بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهل داستان و حدیث از إ مام حسن مجتبی (ع ), عبداللّه صالحى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     40DAST01 -
     40DAST02 -
     40DAST03 -
     40DAST04 -
     AMAM0001 -
     AMAM0002 -
     AMAM0003 -
     AMAM0004 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

كدام بهترند، دشمنان يا دوستان ؟
پس از جريان صلح امام حسن مجتبى عليه السلام با معاويه ، آن حضرت مورد ضربتشمشير قرار گرفت .
يكى از دوستان حضرت به نام زيد بن وهبِ جَهنى حكايت كند: در شهر مداين به محضر امامعليه السلام شرفياب شدم و ايشان را در حالى ديدم كه از شدّت درد و زخم آن شمشيربى تابى و ناله مى كرد، گفتم : يا ابن رسول اللّه ! مردم متحيّر و سرگردان شده اند؛تكليف ما چيست ؟
ام حسن مجتبى عليه السلام فرمود: به خدا سوگند! در نظر من معاويه از اين جمعيّت بىايمان براى من بهتر است ، اين اشخاص ادّعاى شيعه و دوستى مرا دارند، وليكن چونكركسان در انتظار مرگ من نشسته اند، اينان حيثيّت و آبروى مرا نابود كرده ،اموال ما را به يغما بردند.
سوگند به خداوند! چنانچه از معاويه پيمان ايمنى بگيرم ، ديگر گزندى از او به من وخانواده ام نخواهد رسيد؛ و چه بسا همين كار سبب شود كه مسلمانان و ديگر دوستانم از شرّاو در امان بمانند؛ و در غير اين صورت همين اشخاص مرا با دستِ بسته ،تحويل معاويه خواهند داد.
وم ، براى همگان و حتّى براى آيندگان سودمند مى باشد؛ و اين بهتر از آن است كهكوفيان مرا اسير كرده و با دستِ بسته تحويل او دهند؛ و آن وقت با منّت مرا آزاد نمايد،كه در اين صورت ، خاندان بنى هاشم براى هميشه تضعيف و خوار شده و مورد سرزنش واهانت همگان قرار خواهند گرفت .
زيد جهنى اظهار داشت : يا ابن رسول اللّه ! آيا در چنين حالت و موقعيّتى دوستان وشيعيان خود را همچون گله گوسفند بدون چوپان و حامى رها مى نمائى ؟!
امام عليه السلام فرمود: اى زيد! من مسائلى را مى دانم كه شماها به آن آگاهى نداريد،همانا پدرم اميرالمؤ منين عليه السلام روزى مرا شادمان و خندان ديد، پس اظهار داشت :فرزندم ! زمانى فرا خوهد رسيد كه پدرت را كشته ببينى ؛ و همگان از تو روىبرگردانند.
و بنى اميّه حكومت را در دست گيرند و بيت المال را از مستحقّين قطع و بين دوستان خودتقسيم نمايند.
و در آن زمان مؤ منين ذليل و خوار گردند؛ و فاسقان و فاجران قدرت و نيرو گيرند؛ حقّپايمال شود و باطل رواج يابد؛ خوبان و نيكان مورد لعن و سرزنش قرار گرفته وشكنجه شوند.
پس روزگار اين چنين سپرى شود، تا شخصى ازاهل بيت رسالت در آخر زمان ظاهر گردد و عدل و داد را گسترش دهد.
و خداوند در آن زمان بركات آسمانى خود را بر مؤ منين فرود فرستد؛ و گنج هاى زمين ،هويدا و آشكار شود؛ و خوشا به حال كسانى كه آن زمان را درك نمايند.(25)
معجزه پسر همچون پدر
مرحوم شيخ مفيد به نقل از امام محمّد باقر عليه السلام حكايت نمايد:
روزى عدّه اى از مردم حضور امام حسن مجتبى عليه السلام آمده و به حضرت گفتند: ياابنرسول اللّه ! شما نيز همچون پدرت اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام معجزه اى - كه بسيارمهمّ باشد - برايمان آشكار ساز.
امام مجتبى عليه السلام فرمود: آيا پس از ديدن معجزه به امامت من مطمئن خواهيد شد؟ و آياايمان خواهيد آورد؟
گفتند: بلى ، اعتقاد و ايمان مى آوريم ؛ و ديگر هيچ شكّ و شبه اى وجود نخواهد داشت .
حضرت فرمود: آيا پدرم را مى شناسيد؟ همگى گفتند: بلى .
در اين هنگام ، حضرت پرده اى را كه آويزان بود كنار زد؛ پس ناگهان تمام افراد مشاهدهكردند كه اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام نشسته بود.
سپس امام حسن مجتبى عليه السلام خطاب به جمعيّت كرد و فرمود: آيا او را مى شناسيد؟
گفتند: بلى ، اين مولاى ما اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام است ؛ و ما ايمان آورديم و شهادتمى دهيم كه تو ولىّ و حجّت بر حقّ خداوند هستى ؛ و امام و جانشين پدرت خواهى بود.
و پس از آن اظهار داشتند: ما شاهد و گواه هستيم كه جنابعالى ، پدرت اميرالمؤ منين علىّعليه السلام را پس از مرگش به ما نشان دادى ، همان طورى كه آن حضرت ،رسول اللّه صلى الله عليه و آله را پس از رحلتش در مسجد قُبا به ابوبكر و عمرنماياند.
امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود: واى برحال شما! مگر اين آيه شريفه قرآن را نخوانده ونشنيده ايد كه خداوندمتعال مى فرمايد:
(وَلا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ في سَبيلِ اللّه اءمْواتا بَلْ اءحْياءُ وَلكِنْ لا تَشْعُرُون).(26)
آن هائى را كه در راه خدا به شهادت رسيدند، مپنداريد كه مرده اند؛ بلكه آنان زنده وجاويد مى باشند ولى شما درك نمى كنيد.
البتّه اين حالت مختصّ كشته شدگان فى سبيل اللّه است ، كه در همه جا حاضر و ناظرخواهند بود.
سپس در پايان افزود: شماها درباره ما اهل بيت رسالت و نبوّت چه تصوّراتى داريد و چهمى انديشيد؟
گفتند: ياابن رسول اللّه ! ما به تو ايمان آورديم و مطمئن شديم كه تو امام و خليفه برحقّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله هستى .(27)
روئيدن رطب بر نخل خشكيده
امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:
حضرت امام حسن مجتبى صلوات اللّه عليه در يكى از سفرهاى خود براى حجّ عمره ، بعضىاز افرادى كه معتقد به امامت زبير بودند؛ حضرت را همراهى مى كردند.
پس كاروانيان در مسير راه خود، در محلّى جهت استراحت فرود آمدند؛ و در آن مكان درخت خرماىخشكيده اى وجود داشت كه در اءثر بى آبى و تشنگى خشك شده بود.
حضرت كنار آن درخت خرما رفت و نشست ، در اين اثنا يكى از افراد كاروان به آن حضرتنزديك حضرت شد؛ و كنارش نشست .
بعد از آن كه مقدارى استراحت كردند، آن شخص كه معتقد به امامت زبير بود سر خود رابالا كرد و پس از نگاهى به شاخه هاى خشكيدهنخل ، گفت : اى كاش اين نخل رطب مى داشت ؛ و مقدارى از آن راميل مى كرديم .
امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود: آيا اشتها و علاقه به آن دارى ؟
آن شخص زبيرى گفت : آرى ، پس حضرت دست هاى مبارك خود را به سوى آسمان بلندكرد و دعائى را زمزمه نمود.
ناگهان در يك چشم به هم زدن ، نخل خشكيده ؛ سبز و شاداب گرديد و در همانحال رطب هاى بسيارى بر آن روئيد.
در همين موقع ساربانى كه همراه قافله بود و كاروانيان از او شتر كرايه كرده بودند،هنگامى كه اين كرامت و معجزه را ديد، در كمال حيرت و تعجّب گفت : اين سحر و جادوىعجيبى است !!
امام عليه السلام فرمود: خير، چنين نيست ؛ بلكه دعاى فرزند پيغمبر صلى الله عليه وآله است كه مستجاب گرديد.
و سپس افراد كاروانى كه همراه حضرت بودند، همگى از آن خرماهاى تازه خوردند.
و آن درخت تا مدّت ها سبز و خرّم بود و مردمان رهگذر از خرماهاى آن استفاده مىكردند.(28)
نصيحت فرزند جهت يارى برادر
در جريان صحراى سوزان كربلا و شهادت اصحاب و ياران باوفاى امام حسين صلواتاللّه و سلامه عليه ، حضرت قاسم - فرزند امام حسن مجتبى عليه السلام - نيز حضورداشت و چندين مرتبه از عموى خود تقاضاى رزم كرد؛ ولى حضرت نپذيرفت .
حضرت قاسم كه نوجوان بود، بسيار افسرده و غمگين در گوشه اى نشست و گريه كرد،كه چرا همه ياران به فيض سعادت و شهادت مى رسند ولى او محروم مانده است ، كهناگاه به ياد نوشته اى افتاد كه پدرش امام حسن مجتبى عليه السلام بر بازويش بستهو فرموده بود:
هرگاه بسيار غمگين شدى ، آن را باز كن و بخوان و به آنچه در آن نوشته شده استعمل نما.
با خود گفت : سال ها از عمر من گذشته است ؛ و هرگز اين چنين ناراحت و غمگين نشده ام ،پس نوشته را از بازوى خود گشود و در آن خواند:
فرزندم ، قاسم ! تو را سفارش مى كنم ، هرگاه در كربلا ديدى كه دشمنان ، اطرافعمويت حسين عليه السلام را محاصره كرده و قصدِ جان او را دارند، لحظه اى درنگ مكن ؛ وبا دشمنان خدا و دشمنان رسولش جهاد كن و از ايثارِ جان خويش دريغ مكن .
اگر عمويت به تو اجازه رفتن به ميدان رزم ندهد، التماس و اصرار كن تا رضايت واجازه او را به دست آورى و سعادت و خوشبختى هميشگى را براى خود تاءمين كنى .
حضرت قاسم پس از خواندن نامه ، سريع از جاى خود برخاست و شتابان به سوىعموى مظلومش - امام حسين عليه السلام - آمد و با حالت گريه ، آن نوشته را تقديمعمويش كرد.
چون امام حسين عليه السلام گريه ملتمسانه برادرزاده ؛ و نوشته برادر خويش را مشاهدهنمود، گريست و سپس نفس عميقى كشيد و فرمود: برادرزاده ام ، قاسم ! اين سفارش پدرترا مى پذيرم ؛ و آن گاه او را نزد عون - پسر عمّه اش - و حضرتاباالفضل العبّاس - عمويش - برد.
و سپس از خواهرش زينب پيراهنى تميز گرفت و بر اندام قاسم پوشاند و عمامه اى برسرش بست ؛ و بعد از آن او را روانه ميدان نمود.
حضرت قاسم نزد فرمانده لشگر عمر سعد رفت ؛ و فرمود: آيا از غضب و سخط خداوندنمى ترسى كه با عمويم حسين عليه السلام اين چنين جنگ و كارزار مى كنى ؟!
و آيا از رسول خدا شرم و حيا نمى كنى ؟!
عمر سعد ملعون گفت : مطيع امر يزيد گرديد تا از شما دست برداريم .
حضرت قاسم فرمود: خداوند تو را بدبخت نمايد، تو چگونه مدّعى اسلام هستى در حالىكه با آل رسول جنگ مى كنى !.
و چون به لشگر حمله كرد و عدّه اى را به هلاكت رسانيد، اطراف وى را محاصره كردند؛ وهركس به نوعى ضربه اى از تير، شمشير و سنگ بر آن نوجوان عزيز وارد ساخت كه درنهايت به فيض شهادت نائل آمد.(29)
رسوائى توطئه گر و زن شدن يك مرد
روزى عَمرو بن عاص نزد معاوية بن ابى سفيان آمد؛ و پس از بدگوئى بسيار از امام حسنمجتبى صلوات اللّه و سلامه عليه ، گفت :
حسن بن علىّ مردى خجول و كم حرف است ، اگر بتوانى كارى كنى كه بالاى منبر رود،خيلى خوب است ؛ چون نمى تواند سخنرانى كند و با شرمندگى از منبر فرود آيد و مردمنسبت به او بدبين و بى اعتماد شوند.
به همين جهت معاويه جلسه مفصّلى با حضور انبوه مردمتشكيل داد و به امام حسن عليه السلام گفت : چنانچه ممكن باشد بالاى منبر بروى و قدرىما را موعظه فرمائى ؟
حضرت پيشنهاد معاويه را پذيرفت و بالاى منبر رفت ؛ و پس از حمد و ثناى الهى وتحيّت و درود بر جدّ بزرگوارش ، فرمود:
من حسن ، فرزند ساقى كوثر، علىّ بن ابى طالب ؛ و فرزند سرور زنان عالم ، فاطمهدختر رسول اللّه مى باشم .
و سپس آن حضرت ، خطبه اى مفصّل در كمال فصاحت و بلاغت بيان نمود؛ و تمام چشم ها وافكار را متوجّه خود ساخت .
ناگاه معاويه به وحشت افتاد و در وسط خطبه و سخنرانى حضرت - مجتبى سلام اللّهعليه - گفت : اى ابو محمّد! اين سخنان را كنار بگذار و پيرامون اوصاف خرماى تازهاندكى سخن بگو.
