بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب صحیفة الحسن (ع), دعا و کلمات امام حسن (ع)   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     HASAN000 -
     HASAN001 -
     HASAN002 -
     HASAN003 -
     HASAN004 -
     HASAN005 -
     HASAN006 -
     HASAN007 -
     HASAN008 -
     HASAN009 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

(6) مناظرته عليه السلام مع مروان به حكم 
دخل الامام عليه السلام على معاوية ، فلما راه عليه السلامقال اليه و احتفى به فساء ذلك مروان و ذكر كلاما، فى تنقيصهفقال عليه السلام :
ويحك يا مروان ، لقد تقلدت مقاليد، العار، فى الحروب عند مشاهدتها، و المخاذلة عندمخالطتها نحن هبلتك الهوابل ، لنا الحجج البوالغ و لنا ان شكرتم عليكم النعمالسوابغ ، ندعوكم الى النجاة ، و تدعوننا الى النار، فشتان ما بين المنزلتين
تفخر ببنى امية ، و تزعم انهم صبر فى الحروب ، اسد عند اللقاء، ثكلتك امك ، اولئكالبهاليل السادة و الحماة الذادة و الكرام ، القادة بنو عبد المطلب
اما والله لقد راءيتهم و جميع من فى هذا البيت ما هالتهمالاهوال و لم يحيدوا عن الابطال كالليوث الضارية ، الباسلة الحنقة فعندها، وليتهاربا، و اخذت اسيرا فقلدت قومك العار، الانك فى الحروب خوار
ايراق دمى ، زعمت افلا ارقت دم من وثب على عثمان فى الدار، فذبحه كما يذبحالجمل ، و انت تثغو ثغاء النعجة و تنادى بالويل و الثبور، كالامة اللكعاء، الا دفعت عنهبيد او ناضلت عنه بسهم ، لقد ارتعدت فرائصك و غشسى بصرك ، فاستغثت بى كمايستغيث العبد بربه ، فانجيتك من القتل و منعتك منه ، ثم تحث معاوية على قتلى ، ولو رام ،ذلك معك لذبح كما ذبح ابن عفان ، انت معه اقصر يدا، و اضيق باعا، و اجبن قلبا من انتجسر على ذلك
ثم تزعم انى ابتليت بحكم معاوية ، اما والله لهو اعرف بشاءنه و اشكر لما وليناه هذاالامر فمتى بداله فلا يغضين جفنة على القذى معك فوالله لاعقبناهل الشام بجيش يضيق عنه فضاؤ ها، و يستاءصل فرسانها، ثم لاينفعك عند ذلك الهربوالروغان ولايرد عنك الطلب تدريجك الكلام
فنحن ممن لايجهل اباؤ نا القدماء الاكابر، و فروعنا السادة الاخيار، انطق ان كنت صادقا
صاح معاوية بمروان : قد كنت نهيتك عن هذا الرجل ، و انت تاءبى الا انهماكا فيما لايعنيك ،اربع على نفسك ، فليس ابوك كابيه و لاانت مثله ، انت ابن الطريد، الشريد، و هو ابنرسول الله صلى الله عليه و آله الكريم ، ولكن رب باحث عن حتفه ، و حافر عن مديته

(6) مناظره آن حضرت با مروان بن حكم 
امام بر معاويه داخل شد، هنگامى كه آن حضرت را ديد برخاست ، و احترام بسيار به ايشانگذاشت ، اين امر بر مروان ، سخت آمد، و كلامى در بدى ايشان بيان كرد، امام فرمود:
واى بر تو اى مروان تو هميشه در ميدانهاى جنگ و به هنگام رويارويى با دشمن ريسمانخوارى و ننگ به گردن داشتى ، زنان بر تو بگريند، اين مائيم كه برهانهاى روشن رابه همراه داريم ، و اگر سپاسگزار باشيد ما بر شما هدايت را باريديم ، ما شما را بهنجات مى خوانيم ، و شما ما را به آتش ‍ دعوت مى كنيد، و چقدر اين دو مقام از يكديگر دوراست .
تو به بنى اميه افتخار مى كنى و مى پندارى ، كه آنان در جنگ پايدارند، و همچون شيردلاور، مادرت به عزايت بنشيند، مگر نمى دانى ، كه خاندان عبدالمطلب پهلوانانبزرگوار و ياران و نگهبان ، و بزرگمردانند.
بخدا قسم كه تو آنان و هر كس كه از اين خاندان است را ديده اى كه هرگز سختى ها وخطرها به هراسشان نينداخته و از ميدان دليران نگريخته اند، و آنان همچون شيرانخشمگين ، و حمله ورند، و اين تو بودى كه از ميدانشان گريختى ، و تو را به اسارتگرفتند، و به همراه خويشانت به خوارى و ننگ افتادى .
گمان مى برى كه مى توانى ، خون مرا بريزى ، اگر خيلى دلاورى ، چرا نتوانستى خونآن كس كه بر عثمان حمله برد را بريزى ، كه عثمان را همچون شترى سر بريد، و تو درآن وقت همچون گوسفندان صيحه مى زدى ، و مثل زنان فرومايه آه و ناله سر مى دادى ،چرا از او دفاع نكردى ، و تيرى به جانب قاتلش پرتاب ننمودى ، بلكه بندهاى بدنتمى لرزيد، و چشمانت را از شدت وحشت ، فرو مى بستى و از ترس جانت از من پناه مىخواستى ، چون بنده اى كه به دامان آقايش درآويزد، و من ترا از مرگ رهانيدم ، و اكنونمعاويه را به قتل من برمى انگيزى ، و اگر آن روز معاويه با تو بود او هم با عثمانكشته مى شد، حال هم تو و معاويه كمتر و ناتوان تر از آنيد كه بتوانيد به من گستاخىكنيد.
و اكنون گمان مى برى كه من بر بردبارى معاويه زنده مانده ام ، به خدا قسم كهمعاويه خودش را بهتر از هركس مى شناسد، و از اينكه حكومت را به او واگذار كرده ايم ،سپاسگزارتر است ، و اكنون وجود تو همچون خارى در چشمش خليده كه نمى تواند ديدهبر هم نهد، و اگر بخواهم مى توانم سپاهى براهل شام برانگيزم ، كه جهان بر او تنگ شود و از حمله سواران به ستوه آيد، و در آن وقت، فرار كردن ، و نيرنگ و پرگوئى ترا سودى نخواهد بخشيد.
و ما كسى نيستيم كه پدران بزرگوار و فرزندان نيكوكارمان ناشناخته باشند،حال اگر راست مى گويى آزادى .
معاويه به مروان فرياد زد و گفت : من گفتم كه به اين مرد گستاخى نكن و تونپذيرفتى ، و به چنين خوارى و تحقير گرفتارى شد، آخر تو مانند او نيستى ، و پدرتبه مقام پدر او نمى رسد تو پسر مردى رانده شده و دور افتاده اى ، اما پدر او پيامبربزرگوار خداست ، و چه بسا كسانى كه با پاى خود به قبرستان رفته و گور خود رامى كنند.
(7) مناظرته عليه السلام مع عمروبن العاص  
لقى عمروبن العاص الحسن عليه السلام فى الطواففقال له : يا حسن زعمت ان الدين لايقوم الا بكم و باءبيك ، فقد راءيت الله اقام معاويةفجعله رسايا بعد ميله و بينا، بعد خفائه ، افيرضى اللهبقتل عثمان ؟ او من الحق ان تطوف بالبيت كما يدورالجمل بالطحين عليك ثياب كغرقى ء البيض ، و انتقاتل عثمان ؟ والله انه لالم للشعث و اسهل للعوث ان يوردك معاوية ، حياض ابيك .
فقال الحسن عليه السلام :
ان لاهل النار علامات يعرفون بها، الحادا لاولياء الله و موالاة لاعداء الله والله انكلتعلم ان عليا لم يرتب فى الدين و لم يشك فى الله ساعة و لا طرفة عين قط و واللهلتنتهين يا ابن ام عمر و او لانفذن حضنيك بنوافذ اشد من الاقضبة
فاياك والهجم على ، فانى من قد عرفت ليس بضعيف الغمزة ولاهش ‍ المشاشة ، ولامرى ءالماءكلة و انى من قريش كواسة القلادة ، يعرف حسبى و لاادعى لغير ابى و انت من تعلم ويعلم الناس ، تحا كمت فيك رجال قريش ، فغلب عليك جزارها، الامهم حسبا و اعظمهم لوما،فاياك ، عنى ، فانك رجس ونحن اهل بيت الطهارة اذهب الله عنا الرجس و طهرنا تطهيرا
فافحم عمرو و انصرف كئيبا

(7) مناظره آن حضرت با عمروبن عاص  
روزى عمروبن عاص امام حسن عليه السلام رادرحال طواف ديد و گفت : اى حسن گمان كردى كه دين تنها به تو و پدرت برپا مى ماند،ديدى خداوند معاويه را بعد از ضعف قوى ، و بعد از خفا آشكار نمود، آيا خداوند به كشتنعثمان راضى و خشنود است ؟! آيا سزاوار است كه دور خانه خدا، طواف كنى ، همچنانكهشتر دور آسياب مى چرخد، ولباس زيبا در بردارى ،در حاليكه توقاتل عثمان هستى ؟ سوگند به خدا براى عدم پراكندگى امت و عدم اختلاف آنان شايستهاست كه معاويه تو را همانند پدرت به قتل رساند.
امام فرمود:
اهل آتش نشانه هايى دارند، كه بدان شناخته مى شوند: انكار اولياء الهى ، و دوستى بادشمنان خدا، سوگند به خدا تو ميدانى كه على عليه السلام يك لحظه و يك چشم بر همزدن در دين شك نكرده و در خداوند ترديد ننموده است ، و سوگند به خدا اى پسر ام عمرودور مى شوى يا تو را با كلماتى تيزتر از شمشير دور كنم .
بر حذر باش كه از هجوم حمله بر من چرا كه مى دانى من كيستم ، ناتوان نبوده ، كم ارزشنيستم ، و پر خور هم نبوده ام ، من در ميان قريش مانند نخ وسط گردنبند هستم خاندانمشناخته شد و جز به پدرم منسوب نمى گردم ، و تو كسى هستى كه كه خود مى دانى ومردم نيز بدان آگاهند، مردان قريش ‍ در مورد فرزند بودن تو براى آنان اختلاف كردند،(بخاطر زنا كردن مادرش با چند نفر) و بدترين آنان ، يعنى كسى كه نسبتش پست ترملامت شونده تر از بقيه بود پيروز شد، و تو فرزند او ناميده شدى ، پس از من بر حذرباش چرا كه تو پليد و ما خاندان پاك و پاكيزه اى هستيم كه خداوند پليدى را از ما دورساخت و پاكيزه مان گردانيد.
عمرو كه اين پاسخها را شنيد قادر به پاسخگوئى نشد و ناراحت و خشمگين بازگشت .
(8) مناظرته عليه السلام مع عمروبن العاص  
روى انه لما دخل الامام عليه السلام على معاوية ، راى ابن العاص ما فى الامام من عظيمالهيبة ، و الوقار ساءه ذلك ، و تميز من الغيظ و الحسدفقال : قد جائكم الافة العيى الذى كان بين لحييه عقله ، و كان عبدالله بن جعفر حاضرافلذعه قوله فصاح به - الى ان قال : - و سمع الامام الحديثقال :
يا معاوية ،! لايزال عندك عبد راتعا فى لحوم الناس ، اما والله لوشئت ليكوننت بيننا، ماتتفاقم فيه الامور و تحرج منه الصدور
ثم انشاء يقول :
اتاءمر يا معاوى عبد سهم بشتمى و الملا مناشهود
اذا اخذتا مجالسها قريش فقد علمت قريش ما تريد
اانت تطظل تشتمنى سفاها لضغن مايزول و ما يبيد
فهل لك من اب كابى تسامى به من قد تسامى او تكيد
ولاجد كجدى يابن حرب رسول الله ان ذكر الجدود
و لاام كامى من قريش اذ حصل الحسب التليد
فما مثلى تهكم يابن حرب ولامثلى ينهنهه الوعيد
فمهلا لاتهج منا امورا يشيب لهولها الطفل الوليد

(8) مناظره آن حضرت با عمرو بن عاص  
رايت شده : هنگامى كه امام عليه السلام بر معاويه وارد شد عمروبن عاص ‍ هيبت و وقار آنحضرت راديد و خشمگين شد، و از كينه و حسد لبريز گرديد و گفت : نادان و ناتوانىكه عقلش بين ريشهايش مى باشد نزد شما آمد، عبدالله بن جعفر حاضر بود و از اين سخنبرآشفت و به او فرياد زد - تا آنكه سخن عبدالله بن جعفر رانقل كرده - و امام سخن آنان را مى شنود و مى فرمايد:
اى معاويه ! همواره نزد تو بندگانى هستند كه دندان به گوشت مردم فرو مى برند،بخدا قسم اگر بخواهم كارى مى كنم كه ناگواريهايى شديد برايت پيش آيد، ونفسهايتان به تنگى گرايد
سپس اين اشعار را خواند:
اى معاويه آيا عبد سهم را فرمان مى دهى كه مرا در حضور مردم ناسزا بگويد.
