بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهل داستان و حدیث از إ مام حسن مجتبی (ع ), عبداللّه صالحى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     40DAST01 -
     40DAST02 -
     40DAST03 -
     40DAST04 -
     AMAM0001 -
     AMAM0002 -
     AMAM0003 -
     AMAM0004 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

پيشگفتار
به نام هستى بخش جهان آفرين
شكر و سپاس بى منتها، خداى بزرگ را، كه ما را از امّت مرحومه قرار داد و به صراطمستقيم ، ولايت اهل بيت عصمت و طهارت صلوات اللّه عليهم اءجمعين هدايت نمود.
و بهترين تحيّت و درود بر روان پاك پيامبر عاليقدر اسلام صلى الله عليه و آله ، وبر اهل بيت عصمت و طهارت ، خصوصا يازدهمين خليفه بر حقّش ‍ حضرت ابومحمّد، امام حسنعسكرى عليه السلام .
و لعن و نفرين بر دشمنان و مخالفان اهل بيت رسالت كه در حقيقت دشمنان خدا و قرآنهستند.
نوشتارى كه در اختيار شما خواننده محترم قرار دارد برگرفته شده است از زندگىسراسر آموزنده آن شخصيّت والامقام و ممتازى كه خداوندمتعال ضمن حديث لوح حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه عليها فرموده است : او يعنى ؛ امامحسن عسكرى عليه السلام دعوت كننده اُمّت است ، به سوى سعادت و خوشبختى ؛ و او مخزنعلوم و اسرار من مى باشد.
و جدّ بزرگوارش ، رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله ضمن يك حديث طولانىفرمود: خداوند متعال نطفه او را طيّب و پاكيزه قرار داد و او را نزد خويش ، به عنوان حسنعليه السلام نام نهاد، او نور هدايت در ميان تمام بندگان مى باشد و موجب عزّت وسربلندى امّت اسلامى خواهد بود، او شخصيّتى هدايت گر در دنيا و شفيع در قيامت مىباشد.
احاديث قدسيّه و روايات بسيارى در منقبت و عظمت آن امام معصوم عليه السلام ، با سندهاىمتعدّد در كتابهاى مختلف وارد شده است .
و اين مختصر ذرّه اى از قطره اقيانوس بى كران وجود جامع وكامل آن امام همام مى باشد، كه برگزيده و گلچينى است از ده ها كتاب معتبر(1) در جهتهاى مختلف : عقيدتى ، سياسى ، فرهنگى ، اقتصادى ، اجتماعى ، اخلاقى ، تربيتى و ... .
باشد كه اين ذرّه دلنشين و لذّت بخش مورد استفاده و إفاده عموم ، خصوصا جوانان عزيزقرار گيرد.
و ذخيره اى باشد (لِيَوْمٍ لايَنْفَعُ مالٌ وَ لابَنُون إِلاّ مَنْ اءَتَى اللّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ لىوَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ لَهُ عَلَيَّ حَقّ) انشاءاللّه تعالى .
مؤلّف
خلاصه حالات سيزدهمين معصوم ، يازدهمين اختر إمامت
ولادت با سعادت آن حضرت طبق مشهور، روز دوشنبه يا جمعه ، هشتم ربيع الثّانى ،سال 232 هجرى قمرى در شهر مدينه منوّره واقع شد، كه در آن هنگام ، پدر بزرگوارشطبق نقلى در سنين 26 سالگى بوده است .(2)
نام : حسن (3) صلوات اللّه و سلامه عليه .
كنيه : ابومحمّد.
لقب : عسكرى ، صامت ، هادى ، زكىّ، تقىّ، رفيق ، خالص ، سراج ، ابن الرّضا، سراجبنى هاشم و ... .
پدر: امام علىّ هادى ، فقيه أهل البيت ، صلوات اللّه عليهم أجمعين .
مادر: سه اسم براى مادر حضرت گفته شده است : سوسن ، حديث وسليل ، كه كنيه اش اُمّ وَلد مى باشد، او از زن هاى عارفه و صالحه بوده است .
نقش انگشتر: حضرت داراى دو انگشتر بود، كه نقش هر كدام به ترتيب عبارتند از: (سُبْحانَ مَنْ لَهُ مَقاليدُ السَّمواتِ والاْ رْضِ)، (إنَّ اللّهَ شَهيدٌ).
دربان : عثمان بن سعيد عَمرى و پسرش محمّد بن عثمان عَمرى .
امام حسن عسكرى عليه السلام همچون پدر بزرگوارش در موقعيّتى حسّاس و خطرناك وبلكه شديدتر قرار داشت ، چرا كه بنا بود آخرين حجّت خداوندمتعال و دوازدهمين خليفه بر حقّ رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله ، - يعنى مهدى ؛موعود عجّل اللّه فرجه الشّريف از نسل او به دنيا آيد.
به همين جهت حكومت وقت ، تمام مأمورين خود را (از زن و مرد) بهشكل هاى مختلفى بسيج كرده بود تا تمام حركات حضرت راكنترل و زير نظر داشته باشند.
ولى براى آن كه افكار عمومى خدشه دار نشود، بر اساس سياست حيله گرانه خلفاءبنى العبّاس ، در موقعيّت هاى خاصّى به طور رياكارانه حضرت را مورد نوعى احترامقرار مى دادند.
در نهايت به جهت عقده ها و كينه هاى درونى خود، آن حضرت را به وسيله زهر مسموم و شهيدكردند.
و چون مرتّب عمر شريف امام عسكرى عليه السلام يا در زندان و يا در بازداشتگاه و تحتنظر ماءمورين ، سپرى گرديد، تمام رفت و آمدهاى حضرت را دركنترل خود داشتند.
و بر همين اساس ، كلمات و فرمايشات گهربار آن حضرت نسبت به ديگر ائمّه اطهارصلوات اللّه و سلامه عليهم ، در كُتب تاريخ و احاديث كمتر به چشم مى خورد.
مدّت إمامت : بنابر مشهور بين مورّخين و محدّثين ، روز سوّم ماه رجب ،سال 254 هجرى قمرى ، پس از شهادت پدر بزرگوارش به منصب امامت و ولايتنائل آمد و حدود پنج سال و هشت ماه ، امامت و هدايت جامعه را عهده دار بود.
مدّت عمر: آن حضرت مدّت 23 سال در حيات پدر بزرگوارش امام هادى عليه السلام ،همچنين پنج سال و هشت ماه پس از شهادت پدر، ادامه حيات نمود؛ و در مجموع مورّخين ، عمرپربركت آن حضرت را حدود 29 سال گفته اند.
خلفاء: امامت آن حضرت هم زمان با حكومت معتّز، مهتدى و معتمد، مصادف شده است .
شهادت : همچنين در روز شهادت آن حضرت بين مورّخين و محدّثين اختلاف نظر است ، ولىمشهور گفته اند: شهادت آن حضرت ، روز جمعه ، پس از نماز صبح ، هشتم ماه ربيعالاوّل ، سال 260 هجرى قمرى (4) واقع شده است .
حضرت سلام اللّه عليه در زمان حكومت معتمد عبّاسى به وسيله زهر توسّط معتمد، مسموم وبه اجداد بزرگوارش ملحق گرديد؛ و پس از شهادت درمنزل خود آن حضرت ، كنار پدر بزرگوارش امام علىّ هادى عليه السلام دفن گرديد.
فرزندان : آن حضرت هنگام شهادت ، تنها داراى يك فرزند پسر بوده است كه هم نام و همكنيه با پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله مى باشد.
نماز امام حسن عسكرى عليه السلام : دو ركعت است ، در هر ركعت پس از قرائت سوره حمد،صد مرتبه سوره توحيد خوانده مى شود.(5)
و پس از آخرين سلام ، تسبيحات حضرت فاطمه زهراء عليها السلام گفته مى شود؛ وسپس نيازها و حوائج مشروعه خود را از درگاه خداوندمتعال درخواست مى نمايد، كه انشاءاللّه تعالى برآورده خواهد شد.
در ميلاد حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام

ايزد از بحر ولايت گهر آورده برون
يا كه از برج امامت ، قَمَر آورده برون
از سپهر نبوى گشت عيان خورشيدى
كه ز خفّاش وَشان ديده درآورده برون
با فروغ حسنى ، نرجس زيبا ز بطن
پسرى ثانى والا پدر آورده برون
به تماشاى گل عسكرى و نرجس بين
ماهى از آب و مه از چرخ سر آورده برون
ز طلوع رخ آن حجت دين جان بشر
مرغ بى بال و پرى بود پَر آورده برون
گر تو بر عيسَويان حقّ ز فلك عيسى را
به تماشاى رخش جلوه گر آورده برون
ايزد از بحر ولايت گهر آورده برون
يا كه از برج امامت قَمَر آورده برون (6)
ظهور نور هدايت و ولايت
در كتاب هاى تاريخ و حديث در رابطه با چگونگى طلعت نور، ولادت يازدهمين اخترتابناك امامت و ولايت ، با كمال تأسّف ، چيزى وارد نشده است و متعرّض آن نشده اند.
ولى از ديگر احاديث كلّى (7) استفاده مى شود كه حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرىعليه السلام همچون ديگر ائمّه و أوصياء صلوات اللّه عليهم پاك و پاكيزه و ختنه شدهاز رحم مادر، در اين دنيا پا به عرصه وجود نهاده و جامعه اى ظلمانى را به نور مقدّسخويش روشنائى بخشيده است .
آن حضرت از مادرى بافضيلت و جليل القدر متولّد شد، كه وقتى به عنوان همسر حضرتابوالحسن ، امام هادى عليه السلام ، بر آن حضرت وارد شد، امام عليه السلام فرمود:سليل (8)، از تمام عيوب و آفت ها پاك و تميز مى باشد؛ همچنين از زشتى ها و پليدىهاى درونى و ظاهرى پاكيزه و منزّه خواهد بود.
سپس امام هادى عليه السلام در ادامه فرمايش خود، به همسرش خطاب نمود و فرمود: بههمين زودى خداوند متعال ، فرزندى به تو عطا مى نمايد كه او حجّت خداوند بر تمامخلايق مى باشد.
و پس از چند روزى ، نطفه امامت و ولايت ستاره اى تابناك - يعنى ؛ حضرت ابومحمّد، امامحسن عسكرى عليه السلام - در رحم آن مادر نمونه عصر خويش ، منعقد و وى حامله و آبستنگرديد.
و پس از گذشت دوران حمل ، طبق مشهور بين مورّخين و محدّثين ، آن حضرت در روز جمعه ،هشتم ماه ربيع الثّانى ، در شهر مدينه منوّره ديده به جهان گشود.(9)
سخنانى تكان دهنده در كودكى
بسيارى از تاريخ ‌نويسان آورده اند:
روزى يكى از بزرگان شهر سامراء به نامبهلول از محلّى عبور مى كرد، بچّه هائى را ديد كهمشغول بازى هستند.
و حضرت ابومحمّد حسن بن علىّ عسكرى عليه السلام را ديد - در حالى كه كودكىخردسال بود - كنارى ايستاده و گريه مى كند.
بهلول گمان كرد كه چون اين كودك ، اسباب بازى ندارد، نگاه به بچّه ها مى نمايد وبا حسرت گريه مى كند؛ به همين جهت جلو آمد و اظهار داشت : اى فرزندم ! ناراحت مباش وگريه نكن ، من هر نوع اسباب بازى كه بخواهى ، برايت تهيّه مى كنم .
حضرت در همان موقعيّت و با همان زبان كودكى لب به سخن گشود وبهلول را مخاطب قرار داد و اظهار نمود: اى كمعقل ! مگر ما انسان ها براى سرگرمى و بازى آفريده شده ايم ، كه با من اين چنين سخنمى گوئى .
بهلول سؤال كرد: پس براى چه چيزهائى آفريده شده ايم ؟
حضرت عليه السلام در پاسخ به او فرمود: ما بندگان خدا، براى فراگيرى دانش ومعرفت و سپس عبادت و ستايش پروردگار متعال آفريده شده ايم .
بهلول گفت : اين مطلب را از كجا و چگونه آموخته اى ؟!
و آيا براى اثبات آن دليلى دارى ؟
حضرت فرمود: از خداوند سبحان و از گفتار حكيمانه او آموخته ام ، آن جائى كه مىفرمايد: أفَحَسِبْتُمْ أنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أنَّكُمْ إلَيْنا لا تُرْجَعُونَ.(10)
يعنى ؛ آيا شما انسان ها گمان كرده ايد كه شما را بيهوده و بدون هدف آفريده ام ، و نيزگمان مى كنيد براى بررسى اعمال و گفتار به سوى ما بازگشت نمى كنيد!؟.
سپس بهلول با آن موقعيّت و شخصيّتى كه داشت از آن كودك عظيم القدر تقاضاى موعظهو نصيحت نمود.
حضرت در ابتداء چند شعرى حكمت آميز را سرود؛ و بعد از آنبهلول را مخاطب خود قرار داد و فرمود: اى بهلول !عاقل باش ، من در كنار مادرم بودم ، او را ديدم كه مى خواست براى پختن غذا چند قطعههيزم ضخيم را زير اُجاق روشن كند؛ ولى آن ها روشن نمى شد تا آن كه مقدارى هيزمباريك و كوچك را روشن كرد و سپس آن هيزم هاى بزرگ و ضخيم به وسيله آن ها روشنگرديد.
و گريه من از اين جهت است كه مبادا ما جزئى از آن هيزم هاى كوچك و ريز دوزخيان قرارگيريم .
با بيان چنين مطالبى ، بهلول ساكت ماند و ديگر حرفى نزد.(11)
حجّت خدا بر دوش پدر و معرّفى به احمد قمى
مرحوم شيخ صدوق و برخى ديگر از مورّخين و محدّثين شيعه و سنّى آورده اند:
يكى از بزرگان قم به نام احمد بن اسحاق اشعرى قمّى حكايت كند: روزى به محضرمبارك حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام شرفياب شدم و خواستم دربارهحجّت خدا و خليفه پس از آن حضرت ، از ايشان سؤال كنم .
همين كه در محضر شريف امام عليه السلام وارد شدم و سلام كردم ، بدون آن كه سخنىگفته باشم ، مثل اين كه از نيّت و افكار من آگاه بود، مرا مخاطب قرار داد و فرمود:
اى احمد بن اسحاق ! خداوند تبارك و تعالى از زمان خلقت حضرت آدم عليه السلام تابرپائى قيامت ، بندگان خود را بدون حجّت و راهنما رها نكرده است .
و در هر زمانى - از باب لطف - يكى از بندگان شايسته خود را حجّت بر انسان ها قرارداده است كه به وسيله وجود مبارك او حوادث خطرناك برطرف مى شود، باران رحمت خدافرود مى آيد و زمين به بركت وجود حجّت خداوندمتعال ، بركات درون خود را ظاهر مى سازد و در اختيار بندگان و ديگر موجودات قرار مىدهد.
عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! فدايت گردم ، امام و خليفه بعد از شما چه كسى است ؟
هنگامى كه اين سؤال را طرح كردم ، امام حسن عسكرى عليه السلام سريع از جاى خودبرخاست و درون منزل رفت و پس از لحظه اى بازگشت ، در حالى كه كودكىخردسال را در آغوش خود گرفته بود، و همانند ماه شب چهارده نورانى بود و مى درخشيد.
موقعى كه حضرت وارد اتاق شد، اظهار نمود: اى احمد! اگراهل معرفت نمى بودى و نيز اگر نزد خداوندمتعال گرامى نمى بودى ، هرگز فرزند عزيزم را بر تو عرضه نمى كردم .
و سپس فرمود: اين فرزند من است كه هم نام رسول خدا صلى الله عليه و آله مى باشد وجهان به وسيله وجود او پر از عدل و داد خواهد شد، همان طورى كه ظلم و ستم همه جا رافرا گرفته باشد.
اى احمد! اين فرزندم ، همانند حضرت خضر پيامبر خدا عليه السلام ؛ و همچنين مانندذوالقرنين ، علمش برگرفته از سرچشمه علوم و معارف الهى است ، داراى عمرى طولانىخواهد بود.
در آن زمانى كه فرزندم - حجّت خدا - از طرف خداوند جلّ و علا، در غيبت قرار گيرد،نگهدارى دين براى افراد جامعه سخت خواهد بود و همگان ايمان و اعتقاد خود را از دست مىدهند، مگر اشخاصى كه محدود و اندك ياشند.
عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! علامت و نشانه او چيست ؟
ناگهان آن كودك خردسال عزيز، لب به سخن گشود و ضمن مطالبى ارزشمند، مرامخاطب خويش قرار داد و فرمود:
اى احمد بن اسحاق ! من آخرين خليفه پروردگارمتعال در زمين هستم ، من از دشمنان انتقام خواهم گرفت .
و سپس افزود: بعد از پدرم امام و خليفه اى غير از من نخواهد بود، شكرگزار خداوندباش و بر عقيده ات پايدار بمان ، تو فرداى قيامت همنشين ما خواهى بود.(12)
رام شدن اسب چموش
مرحوم شيخ طوسى ، كلينى و بعضى دبگر از بزرگان ، بهنقل از شخصى به نام ابومحمّد هارون تلعكبرى حكايت كنند:
روزى در شهر سامراء جلوى مغازه ابوعلىّ، محمّد بن همام نشسته ومشغول صحبت بوديم ، پيرمردى عبور كرد، صاحب مغازه به من گفت : آيا او را شناختى ؟
گفتم : خير، او را نمى شناسم .
گفت : او معروف به شاكرى است ، كه خدمتكار حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليهالسلام مى باشد، دوست دارى تا داستانى از آن حضرت را برايت بازگو كند؟
گفتم : بلى .
پس آن شخص را صدا كرد، وقتى آمد به او گفت : سرگذشت و خاطره اى از حضرتابومحمّد عليه السلام براى ما تعريف كن .
شاكرى گفت : در بين سادات علوى و بنى هاشم شخصى بزرگوارتر و نيكوكارتر بهمثل آن حضرت نديدم ؛ در هفته ، روزهاى دوشنبه و پنج شنبه به دارالخلافهمتوكّل عبّاسى احضار مى گرديد.
و معمولاً در همين روزها، مردم بسيارى از شهرهاى مختلف جهت ديدار خليفه عبّاسى مى آمدند وخيابان و كوچه هاى اطراف در اثر إزدحام جمعيّت و سر و صداى اسبان و قاطرها و ديگرحيوانات ، جائى براى آسايش و رفت و آمد نبود.
وقتى حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام نزديك جمعيّت انبوه مى رسيد، تمامسر و صداها خاموش و نيز حيوانات ساكت و آرام مى شدند و بى اختيار براى حضرت راهمى گشودند و امام عليه السلام به راحتى عبور مى نمود.
روزى پس از آن كه حضرت از قصر خليفه عبّاسى بيرون آمد، به اتّفاق يك ديگر، بهسمت محلّ فروش حيوانات رفتيم ، در آن جا داد و فرياد مردم بسيار بود، همين كه نزديك آنمحلّ رسيديم ، همه افراد ساكت و نيز حيوانات هم آرام شدند.
سپس امام عليه السلام كنار يكى از دلاّلان نشست و درخواست خريد اسب يا استرى را نمود،به دنباله تقاضاى حضرت ، يك اسب چموشى را آوردند كه كسى جرأت نزديك شدن بهآن اسب را نداشت .
امام عليه السلام آن را به قيمت مناسبى خريدارى نمود و به من فرمود: اءى شاكرى ! ايناسب را زين كن تا سوار شويم .
و من طبق دستور حضرت ، نزديك رفتم و افسارش را گرفتم ، با اشاره حضرت ، آن اسبچموش بسيار آرام و رام گرديد و به راحتى و بدون هيچ مشكلى آن را زين كردم .
دلاّل چون چنين ديد، از معامله پشيمان شد و جلو آمد و گفت : اين اسب فروشى نيست .
حضرت موافقت نمود و فرمود: مانعى ندارد؛ و سپس آن اسب راتحويل صاحبش داد.
هنگامى كه برگشتيم و مقدارى راه آمديم ، متوجّه شديم كهدلاّل دنبال ما مى آيد و چون به ما رسيد گفت : صاحب اسب پشيمان شده است و اسب را بهشما مى فروشد.
حضرت دو مرتبه به محلّ بازگشت و آن را خريد و من - در حالتى كه هيچكس جرأت نزديكو سوار شدن بر آن اسب را نداشت - آن را زين كردم ؛ و بعد از آن ، حضرت جلو آمد ودستى بر سر و گردن اسب كشيد و گوش راستش را گرفت و چيزى در گوشش گفت وسپس سخنى هم در گوش چپ آن گفت و حيوان بسيار آرام گرديد كه به راحتى تسليم آنحضرت شد و همه از مشاهده چنين صحنه اى در تعجّب و حيرت قرار گرفتند.(13)
هدايت واقفى در خواب خفته
يكى از بزرگان شيعه به نام احمد بن مُنذر حكايت كند:
روزى يكى از افراد واقفى مذهب را كه ادريس بن زياد نام داشت ، جهت مناظره پيرامون مسئلهامامت ، احضار كردم و هر چه با او صحبت كردم قانع نمى شد و امامت حضرت علىّ بن موسىالرّضا و فرزندانش عليهم السلام را نمى پذيرفت .
و چون او را شخصى فقيه و با معرفت مى شناختم ، پيشنهاد دادم تا به سامراء برود وبا حضرت ابومحمّد، امام حسن بن عسكرى عليه السلام مذاكره كند.
او نيز پيشنهاد مرا پذيرفت و بار سفر بست و رهسپار آن ديار شد، پس از گذشت مدّتىاطّلاع يافتم كه از مسافرت بازگشته است ، خواستم كه به ديدارش بروم ، ولى اوزودتر نزد من آمد و روى دست و پاى من افتاد و گريان شد، من نيز از گريه او گريستم .
سپس خطاب به من كرد و اظهار داشت : اى شخصيّت عظيم القدرى كه نزد حضرت ابومحمّد،امام حسن عسكرى عليه السلام محبوب و عزيز هستى ! تو مرا از آتش جهنّم نجات دادى و بانور ولايت و امامتى كه در درونم به وجود آوردى ، هدايت يافتم .
بعد از آن ، داستان برخورد خود را با حضرت بيان كرد و گفت : مسئله اى را در فكر و ذهنخود گذراندم كه آيا با حالت جنابت ، مى توان با لباسى كه در آن جُنب شده نمازخواند؟
و بدون آن كه اين مسئله و موضوع را با كسى مطرح كنم ، عازم شهر سامراء شدم و چونبه سامراء رسيدم به طرف منزل حضرت رفتم ، همين كه نزديكمنزل رسيدم ، ديدم مردم نشسته اند و مشغول صحبت درباره ورود حضرت مى باشند؛ و منبا خود پيرامون همان مسئله مى انديشيدم و چون بسيار خسته بودم ، خوابم بُرد.
مدّتى كوتاه به همين منوال گذشت ، ناگهان متوجّه شدم كه دستى بر شانه ام قرارگرفت ، چشم هاى خود را گشودم و نگاه كردم ، ديدم كه حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرىعليه السلام كنارم ايستاده است .
پس حضرت فرمود: اى ادريس بن زياد! تو در أمان هستى ؛ و سپس افزود: اگر از راهحلال انجام گرفته است اشكالى ندارد و صحيح است ؛ ولى چنانچه از راه حرام باشد،بدان كه حرام و خلاف است .
تعجّب كردم و با خود گفتم : مطلبى را كه با كسى مطرح نكرده ام ، بلكه فقط در فكرو ذهن خود گذرانده ام ، چگونه حضرت كاملاً از آن آگاه بوده است و بدون آن كه سؤالىبنمايد، جواب مرا مطرح فرمود!
پس به حقانيّت حضرت پِى بردم و با اعتقاد بر امامت آن حضرت هدايت يافتم و ازگمراهى نجات يافتم .(14)
چاك زدن يقه پيراهن در تشييع جنازه پدر و جوابازاشكال ذهنى
مرحوم شيخ طوسى ، ابن شهرآشوب ، سيّد هاشم بحرانى و بعضى ديگر از بزرگان ،به نقل از فضل بن حارث حكايت نمايند.
در آن روزى كه حضرت ابوالحسن ، امام هادى عليه السلام به شهادت رسيده بود وتصميم گرفته بودند كه حضرت را تشييع و تدفين نمايند، من نيز در شهر سامراءحضور داشتم .
پس با خود گفتم كه من هم در اين فيض عظيم - يعنى ؛ تشييع جنازه امام هادى عليه السلام- مشاركت نمايم .
لذا همچون ديگر افراد - كه از اقشار مختلف حضور يافته و - منتظر مراسم تشييعبودند، من نيز در كنارى ايستاده و منتظر خروج جنازه مطهّر و مقدّس ‍ آن حضرت شدم .
ناگهان متوجّه گشتم كه فرزندش حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام باپاى پياده از منزل خارج گرديد، در حالى كه يقه پيراهن خود را چاك زده بود.
پس ضمن آن كه جذب ديدار عظمت و جلال امام عسكرى عليه السلام گشتم ؛ ولى ازشمايل زيبا و رنگ چهره آن حضرت - كه گندم گون و نمكين بود - بسيار در تعجّب وحيرت قرار گرفته بودم ؛ و نيز دلم براى حضرت مى سوخت ، چون كه پدر از دست دادهو بسيار خسته به نظر مى رسيد!
بعد از تشييع جنازه ، به منزل بازگشتم و شبان گاه ، در عالَم خواب امام عسكرى عليهالسلام را ديدم كه از افكار من اطّلاع يافته و به من خطاب كرد و فرمود: اىفضل ! رنگ چهره من ، كه تو را به تعجّب و حيرت وا داشت ، رنگى است كه خداوندمتعال براى بندگانش بر مى گزيند و انتخاب آن در اختيار بنده نيست .
و اين خود عبرت و نشانه اى است براى آگاهى افرادى كه داراىعقل و شعور باشند.
و سپس حضرت در ادامه فرمايش خود افزود: ما -اهل بيت عصمت و طهارت - مانند ديگر افراد نيستيم ، كه از كار و تلاش خسته شويم ؛ و ياآن كه نسبت به مصائب و بلاهائى كه از طرف خداوندمتعال مى رسد احساس ‍ ناراحتى و نارضايتى كنيم ؛ بلكه از درگاه ربوبى پروردگاردرخواست مى نمائيم كه ثبات و صبر عطا فرمايد.
و ما در چنين مواقعى در خلقت و آفرينش جهان و ديگر موجودات نفكّر و انديشه مى نمائيم .
بعد از آن ، امام حسن عسكرى عليه السلام در همان عالَم خواب ، فرمود: اىفضل ! متوجّه باش كه سخن ما در خواب و بيدارى يكسان است و تفاوتى ندارد.(15)
همچنين آورده اند:
هنگامى كه حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام در تشييع جنازه پدربزرگوارش حضرت ابوالحسن ، امام هادى عليه السلام ، يقه پيراهن خود را چاك زده بود.
لذا بعضى افراد تعجّب كرده و سخن به اعتراض گشودند، و برخى مانند شخصى بهنام ابوالعون اءبرش اعتراض خود را در نامه اى توهين آميز نوشت و براى امام عسكرىعليه السلام ارسال داشت .
حضرت در پاسخ به نامه اعتراض آميز ابوالعون اءبرش ، مرقوم فرمود:
اى نادان ! تو از اين گونه مسائل چه خبر دارى ؟!
مگر نمى دانى كه حضرت موسى عليه السلام در فوت برادرش هارون يقه پيراهن خويشرا چاك زد.
و سپس افزود: همانا كه تو نخواهى مُرد مگر آن كه نسبت به دين اسلام كافر شوى وعقل خود را نيز از دست خواهى داد.
و طبق پيش گوئى حضرت ، اءبرش ، مدّتىقبل از مرگش كافر گشت و نيز ديوانه گرديد، به طورى كه فرزندش ، از ملاقاتپدرش با مردم جلوگيرى مى كرد؛ و در محلّى او را زندانى كرده بود.(16)
هديه دادن قلم و شفاى بدخوابى
يكى از اصحاب حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام به نام احمد، فرزنداسحاق حكايت كند:
روزى در محضر شريف آن حضرت وارد شدم و خواهش كردم تا مطلبى را به عنوان نمونهخطّ برايم بنويسد.
امام عليه السلام تقاضاى مرا پذيرفت و فرمود: اى احمد! خطّ، از هر كسى كه باشدمتفاوت خواهد بود، چون قلم يكسان نيست و ريز و درشت دارد، سپس حضرت قلم و دواتى رادرخواست نمود.
و چون قلم و دوات آماده شد مشغول نوشتن گرديد و من با دقّت تمام نگاه مى كردم ، وقتىكه قلم را داخل دوات مى نمود و مى خواست خارج كند سر قلم را به لبه دوات مى كشيد تاجوهر اضافى پاك شود و خطّ تميز و زيبا درآيد.
در همين بين ، بدون آن كه حضرت متوجّه شود با خودم گفتم : اى كاش امام عليه السلام اينقلم را به عنوان يادبود و هديه ، به من لطف مى كرد.
پس چون از نوشتن فارغ شد، شروع نمود دربارهمسائل مختلف با من صحبت كند و در ضمن صحبت ، قلم را با دستمالى كه كنارش بود پاكنمود و فرمود: بيا احمد، اين قلم را بگير.
هنگامى كه قلم را از دست مبارك حضرت گرفتم عرضه داشتم : فداى شما گردم ، من يكناراحتى دارم كه چند مرتبه قصد داشتم با شما مطرح كنم ولى ممكن نشد، چنانچه الا ناجازه بفرمائى آن را عرض كنم ؟
امام عليه السلام فرمود: ناراحتى و مشكل خود را بگو.
اظهار داشتم : از پدران بزرگوارت روايت شده است كه خواب پيامبران الهى صلوات اللّهعليهم بر روى كمر است و خواب مؤمنين بر سمت راست مى باشد و خواب منافقين بر سمتچپ خواهد بود و شياطين بر رو دَمَر و پشت به آسمان مى خوابند؛ آيا اين روايت صحيح است؟
امام عليه السلام فرمود: بلى ، همين طور است كهنقل كردى .
سپس عرضه داشتم : اى سرور و مولايم ! من هر چه تلاش مى كنم كه بر سمت راستبخوابم ممكن نمى شود و خوابم نمى برد، اگر ممكن است مرا درمان و معالجه فرما؟
حضرت لحظه اى سكوت نمود و بعد از آن ، اظهار نمود: جلو بيا، پس ‍ نزديك امام عليهالسلام رفتم ، فرمود: دست خود را داخل پيراهنت كن .
موقعى كه دستم را داخل پيراهنم كردم ، آن گاه حضرت دست خويش را ازداخل پيراهنش درآورد و داخل پيراهن من نمود و با دست راست بر پهلوى چپ و با دست چپ برپهلوى راست من ، سه مرتبه كشيد.
بعد از آن هميشه به طور ساده و راحت بر پهلوى راست مى خوابيدم و نمى توانستم برپهلوى چپ بخوابم .(17)
موضوع خبرچين زندان
مرحوم راوندى ، طبرسى و برخى ديگر از بزرگان بهنقل از ابوهاشم جعفرى حكايت كنند:
در زمان حكومت متوكّل عبّاسى ، توسّط مأمورين حكومتى دست گير و به همراه عدّه اى ديگراز شيعيان زندانى شدم .
پس از گذشت مدّتى حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى صلوات اللّه و سلامه عليه را نيزبه همراه برادرش جعفر، محكوم و در زندان نزد ما آوردند.
چون امام حسن عسكرى عليه السلام را وارد زندان كردند، من حضرت را روى پلاس خودنشاندم و جعفر در نزديكى حضرت ، نيز كنارى روى زمين نشست ، پس از گذشت لحظه اىجعفر فرياد كشيد: واى از دست شيطان - منظورش يكى از كنيزانش بود -.
امام عليه السلام با تهديد او را ساكت گردانيد و همه متوجّه شدند كه جعفر مَست كرده ودهانش بوى شراب مى دهد.
