مرحوم قاضى نوراللّه شوشترى (قدس سره ) كه يكى از اعاظم برجسته عالم تشيع است. در كتاب (( مجالس المؤ منين )) به نقل از شخصيت بزرگ شيعه مرحوم سيد مرتضىعلم الهدى (ره ) در كتاب (( مشفى )) كه او از يكى از اعيان شيعهنقل مى كند كه گفت : با زيد بن على (عليهماالسلام ) در (واسط) (197) بودم و درمجلس ، جماعتى نشسته بودند، و بحث ابوبكر و عمر و اميرالمؤ منين على (عليه السلام )به ميان آمد و جمعى آن دو را بر على (عليه السلام )تفضيل و ترجيح دادند، زيد در آن هنگام شايد از باب تقيه چيزى به آنان نگفت . و بعدكه آنان رفتند زيد به من فرمود: سخنان اين گروه را شنيدى ؟!
گفتم : بلى
گفت : هم اكنون من در برابر سخنان بيجاى آنان اشعارى گفته ام كه بايد اين اشعار رابه آنان برسانى و آن اشعار اينست :
(( و من شرف الاقوام يوما براءيه
|
و قول رسول اللّه ، و القول قوله
|
كهرون من موسى اخ لى و صاحب
|
شهاب تلقاه القوابس ثاقب )) |
يعنى : كسى كه مردم به راءى خود او را شريف تر و برتر بدانند. همانافضائل و مناقب ، على (عليه السلام ) را بر ديگران برترى بخشيده است . سخن پيامبرخداست و سخن ، سخن اوست گرچه خلاف ميل منافقان و دروغ گويان باشد. تو اى على ازمنى و نسبت ما با هم ، مانند هارون به موسى است ، تو برادر و همراز من مى باشى ،پيامبر در جنگ بدر او را خواند و على (عليه السلام ) اجابت كرد. و در راه خدا از ديگرانبراى نبرد و شمشير زدن سبقت جست . همواره مسلمين بوسيله سرافراز مى شدند، گويا اوتير شهابى بود كه از كمان بيرون مى جست .(198)
اين اشعار به خوبى اعتقاد راسخ زيد بن على را به افضليت امام اميرالمؤ منين مى رسانددر عصرى كه ياد نام على (عليه السلام ) بعنوان مدح و طرفدارى با مرگ يكسان بود وخلفاء بنى اميه و عمال كثيف و آخوندهاى دربارى آنان باجعل احاديث در محو فضائل اميرالمؤ منين مى كوشيدند، زيد (عليه السلام ) در اين موقعيتحساس در مدح و ثناى و حقانيت على (عليه السلام ) سخن مى گويد.
باز از اشعار اوست كه روح سخاوت و جوانمردى وى را بازگو مى كند:
(( يقولون زيدا لايزكى بماله
|
اذ حال حوله لم يكن فى ديارنا
|
من المال الا رسمه و فضائله )) (199)
|
ترجمه
گويند زيد، زكات مالش را نمى دهد، چگونه زكات بدهد كسى كه همه آنرا مى بخشد.سالى بر ما گذشت و در ديار ما، از مال جز نام و نشان چيزى يافت نمى شد.
اشعارى كه زيد (عليه السلام ) در سوگ برادر معصومش امام باقر (عليه السلام )سروده است :
(( ثوى باقر العلم فى ملحد
|
ترجمه : شكافنده علم (امام باقر) در قبر آرميد، امام تمام موجودات كه او پاكزاد بود.
پس از مرگ او كسى جز جعفر (امام صادق ) ندارم پيشواى جهانيان كه نورانى تر و از همهبزرگوارتر است . اى اباجعفر نيكو خصال تو پيشوايى ، و در روز بلوا و محشر فقطاميد به تو است .(200)
در اين چند بيت عقيده زيد (عليه السلام ) را در مساءله امامت مى توان به دست آورد، كه اوخود، مدعى امامت نبود و بوجود برادرش امام باقر (عليه السلام ) و برادرزاده اش امامصادق (عليه السلام ) افتخار مى كرد و آنان را امام و ولى و پيشواى خود مى پنداشت(البته ما بعدا در اين زمينه با ادله محكم اين مطالب را اثبات خواهيم كرد كه حضرت زيدبن على مدعى امامت نبود).
و باز هنگامى كه وى به زيارت خانه خدا مى رفت در قبرستان ((انباج )) ايستاد و درعبرت از دنيا و دل نبستن به آن چنين سرود:
فما ان تزال دارحى قد اخربت
|
و قبر با فناء البيوت جديد
|
هم جيرة الاحياء امّا مزارهم
|
فدان و امّا الملتقى فبعيد )) (201)
|
ترجمه : همه مردم پس از مردان قبرى دارند، و آنان كم شوند و قبرها زياد مى گردد.
دائما خانه ها خراب مى گردد، و در مقابل هر خانه مخروبه قبر جديدى بنا مى گردد. آنانهمسايه زنده هايند. و مزارشان نزديك امّا ديدارشان دور.
مقام زهد و پرهيزگارى زيد (ع )
(( انما المؤ منون الذين امنوا باللّه و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم وانفسهم فى سبيل اللّه اولئك هم الصادقون )). )) (202)
يعنى بجز اين نيست كه مؤ منين (واقعى ) كسانى اند كه به خدا و رسولش ايمان آوردند،و در عقيده خويش هيچ شك و ترديد راه ندادند، و با جان و مالشان در راه خدا جهاد كردند،اينان همان راستگويانند.
(( والذى يعلم ما تحت وريد زيد بن على ان زيد بن على لم يهتك للّه محرما منذ عرفيمينه عن شماله )). )) (203)
يعنى قسم به خدايى كه عالم به زير رگ گردن زيد بن على است ، همانا زيد بن علىاز زمانى كه چپ و راست خود را شناخت حرامى را مرتكب نشده است .
مقام زهد و پرهيزكارى زيد (عليه السلام ) از عاليترين سرمايه هاى معنوى وفضائل الهى او به شمار مى رود.
كسى منكر ايمان استوار، و عقيده راسخ و خضوع و خشوع بى نهايت او درمقابل پروردگار متعال نيست .
او به خداى بزرگ و پيامبر و آنچه بر او نازل شده بود ايمان راسخ و استوار داشت .
امام صادق در مقام بيان ايمان حضرت زيد مى فرمايد: او مردى با ايمان و عارف و عالم ودرستكار بود.(204)
سپس امام صادق نهضت مقدس زيد (عليه السلام ) را مى ستايد و به هدف الهى و انگيزهقيام او كه حاكى از تقوا و مرام مقدس زيد است اشاره كرده و مى فرمايد: او اگر پيروزمى شد حتما به عهد خود وفا مى كرد، اگر حكومت را به دست مى گرفت مى دانست با آنچه كند. در اين جمله اشاره به هدف مقدس حضرت زيد است كه اگر او حكومت را به دست مىگرفت و بر دشمنان حق پيروز مى شد آن را به امام صادقمحول مى كرد و خلافت را به مجراى صحيح و اصليش باز مى گرداند. (ما بعدا مبسوط باادله محكم اين مطلب را اثبات خواهيم كرد) و در جاى ديگر امام هشتم باز اين مطلب را تاءييدمى كند و در ضمن نقل همين روايت از امام صادق مرام مقدس زيد را بيان مى فرمايد و در مقامدفاع از ساحت مقدس او و بيان مقام زهد و تقواى حضرتش مى فرمايد: او خلافت را براىخويش نمى خواست و به آنچه حق او نمى بود كسى را دعوت نكرد، او پرهيزكارتر از اينبود و تقوايش به او چنين اجازه اى نمى داد. بلكه او مى گفت : من شما را به رضاىآل محمّد دعوت مى كنم .(205)
شهيد راه حق
آرى زيد شهيد (عليه السلام ) مظهر زهد و تقوا بود، او با پاكى و پرهيزكارى زندگىكرد و با عزت و ايمان به شهادت رسيد او مقامى بس بزرگ داشت كه امام صادق موقعىخبر شهادت جانگدازش را شنيد و در حالى كه اشك مى ريخت اين جملات را درباره او بيانفرمود: او عموى نيكويى برايم بود، همانا عمويم مردى بود كه مايه افتخار دنيا وآخرت ما بود، به خدا قسم عمويم راه شهداى حق را پيمود، راه شهيدانى كه در كناررسول خدا و على و حسين (عليهم السلام ) شربت شهادت نوشيدند به خدا قسم عمويمافتخار شهادت نصيبش گشت .(206)
كلام امام صادق و افتخار حضرتش بوجود زيد و تشبيه او به شهداى راه حق ، چونشهيدان احد و شهيدانى كه در كنار اميرالمؤ منين كشته شدند و شهداى كربلا، خود حاكى ازمقام شامخ و تقوا و ايمان و مرام مقدس حضرت زيد است و امام با قسم او را شهيد ياد مىكند.
شيخ مفيد (ره ) در مقام ستايش حضرت زيد (عليه السلام ) و بيان مقام زهد و تقواى اوحضرتش را به عابد و ورع توصيف مى نمايد و او را پس از امام باقر (عليه السلام ) ازجميع برادرانش افضل و برتر مى داند.(207)
اردبيلى صاحب كتاب معتبر (( جامع الرواة )) در مقام بيان شخصيت و زهد حضرت زيدمى فرمايد: او قدرى جليل و منزلتى عظيم دارد، در راه خدا و طاعت حق كشته شد.(208)
و نيز شيخ طوسى (ره ) به جلالت و عظمت و تقوا و زهد زيد (عليه السلام ) شهادت مىدهد و مى فرمايد: اين مطلبى است بسيار واضح و روشن .(209)
شيخ در كتاب (( تكمله )) در موقع بيانفضائل و مناقب زيد مى فرمايد: علماى اسلام بر جلالت و وثاقت و ورع و علم وفضل زيد (عليه السلام ) اتفاق نظر دارند.(210)
علامه بزرگ ، امينى در موقع بيان جلالت و عظمت مقام حضرت زيد و دفاع از ساحت مقدساو و بيان زهد و تقواى حضرتش او را با كلمه ورع توصيف مى فرمايد.(211)
خلاصه آنچه روايات و اخبار و نظريه بزرگان دين درباره زيد رسيده است خود روشنترين برهان و محكمترين شاهد و دليل براى اثبات مقام زهد و تقوا و جلالت قدر وبزرگى منزلت حضرت مى باشد و براى كسى در زمينه پاكى و پرهيزكارى حضرتشهيچ شكى و شبهه اى باقى نمى ماند.
مبارز شب زنده دار
متوكل بن هارون مى گويد: يحيى بن زيد به من فرمود: مى خواهم از پدرم و زهد و عبادتشبرايت تعريف كنم ، او روزش را تا آنجا كه مى توانست نماز مى خواند و شب كه فرا مىرسد خواب مختصر و سبكى مى كرد، و بر مى خاست و دردل شب به نماز مشغول مى شد تا آن اندازه كه توانائى داشت و بعد از نماز همين طورروى دو پا مى ايستاد و دعا مى خواند و تضرع مى كرد و اشك مى ريخت تا آنكه صبح مىدميد. (212) و بعد از طلوع فجر سر به سجده مى گذارد، سپس بر مى خاست و نمازصبح را مى خواند، و بعد از آن مى نشست و به تعقيبات نماز مى پرداخت تا آفتاب همه جارا فرا مى گرفت ، آنگاه بر مى خاست و بهدنبال كارهايش مى رفت تا نزديك ظهر و يك ساعت به ظهر مانده بهمحل عبادت و مصلاى خويش مى رفت و به او راد و اذكار و تسبيح پروردگارمشغول مى شد، تا وقت نماز ظهر مى رسيد بر مى خاست و نماز ظهر را مى خواند و بعد ازآن اندكى مى نشست و سپس نماز عصر را بجاى مى آورد و پس از آن ساعتىمشغول تعقيب نماز مى گرديد، بعد سر به سجده مى گذارد و چون آفتاب غروب مى كرد،نماز (مغرب ) و عشاء را مى خواند.
متوكل مى گويد من به يحيى عرض كردم : آيا او تمام روزهاى زندگى اش را به روزه مىگذراند؟!
فرمود: نه اينطور نبود، بلكه در هر سال سه ماه و در هر ماه هم سه روز را روزه مىگرفت (213) (غير از روزهاى واجب ).
آرى روح او از سرچشمه ولايت سيراب و روان مقدسش از محبت خدا سرشار بود، و در واقع ،بايد گفت : محرك اصلى انقلاب و نهضت خونين او، همان مقام زهد و تقوا و روشن بينى اوبود، او خود را در مقابل خدا و خلق خدا مسؤ ول مى ديد، و شهادت را در اين راه مقدس براىخويش وظيفه و افتخار مى دانست .
يحيى بن زيد فرزند عزيز و مجاهدش مى گويد: خدا پدرم را رحمت كند، به خدا قسم اويكى از متعبدين بود، شبها را به عبادت مى گذراند و روزها را روزه مى گرفت ، در راهخدا جنگيد و حق جهاد را بجاى آورد.(214)
متوكل بن هارون مى گويد: عرض كردم : يابنرسول اللّه اين صفت حق امام است .
او در جوابم فرمود: اى اباعبداللّه ، پدر من امام نبود ليكن او از سادات بزرگوار و زهادآنان بود و او از مجاهدين در راه خدا بود.(215)
بعد متوكل مى گويد: پرسيدم ، پدرت ، مردم را در معالم دينشان فتوا مى داد.
فرمود: از اين چيزى به خاطر ندارم ، بعد آن صحيفه كامله را كهشامل ادعيه على بن الحسين (عليهماالسلام ) بود به من نشان داد (216) (كه شرح آنگذشت ).
عاصم بن عبداللّه بن عمر بن الخطاب پس از شهادت زيد، خطاب بهاهل كوفه چنين گفت : مردى در كنار شما كشته شد كه هيچكس ازاهل زمانش همانند وى نبود و بعد از او هم كسى را مانند او نمى بينيم ، او را در جوانى ديدم، تا يادى از خدا نزد او مى شد مدهوش مى گشت ، بطورى كه بعضى مى گفتند او ديگرمرده است .(217)
چه حال عجيبى
دانشمند شهيد سعيد بن جبير (ره ) مى گويد: (218) از محمّد بن خالدحال حضرت زيد بن على را پرسيدم و گفتم : آيا زيد جائى دردل اهل عراق دارد يا خير؟
او در جوابم گفت : از اهل عراق چيزى برايت نمى گويم ، امّا مطلبى را از مردى كه درمدينه به نام ((نازلى )) معروف است بگويم ، او برايم تعريف كرد كه :
بين راه مكه و مدينه با زيد بن على (عليهماالسلام ) همسفر بودم ، او در عبادت و اطاعت خداروحيه اى عالى و حال عجيبى داشت . او بعد از نماز واجبش بازمشغول نماز مى شد تا وقت نماز واجب ديگر فرا مى رسيد، و شب را همه درحال نماز و تسبيح مى گذراند و اين آيه را مرتب زمزمه مى كرد: (( و جائت سكرة الموتبالحق ذلك ما كنت منه تحيد)) (219) بعد با ما نماز شام را مى خواند و همين آيه رامرتب تكرار مى كرد تا نيمه هاى شب ، و در اين وقت ديدم كه او دستش را به آسمان بلندكرده و با قلبى آكنده از عشق خدا با لحنى جانسوز و دلنواز به مناجات پرداخته و مىگويد: ((الهى ، عذاب دنيا از عذاب و شكنجه هاى آخرت آسان تر است .)) بعد به شدتمى گريست ، من به طرف او رفتم و عرض كردم : فرزند پيغمبر، تو در اين شبحال عجيبى دارى و اين جزع و بى تابى از خوف خدا را تا بهحال از كسى غير از شما مشاهده نكرده ام .
نازلى مى گويد: موقعى اين وضع را از او پرسيدم در جوابم فرمود: واى بر تونازلى ، تو بر حال من و فزع و جزع من متعجب شدى ؟ همين امشب در سجده بودم و گوئىدر عالم مكاشفه بود، ديدم ، جمعيتى از مردم با يك لباسهاى جالبى كه چشمى آن رانديده است ، مرا محاصره كرده بودند و به دورم حلقه زده بودند و من در همانحال سجده بودم ، ديدم بزرگ آنان كه برايش احترام زيادىقائل بودند مى گفت : اين همان اوست ؟
گفتند: آرى همانست ، موقعى شناخت ، با صدايى ملكوتى گفت : بشارت باد تو را اىزيد، چون تو در راه خدا كشته خواهى شد، و آنگاه تو را به دار مى زنند و سپس جسدت رامى سوزانند امّا آتش ديگرى (عذاب آخرت ) ابدا به تو نخواهد رسيد، بعد فرمود: آنگاهكه به حال عادى خود برگشتم ، اين جزع و بى تابى مرا احاطه كرد، سپس حضرتش اينجمله عالى را كه گويى از اعمال قلبش بر مى خاست فرمود: به خدا قسم ، اى نازلى ،دوست دارم كه زنده به آتش سوزانده شوم و باز هم دوباره زنده شوم و دو مرتبه مرابسوزانند و خداوند امر اين امت و ملت را اصلاح كند.