مساله امامت
هميشه امامى وجود دارد
ما معتقديم:همان گونه كه حكمتخداوند ايجاب مىكند پيامبرانى براى هدايت انسانها بفرستد،حكمتش ايجاب مىكند كه بعد از پيامبران در هر عصر و زمانى،امام و پيشوايى از سوى خدا براى هدايت انسانها وجود داشته باشد تا شرايع انبيا و اديان الهى را از تحريف و تغيير حفظ كنند،نيازهاى هر زمان را روشن سازند و مردم را به سوى خدا و عمل به آيين پيامبران دعوت نمايند،در غير اين صورت هدف آفرينش انسان كه تكامل و سعادت است عقيم مىماند،بشر از راه هدايتباز مىماند،شرايع انبياء ضايع مىگردد و مردم سرگردانمىشوند.
به همين دليل معتقديم بعد از پيامبر اسلام (ص) در هر عصر و زمانى امامى وجود داشته است:«يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين،اى كسانى كه ايمان آوردهايد!تقواىالهى پيشه كنيد و با صادقان باشيد». (1)
اين آيه مخصوص به زمانى نيست و همراه بودن بى قيد و شرط با صادقان،دليل بر اين است كه در هر عصرى امام معصومى وجود دارد كه بايد از او پيروى كرد،همان گونه كه بسيارى ازمفسران شيعه و اهل سنت،در تفسير خود به آن اشاره كردهاند. (2)
حقيقت امامت
ما معتقديم:امامت تنها يك مقام حكومت ظاهرى نيست،بلكه يك مقام بسيار والاى معنوى و روحانى است،و امام علاوه بر رهبرى حكومت اسلامى،هدايت همه جانبه را در امر دين و دنيا بر عهده دارد.فكر و روح مردم را هدايت كرده و شريعت پيامبر اسلام (ص) را از هر گونه تحريف و تغيير پاسدارى مىكند و به اهدافى كه پيامبر (ص) براى آن مبعوث شد تحققمىبخشد.
اين همان مقام والايى است كه خداوند به ابراهيم خليل،پس از پيمودن راه نبوت و رسالت و پيروزى در امتحانات متعدد بخشيد،او نيز براى بعضى از فرزندان و دودمانش اين مقام والا را از خداوند تقاضا نمود و به او جواب داده شد كه هرگز ظالمان و گنهكاران به اين مقام نمىرسند.«و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين،به ياد آور هنگامى را كه پروردگار ابراهيم (ع) او را با امور گوناگون آزمود،و او از عهده آزمايشهاى الهى بطور كامل بر آمد،خدا فرمود من تو را امام مردم قرار دادم،ابراهيم عرض كرد:از دودمان من نيز امامانى قرار ده،خداوند فرمود:پيمانمن (امامت) هرگز به ستمكاران نمىرسد (و تنها نصيب معصومان از ذريه تو مىشود) !» (3)
بديهى استيك چنين مقامى در مساله حكومت ظاهرى خلاصه نمىشود،و اگر امامتبهصورتى كه گفته شد تفسير نشود آيه فوق مفهوم روشنى نخواهد داشت.
ما معتقديم:تمام پيامبران اولوا العزم داراى مقام امامتبودند،آنچه را با رسالتخود عرضه كردند،در عمل تحقق مىبخشيدند،و رهبر معنوى و مادى و ظاهرى و باطنى مردم بودند، مخصوصا پيامبر اكرم (ص) از آغاز نبوتش مقام والاى امامت و رهبرى الهى را نيز داشت،و كاراو در ابلاغ فرمانهاى الهى خلاصه نمىشد.
ما معتقديم:خط امامتبعد از پيامبر (ص) نيز در معصومان از ذريه او ادامه يافت.
با توجه به تعريفى كه براى مساله امامت در بالا آمد به خوبى معلوم مىشود كه رسيدن به اين مقام،شرايط سنگينى دارد،هم از نظر تقوا (تقوايى در حد معصوم بودن از هر گونه گناه) و هم از نظر علم و دانش و احاطه به تمام معارف و دستورات دين و شناختن انسانها و نيازهاى آنهادر هر عصر و زمان و مكان-دقت كنيد.
امام از گناه و خطا معصوم است
ما معتقديم:امام بايد معصوم از هر گناه و خطا باشد زيرا علاوه بر آنچه در تفسير آيه بالا آمد، غير معصوم نمىتواند بطور كامل مورد اعتماد واقع شود،و اصول و فروع دين را از او اخذ نمايند،و به همين دليل معتقديم«گفتار امام»همچون«افعال»و«تقرير»او حجت و دليل شرعى است (منظور از««تقرير»آن است كه در برابر او كارى انجام دهند و او با سكوت خود آن را امضاكند) .
امام پاسدار شريعت است
ما معتقديم:امام هرگز«شريعت و قانون تازه»اى از خود نمىآورد،بلكه وظيفه او پاسدارى و حفظ شريعت و آيين پيامبر اسلام (ص) و كار او تبليغ و تعليم و حفظ و معرفى و هدايتبهسوى اين آيين مقدس است.
امام آگاهترين مردم به اسلام است
و نيز معتقديم:امام بايد نسبتبه تمام اصول و فروع اسلام و احكام و قوانين آن و معنى و تفسير قرآن،آگاهى كامل داشته باشد،و علم او نسبتبه آن علوم جنبه الهى دارد و از پيغمبراسلام (ص) به او مىرسد.
آرى چنين علمى است كه مىتواند بطور كامل مورد اعتماد مردم قرار گيرد و در فهم حقايقاسلام بر آن تكيه كرد.
امام بايد منصوص باشد
ما معتقديم:امام (و جانشين پيامبر) بايد منصوص باشد،يعنى با تصريح و نص پيامبر (ص) و نيز تصريح هر امامى نسبتبه امام بعد،تعيين گردد،به تعبير ديگر:امام نيز مانند پيامبر (ص) از سوى خدا (به وسيله پيامبر) تعيين مىشود،همان گونه كه در آيه مربوط به امامت ابراهيمخوانديم:«انى جاعلك للناس اماما،من تو را امام مردم قرار دادم».
اضافه بر اين تشخيص وجود تقوا در سر حد عصمت،و مقام علمى والا (در حد احاطه به تمام احكام و تعليمات الهى بدون هيچ گونه خطا و اشتباه) چيزى نيست كه غير از خدا وپيامبرش از آن آگاه باشد.
و به اين ترتيب ما امامت امامان معصوم را به انتخاب مردم نمىدانيم.
-امامان به وسيله پيامبر (ص) تعيين شدهاند.
ما معتقديم:پيامبر اسلام (ص) امامان بعد از خود را تعيين فرموده است.در يك جا بطورعموم،در حديث معروف ثقلين فرموده است.
در صحيح مسلم مىخوانيم:پيغمبر اكرم (ص) در سرزمينى ميان مكه و مدينه به نام«خم»برخاست،خطبهاى خواند،سپس فرمود:«نزديك است كه من از ميان شما بروم انى تارك فيكم الثقلين،اولهما كتاب الله فيه الهدى و النور...و اهل بيتى،اذكركم الله فى اهل بيتى، من دو چيز گرانمايه در ميان شما به يادگار مىگذارم نخستين آنها كتاب خداست كه در آن، نور و هدايت است...و اهل بيتم،به شما توصيه مىكنم كه خدا را درباره اهل بيتم فراموش نكنيد (اين جمله را سه بار تكرار كرد) ». (4) همين معنى در«صحيح ترمذى»نيز آمده و باصراحت مىگويد:«اگر دستبه دامن اين دو بزنيد هرگز گمراه نخواهيد شد». (5)
اين حديث در سنن دارمى (6) و خصائص نسائى (7) و مسند احمد (8) و غالب كتب معروف و مشهور اسلامى آمده و جاى ترديدى در آن نيست و در واقع جزء احاديث متواتره محسوب مىشود كه هيچ مسلمانى نمىتواند آن را انكار كند و از روايات استفاده مىشود كه پيامبراسلام (ص) نه يك بار بلكه چندين بار در مواقع مختلف آن را تكرار فرمود.
بديهى است كه تمام اهل بيت پيامبر (ص) نمىتوانند چنين مقام والايى را در كنار قرآن داشته باشند بنابراين تنها اشاره به امامان معصوم از ذريه پيامبر (ص) است (فقط در بعضى ازاحاديث ضعيف و مشكوك به جاى اهل بيتى،سنتى آمده است) .
ما به حديث مشهور ديگرى كه در منابع معروف مانند صحيح بخارى،صحيح مسلم،صحيح ترمذى،صحيح ابى داود و مسند حنبل و كتب ديگر آمده است نيز استناد مىكنيم،پيغمبر اكرم (ص) فرمود:«لا يزال الدين قائما حتى تقوم الساعة او يكون عليكم اثنتى عشر خليفة كلهم من قريش،دين اسلام بر پاست تا قيام قيامت و تا اين كه دوازده خليفه بر شما حكومت كنند كه همه از قريشند». (9) ما معتقديم:تفسير قابل قبولى براى اين روايات جز آنچه در عقايد شيعه اماميه مربوط به ائمه دوازده گانه آمده است تصور نمىشود،فكر كنيد آيا تفسيرديگرى مىتواند داشته باشد!
نصب على (ع) از سوى پيامبر (ص)
ما معتقديم:پيامبر اسلام (ص) در موارد متعدد على (ع) را بالخصوص به عنوان جانشين خود (به فرمان خداوند) معرفى كرده است،از جمله در غدير خم (منزلگاهى نزديك جحفه) به هنگام بازگشت از حجة الوداع در ميان جمع عظيمى از اصحابش خطبه خواند و جمله معروف:«ايها الناس الست اولى بكم من انفسكم قالوا بلى،قال:فمن كنت مولاه فعلى مولاه،اى مردم آيا من نسبتبه شما از خود شما سزاوارتر نيستم؟گفتند:آرى!فرمود:كسى كه من مولى و رهبر و سزاوارتر به او هستم،على (ع) مولى و رهبر و سزاوارتر به اوست». (10) چون هدف اين نيست كه در بيان اين اعتقادات زياد به سراغ استدلالات برويم و پافشارى و جر و بحث داشته باشيم،همين اندازه مىگوييم حديث مزبور چيزى نيست كه به سادگى بتوان از كنار آن گذشت و يا آن را به عنوان بيان يك دوستى و محبتساده تفسير نمود كه پيامبر اسلام (ص)با آن تشريفات و تاكيدات بيان كرده باشد.
آيا اين همان چيزى نيست كه مطابق گفته ابن اثير در كامل،پيامبر (ص) در آغاز كارش، هنگامى كه آيه«و انذر عشيرتك الاقربين»نازل شد،خويشان خود را جمع نمود و اسلام را بر آنها عرضه داشت،سپس فرمود:«ايكم يوازرنى على هذا الامر على ان يكون اخى و وصيى و خليفتى فيكم،كدام يك از شما مرا در اين كار يارى مىكند تا برادر من و وصى و خليفه من درميان شما باشد».
هيچ كس به دعوت پيامبر (ص) پاسخ نگفت جز على (ع) كه عرض كرد:«انا يا نبى الله اكون وزيرك عليه،من اى پيامبر وزير و ياور تو در اين كار خواهم بود!»پيامبر (ص) به او اشاره كرد و فرمود:«ان هذا اخى و وصيى و خليفتى فيكم،اين نوجوان برادر من،وصى من و خليفه من در ميان شماست». (11) و آيا اين همان نيست كه پيامبر (ص) در آخرين ساعات عمرش ىخواستبار ديگر آن را بيان كند و بر آن تاكيد نهد و به گفته صحيح بخارى دستور دارد: «ايتونى اكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده ابدا،وسيلهاى بياوريد تا نامهاى بنويسم كه در پرتو آن هرگز گمراه نشويد!»و در ادامه حديث آمده است كه بعضى به مخالفتبا پيامبر (ص) در اين زمينه پرداختند و حتى سخن بسيار توهين آميزى گفتند و مانع شدند. (12) باز تكرار مىكنيم هدف ذكر عقايد با مختصرى استدلال است،نه بيشتر از آن و گرنه بحثها شكل ديگرى داشت.
تاكيد هر امام بر امام بعد از خود
ما معتقديم:هر يك از امامان دوازده گانه به وسيله امام قبل تاكيد شدهاند كه نخستين آنها على بن ابى طالب (ع) ،سپس فرزندش امام حسن مجتبى (ع) ،سپس فرزند ديگرش حسين بن على سيد الشهداء (ع) و بعد فرزندش على بن الحسين (ع) و سپس فرزندش محمد بن على الباقر (ع) ،و بعد فرزندش جعفر بن محمد الصادق (ع) و سپس فرزندش موسى بن جعفر (ع) و سپس فرزندش على بن موسى الرضا (ع) و بعد فرزندش محمد بن على التقى (ع) و سپس على بن محمد النقى (ع) و بعد حسن بن على العسكرى (ع) و آخرين آنها محمد بن الحسن المهدى-سلام الله عليهم-است و ما معتقديم او هم اكنون زنده مىباشد. البته اعتقاد به وجود مهدى-عج-كسى كه دنيا را پر از عدل و داد مىكند،آن گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد،مخصوص ما نيستبلكه تمام مسلمين به آن عقيده دارند و بعضى از علماى اهل سنت درباره متواتر بودن روايات مهدى-عج-كتاب مستقل نوشتهاند،حتى در رسالهاى كه چند سال قبل از طرف«رابطة العالم الاسلامى»در پاسخ سؤالى كه درباره حضرت مهدى-عج-شده بود ضمن تاكيد بر مسلم بودن ظهور مهدى-عج-اسناد فراوانى از كتب معروف و معتبر درباره حضرت مهدى-عج-از پيغمبر اكرم (ص) نقل شده است، (13) منتهى بسيارى از آنان معتقدند كه مهدى-عج-در آخر الزمان متولد مىشود.ولى ما عقيده داريم او دوازدهمين امام و هم اكنون زنده است و در زمانى كه خداوند به او ماموريت دهد،براىپيراستن صفحه زمين از ظلم و جور و اقامه حكومت عدل الهى قيام مىكند.
على (ع) افضل صحابه بود
ما معتقديم:على (ع) افضل صحابه بوده است و بعد از پيامبر اسلام (ص) مقام نخستين را در امت اسلامى داشت،ولى با اين حال هر گونه غلو و زياده روى را در اين زمينه حرام مىدانيم و معتقديم آنها كه براى على (ع) مقام الوهيت و خدايى يا چيزى شبيه آن قائل باشند،كافرند و از زمره مسلمين بيرونند،و ما از اعتقادات آنها بيزاريم،هر چند متاسفانه آميختگى نام آنها با نام شيعه،گاه سبب اشتباهاتى در اين زمينه شده است،در حالى كه هميشه علماى شيعهاماميه در كتابهاى خود،اين گروه را بيگانه از اسلام شمردهاند.
صحابه در برابر داورى عقل و تاريخ
در ميان ياران پيامبر (ص) افراد بزرگ و فداكار و با شخصيتى بودند و قرآن و روايات اسلامى در فضيلت آنان،بحث فراوانى دارد،ولى اين به آن معنى نيست كه همه اصحاب پيامبر را معصوم بدانيم و اعمال آنها را بدون استثناء صحيح بشمريم،چرا كه قرآن در آيات زيادى (آيات سوره برائت،سوره نور و سوره منافقين) از منافقانى سخن مىگويد كه در لا به لاى اصحاب پيامبر (ص) بودند،در ظاهر جزء آنها محسوب مىشدند،در حالى كه آيات قرآن شديدترين مذمتها را از آنها نموده است.و از سوى ديگر كسانى بودند كه بعد از پيامبر (ص) آتش جنگ در ميان مسلمين روشن كردند و بيعتخود را با امام و خليفه وقتشكستند،و خون دهها هزار مسلمان را ريختند،آيا ما مىتوانيم همه اين افراد را از هر نظر پاك و منزهبشمريم؟!