و در ضمن ، شخصى ناشناس نيز در جمع ما زندانى بود و خود را منسوب به سادات علوىمى دانست .
حضرت فرمود: چنانچه بيگانه اى در جمع شما نمى بود، خبر مى دادم كه هر يك از شماچه زمانى آزاد خواهيد شد.
همين كه آن شخص ناشناس لحظه اى از جمع ما بيرون رفت ، امام عليه السلام فرمود: اينمرد از شماها نيست ، مواظب سخنان و حركات خود باشيد، او در لابلاى لباس هايش حركاتو سخنان شما را مى نويسد و براى سلطان مى فرستد.
پس بعضى از افراد، سريع حركت كردند و لباس آن شخص را كه كنارى گذاشته بود،بررسى كردند و ديدند كه تمام مسائل و صحبت هاى آن ها را ثبت كرده و افزوده است : آنها با حفر و سوراخ كردن ديوار زندان مى خواهند فرار كنند.
و صحّت پيش بينى و فرمايشات امام حسن عسكرى عليه السلام بر همگان ثابتشد.(18)
امام ، شرابخوار و لوطى را نمى پذيرد
شخصى از اهالى كوفه به نام ابوالفضل محمّد حسينى حكايت كند:
در سال 258، نيمه ماه شعبان به قصد زيارت امام حسين عليه السلام عازم كربلا شدم .
و چون ولادت مسعود حضرت مهدى - موعود - عليه السلام در بين شيعيان منتشر شده بود وهركس به نوعى علاقه مند ديدار آن مولود عزيز بود، مادر من كه نيز از علاقمنداناهل بيت عليهم السلام بود گفت : چون به زيارت حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السلامرفتى از خداوند طلب كن تا خدمتگذارى امام حسن عسكرى عليه السلام را روزىِ توگرداند، همان طورى كه پدرت مدّتى توفيق خدمتگذارى حضرت را داشت .
پس هنگامى كه به كربلا رسيدم و براى زيارت امام حسين عليه السلام وارد حرم مطهّرشدم و زيارت آن حضرت را انجام دادم ، او را در پيشگاه خداوندمتعال واسطه قرار دادم تا به آرزويم - يعنى ؛ به خدمت گزارى مولايم امام حسن عسكرىعليه السلام برسم - و چون نزديك سحر شد و بسيار خسته بودم در گوشه اى استراحتكردم .
ناگهان متوجّه شدم ، كه شخصى بالاى سرم ، مرا صدا زد و اظهار داشت : اىابوالفضل ! مولايت حضرت ابومحمّد، امام حسن عليه السلام مى فرمايد: دعايت مستجابشد، حركت كن و به سوى ما بيا تا به آرزو و خواسته خود برسى .
عرضه داشتم : من الا ن در موقعيّتى نيستم كه بتوانم به سامراء بيايم و خدمت مولايمبرسم ، بايد برگردم كوفه و خودم را جهت خدمت درمنزل حضرت ، آماده كنم .
پاسخ داد: من پيام مولايم را رساندم و تو آنچهمايل بودى انجام بده .
بعد از آن به كوفه بازگشتم و مادرم را در جريان قرار دادم ، مادرم با شنيدن اين خبرشادمان شد و پس از حمد و ثناى الهى ، گفت : اى پسرم ! دعايت مستجاب شد، ديگر جاىماندن و نشستن نيست ، سريع حركت كن تا به مقصد برسى .
به همين جهت خود را آماده كردم و به همراه شخصى زرگر معروف به علىّ ذهبى روانهبغداد شدم و چون من جوانى بى تجربه بودم ، مادرم سفارش مرا به آن زرگر كرد.
هنگامى كه وارد شهر بغداد شديم ، من به منزل عمويم كه ساكن بغداد بود، رفتم و در آنهنگام مراسم جشن نصارى بود.
عمويم مرا با خود به مجلس جشن نصارى برد، همين كه وارد مراسم و جشن آن ها شديم ،سفره غذا پهن كردند و ما نيز از غذاى ايشان خورديم ، سپس شراب آوردند و بين افرادتقسيم كردند و براى من هم آوردند، ليكن من قبول نكردم .
ولى به زور مرا مجبور كردند تا نوشيدم ، بعد از گذشت لحظاتى تعدادى نوجوانخوش سيما وارد مجلس شدند و مردم با آن ها مشغولعمل زشت لواط گشتند و من هم چون شراب خورده بودم و مست بودم ، شيطان بر من وسوسهكرد تا آن كه من نيز همانند ديگران مرتكب اين گناه بزرگ گشتم و بعد از آن چند روزىرا در بغداد ماندم .
سپس عازم سامراء شدم و هنگام ورود به شهر سامراءداخل دجله رفتم و بعد از آن كه خود را شستشو دادم ، لباس هاى پاكيزه پوشيدم و روانهمنزل امام حسن عسكرى عليه السلام شدم .
همين كه نزديك منزل آن حضرت رسيدم ، وارد مسجدى شدم كه جلوىمنزل حضرت بود و مشغول خواندن نماز گشتم .
پس از مدّتى كوتاه ، همان كسى كه در كربلا آمد و پيام حضرت را آورد، دوباره نزد من آمدو من به احترام او ايستادم ، او دست خود را بر سينه من نهاد و مرا به عقب راند و اظهار داشت: بگير.
و مقدارى دينار به سوى من پرتاب نمود و گفت : مولا و سرورم فرمود: تو ديگر حقّ ورودبر آن حضرت را ندارى ، چون كه مرتكب خوردن شراب و گناهى خطرناك شدى ، از هركجا آمده اى برگرد.
و من با حالت گريه و اندوه برگشتم و چون بهمنزل آمدم ، جريان را براى مادرم تعريف كردم و بسيار از كردار زشت خود در بغداد شرمندهشدم ، لباس خشن موئى پوشيدم و پاهاى خود را با زنجير بستم و خود را در گوشه اىانداختم ...(19)
فرق بين شيعه و دوست
در كتاب تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام و نيز در كتاب مرحوم قطب الدّينراوندى - به نقل از دو نفر از راويان حديث به نام يوسف بن محمّد و علىّ بن سيّار - آمدهاست :
شبى از شب ها به محضر مبارك حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام وارد شديم.
همچنين والى شهر كه علاقه خاصّى نسبت به حضرت داشت ، به همراه شخصى كه دستهاى او را بسته بودند، وارد منزل امام عليه السلام شد و اظهار داشت : ياابنرسول اللّه ! اين شخص را از دكّان صرّاف درحال سرقت و دزدى گرفته ايم .
و چون خواستيم او را همانند ديگر دزدان شكنجه و تأديب كنيم ، اظهار داشت كه از شيعيانحضرت علىّ عليه السلام و نيز از شيعيان شما است و ما از تعذيب او خوددارى كرديم ونزد شما آمديم تا ما را راهنمائى و تكليف ما را نسبت به اين شخص روشن بفرمائى .
حضرت فرمود: به خداوند پناه مى برم ، او شيعه علىّ عليه السلام نيست ، او براىنجات خود چنين ادّعائى را كرده است .
سپس والى آن سارق را از آن جا بُرد و به دو نفر از مأمورين خود دستور داد تا آن سارقرا تعذيب و تأديب نمايند، پس او را بر زمين خوابانيدند و شروع كردند بر بدنششلاّق بزنند؛ ولى هر چه شلاّق مى زدند روى زمين مى خورد و به آن سارق اصابت نمىكرد.
بعد از آن ، والى مجدّدا او را نزد امام حسن عسكرى عليه السلام آورد و گفت : ياابنرسول اللّه ! بسيار جاى تعجّب است ، فرمودى كه او از شيعيان شما نيست ، اگر ازشيعيان شما نباشد پس لابدّ از شيعيان و پيروان شيطان خواهد بود و بايد در آتش قهرخداى متعال بسوزد.
و سپس افزود: با اين اوصاف ، من از اين مرد معجزه و كرامتى را مشاهده كردم كه بسيار مهمّخواهد بود، هر چه ماءمورين بر او تازيانه مى زدند بر زمين مى خورد و بر بدن اواصابت نمى كرد و تمام افراد از اين جريان در تعجّب و حيرت قرار گرفته اند.
در اين موقع امام حسن عسكرى عليه السلام به والى خطاب نمود و فرمود: اى بنده خدا! اودر ادّعاى خود دروغ مى گويد، او از شيعيان ما نيست ، بلكه از محبّين و دوستان ما مى باشد.
والى اظهار داشت : از نظر ما فرقى بين شيعه و دوست نمى باشد، لطفا بفرمائيد كهفرق بين آن ها چيست ؟
حضرت فرمود: همانا شيعيان ما كسانى هستند كه در تماممسائل زندگى مطيع و فرمان بر دستورات ما باشند و سعى دارند بر اين كه در هيچموردى معصيت و مخالفت ما را ننمايند.
و هر كه خلاف چنين روشى باشد و اظهار علاقه و محبّت نسبت به ما نمايد دوست ما مىباشد، نه شيعه ما.
سپس امام عليه السلام به والى فرمود: تو نيز دروغ بزرگى را ادّعا كردى ، چون كهگفتى معجزه ديده ام ؛ و چنانچه اين گفتار از روى علم و ايمان باشد مستحقّ عذاب جهنّم مىباشى .
بعد از آن ، حضرت در توضيح فرمايش خود افزود: معجزه مخصوص انبياء و مااهل بيت عصمت و طهارت مى باشد، براى شرافت و فضيلتى كه ما بر ديگران داريم ونيز براى اثبات واقعيّات و حقايقى كه از طرف خداوندمتعال به ما رسيده است .
در پايان ، امام عسكرى عليه السلام به آن مرد - متّهم به سرقت - خطاب نمود و فرمود:بايد شيعه علىّ عليه السلام در تمام امور زندگى ، شيعه و پيرو او - و ديگراهل بيت رسالت - باشد و ايشان را در هر حال تصديق نمايد؛ و نيز بايد سعى نمايد كههيچ گونه تخلّفى با ايشان نداشته باشد و خلاصه آن كه در همه امور، خود را هماهنگ ومطيع ايشان بداند.(20)
مسافرت به گرگان و حضور در جمع دوستان
همچنين مرحوم راوندى ، ابوحمزه طوسى ، اربلى و برخى ديگر از بزرگان بهنقل يكى از اهالى و مؤمنين گرگان به نام جعفر - فرزند شريف گرگانى - حكايت كنند:
در يكى از سال ها به قصد انجام مناسك حجّ عازم مدينه منوّره و مكّه معظّمه شدم .
در بين راه ، جهت زيارت و ديدار حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام به شهرسامراء رفتم و مقدارى هدايا نيز براى آن حضرت به همراه داشتم ، چون واردمنزل حضرت شدم ، خواستم سؤال كنم كه هدايا راتحويل چه كسى بدهم ؟
ليكن امام عليه السلام پيش از آن كه من حرفى بزنم و سؤالى را مطرح كنم ، مرا مخاطبقرار داد و فرمود: اى جعفر! آنچه را كه همراه خود آورده اى و مربوط به ما است ،تحويل مباركِ خادم دهيد.
لذا آن هدايا را تحويل خادم دادم و نزد حضرت مراجعت كردم و گفتم : ياابنرسول اللّه ! اهالى گرگان كه از دوستان و شيعيان شما هستند، به شما سلام رساندهاند.
امام عليه السلام ضمن جواب سلام ، فرمود: آيا پس از انجام مناسك حجّ به ديار خودبازخواهى گشت ؟
عرضه داشتم : بلى .
فرمود: يكصد و هفتاد روز ديگر با امروز كه حساب كنى ، روز جمعه خواهد بود، كه تووارد شهر و ديار خود خواهى شد - كه صبح جمعه ، روز سوّم ماه ربيع الثّانى مى باشد-.
پس چون به ديار خود بازگشتى سلام مرا به دوستان و آشنايان برسان و بگو كه منعصر همان روز جمعه به شهر گرگان خواهم آمد، چنانچهمسائل و مشكلاتى دارند آماده نمايند.
سپس حضرت افزود: حركت كن و برو، خداوند تو را و آنچه كه همراه دارى ، در پناه خودسالم نگه دارد و انشاءاللّه با خوبى و خوشحالى نزد خانواده و آشنايانت بازگردى .
ضمناً متوجّه باش كه مدّتى ديگر داراى نوزادى خواهى شد كه پسر مى باشد، نام او راصَلْت بگذاريد، چون كه او از دوستان و علاقه مندان ما خواهد بود.
جعفر گويد: پس از صحبت هاى زيادى ، با حضرت خداحافظى كردم و طبق تصميم خودرهسپار مدينه و مكّه شدم و چون اعمال و مناسك حجّ را انجام دادم ، راهى شهر و ديار خودگشتم .
و همان طورى كه امام عليه السلام پيش گوئى كرده بود، صبح روز جمعه ، سوّم ماهربيع الثّانى وارد گرگان شدم و دوستان و آشنايان براى زيارت قبولى ، به ملاقاتو ديدار من آمدند.
من نيز به آن ها خبر دادم كه امام حسن عسكرى عليه السلام خبر داده است كه عصر امروز بادوستان و شيعيان خود در اين شهر ديدار خواهد داشت ، پسمسائل و نيازمندى هاى خود را آماده كنيد كه هنگام تشريف فرمائى حضرتمسائل و مشكلات خود را مطرح كنيد.
نماز ظهر و عصر را خوانديم و پس از گذشت ساعتى از نماز، دوستان درمنزل ما حضور يافتند و براى تشريف فرمائى حضرت لحظه شمارى مى كردند كهناگهان امام عسكرى عليه السلام با قدوم مبارك خويش واردمنزل و در جمع دوستان حاضر شد و بر جمعيّت سلام كرد.
افراد جواب سلام حضرت را دادند و با كمال أدب و احترام دست امام عليه السلام را مىبوسيدند.
سپس حضرت فرمود: من به جعفر - فرزند شريف -قول داده بودم كه امروز در جمع شما دوستان حاضر خواهم شد، لذا نماز ظهر و عصر را درشهر سامراء خواندم و به سوى شما حركت كردم تا تجديد عهد و ديدارى باشد و در اينلحظه در جمع شما آمده ام ، اكنون چنانچه مسئله و مشكلى داريد بيان كنيد؟
پس هركس سؤالى و مطلبى را عنوان كرد و جواب خود را به طوركامل از آن حضرت دريافت داشت ، تا آن كه يكى از علاقه مندان و دوستان حضرت به نامنضر - فرزند جابر - اظهار داشت :
ياابن رسول اللّه ! فرزندم مدّت ها است كه نابينا شده است ، چنانچه ممكن باشد ازخداوند متعال بخواهيد كه به لطف و كَرَمش چشم فرزند مرا سالم نمايد تا بينا شود.
امام عليه السلام فرمود: فرزندت كجاست ؟ او را بياوريد، وقتى فرزند نابينا را نزدحضرت آوردند، ايشان با دست مبارك خود بر چشم هاى او كشيد و به بركت حضرتبلافاصله ، چشم هاى او سالم و بينا گرديد.
و پس از آن كه مردم سؤال ها و خواسته هاى خود را در امور مختلف مطرح كردند و حوائجآن ها برآورده شد، امام عليه السلام در پايان مجلس ، در حقّ آن افراد دعاى خير كرد و درهمان روز به سمت شهر سامراء مراجعت نمود.(21)
حضور جنّ و إنس بر سفره امام عليه السلام
يكى از اصحاب به نام جعفر بن محمّد حكايت كند:
روزى به همراه علىّ بن عبيداللّه خدمت حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلامرسيديم ، چند نفر ديگر هم در حضور حضرت بودند و در جلوى امام عليه السلام درختخرمائى بود و با آن كه فصل خرما نبود، وليكن آن درخت ، خرماهاى بسيارى داشت .
پس از لحظاتى سفره اى گسترانيدند و حضرت فرمود: دست هايتان را بشوئيد و نام خدارا بر زبان جارى كنيد و مشغول خوردن طعام شويد.
ولى كسى جلو نيامد و دست به سمت غذاهائى كه در سفره چيده بودند، دراز نشد و همهمنتظر بودند كه ميزبان - يعنى ؛ امام حسن عسكرى عليه السلام -مشغول شود.
بعد از آن ، حضرت به من خطاب نمود و فرمود: اى ابوجعفر! از طعام مؤمنينميل كن ، همانا كه اين طعام براى شماها حلال مى باشد.
و سپس افزود: علّت آن كه من قبل از شما ميهمانان ،مشغول خوردن غذا نشدم ، اين است كه چون تعدادى جنّ از برادران شما در كنار شما حضوردارند و من خواستم شما قبل از ديگران شروع كنيد؛ وگرنه من خود شروع مى كنم .
و چون امام عليه السلام دست مبارك خود را به سمت غذا دراز نمود، ديگران هممشغول شدند.
در ضمنِ اين كه مشغول خوردن غذا و خرما بوديم ، متوجّه شديم كه در كنار ما غذا برداشتهمى شود و ظرف غذا خالى مى گردد، امّا كسى و دستى را نمى ديديم .
من با خود گفتم : اگر امام عليه السلام بخواهد، مى تواند كارى كند كه ما جنّيان راببينيم ، همان طورى كه آن ها ما را مشاهده مى كنند.
و چون حضرت متوجّه افكار من و ديگران شد، دست مبارك خود را بر صورت ما كشيد و سدّىبين ما و جنّيان به وجود آمد، سپس دستى ديگر بر چشم هاى ما كشيد كه به راحتى جنّيانرا مى ديديم .
در اين هنگام ، خواستيم كه بلند شويم و با آن ها مصافحه و معانقه كنيم ، امام عليهالسلام مانع شد و به تمام افراد اظهار نمود:
احترام سفره و طعام از هر چيزى مهمّتر است ، صبر نمائيد تا هنگامى كه غذا تمام شد وسفره را جمع كردند، برادران شما حضور دارند و هر چه خواستيد انجام دهيد.
ولى موقعى كه دقيق آن ها را نگاه و بررسى كرديم ، ديديم كه بسيار ضعيف و لاغراندامبودند و اشك از گوشه هاى چشمشان سرازير بود و با يكديگر آهسته زمزمه داشتند.
به خدمت حضرت عرض كرديم : ياابن رسول اللّه ! آيا جنّيان هميشه به اين حالت هستند؟
فرمود: خير، آن ها همانند شما انسان ها همه گونه هستند و حالت هاى مختلفى دارند، اينهائى كه در كنار شما نشسته اند، زاهد و قانع مى باشند و هيچ غذائى نمى خورند و آبىنمى آشامند، مگر با اذن و اجازه پيغمبر يا امام عليهم السلام ، چون كه ايشان در همه امورتابع و مطيع حجّت خدا و امام خود خواهند بود و... .
بعد از صحبت هاى مُفصّلى ، امام عليه السلام دست خود را بر چشم هاى ما نهاد و پس از آنديگر نتوانستيم جنّيان را تماشا كنيم .
سپس بر چنين توفيقى كه نصيب ما شد و توفيق يافتيم كه در چنين مجلسى و نيز برسرِ چنين سفره و طعامى در محضر مبارك امام و حجّت خدا شركت كنيم ، شكر و سپاس خداوندمتعال را به جا آورديم و آن را يكى از معجزه ها و نشانه هاى امامت دانستيم .(22)

next page

fehrest page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation