11 - خط بطلان بر عربيت سال هشتم هجرت بود، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) همراه ده هزار نفر از سپاهيانش در ماهمبارك رمضان براى فتح و آزاد سازى مكه از حكومت بت پرستان ، به سوى مكه حركتنمودند (و بعد هزار نفر نيز به اسلام گرويده و يازده هزار نفر شدند) و مكه را براحتىفتح نمودند. آقاى حاج سيد محمد كوثرى (ذاكر معروف قم ) از سالهاقبل از سال 1342 شمسى روضه خوان مخصوص امام خمينى (مدظله الوارف ) بود. گويند: يكى از دانشمندان در ميان شاگردان گوناگون خود، به يكى از آنان با اينكهنوجوان بود، احترام بسيار مى كرد، اين موضوع باعث شد كه بعضى از شاگرداناعتراض كردند، كه در ميان شاگردان ، افراد بزرگسال هستند، چرا به آنها آن گونه احترام نمى كند. ابوبصيرگويد: در حضور امام صادق (عليه السلام ) بودم ، شنيدم فرمود: در آخر 37 سوره محمد (صلى الله عليه وآله ) مى خوانيم : بعد از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بود، موضوع رهبرى مساله داغ روز بود،بدخواهان دنبال بهانه مى گشتند تا على (عليه السلام ) را كنار بزنند. در حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) سخن از انسان با ايمان به ميان آمد كه در لحظهمرگ در چه مالى است ؟ امام صادق (عليه السلام ) فرمود: روزى اميرمؤ منان على (عليه السلام ) وارد مسجد شد،شخصى را ديد كه بسيار اندوهيگن و ناراحت است ، پرسيد چرا محزون هستى ؟ او عرضكرد: پدر و برادرم را از دست داده ام و ترس آن دارم خوف و وحشت مرا فرا گيرد. نقل شده : اميرمؤ منان على (عليه السلام ) ديد مردى طنبور كه يكنوع آلتموسيقى داراى دسته دراز و كاسه كوچك است و در مجالس لهو و عياشى زده مى شود،على (عليه السلام ) او را از اين كار باز داشت و حتى طنبور او را گرفت و شكست ، سپس اورا توبه داد و او توبه كرد. مفضل گويد: امام صادق (عليه السلام ) فرمود: روزى بين سلمان و مردى بگو مگو شد، وآن مرد به سلمان گفت : من انت و ما انت : تو كيستى و تو چيستى ؟. هنگامى كه در جنگ احد سپاه كفر از پشت سر بر مسلمين هجوم آورد و مسلمانان را غافلگيركرد، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و على (عليه السلام ) و چند نفر در ميدان ماندند، وبقيه كه در ايمانشان خلل بود فرار كردند، و در اين ميان از ناحيه دشمن شايع شد كهپيامبر (صلى الله عليه وآله ) كشته شده است . امام صادق (عليه السلام ) فرمود: حكيم دانشمندى ، هفتصد فرسخ راه پيمود كه خود رابه حكيم و دانشمند ديگر برساند و هفت مطلب از او بپرسد، وقتى كه با او ملاقات كرد،هفت سوال خود را به ترتيب زير عنوان نمود: شخصى از امام صادق (عليه السلام ) پرسيد: مگر على (عليه السلام ) در دين خدا،نيرومند نبود؟ هشام بن سالم گويد: از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كهرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) حارثه بن نعمان انصارى (يكى از صحابه ) را ديد واز او چنينت احوالپرسى كرد، فرمود: مامون (هفتمين خليفه عباسى ) در اواخر عمر، لشكر مجهزى به سوى روم حركت داد و خودنيز همراه لشكرش بود، در بازگشت همراه سپاه خود در كنار چشمه بديدون درمنطقه قشيره كه منطقه سبز و خرم و خوش آب و هوا بود، توقف كرد، كنار چشمهآمد، از آب سرد و زلال آن و سر سبزى اطراف آن تعجب نمود، دستور داد چوب بزرگى ازدرختهاى آنجا بريدند و روى آن چشمه به عنوانپل گذاردند، و بدستور او بالاى آن ، خانه نسبتا وسيع پلاژ مانند، ساختند، او كه درروى صندلى لميده بود و به آب مى نگريست ، سكه پولى به درون آب انداختند، آببقدرى صاف بود كه نقش آن سكه از بيرون آب خوانده و ديده مى شد، و آب آنچنان سردبود كه كسى توان آنرا نداشت دستش را در ميان آب نگهدارد. ام سليم همان ايام نوجوانى دخترى متعهد بود وقتى ابوطلحه كه هنوز مسلمان نشدهبود از او خواستگارى كرد، قاطعانه گفت : اگر مسلمان شوى ، همسر تو خواهم شد، ابوطلحه مسلمان شد، و در راه اسلام يك فرد مفيد و متعهد گرديد، ام سليم آنگاه با او ازدواجكرد. شخصى بنام حسين بن على گويد: به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم ، مردىبه من وصيت كرده كه اموالش را در راه خدا مصرف كنم ، در چه راهى مصرف نمايم ؟ ابوقره روحانى بلند پايه مسيحى ، براى بحث و مناظره به حضور حضرترضا (عليه السلام ) رسيد، امام به او فرمود: نظر شما درباره مسيح (عليه السلام )چيست ؟ او در پاسخ گفت : انه من الله (مسيح از جانب خداست ). عبدالخالق گويد: شنيدم امام صادق (عليه السلام ) به ابوجعفراحول يكى ازياران فرمود: به بصره رفته اى ؟ يكى از دانشمندان مى گفت : در مدينه ديدم كنار قبر حضرترسول (صلى الله عليه وآله ) جمعيت زيادى است به فكر فرو رفتم و خطاب به پيامبرخدا (صلى الله عليه وآله ) عرض كردم : اىرسول خدا آيا از اين مردم راضى هستى ؟. مرحوم آيت الله العظمى بروجردى پس از طى دوران اجتهاد در نجف اشرف و اصفهان ،سرانجام به محل تولدش بروجرد آمده و در آنجا سكونت گزيده تا اينكه براى معالجهبيمارى فتق ، در اواخر سال 1363 هجرى قمرى به تهران مسافرت كرده و در جوارحضرت عبدالعظيم در بيمارستان فيروزآبادى بسترى شد، در اين مدت ، جمعيت بسيارازوى عيادت كردند، پس از بهبودى كامل ، علما و اساتيد و فضلا از ايشان دعوت نمودندكه به قم بيايد تا طلاب علوم دينى از محضرش بهره مند گردند. سال ششم هجرت ، ماه شعبان بود، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) با مسلمانان براى جنكبنى مصطلق از مدينه بيرون آمده و به سوى جبهه حركت مى كردند، در اين هنگام دو آيهآغاز سوره حج نازل شد كه معناى آن دو آيه اين است : امام خمينى (دام ظله ) هميشه و در هر زمان در شؤ ون مختلف زندگى ساده زيستى را رعايتمى كردند، هم اكنون كه رهبر جهان اسلام است ، و در كشور ايران ، بطور عملى نيز زمامامور رهبرى را بدست دارد. وقتى بنى اميه روى كار آمدند، بخصوصى زمان حكومت معاويه (عليه الهاويه ) بانيرنگها و تبليغات وسيع و گوناگون ، مردم را بر ضد على (عليه السلام ) مىشوراندند و از آن حضرت بدگويى مى كردند، در حدى كه مردم شام باور كرده بودندكه على (عليه السلام ) نماز نمى خواند و... و تا آنجا كه در جشنها و عزاداريها و بالاىمنبرها و حتى در نماز، بدستور معاويه به امام على (عليه السلام ) ناسزا مى گفتند، اينروش همچنان ادامه داشت تا وقتى كه عمر بن عبدالعزيز (هشتمين خليفه بنى اميه )بر مسند خلافت نشست ، او نسبت به ساير خلفاء مردى صلح و وزين بود. يكى از خدمتكاران امام صادق (عليه السلام ) بنام مصادف هزار دينارپول از امام صادق (عليه السلام ) گرفت و از طرف آنحضرت ، براى تجارت همراهكاروان تجارى مصر، به سوى مصر رهسپار شد، اتفاقا كالاهايى كه خريده بود در مصركمياب بود و همين موضوع باعث شد كه مصافد با همراهانش هم سوگند شدند كهكالاها را گران بفروشند، و بر اين اساس به مصر رفته و اجناس خود را به دو برابرقيمتش فروخت ، در حالى كه خوشحال بود كه با دو هزار دينار به حضور مولايش امامصادق (عليه السلام ) مى آيد، او با خود فكر مى كرد، امام صادق خرسند خواهد شد، ولىوقتى كه دو هزار دينار را نزد امام گذاشت و جريان را به عرض رساند. اسلم بن ابوعمران گويد: در جريان فتح قسطنطنيه(استانبول فعلى كشور تركيه ) در كنار اين شهر بوديم ، گردان مصر بفرماندهى عقبةبن عامر بود و گردان شام بفرماندى فضالة بن عبيد بود، لشكر عظيمى از روم دربرابر ما قرار گرفت كه مانع فتح قسطنطنيه شوند، ما مسلمانان صفهاى خودرا آراستيم و آماده جنگ شديم ، ناگهان يكى از شجاعان مسلمان به قلب لشكر روم زد، عدهاى از مسلمانان فرياد زدند: سبحان الله فلانكس خود را با دست خود به هلاكت انداخت (بااينكه قرآن مى فرمايد: ولا تلقوا بايكم الى التهلكة ، با دست خود، را بههلاكت نيفكنيد
|