به تعبير ديگر چگونه مىتوان هر دو طرف نزاع و جنگ (مثلا جنگ جمل و صفين) را درستكار و منزه دانست؟اين تضادى است كه براى ما قابل قبول نيست و آنها كه موضوع«اجتهاد»را براى توجيه اين مسائل كافى مىدانند كه بگويند يكى از دو طرف بر حق بوده،و ديگرى خطا كار،اما چون به اجتهاد خود عمل مىكرده است،نزد خداوند معذور،بلكهداراى ثواب است!-براى ما پذيرفتن اين سخن مشكل است.
چگونه مىتوان به بهانه اجتهاد،بيعتبا جانشين پيامبر (ص) را شكست،و سپس آتش جنگ را روشن كرد و خون بى گناهان را ريخت،اگر اين همه خونريزى با توسل به اجتهاد قابلتوجيه باشد چه كارى قابل توجيه نيست!
صريحتر بگوييم،ما معتقديم:همه انسانها حتى ياران پيامبر (ص) در گرو اعمال خويشند،و اصل قرآنى«ان اكرمكم عند الله اتقيكم،گرامىترين شما نزد خدا با تقواترين شماست» (14) درباره آنها نيز صادق است.بنابراين بايد وضع آنها را با عملشان روشن سازيم و به اين صورت يك قضاوت منطقى درباره همه آنان داشته باشيم و بگوييم:آنها كه در عصر پيامبر (ص) در صف اصحاب مخلص بودند و بعد از پيامبر (ص) نيز براى پاسدارى از اسلام كوشيدند،و بهپيمانى كه با قرآن داشتند وفادار ماندند آنها را خوب مىدانيم و به آنها احترام مىگذاريم.
و آنها كه در زمان آن حضرت در صف منافقان بودند و كارهايى كردند كه قلب مبارك پيامبر (ص) را آزرده ساختند،و يا بعد از رحلت پيامبر (ص) مسير خود را تغيير داده كارهايى انجام دادند كه به ضرر اسلام و مسلمين تمام شد،آنها را دوست نداريم.قرآن مجيد مىگويد:«لا تجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الآخر يؤادون من حاد الله و رسوله و لو كانوا آباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب فى قلوبهم الايمان،هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمىيابى كه با كسانى كه نافرمانى خدا و رسولش را كردند دوستى كنند هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندان آنها باشند،آنان كسانى هستند كه خدا ايمانرا بر صفحه دلهايشان نوشته است». (15)
آرى آنها كه در زمان حيات پيامبر (ص) يا بعد از رحلت او،پيامبر (ص) را آزار دادند به اعتقادما شايسته ستايش نيستند.
ولى نبايد فراموش كرد كه جمعى از ياران پيامبر (ص) بزرگترين مجاهدتها را در راه پيشرفت اسلام نمودند و از سوى خداوند مورد مدح و ستايش قرار گرفتند،همچنين كسانى كه بعد از آنها روى كار آمدند يا در آينده تا پايان دنيا متولد مىشوند چنانچه راه اصحاب راستين و خط و برنامه آنها را ادامه دهند شايان هر گونه مدح و ثنا هستند«السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار و الذين اتبعوهم باحسان رضى الله عنهم و رضوا عنه،پيشگامان نخستين از مهاجران و انصار و كسانى كه به نيكيها از آنها پيروى كردند،خداوند از آنها خشنود شد و آنهااز خداوند خشنودند». (16)
اين عصاره عقيده ما درباره صحابه پيامبر اسلام (ص) است. 55-علوم ائمه اهل بيت (ع) ازپيامبر (ص) است.
ما معتقديم:با توجه به دستورى كه پيامبر (ص) طبق روايات متواتره درباره قرآن و اهل بيت-عليهم السلام-به ما داده است كه دست از دامان اين دو بر نداريم تا هدايتشويم و نيز با توجه به اين كه ما،امامان اهل بيت-عليهم السلام-را معصوم مىدانيم همه سخنان آنها و اعمالشان براى ما حجت و سند است،و همچنين تقريرشان (يعنى در حضور آنها كارى انجام شود و آنها نهى نكنند) ،بنابراين يكى از منابع فقهى ما بعد از قرآن و سنت پيامبر (ص) ،قولو فعل و تقرير امامان اهل بيت-عليهم السلام-است.
و هر گاه به اين نكته توجه كنيم كه طبق روايات متعدد و معتبر،امامان اهل بيت-عليهم السلام-فرمودهاند:آنچه را مىگويند از پدران خود،از پيامبر اكرم (ص) نقل مىكنند روشن مىشود كه در واقع روايات آنان روايات پيامبر است.و مىدانيم روايات شخص ثقه و مورداعتماد از پيامبر (ص) در ميان تمام علماى اسلام مورد قبول است.
امام محمد بن على الباقر (ع) به«جابر»فرمود:«يا جابر انا لو كنا نحدثكم براينا و هوانا لكنا من الهالكين،و لكنا نحدثكم باحاديث نكنزها عن رسول الله (ص) ،اى جابر!اگر ما حديثى به راى خويش و هواى نفس خود براى شما بيان كنيم از هلاك شدگان خواهيم بود،ولى ما احاديثى براى شما نقل مىكنيم كه به صورت گنجينهاى از رسول خدا (ص) براى شما اندوختهايم». (17) در حديث ديگرى از امام جعفر بن محمد الصادق (ع) مىخوانيم:كسى سؤالى از آن امام نمود، حضرت جواب گفت.آن مرد براى تغيير دادن نظر مبارك امام به بحث و گفتگو پرداخت،امام صادق (ع) فرمود:اين سخنها را رها كن!«ما اجبتك فيه من شىء فهو عن رسول الله،هر جوابىدرباره چيزى به تو دادم از پيامبر (ص) است (و جاى گفتگو ندارد!) ». (18)
نكته مهم و قابل توجه اين كه ما منابع معتبرى در حديث مانند«كافى»و«تهذيب»و«استبصار»و«من لا يحضره الفقيه»و غير آنها داريم،ولى معتبر بودن اين منابع از نظر ما به اين معنى نيست كه هر روايتى در آنهاست،از نظر ما مورد قبول است، ما در كنار روايات،كتب رجال داريم كه وضع راويان اخبار در تمام سلسله سندها در آنها تبيين شده است،روايتى از نظر ما مورد قبول است كه تمام افراد در سلسله سند حديث،اشخاص ثقه و مورد اطمينان باشند.بنابراين رواياتى كه در اين كتب معروف و معتبر است اگر واجد اينشرط نباشد از نظر ما قابل اعتماد نيست.
اضافه بر اين،ممكن است روايتى باشد كه سلسله سند آن نيز معتبر باشد،ولى علما و فقهاى بزرگ ما از آغاز تاكنون،آن را ناديده گرفته و از آن اعراض كردهاند،زيرا خللهاى ديگرى در آنيافتهاند،ما اين روايت را«معرض عنها»مىناميم و از نظر ما فاقد اعتبار است.
از اين جا روشن مىشود كسانى كه براى پى بردن به عقيده ما تنها به وجود روايتيا رواياتى كه در بعضى از اين كتب آمده استناد مىكنند بى آن كه تحقيق درباره سند اين روايات كردهباشند،راه صحيحى را نمىپيمايند.
به تعبير ديگر در ميان بعضى از مذاهب معروف اسلامى،كتابهايى وجود دارد به نام«صحاح»كه صحت روايات آنها از نظر نويسندگانش،تضمين شده و ديگران نيز بر آن صحه مىگذارند،ولى كتب معتبر نزد ما چنين نيست،بلكه كتابهايى است كه صاحبانش شخصيتهاى برجسته و مورد اعتماد هستند،اما صحتسند روايات اين كتب،موكول به بررسى رجال سند در كتبعلم رجال مىباشد.
توجه به نكتهاى كه گفته شد مىتواند به بسيارى از سؤالاتى كه در مورد عقايد ما وجود داردپاسخ دهد،همان گونه كه غفلت از آن منشا اشتباهات فراوانى در تشخيص عقايد ما مىشود.
به هر حال بعد از آيات قرآن مجيد و روايات پيامبر (ص) ،احاديث امامان دوازده گانه اهل بيت-عليهم السلام-از نظر ما معتبر است،به شرط اين كه صدور اين احاديث از امامان-عليهمالسلام-از طريق معتبر معلوم شود.
پىنوشتها:
1-سوره توبه،آيه 119.
2-فخر رازى بعد از بحث فراوانى درباره اين آيه چنين مىگويد:آيه دليل بر اين است كه هر كس جايز الخطاست واجب است همگام و پيرو كسى باشد كه معصوم است و معصومين همانها هستند كه خداوند آنها را«صادقين»ناميده،پس اين سخن دليل بر اين است كه واجب استبر هر جايز الخطايى كه همگام و همراه با معصوم باشد تا«معصوم از خطا»جايز الخطا را از خطا باز دارد،و اين معنى در همه زمانهاست و مخصوص به زمانى نيست و دليل بر ايناست كه در هر زمانى معصوم از خطايى وجود دارد (تفسير كبير،جلد 16،صفحه 221) .
3-سوره بقره،آيه 124.
4-صحيح مسلم،جلد 4،صفحه 1873.
5-صحيح ترمذى،جلد 5،صفحه 662.
6-سنن دارمى،جلد 2،صفحه 432.
7-خصائص نسائى،صفحه 20.
8-مسند احمد،جلد 5،صفحه 182 و كتاب كنز العمال،جلد 1،صفحه 185،حديث 945.
9-اين تعبير در صحيح مسلم،جلد 3،صفحه 1453 از«جابر بن سمره»از پيامبر اكرم (ص) نقل شده است و با تفاوت مختصرى در ساير كتابهايى كه در بالا نام برده شد آمده است (صحيح بخارى،جلد 3،صفحه 101،صحيح ترمذى،جلد 4،صفحه 501 و صحيح ابى داود،جلد 4،كتابالمهدى) .
10-اين حديثبه طرق متعدد از پيامبر اكرم (ص) نقل شده است و تعداد روات حديث
بالغ بر 110 نفر از صحابه و 84 نفر از تابعين و در 360 كتاب معروف اسلامى آمده است كه شرح آنها در اين مختصر نمىگنجد. (به جلد 9 پيام قرآن،صفحه 181 به بعد مراجعه فرماييد) .
11-كامل ابن اثير،جلد 2،صفحه 63،چاپ بيروت،دار صادر-همين معنى را با مختصر تفاوتى در مسند احمد حنبل،جلد 1،صفحه 11،و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه،جلد 13،صفحه210 و ديگران در كتب ديگر نقل كردهاند.
12-اين حديث را بخارى در جزء پنجم،صفحه 11 باب«مرض النبى»نقل كرده،و از آن روشنتر،صحيح مسلم در جلد 3،صفحه 1259 ذكر كرده است.
13-اين نامه در 24 شوال 1396 از«رابطة العالم الاسلامى»به امضاى مدير«ادارة مجمع الفقهالاسلامى»محمد المنتصر الكتانى صادر شده است.
14-سوره حجرات،آيه 13.
15-سوره مجادله،آيه 22.
16-سوره توبه،آيه 100.
17-جامع احاديث الشيعه،جلد 1،صفحه 18 از مقدمات،حديث 116.
18-اصول كافى،جلد 1،صفحه 58،حديث 121.