قبل | فهرست | بعد |
همنشينى با پيامبران
انتخاب بر پايه بصيرت
بى ترديد اگر انسان در انتخاب هر دوست و همنشينى و در اجراى هر كارى و ادامه رفاقت و دوستى با هر كسى بر پايه بصيرت و آگاهى وارد شود ، به اهداف مفيد و مباركى كه در آن كار و آن دوستى وجود دارد مى رسد .
اين آگاهى و بصيرت فقط از راه مطالعه دقيق ، انديشه صحيح ، مشورت با خردمندان ، تكيه بر معارف الهى و حدود دينى به دست مى آيد .
بصيرت و آگاهى به اندازه اى مهم است كه خداى مهربان به پيامبرش مى فرمايد : راه و رسم و آيين و دين و خط مشى خود را براى مردم بگو كه من و پيروانم بر اساس بصيرت و آگاهى ، انسان ها را به سوى خدا مى خوانيم چنانكه در اين آيه است :
قُلْ هذِهِ سَبِيلى أَدْعُوا إِلَى اللهِ عَلَى بَصِيرَة أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِى . . . .
بگو : اين راه من است كه من و هر كس از من پيروى كرد با بصيرت و بينايى به خدا دعوت مى كنيم . . .
آنان كه بر پايه خردورزى و تعقل و انديشه و بصيرت و بينايى به انتخاب دوست برخاستند و به ويژه در حوزه معنويت دست دوستى در دست پيامبران و امامان گذاردند ، نهال وجودشان از بركت اين ارتباط معنوى و اتصال روحى ، به درختى پر ثمر ، با ارزش ، مفيد و سودمند تبديل شد و به عبارت ديگر از طريق اين ارتباط تبديل به وجود دوم دوست و يار خود شدند .
من كيم ليلى و ليلى كيست منهر دو يك روحيم اندر دو بدن
قرآن اشخاصى را معرفى مى كند كه پيش از برخورد با پيامبران ، شمعى ضعيف از تعقل و خردورزى و شعله اى كم سو از علاقه به ارزش ها در باطنشان روشن بود كه همان شمع ضعيف و شعله كم سو از آلوده شدنشان به انواع مفاسد بنيان سوز و افتادنشان در هلاكت ابدى ، مانع بود .
آنان هنگامى كه از پى تعقل و اندك نور باطن با پيامبران همراه و همراز شدند و از فرهنگ اصيل آنان و مكتب الهى و سعادت بخششان براى رشد و كمالشان بهره بردند ، به مقامات و درجاتى رسيدند كه هر انسانى را مات و مبهوت و متحيّر و شگفت زده مى كند .
از جمله آنان مؤمن آل فرعون ، آسيه همسر فرعون و حبيب نجاراست .
مؤمن آل فرعون
مؤمن آل فرعون در حالى كه بنابر برخى از روايات پسر عمو يا پسر خاله فرعون بود و تعبير :
وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ . . . .
و مرد مؤمنى از خاندان فرعون كه ايمانش را پنهان مى داشت ، گفت : . . .
را نيز تاييدى بر اين مطلب گرفته اند ، با ديدن منش و روش و اخلاق موسى و استوار بودن فرهنگش و الهى بودن دعوتش به آن حضرت ايمان آورد و از طريق باطن همراه موسى شد و روح و قلبش را به آن انسان الهى و دينش اتصال داد و در راه رشد و تكامل معنوى قرار گرفت ولى ايمانش را از فرعون و درباريانش پنهان مى داشت تا به عنوان مريد و يار موسى (عليه السلام) شناخته نشود و از اين راه ـ كه راه قويم و متين تقيه است ـ بتواند به موسى (عليه السلام) خدمت كند و جان او و برادرش هارون را از خطر كشته شدن به دست فرعونيان حفظ نمايد .
او انسانى بود هوشيار ، دقيق ، موقع شناس ، و از نظر منطق بسيار نيرومند و پر قدرت كه در حساس ترين لحظات به يارى موسى (عليه السلام)برخاست و او را از توطئه هاى خطرناك فرعونيان ـ چنانكه در آيات سوره مؤمن بيان شده 9 ـ نجات داد .
نقش مؤثرى كه موسى و هارون (عليهما السلام) را در باطنش به عنوان بهترين دوست و برترين دلسوز انتخاب كرد ، در تاريخ موسى (عليه السلام) و بنى اسرائيلنقشى بسيار مؤثر و سودمند بود .
آسيه همسر فرعون
او با عقل و درايت و بصيرت و بينشش ، بر حق بودن موسى (عليه السلام)و فرهنگ پاكش را يافت و از جان و دل به موسى (عليه السلام) ايمان آورد و او را به عنوان دلسوزترين راهنما در زندگى خود انتخاب كرد و با صبر و استقامت و پايدارى و استوارى در راه حق و تحمل انواع شكنجه ها از دست ظالمان به مقامات عالى انسانى و ملكوتى رسيد .او با آراسته شدن به باورهاى صحيح و روى آوردن به اعمال صالحه و زينت يافتن به اخلاق حسنه ، آن هم در دربارى كه كفر و شرك و زور و ستم و ريا و تزوير بر آن حاكم بود ، روى زن را در تاريخ بشريت سپيد و به همجنسان خود آبرو داد و خويش را تا قيامت براى آنان ، حجت خدا و دليلى به سوى صراط مستقيم قرار داد و راه هرگونه عذرى را بر اهل فساد و فسق و فجور بست .
فرعون هنگامى كه از ايمان آوردن او به موسى (عليه السلام) آگاه شد ، وى را ابتدا به پرداخت ثروت فراوان و ساختن خانه اى گران ، همراه با وسائلى كم نظير ، تطميع كرد تا به اين وسيله دست از حق بردارد و به انكار موسى (عليه السلام)برخيزد تا ديگران او را الگوى در ايمان به موسى (عليه السلام) قرار ندهند .
آسيه پاسخ فرعون گفت : مرا به ثروت و زينت آلات و خانه تو نيازى نيست ، آنچه را خداى من و معبود و محبوب من با اعتمادى كه به وعده هايش دارم ـ كه از طريق موسى و تورات كه هر دو صادق و مصدّق هستند در بهشت آخرت به من مى دهد ـ از آنچه تو مى خواهى براى من هزينه كنى بهتر است .
فرعون سپس او را به شكنجه هاى سخت و عذاب هاى شديد و بازپس گرفتن مقامات دربارى تهديد كرد ، او در پاسخ تهديدات فرعون گفت : من از اين امور باكى ندارم و براى حفظ دينم به تحمل همه شكنجه ها تن در مى دهم و بى ترديد از دين خدا برنمى گردم و به انكار موسى كه نجات دهنده انسان در دنيا و آخرت و بهترين دلسوز بندگان خداست برنمى خيزم .
فرعون ـ آن متكبر مغرور و طاغى ياغى ـ دستور داد تا دست و پاى آن چهره ملكوتى را با ميخ هاى آهنين بر زمين بكوبند و در حال تشنگى و گرسنگى او را به شكنجه هاى سخت بيازارند و سنگى سنگين به رويش بيندازند تا همه استخوانهايش در هم بشكند .
آسيه زير آن شكنجه هاى سخت به موسى عرضه داشت : اى كليم خدا ! دوست ايمانى خود را در اين بلا مشاهده مى كنى ؟ موسى گفت : فرشتگان آسمان به نظاره ات آمده اند در اين موقعيت به پيشگاه حق دعا كن .
آسيه به دستور موسى دعا كرد و پس از چند لحظه روح پاك و روان قدسى او در جوار رحمت و قرب حق جاى گرفت و براى ابد با متنعم شدن به نعمت هاى حضرت معبود آسوده خاطر شد .
براى اين كه به ارزش كار اين زن ـ كه دشمنان را از فضاى حيات خود طرد كرد و با بكار گرفتن عقلش موسى را به عنوان ولىّ و مرشد و دوست حقيقى خود انتخاب كرد ـ پى ببريم به آيه زير كه حاوى نكات بسيار مهم است توجه كنيد .
وَضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِى عِندَكَ بَيْتاً فِى الْجَنَّةِ وَنَجِّنِى مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ .
و خدا براى مؤمنان همسر فرعون را مثل زده است هنگامى كه گفت : پروردگارا ! براى من نزد خودت خانه اى در بهشت بنا كن ومرا از فرعون وكردارش رهايى بخش ومرا از مردم ستمكار نجات ده .
در شب قدر كه ارزشش براى احيا و عبادت از هزار ماه بالاتر است ، ميليون ها نفر با اشك چشم و با حال انابه و توبه ، قرآن بر سر مى گذارند و خدا را براى اينكه آنان را به پيشگاه رحمتش بپذيرد و از عذاب رهايى دهد اينچنين سوگند مى دهند :
« اللّهُمَّ بِحَقِّ هذَا الْقُرْآنِ وَبِحَقِّ مَنْ أَرْسَلْتَهُ بِهِ وَبِحَقِّ كُلِّ مُؤْمِن مَدَحْتَهُ فِيهِ ».
خدايا ! به حق اين قرآن و به حق كسى كه با آن او را فرستادى و به حق هر مؤمنى كه او را در قرآن ستوده اى .
از جمله كسانى كه در قرآن مورد ستايش حق قرار گرفته اند ، آسيه همسر فرعون است .
راستى مقام اين زن چه مقام بزرگ و با عظمتى است كه ميليون ها نفر خدا را به حق او سوگند مى دهند كه آنان را در شب قدر به دربار لطفش بپذيرد ! !
حبيب نجار
او انسانى وارسته و با كرامت بود كه بر اثر انتخاب سه پيامبر به مرشدى و دوستى و با توجه به اين معنا كه در جهان هستى دلسوزتر و مهربان تر از پيامبران وجود ندارد ، پس بايد از وجود آنان بهره معنوى گرفت ، به درجاتى از رشد و مراتبى از كمال رسيد كه پس از نزول قرآن مورد ستايش قرآن قرار گرفت .او در منطقه انطاكيه هنگامى كه سه فرستاده خدا از سوى مردم در تنگنا و مضيقه قرار گرفتند و با لج بازى و عناد مردم روبه رو شدند و جامعه انطاكيه از پذيرش دعوت آنان امتناع ورزيد ، از دورترين نقطه شهر به يارى پيامبران و نصرت فرستادگان خدا شتافت و با مهربانى و دل سوزى به مردم گفت :
« اى قوم من ! از فرستادگان خدا پيروى كنيد ، از كسانى پيروى كنيد كه از شما در برابر زحمات طاقت فرسايشان براى هدايت و نجات شما هيچ پاداشى نمى خواهد ، مرا چه شده كه خدايى كه مرا آفريده و همه به سوى او بازگردانده مى شويد را نپرستم ؟ آيا به جاى او معبودان باطلى را بپرستم كه اگر خداى رحمان زيانى را براى من بخواهد ، شفاعت آنان چيزى از زيان را از من برطرف نمى كنند و نجاتم نمى دهند ، آرى ! اگر من پرستش معبود حق را رها كنم و دست به دامن معبودان باطل بزنم در اين صورت در گمراهى آشكارى خواهم بود ، بى ترديد من به پروردگارتان كه معبود واقعى و آفريننده عالم و آدم است ايمان آوردم و شما اقرار من را به ايمان به خدا بشنويد .
مردم جاهل انطاكيه و جمعيت لج باز و معاند شهر ، از گفتار محكم و استوار حبيب نجار نه اين كه اثر نگرفتند و به آن حقايق با ارزش گوش ندادند ، بلكه در خشم و كينه نسبت به او قرار گرفتند و به جرم مؤمن بودنش و اين كه به يارى پيامبران شنافته به او حمله كردند و وى را به شدت كتك زده تا جايى كه به دست آن تيره بختان شهيد شد .
چون از اين دنيا به عالم برزخ وارد گرديد به او گفته شد :
وارد بهشت شو ، هنگامى كه بر سر سفره رحمت خاص حق و نعمت ويژه خداوند قرار گرفت ، از روى دلسوزى و مهربانى گفت : اى كاش قوم من مى دانستند و آگاه مى شدند به اين كه پروردگارم مرا مورد آمرزش قرار داد و در گروه مُكْرَمين وارد نمود 3 .
اميرالمؤمنين على (عليه السلام) و همنشينى با پيامبران
وجود مبارك اميرمؤمنان (عليه السلام) كه از عقلى كامل و درايتى جامع و بصيرتى بى نظير و هوشى فوق هوش ها و ذكاوتى فراتر از ذكاوت ها برخوردار بود ، از ابتداى ورود به خيمه حيات ، پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) را در ظاهر و همه پيامبران (عليهم السلام) را در باطن به عنوان همراه و همراز و همنشين و دوست و بلكه برادر از جان بهتر انتخاب كرد و با انتقال همه ارزش هاى آنان به وجود مقدس خود از همه انبيا (عليهم السلام)برتر و در مرتبه پس از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) قرار گرفت .
برترى او بر همه پيامبران (عليهم السلام) و مرتبه والاى او پس از مرتبه پيامبر (صلى الله عليه وآله)حقيقتى است كه به راحتى مى توان با آيات قرآن به ويژه آيه مباهله 4و روايات فراوانى كه شيعه و سنى نقل كرده اند ، ثابت كرد .
مشهور است كه حضرت فرموده اند :
« كُنْتُ مَعَ الاَْنْبِيَاءِ سِرّاً وَمَعَ مُحَمَّد جَهْراً » .
من در عالم باطن با همه پيامبران (عليهم السلام) همراه و همراز و در مرحله آشكار و ظاهر با محمد (صلى الله عليه وآله) معيت و همنشينى دارم .
در نامه محبت آميز و پر از پند و موعظه اى كه براى فرزند با كرامتش امام حسن (عليه السلام) تنظيم كرده ـ و بر هر پدرى واجب است متن آن را به فرزندانش بياموزد و آنان را بر اساس مطالب اين نامه تربيت كند ـ پيرامون اين حقيقت كه از طريق باطن و سفر عقلى چنان با گذشتگان پيوند خورده كه گويى يكى از آنان است ، مى نويسد :
« أَى بُنَىَّ إنّى وَإنْ لَمْ أكُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ كَانَ قَبْلى ، فَقَدْ نَظَرْتُ فِى أعمَالِهِم ، وَفَكَّرْتُ فِى أخبَارِهِم ، وَسِرْتُ فِى آثَارِهِم حتّى عُدْتُ كَأحَدِهِم ، بَلْ كَأنّى بِمَا انْتَهى إلىَّ مِنْ أُمُورِهِم قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أوَّلِهِمْ إلى آخِرِهِم . . .
پسرم ! اگر چه من به اندازه مردمى كه پيش از من مى زيستند عمر نكرده ام ولى در كردارشان دقت و در اخبارشان فكر نموده ام و در آثارشان
سياحت كرده ام تا جايى كه همانند يكى از آنان شده ام بلكه گويى به دنبال آنچه كه از وضع آنان به من رسيده عمرم را با اولين و آخرينشان گذرانيده ام .
آرى ; آن حضرت در عالم باطن و از راه عقل و قلب و از طريق آيات قرآن و راهنمايى هاى پيامبر (صلى الله عليه وآله) چنان با پاكان گذشته به ويژه پيامبران (عليهم السلام) اتصال روحى پيدا كرده بود كه به قول خودش چون يكى از آنان شده بود .
در اين زمينه به نظر ملكوتى و الهى پيامبر (صلى الله عليه وآله) و ارزيابى متين آن جناب درباره حضرت اميرمؤمنان (عليه السلام) دقت كنيد كه معنويت همنشين با انسان چه مى كند و انسان را تا چه درجات و مرتبه هايى رفعت مى دهد .
پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) در ميان گروهى از يارانش نشسته بود كه ناگهان اميرالمؤمنين على (عليه السلام) به سوى آن حضرت روى آورد ، پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله)فرمود :
« مَنْ أرادَ أنْ يَنْظُرَ إلى آدَمَ فى خُلْقِهِ ، وَإلى نُوح فى حِكْمَتِهِ ، وَإلى إبراهِيمَ فى حِلْمِهِ فَلْيَنْظُرْ إلى عَلىّ بْنَ أبى طالب (عليه السلام) » .
كسى كه مى خواهد به آدم در اخلاقش و به نوح در حكمتش و به ابراهيم در بردباريش بنگرد ، بايد به على بن ابى طالب نظر كند .
و نيز فرمود :
« مَنْ أرادَ أنْ يَنْظُر إلى آدَمَ فى عِلْمِهِ ، وَإلى نُوح فى فَهْمِهِ ، وَإلى يَحيىَ بْنِ زَكَريّا فى زُهْدِهِ وَإلى مُوسَى بْنِ عِمْرانَ فى بَطْشِهِ ، فَلْيَنْظُرْ إلى عَلىّ بْنَ أبى طالب (عليه السلام) » .
كسى كه مى خواهد به آدم در دانشش و به نوح در فهمش و به يحيى بن زكريا در زهدش و به موسى بن عمران در سرعت و شدت عملش نظر كند ، بايد به على بن ابى طالب بنگرد .
ز راه نسبت هر روح با روحدرى از آشنايى هست مفتوح
ميان آن دو دل كاين در بود باز *** بود در راه دائم قاصد راز
بود هر جا درى از خشت و از گل *** در آوردن توان الا در دل 8
امام حسين (عليه السلام) جلوه اوصاف پيامبران
وجود مبارك حضرت امام حسين (عليه السلام) كه در آيينهقرآن و در عرصه گاه وجودپيامبراسلام (صلى الله عليه وآله) و در صفحه روشن بصيرت و بينش خود همه پيامبران (عليهم السلام) را با ارزش هاى وجودى آنان مى ديد ، سراپا عاشق آنان شد و در دنياى باطنش همراه و همراز آنان گشت و از ارزش هاى وجود آنان به شدت رنگ گرفت تا جايى كه وارث آنان شد .
هنگامى كه مى گوييم حسين (عليه السلام) وارث پيامبران (عليهم السلام) است ، به اين معنا نيست كه آن حضرت از آن بزرگواران ارث مادى برده است ، بلكه به اين معناست كه آن جلوه گاه حقيقت ، همه ارزش هاى الهى و معنوى آنان را به ارث برده است .
پيامبران الهى (عليهم السلام) گرچه هر يك به شغلى از مشاغل دنيايى براى امرار معاش مشغول بودند ولى در زندگى مادى خود در خوراك ، پوشاك و مسكن به بهترين صورت قناعت ورزيدند و زهد پيشه كردند و اضافه درآمد خود را در زمان حياتشان در راه خدا هزينه نمودند و پس از مرگشان جز ارثى اندك از مال دنيا كه قابل توجه نبود از آنان باقى نماند .
پربارترين و سنگين ترين ارثى كه از پيامبران (عليهم السلام) براى پس از خودشان باقى ماند ارزش هاى الهى و انسانى و فرهنگ ثمربخش و پاكشان بود كه هر انسانى با نشان دادن لياقت و شايستگى و از طريق حسب و نسب معنوى مى توانست از آن بزرگواران ارث ببرد و در ميان همه ، سهم ارث برى امام حسين (عليه السلام) به خاطر بستگى روحى به آنان ، سهم فوق العاده اى بود .
امام (عليه السلام) از حضرت آدم (عليه السلام) مقام خلافت ، مقام علم همه اسماء ، مقام هدايت و مقام كرامت را به ارث برد و از حضرت نوح (عليه السلام) مقام تبليغ و صبر و استقامت و دلسوزى و مهرورزى به بندگان خدا و از حضرت ابراهيم (عليه السلام) مقام دوستى و دعا و تسليم و امامت و از حضرت موسى (عليه السلام)مقام پايدارى و مبارزه سخت بر ضد ستمگران و از حضرت عيسى (عليه السلام)مقام معنوى و باطنى و از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)همه ارزش هاى الهى و از اميرالمؤمنين على (عليه السلام) همه حقايق را به ميراث برد و از طريق اين ارث برى و همنشينى باطنى به جايى رسيد كه در زيارت وارث به آن حضرت خطاب مى شود :
« أَشْهَدُ أَنَّكَ الاِْمامُ الْبَرُّ التَّقِىُّ الرَّضِىُّ الزَّكِىُّ الْهادِى الْمَهْدِىُّ » .
گواهى مى دهم كه تو يقيناً پيشوا ، نيكوكار ، اهل رضايت از حق ، و پاك و پاكيزه ، هدايت كننده ، هدايت شده اى .
همنشينى با قرآن
همنشينان قرآن
قرآن كريم ، رزق معنوى
وجود مبارك حضرت حق كه به خاطر رحمانيت و رحميتش به همه مخلوقات به ويژه به انسان عشق و علاقه و مهر و محبت دارد و عشق و علاقه اش اقتضا نموده كه علاوه بر تأمين رزق مادى انسان ، رزق معنوى او را نيز تأمين نمايد و به عبارت ديگر به همه نيازهاى باطنى او در جهت آبادى دنيا و آخرتش پاسخ گويد ، نهايت عشق و محبتش را در اين زمينه با نزول قرآن مجيد كه منبع تأمين خير دنيا و آخرت انسان است ابراز داشته است .
به فرموده اميرالمؤمنين على (عليه السلام) قرآن كريم بيان گر دو برنامه است :
يكى روشن كننده هر خير و نيكى و ديگر توضيح دهنده هر شر و بدى است و در اين زمينه چيزى را فروگذار نكرده است.
قرآن ، قانون اساسى حيات انسان تا روز قيامت است و از نظر هدايت ، كامل ترين و جامع ترين كتابى است كه تا كنون چشم هستى و ديده آفرينش آن را ديده است .
و از آنجا كه دوستى و معاشرت چه در جهت مثبت و صحيح اش و چه در جهت منفى و نادرستش ، بيشترين و سنگين ترين تأثير را در فضاى حيات انسان به جاى مى گذارد ; بخشى از هدايت قرآن به اين مسأله بسيار مهم اختصاص داده شده است .
بهره مندى از خير دنيا و آخرت
اگر انسان به كتاب خدا به عنوان نسخه درمان كننده نظر كند و آن را در همه شؤون حيات خويش به كار گيرد ، يقيناً فضاى حيات و عرصه زندگى اش از همه خوبى ها پر مى شود و از همه شرور و آفات پاك مى ماند .
حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) مى فرمايد :
« إنَّ اللهَ تَعَالى أَنْزَلَ كِتَاباً هَادِياً بَيَّنَ فِيهِ الخَيْرَ والشَّرَّ فَخُذُوا نَهْجَ الْخَيْرِ تَهْتَدُوا وَاصْدِفُوا عَنْ سَمْتِ الشَّرِّ تَقْصِدُوا ».
بى ترديد خداى بزرگ كتاب با عظمتى را نازل كرد كه خير و شر را در آن تبيين فرمود ، پس راه خير را با قدرت بدن و جان و قلب انتخاب كنيد تا به رشد و كمال برسيد و از جانب شر با همه وجود روى برگردانيد تا به اعتدال و ميانه روى برسيد .
صحيح برخورد كردن با قرآن ، انسان را در همه زمينه هاى زندگى به كمال لازم مى رساند و او را از خير دنيا و آخرت بهره مند مى سازد و سلامت مادّى و معنوى او را تأمين مى نمايد و به رضايت خدا و بهشت و رضوان مى رساند و آدمى را چون خود قرآن به ارزش هاى ملكوتى آراسته مى كند و از وجود وى منبعى پر بركت و شجره اى پر ثمر به وجود مى آورد .
سه گروه قارى قرآن
امام باقر (عليه السلام) مردم را در رابطه با قرآن به سه گروه تقسيم مى كند كه دو گروه آنان را مردود مى شمارد و يك گروه ديگر را به حقيقت اهل قرآن معرفى مى نمايد .
آن حضرت مى فرمايد :
« قُرَّاءُ القُرآنِ ثَلاَثَةٌ : رَجُلٌ قَرَأَ القُرانَ فَاتَّخَذَهُ بِضَاعَةً وَاسْتَدَرَّ بِهِ المُلُوكَ وَاستَطَالَ بِهِ عَلَى النّاسِ ، وَرَجُلٌ قَرَأَ القُرآنَ فَحَفِظَ حُرُوفَهُ ، وَضَيَّعَ حُدُودَهُ وَأَقَامَهُ إقَامَةَ القِدْحِ فَلاَ كَثَّرَ اللهُ هؤلاَءِ مِنْ حَمَلَةِ القُرآنِ ، وَرَجُلٌ قَرَأَ القُرانَ فَوَضَعَ دَوَاءَ القُرآنِ عَلى دَاءِ قَلْبِهِ ، فَأَسْهَرَ بِهِ لَيْلَهُ ، وأَظْمَأَ بِهِ نَهَارَهُ وَقَامَ بِهِ فِى مَسَاجِدِهِ وَتَجَافى بِهِ عَنْ فَرَاشِهِ فَبِأولَئِكَ يَدْفَعُ اللهُ العَزيزُ الجَبَّارُ البَلاَءَ وَبِأُولَئِكَ يُديلُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ مِنَ الأَعْدَاءِ وَبِأُولَئِكَ يُنَزِّلُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ الغَيْثَ مِنَ السَّمَاءِ فَوَاللهِ لَهَؤُلاءِ فِى قُرّاءِ القُرانِ أعَزُّ مِنْ الكِبْرِيتِ الأحْمَرِ » .
قاريان قرآن سه نفرند : يكى مردى است كه قرآن مى خواند ولى قرآن را به عنوان كالا ، براى پر كردن جيب خود انتخاب مى كند و به وسيله قرآن از سران دولت ها آنچه بخواهد مى دوشد و به سبب كتاب خدا بر مردم بزرگى و گردن فرازى مى كند .
و ديگر مردى است كه قرآن مى خواند ، حروفش را حفظ مى كند و حدودش را ضايع مى نمايد و آن را چون تير بدون كمان بر پا مى دارد به حلال و حرام و واجبات و برنامه هاى آن مطلقاً عمل نمى كند خدا مانند اينان را بر حاملان قرآن نيفزايد . و مردى است كه قرآن مى خواند ، پس داروى قرآن را براى درمان بيمارى هاى روحى بر قلب مى گذارد و به وسيله قرآن شبش را براى عبادت بيدار مى ماند و روزش را به روزه سپرى مى كند ، و در سايه قرآن در مساجد به عبادت مى پردازد و از رختخواب استراحت ، كناره مى گيرد ، پس به خاطر اينان است كه خداى عزيز و جبار بلا را از مردم دفع مى كند و از بركت اينان است كه خدا از دشمنان انتقام مى گيرد و براى اينان است كه خدا از آسمان باران نازل مى كند ، به خدا سوگند اينان در قاريان قرآن از كبريت احمر كمياب ترند .
آرى ; قاريان حقيقى قرآن ابتدا قلب خود را با آيات كتاب خدا عيارگيرى مى كنند چون از طريق معرفت به آيات ، به بيمارى هاى قلبى خود از قبيل حسد ، حرص ، كينه ، بخل ، طمع ، ريا و . . . آگاه شوند ، به وسيله توجه به آيات و ياد خدا و قيامت با كمك آيات و نهايتاً با بكار گرفتن آيات و به فرموده امام باقر (عليه السلام)با گذاردن داروى قرآن بر قلبشان ، قلب را از بيمارى هاى مربوط به آن درمان مى كنند ، و آن را افق طلوع توحيد و يقين به آخرت نموده و با زدودن رذائل ، آن را جايگاه حسنات مى نمايد . هنگامى كه قلب به اين صورت درمان شود ، شب انسان شب مردان خدا گردد ،
شب مردان خدا روز جهان افروز استروشنان را به حقيقت شب ظلمانى نيست 3
شب مردان خدا شب راز و نياز ، شب مناجات ، شب استغفار ، شب انديشه و تفكّر در آفرينش جهان ، شب مطالعه و قرائت قرآن و به صورت ناشناس هنگام يارى رساندن به آبرومندان و تهيدستان و محتاجان است . پس از درمان قلب ، روز انسان ، روز رفتن دنبال معيشت حلال ، روز حل مشكلات مردم ، روز روزه دارى و روز زيارت اولياى خدا مى گردد .
پس از نورانيت قلب از بركت اتصال به قرآن ، مساجد به وسيله انسان آباد شده و تبديل به كلاس درس و تبليغ معارف حقه و حوزه جاذبه براى اجتماع مردم و به ويژه جوانان مى شود .
پس از آن كه قلب به وسيله قرآن حرم خدا مى شود ، بستر استراحت از انسان خالى مى گردد و آدمى عاشقانه در مسير عبادت و خدمت به خلق قرار گرفته ، از ساعات و لحظات عمرش براى كسب رضايت حق بهره مى گيرد و به قله اى از ارزش و بركت و خير و منفعت مى رسد كه خدا شر دشمنان را به وسيله او از سر ملت اسلام دفع مى كند و بلاها را بخاطر او از جامعه برمى گرداند و از آسمان براى آبادى دنياى مردم باران نازل مى كند .
انسان با توجه به آيات قرآن و معرفت به حقايق و دقايق و اشارات و لطائف آن ، براى تقويت عقل و جان و روح و روان و تأمين حيات معنوى و دفع زيان هاى احتمالى ، سر از پا نشناخته در عالم باطن به دنبال انبيا (عليهم السلام) و امامان (عليهم السلام)مى رود و در عالم ظاهر دست به دامن اولياى خدا زده ، به رفاقت و همنشينى با آنان برمى خيزد و در اين زمينه همه وجود خود را از چشمه معنوى وجود آن چهره هاى ملكوتى سيراب مى نمايد و به تدريج با تكيه بر ايمان به خدا و يقين به قيامت و عمل به فرائض بيان شده در قرآن و نَفَس همنشينان بصير و اهل الله ، در راه اسلام و ايمان و عبادت و خدمت چون كوه راسخ ، استوار و پا برجا مى شود و از هجوم همه فتنه ها و خطر فرهنگ شياطين در حريم امن و امان قرار مى گيرد ، چنانكه در شأن اميرالمؤمنين على (عليه السلام) آمده است كه :
« كُنْتَ كَالجَبَلِ الرّاسِخِ لاَ تُحَرِّكُكَ العَوَاصِفُ » .
تو مانند كوهِ پابرجايى كه بادهاى تند و طوفان ها تو را از جاى در نمى برد .
برنامه هاى انسان ساز قرآن
قرآن مجيد براى هدايت انسان ها به سوى صراط مستقيم نازل شده است و دربردارنده تمام برنامه هايى است كه با فطرت و طبيعت انسان هماهنگ است و عمل به آن برنامه ها سعادت دنيا و آخرت انسان را تضمين و تأمين مى كند .قرآن مجيد با رعايت سه مقدمه : 1 ـ انسان در زندگى خود هدفى دارد ( سعادت زندگى ) كه بايد در راه به دست آوردن آن در طول زندگى تلاش و كوشش نمايد 2 ـ اين فعاليت بدون برنامه نتيجه بخش نخواهد بود . 3 ـ اين برنامه را نيز بايد از كتاب فطرت و آفرينش خواند و به عبارت ديگر از تعليم الهى فرا گرفت ، شالوده برنامه زندگى انسان را به اين صورت ريخت :
اساس برنامه خود را خداشناسى قرار داد و اعتقاد به يگانگى خدا را اولين اساس دين شناخت و پس از شناسانيدن خدا ، معادشناسى ـ اعتقاد به روز رستاخيز كه در آن پاداش و كيفر كردار نيك و بد انسان داده خواهد شد ـ را از آن نتيجه گرفت و اصل ديگر قرار داد و پس از آن پيامبرشناسى را از معادشناسى نتيجه گرفت زيرا پاداش اعمال نيك
و بد بدون ابلاغ قبلى ـ كه از طريق وحى و نبوت انجام مى پذيرد ـ ، صورت نمى بندد و آن را نيز اصل ديگر قرار داد . بر اين اساس اعتقاد به يگانگى خدا و اعتقاد به نبوت و اعتقاد به معاد را اصول دين اسلام شمرد .
پس از آن در مرتبه تالى ، اصول اخلاق پسنديده و صفات حسنه مناسب اصول سه گانه را كه يك انسان واقع بين با ايمان بايد واجد آنها و متصف به آنها باشد ; بيان نمود .
پس از آن قوانين عملى كه در حقيقت حافظ سعادت حقيقى و زاينده و پرورش دهنده اخلاق پسنديده و بالاتر از آن عامل رشد و ترقى اعتقادات حقّه و اصول اوليه مى باشند ، را تأسيس و بيان داشت .
زيرا هرگز قابل قبول نيست كسى كه در مسائل جنسى يا در دزدى و خيانت و اختلاس مال و برداشتن كلاه مردم هيچ گونه بند و بارى ندارد ، صفت عفت نفس داشته باشد يا كسى كه شيفته جمع آورى مال است و مطالبات مردم و حقوق واجبه مالى را نمى دهد ، با صفت سخاوت متصف شود يا كسى كه به عبادت خدا نمى پردازد و هفته و ماهى به ياد خدا نمى افتد واجد ايمان به خدا و روز رستاخيز و داراى سمت بندگى باشد .
خلاصه قرآن مجيد به ريشه هاى اصلى اسلام ـ كه سه بخش كلى را تشكيل مى دهد ـ مشتمل است ، به اين ترتيب :
1 ـ اصول عقايد اسلامى كه نوعى از آن اصول سه گانه دين است يعنى توحيد و نبوت و معاد و نوعى عقايد متفرع بر آنها است مانند لوح و قلم و قضا و قدر و ملائكه و عرش و كرسى و خلقت آسمان و زمين و نظائر آنها .
2 ـ اخلاق پسنديده .
3 ـ احكام شرعيه و قوانين عملى كه قرآن كريم كليات آنها را بيان فرموده و تفاصيل و جزئيات آنها را به بيان پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) واگذار نموده است و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نيز ـ به موجب حديث ثقلين كه همه فرق اسلامى به نحو تواتر نقل نموده اند ـ بيان اهل بيت (عليهم السلام) خود راقائم مقام و جايگزين بيان خود قرار داده است 5 .
با پيمودن راه قرآن كه راه فطرت و طبيعت است سعادت آدمى تأمين مى شود و انحراف از قرآن و به عبارت ديگر انحراف از صراط مستقيم حق نه اين كه تمدنى را به معناى حقيقى به وجود نمى آورد بلكه فضايى مى سازد كه در آن فضا وحشى گرى و ظلم و ستم و پايمال شدن حقوق انسان ها به اوج نهايى مى رسد و فرياد ستم ديدگان به جايى و به كسى نمى رسد .
تمدن حقيقى و تمدن دروغين
تمدن دو جنبه دارد : جنبه مادى و جنبه روحى ;
جنبه مادى ، همان نيروى حسّى و تمام آن چيزهايى است كه از حس پيروى مى كند و يا آن را مدد مى رساند همانند اختراعات و اكتشافات از نيروى بخار و برق و اتم گرفته تا اتومبيل و هواپيما و فضاپيما و كشتى و زيردريايى ، بديهى است كه همه اين نيروها مادى هستند و همچنين آنچه براى آسايش زندگى روزانه مردم پديد آمده ، نظير ماشين هاى خود كار حتى وسائلى كه براى رسيدن به اين هدف به كار مى گيريم مانند علوم رياضى و طبيعى ، در شمار نيروهاى مادى هستند زيرا نتيجه آنها براى زندگى انسان همين اختراعات و اكتشافاتى است كه آسايش و رفاه مادى آدمى را فراهم مى آورند حتى آموزشگاه ها و دانشگاه هايى كه بدين منظور تعليم مى دهند همه از نيروهاى مادى تمدن به شمار مى آيند .
اما جنبه روحى يا نيروى معنوى تمدن ، عبارت از هدف هاى شريف انسانى و اخلاقى و كوشش در راه رسيدن به آنهاست .
كوشش براى بهبود روابط انسان ها و بالا بردن شعور اجتماعى و افزايش آگاهى افراد از نظر سياسى و عادت دادن انسان ها به اين كه در راه فضيلت و مصلحت انسان ها گام بردارند و درباره نيكى و زيبايى بينديشند و آرمان هايى براى رستگارى آدميان داشته باشند و دل هايشان به مهر هم نوع بتپد و همچنين وضع قانون هايى براى تعليم و تربيت صحيح مردم و پديد آوردن بنيادهايى براى تغذيه روح انسان ها و در راه نيكى به انسان ها همه و همه جنبه روحى تمدن و از نيروهاى معنوى آن است .
هيچ تمدنى را تمدن راقى و حقيقى نمى نامند مگر آن كه داراى هر دو جنبه باشد و اين دو جنبه در آن به شكل متعادل و متوازنى پديد آيد .
تمدن روزگار
اينك در پرتو اين اجمال نگاهى به تمدن اين روزگار ـ كه در همه جوانب و خصوصيات منحرف از حق و از صراط مستقيم است ـ بيفكنيم كه از اين قرار آيا تمدنى كه مى گويند از آن برخوردار شده ايم تمدن صالحى است يا فاسد ، تمدن راقى است يا راكد ، پايه اميد انسان است يا مايه نااميدى انسان ؟
تمدن امروز از لحاظ نيروى مادى به پيروزى بى نظيرى رسيده ولى از نظر نيروى روحى شكست سختى خورده و به پستى هايى كه كم تر انتظار مى رفت گراييده است .
آنان كه زرق و برق ظاهر وزيب و زيور صورت و آسايش مادى و تن آسايى را خوش مى دارند ، براى تمدن مادى امروز آن قدر كف زده اند و آن قدر هورا كشيده اند كه صدايشان گرفته و دست هايشان از كار افتاده است ! ولى آنان كه در انسان تعالى روح او را مى طلبند و زيبايى صورت را بدون زيبايى سيرت نمى خواهند و هماره در پى رستگارى روان آدمى اند ، از تمدن امروز نااميد شده اند و گروهى يكسره دل از اين تمدن بركنده در جهان رؤياهاى خود سير مى كنند و مدينه فاضله را در خواب و خيال مجسم مى سازند و جز در خواب و خيال نمى دانند .
هواپيماها پهنه آسمان را تسخير كرده اند ، فضاپيماها انسان را به كره ماه رسانده اند و رسيدن به بعضى از سياره ها را در نوبت گذارده اند ، زير دريايى ها به اعماق اقيانوس ها مى روند ، نيروى برق و اتم آنچه را كه نشدنى بود شدنى كرده است ، با فشار بر يك تكمه ، روشنايى و گرما و سرما و خوراك و پوشاك و آب و هوا و آنچه براى زندگى مادى بخواهى حاضر است ، با وسائل عجيب و غريب از اين سوى جهان با آن سوى جهان ارتباط گفتارى و تصويرى برقرار مى شود .
شمارش اين اختراعات و اكتشافات تمدن امروز كار دشوارى است ، تو گويى كه جهان همه رازهاى خود را از آغاز آفرينش در سينه نگه داشته بود تا امروز همه آن ها را به مردان مخترع و مكتشف تمدن حاضر باز گويد ، تو گويى كه در اين روزگار ، طبيعت در صدد تصفيه حساب اسرار خود برآمده است .
ولى فريب اين ظواهر را نبايد خورد ، يك ضرب المثل تازى مى گويد : « خانه و آرايش آن فريبت ندهد ، آن كه در آن ساكن است آب خوش از گلويش پايين نمى رود » به مكان نگاه كن به ساكنان نظر كن تا ببينى كه مشكل بيكاران ، بحران جوانان ، افزايش روزانه ساكنان تيمارستان ها ، مردم نااميد و بى خانمان ، جنگ هاى خونى و ننگين در گوشه و كنار جهان به ويژه در آسيا و افريقا و امريكاى لاتين ، زور و فشار و تجاوز و تعدى از هر گونه و به هر بهانه ، مسلح بودن دولت ها به انواع سلاح هاى مخرب و كشتار جمعى ، فريب ها ، دروغ ها ، دزدى ها ، راهزنى هاى زمينى و هوايى و دريايى ، فسادهاى اخلاقى و رسوايى هاى جنسى و از اين گونه ناروايى ها و كج روى ها و تباهى ها همه و همه در اين خانه زيبا ، در اين كاخ با شكوه تمدن امروز رخ مى دهد !
در اين قصر مجلل آدم هاى خوشبخت كجا هستند ؟ اين كشتى زيباى پر از بار و بنه و آكنده از توشه سفر به كدام كرانه امن و امان خواهد رسيد ؟
برتولدبرشت در يكى از كتاب هاى خود مى نويسد :
« در جامعه اى كه پول در آن فرمان رواست و به دست آوردن پول جز از راه بدى ميسّر نيست نيكى دروغ مى شود ! ! » .
توماس مان در مقدمه كتاب « آخرين نامه هاى شهيدان » نوشته است :
« در جهانى كه به يك سير قهقرايى خطرناك افتاده و در آن كينه خرافى با وحشت عمومى دست به دست هم داده ، در جهانى كه نارسايى فرهنگى و اخلاقى آن ، سرنوشت بشريت را به دست سلاح هاى مخرب كه سرعتى كراهت آور دارند سپرده است ، سلاح هايى كه انبار شده اند تا اگر لازم باشد جهان را به ويرانه اى تبديل كنند ـ چه تهديد سفاهت آميزى ! ـ كه پيرامونش را ابرهاى مسموم فراگرفته است ، كاهش سطح فرهنگ ، مُثله شدن آموزش ، بى رگى و بى غيرتى در پذيرفتن امور سراسر فريب و تزوير يك دادگسترى سياسى ، جنت مكانى ها ، سودپرستى كور ، از ميان رفتن وفادارى و ايمان كه از دو جنگ جهانى تراويده يا دست كم بر اثر دو جنگ رونق گرفته است ; در برابر جنگ جهانى سوم كه نيستى بشرى و زندگى او را به دنبال خواهد داشت حفاظى بس نارساست » .
هومان لومر در كتاب « راه ها و آينده بى نوايى » مى گويد :
« هرقدر دستگاه ها و وسيله ها بيشتر خودكار مى شوند و هر قدر توفيق در زمينه علم و تكنيك بيشتر به دست مى آيد ، پيوسته بر تعداد مناطق فقيرنشين و بر ارقام ساكنان اين مناطق افزوده مى گردد » .
سنكا فيلسوف رومى مى گويد :
« فقير آن نيست كه كم دارد بلكه آن است كه بيشتر مى طلبد » .
راز همه اين تيره روزى ها در طغيان جانب مادى تمدن بر جانب روحى آن از اين رو تمدن امروز نتوانسته است آدمى را به ديده اعتبار بنگرد و هر چند فاصله ها را كوتاه كرده و جدايى ها را از ميان برداشته و جهان بزرگ را در واقع كوچك ساخته و همه جهانيان را ساكنان يك خانه كرده است ولى نتوانسته فاصله روانى ميان مردمان را و دورى روح ها را و جدايى دل ها را از ميان بردارد ، مكان ها را به هم نزديك ساخته ولى ساكنان آن را از هم دور ساخته است ، در علوم جغرافى پيشرفت كرده است ولى در علم اجتماعى و انسان شناختى و انسان سازى به جايى نرسيده است .
كوه ها ، دشت ها و اعماق زمين و فضا و دريا را كشف كرده و حتى به دل ذره نيز راه يافته ولى قلب انسان را نتوانسته تسخير كند و به دل آدميان راه نيافته است ، از نظر جغرافيايى به وحدت انسان كمك كرده ولى از نظر اجتماعى به تفرقه ميان آدميان كوشيده است ، تمدن امروز بسيار شگرف ، شگفت و تواناست ولى بسيار ناآگاه ، نابينا و ناشكيباست .
تمدن امروز پرسيده است كه چگونه زندگى مى كنيم و چگونگى زندگى را بهبود بخشيده ، ولى نپرسيده است كه براى چه زندگى مى كنيم و براى چه بايد زندگى كنيم و هدف زندگى چيست ؟
تمدن امروز در پاسخ دادن به اين پرسش ها خاموش است ، البته علم مى تواند چگونگى زندگى را بهبود بخشد ولى نمى تواند هدف زندگى را تعيين كند ، علم ، مددى براى چندى زندگى است ولى راهنماى چونى آن نيست .
تمدن جديد انديشه « ناسيوناليزم » را نيرو بخشيد ولى همين انديشه به صورت افراطى آن ، وبال گردن جهان شد و بدبختى ها به بار آورد . در روزگاران گذشته خانواده را وحدتى بود ، آنگاه نوبت قبيله رسيد و سپس هنگام شهر و شهريگرى شد ، پس از آن در پى ديانت واحد و به عبارت ديگر مليّت رفتيم و در تمدن جديد ملت را در نظر گرفتيم ولى در همه اين راه ها و رفتارها روى روزى را نديديم ، با اين وضع جهان از اين ملال رهايى نخواهد يافت مگر آن كه تمدنى پديد آيد كه انسانيت را وحدت اصلى و هدف اساسى و كمال مطلوب خود بداند .
اهل تمدن امروز اخلاق را هم به ملاحظات مادى رعايت مى كنند ، برنامه هاى تعليم و تريبت را يا بر اساس تعصب وطن پرستى و يا به خاطر دست يابى به شغل ها و كارهايى كه پول بيشتر در مى آورد تهيه و تنظيم مى كنند .
اموال دولت هاى جهان غالبا يا صرف اغراض جنگى و يا هوا و هوس هاى سررشته داران امور مى شود ، كارخانه هاى بزرگ و ماشين هاى غول آسا سبب شده اند كه دارندگانشان به انسان همانگونه بنگرند كه به پيچ و مهره كوچك و ناچيزى در آن دستگاه هاى بزرگ مملوك خود مى نگرند ! بدينگونه ماده و ماده پرستى همه انديشه دست اندركاران تمدن امروز را كه اقتصاددانان و عالمان و سياستمداران باشند فرا گرفته است .
در اين گير و دار اگر كسى براى اصلاحات روحى يا اصلاحات اخلاقى دم زند تو گويى نغمه ناسازى سر داده يا سخن ياوه اى گفته و انديشه كهنه اى عرضه داشته است ، آش زندگى تا جايى شور شده كه يكى از سرآشپزان تمدن يعنى رئيس سازمان ملل متحد در زمان اوج بحران خاورميانه عربى نوميدانه در سازمان ملل گفت :
« هيچ گاه در تاريخ بشر اخلاق سياسى و اخلاق بشرى به طور كلى تا اين حد سقوط نكرده بوده است ،
آيا پس از آن براى جلوگيرى از اين سقوط غم انگيز و يا جبران آن ، چه كرده اند ؟ چه اقدامى به عمل آورده اند ؟ آيا اين سخن از چنان مقام رسمى جهانى ، اعلام ورشكستگى معنوى تمدن امروزى نيست ؟ !
تمدن امروز در ستايش مقام عقل و در سنجش بهاى آن ، راه افراط پوييده است . پايه گذاران اين تمدن با شيفتگى نابخردانه اى ، تنها عقل را بنيان شايسته زندگى شمرده اند . نتيجه ستايش عقل ، پيشرفت شگرف دانش و پيدايش افزارهاى شگفت انگيزى است كه آدمى را تا اوج آسمان ها فرا برده است ولى دريغ كه پس از اين سير عجيب ، تازه به اين حقيقت دست يافته اند كه تنها عقل و فرزندش علم و آنچه دانش ببار آورده ; راه خوشبختى و رستگارى آدمى نبوده و نيست . اين عيب اگر بتوانيم آن را عيب بناميم از ارسطو و تعاليم او سرچشمه گرفت كه تنها عقل را داور كل مى دانست » .
قرن نوزدهم با تحولات بزرگ اقتصادى وقرن بيستم با تحولات بزرگ اجتماعى رفته رفته به آدمى فهماند كه اين تمدن ـ تمدنى كه تنها بر پايه عقل و علم بنيان نهاده شده است ـ چيزى كم دارد و اين نقصان است كه موجب طغيان ها مى شود و اين كمبود است كه نسل امروز را منكر بود و نبود ساخته است . نقصان اين تمدن و كمبود آن چيست ؟ همان جنبه روحى كه در آغاز اين مقاله به آن اشارت رفت . بديهى است كه منكر مزيت علم نمى توان شد ولى علم به تنهايى كافى نيست .
قبل | فهرست | بعد |