|
در پـايـان آيـه بـه عنوان يك تذكر و هشدار مى گويد: ((اين گونه خداوند نعمتش را بر شما تمام مى كند شايد در برابر فرمان او تسليم شويد)) (كذلك يتم نعمته عليكم لعلكم تسلمون ). اين طبيعى است كه انسان با بررسى نعمتهاى مختلفى كه وجودش را احاطه كرده بى اختيار به ياد آفريننده نعمتها مى افتد. (آيـه ) بـعـد از ذكـر ايـن نعمتهاى آشكار و نهان مى فرمايد: ((با اين همه اگرآنها روى برتابند (و تـسليم دعوت حق نشوند, نگران مباش ) چرا كه وظيفه تو فقطابلاغ آشكار است )) (فان تولوا فانما عليك البلا غ المبين ). اين جمله در حقيقت , براى دلدارى پيامبر(ص ) و تسلى خاطر اوست . (آيـه ) و بـراى تكميل اين گفتار اضافه مى كند كه : ((آنان نعمت خدا رامى شناسند (و به ابعاد آن آشـنـا هـسـتند و به عمقش پى برده اند) ولى با اين حال بازانكار مى كنند)) (يعرفون نعمت اللّه ثم ينكرونها). بنابراين , دليل كفر آنها را در عدم آگاهى نبايد جستجو كرد, بلكه عامل اين كفر را درصفات زشت ديگر آنها كه سد راه ايمانشان شده است بايد يافت . و شايد به همين دليل در پايان آيه اضافه مى كند: ((و اكثر آنها كافرند))(واكثرهم الكافرون ). (آيه ). آنجا كه تمام درها به روى بدكاران بسته مى شود!. در تـعـقـيـب آيـات گـذشـتـه كه واكنش نادرست منكران حق را در برابر نعمتهاى گوناگون پـروردگـار بـيـان مى كرد, در اينجا به گوشه اى از مجازاتهاى دردناك آنها درجهان ديگر اشاره مى كند. نـخـسـت مـى گـويـد: ((و بـه خـاطر بياوريد روزى را كه ما از هر امتى گواهى (برآنها) مبعوث مى كنيم )) (ويوم نبعث من كل امة شهيدا). سـپـس اضـافه مى كند كه در آن دادگاه ((اجازه سخن گفتن به كافران داده نمى شود)) (ثم لا يؤذن للذين كفروا). آيـا مـمـكن است خداوند اجازه دفاع به مجرمى ندهد ؟ آرى ! در آنجا نياز به سخن گفتن با زبان نـيست ! دست و پا وگوش و چشم و پوست بدن و حتى زمينى كه انسان بر آن گناه يا ثواب كرده است , گواهى مى دهند; بنابراين , نوبت به زبان نمى رسد. نه تنها به آنها اجازه سخن گفتن داده نمى شود بلكه ((توانايى بر جبران واصلاح و تقاضاى عفو نيز ندارند)) (ولا هم يستعتبون ). چـرا كـه آنـجا كه سراى برخورد با نتيجه ها و بازتابهاى عمل است نه جاى انجام عمل و يا جبران و اصلاح . (آيـه ) در ايـن آيه اضافه مى كند اين ظالمان ستم پيشه هنگامى كه از مرحله حساب گذشته و در بـرابـر عـذاب الـهـى قـرار گرفتند گاهى تقاضاى تخفيف و گاهى تقاضاى مهلت مى كنند, اما ((هنگامى كه ظالمان مجازات را ببينند نه به آنها تخفيف عذاب داده مى شود و نه مهلت )) (واذا را الذين ظلموا العذاب فلا يخفف عنهم ولا هم ينظرون ). (آيـه ) در ايـن آيه همچنان , سخن از آينده شوم مشركان , به خاطرپرستيدن بتها است , مى فرمايد, در صـحـنـه قيامت كه معبودهاى ساختگى وانسانهايى كه همچون بت پرستش مى شدند در كنار پـرسـتـش كنندگان قرار مى گيرند,((و هنگامى كه مشركان معبودهايى را كه همتاى خدا قرار دادنـد مـى بـيـنـنـد, مـى گـويـند:((پروردگارا ! اينها همتايانى هستند كه ما به جاى تو آنها را مى خوانديم )) ! (واذا راالذين اشركوا شركاهم قالوا ربنا هؤلا شركاؤنا الذين كنا ندعوا من دونك ). ايـن مـعـبـودان نـيـز, ما را در اين كار وسوسه كردند و در حقيقت شريك جرم مابودند, بنابراين , سهمى از عذاب و مجازات ما را براى آنها قرار ده . ((در ايـن هـنـگـام (بـه فـرمان خدا) معبودان (به سخن در مى آيند و) آنهامى گويند: شما قطعا دروغگو هستيد)) ! (فالقوا اليهم القول انكم لكاذبون ). مـا نـه شـريـك خـدا بوديم و نه شما را وسوسه كرديم و نه محكوم به پذيرش بخشى از مجازاتتان هستيم . (آيـه ) در ايـن آيه اضافه مى كند كه بعد از اين سخن و شنيدن پاسخ ((همگى در پيشگاه خدااظهار تـسـليم مى كنند)) (والقوا الى اللّه يومئذ السلم ) وغرورو نخوت و تعصبهاى كوركورانه اين عابدان نـادان با ديدن چهره حق كنار مى رود وسر تعظيم در پيشگاهش فرود مى آورند و (در اين هنگام ) تمام آنچه را (نسبت به خدا) دروغ مى بستند, گم و نابود مى شود)) ! (وضل عنهم ما كانوا يفترون ) . هـم نـسبت دروغين شريك خدا بودن , محو و بى رنگ مى شود, و هم پندارشفاعت بتها در پيشگاه خدا, بلكه همانها آتشگيره هاى دوزخ مى شوند و به جان پرستش كنندگانشان مى افتند!. (آيه ) تا اينجا بيان حال مشركان گمراهى بود كه در شرك و انحراف خودغوطه ور بودند, بى آنكه ديـگـرى را بـه اين راه بخوانند, سپس حال كسانى را بيان مى كند كه در عين گمراهى به گمراه سـاخـتـن ديـگـران نـيـز اصرار دارند, مى فرمايد:((كسانى كه كافر شدند و مردم را از راه خدا باز داشتند, مجازاتى مافوق مجازات كفرشان بر آنها مى افزاييم در برابر آنچه فساد مى كردند)) (الذين كفروا وصدوا عن سبيل اللّه زدناهم عذابا فوق العذاب بما كانوا يفسدون ) چرا كه عامل فساد درروى زمين و گمراهى خلق خدا, و مانع از پيمودن راه حق شدند. در حـديث مشهورى مى خوانيم : ((هر كس سنت نيكى بگذارد, پاداش كسانى كه به آن عمل كنند براى او هست بى آنكه از پاداش آنها كاسته شود, و هر كس سنت بدى بگذارد, گناه همه كسانى كه به آن عمل مى كنند بر او نوشته مى شود, بى آنكه ازگناه آنها چيزى كاسته شود)). (آيه ) سپس به دنبال سخنى كه از وجود ((گواه )) در هر امتى در چند آيه قبل به ميان آمد مجددا به سراغ آن بحث با توضيح بيشترى مى رود, مى گويد: ((و به خاطر بياوريد آن روز را كه ما از ميان هـر امـتى گواهى از خود آنها بر آنها مبعوث مى كنيم )) (ويوم نبعث فى كل امة شهيدا عليهم من انفسهم ). گـرچـه ايـن حـكـم عام شامل مسلمانان و پيامبر اسلام (ص ) نيز مى شود, ولى براى تاكيد بيشتر خـصـوصـا آن را مـطـرح كـرده , مى فرمايد: ((و ما تو را شاهد و گواه براين گروه مسلمانان قرار مى دهيم )) (وجئنابك شهيدا على هؤلا ). و از آنجا كه قرار دادن شهيد و گواه فرع بر اين است كه قبلا برنامه كامل وجامعى در اختيار افراد قرار داده شده باشد, بطورى كه حجت بر همگى تمام شود,تا به دنبال آن , مساله نظارت و مراقبت مـفـهـوم صحيحى پيدا كند, لذا بلافاصله مى گويد: ((و ما اين كتاب آسمانى (قرآن ) را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيزاست )) (ونزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ). ((و هـم هدايت است و هم رحمت , و هم مايه بشارت براى همه مسلمانان جهان )) (وهدى ورحمة وبشرى للمسلمين ). (آيه ). جامعترين برنامه اجتماعى :. اين آيه نمونه اى از جامعترين تعليمات اسلام در زمينه مسائل اجتماعى , وانسانى و اخلاقى را بيان مى كند. در آغـاز مى گويد: ((خداوند فرمان به عدل و احسان مى دهد و (همچنين )بخشش به نزديكان )) (ان اللّه يامر بالعدل والا حسان وايتائ ذى القربى ). ((عدل )) همان قانونى است كه تمام نظام هستى بر محور آن مى گردد و به معنى واقعى كلمه آن است كه هر چيزى در جاى خود باشد; بنابراين , هرگونه انحراف , افراط, تفريط, تجاوز از حد, تجاوز به حقوق ديگران بر خلاف اصل ((عدل )) است . امـا از آنجا كه عدالت با همه قدرت و شكوه و تاثير عميقش در مواقع بحرانى و استثنايى به تنهايى كارساز نيست , بلافاصله دستور به احسان را پشت سر آن مى آورد. در حديثى از على (ع ) مى خوانيم : ((عدل آن است كه حق مردم را به آنهابرسانى , و احسان آن است كه بر آنها تفضل كنى )). بـعـد از تـكميل اين سه اصل مثبت , به سه اصل منفى و منهى مى پردازد ومى گويد: ((خداوند از فحشا و منكر و ظلم و ستم , نهى مى كند)) (وينهى عن الفحشا والمنكر والبغى ). ((فـحشا)) اشاره به گناهان پنهانى , ((منكر)) اشاره به گناهان آشكار, و ((بغى ))هرگونه تجاوز از حق خويش و ظلم و خودبرتربينى نسبت به ديگران است . و در پـايـان آيـه , بـه عنوان تاكيد مجدد روى تمام اين اصول ششگانه مى فرمايد: ((خداوند به شما اندرز مى دهد شايد متذكر شويد)) (يعظكم لعلكم تذكرون ). احياى اصول سه گانه عدل و احسان و ايتا ذى القربى و مبارزه با انحرافات سه گانه فحشا و منكر و بغى در سطح جهانى , كافى است كه دنيايى آباد و آرام وخالى از هرگونه بدبختى و فساد بسازد, و اگـر از ابـن مـسـعـود صـحابى معروف نقل شده كه : ((اين آيه جامعترين آيات خير و شر در قرآن است )) به همين دليل است . آيـه ـ شـان نـزول : در آن هنگام كه جمعيت مسلمانان كم , و دشمنان فراوان بودند, و امكان داشت بعضى از مؤمنان به خاطر همين تفاوت و احساس تنهايى ,بيعت خود را با پيامبر(ص ) بشكنند و از حمايت او دست بردارند, آيه نازل شد و به آنها در اين زمينه هشدار داد. تفسير:. استحكام پيمانهاى شما دليل بر ايمان شماست !. در اينجا به بخش ديگرى از مهمترين تعليمات اسلام پرداخته , نخست مى فرمايد: ((و هنگامى كه با خدا عهد بستيد به عهد او وفا كنيد)) (واوفوا بعهداللّه اذا عاهدتم ). سـپـس اضـافه مى كند: ((و سوگندها را بعد از محكم ساختن نقض نكنيد)) (ولا تنقضوا الا يمان بعد توكيدها). ((در حـالـى كه (به نام خدا سوگند ياد كرده ايد و) خداوند را كفيل و ضامن برسوگند خود قرار داده ايد)) (وقد جعلتم اللّه عليكم كفيلا ). ((چرا كه خداوند از تمام اعمال شما آگاه است )) (ان اللّه يعلم ما تفعلون ). مـسـالـه ((ايمان )) (جمع يمين به معنى سوگند) كه در آيه فوق آمده معنى وسيعى دارد كه هم تعهداتى را كه انسان با سوگند در برابر خداوند كرده , شامل مى گردد, و هم تعهداتى را كه با تكيه بر قسم در برابر خلق خدا مى كند. و به تعبير ديگر هرگونه تعهدى كه زير نام خدا و با سوگند به نام او انجام مى گيرد در اين جمله وارد است . (آيـه ) و از آنـجا كه مساله وفاى به عهد, يكى از مهمترين پشتوانه ها براى ثبات هر جامعه است در اين آيه نيز با لحن توام با نوعى سرزنش و ملامت , آن راتعقيب كرده , مى گويد; و شما ((همانند آن زن (سـبك مغز) نباشيد كه پشمهاى تابيده خود را پس از استحكام وامى تابيد)) (ولا تكونوا كالتى نقضت غزلها من بعد قوة انكاثا). اشاره به داستان زنى است از قريش به نام ((رائطه )) در زمان جاهليت كه ازصبح تا نيم روز, خود و كـنـيزانش , پشمها و موهايى را كه در اختيار داشتندمى تابيدند, و پس از آن دستور مى داد همه آنها را واتابند و به همين جهت به عنوان ((حمقا)) (زن احمق ) در ميان عرب , معروف شده بود. سپس اضافه مى كند: ((در حالى كه سوگند (و پيمان ) خود را وسيله خيانت وفساد قرار مى دهيد, به خاطر اين كه گروهى , جمعيتشان از گروه ديگر بيشتر است )) وكثرت دشمن را بهانه اى براى شكستن بيعت با پيامبر مى شمريد (تتخذون ايمانكم دخلا بينكم ان تكون امة هى اربى من امة ). آگاه باشيد ! ((خدا فقط شما را با اين وسيله , مورد آزمايش قرار مى دهد)) (انمايبلوكم اللّه به ). به هر حال ((خداوند (نتيجه اين آزمايش و) آنچه را در آن اختلاف داشتيد درروز قيامت براى شما آشـكـار مـى سـازد)) و پرده از روى اسرار دلها بر مى دارد و هركس را به جزاى اعمالش مى رساند (وليبينن لكم يوم القيمة ما كنتم فيه تختلفون ). (آيـه ) و از آنـجـا كه بحث از آزمايش الهى و تاكيد بر ايمان و انجام وظائف ,غالبا اين توهم را ايجاد مى كند كه مگر براى خدا مشكل است كه همه انسانها رااجبارا به قبول حق وادار سازد, لذا در اين آيـه بـه پاسخ اين توهم پرداخته مى گويد:((و اگر خدا مى خواست , همه شما را امت واحدى قرار مى داد)) (ولو شا اللّه لجعلكم امة واحدة ). ((امـت واحـدة )) از نـظـر ايمان و قبول حق , ولى بديهى است اين پذيرش حق نه گامى به سوى تـكـامل است نه دليلى بر افتخار پذيرنده آن , لذا سنت خدا اين است كه همگان را آزاد بگذارد, تا با اختيار خود, راه حق را بپويند. ولـى ايـن آزادى بـه آن مـعـنـى نـيست كه از ناحيه خدا, هيچ گونه كمكى به پويندگان اين راه نمى شود, بلكه آنها كه قدم در راه حق مى گذارند توفيق خداوندشامل حالشان مى شود, و آنها كه در راه باطل گام مى گذارند از اين موهبت محروم مى گردند و بر گمراهيشان افزوده مى شود. لذا بلافاصله مى گويد: ((لكن خدا هر كس را بخواهد گمراه مى كند و هركس رابخواهد هدايت )) (ولكن يضل من يشا ويهدى من يشا). اما اين هدايت و اضلال الهى هرگز سلب مسؤوليت از شما نمى كند, زيراگامهاى نخستين آن , از خـود شـماست ; به همين دليل اضافه مى كند: ((و شما بطورقطع در برابر اعمالى كه انجام مى داد مسؤوليد, و از شما بازپرسى مى شود))(ولتسئلن عما كنتم تعملون ). (آيـه ) سپس براى تاكيد بر مساله وفاى به عهد و ايستادگى در برابر سوگندها كه از عوامل مهم ثـبـات اجـتـمـاعـى است مى گويد: ((سوگندهايتان را وسيله تقلب وخيانت در ميان خود قرار ندهيد)) (ولا تتخذوا ايمانكم دخلا بينكم ). زيـرا ايـن امـر دو زيـان بـزرگ دارد اول اين كه : سب مى شود كه ((گامى بعد ازثابت گشتن (بر ايمان ) متزلزل شود)) (فتزل قدم بعد ثبوتها). زيـان ديـگـر اين كه : ((و به خاطر بازداشتن (مردم ) از راه خدا, آثار سؤ آن رابچشيد ! و براى شما, عذاب عظيمى خواهد بود)) ! (وتذوقوا السؤ بما صددتم عن سبيل اللّه ولكم عذاب عظيم ). درحـقـيقت پيمان شكنيها وتخلف از سوگندها,از يك سو موجب بدبينى وتنفرمردم از آيين حق و پـراكـنـدگـى صـفـوف و بـى اعـتمادى مى گردد, تا آنجا كه مردم رغبت به پذيرش اسلام نشان نـمـى دهـنـد و اگـر پـيمانى با شما بستند خود را ملزم به وفاى به آن نمى دانند, و اين خود مايه ناراحتيهاى فراوان و شكست و تلخ كامى در دنياست و از سويى ديگر عذاب الهى را در سرايى ديگر, براى شما به ارمغان مى آورد. آيه ـ شان نزول : در مورد نزول اين آيه و دو آيه بعد نقل شده : مردى ازاهالى ((حضر موت )) خدمت پـيامبر(ص ) رسيد عرض كرد: اى رسول خدا !همسايه اى به نام ((امرؤالقيس )) دارم كه قسمتى از زمين مرا غصب كرده است . پـيـامـبـر(ص ) امرؤالقيس را خواست و از او در اين زمينه سؤال كرد, او در پاسخ همه چيز را انكار نمود, پيامبر(ص ) به او پيشنهاد سوگند كرد. بـه هنگامى كه امرؤالقيس برخواست تا سوگند ياد كند, پيامبر(ص ) به اومهلت داد ـو فرمود: در اين باره بينديش و بعدا سوگند ياد كن . آن دو بازگشتند و در اين حال , دو آيه اول نازل شد ـو آنها را از سوگند دروغ وعواقب آن برحذر داشت . هـنگامى كه پيامبر(ص ) اين دو آيه را براى آنها خواند, امرؤالقيس گفت حق است , من قسمتى از زمـيـن او را غـصـب كرده ام , ولى نمى دانم چه مقدار بوده است ؟اكنون كه چنين است هر مقدار مى خواهد (و مى داند حق اوست ) برگيرد, و معادل آن هم بر آن بيفزايد به خاطر استفاده اى كه در اين مدت از زمين او كرده ام . در ايـن هـنـگام آيه (97) نازل شدـ و به كسانى كه عمل صالح توام با ايمان دارند بشارت ((حيات طيبه )) داد. تفسير: در تعقيب آيات گذشته كه از زشتى پيمان شكنى و سوگند دروغ سخن مى گفت اين آيه تـاكـيـدى بر همان مطلب دارد با اين تفاوت كه انگيزه پيمان شكنى و سوگند دروغ در آيات قبل مـساله مرعوب شدن در برابر اكثريت عددى بود, و در اينجا انگيزه آن مساله جلب منافع بى ارزش مادى است . لذا مى گويد: ((و هرگز پيمان الهى را با بهاى كمى مبادله نكنيد)) (ولا تشتروابعهداللّه ثمنا قليلا ) يـعـنى هر بهايى در برابر آن بگيريد كم و ناچيز است , حتى اگرتمام دنيا را به شما بدهند ارزش يك لحظه وفاى به عهد الهى را ندارد. سـپـس به عنوان دليل اضافه مى كند: ((آنچه نزد خداست براى شما بهتر است اگر بدانيد)) (انما عنداللّه هو خير لكم ان كنتم تعلمون ). (آيـه ) در اين آيه دليل اين برترى را چنين بيان مى كند: ((آنچه نزدشماست سرانجام فانى و نابود مى شود, اما آنچه نزد خداست باقى و جاودان مى ماند)) (ما عندكم ينفد وما عنداللّه باق ). بـيـايـيـد و سـرمـايـه هاى خود را براى خدا و در راه خدا و جلب رضاى او به كاراندازيد تامصداق ((عنداللّه )) گردد, وبه مقتضاى ((ما عنداللّه باق )) باقى وبرقرار شود. سـپـس اضافه مى كند: ((و ما كسانى را كه (در راه اطاعت فرمانمان بخصوص ايستادگى در برابر سوگندها و عهدها) صبر و استقامت مى كنند به بهترين اعمالشان پاداش خواهيم داد)) (ولنجزين الذين صبروا اجرهم باحسن ما كانوا يعملون ). تـعـبير به ((احسن )) دليل بر اين است كه اعمال نيك آنها همه يكسان نيست ,بعضى خوب است و بعضى خوبتر, ولى خداوند همه را به حساب خوبترمى گذارد, و پاداش خوبتر را به آنها مى دهد, و اين نهايت بزرگوارى است . (آيه ) و به دنبال آن به صورت يك قانون كلى نتيجه اعمال صالح توام با ايمان رااز هر كس و به هر صـورت تحقق يابد, در اين دنيا و جهان ديگر, بيان مى كند,مى گويد: ((هر كس عمل صالح انجام دهـد در حـالـى كـه مؤمن باشد, خواه مرد يا زن به او حيات پاكيزه مى بخشيم , و پاداش آنها را به بـهـتـريـن اعـمالى كه انجام مى دادندخواهيم داد)) (من عمل صالحا من ذكر او انثى وهو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبة ولنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون ). و بـه اين ترتيب معيار, تنها ((ايمان )) و ((اعمال صالح زاييده آن )) است و ديگرهيچ قيد و شرطى نـه از نـظـر سـن و سال , نه از نظر نژاد, نه از نظر جنسيت و نه از نظرپايه و رتبه اجتماعى در كار نيست . ((حيات طيبه )) يعنى , زندگى پاكيزه از هر نظر, پاكيزه از آلودگيها, ظلمها وخيانتها, عداوتها و دشـمـنيها, اسارتها و ذلتها و انواع نگرانيها و هرگونه چيزى كه آب زلال زندگى را در كام انسان ناگوار مى