بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شخصیت و قیام زید بن علی (ع), سید ابوفاضل رضوى اردکانى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     ZEID0001 -
     ZEID0002 -
     ZEID0003 -
     ZEID0004 -
     ZEID0005 -
     ZEID0006 -
     ZEID0007 -
     ZEID0008 -
     ZEID0009 -
     ZEID0010 -
     ZEID0011 -
     ZEID0012 -
     ZEID0013 -
     ZEID0014 -
     ZEID0015 -
     ZEID0016 -
     ZEID0017 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

نور ايمان 
نور ايمان از چهره او مى درخشيد و به نحوى آن نور ساطع و هويدا بود، كه مردى به نامخصيب وابشى مى گويد: هرگاه زيد (عليه السلام ) را مى ديدم او را با چهره اى درخشانمشاهده مى كردم و فروغ نور از صورت مقدسش ‍ ساطع بود.(220)
آرى او سخت در مقابل خداى بزرگش به خود مى لرزيد و هرگاه نام خالق او (اللّه ) درنزدش به ميان مى آمد حالش منقلب مى شد و گاهى بيهوش ‍ مى شد، بطورى كه عاصمبن عبداللّه مى گويد: سن من از او بيشتر بود، او را در مدينه ديدم ، جوان بود، درحضورش نام خدا برده شد و ناگهان او از هوش رفت كه هر كس او را در آنحال مى ديد، مى گفت : اين ديگر به دنيا بر نمى گردد.(221)
او دائم الصلوة بود 
روز و شبها براى ابراز بندگى و عبوديت خود نسبت به پروردگارش سر را به خاكمى سائيد، عزت و عظمت او در آن بود كه در مقابل حق سر فرود آورد، و چون عبدىذليل در آستانه خدايش به سجده افتد، ولى درمقابل ناحق ابدا سر فرود نياورد او با عظمت زندگى كرد و با عزت جان سپرد.
او همانند اجداد پاكش ، هيچگاه در مقابل ظلم و بيدادگرى تسليم نشد، و همانند جدش حسين(عليه السلام ) مرگ با شرافت را از زندگى با خوارى و مذلت را ترجيح داد، مردانهسخن گفت و جوانمردانه شربت شهادت نوشيد، او به نماز و مسجد خو گرفته بودبطورى كه او را استوانه مسجد مى گفتند، او شبانه روز مدت زيادى را با پروردگارشبه راز و نياز و مناجات مى پرداخت ، اكثر اوقات خود را، درحال نماز و ذكر و توجه به خدا مى گذراند بطورى كه به او (دائم الصلوة ) مى گفتندو اين قدر سر را به سجده مى نهاد به نحوى كه اثر سجده بر پيشانى مباركش كاملاآشكار هويدا بود (222) او در درازى شب به نماز و مناجات مى پرداخت (223) و اينداءب و عادت او شده بود، او شبها را به نماز و روزها را به روزه سپرى مى كرد(224) و نسبت به دنيا بى توجه و بى رغبت بود.(225)
هشام بن ميثم روايت كرده كه گفت از خالد بن صفوان كه خود از جمله راويان حضرت زيداست ، سؤ ال كردم زيد را كجا ملاقات كردى ؟
گفت : در رصاصه ، كه قريه ايست در كوفه ، گفتم : او را در چهحال ديدى ؟
گفت : زيد را چنان ديدم كه مى دانستم ، او را ديدم در حالتى كه از خوف و خشيت خداوندبزرگ ، چنان گريه مى كرد، كه اشك چشمهاى او با آب بينى اش مخلوط مى شد.(226)
اطاعت حق 
او، اوامر حق را امتثال مى كرد حتى دستورات استحبابى خدايش را بجاى مى آورد. واجبات راسخت رعايت و از حرام بشدت اجتناب مى ورزيد.
ابوقره مى گويد: (227) شبى با زيد بن على (عليهماالسلام ) بسوى جبان مى رفتيمدست خالى و چيزى همراه نداشت ، به من فرمود: اى اباقرة ، آيا گرسنه اى ؟
گفتم : بلى گرسنه ام ، ناگهان ديدم يك دانه گلابى بزرگ كه كاملا مشت را پر مىكرد به من داد، و فرمود: بخور، ابوقرة مى گويد: اين ميوه خيلى خوب و مرغوب وخوشمزه بود، كه من نفهميدم بوى آن خوش تر است يا مزه اش ، بعد فرمود:
اى اباقرة ، مى دانى در كجا هستيم ؟ ما الا ن در باغى از باغهاى بهشتى قدم نهاده ايم ،بله ما نزد قبر اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) مى باشيم سپس ‍ فرمود:
اى اباقرة ، قسم به آن كسى كه عالم به زير رگ گردن زيد بن على است همانا، زيدبن على ، از زمانى كه چپ و راست خود را شناخت ، كار حرامى را مرتكب نشد.(228)
آرى او مطيع خدا بود و دستورات حق را امتثال مى نمود. همانطورى كه خود فرمايد:
هر كس فرمان حق برد همه چيز فرمانبردار او شوند، اين مقام كوچكى نيست كسى كه بهمرتبه اى از كمال و قرب به حق نائل شود تا آنجايى كه حتى فرشتگان مقرب حق از اوفرمان برند و تمام موجودات در مقابل او خاضع شوند و اين جايگاه بزرگ نيست ، مگربراى خاصان درگاه ربوبى ، و مقربا پيشگاه حق .
او آنقدر در اطاعت حق كوشا بود، كه تمام عمر خود و از زمانى كه خوب و بد را تشخيصمى دهد يك فعل كوچك نابجا و خلاف امر پروردگار از او سر نمى زند.
آرى اين مقام و زهد و تقواى زيد است كه او را به آن درجات عاليه رساند. درود خدا بهروان پاك او باد.
فصل پنجم : زمينه انقلاب 
جنگهاى داخلى 
دار و دسته بنى اميه ضربه مهلكى بر پيكر اسلام زدند و جنگهاى داخلى اميرالمؤ منين باگروه تبهكار (فئه باغيه ) و دار و دسته حكومت شام به رهبرى معاويه وعمال كثيفش كه آسايش و زندگى و دينى براى مردم نگذاشته بودند، خود نيز گواهىصادق است و تواريخ اسلام چه از عامه و چه از خاصه آن را تاءييد مى كند.
كنار رفتن امام حسن از صحنه سياست كه بى شك در اثر نبودن درك صحيح و كم رشدىجامعه غفلت زده و به خواب رفته اسلامى آن روز بود و بالاخره توطئه ناجوانمردانهمعاويه عليه آن حضرت كه عاقبت منجر به شهادت او گشت خود نيز ضربه اى جبرانناپذير بر پيكر اسلام بود و هم شاهد ديگر مدعاى ماست .
قيام بى نظير سرور شهيدان امام حسين (عليه السلام ) و ياران نمونه اش و به وجود آمدنفاجعه عاشورا و قتل و كشتار و اسارت بهترين فرزندان آدم ، و زبده ترين دودمانبشريت و بازداشت و ظلمها نسبت به امام سجاد (عليه السلام ) و بالاخره پيامدهاى خونينحادثه كربلا مانند قيام توابين و مختار و انتقامگران سلحشور و فتنه عبداللّه زبير وديگر جنبش هاى آزاديخواهانه مسلمانان بيدار، خوددليل ديگر به اوضاع نابسامان مسلمين آن روز بشمار مى رود.
قوانين اسلام 
قوانين و احكام الهى عملا تعطيل شده بود، هر حكمى كه به نفع رژيم و دولت وقت بوداجرا، و هرچه مخالف منافع شخصى آنان بود، كنار گذاشته مى شد، قوانين و احكامروحبخش قرآن بصورتى بى روح و بنحو تشريفات در ميان مردم به چشم مى خورد ومنشاء تمام اين نابسامانيها و هرج و مرجها، و عقب گرائيها حكومت ارتجاعى بنى اميه و سپسبنى عباس بود.
حفظ آرامش  
انقلابيون علوى و آزاديخواهان از خاندان بنى هاشم زير شكنجه غير انسانى و عده اىبشدت تحت تعقيب عمال حكومت بودند.
زندانهاى سياسى پر از مردان با فضيلت و دانشمندان مبارز و عابدانى شب زنده دارگشته بود. يكى از مهمترين اتهامات آنها به افراد طرفدارى از فرزندانرسول اللّه و ائمه اطهار (عليهم السلام ) و گرايش بسوى حكومت علوى بود.
دژخيمان حكومت هر چند يكبار جمعى از اين راد مردان مبارز را يا در زندان يا زير شكنجهبطور مخفى ، به قتل مى رساندند. و يا رسما آنها را به پاى چوبه دار مى فرستادند،ديگر كارد به استخوان رسيده بود و حتى ائمه اطهار (عليهم السلام ) از بيان احكامفقهى و مسائل جزئى عبادى مردم تحت فشار و احيانا بازداشت قرار مى گرفتند بنحوىكه هرگونه آزادى و تاءمين زندگى را از آنها سلب كرده بودند.
رواياتى كه در احكام ، بنحو (تقيه ) از ائمه معصومين (عليهم السلام ) وارد شده و هماكنون در دست است خود شاهدى گويا بر اين مطلب است . آنها به نام امنيت و حفظ آرامشهرگونه امنيت و آرامشى را از مردم سلب كرده بودند و مى خواستند در سايه سرنيزه ،سكوت رعب آورى را بر مردم تحميل كنند و نام آن را (امنيت ) بگذارند.
انقلابيون آل محمّد (عليهم السلام ) عليه حكومت ارتجاعى بنى اميه و بنى عباس قيامنمودند و اين عده از قهرمانان علوى همه در راه مبارزه قدس ‍ خويش به مقام شهادت رسيدندو دست عمال كثيف حكومت معاصر آنان ، به خون ايشان رنگين گرديد.
براى شرح و توضيح و كيفيت مبارزه و شهادت اين انقلابيون عزيز به كتاب ((مقاتل الطالبيين )) مراجعه فرماييد و تازه اين عده فقط از اولاد ابى طالب (عليهالسلام ) مى باشند غير از هزارها مبارزى كه در صفوف توده ها بودند و به شهادترسيدند.
رژيم فاسد بنى اميه 
علاوه بر مظالمى كه بر علويون و طرفداراناهل بيت مستقيما روا مى داشتند، چنان جنايات و انحرافات آنان وضع عمومى مردم را فاسدكرده بود كه ديگر جز قيام مسلحانه راه اصلاحى نبود.
اموال مسلمين به يغما برده شده ، و در خزانه هاى بنى اميه جمع مى گرديد، بودجه مسلمينو حاصل دسترنج آنان همه مخارج و خوشگذرانيهاى باند حاكم تبهكار بنى اميه مى شد.
غيلان دمشقى (متوفاى 105 ه‍ ق ) پرده از راز بر مى دارد، و مى گويد: مناموال بنى اميه را در خزينه آنان موقعى كه عمر بن عبدالعزيز دستور داد آنان را بيرونبياورند مشاهده كردم : و به خود گفتم ، چه كسى مى تواند بپذيرد كه اينها (حكام اموى )ائمه و رهبران عادل بوده اند، آنان از اين اموال عمومى مردم مى خورند (( والناسيموتون جوعا)) و مردم از گرسنگى مى مردند.(229)
آنقدر كثافت كارى بنى اميه زياد و بى حد بود كه مردم روى كار آمدن عمر بن عبدالعزيزرا كه تا اندازه اى با عدالت با آنان رفتار كرد رحمت و راحتى براى خويش مىدانستند.(230)
شعبى (متوفاى 105 ه‍ ق ) رژيم بنى اميه را فاسدترين رژيم آن عصر مى داند و مىگويد: به خدا سوگند بر روى زمين از آنها جنايتكارتر نديدم .(231)
پستى و جنايات و به فساد كشاندن امت اسلام از ناحيه بنى اميه از توضيح ابوحازماعرجى براى سليمان بن عبدالملك اموى ، روشن مى گردد.
سليمان از او پرسيد: چرا ما از مرگ بدمان مى آيد؟
ابوحازم گفت : چون شما دنياى خودتان را آراسته كرده ايد در اين سرا خود راحتيد و آخرتو عقباى خويش را خراب نموده ايد.
البته انسان از جاى راحت و خوش به جاى بد و ناخوش رفتن بدش مى آيد (232) وبطور عموم دستگاه بنى اميه و رژيم آنان يك دستگاه فاسد و پوشالى و تبهكار بود وحكام اموى عده اى شهوت پرست و خوشگذران و بى عار بودند.
و زيد بن على در خلال مسافرت هايش به پايتخت (شام ) اين اوضاع را از نزديك مشاهدهمى كرد.(233)
زيد (عليه السلام ) از ديدن اين اوضاع و تشكيلات ، دود از كله او بر مى خاست و سختمتاءثر مى شد، و لازم مى ديد، كه با قيامى خونين بلكه بتواند اين وضع اسف بار راتغيير دهد، و مسير خلافت و حكومت را به مجراى اصلى آن برگرداند.
زيد بن على (عليهماالسلام ) تنها قيام مسلحانه را براى تغيير اين اوضاع مؤ ثر مىيافت چون ديگر كار از كار گذشته بود.(234)
آنقدر دودمان بنى اميه ، روزگار را بر مردم تاريك و سياه كرده بودند كه همه (جزدرباريان اموى ) آرزوى سقوط آنان را داشتند.
بطورى كه سعيد بن مسيب (متوفاى 93 ه‍ ق ) مى گويد:
(( ما اصلى صلاة الا دعوت اللّه عليهم . )) (235)
در تمام نمازهايم آنان را نفرين مى كردم .
جنايات بنى اميه 
اگر بخواهيم جنايات بنى اميه را از زمان ابوسفيان و عثمان به بعد بشماريم تنهافهرست آن خود كتابى مفصل مى گردد: و اين جناياتى كه ذكر مى شود قسمتى از آن مظالمبى پايان آنهاست ، ما گوشه اى از وضعيت اسف بارى كه در زمان بنى اميه به وجودآمده بود از زبان معاصرين آنان نقل كرديم و تاريخ از اين موارد را زياد يادآور شده است.
حسن بصرى (متوفاى 110 ه‍ ق ) كه خود آدمى منزوى و صوفى منش بود در اين باره مىگويد:
خدا روى بنى اميه را سياه كند و از رحمتش دور باشند.
ايا آنان نبودند كه هتك حرمت پيامبر و اهل بيت وى نمودند فرزندان او را كشتند و زنان ودختران آنها را بعنوان كنيز و اسير خواندند آنگاه بر خانه كعبه تاختند و آن را به سنگ وآتش كشيدند و به مدينه حمله ور شدند و مردم راقتل عام كردند. لعنت و عذاب خدا بر آنان باد.(236)
مقام اعلاى خلافت  
اين پست صفتان اين قدر به خود مست و مغرور بودند، كه مردم را نابخرد و احمق مىدانستند، و براى اينكه بيشتر از آنان سوارى بگيرند، و بهتر خون آنان را بمكند، كم كممقام خلافت ، آن هم خلافت آنان سلطنت و حكومتى كه بر پايه غصب و ظلم و جنايت استوارشده بود، مقام خلافتى كه درها و ياقوت ها اطراف تاج و تخت آنان را اشك چشم يتيمان وخون دل بيوه زنان تشكيل داده بود.
اين مقام خلافت را بالاتر از مقام نبوت مى دانستند (237) اينقدر آنها به خود مغرور شدهبودند، كه امر خليفه را بالاتر از امر خدا و رسولش مى پنداشتند، و با اين عقيده مضحك، مى خواستند مردم را هم به همان معتقد سازند، به يك داستان جالب توجه كنيد:
عبداللّه بن صيفى يكى از كاسه ليسان دربار اموى روزى بر خليفه معاصر زيد (عليهالسلام ) (هشام بن عبدالملك ) وارد شد و گفت :
اى اميرمؤ منان ، به نظر شما در ميان خاندان خودت فرستاده ات را بيشتر دوست دارى ياجانشين و خليفه ات را، هشام گفت : البته خليفه و نايبم را بيشتر مى خواهم .
گفت : تو خليفه و جانشين خدا در روى زمين مى باشى و محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) يكرسول و ماءمور بسوى مردم بيشتر نبود، آنگاه گفت :
(( فانت اكرمهم على اللّه منه ))، )) پس بنابراين مقام تو در نزد خدا برتر است ازرسول او، هشام بعنوان تصديق كلام اين مرد مرتد و كافر سرى تكان داد و ساكتشد.(238)
شما را به خدا قضاوت كنيد اين چه طرز تفكر است به اصطلاح سلطان اسلام و خليفهمسلمين چه كفريات و مزخرفات را به خود مى بندد و سخنان كفرآميز يك چاپلوس راچگونه تصديق مى كند. (گويا خودش هم باور كرده است ). و موقعى اين جريان بهگوش زيد بن على (عليهماالسلام ) رسيد فرمود:
به خدا قسم (( لولم اكن الا انا و ابنى لخرجت عليه : )) (239) اگر ياورى جزفرزندم نداشته باشم بر ضد اين مردم قيام مى كنم .
عصر زيد 
در زمان خلافت هشام اشرار و مردمان نالائق و آلوده اى كه هر كدام در جنايت و خونريزىضرب المثل بودند بر گرده مردم سوار شدند.
و علت تسلط اين نامردان پست چيزى جز بست و بند با دربار كثيف و يا احيانا نسبتخويشى و فاميلى با خليفه نبود.
جمعى از اين خودفروشان بى غيرت بخاطر خوش رقصى هايى كه براى دربار خلافتداشتند و عده اى بخاطر سركوب كردن عوامل انقلابى و ضد حكومت و جمع ديگرى بخاطرحفظ منافع شخصى و قبيله اى و حتى بعضى هم بخاطر وساطت در فحشاء براى خليفه ونور چشمان دربار، به مقامات شامخ نائل مى شدند و پستهاى حساس كشور رااشغال مى كردند.
در آن عصر كشور وسيع و پهناور اسلامى از اندلس شمالى آفريقا تا خراسان و نقاطدور دست جولانگاه عمال كثيف بنى اميه بود.(240)
خليفه معاصر زيد (ع )
ما براى روشن شدن موقعيت قيام زيد (عليه السلام ) و دانستن شرايط اوضاع حكومت وافرادى كه در آن زمان قدرت را بدست داشتند، و زيد (عليه السلام ) درمقابل آنان قيام كرد، ناچاريم تا اندازه اى راجع به حالات و جنايات خليفه معاصر زيد(عليه السلام ) هشام ابن عبدالملك اموى وارد سخن شويم ، گرچه ما در ضمن بحثهاىگذشته وضعيت حكمرانان غاصبى كه بنام خلفاى اسلام بر مردم مسلط شده بودند وشرايط و اوضاع محيط آنان را بطور كلى و بنحو خلاصه مورد بحث قرار داديم ، امّا بحثپيرامون بعضى خصوصيات روحى خليفه هم عصر زيد و پى بردن به شخصيت كثيف اينمرد اموى بسيار لازمست .
