هدف از تاليف اين كتاب و رسالت آن
بسم الله الرحمن الرحيم
1-ما در عصر خود شاهد تحول عظيمى هستيم،تحولى كه از يكى از بزرگترين اديان آسمانىيعنى«اسلام»سرچشمه مىگيرد.
اسلام در عصر ما تولد نوينى يافته،مسلمين جهان بيدار شده و به اصل خويش باز مىگردند، و حل مشكلات خود را كه در جاى ديگر نيافتهاند،در تعليمات اسلام و اصول و فروع آنجستجو مىكنند.
دليل اين تحول چيست؟موضوع بحث جداگانهاى است،مهم اين است كه بدانيم آثار اين تحول عظيم در همه كشورهاى اسلامى،و حتى در بيرون جهان اسلام آشكار شده است،و به همين دليل بسيارى از مردم دنيا مىخواهند بدانند كه اسلام چه مىگويد؟و چه پيام تازهاىبراى مردم جهان دارد؟
در چنين شرايط حساسى وظيفه ماست كه اسلام را آن چنان كه هستبدون هر گونه پيرايه و با تعبيراتى روشن و قابل درك براى عموم شرح دهيم و عطش مردمى را كه مىخواهند نسبتبه اسلام و مذاهب اسلامى آگاهى بيشترى پيدا كنند با بيان حقيقت فرو نشانيم واجازه ندهيم كه ديگران به جاى ما سخن بگويند و به جاى ما تصميم بگيرند.
2-قابل انكار نيست كه در اسلام مانند ساير اديان،مذاهب مختلفى وجود دارد كه هر يك داراى ويژگيهايى در مسائل عقيدتى يا عملى مىباشند،ولى اين تفاوتها هرگز در آن حد نيست كه مانع از همكارى نزديك ميان پيروان اين آيين گردد.بلكه آنها مىتوانند در سايه همكارى و همگامى موجوديتخود را در برابر طوفانهايى كه از شرق و غرب مىوزد حفظ كنند و بهمخالفان مشترك اجازه ندهند نقشههاى خود را عملى سازند.
به يقين ايجاد اين تفاهم و تحكيم و تعميق آن،نياز به رعايت اصول و ضوابطى دارد كه از همه مهمتر اين است كه فرق اسلامى يكديگر را به خوبى بشناسند و ويژگيهاى هر يك براى ديگرى روشن گردد،چرا كه تنها با شناختيكديگر مىتوانند جلو سوء تفاهمها را بگيرند و راههمكارى را هموار سازند.
بهترين راه براى شناختيكديگر اين است كه عقايد هر مذهبى را در فروع و اصول اسلام،از دانشمندان معروف و شناخته شده آن مذهب بگيرند چون اگر به سراغ ناآگاهان برويم،يا احيانا عقايد پيروان يك مذهب را از دشمنانشان بشنويم.حب و بغضها راه وصول به مقصد رامىبندد و تفاهم مبدل به دلسردى و جدايى مىشود.
3-با توجه به دو نكته بالا بر اين شديم كه عقايد اسلامى را در اصول و فروع به ضميمه ويژگيهاى مذهب شيعه،در اين كتابچه مختصر گرد آورى كنيم و نوشتارى تهيه شود كهداراى خصوصيات زير باشد:
1-فشرده و عصاره همه مطالب لازم در آن منعكس باشد و زحمت مطالعه كتابهاى متعدد رااز دوش خوانندگان جستجوگر بردارد.
2-بحثها روشن و خالى از هر گونه ابهام باشد و حتى از به كارگيرى اصطلاحاتى كه تنها به درد محيطهاى علمى و حوزوى مىخورد پرهيز شود،در عين حال اين كار چيزى از تعميقبحثها نكاهد.
3-با اين كه هدف ذكر عقايد است نه بيان دلايل آن،ولى در موارد حساس تا آن جا كه طبيعت چنين نوشتار فشردهاى اجازه مىدهد،بحثها آميخته با دلايلى از كتاب و سنت ودليل عقل باشد.
4-از هر گونه پرده پوشى و مجامله و پيشداورى خالى باشد،تا بتواند واقعيتها را آن چنان كههست،منعكس نمايد.
5-موازين ادب و عفت قلم نسبتبه همه مذاهب در تمام بحثها مراعات گردد.
كتابچه موجود با رعايت نكات بالا در سفر بيت الله الحرام كه روح و جان صفاى بهتر و بيشترى دارد تهيه شد،سپس در جلسات متعددى با حضور جمعى از دانشمندان مورد بحث و بررسى دقيق قرار گرفت و تكميل شد.اميدواريم با اين كار موفق به رسيدن به اهدافى كه در بالا اشاره كرديم شده باشيم و ذخيرهاى براى يوم المعاد گردد.در اين جا دستبه درگاه قادرمتعال برداشته عرضه مىداريم:
«ربنا اننا سمعنا مناديا ينادى للايمان ان آمنوا بربكم فآمنا ربنافاغفر لنا ذنوبنا و كفر عناسيئاتنا و توفنا مع الابرار» (1)
محرم الحرام 1417
قم-مدرسة الامام امير المؤمنين (ع)
ناصر مكارم شيرازى
آثار عظمت و قدرت خداوند
خدا در قرآن
خداوند متعال پديد آورنده تمام جهان هستى است،و آثار عظمت و علم و قدرت او در جبين تمامى موجودات جهان،آشكار و هويداست،در درون وجود ما،در عالم جانداران و گياهان،درستارگان آسمان،و عوالم بالا و در همه جا نمايان است.
ما معتقديم:هر چه در اسرار موجودات اين جهان بيشتر انديشه كنيم به عظمت ذات پاك او و وسعت علم و قدرتش آگاهتر مىشويم و با پيشرفت علم و دانش بشرى هر روز درهاى تازهاى از علم و حكمت او به روى ما گشوده مىشود،و ابعاد انديشه ما را گسترش بيشترى مىدهد و اين تفكر سرچشمه عشق روز افزون ما نسبتبه او خواهد شد و هر لحظه ما را به آنذات مقدس نزديك و نزديكتر مىسازد و در نور جلال و جمال او فرو مىبرد.
قرآن مجيد مىگويد:
«و فى الارض آيات للموقنين×و فى انفسكم افلا تبصرون»،و در زمين آياتى براى جويندگانيقين است و در وجود خود شما (نيز آياتى است) آيا نمىبينيد؟». (2)
ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لآيات لاولى الالباب×الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا ،مسلما در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و رفتشب و روز،نشانههاى (روشنى) براى خردمندان است-همانها كه خدا را در حال ايستاده و نشسته و آن گاه كه بر پهلو خوابيدهاند ياد مىكنند،و در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند (و مىگويند:) بار الها!هرگز اينهارا بيهوده نيافريدهاى!». (3)
بخشى از صفات جمال و جلال خداوى سبحان ذات پاك خداوند از هر عيب و نقص پاك و منزه است و آراسته به تمام كمالات مىباشد بلكه او كمال مطلق،و مطلق كمال است و بهتعبير ديگر هر كمال و زيبايى در اين جهان است از ذات پاك او سرچشمه گرفته.
هو الله الذى لا اله هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون×هو الله الخالق البارئ المصور له الاسماء الحسنى يسبح له ما فى السموات و الارض و هو العزيز الحكيم ،او خدايى است كه معبودى جز او نيست،حاكم و مالك اصلى اوست،از هر عيب پاك و منزه است،به كسى ستم نمىكند،امنيتبخش است،مراقب همه چيز است،قدرتمندى شكست ناپذير است كه با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مىكند،او شايسته عظمت است،و منزه است از آنچه همتاى او قرار مىدهند-او خداوندى استخالق، آفرينندهاى بى سابقه،و صورتگرى (بى نظير) ،براى او نامهاى نيك (و هر گونه صفات كمال)است،آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح او مىگويند و او عزيز و حكيم است». (4)
و اين بخشى از صفات جمال و جلال اوست.
ذات پاك خداوند نا متناهى است
او وجودى استبى نهايت از هر نظر:از نظر علم و قدرت،حيات ابديت و ازليت و به همين دليل در زمان و مكان نمىگنجد،چرا كه زمان و مكان هر چه باشد محدود است،ولى در عينحال همه جا و در هر زمان حضور دارد چرا كه فوق زمان و مكان است.
و هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله و هو الحكيم العلى ،او كسى است كه در آسمانمعبود است و در زمين معبود،و او حكيم و عليم است». (5)
و هو معكم اينما كنتم و الله بما تعملون بصير ،او با شماست هر جا كه باشيد و خداوندسبتبه آنچه انجام مىدهيد بيناست». (6)
آرى او به ما از ما نزديكتر است،او در درون جان ماست و او در همه جاست،و در عين حالمكانى ندارد: و نحن اقرب اليه من حبل الوريد ،و ما به او از رگ قلبش نزديكتريم،»! (7)
هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شىء عليم ،اوست آغاز و پايان،و پيدا و پنهان واو به هر چيز داناست». (8)
بنابر اين اگر در آياتى از قرآن مىخوانيم: ذو العرش المجيد ،او صاحب عرش و داراى مجد و عظمت است». (9) عرش در اين جا به معناى تختبلند شاهانه نيست) و نيز اگر در آيه ديگرمىخوانيم:
الرحمن على العرش استوى ،خداوند رحمان بر عرش قرار دارد». (10)
هرگز به اين معنى نيست كه او مكان خاصى دارد،بلكه حاكميت او را بر تمام عالم ماده و جهان ماوراء طبيعت ثابت مىكند.چرا كه اگر براى او مكان خاصى قائل شويم او را محدود كردهايم و صفات مخلوقات را براى او ثابت نموده،و او را مانند ساير اشياء دانستهايم،در حالىكه ليس كمثله شىء ،هيچ چيز همانند او نيست». (11)
و لم يكن له كفوا احد ،براى او هيچ گونه شبيه و مانندى وجود ندارد». (12)
خداى سبحان جسم نيست و هر گز ديده نمىشود
خداوند هرگز با چشم ديده نمىشود،چرا كه رؤيتبا چشم به معنى جسم بودن و مكان و محل و رنگ و شكل و جهت داشتن است،و اينها همه صفات مخلوقات است،و خداوند برتر ازآن است كه صفات مخلوقات داشته باشد.
بنابراين اعتقاد به رؤيتخداوند يك نوع آلودگى به شرك است:
لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير ،چشمها او را نمىبينند ولى او همهچشمها را مىبيند و او بخشنده و آگاه است». (13)
به همين دليل هنگامى كه بهانه جويان بنى اسرائيل از موسى (ع) تقاضاى رؤيتخدا كردند و گفتند: لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة ،هرگز به تو ايمان نمىآوريم تا خدا را آشكارا ببينيم! » (14) موسى آنها را به كوه طور برد و تقاضاى آنها را تكرار نمود،و از سوى خداوند چنين پاسخ شنيد: لن ترانى و لكن انظر الى الجبل فان استقر مكانه فسوف ترانى فلما تجلى ربه للجبل دكا و خر موسى صعقا فلما افاق قال سبحانك تبت اليك و انا اول المؤمنين ،هرگز مرا نخواهى ديد ولى به كوه نگاه كن اگر در جاى خود ثابت ماند مرا خواهى ديد و چون پروردگارش بر كوه جلوه كرد،آن را همسان خاك نمود،و موسى مدهوش بر زمين افتاد، هنگامى كه به هوش آمد عرض كرد:خداوندا!منزهى از اين كه با چشم ديده شوى،من به سوى تو باز مىگردم و من نخستين مؤمنانم». (15) و با اين جريان ثابتشد كه خداوند هرگزقابل رؤيت نيست.
ما معتقديم:اگر در بعضى از آيات يا روايات اسلامى سخن از رؤيت پروردگار به ميان آمده منظور رؤيتبا چشم دل و شهود باطن است،چرا كه هميشه آيات قرآن يكديگر را تفسيرمىكنند (القرآن يفسر بعضه بعضا) . (16)
اضافه بر اين على (ع) در پاسخ كسى كه از حضرتش پرسيد:«يا امير المؤمنين هل رايت ربك، اى امير مؤمنان!آيا هرگز خداى خود را ديدهاى؟»فرمود:«ااعبد ما لا ارى،آيا كسى را كهنديدهام پرستش كنم؟»
سپس افزود:«لا تدركه العيون بمشاهدة العيان،و لكن تدركه القلوب بحقايق الايمان،چشمهاهرگز او را آشكارا نمىبيند اما دلها با نيروى ايمان وى را درك مىكنند». (17)
ما معتقديم:صفات مخلوقات را براى خدا قائل شدن از جمله اعتقاد به مكان و جهت و جسميت و مشاهده و رؤيت،سبب دور افتادن از معرفتخداوند و آلوده شدن به شرك است، آرى او برتر از همه ممكنات و صفات آنهاست و چيزى همانند او نمىباشد. از مهمترين مسائل درباره معرفة الله،معرفت مساله توحيد،و يگانگى ذات پاك اوست،در واقع توحيد تنها يكى از اصول دين نيست،بلكه روح و خمير مايه تمام عقايد اسلامى است،و با صراحت مىتوان گفت: اصول و فروع اسلام در توحيد شكل مىگيرد،همه جا سخن از توحيد و يگانگى است،وحدت ذات پاك و توحيد صفات و افعال خدا و در تفسيرى ديگر وحدت دعوت انبياء،وحدت دين و آيين الهى،وحدت قبله و كتاب آسمانى ما،وحدت احكام و قوانين الهى درباره تمام افراد بشر،و بالاخره وحدت صفوف مسلمين،و نيز وحدت يوم المعاد.
به همين دليل قرآن مجيد هر گونه انحراف از توحيد الهى و گرايش به شرك را،گناهى نابخشودنى مىشمرد: ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء و من يشرك بالله فقد افترى اثما عظيما ،خداوند (هرگز) شرك را نمىبخشد،و پايينتر از آن را براى هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مىبخشد،و آن كس كه براى خدا همتايى قرار دهد گناهبزرگى مرتكب شده است». (18)
و لقد اوحى اليك و الى الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين ،به تو و همه پيامبران پيشين وحى شده كه اگر مشرك شوى تمام اعمالت تباه مىگردد،و اززيانكاران خواهى بود». (19)
-شاخههاى توحيد
ما معتقديم:توحيد شاخههاى زيادى دارد كه از همه مهمتر شاخههاى چهار گانه زير است:
الف:توحيد ذات
يعنى ذات پاك او يگانه است و هيچ شبيه و نظير و مانندى ندارد.
ب:توحيد صفات
يعنى صفات علم و قدرت و ازليت و ابديت و...همه در ذات او جمع است و عين ذات يگانه اوست.نه مانند مخلوقات كه صفات آنها از يكديگر جدا،و از ذات آنها نيز جداست،البته عينيتذات خداوند با صفات او نياز به دقت و ظرافت فكرى دارد.
ج:توحيد افعال
يعنى هر فعل و حركت و هر اثرى كه در جهان هستى است همه از اراده و مشيتخدا سرچشمه مىگيرد: الله خالق كل شىء و هو على كل شىء وكيل ،خداوند آفريننده همه چيز،و حافظ و ناظر بر همه اشياست». (20)
له مقاليد السموات و الارض ،كليدهاى آسمانها و زمين از آن اوست (و در دست قدرت او مىباشد) ». (21) آرى«لا مؤثر فى الوجود الا الله ،هيچ مؤثرى در جهان هستى،جز ذات پاكخداوند وجود ندارد».
ولى اين سخن به آن معنى نيست كه ما در اعمال خود مجبوريم،بلكه به عكس ما در اراده و تصميم گيريهاى خود آزاد هستيم انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا ،ما او (انسان) را هدايت كرديم (و راه را به او نشان داديم) خواه شاكر باشد (و بپذيرد) يا كفران كند (و سر باززند) . (22)
و ان ليس للانسان الا ما سعى ،و براى انسان بهرهاى جز سعى و كوشش او نيست». (23)
اين آيات قرآنى با صراحت نشان مىدهد كه انسان داراى آزادى اراده است،ولى چون آزادى اراده و قدرت بر انجام كارها را خداوند به ما داده است،اعمال ما مستند به اوستبى آنكه ازمسؤوليت ما در برابر كارهايمان بكاهد-دقت كنيد.
آرى او اراده كرده است كه ما اعمال خود را با آزادى انجام دهيم تا از اين طريق ما را آزمايش كند و در طريق تكامل پيش ببرد،چرا كه تنها با آزادى اراده و پيمودن راه اطاعتخدا با اختيار،تكامل انسانها صورت مىگيرد،زيرا اعمال جبرى و خارج از اختيار نه دليل خوبىكسى است و نه نشانه بدى او!
اصولا اگر ما در اعمالمان مجبور بوديم،نه بعثت انبياء و نازل شدن كتب آسمانى مفهوم داشت،و نه تكاليف دينى و تعليم و تربيت،همچنين پاداش و كيفر الهى نيز نامفهوم و خالى از محتوا مىشد. اين همان چيزى است كه ما از مكتب ائمه اهل بيت-عليهم السلام-نيز آموختهايم كه به ما فرمودهاند:نه جبر مطلق صحيح است و نه تفويض و واگذارى مطلق،بلكهچيزى در ميان اين دو است:«لا جبر و لا تفويض و لكن امر بين امرين». (24)
د:توحيد عبادت
يعنى،عبادت مخصوص خداست و هيچ معبودى جز ذات پاك او وجود ندارد،اين شاخه توحيد از مهمترين شاخههاى آن محسوب مىشود،و پيامبران الهى بيشتر روى آن تكيه كردهاند: و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين حنفاء...و ذلك دين القيمة ،به آنها (پيامبران) جز اين دستورى داده نشد كه تنها خدا را بپرستند،و دين خود را براى او خالصكنند و از شرك به توحيد باز گردند...و اين است آيين پايدار الهى»! (25)
براى پيمودن مراحل تكامل اخلاق و عرفان،توحيد از اين هم عميقتر مىشود و به جايى مىرسد كه انسان بايد تنها به خدا دل ببندد،در همه جا او را بطلبد و جز به او نينديشد و چيزى او را از خدا به خود مشغول نسازد:«كلما شغلك عن الله فهو صنمك،هر چيز تو را بهخود مشغول سازد و از خدا دور كند،بت توست».
ما معتقديم:شاخههاى توحيد منحصر به اين چهار شاخه نيست،بلكه توحيد مالكيت (يعنى همه چيز از آن خداست) لله ما فى السموات و ما فى الارض (26) و توحيد حاكميتيعنى قانون تنها قانون خداست و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون (27) همه از شاخههاىتوحيد است.
7-توحيد افعالى و معجزات پيامبران
اصل توحيد افعالى اين حقيقت را تاكيد مىكند كه خارق عادات عظيم و معجزاتى كه از پيامبران الهى صادر مىشده همه به«اذن الله»بوده است،چنانكه قرآن مجيد درباره حضرت مسيح (ع) مىگويد: و تبرئ الاكمه و الابرص باذنى و اذ تخرج الموتى باذنى ،كور مادر زاد و مبتلا به بيمارى (غير قابل علاج) پيسى را به اذن من شفا مىدادى!و مردگان را به فرمان منزنده مىكردى!» (28)
و درباره يكى از وزراى سليمان مىفرمايد: قال الذى عنده علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك فلما رآه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربى ،كسى كه دانشى از كتاب آسمانى نزد او بود گفت:پيش از آن كه چشم بر هم زنى،من آن را (تخت ملكه سبا را) نزد تو خواهم آورد و هنگامى كه (سليمان) آن را نزد خود ثابت و مستقر ديد،گفت:اين از فضل (واراده) پروردگار من است». (29)
بنابر اين نسبت دادن شفاى بيماران غير قابل علاج و زنده كردن مردگان به حضرت مسيح(ع) ،به اذن و فرمان خدا،كه صريحا در قرآن آمده،عين توحيد است.
8-فرشتگان خدا
ما به وجود فرشتگان الهى معتقديم كه هر كدام ماموريتخاصى دارند،بعضى مامور ابلاغوحى به انبيا (30) بودهاند.
و گروهى مامور حفظ اعمال انسانها. (31)
و گروهى مامور قبض ارواح. (32)
و گروهى مامور كمك به مؤمنان با استقامت. (33)
و گروهى امدادگران نسبتبه مؤمنان در جنگها هستند. (34)
و گروهى مامور مجازات اقوام سركشند (35) و ماموريتهاى مهم ديگرى در نظام جهان آفرينشدارند.
بى شك چون همه اين ماموريتها به اذن و فرمان خدا و به حول و قوه الهى است هيچ منافاتىبا اصل توحيد افعالى و توحيد ربوبيت ندارد،بلكه تاكيدى بر آن است.
ضمنا از اين جا روشن مىشود كه مساله شفاعت پيامبران و معصومان و فرشتگان چون به اذن خداست،عين توحيد است ما من شفيع الا من بعد اذنه ،هيچ شفاعت كنندهاى جز با اذناو نيست». (36)
شرح بيشتر درباره اين مساله و مساله توسل را در مبحث نبوت انبياء خواهيم داشت.
9-عبادت مخصوص اوست
ما معتقديم:عبادت مخصوص ذات پاك خداست (همان گونه كه در بحث توحيد عبادت اشاره شد) بنابراين هر كس غير او را پرستش كند«مشرك»است،دعوت همه انبيا نيز روى اين مساله متمركز بوده است اعبدوا الله ما لكم من اله غيره ،خدا را پرستش كنيد كهمعبودى جز او نداريد».
اين سخنى است كه در قرآن مجيد بارها از پيامبران نقل شده است. (37)
جالب است كه ما مسلمانان هميشه در نمازهاى خود هنگام تلاوت سوره حمد اين شعار مهم اسلامى را تكرار مىكنيم:«اياك نعبد و اياك نستعين،تنها تو را پرستش مىكنيم و تنها از تويارى مىجوييم».
روشن است اعتقاد به شفاعت انبياء و فرشتگان به اذن و فرمان خدا كه در آيات قرآن آمدهاستبه معنى عبادت نيست.
همچنين توسل به پيامبران به اين معنى كه از آنها خواسته شود كه از ساحت مقدس پروردگار حل مشكلى را براى توسل جوينده بخواهند، نه پرستش و عبادت محسوب مىشود، و نه منافات با توحيد افعالى يا توحيد عبادت دارد،و شرح اين مساله در مباحث نبوت خواهدآمد.
10-كنه ذات پاك او بر همه مخفى است
ما معتقديم:با اين كه آثار وجود خداوند همه عالم هستى را پر كرده،حقيقت ذات خدا بر هيچ كس روشن نيست،و هيچ كس نمىتواند به كنه ذاتش پى برد،چرا كه ذات او از هر نظر بى نهايت است و ما از هر نظر محدود و متناهى هستيم و به همين دليل احاطه ما به او غيرممكن است: الا انه بكل شىء محيط ،آگاه باشيد او به هر چيزى احاطه دارد». (38)
و الله من ورائهم محيط ،و خداوند به همه آنها احاطه دارد». (39)
به عقل نازى حكيم تا كى×به فكرت اين ره نمىشود طى!
به كنه ذاتش خرد برد پى×اگر رسد خس به قعر دريا!
در حديث معروف نبوى (ص) مىخوانيم كه آن حضرت نيز مىفرمود:«ما عبدناك حق عبادتك و ما عرفناك حق معرفتك،ما تو را آن گونه كه شايسته ذات توست عبادت نكرديم،و آن گونه كه حق معرفت تو است تو را نشناختيم!» (40) ولى اشتباه نشود اين سخن به آن معنى نيست كه چون از«علم تفصيلى»نسبتبه ذات پاكش محروميم،از علم و معرفت اجمالى نيز دستبرداريم و تنها در باب معرفة الله به ذكر الفاظى كه هيچ مفهومى براى ما ندارد قناعت كنيم،اين همان تعطيل معرفة الله است كه ما آن را قبول نداريم و به آن معتقد نيستيم،چراكه قرآن و ساير كتب آسمانى،همه براى معرفة الله و شناختخداوند نازل شده است.
مثالهاى زيادى براى اين موضوع مىتوان ارائه داد،مثلا ما حقيقت روح را نمىدانيم چيست؟ ولى بى شك ما نسبتبه آن معرفت اجمالى داريم،مىدانيم روح وجود دارد و آثار آن رامشاهده مىكنيم.
در حديث جالبى از امام محمد بن على الباقر (ع) مىخوانيم كه فرمود:«كلما ميزتموه باوهامكم فى ادق معانيه مخلوق مصنوع مثلكم مردود اليكم،هر چيزى را كه با فكر و وهم خود در دقيقترين معانيش تصور كنيد،مخلوق و ساخته شماست و مانند خود شماست،و بهشما باز مىگردد (و خداوند از آن برتر و بالاتر است) ». (41)
در حديث ديگرى از امير مؤمنان على (ع) راه دقيق و باريك معرفة الله با تعبير زيبا و روشنى بيان شده است،مىفرمايد:«لم يطلع الله سبحانه العقول على تحديد صفته،و لم يحجبها امواج معرفته،خداوند سبحان عقلها را از حدود (و كنه) صفاتش آگاه نساخته و (در عين حال) آنهارا از معرفت و شناخت لازم محجوب و محروم ننموده است». (42)
11-نه تعطيل نه تشبيه
ما معتقديم:همان گونه كه«تعطيل»شناختخداوند و معرفت صفات او نادرست است،افتادن در وادى«تشبيه»نيز غلط و شرك آلود است،يعنى نمىتوانيم بگوييم آن ذات پاك اصلا شناخته نمىشود،و ما راهى به معرفت او نداريم،همان گونه كه نمىتوان او را«شبيه»مخلوقاتدانست كه يكى راه«افراط»است و ديگرى«تفريط»-دقت كنيد.
پىنوشتها:
1-سوره آل عمران،آيه 193.
2-سوره ذاريات،آيات 20 و 21.
3-سوره آل عمران،آيات 190 و 191.
4-سوره حشر،آيات 23 و 24.
5-سوره زخرف،آيه 84.
6-سوره حديد،آيه 4.
7-سوره ق،آيه 16.
8-سوره حديد،آيه 3.
9-سوره بروج،آيه 15.
10-از بعضى از آيات قرآن استفاده مىشود كه كرسى خداوند تمام آسمان و زمين را فرا گيرد بنابراين عرش او بر تمام عالم ماده است.«وسع كرسيه السموات و الارض» (سوره بقره،آيه 255) .
11-سوره شورى،آيه 11.
12-سوره توحيد،آيه 4.
13-سوره انعام،آيه 103.
14-سوره بقره،آيه 55.
15-سوره اعراف،آيه 143.
16-اين جمله معروف است و از ابن عباس نقل شده است،ولى اين معنى در نهج البلاغه از امير مؤمنان على (ع) به شكل ديگرى آمده است:«ان الكتاب يصدق بعضه بعضا...» (نهج البلاغه،خطبه 18) و در جاى ديگر مىفرمايد:«و ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض»(خطبه 103) .
17-نهج البلاغه،خطبه 179.
18-سوره نساء،آيه 48.
19-سوره زمر،آيه 65.
20-سوره زمر،آيه 62.
21-سوره شورى،آيه 12.
22-سوره انسان،آيه 3.
23-سوره نجم،آيه 39.
24-اصول كافى،جلد اول،صفحه 160 (باب الجبر و القدر و الامر بين الامرين) .
25-سوره بينه،آيه 5.
26-سوره بقره،آيه 284.
27-سوره مائده،آيه 44.
28-سوره مائده،آيه 110.
29-سوره نمل،آيه 40.
30-سوره بقره،آيه 97.
31-سوره انفطار،آيه 10
32-سوره اعراف،آيه 37.
33-سوره فصلت،آيه 30.
34-سوره احزاب،آيه 9.
35-سوره هود،آيه 77.
36-سوره يونس،آيه 3.
37-سوره اعراف،آيات 59،65،73،85 و...
38-سوره فصلت،آيه 54.
39-سوره بروج،آيه 20.
40-بحار الانوار،جلد 68،صفحه 23.
41-بحار الانوار،جلد 66،صفحه 293.
42-غرر الحكم.