101- ((رحمت خداوند)) سليمان ابن عبدالملك -هفتمين خليفه اموى - روزى به مجلس وعظ و سخنرانى دانشمند و زاهدمعروف ((ابوحازم اعرج مدنى ))، آمد. او كه از دانشمندان پارسا وعادل و مورد اعتماد مردم بود؛ در ضمن سخنرانى و مواعظ خويش ، آيات و اخبارى در زمينهستم و ستمگران خوانده ؛ و از احاديث و حكاياتى كه در مورد وعده عذاب به بنده گانناسپاس بود، بيان نمود. روزى مردى ، نزد خليفه بغداد آمد و عاجزانه اظهار داشت : ((اى خليفه ! من مردى فقير وغريبم )). خليفه گفت : ((همه مردم فقير و غريبند؛ زيرا خداوندمتعال مى فرمايد: (يا اَيُّهَا النّاسُ اَنْتُمْ الْفُقَراءُ اِلَى اللّهِ)(324) اى مردم ! شما همگىنيازمند به خدائيد. حمزه ابن عبدالمطلب ، عموى بزرگوار و برادر رضاعى حضرت پيغمبرصلّى اللّه عليهو آله بود. زيرا از ثُوبيه اَسْلَميه ، -قبل از حليمه سعديه - دايه پيامبرصلّى اللّه عليهو آله شير خورده بود و حمزه چهار سال از حضرت پيامبرصلّى اللّه عليه و آله بزرگتربود. او در جنگ احد، 60 ساله بود كه به شهادت رسيد. وقاتل جناب حمزه سيدالشهداء، وحشى ، غلامِ جُبَير بن مطعم بود. او با تطميعِ هندجگرخوار، (دختر عُتبه ابن ربيعه و مادر معاويه بن ابى سفيان ،) جناب حمزه را بهشهادت رسانيد. زيرا حضرت حمزه و جناب اميرالمؤ منين على عليهماالسّلام در جنگ بدر،عُتبه پدر هند، وليد برادر هند و شيبه عموى هند را كشته بودند. هند به تلافى جنگبدر، وحشى را به كشتن حضرت حمزه ترغيب كرد و او حضرت حمزه را به شهادترسانيده و جگر حضرت حمزه را بيرون آورده و نزد هند برد. امير اسماعيل گليكى را پسر خوانده اى بود؛ او در نوجوانى ، به مرض آبله مبتلا شد ولطافت بَشَره صورتش از ميان رفت . وى روزى درمقابل امير اسماعيل ، ايستاده بود و امير، نظر به صورت او مى كرد و تعجب مى نمود كهچگونه آن زيبائى اوليّه ، به اين زشتى تبديل شد. شخصى نزد ابن سيرين آمده و گفت : ((در خواب ديدم ، كه اذان مى گويم .)) ابن سيريندر جواب چنين تعبير كرد: ((به حج خواهى رفت .)) و اتفاقاً در همان روز مرد ديگرى آمده وگفت : ((من بخواب ديدم كه اذان مى گويم .)) ابن سيرين با حالتى متغيّر و ناراحت گفت :((اى مرد! تو دزدى مى كنى ، برو و بسوى خداوند از كار خلاف و زشت خود توبه كن .)) نقل مى كنند: زمانيكه خواجه نصيرالدين طوسى ؛ در بغداد، طالع مولودِ خليفه را نوشته وعمر او را معين كرده و به عرض خليفه رسانيد. خليفه ، آنرا به ابن حاجب (335) اديب ،و صاحب كتاب كافيه و شافيه ، -كه با خواجه دشمنى ديرين داشت ،- بنمود. ابن حاجب ،به خليفه گفت : ((اين خلافت قرآنست ، و تعيين عمر اشخاص ، با آيه شريفه (وَ ما تَدْرىنَفْسٌ بِاَىِّ اَرْضٍ تَمُوتُ)(336):(هيچ كس نمى داند در چه سرزمينى مى ميرد؟ منافاتدارد. خواجه نصيرالدين طوسى -بزرگترين دانشمند و فيلسوف عالم تشيع و افتخار جهاناسلام - وقتى در شهر بغداد، آثار مرگ را احساس كرد؛ با بعضى از بزرگان ، واطرافيان خويش ، در باب تجهيز و غسل و محل دفن خود مشورت مى كرد. يكى از آنانپيشنهاد كرد: ((به نظر من ، اگر استاد را به نجف اشرفحمل كرده و در جوارِ مرقد مطهّر، آقا اميرالمؤ منين على عليه السّلام دفن كنيم بهتر خواهدبود.)) بعد از آنكه حضرت على عليه السّلام را در شب 19 ماه رمضانسال چهلم هجرت ، مضروب ساختند و آن حضرت در روزهاى آخر عمر شريف اش ، در بسترخوابيده بود، گاهى چشمهايش را باز مى كرد و مى فرمود: ((سَلُونى قَبْلَ اَنْتَفْقِدُونى : هر چه مى خواهيد از من بپرسيد،قبل از آنكه از ميان شما بروم .)) مرحوم حاج شيخ حسنعلى اصفهانى ؛ (1279 - 1367 ه .ق )، عارفِ سالك و مقتداىاهل نظر و صاحب كرامات و مقامات معنوى است . اشخاص متعددى از نفس پاك ايشان ، ازگرفتارى ها و امراض صعب العلاج نجات يافته بودند. ايشان زمانيكه به كسى دوا يادعا مى دادند مى فرمود: ((ما بهانه اى بيش نيستيم و شفادهنده حقيقى اوست ، زيرا اين عالممحلّ اسباب است و امام صادق عليه السّلام فرموده : (اَبَىَ اللّهُ اَنْ يَجْرى الاشياءَ اِلابِالاَْسْبابَ)(345): خداوند متعال كارهاى خويش را از مجراى طبيعى و باوسائل و اسباب لازم انجام مى دهد و از اجراى كارها، از راههاى غيرطبيعى خوددارى مى كند. روزى بهلول ، بر سر راهى ايستاده بود كه هارون الرشيد از آنجا عبور مى كرد.بهلول با صداى بلند گفت : ((اى هارون ! خليفه ايستاده و باكمال تعجب پرسيد: ((چه كسى مرا اينطور با لحن تحقيرآميز، صدا مى كند؟)) گفتند:((قربان ! بهلولِ ديوانه است .)) يكى از دانشمندان يهودى ، در اعتراض به قرآن كريم ، به يك حكيم مسلمان گفت :((خداوند در قرآن گفته است : (لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ اِلاّ فى كِتابٍ مُبينْ)(353) هيچ تر وخشكى نيست مگر آنكه در كتاب روشن ، يعنى كلام الله مجيد موجود است ؛ اكنون به من بگوآيا قرآن در مورد پزشكى حرفى براى گفتن دارد و اگر دارد در كجاى قرآن است ؟)) خداوند متعال ، در قرآن شريف ، به داستانى اشاره مى فرمايد كه از جهاتى ،قابل دقت و تاءمّل است . با توجّه به اهميّت آن در قرآن ، كه نام بزرگترين سوره از اينقصه گرفته شده و همچنين به علت نتايج ثمربخش آن ، ما مشروح آن را براىخوانندگان گرامى ، در اينجا نقل مى كنيم : در اين داستان كه بزرگترين سوره قرآن ، بنام هميناستدلال (گاو بنى اسرائيل ) ناميده شده است ، نكاتىقابل دقت وجود دارد كه ما به بعضى از نتايج ثمربخش آن ، اشاره مى كنيم : شخصى در خواب ديد كه پاى بر بالجبرئيل عليه السّلام نهاده است ؛ چون بيدار شد، پيش يكى از عرفاى عصر خويش رفت وتعبير خواست . آن بزرگ فرمود: ((تو در موقع نماز، پاى خود را در ورقهاى كلام اللهمجيد مى گذارى .)) او بخانه آمد و در زير مُصّلاى خويش جستجو كرده و ورقى از قرآنىيافت . ابومقاتل ضرير، يكى از فصيحترين شعراى عرب ، در پيشگاه داعى كبير -حسن بن زيد(متوفى 270) حاكم طبرستان - خدمت مى كرد. وى ، در روز تولد امير، قصيده اى زيبا درمدح ((داعى )) ساخت كه مطلعش چنين بود: در روزگاران گذشته ، در يكى از شهرها، چند نفر اوباش ، مردى را تعقيب كرده و باسنگ و چوب به او حمله ور شده بودند، و آن بيچاره ، در عين حالى كه از دست آنان فرارمى كرد، چشمش بدنبال پناهگاهى امن بود. اتفاقاً به نزديكى خانه يكى از شخصيت هاىمهمّ آن محل رسيد و بى درنگ وارد خانه شده ، در را محكم بست . مهاجمين در پشت در ايستاده ومنتظر بيرون آمدن او شدند. |