لذا ما به نحو خلاصه شمه اى از حالات و وضعيت اين خليفه غاصب و جنايتكار را تا آنجاكه مربوط به نهضت مقدس زيد است يادآور مى شويم .
چهره هشام 
هشام فرزند عبدالملك مروان دهمين خليفه از دودمان اميه است او درسال 105 ه‍ ق به خلافت رسيد و مدت خلافت وى قريب 20سال به طول انجاميد و روز چهارشنبه 9 روز مانده به آخر ربيعالاول در سال 125 ه‍ ق از دنيا رفت (241) رصافه (242) شام كه آب و هوايى خوشو عمارت هاى مجلل و آثار باستانى داشت و پايتخت ييلاقى هشام بود، مرگ وى در اينشهر پيش آمد و در همانجا دفن شد. هشام 53 سال عمر كرد.(243)
درباره هشام گفته اند، او مردى هتاك و بيباك و خوشگذران و شهوتران بود، او بر مسندخلافت تكيه داده بود و ملت ستمديده و اسلام را زير يوغ خود حكام بنى اميه درآورده بود،او به قوانين اسلام بى اعتنا و نسبت به شرايع و احكام قرآن بى تفاوت بود گناه وفسق علنى او، مورد گواه هم عصران او بود او هر گناهى را كه مى خواست مرتكب مى شد وهميشه مشغول عيش و نوش و جام شراب هيچگاه از او جدا نمى شد. (244) بطورى كهروزى از هفته را مخصوص شراب خوردن قرار داده بود.(245)
ترسيمى ديگر از چهره هشام 
يعقوبى مورخ بزرگ درباره شخصيت هشام مى گويد:
هشام ، از ديپلمات ترين و با سياست ترين رجال (البته تواءم با شيطنت ) بنى اميه بوداو مردى بخيل و حسود و تندخو و قسى القلب و بى رحم و زبان دراز بود.(246)
و ابن قتيبه گويد: او سياستمدار بنى اميه بود. (247) البته سياست به معنىتزوير و شيطنت .
طبرى مى گويد: او مردى پر عقل (در امور دنيوى ) بود.(248)
مسعودى مى نويسد: هشام ، از جمله سياستمداران معروف بنى اميه است او يكى از سهسياستمدار معروف بنى اميه بود كه عبارتند از: معاويه و عبدالملك هشام و به هشام ،درهاى سياست تخته شد.(249)
البته مسعودى اين سخن را بى جا نقل نكرده ، و معروف است كه هشام دستگاه خلافت را منظمكرد و كابينه و تشكيلات او در دقت و اداره كشور ضربالمثل بوده است .(250)
و اين منافات به خباثت ذاتى و روح جنايتكارانه وى نداشته است زيرا او اوضاعدربارش را منظم كرد تا بهتر بتواند خون مردم را بمكد، و اين روحيه با رذالت اخلاقىاو برخوردى نداشت بطورى كه درباره اش گفته اند: هشام به وعده هاى خودعمل نمى كرد و به قولش وفادار نبود. او مردى پيمان شكن بود و معروف است كه وىوصيت برادرش يزيد بن عبدالملك را كه گفته بود: خليفه بعد از هشام وليد فرزندعبدالملك باشد زير پا نهاد، هشام ، وليد را مجبور كرد كه از اين مقام استعفا دهد و بجاىوى براى مسلمه فرزند خودش بيعت گرفت ، امّا، وليد زير بار نرفت و حاضر بهاستعفا از مقام ولايتعهدى نشد، و به خاطر اين ايستادگى درمقابل هشام و دفاع از خويش ، هشام تمام مزايا و حقوق وى را لغو كرد.(251)
علاقه هشام به دودمان اميه 
هشام علاقه شديدى به دودمان و اجداد كثيفش بنى اميه داشت ، نوادگان اميه در نزد هشام ازهمه مقرب تر و عزيزتر بودند و هشام اموال و حقوق هنگفتى را از بيتالمال مسلمين اختصاص به آنها داده بود. (252) (فقط بهدليل خويشى با خليفه ) هر كدام از آنها از بودجه واموال ملت ببند كشيده و محروم صاحب آلاف و الوف شده بودند.
و اين قدر اين مطلب روشن بود و علنى كه گه گاه بين مفت خورهاى دربارى بنى اميه برسر پول و تصاحب بخشش هاى بيكران و بدست آوردن مزايا دعوا و اختلاف مى شد، وگاهى بعضى از آنان به مشاجرات شديد و هجو همديگر با شعر به جان هم مىافتادند.(253)
مفاخره زيد با هشام 
معمر بن خيثم مى گويد: زيد بن على (عليهماالسلام ) به من فرمود: هشام بن عبدالملك رادر بحث در تنگنا و فشار قرار دادم ، روزى بر او وارد شدم ، او شروع كردفضائل بنى اميه را شمردن و افتخار به اجداد خبيثش نمود او مى گفت : به خدا قسم بنىاميه از محكمترين اركان قريشند و آنها برتر قريش ‍ و سلطان و والامقام ترند ياران آنهادر قريش بى شمارند و سران آنها در جاهليت سران قريش بودند و در اسلام حكمران .
زيد بن على فرمود من در جواب وى گفتم به كدام دودمان قريش برتر بودند آيا از بنىهاشم آن كسانى كه خوان نعمتشان هميشه بر روى قريش گسترده بود و قريش درمقابل آنها خاضع و خاشع بودند.
يا بر بنى المطلب برتر بودند آنهايى كه آقاى طايفه ((مضر)) و بالاتر بگو((معد)) بودند، هرگاه سوار مى شدند ديگران راه مى افتادند و هرگاه مى ايستادندديگران نيز تابع بودند، هرگاه سخن مى گفتند ديگران ساكت مى شدند، آنان حتىدرندگان را بر فراز قله ها و پرندگان و وحوش و انسان را طعام دادند، آنان چاه زمزم راحفر كردند و ساقى حجاج و زائرين خانه خدا بودند.
يا بر فرزندان عبدالمطلب شريفترين مردان يا بر سرور فرزندان آدمرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آن شخصيتى كه براق او را با خودحمل كرد بهشت را طرف راست او و دوزخ را طرف چپ او قرار داد، پس هر كسى كه پيروى اوكرد داخل بهشت گشت و هر كس از او دور شد داخل دوزخ گرديد.
يا بر اميرالمؤ منين و سيد وصيين على بن ابى طالب (عليه السلام ) برادررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و فرزند عمويش و شادى بخش رواتش واول كسى كه به او گرويد و مسلمان شد و جمله (( لا اله الا اللّه )) گفت هيچ قهرمانىبا او روبرو نشد مگر آنكه وى را بكشت و رسول خدا درباره شخصيت وى ، فضائلى بيانكرد كه براى ديگر ياران و خاندانش نفرمود.
بعد حضرت زيد فرمود: موقعى سخنانم به اينجا رسيد رنگ هشام از شدت خشم سرخگرديد.
خواننده عزيز! در اين مباحثه زيد بن على با قلدرترين فرد عصرش خليفه هتاك اموى دقتكن ببين چگونه او را در تنگنا قرار داد و سخنان چون شمشيرش پيكر استراحت خليفه رادرهم كوبيد هشام از اجداد كثيف خود بنى اميه ياد مى كند و به زمان جاهليت و اسلام آنانافتخار مى نمايد.
و حضرت زيد در مقابل ، بنى هاشم و بنى مطلب راقبل از اسلام و بعد از آن با سخنانى شيوا و رسا و منطقى ومستدل و درست ياد مى كند و اين روح شهامت و صراحت لهجه و قاطعيت بيان حاكى از عظمت وجلالت و مرتبه اوست .(254)
در مجلس هشام 
روح بلند و كرامت نفس زيد بن على بحدى بود كه هيچگاه حاضر نبود درمقابل دشمن ذلتى از خود نشان دهد و طورى درمقابل آنها قرار گرد كه از مقام رفيع او و مرتبه جليلش چيزى كاسته گردد.(255)
آنقدر هشام پست و رذل بود كه ديدار او براى مردى چون زيد بسيار گران بود و زيد بنعلى ، در هر مجلسى كه با او برخورد مى كرد شجاعانه او را مى كوبيد و بر غرور ونخوت او ضربه وارد مى كرد خليفه اى كه كسى جراءت نداشت به او بگويد بالاىچشمت ابروست امّا زيد با كمال صراحت همه بدى هاى او را درمقابل اطرافيانش مى شمرد، حتى روزى زيد بر هشام وارد شد و به او گفت : (( السلامعليك يا احول . )) (256) سلام بر تو اى لوچ چشم ، چون تو خود را مستحق اين ناممى دانى .(257)
اگر بخواهيم در اين فصل بطور مفصل جنايات اين خليفه غاصب اموى را بنويسيم خودكتاب جداگانه اى خواهد شد. و مخصوصا مظالم و جنايات هولناك هشام نسبت به زيد بنعلى (عليهماالسلام ) و ساير آزاديخواهان و مجاهدين علوى بى حد و بى كران است .
اين زندگى ذلت است  
عبداللّه بن جعفر گويد: كه زيد بن على (عليهماالسلام ) بر هشام بن عبدالملك وارد شد وحوائج و خواسته هايى داشت ، هشام به خواسته هاى او توجهى نكرد، و سخنان زشتى رانسبت به او داد.
زيد خشمگين از نزد هشام خارج شد، و در حالى كه انگشتان خويش را بر شاربش نهاده بودگفت :
اين زندگانى ذلت است و از آنجا بيرون رفت و آهنگ كوفه نمود.(258)
به شهادت تاريخ مى توان چهره اين مرد هتاك يعنى هشام را چنين ترسيم نمود و صفاترذيله او را در چند جمله خلاصه كرد: خودپسند، مغرور، ظاهر ساز، عوامفريب ، هتاك ،ستمگر، بخيل او به تخيلات و تشريفات ظاهرى علاقه زيادى داشت .
او خود را غرق در زيورها و لباسهاى رنگارنگ كرده بود بنحوى كه مى گويند در سفرروحانى حج ! فقط لباسها و تجملات وى و نزديكانش را ششصد شترحمل مى كردند.(259)
او به پول و ثروت عشق مى ورزيد و شايد در دنياپرستى كمتر كسى از خلفاى جوربپاى او مى رسيد، بيت المال مسلمين را به نام خود ثبت و ضبط مى كرد و دربخل و جمع اين اموال ضرب المثل بود.(260)
خواب عبدالملك  
گويند: عبدالملك مروان پدر هشام در عالم رؤ يا ديد كه در محراب مسجد چهار باربول كرد. مردى بنام سعيد بن ميت اين خواب را چنين تعبير كرد كه : چهار نفر از فرزندانعبدالملك به حكومت و خلافت مى رسند (261) و اين تعبير درست از آب درآمد زيرا پس ازعبدالملك ، وليد آنگاه سليمان سپس يزيد و بعد از وى هشام به خلافت رسيدند.
واقعا اين خواب عبدالملك از رؤ ياهاى صادقه بوده است ، همانطور كه در عالم خواب اوچهار بار مسجد را آلوده كرد و به چهار فرزند وى تعبير شد اين فرزندان كثيف هم دنياىاسلام را به كثافت و نجاست خويش آلوده كردند.(262)
آرى جنايات اين پست فطرتان قابل حد و حصر و شمارش نيست و از همه مهمتر، كشتن وقتل شخصيتهاى بى نظيرى چون امام سجاد به فرمان وليد با سعايت برادرش هشامصورت گرفت .(263)
و شهادت امام باقر (عليه السلام ) نيز به دستور هشام بود.
مردم ، مرگ هشام را جشن گرفتند 
بعد از قريب بيست سال حكومت و ظلم ، مرگ هشام اين خليفه جنايتكار اموى اينقدر براى مردممسرت آميز بود كه ملت از شنيدن اين خبر به رقص ‍ و پايكوبى پرداختند، آرى ،نابودى ديكتاتورى هميشه جشن ملت است و شعراء در اين زمينه شعر گفتند و سرور وشادى خويش را ابراز داشتند از جمله مردى به نام غالب كه از نزديكان و حاشيه نشينانهشام بود اين وضعيت را چنين توصيف كرده است :

(( هلك الاحول المشوء
وم و قد ارسل المطر
و ملكنا من بعد ذا
ك فقد اورق الشجر
فاشكر اللّه انه
زائد كل من شكر ))
يعنى : لوچ چشم آن نحس - نامبارك به هلاكت رسيد و باران رحمت آمد، - و ما پس از او آزاد ومالك خويش شديم - و درختان شكوفان شدند - پس ‍ سپاس گزار خدايت را چه او نعمت خودرا به شاكران زياد كند.(264)
مردم شام بعد از مرگ هشام ، استقبال شايانى از وليد برادرزاده هشام و رقيب فرزند وىبعمل آوردند. و اميد داشتند بلكه وليد، آنان را از مظالم دستگاه هشام نجات بخشد و دورانتازه اى شروع شود. (265) (امّا اين اميد بى جا بود).
انتقام پس از مرگ  
وقتى هشام در رصافه شام به هلاكت رسيد، برادرزاده اش وليد بن يزيد كه جانشين وىشده بود و دل خوشى از هشام نداشت و همانطورى كه قبلا اشاره شد و سر مساءله خلافت وجانشينى و چپاول بيت المال با هم اختلاف داشتند، وليد، دستور داد از آناموال كه هشام جمع آورى كرده وى را كفن نكنند، و بدن هشام چند روزى روى زمين ماند تامتعفن شد، و وضع فرزندان و بازماندگان نزديك هشام بجايى رسيد، كه براى امرارمعاش به گدايى و هرگونه پستى تن در مى دادند و بعضى از آنان به كار كردن درحمام مشغول شدند.(266)
فصل ششم : فلسفه قيام 
با توجه به اوضاع و احوال مسلمين در زمان خلفاى جور (كه قبلا اشاره شد) و ظلمهايىكه از طرف آنان نسبت به ملت اسلام عموما و خاندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) ومجاهدين علوى خصوصا و پايمال كردن حقوق مسلم آنان ، صورت مى گرفت ، علت قيامحضرت زيد (عليه السلام ) روشن مى گردد و مى توان ،علل و فلسفه نهضت مقدس زيد (عليه السلام ) را در چند جمله خلاصه كرد:
1 - انتقام خون شهيدان 2 - امر به معروف و نهى از منكر، و اصلا وضع جامعه مسلمين 3 -تشكيل حكومت واقعى اسلامى در صورت پيروزى .
انتقام خون حسين (عليه السلام ) 
بذر نهضتها 
قيام مقدس حسين ، و حادثه جانخراش كربلا، و حماسه خونين شهيدان طف ، عليه دستگاهبيدادگر بنى اميه ، ريشه اصلى خيلى از قيامها و نهضتهاى انتقامجويانه بر ضد،خيانتكاران و غاصبين اموى گرديد.
قيام امام حسين (عليه السلام ) و فاجعه عاشورا مشعلى بود كه خاموشى نداشت و حسين(عليه السلام ) اين مشعل را به پرچمداران نهضتهاى آزاديبخش و مجاهدين راه خدا داد پس ازانقلاب امام شهيد، قيام هاى مسلحانه و خونينى بر ضد دشمنان اسلام ، بعنوان خون خواهىحسين و شهيدان راه خدا، به وجود مى آمد كه بالاخره منجر به هلاكت گروه هاى كثيرى ازبنى اميه و سقوط آنان گرديد.
پس از كشته شدن حسين (عليه السلام ) و يارانش ، چنان موج نفرت و بغض ‍ و عداوت برضد دشمنان اهل بيت بالا گرفت كه تاريخ كمتر چنين انتقامجويى را به ياد دارد.
در واقع مى توان گفت : كه قيام شهيدان كربلا، سرمشق بسيارى از مجاهدت ها و نبردهاعليه ظلم و بيدادگرى شد.
و هنوز هم خون عزيزان اسلام مى جوشد، و مردم را به راه شرافت و عزت دعوت مى كند.
آرى چند صباحى از حادثه خونين عاشورا نگذشته بود، كه روح انتقام و خونخواهى حسين ويارانش ، در كالبد جمعى از شيعيان بيدار دميده شد هنوز سران بنى اميه ، از پيروزىظاهرى خود در كربلا لذتى نبرده بودند كه فريادهاى اعتراض و انتقام از گوشه وكنار كشور پهناور اسلام ، مخصوصا در نواحى نزديك به (سرزمين شهيدان ) بلند شد.
قيام توابين 
اولين جرقه نهضتى كه از دامن سرزمينهاى غاضريه و نينوا، دلهاى انتقامگران مبارز راروشن كرد، قيام سليمان بن صرد خزاعى بود.
سليمان مرد با سابقه و شخصيت معروفى در اسلام بود اورسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) را درك كرد و در واقعهجمل دخالت نكرد و عذر آورد (267) (در صورت صحت اين خبر اين خود گناهى براى اوبود) و او مردى زاهد و بزرگ طايفه خزاعى بود.
فضل بن شاذان درباره او مى گويد: او از بزرگان تابعين (268) و از رؤ سا و زهادآنان بود.(269)
يالثارات الحسين (ع )(270)  
اين جمله ، شعار انتقامگران بود، سليمان بن صرداول كسى بود كه نداى او به اين شعار در كوفه و عراق بلند شد، اين جمله ، خونشيعيان را به جوش ‍ مى آورد و هر كدام با قلبى لبريز از كين و خشم عليه بنى اميهشمشيرها را به دست مى گرفتند البته شرح قيام و خصوصيات اين انتقام و ساير قيامها مانند نهضت مختار در حوصله بحث ما نيست و بنحو خلاصه و فهرست اشاره مى شود(براى توضيح به كامل ابن اثير و تاريخ طبرى مراجعه فرماييد).
اين گروه به رهبرى سليمان به صرد خزاعى و همكارى بزرگانى از رؤ ساى شيعيانعراق كه عبارت بودند از مسيب بن نجبه فزارى و رفاعد بن شداد عجلى ، و عبيداللّه بنسعد ازدى و عبداللّه بن وال تيمى و جمعى از سران بصرهيكسال بعد از مرگ يزيد بن معاويه و تجمع قوا ماه جمادى الاولىسال 65 قيام كردند.
علت اينكه اين گروه را توابين (توبه كنندگان ) مى خوانند اينست كه جمعى از آنان ازجمله خود سليمان از كسانى بودند كه براى يارى امام حسين وتشكيل حكومت و خلافت ، حضرتش را به عراق دعوت كردند، امّا موقعى امام در كربلامحاصره شد به كمك وى نشتافتند پس از واقعه كربلا آنقدر از اينعمل خويش نادم و پشيمان شده بودند و حسرت مى خوردند كه جز اشك چشمان و تصميم بهانتقام چيز ديگرى آنان را تسلى نمى بخشيد.
آنان تصميم گرفتند به هر قيمتى كه شده باتشكيل قوايى منظم انتقام خونينى از قاتلين حسين (عليه السلام ) بگيرند و بالاخرهخودشان نيز پس از انتقام ، افتخار شهادت همان راهى كه حسين رفت نصيبشان گردد.
و آنان رسما با سپاه شام به رهبرى عبيداللّه زياد و ديگر سران بنى اميه وارد جنگ شدندو تلفات سنگينى به دشمن وارد ساختند.(271)
در آن جنگ سليمان به شهادت رسيد و ديگر سران مجاهدين پس از كشتار كثيرى از قاتلينشهداء از بنى اميه و لشكريان دشمن ، به مقام شهادت ، كه مى خواستندنائل شدند.(272)
سلام و صلوات خدا بر روان پاك آنان باد.
قيام مختار 
دومين قيام خونين و حماسه انگيز انتقام جويان حسين (عليه السلام ) قيام مختاربود.(273)
مختار فرزند ابوعبيده ثقفى يكى از شخصيتهاى ممتاز در تاريخ درخشان تشيع است اوقهرمانى دلير و مردى با ايمان بود.
علامه بزرگ امينى (ره ) او را با عظمت و تجليل خاصى توصيف مى كند، مى فرمايد:
(( رجل الهدى ، الناهض المجاهد، البطل المغوار. )) (274)
المختار بن ابى عبيده الثقفى : مرد هدايت ، نهضت كننده مجاهد قهرمان سلحشور، در كتابنفيس (( الغدير)) شرح نسبتا جامع و مفصلى در عظمت مختار به چشم مى خورد و علامهكبير امينى در مقام دفاع از مقام شامخ وى مى فرمايد: اگر كسى در تاريخ و حديث و علمرجال با ديده دقت بنگرد، مى فهمد كه :
(( ... ان المختار فى الطليعة من رجالات الدين و الهدى و الاخلاص و ان نهضته الكريمةلم تكن الا لاقامة العدل ، باستيصال شاءفه الملحدين ، و اجتياح جذوم الظلم الاموى و انهمنزح (اى مبعد) من المذهب الكيسانى )). )) (275)
مختار در طليعه پيشگام مردان دين و هدايت و اخلاص است و نهضت مقدس او نبود مگر بخاطراستوار ساختن عدالت ، نابودى تبهكاران و قطع كردن شاخه هاى ظلم اموى ، و او از مذهبكيسانى دور است .
آنگاه مى فرمايد: آن تهمتهاى ناروايى كه نسبت به ساحت مقدس مختار وارد كرده اند ازحقيقت و درستى فاصله دارد. و علت پاكى عقيده مختار، مورد توجه بودن وى نزد ائمه ديناست .
(( و لذا ترحم عليه الائمة الهداة سادتنا: السجاد و الباقر و الصادق عليهم السلام))و به همين خاطر ائمه معصومين سروران ما، امام سجاد و امام باقر و امام صادق (عليهمالسلام ) براى وى طلب رحمت كرده اند.
و بعد از اين جمله مى فرمايد: (( و قد اكبره و نزهه العلماء الاعلام . )) و براستىعلماى اعلام وى را بزرگ و منزه شمرده اند مانند: سيد بن طاووس دررجال و علامه در (خلاصه )، و ابن داوود در (((الرجال ) )) و ابن نما كه خود رساله مفصل به نام (( (ذوب النضار) )) در حالاتو عظمت مختار نوشته است و همچنين محقق اردبيلى در (( (حديقة الشيعه ) )) صاحب معالمدر (تحرير طاووسى ) و قاضى نوراللّه مرعشى در (مجالس ) و شيخ ابوعلى در (((منتهى المقال ) )) از او دفاع كرده اند. و مرحوم شهيد در كتاب (مزار) زيارتى خاصهبراى مختار نقل كرده است .
آنگاه علامه امينى بيش از 20 كتاب را كه در عظمت مختار و جلالت قدر او سخن گفته اندمى شمرد. (276) و اشعار مفصلى را در مدح و منقبت وى از جمله قصيده مفصلى كه به اينمصرع شروع مى شود نقل كرده است :
(( يهنئك يا بطل الهدى و الثار
ما قد حويت بمدرك الاوتار )) (277)
تبريك به تو باد اى قهرمان هدايت و خونخواهى ، به آنچه كه انتقام خونها را گرفتى .
قيام مختار به اذن امام بود 
قيام مختار با اجازه امام چهارم على بن الحسين به وساطت محمّد حنفيه بود و امام روى تقيه وتاكتيك ، علنا وارد نهضت نشد و نظر خويش را موقعى كه محمّد حنفيه به درخواست مختاراجازه قيام خواست بيان نمود امام فرمود: (( يا عم لو ان عبدا زنجيا تعصب لنااهل البيت لوجب على الناس مؤ ازرته و قد وليتك يا عم هذا الامر فاصنع ما شئت )). ))(278)
اى عمو اگر بنده صالح و سرنگهدارى ، جانب ما خاندان پيامبر را بگيرد، بر مردم واجباست به كمك وى بشتابند، و من رهبرى اين امر (قيام مسلحانه ) را به تو وا مى گذارم هرچه صلاح ديدى انجام بده .
مختار با همكارى قهرمان دليرى چون (ابراهيم بن مالك اشتر) و سرانى از عراق بالشكر مجهز عليه بنى اميه به انتقام خون امام حسين قيام كرد.(279)
نهضت مختار دومين جرقه اميدى بود كه دلها را روشن ساخت .
بالاخره انتقامگران سلحشور به دستور سرى امام سجاد (عليه السلام ) و رهبرى محمّدحنفيه ، و فرماندهى مختار بن ابى عبيده ثقفى با معاونت ابراهيم بن مالك اشتر توانستندبه حساب قتله كربلا و جنايتكاران بنى اميه برسند و بنا بهنقل بعضى از مورخين و به نقل اين نما بيش از هفتاد هزار نفر از بنى اميه و دشمنان خاندانپيغمبر قتل عام شدند. و موقعى كه سرهاى بريده سران بنى اميه را به وسيله مختار وتوسط محمّد حنفيه برادر امام حسن به نزد امام سجاد (عليه السلام ) فرستادند امام باحالت شكرانه اى فرمود:
(( الحمدللّه الذى ادرك لى ثارى من عدوى و جزى اللّه المختار خيرا)) (280)
سپاس خداوندى را كه انتقام خون مرا از دشمنم گرفت و خداوند به مختار پاداش خير دهد.
زيد خونخواه شهيدان 
در ميان اين نهضتها و قيام هاى خونين كه بعنوان خونخواهى و انتقام شهيدان آزاده كربلابوقوع پيوست ، قيام زيد بيش از همه آنها مهم تر و حساب شده تر، و در عينحال آموزنده تر و پر ماجراتر است ، از چند جهت :
1 - زيد نوه امام حسين بود و به يك واسطه به امام مى رسيد:
او وارث شهامت و شجاعت و فضائل اين امام بود (منهاى امامت ) و خون گرم حسين (عليهالسلام ) در عروق زيد مى جوشيد.
3 - سرنوشتى مقدر و عهدى معهود و وظيفه اى معين بود كه زيد بايد قيام كند و قهرمانصحنه گردد، و او بعنوان خونخواه شهيدان تعيين گشته بود، و در ضمن رواياتى كهخواهد آمد اين مطالب كاملا روشن مى شود.
3 - شرائط محيط و موقعيت زمان و كيفيت حكومت بنى اميه مقتضى يك چنين نهضت بود، و زمينهبراى يك قيام علنى مسلحانه كاملا مساعد بود.
4 - بخاطر حفظ جان امام صادق و پيمان الهى وعمل كردن به دستور امام و سعى در رسيدن به هدف ، زيد (عليه السلام ) شايستهفرماندهى نهضت بود.
5 - چون انتقام به تمام معنى از دشمنان اسلام و اهلبيت پيغمبر گرفته نشده بود وبازماندگان اموى بعد از نهضت سليمان و مختار و ديگران هنوز يكه تاز ميدان حكومت وفرماندهى بودند، آتش شعله ور انتقام فروكش نگشته بود، زيد مشعلدار نهضت گرديد:
((امام باقر، زيد را خونخواه شهيدان مى ناميد و مى فرمود:
(( هذا سيد اهلبيته و الطالب باوتارهم )). )) (281) او بزرگ خاندان خويش استو خونخواه ايشان است .
و خود زيد (عليه السلام ) نيز يكى از علل قيامش را خونخواهى حسين و يارانش و شهداى ازاهل بيتش (عليهم السلام ) مى داند و مى گويد:
(( انما خرجت على الذين قاتلوا جدى الحسين (عليه السلام ))) (282) ، من بر ضد آنانكه با جدم حسين جنگيدند قيام كرده ام .
او جنگ با فرزندان معاويه و مروان هر كدام باشند يكسان مى داند، او جنايات هشام را كمتراز يزيد نمى داند و در ضمن قيام خود علت نبرد خويش را ريشه كن كردن شجره خبيثهبنى اميه مى داند و جنايات آنان را يادآور مى شود و مى فرمايد: (( انما خرجت على الذيناغاروا على المدينة يوم الحرة ، ثم رموا بيت اللّه بحجر المنجنيق و النار)) (283) : منبر آن كسانى خروج كرده ام ، كه به مدينه حمله ور شدند و خانه كعبه را بوسيله منجنيقسنگ باران كردند و به آتش كشيدند.
6 - علاوه بر كمالات نفسانى و فضائل اخلاقى و علم و زهد و صفات ملكوتى و شجاعت وشهامت براى جلب قلوب مسلمين ، و كشاندن آنان به ميدان انتقام ، خصوصيات ذاتى وكمالات جبلى رهبر نهضت مطلب قابل توجهى بود، و پس از وجود مقدس امام صادق ، كه درپشت پرده تقيه زيد را يارى مى كرد در ميان آل محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) شخصيتىبارزتر از زيد وجود نداشت و اثبات اين مطلب درفصول مختلف اين كتاب گذشت .
شيخ مفيد (ره ) در ارشاد يكى از علل نهضت زيد (عليه السلام ) را خونخواهى جدش حسين(عليه السلام ) مى داند و مى فرمايد: (( يطلب بثارات الحسين (عليه السلام ))). ))(284)
غرض او خونخواهى حسين بود.
علامه مجلسى مى فرمايد: (( و انما خرج بطلب ثار الحسين (عليه السلام ))).(285)
او به انتقام خون حسين خروج كرد.
امر به معروف و نهى از منكر
يكى از فرايض مهم اسلامى و پراهميت ترين احكام قرآن امر به معروف و نهى از منكر است.
در آيات متعددى از قرآن اين كتاب آسمانى ما، خداوندمتعال ما را در مقابل اين وظيفه بزرگ مسؤ ول مى داند و به خاطر اصلاح جامعه بشر وريشه كن كردن فساد ما را به امر به معروف و نهى از منكر دعوت مى كند، البته ما دراين كتاب نمى خواهيم مفصلا در اين زمينه سخن بگوييم امّا بطور خلاصه گفته مى شودكه ، قوام دين و دوام احكام اسلام جز به عمل كردن امر به معروف و نهى از منكر امكانپذير نيست ، و روايات در اين باب به حدى زياد است كه خود كتاب مستقلى در فقهاسلامى بشمار مى رود.
جهاد و قيام جنايتكاران و مفسدين روى زمين (بعكس پندار بعضى ) خود فرعى و مرتبه اىاز مراتب امر به معروف است . اسلام مى گويد امر به معروف و نهى از منكر پس از طىمراتب مسالمت آميز و عدم تاءثير آن بايد با قدرت اجرا بشود و اين همان جهاد است .
اسلام همه را مسؤ ول مى داند، و اصلاح جامعه به عهده همه مسلمين است ، مخصوصا جهاد درمقابل حاكم جائر، قيام در مقابل ستمگران قلدر و خون آشام ، و قيام مقدس ائمه دين كهبالاخره همه منتهى به قتل و شهادت آنها مى شد. روى هميناصل بود و زيد بن على (عليهماالسلام ) كه خود شخصيتى فوق العاده بود و عالم بهتمام شرائط و خصوصيات امر به معروف و نهى از منكر بود، وظيفه خود مى بيند كه درمقابل دستگاه جنايتكار بنى اميه همانند جدش حسين و به همان دليلى كه امام شهيد ابىعبداللّه الحسين (عليه السلام ) قيام كرد وى نيز قيام كند.
در واقع مى توان گفت اگر كسى قيام خونين عاشورا به رهبرى زبده ترين فرزندانانسان حسين بن على (عليهماالسلام ) و يارانش را خوب بررسى كند و فلسفه و ريشه آنرا بدست آورد، به آسانى مى تواند بگويد، قيام زيد بن على (عليهماالسلام ) با نهضتمقدس حسين (عليه السلام ) صرف نظر از مساءله زمان ، يكسان بود و هيچ فرقى نداشت .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation