بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شخصیت و قیام زید بن علی (ع), سید ابوفاضل رضوى اردکانى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     ZEID0001 -
     ZEID0002 -
     ZEID0003 -
     ZEID0004 -
     ZEID0005 -
     ZEID0006 -
     ZEID0007 -
     ZEID0008 -
     ZEID0009 -
     ZEID0010 -
     ZEID0011 -
     ZEID0012 -
     ZEID0013 -
     ZEID0014 -
     ZEID0015 -
     ZEID0016 -
     ZEID0017 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ملاقات با خليفه 
صباح گويد: موقعى ربيع اين سخن را از من شنيد سر را به آسمان بلند كرد و گفت :خدايا تو گواه باش كه ذمه خود را از ريختن خون اين مرد تبرئه مى كنم . اين كلام راگفت : آنگاه چند ماءمور بر من گماشت و خود به نزد خليفه رفت ، و من همين قدر فهميدم كهپايش درون اطاق خليفه رسيده يا نرسيده بود كه مهدى صدا زد: صباح زعفرانى رابياوريد، و به دنبال اين فرياد مرا به نزد مهدى بردند.
تا چشم خليفه به من افتاد گفت : تو صباح زعفرانى هستى ؟؟
گفتم : آرى .
گفت : خدايت روز خوش نياورد و كارت را سامان نبخشد اى دشمن خدا تو همانى كه بر منقيام كرده و مردم را به سوى دشمنان من دعوت مى كنى !
گفتم : بلى به خدا من همانم كه مى گويى و همه آنچه كه گفتى درست است مهدىعصبانى شد و فرياد زد: پس تو همان خائنى كه به پاى خود به سوى مرگ آمده اى آيابه كار خويش اعتراف دارى و با اين وصف باخيال راحت به نزد من آمده اى ؟!
گفتم : من آمده ام تا تو را مژده دهم و هم تسليت گويم .
مهدى قدرى آرام شد و با تعجب گفت : به چه مژده دهى ؟ و به چه تسليت گويى ؟!
گفتم : مژده به مرگ عيسى بن زيد و تسليت نيز به همين خاطر زيرا او پسر عم و ازگوشت و خون تو بود!
مهدى كه اين سخنان را شنيد روى خود را به طرف قبله كرد و سجده شكر بجاى آورد و خدارا حمد كرد و آنگاه رو به من كرد.
و گفت : چند وقت است كه عيسى مرده است ؟؟
گفتم : حدود دو ماه است .
گفت : چرا زودتر خبر ندادى ؟
گفتم : حسن بن صالح نگذاشت و سخنان او را برايش باز گفتم ، مهدى پرسيد: او چهشد؟ گفتم : او هم از دنيا رفت و اگر او زنده بود نمى گذاشت من اين خبر را برايتبياورم . مهدى ، سجده ديگر به جا آورد و گفت : سپاس ‍ خدايى را كه مرا از دست او همآسوده كرد. براستى او دشمن سرسختى براى من بود و شايد اگر زنده مى ماند شخصديگرى را به جاى عيسى به قيام بر ضد من واميداشت .
اكنون هر حاجتى دارى بگو كه به خدا سوگند ترا بى نياز خواهم كرد. و هر چه بخواهىبه تو مى دهم .
صباح گويد: گفتم : به خدا من هيچ حاجتى ندارم و چيزى از تو نمى خواهم ، جز يك چيز،مهدى گفت : آن حاجت چيست ؟
گفتم : رسيدگى به وضع فرزندان عيسى و سرپرستى آنان ، به خدا سوگند اگروضع مالى و زندگى من طورى بود كه مى توانستم آنها را اداره و سرپرستى كنم ازتو براى آنها چيزى نمى خواستم و آنها را نزد تو نمى آوردم ولى آنها كودكند و اگربه آنها رسيدگى نشود از گرسنگى و بى سرپرستى خواهند مرد زيرا آنها مالى واندوخته اى ندارند. پدرشان در تمام اين مدت كه مخفى بود آب مى كشيد و به سختى آنانرا اداره مى كرد. و اكنون جز من كسى كه عهده دار مخارج آنها باشد يافت نمى شود. و اينكار هم از من ساخته نيست . و تو شايسته ترين مردم به حفظ و حراست آنها هستى و نيزسزاوارترين كسى باشى كه متعهد مخارج زندگى آنها گردى . چون آنها خويشاوندانتو و گوشت و خون تو و يتيمان خاندان تو هستند.
صباح گويد: سخنان من كه پايان يافت ، مهدى گريست تا آنجا كه اشك از گونه اشسرازير شد و آنگاه گفت :
به خدا سوگند اگر نزد من باشند مانند بچه هاى خودم از آنها مراقبت مى كنم اى مرد، خدااز ناحيه من و آنها به تو جزاى خير دهد. تو حق آنان و پدرشان را بر گردن خويش خوبادا كردى و بار سنگينى از دوش من برداشتى و براى من سرور و خوشحالى هديه آوردى !
من گفتم : حالبراى آن بچه ها امان خدا و رسول و امان تو هست ؟
و ذمه خود و پدرانت را در حفظ جان آنان و بستگانشان و ياران پدرشان به گردن مىگيرى كه آنان را تعقيب نكنى و كسى از ايشان را پى گيرى ننمايى !
مهدى گفت : امان براى خودت و براى آنان باشد و در ذمه من و پدرانم هستند.
هر گونه شرط و پيمانى در اين مطلب مى خواهى بگو، كه همه پذيرفته است .
صباح گويد: من به هر لغت و زبانى كه مى خواستم شرط و پيمان از او گرفتم .
در اين وقت مهدى رو به من كرد و گفت : اى حبيب و دوست من آخر اين كودكانخردسال چه گناهى كرده اند، به خدا سوگند اگر پدرشان جاى آنان بود و به پاىخود به نزد من مى آمد يا من به او دست مى يافتم هر چه مى خواست به او مى دادم ، تا چهرسد به اينها! خدا پاداش نكويت دهد اكنون برو و بچه ها را به نزد من بياور. و بهحقى كه من بر تو دارم از تو مى خواهم كه پولى را نيز كه ما براى خودت مقرر مى كنيمبگيرى و آن را كمك زندگيت قرار دهى .
در جواب گفتم : من از پذيرفتن آن معذورم ، چون كه من يك نفر از مسلمانانم و همانند آنانزندگى خود را اداره مى كنم .
اين را گفتم : و از نزد مهدى بيرون آمدم به سراغ فرزندان عيسى رفتم و آن دو را پيشمهدى بردم ، مهدى تا آنها را ديد جلو آمد و آن دو كودك را به سينه چسبانيد و دستور دادجامه هاى زيبا براى آنان آوردند و جايى براى آنان آماده كرد و كنيزى را به خدمتگزارىآنان گماشت و چند غلام را نيز ماءمور رسيدگى و فرمانبرى آنان قرار داد و در كنارقصر خود اطاقى را به آنها اختصاص داد.
پس از اين جريان من گاه و بيگاه از وضع آنان جويا مى شدم ، اطلاع مى يافتم كه آن دوهمچنان در قصر سلطنتى خليفه عباسى به سر مى برند تا اينكه محمّد امين فرزند هارونالرشيد كشته شد و اوضاع قصر بغداد به هم خورد و كسانى كه در قصر بودندپراكنده شدند، در آن وقت احمد بن عيسى از آنجا بيرون آمد و متوارى گشت ، امّا برادرشزيد بن عيسى پيش از اين جريان بيمار شد و پس از چندى درگذشت .
(صاحب (( مقاتل الطالبيين )) اين سرگذشت را به نحو ديگرى نيزنقل كرده است كه احتياجى به ذكر آن نيست .)
فرزندان عيسى 
در اين روايت اضافه دارد كه عيسى چهار فرزند داشت و حسن بن عيسى را اضافه مى كندكه وى در زمان حيات پدر درگذشت و ديگر حسين بن عيسى كه دختر حسن بن صالح را بهعقد خود درآورد و در كوفه ماند و احمد و زيد هم پس از اين ملاقات با خليفه به نزد وىبرده شدند.
و مى گويند: آن دو از مهدى اجازه گرفتند و به مدينه رفتند، و زيد در مدينه درگذشت واحمد در اثر گزارش و سعايت جاسوسان هارون الرشيد متوارى شد و بعد از چندى بهخاطر اجتماع شيعيان و زيديه در نزد او دستگير شد و در زندان هارون افتاد و پس از چندىاز زندان گريخت (888) او در زمان متوكل در حالى كه فرارى بود درگذشت .(889)
احمد بن عيسى بن زيد، 30 بار پياده به زيارت خانه خدا مشرف شد.
على فرزند احمد گويد: پدرم در شب 23 رمضانسال 247 ه‍ ق در بصره درگذشت .(890)
حسين بن زيد (ربيب امام صادق عليه السلام ) 
دومين فرزند حضرت زيد (عليه السلام ) حسين است ، او در شام متولد شد. مادرش : ام ولد(كنيز) بود. تاريخ تولد او سال 114 يا 115 ه‍ ق و مدت عمرش 76سال مى باشد.(891)
كنيه او ابوعبداللّه (892) لقبش (( ذوالدمعه و ذاالعبره )) (صاحب اشك ) مى باشدهنوز هفت سال از عمرش نگذشته بود، كه غبار يتيمى بر سرش نشست ، و پدرش بهشهادت رسيد.
امام صادق (عليه السلام ) او را پرورش داد و به خوبى تربيت كرد، و به او علم و دانشو حكمت آموخت ، او در سايه لطف امام زندگى كرد و حضرتش بعد از شهادت پدرش تعليمو تربيت او را به عهده داشت ، و از امام استفاده هاى علمى زيادى كرد.(893)
در رجال شيخ طوسى (894) او را از اصحاب امام صادق (عليه السلام ) مى شمرد.
حسين بن زيد از روات و صاحب كتاب است و نجاشى و شيخ طوسى او را عنوان كرده اند، ونيز ابن حجر، هم در (تقريب ) و هم در (تهذيب ) او را ياد كرده و ستوده است .(895)
علت آنكه حسين بن زيد را، به (( ذى الدمعه و ذى العبره )) (صاحب اشك ) لقب دادهبودند، اين بود كه او بسيار مى گريست و اكثر اوقات اشك از ديدگان مباركش سرازيربود، فرزندش يحيى مى گويد: مادرم به پدرم حسين بن زيد عرض كرد: چقدر گريههاى تو زياد است ؟
پدرم در جوابش گفت : آيا آتش ، و آن دو تير برايم خوشحالى و سرورى باقىگذاشته كه جلو گريه هايم را بگيرم .
مقصودش از آتش يادآورى خاطره جانگداز سوزاندن جسد مقدس پدرش ‍ زيد (عليه السلام )و منظور از دو تير آن دو تيرى بود كه يكى به پدرش زيد و ديگرى به برادرشيحيى اصابت كرد.(896)
و صاحب (( (غاية الاختصار) )) درباره حسين مى گويد: (( كان سيدا جليلا شيخ اهلهو كريم قومه )) (897) حسين بن زيد آقا و بزرگوار و محترم و بزرگ خاندانشبود او در ميان خويشانش بسيار گرامى بود.
او از نظر زبان ، و بيان ، و قلم و زهد و فضل و احاطه او بر انساب و شناسايى افراد وتاريخ از رجال بنى هاشم به حساب مى آمد.(898)
او، به كمك ابراهيم و محمّد و فرزندان عبداللّه محض شتافت و در جبهه جنگ همراه آنان مىجنگيد و پس از شهادت آن دو متوارى شد.
او را در آخر عمرش مكفوف (نابينا) لقب دادند چون و آخر عمرش نابينا شد و شايد علت آنهمان زياد گريستن او بود. او در سال يك صد وچهل ه‍ ق زندگى را بدرود گفت .(899)
قيام حسين بن زيد 
حسين بن زيد از كسانى بود كه همراه محمّد و ابراهيم فرزندان عبداللّه بن حسين قيام كردو سپس براى مدتى طولانى متوارى گشت و چون او را تعقيب نكردند و اطمينان يافت كهدستگير نخواهد شد خود را ظاهر ساخت .
برادرش محمّد بن زيد مورد محبت منصور عباسى قرار گرفت و وى را نزد خودش برد محمّدبه وسيله نامه برادرش حسين را از جانب منصور تاءمين مى داد و موقعى كه از طرف منصورآسوده خاطر شد. علنا در مدينه آشكار شد ولى با كسى تماس نمى گرفت و تا از كسىكاملا اطمينان پيدا نمى كرد او را به خانه خويش راه نمى داد.
على مقانعى به سند خود از حسين بن زيد روايت كرده گفت : در نهضت محمّد بن عبداللّه ،چهار تن از فرزندان امام حسين بن على (عليهماالسلام ) خروج كردند. من و برادرم عيسى وموسى و عبداللّه فرزندان امام جعفر بن محمّد (عليهماالسلام ) بودند.(900)
نصيحت عبداللّه بن حسن 
حسين بن زيد گويد: روزى گذار من به عبداللّه بن حسن كه در مسجدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نماز مى خواند افتاد و چون مرا ديد با دستش ‍ اشارهبه من كرد، من به نزدش رفتم همينكه نمازش تمام شد رو به من كرد و گفت :
اى برادرزاده چون تو خود الا ن صاحب اختيار و آزادى دلم خواست تا پندى به تو دهمشايد خداوند تو را بدان سود بخشد، فرزندم : براستى كه خداوند تو را در جايى ومقامى قرار داده كه كسى جز تو در آن مقام و جايگاه نيست و تو اينك در سنين جوانى هستى ومردم ديده هاى خود را به تو دوخته اند، خوبى و بدى هم به سويت شتابانند، پس اگركارى كنى شباهت به رفتار گذشتگان داشته باشد معلوم است كه خير و خوبى به توروى آورده و اگر كارى مخالف آنها انجام دهى به خدا سوگند بدى و شرى است كه بهسويت شتافته است ، و همانا تو پدرانى پشت سر گذارده اى كه نظيرى در مقام و مرتبهنداشتند و نزديكترين پدرانت زيد بن على است كه من نه در ميان خودمان و نه در ميانديگران همانندش را نديدم . و هر چه بالا روى به فضيلت و برترى برخورد كنى ،چون : على ، و بعد حسن و بعد على بن ابيطالب (عليهم السلام ).(901)
در كتاب ارزنده (( اعيان الشيعه ، )) چاپ بيروت جلد 6 ص 23 تا ص 26 شرححال نسبتا مفصل اين شخصيت عاليقدر اسلام آمده مراجعه شود.
محمّد بن زيد 
آخرين فرزند برومند زيد محمّد است ، كنيه او ابوجعفر و ابوعبداللّه نيز گفته اند مادرشكنيزى از اهل سند بود.
درباره اش گفته اند: (( و كان فى غاية الفضل و نهايةالنبل )). ))او به عاليترين درجه فضيلت و كمال رسيده بود.
حسين بن محمّد بن يحيى علوى از جدش نقل مى كند كه درباره محمّد مى گفت :
(( و كان محمّد بن زيد من رجالات بنى هاشم لسانا و بيانا)). ))محمّد بن زيد از نظر بيان و گرمى سخن از مردان برجسته بنى هاشم به شمار مى رفت، خطيب بغدادى ، در شرح حال او مى نويسد:
او در زمان خلافت مهدى عباسى به بغداد آمد و در آنجا درگذشت و گفته است : كه در قياممحمّد بن عبداللّه بن حسن (نفس زكيه ) از جمله رزمندگان و فرماندهان لايق و از مبارزينبود و محمّد بن عبداللّه وصيت كرده بود كه اگر من كشته شدم رهبرى نهضت به عهدهبرادرم ابراهيم است و اگر ابراهيم كشته شد، عيسى بن زيد و محمّد بن زيد فرماندهىقيام را به عهده گيرند.(902)
تذكر: طبق روايات ديگرى كه صاحب (( مقاتل الطالبيين ))نقل كرده ، محمّد در نبرد فرزندان عبداللّه حسن نبود و عيسى و حسين از فرزندان زيد (عليهالسلام ) در قيام محمّد و ابراهيم شركت داشتند نه محمّد بلكه او نزد خليفه عباسى منصوررفت و مقام قربى پيدا كرد.(903)
او در سنين جوانيش با منصور خليفه عباسى كنار آمد ومثل عباسيان لباس ‍ سياه به تن كرد (مسوده ) و با منصور ارتباط داشت امّا او بعدا درمدينه قيام كرد و خود را ظاهر نمود او كمتر با مردم در تماس بود و به هر كس كه اعتمادنمى كرد اجازه ورود به خانه اش را نمى داد.(904)
اعتقاد راسخ محمّد بن زيد در مساءله امامت  
محمّد هيچ گاه مدعى امامت نبود و او به امامت ائمه معصومين ايمان و اعتراف داشت و نسبت بهامام موسى بن جعفر و فرزندش امام هشتم ، كمال خضوع و احترام را داشت او ائمه راستين حقرا مستحق امامت مى دانست و ادله و شواهدى زياد بر اين موضوع دلالت دارد و از جمله روايتىاست كه ذيلا نقل مى شود:
مردى به نام حيدر بن ايوب گويد: ما چند نفر در دهكده قبا بوديم و بنا بود محمّد بن زيدهم به جمع ما ملحق شود، محمّد مقدارى از موعد مقرر ديرتر به نزد ما آمد.
به او گفتيم چرا دير كردى ؟ او عذر موجهى براى خود ذكر كرد.
گفت : ابوابراهيم (كنيه امام هفتم ) ما را كه هفده نفر از فرزندان على و فاطمه بوديم بهعنوان شهود وصيتش جمع كرد و از ما درباره امامت و جانشينى فرزندش (رضا) شاهدگرفت . سپس اضافه كرد:
ابوابراهيم فرزندش (رضا) را وصى و وكيل خود معين نمود كه در زمان حيات و مماتشجانشينش باشد.
آنگاه محمّد با ايمانى راسخ و استوار گفت : اى حيدر به خدا سوگند او امروز فرزندشرضا را به عنوان امامت انتخاب كرد. و همه شيعيان بعد از او بايد معتقد به امامت وىباشند. از اين روايت كاملا روشن است كه محمّد در مساءله امامت ائمه معصومين ايمان و اعترافداشته است و آنان را دوست مى داشت .
گذشت و فداكارى محمّد بن زيد 
سرگذشت جالبى كه بر فضيلت و جوانمردى و كرامت محمّد دلالت دارد. آن اينكه ابىجعفر منصور خليفه عباسى در مكه شنيده بود كه در نزد محمّد بن هشام بن عبدالملك گوهرقيمتى است . وى مى خواست به هر وسيله اى كه ممكن است از چنگ او بيرون آورد. يك روزصبح دستور داد تمام درهاى مسجد الحرام را ببندند و ماءمورينى چند گماشت تا محمّدفرار نكند و فقط يك در را باز گذارد و دستور داد، تا ماءمورين محمّد را دستگير كنند.محمّد بن هشام فهميد كه اين نقشه ها براى گرفتن خود اوست وحشت زده اين طرف و آن طرفمى رفت تا پناه و پناهگاهى پيدا كند و بلكه خود را از مهلكه نجات دهد. در بين مردم ديدجوانى كه آثار كرامت و بزرگوارى از چهره او خوانده مى شود در گوشه اى از مسجدنشسته وى اين جوان را نمى شناخت . در عين حال بهتر اين ديد كه خود را در پناه او قراردهد و اتفاقا اين جوان شكوهمند محمّد فرزند زيد بود و محمّد بن زيد هم فرزند هشام رانمى شناخت .
محمّد بن زيد گفت : چرا وحشت زده و سرگردانى ؟ فرزند هشام گفت : آقا اگر خودم رامعرفى كنم مرا در پناه خودتان مى گيريد و امان مى دهيد؟ فرزند زيد گفت : تو در پناهمن و من ترا نجات مى دهم .
محمّد بن هشام گفت : شما خودتان را معرفى كنيد. فرزند زيد گفت من محمّد بن زيد بن علىمى باشم . تا فرزند هشام نام زيد را شنيد و دانست اين جوان فرزند آن شهيد قهرمانىاست كه پدرش هشام قاتل اوست رنگ از چهره اش پريد و با خود گفت : ديگر مرگ منقطعى است . او لرزان و گريان از محمّد بن زيد تقاضاى عفو و گذشت و كمك مى كرد.
محمّد با آرامش و بزرگوارى كه خاص خاندان او بود گفت جوان نترس من به او كارىندارم پدرت قاتل پدر من است من تو را به قصاص خون پدرم نمى كشم . من تو راناچارم با يك نقشه اى از چنگال ماءموران منصور نجات دهم و اگر براى نجاتت به تورفتار تندى كنم پوزش مى خواهم .
فرزند هشام موقعى چنين شنيد، گفت : آقا هر جور مى توانى و صلاح مى بينى براىنجات من انجام ده .
محمّد بن زيد عباى خود را روى سر فرزند هشام افكند و او را به طرف تنها در خروجىمسجد كشاند نزديك ماءموران تفتيش كه رسيد چند سيلى آب دارى به فرزند هشام زد و بهرئيس شرطه رو كرد گفت : اى ابوالفضل اين مرد بدجنس شتربان است و شترهايى از اوكرايه كردم براى اينكه به كوفه بروم امّا او به من خيانت كرد شترها را به افسرانلشكر خراسان داده و الا ن او را گير آورده ام تا نزد قاضى ببرم و در مورد ادعاى خود حقمرا بگيرم . لطفا دو پاسبان را همراه من كن تا او فرار نكند بلكه او را به محكمه قاضىببرم .
رئيس شرطه كه محمّد بن زيد و شخصيت او را مى شناخت تعظيم كرد و گفت : چشم قربانو فورا دو ماءمور را در اختيار محمّد بن زيد گذاشت و از مسجد خارج شدند بين راه كهرسيدند و كاملا مطمئن شد از مهلكه خارج شده اند، با صداى بلند به فرزند هشام گفت :خوب حالا حق مرا مى دهى يا نه فرزند هشام هم گفت : بله بله منقبول دارم حق تو را ادا مى كنم .
آنگاه محمّد بن زيد رو به دو پاسبان كرد و گفت : بسيار خوب اين مرد حق مرا مى دهد ديگراحتياجى نيست به قاضى برويم شما هم برويد.
موقعى كه ماءموران رفتند و محمّد از اين نقشه جالب نتيجه گرفت رو به فرزند هشامكرد و گفت : حالا ديگر خبرى نيست زود برو جاى امنى و خودت را پنهان كن و الا دستگيرمى شوى .
فرزند هشام موقعى اين فداكارى و گذشت بى نظير را از محمّد بن زيد ديد از بابسپاسگزارى و تشكر از اين خدمت فرزند زيد دست برد و در جامه خود آن گوهر گرانبهاو قيمتى كه منصور دنبال آن مى گشت به محمّد بن زيد داد و اين گوهر تنها باقى مانده ازخزانه هشام خليفه اموى بود كه به دست پسرش افتاده بود.
محمّد بن زيد با لحن محبت آميز به فرزند هشام گفت : نه ما خاندان پيامبر در برابر خدمتو كار نيك مزد نمى خواهيم . من خون مقدس پدرم كه مهم تر از همه چيز بود از تو نخواستم. اين دانه قيمتى براى خودت باشد. و هر چه زودتر برو و خودت را پنهان كن (905) آرى اين سرگذشت عظمت و شخصيت فرزند زيد را مى رساند.
چرا چنين نباشد، او تربيت يافته مكتب امام پاك و مردان راستين و بزرگ شده خانه گذشتو فداكارى و فضيلت ، او از خاندان پاك رسول خدا است از خاندان كرامت و از شاخه هاىدرخت نبوت . درود خدا به روان پاك او باد.
فرزندان محمّد 
محمّد بن زيد شش پسر و سه دختر داشت به نامهاى : جعفر، قاسم ، حسن ، حسين ، على ومحمّد. و اعقاب و اولاد محمّد بن زيد از جعفراند.(906)
و دختران : به نامهاى فاطمه ، ام الحسن ، و كلثوم مى باشند.
جعفر سه پسر داشت به نامهاى محمّد و احمد و قاسم . احمد از اصحاب امام هشتم بود و درنزد حضرتش مقام شامخى داشت و كتاب (( (فقه الرضوى ) )) كه كتابى معروف استبه قلم اوست و صاحب (( رياض ‍ العلماء )) از آننقل مى كند:
جعفر مردى اديب و شاعر بود.
برادرش محمّد او را به رياست لشكر ابوالسرايا گماشت بدان جهت او را (( (رئيسالشاعر) )) مى گفتند. جعفر در خراسان قيام كرد و در مرو كشته شد. و قبر او در محلىبه نام تكيه ساسانى مى باشد.(907)
فصل هفدهم : زيد و زيديه 
زيد بن على و زيديه 
پيروان زيد بن على كه تعداد آنان به چندين ميليون نفر مى رسد، اكثر آنان در بلاد يمن، و بقيه در ساير اقطار عربى چون حجاز، سوريه ، لبنان ، عراق ، و در مصر و سايركشورهاى آفريقايى متمركزند.
آنان در اعتقادات اصول خاصى دارند كه آن را نسبت به خود حضرت زيد (عليه السلام )مى دهند، و در فروع هم مستقل اند و كتب زيادى در عقايد و احكام خويش دارند، كه همه آنان رامنسوب به زيد بن على مى دانند.
و ما در اينجا اول شرح كوتاهى از حالات زيد (عليه السلام ) كه به قلم يكى از علماىبزرگ زيديه در كتاب (( (مسند الامام زيد) )) (908) آمده استنقل مى كنيم و از اين مقاله شخصيت زيد بن على از ديدگاه زيديه و پيروانش ‍ روشن مىگردد.
و سپس عقايد زيديه و فرق آنان را خواهيم نگاشت :
نگارنده كتاب (مسند زيد) سعى كرده شخصيت بارز زيد بن على را به نحو خلاصه اى درچند صفحه جلوه دهد و ما به خاطر اختصار آن به ترجمه آن مى پردازيم تا مقام حضرتزيد بن على از ديدگاه پيروانش روشن گردد.
زيد از ديدگاه زيديه به قلم امام عبدالعزيز بن اسحاق 
زيد بن على امام ما است ، او در راه حق جهاد كرد و مردم را به سوى خدا خواند، او ناصح دينو سرور اهل زمانش بود، و عزيزترين وجود هم عصريانش بود.
او امام خاندان نبوت در زمان خويش بود، خداوندمتعال باب علم را براى او گشود، او علوم خود را از پدر بزرگوارش زين العابدين فراگرفت و از جابر بن عبداللّه انصارى استفاده هاى علمى نمود.
و زمانى از (امام ) جعفر صادق (عليه السلام )حال عموى بزرگوارش را پرسيدند در جواب گفت : او (زيد) در ميان ما بهترين فردى درقرائت كتاب خدا و فقه در دين و صله رحم بود خداوند چون او كسى را براى دنيا و آخرتما نگذاشت .(909)
شعبى از بزرگان علم و حديث درباره او گويد:
نزائيد زنى فرزندى را دانشمندتر و شجاع تر و پارسارتر از زيد.
و از برادر وى (امام ) باقر (عليه السلام ) حال او را پرسيدند، گفت :
احاطه علمى زيد از همه بيشتر بود، (سپس اين دانشمند زيدى اين جمله رادليل برترى زيد بر امام باقر مى گيرد و چنيناستدلال مى كند:)
اين اعتراف درستى است كه (امام ) باقر زيد را اعلم وافضل از خويش ‍ مى داند، پس گمان تو نسبت به چنين مردى كه (امام ) باقر به آنفضل و دانشش او را برتر از خويش مى داند، چيست ؟
جابر گفت : از (امام ) محمّد باقر حال برادرش زيد را پرسيدم فرمود: از مردى سؤال كردى كه وجود او لبريز از ايمان و علم بود و تمام اجزاى بدنش از فرق سر تاانگشت پا دين و دانش بود، او بزرگ خاندانش بود.
ديلمى در (( مشكاة الابرار )) راجع به نبرد زيد بن على و برخورد او با هشامكلماتى را نقل كرده است .
(سپس نويسنده مقاله به نحو اختصار به قسمتى از روايات كه به نحو پيشگويى ازپيامبر و اجداد و پدران طاهرين زيد (عليه السلام ) كه دانشمندان و محدثين بزرگ عامهنقل كرده اند مى پردازد و مى گويد:)
حافظ سيوطى در (( جامع الكبير... )) از حذيفة بن يماننقل مى كند كه :
پيامبر روزى نظرش به زيد بن حارثه افتاد و سخت گريست و مى گفت : آن مظلوم ازاهل بيت من ، و مقتول در (كناسه ) همنام اين جوان است و اشاره به زيد بن حارثه كرد وفرمود: اى زيد نزد من بيا، خداوند محبت تو را در دلم زياد كرده زيرا تو، همنام حبيبى ازفرزندانم يعنى زيد مى باشى :
اين خبر را ابن عساكر نقل كرده است (و ما آن را از طريق شيعه يادآور شديم ).
و ديلمى در (( (مشكاة الانوار). ))(( و المهدى لدين اللّه محمّد بن مطهر در (المنهاج ). ))و حاكم در (( (جلاء الابصار). ))و امام ابوطالب يحيى بن حسين در (امالى ) اين حديث را آورده اند كه پيامبر فرمود:
شهيدى از امتم كه قيام او به حق است همان فرزندم مى باشد كه در كناسه كوفه او رابه دار مى زنند چون او پيشواى مجاهدين و پيشرو صورتهاى درخشان در صحنه قيامت است، در آن روزى كه فرشته هاى مقرب آنان را ملاقات مى كنند و ندا مى دهند كه :داخل بهشت شويد و هيچ خوفى و حزنى بر شما نيست .
و نيز دانشمند فوق الذكر در كتابش اين حديث را از پيامبر خدانقل مى كند: كه او به فرزند شهيدش حسين فرمود: اى حسين ، از صلب تو مردى خارج مىشود كه او و يارانش در روز محشر بر تمام مردم مقام برترى دارند، آنان بدون حسابداخل بهشت مى شوند (و ما نيز اين حديث را از كتب معتبر شيعه با مداركمفصل ذكر كرديم ).
و نيز از انس نقل مى كنند كه پيامبر خدا فرمود: مردى از فرزندانم در موضعى به نامكناسه كشته مى شود او مردم را به حق مى خواند و در منهاج اين جمله را اضافه دارد:
(چشمى كه به عورت او بنگرد بهشت نبيند) چون بعد از شهادت بدن او برهنه بالاى داربود.
و ما اين حديث را نيز از طرق شيعه در همين كتاب يادآور شديم .
ذهبى - در شرح حال جابر جعفى يادى از زيد مى كند و مى گويد:
او (زيد) هفتاد هزار حديث را از برادرش آموخت ، امّا در عينحال او به فزونى علم و جلالت (زيد) اقرار داشت .
ابوحنيفه مى گويد: من احدى را چون زيد از نظر علم و فقه نيافتم (سپس ‍ نويسنده مقاله ،به كتابها و مقالاتى كه ائمه بزرگ و علماى طرازاول اهل سنت در شرح حال زيد (عليه السلام ) نگاشته اند، پرداخته و مى گويد:) ازكسانى كه شرح حال او را نگاشته اند:
1 - ذهبى در قسمت شرح حال جابر جعفى ، و در (نبلاء).
2 - حافظ مزى در (( (تهذيب الكمال ). ))3 - حافظ ابن عساكر و ديلمى در (اذكار) و در (مسندش ).
4 - حافظ سيوطى در (( (جامع الكبير). ))5 - مقريزى در (مواعظ و اعتبار).
6 - ابن خلدون در (( (العبر). ))7 - ابن اثير و حاكم در (( (جلاء ابصار). ))8 - ابن عنبته در (( (بحرالانساب ). ))و جمع زيادى حالات زيد را نگاشته اند كه مجال گفتن آن نيست .
او در فصاحت و بلاغت بى نظير و در قرآن قرائت مخصوص به خود داشت كه آن را روايتكرده اند.
ابوحيان در كتابى كه آن را (( (النير الجلى فى قراءة زيد بن على )) نام نهاده ،رويه قرائت او را جمع كرده و صاحب كشاف مقدار زيادى از آن رانقل كرده است .
اصول اعتقادات زيديه 
1 - توحيد 
زيديه قائل به يگانگى خداوند عالميان است ، و ذات خدا را از تمام شوائب منزه مى داند،آنها مى گويند: خداى عالم ، مدير نظام هستى است و تمام اجسام حادث ، چون حدوث هماندگرگونى است كه در ماده موجود است ، و اگر عالم قديمى بود عدم و نيستى در آن راهنداشت و اعراض نيز به همين دليل حادثند چون متغيرند، و چون عرض با جسم همراه استممكن نيست كه عرض قديم باشد و جسم حادث ، و موقعى ثابت شد عالم حادث است ناچاربايد گفت حادث و پديده احتياج به محدث و پديد آورنده دارد، و آن ذات مقدسش خدا است.(910)
مى گويند: خداوند عالم است و دليل ، همان كار محكم و منظم او در نظام آسمانى و زمين ها وموجودات عالم است .
خدا واحد و يكى است اگر دو تا يا بيشتر بود نظام هستىمختل مى شد و در اراده در صورت تعارض ، موجب به هم پاشيدن عالم مى گردد، مثلا اگريكى اراده مى كرد جسم را ساكن ايجاد كند ديگرى متحرك درحال واحد اين محال بود پس توحيد و يكتايى خداوند واجب است .
صفات خدا 
زيديه همان صفاتى را كه قرآن براى خداوند ذكر كرده است قائلند و آن را عين ذات مىدانند و از آن جدايش نمى دانند (911) و اگر عين ذات نبود لازم بود كه فاعلى آن را بهوجود آورد و ثابت شد كه خداوند قديم است و در ثبوت صفات احتياجى بهفاعل ندارد، پس خداوند مستحق اين صفات است براى ذات خويش مانند قدرت و علم.(912)
پس قدرت خدا ذاتى است و ديگرى به او امر نمى كند و او هميشه قادر و دانا است براىقدرت او غايتى نيست همان طور كه براى علم وى انتهايى نيست .(913)
او سميع و بصير است و مى شنود و مى بيند، امّا نه مانند مخلوق چون او جسم نيست كهصفات او هم جسمانى باشد، او همانند ندارد و خود مى فرمايد: (( ليس كمثله شى ء))،)) (914) چيزى همانند او نيست .
او شبيه چيزى نيست و او نه در دنيا و نه در آخرت ديده نمى شود.
به خلاف آنچه كه گروه (مشبه ) (915) مى گويند.(916)
آنان آيات متشابه قرآن را در صفات خدا تاءويل مى كنند مثلا در قرآن دارد: (( الرحمنعلى العرش استوى )) (917) خداوند بر عرش نشسته است مى گويند به معناى عز وملك و قدرت است يعنى خداوند بر همه چيز استيلا و سيطره دارد.
و اين آيه كه مى فرمايد: (( و يحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانية )) (918) نيزهمين معنا و دلالت بر ارتفاع و علو و برترى خدا بر موجودات را دارد.(919)
و آيه (( وسع كرسيه السموات و الارض )) (920) كرسى را علم معنى مى كنند ودر لغت هم آمده است (يعنى علم خداوند به تمام آسمانها و زمين ها گسترش دارد).(921)
چون خداوند جسم و جسد نيست و در وى صفتى از اجساد نباشد و او به آيات مخلوقش شناختهشود. او داراى كيفيت و ماهيت نمى باشد.(922)
او قرآن كه مى فرمايد: (( و السموات مطويات بيمينه )) (923) مقصود همان بيانقدرت خداوند بر آسمانها است .
زيديه قائل به وحدت قرآنند و آن را قديم مى دانند و اعتماد مى كنند به سخن خدا كه مىفرمايد: (( ما ياءتيهم من ذكر ربهم محدث )). )) (924)
پس خداوند كلام را احداث فرموده چون كلام فعل متكلم است .
2 - عدل  
حقيقت عدل نزد زيديه اين است كه خداوند فعل قبيحى مانند ظلم و كذب وامثال اين از او سر نمى زند، چون وى عالم به بديها و قبائح است و از انجام آن غنى است .(925) و اساس عدالت را روى همان حسن و قبح معتبر مى دانند، امام يحيى بن الحسين نظرخود را درباره (حسن و قبح ) چنين بيان مى كند:
حسن آن است كه راهى به ذم و نكوهش نداشته باشد، امّا قبح بر عكس آن است يعنىمدخل ذم و نكوهش است .(926)
مردم در كارهاى نيك و بد آزادند و روى اين مبنا زيديه قائلند كه : كارهاى نيك و بدبندگان از خود آنان است و از جانب خدا نيست ، ودليل بر اين مطلب امر خداوند به بندگان به خوبى و نهى از بدى است ، پس اينافعال به اختيار و انجام خود بندگان است .(927)
و خداوند، افعال بندگان را به خود آنان نسبت مى دهد و مى فرمايد: (( جزاء بما كانوايعملون )) (928)
و آياتى نظير اين آيه به اين مطلب دال است .
پس اراده و مشيت به دست خود شخص است .(929)
و آيه هايى كه افعال بندگان را نسبت به خدا مى دهدتاءويل مى كنند:
3 - (وعد) و (وعيد) 
زيديه به وعد و وعيد قائل است ، و مى گويد: خداوند خلف وعده نمى كند و او بر همهچيز قادر است چه بخشش باشد چه عذاب و او كسانى را كه معصيت كبيره كرده اند و وعدهعذاب به آنان داده به وعده خويش عمل مى كند و الا خلف وعده مى شود.(930)
و به آياتى مانند آيه 31 سوره رعد و 29 قاف و 17 غافراستدلال مى كنند كه خداوند خلف وعده نمى كند.
و روى همين اعتقاد قائلند كه : شفاعت براى مرتكبين گناهان كبيره نيست چون لازمه اش خلفوعده خدا است و شفاعت پيامبر و... براى مؤ من است (931) و به آيه :
(( ما للظالمين من حميم و لا شفيع يطاع )) براى ظالمين شفيعى كه قولش پذيرفتهشود نيست . (932) استدلال مى كنند.
(( منزلة بين المنزلتين )) جايگاه متوسط 
زيديه قائلند كه مرتكبين گناهان كبيره (گناهانى كه وعده عذاب در آن است ) از امت پيامبراسلام ، مانند، شرابخوار و زناكار و امثال آن (فاسق ) خوانده مى شود. (933) و آنان درجايگاهى هستند كه بين دو منزل (كفر) و (ايمان ) است .
اين گونه افراد (فاسقين ) نه مى شود به آنان (كافر) گفت و به (مؤ من ) چون مدح وبزرگداشت مؤ من در شريع اسلام لازم و مدح و بزرگداشت فاسق غير جايز است ، پسدرست نيست كه به فاسق مؤ من گفته شود.(934)
همانطور كه كافر هم خوانده نمى گردد چون آثار اسلام بر آن بار مى شود، مانند نكاحبا آنان و دفنشان در قبرستان مسلمين ، پس آنان فاسقند.(935)
زيديه قائلند كه ، كسانى كه بر گناهان بزرگ تا آخر عمر اصرار و پافشارىداشتند، هميشه در آتش دوزخ خالدند.(936)
و دليل آنان قرآن است كه مى فرمايد: (( و من يعص اللّه و رسوله فان له نار جهنمخالدا فيها)) (937) آن كس كه عصيان خدا و رسولش كند پس ‍ همانا آتش دوزخ براىاو است و هميشه در آن جا است .
اين مطالب مجمل و خلاصه اى از تصوير اعتقادات و آراى زيديه در كتب آنان بود كه مانقل كرديم .
البته ما اين مطالب را از كتاب (( ثورة زيد بن على ))فصل ((اعتقادات زيديه )) نقل كرديم و بعضى مدارك كه در پاورقى اشاره شده استكتبى است خطى از مدارك معتبر زيديه كه مؤ لف آن رانقل كرده است ، و ما از آنجا آورده ايم .
زيديه در نبوت و معاد، قائل به نبوت و خاتميت ، و عصمت حضرت محمّد بن عبداللّه (صلىاللّه عليه و آله ) مى باشند و به معاد (زنده شدن تمام مردم ) روز قيامت براى سنجشاعمال و اعطاى ثواب و جزاء قائلند و معاد را جسمانى مى دانند.
و تفصيل اين كلام در اين زمينه خود احتياج به كتابمستقل دارد و از حوصله بحث ما خارج است .
زيديه و مساءله خلافت  
زيديه در مساءله خلافت راءى برادران اهل سنت را دارند، و معتقدند كه ابى بكر و عمربعد از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) خليفه مسلمين مى باشند، و درباره عثمان توقفدارند. امّا فرقى مختصر كه با اكثر اهل سنت در اين عقيده دارند اين است كه مى گويندعلتى (عليه السلام ) افضل صحابه بود و از نظر مقام و رتبه معنوى از ديگران ممتازبود. (938) امّا جايز است كه گاهى مفضول (آنكه فضيلتش كمتر است ) برافضل مقدم شود، و معتزله كه دسته اى از اهل سنت مى باشند اين مطلب را نيز قائلند، روىهمين اصل (برترى مفضول بر افضل ) اشكال ندارد كه ابوبكر و عمر بر على (عليهالسلام ) در خلافت رسول خدا مقدم باشند، پس جايز است امامتمفضول با وجود افضل .(939)
علت خلافت ابى بكر و... 
با اين مقدمه اى كه ذكر شد، زيديه در علت جلو افتادن ابى بكر و عمر بر على (عليهالسلام ) در خلافت و جانشينى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بر دوقول اند:
1 - مى گويند مصلحت امت اسلام اين طور اقتضا مى كرد كه خلافت به ابى بكر تفويضگردد و اين روى مصلحت انديشى مردم و انتخاب آنان بود و روى رعايت قوانين دينى بود،و براى خاموش شدن شعله هاى فتنه و نفاق در امت اسلام و خشنودى دلهاى عموم مسلمانانانجام گرفت .(940)
و انگيزه اين انتخاب و مصلحت انديشى اين بود كه ، قريش نسبت به امام على (عليهالسلام ) يك نوع بغض و عداوت داشتند، به خاطر نبردهاى خونينى كه وى در صدر اسلامشركت مى كرد و سران زيادى از آنان را كشته بود مانند جنگ بدر و احد، و مساءله كينهنسبت به حضرتش سبب مى شد كه مردم از وى اطاعت نكنند و فتنه اى عظيم عالم اسلام رافرا گيرد، پس ‍ خلافت ابى بكر بر وفق مقتضيات مصلحت عمومى و جلوگيرى از فتنهبود (941) البته فخر رازى (( (امام المشككين ) )) نيز از جمله ادله اى كه براىتقدم خلافت ابى بكر بر على (عليه السلام ) مى آورد همين مطلب است .(942)
و بعضى ديگر مى گويند، گرچه على (عليه السلام )افضل بود، امّا تقدم ديگران بر وى يك نوع امتحان بود براى حضرتش ، مانند سجدهملائكه بر انسان و حال آنكه ملائكه از انسانافضل است ، (البته تمام اين وجوه قابل خدشه است ) و هر كس خلافت به او رسيد اطاعتشواجب است و مخالفت با وى جايز نيست .(943)
تقدم مفضول بر افضل 
در مساءله خلافت ابى بكر و عمر و عثمان بر على (عليه السلام ) به عقيده زيديه ،مفضول (پايين تر) بر افضل (بالاتر) تقدم يافته است .
مقياس فضيلت در نزد زيديه چهار چيز است :
اول - پيشقدم بودن در اسلام ، كه از روى ميل و رغبت و توجه به خدا و حق باشد.
دوم - زهد و پارسايى و بى اعتنايى به دنيا و محبت آن و رغبت به آخرت است .
سوم - فقيه و صاحب نظر بودن در دين .
چهارم - قيام با سلاح و جهاد مسلحانه در راه خدا.
هر كس اين چهار صفت در او پيدا شد، او بر ديگران مقدم است .(944)
و اعتقاد زيديه بر اين است كه : (( ان الامام على بن ابى طالبافضل الناس ‍ بعد رسول اللّه )) (945) امام على بن ابى طالب برترين مردم استبعد از پيامبر خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روى ايناصل خلافت حق مسلم اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) مى باشد و او از ديگران مقدم و اولىاست .
آن وقت براى اينكه خلافت ابوبكر و عمر را توجيه كنند، با آن كه معترفند كه آنان باعلتى (عليه السلام ) از نظر فضائل و كمالاتقابل قياس نيستند مى گويند: جايز است مفضول (كسى كه فضلش كمتر است ) برافضل (كسى كه فضل او بالاتر است ) مقدم باشد.
و از نظر عقل و عرف هم اين مطلب بى اشكال است . چه بسا كه امير و فرمانده قوم وگروهى از بعض رعيتش از نظر كمالات معنوى پائين تر است امّا روى مصالحى امارت اوصحيح است ، ولو از بعضى زير دستانش از نظر معنوى مقام كمترى دارا باشد. (946) (( و بذلك يجوز تقديم ابى بكر و عمر على الامام على (عليه السلام ))) (947) روى اين اصل جايز است مقدم شدن ابوبكر و عمر بر على (عليه السلام ) در مساءلهخلافت ، و روى عللى كه قبلا ذكر شد، مصلحت در خلافت آنان بود.
اعتقاد به امامت زيد بن على (عليه السلام ) 
زيديه معتقدند كه امامت و خلافت بعد از امام اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به فرزند وىامام حسن (عليه السلام ) و سپس به امام حسين (عليه السلام ) مى رسيد.
و بعد از امام حسين (عليه السلام ) امام على بن الحسين زين العابدين امام است و پس از زينالعابدين (عليه السلام ) امامت در اولاد امام حسن و امام حسين مى باشد. و منحصر بهفرزندان امام حسين (عليه السلام ) نيست (948) و امام حسين (عليه السلام ) و فرزندانآن دو را در ميان فرزندان اميرالمؤ منين ممتاز مى دانند، و امامت را به آنان اختصاص مى دهندبه خاطر علم و ورع و تقوا و بصيرت و تدبير آنان .(949)
سپس امامت را در فرزندان فاطمه (عليهاالسلام ) دختر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) باشرايطى قائلند.(950)
شرايط امام 
زيديه كسى را امام و اطاعت او را واجب مى دانند كه داراى شرايطذيل باشد:
از دين دفاع كند، از اهل بيت پيامبر و از فرزندان فاطمه (عليهاالسلام ) باشد با قدرتو سلاح جهاد كند، بالغ ، عاقل ، مرد، زنده ، مسلمان ،عادل ، مجتهد پرهيزكار، سخى ، سياستمدار، مردم دار، تيزبين ، شجاع ، پيشقدم بوده ،خوب بشنود و ببيند و حقوق را در جاى خودش قرار دهد.
روى اين اصل زيديه معتقد به امامت زيد است چون او با شمشير قيام كرد ومستكمل همه صفات امامت بود.
و زيديه روى مقام علمى امام تكيه فراوان دارد و مى گويد:
لازم است كه امام در تمام علوم عقلى و نقلى اسلام بهره فراوان داشته باشد.
علم و شمشير 
امام فرقه اى از زيديه به نام (مطرفيه ) علاوه بر اين ها (اعلميت ) را شرط مى دانند ومى گويند:
امام بايد اعلم و داناترين فرد در ميان مردم باشد، امّا اين شرط (اعلميت ) را همه زيديهقائل نيستند.
و مى گويند: چون زيد بن على (عليهماالسلام ) در علم و فقه و احكام دين يد طولايىداشته ، علم امام در فقه اسلامى بيشتر مورد اهميت است . و بايد مجتهد باشد، يعنى بتواندفروع و احكام را از اصول بيرون بياورد، و ادله قوانين شرع را بداند، و استنباط كند امّاشرط شجاعت و جنگ با اسلحه را در راه خدا از تمام شرايط فوق الذكر اهميت بيشترى داردو اين اصل يكى از اسباب فاصله بين زيديه و اماميه گرديد، چون زيديه معتقدند كهتمام شرايط امامت و رهبرى در امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) بهنحو احسن و شايسته جمع بود، امّا چون آن دو با شمشير قيام نكردند امّا زيد اين كه كار راكرد، پس زيد در امامت بر آنان مقدم است .
زيديه اين سخن را كه : (امامت به طور عام در قريش است ) رد مى كند، و اين حديث نبوى راكه مى فرمايد: (( ان الائمة من قريش )) (951) همانا پيشوايان از قريشند، به اينمعنا قبول ندارند.
قاسم رسى (متوفاى سنه 246 ه‍ ق ) مى گويد: اين حديث اين را مى رساند كه تمامقريشيها لايق مقام امامتند، نه ، بلكه كلمه (من ) براى تبعيض است ، يعنى بعضى امامان ازقريشند، و اين درست است زيرا اولاد اميرالمؤ منين از بطن فاطمه (عليهاالسلام ) از قريشمى باشند.(952)
و روى همين اصل جناب زيد بن على مى فرمود: ما خاندان پيامبر در وراثت و جانشينىرسول خدا بر ديگران مقدم هستيم .(953)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation