|
|
|
|
|
|
حضرت امام علىّ النّقى عليه السّلام نام آن حضرت على و كنيه اش ابو الحسن و القاب مقدّسش : نجيب ، مرتضى ، عالم ، فقيه ،ناصح ، امين ، مؤ تمن ، طيب ، ابن الرضا، متوكل و مشهورترين آنها نقى و هادى است . پدرش امام محمّد تقى عليه السلام نهمين امام از ائمه دوازده گانه ما است . مادرش سمانه است و او بانويى بود سخت زاهد و عابد، هميشه روزه دار و امام عليه السلام خوددرباره مادر چنين فرموده است : او به حق من ، عارف است ، بانويى است بهشتى و شيطاناز او بدور است ، خدا، حافظ و نگاهدارنده او است . سيماى مقدّس امام عليه السلام را چنين ترسيم كرده اند: چهره اىدل انگيز و گشاده رو گونه هاى اندك برآمده اش سفيد كه سرخى مطبوعى در خودحل كرده باشد، گشاده ابرو و فراخ چشم ، قامتش نه كوتاه و نه بلند و روى هم رفته ،چهره و اندامى زيبا داشته است . امام على النقى عليه السلام طبق روايت كافى ، اعلام الورى ، مناقب ، ارشاد و ديگر كتبمعتبره ، روز سه شنبه پانزدهم ذيحجّه از سال 212 هجرى از مادر متولّد شد. هشت سال از عمر مباركش بيشتر سپرى نشده بود كه پدر والا مقام خود را از دست داد. و درهمين سن (هفت سال و يازده ماه و نيم ) بوده است كه به مقام امامتنائل شده و زمام امر امّت را در كف با كفايت خود گرفته است . و باز هم در اينجا بايد به مساءله صلاحيّت و شايستگى اشاره كنيم و باز هم از علم وتقوى سخن به ميان آوريم ، علم و تقوى كه دو عنصر سازنده امامت هستند كه زمان و گذشتماه و سال را در اين مساءله نقشى نيست . امام على النقى عليه السلام از اين دو عنصر بهره اى وافى و كافى داشت . و به موجبهمين علم و تقوى بوده است كه قلبها و دلها را متوجّه خود ساخته و از محبوبيّتى عظيمبرخوردار بوده است . اين عظمت را از زبان دشمن بشنويم : بريحه عباسى كه عهده دار امامت جماعت حرمين بود بهمتوكّل نامه اى نوشت و در آن متذكّر شد كه : اگر مى خواهى بر مدينه و مكّه حكمرانباشى ، على بن محمّد را از اين سرزمين بدور ساز، چه آنكه اكثر مردم مدينه و مكّه نسبتبه او عشق مى ورزند و اطاعت او را مى كنند. گرچه متوكّل در پرتو قدرت بر جامعه هاى اسلامى حكومت مى كرد ولى به آنجا كهقدرت راهى نداشت ، حكومت او را نيز راهى نبود و آن قلب ودل مردم بود كه هرگز اسير قدرت نمى شود و تنها فضيلت و شايستگى است كهمى تواند از اين مرز بگذرد و بر قلبها و دلها حكومت كند. و همين عظمت و محبوبيّت ،سرانجام امام عليه السلام را در معرض خطر قرار داد ومتوكّل را وادار ساخت تا چاره اى بينديشد. جعفر متوكّل عباسى يكى از كثيفترين و رذلترين خلفاى عباسى است . على عليه السلامدر اخبار غيبيه خود، از او به كافرترين فرد از بنى العباس تعبير فرموده است . او با خاندان على عليه السلام دشمنى و عداوتى خاص داشت ، تا آنجا كه حتى برمزارهاى طاهر و مطهّر آنان نيز رحم نمى كرد و هم او بود كه دستور داد مزار شهداىكربلا و قبر حسين بن على عليهماالسلام را شخم زده و زراعت كنند كه حتى اثر هم از آنباقى نماند. با اين زمينه فكرى و روحى ، نامه هاى حجاز هم او را آرام نمى گذاشت . نامه هايى كه ازطرفدارانش از مدينه و مكّه مى رسيد از خطرى بزرگ ، حكايت مى كرد، خطرى كه از ناحيهامام على النقى عليه السلام كه شخصيّت محبوب و مطاع آن سامان است ، پيش بينى مىشد. ناچار به فكر افتاد كه امام عليه السلام را زير نظر بگيرد. نقشه خود را در زير پردهريا ومكر پنهان ساخت . نامه اى سخت ملاطفت آميز به امام عليه السلام مى نويسد و از آنحضرت دعوت مى كند كه به مركز حكومت ، سامرا مسافرت فرمايند و در آن شهررحل اقامت افكنند، با اينكه نامه سر تا پا به ظاهر لطف و تملّق و چاپلوسى است ولىامام عليه السلام هوشمندتر از آن بود كه از پشت پرده كلمات فريبنده ، اجبار و الزام رااستشمام نكند. بناچار امام عليه السلام به همراه يحيى بن هرثمه كه مأ مورمتوكّل بود، از مدينه بسوى سامرا حركت فرمود.متوكّل ، يحيى بن هرثمه را به مدينه فرستاده بود تا به هر ترتيبى كه شد امامعليه السلام را حركت دهد و همه جا مراقب امام عليه السلام باشد و با توجّه به عكسالعمل افكار عمومى مردم دستور داده بود كه اين مراقبت در زير ماسك ادب و احترام انجامگيرد. متوكّل از ترس افكار عمومى ، اين مسافرت اجبارى و يا بعبارت بهتر اين تبعيد رادر زير سرپوشى از ريا و مكر مخفى ساخت و اين تدبيرى بسيار لازم بود، چه آنكهاگر مردم مدينه ، احساس كوچكترين ناروايى نسبت به امام عليه السلام مى كردند، عكسالعملى شديد از خود نشان مى دادند. و ما مى بينيم كه با ورود يحيى بن هرثمه به مدينه ، شهر منقلب مى شود، مردم همينكهاطّلاع يافتند كه متوكل ، يحيى را براى بردن امام عليه السلام فرستاده است ، عكسالعملى شديد از خود نشان دادند. تظاهراتى عظيم برپا شد تا آنجا كه يحيى مجبور شددر مقابل مردم سوگند ياد كند كه : مأ موريت او نه براى آزار و اذيّت امام عليه السلام استبلكه مأ موريت دارد كه اگر امام عليه السلام اراده مسافرت به سامرا را بفرمايند درخدمت ايشان و در التزام ركاب آن حضرت باشد. امام عليه السلام به سامرا ورود فرمود و سخت تحت مراقبت بود. ائمه دين عليهم السلام در هر شرايطى كه بودند هميشه و در تمام ادوار، قطب متضاددستگاه حكومت بوده اند. دستگاه خلافت با اينكه به نام جانشينى پيغمبر و به نام اسلام ودين بر مردم حكومت مى كرد، ولى اين چيزى جز ريا و تظاهر نبوده است . خلفاى اموى وعباسى ، ستمگرانى بودند كه حكومت را نه به منظور انجام يك وظيفه الهى و نه بهمنظور پشتيبانى از طبقه محروم ، بلكه منحصراً براى اجراى هوسها و تمايلات خود مىخواستند. و در راه حفظ حكومت خود كه وسيله ارضاى غرايز ضدانسانى آنان بوده است ازارتكاب هيچ ظلم و ستمى باك نداشتند، با كوچكترين گمانى ، مى زدند و مى كشتند وهركس را كه از ناحيه اش ، حتى به احتمال ، احساس خطر مى كردند به نابودى مىكشاندند، اين بود روش خلفاى اموى و عباسى . و اين بود يك قطب در جامعه اسلامى . و قطبى ديگر نيز وجود داشت ؛ ائمه دين عليهم السلام كه باكمال هوشيارى و مراقبت با توجّه به شرايط روز، بصورت سدّى نيرومند در برابرخودكامگيهاى آنان مى ايستادند، كشته مى شدند به زندان مى رفتند، به زنجير كشيده مىشدند، ولى هرگز از انجام دادن اين وظيفه بزرگ و مقدّس سرباز نمى زدند. و به همينجهت است كه اصولاً كليه ائمه ما، يا علناً كشته شدند و يا مخفيانه ، مسموم و اكثر عمر خودرا نيز در گوشه زندانهاى جبّاران عباسى و در زير زنجير ستمگرانه آنان بسر بردهاند. آن بود، روش خلفا. و اين بود روش ائمه عليهم السلام در برابر آنها. اين دو روش به موازات هم ادامه داشت تا نوبت بهمتوكّل و امام على النقى عليه السلام مى رسد و مى بينيم كهمتوكّل ، امام عليه السلام را از مدينه به سامرا مى برد تا از نزديك ، مورد مراقبت باشد. و نيز مى بينيم كه گاه و بيگاه مأ موران متوكّل به خانه اش مى ريزند و به جستجو مىپردازند تا بلكه مدركى از فعاليّت آن امام عليهمتوكّل بدست آورند. مسعودى مى نويسد: عليه امام عليه السلام بهمتوكّل گزارشى رسيد. در آن گزارش نوشته شده بود كه : امام درمنزل خود، اسلحه جمع آورى مى كند و در خانه اش نامه هاى زيادى است از هواداران وارادتمندانش ، مخصوصاً از شيعيان قم و او تصميم دارد مبارزه خود را عليه تو، آغازكند. متوكّل به عدّه اى از تركان كه در آن تاريخ ، سخت در دستگاه خلافت نفوذ داشتند مأموريت مى دهد شبانه به خانه آن حضرت يورش برند. آنان نيز طبق دستور شبانه بهمنزل امام عليه السلام حمله بردند ولى هرچه بيشتر جستند، كمترين اثرى از اسلحه ونامه نيافتند. امام عليه السلام را ديدند كه در اطاقى درب را به روى خود بسته و جامهپشمينه اى بر تن دارد و بر روى ريگها و شنهاى اطاق ،مشغول عبادت خدا است و آيات قرآن را زمزمه مى كند. مأ موران ، امام عليه السلام را در همانحالت گرفته و به نزد متوكّل بردند و متوكّل در مجلس بزم و شراب بود. و باز هم در اينجا تضاد دو قطب را مى نگريم ، دو قطبى كه هميشه درطول تاريخ ، انسانها در شرق و غرب جهان را در برابر يكديگر قرار داشته و نبردعدل را با ظلم ، مى آفريدند. طرفداران عدل و طبقات محروم اجتماع ، در نيمه هاى شب بسوى خدا مى روند و آيات الهىرا كه به آنها روح مبارزه و نيروى ايستادگى در برابر جبهه ستم را مى دهد، تلاوت مىكنند. و طرفداران ستم در نيمه هاى شب به مجلس بزم ورود مى كنند، مى روند تا در بى خبرىمستى هرچه بيشتر از مردم و طبقات محروم و يا بعبارت ديگر از خدا بى خبر شوند، مىروند تا خونهايى را كه در روز از كالبد بينوايان جامعه مكيده اند بصورت شرابهاىخونين رنگ از حلقوم خود فرو فرستند، در آغوش شهوت انگيز زنان غرق شوند. به آنانچه ، كه در شعاع حكومتشان زنانى برهنه و گرسنه از ناله دردمندانه كودكان خود رنجمى برند. آنها همه چيز را در بى خبرى مستى شراب و شهوت بدست فراموشى مىسپرند. آنان حق دارند كه چنين كنند. چه آنكه اگر بى خبرى و مستى نمى بود، از عذاب وجدان و فريادهايى كه از عمقروحشان برمى خواست و آنان را ملامت و سرزنش مى كرد، به سختى رنج مى بردند. بگذريم ... . امام عليه السلام را به مجلس متوكّل وارد كردند و او در مجلس بزم شبانه اش بود و جامشرابى در دست داشت . به امام عليه السلام تعظيم كرد و خواست تا وقيحانه جام شرابرا به امام تقديم كند. امام عليه السلام فرمود: بخدا سوگند كه هرگز مشروب در گوشت و خون من وارد نشدهاست ! گفت : پس براى ما شعرى بخوان . امام عليه السلام فرمود: انّى قليل الرواية للشعر. اشعار زيادى نمى دانم . گفت : ناچار بايد بخوانى . و آنگاه امام اشعارى انشا فرمود كه ترجمه اش چنين است : بر اوج قله هاى بلند منزل كردند. و مردانى سخت دلاور به نگهبانى خود واداشتند ولى چه فايده ؟ كه اين دلاوران را براى آنان فايدتى نبود و سرانجام : از اوج عزّت و از فراز قلّه هاى بلند بزرگى به زيرشان انداختند. و يكسر به قعر گورستان سپردند. و چه بد جايگاهى بود! و فريادى برخاست . پس از آنكه آنان در گور جاى گرفتند. پس كجا است آن دستبندها و تاجها و زيورها؟ و آن فرياد همچنان بر گور آنها طنين مى افكند و مى گفت : چه شد آن چهره هاى غرق در نعمت ؟ چهره هايى كه در پس پرده ها پنهان بودند! قبر با بيانى فصيح به پاسخ درآمد و گفت : چهره ها را مى گويى ؟ آه ! كه هم اكنون كرمها در آن جابجا مى شوند. زمانى آنان از دنيا بهره مى گرفتند، مى خوردند و مى آشاميدند و اكنون زمانى است كهآنها خود غذاى كرمها شده اند. اين اشعار مجلس را تكان داد. از عمق روحى دلسوخته و روگردان از فسانه هاى دروغين مقام و لذّت منشأ گرفته بود ولاجرم بر دلهاى مجلس نشينان ، گرچه به صلابت سنگ بود، بنشست ، دلها را به لرزهدرآورد و نشأ ت مستى را از مغزها بدور ساخت . همه اشك مى ريختند و حتى متوكّل هم . زبان به اعتذار بگشود و امام عليه السلام را به خانه اش بازگرداند. آرى ! امام از هر فرصت بهره مى گيرد و زبان به ابلاغ رسالت مى گشايد. ولى چه سود؟ كه گمراهان و متوكّلها گرچه براى لحظه اى دانه اى از اشك تحسّر فرو مى ريزند،ولى باز همچنان به راه خود ادامه مى دهند. ابلاغ اين رسالت ، واژگون كننده تخت آنها است و بناچار بايد آن را خاموش سازند ولذا متوكّل بارها تصميم به قتل امام عليه السلام گرفت ولى موفق نشد. تا اينكه خود، سرانجام در سال 247 در سن 40 سالگى و پس از 15سال سلطنت ، به دست يكى از امراى ترك كشته شد. نفوذ تركها در دربار خلافت به حد اعلى رسيده بود. خليفه اى را مى كشتند و خليفه اىرا بر مسند مى نشاندند. پس از متوكّل ، محمّد و منتصر بر تخت سلطنت بنشست و پس از او مستعين و بالاخره معتز بهخلافت رسيدند. طبق نقل مرحوم محدث قمى : حضرت امام على النقى عليه السلام در زمان معتز و درسال 254 هجرى مسموم شده و از دنيا رحلت فرمود. امام عليه السلام به هنگام وفات ، 42 سال از عمر شريفش مى گذشت و 33سال بر مسند امامت امّت ، جاى داشت كه 13 سال آن را در مدينه و بيست سالش را در سامراگذرانده است . والسّلام عليه وعلى آبائه واولاده الطاهرين . حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام امام حسن عسكرى عليه السلام در سال 233 هجرى در شهر مدينه از بانويى بافضيلت وپرهيزكار به نام سليل كه جمعى از موّرخين او را ايرانى دانسته اند متولّد شده است . نام مقدّسش حسن و كنيه اش ابومحمّد و مشهورترين القابش : زكى ، عسكرى و ابنالرضا است . پدر بزرگوارش حضرت امام على النقى عليه السلام است كه درسال 254 رحلت فرمود و از آن پس فرزند ارجمندش ، امام حسن عسكرى عليه السلام امامتامّت را به عهده گرفت . و او در اين هنگام جوانى 22 ساله بوده است ، جوانى گندمگون با چشمانى گشاده وبسيار خوش قامت و زيبا. و امام از نظر صفات و خصوصيّات معنوى : احمد بن عبيداللّه كه از جانب خلفاى عباسى در قم ، متصدى اوقاف و صدقات بوده استبه نقل مرحوم محدث قمى درباره آن حضرت مى گويد: من در سامرا، از سادات علوى ، نديدم كسى را مانند امام حسن عسكرى عليه السلام در علم ،زهد، ورع ، زهادت ، وقار، مهابت ، عفت ، حيا، شرف و قدرو منزلت و به موجب همين صفاتبوده است كه شايسته مقام امامت شده و بر اين مسند معنوى و الهى تكيه زده است . و ما مى بينيم كه پدرش امام على النقى عليه السلام آنگاه كه مى خواهد امامت فرزندشحسن عليه السلام را براى مردم بازگو كند، سخن از معيار و ميزان امامت به ميان مى آورد،نمى فرمايد: او چون فرزند من است ، امام بر شما است . بلكه سخن را به همراهمعيارهاى اصيل امامت همراه مى كند، به اين مطلب كه مرحوم جوادفاضل در كتاب چهارده معصوم و در فصل مربوط به امام حسن عسكرى عليه السلام ذكركرده توجّه فرماييد. مى نويسد: ابو بكر فدكى مى گويد: امام ابو الحسن سوّم ، على النقى عليه السلام به من مرقوم فرمود: پسرم ابومحمّد، ازعموم آل محمّدصلى الله عليه و آله گراميتر و شريفتر و به مقام امامت شايسته تر است ،او بزرگترين پسران من است ، به جاى من او مى نشيند و شايسته است شمامسايل و مايحتاج دينى خود را بدو رجوع كنيد. امام در اين نامه ، از شرافت و عظمت و علم و دانش فرزندش حسن عليه السلام سخن به ميانمى آورد. درست است كه او فرزند امام عليه السلام است ، ولى همانطور كه در فصلهاى گذشتهگفته ايم : معيار امامت و اصولاً پايه و اساس زمامدارى در محيط تفكر اسلامى ، مساءلهصلاحيّت و شايستگى است . امامت و يا بعبارت ديگر زمامدارى امّت اسلام ، براساستوارث نيست . و همين خصوصيّات معنوى بوده است كه دوست و دشمن را در برابر آنهاخاضع و خاشع مى ساخته و به پيروى از آنان وادارشان مى كرده است . تأ ثير معنوى امام عليه السلام را از اين حكايت كه محدّث قمى از مفيد و ديگران روايت كردهاست استنباط مى كنيم : جمعى از بنى عباس بر صالح بن وصيف وارد شدند. امام حسن عسكرى عليه السلامدر اين هنگام در حبس صالح بن وصيف بود، بنى العباس از صالح خواستند كه شرايطزندگى را بر امام سخت كند. صالح گفت : من بيش از اين نمى توانم ؛ كه او را به دست شقى ترين مأ مورين خودبسپارم . من او را به دو نفر از بدترين و شقى ترين افرادى كه تاكنون ديده ام سپردهام يكى على بن يارمش و ديگرى اقتامش . ولى اينك مى بينيم كه اين دو نفر پس از آنكه امام عليه السلام به حبس آنها افتاده است ،مردمى صالح و شايسته شده اند، نماز مى خوانند، روزه مى گيرند و به مقامى بزرگ ازعبادت نائل شده اند. سپس صالح فرستاد عقب آن دو، آنها را آوردند، صالح به درشتى با آنها سخن گفت وآنها را ملامت و سرزنش كرد و گفت : واى بر شما! نظر شما درباره اين شخص (امام حسنعسكرى عليه السلام ) چيست ؟ گفتند: چه بگوييم در حق مردى كه روزها را روزه دار است و شبها را به عبادت خدا مىگذراند. جز به خدا به هيچ چيز ديگر توجّه ندارد و آنگاه كه بر ما نظر مى كندبدنهامان به لرزه مى افتد. آرى ! اين است تأ ثير خصوصيّات معنوى امام عليه السلام در مردم ، همان خصوصيّاتى كهاو را شايسته مقام امامت كرده است . و امام حسن عسكرى عليه السلام مانند آباء و اجداد خود، در جبهه ضدستم و ضدخلفاى جبّارقرار داشت ، او رهبر بزرگ شيعيان و رهبر مبارزه هاى ضدعباسى بود. در عصر امام عليه السلام معتمد عباسى بر سرير خلافت قرار داشت و او مردى سختسفاك و خونريز بود. جبهه هاى مخالف را با شقاوتى تمام درهم مى شكست . صاحب منتخب التواريخ ازتاريخ الخفاء سيوطى نقل كرده است كه : معتمد، در شهر بصره ، يك روز سيصدهزار نفر را كشت . شايد رقم ، مبالغه آميز به نظر آيد ولى هرچه هست نشانى است ازشدّت عمل او در برابر مخالفان . چنين شخصى هرگز نمى توانست در برابر امام بزرگ ما، حضرت حسن عسكرى عليهالسلام كه رهبر و پيشواى شيعيان بوده است ساكت و بى تفاوت باشد. شيعيان از آغاز، جبهه ضد ستم بودند كه به رهبرى ائمه دين عليهم السلام در برابرخلفا و سلاطين فعاليّت مى كردند. مبارزه با كلمه شيعه ، آنچنان به هم آميخته است كهتاريخ حيات شيعه را كه از عصر پيغمبر صلى الله عليه و آله آغاز مى شود، تاريخمبارزه عدل عليه ظلم مى دانند. و با اين ترتيب پيدا است كه المعتمد باللّه خليفه سفاك عباسى با چشمانى باز وخونبار متوجّه امام عليه السلام است . به همين جهت امام عليه السلام بيشتر عمر خود را در زندان سپرى كرده است . گاهى بهدست صالح بن وصيف به زندان افتاده و زمانى در حبس على بن حزين بوده است وزمانى هم در زندان مردى پست و رذل بنام نحرير. و سرانجام معتمد كه نسبت به آنحضرت كينه و عداوتى شديد داشت و حضرتش را خطرى بزرگ براى حكومت خويش مىدانست تصميم به قتل آن حضرت گرفت . محدث قمى مى نويسد: ابن بابويه و ديگران گفته اند: معتمد، آن حضرت را به زهرشهيد كرد. امام حسن عسكرى عليه السلام در سال 260 هجرى از دنيا رحلت فرمود. مدّت امامت آنبزرگوار نزديك به شش سال بوده است . خبر رحلت آن حضرت بلافاصله در شهر شايع شد، شهر بزرگ سامرا كه مركز خلافتو پايتخت آن بود يكپارچه ضجّه و شيون شد، مردم بازارها را بستند،رجال بنى هاشم ، دبيران ، فقها، امراى سپاه ، قضات و ديگر طبقات جامعه همه در تشييعجنازه امام عليه السلام حضور يافتند. وقتى تشريفات رسم انجام يافت ، به دستور مقامخلافت ، برادر خليفه ، ابوعيسى بر جنازه امام عليه السلام نماز خواند و سپس باز همبه دستور مقام خلافت ، جمعى از شخصيّتها احضار كردند تا از نزديك جنازه امام عليهالسلام را ببينند و گواه باشند كه امام عليه السلام به مرگ طبيعى از دنيا رفته است وآنان مى خواستند تا جنايت عظيم خود را پرده پوشى كنند. چه آنكه از عكس العمل افكار عمومى مردم كه نسبت به ائمه دين عليهم السلام سخت ، عظمتو احترام ، قائل بودند، در ترس و هراس بودند، لذا تمام خلفاى عباسى بطور پنهانى ،ائمه دين عليهم السلام را مسموم ساخته اند و معتمد نيز امام يازدهم را مسموم مى كند و درعين حال كوشش مى كند كه بزرگان مملكت ، جنازه امام عليه السلام را از نزديك ببينند وشهادت دهند كه امام عليه السلام به مرگ طبيعى از دنيا رفته است . شيعيان پس از رحلت امام يازدهم به موجب همان دو عنصر، علم و تقوى به فرزند ارجمندشامام دوازدهم حضرت حجة بن الحسن امام عصر عليه السلام گرايش پيدا كردند. امام دوازهم عليه السلام كه طبق بيان صريح مقام نبوّت ، دوازدهمين امام ما است پس از مرگپدر به اين مقام عظيم نائل آمد و اينك جهان در انتظار او است كه با ظهور خود ايدهعدل جهانى را تحقق بخشد و بشريّت را از تيرگيهاى گناه و ستم برهاند. والسلام عليه وعلى آبائه الطّيبين الطّاهرين ورحمة اللّه و بركاته . حضرت امام مهدى عليه السّلام شب نزديك به پايان بود، نور سپيد رنگى كه حاشيه افق را روشن كرد، نويد نزديكشدن اختر روز را مى داد. ستارگان از بيم به خود لرزيده ، تك تك از گوشه آسمانفرار مى كردند. شب پانزدهم ماه شعبان بود، جام سيمين سپهر تمام شب را به جلوه گيرى پرداخته وسيل نور، نثار زمين مى كرد. شهر سامرا روپوش حريرى از نور رنگ پريده مهتاب بهخود پيچيده و در خواب بود. سكوت بى رنگ سحر، خانه هاى اين شهر زيبا و نوبنياد را در خود غرق كرده بود.صدايى جز نغمه دل انگيز وزش نسيم به گوش نمى رسيد. نسيم به سبكبالىخيال از خم و پيچهاى شهر عبور مى كرد و عطردل انگيزى را كه از گلهاى بهشتى به عاريت گرفته بود، به در و ديوار مى پاشيد. شهر در خواب بود و طبيعت بيدار. ماه ، نورافشانى مى كرد، نسيم عطر مى پاشيد، طلوعفجر، پرده سفيدى به لطافت حرير به روى آسمان كشيده و بازيگرانروشندل سپهر را به زير آن پنهان مى كرد. جهان داراى عظمت و شكوه خاصى شده بود.در ميان اين عظمت و شكوه و در ميان اين همه لطف و زيبايى ، كودكى در آستانه تولّد بود.كودكى كه پدر و مادرش هر دو بزرگ و بزرگزاده بودند. پدرش امام حسن عسكرى عليه السلام يازدهمين جانشين پيغمبر و مادرش مليكه دخترقيصر روم بود. و روايات مذهبى از او بنام نرجس ياد كرده اند. نرجس تازه از راز و نيازهاى شبانه خود با خدا فارغ شده و تازه نماز شبش پايانيافته بود، كه در خود احساسى غير عادى نمود. پس از اين احساس خيلىطول نكشيد كه آثار وضع حمل در او نمايان شد. اطاق در هاله اى از نور فرو رفت و زمين و آسمان در پرتو آن روشنى گرفت ، درهاىآسمان باز شد و فرشتگان خدا بصورت پرندگانى سفيد، راه زمين را در پيش گرفتندو با بالهاى نرم و بهشتى خود، كودك آن شب را نوازش مى كردند. آرى ! كودك متولّد شده بود. احتياجى به نامگذارى نبود، زيرا پيغمبرصلى الله عليه وآله از خيلى پيش ، خبر داده بود كه : او همنام من و كنيه اش كنيه من است .(37) نامهاىديگرى هم داشت كه مشهورترين آنها مهدى است . در بيش از صدها حديث ، پيغمبر وجانشينانش ، از خيلى پيش ، مهدى فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام را به نام دوازدهمينامام به جامعه مسلمين معرفى نموده و حتى وظيفه خاص و رسالت جهانى او را نيز توضيحداده بودند. پيغمبرصلى الله عليه و آله چنين فرموده بود: مهدى از من است ، گشاده پيشانى و كشيدهبينى است و جهان را پس از آنكه مالامال از ظلم و بيداد شده ، سرشار ازعدل و داد خواهدكرد.(38) كودك آن شب ، در وجود خود رازها و اسرارى پنهان داشت ، تولّدش ، غيبتش ، هدف و برنامهاش و بالاخره حكومت جهانى و عدالت اميدبخشش ، همه و همه رازهايى است كه گذشت زمانبايد پرده از روى آنها بردارد. او با تولد خود نظريه حكومت جهانى را به دنيا آورد. در آن روز اين فكر براىبشريّت غيرقابل هضم بود، دنيا نمى توانست ، آن را حتى بصورت يك نظريه همبپذيرد، مگر ممكن است در جهان ، يك حكومت آن هم براساسعدل و داد برقرار شود؟ شرايط و امكانات خاص آن زمان طورى بود كه بشريّت درمقابل نويد حكومت واحد جهانى امام زمان عليه السلام غرق در حيرت و شگفتى مى شد،آنها كه مؤ من بودند اين نويد را بصورت رازى الهى مى پذيرفتند و آنها كه از حريمايمان بدور بودند با لبخندى تمسخرآميز از آن رد مى شدند آنان نمى توانستند ديد خودرا از فراز اعصار و قرون عبور داده و از پشت عينك ناموستكامل ، چهره تغيير يافته و متكامل دنياى امروز را ببينند. در آن روزى كه اسلام ، مساءله حكومت واحد جهانى را آن هم براساس عدالتى واقعى ،همراه با وجود مهدى امام زمان عليه السلام ، به دنيا عرضه داشت ، افكار بشريّت ، آن رابصورت رازى بزرگ و غيرقابل حل تلقى كرد؛ ولى گذشت زمان ، پرده از چهره اين رازبرداشت و اين جهان امروز است كه با فريادهايى بلند، از پشت بلندگوهاى جهانى و ازدرون سازمانهاى بين المللى ، بشريّت را بسوى حكومتى واحد و جهانى دعوت مى كند. واين نمودارى از تكامل عقل بشرى است . در اينجا مساءله را براساس سه دوره تاريخ بشر، مورد بحث قرار مى دهيم : نمى توان انكار كرد كه دنياى امروز در راه ايجاد زمينه براى رسيدن به يك صلح وصفاى جهانى ، به تلاشى پيگير و مقدّس دست زده است . راستش اين است كه دو بلوكشرق و غرب و اصولاً بشريّت از اين همه نابسامانى و از اين همه وحشت و اضطراب بهتنگ آمده است و مى كوشد تا بلكه با فرمولىقابل قبول ، امنيّت و عدالتى جهانى برقرارنموده و محيطى بوجود آورند كه انسانيّتبتواند در مسير صحيح و واقعى خود سير كند. انسانيّت بخواهد يا نخواهد ناچار رو به طرف يك چنين هدف و ايده مقدسى پيش مى رود،زيرا نظام طبيعت بر اين است كه هر موجودى بهكمال لايق و شايسته خود برسد، از همام موقع كه تخم لطيفگل سر به زير خاك فرو مى برد و با محيط خشن زمين آشنا مى گردد، تلاشش اين استكه بتواند روزى سر از خاك بدر كرده و آب و رنگى پيدا كند و بصورت شاخه گلىزيبا، محيط خود را معطر گرداند، تخم گل ، خواه و ناخواه ، چنين سيرى را در پيش دارد،زيرا كمال واقعيش گل شدن و عطر افشاندن است . به هر موجودى كه سر بزنيد، مى بينيد كه خالق خلقت براى او كمالى را خواسته و آنموجود هم در راه وصول به آن كمال ، سخت در تكاپو و تلاش است . آيا تاكنون فكركرده ايد كه كمال انسانيّت در چيست ؟ نوع انسان در اين قسمت عيناً مانند يك فرد است ، فرد، زندگى خود را از غريزه شروع مىكند و در اين دوره جز در پى اقناع غرايز نيست ، پس از مدّتى به مرحله دوم زندگى يعنىحاكميّت احساسات مى رسد، هيجانها، غضبها، تندرويها همه و همه مربوط به اين دوره است، پس از پشت سر گذاردن اين دو دوره به زندگى عقلانى ورود مى كند، در دوره حاكميّتعقل ، از شكم پرستيهاى كودكى خبرى نيست و از احساسات پرهيجان دوره جوانى نيز اثرىديده نمى شود. نوع انسان نيز خواه و ناخواه بايد اين سه دوره را طى كند، بشر يك روز كودك بود وزندگيش در پرتو حاكميّت غريزه اداره مى شد سپس به تدريج به دوره احساس رسيد، شرارتها، آدم كشيها، زد و خوردهاى فراوانمحصول اين دوره است ، ولى انسان كم كم به دورهعقل و زندگى عقلانى مى رسد و همين زندگى عقلانى ، مرحلهكمال انسانيّت و روز ايده آل بشريت است . گو اينكه هنوز جامعه انسانيّت به دورهتكامل عقلى و زندگى عقلانى نرسيده ولى جرقه هاى زودگذرى كه كم و بيش در گوشهو كنار جهان مى درخشد، چنين نويد مى دهد كه بشر فاصله زيادى با اين دوره ندارد. بشر در دوره حاكميّت احساس ، هر زمان كه قدرتى در خود مى يافت بى محابا حمله مىكرد و در پرتو شعله احساسات خود، ملّتها را نابود مى ساخت . در دوره چنگيزخانمغول هنوز لغت همزيستى مسالمت آميز قدم به قاموس لغات سياسى بشر نگذارده بود،همكاريهاى بين المللى معنا و مفهومى نداشت ، در آن دوره هرچه بود تندروى و هيجان بود،ولى بشريّت كم كم به دوره تكامل عقل مى رسد مى خواهد در پرتو فرمانعقل احساسات تندرو خود را مهار كند و لذا مى بينيم كه بحرانهاى شديدى دنيا را به لبپرتگاه جنگ مى برد، ولى در آن سقوط نمى كند. مى بينيم كه روز به روز نغمه هاىتازه و اميدبخشى از قبيل خلع سلاح عمومى ، همكاريهاى بين المللى و نظايراينها به گوش مى رسد و اينها روابط نويى را در روابط عقلى بشريت نويد مى دهد؛گو اينكه هنوز بشريّت به دوره بلوغ عقلى نرسيده ولى خطوط كمرنگى كه گاه وبيگاه در صفحه سياست جهانى به چشم مى خورد نشان مى دهد كه سرانجام بشريّت بهچنين روزى خواهد رسيد. مذهب ، آن روز را، روز ظهور مهدى موعود عليه السلام مى داند. و لذا امام باقر عليه السلام مى فرمايد: امام عصر ظهور نمى كند مگر بعد از آنكه :وضع اللّه يده على رؤ وس العباد فجمع بها عقولهم وكملت به احلامهم .(39) خدا در روز ظهور ولى عصر عليه السلام دست رحمت خود را بر سر مردم مى گذارد و درپرتو اين لطف و مرحمت عقول مردم متكامل و دماغها بيدار و مغزها منوّر مى شود. و در پرتو همين تكامل عقلى است كه بشر آماده پذيرفتن حكومت حق و عدالت مى گردد، درآن روز يك حكومت ، يك قانون ، يك سازمان ، كه همه براساس حق و عدالت بنيان شده استبر بشر حكومت مى كند. اين مطلب با بيانى ديگر نيز قابل طرح است و آن اينكه : دنياى امروز بشر، در پرتو تمدّن و صنعت بطور موازى در دو خط سير مى كند. درپرتو تمدن و صنعت ، بشر مى رود تا بصورت اجتماع واحدى در آيد، بشر در دوره هاىقبل از تمدّن و صنعت بصورت ملوك الطوايفى زندگى مى كرد، حوادث يك طايفه يا يكملّت در طايفه و ملّتى ديگر بى اثر بود، جامعه ها از يكديگر دور و بدون اطلاع از هم ،به زندگى خاص خود ادامه مى دادند، صنعت بوجود آمد،وسايل ارتباطى هرچه بيشتر تقويت شد، ابزارهاى نو در اختيار بشر قرار گرفت . اينوسايل و ابزارها ملتها را به يكديگر نزديك كرد، فاصله ها را از ميان برداشت وحوادثشان در يكديگر مؤ ثر شد. تمدّن و صنعت واحدهاى پراكنده و بيشمار ديروز را در مسير وحدت انداخت ، طورى كه امروزمشاهده مى كنيم بيش از دو سه واحد در دنياى بشر وجود ندارد و حتى زندگى افراد همين دوسه واحد هم آنچنان به هم پيوسته و بهم مربوط است كه اگر مثلاً حادثه اى در قلبآفريقا و يا شرق آسيا بوجود آيد در تمام جهان ايجاد عكسالعمل مى نمايد. هنوز سير بشر در اين راه پايان نيافته است ، به هماندليل كه واحدهاى بيشمار ديروز در پرتو صنعت به دو سه واحدتقليل پيدا كرده است ، مى رسد روزى كه اين دو سه واحد هم بهتحليل رفته و بشر بصورتى واحد درآيد. اين يك سير بشر و اما سير ديگرش : از قرن هفدهم به بعد، بشر وارد زندگى صنعتى شد و انقلابهاى عظيمى در ناحيه علمبوجود آورد و با اسلوب تجربه و مشاهده به موفقيّتهاى درخشانىنائل گرديد، تعدادى از دانشمندان بشر (نه همه ) كه اعجاز عظيم روش تجربى رابصورت پيروزيهاى بزرگ علمى و واحدهاى قدرتمند صنعتى ديدند، اعتماد خود را از هراسلوب ديگرى برداشته و يكسره تمام كارها و مطالعات خود را بر پايه تجربه ومشاهده قرار دادند. نفوذ اسلوب تجربه بناچار مسايل غير قابل تجربه را از ميدان بحث علما خارج كرد و ازهمين جا بود كه كم و بيش ، بى اعتقادى به خدا در مغز عده اى كه سطحى تر از ديگرانفكر مى كردند نمودار شد، زيرا سيستم تجربى به حكم اينكه خدا را نه در لابراتوارو نه در زير ميكروسكوپ و نه از پشت تلسكوپهاى عظيم مشاهده نمى كند، نمى توانستبه آن عقيده داشته باشد، اين قبيل مردم از اين مطلب غفلت كردند كه در راه خداشناسىعينكى جز تجربه و مشاهده بايد به چشم داشت ، در هر صورت ايمان به خدا كه روح مذهبو پايه هرگونه الزامات اخلاقى است در روح عده اىمتزلزل گرديد و با اين تزلزل دريچه هاى گناه و فساد به روى جامعه بشرى باز شدو لذا مى بينيم با اينكه امروز بشر از نظر علمى فوق العاده ترقّى كرده ولى در عينحال بدبختى و فساد از در و ديوار جامعه ها فرو مى بارد و هر روز هم بر حجم آنافزوده مى گردد. امروز، بشر، جز خودش و هواهاى خودش را نمى بيند چون ايمانش هم به خدا و مذهب تضعيفشده براى نيل به هواهاى خويش دست به هر ظلم و ستم مى زند و اينها همه برخلاف مزاجاجتماع است و نتيجتاً در آن توليد فشار مى كند و اين فشار به حدّ اعلاى خود كه رسيدتحوّلى را به دنبال خواهد داشت ، چه آنكه اين قانون طبيعى است كه هر فشارى بهدنبال خود انفجارى دارد و اين قانون طبيعى در شئون اجتماعى نيز بطور صددرصد، صدقمى كند. مزاج اجتماع با پاره اى از امور سازگار است ،عدل ، درستى ، امانت ، احترام به قانون و بالاخره كليهفضايل ، از امورى هستند كه با مزاج اجتماع سازگار بوده و آن را تقويت مى كنند. و پارهاى از امور هم با مزاج جامعه سازش نداشته و اگر در آن رخنه كنند، چيزى شبيه بهفشار در آن توليد نموده و سرانجام همين كه آن فشار به حد اعلاى خود رسيد انفجارىبصورت انقلاب توليد مى كند؛ ظلم ، گناه ، فساد، انحراف و بالاخره هرگونه بىعدالتى را، از اين قبيل امور بايد دانست ، لذا در هر جامعه اى كه ظلم و گناه فراوان شود،سرانجام پس از گذشتن مدّتى ، فشار آن ، عكس العملى بصورت انقلاب بوجود خواهدآورد، انقلاب امريكا و انقلاب كبير فرانسه ، دو نمونه از همين انفجارهاى اجتماعى بوده اندكه اولى مستقيماً در نتيجه ظلم استعمارگران و دومى در نتيجه ظلم هيئت حاكمه در دو جامعهمزبور بوجود آمده است و بعد از انقلاب است كه تا اندازه اى ، ظلم و ستم خود را بهعدل و قانون مى دهد و ظلم جهانى ، تحوّل جهانى بهدنبال خواهد داشت . به دنبال اين تحوّل است كه عدل و داد بر سراسر جهان پرتوافكن خواهد شد و بشرچنين روزى را در پيش دارد، زيرا اين لازمه سير تكاملى او است . بشريّت ، خواه ناخواه بههمراه قافله عظيم خلقت بسوى كمال سير مى كند وكمال بشريّت آن روزى خواهد بود كه هرگونه بدى و شرارتى از قاموس زندگيشمحو شود ويكپارچه عدل و نيكى گردد. جبر تاريخ ، سير طبيعى جهان ، تكامل تدريجىعقل بشر، چنين روز ايده آلى را براى بشريّت پيش خواهد آورد. اين سير و اينتكامل ، قطعى است ، حتى اگر يك روز هم بيشتر از عمر بشريّت باقى نمانده باشدبايد چنين روزى را به خود ببيند، زيرا وصول نوع به مرحلهكمال واقعى خود، از نواميس قطعى آفرينش است . و لذا پيغمبر صلى الله عليه و آلهفرمود: حتى اگر يك روز بيشتر از عمر دنيا باقى نمانده باشد خداوند مردى را از خاندان منبرمى انگيزد، تا جهان را پس از آنكه مالامال از ظلم و ستم شده ، لبريز ازعدل و داد گرداند.(40) و اين مرد به موجب روايات زيادى كه از طريق شيعه و سنى رسيده است كسى جز مهدىموعود فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام نيست . به موجب بيش از 875 حديث كه از پيغمبر و ائمه دين عليهم السلام رسيده است ، رهبرىاين انقلاب جهانى به عهده دوازدهمين جانشين پيغمبر حضرت ولى عصر عليه السلام است .و حتّى قبل از آنكه اين فرزند برومند انسانيّت ، چشم به جهان گشايد، اسلام و مسلمين همهبخوبى او را مى شناختند، چه آنكه از زبان پيغمبر و ائمه عليهم السلام بسيار شنيدهبودند كه درخت پاك ولايت ، ميوه گرانبهايى براى بشريّت تهيّه ديده است ميوه اى كهكام بشر را، پس از آنكه از شرنگ ظلم و ستم زهر آگين شده ، شيرين مى كند، همه درانتظار او هستند، مؤ منان براى اينكه ياريش كنند و ظالمان بدكردار براى اينكه سر بهنيست و نابودش سازند، ولى ، خدا هم او را حفظ كرده ، از ديده ها پنهانش ساخت ، پنهانىاى كه فقط خدا پايانش را مى داند و از روايات چنين استفاده مى شود: آن زمان كه بدبختى و بلا، از در و ديوار جهان فروببارد، آن هنگام كه ظلم و ستم ، زندگى بشر را از هر شب تارى سياهتر كرده باشد، آنموقع كه قدرتهاى موجود مادّى در كار اداره جهان درمانده شوند، آن دم كه نظامات مخلوقدماغ مادّه پرست بشر، به فلاكت نكبت بار خود اقرار كنند و بالاخره زمانى كه بشريّتاز فشار ظلم و ستم گناه ، در آستانه سقوط قطعى قرار گيرد، دوازدهمين امام مسلمين پس از غيبت طولانى خود ظهور خواهد كرد و رهبرى كاروان گم گشته بشريّت را به عهدهخواهد گرفت . با ظهور خود، انقلابى ايجاد مى كند و در شعله هاى سوزنده آن انقلاب استكه ظلم و ستم و گناه و بدبختى را خاكستر خواهد كرد. آن روز، روز به هم پيوستگى تمام مذاهب است ، مگر نه اين است كه تمام مذاهب ، در انتظارمصلحى جهانى دقيقه شمارى مى كنند، بالاتر بگويم فشار ظلم و ستم ، آنچنان بشر رادرمانده و بيچاره خواهد كرد كه حتى بى خبران از دين و مذهب هم از آن همه فشار و سختىبه ستوه آمده و چون از همه جا مأ يوسند چشم به راه مصلحى جهانى خواهند دوخت ، مصلحىكه نجات بخش آنها از سختى و بلا باشد. پس اين بشريّت است كه خواه و ناخواه چشم به ظهور يكرجل اصلاحى دوخته و هردم انتظار قيام و انقلابش را مى كشد اين انقلاب براى جهان اجتنابناپذير است ، جبرتاريخ ، بشريّت را بسوى چنين انقلابى پيش مى برد، انقلابى كهعدل را به ميراث مى گذارد، عدل كه هدف نهايى اسلام است . و اين همان ايده مقدّسى است كه دنيا با تمام امكانات خود در جستجوى آن است ولى اكنونفقط تصويرى از آن دارد. تصويرى كه در آن دور دستها و در دورترين كرانه هاى افقآينده جاى دارد، تصويرى كه فوق العاده و دل انگيز است : تصويرعدل و ترسيم كننده اين تصوير، همان جنبه انسانى انسان است و يا جنبه آسمانى انسان . واين انسان است كه مجموعه اى است و يا كپسولى است از تضادها و عجيب اين است كه در اينموجود شگفت و مرموز، شيطان و رحمان هر دو نقش دارند، وجود انسان ، ميدان نبرد اين دونيرو است و تاريخ بشر صحنه انعكاس اين نبرد. آنگاه كه شيطان پيروز شود، جنگها در مى گيرد و ستمها از در و ديوار فرو مى بارند وبدبختى و سيه روزى ، شبستان انسانيّت را سياه و تاريك مى كند. و آنگاه كه رحمان و يا جنبه آسمانى انسان به پيروزى رسد، جهان يكپارچه نور و صفامى شود و پرتو عدل بر همه جا مى تابد و فروغ سعادت ، چشمان بشريّت را روشن مىكند. اين دو نيرو همچنان در پيكارند و پيروزى نهايى با رحمان است . و به آن هنگام استكه عدل و رحمت و صلاح و سداد همه را و همه جهان را به زيربال و پر مى گيرد. و اين همان چيزى است كه قرآن با اين كيفيّت از آن ياد كرده است : ... اءَنَّ الاْرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ.(41) سرانجام اين بندگان صالح و شايسته من هستند كه زمين را به ارث مى برند. و آنگاه كره زمين در تسخير صلاحيّت و شايستگى وعدل درخواهد آمد. و اين همان ناموس تكامل است و همان خط سيرى است كه اسلام در آن گامنهاده و به پيش مى رود و سرانجام هم روزى به آن خواهد رسيد. چه آنكه هر مكتبى بسوىهدفى پيش مى رود؛ مكتب روحانى انبيا نيز از اين قاعده كلى و عمومى مستثنى نيست . مكتب روحانى انبيا كه از آن با كلمه دين و مذهب تعبير مى كنيم از نخستين پيامبر شروع شدهو در طول اعصار و قرون به همراه كاروان زمانه همچنان به جلو رفته است . هدف اين مكتب چيست ؟ قرآن اين هدف را چنين توصيف كرده است ؛ در سوره حديد، آيه 25 مىفرمايد: پيامبران خود را با دلايل روشن فرستاديم و نيز با آنها، كتاب و ميزان حق رانازل نموديم ، تا مردم بسوى عدالت روند. عدالت ، نهايى ترين هدف مكتب دين است ، جبههرجال روحانى و آسمانى ، بسوى اين هدف پيش مى روند و تمام تلاش و فعاليّت آنها ايناست كه هرچه بيشتر عدالت گسترش پيدا كند و جلوه هاى سعادت بخشش به تمامزواياى زندگى بشر بال و پر بگشايد. نخستين قدم را در اين راه ، نخستين پيامبر الهىبرداشته است و به دنبال آن تمام فرستادگان آسمانى از نوح ، موسى ، عيسى ، محمّدعليهم السلام همه و همه بسوى اين هدف پيش مى رفته اند، ولى ولى ، بالاخره اين سلسله بايد به جايى خاتمه پذيرد و سرانجام روزى اين همهتلاشها و كوششها به ثمر برسد و عدالت بر همه جا سايه افكن شود و مكتب حق و دادبر تمام شئون زندگى بشر حاكم گردد، تكامل عمومى خلقت اين نويد را مى دهد كهبالاخره روزى بشر به اين آرمان مقدّس و بزرگ خود خواهد رسيد. و آن روز ... روز ظهور حضرت ولى عصر عليه السلام روز به هم پيوستگى ملتها و روزعدل جهانى است . پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله از آن روز با تعبيرهاى مختلفى ياد كرده است ،خلاصه يكى از آنها اين است : در فرائد از سعيد بن جبير از ابن عباسنقل كرده است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: جانشينان و اوصياى من و حجّتهاى خدا بر مردم ، بعد از من ، دوازده نفرند نخستين آنها علىو آخرينشان فرزندم مهدى است . و او است كه روشن مى كند زمين را به نورالهى وسلطه حكومت عدلش شرق و غرب جهان را به زيربال و پر مى گيرد. و نيز شيخ الاسلام در فرائد السمطين و شيخ سلمان بلخى حنفى ، در باب 77ينابيع المودة از عبابه بن ربعى از جار بن عبداللّه انصارى روايت مى كند كهپيغمبراسلام صلى الله عليه و آله فرمود: من سيّد پيامبران و على عليه السلام سيد اوصيا است و اوصياء بعد از من ، دوازده نفرندكه نخستين آنها على و آخر آنها قائم مهدى عليه السلام است . تابش عدل در جهان ، در پرتو وجود مهدى دوازدهمين امام ، حضرت حجة بن الحسن عليهالسلام است . ميلاد امام دوازدهم ما بنا به نقل كتاب ارشاد شيخ مفيد واقبال سيّد بن طاووس و تاريخ ابن خلكان و نور الابصار و ديگر كتبمعتبر، در نيمه شعبان سال 255 هجرى در شب جمعه بوده است . چهار سال و پنج ماه و هفت روز از سن مباركش گذشت كه پدرش امام حسن عسكرى عليهالسلام از دنيا رحلت فرمود و به دنبال آن ، حكومت وقت سخت در جستجوى بازماندگان آنحضرت برآمد تا آنها را از بين ببرد و آثار نبوّت و ولايت را در زمين محو سازد و ارادهالهى بر اين بود كه ثمره نبوّت و آخرين ذخيره معنويّت از دستبرد ستمكاران محفوظبماند. و در اينجا بود كه مساءله غيبت پديد آمد. و غيبت داراى دوفصل اساسى است : يكى غيبت صغرى ، به مدت 74سال و يكى هم غيبت كبرى كه پايانش را فقط خدا مى داند و پايان اين غيبت ، روزعدل جهانى و روز تكامل انسانيّت است . و ما شيعيان در انتظار چنين روزى دقيقه شماريم و از خدا مى خواهيم كه :عجّل فرجه وسهّل مخرجه وانصرنا به نصراً عزيزاً. آرى ! پايان غيبتش را فقط خدا مى داند. امام حسن عسكرى عليه السلام به احمد بن اسحق فرمود: اى احمد! و اين رازى است از رازهاى پنهانى و غيبى است از غيبهاى الهى . احمد بن اسحق از امام حسن عسكرى عليه السلام يازدهمين پيشواى بزرگ اسلام ، سراغجانشينش را گرفته بود، مى خواست تا امام بعد از آن حضرت را بشناسد و از اسم ورسمش باخبر گردد. امام حسن عليه السلام او را راهنمايى فرمود و رازى بزرگ را دربرابر او مكشوف ساخت و اين راز، در وجود فرزندش مهدى خلاصه مى شد. فرمود: اى احمد! اين فرزند، امام بعد از من است و او است كه جهان را سرشار از عدالتمى كند، پس از آنكه در تاريكى ظلم و ستم غرق شده باشد. اى احمد! او از ديده ها پنهان مى گردد و اين غيبت آنچنان طولانى خواهد بود كه حتى اكثرمعتقدينش نيز در وجودش شك خواهند كرد و سرانجام هم به گمراهى خواهند افتاد. و اين هم يكى ديگر از رازهاى الهى است . رازى بزرگ و در عينحال اميد بخش . در آغاز سخن گفتيم كه او در وجود خود رازها و اسرارى نهان داشت ،تولّدش ، غيبتش ، هدف و برنامه اش و بالاخره حكومت جهانى و عدالت اميدبخشش همه و همهرازهايى است كه گذشت زمان بايد پرده از روى آن بردارد و گفتيم كه او با تولّدخود نظريه حكومت واحد جهانى را به دنيا آورد. نظريه حكومت واحد جهانى آن هم براساس عدالت ، براى نخستين بار درطول تاريخ جهان ، از طرف اسلام به دنياى بشر عرضه شده است . 1400 برگ ازاوراق زمانه را برگردانيد، به دنيايى ورود خواهيد كرد كه حداكثر شعاع ديد مردم و حتّىديد برجستگان جامعه ها تا مرز قبيله و احياناً شهر، بوده است . و اگر جامعه اى رنگ تمدّن گرفته و از نظر رشد به سطحى مافوق ديگران رسيدهبود، اندكى جلوتر مى رفت و مرزهاى چند شهر را در كادر يك مملكت مى ديد. و اين بودهاست آخرين نقطه سير شعاع ديد بزرگان و جامعه بشر در دنياى آن روز و ناگهان پديدهاى بنام اسلام قدم به عرصه تاريخ حيات بشرى مى گذارد. بديهى است در شرايط آن روز تشكيل حكومتى جهانى كه بتواند شرق و غرب را به زيربال و پر بگيرد، امكان پذير نبوده است . ولى ديد جهان بين اسلام حتى در آن روز ازمرزهاى قبيله و مكّه و حجاز و عربستان در گذشت و به تمام جهان بشر نشين رسيد. گو اينكه در آن روز تشكيلچنين حكومتى با توجّه به امكانات روز، ميسر نبود ولى اسلام كه خود را در چهار چوبزمان و مكان و شرايط موجود محدود نمى دانست و آئينى جهانى و براى تمام اعصار و قرونبود، براى نخستين بار نظريه حكومت واحد را به همراه معرفى رهبر بزرگ روحانى آن ،حضرت مهدى حجة بن الحسن عليه السلام به دنيا ارائه داد. اسلام ، با ارائه اين تز، در حقيقت راه حل مشكلات جهان قرن بيستم را ارائه داده است !دنياى امروز در راه تهيّه فورمولى كه در پرتو آن صلح و عدالت جهانى تأ مين شود،تلاشى مداوم و پيگير دارد ولى بايد اقرار كرد كه هر تلاشى كه جز براساس حكومتواحد جهانى انجام گيرد، به نتيجه مطلوب نخواهد رسيد. نقطه نهايى ايدئولوژى اسلام در زمينه حكومت اين است كه سرانجام جهان به زير پرچمواحدى درآيد، يك حكومت و يك سازمان آن را اداره كند، حكومت و سازمانى كه روح آن راعدالت تشكيل دهد، اسلام اين نويد اميدبخش را به جهان داده است كه سير طبيعى و تكاملىجهان سرانجام چنين روز ايده آلى را پيش خواهدآورد... كى و چه وقت ؟ نمى دانيم ... . روزى كه شرايط آماده شود، زمانى كه بشر از نظر رشد فكرى و عقلى آماده پذيرش حقو عدالت گردد و بالاخره هنگامى كه قدرتهاى مادى از اداره امور انسانها مأ يوس شده وبه عجز خود اقرار كنند، بشر از نظر رشد عقلى و فكرى به آن مرحله مى رسد كه جداًعدالت را مى جويد و از طرفى سيستمهاى مادى خود را مى نگرد كه در پيشبرد او بسوىمقصود، نارسايى محسوس و چشمگيرى دارند، در اينجا است كه زمينه براى تجلّى و درخششمغزهايى كه از زاويه اى غير از مادّه به جهان و جامعه هاى آن مى نگرند، آماده مى شود. در چنين روزى است كه مغز معنى بين و پردرخشش پرچمدار عدالت اسلامى ، حضرت حجة بنالحسن عليه السلام پرده غيبت را مى درد و قدم به عرصه تاريخ حيات بشرى مى گذاردو نقطه عطفى عظيم در آن ايجاد مى كند؛ جهان را از بستر ظلم به بسترعدل مى افكند. وبه يملا اللّه الا رض قسطاً وعدلاً بعد ما ملئت ظلماً وجورا.(42) به وجود او گيتى با نغمه عدالت آشنا مى گردد و اين نغمه مقدّس جهان را از وجود خودپر خواهد كرد، پس از آنكه از ظلم و جور پر شده باشد. و بشر در آن روز بطور طبيعى اين نغمه را به جان مى شنود و از آن پيروى مى كند، چهآنكه اين نغمه به خواست طبيعى و نياز درونى او پاسخ مى دهد. بطور كلى بايد توجّهداشت كه يكى از نيازمنديهاى طبيعى و فطرى بشر، مساءله هدايت و راهنمايى است و اين هميكى ديگر از تفاوتهاى انسان با طبقه حيوان است . زندگى حيوان بيشتر در پرتوغريزه اداره مى شود و چون غريزه در مزاج او به حد كافى وجود دارد لذا ديگر نيازمندبه هدايت و راهنمايى نيست . زنبور عسل براى اينكه خانه خود را شش گوش بسازد محتاجبه مهندس و رهنما نمى باشد و موريانه نيز براى اينكه از يك نظام دقيق اجتماعى پيروىكند، خود را نيازمند به راهنما و مربى نمى بيند، راهنماى زنبورعسل در خانه سازى و راهنماى موريانه در برقرار كردن يك سيستم دقيق اجتماعى وبالاخره راهنماى حيوان در اداره امور زندگى همان غرايزى است كه خالق خلقت در مزاجطبيعى آنها خلقت فرموده است ولى انسان ...! چون در مزاج طبيعى انسان ، غريزه به حد كافى وجود دارد لذا در بسيارى از شئونزندگى ، خود نيز محتاج به هدايت و راهنمايى است . در جامعه حيوانى ، هرگز مساءلهراهنمايى پزشكى مطرح نمى گردد، زيرا حيوان با استفاده از راهنمايى غريزه راه درمانبيشتر از امراض خود را تشخيص داده و به درمان آنها مى پردازد و اين تنها انسان است كهبراى تشخيص مرض و معالجه آن ، نيازمند به راهنمايى پزشكى عاليمقام و درس خواندهاست . مساءله راهنمايى و هدايت در جامعه انسانى ، مساءله اى است كه از يك نياز طبيعى و واقعىسرچشمه مى گيرد. بشر در مسير تكامل جسم و روح ، در مسير زندگى فردى و اجتماعى وبالاخره در تمام شئون زندگى ، خود را نيازمند به راهنمايى و هدايت مى بيند و در همين جااست كه ما به فلسفه پيدايش مكتبها و سيستمهاى مختلف رهبرى برخورد مى كنيم و نيز بهعلل مرگ و نابودى آنها واقف مى شويم . پيدايش هر مكتبى در جهان ، براساس همان نياز طبيعى انسان به مساءله هدايت و رهبرى است، انسان خود را محتاج هدايت و رهبرى مى داند و به منظور جوابگويى به همين نياز واقعىاست كه مكتبهاى مختلف يكى پس از ديگرى از رحم مغزهايى متفكر متولّد گرديده و بهخيال خود، رهبرى جامعه هاى انسانى را به عهده گرفته اند، ولى ...! ولى چون اغلب اين مكتبها براساس حق و عدالت نبوده و بطور همه جانبه اى بهنيازمنديهاى فردى و اجتماعى انسانها پاسخ نگفته اند، سرانجام در ميدان برخورد بامكتبهاى عاليتر شكست خورده و راه نابودى و زوال را در پيش گرفته اند و اين استفسلفه پيدايش و مرگ مكتبها و سيستمهاى مختلف رهبرى در ميان جامعه هاى انسانى . و با اين ترتيب روشن است مكتبى در جهان مى تواند رنگ ابديّت به خود گرفته وبراى هميشه رهبرى كاروان گمگشته انسانى را به عهده داشته باشد كه با يك متدصحيح و عالى و بر مبناى حق و عدالت ، راهنمايى انسانها را به عهده گرفته و به تمامنيازمنديهاى طبيعى و واقعى آنان ، پاسخ صحيح گويد؛ چنين مكتبى ، خواه و ناخواه و بهحكم قطعى جبر تاريخ بر تمام مكتبهاى ديگر پيروز شده و در چهره اى جهانى اداره امورانسانها را به عهده خواهد گرفت و به حكم همين جبر تاريخ است كه مى توان گفت :اگر مكتبى واجد قدرت راهنمايى صحيح آن هم براساس حق و عدالت بوده باشد بالاخرهدر ميدان تنازع بقا بر تمام مكتبهاى ديگر پيروز شده وسرانجام بصورت مكتبى جهانى وابدى رهبرى انسانها را به عهده خواهد گرفت .... و قرآن مى گويد: هُوَ الَّذى اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَلَوْكَرِهَالْمُشْرِكُونَ.(43) در اين آيه ، پيروزى نهايى اسلام پيش بينى شده و مى گويد: دنيا بخواهد يا نخواهدسرانجام آيين پيغمبر بر تمام مكتبهاى ديگر پيروز شده و به حكم جبر تاريخ آيينىجهانى خواهد گشت .... چرا؟ براى اينكه پيغمبرصلى الله عليه و آله مجهز به دو قدرت است : يكى هدايت وديگرى عدالت . و شخصيّتى كه مجهز به اين دو قدرت باشد سرانجام پيروز شدهو مكتبش جلوه اى جهانى و ابدى خواهد گرفت . و جلوه جهانيش ، به دست ولى عصر امام زمان عليه السلام خواهد بود، زيرا او نيز مجهزبه دو قدرت است : هم روشنگر و هدايت كننده است و هم پى و بنيان دعوتش براساسعدل است و اين همان دو مساءله اى است كه بشر با تمام وجود خود بهدنبال آن مى رود. نه نيازى به جنگ است و نه نيازى به جدال . امام عصر عليه السلام در قطبى قرار داردكه عقربك طبيعى توجّه مردم بسوى آن قطب است و به اين جهت موفقيّت امام ، قطعى و حتمىاست و سرانجام يك جامعه توحيدى بر اساسعدل و با دست ولى عصر عليه السلام انسانها را به هدف نهايى خود خواهد رساند. انشاء اللّه تعالى .
|
|
|
|
|
|
|
|