سازد. (آيـه ) ايـن گـونـه قـرآن بخوان ! اين آيه طرز استفاده از قرآن مجيد وچگونگى تلاوت آن را بيان مى كند, زيرا پربار بودن محتواى قرآن به تنهايى كافى نيست , بايد موانع نيز از وجود ما و از محيط فكر و جان ما برچيده شود تا به آن محتواى پربار دست يابيم . لذا نخست مى گويد: ((پس هنگامى كه قرآن مى خوانى از شر شيطان مطرودشده به خدا پناه بر)) (فاذا قرات القرآن فاستعذ باللّه من الشيطان الرجيم ). الـبـتـه منظور تنها ذكر جمله ((اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم )) نيست , بلكه بايداين ((ذكر)) را تبديل به ((فكر)) كنيم و اين فكر مقدمه تحقق حالتى در نفس و جان انسان گردد, حالت توجه به خـدا, حالت جدايى از هوى و هوسهاى سركشى كه مانع فهم و درك صحيح انسان است و به هنگام خـوانـدن هـر آيه به خدا پناه بريم از اين كه وسوسه هاى شيطان حجابى ميان ما و كلام حياتبخش خداوند گردد. و تا چنين حالتى در روح و جان انسان پيدا نشود, درك حقايق قرآن براى اوممكن نيست . جمال يار ندارد حجاب و پرده ولى ـــــ غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد!. تا نفس مبرا از نواهى نشود ـــــ دل آينه نور الهى نشود!. (آيـه ) ايـن آيـه در حـقيقت دليلى است بر آنچه در آيه قبل گفته شده بود,مى فرمايد: ((شيطان تـسلطى بر كسانى كه ايمان دارند و بر پروردگارشان توكل مى كنند ندارد)) (انه ليس له سلطان على الذين آمنوا وعلى ربهم يتوكلون ). (آيـه ) ((تـنـهـا تـسـلـط او بر كسانى است كه او را دوست مى دارند و به رهبرى و سرپرستى خود انتخابش كرده اند)) (انما سلطانه على الذين يتولونه ). ((و آنها كه او را شريك خدا در اطاعت و بندگى قرار داده اند)) (والذين هم به مشركون ) و فرمان شيطان را به جاى فرمان خدا واجب الاجرا مى دانند!. بـنـابراين سلطه شيطان بر انسانها اجبارى و ناخودآگاه نيست بلكه اين انسانهاهستند كه شرائط ورود او را به محيط جان خود فراهم مى سازند. آيـه ـ شـان نـزول : ابن عباس مى گويد: مشركان بهانه جو, هنگامى كه آيه اى نازل مى شد و دستور سـخـتـى در آن بـود و سـپس آيه ديگرى مى آمد و دستور آسانترى در آن بود, مى گفتند: محمد اصحاب خود را مسخره مى كند امروز دسترو به چيزى دستور مى دهد و فردا از همان نهى مى كند, اينها نشان مى دهد كه محمد همه را ازپيش خود مى گويد نه از ناحيه خدا, در اين هنگام آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت . تفسير:. دروغ رسوا!. ايـن آيـه ايـرادهـايـى را كـه مـشـركان به آيات الهى مى گرفتند بيان مى كند, نخست مى گويد: ((هـنـگـامـى كه آيه اى را به آيه ديگر مبدل كنيم (حكمى را نسخ نماييم ) وخدا بهتر مى داند چه حكمى را نازل كند, آنها مى گويند: تو افترا مى بندى ! امابيشترشان (حقيقت را) نمى دانند)) (واذا بدلنا آية مكان آية واللّه اعلم بما ينزل قالوا انما انت مفتر بل اكثرهم لا يعلمون ). آنـها نمى دانند كه قرآن در پى ساختن يك جامعه انسانى است , جامعه اى پيشرو با معنويت عالى با اين حال بديهى است كه اين نسخه الهى گاهى نياز به تبديل و تعويض دارد. آرى ! آنـهـا از اين حقايق بى خبرند و از شرايط نزول قرآن , بى اطلاع , وگرنه مى دانستند ((نسخ )) پـاره اى از دسـتورات و آيات قرآن , يك برنامه دقيق و حساب شده تربيتى است كه بدون آن , هدف نـهـايى و نيل به تكامل تامين نمى شود, و دليل بر تناقض گويى پيامبر(ص ) و يا افترابستن به خدا نيست . (آيـه ) ايـن آيـه , هـمين مساله را تعقيب و تاكيد كرده , به پيامبر(ص ) دستور مى دهد((بگو: آن را روح القدس از جانب پروردگارت بر حق نازل كرده است )) (قل نزله روح القدس من ربك بالحق ). ((روح الـقـدس )) يـا ((روح مـقدس )) همان پيك وحى الهى , ((جبرئيل امين )) است ,اوست كه به فـرمان خدا آيات را اعم از ناسخ و منسوخ , بر پيامبر(ص ) نازل مى كند,آياتى كه همه حق است همه واقـعـيـتـى را تـعقيب مى كند وآن واقعيت چيزى جز تربيت انسانها نيست , تربيت كه وصول به آن گاهى احكام ناسخ ومنسوخ را ايجاب مى كند. بـه هـمـيـن دلـيـل بـه دنـبال آن مى فرمايد: ((هدف اين است كه افراد با ايمان را درمسير خود ثـابـت قـدمتر گرداند, و هدايت و بشارتى براى عموم مسلمين است ))(ليثبت الذين آمنوا وهدى وبشرى للمسلمين ). بـه هـر حـال بـراى محكم كردن نيروى ايمان و پيمودن راه هدايت و بشارت ,گاهى چاره اى , جز بـرنـامه هاى كوتاه مدت و موقت كه بعدا جاى خود را به برنامه نهايى و ثابت مى دهد نيست , و اين است رمز وجود ناسخ و منسوخ در آيات الهى . (آيه ) سپس به بهانه ديگر, و يا صحيحتر, افتراى مخالفين به پيامبراسلام (ص ) اشاره نموده , چنين مى گويد: ((و ما مى دانيم آنها مى گويند: اين آيات رابشرى به او تعليم مى دهد)) (ولقد نعلم انهم يقولون انما يعلمه بشر). قـرآن بـا يك پاسخ دندان شكن خط بطلان بر اين ادعاهاى بى پايه مى كشد ومى گويد: اينها توجه نـدارد, ((زبـان كسى كه قرآن را به او نسبت مى دهند عجمى است , در حالى كه اين قرآن به زبان عربى فصيح و آشكار (نازل شده ) است )) (لسان الذى يلحدون اليه اعجمى وهذا لسان عربى مبين ) . از ايـن آيـه بـه خـوبى استفاده مى شود كه اعجاز قرآن تنها در جنبه محتواى آن نيست بلكه الفاظ قـرآن نـيـز در سـرحـد اعـجـاز اسـت , و كشش و جاذبه و شيرينى وهماهنگى خاصى كه درالفاظ وجمله بنديها وجود دارد مافوق قدرت انسانهاست . (آيـه ) سپس با لحنى تهديدآميز به بيان اين حقيقت مى پردازد كه اين اتهامات و انحرافات همه به خـاطـر رسوخ بى ايمانى در نفوس آنهاست و ((كسانى كه ايمان به آيات الهى ندارند خداوند آنها را هـدايـت نـمى كند (نه هدايت به صراطمستقيم و نه به راه بهشت و سعادت جاويدان ) و براى آنها عذاب دردناكى است ))(ان الذين لا يؤمنون بيات اللّه لا يهديهم اللّه ولهم عذاب اليم ). چـرا كـه آنـها آنچنان گرفتار تعصب و لجاجت و دشمنى با حقند كه شايستگى هدايت را از دست داده اند, و جز براى عذاب اليم آمادگى ندارند!. (آيـه ) و در ايـن آيه اضافه مى كند: ((تنها كسانى (به مردان حق ) دروغ مى بندند كه ايمان به آيات الـهـى نـدارنـد, و دروغـگـويان واقعى آنها هستند)) (انمايفترى الكذب الذين لا يؤمنون بيات اللّه واولئك هم الكاذبون ). و چـه دروغـى از اين بزرگتر كه انسان به مردان حق اتهام ببندد و ميان آنها وانسانهايى كه تشنه حقيقتند, سد و مانعى ايجاد كند. زشتى دروغ از ديدگاه اسلام . آيـه فوق از آيات تكان دهنده اى است كه در زمينه زشتى دروغ سخن مى گويدو دروغگويان را در سر حد كافران و منكران آيات الهى قرار مى دهد. اصولا در تعليمات اسلام به مساله راستگويى و مبارزه با كذب و دروغ فوق العاده اهميت داده شده است تا جايى كه در روايات اسلامى دروغ به عنوان ((كليد گناهان )) و راستگويى به عنوان ((برات بهشت )) شمرده شده است . على (ع ) مى فرمايد: ((راستگويى دعوت به نيكوكارى مى كند, و نيكوكارى دعوت به بهشت )). و نيز امام عسكرى (ع ) مى فرمايد: ((تمام پليديها در اتاقى قرار داده شده , وكليد آن دروغ است )). در حـديـث ديـگرى از على (ع ) مى خوانيم كه فرمود: ((انسان هيچ گاه طعم ايمان را نمى چشد تا دروغ را ترك گويد خواه شوخى باشد يا جدى )). آيه ـ شان نزول : اين آيه در مورد گروهى از مسلمانان نازل گرديد كه درچنگال مشركان گرفتار شدند و آنها را مجبور به بازگشت از اسلام و اظهار كلمات كفرو شرك كردند. آنـهـا ((عمار)) و پدرش ((ياسر)) و مادرش ((سميه )) و ((صهيب )) و ((بلال )) و ((خباب ))بودند; پدر و مادر عمار در اين ماجرا سخت مقاومت كردند و كشته شدند, ولى عمار كه جوان بود آنچه را مشركان مى خواستند به زبان آورد. ايـن خـبر در ميان مسلمانان پيچيد, بعضى غائبانه عمار را محكوم كردند وگفتند: عمار از اسلام بيرون رفته و كافر شده , پيامبر(ص ) فرمود: چنين نيست . چـيـزى نـگذشت كه عمار گريه كنان به خدمت رسول خدا(ص ) آمد,پيامبر(ص ) فرمود: مگر چه شده است ؟. عـرض كـرد اى پـيـامـبر! بسيار بد شده دست از سرم برنداشتند تا نسبت به شماجسارت كردم و بتهاى آنها را به نيكى ياد نمودم !. پـيـامبر(ص ) با دست مباركش اشك از چشمان عمار پاك مى كرد و مى گفت :اگر باز تو را تحت فشار قرار دادند, آنچه مى خواهند بگو و جان خود را از خطررهايى بخش . در اين هنگام آيه نازل گرديد و مسائل را در اين رابطه روشن ساخت . تفسير:. بازگشت كنندگان از اسلام (مرتدين ). در تـكـمـيـل بحث آيات گذشته كه سخن از برنامه هاى مختلف مشركان و كفاردر ميان بود, در ايـنـجـا به گروهى ديگر از كفار يعنى , ((مرتدين )) و بازگشت كنندگان ازاسلام اشاره مى كند, مـى گـويـد: ((كـسـانـى كـه بعد از ايمان كافر شوند ـبه جز آنها كه تحت فشار و اجبار اظهار كفر كـرده انـد در حـالـى كـه قلبشان مملو از ايمان است ـ آرى چنين اشخاصى كه سينه خود را براى پـذيرش كفر گشوده اند غضب خدا بر آنهاست و عذاب عظيمى در انتظارشان )) (من كفر باللّه من بـعـد ايمانه الا من اكره وقلبه مطمئن بالا يمان ولكن من شرح بالكفر صدرا فعليهم غضب من اللّه ولهم عذاب عظيم ). در واقـع در ايـنـجـا اشـاره بـه دو گـروه از كسانى است كه بعد از پذيرش اسلام راه كفر را پيش مى گيرند. نـخـسـت آنها كه در چنگال دشمنان بى منطق گرفتار مى شوند و تحت فشار وشكنجه آنها اعلام بـيـزارى از اسـلام و وفـادارى بـه كـفر مى كنند, در حالى كه آنچه مى گويند تنها با زبان است و قلبشان مالامال از ايمان مى باشد, اين گروه مسلما موردعفوند, بلكه اصلا گناهى از آنها سر نزده است , اين همان ((تقيه )) مجاز است كه براى حفظ جان و ذخيره كردن نيروها براى خدمت بيشتر در راه خدا در اسلام مجازشناخته شده است . گـروه دوم كـسـانـى هـسـتـنـد كـه بـه راستى دريچه هاى قلب خود را به روى كفر وبى ايمانى مـى گـشـايند, و مسير عقيدتى خود را به كلى عوض مى كنند, اينها هم گرفتار غضب خدا و هم ((عـذاب عـظيم )) او مى شوند چرا كه اين عمل موجب تزلزل جامعه اسلامى مى گردد و يك نوع قيام بر ضد رژيم و حكومت اسلامى محسوب مى شود و غالبا دليل بر سؤنيت است , و سبب مى شود كه اسرار جامعه اسلامى به دست دشمنان افتد. (آيه ) اين آيه دليل مرتد شدن آنها را چنين بازگو مى كند: ((اين به خاطر آن است كه آنها زندگى دنـيا را بر آخرت ترجيح دادند)) و به همين جهت بار ديگر درطريق كفر گام نهادند (ذلك بانهم استحبوا الحيوة الدنيا على الا خرة ). ((و خـداونـد قوم كافر را (كه در كفر و انكار اصرار مى ورزند) هدايت نمى كند))(وان اللّه لا يهدى القوم الكافرين ). و بـطـور خـلاصه هنگامى كه آنها اسلام آوردند, موقتا پاره اى از منافع ماديشان به خطر افتاد, و از آنجا كه به دنيا عشق مى ورزيدند از ايمان خود پشيمان گشتند ومجددا به سوى كفر بازگشتند. بـديهى است چنين جمعيتى كه از درون وجودشان كششى به سوى ايمان نيست , مشمول هدايت الهى نمى شوند. (آيـه ) اين آيه دليل عدم هدايت آنها را چنين شرح مى دهد: ((آنها كسانى هستند كه خدا بر قلب و گوش و چشمشان مهر نهاده )) آن چنان كه از ديدن و شنيدن و درك حق محروم مانده اند (اولئك الذين طبع اللّه على قلوبهم وسمعهم وابصارهم ). و روشن است ((چنين افرادى (با از دست دادن تمام ابزار شناخت ) غافلان واقعى هستند)) (اولئك هـم الـغـافـلـون ) زيـرا اعمال خلاف و انواع گناهان آثار سوئى روى حس تشخيص و درك انسان مى گذارد و سرانجام كارش به جايى مى رسد كه دريچه روح او به روى همه حقايق بسته مى شود. (آيه ) در اين آيه نتيجه كار آنها چنين ترسيم شده است : ((ناچار و قطعاآنها در آخرت زيانكارانند)) (لا جرم انهم فى الا خرة هم الخاسرون ). چـه زيـان و خسرانى از اين بدتر كه انسان همه امكانات لازم را براى هدايت وسعادت جاويدان در دست داشته باشد, و بر اثر هوى و هوس همه اين سرمايه ها رااز دست بدهد. (آيه ) و از آنجا كه در برابر دو گروه گذشته يعنى آنها كه تحت فشار دشمن كلمات كفرآميز را به عنوان ((تقيه )) بيان كردند و آنها كه با تمام ميل به كفر بازگشتند,گروه سومى وجود دارند كه همان فريب خوردگانند. ايـن آيـه به وضع آنها اشاره كرده , مى گويد: سپس پروردگار تو نسبت به كسانى كه بعد از فريب خـوردن (به ايمان بازگشتند و) هجرت كردند, سپس جهاد كردند ودر راه خدا استقامت نمودند; پـروردگـارت , بـعـد از انـجام اين كارها, بخشنده و مهربان است )) و آنها را مشمول رحمت خود مـى سـازد (ثـم ان ربك للذين هاجروا من بعد مافتنوا ثم جاهدوا وصبروا ان ربك من بعدها لغفور رحيم ). اين آيه دليل روشنى است براى قبول توبه مرتد ملى . (آيه ) سرانجام به عنوان يك هشدار عمومى مى گويد: ((به ياد آوريدروزى را كه هر كس (در فكر خـويشتن است و تنها) به دفاع از خود بر مى خيزد)) تاخود را از عذاب و مجازات دردناكش رهايى بخشد (يوم تاتى كل نفس تجادل عن نفسها). ولـى ايـن دست و پاها بيهوده است ; ((و (در آنجا) نتيجه اعمال هر كسى بى كم و كاست به او داده مى شود)) (وتوفى كل نفس ما عملت ). ((و به آنها ظلم نخواهد شد)) (وهم لا يظلمون ). (آيه ). آنها كه كفران كردند و گرفتار شدند:. كرارا گفته ايم كه اين سوره , سوره نعمتهاست , نعمتهاى معنوى و مادى , دراين آيه نتيجه كفران نعمتهاى الهى را در قالب يك مثال عينى مى خوانيم . نـخـسـت مـى گويد: ((و خداوند (براى آنها كه ناسپاسى نعمت مى كنند) مثلى زده است : منطقه آبادى را كه در نهايت امن و امان بوده )) (وضرب اللّه مثلا قرية كانت آمنة ). ايـن آبـادى آن چنان امن و امان بود كه ساكنانش ((با اطمينان در آن زندگى داشتند)) و هرگز مجبور به مهاجرت و كوچ كردن نبودند (مطمئنة ). علاوه بر نعمت امنيت و اطمينان , ((انواع روزيهاى مورد نيازش بطور وافر ازهر مكانى به سوى آن مى آمد)) (ياتيها رزقها رغدا من كل مكان ). ((اما سرانجام اين آبادى (ساكناش ) كفران نعمتهاى خدا كردند و خدا لباس گرسنگى و ترس را به خاطر اعمالشان بر اندام آنها پوشانيد)) (فكفرت بانعم اللّه فاذقها اللّه لباس الجوع والخوف بما كانوا يصنعون ). در حقيقت همان گونه كه درآ غاز, نعمت امنيت و رفاه تمام وجود آنها را پركرده بود, در پايان نيز بر اثر كفران , فقر و ناامنى به جاى آن نشست . (آيه ) نه تنها نعمتهاى مادى آنها در حد كمال بود كه از نعمتهاى معنوى يعنى وجود فرستاده خدا و تعليمات آسمانى او نيز برخوردار بودند ((و پيامبرى ازخود آنها به سوى آنها آمد (و آنها را به آيين حـق دعـوت كـرد و اتمام حجت نمود)ولى آنها به تكذيبش پرداختند)) (ولقد جاهم رسول منهم فكذبوه ). ((پـس در ايـن هـنـگـام عـذاب الهى آنها را فرو گرفت , در حالى كه آنها ظالم وستمگر بودند)) (فاخذهم العذاب وهم ظالمون ). (آيـه ) بـا مـشـاهـده چـنـيـن نـمـونـه هـاى زنـده و روشـنى شما در راه آن غافلان وظالمان و كفران كنندگان نعمتهاى الهى گام ننهيد ((شما از آنچه خدا روزيتان كرده است حلال و پاكيزه بخوريد و شكر نعمتهاى او را به جا آوريد اگر او را مى پرستيد))(فكلوا مما رزقكم اللّه حلا لا طيـبا واشكروا نعمت اللّه ان كنتم اياه تعبدون ). ايـن داستان احتمالا مربوط به گروهى از بنى اسرائل بوده است كه در منطقه آبادى مى زيستند و بر اثر كفران نعمت گرفتار قحطى و ناامنى شدند. شـاهد اين سخن , حديثى است كه از امام صادق (ع ) نقل شده كه فرمود:((گروهى از بنى اسرائيل آن قدر زندگى مرفهى داشتند كه حتى از مواد غذايى مجسمه هاى كوچك مى ساختند و گاهى با آن بـدن خود را نيز پاك مى كردند, اماسرانجام كار آنها به جايى رسيد كه مجبور شدند همان مواد غـذايى آلوده را بخورندو اين همان است كه خداوند در قرآن فرموده : ((ضرب اللّه مثلا قرية كانت آمـنـة مـطـمـئنة )) و اين هشدارى است به همه افراد و ملتهايى كه غرق نعمتهاى الهى هستند تا بدانند هرگونه اسراف و تبذير و تضييع نعمتها جريمه دارد جريمه اى بسيارسنگين . اين هشدارى است به آنها كه هميشه نيمى از غذاى اضافى خود را به زباله دانها مى ريزند. و هـشدارى است به آنها كه موادغذايى را در خانه ها براى مصرف شخصى ودر انبارها براى گرانتر فروختن , آن قدر ذخيره مى كنند كه مى گندد و فاسد مى شود اماحاضر نيستند به نرخ ارزانتر در اختيار ديگران بگذارند!. آرى ! اينها همه در پيشگاه خدا مجازات و جريمه دارد و كمترين مجازات آن سلب اين مواهب است . (آيه ). دروغگويان هرگز رستگار نخواهند شد:. از آنـجا كه در آيات گذشته سخن از نعمتهاى پاكيزه الهى و شكر اين نعمتها به ميان آمده بود اين آيه در تعقيب آنها, از محرمات واقعى و محرمات غير واقعى كه ازطريق بدعت در آيين خدا تحريم شده بودند, سخن مى گويد تا اين حلقه تكميل گردد. نخست مى گويد: خداوند ((تنها مردار, خون , گوشت خوك و آنچه را با نام غيرخدا سر بريده اند بر شما حرام كرده است )) (انما حرم عليكم الميتة والدم ولحم الخنزير وما اهل لغيراللّه به ). اما آلودگى سه مورد اول , امروز بر كسى پوشيده نيست , مردار منبع انواع ميكربهاست , و خون نيز از تـمـام اجـزا بدن از نظر فعاليت ميكربها آلوده تر است , وگوشت خوك نيز عاملى براى چند نوع بيمارى خطرناك است . اما حيواناتى كه با نام غير ((اللّه )) ذبح مى شوند فلسفه تحريم آن جنبه بهداشتى نيست , بلكه جنبه اخـلاقـى و معنوى دارد چرا كه از يك سو مبارزه اى است با آيين شرك و بت پرستى و از سوى ديگر توجهى است به آفريننده اين نعمتها.
|
|
|