احترام فوق العاده امام صادق (ع ) نسبت به زيد (ع ) روايات زيد بن علي (ع) در كتب اربعه
زيد (عليه السلام ) در اسناد حدود شصت و يك روايت واقع شده است و همه اين روايات رااز پدران پاكش (عليهم السلام ) نقل مى كند. طريق صدوق (120) به زيد بن على (ع ) مرحوم شيخ صدوق در كتاب (( من لا يحضره الفقيه )) احاديثى را از معصوميننقل كرده است كه معاصر آنان نبوده و آنچه از ايشان روايت كرده بوسائط بوده است كهآن واسطه ها را نقل نكرده آنگاه در آخر كتابش طريق خود را به آنان يادآور شده است .مرحوم اردبيلى در (( جامع الرواة )) آخر جلد دوم اين طريق رانقل كرده است . از جمله كسانى كه مرحوم صدوق بوسائط از او روايت دارد زيد بن على بن الحسين (عليهمالسلام ) مى باشد. طريق صدوق به زيد (عليه السلام ) به اين ترتيب است : شيخ صدوق از پدرش و محمّدبن حسن ، اين دو از سعد بن عبداللّه از ابى الجوزاء منبه بن عبداللّه ، از حسين بن علوان ،از عمرو بن خالد، از زيد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب (عليهم السلام ). در صحت اين طريق دو نظريه است ، مشهورا آن را طريق صحيح مى دانند و بعضى تضعيفكرده اند. آن كسانى كه اين طريق را ضعيف مى دانند، به خاطر وجود ((حسين بن علوان ))و ((عمرو بن خالد)) در سلسله اين اسناد است ، چون علاوه بر اينكه اين دو را عامى (غيرشيعه ) مى دانند مى گويند وثاقت اين دو نفر ثابت نشده است ، و مرحوم اردبيلى از جملهكسانى است كه طريق را بخاطر اين دو ضعيف خوانده است .(121) امّا دسته ديگر از علماى بزرگ شيعه كه در علمرجال صاحب نظر و استادند اين طريق را صحيح مى دانند و مى فرمايند جميع افرادى كهدر اين طريق آمده اند همه مورد وثوق و اعتمادند، امّا ((حسين بن علوان )) گرچه به عامىبودن معروف است ، امّا ثقه و مورد اعتماد است ، البته برادرش ((حسين بن علوان )) از اوواثق است و به شيعه نزديك تر است و علماىرجال شيعه همه وى را توثيق كرده اند. و ((علامه )) در كتاب ((خلاصه )) و ((نجاشى )) در كتاب((رجال )) درباره اين مرد مى گويند: او كوفى و عامى است و از اصحاب امام صادق (عليه السلام ) است برادرش حسن كنيه اوابومحمّد است اين دو برادر از امام صادق رواياتىنقل كرده اند: (( و الحسن اخص بنا و اولى )) حسن به ما (اماميه ) نزديكتر است.(122) ابن عقده ، گويد: (( ان الحسن كان اوثق من اخيه و احمد عند اصحابنا)) نزد اصحاب ما(حسن ) از برادرش (حسين ) وثاقتش محكم تر و پسنديده تر است كلمه (اوثق ) درمقابل ثقه است يعنى حسين ثقه است و برادرش اوثق است و همين كلام ابن عقده در وثاقتحسين بن علوان كافى است . در رجال (كشى ) مى گويد حسين بن علوان با چند تن ديگر ازرجال عامه اند (( الا ان لهم ميلا و محبة شديدة )) امّا در آنانميل و محبت شديدى نسبت به اهل بيت (عليهم السلام ) بود.(123) امّا عمرو بن خالد - او به خالد واسطى معروف است و از زيد بن على روايت دارد و كتاببزرگى تاءليف كرده است .(124) او از اصحاب امام باقر (عليه السلام ) است . و نيز از عامه بود، امّا همانند حسين بن علوانعلاقه و محبت شديدى نسبت به خاندان پيامبر داشت .(125) ابن فضال مى گويد: عمرو بن خالد در نقل حديث مورد وثوق و اعتماد است و بعضى او را(زيدى ) از پيروان زيد و قائلين به امامت او مى دانند.(126) همانطور كه در مقدمه بحث گفته شد بيشتر بزرگان شيعه اين طريق را صحيح مى دانندو حسين بن علوان و عمرو بن خالد را توثيق كردند. آية اللّه حاج سيد ابوالقاسم خوئى در كتاب (( معجمرجال الحديث )) مى فرمايد: (( والطريق صحيح و ان كان فيه حسين بن علوان و عمرو بن خالد، و لقد سها الاردبيلىفى عدالطريق ضعيفا)). )) يعنى اين طريق صحيح است اگر چه در آن حسين بن علوان وعمرو بن خالد مى باشد، و اردبيلى دچار سهو شده كه اين طريق را ضعيف دانسته است.(127) كاتب و راوى صحيفه سجاديه در مقدمه صحيفه سجاديه چاپهاى جديد از اول كتاب تا ص 23 در ضمن دانستن سندصحيفه به داستان شيرينى از زبان يحيى بن زيد (عليه السلام ) فرزند شهيد وانقلابى حضرت زيد (عليه السلام ) مصاحبه او با مردى از اصحاب و نزديكان امام صادقبه نام متوكل بن هارون و مطالبى كه بين آنان رد وبدل شد و سخنان امام صادق و قضاوت حضرتش درباره زيد و يحيى و بعضى ديگر ازانقلابيون آل محمّد برخورد مى كنيم ، كه اينك ما ترجمه آن را در اينجا مى آوريم و چونداستان و سرگذشت مفصلى است از آوردن عين متن عربى آن خوددارى مى كنيم . خواننده عزيز مى تواند به مقدمه صحيفه سجاديه مراجعه فرمايد. و در اين مقدمه روشنمى شود كه راوى و كاتب صحيفه حضرت زيد (عليه السلام ) مى باشد. البته ما براى اختصار در نقل اين مقدمه از ذكر سلسله سند حديث و ناقلين آن خوددارى مىكنيم . صحيفه اى كه يكى از دانشمندان مصرى درباره اش مى گويد: كتاب صحيفه سجاديهگنجينه اى از علم و دانش و حكمت بود كه به روى ما گشوده شد. آرى اين صحيفه كاتب و حافظ آن عالم آل محمّد زيد بن على بن الحسين است .(128) داستانى شيرين و جالب متوكل فرزند هارون گفت : يحيى بن زيد بن على (عليه السلام ) را پس از كشته شدنپدرش هنگامى كه به خراسان مى رفت ملاقات كردم . (129) به او سلام كردم ، جوابداد، فرمود: از كجا مى آيى ؟ گفتم از حج . سپس از من احوال كسان و عموزادگان و بستگان خويش را در مدينه پرسيد، مخصوصا ازحال جعفر بن محمّد صادق (عليه السلام ) بسيار پرسش كرد، من او را ازحال امام صادق (عليه السلام ) و اندوه حضرتش به كشته شدن پدرش زيد بن على(عليهماالسلام ) پدرم را به جنگ نكردن با بنى اميه امر فرمود و پند و اندرز داد و او راآگاه نمود كه اگر قيام كند، و از مدينه بيرون رود پايان كارش به كجا مى انجامد. از بيان جناب يحيى چنين استفاده مى شود: عمل حضرت زيد نكوهيده و موافق امر امام نبودهاست ، ولى آنچه از اخبار بدست مى آيد ستودن آنجناب است و خروج و جنگ او را با بنىاميه براى خونخواهى حضرت امام حسين (عليه السلام ) مى دانند و اين با نهى حضرت امامباقر (عليه السلام ) منافات ندارد، زيرا نهى آن حضرت يا از روى تقيه و (تاكتيك )بود و يا از روى شفقت و مهربانى بر او بوده است .(130) خبر ناگوار سپس يحيى از متوكل پرسيد: - آيا پسر عمويم جعفر بن محمّد (عليه السلام ) را ديدار نمودى ؟ متوكل : آرى . يحيى : درباره من چيزى از او شنيدى ؟ متوكل : بلى . يحيى : چه فرمود؟ به من بگو. متوكل : قربانت شوم دوست ندارم آنچه از او درباره ات شنيده ام روبرو با تو بگويم . يحيى : مرا از مرگ مى ترسانى ؟ هر چه شنيده اى بگو. متوكل : آن حضرت فرمود: تو كشته و به دار آويخته مى شوى چنانكه ، پدرت كشته وبه دار آويخته شد. در اين هنگام رنگ يحيى عوض شد و اين آيه را خواند: (( يمحوا اللّه ما يشاء و يثبت و عندهام الكتاب )) (131) يعنى خداوند آنچه خواهد (و مقدر شده باشد) محو مى كند و آنچهخواهد ثابت خواهد ماند و اصل كتاب نزد او است . اى متوكل ، خداوند متعال اين امر (حكومت اسلامى ) را بوسيله مبارزات پى گير ما محكم خواهدساخت . خداوند به ما علم و شمشير داد و هر دو را در ما جمع نمود و به عموزادگان ما علمتنها داد.(132) متوكل : فدايت شوم ، من مى بينم مردم رغبتشان به پسر عمويت جعفر (عليه السلام ) از توپدرت بيشتر است و دور آنها را بيشتر مى گيرند. يحيى : درست گفتى عمويم محمّد بن على (عليهماالسلام ) و فرزندش مردم را به زندگىمى خوانند ولى ما آنان را به مرگ دعوت مى نماييم . متوكل : فرزند رسول خدا شما بهتر مى دانيد يا ايشان و كدام اعلم هستيد؟ ديدم يحيى ساكتشد و مدتى دراز چشمانش به زمين خيره شد. گويا يحيى فكر مى كرد كه مقصودمتوكل چيست ؟ آيا مى داند و مى پرسد تا عقيده يحيى را درباره امام صادق (عليه السلام )و پدرش امام باقر (عليه السلام ) بداند، يا چون نمى داند مى پرسد، و يا استفهام وپرسش او از روى توبيخ و سرزنش است .(133) پس از آن يحيى سر را بلند كرد و گفت : همه ما داراى علم و دانشيم امّا فرق ما و آنها((امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام ))) در اين است كه : هر چه ما مى دانيم ، آنان نيزمى دانند، ولى هر چه آنان مى دانند، ما نمى دانيم .(134) (و اينكه نفرموده : آنان داناترند، براى آنست كه خود را نسبت به عمو و عموزاده اشدرباره حقايق و علوم الهيه نادان مى پنداشت ).(135) صحيفه كامله يحيى : خوب ، چيزى از عمويم يادداشت و يا حفظ نكرده اى ؟ متوكل : آرى ، يادداشت و نوشته هايى از او دارم . يحيى : ببينم . متوكل : پس من انواعى از علم كه از آن حضرت يادداشت نموده بودم به او نشان دادم و در آنميان دعايى كه حضرت صادق (عليه السلام ) شخصا آن را به من املاء فرموده بود وحضرتش به من فرموده بود كه پدرش امام باقر (عليه السلام ) آن را به املاء كرده وآن دعاء از دعاهاى پدرش امام على بن الحسين (عليهماالسلام ) و از جمله دعاهاى صحيفه كاملهاست (136) آن دعا را به او دادم . يحيى آنرا تا به آخر از نظر گذراند و به دقت مطالعه كرد، و گفت : اجازه مى دهى آن رارونويس كنم . متوكل : پسر رسول خدا در آنچه از خودتان است اجازه مى خواهيد؟ يحيى : الا ن يك دعائى از صحيفه كامله از آنچه پدرم آن را از پدرش (على بن الحسينعليهماالسلام ) نقل شده به تو نشان مى دهم ، پدرم براى حفظ آن و اينكه آن را بهنااهل ندهم بسيار سفارش كرد. ((عمير)) فرزند متوكل مى گويد: پدرم (متوكل ) برايم تعريف كرد كه : موقعىگفتگويم با يحيى به اينجا رسيد، چنان محبت يحيى در دلم افتاد كه بى اختيار،برخاستم و سر او را بوسيدم ، و گفتم : به خدا قسم من ، خداوند را با دوستى و پيروىشما پرستش مى كنم ، و اميدوارم كه ، مرا در زندگى و مرگ بوسيله ولايت و دوستى شماسعادتمند و نيكبخت فرمايد. سپس متوكل مى گويد: يحيى آن صحيفه اى كه به او داده بودم ، به جوانى كه همراهشبود، داد و به او فرمود: اين دعا را با خط قشنگ براى من بنويس و بياور، شايد موفقشوم آن را حفظ كنم ، چون من اين دعا را از پسر عمويم جعفر بن محمّد (عليهماالسلام ) خدا اورا حفظ كند مى خواستم ، امّا نمى داد!! متوكل مى گويد: من يك مرتبه متوجه شدم كه چه اشتباهى كردم و از كار خود پشيمان شدمو نمى دانستم چه بكنم ، امام صادق (عليه السلام ) هم امر نفرموده بود كه آن را به كسىندهم . صحيفه اى ديگر امّا بعد ديدم ، يحيى جامه دانى خواست و يك صحيفه اىقفل زده و مهر كرده را از آن بيرون آورد و تا چشمش به مهر آن افتاد آن را بوسيد و در اينحال قطرات اشك از چشمش سرازير شد. سپس مهر را شكست و قفل را گشود و صحيفه را باز كرده بر چشم خود نهاد و به صورتشماليد و فرمود: به خدا قسم اى متوكل ، اگر جريان كشته شدن و به دار آويخته شدنم راكه از پسر عمويم نقل كردى نبود اين صحيفه را به تو نمى دادم . و از دادن آن به توبخل داشتم . (اين بخل از جهت آن بود كه مبادا صحيفه اى به دستنااهل بيفتد و يا چنين نسخه گرانبها و بى مانندى كه به خط پدرش زيد (عليه السلام )و املاى جدش على بن الحسين (عليهماالسلام ) است گمشده و نابود گردد). سپس يحيى اضاف كرد: ولى من مى دانم كه پيشگويى حضرت صادق (عليه السلام ) حقو درست است و آن را از پدرانش فرا گرفته ، و بزودى درستى آن آشكار خواهد شد، پسترسيدم كه چنين علمى به دست بنى اميه بيفتد و آن را پنهان دارند و در گنجينه ها براىخود نگهدارى كنند.(137) پس آن را بگير و بجاى من نگهدار و منتظر باش ، هرگاه خداوند كار من و اين گروه (بنىاميه ) را به پايان رسانيد و او پايان دهنده همه كارهاست و بدان كه ، اين صحيفه امانت وسپرده به من نزد تو باشد تا آن را به پسر عموهايم محمّد و ابراهيم (138) فرزندانعبداللّه بن حسين بن على (عليهم السلام ) برسانى ، زيرا هر دو در اين كار (قيام عليهحكومت غاصب بنى اميه ) جانشينان من هستند. ملاقات با امام متوكل گفت : من صحيفه را گرفتم و موقعى شنيدم كه يحيى بن زيد كشته شده به مدينهباز گشتم و خدمت امام صادق (عليه السلام ) مشرف شدم و سرگذشت يحيى و مذاكراتىكه بين ما واقع شده بود براى حضرتش تعريف كردم ، امام خيلى گريه كرد و سختاندوهناك شد و فرمود: خدا پسر عمويم را بيامرزد، و او را پدران و اجدادش محشورفرمايد، به خدا قسم اى متوكل علت آنكه صحيفه را به يحيى ندادم همان بود كه او برصحيفه پدرش مى ترسيد (و آن افتادن بدستنااهل بود) اكنون آن صحيفه كجاست ؟ گفتم : بفرمائيد اين همان صحيفه است . امام آنرا گشود و فرمود: به خدا قسم اين خط عمويم زيد و دعاى جدم على بن الحسين(عليهماالسلام ) است . سپس به فرزندش اسماعيل (139) فرمود: اسماعيل ، برخيز و دعائى كه تو را بهحفظ و نگهداريش امر نمودم ، بياور، اسماعيل برخاست و صحيفه اى بيرون آورد كه گوياهمان صحيفه اى بود كه يحيى بن زيد به من داده بود. امام صادق ، آنرا بوسيد و بر چشم خود نهاد و فرمود: اين نوشته پدرم و گفته جدم استكه در حضور خودم پدرم آن را نوشت . متوكل مى گويد: عرض كردم : فرزند رسول خدا، اجازه مى خواهيد آن را با صحيفه زيد ويحيى تطبيق و مقابله كنم . امام اجازه داد و فرمود: تو را براى اين كار سزاوار ديدم . موقعى كه من آن دو صحيفه را با هم تطبيق كردم ديدم هر دومثل هم است و (از نظر عبارات و مطالب با هم فرقى نداشتند، حتى صحيفه اى كه امام بهمن داده بود با صحيفه يحيى بن زيد يك حرف تفاوت نداشت ) سپس از امام صادق اجازه خواستم كه صحيفه يحيى را (بنا به وصيت او) به فرزندانعبداللّه بن حسن بدهم . امام در جوابم اين آيه را خواند: خداوند شما را امر مى كند كه امانتها را به صاحب آنبرسانيد (140) بله ، اى متوكل صحيفه را به آن دو (ابراهيم و محمّد) بده . من برخاستم كه به سراغ آن دو بروم امام فرمود: بنشين ، سپس كسى را به طلب محمّد وابراهيم فرستاد و آن دو آمدند، امام صحيفه را به آنها داد و فرمود: اين ارث پسر عموىشما يحيى است كه از پدرش زيد به او رسيده است و آن را به شما و نفر اختصاص دادهاست و به برادرانش (141) نداده . و من در اين باره با شما پيمانى مى بندم . آن دو برادر، گفتند: خدا تو را رحمت كند، بفرمائيد سخن شما پذيرفته است . امام فرمود: اين صحيفه را از مدينه بيرون مبريد. محمّد و ابراهيم : چرا؟ امام : پسر عمو شما درباره آن ، از چيزى بيم داشت كه من درباره شما هم بيم آن را دارم . محمّد و ابراهيم : بله او موقعى از اين جريان بيم داشت كه مى دانست كشته مى شود. امام صادق : شما هم ، خاطر جمع نباشيد به خدا قسم مى دانم به زودى قيام خواهيد كردهمانطورى كه او (يحيى ) قيام كرد و كشته خواهد شد چنانكه او نيز كشته شد. در اين هنگام آن دو برادر برخاستند و اين جمله را زمزمه مى كردند: (( لاحول و لا قوة الا باللّه العلى العظيم )) يعنى نيست جنبش و نيرويى جز به يارى خداىبرتر و بزرگ . محمّد و ابراهيم برخاستند و رفتند، سپس امام صادق (عليه السلام ) فرمود:متوكل ، چسان يحيى با تو گفت كه (عمويم محمّد بن على و پسرش جعفر بن محمّد مردم رابه زندگى مى خوانند و ما ايشان را به مرگ دعوت مى كنيم ؟) متوكل : بله ((خداوند كار تو را اصلاح كند)) اين مطلب را پسر عمويت يحيى به من گفت. امام : (( يرحم اللّه يحيى ))، )) خدا يحيى را بيامرزد، (142) پدرم از پدرش ازجدش از على (عليه السلام ) مرا خبر داد: رؤ ياى رسول خدا روزى پيامبر روى منبر نشسته بود، اتفاقا خواب سبكى به حضرتش دست داد، در عالمخواب ديد مردمى چند مانند بوزينه گان به منبرش مى جهند و مردم را به قهقهرا (عقبگرائى و ارتجاع به عصر جاهليت ) بر مى گردانند. پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بيدار شد و نشست در حالى كه چهره اش را اندوه و غمنمايانى فرا گرفته بود، پس ناگاه جبرئيلنازل شد و اين آيه را براى آن حضرت آورد: ((و خوابى را كه به تو نمايانديم و درختملعونى كه در قرآن ياد شده است جز براى آزمايش مردم نبود، و آنان را (از كيفر خدا) مىترسانيم ، ولى آنها را جز طغيان و سركشى سخت نيفزايد.(143) سپس امام فرمود: مقصود از ((شجره ملعون )) يعنى درخت ملعون ، بنى اميه اند. پيامبر فرمود: اى جبرئيل آيا ايشان در عهد و روزگار من خواهند بود؟جبرئيل پاسخ داد: نه ، ولى آسياب اسلام از آغاز هجرت و بيرون آمدن تو ((از مكه بهمدينه )) مى گردد، و گردش آن ده سال است ، (در ايندهسال از حكومت تو بدعتى در اسلام رخ نمى دهد و بعد از ايندهسال در مدت بيست و پنج سال خلافت سه خليفه يعنى ((دوسال و هفت ماه خلافت ابوبكر، و ده سال و شش ماه ، عمر و يازدهسال و يازده ماه عثمان )) حكومت اسلام از گردش باز مى ماند، سپس در پايانسال سى و پنج بعد از هجرت تو باز تا مدت پنجسال به گردش مى افتد، پنج سال حكومت عدالت و حق و خلافت اميرالمؤ منين (عليهالسلام ) است . آنگاه بناچار آسياب گمراهى و ضلالت به گردش مى افتد و بر محور خود پا برجاست(اين جمله اشاره به حكومت ارتجاعى بنى اميه است كه چهارده نفر بودنداول آنان معاوية بن ابى سفيان و آخر آنان مروان حمار، بود) سپس نوبت حكومت سلطنتى و پادشاهى فراعنه (خودخواهان و گردن كشان ) خواهد رسيد،(اين جمله اشاره به حكومت كثيف بنى عباس است كه سى و هفت نفر بودند، اولشان عبداللّهسفاح و آخرشان عبداللّه مستعصم است و مجموعا پانصد و بيست و چهارسال زمام حكومت را به دست گرفتند و در سال ششصد و پنجاه و شش هجرى قمرى برچيدهشدند). هزار ماه جنايت !! سپس امام صادق (عليه السلام ) فرمود: خداى تعالى در اين باره (سلطنت آلوده بنى اميه ومدت آن ) اين آيه ها را فرستاد: ما قرآن را در شب قدر فرستاديم ، و چه ميدانى كه شبقدر چيست ، شب قدر، بهتر از هزار ماه است (144) كه بنى اميه در آن پادشاهى مى كنندو در آن زمان شب قدر نيست .(145) بعد امام فرمود: پس خداى عزوجل پيامبرش (صلى اللّه عليه و آله ) را آگاه نمود، كهبنى اميه پادشاهى و سلطنت اين امت را در اين مدت (هزار ماه ) به دست مى گيرند، اگركوهها با ايشان سركشى كنند بر آن كوهها چيره شوند، تا اينكه خداوندمتعال زوال و نابودى پادشاهى آنها را بخواهد (146) و بنى اميه در اين مدت ، دشمنى وكينه ما اهل بيت را شعار و روش خويش قرار مى دهند، خدا پيامبرش را به آنچه در ايامحكومت آنان با اهل بيت محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) و به دوستان و پيروان آنها مى رسد،خبر داده است . آنگاه امام با اين آيه درباره بنى اميه استدلال مى كند: آيا نديدى كسانى (بنى مغيره وبنى اميه ) كه نعمت خدا را به كفر و ناسپاسىتبديل نمودند و (خود و) قوم و پيروانشان را به ديار هلاكت و تباهى رهسپار كردند، آنهابه دوزخ كه بد جايگاهى است درآيند.(147) سپس امام در ضمن تاءويل آيه فرمودند: ((نعمت خدا)) در اين آيه محمّد واهل بيت او است ، دوستى آنان ، ايمان است كه انسان راداخل بهشت مى كند، و دشمنى با آنان ، كفر و نفاق است كه انسان را به دوزخ مى برد،پس رسول خدا اين راز را در پنهانى با على واهل بيت او (عليهم السلام ) فرمود. متوكل مى گويد: سپس امام صادق (عليه السلام ) فرمود: هيچ يك از مااهل بيت تا روز قيام قائم ما (( (حجة بن الحسن العسكرىعجل اللّه تعالى فرجه الشريف ) )) براى جلوگيرى از ستمى و به پاداشتن حقىقيام نمى كند مگر آنكه بلاء و آفتى او را از بيخ بركند، و قيام او بر اندوه ما وشيعيانمان بيافزايد (لازم به توضيح است كه اين روايت و نظاير آن از جهاتى موردتاءمل است زيرا ممكن است از باب تقيه باشد و يا مقصود حضرت قيام براىتشكيل حكومت جهانى باشد كه مختص امام زمانعجل اللّه تعالى فرجه است و بنابراين منافات باتشكيل حكومت اسلامى در كشورى يا منطقه محدودى ندارد زيرا انكار حكومت اسلامى در زمانغيبت ، مخالف نص صريح كتاب و سنت و عقل است لذا در زمان غيبت اكثر فقهاى شيعهقائل به ولايت فقيه مى باشند.) متوكل مى گويد: امام صادق دعاهاى صحيفه را به من املاء فرمود، و من نوشتم ، و آنها هفتادو پنج باب بود، يازده باب آن از دست من رفت و شصت و چند (64) باب آن را حفظ كردم(در نسخه هاى صحيفه بيش از پنجاه و چهار دعا نيست ، شايد ده باب ديگر هم بعد ازمتوكل ساقط شده باشد.)(148) شيخ اجل على بن محمّد الخزاز القمى در كتاب (( كفاية الاثر فى النصوص على الائمةالاثنى عشر)) همين داستان را مفصلا (با مختصر تغيير و اضافه اى در بعضى ازجملات ) نقل كرده است . شخصيت علمى و تاءليفات زيد (ع ) او نه تنها در قرآن مفسرى قوى و نمونه بود، بلكه در علوم مختلف عصر خويش پس ازبرادرش امام باقر (عليه السلام ) سرآمد ديگران بود. او در علم كلام ، فقه ، حديث و... كتابهايى تاءليف نمود كه تعداد آن بيش از ده رسالهاست . كتاب (( الصفوه )) (149) و مساءله امامت كتاب (( الصفوه )) كه به معناى برگزيده و منتخب است مساءله امامت و خلافتبرگزيدگان واقعى حق يعنى ائمه اسلام را مورد بحث و بررسى قرار داده است . مساءله خلافت و امامت يكى از مهمترين مسائلاصول اعتقادى اسلامى است كه شايد بعد از توحيد و نبوت هيچ مساءله به اهميت آن نرسددر اسلام ولايت و امامت شكل خاصى دارد و با هيچ يك از مكتب ها و طرز حكومتهاى ساخته فكربشرى تطبيق ندارد. امام و ولى و حاكم منصوص و معصوم و (( مفترض الطاعة )) از نظر اسلام يعنىبرجسته ترين انسان كه داراى عاليترين صفات كماليه و مقام عصمت باشد و منصب ولايتاو از جانب خداوند به او واگذار شده باشد و ما مصداق آن را پس از پيامبر خدا (صلى اللّهعليه و آله ) جز ائمه راستين اسلام كه دوازده نفرند نمى دانيم و همين مساءله خلافت و امامتاست كه مسلمين را بر سر دو راهى عظيمى قرار داد. و در زمان غيبت حضرت حجة ابن الحسن(عجل اللّه تعالى فرجه ) نيابت عامه امام معصوم به فقيه جامع الشرائط تفويض شدهاست (ولايت فقيه ). زيد بن على در كتاب ارزنده (( الصفوه )) اين مساءله را به نحو جالب و مستدلى باكمك قرآن مورد بحث و بررسى قرار داده است . او در اين كتاب با الهام و استمداد از قرآنو استدلال با بيش از 150 آيه مساءله مهم امامت و حقانيت ائمه (صلوات اللّه عليهم ) رابررسى و اثبات كرده است . او خلافت و حكومت اسلامى را شايسته جنايتكارانى چون بنى اميه كه به نام جانشينپيغمبر و با ماسك حقانيت بر ملت اسلام سوار شدند نمى داند، و همين علم واقعى و عميق اوبه مساءله خلافت و حكومت سبب مى شود كه او بخواهد با قيام مسلحانه خويش رژيم وقت رانابود و خلافت را به مسير اصلى خويش برگرداند و حكومت را به امام واقعى و پيشواىمعصوم امت ، امام صادق (عليه السلام ) بسپارد. ما بعدا در همين كتاب اين مطلب را با ادله محكم اثبات خواهيم كرد. شخصيت علمى ، و مهارت كامل زيد (عليه السلام ) در علوم مختلف اسلامى را علاوه و اخبار ورواياتى كه درباره مقام علمى او رسيده است ، مى توان از كتابها و نوشته هاى او بهدست آورد. او در علوم و فنون عصر خود تبحر زيادى داشت و كتابهايى از خود به يادگار گذاشتهاست ، از جمله : 1 - مجموع الفقهى : اين كتاب بعدا با تنظيم خاصى از طرف بعضى علماى زيديه به نام (( مسند الامامزيد)) جمع آورى و چاپ شد و اين كتاب در فقه و احكام است . ما در اواخر همين كتابشرحى در اين زمينه نگاشته ايم . ابوخالد واسطى مى گويد: خود جناب زيد (عليه السلام ) اين كتاب را نوشته و جمعآورى كرده است .(150) 2 - القلة و الجماعة : كتابى است استدلالى كه زيد بن على (عليهماالسلام ) در محاجات و بحثهاى علميش باافراد از آن كمك مى گرفت و به آن استدلال مى كرد.(151) 3 - المجموع الحديثى : (در حديث و روايت ). 4 - تفسير غريب القرآن : (متضمن بحثهاى تفسيرى قرآن ) 5 - اثبات الوصية 6- قرائته الخاصه (در علم الفاظ قرآن و قرائت خاصه حضرت زيد) 7 - قرائة جده على بن ابى طالب (قرائت خاصه حضرت امير عليه السلام ) 8 - منسك الحج (فقهى و در احكام حج ) 9 - الصفوه (كلامى ، در مباحث امامت ) 10 - اخبار زيد (عليه السلام ) (بعضى از دانشمندان شيعه آنرا جمع آورى كرده اند) اينها مجموع تاءليفاتى است كه در لابلاى قرون و اعصار و گذشت زمان و حوادث از عالمآل محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) زيد بن على به يادگار مانده است .(152)
|