مسائل گوناگون
گذشته از بحثهايى كه در فصول پيشين آمد كه اصول اعتقادات ما را در مباحث اساسى ديناسلام روشن مىسازد،ويژگيهاى ديگرى در اعتقادات ماست كه در اين فصل مطرح مىشود.
-مساله حسن و قبح عقلى
ما معتقديم:عقل انسان خوبى و بدى و حسن و قبح بسيارى از اشياء را درك مىكند،و اين به بركت نيروى معرفتخوب و بد است كه خدا به انسان بخشيده.بنابراين حتى قبل از نزول شرايع آسمانى،بخشى از مسائل به وسيله عقل بر انسان روشن بوده است،خوبى عدالت و نيكوكارى،بدى ظلم و بيدادگرى،و خوبى بسيارى از صفات اخلاقى مانند«راستگويى»، «امانت»،«شجاعت»،«سخاوت»و امثال آن،همچنين بدى«دروغ»و«خيانت»و«بخل»و مانند آن، همه از مسائلى است كه عقل آنها را درك مىكند،ولى از آن جا كه عقل قادر به درك حسن و قبح همه اشياء نيست و معلومات انسان در هر حال محدود است،اديان الهى و كتب آسمانى و پيامبران براى تكميل اين امر از سوى خداوند مبعوث شدند تا هم بر ادراكات عقلى تاكيدكنند و هم زواياى تاريكى را كه عقل از درك آن عاجز بوده بر او روشن سازند.
اگر ما استقلال عقل را در تشخيص حقايق بكلى انكار كنيم،مساله توحيد و خداشناسى و بعثت انبياء و اديان آسمانى از ميان خواهد رفت،زيرا اثبات وجود خدا و حقانيت دعوت انبياء، جز از طريق عقل امكان پذير نيست.بديهى استبيانات شرع در صورتى قابل قبول است كه اين دو اصل (توحيد-نبوت) قبلا با دليل عقل ثابتشود،و اثبات اين دو موضوع تنها به دليلشرع غير ممكن است.
عدل الهى
به همين دليل ما معتقد به عدل الهى هستيم و مىگوييم محال استخداوند بر بندگانش ظلم كند،بى دليل كسى را مجازات و يا بى دليل عفو نمايند،محال استبه وعدههاى خود وفا نكند،و محال استشخص ناصالح و خطا كارى را به مقام نبوت و رسالت از سوى خويشمنصوب نمايد،و معجزاتى در اختيار او بگذارد.
و نيز محال استبندگانش را كه براى پيمودن راه سعادت آفريده استبدون راهنما و رهبربگذارد،چرا كه همه اين كارها زشت و قبيح است،و بر خداوند متعال زشت و قبيح روا نيست.
آزادى انسان
و باز به همين دليل معتقديم كه خدا انسان را آزاد آفريده است.افعال انسان از روى اراده و اختيار او سرچشمه مىگيرد،چرا كه اگر غير اين باشد يعنى ما معتقد به اصل جبر در اعمال انسانها بوده باشيم،مجازات بدكاران ظلم و بى عدالتى واضح،و پاداش نيكوكاران،كارىبيهوده و بى دليل خواهد بود،و چنين امرى بر خداوند محال است.
كوتاه سخن اين كه:قبول حسن و قبح عقلى و استقلال فكر و خرد انسان در تشخيص بسيارى از حقايق،پايه اصلى دين و شريعت و قبول نبوت انبيا و كتب آسمانى است،ولى همان گونه كه گفته شد درك و آگاهى انسان محدود است،و تنها به وسيله آن نمىتواند تمام حقايقى را كه مربوط به سعادت و تكامل اوست دريابد،و به همين دليل نياز به بعثت انبيا وكتب آسمانى دارد.
يكى از منابع فقه،دليل عقل است
با توجه به آنچه گفته شد ما معتقديم كه يكى از منابع اصلى دين اسلام،دليل عقل است،و منظور از دليل عقل در اينجا اين است كه عقل بطور قطع و يقين چيزى را درك كند و درباره آن داورى نمايد،مثلا اگر (فرضا) هيچ دليلى در كتاب و سنتبراى حرام بودن ظلم و خيانت و دروغ و قتل نفس و سرقت اموال و تجاوز به حقوق مردم نداشتيم،ما به وسيله دليل عقل اين امور را تحريم مىكرديم،و يقين داشتيم خداوند عالم و حكيم،اين امور را براى ما حرامشمرده،و هرگز راضى به انجام آنها نيست،و اين يك حجت الهى بر ما بود.
