|
|
|
|
|
|
جنگ شايعات بر خلاف حمله طراحى شده نخستين ، اين حمله ، ابن زياد را به شدت مضطرب ساخت . ومحاصره قصر، وى را دچار نگرانى و درماندگى عميقى كرد. وى همگام سخنرانى براىمردم بود كه آمدن سفير را به او خبر دادند و او: با سرعت داخل قصر گشته ، درها را بست (265). و: همين كه آمدن سفير را به ابن زياد گفتند، در قصر پناه گرفت . و درها را بست. پناه گرفتن و اضطراب او همچنان ادامه داشت كه يكى از اعيان ، به آنان كثير بنشهاب پيشنهاد كرد: خداوند امير را به سلامت دارد و در اين قصر مردان زيادى از اشراف و محافظاناهل بيت و موالى تو وجود دارند. پس به كمك ما براى جنگ با شورشيان از عصر خارجشو. ليكن عبيد الله خوددارى كرد(266). اين پاسخ ، نشانه نهايت ترس و درماندگى ابن زياد است . سر انجام وى ره كمك مشاوران خود به اين نتيجه رسيد كه مردم را با پخش شايعات و جنگروانى و آشفتن اعصاب آنها، از گرد قصر متفرق سازد. اين شيده براى نوميد كردن مردم وتهى ساختن دل آنان و سست نمودن زير پايشان روش مؤثرى به شمار مى رفت . بنابراين كثير بن شهاب را فراخواند تا در كوفه ميان مذحجيان كه از او اطاعتمى كنند برود و تو مردم را از گرد ابن عقيل پراكنده سازد. و آنان را از جنگ و عقوبتسلطان بترساند. و به محمد بن اشعث دستور داد تا همراه پيروان خود از كنده و حضرموت پرچم امان بيفرازد. و هر كه را آنان بخواهد به زيد پرچم فراخواند. ودستوراتى مانند بالا به قعقاع بن شودذهلى ، شبث بن ربعى ، حجار بن ابجر و شمربن ذى الجوشن داد. و به خاطر كمى افراد پيرامون خود و نگرانى درونى ، ديگربزرگان را نزد خود نگاه داشت (267). افراد فوق به بهانه نجات جان خويش يا تنگ شدن حلقه محاصره از قصر خارج شدندو به سوى ماءموريت خود كه درهم شكستن نيروى مردم و تضعيف وحدت آنان با شايعهپراكنى ، مخصوصا اشاعه خبر نزديك شدن لشكر شام و مجازات سلطان بود رفتند. واژه لشكر شام بيش از يك معنا و مقصود داشت . و دردل مردم تصورات مدهشى بر مى انگيخت . تهديد به آمدن لشكر شام ، بسيارى از اهدافتروريستى و سركوب گرانه را بر آورده مى ساخت ؛ زيرا آمدن لشكر شام به معناىكارزار بدون پايبندى به ارزشها و قوانين بود. و پرده هاى عصمت دريدن ، تعرض بهنواميس مسلمين ، دزدى و چپاول و خونريزى و حلال دانستن خون مؤمنان از مختصات اين لشكربشمار مى رفت . آنان نه سوگندى را پاس مى داشتند و نه به پيمانى وفادار بودند لذا مردم از شنيدننام لشكر شاميان مرعوب مى شدند. و دشمن نيز بدون كمترين احترامى به ارزشهاىعربى و اسلامى ، براى مجازاتهاى عمومى و سركوبهاى وسيع از اين لشكر، سود مىجست . ماءموران صاحب وجهه ابن زياد به منطقه ايفاى نقش خود رسيده بودند، و فرياد مىكشيدند: اى مردم ! به خانواده هاى خود بپيونديد. و شتابان به سوى شر مرويد. و خود را درمعرض كشتن قرار مدهيد. اينك سپاهيان اميرالمؤمنين يزيد! هسانند كه به سوى شما مىآيند. امير سوگندى مؤكد خورده است كه شما همچنان به نبرد عليه وى ادامه دهيد و تاشبانگاه به خانه هايتان بر نگرديد، فرزندان شما را از عطايا محروم خواهر ساخت و بهكمك شاميان ، نيروى شما را از هم خواهد گسيخت . و بى گناه را به جاى گناهكار، وحاضر را به جاى غايب مجازات خواهد كرد، تا آنكه هيچ كس از گناهكاران شما باقىنماند مگر آنكه به سزاى عمل خود رسيده باشد و نتيجهعمل خود را مشاهده كند(268). اين بيانات همچنين ورد زبان اعيان و اشرافى بود كه از ديوارهاى بلند قصر سرفروآورده بودند و مردم را ضعيف و ناتوان در برابر قساوت لشكر شام توصيف مى كردند.و قدرت وحشيگرى آنان را به رخ مردم مى كشيدند: اى اهل كوفه ! از خدا بترسيد و در طلب فتنه ، عجله نداشته باشيد. و وحدت جامعه را بهمنزنيد و تفرقه پيشه نكنيد. و سواران شام را بر خود وارد مسازيد، چرا كه شوكت وقدرت اين لشكر را تجربه كرده ايد. و نتايج تلخ آمدنش را چشيده ايد(269). زيرا ابن زياد از اشراف و اعيان انجام اين وظيفه را چنين خواسته بود: بر مردم ظاهر شويد. مطيعان را به افزايش عطا و كرامت . سرفرازى اميدوار سازيد. وگناهكاران را به حرمان از عطا و عقوبت بترسانيد. و آنان را از آمدن لشكريان شام بهسويشان آگاه سازيد(270). اين چنين بود كه شايعات ، درون صفوف محاصره كنندگان رخنه مى نمود. نخست مغرضان، معارضان ، منافقين توجيه گر و اعيان بودند كه اين شايعات را گسترش دادند. و درميان مردم با مطيعان خود به حركت در آمدند تا موضع استوار آنان را سست كنند. اگرانگيزه حضور بسيارى از اين مردم در محاصره قصر، انتقام گرفتن و درآمدن از حالتانفعالى در مقابل امويان و تاءمين مجد، گرامت و حقوق خود بود، طبيعى به نظر مى رسيدكه اين تهديد اثر بسيار منفى در آنان بجا گذارد ؛ زيرا اين تهديد، آينده امنيت ، رفاهاقتصادى و همه آن چيزى را كه بخاطرش به حركت در آمده بودند، تيره و تار مى ساختلذا متزلزل مى گشتند. ليكن آن دسته كه نخست معانى اين كلمات را خوب با گوشدل شنيده و در عين حال آماده تحمل همه مصائت بودند تا هنگامى كه رهبران در ميان معركهكارزار مقاومت مى كردند، آنان نيز ثبات قدم از خود نشان مى دادند و اين تهديدات آنان رااستوارتر مى ساخت . گسترش شايعات جنگ روانى زمينه مناسبى در ميان صفوف محاصره كنندگان يافته بود. لذا همچنانگسترش مى يافت تا آنجا كه سست عنصران ، صريحا و با جديت خاصى به يكديگر مىگفتند: چرا دنبال فتنه برويم و براى خوددردير درست كنيم ؟! در خالى كه فردالشكريانشام در خواهند رسيد. شايسته آن است كه در خانه بمانيم . وقوم را واگذاريم تا خداوندميان ايشان اصلاح فرمايد. اين ديگر چه منطقى است ؟! كه رويارويى ميان مردم ستمديده و محروم تا حكام اموى به يكنزاه لفطى و يك سوء تفاهم قابل رفع تنزل پيدا كند. و اميدوار باشند تا خداوندميان ايشان حاكم و انقلابيون اصلاح فرمايد!(271). و برتر از آن توجيحاتى بود كه يا خودبخود و با به وسيله مغرضين ساخته شد تاآنان بتوانند با دستاويز ساختن آنها عقب نشينى و فرار زبونى خود را توجيه كنند. آناناين جنگ عادلانه ميان مخالفين يزيد و ابن زياد را تا حد يك رقابت براى كسب قدرتسياسى پايين آوردند. و بدينسان روحيه انقلابى و تهاجمى آنان در هم شكست . و ارتباطمعنوى آنان با رهبران نهضت گسسته گشت . و ظلم كنندگان به خود. و خودفريبان ،زمزمه كردند كه ما را چه به دخالت در امور سلاطين و داورى ميان آنان (272)(و صلاحمملكت خويش خسروان دانند). و برخى نيز موقعيت فعلى را صرفا نتيجه اختلاف شخصى والى با هانى دانستند كهبايستى خود را از آن دور كرد و متحمل عواقب آن نگشت .حال اين توجيه از جانب راحت طلبان يا مغرضان باشد، نتيجه يكى بود: از معنى تهىشدن تحرك مزدم و فردى كردن اختلاف ؛ زيرا در اين ميان انگيزه اصلى و جوهر نهضتفراموش گشت . لذا مى بينيم همت ها فرو مى ريزد. و عزمهاى جزم چون رشته ، پنبه مىگردد. عواملى چند در پيش بردن اين شايعات مؤثر بودند. عواملى كه به شايعات قوت بخشيدند در اين ميان زنان ، نقش منفى زيادى داشتند. آنان همچنان كه مى توانند موجب اعتلا وبالندگى نهضت گردند، مى توانند باعث پس رفتن و در جا زدن آن گردند. و اينجا شقدوم را انتخاب نمودند. مادر، خواهر، و يا همسر، صفوف محاصره كنندگان را شكافته بهدنبال فرزند، برادر، و يا همسر و يا همگى آنها مى گشت . و همگامى كه پس از كوشش ونگرانى ، گمشده خود را مى يافت ، ملتمسانه و مصرانه از او مى خواست تا: به خانهبرگردد ؛ زيرا ديگران جاى او را پر خواهند نمود(273) آن فرد هم متاءثر گشتهوانمود مى ساخت كه مى خواهد آن زن را به خانه برساند و باز گردد، ليكن ديگر از آمدمخبرى نبود. و چه بسا زنى كه موفق مى شد مزد خود را به خانه آورد، سراغ زنان آشنا مى رفت ازموفقيت خويش خبر مى داد! و آنان را تشويق به بازگرداندن مردان خود به خانه مى كرد،و مهارت خوئ را به رخ آنان مى كشيد. آنان نيز از او پيروى كرده و تعدادشان رو بهفزونى مى رفت : چنين بود كه زنى سراغ فرزند يا برادر خود مى آمد و بدو مى گفت : تو برگرد.وجود تو اثرى ندارد و ديگران به تو نيازى ندارند! (274). روش بازدارنده زنان از خطرناكترين روشهايى محسوب مى گردد كه در اين ماجرابيشترين خدمات غير قابل انتظار و خارج از محاسبات حكومتى را به دشمن تقديم داشت . درحالى كه خود زنان نمى دانستند چگونه آلت دست امويان قرار گرفته اند. و از جمله موارد مذمت زنان همين جا مى باشد و با عاطفه اى چنين ، از ميدان خارج گشتند و تبتندشان بزودى عرق كرد. مردم از وجودت بى نياز هستند ؛ يعنى اين كه تو بهعنوان يك فرد واحد اجتماعى ، ارزش و بهايى ندارى و در ميدان بود و نبودت يكى است .نهايت كوچك شمردن نقش افراد همين ديدگاه است . و بدترين توهين به توان فردىاشخاص كه به هم مى پيوندند. لذا مى بينيم افراد از ارزش خود بى خبرند و تصور درستى از امكانات نهفته در درونخود ندارند. مردم از تو بى نيازند القاى تكاليف و واجبات فرد و تكيه برديگران در تعيين سرنوشت است . سپردن زمام انديشه و آينده به هر كس جز خود مىباشد. و اين ديدگاه مردان و زنان لاابالى و بى مسئوليت در تجاوز از حدود و مرزهاىعقيده و ايمان است . آنان زندگى را دوست داشتند و پنداشتند در آن جاودانه خواهند زيست ونخواستند به كمك آن جاودانه زيست كنند. و هنگامى كه روحيه اتكا و وابستگى به ديگران در عامه زنان و مردان به وجود آيد،ضرورتا و به عنوان يك قانون ، بايستى به بندگى و ذلت چونان محتوم تن در دهند. وآماده ستمهاى تلخ و آينده تاريك باشند: و يضل الله الظالمين . اين پديده گريز از معركه و عقب نشينى ، از زنان ، گذشته بر شود مردان غلبه كرد تاآنكه مردى مى آمد و به فرزند تا برادر خود مى گفت : فردا سپاهيان شام به سراغتخواهند آمد. چرا به دنبال جنگ و شر هستى ؟ باز گرد. و او را با خود مىبرد(275). اين چنين بود، شايعات دهان به دهان مى گشت و تمام سطوح را فرا مى گرفت . و چهبسا خود مزدم در اين زمينه بيشترين نقش را داشتند و دارودسته حكومت نتوانستند در اين ميان، اين گونه انجام وظيفه نمايند. اين خود مردم بودند كه از درون ، تهى شده بودند. وترس وجودشان را مسخر ساخته بود. و گرنه امكان نداشت بدان سرعت اطراف قصر راخالى كنند و حلقه محاصره را بشكنند و از ميدان بگريزند ترس فراگير واعمال خودبخود بهترين زمينه رشد و گسترش شايعات را فراهم ساخته بود. از ديگر عوامل مؤثر در شكسته شدن حلقه محاصره ، حضور افراد بسيارى پيرامونقصر بود كه بيعتى در گردن خود نداشتند. از جمله اين افراد عبارت بودند از: عريفان ومناكب ، افراد كنجكاو و خواهان تفريح ، وابستگان به انديشه ها و گرايشهاى مختلف بااهداف و منافعى متفاوت ، هواداران حكومت و بنى اميه و كسانى كه ساعاتىقبل در سخنرانى ابن زياد در مسجد پس از اولين جمله و قصر كه براى ترساندن مردمصورت داده بود، شركت كرده بودند. به علاوه ، كسان ديگرى به قصد رخنه در صفوف و تضعيف روحيات مردم در ميانمحاصره كنندگان قرار داشتند كه تمام اين افراد حضورشان باعث پريشانى جمع مىگشت ؛ حال چه آگاهانه و چه خود بخود؛ زيرا آنان با زبان ، ديگران را تشويق به عقبنشينى مى نمودند و عملا با بازگشتن به سوى خانه و كاشانه خود، نقش بزرگى درايجاد جو گريز داشتند. و بذر انديشه هاى گريز و عقب نشينى و ترس را در دلهاكاشتند. همچنين بازگشتن قبيله مذحج و عدم پايدارى برخواسته خود - آزادى هانى رهبر قبيله - اعتمادبه نفس افراد را كاسته بود و آنان را در رويارويى با حكومت دچار ترديد ساخته بود. تاريكى شب نيز زمينه اى بود براى گريز و عقب نشينى عده اى ديگر كه احيانا ازديگران خجالت مى كشيدند و احساس شرمندگى مى نمودند. لذا شب را فرصتى يافتهبودند تا بدون احساس فشار درونى و شرم ، به خانه هاى خود برگردند! يكى از عوامل معنوى شكست محاصره ، عقب نشينى مذحجيان به دستورعمر و بن حجاجزبيدى بود كه تاثيرات شومى بر مردم گذاشت .بازى آغاز شده توسط اينحجاج و پايان آن ، به مردم راه شكست و بن بست را نشان مى داد. و بدانان وانمود مىساخت كه چاره اى از عقب نشينى نيست ، مخصوصا كه اين حمله و عقب نشينى ساعتىقبل از هجوم مردم به قصر صورت گرفته بود - يعنى تنها دريك روز، دوبار اين قصرمورد محاصره قرار گرفته است . مردم با چشمان خود قويترين قبيله را ديدند كه با محكمترين دستاويز و خواسته آزادىرهبر خود هانى به سوى قصر روى آوردند و چندى نگذشت كه عقب نشستند. لذا در بارهتوان نيروهاى حكومت ، دچار توهم گشتند و خود را از رويارويى با آنجا عاجز ديدند. وگمان كردند هيچ راهى براى مقابله با قدرت حاكم ندارند و كمترين حجتى در اختيارشاننمود. شايعات اثر نمودند و شوكت آنان در هم شكست ... عقب نشينى مذحج تنها اثر كمى بر نيروى مردم نگذشت ، بلكه اين حركتتاءثيرات ضمنى روانى بسيارى او خود به جاى گذاشت كه كمترين آن ، بزرگ ديدنقدرت حكومت و كم شمردن توان مردم بود. آرى ديگر نمى شد با حكومت محلى كه از طرف حكومت مركزى حمايت مى شود مبارزه نمود.فرونشاندن خشك مذحجيان با بازى فرمانده وابسته زبيدى هدفش درپراكنده ساختن قبيله و جلوگيرى از حركت جديدى ، منحصر تمى گشت ، بلكه منافعزيادى براى امويان و والى و قصر در پى داشت و آنان را نجات داد ؛ زيرا اين عقب نشينىروحيه ها را درهم شكست و نيروهاى معنوى افراد وقبايل را مضمحل ساخت . ديگر آنان نمى توانستند از عزت خود و رهبران خويش با هيچدليل و دستاويزى يا شفاعتى شخصى دفاع كنند، اگر چه انبوه مى شدند و ديگران راهمراه خود مى ساختند. ضربه زبيدى كارى بود و راههاى بسته . اين چنين بود كه حكومت ، قدرتش بر همگان افزونتر و خودكامگى اش بيشتر گشت . و بههمان ميزان ، اعتماد مردم به خودشان كمتر گشت . و ترديد و دو دلى چون خوره در روح وروان آنان پيش مى رفت . و آنان بتدريج اجسادى بى روح و درختانى خشكيده مى گشتند كهوزشهاى برونى دچار هراسشان مى ساخت . همچنان پراكنده مى شدند و ذلت را پيشه مى ساختند. عزمها سست و ترسها نيرومند شدهبود. و آنان به سوى زيانى آشكار گام برمى داشتند ؛ زيرا خود را آماده جنگ بالشكريان يزيد كه ارزشهاى آنان را تهديد مى كردند، نساختند و درك نادرست آنان ازماهيت درگيرى ميان حق و باطل گمراهشان نمود ؛ زيرا چنين پنداشته اند كه اين درگيرى ،نبردى است بر كسب قدرى و سيادت ، و جنگى است ميان رهبران و رقابتى است ميان نخبگان. لذا حق رسول و خاندان پاك وى را فراموش كردند. حسن ظن خود را به خدا از دستدادند. و در چنبره زندگى گذرا اسير گشتند ؛ نه حقوق خود را شناختند و نه تكاليف راارجى گذاشتند. متاع دنياى فانى را بر همه چيز مقدم داشتند و به همه اعتقادات و ارزشها،پشت نمودند. و به كمترين پيمان و سوگندى بها ندادند. گويا ماجراى كوفه به آنانربطى نداشت . و آنها نبودند كه خواستار آمدن امام شده بودند و اين مساءله به آنانمربوط نمى باشد: قد اهمتهم انفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهليه يقولونهل لنا من الامر من شى ء (276). به تحقيق كه آنان در انديشه جان خود بودند و به خدا گمانهايى ناروا بودند ؛گمانهاى جاهلى . مى گفتند: آيا ما بر حقيم و ما را از اين بهره اى مى باشد؟. فصل دوم : در ضيافتى كوتاه فاصبر ان وعد الله حق ، و لا يستخفنك الذين لايؤ قنون (277). صبر كن ، به درستى كه وعده خدا حق است . و استخفاف بى يقينان و مرددان ، تو را ازپاى در نياورد. شخصيت استوار افراد اندك و محدودى با سفير حسينى باقى ماندند. حضرت همچنان با اراده اى قرى ،شخصيتى استوار، و دلى به عظمت دريا، وقار خود را حفظ كرده و كمترين اضطرابى بدودست نداده بود. به دليل آنكه قبل از ترك مسجد اعظم شهر و خروج نهايى از منطقه قصر،در آنجا نماز را بپا داشت و نماز مغرب بجا آورد، و با او تنها سى تن ماندهبودند!(278). ما معتقديم اين افراد تاقى مانده مؤمنان پاكدل و برگزيدگان نهضت كوفه بودند؛زيرا جز آنان محال است كس ديگرى تا اين هنگام با حضرت مانده باشد. اينان نيز بهدلايل امنيتى اتفاق نظر پيدا كردن تا متفرق شوند و از ديده ها نهان گردند و به انتظارآمدن امام حسين عليه السلام و قيام وى بمانند. به نظر مى رسد سفير حسين ؛ مسلم بن عقيل از رفتن با برخى از اين همراهان يا يكى ازآنان خوددارى فرموده باشد، مبادا آنكه مجاهد ديگرى بدين ترتيب به دام افتاده ، و خانهوى مورد هجوم قرار گيرد. لذا خضرت عمدا به تنهايى راه خارج كوفه را پيش گرفتتا دشمنان متوجه وى نگردند. اين از مختصات بزرگان و ستم ستيزان است كه از انداختن ديگران درمشكل ، و نجات خود به وسيله گرفتار كردن ديگران بشدت ابا مى ورزند. اينك كه مساءله تنها سلامت شخصى به نظر مسلم مطرح است ، نبايستى از ديگران انتظاركمك داشت . لذا حضرت از رفتن به خانه يكى از ياران خود، خوددارى مى كند، مبادا اين كارمشكلاتى براى آن يار در پى داشته باشد. همچنين سفير بزرگوار از پذيرفتن محافظين ، در راه خروج از شهر روى مى گرداند؛زيرا خود براحتى از پس هر خطرى بر مى آيد. و نبايد جان ديگرى در اين راه به خطرافتد. حضرت كمترين احساس ضعفى نمى كند و محافظت از خود را لازم نمى داند. وانگهىحضور يك يا چند محافظ مى تواند ماءموران را مشكوك كند و آنان را به طرف مسلم بكشد و منجر به درگيرى ميان آنان گردد. و مسلم نمى خواهد آنان را در اين ستيزهگرفتار سازد. آرى ، حضرت مى انديشد كه اگر مثلا جان شريفشان به مخاطره دچار شود، نبايستىديگرانى كه مى توانند پنهان شوند و مترصد فرصت مناسبى گردند يا همراهى باحضرت را انكار كنند همچنان كه عده اى از مجاهدان اسير، اين چنين وانمود ساختند كه بهآنان خواهيم پرداخت دچار مشكل شوند و در خطر افتند. قهرمان خاندان ابوطالب ، همراه تنها ده تن از مردان باقى مانده كه شايد بر بودن باحضرت اصرار داشتند، از مسجد خارج گشت و آنان را نيز وادار كرد از اطرافش پراكندهشوند. و مناعت طبع و بزرگ منشى آن جناب رضايت نداد آنان گرفتار گردند. لذا تنهاشد. اين شيوه بزرگان بنى هاشم و ظلم ستيزان والامقام و مردان مرد(279) مى باشد كهحاضر نمى شوند كسى بخاطرشان گرفتار گردد، اگر چه آن شخص از جوانان بنىهاشم باشد... دلير مرد هاشمى ، اين رهبر پاك ، به تنهايى راه خود را به سوى هدف پيش گرفت وآن خروج از كوفه بود. در اينجا لازم مى بينيم به توهمى كه براى برخى از مورخين و روايات پيش آمده استاشاره اى كنيم . آنان مى گويند: آن گروه اندك باقى مانده با حضرت ، وى را ترككردند و: متوجه اطراف گشت ، ليكن كسى را نيافت كه راه به وى نشاندهد...(280). از اين تصور ساده لوحانه و نادرست بايستى اجتناب نمود. اگر مسلم خواهان آن بود كهمسى با وى همراه باشد طبق هر دو احتمال ذيل ، اين كار بسيار آسان و عملى بود: اولين احتمال آنكه : فرض كنيم افراد باقى مانده با حضرت از افراد عارى شهر بودند.و از برگزيدگان مجاهد و ياران صديق كسى در آن ميان حضور نداشت كه البته فرضضعيفى است اگر واقعا چنين بود و آنها سى نفر كه بعدا به ده تنتقليل يافت حاضر شده باشند در آن شرايط دشوار، همراه رهبرى كه مورد تهديد است تادير هنگام پايدارى نشان دهند، خود اين مقاومت نشانه شجاعت زياد و اهليت آنان مى باشد. لذامسلم مى توانست يكى از آنان را با كسى از ميان اين شجاعان ، خود داوطلب مى شد براىراهنمايى و يا هر پيشامد اضطرارى همراه خود نگاه دارد. كما اينكه اين مساءله درباره يكىاز بانوان پيش آمد. و به فرض كه همراه يا همراهيان مى ترسيدند، حضرت مى توانست به هر صورت باروحيه اين فرد يا افراد تا يافتن راه ، مدارا پيشه كند. و اما دومين احتمال آنكه : بگوييم بيشتر اين باقى ماندگان يا همه اين سى تن همانطوركه قبلا گفتيم از ياران پاكباز و مجاهدان برگزيده بودند. در اين صورت چگونه اينهاحاضر مى شوند بدون راهنمايى و انجام خدمات لازمه ، از گرد حضرت پراكنده شوند. درحالى كه آنان خواستار همراهى با ايشان بودند، جنابشان نپذيرفت و به آنهايى راه خودرا پيش گرفت ؛ زيرا ايشان اعتماد داشتند كه تمامى راهها و كوى و برزنهاى شهر را مىشناسند. ليكن يافتن مسير برايشان سخت دشوار گرديد. و راه را گم كردند تا آنكه بهآن ميهمانى كوچك كه بدان مفصلا خواهيم پرداخت راه يافتند. ولى مورخين معتقد گشته اند كه ايشان براى راهنمايى كسى را مى خواستند ليكن نيافتند.اينها آن حركت كوچك و التفات ظريف را از ايشان ، براى ماندگان يا عده اى از ايشان ،خوددارى كرده ، يا فراموش نموده اند. آيا فرماندهان تيپهاى چهارگانه و پيشاهنگان نهضت حسينى ، بدنه اصلى اين باقىماندگان را تشكيل نمى دادند؟. آيا همين برجستگان و مجاهدان عرصه هاى پيكار نظامى وعقيده نبودند كه همچنان قبل و پس از اين ماجرا، از خود پايدارى نشان داده اند و در اوجافتخار و عظمت ، شهيد شدند و صفحاتى نورانى در تاريخ اسلام رقم زدند كه همينمورخين ، قهرمانيها و دلاورى هاى آنان را براى ما بجا گذاشته اند و تدوين نمودهاند....اگر گويندگان و نويسندگان و ديگران همچنان اين نغمه قديمى را ساز مى كنندو مى گويند: آن باقى ماندگان نيز گريختند و از گرد مسلم پراكنده شدند واو را تنها گذاشتند، بايستى يك سؤ ال را پاسخ دهند و آن اينكه : اين چه شجاعتى بودكه اين دلير مردان و پيكانهاى نبوت را تا آن شرايط دشوار، ثابت قدم نگهداشت ؟. سؤ الديگرى كه خود را نمايان مى سازد آن است كه : فرماندهان تيپهاى چهارگانه كه قصررا محاصره كرده بودند و ديگر قهرمانان و اسواران كوفه كه ميدان كربلا، شاهدقهرمانيهاى مشهور آنان بود كجا رفتند؟. بايستى اين مطلب را به ديده اعتبار نگريست و گرنه درك تاريخى ما ناقص خواهد بودو تصور درستى از حوادث و وقايع نخواهيم داشت . ديديم كه سفير حسينى ، روش انقلابى سالم خود را حتى در سخت ترين شرايط ومراحل سرنوشت سازى چون محاصره قصر همچنان به كار برد و از بكار بردن نيرنگ وفريب و دروغ خوددارى ورزيد؛ زيرا جامعه اى كه در آن انواع شيوه هاى فريبكارانه رواجداشته باشد و تسليم هر نوع وعده و وعيدى گردد، خواهان حاكمى است مطابقاميال و علايق خود، در حالى كه مسلم شاگرد معلمى است كه مى گويد: به خدا سوگند! اصلاح شما را به قيمت افساد خود نمى خواهم . و زمان كافى براى غلبه بر نيروهاى نفاق انگيز اموى و پاكسازى جو روانى موجود،به صورت تدريجى نداشت .... مسلم بن عقيل شيوه هاى ترساندن ، فريفتن ، برانگيختن و ديگر شيوه هاى مرسوم رابراى توازن قوا هنگام محاصره قصر به كار نبرد و شايسته او هم نبود كه چنين كند. به علاوه ، مردم حضرت را چونان مردى زورگو و حق كش آنچنان كه زيادبن ابيه وفرزندش را ديده بودند تصور نمى گردند و تجربه هاى ناخوشايند از وى نداشتند.وانگهى به كار بستن شيوه هاى آن چنانى موجب اسراف بيش از حد دراموال ، خونها، امنيت و نواميس مردم مى گشت . اگر اين رهبر و فرمانده انقلابى مى خاست قدرت را به هر وسيله و قيمتى و تحت هرشرايط و با هر دستاويزى قبضه كند، مفاهيم اعتقادى وى از بين مى رفت و به رهبرىدنيوى و فانى بدون رسالت يا اعتقاد و پيامى ، تغيير مى يافت . اضطراب والى از اين حمله ابن زياد در برابر حمله چه عكس العملى از خود نشان داد؟ از نحوه عكسالعمل و واكنش حكومت در قبال اين حمله ، مى توان تفاوت ماهوى ميان اين دو حمله را نيز خوبدريافت . پس از آنكه عكس العمل حاكم را به دنبال نخستين تهاجم ديديم ، اينك از دومين واكنش وى درقبال اين دومين حمله نيز آگاه مى شويم . در شامگاه همان روز ابن زياد در تلاش بود تا پس از شكستن حلقه محاصره قصر، وپراكنده شدن مردم ، به ايراد سخنرانى بپردازد ليكن از آن مى ترسيد كه مبادا براىوى در مسجد كمينهايى گذاشته باشند. لذا به ياران خود گفت : بنگريد آيا كسى ازمهاجمان را مى بينيد! آنان نيز از فراز ديوارها نگريستند ولى كسى را نديدند. او گفت :خوب نگاه كنيد شايد در تاريكى برايتان كمين گذاشته باشند، آنان با مشعلهاى آتشبه درون تاريكى فرو رفتند و نقطه به نقطه را جستجو كردند تا ببينند آيا كسى رامى يابند. ليكن اين مشعلها آن چنان كه بايسته بود، كاوش را آسان نمى كرد و نور آن به همه جانمى رسيد. لذا انواع قنديلها و وسايل نورافشانى را آورده ، آنها را به سر طنابهايىمى بستند و پس از گذاشتن در آنها، قنديلها را به قسمتهاى تاريك مسجد پرتاب مىكردند و بدين ترتيب تمام قسمتهاى تاريك مسجد حتى قسمتى را كه در آن منبر قرار داشتكاويدند. و چون كسى را نيافتند به ابن زياد خبر دادند و او در ميان مسجد و قصر راگشودند، وارد مسجد شد و بر فراز منبر رفت . پس از او يارانش نيز از قصر خارج شدندو به دستور وى گرداگردش نشستند...(281). و چون مسجد به دليل بازرسى ، دقايقى قبل از آن كاملا خالى بود، منتظر جمع شدن مردمدر مسجد ماند ؛ زيرا به يكى از كارگزاران خود به نام عمرو بن نافع دستورداده بود تا به زبان معهود ميان شهر فرياد بزند و بگويد: هر كه از شرطه ، عريفان ، مناكب و كاسبان شهر نماز شامگاه را در مسجد بجا نياورد،خونش هدر و مالش مباح است (282). دعوت شدگان ، ماجرا جويان و كنجكاوان ، مسجد را پر كردند تا ببيند چه پيش مى آيد.پس از آن ابن زياد دستور برپاداشتن نماز جماعت را صادر كرد تا مردم را از طريق اينگونه اعمال ، خام سازد. و اين سياست متداول و مرسوم را خوب اجرا كند. ليكن يكى ازماءموران شهر و رئيس شرطه ، معروف به حصين بن تميم غافل از اين از اين سياست عوامفريبانه به امير خود پيشنهاد نمود: چه تو نماز را با مردم بجا آورى و چه ديگرى ، به نظرم بهتر است كه به درونقصر رفته نمازت را آنجا بخوانى ؛ زيرا از آن مى ترسم كه از دشمنانت كسى به توسوء قصر كند(283). حصين از دلايل ذيل بى خبر بود: اولا: اهميت فوق العاده اى كه براى ابن زياد در ماندن در مسجد و انتظار مردم را كشيدنوجود داشت زيرا مسجد خالى بود. ثانيا: او مى خواست خودش با مردم سخن بگويد. ثالثا: وى مى خواست توان و قدرت خود را به رخ بكشد و بدين ترتيب حق حاكميتسياسى خويش را نشان دهد. و بالاخره ابن زياد نمى خواست به كس ديگرى اجازه دستيابى به موقعيت رسمى بالايىچون خواندن نماز در مسجد اعظم شهر را واگذار نمايد. لذا به حصين ؛ رئيس شرطه ومحافظين پاسخ داد: به محافظان و نگهبانان من دستور ده تا پشت سرم قرار گيرند، همچنانكه در مواقعديگر مى ايستند. و تو در ميان ايشان رفت و آمد كن ، ديگر لازم نيست من به قصر بروم وخطرى در كار نخواهد بود(284). و اين چنين نماز فرمايشى و دستورى اميدانه به پايان رسيد كه ظاهر و باطن آن نبودمگر: و ما كان صلاتهم البيت الامكاء و تصديه (285). نماز آنان جز بانگ و صفير و كف زدن در كنار بيت الحرام نيست . پس از آن ، خطبه خود را با ستايش و درود خداوندى كه مرسوم تمام حكام بود و از آنگريزى نداشت آغاز كرد و گفت : اى مردم ! آگاه باشيد كه مسلم بن عقيل وارد اين نواحى شده و در آن نافرمانى و فتنه وچند دستگى ايجاد كرده است مسلم را در خانه هر كس بيابيم ، جان و مالش مباح و اطاعت وبيعت خود را حفظ كنيد و دستاويزى عليه خودتان به وجود نياوريد...! هر كس مسلم را نزدمن آورد ده هزار درهم جايزه خواهد داشت . و منزلت رفيعى نزد يزيد بن معاويه به دستخواهد آورد. و هر روز يك حاجت او را بر آورده خواهم ساخت ! والسلام (286). سپس با فرياد، رئيس شرطه را مخاطب ساخته گفت : اى حصين ! واى بر تو! اگريكى از راهها و دروازه هاى كوفه از نظرت دور باشد. يا اين مرد خارج شود و تو او رانزد من نياورده باشى . من تو را بر نمامى خانه هاى كوفه مسلط ساختم . پس نگهبانانىبر سر راهها و دروازه هاى شهر بفرست و فردا صبح يكايك خانه ها را بگرد تا اين مردرا نزد من بياورى (287). عجيب نيست كه ماءموران ، بر مردم و خانه هايشان مسلط گردند و بر آنان استيلا يابند.اين روش با مجموعه شيده هاى امويان از آغاز تا آن زمان منطبق بوده است . و آنان طبقمقتضاى ضروريات سياسى ! خود هر حرامى را مباح مى دانستند و در حقيقت اين امويانبودند كه حلال و حرام را تعيين مى كردند. حال ، اسلام و ديدگاههاى اخلاق سياسى آن چه مى شود و موقعيت كتاب خدا و سنترسول ، هنگامى كه با سياست ياد شده ، تعارضى پيدا مى كند چيست ؟ بماند!. شرطه ، عريفان ، ماءموران و طمعكاران به دنبال كسب جواز سه گانه موعود: ده هزار درهمهمراه با منزلت رفيع نزد يزيد و بر آورده شدن روزانه يك حاجت ، به راه افتادند. اين جوايز دهانها را آب انداخته بود لذا هر كس آرزو مى كرد كاشف مخفيگاه مسلم باشد. قهرمان صبور ما دور از اين هياهوى دشمن با آرامش و وقار از خيابانى به خيابانىديگرى را پيدا مى كرد و در صدد يافتن روزنه اى براى خروج از شهر بود. سنگينىتشنگى بر سنگينى خستگى و فشار اين راه نوردى ، افزوده مى گشت : فاصبر ان وعدالله حق و لا يستخفنك الذين لامؤقنون (288). پس صبر كن كه وعده خدا راست و حق ، و افراد بى يقين و سست عنصر نبايستى تو رامتزلزل كنند. تحت تعقيب براى رهايى از خطر جاسوسان و جستجوگران كه مسلم را سوار بر است تصور مىكردند، حضرت است خود را در جهتى آزاد گذاشت و در سمتمقابل آن پياده به حركت درآمد. در ساعات آن شب افراد زيادى از سطوح مختلف جامعه ازجمله عده اى از افراد برجسته و مخلص كه در آينده از آنان سخن خواهيم گفت دستگير شدندو برخى ساليان درازى در زندان بسر بردند. آن شب برس شديدى بر همگان حاكم گشته بود ؛ زيرا همه از آن هراس داشتند تا مبادابا كمترين سوءظن يا نهمت و گمانى به اشاره عريفان ، شرطه و مناكب بازداشت گردند.و يا آنكه پرده هاى عصمت در آن شب تيره ، پاره شود ؛ چونانكه حاكم بر خلافدستورات الهى به بهانه شرايط فوق العاده و با ايجاد حكومت نظامى و اجازه به افرادحكومتى براى ورود به منازل ، همگان را وحشت زده ساخته بود. اضطراب بر همگىمستولى شده بود و آنان براى نجات از اين ستم دامن گستر، درهاى خانه هاى خود را بستهبودند. مسلم به خانه هاى بنى جبله و از قبيله كنده رسيده بود كه متوجه گشت ،آنجايى كه مى خواست برود، نيست . و پس از كوششهاى طاقت فرسا و رنجهاى بيشماركه تنها خدا مى داند راه را گم كرده است . ناگهان شبحى را بر در يكى از خانه ها مشاهده كرد. ظاهرا زنى جلو در، منتظر كسى بود.به سوى زن رفت ، از او آب خواست و كنده زد چونان فردى تير انداز تا سوز جگر خودرا فرو نشاند و بعد ظرف آب را به آن زن پس داد. زن ظرف را به درون خانه بازگرداند و مجددا به در خانه آمد و ديد كه آن مرد همچنان بر جاى مانده است ، متعجب گشت وپرسيد: اى بنده خدا! آيا آب نياشاميدى ؟ گفت : آرى . زن گفت : پس به سوى خانواده ات روانهشو. ليكن مسلم سكوت كرد نه پاسخى داد و نه از جا حركت كرد. وى نمى خواستهويت خود را فاش سازد. اما آن زن در صدد پايان اين وضعيت بود، لذا مجددا سؤال خود را تكرار كرد و پاسخ حضرت جز سكوت چيزى نبود. زن با شگفتى بسيار بانگزد: سبحان الله ! اى بنده خدا! به سوى خانواده ات برو. خدا تو را ببخشد، شايستهنيست كه بر در خانه ام بنشينى و من بدان راضى نمى باشم و بر تو روا نمى شمارم! . مسلم با احساس عدم رضايت و حرمت توقف خود، ناگهان از جا برخاست و چاره اى جز رفتنيا سخن گفتن نديد، لذا مناسب دانست شخصيت بزرگوار خود را بنماياند و خود را معرفىنمايد: اى بنده خدا! مرا در اين شهر خانه و خاندانى نيست ! آيا در حق من كارى نيك و پسندهبجاى مى آورى ؟ اميد دارم پس از امروز نيكى او را جبران كنم . زن فهميد كه مرد مقابل وى غريب است و دانست كه وى از منزلت والايى برخوردار مىباشد توان و اهليت جبران نيكويى و پاس محبت را دارد، لذا از خواسته اش پرسيد: اى بنده خدا چه مى خواهى ؟. حضرت خواستار مهمان نوازى نگشت ، بلكه منطقى آن ديد كه نام خود را آشكار سازد و رهدنبال آن خود بخود هدف وى آشكار خواهد شد، لذا با وقار و طماءنينه معهود خود گفت : من مسلم بن عقيل هستم ، اين قوم به من دروغ گفتند و مرا فريب دادند. نفس در سينه زن حبس شد و با حيرت گفت : تو مسلم هستى ؟ گفت : آرى . زن بسرعت از دمدر، كنار رفت تا حضرت داخل گردد، گويا وى مناظر بوده است تا ايشان به خانه اى ازخانه هاى خود پناه آورد. آن زن حضرت را به اتاق ديگرى در خانه خود كه در آن كسى زندگى نمى كردداخل كرد و براى ايشان فرش گسترد و شام آورد، ليكن آن جناب او خوردن شام خوددارىكرد(289). ايشان جايگاه شبانه خود را شايسته آن ديد كه براى قيام به نماز،بدل به مسجد و محراب سازد و در عبادت مستغرق شود و در جهت تقرب به مقام ربوبىبه سوى آن درگاه از دنيا و مافيها منقطع گردد. از خوردن شامى كه آن زن صالحه آوردهبود روى گرداند و سكوت و روزه همراه با صبر نيكو بر آنچه پيش آمده است ، پيشهكند. آن زن گاهى از اينكه نتوانسته است حقوق ميهمان بزرگوار خود را بجا آورد ناراحت مىشد و احساس تقصير مى كرد. و گاهى از اينكه ميزبان ؛ اين قهرمان بزرگ طالبى استشادمان مى گشت . و از اينكه به ايشان پناه داده است به خود افتخار مى نمود. ساعت به ساعت به حضرت سر مى زد و ايشان رامشغول عبادت خدايش و در حال قيام و قعود و ركوع و سجود يا مستغرق در تاءملات وانديشه هايش پس از نماز مى ديد ؛ و همچنان به ياد جملات برجسته آن حضرت بود:... اميد دارم پس از اين روز، نيكويى تو را جبران نمايم . آرى اين وعده مقدس نبوى است و پيامبر صلى الله عليه و آله بر آوردن آن را تضمين نمودهاست ؛ هم از طرف خود و هم از جانب ذريه اهل بيت ، بزرگان و سادات خاندان پاكش . حضرت رسولصلى الله عليه و آله بارها مى فرمود: هر كس در حق كسى از خاندانم كار شايسته اى انجام دهد و در دنيا پاداش خود را نيابد،من جبران و مكافات آن را در روز قيامت تضمين مى كنم . و: هر كس حقوق مرا درباره خاندانم مراعات كند، او خداوند پيمانى شايسته گرفتهاست (290). آن زن صالحه طوعه نام داشت و از زنان مؤمنه و نيكوكارى بود كه در حوادثنقش زنده اى به خود اختصاص داده بودند. گفته مى شود وى از موالى هاشميان بود و زمان خلافت امام اميرالمؤمنين عليه السلام دركوفه در خانواده هاى آنان خدمت مى كرد... وى از وقايع و حوادث تازه شهر، توسط پسرخود كه انتظارش را مى كشيد با خبر مى شد اگر چه فرزند ناخلفش با كارهاىانحرافى خود مخالف ميل مادر رفتار مى كرد و شرايط و دوستان بد، وى را از جاده صوابدور ساخته بود ؛ زيرا وى دوست فرزندان نزديكان حكومتى مانند: عبدالرحمن بن محمدبن اشعث بود. و همين ابن اشعث نزد حكومت وساطت كرده بود تا اوداخل دستگاه پليسى آن زمان به نام شرطه گردد. همچنين درباره طوعه گفته مى شود كه وى همسر قيس كندى بود كه پس از طلاقدادن به همسرى اسد بن بطين درآمد و اين فرزند از اسد، نسب مى برد(291). و باز گفته مى شود كه وى كنيز اشعث بن قيس بود كه پس از آزاد شدن به همسرىاسيد حضرمى در آمد و فرزندش از اين مرد است و نام او رابلال گذاشتند(292). اين زن صالحه به ميخمان خود پرداخت و فرزند خود را فراموش كرد و با آنكه آمدن او راخوش نداشت ؛ زيرا مى دانست كه او نبايد راز اين قهرمان تحت تعقيب و مطلوب طاغيان رابداند. و نيامدن وى تا آن هنگام شب به دليل پرداختن به لهو و لعب شبانه بوده است .عده اى مى گويند: وى با دوستان خود به ميخوارى مى پرداخت (293). بلال ، پس از آمدن به خانه متوجه شد كه مادرش بيش از اندازه به اتاق داخلى دوم رفتو آمد مى كند و اين مقدار تردد تاكنون سابقه نداشته است . پس از پرسش از خود و نگرفتن نتيجه ، تصميم گرفت از مادرش سؤال كند، ليكن مادر سؤ ال را نشنيده گرفت و چون پرسش تكرار گشت سعى كرد ذهنفرزندش را از اين موضوع دور كند، اما وى همچنان مصرانه خواستار جواب بود. مادر ترسيد كه خودش راه بيافتد و راز را كشف كند، لذا ترجيح داد قضيه را بگويد ليكنپس از گرفتن سوگند و عهد و پيمان : فرزندم ! مبادا آنچه را كه به تو مى گويم با كسى در ميان بگذارى . و از او پيمانگرفت و فرزندش برايش سوگند خورد!(294). جز آنكه جوايز سه گانه اى كه ابن زياد وعده داده بود، تمام سوگندها و پيمانهاىمقدس را سست و بى اثر مى ساخت . مادر، ماجرا را به فرزند گفت و او پس از دانستن قضيه وانمود كرد كه كار مادر صواببوده است . روشن است كه عواطف بى شائبه ، اما بدون هشيارى و رفت و آمدهاى مكرر بهآن اتاق موجت مشكلات فراوانى گشت . و اين رفت و آمدهاى جلت نظر كننده و مشكوك ، تنهابر آمده از عواطف آن زن بوده است نه براى ضروريات ميخمان ؛ زيرا حضرت از خوردنامتناع نموده بودند و فقط به عبادت خدا پرداخته بودند. بلال ، بدبخت پنداشت همه دنيا در دست اوست و شب را با خوشحالى و شادى تا صبحبسر برد. و همچنان در انديشه جوايز و مقامى بود كه فردا بدانها دست مى يافت و باخود از اين مقوله سخن مى گفت . او تمامى عهد و پيمان خود را با خدا و مادرش فراموشكرده بود: و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين (295). و هر كه از ياد خدا روى گرداند بر او شيطانى مى گماريم تا همه جا با وى همنشين وقرين باشد. مسلم سلام الله عليه آن شب را با خالق گيتى و زندگى ، خلوت كرده بود و با خودقرار گذاشته بود تا بامداد روز بعد با آفرينش كريم ، راز و نياز كند. و فردا قدمهاىمناسب را بردارد؛ مثلا از آن بعضى از راههاى خروج از كوفه را بپرسند يا آنكه مشخصشود شب چه در پس پرده خود پنهان كرده است . خستگى بيش از حد توان حضرت را تحليل برده بود و ناخواسته در خوابى سبك فرورفت و در عالم رؤ يا، عموى خود امام على اميرالمؤمنين عليه السلام را ديد كه به او خبرداد: بزودى نزد وى خواهد آمد. در آنجا بود كه مسلم يقين به شهادت نزديك خود پيداكرد. بسرعت او خواب زودگذر بيدار شد نا از نزديك شدن شرف شهادت خويش آگاه گردد وبداند كه دشمن منتظر است تا جام شوكران را بدو بنوشاند... و پس از آن قهرمان عابد،اين ساعات آخرين را غنيمت شمرد و آنها را براى نزديك شدن به قرب ربوبى به كارگرفت . مسلم از شوق شهادت در پوست نمى گنجيد و فرصت را مناسب ستايش و عبارت خداونددانست و از اينكه در اندك مدتى جليس خاندان محمدى خواهد بود به پرواز در آمده بود:
هواى كعبه چنان مى كشاندم به نشاط
|
كه خارهاى مغيلان حرير بنمايد
| پس از آن ديگر، خواب نمى توانست اين تن همه روح را مغلوب خود سازد، و حضرت تاهنگام شهادت تن به بستر نداد. بدون كمترين دلتنگى ، ضعف ، ترديد و اضطراب ، حضرت خود را آماده رويارويى باسرنوشت اجتناب ناپذير خود مى ساخت . و با يقينى نادر و صلابتى كمياب و ايستادگىشگفت آور، از اين پايان زيبا و جاويد استقبال مى كرد. آيا همو نبود كه مى گفت :
فحكم قضاء الله فى الخلق ذائع
| و در برابر امر الهى صبر مى كنيم چرا كه حكم و قضاى حق در ميان روان است . واصبر و ما صبرك الا بالله و لا تحزن عليهم و لاتك فى ضيق مما يمكرون (296). صبر كن ، كه صبرت تنها براى خواست ، و بر آنان اندوهگين مباش و از كيد و نيرنگآنان دلتنگ مشو.
|
|
|
|
|
|
|
|