هنگاميكه قريش مجالس فراهم مى آورند، و تو مى دانى كه آن ها چه منظورى دارند
تو از روى نادانى به من ناسزا مى گوئى كه به آن افتخار كنى يا نيرنگ مى بازى .
آيا تو هم به مانند من پدرى دارى ، كه به آن افتخار كنى يا نيرنگ مى بازى .
اى پسر حرب تو جدى مانند جد من ندارى ، كه فرستاده خداست ، اگر بخواهى جدها را بهياد آورى .
مانند مادر من مادرى در قريش نيست كه فرزندان با حسبى از آن زاده شود.
اى پسر حرب كيست كه مثل من بسرايد و فردى همچون من شايسته سرزنش نيست .
خاموش باش و دست به كارى مزن كه از ترس آن كودكان پير شوند.
(9) مناظرته عليه السلام مع عمروبن العاص  
حضر عليه السلام فى مجلس معاوية قال :
قد علمت قريش باسرها انى منها فى عز ارومتها لم اطبع على ضعف و لم اعكس على خسف ،اعرف بشبهى و ادعى لابى
و ساء ذلك ابن العاص و دكر كلاما، فى تنقيصه ثمقال عليه السلام :
اما والله لو كنت تسمو بحسبك و تعمل براءيك ما سلكت فج قصد، ولاحللت رابية مجد وايم الله لواطاعنى معاوية لجعلك بمنزلة العدو الكاشح فانهطال ما طويت على هذا كشحك و اخفيته فى صدرك و طمع بك الرجاء، الى الغاية القصوىالتى لايورق لها غصنك و لايخضر لها مرعاك
اما والله ليوشكن يا ابن العاص ان يقع بين لحيى ضرغام من قريش قوى ممتنع فروسذى لبد، يضغطك ضغط الرحى ، للحب ، لاينجيك منه الروغان اذا التفت حلقتا البطان .
(9) مناظره آن حضرت با عمروبن عاص  
امام در مجلس معاويه حاضر شد و فرمود:
قريش همگان ، مى دانند كه من عزيز و بزگوارم ، و هرگز به ناتوانى نگرائيده ام وبه تيرگى نيفتاده ام ، كه شناختى روشن و پدرى بزرگوار دارم .
اين سخنان عمروبن عاص ، را اندوهگين كرد و سخنانى در كم ارزش قلمداد كردن امام بيانداشت ، امام عليه السلام فرمود:
سوگند به خدا، اگر نسب خودت را به ياد آورى ، و به راءى ناصوابتعمل كنى هرگز به مقصدى نيكو نمى رسى ، و به عزت و پيروزى دست نمى يابى ،بخدا قسم اگر معاويه سخن مرا بپذيرد، تو را دشمن فريبكار خود مى شمارد، زيراروزگار درازى است كه بخل مى ورزى ، و كينه خود را پنهان مى دارى ، و طمع به آرزوىبلندى مى بندى ، كه شاخه تو شايستگى چنان برگ و بارى ندارد، و چراگاه وجودتچنان سبزى و خرمى را سزاوار نيست .
اما به خدا قسم خيلى نزديك است كه در بين دندانهاى تيز شيران قريش جا بگيرى ، آنهاكه دلاورانى نيرومند و سوارانى توانايند، و تو را همچون دانه اى در آسياب خرد مىكنند، و چون با تو روياروى شوند، فريبكاريت سودى نمى بخشد.
(10) مناظرته عليه السلام مع معاوية بن ابى سفيان 
روى ان معاوية فخر يوما فقال : انا ابن بطحاؤ مكة و انا ابن اغزرها جودا، و اكرمها،جدودا، انا ابن من ساد قريشا فضلا، ناشئا، و كهلافقال الحسن عليه السلام :
اعلى تفتخر يا معاوية ، اناابن عروق ، الثرى ، انا ابن ماءوى التقى ، انا ابن من جاء،بالهدى ، اناابن من ساد اهل الدنيا، بالفضل السابق و الحسب الفائق ، انا ابن من طاعتهطاعة الله و معصيته الله ، فهل لك اب كابى تباهينى به و قديم ، كقديمى تسامينى بهقل نعم اولا:
قال معاوية : بل اقول : لا و هى لك تصديق ،فقال الحسن عليه السلام :
الحق ابلج ما يحيل سبيله و الحق يعرفه ذوو الالباب

(10) مناظره آن حضرت با معاويه بن ابى سفيان 
روايت شده : روزى معاويه نسبت به امام افتخار نمود و گفت : من پسر بطحا و مكه هستم ، منپسر كسى ، هستم كه از همه بخشنده تر و گرامى تر است ، من پسر كسى هستم كه درجوانى و پيرى قريش را به آقايى و برترى رسانيد، امام حسن عليه السلام فرمود:
اى معاويه بر من افتخار مى كنى ، من پسر كسى هستم كه در ريشه هاى زمين جاى دارد، منپسر جايگاه ، تقوى هستم ، من پسر كسى هستم كه هدايت آورد من پسر كسى هستم كه بهويسله فضيلت بسيار و جاه و منزلت برترش ‍ مردم دنيا را به سرورى رسانيد، من پسركسى هستم كه اطاعت از او اطاعت خدا و نافرمانيش اوست ، آيا پدرى چون پدر من دارى تابه آن افتخار كنى ؟ و جدى همانند، جد من دارى كه بر من فخر نمائى بگو آرى ، يا نه .
معاويه گفت : بلكه مى گويم : نه ، و اين تصديق سخن توست ، امام فرمود:
حق درخشان ، است و تغييرپذير نيست ، و حق را دانايان مى شناسند.
(11) مناظرته عليه السلام مع معاوية بن ابى سفيان 
روى ان معاوية قال للحسن بن على عليه السلام : انا خير منك يا حسن ،قال عليه السلام : و كيف ذلك يا ابن هند؟ قال : لان الناس قد الجمعوا على و لم يجمعواعليك قال عليه السلام :
هيهات هيهات لشر ما علوت يابن اكلة الاكباد، المجتمعون عليك رجلان ، بين مطيع و مكرهفالطائع لك عاص لله ، و المكره معذور بكتاب الله و حاش ‍ لله اناقول : انا خير منك فلا خير فيك ، ولكن الله براءنى ، منالرذائل ، كما براءك من الفضائل

(11) مناظره آن حضرت با معاوية بن ابى سفيان 
روايت شده : روزى معاويه نسبت به امام افتخار نمود و گفت : اى حسن : از تو بهترم ،فرمود: اى پسر هند چگونه چنين چيزى ممكن است ؟ گفت : زيرا مردم زمامدارى ، مراپذيرفتند، و تو را كنار زدند فرمود:
هيهات هيهات اى پسر هند جگر خوار، از بد راهى براى خود مقا و ارزش ‍ كسب كردى ،،كسانى كه حكومت ترا پذيرفته اند دو گروهند، يا آزادانه يا به اجبار، آن كس كه مطيعتوست خدا را نافرمانى ، نموده ، و آنكه اجبار گرديده ، بنابر كتاب خداوند معذور است .
و من هرگز نمى گويم ، كه من از تو بهترم چرا كه در تو خيرى وجود ندارد، و لكنهمچنانكه خداوند مرا از پستى ها درو ساخت ، تو راهم از فضيلتها بر كنار نمود.
(12) مناظرته عليه السلام مع وليد بن عقبة 
فقال له عليه السلام :
لاالومك ان تسب عليا، و قد جلدك فى الخمر ثمانين سوطا، وقتل اباك صبرا بامر رسول الله فى يوم بدر، و قوم سماه اللهعزوجل فى غير آية مؤمنات و سماك فاسقا، و قدقال الشاعر فيك و فى على عليه السلام :
انزل الله فى الكتاب علينا فى على و فى الوليد قرانا
فتبواءالوليد منزل كفر و على تبواء الايمانا
ليس من كان مؤمنا يعبدالله كمن كان فاسقا خوانا
سوفى يدع الوليد بعد قليل و على الى الجزاء عيانا
فعلى يجزى هناك جنانا و هناك الوليد، يجزى هوانا

(12) مناطره آن حضرت با وليد بن عقبه  
امام به او فرمود:
تو را در ناسزاگوئى به على عليه السلام ملامت نمى كنم ، چرا كه آن حضرت بهخاطر شراب خوارى هشتاد ضربه تازيانه بر تو نواخت ، و پدرت را به جنگ بدر بهدستور پيامبر به قتل رساند، و خداوند على عليه السلام را در چندين آيه مؤمن و تو رافاسق ناميد، شاعر در مورد تو و در مورد على عليه السلام گفته است :
خداوند در كتاب خود در مورد على عليه السلام و وليد آيهنازل كرده است .
وليد در جايگاه كفر قرار گرفته و على عليه السلام در جايگاه ايمان به خدا قرارگرفته است .
كسى كه خداوند را عبادت و بندگى مى كند ماند فاسق و دروغگو نمى باشد.
بزودى وليد و على عليه السلام در روز قيامت براى اخذ پاداش يا كيفر خوانده مى شوند.
على عليه السلام در آنجا بهشت را كسب كرده ، و وليد خوارى و پستى را به دست مى آورد.
(13) مناظرته عليه السلام مع يزيد، بن معاوية  
جلس الحسن بن على عليهما السلام ، و يزيد بن معاوية بن ابى سفيان ياءكلانالرطف فقال يزيد: ياحسن انى قد كنت ابغضك
قال الحسن عليه السلام :
اعلم يا يزيد ان ابليس شارك اباك فى جماعه ، فاختلط الماء ان فاورثك ذلك عداوتىلان الله تعالى يقول : و شاركهم فى الاموال و الاولاد، (55) و شارك الشيطان ، حرباعند جماعه ، فولد له صخر، فلذلك كان يبغض جدىرسول الله صلى الله عليه و آله
.
(13) مناظره آن حضرت با يزيد بن معاويه 
امام حسن عليه السلام و يزيد بن معاويه نشسته و درحال خوردن خرما بودند يزيد گفت : اى حسن من تو را دشمن مى دارم .
امام عليه السلام فرمود:
اى يزيد! بدان شيطان پدرت را در ايجاد نطفه ات مشاركت نمود، از اين رو عداوت من درتو به وجود آمد، زيرا خداوند مى فرمايد: و دراموال و اولاد با آنها مشاركت مى كند و شيطان در ايجاد نطفه صخر با جدت حربمشاركت كرد، از اين رو با جدم پيامبر صلى الله عليه و آله دشمنى كرد.
(14) مناظرته عليه السلام مع حبيب بن مسلمة الفهرى 
قال عليه السلام لحبيب بن مسلمة الفهرى : رب مسير لك فى غير طاعة ،قال امامسيرى الى ابيك فلا، قال عليه السلام :
بلى ، ولكنك اطعت معاوية على دنيا قليلة فلئن كان قام بك فى دنياك لقد قعد بك فىاخرتك فلو كنت اذا فعلت شر قلت خيرا كنت كماقال الله عزوجل : خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا (56) ولكنك كماقال : بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون (57)

(14) مناظره آن حضرت با حبيب بن مسلمه فهرى 
امام عليه السلام به حبيب بن مسلمة فهرى ، فرمود: چه بسيار حركتهائى از تو كه در غيرمسير خداوند بوده است ، او گفت : اما حركتم به سوى پدرت اينگونه نبوده است ، فرمود:
آرى ، ولكن معاويه را در خصوص دنياى كم ارزش اطاعت كردى ، اگر كارهاى ، دنيايت راانجام دهد، در آخرت ، تو را رها مى كند، اگر كار زشتى ، انجام مى دهى بگويى كارخوبى نيز انجام داده ام ، همچنانكه ، خداوند مى فرمايد:عمل صالح و كار ناصالح را با هم مخلوط نموده اند اما كار تو بر طبق اين آيه ،است كه مى فرمايد: بلكه عملهاى زشت آنها بر قلبهايشان زنگار قرار داده است .
(15) كلامه عليه السلام للحسن البصرى ، فى التوحيد 
كتب الحسن البصرى الى الحسن بن على عليهما السلام : اما بعد فانتماهل بيت النبوة ، و معدن الحكمة و ان الله جعلكم الفلك الجارية فى اللجج الغامرة ، يلجاءاليكم اللاجى ء و يعتصم بحبلكم الغالى ، من اقتدى بكم اهتدى و نجا و من تخلف عنكم هلكوغوى و انى كتبت اليك عند الحيرة ، و اختلاف الامة فى القدر، فتفضى الينا ما افضاه اللهاليكم اهل البيت فناخذ به .
فكتب اليه الحسن بن على عليه السلام :
اما بعد، فانا اهل بيت كما ذكرت عندالله و عند اوليائه فاما عندك و عند اصحابك فلوكناكما ذكرت ما تقدمتمونا، ولااستبدلتم بنا غيرنا
و لعمرى لقد ضرب الله مثلكم فى كتابه حيثيقول :اتستبدلون الذى هو ادنى بالذى هو خير (58) هذا لاوليائك فيما ساءلوا و لكمفيما استبدلتم .
و لولا ما اريد من الاحتجاج عليك و على اصحابك ما كتبت اليك بشى ء مما نحن عليه و لئنوصل كتابى اليك لتجدن الحجة عليك و على اصحابك مؤكدة حيثيقول الله عزوجل : افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لايهدى الا ان يهدى فمالكم كيفتحكمون (59)
فاتبع ما كتبت اليك فى القدر، فانه من لم يؤ من بالقدر يخره و شره فقد كفر، و منحمل المعاصى على الله فقد فجر
ان الله عزوجل لايطاع باكراه ، ولايعصى بغلبةولايهمل العباد من الملكة ، ولكنه المالك ، لما ملكهم والقادر على ما اقدرهم فان ائتمروابالطاعة لن يكون عنها صدا مثبطا، و ان ائتمروا بالمعصية فشاء انيحول بينهم و بين ماائتمروا به فعل ، و ان لميفعل فليس هو حملهم عليها، و لاكلفهم اياها جبرا،بل تمكينه اياهم و اعذاره اليهم طرقهم و مكنهم
فجعل لهم السبيل الى اخذ ما امرهم به و ترك ما نهاهم عنه ، و وضع التكليف عناهل القصان و الزمانة ، و السلام

(15) مناظره آن حضرت با حسن بصرى در توحيد 
حسن بصرى به امام عليه السلام نامه نوشت : اما بعد شما خاندان نبوت و جايگاه حكمتهستيد، و خداوند شما را كشتى هاى حركت كننده در موجهاى سهمگين قرار داد، پناهنده به شماپناه گرفته و غلو كننده به ريسمان شما چنگ مى زند، هر كه از شما پيروى كند هدايتيافته و نجات مى يابد، و هر كه تخلف ورزد هلاك گرديده و گمراه مى شود، و در زمانسرگردانى امت در مورد قضا و قدر به تو نامه مى نويسم ، آنچه خداوند به شمااهل بيت نازل فرموده را نزد ما بفرست ، تا آنرا برگزينيم .
امام عليه السلام در جواب نوشت :
اما بعد ما همچنانكه گفتى در بين خدا و اوليائشاهل بيت هستيم ، اما نزد تو و يارانت اگر ما همچنانكه گفتى ، بوديم ، بر ما كسى را مقدمنداشته و كسى را با ما عوض نمى كرديد.
سوگند به جانم مثل شما را خداوند در قرآن كريم زده ، و مى فرمايد: آيا كسى كه درنيكى برتر است را تبديل مى كنيد اين براى يارانت مى باشد در آنچهسوال كرديد، و تبديلتان نيز براى خودتان .
و اگر به خاطر احتجاج نزد تو و يارانت نبود جواب نامه را نمى نوشتم ، و از آن چه نزدماست تو را آگاه نمى كردم ، و اگر نوشته ام به دست تو رسيد، مى يابى كهدليل بر عليه تو و يارانت مؤكد مى گردد، چرا كه خداوند، مى فرمايد: آيا كسى كهبه سوى حق دعوت مى كند، شايسته تر است براى پيروى يا كسى كه هدايت نيافته جزآنكه هدايت شود، و شما را چه شده است و چگونه حكم مى كنيد.
آنچه در مورد قضا و قدر برايت مى نويسم ، را پيروى كن ، چرا كه هر كه به خير و شرقضا، و قدر ايمان نياورد كافر شده است ، و هر كه گناهان را به خداوند نسبت دهد بهخطا رفته است .
خداوند با اجبار نشده و كسى كه گناه ميكند، بر او غالب نگرديده است ، و بندگانش رانيز مهمل و بيهوده رها ننموده ، بلكه او مالك آنچه به آنان داده مى باشد، و بر آنچه آنانرا توانا ساخته تواناست ، اگر اطاعت او را بنمايند، مانع و جلوگيرى آنان نشده ، و اگرنافرمانى او را نمايند، اگر خواست ، مانع انجام گناه شود اين كار را مى كند، و اگرچنين نكرد، او باعث انجام گناه نيست ، و آنان را به انجام آن وادار، و اجبار ننموده ، بلكهمتهم كردن آنان به انجامش و بر حذر داشتنشان راه را براى انجام دادن گناه براى ايشانباز نموده است .
پس راه را براى پيروى از آنچه بدان امر فرموده و ترك آن چه از آن نهى كرده ، آمادهكرده ، و تكليف و وظيفه را از آنانكه از جهت عقلى ناقصند، يا بيمارى دارند برداشته است.
فصل چهارم : گزيده اى از گفتار آن حضرت 
(1) قوله عليه السلام فى فضل التقوى 
من يتق الله يجعل له مخرجا، من الفتن و يسدده فى امره ، و يهيى له رشده ، و يفلجه ،بحجته ، و يبيض و جهه و يعطيه ، رغبته ، مع الذين انعم الله عليهم من النبيين والصديقين و الشهداء، و الصالحين ، و حسن اولئك رفيقا
(1) سخن آن حضرت در فضيلت تقوى 
هر كه تقواى الهى پيشه سازد، خداوند راه رهايى از فتنه ها را براى او گشوده ، و دركارها او را تاءييد، مى نمايد، و راه هدايت ، را براى او آماده ، ساخته ، و حجت دليلش راغالب مى گرداند، و چهره اش را نورانى و آرزويش را بر مى آورد، با كسانى كه خداوندبر آنان نعمت خود را ارزانى داشته ، باپيامبران و راستگونيان ، و شهيدان و صالحان ، واينان دوستان نيكوئى هستند.
(2) قوله ، عليه السلام فى وصف التقوى 
التقوى باب كل توبة و راءس كل حكمة ، و شرفكل عمل
(2) سخن آن حضرت در توصيف تقوى 
تقوى درگاه ، هر توبه ، و آغاز هر حكمت ، و شرافت هرعمل است .
(3) قوله عليه السلام فى توكلعلى الله
من اتكل على حسن الاختيار من الله لم يتمن انه فى غيرالحال ، التى اختارها، الله له
(3) سخن آن حضرت در توكل بر خداوند 
هر كه بر نيكويى اختيار خداوند توكل نمايد، هرگز آرزو نمى كند كه درحالتى غير ازآنچه خداوند براى او اختيار كرده ، قرار داشته باشد.
(4) قوله عليه السلام فى وصف العقل
راءس العقل معاشرة الناس بالجميل و بالعقل تدرك الداران جميعا، و من حرم منالعقل حرمهما جميعا
(4) سخن آن حضرت در توصيف عقل 
معاشرت نيكو با مردم ابتداى عقل و دور انديشى است و باعقل دنيا و آخرت به دست مى آيد، و هر كه ازعقل محروم گرديد از اين دو جهان بى بهره است .
(5) قوله عليه السلام فى معنى المروة  
المروة حفظ الدين ، و اعزاز النفس ، ولين الكنف و تعهد الصنيعة و اداء الحقوق
(5) سخن آن حضرت در معنى جوانمردى 
(جوانمردى ) حفظ دين ، و گرامى داشتن ، خود، و مهربان بودن و انجام درست امور، و اداءحقوق مى باشد.
(6) قوله عليه السلام فى معنى المروة 
شح الرجل على دينه ، و اصلاحه ماله ، وقيامه بالحقوق
(6) سخن آن حضرت در معنى جوانمردى 
(جوانمردى ) حرص انسان در دينش و اصلاح كردن مالش و اداء حقوقش ‍ مى باشد.
(7) قوله عليه السلام فى الصمت  
ستر العمى ، زين العرض ، و فاعله ، فى راحة و جليسه امن
(7) سخن آن حضرت در مورد سكوت  
(سكوت ) پوششى براى مجهولات ، و زينتى براى آبرو، مى باشد، و انسانى كهسكوت مى كند همواره ، در راحتى بوده و همنشينش از او در آسايش ‍ است .
(8) قوله عليه السلام فى الرضا بقضاء الله  
كيف يكون المؤمن مؤمنا و هو يسخط قسمه ، و يحقر منزلته ، و الحاكم عليه الله ، وانا الضامن لمن لم يهجس فى قلبه الا الرضا، ان يدعوا لله فيستجاب له
(8) سخن آن حضرت در خشنودى به قضاى الهى 
چگونه مؤمن مؤمن است ، در حاليكه به قسمت الهى ناخشنود، مى باشد، و و ارزش را پستمى شمرد، با اينكه خداوند، بر او حكم مى راند و من ضامن هستم هر كه در قلبش جزخشنودى از قسمت الهى را نگذراند، دعاهايش را خداوند اجابت كند.
(9) قوله عليه السلام فى الادب و الحياء و المروة 
لا ادب لمن لا عقل له ، و لامروة ، لمن لاهمة له ، و لاحياء لمن لادين له
(9) سخن آن حضرت در مورد ادب و حياء و جوانمردى 
هركه عقل ندارد ابد ندارد، و هر كه همت ندارد، جوانمردى ندارد، و هر كه دين ندارد حياندارد.
(10) قوله عليه السلام فى فضلالعفاف و القناعة
يابن ادم عف عن محارم الله تكن عابدا، و ارض بما قسم الله سبحانه تكن غنيا، و احسنجوار من جاورك تكن مسلما
(10) سخن آن حضرت در مورد عفت وقناعت  
اى پسر آدم ، از محرمات الهى ، پرهيز كن ، تا عابد گردى ، و به آن چه خداوند داده است، راضى باش تا بى نياز شوى ، با همسايگانت به نيكى رفتار كن تا مسلمان باشى .
(11) قوله عليه السلام فى فضل قبول المعذرة
لاتعاجل الذنب بالعقوبة و اجعل بينهما للاعتذار طريقا
(11) سخن آن حضرت در فضيلت پذيرش معذرت  
در عقوبت گناه عجله نكن ، و بين اين دو راهى را براى معذرت خواهى قرار ده .
(12) قوله عليه السلام فى العفو 
اوسع ما يكون الكريم ، بالمغفرة اذا ضاقت بالمذنب المعذرة
(12) سخن آن حضرت در عفو و بخشش  
آنگاه بخشش يك شخص بزرگوار موارد ديگر بيشتر است ، كه معذرت خواهى براىگناهكار سخت و دشوار باشد.
(13) قوله عليه السلام فى فضلالخلق الحسن
ان الحسن الحسن الخلق الحسن
(13) سخن آن حضرت در فضيلت اخلاق خوب  
بهترين زيبائى ، اخلاق نيكوست
(14) قوله عليه السلام فى الغنى و الفقر 
خير الغنى القنوع و شر الفقر الخضوع
(14) سخن آن حضرت در غنا و فقر 
برترين بى نيازى ، قناعت ، و بدترين فقر، خضوع است
(15) قوله عليه السلام فى الحلم  
الحلم كظم الغيظ و ملك النفس
(15) سخن آن حضرت در مورد حلم وبردبارى 
حلم و بردبارى ، فرو بردن ، خشم و تسلط بر نفس مى باشد.
(16) قوله عليه السلام فى السماح  
السماح ، البذل ء السراء والضراء
(16) سخن آن حضرت در بخشش  
بخشش ، اعطاء، در حالت گشايش ، و سختى است .
(17) قوله عليه السلام فى ذم الكبر و الحرص و الحسد 
هلاك الناس فى ثلاث : الكبر و الحص و الحسد، فالكبر هلاك الدين و به لعنابليس ، و الحرص عدو النفس ، و به اخرج ادم من الجنة ، و الحسد رائد السوء و منهقتل قابيل هابيل
(17) سخن آن حضرت در مذمت تكبر و حرص و حسد 
هلاكت مردم در سه امر است : تكبر و حرص و حسد، تكبر نابودى ، دين را در برداشته وبه سبب آن ابليس از درگاه ، رحمت الهى ، دور شد، و حرص ‍ دشمن انسان بوده ، و بهسبب آن آدم از بهشت ، اخراج گرديده ، و حسد پيشواى بدى بوده ، و به سبب آنقابيل هابيل را كشت .
(18) قوله عليه السلام فى وصف البخل 
البخل ان يرى الرجل ما انفقه ، تلفا، و ما امسكه ، شرفا
(18) سخن آن حضرت در توصيف بخل 
بخل آن است كه آن چه انفاق كرده است ، را تلف شده و آنچه ذخيره ساخته را براى خودشرافت بداند.
(19) قوله عليه السلام فى ذم الحسد 
ما راءيت ظالما اشبه بمظلوم من حاسد
(19) سخن آن حضرت در مذمت حسد 
جز شخص حسود، ظالمى را شبيه به مظلوم نديدم .
(20) قوله عليه السلام فى ذم الحرص و الطمع 
اجعل ما طلبت من الدنيا، فلن تظفر به بمنزلة ما لم يخطر ببالك
(20) سخن آن حضرت در مذمت حرص و طمع 
آنچه از امور دنيا كه خواستار آن بوده ، و بدان دست نمى يابى را همانند چيزى قرار دهكه به فكرت خطور نكرده است .
فصل چهارم : گزيده اى از گفتار آن حضرت 
(21) قوله عليه السلام فى فضلالتعليم و التعلم
علم الناس علمك ، و تعلم علم غيرك ، فتكون قد اتقنت علمك ، و علمت ما لم تعلم
(21) سخن آن حضرت در فضيلت تعليم و تعلم 
علمت را به مردم بياموز، و از دانش ، ديگرن بهره گير، تا علمت را استحكام بخشى ، و آنچه نمى دانى را بياموزى .
(22) قوله عليه السلام لصغار قومهثىفضل تعلم العلم
انكم صغار قوم ، و يوشك ان تكونوا، كبار قوم اخرين ، فتعلموا العلم ، فمن لميستطيع منكم ان يحفظة فليكتبه وليضعه فى بيته
(22) سخن آن حضرت براى كودكان خاندانش ، در مورد ارزش دانشاندوزى
به درستيكه شما كودكان اين خاندان هستيد، و به زودى بزرگان و خاندان ديگرى مىگرديد، دانش بياموزيد، هر كدام از شما كه قادر به حفظ مطالب نيست آن ها را بنويسد ودر خانه اش قرار دهد.
(23) قوله عليه السلام فى فضلالمشورة
ما تشاور قوم الا هدوا الى رشدهم
(23) سخن آن حضرت در فضيلت مشورت  
هيچ گروهى مشورت نكرد، جز آن كه به راه هدايت خود راهنمايى شدند.
(24) قوله عليه السلام فى التفكر فيما يودع الصدر 
عجبت لمن يتفكر فى ماءكوله ، كيف ، لايتفكر فى معقوله ، فيجنب بطنه ما يوذيه ، ويودع صدره ، ما يرديه
(24) سخن آن حضرت در مورد تفكر در منبع اخذ علم 
تعجب ميكنم از كسى كه در مورد غذاهاى خود مى انديشد، چگونه در علومى كه فرا مىگيرد، تفكر نمى نمايد، تا شكم خود را از غذاهاى آزار دهنده ، دور دارد، و سينه اش را ازآن چه او را هلاك مى گرداند، باز دارد.
(25) قوله عليه السلام فى فضلالتفكر
عليكم بالفكر، فانه حياة قلب البصير، و مفايتح ابواب الحكمة
(25) سخن آن حضرت در فضيلت تفكر 
بر شما باد، به فكر كردن ، چرا كه آن زندگى قلب انسان دانا، و كليدهاى درهاى حكمتاست
(26) قوله عليه السلام فى وصف اخ صالح كان له  
كان من اعظم الناس ، فى عينى ، صغر الدنيا، فى عينه ، كان خارجا من سلطان ،الجهالة ، فلا يمد يدا الا على ثقة لمنفعة ، كان يشتكى ، و لايتسخط ولايتبرم ، كان اكثردهره ، صامتا، فاذا قال بذاالقائلين
كان ضعيفا مستضعفا، فاذا جاء الجد فهو الليث عاديا، كان اذا جامع العلماء، على ان يستمعاحرص منه على ان يقول كان اذا غلب على الكملام لم يغلب على السكوت
كان لايقولمالايفعل ، و يفعل مالايقول ، كان اذا عرض له امران لا يدرى ايهما اقرب الى ربه ، نظراقربهما من هواه ، فخالفه ، كان له يلوم احدا على ما قد يقع العذر فى مثله

(26) سخن آن حضرت در توصيف برادر صالحى كه داشت  
او در ديد من از ارزشمندترين مردم بود، دنيا در چشمش بى ارزش ، و از فرمانروايىجهل و نادانى ، خارج شده بود، و دستش را به سوى چيزى جز با اعتماد به ارزشمندى آندراز نمى كرد، از وقايع روزگار شكايت نكرده و خشمگين وملول مى گرديد، اكثر ايام ، ساكت بود، و چون لب به سخن مى گشود، و برگويندگان غالب مى گرديد.
انسانى ضعيف و ناتوان شمرده مى شد، و چون زمان كوشش فرا مى رسيد، همانند شيرژيان مى گرديد، آنگاه كه در جمع دانشمندان قرار مى گرفت ، حرص او در شنيدن ازگفتن بيشتر بود، مغلوب كلام و سخن مى گشت ، اما مغلوب سكوت نمى گرديد.
و در مورد آنچه انجام نمى داد، سخنى نمى گفت ، درمقابل آنچه نمى گفت را انجام مى داد، اگر دو امر بر او عرضه مى شد كه نمى دانست ،كداميك مورد خشنودى خداست ، آنچه بر هواى نفس خود نزديك بود، را يافته و ترك مىكرد، كسى را بر امرى كه مورد اعتذار واقع مى گردد ملامت نمى كرد.
(27) قوله عليه السلام فى التزود اليوم القيامة 
يابن ادم ! انك لم تزل فى هدم عمرك منذ سقطت من بطن امك ، فخذ مما فى يديك ، لمابين يديك فان المؤمن ، يتزود و الكافر يتمتع
(27) سخن آن حضرت در توشه گرفتن براى روز قيامت  
اى پسر آدم تو از زمانى كه از مادر زاده شدى همواره درحال نابودى عمرت مى باشى . از آنچه در دست دارى ، براى آينده ات توشه گير، مؤمنتوشه گرفته ، و كافر بهره مند، مى گردد.
(28) قوله عليه السلام فى بعض المواعظ 
ما فتح الله عزوجل على احد باب مساءلة فخزن عنه باب الاجابة و لافتحالرجل باب عمل فخزن عنه باب القبول ، ولافتح لعبد باب شكر فخزن عنه باب المزيد
(28) سخن آن حضرت در بعضى از مواعظ 
خداوند درگاه سؤ ال و خواهش را بر كسى نگشود، تا درگاه اجابت بسته شود، و بندهدرگاه عمل را نگشود، تا درگاه قبول از او بسته شود، و درگاه شكر بر بنده گشودهنشد تا درگاه افزايش نعمت بر او بسته شود.
(29) قوله عليه السلام فى افضلالبصائر و الاسماع و القلوب
ان ابصر الابصار ما نفذ فى الخير مذهبه ، و اسمع الاسماع ما و عى التذكير و انتفعبه ، و اسلم القلوب ما طهر من الشبهات
(29) سخن آن حضرت در برترين ديدگان و گوش و قلب  
تيزترين ديدگان آنست كه در خير و نيكى باز شود، و شنواترين گوشها آنست كه پندرا بشنود، و از آن بهره جويد، و سالم ترين قلبها آنست كه از موارد شبهه پاك باشد.
(30) قوله عليه السلام فى كيفة مصاحبة الناس  
صاحب الناس مثل ما تحب ان يصاحبوك به
(30) سخن آن حضرت در كيفيت مصاحبت با مردم 
با مردم آنگونه مصاحبت و همنشينى كن كه دوست دارى با تو آنگونه رفتار كنند.
(31) قوله عليه السلام فى وصف الاخاء 
الاخاء الوفاء فى الشدة و الرخاء
(31) سخن آن حضرت در توصيف برادرى 
برادرى ، وفادارى ، در سختى و راحتى است .
(32) قوله عليه السلام فى اهمية الفرائض  
اذا اضرت النوافل بالفريضة فارفضوها
(32) سخن آن حضرت در اهميت واجبات  
آنگاه كه نوافل به واجبات ضرر مى زنند، آنها را ترك كنيد.
(33) قوله عليه السلام لمن وقف بين يدى الله  
حق على كل من وقف بين يدى رب العرش ان يصفر لونه و ترتعد مفاصله
(33) سخن آن حضرت براى آنكه در پيشگاه خدا مى ايستد 
بر كسى كه در پيشگاه خداوند مى ايستد، سزاوار است كه چهره اش زرد گردد و اندامشبلرزد.
(34) قوله عليه السلام فى فضلنعم الله تعالى
تجهل النعم ما اقامت ، فاذا ولت عرفت
(34) سخن آن حضرت در فضيلت نعمتهاى الهى 
نعمتهاى الهى تا هنگامى كه وجود دارند شناخته نمى شوند، و آنگاه كه روى گردانند،شناخته مى شوند.
(35) قوله عليه السلام فى الاجمالفى طلب الرزق
لاتجاهد الطلب جهاد الغالب ، و لاتتكل على القدراتكال المستسلم ، فان ابتغاء الفضل من السنة والاجمال فى الطلب من العفة ، و ليست العفة بدافعة رزقا، و لاالحرص بجالب فضلا،فان الرزق ، مقسوم و استعمال ، الحرص استعمال الماءثم
(35) سخن آن حضرت در مورد اجمالدر طلب روزى
در طلب روزى مانند افراد بسيار تلاشگر كوشش نكن ، و بر قضا و قدر الهى همانندافراد ناتوان متكى نباش ، بدنبال روزى رفتن از سنتهاى الهى ، واجمال در طلب آن از عفت است ، عفت هرگز از روزى نشده ، و حرص و طمع جلب كننده روزىنيست ، روزى تقسيم شده ، و حريص بودن موجب گناه است .
(36) قوله فى الفرصة  
الفرصة سريعة الفوت ، بطيئة العود
(36) سخن آن حضرت در مورد ارزش فرصت  
فرصت زود از دست مى رود، و كند باز ميگردد.
(37) قوله عليه السلام فى ذم المزاح  
المزاح ياءكل الهيبة ، و قد اكثر من الهيبة الصامت
(37) سخن آن حضرت در مذمت خنده 
خنده هيبت انسان را برده ، كسى كه سكوت مى كند از همه با هيبت تر است .
(38) قوله عليه السلام فى القريب و البعيد 
القريب من قربته المودة ، و ان بعد نسبه ، و البعيد، من باعدته المودة و ان قربنسبه
(38) سخن آن حضرت در نزديك و دور انسان 
شخصى نزديك كسى است كه دوستى او را نزديك گرداند، و اگر چه خويشاونديش دورباشد، و شخص غريب كسى است كه دوستى او را دور ساخته باشد و اگر چهخويشاونديش نزديك باشد.
(39) قوله عليه السلام فى الخير الذين لاشرفيه 
الخير الذى لاشرفيه : الشكر مع النعمة ، و الصبر على النازلة
(39) سخن آن حضرت در مورد خيرى كه شر در آن نيست  
خيرى كه شر در آن ، نيست شكر همراه با نعمت و صبر بر ناراحتى هاست .
(40) قوله فى شكر النعمة و كفرانه  
النعمة محنة ، فان شكرت كانت نعمة ، فان كفرت صارت نقمة
(40) سخن آن حضرت در شكرگزارى ، نعمتهاى الهى و كفران آنها
نعمتهاى الهى وسيله امتحانند، اگر آنها را شكرگزارى نعمتند و هنگامى كه كفران كردى ،نقمت ، مى گردند.
فصل پنجم : اشعارى در مدح آن حضرت 
تو عين فاتحه اى ، بلكه سر بسمله اى  

صبا از لطف چو عنقا برو بقله قاف
كه آشيانه قدس است ، و شرفه اشراف
چو خضر در ظلمات غيوب زن قدمى
كه كوى عين حياتست و منبع الطاف
بطوف كعبه روحانيان به بند احرام
كه مستجار نفوس است ، و للعقول مطف
بطرف قبله اهل قبول كن ، اقبال
بگير كام ز تقبيل خاك آن
بزن به قائمه عرش معدلت دستى
بگو كه اى ز تو بر پا قواعد انصاف
به درد خويش چرا درد من دوا نكنى
به محفلى كه بنوشند، عارفان مى صاف
به جام ما همه خون ريختند، جاى مدام
نصيب ما همه جور و جفا شد از اجلاف
منم گرفته بكف نقد جان ، توئى نقاد
منم اسير صروف زمان ، توئى صراف
شها بمصر حقيقت تو يوسف حسنى
من و بضاعت مزجاء و اين كلافه لاف
رخ مبين تو، آئينه تجلى ذات
مه جبين تو نور معالى اوصاف
تو معنى قلمى ، لوح عشق را رقمى
تو فالق عدمى ، آن وجود غيب شكاف
تو عين فاتحه اى ، بلكه سر بسمله اى
تو باء و نقطه بائى و ربط نونى و كاف
اساس ملك سعادت بذات تو منسوب
وجود غيب و شهادت به حضرت تو مضاف
طفيل بود تو فيض وجود نامحدود
جهانيان همه برخوان نعمتت اضياف
برند فيض تو لاهوتيان بحد كمال
خورند رزق تو ناسوتيان بقدر كفاف
علوم مصطفوى را لسان تو تبيان
معارف علوى را بيان تو كشاف
لب شكر شكنت روح بخش گاه سخن
حسام سرفكنت دل شكاف گاه ، مصاف
محيط بحر مكارم ز شعبه هاشم
مدار و فخر اكارم ز آل عبد مناف
ابومحمد امام دوم باستحقاق
يگانه وارث جد و پدر باستخلاف
تورا قلمرو حلم ورضا بزير قلم
به لوح نفس تو نقش صيانت است و عفاف
سپهر مهر دو فرمانبرند، در شب و روز
يكى غلام مرصع نشان ، يكى زرباف
ز كهكشان سپهر و خط شعاعى مهر
سپهر غاشيه كش ، مهر خاورى ، سياف
غبار خاك درت نوربخش مردم چشم
نسيم رهگذرت رشك مشك نافه ناف
در تو قبله حاجات و كعبه محتاج
ملاذ عالميان ، در جوانب و اكناف
يكى بطى مراحل براى استظهار
يكى به عرض مشاكل براى استكشاف
به سوى روى تو چشم اميد، دشمن و دوست
بگرد كوى تو اهل وفاق و اهل خلاف
بر آستان ملك پاسبانت از دل و جان
ملوك را سر ذلت بدون استنكاف
نه نعت شاءن رفيع تو كار هر منطيق
نه وصف قدر منيع تو حد هر وصاف
شهود ذات نباشد نصيب هر عارف
نه آفتاب حقيقت مجال هر خشاف
نه در شريعت عقلست بى ادب معذور
نه در طريقت عشقست از مديحه معاف
كمپانى .

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation