قبل | فهرست | بعد |
نياز انسان به وحى
اينجاست كه نياز بشر براى برپاكردن زندگى درست و صحيح و فضايى كه در آن حقوق همه رعايت شود و روانى كه همه اميال و غرائزش تعديل گردد ، به وحى به شدت احساس مى گردد .
وحى ما فوق قدرت عقل و با چشم و بصيرتى ما فوق علم و دانش است و تنها آن حقيقت است كه مى تواند انسان را بر پايه فطرت و طبيعتش به تمام زواياى اعتقادى و اخلاقى و عملى كه هر سه ضامن خوشبختى او در اين دنيا و آن دنياست ، هدايت كند .
قرآن كه وحى حضرت حق به پيامبر و كامل ترين كتاب هدايت و منبعى زنده و جاويد و راهنماى به سوى سعادت دنيا و آخرت و قانون اساسى زندگى و مربّى حقيقى انسان و بيان كننده حقايق آفاقى وانفسى است ، بشر را به درون خود ارجاع داده ، وى را در برابر قاضى وجدان خودش قرار مى دهد تا به فطرت خود پى برد و شعور باطنى او بيدارش كند .
شعور باطنى كمتر خطا دارد و قضاوت وجدان صد در صد صحيح است . آن كه فطرت انسانى بر وى حكومت كند از گمراهى به دور خواهد بود و رستگارى در انتظار اوست .
حكومت فطرت در نهاد بشر بر حكومت عقل تقدم دارد ، ديوانگان از راهنمايى فطرت برخوردارند همچنين كودكان ، هر دو گروه ظلم و ستم را زشت مى شمارند ، دروغ را ناپسند مى دانند ، راستى و درستى و عدل و احسان را خوش مى دارند و قاضى به زشتى زشتى ها و زيبايى خوبى ها فطرت مى باشد چون ديوانگان و كوردكان فاقد عقل هستند .
اگر اوضاع و احوال محيط ـ كه معلول هواپرستى و عبادت بت هاى جاندار بى جان است ـ از راهنمايى فطرت جلوگيرى نمى كرد ، همه افراد بشر نيكوكارتر بودند و تبه كارى يافت نمى شد و جهان پر از عدل و داد مى گرديد .
هدايتگرى قرآن
قرآن در هدايتش كارى مى كند كه بشر به خود آيد و خويشتن را مورد پرسش قرار دهد ، آيا اين كارى كه مى كند خوب است يا بد ؟ آيا اين نظريه اى كه مى دهد يا از جايى اتخاذ كرده صحيح است يا غلط ؟
كيست كه اين پرسش را مى كند ؟ و مخاطب در آن چه كسى است ؟ در حالى كه پرسنده و پاسخ دهنده يكى است و دوتا نيست . قرآن فطرت بشر را براى دورى از شرك و دعوت به خداى يگانه مورد سؤال قرار مى دهد .
آيا معبودان متعدد و متفرق بهتر است يا خداى يگانه مقتدر ؟ .
و براى نماياندن قدرت خداى بزرگ چنين مى پرسد :
آيا آن شريكان انتخابى شما بهترند يا آنكه وقتى درمانده اى او را بخواند اجابت مى كند و آسيب و گرفتاريش را دفع مى نمايد ، و شما را جانشينان ديگران در روى زمين قرار مى دهد ؟ آيا با خدا معبودى ديگر هست كه شريك در قدرت و ربوبيت او باشد ؟ ! اندكى متذكّر و هوشيار مى شوند . * آيا آن شريكان انتخابى شما بهتراند يا آنكه شما را در تاريكى هاى خشكى و دريا به وسيله ستارگان و ديگر نشانه ها راهنمايى مى كند ؟ ! و كيست كه پيشاپيش باران رحمتش بادها را مژده رسان مى فرستد ؟ آيا با خدا معبودى ديگر هست كه شريك در قدرت و ربوبيت او باشد؟ ! خدا برتر است از آنچه براى او شريك قرار مى دهند . * آيا آن شريكان انتخابى شما بهترانديا آنكه مخلوقات را مى آفريند ، آن گاه آنان را پس از مرگشان بازمى گرداند ؟ ! و كيست آنكه از آسمان و زمين شما را روزى مى دهد ؟ . . ..
قرآن بى ارزشى بت ها و قدرت بزرگ حق را چنين وانمود مى كند :
آيا كسى كه همه چيز مى آفريند ، مانند كسى است كه هيچ چيز نمى آفريند ؟.
إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللهَ لَن يَخْلُقُوا ذُبَاباً . . . .
يقيناً كسانى كه به جاى خدا مى پرستيد ، هرگز نمى توانند مگسى بيافرينند .
قرآن گام ديگرى را در راهنمايى برادشته و آن ارجاع بشر به سوى عقلش مى باشد .
قرآن با خردمندان سخن مى گويد و از آنان مى خواهد تا عقل خود را به كار انداخته ، سعادتمند شوند و رستگار گردند ، قرآن در سوره آل عمران چنين مى گويد :
يقيناً در آفرينش آسمان ها و زمين ، و آمد و رفت شب و روز ، نشانه هايى بر توحيد ، ربوبيّت و قدرت خدا براى خردمندان است.
و در سوره بقره چنين مى گويد :
بهترين توشه پرهيزكارى است.
ترغيب به تفكر و انديشه
و در سوره يوسف چنين مى گويد :
به راستى در سرگذشت آنان عبرتى براى خردمندان است.
ترغيب و تحريض به تفكر و انديشيدن در پيدايش جهان ، در پيدايش بشر ، در پيدايش زمين و آسمان ; نمونه اى است ديگر از راهنمايى قرآن .
قرآن در سوره غاشيه مى گويد :
آيا با تأمل به شتر نمى نگرند كه چگونه آفريده شده ؟ * و به آسمان كه چگونه بر افراشته شده ؟ * و به كوه ها كه چگونه در جاى خود نصب شده ؟ * و به زمين كه چگونه گسترده شده؟
قرآن بشر را به سوى تحقيق و كاوش دعوت مى كند تا در اسرار و رموز آفرينش و جهان هستى بينديشد و از حقايق كائنات آگاه گردد .
مذاهب باطل پيروان خود را از بحث و انتقاد ممنوع مى كنند ولى قرآن پيروان خود را به بحث و كاوش دعوت مى كند .
مسيحيت امروز عقل را از كار مى اندازد و بشر را از منطق صحيح دور مى كند .
اگر به يك نفر مسيحى بگوييد : چگونه سه تا با يكى مساوى مى گردد ؟ مى گويد اين فوق عقل است و خداى پدر و خداى پسر و خداى روح القدس در عين آن كه سه اند يكى هستند و بدين وسيله پايه منطق و علوم رياضى را باطل مى سازد .
تاريخ نگارى قرآن
قرآن كتاب تاريخ نيست ولى از تاريخ و سرگذشت پيامبران و نيكان بشريت سخن مى گويد ، از داستان هاى تبه كاران و ستم كاران دام مى زند .
داستان شنونده و خواننده اش را از خواب بيدار مى كند و مست را هشيار مى سازد به ويژه اگر افسانه نباشد و داستان حقيقى باشد .
قرآن تاريخ حقيقى و سرگذشت واقعى را ياد مى كند تا خواننده چيز فهم از آن عبرت بگيرد ، به صواب رو آورد و از خطا بگريزد .
قرآن از تاريخ موسى و فرعون سخن مى گويد ، سرگذشت ابراهيم و نمرود را بيان مى كند ، از تقوا و پرهيزكارى يوسف و عشق آتشين زليخا دم مى زند و از حق جويى پادشاه مصر حكايت مى كند و از ستيزه جويى اقوام عرب با پيامبران خبر مى دهد .
قصص قرآن همگى از شاهكارهاى بزرگ الهى به شمار مى رود كه نظير آنها تا كنون در هيچ زبانى ديده نشده و اگر چنين بود اعلام مى شد .
داستان سرايى قرآن هدف نيست بلكه وسيله است براى هدايت خلق و راهنمايى مردم ، بشر بر حسب فطرت ، قصه را دوست دارد و خوش دارد از سرگذشت و تاريخ گذشتگان آگاه شود ، قرآن از اين فطرت بشرى به سود بشر استفاده كرده ، آن را يكى از وسائل هدايتش قرار داده است و اين كار از روانشناسى عميق قرآن خبر مى دهد .
نيكوكاران در قرآن
بشر بر حسب طبيعتش نيكى را دوست دارد و خوش دارد كه نيكوكار باشد و ديگران وى را بدين صفت بشناسند ، اين حالت از فطرت و طبيعت بشر ريشه مى گيرد چون طبيعتش خوب را دوست مى دارد و بد را زشت مى شمارد و چون خود دوستى نيز طبيعى است ، اين دو كه با هم همراه شوند و كارآيى را داشته باشند ; دستاوردشان چنين مى شود كه هر كس دوست مى دارد كه به خوبى و نيكى شناخته شود . اينك معرفى قرآن از نيكوكارى :
نيكى اين نيست كه روى خود را به سوى مشرق و مغرب كنيد ، بلكه نيكى واقعى و كامل ، كه شايسته است در همه امور شما ملاك و ميزان قرار گيرد ، منش و رفتار و حركات كسانى است كه به خدا و روز قيامت و فرشتگان و كتاب آسمانى و پيامبران ايمان آورده اند ، و مال و ثروتشان را با آنكه دوست دارند به خويشان و يتيمان و درماندگان و در راه ماندگان و سائلان و در راه آزادى بردگان مى دهند ، و نماز را با همه شرايطش برپاى مى دارند ، و زكات مى پردازند ، و چون پيمان بندند وفاداران به پيمان خويشند ، و در تنگدستى و تهيدستى و رنج و بيمارى و هنگام جنگ شكيبايند ; اينانند كه در دين دارى و پيروى از حق راست گفتند ، و اينانند كه پرهيزكارند .
آيه كريمه مشتمل است بر دو بخش : نفى و سلب ، اثبات و ايجاب .
در بخش نفى ، نيكوكارى پندارى و خيالى را باطل مى سازد در بخش ايجاب ، نيكوكارى حقيقى را معرفى مى كند .
در آغاز چنين مى گويد : گمان نبريد رو به مشرق و مغرب ايستادن نيكوكارى است و خود را بدان دلخوش كرده ، نيكوكار بدانيد .
مسيحيان به كليسا رفتن ورو به مشرق ايستادن و اورادى خواندن را نيكوكارى مى دانند و انجام مراسم دين و آيين نزد آنان همين مى باشد وبس .
يهودان به كنشت رفتن و به سوى مغرب رو كردن و نيايشى را انجام دادن را نيكوكارى مى دانند و تنها به اين كار در انجام وظايف دينى بسنده مى كنند ، قرآن به هر دو گروه هشدار مى دهد و خطاى آنان را به ايشان اعلام مى دارد .
اين طرز فكر در ميان مسلمانان نيز موجود است .
دسته اى از انجام فرائض دين امتناع دارند و مى گويند : قلب بايستى پاك باشد و قلب ما پاك است و جاى دين در دل است .
دسته اى ديگر نيز در فرار از انجام مراسم مذهبى با آنان شريك اند ، تفاوتى كه اينان دارند آن است كه نيكوكارى را ساعتى نشستن و ذكرى را صدها بار گفتن مى دانند !
گروه هاى چهارگانه با چنان منطقى نادرست در پى خواهش دل مى روند و آنچه كه دل بخواهد آن مى كنند و خود را آدم خوب و نيكوكار مى شمارند ، اينان خود را گول مى زنند و بدين وسيله تقوا و پرهيزكارى را انكار مى كنند و ظلم و ستم را در جهان برقرار مى سازند .
قرآن چنين منطقى را تخطئه مى كند و اين روش ها را نيكوكارى نمى داند و خطاى بشر را آشكار كرده ، وى را راهنمايى مى كند .
سپس در بخش اثبات نيكوكارى را معرفى مى كند چون منفى بافى ، روش قرن نيست ; قرآن از رازى بزرگ پرده برمى دارد ، رازى كه براى بسيارى نهفته است و آن راز چنين است : نيكوكارى تركيبى است از كار دل و كار اعضا و جوارح و كسى كه از اين مجموعه شريف برخوردار باشد ، نيكوكار خواهد بود .
با دل تنها نيكوكارى محقق نمى شود ، با ذكر زبانى كسى نيكوكار نخواهد شد ، با ساعتى سرپا ايستادن و به سوى مشرق و يا مغرب رو كردن ، كسى سعادتمند نمى شود و عدالت اجتماعى برقرار نمى گردد .
نيكوكارى از دو چيز تشكيل مى شود : يكى قلبى و درونى و ديگر پيكرى و برونى .
ايمان به خدا ، ايمان به رستاخيز ، ايمان به فرشتگان ، ايمان به پيامبران ، ايمان به كتاب هاى آسمانى ; از وظايف قلب و درون بشر است و آن كه قلبش آكنده از اين ايمان ها باشد ، گفتارش و رفتارش ايمانى و نورانى خواهد بود .
نيكوكارى پيكرى ، راهنمايى است براى وظايف اعضا و جوارح و آن عبارت است از كمك و يارى خويشان و نزديكان ، نوازش كردن يتيمان ، نوا دادن به بينوايان ، دستگيرى واماندگان ، نجات دادن بردگان ، وفا كردن به عهد و پيمان ، استقامتورزى بردگان ، استقامتورزى در بى نوايى و تهيدستى ، پايدار بودن در نبرد ، نماز خواندن ، زكات پرداختن .
عذاب ستمگران و پاداش نيكوكاران
وجود معاد و جهان دگر مطابق ميل ستم گران و گنه كاران نيست ، آنان خوش دارند كه آنچه مى كنند بى كيفر باشد ، آنان مى كوشند كه خود را و دگران را معتقد سازند كه جهان دگرى وجود ندارد ، جهان كيفر و پاداش .
هر چه هست همين جهان مى باشد و بس ، پاداش و كيفرى اگر باشد در همين جهان است و چون در اين جهان كيفر نمى بينند پس مستحق كيفر و عقاب نخواهند بود ، پس ستمكار و گنه كار نمى باشند .
اين جهان بى ترديد قدرت بر كيفر ستم كاران بزرگ را ندارد ، چگونه مى شود كسى را كه مناره هايى از سرهاى بشر ساخته ، در اين جهان كيفر كرد ؟
چگونه مى شود كسى كه شصت و سه ميليون نفر از ملت شوروى را اعدام كرده ، كيفر داد ؟
به فرض كه كيفرش را كشتنش قرار دهيم ، اين كيفر در برابر يك اعدام اوست نه بيشتر .
اضافه بر اين ، كيفركننده بايستى قدرتى داشته باشد بالاتر از قدرت ستمگران تا آنان را كيفر دهد و چنين قدرتى در جهان وجود نداشته و ندارد .
آيا چنگيزها ، تيمورها ، هيتلرها ، نرون ها ، يزيدها ، حجّاج ها ، در اين جهان كيفر ديدند ؟ آيا جنايت كارانى كه قتل عام شهرى را اعلام كردند كيفر ، ديدند ؟
اين سخن درباره پاداش نيكوكاران بزرگ نيز جارى است ، آيا انسان بزرگوارى كه هزاران بدبخت را خوشبخت ساخته ، سعادتشان را تأمين كرده ، چگونه اين جهان مى تواند به او پاداش دهد ؟
آيا موجود مقدسى كه جان خود را در راه سعادت بشر فدا كرده ، چه پاداشى در اين جهان به وى داده خواهد شد ؟
اين جهان ، جهان هرج و مرج و جنگل نيست ، اين جهان جهان آدم هاست .
آدم ها ظلم و ستم را مستحق كيفر مى دانند ، نيكوكارى را شايسته پاداش مى دانند و همگى خواستار وجود چنين جهانى هستند ، پس بايد چنان جهانى باشد چون خواسته فطرى و عقلايى بشر خطا ندارد ، از اين رو جهان كيفر و جهان پاداش ، موجود است .
بر اين جهان نيرويى عاقل و فرزانه حكومت مى كند و گناه گنه كاران و فضيلت نيكوكاران را مى بيند و به يقين ، آن را كيفر و اين را پاداش خواهد داد .
قرآن براى اثبات جهان دگر و راهنمايى بشر به سوى معاد ، گامى بلند برداشته ، چون قرآن براى سود بشر فرستاده شده و اعتقاد بشر به جهان دگر به سود اوست ، به سود فرد و سود اجتماع است . وجود قرآن با وجود جهان دگر ملازمت دارد .
معاد در قرآن
قرآن ، كتاب راهنمايى وارشاد است و براى اقامه عدل در اين جهان آمده است . راهنمايى براى اقامه عدل ، ضامن اجرا مى خواهد و گر نه راهنمايى لغو خواهد شد و اين ضامن اعتقاد محكم و استوار به معاد است .
ستمكارانى كه از هشدار قرآن بهراسند ، دست از ستم بر مى دارند و نيز گنهكاران دست از گناه مى شويند . قرآن كتاب اميد است ، اميد مظلومان و ستم ديدگان ، اميد نيكوكاران و پارسايان .
عقيده معاد بر پايه عقيده به مبدء قرار دارد و سخن قرآن در معاد با خداپرستان مى باشد ، خداى عادل ، توانا ، بينا ، حكيم ; خدايى كه اين جهان را بيهوده نيافريده ، خدايى كه انسان را حاكم بر جهان قرار داد و او را به سوى حق و حقيقت دعوت كرد و فرستادگانى از جانب خود براى او فرستاد و قرآن را پيام خود براى وى قرار داد .
مردى استخوان پوسيده مرده اى را در دست گرفت و به هم ساييد تا گرد شد و به هوا رفت و بر زمين ريخت سپس پرسيد :
كيست اين استخوان پوسيده پراكنده در هوا و زمين را بتواند زنده كند تا كيفرش دهد ؟ قرآن به او چنين پاسخ داد :
زنده كننده اش كسى است كه او را از نيست بودن به هستى آورده است و هيچ را چيز كرده ، آيا قدرت بر كدام يك از اين دو بيشتر است ؟ قدرت بر هيچ را چيز كردن كجا و قدرت بر چيزى را چيز دگر ساختن ! آن قدرت ، بديهى بشر است چون همه مى دانند كه نبوده اند و بود شدند و پايه برهان قرآن بر چيزى كه بديهى همه افراد بشر است قرار دارد.
تمام نابسامانى هاى فردى و خانوادگى و اجتماعى انسان در همه امور زندگى ، معلول بيمارى هاى قلبى او از قبيل : كبر ، حرص ، بخل ، حسد ، كينه ، نفاق ، خودخواهى ، خودپرستى و غفلت از حقايق است . تنها نسخه اى كه قدرت دارد بشر را از اين بيمارى هاى قلبى كه سبب همه نابسامانى هاست درمان كند قرآن مجيد است .
بنابراين جهانيان به ويژه مسلمانان اگر بخواهند از اين اوضاع نكبت بار و مفاسد خانمان سوز نجات يابند ، بايد قرآن را با تدبر و انديشه در آياتش بخوانند و اين خواندن را به طورى جدى براى درمان دردهاى قلبى قرار داند زيرا خواندن و نفهميدن و به كار نگرفتن ، هيچ دردى را دوا نمى كند و هيچ مرضى را به درمان نمى رساند .
تربيت شدگان قرآن
لازم است در اين بخش به نمونه اى از حيات آنان كه با برنامه هاى اعتقادى و اخلاقى و عملى قرآن درون و برون خود را ساختند و به صورت انسانى با تربيت ، با رشد متعادل ، درست كار ، اخلاقى ، نيكوكار ، پرهيزكار ، صادق ، شريف ، كريم ، سخى ; درآمدند اشاره شود ، باشد كه براى مطالعه كنندگان راهنمايى عينى و عملى به سوى سعادت و خوشبختى دو جهان باشد و در پرتو مطالعه حقايق وجودى اين انسان هاى والا به سازندگى قرآن و اين كه تنها كتابى كه مى تواند جهان را از اين پريشانى نجات دهد قرآن است ، بيش از پيش آگاه شوند .
براى خدا بودن و به خاطر خدا بودن و قدم فقط براى خدا برداشتن ، حقيقتى است كه چون در انسان تحقق يابد ، بى ترديد انسان را علاوه بر اين كه صفا و نورانيت و لطافت و كرامت مى دهد ، در همه شؤون زندگى و اعمال و رفتار و كردار و اخلاق در طول پيامبران و امامان و اولياى خاص الهى قرار مى دهد .
او را در حالى مى برد كه جز خدا نبيند و جز خدا نخواهد و جز براى خدا قدم برندارد و فكرش و انديشه اش و همّ و غمّش ، سود رسانى به همگان گردد و در جنب خدا براى خود شأنى نبيند و خلاصه ، اخلاص او را تبديل به منبع خيرى براى همه و چراغ راهنمايى براى گم شدگان و افتادگان در وادى حيرت نمايد .
چنين انسانى از پرتو اخلاص ، فقط و فقط در اين حقيقت مى انديشد كه وظيفه الهى و انسانى من نسبت به خودم و ديگران و در كنار نعمت ها چيست ؟ و هنگامى كه مسؤوليت و وظيفه اى پيش آيد ، با كمال معرفت و شوق و همت آن را انجام مى دهد و در اين زمينه از ملامت ملامت گران نمى هراسد و قدمى از دايره مسؤوليت بيرون نمى نهد .
متفكر شهيد مرحوم مطهرى در اين مقام مى گويد :
داستانى از مرحوم آيت الله بروجردى أعلى الله مقامه بياد دارم :
در سال هاى اولى كه ايشان از بروجرد به تهران و از تهران به قم آمدند و در اثر درخواست حوزه علميه قم ، در قم اقامت فرمودند و البته آمدنشان به تهران به دنبال يك كسالت شديد بود كه احتياج به جراحى پيدا كرد و ايشان تحت عمل قرار گرفتند .
پس از چند ماه اقامت در قم ، تابستان رسيد و حوزه تعطيل شد ، ايشان تصميم گرفتند به زيارت مشهد بروند ، زيرا در حال شدت بيمارى نذر كرده بودند كه اگر خداوند ايشان را شفا داد به زيارت امام رضا (عليه السلام) تشريف حاصل كنند .
يكى از مراجع تقليد حاضر براى بنده نقل كردند كه ايشان در يك جلسه خصوصى اين تصميم را ابراز كردند و ضمناً به اصحاب خودشان كه در آن جلسه شركت داشتند فرمودند : كدام يك از شما با من خواهيد آمد ؟ ما گفتيم تأملى مى كنيم و بعد جواب مى دهيم ولى ما در غياب ايشان مشورت كرديم و اساساً صلاح نديديم ايشان فعلاً از قم به مشهد بروند، بيشتر روى اين جهت فكر مى كرديم كه ايشان تازه به قم آمده اند و هنوز مردم ايران مخصوصاً مردم تهران و مشهد كه در مسير و مقصد مسافرت ايشان هستند ايشان را درست نمى شناسند و بنابراين تجليلى كه شايسته مقام ايشان است از ايشان به عمل نخواهد آمد ، لذا تصميم گرفتيم ايشان را ا ز اين سفر منصرف كنيم ولى مى دانستيم كه اين جهت را نمى شود با ايشان در ميان گذاشت ، بنا شد عذرهاى ديگرى ذكر كنيم از قبيل اين كه چون تازه عمل جراحى صورت گرفته است ممكن است اين مسافرت طولانى با اتومبيل ( آن زمان هواپيما و قطار در راه تهران به مشهد نبود ) صدمه داشته باشد .
در جلسه بعد كه ايشان مجدداً مطلب را عنوان كردند ما كوشيديم هر طور شده ايشان را منصرف كنيم ولى يكى از حضار مجلس آنچه ما در دل داشتيم اظهار داشت و ايشان فهميدند كه منظور اصلى ما از مخالفت با اين مسافرت چيست ، ناگهان تغيير قيافه دادند و با لحنى جدى و روحانى فرمودند : من هفتاد سال از خداوند عمر گرفته ام و خداوند در اين مدت تفضلاتى به من فرموده است كه هيچ كدام از آنها تدبير خود من نبوده است ، من در همه اين مدت كوشش داشته ام ببينم چه وظيفه اى دارم كه به آن عمل كنم ، حالا پس از هفتاد سال شايسته نيست به فكر خودم باشم و براى شؤونات شخصى خود بينديشم ، خير مى روم .
آرى ; يك فرد در زندگى عملى خود اگر كوشش و اخلاص را توأماً داشته باشد ، خداوند او را از راه هايى كه خود آن فرد نمى داند تاييد مى فرمايد.
بهترين دوستان
همنشينى با اهل بيت (عليهم السلام)
انسان بر فرض اين كه نتواند در عالم ظاهر و در مرحله شهود همنشينانى آگاه و رفيقانى سالك راه و دوستانى با عزّ و جاه بيابد كه از نفس آنان و كمال و معنويت و راه و رسم و اعمال پاك و منششان بهره مند شود و خود را به مدارج انسانيت و كمال آدميت برساند ، ولى درب عالم معنى و فضاى ملكوت هرگز به روى انسان بسته نيست ، عالمى كه مى توان از طريق آيات قرآن و روايات استوار ، وارد آن شد و با دوستانى چون پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان از راه دل و ارتباط روح ، همنشين گشت و از سرمايه هاى معنوى و ارزش هاى الهى آنان و هدايت و خيرخواهى و دم حيات بخششان بهره مند شد .
اينان ـ چنانكه آيات قرآن و روايات مى گويند ـ تا روز قيامت اسوه و الگوى انسان در همه امور و شؤون حيات اند .
اينانند كه بايد انسان ـ با كمك آيات و روايات يا با يارى مربيان دلسوز و آگاه ـ به وجود و فرهنگ و اعمال و عقايد و اخلاقشان معرفت پيدا كند و به تدريج از منش و روش پاكشان رنگ بگيرد تا نهايتاً در حد ظرفيت خود همرنگ آنان شود و مقامات معنوى و كمالات الهى و اطوار ملكوتى در انسان ، شكوفا گردد و در نهايت همانطور كه در دنيا از طريق معرفت و ايمان قلبى و ارتباط روحى با آنان به همنشينى برخاسته و دست دوستى در دست آنان گذاشته و از هدايت آنان بهره مند گشته ، در آخرت هم در بهشت عنبر سرشت براى ابد همنشين آنان گردد كه آنان نيكو رفيقانى براى انسان هستند چنانكه قرآن مى فرمايد :
وَمَن يُطِعِ اللهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً
و كسانى كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند ، در زمره كسانى از پيامبران و صدّيقان و شهيدان و شايستگان خواهند بود كه خدا به آنان نعمت ايمان ، اخلاق و عمل صالح داده ; و اينان نيكو رفيقانى هستند .
پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) در روايتى مى فرمايد :
. . . مقصود از انبيا من و منظور از صديقين على بن ابى طالب و شهدا حسنو حسين و صالحين حمزه و امامان پس از حسين هستند .
از آنجا كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) و امامان (عليهم السلام) از طريق قرآن و روايات متين و محكم حضور هدايتى و معنوى در جامعه انسانى دارند و انسان مى تواند با آنان همراه و همراز باشد ، بايد گفت : آن بزرگواران بهترين دوستان و برترين معاشران و دلسوزترين رفيقانى هستند كه انسان از پرتو وجودشان و رابطه با هدايتشان مى تواند مؤدب به آداب الهى و متحقق به حقايق انسانى و متجلى به جلوات معنوى گردد .
اين دوستان برتر و رفيقان بهتر ، از استوارترين باورهاى حقّه و عقايد پاك و اعمال صالحه و اخلاق حسنه و عدالت و قسط و صدق و امانت و وفا و صفا و درستى و راستى و صلاح و سداد و عفّت و اجتهاد و كرامت و شرافت و فضيلت و محبت و خيرخواهى و مهرورزى برخوردارند و چون انسان در عالم معنى و جهان باطن به دلالت قرآن و روايات با آنان همراه گردد و دل به ارزش هاى ايشان دهد ، بر اساس اثرپذيرى ، به رنگ آنان درآيد و در قيامت لايق همنشينى آن بزرگواران شود . همچنانكه قرآن مى فرمايد :
وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً .
و اينان نيكو رفيقانى هستند .
اين فقير الى الله كه خود در كسوت روحانيت هستم و تا كنون كه اين جزوه را مى نويسم بيش از سى و پنج سال است در نقاط مختلف ايران و برخى از ممالك اروپايى و عربى به توفيق حق به تبليغ معارف الهيه مشغولم ، بسيارى از مستمعان گمراه را از طريق آيات قرآن و روايات با خدا و پيامبران و امامان آشنا نموده و زلف حيات آنان را با زلف هدايت حق و پيامبران و امامان گره زده ام و از اين راه نتايج بسيار عالى در انقلاب حال و اخلاق و اعمال آنان ديده ام و به عبارت ديگر مشاهده نموده ام كه بسيارى از شنوندگانى كه از گردونه دين خارج بوده اند با آشنا شدن با خدا و پيامبران و امامان در درون خود و ادامه زندگى در كنار معنويت آنان و قبول هدايتشان ، به مدار دين بازگشته و انسان هايى متين و مؤدب و متدين شده و به منابع خير و هدايت تغيير يافته اند .
در اين زمينه تا كنون چندين هزار نامه در طول مدت تبليغم از گناه كاران ، و معصيت كاران حرفه اى و چه بسا از برخى افراد يهودى و مسيحى و لائيك به دستم رسيده كه با شنيدن حقايق دينى و معارف الهى از كژ راهه و بى راهه برگشته و دست به دامن رحمت و مغفرت خدا كه بهترين رفيق است زده اند و به پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) و امامان (عليهم السلام) متوسل شده و آنان را به رهبرى در زندگى خود انتخاب نموده و از فرهنگ پاكشان براى رشد و كمال خود و تامين سعادت دنيا و آخرتشان بهره گرفته اند.
آثار دوستى و معاشرت با اهل بيت (عليهم السلام)
اهل بيت پاك پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، و امامان معصوم (عليهم السلام) منابعى هستند كه سرمايه هاى علمى و معنوى آنان بى كران است . درياهايى هستند كه از لؤلؤ و مرجان علمى و معنوى خود مى توانند همه تهيدستان را به غناى لازم و ثروت كامل برسانند ، بدون اين كه از خزانه وجودشان چيزى كم شود .
نجات از مرگ سياه
اصولاً خداى مهربان ، منافع ثروت معنوى را به اين خاطر در فضاى حيات انسان ها قرار داده كه انسان ها خلأهاى فكرى و روحى و معنوى خود را از سرمايه هاى الهى آنان پر كنند و از مرگ سياه كه مرگ عقل و جان و مرگ قلب و روح و روان است ، در امان بمانند و از لا به لاى طوفان هاى مهلك ، كشتى وجودشان را سالم و صحيح به ساحل نجات كه همانا سعادت دنيا و آخرت و رضا و خوشنودى حضرت حق است ، برسانند مگر نه اين است كه خداى مهربان در اولين آيه سوره مباركه ابراهيم ، فلسفه بعثت پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) را با دردست داشتن قرآن ، نجات انسانها از ظلمات و قراردادنشان در نور مى داند ؟
كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ.
اين كتابى است كه آن را بر تو نازل كرديم تا مردم را به اجازه پروردگارشان از تاريكى هاىِ جهل ، گمراهى و طغيان به سوى روشنايىِ معرفت ، عدالت و ايمان و در حقيقت به سوى راه خداى تواناى شكست ناپذير و ستوده بيرون آورى .
چه دوستى و چه رفيقى در اين پهن دشت هستى از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) از نظر سرمايه هاى معنوى سرمايه دارتر است ؟ دوستى كه با حرص و اميدى آتشين و با عشق و محبتى كامل و با دل سوزى و مهرى بى نظير ، در مقام نجات انسان از تهيدستى و فقر معنوى است و تنها خواسته اش خير دنيا و آخرت بشر و رسيدن او به برترين مقام ايمانى و اخلاقى و قرار گرفتن در فضاى خوشبختى دنيا و آخرت است ،
حَرِيصٌ عَلَيْكُم .
اشتياق شديدى به هدايتِ شما دارد
او اشتياق و اميد و حرص فوق العاده اى نسبت به هدايت و نجات شما از گمراهى دارد .
پس از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) اهل بيتش منابعى عظيم از سرمايه هاى معنوى هستند كه همچون پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، هدايت كننده مردم به سوى حقايق و منجى آنان از مهالك و رهاننده ايشان از خطرات و مفاسدند .
نجات با كشتى نجات
آنان كه براى اصلاح خود و اصلاح دنيا و آخرت خويش دست توسل به ذيل عنايت آن بزرگواران بزنند و در همه امور حيات به آنان اقتدا نمايند ، بى ترديد به نجات خويش از مهالك كمك نموده و خير دنيا و آخرت خود را تأمين كرده اند ، چرا كه آن انوار الهى در اين دنياى مادى كه همچون درياى طوفانى دچار انواع طوفان هاى خطر زاست ، از طرف خدا به عنوان كشتى نجات قرار دارند كه هر كس متوسل به آن شود از خطرها رهايى يابد و هر كس آنان را رها كند به انواع خطرات و عوامل تخريب دنيا و آخرت دچار گردد .
ابوذر غفارى كه از چهره هاى برجسته ايمانى و به فرموده پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) در قلّه صدق و صداقت قرار دارد ، مى گويد : خودم از پيامبر (صلى الله عليه وآله) شنيدم مى فرمود :
« . . . إنّمَا مَثَلُ أهْلِ بَيتِى فِيكُمْ كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوح مَن رَكِبَهَا نَجَا وَمَن تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ . . . ».
جز اين نيست كه مثل اهل بيت من در شما مانند كشتى نوح است ، آن كه در اين كشتى معنوى قرار گيرد نجات يابد و هر كه از آن تخلف ورزد غرق شود .
از بزرگان علماى اهل سنت است از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) روايت شده كه آن حضرت فرمود :
« فَاطِمَةُ بَهْجَةُ قَلْبِى وَابْنَاهَا ثَمَرَةُ فُؤادِى وَبَعْلُهَا نُورُ بَصَرِى وَالاَْئِمَّةُ مِنْ وُلْدِهَا أُمَنَاءُ رَبِّى وَحَبْلٌ مَمْدُودٌ بَيْنَهُ وَبَيْنَ خَلْقِهِ مَنِ اعْتَصَمَ بِهِمْ نَجَا وَمَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُمْ هَوى ».
فاطمه شادمانى قلب من است و دو پسرش ميوه دل من و همسرش نور چشم من و امامان از نسلش امينان پروردگار من و ريسمان كشيده بين او و بين مردم اند ، كسى كه به آنان پناه جويد نجات يابد و كسى كه از آنان تخلف ورزد گمراه و سرگردان شود .
امام رضا (عليه السلام) از پدران بزرگوارش از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) روايت مى كند كه آن حضرت فرمود :
« مَثَلُ أهْلِ بَيْتِىْ فِيْكُمْ ، مَثَلُ سَفِيْنَةِ نُوْح مَنْ رَكِبَها نَجى وَمَنْ تَخَلَّفَ عَنْها زُخَّ فِى النَّارِ » .
مثل اهل بيت من در جمع شما مردم مثل كشتى نوح است ، هر كس در آن قرار گيرد نجات يابد ، و هر كه از آن تخلف ورزد در آتش پرتاب مى شود .
بى ترديد آثار دوستى با اهل بيت (عليهم السلام) و معاشرت معنوى با آنان و اقتداى به آن اسوه هاى فضيلت در حدى است كه هر صاحب قلم و هر صاحب بيانى از شمردنش عاجز و ناتوان است .
رسيدن به اوج قله انسانيت
يافتن علم و آگاهى به حقايق ، جلوه توحيد در قلب ، قرار گرفتن در صراط مستقيم ، طلوع اخلاق حسنه از افق وجود آدمى ، ظهور اعمال صالحه از اعضا و جوارح و . . . همه و همه از آثار اين دوستى با بركت و معاشرت باطنى است ، در اين زمينه اگر به روايتى بسيار مهم كه « الإحتجاج » طبرسى آن را نقل كرده است توجه شود اين حقيقت بيش از پيش روشن مى گردد كه دوستى و معاشرت با اهل بيت (عليهم السلام) انسان را تبديل به دريايى ژرف از فضايل و كرامات مى كند .
ابن كوّا درباره اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از اميرالمؤمنين على (عليه السلام) پرسيد ، حضرت فرمود : از كدام اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از من مى پرسى ؟ گفت : از ابوذر غفارى مرا آگاه كن ، حضرت فرمود : از پيامبر (صلى الله عليه وآله) شنيدم مى فرمود :
« ما أظَلَّتِ الخَضْرَاءُ وَلاَ أقَلَّتِ الغَبرَاءُ ذُا لَهْجَة أصْدَقَ مِنْ أبى ذرّ » .
آسمان سايه نينداخت و زمين حمل نكرد ، انسانى را كه صادق تر و راستگوتر از ابوذر باشد .
گفت : يا اميرالمؤمنين ! مرا از سلمان فارسى خبر ده ، حضرت فرمود :
به به سلمان از ما اهل بيت است و براى شما همانند لقمان حكيم است ، سلمان دانش اول و آخر را مى دانست .
گفت : مرا از حذيفة بن اليمان آگاه كن ، فرمود :
او مردى است كه نام هاى منافقين را مى دانست ، اگر از حدود الهى از او مى پرسيدند او را به آن حدود عارف و عالم مى يافتند .
گفت : مرا از عمار ياسر خبر ده ، حضرت فرمود :
او مردى است كه خدا گوشت و خونش را بر آتش حرام كرده است و آتش دوزخ را نرسد كه به چيزى از گوشت و خون عمار برسد .
گفت : يا اميرالمؤمنين ! مرا از خودت خبر ده ، فرمود :
هرگاه درباره خودم نسبت به همه حقايق سؤال كنى پاسخ مى دهم و چون ساكت بمانى شروع به سخن مى كنم.
امام حسن عسگرى (عليه السلام) مى فرمايد :
گروهى به ديدار حضرت رضا (عليه السلام) شتافتند و گفتند :
ما شيعه على هستيم ، حضرت رضا مدتى آنان را از ديدار خود محروم كرد ، سپس زمانى كه اذن ديدار داد فرمود :
واى بر شما شيعه اميرالمؤمنين ، حسن ، حسين ; سلمان ، ابوذر ، مقداد ، عمار و محمد بن ابى بكر بودند كه با چيزى از فرمان ها و دستورات حضرت مخالفت نمى كردند .
پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) به اميرالمؤمنين على (عليه السلام) فرمود :
« إنَّ الجَنَّةَ تَشتَاقُ إلَيْكَ وَإلى عَمّار وَسَلْمَانَ وَأبى ذرٍّ وَالمِقدَاد ».
بى ترديد بهشت مشتاق تو و عمار و سلمان و ابوذر و مقداد است .
امام صادق (عليه السلام) از قول پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) نقل مى كند كه حضرت فرمود :
خدا مرا به محبت چهار نفر فرمان داد ، گفتند : يا رسول الله ! چه كسانى هستند ؟ فرمود : على بن ابى طالب سپس سكوت كرد ، آنگاه فرمود : بى ترديد خدا مرا به محبت چهار نفر دستور داد ، گفتند : چه كسانى هستند ؟ فرمود : على بن ابى طالب ، سپس سكوت كرد ، باز فرمود خدا مرا به محبت چهار نفر فرمان داد ، گفتند : كيانند اى رسول خدا ؟ فرمود : على بن ابى طالب ، مقداد بن اسود ، ابوذر غفارى و سلمان فارسى .
زُرارة بن اعين ـ كه از چهره هاى برجسته علمى و اخلاقى است ـ از امام باقر (عليه السلام) روايت مى كند از پدرش ، از جدش ، از اميرالمؤمنين (عليهم السلام) كه آن حضرت فرمود :
« ضَاقَتِ الاَْرْضُ بِسَبْعَة بِهِمْ يُرْزَقُونَ وَبِهِمْ يُنْصَرُونَ وَبِهِمْ يُمْطَرُونَ مِنْهُم سَلمَانُ الفَارسِىُ وَالمِقدَادُ وَأبوذَرٍّ وَعَمّارٌ وَحُذَيفَةَ رَحْمَةُ الله عَلَيهِم وَكَانَ عَلىٌّ عَلَيهِ السَّلام يَقُول : وَأَنَا إمَامُهُم وَهُمُ الَّذِينَ صَلَّوْا عَلى فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلامُ ».
زمين نسبت به شخصيت و عظمت هفت نفر تنگ است كه شما مردم را به وسيله آنان روزى مى دهند و مورد يارى قرار مى دهند و باران را بر شما فرو مى بارند ، از آن هفت نفر سلمان فارسى و مقداد و ابوذر و عمار و حذيفه هستند كه رحمت خدا بر همه آنان باد و على عليه السلام همواره مى فرمود : و من پيشواى آنان هستم و اينان كسانى هستند كه بر فاطمه عليها سلام نماز گزاردند .
عشق خدا به انسان ، بركاتى كه وجود انسان براى ديگران دارد ، معرفت دينى ، اقتداى به امام هدايت و . . . از آثار پيوند قلبى با اهل بيت (عليهم السلام) و دوستى و محبت نسبت به آن بزرگواران و معاشرت و همزيستى باطنى با آن منابع كرامت و فضيلت است .
قبل | فهرست | بعد |