نگاه ما به زندگى آمريكايى و چگونگى برخورد با آن اين سخنرانى در گردهمايى خاصى كه با حضور دسته اى از جوانان مسلمان در شهرلوس آنجلس در بيست و چهارم جمادى الاخر سال 1397 هجرى قمرى / دوازدهم ژوئنسال 1977 م . كه از سوى اتحاديه جهانى دانشجويان آمريكا و كانادا ترتيب داده شدهبود، برگزار شد. نوشتار حاضر متن پياده شده سخنرانى ايشان از روى نوار است . برادران من ! كشورهايى كه ما هم اكنون در آن ها به سر مى بريم ، هم خوشبختند، همبدبخت ! شايد اين سخن متناقض به نظر برسد؛ چون يك شى ء در آن واحد نمى تواندهم خوشبخت باشد، هم بدبخت ، ولى اگر اجازه بدهيد آن را توضيح دهم ، واقعيت اين مساله، روشن مى شود. بدبختى و خوشبختى همزمان اين سرزمين ها از آن جايى كه خداوند به آنها نعمت هاى فراوانى ارزانى داشته است ،خوشبخت هستند. از جمله اينكه خداوند رزق و روزى ، انواع خيرات ، ذكاوت و هوشيارى ،قدرت اراده ، شايستگى تنظيم و سازماندهى ،اداره امور زندگى ، حاصلخيزى زمين وشكوفايى عقل را در اين سرزمين ها فراوان ساخته است و همه اين ها نشان سعادت وخوشبختى آنهاست . به طورى كه امروزه در سايه چنين ويژگى هايى ، رهبرى مدنيت مدرنرا در دست گرفته است و در حقيقت مى توان آنچه را كه درحال حاضر به نام مدنيت غربى معروف است ، مدنيت آمريكايى ناميد؛ چرا كه مدنيتآمريكايى در حال حاضر بر سراسر جهان سيطره پيدا كرده است و چه بخواهيم و چهنخواهيم (حتى اگر برايمان هم ناخوشايند باشد) در قلب جهان اسلامى و باكمال تاسف در جزيره العرب نيز تاثير و نفوذ پيدا كرده است و حالتى پديد آمده كهجهان اسلامى رو به سوى اين سرزمين ها نهاده است و جزيره العرب پاره هاى جگر خود رابه سوى اين سرزمين ها گسيل داشته است و اگر بخواهيد تنها جوانان عربستانى اى راكه به اين سرزمين ها رو آورده اند، شمارش كنيد ده ها هزار تن از آنها را مى يابيد؛ تازهاين غير از هندى ها، پاكستانى ها، ايرانى ها و افراد ساير كشورهاى اسلامى است . با اين همه اين سرزمين در عين حال بدبخت هم هست . برادران ! اين گونه عجيب و غريب بهمن نگاه نكنيد. اينكه مى گويم بدبختند به اين خاطر است كه نصيب آنها از دين تنها آيينمسيحيت ، و بهره آنها از حوزه هاى مختلفى كه براى فعاليت هاى انسانى موجود است ،صرفا عرصه صنعت و تكنولوژى است . علت اينكه آن ها از لحاظ دينى و اعتقادى بدبختند اين است كه ، آيين مسيحيت از روح اينسرزمين ها و نقشى كه در اين سرزمين ها بر عهده گرفته و آن را در تاريخ انسانى بهاجرا مى گذارد دورتر از هر دين و آيين ديگرى است . به طورى كه هرگاهسوال شد كه ناهمخوان ترين و دورترين دين از روح حاكم بر اين سرزمين ها وناسازگارترين آيين با طبيعت اين ممالك ، نقش راهبرى ، روح پريشان وعقل پرتب و تاب آن كدام است ؟ تنها جواب موجود، آيين مسيحيت است ؛ چرا كه اين آيين ،ديانتى است كه انسان را وا مى دارد تا اعتقاد پيدا كند به اينكه از همان روزاول گناهكار و عاصى به دنيا آمده و فطرتا مجرم و سزاوار بازخواست خلق شده است .لذا ناگزير بايد خود را فدا كند و حضرت مسيح (ع ) فداى اين انسان خطاكار و مجرمشده است . چنين اعتقادى انسان را چنان بار مى آورد كه اعتماد و اطمينان به صلاحيت و فطرت پاكانسانى را از او سلب مى كند. از طرف ديگر رهبانيت و گريز از امور زندگى را براى اودوست داشتنى مى كند و گوشه گيرى و فرار از مبارزه در عرصه زندگى را در چشم اومى آرايد و كناره گيرى از رقابت و مسابقه اى كه بزرگترينعامل هدايت در پيشرفت و ترقى انسان است را براى او محبوب مى نمايد. به همين خاطرديانت مسيحى در اين سرزمين يك آيين غريب و بيگانه است . ديانتى است كه ، بر اينسرزمين ها تحميل شده و ادوار مختلفى كه اين سرزمينها و تاريخ انسانى پشت سرگذاشته آن را بر اين ممالك تحميل نموده است . مسلمانان و مسئوليت آنان در برابر اين بدبختى مسلمانان در برابر اين بدبختى مسئوليت بزرگى دارند؛ چرا كه مسلمانان درانتقال مبادى رسالت ايده آل اسلام و تبليغ عقيده اسلامى كوتاهى و كم كارى كردند. عقيدهواضح و شفافى كه براى هر انسانى پذيرفتنى است . عقيده اى كه انسان را براى حركت و فعاليت تشويق مى نمايد و موجب شكوفايى ذوق وقريحه هاى مختلف و به جنب و جوش درآمدن غرايز گوناگون انسانى مى گردد. آرى ! مسلمانان در حمل اين رسالت بزرگ و ايدهآل به اين سرزمين ها كم كارى كردند. خداوند تبارك و تعالى فرصت حكومت و اداره اموررا در پاره اى از خاك اروپا در اختيار مسلمانان قرار داد و آن ها چندين قرن بر گوشه اىاز خاك اروپا حكومت كردند. اما به راستى در اداى رسالت خود كوتاهى كردند و درانتقال اسلام به سرزمين هاى دوردست اروپايى و وارد شدن آب گواراى اسلام به عروقداخلى اروپا كوتاهى مجرمانه اى به خرج دادند. آن ها در همين گوشه اروپا ماندگار شدند و به ساختن مجسمه ها و ساختمان هاى عظيمپرداختند و به ساختن چشم اندازهاى مدنى زيبا و دلربا اكتفا كردند، به گسترش دامنهعلوم و فرهنگ پرداختند، به ادبيات ، شعر و هنرهاى زيبا توجه نمودند، اما درانتقال اسلام و انتشار آن در اروپا كوتاهى به خرج دادند و نتيجه هم اين شد، كه اينسرزمين ها با اسلام ناآشنا و بيگانه بمانند و همچنان از اسلام دور باشند. نكته دوم اينكه ، دايره فعاليت و جنب و جوش اصلى اين سرزمين ها، فعاليت مادىتكنولوژيكى و مكانيكى است . از طرف ديگر از جمله سنت ها و قوانين الهى حاكم بر هستىاين است كه خداوند هر فرد، ملت ، اجتماع بشرى و موسسه انسانى را در زمينه اى كهبراى تلاش و فعاليت خود بر مى گزيند يارى و كمك مى نمايد. اين است كه خداوند مىفرمايد: كلا نمد هولاء و هولاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا انظر كيف فضلنابعضهم على بعض و للاخره اكبر درجات و اكبر تفضيلا (42) و ما هر يك از اينان (را كه آخرت طلبند) و از آنان (كه دنيا پرستند، در اين جهان ) ازبخشايش پروردگارت (بهره مند مى گردانيم و به آنها) كمك مى رسانيم (و كافر و مومنرا براى خوان يغما مى نشانيم ؛ چرا كه در صورت رعايت اسباب وعلل .) بخشش پروردگارت هرگز از كسى ممنوع نشده است ببين چگونه برخى (ازمردمان ) را بر برخى ديگر (در همين دنياى ناچيز به سبب تفاوت تلاش و كوشش شان )برترى داده ايم و (يكى را شاه ، دارا، دانا و ... و يكى را گدا، ندار، نادان و ...) قرارداده ايم ، اما بدان در دنياى مهم و ارزشمند آخرت ، درجات بزرگتر و برتريهاى سترگتر است (و تفاوتها و فاصله ها بيشتر است ؛ چرا كه آنجا سراى جاويدان است و بهشت ودرجات عظيم آن در ميان است . پس اى انسان ! براى آن به مسابقه بپرداز و شبانه روزبكوش ). اين است كه وقتى اين سرزمين حوزه مادى را براى تلاش ها و نشان دادن هوشيارى ، نبوغ وتوليدكنندگى خود انتخاب كرد به فتوحات عظيم و پيشرفت هاى چشمگيرى دست يافت وپيروزى هاى سرسام آورى را كسب نمود، به طورى كه توانست انرژى هاى مختلف را بهخدمت بگيرد، رازهاى نهفته و اسرار ناگفته اى را برملا سازد ووسايل گوناگونى را براى رفاه زندگى ، گسترش و آسان نمودن آن به خدمت خوددرآورد، اما از آرامش ، آسايش ، ايمان عميق ، هدف صالح ، غايات ايدهآل و از همه مهمتر از ايجاد وفاق و سازگارى ميان دين و دنيا محروم و بى بهره ماند.حال آنكه خداوند از زبان مومنين مى فرمايد: و منهم من يقول ربنا ءاتنا فى الدنيا حسنه و فى الاخره حسنه و قنا عذاب النار(43) و برخى از آنان مى گويند: پروردگارا! هم در دنيا به ما نيكى رسان و هم در آخرت بهما نيكى عطا فرما (و سراى آجل و عاجل ما را خوش و خرم گردان ) و ما را از عذاب آتش(دوزخ ) محفوظ نگاه دار. تمدن اضطراب و روح فرسايى همچنانكه گفته شد اين سرزمين ها تنها حوزه مادى و صنعتى را براى فعاليت هاى خودبرگزيدند و در نتيجه به پيشرفتهاى باشكوهىنايل آمدند و در اين راه واقعا شكوفا شدند، اما هنگامى كه براى جنبه روحى و دنياى قلبو نفس اهميتى قايل نشدند و نسبت به شناخت هدف صالح زندگى بى توجهى به خرجدادند و جانب اخلاقى ، ايجاد سازگارى ، همخوانى ميان اخلاق فاضله و دستاوردهاىصنعتى بشر را از نظر دور داشتند. (چرا كه هيچ كدام از اين صنايع ، اختراعات وپيشرفت ها، بدون اخلاقى كه حرص و اشتهاى مهار گسيخته انسان ، حبمال ، تسلط بر ديگران و ظلم نسبت به سايرملل را كنترل مى كند، به درد نمى خورد؛ زيرا تنها اخلاق است كه مى تواند زمام اين اموررا به دست بگيرد و اين علوم را به درستى به سوى هدف نيك و خبر هدايت و راهبرىنمايد). بله ! زمانى كه غرب و در پيشاپيش آنها آمريكايى كه در اين شب مبارك و زيبا در آنگردهم آمده ايم ، جانب اخلاقى ، اعتقادى و روحى را از نظر دور داشت نتيجه آن شد كه اينسرزمين ها از لحاظ روحى ، سركش ، مضطرب و سرگردان شوند و پريشانى ، نگرانى، ملامت و روح فرسايى بر آن ها حكمفرما گردد. اين جنب و جوش هاى ناشى از اضطراب و ملامت و سرخوردگى اى كه ملاحظه مى كنيد،چيزى جز بازتاب طبيعى و در عين حال بسيار سخت بر ضد طغيان ماده گرايى و ماديگرى، انباشت و تراكم پولى و مادى نيست ، به همين خاطر اين سرزمين ها همچنانكه گفتم در آنواحد خوشبخت و بدبخت هستند، اما اكنون در حال اضطراب و پريشانى به سر مى برند وفعلا از جان و وضع خودشان چندان آگاه نيستند وكنترل خودشان را در دست ندارند و درست مانند مركبى شده اند كه زندگى سوار آنها شدهاست نه اينكه ايشان سوار زندگى باشند، اين است كه زندگى نيز، بى رحمانه آن رابه حركت در مى آورد و هنوز آمادگى آن را پيدا نكرده اند كه بتوانند ايام زندگى را بهكام خود و به صورتى موزون و آرام بچرخانند. عظمت و بزرگى شما جوانان مسلمان ! فرزندان امت هميشه جاويد ابراهيمى - محمدى ! شما مى توانيد به اينتمدن درس (صحيح زندگى ) بدهيد و هدايت و راهبرى آن را به دست بگيريد و به عنوانيك منتقد به آن نگاه كنيد، نه به صورت يك خوشه چين كه مى خواهد دامن خود را از خوشههاى آن انباشته كند و نه نگاه يك دنباله رو يا يك دانش آموز كوچك و ناچيز. با اين حال و با تاسف فراوان ملاحظه مى كنم جوانانى كه به اين سرزمين ها مى آيند، درحالى به اين كشورها قدم مى گذارند كه آمادگى چندانى ندارند و والدين ، اساتيد،مربيان و سردمداران كشورهايشان آن ها را چنان بار نياورده اند كه احساس شخصيتمستقل بكنند. اين است كه ما يك شخصيت اسلامى نداريم ما چنان به اين سرزمينها رو مىآوريم ، انگار كه خود ما در صحرا و بيابان زندگى مى كنيم و در خلا به سر مى بريم، گويى هيچ گونه تاريخ ، تمدن ، دين و فرهنگى نداريم . ما بهشكل آدم هاى كوتوله به اين كشورها قدم مى گذاريم . گويى ما بسيار حقير و ناچيز و آنها كاملا عظيم و غول پيكرند. برادران من ! در حالى كه چنين نيست ، شما بسيار باهيبت و عظمت هستيد و آنها بسيار ريز وناچيز مى باشند. شما استاد هستيد و آنها شاگردان شما هستند. شما هدايتگر و جهت دهنده ، وآنها خوشه چين هستند. در گذشته هم چنين بود، اما ما شخصيت خود و اعتماد به جاودانگىاسلام را از دست داديم تا جايى كه حتى اطمينان خود به صلاحيت اسلام نه تنها براىهمراهى با جهان معاصر، بلكه براى رهبرى دنياى كنونى را نيز از دست داديم . ما در سرزمينهاى اسلامى خود، نظير هند، پاكستان ، ايران ، افغانستان و حتى در مصر وسوريه با طبيعت و سرشت تمدن غربى و حقيقت آن آشنايى نداريم و اساتيد ما دردانشگاهها و مدارس موجود در آن كشورها نتوانسته اند وجود ما را با اطمينان و اعتماد به نفسشارژ كنند و چشم ما را به روى اين تمدن و آسيب ها، نقطه ضعف ها، پرتگاه ها، اضطرابها و ورشكستگى هاى آن بگشايند. اين است كه مسئوليت اين عدم اعتماد به نفس موجود در ما،بيش از خود ما بر گردن اساتيد ماست . با اين همه مادامى كه شما به اين سرزمين ها آمده ايد، ناگزير بايد روح اين تمدن مادىرا به خوبى بشناسيد: وحى اى كه بر اين تمدن سيطره پيدا كرده و آن را به صورتمركب مادى درآورده است از هرگونه عقل و روحى محروم و بى بهره است . شما بايد در بررسى اين تمدن تعمق و دقت نظر به خرج بدهيد و ميان محسان و بدى هاىآن ، و نيز بين دستاوردها و آسيب هاى زيانبار آن موازنه نماييد. شما بايد در مورد زمينههايى كه ما مى توانيم از آنها استفاده كنيم ، به خوبى تحقيق كنيد و نيز چشم خود را بازكنيد و ببينيد بايد از طريق چه حوزه هايى از اين تمدن دورى كنيم و به صورتى سالمو صحيح از آن فرار نماييم ؛ درست همان طور كه از يك فرد جذامى فرار مى كنيم . بايد حوزه ها و زمينه هايى را كه ضرورت دارد ما در آن ها نقش يك دانش آموز را اجرا كنيممشخص كنيم ؛ چرا كه : الحكمه ضاله المومن من حيث وجدها فهو احق بها حكمت گمشده مومن است . هرجا آن را بيابد، نسبت به آن سزاوارتر است . پس از تعيين اين زمينه ها بايد به شاگردى اين تمدن در اين حوزه ها و اساتيددانشگاههايى كه در اين زمينه فعاليت دارند، بپردازيم . حال سوال اينجاست حوزه هايى كه بايد از آنها دورى گزينيم ، از آنها فرار كنيم ، ازغرق شدن در ورطه آنها برحذر باشيم و همواره آنها را حقير و خوار بشماريم ، كدامند؟ اينحوزه ها عبارتند از: حوزه عقيده ، ايمان ، روح ، اخلاق ، شخصيت ، شناخت ارزش انسان ، هدفدرست ، ارزش ها و آرمان هاى فاضله ، ايمان به غيب و شعاير اسلامى . پاسدار شخصيت خود باشيد برادران من ! در اينجا مقدارى محافظه كار و محتاط باشيد در اينجا در موقعيت و سطحبالايى قرار گيريد، نه در سطح پايين و نازل . به طورى كه به تمجيد و تحسين اينتمدن بپردازيد و در دل انگيزى و طراوت و خرمى آن مبالغه نماييد. اين كار شما نسبت بهعنوان مسلمانى كه به دين خودش احساس عزت مى كند، به قرآن ايمان دارد،حامل تاريخ درخشان و فروزانى چون تاريخ اسلام است ، مسلمانى كه پيشوا و رهبرىبراى انسانيت است و همواره اين نقش را تا قيام قيامت ايفا خواهد كرد، نيست . به نظر من آمدن به اين كشورها هيچ منعى ندارد. من از جمله كسانى نيستم كه معتقدند درستنيست فرد مسلمان حتى براى تعليم و تعلم هم كه شده به اين كشورها بيايد، نه من دراين زمينه از اين افراد اهل غلو و تندرو نيستم . بنده شخصا به عنوان يك جستجوگر در زمينه فلسفه ، تمدن و تاريخ كه در اين زمينه هاجنب و جوش هايى داشته و در امر كتاب و نوشتن معاصر نيز سهم ناچيزى داشته ام به شمامى گويم : شخصيت و هويت خود را از دست ندهيد و خود را بى ارزش قلمداد نكنيد برعكس ،شما نيز مثل حضرت ابراهيم (ع ) كه او نيز مانند شما در ميان مردمى مشرك ، بت پرست وخرافى زندگى مى كرد، بگوييد: كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوه البغضاء ابدا حتى تومنوا بالله وحده ...(44) شما را قبول نداريم و در حق شما بى اعتناييم و دشمنى و كينه توزى هميشگى ميان ما وشما پديدار آمده است تا زمانى كه به خداى يگانه ايمان مى آوريد و او را به يگانگىمى پرستيد ... شما نيز بايد اينگونه باشيد و به اين مدنيت كفر بورزيد؛ البته نه بطور كلى ،بلكه به عنوان تمدن باستانى ايده آل و تمدنى كه در اوج تعالى و شكوه است . مابراى اين تمدن ارزش قائل هستيم و گاه گاهى در زمينه تعظيم و سازماندهى امورزندگى ، ايجاد رفاه در عرصه حيات ، علوم صنعتى ، تجربى ، رياضى و فن آورى(45) از آن بهره مى گيريم . با اين حال ، همواره جانب احتياط را رعايت مى كنيم و آن رادر حوزه ايمان ، عقيده و اخلاق ، الگو قرار نمى دهيم . اين خلا روحى اى كه غرب و تمدن غربى از آن رنج مى برد و آن را به لبه پرتگاهسقوط و فروريختگى رسانده و به مسير خودكشى كشانده است . در نتيجه تمدن كنونىغرب به سوى خودكشى مى رود و چنانكه دكتر محمداقبال مى گويد: هر امتى كه از هدايت ربانى محروم و از جهت دهى آسمانى بى بهره شد، سرانجامكمال و ترقى آن ، برق و بخار است . فرنگ يا غرب در اثر دود كارگاهها و كارخانجات ، به يك ظلمت تاريك و كشندهتبديل شده است و اين وادى ايمن براى تجلى الهى قابليت خود را از دست داده و شايستهچنين تجلى اى نيست . با اين حال با كمال تاسف بايد گفت كه بهره اين سرزمين ها از دين آيين نصرانيت وشگرد آن ها، تاكيد فراوان و تمركز فوق العاده بر جنبه صنعتى و مادى بوده و همين امرنيز سر بدبختى انسانيت است . به همين خاطر هم جهان كنونى يك عالم حيران و سرگرداناست و سرنوشت خود را به صورت اضطراب و پريشانى ، فساد اخلاقى ، فقر روحى وسرگردانى ميان ماده گرايى افسارگسيخته و رهبانيت افراطى غيرمعقول رقم زده است . تمدن سراب و فريب شما بايد به سرزمين خودتان برگرديد و به مردم و بويژه جوانان و تحصيلكردگانآن بگوييد: ما در جوانب گوناگون اين تمدن غور كرديم و آن را آزموديم و خود را با آتشآن سوزانديم . در قلب آن زندگى كرديم و دست آخر، به پوشالى و توخالى بودن آنبه خوبى پى برديم . شما بايد به ميان آن ها برگرديد و سر اين تمدن را براى آنان فاش كنيد تا ابرتاريكى كه ديدگان آنها را از ديدن حقيقت اين تمدن ناتوان كرده ، كنار برود و اين اعتمادو اطمينان غيرواقعى و بيش از اندازه اى كه به غرب دارند و اين همه تقديس و تنزيهىكه براى اين تمدن قائلند فروكش كند. شما بايد اين كار را انجام دهيد و زمام امور سرزمين هاى خود را به دست بگيريد و آن رابه سوى اسلام هدايت و رهبرى نماييد. شما بايد بار ديگر اعتماد آنها را نسبت به شايستگى و صلاحيت اسلام ، علوم اسلامى وجاودانگى رسالت اسلام بازگردانيد و به آنها بگوييد ما بيشتر از شما غرب راشناختيم . در بستر آن نشو و نما كرديم و ساليانسال در آن فضا عمر خود را سپرى نموديم و فهميديم كه آن تمدن ، يك تمدن توخالى ويك سراب فريبنده است . كسراب بقيعه يحسبه الظمان ماء حتى اذا جاءه لم يجده شيئا و وجدالله عنده فوفاهحسابه (46) به سرابى مى ماند كه در بيابان بى آب و علفى شخص تشنه اى آن را آب پندارد، اماهنگامى كه به سراغ آن برود، اصلا چيزى نيابد، مگر خدا را كه (او را بميراند و) بهحساب او برسد و سزاى (عمل ) او را به تمام وكمال بدهد ... . به دانش آموزان ، دانشجويان و ساير دست اندر كاران امور تعليم و آموزش و آنجا كه بهغرب طورى نگاه مى كنند كه گويى غرب الگوى تمام عيار است ، غرب در آسمان و آنهادر زمين هستند و يا اينكه غرب قله بلندى است كه آنها مانند بچه هايى كه در دامنه كوهايستاده اند و به آن قله به عنوان آسمان بلند مى نگرند، بگوييد: برادران ما! اينگونهنيست كه شما فكر مى كنيد و اتفاقا قضيه ، برعكس تصور شماست . اين پيام من به شماست و شايد اين حرفها توانسته باشد ساكنى را در ميان شما بهتحرك درآورد، يا امر ناپيدا و قدرت پوشيده شما را به جنب و جوش درآورد و شما راوادار كند به تقدير و سپاسگزارى نعمت خداوندمتعال بپردازيد كه شما را با نعمت اسلام ، مكرم و گرامى داشت . از خداوند متعال مسالت مى نمايم كه من و شما را موفق بدارد و از او مى خواهم كه شما رادر اين سرزمين ها همچنان بر صراط مستقيم نگه دارد و پايدار نمايد و بتوانيد به تماممعنى كلمه مسلمان باشيد. نمازهايتان را به صورت دقيق و درست ادا نماييد، واجبات دينى را انجام بدهيد و مواظبشخصيت اسلامى و آداب و رسوم زيبا و گرانبهاى برگرفته از قرآن و سنت باشيد و دراينجا نقش هدايتگرانه ، امامت ، جهت دهنده و مرشد را به خود بگيريد نه بچه دانشآموزهايى دنباله رو. از خداوند مى خواهم كه به من و شما توفيق عنايت فرمايد و گام هاى ما را در اينلغزشگاه كه در آن نه تنها قدم ها، بلكه كوههاى عظيم و سر به فلك كشيده نيز مىلغزند، استوار بگرداند. دست شما را بگيرد و قلوب شما را به يكديگر پيوند بدهد ومشعل ايمان را در دل شما برافروزد كه در پرتو آن تا هر زمانى كه در اينجا مى مانيد،به عنوان يك مسلمان زندگى كنيد و هرگاه در پناه خدا به سرزمين هاى خود برگشتيد،به عنوان يك مسلمان برگرديد و در آنجا بيش از اينجا دعوتگران غيور و ثابت قدمىباشيد. والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته تمدنهاى معاصر در آينه قرآن اين سخنرانى ، خطبه نماز جمعه اى است كه در دانشگاه تورنتو (47) در كانادا كهدر تاريخ بيست و دوم جمادى الاخر سال 1397 هجرى قمرى / دهم ژوئن 1977 م . بههنگام آخرين ديدار مولف از آمريكا ايراد شده است . اما بعد! اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداوهو العشى يريدون وجهه ولا تعد عيناك عنهم تريد زينه الحيوه الدنيا ولا تطع من اغفلناقلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا (48) با كسانى باش كه صبحگاهان و شامگاهان خداى خود را مى پرستند و به فرياد مىخوانند، (و تنها رضاى ) ذات او را مى طلبند و چشمانت از ايشان (به سوى ثروتمندان وقدرتمندان مستكبر) براى جستن زينت حيات دنيوى برنگردد و از كسى فرمان مبر كه (بهخاطر دنيادوستى و آرزوپرستى ) دل او را از ياد خودغافل ساخته ايم و به دنبال آرزوى خود روان گشته است (و همواره فرمان يزدان را تركگفته است ) و كار و بارش (همه ) افراط و تفريط بوده است . همچنان كه همه مى دانند و ما نيز ايمان داريم ، قرآن كتاب خداوند و كتاب معجزه آميزجاويدى است كه سر زندگى و طراوت آن كهنگى نمى پذيرد و شگفتيهاى آن پايانىندارد و در هر عصر و زمانى جديدترين راه به شمار مى رود و براى هر عصر و هر مرحلهاز مراحل زندگى و همچنين تمام نسل ها تازه ترين روش مى باشد. قرآن آينه درخشان ،صاف و روشنى است كه تمام افراد، امت ها و نسل هاى بشرى سيماى خود را به صورتصاف و روشن در آن مى بينند. خداوند متعال هم با مخاطب قراردادن بنى آدم ، كه در حقيقت همهنسل هاى گذشته و آينده اى هستند كه پس از نزول قرآن و بعثت محمدى (ص ) پا بهعرصه وجود مى گذراند فرموده است : لقد انزلنا اليكم كتابا فيه ذكر كم افلا تعقلون (49) ما برايتان كتابى (به نام قرآن ) نازل كرده ايم كه وسيله بيدارى و آوازه و بزرگوارىشما است . آيا نمى فهميد كه سود و عظمتتان در چيست ؟ ... بدين ترتيب قرآن كتابى است كه در آن از هر مرحله ازمراحل زندگى و همه نسلهاى بشرى سخن به ميان آمده است ، و در آن امور مربوط به جهتبخشى ، ارشاد و راهبرى نسل هاى گوناگون انسانى بيان شده است و مجموعه سوره هاىآن ناطق ، زنده و هميشه جاويد است . اگر سوال شود كه در چه سوره اى از سوره هاى قرآن ، عصر و تمدن حاضر بهصورت دقيق توصيف شده است ؛ تمدنى كه علامت بارز آن در اثر توجه بيش از حد بهامور محسوس و قابل رويت و انكار حقايق غيبى و ماوراى اين زندگى ، تمودن ماده گرايىاست . تمدنى كه ماديت و پيشرفت مادى را به صورت بتى درآورده است كه مورد عبادت وپرستش قرار گيرد و آن را الگوى برترى قلمداد نموده كه از آن تقليد و پيروى مىشود و آن را غايت قصوى ، هدف نهايى ، مدل كامل و مقصد برتر قرار داده است ؟ در پاسخمى گويم : سوره كهف (50) است . خداوند متعال اين سوره مباركه را با اين عبارت آغاز كرده است كه : انا جعلنا ما على الارض زينه لها لنبلوهم ايهم احسن عملا و انا لجاعلون ما عليهاصعيدا جرزا (51) ما همه چيزهاى روى زمين را زينت آن كرده ايم (و جهان پر زرق و برق و پرنعمتى را براىانسانها آراسته ايم ) تا ايشان را بيازماييم (و ببينيم از آنان ) كدام يك كار نيكوتر مىكند و ما (عاقبت اين جهان پر زرق و برق مردمان را درهم مى پيچيم و) آنچه را روى زميناست (صاف مى كنيم و) به خاك مسطح و بى گياهىتبديل مى نماييم (و اين سرزمين پرجوش و خروش را بيابان برهوت خشك و خاموش مىگردانيم و نيكان را به بهشت و بدان را به دوزخ مى رسانيم ). نشانه بارز اين زندگى (مادى ) و تمدنى كه ما امروز در قلب آن زندگى مى كنيم (خوب) به معناى وسيع كلمه ، تكيه فوق العاده ، تمركزكامل ، شيفتگى و علاقه بى حد و مرز به تزئينات و تجملات زينت بخش فريبا و مظاهرتوخالى ، و تحقير و دست كم گرفتن ساير امور ديگر و پست قلمداد نمودن حقيقت است .اين است كه خداوند متعال اين سوره را با اين عبارت آغاز مى كند كه : و انا لجاعلون ما عليها صعيدا جرزا (52) و ما (عاقبت اين جهان پرزرق و برق مردمان را درهم مى پيچيم و) آنچه را روى زمين است(صاف مى كنيم و) به خاك مسطح و بى گياهىتبديل مى نماييم (و اين سرزمين پرجوش و خروش را بيابان برهوت خشك و خاموش مىگردانيم و نيكان را به بهشت و بدان را به دوزخ مى رسانيم . پس با مخاطب قراردادن پيامبر خود (ص ) در اين سوره مباركه مى فرمايد: و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداوه و العشى يريدون وجهه ولا تعد عيناكعنهم تريد زينه الحيوه الدنيا ولا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا (53) با كسانى باش كه صبحگاهان و شامگاهان خداى خود را مى پرستند و به فرياد مىخوانند، (و تنها رضاى ) ذات او را مى طلبند و چشمانت از ايشان (به سوى ثروتمندان وقدرتمندان مستكبر) براى جستن زينت حيات دنيوى برنگردد و از كسى فرمان مبر كه (بهخاطر دنيادوستى و آرزوپرستى ) دل او را از ياد خودغافل ساخته ايم و به دنبال آرزوى خود روان گشته است (و همواره فرمان يزدان را تركگفته است ) و كار و بارش (همه ) افراط و تفريط بوده است . نسلى كه ما با آنها زندگى مى كنيم و از جمله آنها هستيم ، نسلى كه معاصر آنها هستيم ودر اينجا با آنها رو به رو شده ايم ، نسلى است كه يا غفلت كرده و يا خود را از ذكرخداوند به غفلت و بى خبرى زده است . اين است كه خداوند مى فرمايد: ولا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه ... (54) از كسى فرمان مبر كه (به خاطر دنيادوستى و آرزوپرستى )دل او را از ياد خود غافل ساخته ايم و به دنبال آرزوى خود روان گشته است (و هموارهفرمان يزدان را ترك گفته است ) ... چنين شخصى پيرو (هوا) است و به همين خاطر: و كان امره فرطا... (55) و (همه ) كار و بارش افراط و تفريط بوده است ... مشخصه ممتاز چنين نسلى افراط و تفريط در همه امور است . اين است كه دوستدار نهايت ،تازگى ، لطافت و رسيدن به اوج (در همه چيز) است . اين است كه : و كان امره فرطا (56) و (همه ) كار و بارش افراط و تفريط بوده است . سپس در ادامه مى فرمايد: و اضرب لهم مثل الحيوه الدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارضفاصبح هشيما تذروه الرياح و كان الله علىكل شى ء مقتدرا المال و البنون زينه الحيوه الدنيا و الباقيات الصالحات خير عندربك ثوابا و خير املا (57) اى پيغمبر! براى آنان (كه به دارايى دنيا مى نازند و به اولاد واموال مى بالند) مثال زندگى دنيا را بيان كن كه همچون آبى است كه از (ابر) آسمانفرو مى فرستيم . سپس گياهان زمين از آن (سيراب مى گردند و سبب آن رشد و نمو مىكنند و) تنگاتنگ و تودرتو مى شوند (... ولى اين صحنهدل انگيز ديرى نمى يابد و باد خزان وزان مى گردد و گياهان سرسبز، زردرنگ و) سپسخشك و پرپر مى شوند و بادها آنها را (در اينجا و آنجا) پخش و پراكنده مى سازند و ...خدا بر هر چيزى توانا بوده (و هست ) دارايى و فرزندان ، زينت زندگى دنيايند (وزوال پذير و گذرايند) و اما اعمال شايسته اى كه نتايج آنها جاودانه است ، بهترينپاداش را در پيشگاه پروردگارت دارد و بهترين اميد و آرزو است ... پس از آن ، خداوند اين سوره را با اين عبارت به پايان مى برد كه : قلهل ننبئكم بالاخرين اعمالا الذين صل سعيهم فى الحيوه الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنونصنعا اولئك الذين كفروا بايات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يومالقيمه وزنا (58) اى پيغمبر! به كافران بگو: آيا شما را از زيانكارترين مردم آگاه سازم ؟ آنانكسانى هستند كه تلاش و تكاپوى آنها (به سبب تباهى عقيده و باورشان ) در زندگىدنيا هدر مى رود (و بى فايده مى شود) و خود گمان مى برند كه به بهترين وجه كارنيك مى كنند (و طاعت و عبادت شرك آلودشان موجب رستگاريشان مى شود آنان كسانىهستند كه به آيات (قرآنى و دلايل قدرت ) پروردگارشان و ملاقات او (در جهان ديگر،براى حساب و كتاب ) بى باور و كافرند و در نتيجه اعمالشانباطل بوده و به هدر مى رود و در روز رستاخيز ارزشى براى ايشانقايل نمى شويم (و قدر و منزلتى در پيشگاه ما نخواهند داشت ). اين نكته مهم و بارز كه توجه و نظر ما را به خود جلب مى كند و بايد توجه همهاهل نظر در قرآن را به خود جلب كند، اين فرمايش خداوند است كه مى فرمايد: و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا (59) و خود گمان مى برند كه به بهترين وجه كار نيك مى كنند (و طاعت و عبادت شركآلودشان موجب رستگاريشان مى شود). بدين ترتيب خداوند پيشاهنگان اين تمدن و كسانى كه درحال حاضر زمام آن را در دست دارند و كسانى كه براى آن نقشه و برنامه طراحى مىنمايند از اين لحاظ جدا مى كند كه نسبت به كارهاى خود بسيار حسن ظن دارند و فكر مىكنند بر راه درست و خير حركت مى كنند. البته آنها معتقدند كه در تماممراحل پيشرفت و ترقى اين تمدن ، كار درست و صحيح را انجام داده اند. آنان كارهاى ناروا و نادرست انجام مى دهند و مى پندارند كه كار درست و شايسته اى رابه انجام رسانده اند، به منهدم كردن امور مى پردازند و به زعم خود به سازندگىآنها دست يازيده اند، تخريب مى كنند و چنين مى پندارند كه امور تازه را پديد آورده وپروژه هاى جديدى را ابداع مى كنند. فساد مى كنند و به زعم خود نسبت به انسانيت نيكىمى كنند. اين يك حقيقت است . اين همان نكته اى است كه ما را به چالش مى كشاند و ما نيز تمام زمامداران اين سرزمين ها وقلمروى را كه در سرنوشت ساير امت ها و ملل دخالت و قلدرى مى كنند و در اوضاع مدنىساير نقاط، و برنامه ها و طرح هاى آنها دست اندازى مى نمايند و با اينحال فكر مى كنند كه كار خوبى انجام مى دهند، به محاكمه مى كشانيم . به همين خاطر دجال بزرگى كه پيامبر (ص ) از آن خبر داده و امت خود را از آن برحذرداشته است همان پيشواى اين تمدن برتر بزرگ است . پيشوايى كه زمام آن را بر عهده دارد و متولى كبر و خود برتر بينى است . ايندجال نمادى از اين ماديت و ماده گرايى لجام گسيخته و گسترده است ، اين است كه دراحاديث صحيحى كه محدثين بزرگ اسلامى آنها را روايت كرده اند پيامبر (ص ) همواره امتخود را به قرائت اين سوره تشويق كرده و فرموده است كه قرائت اين سوره فرد را ازفتنه دجال در امان مى دارد؛ چرا كه اين سوره ، نقطه حساس را هدف مى گيرد و برمحل درد، انگشت مى گذارد و خطرهايى را كه از طريق اين تمدن افسونگر، فريبنده ،تندرو و افراطى دور سر بشريت مى چرخند، به صورت درست و دقيق مجسم مى نمايد. اين است كه اين سوره به صورت ويژه ، سوره عصر ماست . هر چند كه در برگيرندهمعانى فراوان عميق و فراگيرى است و هر جوينده هدايت و طالب نور و هر كسى كه بهخداى متعال رو آورده است مى تواند بهره خاص خود را از آن ببرد. با اين همه اين سورهبه صورتى خاص بر نقطه اى تاكيد مى كند كه عصر ما با آن دست به گريبان است . تمام امثال و داستان هايى كه در اين سوره آمده است برحول اين محور و نقطه اصلى مى چرخد؛ چرا كه اصحاب كهف نيز دقيقا كسانى بودند كهاز حكم مدنيتى كه در عهد آنها داراى سيطره و غلبه بود، سرباز زدند و گفتند: فقالوا ربنا رب السموات و الارض لن ندعوا من دونه الها لقد قلنا اذا شططا هولاءقومنا اتخذوا من دونه آلهه لولا ياتون عليهم بسلطان بين ... (60) و گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است . ما هرگز غير از او معبودى رانمى پرستيم . (اگر چنين بگوييم و كسى جز او را معبود بدانيم ) در اين صورت سخنى(گزاف و) دور از حق گفته ايم (سپس برخى از آنان به برخى ديگر گفتند:) اينان ،يعنى قوم ما، به جز الله ، معبودهايى را به خدايى گرفته اند (چه مردمان حقيرى ! چرابايد بتهاى ساخته دست خويش را بپرستند، مگرعقل ندارند؟) اى كاش ! دليل روشنى بر (خدايى ) آنها ارائه مى دادند ... بعد از آن داستان دو مردى را كه يكى از آنها به حيات دنيوى روى مى آورد و به پرستشآن مى پردازد و از فرط دنيازدگى مجنون آسا به تقديس آن مى پردازد و ماوراء اين حياترا انكار مى نمايد بيان مى گردد. سپس داستان موسى و خضر بيان مى شود كه در آن خضر به انجام امور شگفت انگيز وحيرت آورى مى پردازد كه امور محسوس را به مبارزه مى طلبد و منطق و رويكرد فردى رابه ميدان مى طلبد كه به چيزى غير از امور محسوس وقابل رويت ايمان ندارد، ولى ناگهان مى بيند كه در پس پرده اين امور حقايق غيبىديگرى نهان است كه با كنار رفتن پرده و حجاب براى موسى (ع ) واضح و آشكار مىشوند. پس از آن داستان ذوالقرنين مطرح مى شود كه خداوند براى او نيز نيروى ويژه اى رامسخر فرموده و وسايل فراوانى را در اختيار او قرار داده بود كه آنها را در خدمت خير وصلاح انسان ها و مدنيت به كار مى گرفت و نه خود فريفته آنها مى شد و نه آنها راعامل فريب ديگران قرار مى داد و بر خلاف تمدن غربى كه ما اكنون در آن و در همه جاهاىديگر با آن زندگى مى كنيم و زمام انسان را در دست گرفته ، او زمام تمدن و وسايلى راكه در اختيار گرفته بود، در دست داشت . از خداوند مى خواهيم كه ما را موفق و هدايت بفرمايد: و لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم زهره الحيوه الدنيا لنفتنهم فيه و رزق ربكخير و ابقى و امر اهلك بالصلاه و اصطبر عليها لا نسئلك رزقا نحن نرزقك و العاقبهللتقوى (61) چشم خود را به نعمتهايى كه به گروههايى از كافران داده ايم ، مدوز. اين نعمتهاى مادىكه زينت زندگى دنياست ، بديشان داده ايم ، تا آنان را بدان بيازماييم . داده (اخروىجاويدان و سرمدى ) پروردگارت ، بهتر و پايدارتر (از اين نعمتهاى موقت و زودگذرجهان فانى ) است خانواده خود را به گزاردن نماز، دستور بده (چرا كه نماز مايه يادخدا و پاكى و صفاى دل و تقويت روح است ) و خود نيز بر اقامه آن ثابت و ماندگارباش . ما از تو روزى نمى خواهيم ، بلكه ما به تو روزى مى دهيم . سرانجام (نيك وستوده ) از آن (اهل تقوا و) و پرهيزگارى است . صدق الله العلى العظيم و صدق رسوله الكريم آنچه در آمريكا نيافتم اين سخنرانى در مركز جامعه مسلمانان مقيم شيكاگو (62) در يكم ماه رجبسال 1397 هجرى قمرى / نوزدهم ژوئن 1977 م . به زبان اردو بيان شده و استاد نورعالم الامينى الندوى آن را به عربى ترجمه كرده است . سروران و برادران من ! شيخ جلال الدين رومى در يك قطعه اثر - كه شاعر اسلام دكتر محمداقبال لاهورى نيز كتاب اسرار خودى خود را با آن آغاز كرده و صدر آن را با آن قطعهشعر آراسته است - مى گويد: دوش ديدم كه شيخىمشعل به دست دور شهر مى چرخيد، به او گفتم : - سرورم ! دنبال چه مى گردى ؟ گفت : از همزيستى با درندگان و چهارپايان خسته شده ام و تاب و تحملم به پايانرسيده است . اين است كه در اين عالم به دنبال انسان مى گردم . از اين افرادتنبل و ناقابل كه دور و بر خودم مى بينم به ستوه آمده ام . اين است كه بهدنبال يك توانا و پهلوان مى گردم كه چشمم را از مردانگى و شخصيت خود روشن و جانمرا آرام كند. گفتم : فلانى ! نفس و جانت تو را فريفته است . به خدا تودنبال عنقا مى گردى . خودت را خسته نكن به همان جاى قبلى خودت برگرد. من در اين راهتلاش بسيارى كردم و به جاهاى گوناگونى سرزدم ، ولى از چنين موجودى كه تودنبال آن مى گردى هيچ اثرى نيافتم . شيخ گفت : اى مرد! من نيز دنبال چنين چيزى مى گردم . دوست داشتنى ترين چيز در نظر منگرانبهاترين و دشوارياب ترين آنهاست . (63) شما مى دانيد كه من به دعوت دانشجويان مسلمان A.S.M به ديدار از آمريكا آمده ام . اينسرزمين ها براى من مانند دنياى جديدى بود. من نمى گويم كه اكتشاف جديدى مانند كاركلمب براى كشف دنياى جديدى بود. از A,S.M تشكر مى كنم كه اين فرصت را براى من مهيا ساختند تا از نقاط مختلف آمريكاو كانادا ديدن كنم و بسيارى از جاهاى اين سرزمين را ملاقات نمايم و با چشم خودم آنها رامشاهده كنم .
با ملت آنها رابطه داشته باشم و با افراد آن اجتماع پيدا كنم ، با آنها حرف بزنم ،آشنا شوم و تا جايى كه اين اقامت كوتاه اجازه مى دهد، از اوضاع واحوال آنها باخبر شوم . به نيويورك ، كانادا و آمريكاى شمالى رفتم و براى اين منظور مسافت طولانى اى درحدود پنج هزار مايل يا بيشتر را پيمودم و اكنون در پايان اين ديدار در خدمت شما هستم .اين شهر آخرين منزل من در طول اين مسافرت است و فكر مى كنم شما مشتاق شنيدن برداشتها و خاطرات من از اين ديدار و ملاقات باشيد.
بارها اتفاق افتاده است كه به عنوان يكى از ساكنان سرزمينهاى درحال توسعه (عقب افتاده ) از كاروان پيشرفت به مسافتى بهطول قرن ها، از حقيقت نهضت علمى ، و پيشرفت و داستان ترقى اين سرزمينها كه اكنون دردامن آن هستم سخن گفته ام . اكنون اين مساله را بهحال خود مى گذارم ؛ چرا كه شما نسبت به اين مساله علم و اطلاع بيشترى داريد. قطعه شعرى از مولانا جلال الدين رومى را براى شما خواندم و شايد آن شعر بر خلافتوقع بيشتر برادران و خواهران باشد. مولانا از افراد سرزمين عقب مانده در كاروانپيشرفت بشرى نبود. برعكس سرزمين او از جمله سرزمينهاى مترقى دنياى متمدن و آبادعصر خود بود. مدت ها بود كه در آن تمدن تاسيس شده بود و آمادگى تاسيس دولتعظيمى مانند دولت سلجوقى را پيدا كرده بود. نوابغ و متفكران بزرگى را در شعر،ادبيات و فلسفه پديد آورده بود و جهت تمدن و زمام امور بخش شرقى جهان را در دستگرفته بود و آثار جاويدان و چشم اندازهاى ماندگارى را در زمين به يادگار گذاشتهبود. مولوى اهل شهر قونيه و در اصل اهل ايران بود. ايرانى كه در حقيقت مى توانيم آن رايونان شرق بناميم . با اين همه ، شاعرى چون مولانا در آن قطعه شعر از احساسات جريحه دار و قلب مجروحخود سخن مى گويد. او ظاهرا داستان شيخ حقيقت جويى را تعريف مى كند، ولى در حقيقتداستان خودش را بيان مى كند و مى گويد: من انسان بينوا و بيچاره اى هستم . در اين شهرپرجمعيت ، آباد، باشكوه و خوش سيما زندگى مى كنم و در اين منطقه متمدن و مترقى بسرمى برم . با اين حال از شهر و ديار خود بيرون آمده و در سراسر زميندنبال يك انسان مى گردم . من همه چيز را پيدا مى كنم ، ولى از ايشان خبرى نمى يابم ، مگر جاى بلندسربرافراشته ؟ شهرهاى دلربا، باغ هاى خوش و خرم و گردشگاههاى فريبا، كوههاىآسمانخراش ، غذاهاى متنوع ، لباسهاى گوناگون ، مظاهر رنگارنگ مدنيت و ... را مىبينيم ، ولى چيزى به نام انسان را نمى يابم . انسانى كه ما مى بينيم شبه انسان است نه انسان . در بيت آخر مى گويد: كسانى را كه مى بينيم شبه انسانند نه انسان ؛ چون آنها شكمچران و اسير ديوانه وار شهوات هستند. موج ماشين ها من شرق و غرب ، شمال و جنوب آمريكا را گشتم و در آن پيشرفت ماشين ها را ديدم . دقتاصلى همه فعاليت ها و سر و سامانى كه شما در اين سرزمينها مى بينيد به علومرياضى ، تكنولوژى ، هندسه ، صنعت و فن بر مى گردد. اين گونه فنون در اينسرزمينها به اوج خود رسيده اند و انسان به هر وسيله اى كه مى توانسته افراط وتندروى نمايد، كار خود را به انجام رسانده است و اين امر ازوسايل و تسهيلات رفاه و آرامش گرفته تا امكانات زندگى ، راحتى ، پرمصرفى ،ترقى و شكوفايى به وضوح مشاهده مى شود. در اينجا مى پرسيم : آيا در اين سرزمينپرجمعيت و آباد كه شهرهاى آن از فرط پرجمعيتى و ازدحام مردم چنان شده كه امكان داردانسان راه خود را در خيابان پيدا نكند، انسانى پيدا مى شود كه در سينه خود قلبسوزناك و حزينى داشته باشد كه براى دردمندى به خاطر انسان تباه شده ، بسوزد؟ وچشمى براى اشك ريختن بر انسانيت سرگردان و بدبخت داشته باشد؟ و خود را از دستشهوات برهاند و از پذيرش امر و فرمان اهوا و خواسته هاى خود سرباز زند و تسليماين تمدن نشود و به لوازم آن گردن ننهد و حتى بتواند آن را به زير لگام خود بكشدو آن را تسخير نمايد و بر سر و سينه آن سوار شود و بتواند زمام زندگى را به دستبگيرد و نگذارد زندگى با او قساوت به خرج دهد و ازكنترل او خارج شود و او را به اين سو و آن سو پرتاب كند بلكه او زندگى را بهكنترل خود درآورد و آن را در اختيار بگيرد و چنانكه خودش مى خواهد بدان جهت بدهد؟
چنين كسى كجا پيدا مى شود كه خالق خود را بشناسد، پروردگارش را پرستش كند و درگسترده محبت او و به خاطر دوست داشتن انسانيت و احترام به شان انسان زنده باشد. زمامنفس اماره خود را در دست داشته باشد و زندگى زاهدانه ، ساده و نزديك به فطرت را درپيش بگيرد و از اين رهعگذر لذت حقيقى را مزه كند و به خاطر انسانيت بدبخت و بيچاره ،آب شود و پاره پاره شدن امت ها و برخورد افراد و دولت ها و خودخواهى و خودپسندى ومنفعت طلبى و مصلحت جويى او را آزار دهد و هرگاه نكبتى دامن گير يكى از دولت ها شد اودردمند و خسته شود و براى پيشرفت تمام بندگان و سرزمينها بكوشد و خالصانه درخدمت تمام انسانها باشد. بخشش را دوست داشته باشد و به بذل و سخاوت دست يازد و به خاطر گريه بربدبختى و بيچارگى امتها و ملتهاى مختلف ، خواب به چشمش نرود و به اين فلسفه :بخور، زندگى كن و لذت ببر ايمان نداشته باشد، بلكه با وجود گرسنگى خود ازسير شدن برادر انسان خود، احساس بهترين لذت ها به او دست بدهد و چنان احساس راحتىكند كه راحتى ديگرى فراتر از آن متصور نباشد و معتقد باشد كه انسانيت گرانبهاترين، گرامى ترين و شريف ترين امر موجود در زندگى است . كسى كه تنها در آباد كردن جان و سرزمين خود تعمق نمى كند، بلكه براى آبادانى وسازندگى انسانيت مى كوشد و دلش مى خواهد جهان را با چشم يك خانواده واحد از لحاظتضامن و اتحاد ببيند و اين امر را نه تنها در سطح سازمانملل متحد و منشور آن ، بلكه در سطح انسانيت حقيقى و طبيعى تحقق ببخشد. كسى كه مبدا و معاد خود را مى شناسد و تمام سعى و تلاش او در اين راه خلاصه مى شودو بر اين باور است كه او مانند خاك و خاشاكى نيست كه پس از مرگ دوباره به خاكتبديل شود، بلكه اعتقاد دارد كه مقصدى دارد كه در آينده اى نه چندان دور بدانجا مى رودو در آنجا درباره توانمنديها و استعدادهايى كه خداوند او را به آنها مجهز و آراسته كردهبود، سوال مى شود. انسان توانسته است روح زندگى را در آهن و جمادات بدمد و فضاهاى گسترده ميان آسمانو زمين را به تسخير خود درآورد، در اعماق زمين غواصى كند و از مدار ماه و ستارگان ديگرسر درآورد و در اين اواخر به ماه هم برسد، ولى عملا سقوط كرده است . با اين حال هيچ يك از اين امور دال بر كمال حقيقى انسان نيستند. اينكه انسان روح را در جمادات بدمد و آن را ناطق و زنده كند،كمال نيست . كمال حقيقى آن است كه روح را در نفس خود بدمد و آن را زنده و گويا گرداند.انسان جانشين خدا در زمين و نماينده او در هستى است ، لذا جايگاه او بلندتر، متعالى تر وبزرگتر از آن است كه بنده جمادات باشد. برعكس بايد آنها را، به خدمت بگيرد؛ البته نه تنها براى خودش ، بلكه براىخداوندى كه خالق و پروردگار اوست و آنها را در راه تحقق بخشيدن به آنچه كه خداونداز اين انسان و هستى مى خواهد به خدمت بگيرد. اسير قفس طلايى اكنون دوباره همان سوال را مى پرسيم كه چند نفر وجود دارند كه پيشرفت خود را درتاسيس دولت و حكومت و به خدمت گرفتن مردمان و سرزمين ها و گسترش نفوذ و حكومت خودبر نفوس و ديگران تحت كنترل درآوردن ملت ها نمى بينند، بلكه مى خواهند با تماماخلاص و ايثار و فارغ از هرگونه اغراض و منافعى براى انسانيت كار كنند؛ چرا كهآينده خود را با انسانيت پيوند داده و با تمام قدرت ، عبادت حكومت يا حزب خاصى را ردمى كنند و مى كوشند تمام ملل و مردمان از بندگى نفس ، خواسته ها، شهوات ، قدرت ، ماده، مال ، ثروت ، علم و عقل رها شوند. انسانى كه مى تواند با تمام قدرت و عزت رو بهعالم كند و جملات عرب باديه نشينى را باز گويد كه ، اسلام او را از زمين به آسمانبرده بود و در فضاى بى كران آسمان ندا برآورد كه : خداوند ما را برانگيخت تا هر كدام از بندگان خود را كه بخواهد از بندگى بندگان خدا،از تنگناى دنيا به گستردگى آن و از جور اديان بهعدل انسان ، رهنمون شويم . بدين منظور ما را با دين اسلام به سوى بندگانش فرستادتا آنها را به اين دين دعوت نماييم . (64) يك عرب باديه نشين در كاخ رستم ، امير فرماندهان فارس و وزير جنگ ايران ، كه نام اودل و جان شنونده را به لرزه در مى آورد و سربازان را به وحشت مى انداخت ، مى گويد:خداوند ما را برانگيخت تا مردم را از تنگناى دنيا به گستردگى آن رهنمون شويم .دنيايى كه شما آن را امپراطورى ايران و دولت ساسانى ناميده ايد از ديد ما قفسى بيشنيست . قفس هم قفس است هر چند كه تمام نرده ، سيم و شبكه هاى آن از طلا ساخته شدهباشد. ما آمده ايم تا به حال و وضع شما گريه كنيم . چيزى كه ما را از صحراهاى عربستانبه اينجا كشاند تنها دلسوزى ، رحم و عاطفه بود. بدبخت هاى نكبت زده ! آمده ايم تا شما را از اين قفس زرينى كه شما در آن چهچهه و هورامى كشيد و مانند عندليبى به سرزمين گسترده الهى و فضاهاى آزاد و بى كران لبخندمى زنيد، آزاد سازيم . عادات و قيود مختلف ، اسباب و تسهيلات ، فزون طلبى ، رفاه ، آسايش ، آوازخوانان ،نوكران ، آشپزها، ساقيها، كاخها و ساختمانها شما را بنده خويش كرده اند، ولى ما تنهابنده خداى واحديم و بس . اين است كه آمده ايم تا شما را از اين بندگيهايى كه كسى جزخدا شمار آنها را نمى داند آزاد نماييم . (چرا كه دستگاههاى شمارش الكترونيكىكامپيوتر يا ... چيزى جز امور محسوس و ظاهرى را شمارش نمى كند و نمى تواند امور غيرمحسوس و باطنى را محاسبه كند.) اين است كه اگر عبوديت با قلب مخلوط شد و با خون و گوشت آميخته گشت و به عنوانطبيعتى درآمد كه انسان را در ظاهر و باطن رها نكرد و چنان شد كه انسان به خاطر اشتياقبيش از حد نتوانست بدون آن زندگى كند، دوستدار و عاشق آن شد و آن را بر آزادىبرترى داد. دستگاه شمارشگر الكترونيكى چگونه مى تواند آن را بشمارد، عمق آن راشناسايى كند و به ژرفا و گستره آن پى ببرد. اين است كه آن عرب باديه نشين مىگويد: آمده ايم تا شما را از اين گونه بندگيهاىغيرقابل شمارش رها كرده و به آزادى يگانه و يكتا رهنمون شويم . وحدت نور و كثرت ظلمات آزادى ، تنها يكى است ، ولى بندگيها نهايت و پايانى ندارند. همچنان كه نور، واحد وظلمات و تاريكيها فوق العاده فراوانند. اين است كه مى بينيم قرآن هرگاه نور را بهكار مى برد آن را به صورت مفرد استعمال مى كند و مثلا مى گويد: يخرجهم من الظلمات الى النور ... (65) آنها را از تاريكيها (ى زمخت گمراهى شك و حيرت ) بيرون مى آورد و به سوى نور (حق واطمينان ) رهنمون مى شود ... آيا اين كار به اين خاطر است كه كلمه نور در زبان عربى جمع بسته نمى شود و نمىتوان مانند ظلمت كه با كلمه ظلمات جمع بسته مى شود، كلمه نور را با واژه انوار جمعبست ؟ آيا قرآن نمى تواند كلمه نور را جمع ببندد؟ هرگز! اين مساله صرفا به ايندليل است كه نور در عالم واقعى تنها يكى است و اين ظلمات و تاريكيهاست كه حد وحصرى ندارد. مصدر نور، واحد و همان معرفت خداوند متعال است و از اين معرفت الهى نور و هدايتسرچشمه مى گيرد. ديدار و ملاقات اين سرزمينها بيتى از دكتر محمداقبال را به ياد ما مى آورد. او كه تمدن غربى را به صورت عميق و تحليلى موردبررسى قرار داد و بر جوانب مختلف آن احاطه پيدا كرد و بر اسرار، ابعاد و نقاط ضعفآن اطلاع حاصل نمود، چنين مى گويد: امتى كه از جهت دهى آسمانى و تنزيل الهى بى نصيب است ، سرانجام نبوغ و فراست آنتسخير برق و بخار است . در بيت ديگرى مى گويد: علم و پيشرفت صنعتى در اروپا به حد انبوه است . با اينحال وضعيت آنها شبيه بحرى است كه ذره اى آب حيات در آن يافت نمى شود. در يك افسانه قديمى نيز آمده است كه : آب حيات در درياى تاريكى و ظلمات يافت مىشود و گفته مى شود كه اسكندر، خضر را راهنماى خود قرار داده بود تا او را به كنارسرچشمه آب حيات در درياى تاريكيها برساند، ولى خضر از انجام چنين كارى عاجز ماندو نتوانست در اين باره كارى انجام دهد. اقبال نيز در شعر خود به اين مساله اشاره مى نمايد و مى گويد: اروپا دريا و دنياى ظلمات و تاريكيهاست ، ولى ذره اى آب حيات در آن يافت نمى شود. سرنوشت و آينده امتى كه بهره اى از جهت بخشى آسمان ندارد و از نور هدايت ، رسالت ونبوت محروم است و تنها بر علم و عقل خود تكيه زده و تمام همت و هوش خود را به آهن ،جمادات ، فولاد و ابزار آلات اختصاص داده و تمام توان ، استعداد و شايستگى خود را باسپر بلا قرار دادن عالم روح و روان ، بر هستى مادى و آفاق دنيوى متمركز نموده است ،چيست ؟ اين است كه عبادات را به تسخير درآورد، ولى ازكنترل نفس و جان خود ناتوان است و فقط توانسته هستى مادى را تسخير كند و ازكنترل روح هستى عاجز مانده است . اروپا پيشرفت مادى را هدف برتر و متعالى خود در زندگى قلمداد نمود و آن را وجهه همتخود قرار داد. اين است كه خداوند او را در اين راه موفق كرد و توانست در اين زمينهپيروزيهايى را كسب كند كه در آنها جاى هيچ حرف و سخنى نيست . اروپا در اين راهتوانست راه طولانى و مسافت بعيدى را بپيمايد و به اندازه چشمگيرى در اين راه سهيمشود. درست مانند سنت الهى حاكم بر زمين ، سنت الهى در زمين به اين صورت است كهبشر را يارى كند و در هر زمينه و بستر كارى ، اسباب و زمينه هاى پيروزى و موفقيت اورا فراهم آورد. تنها چيزى كه بايد مورد توجه قرار داد، انتخاب زمينهعمل ، تلاش و فعاليت است . عدم همخوانى مسيحيت با جامعه اروپايى اروپا به خاطر علل و عوامل مختلفى كه در اينجا مد نظر ما نيست ، مسيحى شد و هر كس كهبه تاريخ اروپا، تغيير و تحولات تمدن اروپايى و مدنيت غربى بپردازد و مطالبى راكه مورخ آمريكايى درابر در كتاب كشمكش دين و علم نوشته مطالعه نموده باشد و داستانكليسا، قيصر و جنگهاى خونبارى را كه مدت هاى مديدى در اروپا ميان علم و دين وجودداشته دنبال كند، به خوبى مى داند كه مسيحيت چگونه وارد اروپا شد و اروپاييان با چهزحمت و كشت و كشتارى كه توسط مبشرين و دعوتگران مسيحى به راه انداخته شد به آيينمسيحيت گردن نهادند. همچنين مى داند كه پس از درگيريهاى مستمرى كه بين علم و دين برپا بود، چه عواملىبه صورت خودكار اروپا را ماديگرى فريبنده سوق داد؛ چرا كه غرب از دين بيزار شدهبود و اين هم به اين خاطر بود كه دين ، آن را زمين گير و ناتوان كرده بود و آن را بهعقب مى راند. در حالى كه طبيعت غيرتمند، آگاه و مشتاقى كه داشت ، با قدرت و عاطفه هرچه تمامتر او را به جلو مى راند و قواى طبيعى پرده از روى مخفى گاههاى قدرت الهى وتوانمندى ها و امكانات سرسام آور پيشرفت و ترقى بر مى داشتند وملل مختلف در مسابقه پيشرفت با هم رقابت مى كردند و براى رسيدن به خط پايان ازهم پيشى مى گرفتند. همه اين عوامل اروپا را واداشت تا با سرعت هر چه بيشتر و شتاب تند و تيز به پيشبرود و موجب شد يكى از ذرات هستى (اتم ) را به خدمت بگيرد و از مواد، ذخاير، قوا وانرژيهايى كه خداوند در آنها به وديعت گذاشته بهره بردارى نمايد و كارى كند كهخاك را به كيميا تبديل كند و جمادات را ناطق و زنده و متحرك گرداند. به هر حال طبيعت اروپايى ، تحولات ، تطورات و انقلابهايى كه در سطح جهان بهوقوع مى پيوست ، زمينه اى را فراهم ساخت كه اروپا به انتخاب زمينه فعاليت وتلاشهاى خود كه در آن بستر بتواند نعمتهاى خدادادى ، ذكاوت و شايستگى هاى خود رابدون هيچ حد و مرز، و يا نياز به حيا از كتاب مقدس يا استفتا از شخصيت هاى مذهبى درامور مربوط به حلال و حرام به كار گيرد. بنابراين از نشانه بدشانسى اروپا و به تبع آن بداقبالى انسانيت اين بود كه اروپامسيحيت را به عنوان دين و عقيده انتخاب كرد و اگر از كسى در مورد تاريخ عقايد، اديان ودينى كه با جامعه اروپا همخوانى و سازگارى ندارد و با طبيعت و عادت حاكم بر آنهمنوايى نمى كند، سوال شود، بى درنگ با تمام اطمينان و اعتماد به نفس پاسخ مى دهدكه ديانت مسيحى . اگر هم بپرسيم دينى كه مى تواند آرامش و اطمينان را به طبيعت و روح پريشان ، آزرده وبى مهار اروپا بازگرداند و آن را در مسير صحيح ، جهت دهد و از زياده روى و بى مهارىآن فرو كاهد، و دينى كه مى تواند ميان وسايل و اهداف ، توفيقى برقرار كند و مياناسباب و مقاصد وفاقى برقرار سازد و برنامه جديدى را براى انسانيت طراحى نمايد وخون جديدى را در رگهاى آن به جريان اندازد و بشريت را به راه راست و مستقيم رهنمونشود كدام است ؟ بى شك تنها جوابى كه هر حق جو، حقيقت طلب و دوستدارعدل و انصاف به اين پرسش خواهد داد، اسلام است و بس . البته جاى هيچ تعجبى نيست كه انسان از نظرگاه مسيحيت ، از همان بدو تولد و بهصورت فطرى گناهكار است . لذا چگونه مى تواند با بار سنگين گناهان و خطاهاىفطرى اى كه در زير آنها كمرش خم شده يا كاروان مدنيت و پيشرفت همراهى كند؟ انسانىكه تنها به خاطر اينكه مسيحى است ، همواره بايد معتقد باشد كه فطرتا گناهكار است ،چگونه مى تواند اعتماد به نفس داشته باشد و به توانمندى هاى خود اعتماد كند و هستىرا به تسخير خود درآورد؟ چنين انسانى كه گناهكار و تا فرق سر غرق درگل و لاى معصيت و گناه است و از آفرينش خود نادم و پشيمان است ، چگونه مى تواند بهنداى هستى گوش دهد و نيروهاى طبيعى نهفته در اعماق زمين را استخراج نمايد، درياها رامسخر كند، امواج آنها را درنوردد و حتى رسيدن به ماه و ساير ستارگان و سيارات را همدر خواب ببيند؟ زمانى كه فرد معتقد باشد از همان بدو تولد گناهكار است و گناه و معصيت براى او مقدراست و او نيازمند دادن كفاره گناهان خود است ، چگونه مى تواند با جرات ، قدرت ، شجاعتو اعتماد، به سفر اكتشافات هستى بپردازد و يا حتى خواب جنگيدن با هستى يا كشفهاىعلمى را هم ببيند؟ در حقيقت چنين امرى ، تلاش در راه ايجاد وفاق و سازگارى ميان دو امر ضد و نقيض وتلاش براى سازگار كردن دو امر ناهمخوان است كه در عدم سازگارى و توافق نظيرىندارد. چنين كارى در حقيقت مانند كسى است كه درشكه اى را به دو اسب بسته باشد، بهطورى كه يكى از اين اسب ها در جلو و ديگرى در پشت درشكه باشد. اين دو اسب كاملامخالف هم هستند؛ چرا كه يكى از آنها درشكه را به جلو و ديگرى آن را به عقب مى كشد. اروپا نيز با توجه به روحيه پر جنب و جوشى كه داشت با شدت و حدت هر چه تمامتربه جلو مى رفت و مسيحيت نيز با همان شدت و حدت آن را به عقب مى كشاند و آن را بهرهبانيت و فرار از دنيا سوق مى داد. به طورى كه سران كليسا، ندا بر مى آوردند كهسر پيشرفت انسانيت در كناره گيرى از زندگى و هياهوى جامعه بشرى است و اگر انسانخواستار ترقى روحى است بايد به كوهها و غارها پناه ببرد و زندگى خود را وقفكليسا نمايد. به زندگى خانوادگى پشت پا بزند و از زن كناره گيرد، حتى از سايهاو نيز دورى كند و از نگاه كردن به او بپرهيزد. براى نمونه اگر كتاب ليكى را مطالعه كرده باشيد به شما مى گويد كه يك فرداروپايى از سايه يك زن فرار مى كرد؛ حتى اگر مادرش هم بود! مادر زحمت مسافرتطولانى و پيمودن مسافت دور و درازى را بر خود هموار مى كرد تا چشمش به ديدارفرزند دلبند و جگرگوشه اش روشن شود. در حالى كه او همين كه وجود مادرش را حسمى كرد خود را از مادرش پنهان مى نمود و چنان از او فرار مى كرد كه گويى جن ياعفريتى را ديده است . مادر هم از همان راهى كه آمده بود با دلى شكسته و مملو از حزن وحسرت باز مى گشت ! آيا كسى نمونه چنين قساوت و شقاوتى را در عالم ديده است ؟ اين مسيحيتى است كه اروپا و آمريكا اسير و گرفتار آن شدند. نتيجه آن هم اين شد كهوقتى سيل تمدن و پيشرفت و ترقى جارى شد بر ضد كليسا قيام نمود تا از بندگىكليسا و هرگونه دينى رها شود؛ چرا كه به نظر آنها دين و كليسا چون صخره بزرگىمانع رشد و شكوفايى آنها بود. اين بود كه هر آنچه را كه به نوعى به دين ارتباطداشت رد كرد و آخرين حلقه اتصال خود با آن را از طريق قطع رابطه با كليسا، پارهكرد. اين مساله در مورد آمريكا صادق است . با اين حال انحطاط جهان اسلامى از زمانى شروعشد كه رابطه خود را با دين قطع كرد! اين دو مساله حقيقت مسلم و آشكارى است و جاى هيچگونه شك و انكارى در آن نيست . اروپا تنها زمانى به پيشرفت چشمگيرىنايل آمد كه مسيحيت را كنار گذاشت و جهان اسلامى نيز زمانى پاره پاره ، متلاشى و منحطشد كه از تعاليم اسلامى روى گردان شد و از آن دست كشيد و آن را به كنارى نهاد. بنده ماشين آلات بر اين اساس آمريكا به پرستش ماشين و فروتنى در برابر ابزارآلات پرداخته است ونفوذ و سيطره خود را بر شرق و غرب بسط داده است . چنان كه در اين اواخر كار به جايى كشيده است كه خواست و اراده خود را به ديگر كشورهاديكته مى كند و در امور سياسى ديگر كشورها دخالت مى كند و آنها را آنچنان كه خودشمى خواهد، اداره مى نمايد. سروران من ! اكنون كه در قلب آمريكا هستم با صراحت تمام به شما مى گويم : تمامكشورهاى جهان بدون استثناء اعم از اسلامى و غيراسلامى تسليم اوامر آمريكا (66)هستند و بنده وار با ارباب خود در ارتباط هستند و به طريق خاصى ، مستقيم يا غيرمستقيم ،تسليم دستورات او هستند و از اوامر او تبعيت مى نمايند. در اينجا نقشه ها و طرح هايى كهدر كشورها و سرزمين هاى ما و به دست رهبران و پيشوايان ما اجرا مى شود، طراحى وتنظيم مى شوند. (67) حال اگر آمريكا همه جهان را به بندگى گرفته است خود او بنده دستگاهها و ماشين آلاتشده و به پرستش اين محيط و اين سطح زندگى ، (68) ماشينها و ابزارهايى كهبدون آنها زندگى را از دست مى دهد، مى پردازد. مزاياى جمادات و طبيعت آنها تنها چيز نادر، كمياب و گمشده اى كه آن را در اينجا نمى يابم انسان است : انسان حقيقىاى كه به جاى ماشين متحرك در سينه خود قلب زنده ، تپنده و پر جنب و جوشى داشتهباشد. انسان در اينجا در برابر زندگى ماشينى به زانو در آمده و چنان بلايى بهسرش آمده است كه نمى تواند به چيزى غير از ماشين بينديشد و تمام فكر و ذكر حتىخاطرات و احساساتش هم ماشين شده است و خصلت و خصوصيت جمادات و آهن آلات را به خودگرفته است . بطورى كه هيچ گونه رقت ، لطافت ، نرمى و صفايى در او پيدا نمىشود. چشمها ديگر اشك را از ياد برده و قلبها خشوع را فراموش كرده اند. اين حقيقتىاست كه من آن را در آمريكا با تمام وجود حس كردم . خود را نبازيد پيش از آنكه آمريكا را ترك كنم به شما سفارش مى كنم كه برق درخشش اين تمدن چشمشما را خيره نكند از اين سرزمين و زندگى بهره بگيريد، ولى بنده اين تمدن و مظاهرپوشالى آن نشويد. من فتوا نمى دهم كه مصنوعات و اقامت شما در اين سرزمين حرام است . من مى گويم اينماديگرى شما را به وحشت نيندازد، بلكه همچنان پاسدار رسالت خود باشيد و بهشخصيت خود افتخار نماييد و آن را ذوب شدن وانحلال دور نگه داريد و سعى كنيد اين درخشش وزرق و برق مكار و مدنيت قلابى ، شما رانفريبد و دين ، عقيده ، آرمان ، ارزشها، تمدن و جامعه يى شما را تحقير نكند. شما فكر نكنيد كه حيوان و چهارپا هستيد و اينها انسانند. همواره فرمايش دكتر محمداقبال را به ياد داشته باشيد كه مى گفت : هواى پايتخت كشورهاى اروپايى در اثردودهاى متراكم و انبوه كارخانه ها تاريك و ظلمانى شد و محيط آن با وجود نورهاىفراوانى كه دارد، براى فتح نوينى در انديشه و اشراق جديدى از عالم غيب غير مهياست. بنده بتهاى خود ساخته افراد اين كشورها آداب و رسوم و ابزار آلاتى را مى پرستند كه با داستان خود مىسازند. خداوند متعال در قر آن خود و از زبان حضرت ابراهيم (ع ) با يك بيان ساده وروشن مى فرمايد: (... اءتعبدون ما تنحتون ...) (69) ... آيا چيزهايى را مى پرستيد، كه خودتان مى تراشيد...؟ در اينجا چيزى ساخته مى شود، مقياسى وضع مى شود، اصلى مقرر مى شود، ماشينىطراحى مى شود و تمام سرزمين در برابر آن تعظيم مى كنند، آن را مى پرستند و ماوراىآن را تكفير مى نمايند. اين كشورها همان سرزمين آزر بت ساز معروف و پرده دار ودربان آنهاست . به همين خاطر كاملا نيازمند بر آمدن ندايى ابراهيمى است و كسى جز شمااين ندا را برنخواهد آورد؛ چرا كه شما در واقع پيروان ابراهيم هستند نه يهود. آنها از راهاو منحرف شدند. نصارى هم پيروان ابراهيم نيستند؛ زيرا آنها نيز پيروان مسيحيت پولسراهب هستند و هيچ ربطى به مسيحيت حضرت عيسى و مريم (ع ) ندارند. توطئه اى كه براىمسيحيت طراحى شده بود كه شايد هيچ توطئه اى ضد هيچ دينى تا اين حد آشكارا موفقنشده باشد موفق شد و آن را از سيرى كه حضرت عيسى (ع ) پيموده و مردم را به آندعوت كرده بود منحرف ساخت و آن را به مسيحيت پولستبديل نمود. بدين ترتيب مسيحيت كنونى اعم از كاتوليكى و پروتستانى ، همان مسيحيتپولسى است . بنابراين مسيحيون جانشينان ابراهيم (ع ) نيستند. برعكسى ، شما جانشينان و پيروان اوهستيد. اين است كه از زبان دكتر محمد اقبال به شما مى گويم : اى بانى حرم ! اى جانشين ابراهيم ! دوباره عالم را تجديد بنا كن . از خواب گرانبرخيز: خوابى كه به طول انجاميده و خسته كننده شده (70) است . شما معماران حرم هستيد. پس دوباره به تعمير جهان دست بزنيد، چرا كه تنها معماران حرممى توانند اين جهان در هم و برهم را بازسازى نمايند. آنچه كه امروزه در جهان در جرياناست ، تلاشهاى تخريب گرانه است و هر چه كه در ظاهر تلاش براى سازندگى وتعمير است در واقع تلاش در راه تحريب و ويرانگرى است . از طرف ديگر شما حامل پيام و رسالتى هستيد و به يك كتاب زنده ايمان داريد و ازپيامبرى پيروى مى كنيد كه در هدايت مردم و رهايى آنها از هرگونه بندگى و عبوديتىبه سوى بندگى خداى واحد، تخصص داشت . لذا شما در اينجا صرفا انسانى نيستيد كهفقط مى خورد و مى نوشد. شما حتى مانند هنديها و پاكستانيها و مصريها و سوريها همنيستيد. شما مسلمان و جزو امت اسلامى هستيد و شاعر اسلامى شما دكتر محمداقبال مى گويد: بتهاى رنگ و نژاد و مليت را درهم شكنيد و در گرماى اسلام ذوب شويد تا ديگر نمايىاز تورانى و ايرانى و افغانى باقى نماند. ناگزير بايد شخصيت و جايگاه خود را بشناسيد و به قدر و قيمت خود پى ببريد. شمامانند ابزارى نيستيد كه وقتى در يك دستگاه به كار گرفته شد، ديگر وجود و شخصيتخود را از دست بدهد. همچنين مثل چهار پايانى نيستيد كه همچون آنها بخوريد و سير شويد،بلكه بايد رسالت خود را به آمريكاييها و غرب برسانيد و آنها را از غفلت و بىخبريشان بيدار كنيد و آنان را نيست به خطاهايشان آگاه سازيد و به آنها بفهمانيد كه ازمسير صحيح زندگى منحرف شده اند و لذت زندگى حقيقى را نشاخته اند و در موردشناخت راه درست زندگى در جهل مركب به سر مى برند. گاهى هم كه اين احساس در آنها زنده مى شود راه را به خطا مى روند و همان روش هيپىگرى (71) ادامه مى دهند و به خوكشى ، رهاشدن و فرار از زندگى رو مى آورند يااينكه به روش يوگا و برهمنى رو مى نمايند. هندوها در شهر اله آباد جشن دينى بزرگى را برپا مى كنند كه اگر آن را ديدهباشيد مى بينيد كه چگونه بسيارى از تحصيلكردگان آمريكايى نيز در ميان آنها ديوانهوار اين سو و آن سو مى روند و در برابر هندوها و بتها زانو مى زنند. يعنى چيزى كهنشان مى دهد آنها دل درد تمدن گرفته و تا حد استفراغ ، شراب مدنيت نوشيده اند واكنون به پزشكانى رو آورده اند تا آنها را علاج كنند و شفا دهند، ولى نه آنها را شفا مىدهند و نه عطش آنها را فرو مى نشانند. اى كاش جامعه اسلامى اى وجود داشت كه دست آمريكاييها را مى گرفت و آنها را به راهراست هدايت مى نمود و آنها را استادوار و بزرگوارانه مخاطب قرار مى داد، ولى ازبدشانسى ما چنين جامعه الگو و نمونه اى وجود ندارد تا آمريكاييها را مانند يك جامعه همسطح مخاطب قرار دهد و آنها را به راه راست و درست و درست رهنمونى كند. اين است كه وقتى به آمريكايى از تمدن خود دورى مى كند و از جامعه خودملول و دلسرد مى شود به هند و نپال رو مى كند تا شايد در آنجا به آرامش قلبى وآسايش روحى دست يابد يا مى خواهد به قلبه هاى هيماليا برود. به انواع مسكرات ،مخدرات و ساير شراب هاى روح فزاى ديگر رو مى آورد هيپى گرى را انتخاب مى نمايد.اى كاش ما مسلمانان مى توانستيم به داد آن ها برسيم . دستشان را برگيريم و آنها رابه ساحل حق و راستى رهنمود شويم .
|