آيات قرآن پر است از تعبيراتى كه همه بيانگر اهميت عقل و دلايل عقلى است.
براى پوييدن راه توحيد،قرآن ارباب عقل و خرد را دعوت به مطالعه آيات الهى در زمين وآسمان مىكند:«ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لآيات لاولى الالباب». (1)
از سوى ديگر،هدف از بيان آيات الهى را افزايش فهم و عقل انسانها مىشمرد:«انظر كيف نصرف الآيات لعلهم يفقهون،بنگر چگونه آيات را با تعبيرات گوناگون بيان مىكنيم تابفهمند». (2)
و از سوى سوم،همه انسانها را دعوت به تميز نيكيها از بديها و به كار انداختن نيروى تفكر در اين راه مىكند،و مىگويد:«قل هل يستوى الاعمى و البصير افلا تتفكرون،بگو:آيا نابينا و بينا(نادان و دانا) يكسانند،آيا فكر نمىكنيد!» (3)
و بالاخره بدترين جنبندگان عالم را كسانى مىشمرد كه چشم و گوش و زبان خود را به كار نمىاندازند و از نيروى عقل و خرد استفاده نمىكنند:«ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لا يعقلون،بدترين جنبندگان نزد خدا افراد كر و لالى هستند كه انديشه نمىكنند» (4) ...و آيات فراوان ديگر.
با اين حال چگونه مىتوان نيروى عقل و خرد و تفكر را در اصول و فروع اسلام ناديده گرفت.
باز هم عدل الهى
همان گونه كه اشاره شد ما معتقد به عدل الهى هستيم و يقين داريم كه هرگز خداوند ستمى به بندهاى از بندگان روا نمىدارد،چرا كه ظلم كار زشت و ناپسندى است،و ساحت قدس الهى از چنين كارى پاك و منزه است:«و لا يظلم ربك احدا،پروردگارت به احدى ظلمنمىكند». (5)
اگر مجازاتهايى در دنيا و آخرت دامن افرادى را مىگيرد،سبب اصلى آن خودشان هستند«فما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون،خداوند به آنها (اقوام پيشين كه گرفتار عذابالهى شدند) ستم نكرد،آنها خودشان بر خويشتن ستم مىكردند!» (6)
نه فقط انسانها بلكه هيچ موجودى در جهان از سوى خداوند مورد ستم قرار نمىگيرد«و ما الله يريد ظلما للعالمين،خداوند هيچ گاه ستمى بر جهانيان نمىخواهد» (7) -البته تمام اينآيات تاكيد و ارشاد به سوى حكم عقل است.
نفى تكليف ما لا يطاق
به همين دليل ما معتقديم:هرگز خداوند تكليف ما لا يطاق (كارى كه از توان انسان بيرونباشد) نمىكند«لا يكلف الله نفسا الا وسعها». (8)
فلسفه حوادث دردناك
و نيز به همين دليل معتقديم حوادث دردناكى كه در اين جهان صورت مىگيرد (از قبيل زلزلهها و آفات و بلاها،گاه جنبه مجازات الهى دارد آن گونه كه درباره قوم لوط آمده است: «فلما جاء امرنا جعلنا عاليها سافلها و امطرنا عليهم حجارة من سجيل منضود،هنگامى كه فرمان ما (دائر بر عذاب) فرا رسيد،شهرهاى آنها را زير و رو كرديم و بارانى از سنگهاى متراكمبر آنان فرو فرستاديم». (9)
درباره مردم ناسپاس و طغيانگر«سبا»مىفرمايد:«فاعرضوا فارسلنا عليهم سيل العرم،آنها (ازاطاعتخدا) روى گرداندند و ما سيل ويرانگر را بر آنها فرستاديم».
بخش ديگرى از اين حوادث،براى بيدار كردن انسانهاست تا به راه حق باز گردند:«ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس ليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون، فساد و تباهى در خشكى و درياها به خاطر كارهايى كه مردم انجام دادهاند آشكار گشت،خدا مىخواهد نتيجه پارهاى از اعمال آنها را به آنها بچشاند شايد باز گردند!» (10) پس اين بخش ازحوادث دردناك در واقع لطف الهى است.
بخش ديگر،مصائبى است كه انسان با دستخويش براى خود فراهم مىسازد و به تعبير ديگر نتيجه ندانم كاريهاى خود اوست:«ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم،خداوند آنچهرا مردم دارند تغيير نمىدهد مگر اين كه آنها خودشان را تغيير دهند». (11)
«ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك،آنچه از نيكيها و پيروزيها به تو مىرسد از ناحيه خداست (و به كمك اوست) و آنچه از بديها و مشكلات دامنگير تومىشود،از سوى خود توست!» (12)
عالم هستى نظام احسن است
ما معتقديم:جهان آفرينش صحنه نظام احسن است،يعنى نظم موجود عالم شايستهترين نظمى است كه مىتواند بر جهان حكمفرما باشد،همه چيز روى حساب است و هيچ گونه مطلبى بر خلاف حق و عدالت و نيكى در آن وجود ندارد،و اگر بديها در جامعه انسانى ديدهمىشود از ناحيه خود آنهاست.
تكرار مىكنيم ما معتقديم:عدل الهى يكى از پايههاى الهى جهان بينى اسلامى است،و بدونآن مساله توحيد و نبوت و معاد نيز به خطر مىافتد-دقت كنيد.
در حديثى مىخوانيم كه امام صادق (ع) پس از اين كه تاييد فرمود:«ان اساس الدين التوحيد و العدل،پايه و اساس دين توحيد و عدالت است»،افزود:«اما التوحيد فان لا تجوز على ربك ما جاز عليك،و اما العدل فان لا تنسب الى خالقك ما لامك عليه،توحيد آن است كه آنچه بر تو رواست،بر خدا روا ندارى (و او را از تمام صفات ممكنات پاك و منزه بشمرى) و اما عدل آن است كه عملى را به خدا نسبت ندهى كه اگر آن را خودت انجام مىدهى،تو را بهخاطر آن ملامت مىكند»-دقت كنيد. (13)
منابع چهار گانه فقه
منابع فقهى ما همان گونه كه در گذشته نيز اشاره شد،چهار چيز است:
نخست«كتاب الله»قرآن مجيد است كه سند اصلى معارف و احكام اسلام مىباشد.
دوم سنت پيامبر (ص) و«امامان معصوم»اهل بيت-عليهم السلام.
سوم اجماع و اتفاق علما و فقهاست كه كاشف از نظر معصوم باشد.
و چهارم دليل عقل است و منظور از دليل عقل،دليل عقل قطعى است،و اما دليل عقل ظنى مانند«قياس»و«استحسان»در هيچ يك از مسائل فقهى نزد ما قابل قبول نيست،بنابراين هر گاه فقيه با گمان خويش مصلحتى را در چيزى ببيند كه در كتاب و سنتحكم آن به خصوص وارد نشده است،نمىتواند آن را به عنوان يك حكم الهى معرفى كند،و همچنين پناه بردن به قياسهاى ظنى و امثال آن براى كشف احكام شرع نزد ما جايز نيست،اما در مواردى كه انسان يقين پيدا كند مانند يقين به زشتى ظلم و دروغ و سرقت و خيانت،اين حكم عقل معتبر استو به مقتضاى«كل ما حكم به العقل حكم به الشرع»بيانگر حكم شرع است.
حقيقت اين است كه ما درباره احكام مورد نياز مكلفين در امور عبادى و سياسى و اقتصادى و اجتماعى،به اندازه كافى روايات از پيغمبر اكرم (ص) و ائمه معصومين-عليهم السلام-در دست داريم،و نيازى به پناه بردن به اين گونه«ادله ظنيه»نمىبينيم،حتى معتقديم براى كشف احكام در«مسائل مستحدثه»يعنى مسائلى كه با گذشت زمان در زندگى بشر وارد شده اصول و كلياتى در كتاب و سنت پيامبر (ص) و ائمه معصومين-عليهم السلام-وارد شده كه ما را از توسل به اين گونه دلايل ظنى بى نياز مىكند،يعنى با رجوع به همان كليات احكام،مسائل مستحدثه كشف مىشود (توضيح اين سخن از حوصله اين بحث فشرده بيرون است) . (14)
باب اجتهاد دائما مفتوح است
ما معتقديم:باب اجتهاد در تمام مسائل شرع باز است،و همه فقهاى صاحب نظر مىتوانند احكام الهى را از منابع چهار گانه فوق استنباط كرده و در اختيار كسانى كه قدرت استنباط ندارند بگذارند،هر چند نظراتشان با فقهاى پيشين تفاوتهايى داشته باشد و معتقديم افرادى كه در فقه صاحب نظر نيستند،هميشه بايد به فقهاى زنده كه آگاه به مسائل زمان و مكان هستند مراجعه كنند و به اصطلاح از آنها تقليد كنند و مراجعه افراد نا آگاه را به متخصصان در فقه از بديهيات مىدانيم.ما اين«فقها»را«مرجع تقليد»مىناميم،به اين ترتيب تقليد ابتدايى از فقيه ميت را جايز نمىدانيم،حتما بايد مردم از فقهاى زنده تقليد كنند تا دائما فقه درحركت و تكامل باشد.
خلا قانونى وجود ندارد
ما معتقديم:كه خلا قانونى در اسلام وجود ندارد،يعنى تمام احكام مورد نياز انسانها تا دامنه قيامت در اسلام بيان شده،گاه به صورت خاص و گاه در ضمن يك حكم كلى و عام،و به همين دليل براى فقها حق قانونگذارى قائل نيستيم،بلكه آنها را موظف مىدانيم كه احكام الهى را از منابع چهار گانه فوق استخراج كنند و در اختيار همگان بگذارند،مگر قرآن مجيد در سوره مائده كه آخرين يا از آخرين سورههايى است كه بر پيامبر (ص) نازل شده نمىگويد:«اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا،امروز دين شما را كامل كردم و نعمتخود را بر شما تمام نمودم،و اسلام را آيين شما پذيرفتم». (15) چگونه آيين اسلام مىتواند كامل باشد بى آن كه احكام فقهى كامل براى همه اعصار و قرون داشته باشد؟! مگردر حديث معروف پيامبر (ص) نمىخوانيم كه در حجة الوداع فرمود:
«ايها الناس و الله ما من شىء يقربكم من الجنة و يباعدكم عن النار الا و قد امرتكم به،و ما من شىء يقربكم من النار و يباعدكم عن الجنة الا و قد نهيتكم عنه،اى مردم!هر چيزى شما را به بهشت نزديك كند و از آتش دوزخ دور سازد،شما را به آن دستور دادم و هر چيزى كه شما رابه آتش دوزخ نزديك سازد و از بهشت دور نمايد شما را از آن نهى كردم». (16)
در حديث معروف ديگرى از امام صادق (ع) مىخوانيم:«ما ترك على (ع) شيئا الا كتبه حتى ارش الخدش،على (ع) چيزى از احكام اسلام را فرو گذار نكرد مگر اين كه (به دستور پيامبر-ص-و املاى آن حضرت) آن را نوشت،حتى ديه يك خراش كوچك (كه بر بدن انسانىوارد مىشود) ». (17)
با اين حال نوبتى به ادله ظنيه و قياس و استحسان نمىرسد.
تقيه و فلسفه آن
ما معتقديم:هر گاه انسانى در ميان افراد متعصب و لجوج و بى منطبق گرفتار شود كه اظهار عقيده در ميان آنان،سبب خطر جانى يا مانند آن گردد و از اين اظهار عقيده فايده مهمى حاصل نشود،در چنين موردى موظف است عقيده خود را مكتوم دارد،و جان خود را بيهوده بر باد ندهد،و نام اين كار را«تقيه»مىگذاريم و اين مساله را از دو آيه در قرآن مجيد و دليلعقل آموختهايم.
قرآن درباره مؤمن آل فرعون مىفرمايد:«و قال رجل مؤمن من آل فرعون يكتم ايمانه اتقتلون رجلا ان يقول ربى الله و قد جاءكم بالبينات من ربكم،مرد با ايمانى از آل فرعون كه ايمان خود را كتمان مىكرد (در مقام دفاع از موسى بر آمد و) گفت:آيا مىخواهيد كسى را به قتل برسانيد كه مىگويد:پروردگار من خداست،در حالى كه دلايل روشنى از سوىپروردگارتان براى شما آورده است!» (18)
جمله«يكتم ايمانه»صراحت در مساله تقيه دارد،آيا سزاوار بود مؤمن آل فرعون ايمان خود راآشكار كند و جان خود را از دستبدهد و كارى از پيش نبرد؟
و درباره بعضى از مؤمنان مبارز و مجاهد صدر اسلام كه در چنگال مشركان لجوج گرفتار شدند دستور تقيه مىدهد و مىفرمايد:«لا يتخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من الله فى شىء الا ان تتقوا منهم تقاة،افراد با ايمان نبايد غير از مؤمنان،كسى را از كافران،دوست و ولى خود قرار دهند،هر كس چنين كند رابطه خود را ازخدا بريده است مگر اين كه (شما در خاطر باشيد و) از آنها تقيه كنيد». (19)
بنابراين«تقيه»يعنى كتمان عقيده،مخصوص جايى است كه جان و مال و عرض انسان در برابر دشمنان متعصب و لجوج به خطر مىافتد،بى آن كه نتيجهاى داشته باشد،در چنين مواردى نبايد بيهوده افراد را به خطر انداخت و نيروها را از دست داد،بلكه بايد آن را براى مواقع لزوم حفظ كرد،به همين دليل در حديث معروف امام صادق (ع) مىخوانيم:«التقية ترس المؤمن،تقيه سپر دفاعى مؤمن است». (20)
تعبير به«ترس» (سپر) تعبير لطيفى است كه نشان مىدهد تقيه يك وسيله دفاعى در مقابلدشمنان است.
داستان تقيه كردن«عمار ياسر»در برابر مشركان و صحه نهادن بر آن از سوى پيامبر اسلام(ص) معروف است. (21)
استتار سربازان و سلاحها در ميدانهاى جنگ،مخفى نگهداشتن اسرار جنگى و غير آن از دشمنان و امثال اينها،همه نوعى تقيه در زندگى انسانها محسوب مىشود،و در مجموع،تقيه يعنى«كتمان»در جايى كه اظهار كردن موجب خطر و ضررى استبى آن كه فايدهاى در بر داشته باشد.اين يك حكم عقلى و شرعى است كه نه تنها شيعه بلكه همه مسلمين جهان بلكههمه عقلاى عالم،در موارد لزوم به آن عمل مىكنند.
با اين حال شگفت آور است كه بعضى اعتقاد به تقيه را مخصوص شيعه و پيروان مكتب اهل بيت دانسته و آن را به صورت يكى از ايرادهاى عمده بر آنها در آوردهاند،در حالى كه مساله روشنى است،هم ريشه در قرآن مجيد دارد و هم در احاديث اسلامى و سيره ياران پيامبر (ص) و هم برنامههاى تمام عقلاى جهان.
در كجا تقيه حرام است
ما معتقديم:دليل اصلى اين سوء تفاهمها عدم آگاهى كافى از عقايد شيعه و يا گرفتن عقايد آنها از دشمنان آنهاست،و تصور مىكنيم با توضيحى كه در بالا آمد مساله كاملا روشن شدهباشد.
البته نمىتوان انكار كرد كه در بعضى از موارد تقيه كردن حرام است و آن در جايى است كه اساس دين و اسلام و قرآن،يا نظامهاى اسلامى به خطر بيفتد،در چنين مواردى بايد عقايد را اظهار نمود هر چند انسان قربانى اظهار عقيدهاش شود،و معتقديم قيام امام حسين (ع) در عاشورا و كربلا،درست در راستاى همين هدف بود،چرا كه حكام بنى اميه اساس اسلام را بهخطر افكنده بودند،و قيام امام حسين (ع) پرده از كار آنها برداشت،و جلو خطر را گرفت.
عبادات اسلامى
ما به تمام عباداتى كه قرآن و سنتبر آن تاكيد نهاده است،معتقد و پايبنديم،مانند نمازهاى پنجگانه روزانه كه مهمترين رابطه خلق با خالق است،و روزه ماه مبارك رمضان كه بهترينوسيله براى تقويت ايمان و تزكيه نفس و تقوى،و مبارزه با هوى پرستى است.
ما حجخانه خدا را كه وسيله مؤثرى براى تقوا و تحكيم علقههاى مودت و سبب عزت مسلمين استيك بار در عمر براى افراد مستطيع واجب مىدانيم و زكات مال و خمس و امر به معروف و نهى از منكر و جهاد در برابر مهاجمين به اسلام و مسلمين را نيز از واجباتمسلم مىشمريم.
هر چند در جزئيات اين امور،تفاوتهايى ميان ما و بعضى ديگر از فرق مسلمين وجود دارد همان گونه كه مذاهب چهار گانه اهل سنت نيز در احكام عبادات و غير آن تفاوتهايى با همدارند.
جمع ميان نمازها
از جمله اين كه ما معتقديم:جمع ميان نمازهاى ظهر و عصر يا نماز مغرب و عشا در يك وقت مانعى ندارد (هر چند جدا خواندن آنها را افضل و بهتر مىدانيم) و معتقديم اجازه جمع ازسوى پيامبر (ص) براى ملاحظه حال اشخاصى كه در زحمتند داده شده است.
در صحيح«ترمذى»از ابن عباس چنين نقل شده:«جمع رسول الله (ص) بين الظهر و العصر،و بين المغرب و العشاء بالمدينة من غير خوف و لا مطر،قال فقيل لابن عباس ما اراد بذلك؟ قال اراد ان لا يحرج امته،پيغمبر اكرم (ص) در شهر مدينه بين نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا جمع كرد در حالى كه نه ترسى بود و نه بارانى،از ابن عباس پرسيدند:منظور حضرت از اين كار چه بود؟گفت:براى اين بود كه امتخود را به زحمت نيفكند (يعنى در مواردى كه جداساختن موجب زحمتى شود،از اين ترخيص استفاده كنند) ». (22)
مخصوصا در عصر و زمان ما كه زندگى اجتماعى به ويژه در كارخانهها و مراكز فعال صنعتى شكل پيچيدهاى به خود گرفته و مقيد بودن به پنج وقت جداگانه نماز سبب شده كه بعضى نماز را بكلى ترك كنند،استفاده از اين ترخيص كه پيامبر (ص) فرموده مىتواند سببپايدارى بيشتر در امر نماز شود-دقت كنيد.
سجده بر خاك
ما معتقديم:به هنگام سجده نماز،بايد بر خاك يا ساير اجزاى زمين سجده كرد يا بر چيزهايى كه از زمين مىرويد،مانند برگ و چوب درختان و تمام گياهان (به استثناى آنچهخوردنى يا پوشيدنى است) .
بنابراين سجده كردن بر فرش را مجاز نمىدانيم،مخصوصا خاك را بر همه چيز جهتسجده كردن ترجيح مىدهيم،لذا براى آسان شدن كار،بسيارى از شيعيان قطعهاى از خاك تميز را كه قالب گيرى شده با خود همراه دارند كه نام آن را مهر مىنهند و بر آن سجده مىكنند كههم پاك است و هم خاك.
مستند ما در اين امر حديث معروف پيامبر (ص) «جعلت لى الارض مسجدا و طهورا»است، ما«مسجد»را در اين حديثبه معنى«محل سجده»مىدانيم. اين حديث در غالب كتب صحاح وغير آن نقل شده است. (23)
ممكن است گفته شود منظور از«مسجد»در اين حديث«محل سجده»نيست،بلكه جايگاه نماز، در مقابل كسانى كه نماز را فقط در محل معينى مىخواندند،ولى با توجه به اين كه سخن از«طهور»يعنى«خاك تيمم»در اين جا به ميان آمده روشن مىشود كه منظور از آن«محلسجده»است،يعنى خاك زمين هم«طهور»است و هم«محل سجده».
بعلاوه احاديث زيادى نيز از ائمه اهل بيت-عليهم السلام-به ما رسيده كه محل سجده راخاك و سنگ و مانند آن معرفى مىكند.
زيارت قبور پيامبران و امامان
ما معتقديم:زيارت قبر پيامبر اكرم (ص) و امامان اهل بيت-عليهم السلام-و بزرگان از علما ودانشمندان و شهداى راه خدا از مستحبات مؤكد است.
در كتب علماى اهل سنت،روايات بى شمارى درباره زيارت قبر پيامبر (ص) نقل شده،همان گونه كه در كتب علماى شيعه نيز اين معنى آمده است،و هر گاه اين روايات جمع آورى شود، كتاب مستقلى را تشكيل مىدهد. (24) در تمام طول تاريخ علماى بزرگ اسلام و تمام قشرهاى مردم،به اين كار اهميت مىدادند،و كتابها پر است از شرح حالات كسانى كه به زيارت قبر پيامبر (ص) يا ساير قبور بزرگان مىرفتند (25) و در مجموع مىتوان گفت اين مساله از مسائلمورد اتفاق و اجماع همه مسلمين است.
بديهى است هيچ كس«زيارت»را با«عبادت»نبايد اشتباه كند،عبادت و پرستش مخصوص خداست،و منظور از زيارت احترام و بزرگداشتبزرگان اسلام و طلب شفاعت از آنها در پيشگاه خدا مىباشد،حتى در روايات آمده كه شخص پيامبر (ص) گاه به زيارت اهل قبورمىرفت و در بقيع مىآمد و بر آنها سلام و درود مىفرستاد. (26)
بنابراين هيچ كس نبايد و نمىتواند در مشروعيت اين كار از نظر فقه اسلام ترديدى به خودراه بدهد.
مراسم سوگوارى و فلسفه آن
ما معتقديم:مساله سوگوارى و عزادارى براى شهداى اسلام مخصوصا«شهداى كربلا»سبب زنده ماندن ياد آنها و خاطره فداكاريهاى آنان در راه بقاى اسلام است،به همين دليل در مقاطع مختلفى مخصوصا ايام عاشورا (ده روز آغاز محرم) كه مصادف استبا شهادت حسين بن على (ع) سيد جوانان اهل بهشت (27) فرزند امير مؤمنان على (ع) و فاطمه زهرا (س) دخت گرامى پيامبر اسلام (ص) ،مراسم عزادارى را بر پا مىداريم،تاريخ زندگى آنها و رشادتهايشان را تحليل مىكنيم و از اهداف آنها سخن مىگوييم و بر ارواح پاك آنان درودمىفرستيم.
ما معتقديم:كه بنى اميه،حكومتخطرناكى را تشكيل داده بودند،بسيارى از سنن پيامبراسلام (ص) را تغيير داده و كمر بر محو ارزشهاى اسلامى بسته بودند.
حسين بن على (ع) در سال هجرى 61 بر ضد يزيد كه مردى بسيار آلوده به گناه و سبكسر و بيگانه از اسلام بود،و متاسفانه بر كرسى خلافت اسلامى تكيه زده بود،قيام كرد،هر چند او و تمام يارانش در عراق در سرزمين كربلا شهيد شدند و زنان خانوادهاش اسير گشتند،ولى خون آنها هيجان عجيبى در تمام مسلمانان آن زمان به وجود آورد،قيامها يكى بعد از ديگرى بر ضد بنى اميه آغاز شد و ضربات كوبنده بر پايههاى كاخ ظلم و بيدادگرى آنان وارد آمد،و سرانجام طومار زندگى كثيفشان پيچيده شد،و جالب اين كه تمام قيامهايى كه بعد از واقعه عاشورا بر ضد حكومتبنى اميه صورت گرفت تحت عنوان الرضا لآل محمد و يا لثارات الحسين بود،و بعضى از اين شعارها حتى در دوران حكومتهاى خود كامه بنى عباس نيز ادامهداشت. (28)
مساله قيام خونين امام حسين (ع) امروز براى ما شيعيان به صورت يك الگو و برنامه جهت مقاومت در برابر هر گونه استبداد و زورگويى و ظلم و ستم در آمده و شعارهاى«هيهات منا الذلة،ما هرگز تن به ذلت نمىدهيم»،«و ان الحياة عقيدة و جهاد،حقيقت زندگى ايمان و جهاد است»كه بر گرفته از تاريخ خونبار كربلاست هميشه به ما كمك كرده است كه در مقابل حكومتهاى ظالم بايستيم و با اقتدا به سالار شهيدان حسين و يارانش،شر ظالمان را برطرف سازيم (در انقلاب جمهورى اسلامى ايران نيز همه جا اين شعارها به چشم مىخورد) .
كوتاه سخن اين كه:بزرگداشتخاطره شهداى اسلام،مخصوصا شهيدان كربلا،روح حماسه و ايثار و شهامت و جانبازى در راه عقيده و ايمان را همواره در ما زنده مىدارد،و به ما درسهاى مهمى براى سر بلند زيستن و تن به ظلم ندادن مىدهد،اين است فلسفه زنده نگهداشتن اين خاطرهها و تجديد مراسم عزادارى در هر سال. ممكن است كسانى ندانند كه ما در مراسم سوگوارى چه مىكنيم و آن را مربوط به يك واقعه تاريخى تصور كنند كه مدتهاست گرد و غبار فراموشى بر آن نشسته،ولى ما خود مىدانيم كه زنده نگهداشتن اين خاطرهها چهتاثيرى در تاريخ ديروز و امروز و فرداى ما داشته و دارد.
مراسم سوگوارى پيامبر اسلام (ص) و مسلمين بر«حمزه (سيد الشهدا) »بعد از غزوه«احد»در همه تواريخ معروف آمده است كه رسول خدا (ص) از كنار يكى از خانههاى انصار عبور مىكرد،صداى گريه و نوحه گرى شنيد،چشمان پيامبر (ص) گريان شد و اشك از صورت مباركش جارى گشت و فرمود:ولى«حمزه»عزادار ندارد،«سعد بن معاذ»اين سخن را شنيد و به سراغ گروهى از طايفه«بنى عبد الاشهل»رفت،و به زنان آنها دستور داد كه به خانهحمزه عموى پيامبر (ص) بروند و براى حمزه سيد الشهداء سوگوارى كنند. (29)
بديهى است اين كار مخصوص حمزه نبود،بلكه برنامهاى است كه براى همه شهيدان بايد انجام شود،و خاطره آنها را براى نسلهاى امروز و فردا زنده نگهداريم،و از اين راه پيوسته خون تازهاى در عروق مسلمين جارى سازيم.تصادفا هم اكنون كه اين سطور را مىنويسيم روز عاشورا (دهم محرم الحرام) سال 1417 هجرى قمرى است،به راستى شور عظيمى سراسر جهان تشيع را فرا گرفته است.جوانان و نوجوانان و بزرگسالان همه لباس سياه پوشيده، يكپارچه در مراسم سوگوارى امام حسين (ع) و شهداى كربلا شركت كردهاند،چنان تحولى در فكر و جان همه نمايان است كه اگر از آنها براى مبارزه با دشمنان اسلام دعوت شود همه اسلحه به دست گرفته وارد ميدان مىشوند،از هر گونه ايثار و فداكارى ابا ندارند،گويى خون شهادت در عروق همه جارى شده و در همين لحظه و همين ساعتحسين و يارانش را دركربلا در ميدان جانبازى در راه اسلام در برابر خود مىبينند.
اشعار پر حماسهاى كه در اين مراسم عظيم خوانده مىشود پر است از اشعارهاى كوبنده بر ضد استعمار و استكبار و تسليم ظلم و ستم نشدن و مرگ افتخار آميز را بر زندگى ذلتبارترجيح دادن.
ما معتقديم:اين يك سرمايه عظيم معنوى است كه بايد آن را حفظ كرد و از آن براى زندهنگهداشتن اسلام و ايمان و تقوا بهره گرفت.
ازدواج موقت
ما معتقديم:ازدواج موقت امر مشروعى است كه در فقه اسلامى به عنوان«متعه»معروف شده است،به اين ترتيب ازدواج،دو گونه است،ازدواج دائم كه وقت و زمان آن نامحدود است وازدواج موقت كه مدت آن با توافق طرفين تعيين مىگردد.
اين ازدواج با ازدواج دائم در بسيارى از مسائل شباهت دارد از جمله مساله مهريه،خالى بودن زن از هر گونه مانع،و احكام مربوط به فرزندانى كه از اين ازدواج متولد مىشوند كه با فرزندان ازدواج دائم هيچ تفاوتى ندارد،نگهداشتن عده بعد از جدايى،اينها همه نزد ما جزء مسلمات است،به تعبير ديگر عقد موقت (متعه) يك نوع ازدواج است،با تمام ويژگيهايش. البته تفاوتهايى ميان عقد موقت و دائم وجود دارد از جمله اين كه در عقد موقت نفقه زن بر شوهر واجب نيست،و دو همسر از همديگر ارث نمىبرند (ولى فرزندان آنها از پدر و مادر ويكديگر ارث مىبرند) .
به هر حال ما اين حكم را از قرآن مجيد گرفتهايم كه مىفرمايد:«فما استمتعتم به منهنفآتوهن اجورهن فريضة،زنانى را كه متعه مىكنيد،مهر آنها را بايد بپردازيد». (30)
بسيارى از محدثان معروف و مفسران بزرگ،تصريح كردهاند كه اين آيه درباره عقد موقتاست.
در تفسير طبرى روايات زيادى در ذيل اين آيه نقل شده كه نشان مىدهد آيه فوق مربوط بهازدواج موقت است و گروه كثيرى از صحابه پيامبر (ص) به آن شهادت دادهاند. (31)
در تفسير«الدر المنثور»،و«سنن بيهقى»نيز روايات در اين زمينه فراوان است. (32)
در«صحيح بخارى»و«مسند احمد»و«صحيح مسلم»و كتب فراوان ديگر نيز رواياتى كه دليل بر وجود عقد موقت در عصر پيامبر اكرم (ص) است ديده مىشود،هر چند روايات مخالف آن نيزوجود دارد. (33)
جمعى از فقهاى اهل سنت معتقدند كه نكاح متعه در عصر پيامبر (ص) بوده سپس اين حكم نسخ شده است،در حالى كه جمعى مىگويند اين حكم تا آخر عمر پيامبر (ص) بوده و«عمر»آن را نسخ كرده است،حديث«متعتان كانتا على عهد رسول الله و انا محرمهما و معاقب عليهما:متعة النساء و متعة الحج،دو متعه در عصر پيامبر (ص) وجود داشت و من آنها را تحريم كردم و بر آنها مجازات مىكنم!متعه زنان و متعه حج (كه نوع خاصى از حج است)»گواه اين معنى است. (34)
شك نيست كه در اين حكم اسلامى در ميان روات اهل سنت مانند بسيارى از احكام ديگر اختلاف نظر است،بعضى معتقد به نسخ آن در زمان پيامبر (ص) و بعضى به نسخ آن در زمان خليفه دوم و گروه اندكى بكلى آن را انكار مىكنند،و اين گونه اختلافات در مسائل فقهى وجود دارد،ولى فقهاى شيعه در مشروعيت آن اتفاق نظر دارند و مىگويند در عصر پيامبر(ص) نسخ نشده و بعد از رحلت آن حضرت نسخ آن غير ممكن است.