ممكن است اين توهم پيش آيد كه : علت حركت امام به سوى عراق ، و پس از شنيدن خبر كشته شدن مسلم و هانى ، سخنان فرزندان عقيل باشد كه به او گفتند: ما قدم از قدم بر نمى داريم مگر هنگامى كه انتقام خودمان را گرفته باشيم و يا خونمان در اين راه ريخته شود. و امام (ع ) به همين جهت ، خود و همراهانش را به كشتن داده است !
براستى كه چنين قضاوتى درست نيست . هر كس را كه بارقه اى از عقل و تفكر باشد روا نيست تا چنين مطلبى را بر زبان آورد. بلكه درست اينست كه گفته شود: براى امام (ع ) چه فرقى مى كرد كه به عراق برود يا ديارى ديگر.
حضرتش سرنوشت خود را كه كشته شدن بر اثر خود داريش از بيعت با يزيد بود، انتظار مى كشيد.
اما بر او واجب بود كه با مردم عراق حجت خود را تمام كند، حجتى كه تا آنروز بانجام نرسيده بوده . و اين وظيفه با خطبه هاى مكرر او و اصحابش ، از زمان روبرو شدن با حر تا روز عاشورا به انجام رسيد.
پس بر امام (ع ) لازم بود كه پس از آگاهى از كشته شدن مسلم بن عقيل و هانى بن عروه ، بدون روى گردانيدن از مسيرى كه در پيش گرفته ، و يا عزيمت به سرزمين و ديارى ديگر به كربلا روى آورد.
امام (ع ) حجت خود را بر كوفيان و ديگر همعصرانش ، كه از حركت و قيام و اعتراضش عليه طاغوتى چون يزيد بن معاويه آگاه شده ، آوازه و طنينش همه جا پيچيده ، و تا قيامت نيز همچنان پرآوازه خواهد بود، تمام كرد. زيرا كه حضرتش تنها به خوددارى از بيعت با يزيد بسنده نكرد، و در خانه خود آرام نگرفت تا بر اثر سر پيچى از چنان بيعتى در آنجا كشته شود، و از اين شهادت ، خود و جامعه اسلامى طرفى نبندد و خونش به هدر رود، و گردانندگان و بلندگوهاى دستگاه خلافت حقيقت امر را به مردم بپوشانند، بلكه بر عكس قيامى آنچنانى كه خبرش در همه جا پخش گرديد و موقعيت حضرتش و موضعگيرى او در برابر خلافت يزيد و يزيديان بخوبى آشكار شد، كه شرح مفصل آن بيايد.
حكمتى كه امام (ع ) در قيامش به كار برد
امام (ع ) در مدينه از بيعت با خليفه اى سرباز زد كه حكومتش به وسيله بيعت مسلمانان با او صورت مشروعيت به خود گرفته بود، و در اين راه آنقدر در برابر گردانندگان دستگاه خلافت ايستادگى كرد تا اينكه همگان بر كار و هدف حضرتش آگاه شدند. پس از مدينه به آهنگ مكه بيرون شد و در اين حركت ، در راه اصلى قدم گذاشت و مانند اين زبير از بيراهه نرفت . و چون در مكه وارد شد، و در پناه خانه خدا پاى سخنان سبط پيامبر خدا (ص ) مى نشستند و او از سيره جدش با آنها سخن مى گفت و موارد انحراف خليفه وقت را از سيره جدش بر مى شمرد. تا آنگاه كه دعوت خود را آشكار كرد و به شهرها نامه نوشت و از مردم خواست كه عليه دستگاه خلافت مسلحانه قيام كرده ، اوضاع جارى را تغيير دهند، و براى رسيدن به چنين مقصودى دست بيعت در دست او بگذارند نه اينكه وى را يارى دهند تا به خلافت بنشيند.
امام به هيچ كس چنين نويدى را نداد؛ نه در سخنرانيها و نه در نامه هايش ، بلكه بر عكس ، به هر كجا فرود مى آمد و يا كوچ مى كرد، داستان يحياى زكريا را به خود مثال مى زد و حق هم با او بود. زيرا كه امام (ع ) و يحياى پيغمبر هر دو عليه سركشى و فساد طاغوت زمانشان به اعترض برخاسته ، تا پاى جاى ايستادگى كردند.
و سرانجام تنها سر يحيى نبود كه به طاغوت زمانش پيشكش شد، بلكه سر حسين ، نواده پيغمبر خدا (ص ) با ياران و اهل بيتش ، چنين فرجامى را يافتند. كسى كه در مققام به دست آوردن خلافت و فرمانروايى باشد، با كسانى كه به گردش فراهم آمده و قصد آن دارد كه به يارى و پشتگرمى ايشان زمان حكومت را به دست بگيرد، چنان نمى كند، بلكه آنها را به پيروزى و به دست گرفتن قدرت و سلطنت دل خوش مى دارد، و هرگز سخنى نمى گويد كه اطرافيانش را دلسرد و نا اميد نمايد.
امام (ع ) چهار ماه در مكه ماند؛ ماههايى كه موسم حج بود. در آنجا نخست عمره گزاران ، و به دنبال ايشان كسانى كه به قصد اداى حج از دورترين نقاط كشور اسلامى خود را به مكه رسانيده بودند، پيرامون امام گرد آمدند و حضرتش احاديثى را از جد بزرگوارش پيامبر خدا (ص )، از خداى تعالى براى آنها بازگو مى كرد و ايشان را از ارتكاب به گناه و نافرمانى خدا و عذاب روز قيامت بيم مى داد و از ايشان مى خواست كه تقوا پيشه گيرند و رضا و خشنودى خدا را بجويند. آنها را از وجود مخاطراتى كه از خلافت روز بر اسلام وارد شده و مى شود آگاه مى ساخت .
ايشان از حضرتش چيزها مى شنيدند كه تا به آن روز از كسى نشنيده بودند. اين اوضاع تا روز ترويه (هشتم ماه ذى حجه ) ادامه داشت . حاجيان در آن روز به حج احرام بستند و لبيك گويان روى به عرفات نهادند.
درست در همين هنگام ، امام (ع ) بر خلاف همه حجاج از احرام به در آمد و از حرم امن خدا بيرون شد! او مى گفت : از آن مى ترسم كه دار و دسته خلافت به جرم بيعت نكردنم با يزيد مرا ترور كنند و به خاطر من ، احترام حرم امن خدا از ميان برود، كه اگر حتى يك وجب بيرون از حرم امن خدا كشته شودم ، بيشتر دوست دارم كه به اندازه يك وجب داخل حرم كشته شده باشم .
امام (ع ) در آن حال نمى گفت كه من به عراق مى روم تا حكومت را به دست بگيرم ، بلكه مى گفت : از اينجا بيرون مى روم ، تا بيرون از حرم امن خدا كشته شده باشم ، حتى اگر به اندازه يك وجب هم كه شده باشد.
در آن سال حاجيان پس از انجام مناسكشان به ميهن خود بازگشتند و خبر امام حسين (ع ) را به گوش همگان رسانيدند. اين خبر در سراسر كشور پهناور اسلامى ، تا آنجا كه كاروان حاجيان مى رفت ، منتشر گرديد، و از اين خبر بزرگ همه مسلمانان در هر كجا كه مى زيستند آگاه گرديدند: خبر خروج سبط پيامبر خدا (ص ) عليه خلافت حاكم ، و فراخوانى مسلمانان به قيام مسلحانه عليه آن ، زيرا كه خليفه از اسلام منحرف شده ، و با ادامه چنين حكومتى ، خطرى بس بزرگ اسلام را تهديد مى كند.
مسلمانان در هر گوشه از كشور اسلامى تشنه شنيدن سرنوشت اين درگيرى شدند. درگيرى خانواده پيغمبر خدا (ص ) با دار و دسته خلافت . آنها كه اخبار اين حركت را از هر كجا به دست مى آوردند، دريافتند كه حسين (ع ) خروج كرده و هيچ عزم و اراده او را در اين حركت تغيير نداده است . نه اخطار بيم دهندگان بر او اثر گذاشته ، و نه تهديد ديگران . نه او را سخن ابن عمر از جاى برده كه به او گفت : تو را كه به كشته شدنت يقين بدرود مى گويم و نامه عمره و حديثش از عايشه از پيامبر خدا (ص ) كه حسين در سرزمين بابل كشته مى شود.
به اين ترتيب ، مسلمانان خبر حركت امام (ع ) را يكى بعد از ديگرى دريافت مى كردند، و امام (ع ) آرام و هوشيار به پيش مى رفت و هيچ مورد از نيتش را پنهان نمى داشت ، بلكه با هر حركتى ، مخالفتش را با خليفه يزيد آشكار مى كرد.
تحفه ها و عطرهايى را كه فرمانرواى يمن به نزد خليفه يزيد ارسال داشته بود ضبط فرمود و عملا اعلام داشت كه اينها شرعا به يزيد نمى رسد، و هر كارى را كه موجب اتمام حجت مى شد براى اطرافيان و كسانى كه پيرامونش جمع شده ، يا پيگير اخبارش بودند، به جاى مى آورد.
پس از آن همه ، سپاهيان دشمنش را كه به جنگ او برخاسته و از شدت تشنگى در آن بيابان بى آب و علف از پاى درآمده بودند، سيراب مى كند، و حتى از چارپايانشان نيز رفع تشنگى مى نمايد و نمى پذيرد كه به ناگهان بر اين سپاه بتازد و با ايشان به جنگ برخيزد؛ بلكه آنها را آزاد مى گذارد تا آغاز كننده جنگ باشند! آنگاه بر سپاه اتمام حجت مى كند، و پس از اينكه صبحگاهان با آنها نمازگزارد، مورد خطابشان قرار داده ، مى گويد:
به عنوان عذر در پيشگاه خداى عزوجل به شما مى گويم كه من به نزد شما نيامدم ، مگر هنگامى كه نامه هاى شما به من رسيد، و فرستادگان شما به خدمتم آمدند كه به نزد ما بيا كه امام و پيشوايى نداريم . باشد كه خداوند ما را به خاطر وجودت به راه راست راهبرى فرمايد.
اكنون اگر بر سر سخن و پيمان خود هستيد، كه اينك من آمده و خواسته شما را اجابت كرده ام ، و چنانچه موردى به من ارائه دهيد كه مرا به قرار و پيمانتان دلگرم و مطمئن سازد، به شهر شما نيز وارد مى شوم . اما اگر چنين نكنيد و آمدنم را خوش نداشته باشيد، باز مى گردم .
و در سخنرانى دومش فرمود: اگر تقوا پيشه كنيد و حق را براى اهلش روا و شايسته بدانيد، خدا را از خود خشنود ساخته ايد، و بدانيد كه اهل بيت پيامبر خدا نسبت به اين مدعيان حكومت و ديگر همپالگيهايشان به شما جز جور و ستم روا نمى دارند، به حكومت و فرمانروايى بر شما سزاوارترند...
بار ديگر امام (ع ) با يارانش اتمام حجت كرد و ضمن سخنرانى ديگرى فرمود:... كه به حق عمل نشده ، از باطل نهى نمى شود. تا جايى كه مؤ من ، حق دارد كه از خدا مرگ خود را بخواهد. من هم مرگ را جز شهادت در راه خدا، و زندگى با ستمگران را بجز خسران و زيان نمى بينم . يارانش به او گفتند: به خدا سوگند. اگر دنيا پابرجا، و ما براى هميشه در آن جاودانه و ماندنى باشيم ، مگر اينكه به يارى تو برخاسته ، در راهت جانبازى كنيم ، بى گمان بيرون شدن از دنيا را بر زندگانى جاودانه در آن برمى گزينيم .
امام (ع ) در پاسخ پيشنهاد طرماح كه گفته بود به كوهپايه قبيله طى روى آور، كه بيست هزار تن از قبيله طى به ياريت برخواهند خاست ، فرمود: بين ما و اين مردم قرار و مدارى گذاشته شده كه نمى توانيم از آن روى بگردانيم .
آرى ، بين امام حسين (ع ) و مردم قرار بر اين بوده كه حضرتش بر آنها وارد شود، و حضرتش پيش از اتمام حجت بر آنها، نمى تواند از ايشان روى بگرداند.
امام (ع ) به مدت پنج ماه با همه مسلمانان در شهرها، و منزلگاه ها، و مراكزشان اتمام حجت كرده است . چه با آنهائيكه در حرمين - مكه و مدينه - حضور داشتند، و يا در عراقين - كوفه و بصره - بودند و يا در شام ، بهنگامى كه حجتهاى آنحضرت را در خطبه ها و نامه هايش ، و يا از زبان فرستادگان و خبرگزاران از وى دريافت كرده و به گوششان رسيده بود.
امام در سرآغاز حركتش از كسانيكه با وى بيعت مى كردند، بر اساس قيام مسلحانه بيعت مى گرفت .
سپس بهنگامى كه سفيرش مسلم بن عقيل را در كوفه كشتند.
و نيز زمانى كه آرام و بى شتاب روى به سوى عراق نهاده بود.
در تمام اين مدت ، گروه حاجيان اين امكان را داشتند كه پس از انجام مناسك حجشان خود را به كاروان امام كه آهسته آهسته پيش مى رفت برسانند و به جمع ياران او به پيوندند.
ساكنان مكه و مدينه ، و كوفه و بصره ، و ديگر شهرهاى اسلامى نيز توانائى آن را داشتند كه نداى كمك خواهى او را لبيك بگويند. چه ، حركت امام بى مقدمه و ناگهانى صورت نگرفته بود كه آنها به بهانه نداشتن فرصت و مجالى كافى براى يارى رساندن به آن حضرت معذور باشند، بلكه او به هر شهر و ديارى كه قدم مى گذاشت ، پيشاروى مسلمانان و خبرگزارى آنان ، پيرامون گردانندگان دستگاه خلافت به بحث و گفتگو - و ايراد و اعتراض - مى پرداخت .
بنابراين همه آنها در عدم يارى رساندن به امام شريكند، اگر چه كوفيان بار اين ننگ و رسوائى را به دوش گرفتند كه امام را دعوت كردند، و چون آن حضرت دعوتشان را پذيرفت و به سرزمينشان قدم نهاد، به جنگ با حضرتش برخاستند، و كمر به كشتنش بستند.
امام (ع ) با سخنان و رفتارش بر همه مسلمانان آن عصر، پيش از رسيدنش به سرزمين كربلا، حجت را تمام كرد، اما چون به عراق قدم گذاشت ، و مردم آن سامان آن روى سكه را به وى نشان داده و همه عهد و پيمان خود را به زير پا نهادند، و دهها هزار رزمنده ايشان ، به خاطر جلب محبت دار و دسته خلافت به ريختن خونش كمر بستند، با سخنان و رفتارش بر همه آنها، بويژه گردانندگان خلافت ، اتمام حجت كرد.
به اين ترتيب كه :
به طرفداران خلافت پيشنهاد كرد كه دست از او بردارند، تا او هم اسلحه را بر زمين بگذارد و به همان جا كه آمده باز گردد. يا به يكى از مرزهاى كشور روى آورده ، در آنجا چون يكى از مسلمانان زيست كند و در بود و نبود با آنها شريك باشد. و به اين ترتيب هيچ خطرى از ناحيه او، حكومت ايشان را تهديد نمى كند؛ همچون موقعيتى كه سعد وقاص و عبدالله عمر و اسامة بن زيد با پدرش اميرالمؤ منين على (ع ) داشته و از بيعت با امام سر باز زده بودند.
اما چون سپاهيان خلافت از پذيرش اين پيشنهاد، جز با بيعت امام (ع ) و تسليم شدن بى چون و چرايش به فرمان ابن زياد روى برتافتند، او هم چنين شرايطى را نپذيرفت و آماده ديدار با خدا گرديده . براى اتمام حجت با سپاهيان خلافت از مردم عراق ، و اتمام حجت با اصحاب و يارانى كه در ركابش بودند، پسين روز نهم محرم از كوفيان خواست كه تنها يك شب به او مهلت دهند تا خدايش را نماز گزارد و به درگاهش زارى كرده قرآن بخواند كه اينها مورد علاقه اوست .
پس از بگو مگوهايى ، با درخواستش موافقت كردند. پس يارانش را شامگاه دهم محرم به نزد خود فرا خواند و سخنرانى كرد و ضمن آن فرمود:
با توجه به آنچه امروز از دشمنان خود ديديم ، بى گمان بدانيد كه فردا با اينان بجز جنگ و نبردكارى ديگر نخواهيم داشت . اين است كه من به همه شما اجازه مى دهم كه آزادانه برخاسته و برويد كه آزاد هستيد، و مرا بر گردن شما حقى نيست .
تاريكى شب بر سرتان دامن گسترده است ، از ظلمت آن استفاده كرده و هر كدامتان دست يكى از مردان اهل بيتم را گرفته ، با خود ببريد، كه خدايتان پاداش نيكو عطا كند. پس در محل و شهرهاى مختلف پراكنده شويد كه اين مردم در پى دستيابى به من هستند، و چون بر من دست يافتند، از دستگيرى ديگران دست بر مى دارند.
هاشميان در پاسخ امام گفتند: چرا چنين كنيم ؟ براى اينكه بعد از تو زنده بمانيم ؟ خدا چنين روزى را هرگز نصيب ما نكند!
آنگاه امام رو به فرزندان عقيل كرد و فرمود: كشته شدن مسلم شما را كافى است . من اجازه مى دهم ، شما برويد! آنها در پاسخ امام (ع ) گفتند: به خدا سوگند كه چنين نخواهيم كرد. بلكه مى مانيم و جان و مال و اولادمان را فدايت مى كنيم . به همراه تو با اينان مى جنگيم تا با تو شربت شهادت بنوشيم ، كه زندگانى بعد از تو را خداوند زشت كناد.
آنگاه نوبت به يارانش رسيد، مسلم بن عوسجه به عرض رسانيد: ما تو را تنها بگذاريم و برويم ؟ آن وقت در اداى حق تو در پيشگاه خداوند چه عذرى بياوريم ؟ به خدا سوگند كه دست از دامنت بر نمى دارم مگر هنگامى كه نيزه ام را در سينه هاى ايشان فرو كنم ، و با شمشير مادام كه قبضه آن را در دست دارم ، بر فرقشان بكوبم و آنگاه كه سلاحى برايم باقى نماند، با سنگ با آنها مى جنگم تا اينكه در كنار تو به شهادت برسم .
سعيد حنفى نيز گفت : به خدا قسم كه دست از تو بر نمى دارم تا خدا بداند كه ما در نبودن پيامبرش حق او را در رعايت جانب تو از دست نگذاشته ايم . به خدا سوگند اگر بدانم كه در ركاب تو كشته مى شوم و دوباره زنده شده بار ديگر كشته مى شوم تا هفتاد مرتبه ، باز هم دست از ياريت بر نمى دارم تا اينكه كاملا از پاى درآيم .
و چرا چنين نكنيم ، در حالى كه شهادت يك بار اتفاق مى افتد و به دنبالش سعادتى ابدى خواهد بود؟
ديگر ياران امام سخنان مشابه گفتند. پس از اين سخنرانى بود كه همگى با شب زنده دارى آماده ديدار با خدايشان شدند. راوى مى گويد: حسين و يارانش تمامى شب را به نماز و استغفار و دعا و انابه گذرانيدند.
و نيز به آمادگى خود براى رويارويى با دشمنانشان در صبح فردا، و اتمام حجت با ايشان پرداختند. پس امام (ع ) فرمان داد تا پشت خيمه ها و گرداگرد اردوگاهش را، كه اندك شيبى نداشت ، حفر كردند و آن را با هيزم و خاشاك پر كردند تا اينكه صبحگاهان آتش در آنها انداخته با خاطرى آسوده از يك سو با دشمن روبرو شده ، خيمه ها را پشت سر قرار دهند و دشمن نتواند از پشت سر بر آنها بتازد و پيش از اتمام حجت كار آنها را يكسره نمايد. در روز عاشورا با چنين تمهيدى امام (ع ) و يارانش يكى پس از ديگرى به هنگام رويارويى سپاه سخنرانى كرده و براى جنگ آماده شدند.
نخست امام (ع ) بر ناقه اش سوار شد و رو به دشمن آورد و به راهنمايى آنها پرداخت و ضمن سخنرانيش فرمود: اى مردم ! سخنم را بشنويد و شتاب نكنيد تا شما را نصيحت كنم ... تا آنجا كه فرمود:
به محمد (ص )، پيامبر خدا، ايمان آورده ايد، آنگاه به جان فرزندان و خاندان او افتاده آهنگ كشتنشان را كرده ايد!...
و فرمود: اى مردم ! به دودمان من بنگريد و ببينيد كه من كيستم . آنگاه به خود مراجعه كرده از خود بپرسيد كه آيا كشتن من و پايمال كردن حرمتم رواست ؟!... آيا من فرزند دختر پيامبرتان نيستم ؟...
و نيز فرمود: آيا اين سخن پيغمبر خدا (ص ) را درباره من و برادرم نشنيده ايد كه : اين دو آقاى جوانان بهشتند؟ اگر در اين سخن شك و ترديدى داريد، در اين هم شك داريد كه من پسر دختر پيغمبرتان مى باشم ؟ به خداى سوگند كه در شرق و غرب عالم ، بجز من پسر دختر پيغمبرى در ميان شما و غير شما وجود ندارد.
واى بر شما! آيا مرا به قصاص كسى كه از شما كشته ام مى كشيد؟ يا اموالى كه از شما بر باد داده ، يا به خاطر صدمه اى كه بر شما وارد كرده ام ؟ و يا بانگ بلند فرمود: يا شبث بن ربعى ، و اى حجار بن ابجر، و اى قيس بن اشعث ، و اى زيد بن حارث ! آيا اين شما نبوديد كه به من نوشتيد كه ميوه هايمان رسيده ، و بوستانهايمان سبز و خرم شده ، بيا كه سپاهى آماده پيكار در ركاب توست ؟!
و نيز فرمود: اى مردم هرگاه آمدنم را خوش نداريد، مرا بگذاريد كه بازگردم . قيس بن اشعث پاسخ داد: چرا به فرمان پسر عمويت سر فرود نمى آوردى ...؟!
امام (ع ) فرمود: اى مردم ! زنازاده فرزند زنازاده مرا بين دو امر وا نهاده است : اينكه جنگ و شمشير را برگزينم يا ذلت و خوارى را. و ما هرگز تن به ذلت و خوارى نخواهيم داد. و نيز فرمود:
بدانيد به خداى سوگند كه پس از ارتكاب چنين جنايتى آن اندازه درنگ نخواهيم كرد كه حتى سواركارى بر پشت اسبش قرار بگيرد. آسيا سنگ مرگ بر سرتان بگردد... و اين خبرى است كه پدرم از سوى جدم مرا از آن آگاه كرده است .
آنگاه دستها به آسمان بلند كرد و گفت : خداوندا! باران رحمتت را از ايشان بازدار... و آن جوان ثقيف را بر ايشان مسلط گردان ... .
آرى سپاهيان خلافت با فرزند دختر پيغمبرشان به خاطر اين مى جنگيد كه او با يزيد بيعت كند و سر به فرمان فرزند زياد فرود آورد. اما امام حسين (ع ) و سپاهيانش كشته شدن مردان و اسارت زنانشان را پذيرفتند، و به خواست ايشان تمكين نكردند.
سپاهيان خلافت ، فرزند دختر پيغمبرشان را مى كشند، و عترت او را به خاطر جلب خشنودى خليفه و والى او را به دست آوردن مال و منال دنيا از سوى ايشان به اسارت مى برند. اما امام و سپاهيانشان به خاطر بدست آوردن خشنودى خدا و ثواب او در روز قيامت تن به شهادت مى دهند.
با توجه به آنچه پيش از اين گفته ايم ، تمامى كارها و گفتار سپاهيان هر دو طرف در آن روز مؤ يد اين مطلب بوده است . مثلا: عمر سعد، فرمانده سپاه خلافت ، آنگاه كه تير را در چله كمان خود مى گذاشت ، چنين آغاز سخن كرد: مردم ! نزد امير عبيدالله - زياد شاهد باشيد كه من نخستين كسى هستم كه به سوى حسين تير انداختم !!
اما حسين (ع ) دستها بر آسمان برآورد و گفت : بارخدايا! تو پناه من در هر شدت و ناراحتى مى باشى ، و اميد من در هر سختى ...
هر دو سپاه ، در آشكار كردن نيت درونى خود در كارها و گفته هايشان با يكديگر به مسابقه پرداخته بودند. مثلا مسروق وائلى از سپاه خلافت گفت : من پيشتاز سوارانى بودم كه به سوى حسين حمله آوردند. در آن حال با خود گفتم : از ديگران پيشى بگيرم ، تا سر حسين را من برگرفته ، نزد عبيدالله زياد ببرم تا از مقام و منصبى والا برخوردار شوم !!
آرى در سپاه خلافت كيانب وجود داشتند كه به خاطر يافتن منزلتى در دستگاه ابن زياد آرزو داشتند تا سر پسر دختر پيغمبر را ببرند! اما در سپاه امام (ع ) رزمنده اى مانند غلام ، آزاد كرده ابوذر، وجود دارد كه از امام اجازه جنگ مى خواهد، و امام (ع ) به وى مى گويد: تو ما را از آن رو همراه بودى كه به عافيت دست يابى .
اينك من به تو اجازه مى دهم كه سر خودگيرى و راه عافيت در پيش . اما او مى گويد:
من در آسايش ، از محبتتان برخوردار باشم ، ولى در سختى و شدت شما را رها كنم ؟! اگر چه مرا رنگى سياه است و مقامى پست و ناخوشايند، بر من منت بگذار تا در بهشت خوشبو شده و رويم سفيد گردد. به خدا سوگند از شما جدا نمى شوم ، مگر هنگامى كه خون سياهم با خون شما در آميزد... و چون امام حسين (ع ) موافقت فرمود و به وى اجازه جنگ داد، چون به سپاه خصم حمله برد و مى گفت :
كيف يرى الفجار ضرب الاسود |
ارجو بذاك الفوز عند المورد |
گنهكاران ضرب شصت شمشير برنده مرد سياه چرده را چگونه مى بينند؟ من با دست و زبان به حمايت و يارى فرزندان محمد (ص ) بر مى خيزم . و بدان وسيله در روز قيامت از خداى يكتا اجر و مزد آرزو دارم .
و چون او كشته شد، امام بر بالينش نشست و فرمود: بارخدايا! صورتش را سپيد گردان و او را خوشبو كرده با محمدش (ص ) محشور كن ، و وى را از دوستان آل محمد (ص ) محسوب فرما.
و در سپاه امام (ع ) نوجوانى يازده ساله وجود داشت كه پدرش در معركه جنگ به شهادت رسيده بود. او از امام (ع ) اجازه جنگ خواست . امام به او اجازه نداد و گفت : اين پسر، پدرش كشته شده و شايد كه مادرش جنگيدن نوجوانش را خوش نداشته باشد. اما آن نوخاسته گفت : مادرم مرا فرمان داده است .
چون اين نوجوان كشته شد، سرش را به سوى سپاه امام پرتاب كردند. مادرش پيش دويد و سر بريده فرزند را بر گرفت و خون از چهره اش پاك كرد و سپس آن را بر سر مردى از دشمن ، كه در چند قدميش بود، كوبيد، و به شتاب به خيمه رفت و چوبى بر گرفت و به سپاه دشمن حمله برد و مى گفت :
من زنى افسرده دل و لاغر و بى توش و توان هستم كه به يارى فرزندان فاطمه بزرگوار شما را بسختى مضروب مى سازم .
و در سپاه امام حسين (ع ) رزمنده اى چون عمرو ازدى وجود دارد كه به جنگ مى شتابد و چنين مى سرايد:
اى دل ! به سوى خداى رحمان با شادى و آرامش راه سپر باش .
امروز، آنچه را در گذشته از تو سرزده است ، پاداش نيكو خواهى گرفت و گناهان ثبت شده با رحمت و مغفرت خدا، از ميان خواهد رفت .
و هم در ميان جانبازانش خالد، فرزند همين عمرو ازدى ، قرار دارد كه مى جنگد و مى گويد:
ذى المجد و العزة و البرهان |
يا اءبتا قد صرت فى الجنان |
اى قحطانيان ! در راه خشنودى خداى رحمان بر مرگ شكيبا باشيد. اى پدر، با بصيرت و بزرگوارى در مينوى خداوند جا گرفتى .
و نيز سعد بن حنظله جاى دارد كه به ميدان نبرد مى شتابد و مى گويد:
صبرا على الاسياف و الاسنة |
اى دل ! بر ضربه شمشيرها و نيزه ها در ازاى ورود به بهشت خداوند شكيبا باش . اى نفس ! خواهان خير و خوبى باش و از آسايش و راحتى بگذر.
و در ميان سپاهيان امام (ع ) دلاورى چون زهير ديده مى شود كه دست بر دوش حسين (ع ) مى زند و مى گويد:
و ذا الجناحين الفتى الكميا |
و اءسد الله الشهيد المحيا
به پيش ! اى راهنما و راهبر كه امروز جدت پيامبر خدا را ديدار خواهى كرد. و حسن و على مرتضى و جعفر، با دو بال بهشتى ، و شير خدا حمزه شهيد را ديدار خواهى كرد.
و هم او مى جنگيد و مى سرود:
اقدم حسين ، اليوم تلقى احمدا |
و شيخك الخير عليا ذا الندى |
و حسنا كالبدر وافى الا سعدا |
و عمك القرم الهجان الا صيدا |
و نافع بن هلال وجود دارد كه حمله مى برد و مى گويد:
اءنا الغلام اليمنى الجملى |
ان اءقتل اليوم فهذا اءملى |
من جوانى از يمن و از قبيله جمل هستم و پيرو دين على و حسين مى باشم . اگر امروز كشته شوم ، اين آرزوى من است .
عقيده ام چنين است و پاداش خود را در مى يابم .
و اين على اكبر، فرزند امام حسين (ع )، است كه مى خروشد و مى گويد:
نحن و بيت الله اءولى بالنبى |
من على ، فرزند حسين و نواده على مرتضى هستم . به خانه خدا سوگند كه ، به پيامبر از هر كس نزديكتر مى باشيم .
و برادرزاده اش قاسم بن حسين در ميدان جنگ مى گويد:
ان تنكرونى ، فاءنا فرع الحسن |
سبط النبى المصطفى و المؤ تمن |
اگر مرا نمى شناسيد، من فرزند حسن سبط پيامبر خدا مى باشم .
و محمد بن عبدالله ، نواده جعفر بن ابى طالب مى جنگيد و مى گفت :
و اظهرو الكفر مع الطغيان