حضرت با صراحت و خونسردى ، فرمود: و امّا رطب ، پس همانا وزش باد آن را بى محتوامى سازد، گرماى خورشيد آن را مى پزد، و خنكى شب آن را خوش طعم و گوارا مىگرداند؛ و سپس به ادامه مطالب قبل پرداخت .
در اين هنگام معاويه سخت به وحشت افتاد، كه مبادا مردم بر عليه او شورش كنند و آشوبىبرپا شود، لذا دستور داد: اى ابو محمّد! آنچه گفتى كافى است ، از منبر فرود آى .
و چون حضرت از منبر فرود آمد، معاويه گفت : آيا گمان كرده اى با اين حرف ها مىتوانى خليفه شوى ؟!
بدان كه هرگز به چنين آرزوئى نخواهى رسيد.
حضرت فرمود: اى معاويه ! خليفه كسى است كه به كتاب خدا - قرآن - و سيره و روشرسول خدا عمل نمايد، نه آن كه با ظلم و جور وتعطيل احكام و حدود الهى بر جامعه ، مسلّط شود و يك لذّت و آسايش زودگذرى را براىخود تاءمين كند.
در اين ميان كه مرد جوانى از بنى اميّه در آن مجلس حضور داشت ، دهان به ناسزا گشوده وبه اميرالمؤ منين علىّ و امام حسن مجتبى صلوات اللّه عليه بسيار توهين و جسارت كرد.
پس حضرت دست به دعا بلند نمود و اظهار داشت : خداوندا، نعمتى را كه به او داده اى ،دگرگون ساز و او را براى عبرت و بيدارى ديگرانتبديل به زن گردان .
ناگهان آن جوان متوجّه خود شد كه ديگر نشان مردى در او نيست ، ريش و محاسنش به يكباره فرو ريخت ؛ و عورتش همانند عورت زنانمبدّل گشت .
در اين لحظه حضرت به او خطاب كرد و فرمود: تو زن هستى در مجلس مردان چه مى كنى، اين جا جاى تو نيست .
و هنگامى كه مجلس خاتمه يافت و امام حسن مجتبى سلام اللّه عليه خواست كه از مجلس خارجشود، عمرو بن عاص جلو آمد و از حضرت چند سؤال - كه به نظر خودش مشكل بود - پرسيد؛ و حضرت يكايك آن سؤال ها را بى تاءمّل پاسخ داد؛ و سپس از مجلس خارج شد.
معاويه به عمرو گفت :اى عمرو! فسادى عجيب بر پاكردى و مردم شام را به فتنهكشاندى ؛ عمرو در جواب به معاويه گفت : ناراحت مباش ، مردم شام با تو هستند و تازمانى كه آنها را سير نگه دارى از تو حمايت مى كنند.
جوان اءموى كه به شكل زن تبديل شد و خبرش در شهر شام و ديگر شهرها منتشرگرديد، بعد از گذشت چند روز از اين واقعه ، همسر آن جوان نزد امام حسن مجتبى عليهالسلام آمد و بسيار گريست و از آن حضرت درخواست كرد تا شوهرش همانند ديگر مردهابه حالت طبيعى خود باز گردد؟
و در نهايت ، دل حضرت به حال همسر آن جوان سوخت و به درگاه خداوند دعا نمود و آنجوان اءموى به حالت اوّل خود بازگشت (30).
زن شدن مردى در قبال توهين
حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه حكايت نموده است :
روزى امام حسن مجتبى عليه السلام در جمعى از اقشار مختلف مردم حضور داشت ، كه يكى ازافراد آن مجلس گفت :
يابن رسول اللّه ! شما كه اين قدر قدرت داريد و مى توانيد با دعا معاويه را نابودكنيد و زمين عراق و شام را جابه جا نمائيد؛ و حتّى كارى كنيد كه زنتبديل به مرد شود؛ و يا مرد، زن گردد، چرا اين همه ظلم هاى معاويه راتحمّل كرده و سكوت مى نماييد؟!
ناگاه يكى از دوستان معاويه كه در آن جمع حاضر بود؛ با حالت تمسخر و توهين گفت :اين شخص - يعنى ؛ امام حسن مجتبى عليه السلام - كارى نمى تواند انجام دهد، چون اوتوان چنين كارهائى را ندارد.
در همين حال حضرت به آن دوست معاويه كه از اهالى شام بود خطاب كرد و فرمود: توخجالت نمى كشى كه در بين مردها نشسته اى ، بلند شو و جاى ديگر بنشين .
امام صادق عليه السلام در ادامه فرمايش خود افزود: ناگهان مرد شامى متوجّه شد كه بههيئت زنان در آمده است ؛ و ديگر علامت مردى در او نيست .
سپس امام حسن مجتبى عليه السلام به آن مرد شامى كهتبديل به زن شد، فرمود: اينك همسرت به جاى تو مرد گرديد؛ و او با تو همبستر مىشود و تو يك فرزند خنثى آبستن خواهى شد.
چند روزى پس از گذشت از اين ماجرا، هر دوى آن مرد و زن شامى نزد امام حسن مجتبى عليهالسلام آمدند و از كردار و رفتار خود پشيمان شده و توبه كردند.
و حضرت در حقّ آن ها دعا كرد و از خداوند متعال ، براى آنان در خواست مغفرت نمود؛ و هردوى آن ها به دعاى حضرت ، به حالت اوّلشان باز گشتند.(31)
خبر دادن از غيب در كودكى
حضرت ابوجعفر امام محمّد باقر صلوات اللّه و سلامه عليه حكايت فرمايد:
روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله در جمع عدّه اى از اصحاب و ياران خويشحضور داشت ، كه ناگهان چشم حاضران به امام حسن مجتبى سلام الله عليه افتاد كه باسكينه و وقار خاصّى گام بر مى داشته و به سمت جدّ بزرگوارش ، در آن جمع مى آمد.
همين كه رسول خدا چشمش بر او افتاد، تبسّمى نمود.
در اين هنگام بلال حبشى گفت : بنگريد، همانند جدّشرسول اللّه صلوات اللّه عليه حركت مى كند.
پيغمبر خدا فرمود: همانا جبرئيل و ميكائيل راهنما و نگهدار او هستند.
و چون حضرت مجتبى وارد بر آن جمع شد همه به احترام وى از جاى برخاستند؛ و حضرترسول خطاب به فرزندش كرد و اظهار داشت : حسن جان ! تو ميوه و ثمره من ، حبيب و نورچشم من و پاره تن و قلب من مى باشى ؛ و ... .
در همين بين يك نفر اءعرابى - بيابان نشين - وارد شد و بدون آن كه سلام كند، ازحاضران پرسيد: محمّد صلى الله عليه و آله كدام يك از شما است ؟
اصحاب گفتند: از او چه مى خواهى ؟
حضرت رسول صلوات اللّه عليه ، به ياران خود فرمود: آرام باشيد و سپس خود رامعرّفى نمود.
اءعرابى گفت : من هميشه مخالف و دشمن تو بوده و هستم .
حضرت تبسّمى نمود؛ ولى اصحاب ناراحت و خمشگين شدند، حضرترسول به اصحاب دو مرتبه به آنان اشاره نمود كه آرام باشيد.
اءعرابى اظهار داشت : اگر تو پيغمبر بر حقّ؛ و فرستاده خداوند هستى علائم و نشانههائى را براى من ظاهر گردان .
حضرت فرمود: چنانچه مايل باشى ، خبر دهم كه تو چه وقت و چگونه ازمنزل و ديار خود خارج شده اى ؟
و نيز خبر دهم كه تو در بين خانواده خود و ديگر آشنايان و خويشانت چه شهرتى دارى ؟
و يا آن كه اگر مايلباشى ، يكى از اعضاى بدن من تو را به آنچه خواسته باشى ، خبر دهد.
اعرابى گفت : مگر عضو انسان هم سخن مى گويد؟!
حضرت فرمود: بلى ، و سپس اظهار داشت : اى حسن ! بر خيز و اءعرابى را قانع ساز.
و چون حضرت مجتبى عليه السلام ، با اين كه كودكىخردسال بود؛ پيشنهاد جدّش را پذيرفت .
اعرابى گفت : آيا پيغمبر نمى تواند كارى انجام دهد كه به كودك خود واگذار مىنمايد؟!
پس از آن حضرت مجتبى سلام اللّه عليه لب به سخن گشود و چند بيت شعر خواند؛ وسپس خطاب به اءعرابى كرد و فرمود:
همانا تو با كينه و عداوت وارد شدى ؛ ليكن با دوستى و شادمانى و ايمان بيرون خواهىرفت .
اءعرابى تبسّمى كرد و گفت : اءحسنت ، سخنان خود را ادامه ده .
اللّه عليه ضمن سخنى فرمود: تو در شبى بسيار تاريك ، كه باد سختى مى وزيد وابر متراكمى همه جا را فرا گرفته بود از منزل خود خارج شدى ؛ و در بين راه بادى تندو صاعقه اى شديد تو را سخت به وحشت انداخت ؛ و با يك چنين حالتى به راه خود ادامهدادى ، تا به اين جا رسيدى .
اءعرابى با حالت تعجّب گفت : اى كودك ! اين حرف ها و مطالب را چگونه و از كجا مىدانى ؟!
آن قدر بى پرده و صريح سخن مى گوئى ، كه گويا در همه جا همراه من بوده اى !ظاهرا تو هم علم غيب مى دانى ؟!
و سپس افزود: شناخت من در مورد شما اشتباه بوده است ، من از عقيده قبلى خود دست برداشتم، هم اكنون از شما مى خواهم كه اسلام را به من بياموزى تا ايمان آورم .
حضرت مجتبى سلام اللّه عليه اظهار نمود: بگو: (اللّه اكبر)؛ و شهادت بر يگانگىخداوند؛ و رسالت رسولش بده ، تا رستگار شوى .
اعرابى پذيرفت و اظهار داشت : شهادت مى دهم كه خدائى جز خداى يگانه وجود ندارد واو بى شريك و بى مانند است ؛ و همچنين شهادت مى دهم براين كه محمّد صلى الله عليه وآله بنده و پيغمبر خداى يكتا مى باشد.
و چون أ عرابى توسّط سبط اكبر، حضرت مجتبى صلوات اللّه عليه اسلام و ايمان آورد،تمامى اصحاب و نيز خود حضرت رسول صلى الله عليه و آلهخوشحال و شادمان شدند.
و آن گاه پيامبر خدا، آياتى چند از قرآن ؛ و بعضى از احكام سعادت بخش الهى را به آناعرابى تعليم نمود.
بعد از اين جريان ، هرگاه اصحاب و انصار، امام حسن مجتبى عليه السلام را مى ديدند بهيكديگر مى گفتند: خداوند متعال تمام خوبى ها وكمالات و اسرار علوم خود را به او عنايتنموده است .(32)
تقاضاى فرزند به جاى قيمت روغن
حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم حكايت فرمايد:
سن مجتبى عليه السلام از مدينه با پاى پياده ، عازم مكّه معظّمه گرديد؛ و چون با پاىبرهنه راه را مى پيمود، پاهايش آسيب ديده و متورّم شد، به طورى كه در مسير راه بهسختى قدم برمى داشت ، به حضرت پيشنهاد داده شد كه چنانچه سوار شوى ناراحتىپاهايت برطرف خواهد شد.
حضرت فرمود: خير، من قصد كرده ام كه پياده بروم ؛ و سپس افزود: همين كه به اوّلينمنزل برسيم ، مردى سياه پوست وارد خواهد شد و او روغنى همراه خود دارد كه براى ورم وناراحتى پا مفيد و درمان كننده است ؛ پس هنگام دريافت روغن هر قيمتى را كه گفتقبول كنيد.
بعضى از همراهان حضرت گفتند: ياابن رسول اللّه ! در اين نزديكى منزلى نيست كهكسى بيايد و روغن بفروشد؟!
امام عليه السلام فرمود: چرا، منزل نزديك است و روغن فروش نيز خواهد آمد.
و چون مقدار مسافتى كوتاه به راه خود ادامه دادند، به منزلى رسيدند؛ حضرت فرمود: درهمين منزل استراحت مى كنيم .
در همين بين ، مردى سياه پوست وارد آن منزل شد، همراهان حضرت از او تقاضاى روغنبراى ناراحتى پا كردند؟
آن مرد گفت : روغن براى چه كسى مى خواهيد؟
پاسخ دادند: براى امام حسن مجتبى فرزند اميرالمؤ منين علىّعليهماالسلام مى خواهيم .
مرد سياه پوست گفت : من بايد خدمت آن حضرت شرفياب شوم و خودم روغن راتحويل ايشان دهم .
روغن فروش بر حضرت وارد شد، سلام كرد و عرضه داشت : ياابنرسول اللّه ! من غلام شما هستم ، اين روغن در اختيار شما باشد و من در ازاى آن چيزى نمىخواهم ، جز آن كه تقاضامندم از خداوند متعال بخواهيد تا فرزندى پسر، دوستدار شمااهل بيت رسالت ؛ و نيكوكار به من عطا گرداند؟
امام مجتبى عليه السلام روغن را گرفت و به او فرمود: به خانه ات بازگرد؛ مطمئنباش كه خداوند فرزند پسرى به تو عطا خواهد نمود؛ و سپس پاهاى مبارك خود را با آنروغن ماساژ داد و ناراحتى ورم آن كاملاً خوب و برطرف گرديد.
امّا مرد سياه پوست ؛ چون به منزل آمد، ديد همسرش نوزادى پسر، صحيح و سالم وضعحمل كرده است ، پس بسيار خوشحال شد و به سمت امام حسن مجتبى عليه السلام بازگشت ؛و چون به آن حضرت ملحق شد تشكّر و قدردانى كرد.(33)
اشتهاى خربزه و فرود به همراه گلابى
حضرت سجّاد زين العابدين به نقل از پدر بزرگوارش - ابا عبداللّه الحسين سلام اللّهعليهما - حكايت نمايد:
وزى برادرم حسن مجتبى صلوات اللّه عليه مريض شد؛ و چون ناراحتيش برطرف گرديد،نزد جدّمان رسول خدا صلى الله عليه و آله - كه در مسجد نشسته بود - رفت و خود را روىسينه آن بزرگوار انداخت و حضرت رسول او را در آغوش گرفت و فرمود: جدّت ، فدايتباد، چه چيز ميل دارى ؟
برادرم گفت : من خربزه مى خواهم .
د را زير بال جبرئيل عليه السلام نهاد و آن را به طرف سقف مسجد حركت داد؛ وجبرئيل عليه السلام پرواز كرد؛ و چون لحظاتى كوتاه سپرى شد بازگشت ، در حالىكه يك گوشه از پيراهن خود را جمع كرده بود، وقتى نزد حضرترسول صلى الله عليه و آله رسيد، دامان خود را گشود و در آن دو خربزه و دو عدد اءنار ودو عدد گلابى و دو عدد سيب وجود داشت .
پيامبر خدا با ديدن آن ميوه ها تبسّمى نمود و اظهار داشت :
الحمدللّه ، كه خداوند شما را همانند خوبان بنىاسرائيل قرار داد و برايتان نعمت هاى الهى و ميوه هاى بهشتى فرستاده مى شود.
آن گاه جبرئيل عليه السلام ميوه ها را تحويل امام حسن مجتبى عليه السلام داد و فرمود: اينميوه ها را به منزل بِبَر؛ و با جدّت ، پدرت ، مادرت و برادرتتناول نمائيد.
حضرت مجتبى سلام اللّه عليه ميوه ها را به منزل آورد؛ و هر روز مقدارى از آن ها راتناول مى كرديم ولى تمام نمى شد تا آن كهرسول خدا رحلت نمود؛ و پس از اين كه خربزه راميل كرديم پايان يافت .
و چون حضرت فاطمه زهراء عليها السلام رحلت نمود، انار نيز به پايان رسيد؛ و همينكه اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام رحلت نمود، گلابى هم تمام گرديد.
سپس امام حسين عليه السلام افزود:
و هنگامى كه برادرم روزهاى آخر عمرش را سپرى مى نمود، من بر بالين بستر برادرمامام حسن مجتبى عليه السلام نشسته بودم كه يكى از آن دو سيب تمام شد؛ و در نهايت يكىديگر از سيب ها - كه آخرين ميوه بهشتى بود - براى من باقى ماند.(34)
زنده نمودن دو مرده گنهكار
علىّ بن رئاب - كه از راويان حديث و از اصحاب امام صادق صلوات اللّه و سلامه عليهاست - از آن حضرت روايت كند:
روزى شخصى به حضور شريف امام حسن مجتبى عليه السلام وارد شد و گفت : چه چيزىحضرت موسى عليه السلام را در مقابل حضرت خضر عليه السلام عاجز و ناتوان كرد؟
امام مجتبى سلام اللّه عليه فرمود: مهمّترين آن ، مسئله كنز آن دو برادر يتيم بود؛ و سپسحضرت دست خود را بر شانه آن شخص تازه وارد نهاد و اظهار داشت : آرام باش و خوبمشاهده و دقّت كن .
دكى بر زمين سائيد، ناگاه زمين شكافته شد و دو نفر انسان غبار آلود، در حالى كه روىتخته سنگى قرار گرفته بودند و از آن ها بوى تعفّن بسيار بدى به مشام مى رسيد،ظاهر گشتند، در حالى كه به گردن هر يك از آن ها زنجيرى بزرگ بسته شده و سر هرزنجير در دست ماءمورى بود.
و هر يك از آن دو نفر فرياد مى كشيد: يا محمّد! يا محمّد! صلى الله عليه و آله .
و در مقابل هر يك از دو ماءمور به اسير خود مى گفت : دروغ گفتيد؛ و دروغ مى گوئيد.
پس از آن امام حسن مجتبى صلوات اللّه و سلامه عليه به زمين خطاب كرد و فرمود: اى زمين! اين دورغگويان را در خود فرو بِبَر تا روزى كه وعده الهى فرا رسد، كه هرگزتاءخير و تقدّمى در آن نخواهد بود؛ فرا خواهد رسيد.
و آن روز موعود، روز ظهور و خروج حضرت مهدى ، قائمآل محمّد - صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين ؛ و عجلّ اللّه تعالى فى فرجه الشّريف -مى باشد كه فرا خواهد رسيد.
سپس امام صادق عليه السلام در ادامه افزود: هنگامى كه آن مرد، چنين صحنه اى را مشاهدهكرد با خود گفت : اين سحر و جادو بود؛ و چون خواست آن را براى ديگران بازگو كند،زبانش لال شد و ديگر نتوانست سخنى بر زبان خود جارى كند.(35)
پاداش هديه و علم آموزى
امام حسن عسكرى عليه السلام حكايت نمايد:
روزى شخصى از دوستان امام حسن مجتبى عليه السلام هديه اى به محضر آن حضرتتقديم كرد.
امام مجتبى عليه السلام هديه را تحويل گرفت ؛ و سپس اظهار داشت : من نيز مى خواهممحبّت تو را جبران نمايم ، كدامين برايت بهتر است :
آيا هديه اى كه ارزش آن بيست برابر هديه تو است ، تقديم دارم ؟
يا آن كه علمى رابه تو بياموزم تا بر آن شخص ناصبى كه در روستاى شما ساكن است، غالب و پيروز آيى و مؤ منين آن ديار را شادمان گردانى ؟
ضمنا انتخاب هر كدام با خودت مى باشد.
و چنانچه بهترين را انتخاب كنى هر دو را به تو خواهم داد و اگر بدترين رابرگزينى باز هم تو را در انتخاب هر يك آزاد مى گذارم .
دوست حضرت در پاسخ گفت : ياابن رسول اللّه ! مرا علمى بياموز تا به واسطه آن درقبال آن ناصبى احتجاج كنم و بر او پيروز آيم و مؤ منين از حيرت و شرّ او نجات يابندكه همانا ارزش آن بيشتر از بيست هزار درهم خواهد داشت .
امام مجتبى عليه السلام فرمود: ارزش آن چندين برابر بيست هزار درهم است ؛ و بلكهارزشمندتر از تمام دنيا مى باشد.
سپس علمى را به او آموخت ؛ و همچنين بيست هزار درهم نيز به عنوان هديه تقديم او نمود.
امام حسن عسكرى عليه السلام در ادامه فرمايش خود افزود: آن شخص خداحافظى كرد ورفت ؛ و پس از مناظره و احتجاج با آن ناصبى بر او پيروز شد و خبر اين پيروزى -شيعه بر ناصبى - در همه جا منتشر گرديد.
ر ديگر كه محضر امام مجتبى عليه السلام شرفياب شد حضرت به او فرمود: بهترين وبيشترين سود را برده اى : دوستى و خوشنودى خداوند و رسولش واهل بيت عليهم السلام او را براى خود تاءمين كردى و نيز ملائكه و مؤ منين از تو شادمانگرديدند، نوشِ جان و گوارايت باد.(36)
عكس العمل در قبال توهين و استهزاء
امام محمّد باقر عليه السلام حكايت فرمايد:
روزى امام حسن مجتبى عليه السلام جلوى منزل خود روى سكّوئى نشسته بود، ناگاهشخصى در حالى كه سوار الاغ بود وارد شد و به آن حضرت چنين گفت :
سلام بر تو كه مؤ منين را ذليل و خوار گرداندى .
امام مجتبى عليه السلام بدون توجّه به توهين او، اظهار نمود: در قضاوت خويش عجله نكن، پياده شو، بيا بنشين تا قدرى استراحت كنى و با هم صحبت نمائيم .
پس آن شخص از الاغ خود پياده شد؛ و آرام آرام به سوى امام مجتبى عليه السلام حركتكرد، وقتى نزديك حضرت رسيد، امام عليه السلام به او فرمود: چه گفتى ؟
جواب داد: گفتم : السّلام عليك ، يا مُذِلَّ المؤ منين .
حضرت فرمود: اين موضوع را از كجا و چگونه دانستى ؟
گفت : چون كه خلافت و امارت مسلمين در دستان تو بود و آن را رهاكردى و به اين ظالممتجاوز - يعنى ؛ معاويه - سپردى كه روش و سيره اش خلاف دستور الهى است .
حضرت فرمود: توجّه و دقّت كن تا برايت توضيح دهم :
از پدرم علىّ بن ابى طالب ، اميرالمؤ منين عليه السلام شنيدم كه او ازرسول خدا صلى الله عليه و آله اين مطلب رانقل نمود:
روزگار سپرى نمى گردد مگر آن كه شخصى پرخور و بى باك بر اين امّت ولايت كند؛و او معاويه است .
پس آن شخص از امام مجتبى عليه السلام پرسيد: محبّت و علاقه نسبت به شمااهل بيت رسالت چگونه است ؟ و چه اءثرى دارد؟
فرمود: به خدا قسم ! محبّت و علاقه نسبت به مااهل بيت - عصمت و طهارت عليهم السلام - در تمام امور و حالات سودمند است ، گرچه اسيردست ظالمان باشيم .
و سپس افزود: محبّت و دوستى با ما - اهل بيت رسالت - سبب آمرزش گناهان مى گردد؛ همانطورى كه وزش باد - در فصل پائيز - موجب ريزش برگ درختان است .(37)
برخورد سازنده در قبال استهزاء جاهل
پس از آن كه عدّه بسيارى از ياران و اصحاب امام مجتبى عليه السلام در جنگ با معاويهبه حضرت خيانت كردند و امام عليه السلام مجبور شد به جهت مصالح اسلام و مسلمين بامعاويه صلح نمايد.
روزى آن حضرت وارد مسجد النّبى صلى الله عليه و آله شد، عدّه اى از بنى اميّه را ديدكه هر كدام به گونه اى به آن حضرت زخم زبان مى زنند و او را مورد استهزاء قرارداده اند.
وقتى امام مجتبى صلوات اللّه عليه چنين صحنه اى را مشاهده نمود، بدون آن كه كوچكترينبرخوردى با آن بى خردان نمايد، دو ركعت نماز به جاى آورد، و سپس افراد حاضر رامورد خطاب قرار داد و فرمود:
دم ؛ و استهزاء و مسخره كردن شما را متوجّه شدم ، قسم به خداوند يكتا! شماها روزى راحاكم و مالك نمى شويد مگر آن كه ما اهل بيت رسالت دو برابر آن مدّت را حاكم خواهيمشد؛ و شما، ماه و سالى را حاكم نخواهيد شد مگر آن كه ما نيز دو برابر آن را بر شماحكومت مى نمائيم .
ولى بدانيد كه ما در حكومت و حاكميّت شما آسايش داشته و از امكانات آن تا اندازه اىبرخورداريم ؛ امّا شما در حكومت ما هيچ جايگاهى نداريد و هيچ گونه آسايش و بهره اىنخواهيد داشت .
در اين لحظه يكى از شوندگان بلند شد و به آن حضرت خطاب كرد و گفت : چگونهچنين باشد، در حالى كه شما سخاوتمندترين ، مهربان ترين و دلسوزترين انسان هاهستيد؟!
امام حسن مجتبى عليه السلام در جواب چنين اظهار نمود:
براى آن كه بنى اميّه با حيله و سياست شيطانى حقّ ما را غصب كرده اند؛ و همانا مكر ونيرنگ شيطان ثابت و پابرجا نمى باشد؛ بلكهمتزلزل و ضعيف خواهد بود.
وليكن ما - ما اهل بيت رسالت - براساس معيار سياست الهى واحكام قرآن ، با بنى اميّهمخالف و دشمن بوده و هستيم ؛ و اين سياست الهى قوى و استوار خواهد بود؛ و بر همينمعيار - يعنى ؛ سياست الهى و احكام قرآن - بابنى اميّه برخورد خواهيم كرد.(38)
دريافت هديه از طاغوت
امام جعفر صادق صلوات اللّه و سلامه عليه حكايت فرمايد:
روزى امام حسن مجتبى عليه السلام در حضور شوهر خواهرش - عبدالله بن جعفر - بهبرادر خود حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السلام فرمود: اين طاغوت حاكم - يعنى ؛معاويه بن ابى سفيان - اوّل ماه ، هدايائى را براى ما خواهد فرستاد.
حسين عليه السلام اظهار نمود: حال تكليف ما چيست ؟ و با آن هدايا چه بايد كرد؟
امام حسن مجتبى سلام اللّه عليه فرمود: من بدهى سنگينى برعهده ام قرار گرفته ، بهطورى كه تمام فكرم را به خود مشغول كرده است ، چنانچه خداوندمتعال خواست و هدايايى برايم رسيد، در اوّلين فرصت قرض خود را پرداخت مى نمايم .
پس چون اوّل ماه فرا رسيد، معاويه مبلغ يك ميليون درهم براى امام حسن مجتبى سلام اللّهعليه ؛ و نهصد هزار درهم براى امام حسين عليه السلام ؛ و پانصد هزار درهم جهت عبداللّهبن جعفر ارسال كرد.
امام مجتبى سلام اللّه عليه آن مبلغ را دريافت نمود وقبل از هر كارى بدهكارى هاى خود را پرداخت نمود.
و امام حسين عليه السلام نيز ششصد هزار درهم آن را بابت بدهى هاى خود پرداخت نمود؛ ومقدارى هم بين اعضاء خانواده و ديگر دوستان تقسيم كرد و باقى مانده اش را جهت مخارجروزانه منزل و كمك به مراجعين و تهيدستان اختصاص داد.
و امّا عبداللّه بن جعفر نيز تمام بدهى هاى خود را پرداخت كرد؛ و مقدار يك هزار درهمبرايش باقى ماند كه آن ها را توسّط همان ماءمور براى معاويه ارجاع داد.
و همين كه ماءمور نزد معاويه مراجعت كرد گزارش كاملى از جريان را براى معاويه تعريفكرد.(39)
پذيرائى از هفتاد ميهمان و سخن آهو
يكى از اصحاب امام حسن مجتبى صلوات اللّه عليه حكايت كند:
روزى آن حضرت از شهر مدينه منوّره عازم شهر شام شد.
من نيز با عدّه اى - كه تعداد آن ها هفتاد نفر بود - به همراه حضرت حركت كرديم .
امام عليه السلام هنگام حركت ، روزه بود و هيچگونه آذوقه و زاد و توشه اى همراه خودبرنداشته بوديم .
چون مقدارى از مسافت را پيموديم ، خورشيد غروب كرد و نماز مغرب و عشاء را به امامت آنحضرت خوانديم ؛ و بعد از نماز، حضرت دست به دعا برداشت .
و هنگامى كه دعايش به درگاه خداوند متعال پايان يافت ، ناگاه متوجّه شديم كه درى ازآسمان گشوده شد و ملائكه الهى به همراه زنبيل هايى كه پر از ميوه و اشياء خوراكىبود، وارد شدند.
و سپس آن غذاهاى داغ و لذيذ؛ و همچنين ميوه ها را جلوى ميهمانان امام حسن مجتبى عليه السلامچيدند؛ و همه ما به همراه آن حضرت از آن غذاها و ميوه هاميل كرديم .
و چون بسيار خوش طعم و لذيذ بود؛ و از جهتى ما نيز راه زيادى را پيموده بوديم و خستهو گرسنه شده بوديم ، طبيعى بود كه زياد خورديم .
ولى بدون آن كه چيزى از غذاها و ميوه ها كم شده باشد، ملائكه ها آن ها را جمع كرده و بهآسمان بالا بردند.(40)
همچنين آورده اند:
يكى از راويان حديث و از اصحاب امام حسن مجتبى عليه السلام حكايت كند: روزى به همراهعدّه اى از دوستان در خارج از شهر مدينه ، كنار آن حضرت نشسته ومشغول صحبت بوديم .
ناگهان گله آهوانى را در بيابان مشاهده كرديم كه دسته جمعى درحال عبور بودند.
حضرت مجتبى سلام اللّه عليه فريادى بر آن ها كشيد؛ و تمامى آن ها با نداى لبيّك ،فرياد امام عليه السلام را پاسخ گفتند و ايستادند.
پس از آن حضرت به آهوها اجازه حركت داد و آن ها به راه خود ادامه دادند و رفتند.
جمعيّت اظهار داشتند: ياابن رسول اللّه ! اين ها حيواناتى وحشى بودند؛ و اين كرامتى ،زمينى بود؛ چنانچه ممكن باشد كرامتى بر ما ارائه فرما كه آسمانى باشد.
رد؛ و ناگهان گوشه اى از آسمان شكافته شد و نورى فرود آمد كه روشنائيش تمامخانه هاى شهر مدينه را فرا گرفت و پس از آن به وسيله آن نور زلزله و حركتى عجيبدر ساختمان ها ظاهر گشت كه تمامى افراد وحشت زده شدند؛ و به امام عليه السلام گفتند:ياابن رسول اللّه ! ديگر بس ‍ است ، همين معجزه ما راكفايت كرد و ايمان آورديم ؛ اكنوندستور بده تا اوضاع به حالت طبيعى خود باز گردد.
پس امام حسن مجتبى عليه السلام جمعيّت را مخاطب قرار داد و فرمود: ما -اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام - اوّل همه اشياء و آخر همه امور هستيم .
و ما قبل از آفرينش دنيا؛ و بلكه قبل از تمام موجودات جهان آفريده شده ايم و تا آخر دنيانيز جاويد خواهيم بود
و ما اگر بخواهيم مى توانيم در امور طبيعت با اءمر و نهى تصرّف نمائيم و در آن هادگرگونى به وجود آوريم .(41)
ترور توسّط جيره خواران مزدور
معاويه براى ولايت عهدى فرزندش يزيد؛ و گرفتن بيعت از مردم ، امام حسن مجتبى عليهالسلام را در برابر سياست شوم خود، همچون سدّى محكم مى دانست .
به همين جهت دسيسه اى را براى ترور آن حضرت تنظيم كرد، تا توسّط مزدورانى چونعمرو بن حريث ، اشعث بن قيس ، حجر بن حارث ، شيث بن ربعى و... امام مجتبى عليهالسلام غافل گير و ترور گردد.
و به آنان گفت : هر يك از شما او را ترور نمايد كه كشته شود دويست هزار درهم وفرماندهى يكى از لشكرها را به او واگذار مى نمايم ؛ و همچنين يكى از دخترانم را نيزدر اختيارش قرار مى دهم .
و چون گزارش چنين توطئه اى به حضرت رسيد، بعد از آن براى آمدن به مسجد و اقامهنماز، زره و كلاه خُود مى پوشيد و مسائل احتياطى و أ منيّتى را رعايت مى نمود.
وليكن آن دشمنان و مخالفان دين ، از مكر خويش دست برنداشته و در اءثناء نماز سرمبارك حضرت را مخفيانه هدف تير قرار دادند، ولى تيرشان به خطا رفت و اءثرى نكرد.
و روزى ديگر با خنجرى مسموم بر آن حضرت حمله بردند؛ در اين حمله بدن عزيز اماممجتبى عليه السلام مجروح گرديد.
و پس از آن كه حضرت را به منزل آوردند، حضرت در جمع اصحاب كه آن منافقين مزدورنيز حضور داشتند، چنين فرمود:
همانا معاويه به آنچه وعده داده است وفا نمى كند؛ و جوائزى را كه براى كشتن و ترور منتعيين كرده است ، پرداخت نخواهد كرد.
سپس حضرت افزود: من مطمئن هستم كه اگر تسليم معاويه شوم ، باز هم او بهانه اىديگر خواهد گرفت و مانع از عمل كردن به دين جدّم خواهد شد.
و من مى بينم كه در آينده اى نزديك فرزندان شما مزدوران ، در خانه بنى اميّه ازگرسنگى و تشنگى گدائى نمايند و آن ها دست ردّ بر سينه آن ها گزارند؛ و نااميدشانكنند.
و در پايان فرمايش خود فرمود: زود باشد كه ستمگران جزاىاعمال و كردار خود را دريابند.(42)
همچنين آورده اند:
پس از آن كه اميرالمؤ منين امام علىّ عليه السلام به شهادت رسيد؛ و مسلمان ها با - فرزندبزرگوار آن حضرت - امام حسن مجتبى عليه السلام بيعت كردند.
و چون معاويه از اين جريان آگاه شد، يك نفر را به نام حمير به شهر كوفه فرستادتا جاسوس معاويه باشد و ضمن ايجاد تفرقه و جوّسازى ، مردم را بر عليه حضرتمجتبى عليه السلام شورانده و تحريك نمايد.
همچنين شخصى را به همين منظور نيز به شهر بصره فرستاد.
چون امام مجتبى عليه السلام از دسيسه معاويه آگاه شد، دستور داد تا حميرى را از شهركوفه اخراج كرده و سپس او را در خارج شهر كوفه گردن زنند.
و پس از آن دوّمين خراب كار معاويه را كه از طايفه بنى سليم بود، نيز دستور داد تا ازشهر بصره اخراج نمايند؛ و او را پس از آن كه اخراج كردند در بيرون شهر بصرهمحكوم به اعدام ؛ و گردن زنند.(43)
جواب تسليت يا هوشدار باش
مرحوم شيخ مفيد به طور مستند از امام جعفر صادق عليه السلام آورده است :
يكى از دختران امام حسن مجتبى عليه السلام وفات يافت ؛ و عدّه اى از دوستان و علاقهمندان آن حضرت ، نامه تسليتى براى آن بزرگوارارسال داشتند.
ت آن ها، ضمن نامه اى چنين مرقوم فرمود: نامه تسليت آميز شما نسبت به فوت دخترم بهاين جانب رسيد؛ من اين فاجعه را در پيشگاه خداوند محسوب مى دارم ؛ و در هرحال راضى به قضا و قدر الهى خواهم بود؛ و در برابر مصائب و بلاهائى كه از طرفخداوند متعال مى رسد، صبور و شكرگذار مى باشم .
اگر چه داغ اين گونه مصائب سخت و دلخراش است ؛ ولى با اندكتحمّل و تدبّر، رنج اين سختى ها آسان و ساده مى گردد.
و چون اين فرزندان گُلى در باغ زندگى هستند كه دست غدّار روزگار آن ها را بر مىچيند و كبوتر مرگ آن ها را مى ربايد؛ و عدّه اى ديگر را جايگزين و جانشين آن ها مىگرداند.
و هنگامى كه روح از كالبدشان پرواز نمايد، در اردوگاه و لشكرگاه اموات سكونت مىيابند؛ با همسايگانى كه هيچ آشنائى و دوستى با هم نداشته اند هم جوار مى گردند.
اجسادشان بدون حركت و بدون روح در زير خاك ها آرميده است ؛ و نه ديد و بازديدى دارندو نه كسى مى تواند با آن ها ملاقات و ديدار داشته باشد.
آنان دوستان و آشنايان را به غم خود گرفتار كرده اند؛ و خود در منزلگاهى ابدى آرميدهاند، منزلى كه بسيار وحشتناك است ؛ و به جز مور و خاك مونسى ندارند.
آرى آن ها رفتند و در چنان مسكنى سُكنى گزيده اند؛ و ديگران نيز به آن ها ملحق خواهندشد، والسّلام .(44)
ترس از مرگ به جهت تخريب خانه
حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم حكايت فرمايد:
امام حسن مجتبى عليه السلام دوستى شوخ طبع داشت كه مرتّب به ملاقات و ديدار آنحضرت مى آمد و نيز در جلسات شركت مى كرد، تا آن كه مدّتى گذشت ؛ و هيچ خبرى ازاين شخص نشد.
حضرت از اين جريان متعّجب شد و از اطرافيان جوياىاحوال او گرديد، تا آن كه پس از گذشت چند روزى ، مجدّدا آن شخص به ملاقات امام عليهالسلام آمد.
حضرت جوياى احوال او شد و به او فرمود: چند روزى است كه به اين جا نيامده اى ، درچه حالت و وضعيّتى هستى ؟ آيا مشكل و ناراحتى خاصّى برايت پيش آمده بود؟
آن شخص در پاسخ اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! در حالتى قرار گرفته ام كه آنچهرا دوست دارم ، به آن دست نمى يابم ؛ و آنچه را خداوند دوست دارد انجام نمى دهم ؛ وآنچه را هم كه شيطان مى خواهد برآورده نمى كنم .
امام حسن مجتبى عليه السلام تبسّمى نمود و فرمود: يعنى چه ؟ منظورت چيست ؟ توضيحبده .
آن شخص گفت : چون خداوند متعال دوست دارد كه من بنده و مطيع و فرمان بر او باشم ومعصيت او را نكنم ؛ و من چنين نيستم .
و شيطان دوست دارد كه من در همه كارهايم معصيت خدا را نمايم و نسبت به دستورات خداوندمخالفت و سرپيچى كنم و من چنين نيستم .
و همچنين من مرگ را دوست ندارم ؛ بلكه علاقه دارم هميشه سالم و زنده باشم ، كه هرگزچنين نخواهد بود.
در اين هنگام يكى از اشخاصى كه در آن مجلس حضور داشت ، گفت : ياابنرسول اللّه ! چرا ما از مرگ ترسناك هستيم و آن را دوست نداريم ؛ و گريزان هستيم ؟
امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود: چون شما دنياى خود را تعمير و آباد كرده ايد و آخرترا تخريب و ويران ساخته ايد.
و سپس افزود: اين امر طبيعى است كه چون هيچ انسانى دوست ندارد ازمنزل و محلّى كه آن را آباد كرده و به ظاهر آراسته و مجهّز است ، از آن دست برداشته وچشم پوشى كند و به محلّى خراب و نامساعد برود، چون خود را در زمره مؤ منين و مقرّبينالهى نمى بيند.(45)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation