|
|
|
|
|
|
جنگ با دشمنان حق همانطور كه اشاره شد، عمده شرطى كه زيديه در امامقائل اند اين بود كه با شمشير (اسلحه ) عليه ستمكاران و دشمنان دين قيام كند. زيديه اهميت فراوانى به اين اصل (جهاد) در اسلام مى دهند، و تكيه به قدرت شمشير راعلت رستگارى و پيروزى حق بر باطل مى دانند. روى هميناصل به (جناح شيعى فعال ) معروف گشته اند. مى گويند چون امام ما زيد بن على ، تنها راه عزت اسلام را در قيام و شمشير مى دانست واين راه را انتخاب كرده ، پس اين از مهمترين صفات امام است . (( فالامام يجب ان يكونشجاعا، مقداما، شاهرا سيفه )) پس امام واجب است كه شجاع و پيشقدم در جنگ و شمشيرشهميشه كشيده و آماده نبرد باشد.(954) زيديه قتال اهل بغى و طغيان را واجب مى داند، به شرطى كه عدد جنگجويانحداقل به سيصد و سيزده نفر برسد، به تعداد مجاهدين بدر، و روى هميناصل مى گويند: (( كل من ادعى الامامة و هو قاعد فى بيته مرخ عليه ستره ، لا يجوزاتباعه و لا يجوز القول بامامته )) (955) هر كس كه دعوى امامت داشته باشد ولىدر خانه بنشيند و پرده را بيفكند (قيام نكند) پيروى از وى جايز نيست و نمى توان بهامامت او قائل شد. پس به اعتقاد زيديه به كار گرفتن شمشير و سلاح امرى است واجب ، در صورتى كهممكن باشد به واسطه آن ، اهل بغى و طغيان و دشمنان دين را سركوب كرد و حق را اقامهنمود و دليل مى آورند از قرآن كريم كه مى فرمايد: (( قاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الى امر اللّه )) (956) بجنگيد با كسانى كهاز حق سرپيچى مى كنند تا آنها به سوى خدا بازگشت نمايند. و باز خداوند مى فرمايد: (( لا ينال عهدى الظالمين )) (957) ستمكاران به عهد(خلافت ) من نمى رسند. و از اينجا زيديه از اماميه كه قائل به مساءله (تقيه ) در بعضى موارد است جدا مى شود،و مى بينيم كه زيديه در موارد زيادى براى پيشبرد مذهب و مرامشان به شمشير و سلاحمتوسل مى شوند، و مى گويند معناى امر به معروف و نهى از منكر همين است و ايمان بدونعمل ارزش ندارد.(958) فرقه هاى زيديه در فرق زيديه و دسته هاى آنان اختلاف است . 1 - نوبختى ، آنان را دو فرقه مى داند: 1 - ضعفاء 2 - اقوياء (959) (البته ما وجهىبراى اين تقسيم نيافتيم ). 2 - اشعرى ، مى گويد: طائفه زيديه به شش فرقه تقسيم مى شود: جاروديه ، سليمانيه ، بتريه ، نعيميه ، يعقوبيه ، و فرقه ششم را ذكر نكرده است.(960) 3 - مسعودى ، صاحب كتاب (( (مروج الذهب ) )) زيديه را در عصر خودشان بهنقل از ابى عيسى وراق هشت فرقه مى داند، جاروديه ، مرثيه ، ابرئيه ، يعقوبيه ، عقبيه، ابتريه ، جريريه ، و اصحاب محمّد بن يمان .(961) 4 - بغدادى ، فقط سه فرقه را نقل كرده است ، جاروديه ، سليمانيه ، بتريه .(962) 5 - شهرستانى ، نيز همين را گفته است و صالحيه و ابتريه را يكى مى داند.(963) 6 - برسى ، زيده را پانزده فرقه مى داند: بتريه ، جاروديه ، صالحيه ، جريريه ، صباحيه ، يعقوبيه ، ابرقيه ، عقبيه ، يمانيه، محمديه ، طالقانيه ، عمريه ، ركبيه ، خشبيه ، حلسفيه .(964) و غير از ابن نديم كسى (قاسميه ) را ذكر نكرده است و مى گويد: قاسم بن ابراهيم علوىرسى پيروان زيادى از زيديه دارد.(965) البته بعضى از فرقه ها در همان اوائل پيدايش از ميان رفته اند مانند (مطرفيه ). جاروديه فرقه جاروديه يكى از فرق مهم زيديه است كه پيروان ابى الجارود زياد بن منذرهمدانى مى باشند.(966) ابوجارود از اصحاب امام باقر (عليه السلام ) بود و موقعى زيد قيام كرد به وىمتمايل شد و قائل به امامت زيد گرديد.(967) و آنچه از ابى جارود نقل شده كتابى است در تفسير كه از امام باقر آن را روايت كرده است. (968) جاروديه آراء و عقائد خاصى در مساءله (امامت ) دارند. و نظر خاصى درباره (مهدى منتظر (عليه السلام )) و (علوماهل بيت ) دارند امّا مساءله امامت ، نظر آنان به شيعه بسيار نزديك است آنان در مساءله امامتمى گويند: پيامبر خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بر خلاف على (عليه السلام ) نصصريح داشت البته نه به نام ، بلكه ، به وصف و خصوصيات ديگر. و پيامبر على را به صفاتى توصيف كرده كه در ديگرى يافت نمى شد (969) و اكثراصحاب پيامبر، آنان كه بيعت على را ترك كردند و به حكومت غير از او راضى شدندكافرند. (970) جاروديه خلافت عمر و ابوبكر را نمى پذيرند.(971) امّا آنان در امامت بعد از على (عليه السلام ) اختلاف نظر دارند. آنها قائل به امامت امام حسن (عليه السلام ) و سپس امام حسين (عليه السلام ) مى باشند وامامت را روى اولاد امام حسن (عليه السلام ) و امام حسين (عليه السلام ) يكسان مى دانند، و مىگويند هر كس از آنان قيام كرد و مستحق امامت بود، وى امام است .(972) امّا عقيده آنان درباره اصل (مهدى منتظر (عليه السلام )) همان عقيده شيعه مى باشد،جاروديه به مساءله رجعت كه از مختصات شيعه است معتقد است امّا در مصداق (و اينكه چهشخصى مهدى است و چه كسى رجعت مى كند با شيعه فرق مى كنند و بين خودشان نيزاختلاف است .)(973) فرقه اى از جاروديه به نام (محمديه ) كه قائل به امامت محمّد بن عبداللّه بن حسن بنحسن بن على بن ابى طالب (عليهماالسلام ) كه همان (نفس زكيه ) است مى باشد، و مىگويد: او امام منتظر و مهدى اين امت است و رجعت خواهد نمود. او نمرده است و كشته نشد وخروج مى كند، و دنيا را پر از عدل و داد مى نمايد.(974) دسته ديگر از آنان معروف به (طالقانيه ) كه به مرگ (نفس زكيه ) اعتراف دارند و مىگويند امامت در محمّد بن قاسم كه مدتى بر طالقان حكومت مى كرد مى باشد، و او نمردهاست و كشته نشده و خروج خواهد نمود.(975) و دسته سوم از آنان به نام (عمريه ) مى گويند امام منتظر يحيى بن عمر است كه معروفاست در كوفه كشته شد، ولى كشته نشده است .(976) دسته چهارم از آنان مى گويند: مهدى منتظر، نام شخصى معينى نيست ، بلكه هر كس ازفرزندان امام حسن مجتبى (عليه السلام ) و با امام حسين (عليه السلام ) با شمشير قيامكند و مردم را به دين دعوت كند، او امام منتظر و مهدى امت است .(977) حميرى در اينجا مى گويد: فرقه ديگرى از جاروديه هست به نام (حسنيه ) آنانقائل به امامت حسن بن قاسم بن عبداللّه بن محمّد بن قاسم رسى مى باشند و گويند اوزنده است و نمرده و نمى ميرد تا دنيا را پر ازعدل و داد كند. (و حال آنكه او در سال 404 ه ق در يمن كشته شده است ).(978) جاروديه و علوم اهل بيت (عليهم السلام ) جاروديه قائل است كه تمام فرزندان رسول خدا از نظر علم و دانش و فرا گرفتن آن ازخدا يكسانند و فرقى بين آنان قائل نمى شود.(979) مى گويند: اهل بيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در اكتساب علوم و معارف با ساير مردمفرق دارند، و آن اينكه آنان علم را از كسى ياد نمى گيرند (( العلميحصل لهم قبل التعلم فطرة و ضرورة )) (980) بلكه علم و دانشقبل از ياد گرفتن براى آنان حاصل است ، روى اقتضاى فطرت و ضرورت . و عجيب اين كه مى گويند (( من ادعى ان من كان منهم فى المهد و الخرق ليسمثل علم رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) فهو كافر مشرك )). ))هر كس ادعا كند كه كسى از آنان (اهل بيت ) حتى در زمان طفوليت از نظر علم مانندرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نباشد او كافر و مشرك است .(981) مى گويند: علم در سينه آنان مى جوشد، همانطور كه گياه از آب باران سبز مى شود، وخداوند است كه آنان را تعليم مى دهد.(982) خلاصه جاروديه ، كسى را از اهل بيت بر ديگرى برتر نمى داند و همه را يكسان مىدانند، روى همين اصل مى گويند همه آنان شايسته مقام (امامت ) و رهبرى مى باشند.(983) جاحظ، به اين روش جاروديه عيب مى گيرد، و مى گويد: شيعه به فرزندان رسول خدا جنايت كرده و نگذاشته آناندنبال كسب علم و دانش بروند، و خيال كرده اند كه خداوند به آنان علوم و معارف را الهاممى كند و آنان از فرا گرفتن آن از ديگران مستغنى مى باشند.(984) (البته جاحظ بايد اين اشكال را بر جاروديه وارد كند نه به شيعه واهل بيت ). سليمانيه دسته ديگرى از زيديه به سليمانيه معروفند. آنان از پيروان سليمان بن جرير مىباشند. اينها قائلند كه مساءله امامت به شوراى امت محول مى شود، و امت صلاح ديدند كه بعد ازرسول خدا ابى بكر و عمر را براى خلافت انتخاب كنند. (985) با وجود اينكه آن ومفضول بودند (مقامشان از على پائين تر بود) و معتقدند كه بيعت عمر و ابوبكر خطا بودو اشتباه ، ولى استحقاق تفسيق نيستند، و امت با بيعت كردن با آن دو اصلح را رها ساختند. سليمانيه عثمان بن عفان خليفه سوّم را به خاطر گناهان و جناياتى كه مرتكب شد،كافر مى دانند.(986) و همچنين كسانى كه در جنگ (جمل ) با على (عليه السلام ) محاربه كردند، كافر مىدانند.(987) سليمانيه ، در توحيد و صفات خدا و افعال بندگان عقايد خاصى دارند كه احتياجى بهشرح و بسط آن نيست . (به (( مقالات الاسلاميين )) ج 2 ص 138 به بعد مراجعهفرمائيد.) بتريه بتريه ، از اصحاب كثير النواء، ملقب به (ابتر) مى باشد، و اسم آنان روى نسبت بهرئيسشان مى باشد. (988) كشى ، صاحب رجال معروف در وجه تسميه آنها گويد: اين افراد، خدمت امام باقر (عليه السلام ) آمدند و عرضه داشتند: (( نتولى عليا و حسناو حسينا و نتبرء من اعدائهم ، قال نعم ، قالوا: نتولى ابابكر و عمر و نتبرء من اعدائهما،فالتفت اليهم زيد بن على (عليهماالسلام ) وقال لهم : اتتبرؤ ن من فاطمة (عليهاالسلام )؟ بترتم امرنا، بتركم اللّه ، فيومئذ سمواالبترية )) گفتند، (ما على و حسن و حسين (عليهم السلام ) را دوست داريم ، و از دشمنانآنان برى مى باشيم ، امام فرمود: بلى درست است ، بعد گفتند: ابوبكر و عمر را دوستداريم و از دشمنان آن دو بيزاريم در اين هنگام زيد بن على (كه در جلسه حاضر بود) روبه ايشان كرد و گفت : آيا از فاطمه تبرى مى جوئيد؟؟ شما از ما جدا و منقطع شديد،خداوند شما را قطع كند، از آن جلسه به بعد آنان به (بتريه ) معروف شدند. (989) و بعضى بترى را لقب مغيرة بن سعد مى دانند.(990) صالحيه صالحيه از پيروان حسن بن صالح بن حى مى باشند. حسن بن صالح پيشواى فكرىفرقه صالحيه ، او مردى فقيه و زاهد و متكلم و محدث بوده است .(991) ابونعيم درباره اش مى گويد: هشتصد محدث را ملاقات كردم ، و از حسن بن صالح برترنديدم . (992) حسن صالح تاءليفات و نوشته هايى دارد، از جمله : كتابى در (توحيد) و در امامت على (عليه السلام )، و كتاب (جامع ) در فقه ، او بطورمخفيانه در سال 167 ه ق در گذشت .(993) عيسى بن زيد در خانه وى مخفى شد، و دختر او را به عقد خويش درآورد و فرزندانى از اوبه وجود آمدند.(994) امّا، (كثيرالنواء) رهبر (بتريه ) او از محدثين بزرگ كوفه بود.(995) و صالحيه و بتريه در اكثر آراء و عقايدشان با هم اتفاق نظر دارند.(996) آنها در مساءله خلافت گويند، كه جايز است مردم كسى را به عنوان خليه براى خودانتخاب كنند، و عمر و ابوبكر را مردم انتخاب كردند، با وجودى كه على (عليه السلام )در ميان آنان بود، و هر كس نسبت به خليفه منتخب مردم مخالفت كند خواه از قريش باشد يااز بنى هاشم كافر است .(997) آنان خلافت عمر و ابوبكر را تقبيح مى كنند و آنان را كافر نمى دانند و آن دو را براىخلافت اهل و سزاوار مى دانند، و مى گويند: على (عليه السلام ) اين امر (خلافت ) را بهآنان واگذار كرد، و بدون اينكه اكراه و اجبارى براى حضرتش باشد، با آن دو بيعتنمود.(998) آنان قائل به امامت افضل و ازهد هستند اگر ساير شروط مساوى شد، و اگر در تمامشروط مساوى شدند، بايد ببينند كدام راءى محكم تر و سياست بيشترى دارد، او را انتخابكنند، و اگر هر كدام در كشور و بلادى باشنداشكال ندارد كه هر كدام از آن دو امام و پيشواى منطقه خويش باشد، و اطاعتش بر قوم وگروه منطقه اش واجب است ، اگر چه او فتواى بهقتل امام منطقه ديگر بدهد.(999) و بعضى از آنان زيبايى و حسن صورت را در امام شرط مى دانند.(1000) شهرستانى گويد: آنان نسبت به عثمان توقف دارند، و از او به بدى ياد مى كنند، وبعضى ورع و تقواى عثمان را قائلند، و بعضى او را ذم و نكوهش مى كنند، و خلاصهوضع او را به خدا ارجاع مى دهند.(1001) امّا صالح بن حى اين راءى را ندارد و عثمان را مستحق منصب خلافت نمى داند و از او برائتمى جويد.(1002) قاسميه اين فرقه شامل زيديه يمن مى شود، آنان پيروان يحيى بن حسين بن قاسم معروف به(رسى ) (متوفاى 298 ه ق ) مى باشند، بعضى قاسميه را به (قاسم بن ابراهيم ) نسبتمى دهند. (1003) نشوان بن سعيد حميرى مى گويد: زيديه يمن اكثرا از فرقهجاروديه هستند، نه قاسميه .(1004) قاسميه در مواردى در مساءله امامت با سائر فرق زيديه اختلاف راءى دارند، آنان قائلند: كه امام بايد از طريق نص و تعيين باشد، يعنى خداوند به وسيله پيامبرش او را بهعنوان امام منصوب كرده باشد. (و اين عقيده شيعه اماميه نيز مى باشد.) قاسميه مى گويند: (( و ان اللّه امر نبيه بان ينص علىرجل بعينه حتى لا يقول احد انه اولى بالامامة )) همانا خداوند به پيامبرش امر مى كندكه مرد معينى را به عنوان امام نصب نمايد و به امامت وى تصريح كند تا مبادا كس ديگرىاين منصب را براى خودش سزاوار داند. (( فالامامة فرض من الفروض الدينية )) پس امامت يكى از فرائض دينى است ، ونصب امام امرى واجب و بايد امام از خاندان پيامبر واهل بيت (عليهم السلام ) باشد.(1005) و علت اينكه مى گويند: امام حتما بايد از اهل بيت پيامبر باشد اين است كه ، اگر امامت ورهبرى از خاندان رسول خدا دور شود، هر فرقه اى مدعى آن مى شود، و اختلاف بزرگىبين مسلمين بوجود مى آيد. و معلوم است نتيجه اختلاف از بين رفتن دين است . قاسميه روى همين اصل ، امامت و خلافت ابوبكر و عمر و ديگران كه ازاهل بيت پيامبر نيستند قبول ندارند و معتقدند كه امامت حق مسلم على بن ابى طالب (عليهالسلام ) مى باشد، و پيامبر از جانب خداوند درباره او نص صريح دارد واستدلال به واقعه غدير خم مى كنند كه پيامبر على (عليه السلام ) را رسما به عنوانجانشين و خليفه از ناحيه خود منصوب و معين نمود و فرمود: (( من كنت مولاه ، فعلى مولاه)) هر كس من ولى اويم ، على ولى اوست . و قائلند كه : پيامبر نسبت به امامت على (عليه السلام ) وصيت فرموده است . و مىگويند: (( ان الرسول كان خير الناس و اعلم الناس فينبغى ان يكون وصيه من بعدهخيرهم ، و اعلمهم و اطوعهم لامره ، و انفذهم لوصيته )) (همانا پيامبر خدا (صلى اللّهعليه و آله ) بهترين و داناترين مردم بود، لذا كسى شايستگى جانشينى او را دارد كههمانند پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله ) باشد. و در پيروى از او بر سايرين مقدم باشد.) قاسميه معتقد است اگر مفضول (كسى كه فضيلتش كمتر است ) برفاضل مقدم شود، واجب است او رياست را به افضل و برتر تسليم نمايد، و خود كنارهگيرد، البته اين عقيده از مختصات قاسميه است و ساير فرق زيديه اين را نمىگويند.(1006) يعقوبيه از پيروان يعقوب مى باشند، (1007) و آنان ولايت و خلافت ابى بكر و عمر راقائلند، امّا اگر كسى خلافت آن دو را نپذيرد، وى را بد نمى دانند و مسلمان و مؤ من مىخوانند.(1008) آنان قائل به مساءله (رجعت ) (بازگشت دوباره مردگان به دنيا) كه از مختصات شيعهاست نيستند، و از كسانى كه اين عقيده را دارند دورى مى گزينند.(1009) نعيميه از اصحاب نعيم يمانى مى باشند، آنان قائلند كه امامت حق مسلم على (عليه السلام ) بودو او مى بايست خليفه بلافصل پيامبر گردد. امّا امت اسلام خطا رفتند وافضل و برتر را ترك كردند و ديگران را خليفه دانستند، ليكن اين خطا و اشتباه راقابل بخشش مى دانند.(1010) مطرفيه اين فرقه از زيديه ، قائلند كه امام بايد، اعلم وافضل باشد. (1011) آنها به مساءله رجعت نيز معتقدند.(1012) زيديه و اماميه كلمه (شيعه ) به دو فرقه مهم اسلامى گفته مى شود: اماميه ، زيديه . جاحظ گويد: (( ان الشيعة رجلان زيدى و رافضى )) (1013) شيعه به دو كسگفته مى شود، زيدى و رافضى . عقائد مشترك زيديه و اماميه البته موقعى اين دو فرقه تحت عنوان (تشيع ) گرد مى آيند، حتما بين آنان علايق وعقايد متفق و مشتركى دارند، گرچه در بعضى موارد اختلافاتى بين آنان به چشم مىخورد. امّا عقايد مشترك آنان در مساءله امامت : 1 - اماميه ، قائل به امامت و خلافت بلافصل على (عليه السلام ) بعد ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى باشد، و خلافت را از كسانى كه بر حضرتشتقدم جستند نفى مى نمايند.(1014) اماميه دليل مى آورد كه پيامبر بر خلافت على (عليه السلام ) نص صريح داشت و او بهعنوان امام معين شده است .(1015) جاروديه : كه فرقه مهمى از زيديه است نيز معتقد است كه پيامبر بر صفات امام نصصريح داشت امّا فرد معينى را تعيين نكرد.(1016) قاسميه : فرقه ديگر زيديه نيز قائل است كه ، پيامبر نص بر على (عليه السلام ) درخلافت داشت او را به عنوان جانشين معين فرمود، و واجب بود كه ديگران حكومت و رهبرى رابه وى تسليم نمايند.(1017) و موقعى ، مساءله امامت و خلافت مساءله مهم و اساسى بين تشيع باشد ناچار زيديهداخل اين عنوان مى گردد، چون ملتزم به اين معنا هستند و از آن خارج نمىباشند.(1018) اماميه : خلافت ابوبكر و عمر و عثمان را قبول ندارد.(1019) جاروديه : نيز قائلند، كه خلافت ابوبكر و عمر خطا و اشتباه بود امّا خلافت عثمان رابهيچوجه جايز نمى دانند.(1020) قاسميه : تقدم خلفاى ثلاثه را بر على (عليه السلام )قبول ندارد.(1021) اماميه : على بن ابى طالب (عليه السلام ) را بر تمام صحابه پيغمبرافضل و برتر مى داند و مى گويد: (( انهافضل الناس بعد رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) و كذلك قالت الزيديه )). ))همانا على (عليه السلام ) بر تمام مردم بعد از پيامبر خدا برتر بود. زيديه : نيز همين عقيده را دارد.(1022) اماميه : حكم مى كند كه ، هر كس با على (عليه السلام ) بجنگد كافر است . زيديه : نيز همين را مى گويد.(1023) اماميه : قائل به ظهور امام دوازدهم است و وى دنيا را پر ازعدل و داد مى نمايد، بعد از آنكه ظلم و ستم همه جا را فرا گرفته باشد.(1024) جاروديه : زيديه ، نيز قائل به ظهور امام مى باشند، امّا مى گويند او كشته شد و بعداخداوند وى را زنده مى گرداند (1025) امّا، اماميه اين را نمى گويند. اماميه : مانعى نمى بيند كه ظهور معجزات به دست امام ممكن است . و زيديه : هم اين راءى را دارند.(1026) عقايد مشترك اصولى بين زيديه و اماميه اماميه صفات خدا را عين ذات او مى داند نه زياد و نه كم (( فاللّه حى بنفسه لابحياةزائد عن ذاته ، و انه قادر بنفسه ، و عالم بنفسه )) (پس خداوند به نفس خود زندهاست نه به حيات زائدى از ذاتش ، و او به ذات خود قادر است .)(1027) جهور زيديه ، اين عقيده را دارد.(1028) اماميه : خداوند را عالم به علم قديم مى دانند نه علم حادث . زيديه : نيز چنين مى گويد:(1029) اماميه قائل به حدوث قرآن است . زيديه : نيز همين عقيده را دارد.(1030) اماميه : معتقد است كه خداوند نه در دنيا و نه در آخرت رؤ يت نخواهد شد. زيديه : نيز همين عقيده را دارد.(1031) اماميه : مى گويد، خداوند كريم است ، و بندگانش را براى عبادتش آفريد و آنان را امربه اطاعت و نهى از معصيت فرمود. و به همان احسان نمود و او هيچ فردى را بيش از وسع وطاقتش تكليف نمى كند. و احدى را بدون انجام دادنفعل قبيحى عذاب نمى فرمايد. زيديه : روى همين عقيده به (وعد و وعيد) همين را مى گويد.(1032) اختلافات بين اماميه - زيديه اماميه : امامت را منحصر در اولاد حسين بن على بن ابى طالب (عليه السلام ) مى داند وشروط امام را خروج با شمشير نمى دانند، و بهاصل (تقيه ) معتقدند. زيديه : امامت را در اولاد امام حسن (عليه السلام ) و امام حسين (عليه السلام ) تجويز مىكند و مى گويد: امام بايد با شمشير قيام كند، و به (تقيه ) عقيده ندارند.(1033) اماميه : قائل به عصمت امام است .(1034) زيديه : اين عقيده را ندارند.(1035) اماميه : مى گويند، اگر مسلمانى مرتكب گناه كبيره شد (گناهى كه در آن وعده عذاب جهنماست ) اين گناه او را از اسلام خارج نمى كند، و اين شخص مسلمان است ، گرچه عنوان(فاسق ) روى اين ارتكاب او به گناهان كبيره داده مى شود. زيديه : البته زيديه همين را مى گويند، امّا اماميه مى گويند: مسلمانى كه مرتكب گناهكبيره شود، در آخرت ممكن است مشمول شفاعت پيامبر گردد، و شيعيان گنه كار نيز شفاعتعلى (عليه السلام ) آنان را دريابد.(1036) امّا زيديه : مى گويند، شفاعت شامل اهل معصيت و گنهكار نمى شود. بلكه شامل بهشتيان است كه به واسطه آن درجاتشان در بهشت بالاتر مى رود.(1037) موارد اختلاف در بعضى اصول اعتقادات اماميه : مى گويند: خداوند، قادر به عدالت است كما اينكه قدرت به ظلم هم دارد امّا هيچگاهظلمى از او سر نمى زند، و اين خود، دليل قدرت و عظمت او است .(1038) زيديه : مى گويند، خداوند به قادر بودن به ظلم و ستم توصيف نمى شود و جايز همنيست بگوئيم ، كه خداوند قدرت ندارد.(1039) اماميه : اتفاق نظر دارد كه ، اسلام غير از ايمان است و هر مؤ منى مسلمان است : امّا هرمسلمانى مؤ من نيست .(1040) زيديه : فرقى بين اسلام و ايمان نمى گذارند، و هر مسلمانى را مؤ من مى دانند وبالعكس . (1041) اماميه : پيامبران را از تمام گناهان چه كبيره و چه صغيره معصوم مىدانند. زيديه : قائل است كه پيامبران فقط از گناهان كبيره معصومند، و جايز است كه گناهصغيره اى از آنان سر زند.(1042) رافضه و زيديه 1 - نوبختى (متوفاى 310 ه ق ) گويد: اول كسى كه جمله (رافضه ) را به شيعيان گفت، مغيرة بن سعد (سعيد) بود (1043) اين مرد بعد از وفات امام محمّد باقر (عليهالسلام ) به امامت (نفس زكيه ) متمايل شد، و چون عقيده خود را ابراز داشت شيعيان واصحاب امام صادق (عليه السلام ) از او تبرى جستند و وى را طرد نمودند، او شيعيان رارافضه (رها كننده ) خواند و وى آنان را به اين اسم ياد نمود.(1044) 2 - امّا عقيده مقدسى (متوفاى 322 ه ق ) درباره رافضه اين است كه : رافضيه نزدشيعيان به كسانى گفته مى شود كه : خلافت على (عليه السلام ) را بعد از ديگرانبداند، ولى غير شيعيان رافضه را به كسانى مى گويند كه خلافت ابوبكر و عمر راقبول نداشته باشند.(1045) 3 - ابن عبد ربه ، (متوفاى 322 ه ق ) درباره رافضه گويد: به اين جهت به رافضه اين عنوان داده شده است كه آنان ابى بكر و عمر را رفض كردند،و كسى غير از آنان ابى بكر و عمر را رفض نكرده است و شيعه غير از رافضه است ، ورافضه درباره على (عليه السلام ) بسيار غلو مى كنند.(1046) 4 - اشعرى (متوفاى 330 ه ق ) در وجه تسميه رافضه گويد: چون آنان ابوبكر و عمر را رها كردند، به رافضه معروف شدند.(1047) 5 - رازى ، (متوفاى 606 ه ق ) در اين باره گويد: به اين جهت آنان را رافضه گفتند كه : زيد بن على در مقام خروجش بعضى از اصحاب اونسبت به عمر و ابوبكر بد گفتند، زيد (عليه السلام ) آنان را از اين كار منع كرد آنانهم در مقابل زيد را رها كردند، زيد به آنان گفت : (( (رفضتمونى ) )) مرا رهاكرديد؟ گفتند: بلى از آن تاريخ به بعد به (رافضه ) (رها كننده ) معروفشدند.(1048) 6 - بغدادى مى گويد: پيدايش اين نام در سال 123 ه ق ، هنگام قيام زيد بود، و بهكسانى گفته شد، كه زيد را در جنگ تنها گذاشتند و رفتند. (1049) و اينقول را طبرى نيز انتخاب كرده است .(1050) اصناف رافضه بعضى براى رافضه اصنافى ذكر كرده اند: 1 - اسفرائينى ، (متوفاى 417 ه ق ) گويد: روافض به سه فرقه تقسيم شدند: 1 - زيديه (كسانى كه معتقد به امامت زيد بن على (عليهماالسلام ) مى باشند. 2 - اماميه (كسانى كه معتقد به امامت 12 معصوم از خاندان پيامبر باشند.) 3 - كيسانيه (1051) (كسانى كه بعد از امام حسين (عليه السلام ) معتقد به امامت محمّدحنفيه مى باشند.) 2 - بغدادى (متوفاى 429 ه ق ) رافضه را چهار صنف مى داند. 1 - زيديه . 2 - اماميه . 3 - كيسانيه . 4 - غلات (1052) كسانى كه درباره شاءن و مقام اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) غلومى كنند. 3 - حنفى ، گويد: رافضه سه دسته اند: اماميه و غلات و زيديه (1053) البته ايناقوال روى همان معنايى است كه گفته اند، رافضيه كسانيند كه عمر و ابوبكر و عثمان رارها كرده اند. اين تقسيم بندى در اين اقوال شايد خلاف حقيقت باشد، چون در ضمن بررسىاقوال در صفحه بعد روشن خواهد شد، روافض عبارت از: (زيديه ) و (اماميه ) و (كيسانيه) نيستند، و اطمينانى به اين اقوال در اصناف رافضه نيست . بررسى اقوال اينها اقوال و سخنان جمعى از بزرگان علم و صاحبان كتبملل و نحل بود كه گذشت . و يك وجه جمعى بين اقوال مختلف بود، و آن اينكه اين اسم (رافضه ) اولين بار هنگامقيام زيد در عراق رسميت پيدا كرد. و ما در بررسى اين اقوال مى بينيم كه اختلاف فاحش بين اين سخنان از وجه تسميه اينجمله مى باشد. نوبختى مى گفت كه : اين نام را مغيرة بن سعد به پيروان امام صادق نسبت داد. ولىصاحب محبر خلاف اين سخن را داشت كه : اين لفظ درسال 122 ه ق هنگام قيام زيد به كسانى گفته شد كه زيد را در معركه نبرد رها كردند ورفتند. امّا روايت مقدسى كه مى گفت : رافضه به كسانى مى گويند كه خلافت على (عليهالسلام ) را بعد از ديگران مى دانند، بسيار بعيد به نظر مى رسد. اولا - او در اين قول منفرد است و كسى از بزرگان علم و اديان اينقول را نگفته اند. ثانيا - نقيض اين قول را ديگران قائلند كه رافضه كسانى اند كه خلافت على را مقدم مىدانند. ثالثا - هيچگاه شيعيان كه اين اسم به آنان بسته شده است خلافت على را بر ديگران مؤخر نمى دانند و اين مطلب را قبول ندارند. دو شاهد تاريخى و روى همين اصل است كه : هنگامى كسى در مقام توهين به سيد حميرى ، به او گفت : اىرافضى . سيد در جواب گفت :
(( و نحن على رغمك الرافضون
| ما على رغم تو، رها كنندگان اهل گمراهى و بديها مى باشيم . از اين شعر سيد معلوم است كه شيعيان رافضه را به معنايى كه مقدسى گفته استقائل نيستند. (1054) (تاءخير خلافت على بر ديگران ). 2 - معروف است كه عمار دهنى در محكمه ابن ابى ليلى قاضى براى اداى شهادتى آمدهبود، اين ابى ليلى به عمار گفت : برخيز، شهادت توقبول نيست ما تو را مى شناسيم ، چون تو رافضى هستى . عمار از اين سخن دلش گرفت و گريان از مجلس بلند شد. قاضى براى دلجويى از وى به او گفت : تو مردى ازاهل علم و حديث هستى و اگر از نسبت رافضه ننگ دارى ، خودت را از آن تبرئه كن ، آنگاهبرادر ما به حساب مى آيى . عمار گفت : به خدا سوگند من به همين راهى كه رفته ام خواهم رفت ليكن گريه من همبراى خودم هست هم براى تو! امّا گريه من براى خودم اين است كه : تو من را به يك رتبه شريف نسبت دادى كه مناهل آن نيستم (1055) و شايد گريه براى قاضى به اين خاطر بود كه چرا او شيعه ويا به قول خودش رافضى نيست . از اين نكته تاريخى نيز مى توان استدلال كرد كه سخن مقدس اساسى ندارد، و رافضهغير از كسانيند كه خلافت على را بعد از ديگران مى دانند. امّا كلام ابن عبد ربه به هيچ وجه قابل اعتماد نيست زيرا او روى تحقيق و ضبط سخن نگفته. و او اينقدر سخنش بى پايه است كه مى گويد: زيد بن على در خراسان كشته شد.(1056) و حال آن كه مسلم است كه زيد در كوفه به شهادت رسيد نه در خراسان . پس سخن صاحب (( (عقد الفريد) )) ابداقابل تمسك و اعتنا نيست . سخن قابل اعتماد از بررسى اقوال و گفته هاى مورخين چنين نتيجه مى گيريم كه : اول كسى كه اين عنوان (رافضه ) را به بعضى از اطرافيانش گفت ، زيد بن على (عليهالسلام ) بود. چون آنان وى را بخاطر سبّ و لعن نكردن علنى عمر و ابى بكر در ميدان نبرد يا موقعبيعت ، ترك گفتند و زيد (عليه السلام ) به آنان فرمود: (( (رفضتمونى ) )) شما مرا رها كرديد و اين عنوان هميشه براى آنان يادگار ماند. و مؤ يد سخن ما، قول رازى در كتاب (( (اعتقادات فرق المسلمين )) (1057) وبغدادى ، در كتاب (( (المحبر) )) است ).(1058) طبرى نيز همين قول را اختيار كرده است .(1059) خلاصه اين عنوان از تاريخ قيام زيد (عليه السلام ) به بعد براى شيعيان علم و معروفشد البته ناگفته نماند، كه زيد بن على تمام شيعيان را رفضه ناميد و جمع كثيرى ازشيعيان در كنار او جهاد كردند. امّا او به اين عنوان به آن دسته از شيعيان گفت كه در موقع حساس بيعت و يا در صحنهنبرد او را رها ساختند و رفتند و بعد از پيدايش فرقه زيديه كه معتقد به امامت زيدشدند، اين عنوان شهرت كامل پيدا كرد. و همه گروه شيعيان در اصطلاح تسنن به رافضه (رها كننده ) معروف گشتند.(1060) و بعدها به تمام كسانى كه خلافت ابوبكر و عمر راقبول ندارند و آنان را غاصب خلافت مى دانند (شيعيان ) رافضى مى گفتند و در زمان ما همهمين طور مى گويند. پس پيدايش اين عنوان در زمان زيد بن على مى باشد ولى بعدا به شيعيانى كه خلافتخلفاى ثلاثه را رها كردند به رافضه مشهور شدند. فصل هجدهم : فهرستى از كتب زيديه مسند زيد يا مجموعه فقهى اين كتاب يكى از جامعترين و عاليترين كتب فقهى و معتبرترين مدرك زيديه است . در اين كتاب روايت و احاديث زيادى است كه راوى آن خود زيد بن على (عليه السلام ) ازپدرش و اجداد پاكش تا رسول خدا مى باشد. و اخبار و روايات آن تمام مستند به زيد بن على (عليهماالسلام ) است . نام كتاب در كتاب (( (اثبات الائمة ) )) اين كتاب به نام (مجموعه فقهى ) ياد شده است ولىاسم معروف آن (مسند) است . در مقدمه آن دارد كه : نام (مسند) به چنين كتابى صحيح نيست ، زيرا مسند را به كتابى مىگويند كه راوى آن ، حديث را به اسنادى از طريق متعدده اى كه داردنقل كند، مانند، مسند احمد و مسند شافعى و... امّا روايات اين كتاب كه راوى آن زيد بن على(عليهماالسلام ) است همه را به يك طريق از پدرش تا جدشرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت مى كند. امّا به نظر ما، اطلاق مسند به چنين كتابى اشكال ندارد زيرا مسند را درمقابل مرسل مى دانيم ، يعنى رواياتى كه نام همه روات ذكر شده باشد و درمرسل حذف مى گردد. نگارنده كتاب اين كتاب به وسيله يكى از علماى بزرگ زيديه به نام (( الامام عبدالعزيز بن اسحاقالبقال )) جمع آورى شده است . او از مشاهير حدود قرن چهارم هجرت است و تاريخ وفات او را سنه 363 ه ق در سن نودسالگى ، نگاشته اند. (1061) و جمع زيادى از علماى زيديه از او روايت كرده اند. تنظيم كتاب اين مجموعه قبلا در 6 جلد بود و نظم و ترتيبى بهشكل باب بندى نداشته است ، و بعدا به وسيله سيد علامه حسين بن يحيى بن ابراهيمديلمى در سال (1201) هجرى منظم و مبوب گرديد.(1062) مقدمه كتاب اين كتاب داراى مقدمه اى است كه مشتمل بر 3فصل است . فصل اول : شرح حال مختصرى از زيد بن على (عليهماالسلام ) و ابوخالد واسطى كهراوى از زيد است و بعضى ديگر از روات . فصل دوّم : درباره كتاب مسند و سؤ الاتى كه از نگارنده كتاب شده با جواب آن . فصل سوّم : يادآورى قسمتى از كتب زيديه با شرححال مختصرى از بعضى مؤ لفين آن ، كه به طور سؤال و جواب ذكر شده است . و خود اين كتاب مجموعه رواياتى است كه از زيد بن على (عليهماالسلام ) در معارف واحكام اسلام نقل شده است . اهميت اين كتاب زيديه اين كتاب را با چشم اعتبار و قبول مى نگرند، و مى گويند:(1063) اين مجموعه ، همان مطالب و روايات و احاديثى است كه در كتب سنت نبويه مانند صحاح وغير آن موجود است . و رجال اين مسند همه مورد وثوق آنان مى باشند و غير ازرجال اهل بيت (عليهم السلام ) شخصيت هاى علمى چون ، حافظ دار قطنى و حافظ ابونعيمكه از اجله و فحول اصحاب حديثند و اين دو اجل علماى حرمين و مصر و شام و هند و روم وساير اقطارند، كه در طريق كتاب مسند به چشم مى خورند. طرق ائمه زيديه در سند كتاب (1064) اين طريق موجود و سند آن متصل به جناب زيد مى باشد. و اين طريق در كتب معتبره اى آمده است ، مانند: 1 - (( بلوغ الامانى فى سند ما انزلت عليه المثانى ، )) منسوب به قاضى علامهاحمد بن محمّد مشحم . 2 - (( اتحاف الاكابر فى اسناد الدفاتر، )) منسوب به ، قاضى علامه محمّدشوكانى ، و آن در هند چاپ شده است . 3 - (( عقد النضيد فيما اتصل من الاساتيد، )) منسوب به ، شيخ المشايخ علامهعبدالكريم بن عبداللّه ابى طالب . شرح و حاشيه ها بر اين كتاب شرح هاى مفصل و حواشى زيادى نوشته اند از جمله : 1 - (( منهاج الجلى . ))2 - (( شرح القاضى ، )) اين شرح از ساير شروحمفصل تر است كه به قلم علامه حسين السياغى نوشته شده و آن آخرين شرح بر كتاباست . حواشى : 1 - حاشيه - سيد صارم الدين . 2 - حاشيه - سيد عماد الدين . اينها شرحها و حاشيه هاى مستقلى بود بر كتاب مسند زيد نوشته شده است ، و حواشى وتعليقات زيادى بر متن خود كتاب نيز زده اند. احاديث و اخبار كتاب تعداد احاديثى كه در اين كتاب به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مى رسد 228 حديثاست (نبوى ). و اخبارى كه به امام اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) مى رسد 321 حديث است (علوى ) و2 حديث از امام حسين (عليه السلام ) كه مجموعا 551 خبر مى باشد. و اكثر احاديث با جمله : (( (حدثنى زيد بن على عن ابيه عن جده عن على (عليه السلام )قال : قال رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله )) )) شروع مى شود. و قسمت زيادى از آن با جمله : (( (قال زيد بن على ...) )) آمده است . رؤ وس و ابواب كتاب اين كتاب مشتمل بر (14) كتاب در (105) باب است و در هر باب احاديث و اخبار زيادى ذكرشده است ، به اين ترتيب : 1 - كتاب طهارت 10 باب 2 - كتاب صلات 43 باب 3 - كتاب جنائز 18 باب 4 - كتاب زكات 12 باب 5 - كتاب صيام 11 باب 6 - كتاب حج 36 باب 7 - كتاب بيع 29 باب 8 - كتاب شركت 9 باب 8 - كتاب شهادات 2 باب 10 - كتاب نكاح 12 باب 11 - كتاب طلاق 7 باب 12 - كتاب حدود و ديات 7 باب 13 - كتاب جهاد 13 باب 14 - كتاب فرائض 16 باب احاديث هر باب از 1 تا بيش از 20 خبر متجاوز است . مثلا باب وضوء كه يكى از ابواب دهگانه كتاب طهارت است داراى 19 خبر است ... كتب معتبر زيديه پس از (( مسند الامام زيد (عليه السلام ) )) 1 - مجموع حديثى - زيد (عليه السلام ) كه فقط در حديث است . 2 - امالى - احمد بن عيسى بن زيد (عليه السلام ) (1065) اين كتاب به نام (((بدايع الانوار فى محاسن الاثار) )) معروف است . و به گفته يكى از پيشوايانزيدى : اين كتاب اساس علم زيديه و يكى از متقن ترين كتب آنان است . 3 - علوم آل محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) - محمّد بن منصور مرادى .(1066) 4 - مؤ لفات قاسم بن ابراهيم (1067) (حدود 20 كتاب ). 5 - مؤ لفات يحيى بن الحسين فرزند قاسم بن ابراهيم (حدود 40 كتاب ) كه از آن جمله(( (تفسير القرآن ) )) در 6 جلد و (( (معانى القرآن )) در 9 جلد و بعضى ازتاءليفات معتبر او عبارت است از: (( الاحكام - منتخب - الفنون - المجموع . ))6 - مصنفات اطروش (1068) از جمله اين مصنفات : (( الانابه - مغنى - صفى . ))7 - مصنفات فرزند اطروش . 8 - مصنفات قاسم بن على عيانى (حدود 70 كتاب و رساله ). 9 - كتب المؤ يد باللّه (1069) و ابى العباس احمد بن ابراهيم حسنى . 10 - تاءليفات ابوطالب (1070) برادر مؤ يد باللّه . 11 - جامع كافى (1071) - ابوعبداللّه محمّد بن على العلوى (اين كتاب در 6 جلد است ). 12 - تاءليفات - مرشد باللّه (از جمله امالى وى كه كتاب بزرگى است ). 13 - (( الانوار، اثنينيه ، خميسيه . ))14 - تاءليفات - اميرحسين ، كه معروف آن 6 كتاب است : شفاء (1072) تقرير،مدخل ، ذريعه ، ثمرات ، (( الافكار فى احكام الكفار، )) ارشاد. اينها معروف ترين كتب قديمه از تاءليفات ائمه و پيشوايان بزرگ زيديه بود. و متاءخرين آنان نيز كتب زيادى نگاشته اند كه تعداد زيادى از آن در مقدمه كتاب مسند زيدنام برده شده است ، اگر كسى خواست نام تاءليفات مطبوعه و مهم زيديه را بهتر بهدست بياورد، به كتاب (( (بغية الشافية فى مؤ لفات زيديه ) )) مراجعه كند.
|
|
|
|
|
|
|
|