|
|
|
|
|
|
معيارهاى دانشمندان براى شناخت حديث ائمه اهل بيت (ع ) اينگونه براى شناخت حديث درست از نادرست ، قواعدى را پايه نهادند، و فقهاى مكتب ايشان همانها را ميزان معرفت و شناخت حديث قرار دادند، و برخى از دانشمندان ايشان ، مانند شيخ محمد بن حسن حر عاملى در كتاب وسائل الشيعه ، در فايده نهم و دهم خاتمه وسائل ، و شيخ حسين نورى در فايده چهارم مستدرك ، آنها را گردآورى كرده ، نظم و ترتيبى ويژه به آنها داده اند. (437) در اواخر قرن هفتم هجرى ، قاعده تازه اى براى شناخت حديث توسط (438) ابن طاووس ، احمد بن موسى حلى ، درگذشته به سال 673 هجرى ، (439) و علامه حلى گرديد، به طورى كه حديث از زمان ايشان ، از لحاظ راوى به چهار دسته و به شرح زير دسته بندى شد: الف . صحيح : حديثى است كه سندش از طريق راوى شيعه عادل امامى مذهب در تمامى طبقات به معصوم برسد. ب . حسن : حديثى است كه سند آن از راوى شيعه امامى مذهب و مورد تعريف و ستايش ، اما بدون اينكه در عدالت او اظهارنظر صريحى شده باشد، با تحقق اين مطلب در تمامى طبقات ، به شخص معصوم (ع ) برسد. ج . موثق ، يا قوى : حديثى است كه در سلسله راويان آن ، كسى باشد كه محدثين مكتب اهل بيت ، او را با وجود فساد عقيده اش در پيروى يكى از فرق اسلامى مخالف اماميه اثناعشرى توثيق كرده باشند اگر چه جزء شيعه هم به حساب آيد! د. ضعيف : و آن حديثى است كه يكى از شروط سه گانه فوق در آن نباشد و در سلسله روات آن ، راوى متهم به فسق و مانند آن ، يا ناشناخته و يا بدتر، چون حديث ساز و امثال آن وجود داشته باشد. (440) قاعده بالا از عصر علامه حلى به بعد شهرت يافت . و برخى از دانشمندان اين مكتب اعتماد به درستى اين قاعده را از حد گذراندند، تا جايى كه همه احاديث و اخبار را با آن سنجيدند. فى المثل برخى از احاديث و اخبار سيره را، كه نه محتوايش درست بود، و نه در خارج امكان وقوع آن مى رفت بر اساس اين قاعده صحيح شمردند. (441) همچنان كه همين گروه ، احاديث صحيحى را كه در اين قاعده صدق نمى كرد، تضعيف كرده و آن را نپذيرفتند! در مقابل اينها، گروهى از اخباريها در صحيح انگاشتن تمامى احاديثى كه در كتابهاى بزرگ چهارگانه حديث و امثال آنها آمده ، روش خلاف در پيش گرفته ، به سهم خود دچار لغزش و اشتباه عجيب گرديدند. نتيجه اينكه هر دو گروه از راه درست در شناخت حديث دور شدند، كه در اينجا مجالى براى تفصيل بيشتر در اين مورد نمى باشد. پيامد اين دسته بندى براى حديث ، و اعتماد مطلق اينان به حديث ، هر حديثى كه باشد، اين شد كه آنها احاديث كافى را يكجا با چنان ميزانى سنجيدند و گفتند: كتاب كافى شامل 16199 حديث مى باشد كه از آنها 5072 حديث صحيح ، و 144 حديث آن حسن ، و 1118 حديث موثق ، و 312 حديث آن قوى ، و 9485 حديث ضعيف (442) مى باشد كه جمع آنها 16121 مى شود. اين تقسيم و دسته بندى روايات از زمان علامه حلى و با توجه به موقعيت و درجه راويان آنها، بر اساس و حسب ميزان مشهور آن زمان ، و اعتماد بر آگاهى دانشمندان آن عصر از حال ايشان ، و چشمپوشى از موازينى نهاده شده است كه پيش از اين ائمه اهل بيت (ع ) آورده ايم . با اين وجود، حوزه هاى علميه مكتب اهل بيت (ع ) حتى براى يك روز هم كه شده ، در بحث و تحقيق را بروى دانشمندان و محققين نيستند، بلكه كوشش پيگير و خستگى ناپذير پربار آنها در طول قرون و اعصار از دو جهت در مورد حديث ادامه داشته است : 1 - در پاسدارى و حفظ نصوص رواياتى كه بيانگر احكام شرعى هستند. 2 - در طرح مباحث علمى درباره اسانيد احاديث ، و متون و منطوق و مفهوم آنها و... و سرانجام اينكه ، حوزه هاى علميه مكتب اهل بيت به نتيجه حاصله از نصوص كتاب و سنت سر تسليم فرود آورده ، در برابر آنها هرگز اجتهاد نكرده اند. و بدين سان مانع از بين رفتن احكام اسلامى گرديده اند، احكامى كه سلسله اسانيد آن به ائمه اهل بيت (ع ) و از ايشان به جدشان پيامبر خدا (ص ) و از آن حضرت به جبرئيل امين و از او به ذات بارى تعالى مى رسد. و چه خوش گفته است شاعر: ووال اناسا قولهم و حديثهم | روى جدنا عن جبرئيل عن البارى | دوستدار كسانى باش كه سخن و گفتارشان اين است : از جد ما از جبرئيل از خداى متعال آمده است كه ... بخش سوم : ارزيابى كتابهاى حديث در مكتب خلفاء با بيان نظر دو مكتب در ارزيابى كتابهاى حديث ، سخن در مصادر شريعت اسلامى از ديدگاه آنان را به پايان مى بريم . ارزيابى كتابهاى حديث در مكتب خلفا در مباحث گذشته گفتيم كه خلفاى نخستين از انتشار حديث پيامبر خدا (ص ) جلوگيرى كرده ، مانع شدند كه مسلمانان آن را بنويسند. اين جلوگيرى تا زمان حكومت عمر بن عبدالعزيز كه فرمان آزادى تدوين حديث پيامبر خدا (ص ) را صادر، و به نوشتن آن فرمان داد، ادامه داشت . پس ، محدثين مكتب خلفا در تدوين آنچه از حديث در اختيار داشتند به مسابقه برخاستند و كتابهاى گوناگون حديث تاءليف كردند، كه از ميان آنها شش كتاب زير به نام صحيح به شهرت رسيده اند: 1 - صحيح بخارى ، تاليف محمد بن اسماعيل (م 256 ق ) 2 - صحيح مسلم ، تاليف مسلم بن حجاج نيشابورى (م 261 ق ). 3 - سنن ابن ماجه ، تاليف محمد بن يزيد قزوينى (م 273 ق ) 4 - سنن ابوداود، تاليف سليمان بن اشعث سجستانى (م 275 ق ) 5 - سنن ترمذى ، تاليف محمد بن عيسى ترمذى (م 279 ق ) 6 - سنن نسائى ، تاليف احمد بن شعيب نسائى (م 303 ق ). برخى از آنان نيز بجاى سنن نسائى ، سنن دارمى تاليف عبدالله بن عبدالرحمن (م 255 ق ) را جز صحاح ششگانه قرار داده اند. و نتيجه آن اين شد كه دانشمندان مكتب خلفا با تقليد و پيروى از دانشمندان ششگانه در ارزيابى حديث ، در بحث علمى را بروى پالايش و پاكسازى حديث بستند، و همان علماى ششگانه ، مخصوصا بخارى و مسلم را با به امروز مقتداى خود قرار دادند؛ همچنانكه در اجتهاد را با تقليد از علماى چهارگانه زير به روى مكتب خويش بسته اند: 1 - ابوحنيفه ، عتيك بن زوطى ، معروف به نعمان بن ثابت (م 150 ق ). 2 - مالك بن انس (م 179 ق ) 3 - محمد بن ادريس شافعى (م 204 ق ) 4 - احمد بن حنبل (م 241 ق ). از حنبلى مذهبان ، شاخه سلفيه ، پيروان ابن تيميه ، احمد بن عبدالحليم (م 726 ق )، و از شاخه سلفيه ، وهابيه ، پيروان محمد بن عبدالوهاب (م 1206 ق منشعب گرديده اند. ارزيابى كتابهاى حديث در مكتب اهل بيت (ع ) در اينجا فشرده آنچه را در اين مورد آورده ايم ، و هم آن را كه نگفته ايم مى آوريم . نخستين كسى كه در مكتب اهل بيت دست به تدوين حديث زده است ، شخص حضرت اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (ع ) بود كه تقريرات پيامبر خدا ص را در كتابهايى ، از جمله جامعه ، در پهنه پوستى به طول هفتاد ذراع ثبت كرده است ، كه بر روى زمين هيچ حكمى از احكام اسلامى ، كه مورد نياز مردم باشد، نيست ، مگر اينكه در آن جامعه موجود مى باشد. كتابهاى آن حضرت به ميراث به ائمه از فرزندانش رسيده و آنان نيز براى شاگردانشان از آن كتابها از پيامبر خدا (ص ) روايت مى كردند. برخى از آنان ، شنيده هاى خود را از ايشان ، در كتابهاى كوچكى ثبت مى كردند. و شيخ كلينى (من 329 ق ) نخستين كس از پيروان مكتب اهل بيت است كه اولين كتاب بزرگ حديث را در حد توانش از همان رسائل و كتابهاى حديث كوچك فراهم آورده است . پس از كلينى ، شيخ صدوق (م 381 ق ) كتاب مدينة العلم را تاءليف كرد كه متاءسفانه بر اثر به آتش كشيده شدن كتابخانه هاى پيروان مكتب اهل بيت و تبعيد و آواره شدن شيعيان اثرى از آن به دست نيامده است . پس از تاءليف كتاب بسيار بزرگ و پرحجم مجموعه حديثى بحارالانوار توسط مجلسى (م 1111 ق ) و كتاب عوالم بحرانى از شاگردهاى او، ديگر مجموعه اى كامل و شامل حديثى در مكتب اهل بيت تاءليف نشده است . دانشمندان مكتب اهل بيت توجهى كامل و شامل به احاديث احكام فقهى مبذول داشته اند و شيخ صدوق اولين كتاب بزرگ حديثى فقهى را نگاشت و آن را من لا يحضره الفقيه ناميد. پس از او شيخ طوسى (م 460 ق ) كتابهاى استبصار و تهذيب را در همين قسمت به رشته تاليف درآورد. اينجا بود كه كتابهاى بزرگ چهارگانه حديث (كافى ، من لا يحضره الفقيه ، تهذيب و استبصار) از شهرت و بلندآوازگى خاصى در مكتب اهل بيت (ع ) برخوردار شدند؛ به طورى كه كتابهاى حديثى ديگرى كه بعد از آنها نگاشته شده اند، اگر چه از لحاظ حجم و تقسيم بندى بر كتابهاى چهارگانه مزبور مزيت دارند، مانند كتابهاى وسائل ، تاليف شيخ حر عاملى (م 1104 ق ) و جامع احاديث الشيعه آيت الله بروجردى (م 1380 ق ) كه از همه كتابهاى نامبرده در فوق شاملتر و محكمتر مى باشد، هيچيك از حيث شهرت جاى آن چهار كتاب را نگرفته است . زيرا فضل و برترى پيشكسوتان راست . علماى مكتب اهل بيت در فقه و شناخت حديث از گذشتگان پيروى نمى كند امتياز مكتب اهل بيت بر مكتب خلفا اين است كه علماى آن هيچ كتابى را، بجز كتاب خدا از آغاز تا انجامش صحيح نمى دانند و هيچيك از علماى صالح سلف را در آراى فقهى آنها، و يا احاديث و اخبارى را كه صحيح دانسته اند پيروى نمى نمايند. بر خلاف آن ، مكتب خلفاست كه در فقه از علماى چهارگانه تقليد كرده ، و تا به امروز در اجتهاد را به روى خود و ديگران بسته اند، و فقط آنچه را از حديث در كتابهاى شش گانه ، بويژه صحيح مسلم و بخارى آمده است ، صحيح مى دانند و در بحث و تحقيق علمى را در شناخت حديث تا به امروز به روى خود و ديگران بسته اند! دليل ما در مورد مكتب اهل بيت اين است كه فى المثل آنچه علامه حلى حسن بن يوسف (م 726 ق ) از حديث در ده مجلد جمع آورى كرده و نامش را الدروالمرجان فى الاحاديث الصحاح و الحسان (443) نام نهاده و يا آنچه را بنا به نظر و اجتهاد خودش احاديث صحيح تشخيص داده و به نام النهج الوضاح فى الاحاديث الصحاح (444) جمع و تاليف كرده ، و يا آنهايى را كه شيخ حسن ، فرزند شهيد ثانى (م 1011 ق ) به پيروى از روش علامه حلى برگزيده و به نام منتقى الجمان فى الاحاديث الصحاح و الحسان (445) تاليف كرده است ، هيچيك از اينها در حوزه هاى علميه متداول نبوده و علماى اين مكتب به آنها نپرداخته اند، و اين كار اين دانشمندان را على رغم شهرت ديگر تاليفات آنها، كه تا به امروز در حوزه هاى علميه متداول است ، كارى نظرى و اجتهادى و شخصى به حساب آورده اند. برخلاف كتاب مشهور معالم الاصول فرزند شهيد ثانى كه از زمان مولفش تا به امروز كتاب درسى به حساب آمده و مورد استفاده قرار مى دهند، و نويسنده آن در ميان دانشمندان از شهرت و اعبتارى برخوردار و به صاحب معالم معروف گرديده است . با وجود اين ، ديگر مؤ لفات ايشان در صحاح احاديث و حسان به دست فراموشى سپرده شده ، و چه مى دانيم شايد در ميان علماى مكتب اهل بيت كسانى باشند كه حتى نام كتابهاى صحيح و حسان ايشان هم به گوششان نخورده باشد، تا چه رسد به اينكه احاديث صحيح و حسان او را با همين عنوان و سمت به رسميت پذيرفته باشند! ارزيابى احاديث كتب اربعه پيروان مكتب اهل بيت ، تمامى احاديثى را كه در كتابهاى چهارگانه (كافى ، من لا يحضر، استبصار و تهذيب ) آمده ، همانند برخورد پيروان مكتب خلفا با صحيح بخارى و صحيح مسلم ، آنها را دربست ، صحيح به حساب نمى آورند. و با اينكه قديميترين آنها از نظر زمان و بلندآوازگى و شهرت ، كتاب كافى شيخ كلينى مى باشد، محدثين مكتب اهل بيت گفته اند كه از مجموع 16199 حديث آن ، تعداد 9485 حديث آن ضعيف است . و چنانچه به كتاب شرح كافى به نام مرآة العقول مرحوم مجلسى مراجعه شود، معلوم مى گردد كه او در ارزيابى احاديث كتاب مزبور، در مورد احاديث ضعيف و صحيح و موثق ، يا به اصطلاح اهل حديث قوى آن ، كه مورد ايراد محدثين بوده ، اظهارنظرى ديگر كرده است . در عصر ما نيز يكى از پژوهشگران كتابى زير عنوان صحيح كافى تاءليف كرده ، (446) و از مجموع 16121 حديث آن ، 4428 حديث را صحيح دانسته و 11693 حديث ديگر را به موجب اجتهاد خود صحيح ندانسته است . از آنچه گفتيم چنين بر مى آيد كه مكتب اهل بيت هيچ كتاب حديثى را صحيح نمى داند؛ خواه كتاب كافى باشد يا غير آن ، چه از لحاظ شهرت و معروفيت ، و يا قدمت و ديرپايى . اين مكتب ايمان دارد كه تنها كتاب خدا قرآن ، از ابتدا تا انتهايش ، صحيح است ، و در اين صحت چيزى را همتاى آن نمى شناسد. سخنى از گوينده اى مجهول اما اينكه گفته شده كه حضرت مهدى (عج ) فرموده است : ان الكافى كاف لشيعتنا يعنى تنها كتاب كافى براى شيعيان ما كافى است ، سخنى است كه گوينده آن مجهول است و كسى تا به حال نام او را نياورده است . و به دليل بر بطلان چنين كلامى تاءليف صدها كتاب حديث است بعد از كافى در مكتب اهل بيت ، مانند من لا يحضر الفقيه ، مدينة العلم ، استبصار، بحارالانوار، وسائل الشيعه ، جامع احاديث الشيعه و... احاديث صحيح از ديدگاه فقهاى مكتب اهل بيت پيروان مكتب اهل بيت از آن رو در اجتهاد را چون پيروان مكتب خلفا بر روى استنباط احكام شرعى از كتاب خدا و سنت پيامبر (ص ) نبسته اند، كه ايشان همواره نيازمند به بررسى آيات احكام از كلام خدا، و بررسى احاديث احكامى كه به پيامبر خدا (ص ) منتهى مى گردد، مى باشند. در اين راستا، آنان آيات احكام را در نوشته هايى ويژه چون كنزالعرفان فى فقه القرآن ، تاليف سيورى (م 826 ق ) و مسالك الافهام الى آيات الاحكام ، تاليف جواد كاظمى ، كه در اواسط قرن يازدهم درگذشته است ، جمع آورى كرده ، آنگاه به منظور درك و فهم ظاهر و باطن و خاص و عام و محكم و متشابه و ديگر موارد آن به بحث و بررسى پرداخته ، از آنها احكام شرعيه اى را كه استنباط مى كنند، در كتابهاى فقهى خود به ثبت مى رسانند. بدين سان احاديث روايت شده از صحابه با ايمان و ائمه اهل بيت پيغمبر (ص ) را در مجموعه هاى بزرگى همچون من لا يحضره الفقيه ، استبصار، تهذيب ، وسائل ، جامع احاديث الشيعه و... گرد آورده ، به بحث درباره زنجيره هاى سند احاديث آنها مى پردازند، تا قوى آن را از ضعيف ، و صحيح آن را از نادرست باز شناسند، و سپس به بررسى متن آنها مى پردازند تا عام و خاص و مجمل و مفصل و موارد مورد امتياز احاديث متعارض آن را دريابند. و دست آخر احكامى را كه بنا به اجتهاد خود استخراج كرده اند و آنها را صحيح تشخيص داده اند، در كتابهاى فقهى به ثبت مى رسانند. مانند كتاب النهايه شيخ طوسى و المختصر النافع و شرايع الاسلام محقق حلى (م 676 ق ) و اللمعة شهيد اول (م 786 ق )، و شرح آن ، نوشته شهيد ثانى (م 965 ق ) و جواهرالكلام در شرح شرايع الاسلام تاليف شيخ محمدحسن (م 1266 ق ) و همانند آنها. از آنچه گفتيم چنين بر مى آيد كه علماى مكتب اهل بيت در درسهاى رسمى خود در حوزه هاى علميه ، بجز روى احاديث احكام ، به بررسى و تحقيق و پاكسازى حديث نپرداخته اند. و احاديثى را كه مثلا در كتابهاى وسائل و جامع احاديث الشيعه گردآورى كرده اند، به منظور اين بوده كه فقها آنها را بررسى كرده ، احكام را از احاديثى كه صحيح تشخيص داده اند استنباط نمايند. بنابراين فقهاى مكتب اهل بيت احاديثى را صحيح مى دانند كه مسائل كتابهاى فقهى از آنها استخراج شده است . همچنين معلوم مى شود كه دانشمندان مكتب اهل بيت هيچگونه بحث و بررسى حوزوى در احاديث سيره نكرده اند، خواه سيره پيامبران گذشته باشد، خواه سيره حضرت خاتم پيامبران (ص ) و سيره اصحاب او، يا ائمه معصومين (ع ) و يا اصحاب ايشان و يا روايات تاريخ عمومى اسلامى ، و يا احاديث تفسير قرآن و ادعيه و اخلاق ، و بيشتر احاديث كارهاى استحبابى . ايشان در قبيل مباحث بر راوى و رواياتى تكيه مى كنند كه در مباحث فقهى به آنها و رواياتشان اعتنايى ندارند، بلكه بر عكس آنها را به دور افكنده از درجه اعتبار ساقط مى دانند و چنانچه از يكى از ايشان پرسش شود: كه آيا تمام احاديثى را كه در اين بحث غير فقهى آورده اى صحيح است ؟ پاسخ ايشان منفى بوده و مى گويد: اينها كه از مباحث احكام شرعيه نيستند، بلكه جزئى است از معارف اسلامى ، و امرى است ساده و غيرقابل توجه ! اين است كه در مباحثى چون تفسير و سيره و ادعيه و اخلاق و كارهاى استحبابى رواياتى را مى آورند كه در بخشهاى مختلف فقهى ديده نمى شوند، و در بيشتر اين موارد، رواياتى از مكتب خلفا آورده است كه بر خلاف واقع بوده مورد ايراد و خرده گيرى است . بدون اينكه عيب گيرند و ناقد بداند كه اين ايراد و خرده گيرى متوجه روايات مكتب خلفاست نه روايات مكتب اهل بيت . ما در اين مورد بيشتر سخن خواهيم گفت . ما در جلد هفتم كتاب نقش ائمه در احياء دين (447) احاديثى را كه شيخ مفيد (م 413 ق ) از احاديث سيف بن عمر تميمى زنديق ، كه از راويان احاديث سيره و تاريخ در مكتب خلفا، در كتاب خود نقل نموده ، آورده ايم . و هم در آنجا برخى از روايات ايشان را كه شيخ طوسى در شرح حال قعقاع بن عمرو زاده خيالات سيف در كتاب رجالش آورده ، و از آنجا به كتاب رجال اردبيلى (م 1101 ق ) و قهبائى كه تا سال 1016 هجرى مى زيسته ، و مامقانى (م 1351 ق ) راه يافته ، متذكر گرديده ايم . همچنين رواياتى را كه شيخ طوسى از مكتب خلفا گرفته و در تفسير تبيان خود آورده ، و از آنجا به تفسير ابوالفتوح رازى (م 554 ق ) و از آن به تفسير گازر (م 722 ق )، و از آن به تفسير كاشانى (م 988 ق ) راه يافته است ، عنوان نموديم ، عنوان نموده ايم . از كتاب احياء العلوم غزالى (م 505 ق ) حديث ساختگى و دروغ از سيره پيامبر خدا (ص ) به كتاب جامع السعادات مهدى نراقى (م 1209 ق ) و از آن به كتاب معراج السعاده فرزندش احمد نراقى (م 1245 ق ) منتقل شده است . و يا اينكه ابن طاووس (م 664 ق ) در كتاب دعايش به نام المجتنى به روايتى كه آن را ابن اثير (م 630 ق ) نقل كرده اعتماد نموده ، در صورتى كه خود ابن اثير آن را از تاريخ طبرى و بنا به روايت سيف بن عمر زنديق برداشته است . مرحوم مجلسى بزرگ (م 1111 ق ) نيز در بخشهايى از سيره پيامبر (ص ) و جريان به شهادت رسيدن اميرالمؤ منين (ع ) و وفات حضرت زهرا - سلام الله عليها - حدود 264 صفحه از كتاب بحارالانوارش را به روايات كتابهاى ابوالحسن بكرى كه در نيمه قرن سوم هجرى درگذشته (448) اختصاص داده است ! و بالاخره شيخ حر عاملى (م 1104 ق ) كتاب همين ابوالحسن بكرى را استنساخ ، و به آخر كتاب عيون المعجزات (449) تاليف شيخ حسين بن عبدالوهاب ملحق ساخته است . اين چنين احاديث ضعيف بسيارى در غير ابواب و مباحث فقهى به كتابهاى دانشمندان پيرو مكتب اهل بيت راه يافته و موجب خرده گيرى و ايراد بر آنها شده و اين سؤ ال را به دنبال آورده است : چه لازم كرده كه احاديث ضعيف در كتابهاى غيرفقهى ايشان وارد شود؟! پاسخ چنين سؤ الى به شرح زير است : امانت علمى از ديدگاه علماى مكتب اهل بيت از آنجا كه علماى مكتب اهل بيت ، همچون نويسندگان كتابهاى صحاح در مكتب خلفا، در مقام تدوين احاديث صحيح در كتابهاى خود، بويژه در مباحث مختلف فقهى ، نبوده و تنها نظرشان جمع آورى احاديثى مى باشد كه مناسب هر موضوعى است ، امانت علمى ايجاب مى كند كه هر حديثى را كه در خور مبحث خود مى يابند، صرفنظر از صحت يا عدم صحت آن ، آن را نقل و در كتابهاى خود ثبت نمايند تا به اين طريق همه احاديثى كه در يك موضوع مشترك باشند به صورت كامل به ارباب تحقيق و تتبع نسلهاى آينده تحويل داده شود، اگر چه نقل برخى از همان احاديث را خوش نداشته ، و يا با توجه به نقد علمى ، ضعيف تشخيص داده شده باشند. اينان خود را در پيشگاه خداوند تنها در بررسى و پاكسازى احاديثى مسؤ ول مى دانند كه به عنوان احكام شرعى برگزيده و در كتابهاى فقهى خود ثبت كرده اند. بنابراين ، انتقاد و خرده گيرى برگزيده و در كتابهاى فقهى خود به ثبت احاديث ضعيف اعتماد كرده باشند. با اين حساب ، انتقاد و خرده گيرى متوجه كتابهاى منتقى الجمان و الدرر و المرجان فى الاحاديث الصحاح و الحسان و النهج الوضاح فى الاحاديث الصحاح و كتاب صحيح كافى مى شود اگر حديث ضعيف در آنها به ثبت رسيده باشد. از آنچه گفتيم آشكارا چنين بر مى آيد كه مكتب اهل بيت جز بر صحت و درستى كتاب خداى متعال سر تسليم فرود نمى آورد، و اينكه دانشمندان اين مكتب در غير كتابهاى فقهى خود به پاس امانتدارى علمى احيانا احاديثى را ثبت مى نمايند كه خود به صحت آنها اعتمادى نداشته ، بلكه ضعيفشان مى دانند. زيرا امانت علمى ايجاب مى كند كه آنها حتى يك حديث را هم به دليل اينكه ايشان آن را ضعيف تشخيص داده اند، نبايد از نظر دانشمندان و محققين نسلهاى آينده پنهان دارند. و هيچ عيب و ايرادى هم بر آنچه در بخشهاى مختلف غيرفقهى آورده اند وارد نيست ، بلكه خرده گيرى و ايراد بر نويسندگان كتابهاى صحاح و حسان چهارگانه است ، اگر حديث ضعيفى در آنها وارد شده باشد. اكنون كه سخن به اينجا رسيد، بجاست تا به كتاب معجم رجال الحديث استاد فقيهان ، آيت الله العظمى خويى - رضوان الله عليه - مراجعه كنيم . ايشان در همين زمينه زير عنوان : روايات كتابهاى چهارگانه - كتب اربعه - قطعى الصدور نمى باشد، (450) به آن معنى كه با قاطعيت نمى توان گفت كه الفاظ آنها عينا از ناحيه پيامبر خدا (ص ) و يا يكى از معصومين (ع ) وارد شده است ، در صحت روايات كافى و من لا يحضره الفقيه و تهذيبين جاى تاءمل است ، ثابت كرده كه شيخ طوسى و صدوق و استاد او صحت همه احاديثى را كه در كافى آمده است ، باور نداشته اند. و اينكه شيخ طوسى تمامى احاديثى را كه در من لا يحضره الفقيه آمده ، به صحت آنها اعتماد نداشته و مهمتر از همه اينكه شيخ كلينى خود تمامى احاديثى را كه در كتاب كافى آورده است صحيح نمى شناخته است . همچنين شيخ صدوق نيز همه احاديثى را كه در من لا يحضره الفقيه آورده صحيح نمى دانسته ، و شيخ طوسى نيز تمامى احاديثى را كه در تهذيب و استبصار آورده است صحيح نمى دانسته است . ايشان اين موارد را با دلايل قوى ثابت كرده ، از آن جمله فرموده است : چطور ممكن است گفته شود كه شيخ كلينى با ديگرى باور داشته اند كه تمامى احاديثى كه در كتاب كافى آمده است ، صدورش از ناحيه شخص پيامبر خدا (ص ) و يا يكى از ائمه (ع ) قطعى مى باشد، در صورتى كه كلينى سخن نامبردگان ذيل را در كتاب خود آورده است : هشام بن حكم ، ابوايوب نحوى ، نظر بن سويد، اسيد بن صفوان ، ادريس بن عبدالله اودى ، فضيل ، ابوحمزه ، يمان بن عبيدالله ، اسحاق بن عمار، يونس ، ابراهيم ابى البلاد، ابونعيم طحان ، اسماعيل بن جعفر. و اينان نه پيغمبرند، و نه از ائمه اهل بيت او تا سخنانشان احاديث صحيح باشد. (451) پايان سخن و فشرده اى از دو گفتار همان طور كه گفتيم ، نتيجه انتشار اجتهادهاى خلفا، كه در راستاى سياستشان صادر شده بود، اين شد كه احكام اسلامى را كه پيامبر خدا (ص ) آورده بود، بر مسلمانان پوشيده ماند و به دست فراموشى سپرده شد، و احكامى كه زاييده اجتهاد خلفا به شهرت رسيد و جايگزين آنها گشته ، به نام احكام اسلامى در تمام سرزمينهاى اسلام ، از يمن گرفته تا حجاز و شام و عراق و دورترين نقطه از سرزمين ايران و مصر و زواياى افريقا انتشار يافت و اگر احيانا حكمى را كه رسول خدا (ص ) صادر فرموده بود شناخته مى شد، و آن حكم مخالف فرمان خليفه بود، آن مسلمانان چنان پذيرفته بودند كه بايد در برابر فرمان خليفه ، حكم خدا و پيغمبر كنار گذاشته شود! و ديديم كه آن سپاهى شامى در سنگباران كعبه به وسيله منجنيق مى گفت : حرمت خانه خدا و فرمانبردارى از خليفه در كنار هم قرار گرفتند، و فرمانبردارى از خليفه بر رعايت حرمت كعبه غالب آمده است ! و حجاج بن يوسف در ميان ايشان بانگ برداشت : اى مردم شام ! خداى را، خداى را در فرمانبردارى از خليفه در نظر داشته باشيد. اينان اگر پاى فرمانبردارى از خليفه در ميان نبود، هرگز گرد چنان گناهان كبيره اى نمى گشتند. مگر نه اينكه حصين بن نمير كه فرماندهى آن جنگ را بر عهده داشت ، از خدا مى ترسيد كه نكند كبوتر حرم زير دست و پاى اسبش برود و او از آن غافل باشد!! شمر بن ذى الجوشن نيز در كشتن امام حسين (ع ) همين عقيده را داشته است . ذهبى مى گويد: شمر بن ذى الجوشن سپيده دمان از جاى بر مى خاست و نماز مى گزارد. سپس مى نشست تا صبح صادق بدمد. آنگاه مى خاست و نماز صبح را به جاى مى آورد و در دعايش از خداوند عفو و بخشش آرزو مى كرد!! به او گفتند: خداوند چگونه تو را مى آمرزد، در حالى كه به جنگ فرزند پيامبر خدا (ص ) برخاستى و او را كشتى ؟! شمر گفت : واى بر تو! من چه مى توانستم بكنم ؟ زيرا كه اين فرمانروايان ما، ما را به انجام كارى فرمان دادند، و ما هم فرمان برديم . اگر با آنها مخالف مى كرديم ، از حيوان هم كمتر بوديم ! كعب بن جابر از كسانى بود كه كه در كربلا به جنگ با امام حسين (ع ) برخاسته بود. او هم در مناجاتش با خدا مى گفت : پروردگارا! به وظيفه خود عمل كرديم . خداوندا ما در زمره نيرنگبازان قرار مده . منظور او از نيرنگبازان آنهايى بودند كه از فرمان خليفه شانه خالى كرده بودند. عمرو بن حجاج در روز عاشورا خود را به ياران امام (ع ) رسانيد و بانگ برداشت : اى مردم كوفه ! همچنان فرمانبردار خليفه و متحد باشيد، و در كشتن كسانى كه از دين بيرون رفته اند و امامت (يزيد) را نپذيرفته اند، كمترين ترديدى به خود راه ندهيد! اينان در باورهايشان در فرمانبردارى از خليفه ، كارشان به جايى رسيده بود كه به خاطر فرمانبردارى از او، ارتكاب به گناهان كبيره را بزرگترين و پرسودترين عمل خود در روز قيامت به حساب مى آوردند! سخنان مسلم بن عقبه ، فرمانده قواى سركوبگر مدينه ، را به خاطر داريم كه در حالت نزع مى گفت : خداوند! من پس از شهادت به يكتايى تو و رسالت محمد (يعنى پذيرش اسلام ) كارى خوبتر و دوست داشتنيتر از كشتار مردم مدينه انجام نداده ام كه مايه اميدواريم در روز قيامت باشد. با اين همه اگر مستحق آتش جهنم باشم ، بى گمان مردى بخت برگشته خواهيم بود! پايه و ميزان چنين باورى را مى بينيد؟! توجه كرديد كه كار مايه روز قيامت اين مرد چه چيز است ؟! مى بينيد كه سردمداران خلافت چگونه توانسته اند اسلام را به ضد اسلام تبديل كنند؟! مگر نه اينكه كشندگان حسين (ع ) هنگامى كه در نمازشان به محمد و آل محمد صلوات مى فرستادند، به همين حسين درود مى فرستادند؟ با اين حال او را كشتند! و آنهايى كه كعبه را با منجنيقهايشان بمباران مى كردند، بهنگام اداى نماز رو به جانب همان كعبه مى ايستادند و در پايان نماز هم برخاسته با گلوله هاى آتشين و سنگهاى سنگين ، همان كعبه را در هم مى كوبيدند! و تمام اين كارها درراه فرمانبردارى از خليفه صورت گرفته است ! پس اين خليفه بود كه در آن روزگار اطاعت مى شد. خليفه ايكه فرمان بمباران كعبه را با منجنيق صادر مى كند، ستمكارتر و سركشتر و كافرتر از فرعون است ! زيرا كه فرعون با آن همه سركشيش ، همانند يزيد و عبدالملك مروان خليفه مسلمانان ، فرمان ويران كردن عبادتگاه مردمش را صادر نكرده بود. آرى مكتب خلافت ، مسلمانان را اين گونه تربيت كرده بود. و حالا ببينيم كه مسلمانان كى و چگونه پى به حقيقت برده اند. چگونه مسلمانان به خود آمدند؟ بر شريعت سرور پيامبران خدا (ص ) بر اثر چنان اجتهادهايى آن آمد كه بر سر شرايع پيامبران گذشته . و اعاده احكام اسلامى ، با اطاعت كوركورانه اى كه مردم از مقام خلافت بر اثر چنان اجتهادهايى پيدا كرده بودند، به مجتمع اسلامى امكان نداشت . براى پاكسازى شريعت اسلام از احكامى كه بر اثر اجتهادهاى خلفا انتشارى تمام يافته بودند، چاره اى جز شكستن قداست مقام خلافت در نفوس مسلمانان باقى نمانده بود تا بتوان احكامى را كه پيامبر خدا (ص ) نهاده بود، بار ديگر به مجتمع اسلامى باز آورد. و خداوند، امام حسين (ع ) را براى قيام به انجام چنين مهمى از پيش آماده كرده بود. خدا و پيامبرش ، حسين (ع ) را براى احياى دين آماده كرده بودند خداوند امام حسين (ع ) را براى در هم شكستن قداست مقام خلافت در دل مسلمانان از پيش آماده و مهيا كرده بود. اين آمادگى از راه مطالبى كه در حق او، در ضمن آنچه خداوند در قرآن كريمش درباره تمامى اهل بيت - عليهم السلام - نازل ، و بر زبان پيامبرش در مورد همه آنها بويژه امام حسين (ع ) به امت مى رسيد پيشاپيش مهيا شده بود. زيرا خداى سبحان آنجا كه مى فرمايد: قل لا اءساءلكم عليه اءجرا الا المودة فى القربى ، يعنى بگو من پاداشى در انجام رسالتم از شما نمى خواهم ، مگر اينكه با خويشاوندانم مهربانى كنيد (سوره شورى / 23) شخص پيامبر خدا (ص ) اقرباى خود را على و فاطمه و حسن و حسين معرفى كرده بود. (452) و آنگاه كه خداوند اراده فرمود كه آيه تطهير را نازل كند، و رسول خدا (ص ) دريافت كه رحمت خداوند در حال فرود آمدن است ، على و فاطمه و حسن و حسين ، را به نزد خود فرا خواند و عباى خويش را بر سر خود و ايشان كشيد، و در آن هنگام بود كه خداوند فرمود: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اءهل البيت و يطهركم تطهيرا يعنى خداوند چنين اراده فرموده كه هر آلودگى را از شما خانواده نبوت بزدايد، و پاك و پاكيزتان فرمايد (سوره احزاب ، 339) و رسول خدا (ص ) فرمود: بارخدايا! اينان اهل بيت منند. و از آن تاريخ به بعد تا زنده بود، هر روز پنج نوبت به هنگام نماز بر در خانه ايشان مى ايستاد و مى گفت : السلام عليكم يا اهل بيت النبوة ، انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (453) و چون اين آيه نازل شد: فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع اءبناءنا و اءبناءكم و نساءنا و نساءكم و اءنفسنا و اءنفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكاذبين يعنى پس هر كس كه درباره او (حضرت عيسى ) با تو از در مجادله در آمد، يعنى از اينكه از راه وحى بر حال او آگاهى يافتى ، بگو بياييد تا ما و شما و زنان و فرزندانمان را بياوريم و مباهله كرده يكديگر را نفرين كنيم ، و قرار بگذاريم كه لعنت خداوند بر دروغگويان باشد (سوره آل عمران / 61) و آن حضرت تصميم گرفت تا با نصارى نجران مباهله كند، و براى انجام آن ، على و فاطمه و حسن و حسين را به همراه خود برد. (454) و بنا به روايتى ، حسين را در آغوش ، و دست حسن را در دست گرفت ، فاطمه در پشت سر پدر به راه افتاد، و على پشت سر فاطمه . و رسول خدا (ص ) به ايشان فرمود: هنگامى كه من دعا مى كنم ، شما آمين بگوييد. و چون اسقف نجران چشمش به هيئت ايشان افتاد به همراهان خود گفت : اى مسيحيان ! من چهره هايى را مى بينم كه اگر از خدا بخواهند كوه را جابجا كند، خداوند خواسته ايشان را برآورده خواهد ساخت . با اينان مباهله نكنيد كه هلاك مى شويد. اين بود كه راه صلح در پيش گرفتند و به پرداخت جزيه تن دادند. (455) اينها برخى از مواردى بودند كه امت اسلامى در قرآن تلاوت كرده ، تفسير آنها را از پيامبر خدا (ص ) شنيده ، و در عمل ديده است . امت اين را از پيامبر خدا (ص ) شنيده بود كه : من صلى صلاة لم يصل فيها على و لا على اءهل بيتى ، لم تقبل منه (456) يعنى هر كس نماز بگزارد و در آن بر من و اهل بيت من درود نفرستد، نمازش پذيرفته نيست . و چون از حضرتش پرسيدند: چگونه در نماز درود بفرستيم ؟ فرمود: بگوييد: اللهم صل على محمد و على آل محمد، كما صليت على ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد. اللهم بارك على محمد و آل محمد، كما باركت على آل ابراهيم انك حميد مجيد (457) و شنيده بودند كه حضرتش به على و فاطمه و حسن و حسين مى فرمود: انا حرب لمن حاربتم ، و سلم لمن سالمتم . (458) يعنى مى جنگم با آن كس كه بجنگيد، و آشتيم با آن كس كه با او در حال صلح و صفا باشيد و در روايتى ديگر آمده است : مى جنگم با آن كس كه با شما بجنگد، و آشتيم با آن كس كه با شما در حال صلح و آشتى باشد. (459) و حضرتش دست حسن و حسين را در دست گرفته فرمود: من احبنى و اءحب هذين ، و اءباهما، و اءمهما، كان معى فى درجتى يوم القيامة (460) يعنى هر كس كه مرا و اين دو را، و پدر و مادر آنها را دوست بدارد، در روز قيامت در بهشت همراه و همنشين من خواهد بود. و نيز مى فرمود: الحسن و الحسين ريحانتاى من الدنيا. يعنى حسن و حسين دو گل خوشبوى دنياى منند. (461) و نيز مى فرمود: اءلا اخبركم بخير الناس جدا و جدة ، الا اءخبركم بخير الناس عما و عمة ، الا اءخبركم بخير الناس خالا و خالة ، اءلا اخبركم بخير الناس اءبا و اءما؟ الحسن و الحسين يعنى به شما بگويم كه بهترين مردم از نظر جد و جده ، عمو و عمه ، خاله و دايى ، پدر و مادر چه كسى مى باشد؟ حسن و حسين چنين ويژگيهايى را دارا هستند. (462) و حضرتش درباره حسن و حسين (ع ) مى فرمود: هذان ابناى و ابنا ابنتى ، اللهم انى احبهما، فاحبهما، و اءحب من يحبهما (463) يعنى اين دو پسران من و پسرهاى دختر منند، بارخدايا من اين دو را دوست دارم ، تو هم دوستشان بدار، و دوستدار و دوستدارشان را نيز دوست دارم ، تو هم دوستشان بدار، و دوستدار و دوستدارشان را نيز دوست بدار. و مى فرمود: من اءحب الحسن و الحسين ، فقد اءحبنى ، و من اءبغضهما فقد اءبغضنى (464) يعنى هر كس كه حسن و حسين را دوست داشته باشد مرا دوست داشته است . هر كس ايشان را دشمن داشته باشد با من دشمنى كرده است . و مى فرمود: كل بنى آدم ينتمون الى عصبتهم الا ولد فاطمة ، فانى اءنا اءبوهم و اءنا عصبتهم (465) يعنى هر كسى به ريشه پدرى خود بستگى دارد، مگر فرزندان فاطمه ، كه من پدر آنها بوده و ريشه ايشانم . حضرتش در مسجد نماز مى گزارد، و چون به سجده مى رفت حسن و حسين بر پشتش سوار مى شدند، و چون سر بر مى داشت آن دو را آرام بر زمين مى نهاد، و چون بار ديگر به سجده مى رفت حسن و حسين نيز حركت از سر مى گرفتند... . (466) روزى رسول خدا در مسجد و بر روى منبر سخن مى گفت ، در آن هنگام حسن و حسين در حالى كه دامنهاشان به پايشان مى پيچيد و مرتب سكندرى خورده و به رو مى افتادند، وارد مسجد شدند، پيامبر خدا (ص ) از منبر فرود آمد، و هر دو را در آغوش گرفت و روبروى خود بنشانيد و... (467) خدا و پيامبرش امت اسلامى را در آيات قرآنى و احاديثى كه گذشت از پيش آماده ساخته بودند تا پس از پيامبر خدا (ص ) ايشان در خانواده و اهل بيت او به ديده اجلال و بزرگوارى و دوستى و ولايت بنگرند، و حق مقام و منزلت آنها را كه در آيات ديگرى ، همچون آيه خمس ، هل اتى ، و وآت ذى القربى ... و احاديث رسول خدا (ص ) كه در تفسير اين آيات آمده نگه دارند. (468) در اين ميان امام حسين (ع ) به علت اينكه خداوند پيامبرش را از شهادت او در همان روز ولادتش و بعد از آن ، آگاه ساخته و پيغمبر، امتش را به وقوع چنين رويدادى ، بارها و در مواقع مختلف باخبر كرده بود، از بلندآوازگى ويژه اى برخوردار بوده است . (469) علاوه بر آن ، روش اميرالمؤ منين على (ع ) پس از پيامبر خدا (ص ) در همان مورد نيز چنين بود. مانند روايتش از پيامبر خدا (ص ) در مسيرش به سوى صفين و غير آن درباره شهادت امام حسين (ع )، و يا سخنش در يكى از روزهاى جنگ صفين كه فرمود: من نگران جان حسن و حسين هستم ، كه نكند با كشته شدن ايشان نسل رسول خدا (ص ) منقطع گردد. (470) به اين ترتيب امت اسلامى به دوستى امام حسين (ع ) و بزرگى مقام و منزلت او هدايت شد، علاوه بر اينكه رواياتى از پيامبر خدا (ص ) نزد برخى از اشخاص وجود داشت كه آشكارا گوياى امامت ائمه دوازده گانه بود، و اينكه اين امامان همگى حاملان اسلامند، و امام حسين (ع ) سومين آنهاست . در هر صورت ، امام حسين (ع ) تنها شخصيتى بود كه در آن روزگار دوستى و محبت مسلمانان را از جدش پيامبر خدا (ص ) به ارث برده بود. از اين رو مسلمانان در آن عصر خواهان بيعت به خلافت با او بودند تا بر اثر آن ، امام بعد از معاويه رسما و شرعا خليفه شده مقام خلافت را با همه ويژگيهايش به دست آورد. و اگر چنين فرصتى دست مى داد، با بيعت مسلمانان امام حسين (ع ) به خلافت مى رسيد، ديگر نمى توانست احكام اسلامى را كه بر اثر اجتهادهاى خلفاى پيش از خودش دگرگون شده بود به پايگاه اصليش بازگرداند؛ همچنان كه پدرش اميرالمؤ منين على (ع ) نيز توانست در مورد اجتهادهاى خلفاى سه گانه پيش از خودش كارى از پيش ببرد! (471) اگر با امام حسين (ع ) بيعت به عمل مى آمد، آن حضرت ناگزير مى شد كه علاوه بر پذيرش تمام اجتهادهاى خلفا پيشين ، اجتهادها و من درآوريهاى معاويه ، از آنجمله لعن و دشنام بر پدرش اميرالمؤ منين (ع ) را بر منابر مسلمانان تاييد نمايد! اما چون مسلمانان را توفيق بيعت با او دست نداد، وضع حضرتش در ميان اشان همانند احترام و موقعيت حرمين شريفين مكه و مدينه گرديد كه در دل ايشان از احترام و منزلت والايى برخوردار بود. اما شوگمندانه آنها اين احترام و منزلت را ناديده گرفته ، آن را در راه اطاعت كوركورانه و فرمانبردارى از خليفه پايمال نمودند و سخن فرزدق شاعر در اين مورد چه درست از كار درآمد كه گفته بود: قلوب الناس معك ، و سيوفهم مع بنى امية . يعنى دلهاى مردم با توست ، اما شمشيرهايشان در خدمت بنى اميه مى باشد. اكنون در پرتو بررسيهاى گذشته بسادگى مى توانيم مشكل آن روزگار را به شرحى كه بيايد دريابيم . مسلمانان در عصر امام حسين (ع ) مسلمانانى كه در مركز اسلام ، يعنى مكه و مدينه ، يا مركز خلافت ، يعنى شام و كوفه ، سكونت داشتند، اطاعت و فرمانبردارى از خليفه را، هر كس كه باشد و با هر صفت و خصلتى و در هر چه فرمان دهد، امرى لازم و جزء دين مى دانستند. و چنين باور داشتند كه قيام عليه فرمانروا، شكستى در اتحاد و يكپارچگى امت اسلامى و خروج از دين خواهد بود. اين طرز برداشت و نحوه تفكر مسلمانان آن عصر بوده است . در حالى كه هنوز در ميان ايشان كسانى بودند كه پيغمبر اسلام (ص ) را ديده و پاى سخن و حديث آن حضرت نشسته و تابعين با حسان و عقلا و صاحبنظران نيز در ميان آنان بودند. چنانچه حال مسلمانان حاضر در مراكز اسلامى چنين باشد، احوال ديگر مسلمانان كه در شهرها و سرزمينهاى دور اسلامى ، چون اقصى نقاط افريقا و ايران و ديگر سرزمينهاى عربى زندگى مى كردند كه نه پيغمبر خدا (ص ) را ديده بودند و نه پاى صحبت او و اهل بيتش نشسته ، و نه از معالم دين و مكتب ايشان بهره اى برده بودند، چگونه خواهد بود؟! مسلمانانى كه اسلام را تنها از چشم انداز پايتخت اسلامى و دار و دسته مقام خلافت ديده ، مخصوصا آن را در رفتار و گفتار خليفه مجسم مى دانستند، و چه خليفه اى و چه سيره و رفتارى ! خليفه اى كه دينى نداشت تا او را از انجام خواهشهاى نفسانيش باز دارد، خليفه اى كه شراب مى خورد، نماز مى خواند، تار مى نواخت ، و خوانندگان در خدمتش به آوازخوانى و نوازندگى مى پرداختند. خليفه اى كه مونس و همبازيش سگها بودند، و همدم شب زنده داريهايش بدنامان و جوانان بى ريش كم سن و سال ! خليفه اى كه كنيزان فرزند دار پدر، و دختران و خواهران خود را به همسرى مى گرفت ! (472) خليفه اى كه به كشتن سبط پيامبر خدا (ص ) فرمان داد. زنان و دختران او را به اسارت گرفته ، مدينه حرم رسول خدا (ص ) را بر سپاهيانش مباح كرده ، و كعبه خانه خدا را با منجنيق درهم كوبيده ، و دست آخرى چنين سروده است : خبر جاء ولا وحى نزل !! (473) | اين آن اسلامى بود كه مردم آن زمان از خليفه خدا و جانشين پيامبرش مى ديدند!! (474) و به مسلمانان سراسر كشور اسلامى گفته بودند كه تمسك به دين در فرمانبردارى از اين خليفه است ! با اين حساب معلوم مى شود كه مشكل مسلمانان آنان روزگار، موضوع سلطه و حكومت فرمانرواى ستمگر نبوده تا با تبديل آن به فرمانروايى عادل و دادگستر قابل حل باشد، بلكه مشكل اصلى ، از بين رفتن احكام اسلامى و اطاعت و فرمانبردارى بى چون و چراى مسلمانان در اوامر صادره - هر چه باشد - از ناحيه خليفه بوده ، و تصور و برداشتى كه آنها از مقام خليفه و خلافت داشته اند. در چنين حال و احوالى ، چاره و علاج كار تنها در تغيير عقيده و برداشت مسلمانان در امر خليفه و خلافت خلاصه مى شد، تا مگر در پرتو آن بتوان احكام پايمال شده اسلام را بار ديگر به مجتمع اسلامى باز آورد. و يگانه كسى كه در آن شرايط مى توانست به ريشه كن كردن آن مشكل قيام كند، شخص امام حسين (ع ) بود، با توجه به مقام و منزلتى كه نزد پيامبر خدا (ص ) داشت ، و احاديث و آياتى كه درباره او نازل شده بود. اين چنين شخصيتى با اين مشخصات و در چنان روزگارى ، در برابر انتخاب يكى از اين دو راه قرار گرفته بود: يا با يزيد فرزند معاويه و نواده ابوسفيان بيعت كند و عمرى را در خوشى و كاميابى بگذراند، و در عين حال از دوستى و احترام همه مسلمانان برخوردار باشد، در صورتى كه به خوبى مى دانست كه در بيعتش با يزيد: 1 - او را در ارتكاب گناه و پليدكاريها و كفر و بى دينى و بى باكيش در همه آن موارد، تاييد و تصديق مى كند. 2 - بر باورهاى مسلمانان درباره شخص يزيد و يا هر كس ديگرى مانند او كه بر مسند خلافت تكيه زده و مى پنداشتند كه خلفا نمايندگان مشروع خدا و پيامبرش در چنين پست و مقامى هستند و فرمانبردارى از ايشان در هر حال و هر گونه فرمانى واجب و لازم است ، صحه مى گذارد. و با اقرار بر اين دو مورد، خط بطلان بر شريعت جدش سرور پيامبران خدا مى كشد، و آنگاه است كه شريعت او، سرنوشت شريعت موسى و عيسى و ديگر پيامبران را خواهد يافت . و به دنبال آن ، سبط پيامبر خدا (ص ) تمامى گناهان مردم زمانش را، علاوه بر آن نمايندگان را تا روز قيامت به دوش خواهد گرفت . با توجه به اينكه بجز شخص امام حسين (ع )، پيامبر خدا (ص ) را سبطى نمانده بود، و براى هيچكس جز حضرتش در آن زمان و حتى پس از او، چنان موقعيتى را كه بر شمرديم فراهم نبود، پس او در همه گيتى يگانه انسانى بود كه چنين كارى بس خطير بر عهده او نهاده شده بود، تا يكى از اين دو راه را برگزيند: يا با يزيد بيعت كند. و يا بر يزيد و كارهايش بتازد، و نيز بر همه مسلمانان كه بى قيد و شرط بر كارهاى نارواى يزيد مهر تاييد زده ، سر تسليم به اوامرش فرود آرده بودند بر آشوبد. و از اين راه سنت و روش زشتى را كه در پيش گرفته بودند تغيير دهد تا بعد از او، ائمه (ع ) بتوانند به احياى آن قسمت از سنتهاى جدش پيامبر خدا (ص ) كه از بين رفته اقدام نمايند. امام (ع ) همين راه را برگزيد، و به پايان بردن آن را وجهه همت خود قرار داد و آن را شعار خويش گردايند و با عزمى راسخ در آن قدم نهاد تا به هدف خود رسيد، همان گونه كه ما در مقام بيان آن هستيم . |
|
|
|
|
|
|
|