|
|
|
|
|
|
امـّا چـنـد نـفـر پـس از بـازگـشـت لشـكـر اسـلام بـه مـديـنـه ، خـدمـترسـول خـدا صلى الله عليه و آله رفته و خواستند نسبت به ازدواج امام على عليه السّلاماعـتـراض كـنـنـد، وقـتى اعتراض خود رامطرح كردند، پيامبر صلى الله عليه و آله از آنهاروى برگرداند و فرمود : (على از من و من از على هستم ، و او ولىّ هر مؤ من و زن مؤ منه است .) و بـه اعـتـراض كـنندگان فهماند كه عمل حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام هيچگونهايرادى ندارد.(206) 3 ـ ازدواج در بصره پس از جنگ جمل پـس از جـنـگ جـَمَل ، و استقرار آرامش در شهر بصره ، امام على عليه السّلام حدود هفتاد و دوروز در شـهـر بـصـره اقـامـت فـرمـود (طـبـق نـقـل نـاصـر خـسـرو(207) يـا 50 روز طـبـقنقل شعبى )(208) و در ماه رجب با انتخاب عبداللّه بن عبّاس براى استاندارى بصره ، به سوى كوفه حركتكرد. در اين مدّتى كه حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام در شهر بصره بسر مى برد، بادختر مسعود نهلشى ، ازدواج كرد و در خانه او سكونت داشت .(209) 4 ـ عدالت با همسران درست است كه تعدّد زوجات يكى از راه هاى جدّى مقابله با مفاسد اجتماعى است ، امّا شرائطو مقرّرات خاصّ خودش را دارد كه يكى از آنها عدالت رفتارى ، ميان همسران است ، و قرآن كريم در اين مورد هشدار داده است كه اگر نمى توانى عدالت را رعايت كنى بايدبه تعدّد زوجات روى نياورى . (210) حـضـرت امـيرالمؤ منين على عليه السّلام چون همسران متعدّد داشت ، عدالت را دقيقا نسبت بههـمـسـران خـويـش رعايت مى كرد، هنگامى كه شبى نوبت يكى از همسران بود، حتّى وضوىخود را در خانه او مى گرفت . يعنى عدالت رفتارى را حتّى در وضو گرفتن نيز رعايت مى فرمود.(211) 5 ـ مبارزه با خرافات در ازدواج هـر چـه مـردم از فـرهـنـگ و اسـلام نـاب مـحـمـّدى صـلى الله عـليـه و آلهرسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله فـاصـله مـى گـيـرند، خرافات و تعصّبات جاهلانهفـراوانى دامنگير جامعه مى شود، بخصوص نسبت به ازدواج ، كه خرافات زيادى مطرحشده است . از جمله : پـس از فـوت يـكـى از اقـوام تـا يـك سـال يـا چـنـد مـاه بـايـد در آنفـامـيـل كـسـى ازدواج نـكـنـد، و جـلسـه عـقـد نـگـيـرد، در صـورتـى كـه در سـنـّترسـول گـرامـى اسـلام صـلى الله عـليـه و آله ، و سـيره عملى حضرت اميرالمؤ منين عليهالسّلام اينگونه سنّت هاى غلط راه ندارد. هـنـوز شـانـزده روز از وفـات رقـيـّه ، يـكـى از دخـتـرانرسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله نـگـذشته بود كه ، امام على عليه السّلام با حضرتفاطمه سلام الله عليها ازدواج كرد.(212) نـه رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله ايـراد گـرفـت ، نـه مـردم اعتراض كردند، و نهحضرت زهراء سلام الله عليهالب به اعتراض گشود. ازدواج حـضـرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام پس از جنگ بدر، در ماه رمضان و شب زفافدر ماه ذيحجّه از سال دوّم هجرت اتّفاق افتاد.(213) 6 ـ تاءمين هزينه زندگى يكى از وظائف مهمّ اجتماعى در اخلاق همسردارى ، تاءمين هزينه زندگى است ، مرد بايد باكـار و تـلاش فـراوان ، نـيـازهـاى اقـتـصادى خانواده را برطرف سازد تا سر بار جامعهنـگـردنـد و دسـت نـيـاز بـه سـوى ديـگـران دراز نـكـنـنـد، امـروزه يـكـى ازعوامل فِساد و بزهكارى ، تاءمين نبودن زن و فرزندان در خانواده هاست . امـام عـلى عـليـه السـّلام با كار و تلاش ، چاه كردن و آبيارى كردن ، و درختكارى و احداثباغ در منطقه (يَنبُع ) در اطراف مدينه توانست ، سرمايه هاى فراوان بدست آورد؛ هم هزار برده را آزاد كند ؛ هم براى خاله ها و عمّه هاى خود خانه شخصى بَخَرَد؛ و هم زنان و فرزندان خود را آبرومندانه اداره كند كه وصيّت نامه آن حضرت به صورتنـامـه 24 نـهـج البـلاغـه در تـاريـخ ثـبـت شـده اسـت ، در آن دسـتـوالعـمـل اقـتـصـادى بـراى اداره زنان و فرزندان خود تاءكيد مى كند كه درختان و زمين ها رانـفـروشـنـد، بـلكـه بـا درآمـد سالانه آن نيازهاى اقتصادى خانواده آن حضرت را برطرفسازند. امام على عليه السّلام به فرزندش نوشت كه : هـذَا مـَا اءَمـَرَ بِهِ عَبدُ اللّهِ عَلِيُّ بنُ اءَبِي طَالِبٍ اءَمِيرُ المُؤ مِنِينَ فِي مَالِهِ، ابتِغَاءَ وَجهِاللّهِ، لِيُولِجَهُ بِهِ الجَنَّةَ، وَيُعطِيَهُ بِهِ الاَْمَنَةَ. منها : فَإِنَّهُ يَقُومُ بِذلِكَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ يَاءكُلُ مِنهُ بِالمَعرُوفِ، وَيُنفِقُ مِنهُ بِالمَعرُوفِ،فَإِن حَدَثَ بِحَسَنٍ حَدَثٌ وَحُسَينٌ حَيُّ، قَامَ بِالاَْمْرِ بَعْدَهُ، وَاءَصْدَرَهُ مَصْدَرَهُ. وَإِنَّ لاِبـنَى فَاطِمَةَ مِن صَدَقَةِ عَلِيٍّ مِثلَ الَّذِي لِبَنِي عَلِيٍّ، وَإِنِّي إِنَّمَا جَعَلتُ القِيَامَ بِذلِكَإِلَى ابـنـَى فـَاطـِمـَةَ ابـتـِغـَاءَ وَجـهِ اللّهِ، وَقُربَةً إِلَى رَسُولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله ،وَتَكرِيما لِحُرمَتِهِ، وَتَشرِيفا لِوُصلَتِهِ. وَيـَشـتـَرِطُ عَلَى الَّذِى يَجعَلُهُ إِلَيهِ اءَن يَترُكَ المَالَ عَلَى اءُصُولِهِ، وَيُنفِقَ مِن ثَمَرِهِ حَيثُاءُمـِرَ بـِهِ وَهـُدِيَ لَهُ، وَاءَلا يـَبـِيـعَ مـِن اءَولاَدِ نـَخِيلَ هذِهِ القُرَى وَدِيَّةً حَتَّى تُشكِلَ اءَرضُهَاغِرَاسا. وَمـَن كـَانَ مـِن إِمَائِى ـ اللا تِى اءَطُوفُ عَلَيهِنَّ ـ لَهَا وَلَدٌ، اءَو هِيَ حَامِلٌ، فَتُمسَكُ عَلَى وَلَدِهَاوَهـِيَ مـِن حـَظِّهِ، فـَإِن مـَاتَ وَلَدُهـَا وَهـِيَ حـَيَّةٌ فـَهـِيَ عـَتـِيقَةٌ، قَد اءَفرَجَ عَنهَا الرِّقُّ، وَحَرَّرَهَاالعِتقُ. قـوله (ع ) فـى هـذه الوصـيـة : (واءلا يـبيع من نخلها وَدِيةً)، الوَدِيّةُ: الفَسِيلَةُ، وجمعهاوَدِيّ. و قـوله (ع ) : (حـتـى تـشـكل اءرضها غراسا) هو من اءفصح الكلام ، والمراد به اءن الارض يـكـثـر فـيها غراس النخل حتى يراها الناظر على غير تلك الصفة التى عرفها بهافيشكل عليه اءمرها ويحسبها غيرها. وصيّت اقتصادى نسبت به اموال شخصى ايـن دسـتـورى اسـت كـه بـنـده خـدا عـلى بـن ابـيـطـالب ، امـيـرمـؤ مـنـان نـسـبـت بـهامـوال شـخـصى خود، براى خشنودى خدا، داده است ، تا خداوند با آن به بهشتش در آورد، وآسوده اش گرداند. (قسمتى از اين نامه است ) هـمـانا سرپرستى اين اموال بر عهده فرزندم حسن بن على است ، آنگونه كه رواست از آنمـصـرف نـمـايـد، و از آن انـفـاق كـنـد، اگر براى حسن حادثه اى رخ داد و حسين زنده بود،سرپرستى آن را پس از برادرش به عهده گيرد، و كار او را تداوم بخشد. پـسـران فاطمه از اين اموال به همان مقدار سهم دارند كه ديگر پسران على خواهند داشت ،من سرپرستى اموالم را به پسران فاطمه واگذاردم ، تا خشنودى خدا، و نزديك شدن بهرسـول اللّه صـلى اللّه عـليـه و آله و بـزرگ داشـت حرمت او، و احترام پيوند خويشاوندىپيامبر صلى اللّه عليه و آله را فراهم آورم . ضرورت حفظ اموال و بـا كـسـى كـه ايـن امـوال در دسـت اوسـت شـرط مـى كـنـم كـهاصـل مـال را حـفـظ نـمـوده تـنـهـا از مـيـوه و درآمـدش بـخـورنـد و انـفـاق كـنـنـد، و هـرگـزنـهال هاى درخت خرما را نفروشند، تا همه اين سرزمين يك پارچه زير درختان خرما بگونهاى قرار گيرد كه راه يافتن در آن دشوار باشد. و زنـان غـيـرعـقـدى مـن كه با آنها بودم و صاحب فرزند يا حامله مى باشند، پس از تولّدفرزند، فرزند خود را گيرد كه بهره او باشد، و اگر فرزندش بميرد، مادر آزاد است ،كنيز بودن از او برداشته ، و آزادى خويش را باز يابد. (214) (وَدّية ) بمعنى نهال خرما، و جمع آن (وَدِىّ) بر وزن (علىّ) مى باشد، و جمله امامنـسـبت به درختان (حتّى تشكل ارضها غراسا) از فصيح ترين سخن است يعنى زمين پردرخت شود كه چيزى جز درختان به چشم نيايند.) الگوهاى رفتارى امام على (ع ) در چشمه سار نهج البلاغه متن خطبه همام ومن خطبة له عليه السلام يصف فيها المتقين روى اءن صـاحـبـا لا مـيـر المـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام يـقـال له هـمـام كـان رجـلا عـابـدا،فقال له : يا اءمير المؤ منين ، صـف لى المـتـقـيـن كـاءنـى اءنـظـر اليـهـم . فـتـثـاقـل عـليـه السـّلام عـن جـوابـه ثـمقال : يا همام ، اتق اللّه و اءحسن فَ: (انّ اللّه مع الذين اتقوا و الذين هم مُحسِنون ). فلميـقـنـع هـمـام بـهـذا القـول حتى عزم عليه ، فحمد اللّه واءثنى عليه ، وصلى على النبىصلى الله عليه و آله ثم قال عليه السّلام : اءَمَّا بَعدُ ، فَإِنَّ اللّهَ ـ سُبحانَهُوَتَعَالَى ـ خَلَقَ الخَلقَ حِينَ خَلَقَهُم غَنِيّا عَن طَاعَتِهِم ،آمـِنـا مـِن مـَعـصِيَتِهِم ، لاَِنَّهُ لاَ تَضُرُّهُ مَعصِيَةُ مَن عَصَاهُ، وَلاَتَنفَعُهُ طَاعَةُ مَن اءَطَاعَهُ. فَقَسَمَبـَيـنـَهـُم مَعَايِشَهُم ، وَوَضَعَهُم مِنَ الدُّنيَا مَوَاضِعَهُم . فَالمُتَّقُونَ فِيهَا هُم اءَهلُ الفَضَائِلِ :مـَنـطِقُهُمُ الصَّوَابُ، وَمَلبَسُهُمُ الاِْقْتِصَادُ، وَمَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ. غَضُّوا اءَبصَارَهُم عَمَّا حَرَّمَاللّهُ عـَلَيـهـِم ، وَوَقـَفـُوا اءَسـمـَاعـَهُم عَلَى العِلمِ النَّافِعِ لَهُم . نُزِّلَت اءَنفُسُهُم مِنهُم فِىالبـَلاَءِ كـَالَّتـِى نـُزِّلَت فـِى الرَّخـَاءِ. وَلَولاَ الاَْجـَلُ الَّذِى كـَتـَبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ لَم تَستَقِرَّاءَروَاحـُهـُم فـِى اءَجسَادِهِم طَرفَةَ عَينٍ، شَوقا إِلَى الثَّوَابِ، وَخَوفا مِنَ العِقَابِ. عَظُمَ الخَالِقُفِى اءَنفُسِهِم فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِى اءَعيُنِهِم ، فَهُم وَالجَنَّةُ كَمَن قَدرَآهَا، ترجمه : (گفته شد يكى از ياران پرهيزكار امام (ع ) به نام همّام(215) گفت : اى اميرمؤ منان پرهيزكاران را براى من آنچنان وصف كن كه گويا آنان را با چشم مى نگرم. امام (ع ) در پاسخ او درنگى كرد و فرمود (اى همّام ! از خدا بترس و نيكوكار باش كهخداوند با پرهيزكاران و نيكوكاران است ) امّا همّام دست بردار نبود و اصرار ورزيد، تاآن كـه امـام (ع ) تصميم گرفت صفات پرهيزكاران را بيان فرمايد. پس خدا را سپاس وثنا گفت ، و بر پيامبرش درود فرستاد، و فرمود): پـس از سـتـايـش پـروردگـار! هـمـانـا خـداونـد سـبحان پديده ها را در حالى آفريد كه ازاطـاعـتـشان بى نياز، و از نافرمانى آنان در امان بود، زيرا نه معصيت گناهكاران به خدازيانى مى رسانَد و نه اطاعت مؤ منان براى او سودى دارد، روزى بندگان را تقسيم ، و هركدام را در جايگاه خويش قرار داد. امـّا پـرهـيـزكـاران ! در دنـيـا داراى فضيلت هاى برترند، سخنانشان راست ، پوشش آنانميانه روى ، و راه رفتنشان با تواضع و فروتنى است ، چشمان خود را بر آنچه خدا حرامكرده مى پوشانند، و گوش هاى خود را وقف دانش سودمند كرده اند، و در روزگار سختى وگـُشـايش ، حالشان يكسان است . و اگر نبود مرگى كه خدا بر آنان مقدّر فرموده ، روحآنان حتى به اندازه برهم زدن چشم ، در بدن ها قرار نمى گرفت ، از شوق ديدار بهشت ،و از ترس عذاب جهنّم . خـدا در جـانشان بزرگ و ديگران كوچك مقدارند، بهشت براى آنان چنان است كه گويى آنرا ديده فـَهـُم فـِيـهـَا مـُنَعَّمُونَ، وَهُم وَالنَّارُ كَمَن قَد رَآهَا، فَهُم فِيهَا مُعَذَّبُونَ. قُلُوبُهُم مَحزُونَةٌ،وَشُرُورُهُم مَاءمُونَةٌ، وَ اءَجسَادُهُم نَحِيفَةٌ، وَحَاجَاتُهُم خَفِيفَةٌ، وَاءَنفُسُهُم عَفِيفَةٌ. صَبَرُوا اءَيَّاماقـَصـِيـرَةً اءَعـقَبَتهُم رَاحَةً طَوِيلَةً. تِجَارَةٌ مُربِحَةٌ يَسَّرَهَا لَهُم رَبُّهُم . اءَرَادَتهُمُ الدُّنيَا فَلَميُرِيدُوهَا، وَاءَسَرَتهُم فَفَدَوا اءَنفُسَهُم مِنهَا. اءَمَّا اللَّيلَ فَصَافُّونَ اءَقدَامَهُم ، تَالِينَ لاَِجزَاءِ القُرآنِ يُرَتِّلُونَهَا تَرتِيلا. يُحَزِّنُونَ بِهِاءَنفُسَهُم وَ يَستَثِيرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِم . فَإِذَا مَرُّوا بِآيَةً فِيهَا تَشوِيقٌ رَكَنُوا إِلَيهَا طَمَعا،وَتـَطـَلَّعـَت نـُفـُوسـُهـُم إِلَى هـَا شـَوقـا، وَظَنُّوا اءَنَّهَا نُصبَ اءَعيُنِهِم . وَإِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَاتـَخـوِيـفٌ اءَصـغَوا إِلَيهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِم ، وَظَنُّوا اءَنَّ زَفِيرَ جَهَنَّمَ وَ شَهِيقَهَا فِى اءُصُولِآذَانـِهـِم ، فـَهـُم حَانُونَ عَلَى اءَوسَاطِهِم ، مُفتَرِشُونَ لِجِبَاهِهِم وَاءَكُفِّهِم وَرُكَبِهِم ، وَاءَطرَافِاءَقدَامِهِم ، يَطلُبُونَ إِلَى اللّهِ تَعَالى فِى فَكَاكِ رِقَابِهِم . وَ اءَمَّا النَّهـَارَ فـَحـُلَمـَاءُ عـُلَمـَاءُ، اءَبـرَارٌ اءَتـقـِيَاءُ. قَد بَرَاهُمُ الخَوفُ بَريَ القِدَاحِ يَنظُرُإِلَيهِمُ النَّاظِرُ فَيَحسَبُهُم مَرضَى ، وَمَا بِالقَومِ مِن مَرَضٍ؛ وَيَقُولُ: لَقَد خُولِطُوا! ترجمه : و در نعمت هاى آن به سر مى برند، و جهنّم را چنان باور دارند كه گويى آن را ديده و درعذابش گرفتارند. دل هـاى پـرهـيـزكاران اندوهگين ، و مردم از آزارشان در اءمان ، تن هايشان لاغر، و درخواستهايشان اندك ، و نفسشان عفيف و دامنشان پاك است . در روزگـار كـوتـاه دنيا صبر كرده تا آسايش جاودانه قيامت را به دست آورند: تجارتىپـر سـود كه پروردگارشان فراهم فرموده ، دنيا مى خواست آنها را بفريبد امّا عزم دنيانكردند ، مى خواست آنها را اسير خود گرداند كه با فدا كردن جان ، خود را آزاد ساختند. پـرهـيزكاران در شب برپا ايستاده مشغول نمازند، قرآن را جزء جزء و با تفكّر و انديشهمى خوانند، با قرآن جان خود را محزون و داروى درد خود را مى يابند. وقـتـى بـه آيـه اى بـرسـنـد كه تشويقى در آن است ، با شوق و طمع بهشت به آن روىآورند، و با جان پرشوق در آن خيره شوند، و گمان مى برند كه نعمت هاى بهشت برابرديدگانشان قرار دارد، و هرگاه به آيه اى مى رسند كه ترس از خدا در آن باشد، گوشدل بـه آن مـى سـپـارنـد، و گويا صداى برهم خوردن شعله هاى آتش ، در گوششان طنينافـكـن است ، پس قامت به شكل ركوع خم كرده ، پيشانى و دست و پا بر خاك ماليده ، و ازخدا آزادى خود را از آتش جهنّم مى طلبند. پـرهـيـزكـاران در روز، دانشمندانى بُردبار، و نيكوكارانى باتقوا هستند كه ترس الهىآنـان را چـونـان تـير تراشيده لاغر كرده است ، كسى كه به آنها مى نگرد مى پندارد كهبيمارند امّا آنان را بيمارى نيست ، و مى گويد، مردم در اشتباهند! وَلَقـَد خـَالَطـَهـُم اءَمـرٌ عَظِيمٌ! لاَ يَرضَونَ مِن اءَعمَالِهِمُ القَلِيلَ، وَلاَيَستَكثِرُونَ الكَثِيرَ.فـَهـُم لاَِنـفـُسـِهـِم مـُتَّهـِمـُونَ ، وَ مـِن اءَع مَالِهِم مُشفِقُونَ إِذَا زُكِّيَ اءَحَدٌ مِنهُم خَافَ مِمَّا يُقَالُ لَهُ،فـَيـَقـُولُ: اءَنـَا اءَعـلَمُ بـِنـَفـسـِى مـِن غـَيرِى ، وَرَبِّى اءَعلَمُ بِى مِنِّى بِنَفسِى ! اللَّهُمَّ لاَتُؤَاخِذنِى بِمَا يَقُولُونَ، وَاجعَلنِى اءَفضَلَ مِمَّا يَظُنُّونَ، وَاغفِرلِى مَا لاَ يَع لَمُونَ. فـَمـِن عـَلاَمـَةِ اءَحـَدِهـِم اءَنَّكَ تـَرَى لَهُ قـُوَّةً فـِى دِيـنٍ، وَحـَزمـا فِى لِينٍ، وَإِيمَانا فِى يَقِينٍ،وَحـِرصا فِى عِلمٍ، وَعِلما فِى حِلمٍ، وَقَصدا فِى غِنًى ، وَخُشُوعا فِى عِبَادَةٍ، وَتَجَمُّلا فِىفـَاقـَةٍ، وَصَبرا فِى شِدَّةٍ، وَطَلَبا فِى حَلاَلٍ، وَنَشَاطا فِى هُدًى ، وَتَحَرُّجا عَن طَمَعٍ. يَعمَلُالاَْعْمَالَ الصَّالِحَةَ وَهُوَ عَلَى وَجَلٍ. يـُمـسـِى وَهـَمُّهُ الشُّكـرُ، وَيـُصبِحُ وَهَمُّهُ الذِّكرُ. يَبِيتُ حَذِرا وَيُصبِحُ فَرِحا؛ حَذِرا لَمَّا حُذِّرَ مِنَالغَفلَةِ، وَفَرِحا بِمَا اءَصَابَ مِنَ الفَضلِ وَالرَّحمَةِ. إِنِ اسـتَصعَبَت عَلَيهِ نَفسُهُ فِيَما تَكرَهُ لَم يُعطِهَا سُؤ لَهَا فِيَما تُحِبُّ. قُرَّةُ عَينِهِ فِيَمالاَيـَزُولُ، وَزَهـَادَتـُهُ فـِيـَمـا لاَيَبقَى ، يَمزُجُ الحِلمَ بِالعِلمِ، وَالقَولَ بِالعَمَلِ. تَرَاهُ قَرِيبااءَمـَلُهُ، قـَلِيـلا زَلَلُهُ، خَاشِعا قَلبُهُ، قَانِعَةً نَفسُهُ، مَنزُورا اءَكلُهُ، سَهلا اءَمرُهُ، حَرِيزا دِينُهُ،مَيِّتَةً شَهوَتُهُ، مَكظُوما غَيظُهُ. ترجمه : در صـورتـى كـه آشـفـتـگـى ظـاهـرشـان ، نـشـان از امـرى بـزرگ اسـت . ازاعمال اندك خود خشنود نيستند، و اعمال زياد خود را بسيار نمى شمارند. نفس خود را متّهم مىكـنـنـد، و از كـردار خـود ترسناكند. هرگاه يكى از آنان را بستايند، از آنچه در تعريف اوگفته شد در هراس افتاده مى گويد : (من خود را از ديگران بهتر مى شناسم و خداى من ،مرا بهتراز من مى شناسد، بار خدايا، مرا بر آنچه مى گويند محاكمه نفرما، و بهتر از آنقرارم ده كه مى گويند، و گناهانى كه نمى دانند بيامرز!) و از نـشـانـه هـاى يـكـى از پـرهيزكاران اين است كه او را اينگونه مى بينى : در ديندارىنـيـرومـنـد، نـرمخو و دورانديش است ، داراى ايمانى پر از يقين ، حريص در كسب دانش ، باداشـتـن علم بردبار، در توانگرى ميانه رو، در عبادت فروتن ، در تهيدستى آراسته ، درسـخـتـى هـا بـردبـار، در جـسـتجوى كسب حلال ، در راه هدايت شادمان و پرهيز كننده از طمعورزى ، مى باشد. اعـمـال نـيـكـو انجام مى دهد و ترسان است ، روز را به شب مى رساند با سپاسگزارى ، وشـب را بـه روز مـى آورد بـا يـاد خدا، شب مى خوابد اما ترسان ، و بر مى خيزد شادمان ،تـرس بـراى ايـنـكـه دچـار غـفـلت نـشـود، و شـادمـانـى بـراىفضل و رحمتى كه به او رسيده است . اگـر نفس او در آنچه دشوار است فرمان نبرد، از آنچه دوست دارد محرومش مى كند. روشنىچشم پرهيزكار در چيزى قرار دارد كه جاودانه است ، و آن را ترك مى كند كه پايدار نيست، بـردبـارى را بـا عـلم ، و سـخـن را بـا عـمـل ، در مى آميزد. پرهيزگار را مى بينى كه :آرزويـش نـزديك ، لغزش هايش اندك ، قلبش فروتن ، نَفسش قانع ، خوراكش كم ، كارشآسان ، دينش حفظ شده ، شهوتش در حرام مرده و خشمش فرو خورده است . الخـَيـرُ مـِنـهُ مَاءمُولٌ، وَالشَّرُّ مِنهُ مَاءمُونٌ. إِن كَانَ فِى الغَافِلِينَ كُتِبَ فِى الذَّاكِرِينَ،وَإِن كَانَ فِى الذَّاكِرِينَ لَم يُكتَب مِنَ الغَافِلِينَ. يَعفُو عَمَّن ظَلَمَهُ، وَ يُعطِى مَن حَرَمَهُ، وَيَصِلُمـَن قـَطـَعَهُ، بَعِيدا فُحشُهُ، لَيِّنا قَولُهُ، غَائِبا مُنكَرُهُ، حَاضِرا مَعرُوفُهُ، مُقبِلا خَيرُهُ، مُدبِراشـَرُّهُ. فـِى الزَّلاَزِلِ وَقـُورٌ، وَفـِى المَكَارِهِ صَبُورٌ، وَفِى الرَّخَاءِ شَكُورٌ. لاَيَحِيفُ عَلَى مَنيـُب غـِضُ، وَلاَ يـَاءثـَمُ فِيمَن يُحِبُّ. يَعتَرِفُ بِالحَقِّ قَبلَ اءَن يُش هَدَ عَلَيهِ، لاَيُضِيعُ مَااسـتـُحـفـِظَ، وَ لاَيـَنـسـَى مـَا ذُكِّرَ، وَلاَيـُنـَابـِزِ بـِالاَْلْقـَابِ، وَلاَ يـُضـَارُّ بِالْجَارِ، وَلاَ يَشْمَتُبـِالْمـَصـَائِبِ، وَلاَيـَدخـُلُ فـِى البَاطِلِ، وَلاَيَخرُجُ مِنَ الحَقِّ. إِن صَمَتَ لَم يَغُمَّهُ صَمتُهُ، وَإِنضَحِكَ لَم يَعلُ صَوتُهُ،وَإِن بُغِيَ عَلَيهِ صَبَرَ حَتَّى يَكُونَ اللّهُ هُوَ الَّذِى يَنتَقِمُ لَهُ. نَفسُهُمـِنـهُ فـِى عـَنَاءٍ، وَالنَّاسُ مِنهُ فِى رَاحَةٍ. اءَتعَبَ نَفسَهُ لاَِّخِرَتِهِ، وَاءَرَاحَ النَّاسَ مِن نَفسِهِ.بـُعـدُهُ عَمَّن تَبَاعَدَ عَنهُ زُهدٌ وَنَزَاهَةٌ، وَدُنُوُّهُ مِمَّن دَنَا مِنهُ لِينٌ وَرَحمَةٌ. لَيسَ تَبَاعُدُهُ بِكِبرٍ وَعَظَمَةٍ،وَلاَدُنُوُّهُ بِمَكرٍ وَخَدِيعَةٍ. قال : فصعق همام صعقة كانت نفسه فيها. فقال اءميرالمؤ منين عليه السّلام : اءَمـَا وَ اللّهِ لَقـَد كـُنـتُ اءَخـَافـُهـَا عَلَيهِ. ثُمَّ قَالَ: اءَهكَذَا تَصنَعُ المَوَاعِظُ البَالِغَةُ بِاءَهلِهَا؟فـقـال له قـائل : فـمـا بـالك يـا اءمـيـر المـؤ مـنـيـن ؟فـقـال عـليـه السـّلام : وَيحَكَ، إِنَّ لِكُلِّ اءَجَلٍ وَقتا لاَ يَعدُوهُ، وَسَبَبا لاَيَتَجَاوَزُهُ. فَمَهلا، لاَتَعُد لِمِثلِهَا، فَإِنَّمَا نَفَثَ الشَّيطَانُ عَلَى لِسَانِكَ! ترجمه : مردم به خيرش اميدوار، و از آزارش در اءمانند. اگر در جمع بيخبران باشد نامش در گروهيـادآوران خـدا ثـبـت مـى گـردد، و اگر در يادآوران باشد نامش در گروه بيخبران نوشتهنمى شود. ستمكار خود را عفو مى كند، به آن كه محرومش ساخته مى بخشد، به آن كس كهبـا او بـريـده مى پيوندد، از سخن زشت دور، و گفتارش نرم ، بدى هاى او پنهان ، و كارنـيـكـش آشكار است . نيكى هاى او به همه رسيده ، آزار او به كسى نمى رسد. در سختى هاآرام ، و در نـاگـوارى هـا بـردبـار و در خـوشى ها سپاسگزار است . به آن كه دشمن داردسـتـم نـكـنـد، و نسبت به آن كه دوست دارد به گناه آلوده نشود. پيش از آن كه بر ضد اوگواهى دهند به حق اعتراف مى كند، و آنچه را به او سپرده اند ضايع نمى سازد، و آنچهرا به او تذكّر دادند فراموش نمى كند. مردم را با لقب هاى زشت نمى خواند، همسايگان راآزار نـمـى رساند، در مصيبت هاى ديگران شاد نمى شود و در كار ناروا دخالت نمى كند، واز مـحـدوده حـق خـارج نـمـى شـود. اگـر خـامـوش است سكوت او اندوهگينش نمى كند، و اگربـخـنـدد آواز خـنـده او بـلند نمى شود، و اگر به او ستمى روا دارند صبر مى كند تا خداانـتـقـام او را بگيرد. نَفس او از دستش در زحمت ، ولى مردم در آسايشند. براى قيامت خود رابـه زحـمت مى افكند، ولى مردم را به رفاه و آسايش مى رساند. دورى او از برخى مردم ،از روى زهد و پارسايى ، و نزديك شدنش با بعضى ديگر از روى مهربانى و نرمى است. دورى او از تـكـبـّر و خودپسندى ، و نزديكى او از روى حيله و نيرنگ نيست . (سخن امام كهبه اينجا رسيد، ناگهان همّام ناله اى زد و جان داد. امام عليه السّلام فرمود:) سوگند بهخـدا مـن از ايـن پـيـش آمـد بـر هـمـّام مـى تـرسيدم . سپس گفت : آيا پندهاى رسا با آنان كهپـذيـرنـده آنـنـد چـنـيـن مـى كـنـد؟. شخصى رسيد و گفت : چرا با تو چنين نكرد؟ امام عليهالسّلام پاسخ داد: واى بـر تـو، هـر أ جـلى وقت معيّنى دارد كه از آن پيش نيفتد و سبب مشخّصى دارد كه از آنتجاوز نكند. آرام باش و ديگر چنين سخنانى مگو، كه شيطان آن را بر زبانت رانده است .(216) 2 ـ رسالت پاكان : خطبه 140 نهج البلاغه التحذير من الغيبة و النّميمة وَإِنَّمـَا يـَنـبـَغـِى لاَِهـلِ العِصمَةِ وَالمَصنُوعِ إِلَيهِم فِى السَّلاَ مَةِ اءَن يَر حَمُوا اءَهلَ الذُّنُوبِوَالمـَعـصـِيـَةِ، وَيـَكـُونَ الشُّكرُ هُوَ الغَالِبَ عَلَيهِم ، وَالحَاجِزَ لَهُم عَنهُم ، فَكَيفَ بِالعَائِبِالَّذِى عَابَ اءَخَاهُ وَعَيَّرَهُ بِبَلوَاهُ! اءَمَا ذَكَرَ مَوضِعَ سَترِ اللّهِ عَلَيهِ مِن ذُنُوبِهِ مِمَّا هُوَ اءَع ظَمُمـِنَ الذَّنـبِ الَّذِى عـَابـَهُ بـِهِ! وَكَيفَ يَذُمُّهُ بِذَنبٍ قَد رَكِبَ مِثلَهُ! فَإِن لَم يَكُن رَكِبَ ذلِكَ الذَّنبَبِعَينِهِ فَقَد عَصَى اللّهَ فِيَما سِوَاهُ، مِمَّا هُوَ اءَعظَمُ مِنهُ. وَايـمُ اللّهِ لَئِن لَم يَكُن عَصَاهُ فِى الكَبِيرِ، وَعَصَاهُ فِى الصَّغِيرِ، لَجَرَاءَتُهُ عَلَى عَيبِالنَّاسِ اءَكبَرُ! يـَا عـَبـدَ اللّهِ، لاَ تـَعـجَل فِى عَيبِ اءَحَدٍ بِذَنبِهِ، فَلَعَلَّهُ مَغفُورٌ لَهُ، وَلاَ تَاءمَن عَلَى نَفسِكَصَغِيرَ مَعصِيَةٍ، فَلَعَلَّكَ مُعَذَّبٌ عَلَيهِ. فَليَكفُف مَن عَلِمَ مِنكُم عَيبَ غَيرِهِ لِمَا يَعلَمُ مِن عَيبِنَفسِهِ، وَليَكُنِ الشُّكرُ شَاغِلا لَهُ عَلَى مُعَافَاتِهِ مِمَّا ابتُلِيَ بِهِ غَيرُهُ. ترجمه خطبه 140 پرهيز دادن از غيبت و بدگويى بـه كـسـانـى كـه گـنـاه نـدارنـد، و از سلامت دين برخوردارند، رواست كه به گناهكارانتـرحـّم كـنـنـد، و شـكـر ايـن نـعـمت گذارند، كه شكر گذارى آنان را از عيب جويى ديگرانبـازدارد، چـرا و چـگـونـه آن عـيـب جـو، عـيـب بـرادر خـويـش گويد؟ و او را به بلايى كهگـرفـتار است سرزنش مى كند؟ آيا به خاطر ندارد كه خدا چگونه او را بخشيد و گناهاناو را پرده پوشى فرمود؟ چگونه ديگرى را بر گناهى سرزنش مى كند كه همانند آن رامـرتـكـب شده ! يا گناه ديگرى انجام داده كه از آن بزرگتر است ؟ به خدا سوگند! اگرخـدا را در گـنـاهـان بـزرگ عـصـيـان نـكـرده و تنها گناه كوچك انجام داد، اما جراءت او برعيبجويى از مردم ، خود گناه بزرگترى است . اى بـنـده خـدا، در گـفـتـن عيب كسى شتاب مكن ، شايد خدايش بخشيده باشد، و بر گناهانكـوچـك خـود ايـمن مباش ، شايد براى آنها كيفر داده شوى ، پس هر كدام از شما كه به عيبكـسـى آگـاه اسـت ، بـه خـاطـر آن چـه كـه از عـيـب خـود مـى داند بايد از عيبجويى ديگرانخـوددارى كـنـد، و شـكـر گـذارى از عـيـوبـى كـه پـاك اسـت او رامشغول دارد از اينكه ديگران را بيازارد. 3 ـ روش برخورد با اشتباهات دوستان : خطبه 141 نهج البلاغه 1 ـ التحذير من سماع الغيبة اءَيُّهـَا النَّاسُ، مـَن عَرَفَ مِن اءَخِيهِ وَثِيقَةَ دِينٍ وَسَدَادَ طَرِيقٍ، فَلاَ يَسمَعَنَّ فِيهِ اءَقَاوِيلَالرِّجَالِ. اءَمـَا إِنَّهُ قـَد يـَرمـِى الرَّامـِى ، وَتـُخـطِئُ السِّهَامُ، وَيُحِيلُ الكَلاَمُ، وَبَاطِلُ ذلِكَ يَبُورُ، وَاللّهُسَمِيعٌ وَشَهِيدٌ. اءَمَا إِنَّهُ لَيسَ بَينَ الحَقِّ وَالبَاطِلِ إِلا اءَربَعُ اءَصَابِعَ. 2 ـ معرفة الحق و الباطل فـسـئل (ع )، عـن مـعـنـى قـوله هـذا، فـجـمـع اءصـابـعـه ووضـعـهـا بـيـن اءذنـه وعـيـنه ثمقال : البَاطِلُ اءَن تَقُولَ سَمِعتُ، وَالحَقُّ اءَن تَقُولَ رَاءَيتُ! ترجمه خطبه 141 1 ـ پرهيز از شنيدن غيبت اى مـردم ! آن كـس كـه از بـرادرش اطمينان و استقامت در دين ، و درستى راه و رسم را سراغدارد، بايد به گفته مردم درباره او گوش ندهد. آگـاه بـاشـيد! گاهى تيرانداز، تير افكند و تيرها به خطا مى رود، سخن نيز چنين است ،دربـاره كـسـى چـيـزى مـى گـويـنـد كـه واقـعـيـّت نـدارد و گـفـتـارباطل تباه شدنى است ، و خدا شنوا و گواه است . بدانيد كه ميان حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نيست . 2 ـ شناخت حق و باطل (پـرسـيدند، معناى آن چيست ؟ امام عليه السّلام انگشتان خود را ميان چشم و گوش گذاشت وفرمود) باطل آن است كه بگويى شنيدم ، و حق آن است كه بگويى ديدم .
|
|
|
|
|
|
|
|