بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب زندگانی سفیر حسین (ع ) مسلم بن عقیل (ع), محمدعلى حامدین   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     MOSLEM01 -
     MOSLEM02 -
     MOSLEM03 -
     MOSLEM04 -
     MOSLEM05 -
     MOSLEM06 -
     MOSLEM07 -
     MOSLEM08 -
     MOSLEM09 -
     MOSLEM10 -
     MOSLEM11 -
     MOSLEM12 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

فصل : اول عقيل بن ابى طالب مجاهد 
بر لشكر برادرم گذر كردم . شبى ديدم همچون شبهاى پيامبر خدا - صلى الله عليه وآله - و روزى ديدم چون روزهاى او. جز آن كه پيامبر يمان لشكريان حضور نداشت . درلشكر كسى را نديدم مگر آنكه نماز خوان بود و بانگى نشنيدم مگر آن كه تلاوت قرآنبود. اما چون بر لشكر تو گذر كردم عده اى از منافقين رو در رويم قرارگرفتند... (بخشى از پاسخ عقيل به معاويه .
كارشناس اجتماعى
بزرگان عرب نادرند و بزرگان فضيلت اندك مى باشند.عقيل در ميان بزرگان تك ستاره درخشانى است . فرزند بزرگ بطحاء را ويژگيهاى ازميان ديگر بزرگان متمايز مى سازد.
مهمترين اين مميزات عبارتند از: نسب شناسى ، علاقه زياد به صراحت راءى ، جسارت ،ابراز معلومات ، شجاعت در مواقف سخت و درگيريها، و شهامت درمراحل مختلف زندگى .
وى اقران را با داشتن اين خصوصيات مغلوب ساخت و با صفات اختصاصى خود، ديگرانرا مجذوب نمود. وى يكى از مهمترين افراد صاحبفضل عرب از خاندان والاى بنى هاشم است .
روشن است كه هر نسب شناسى ، انسان شناس نيست كه تكليف خود را در دفاع از شرف وشريعت چون عقيل قهرمان مواقف دشوار، انجام دهد، مخصوصا كه اين تمايز و ويژگى درآن روز زمينه راهنمايى اساسى بود كه نيكمردان را از پيشوايان گمراهى و رذيلت كهبا سرنوشت امت بازى مى كردند و تلويحا عوام الناس وانمود مى كردند كه بر ديگرانبرترى دارند جدا مى ساخت .
به هر حال اين امتيازى بزرگ و مسؤ وليتى جدى در آن روز به حساب مى آمد و اهميت آنهنگامى بيشتر مشخص مى شد كه دارنده آن ، در بيان نظرات خود صراحت لهجه داشتهباشد و آراى خود را قاطعانه بدون مداهنه و كم كردن و فريب كارى ، بيان كند، زيراموقعيت هاى آن روز نيازمند چنين خصايصى در فرد مطلوب بود - مثلا طغيانگر يا غاصب وحكام خودسر را رسوا كند - و اين صلاحيت - تنها در گرو صراحتقول ، قوت قلب و ثبات بود. و در تمام اين ويژگيهاعقيل براى خود رقيبى نمى شناخت ، او در مسجد پيامبر عظيم الشان - صلى اللهعليه و آله - مى نشست و طى جلساتى ، نقاب از چهره پليد بنى اميه و همپالكى هاى آنانچون بنى العاص و ديگران بر مى داشت و زشتيهاى آنان را بر مى شمرد.
عقيل دانشمندى سياستمدار، جامعه شناس ، و روانشناس بود كه اين ويژگيها رابخاطر تيزهوشى و نبوغ خود داشت .
علاوه بر آن ، وى آگاهى عميقى نسبت به تاريخ عرب ، جنگها و صلحهاى آنان داشت ؛زيرا تمام دانستنى هاى مربوط به قبايل ، عشاير و بيوتات اعم از مواضع مثبت وكجرويهاى آنان و مناقب و نقص هاى عرب را در خود جمع كرده بود.
عقيل درباره قبايل ، آگاهيهاى وسيعى كسب كرده بود ازقبيل : اديان ، معتقدات ، بت ها، عادات ، تيره ها و بزرگان ، سرداران ، شعرا، فصحا،كوچها، سفرها، توانايى ها، تعداد نفرات و مدت رهبرى ، جنگها، درگيريها، پيمانها وسوگندهاى جنگ و صلح ، انگيزه هاى درگيريهاى آنها، قربانى ها و نتايج آن ، آنچه ازمدح ، رثا و هجاء درباره آنان گفته شده بود... و اطلاعات ديگرى كه بر ديگران پنهانبود.
ما معتقديم عقيل يك دائرة المعارف بود كه تمام آنچه را كه ديگران نمى دانستند در خودجمع كرده بود. عقيل دانستنى هاى دقيقى درباره زنان كسب كرده بود كه جزو اسرار زنانبود و بر اغلب مردان پوشيده مى ماند. او درباره زنان صالحه در خانه هايشان و زنانبدكردار آنچه را كه ممكن بود مى دانست . جاحظ در اين باره مى گويد:
عقيل مردى نسابه بود و مادران را مى شناخت ، وى زبان گويايى داشت و پاسخهاىاستوارى ارائه مى كرد، كسى را با وى توان رقابت نبود. (15)
به دليل اين آگاهيها بود كه پرادعاترين فرد، جراءت نداشت كه در محضر كسى چونعقيل از اصل و نسب خود و مفاخر قومى دم زند هر چند كه در آن زمان تفاخرات بىاصل و اساس ، مرض رايج و اصل مقبولى بود كه همه ، بدانمتوسل مى شدند، مفاخرات دروغين و بى ارزشى كه به دست اين و آن درمقابل ادعاهاى دروغ ، تكليف شرعى داشت كه حقيقت را بدون مجامله و با صراحت و صداقتبيان كند.
مدعيان در زمان جاهليت از اظهار لحيه در مقابلعقيل هراس داشتند. و مى دانستند كه عقيل با تيزهوشى ، فراست و دانايى خود،اصل و نسب آنان را بيان كرده ، منقصب آنها را خواهد گفت چه برسد به زمان اسلام كهعقيل در برابر ادعاهاى دروغ ، تكليف شرعى داشت كه حقيقت را بدون مجامله و با صراحت وصداقت بيان كند.
هر كه با تاريخ اسلام آشنا باشد در مى يابد كه معاوية بن ابى سفيان - اولين پادشاهجنبش امويان پس از عثمان - بشدت از سخنان عقيل كه افتخارات پوچ آنان را نقش بر آبمى كرد، هراسان بود.
بنى اميه كه كمترين نصيبى از فضيلت نداشتند و از وادى افتخار و شرف دور بودند، درصدد جعل و نشر افتخارات دروغ براى خود و پدرانشان بودند. و اينعقيل بود كه با صراحت و دقت نظر، آنان را رسوا مى كرد. لذا معاويه سعى مى كرد باوى مماشات كند و بر او سخت نگيرد و خواسته هاى وى را برآورده سازد. شايد كهدل وى را به دست آورده مانع از خشم وى گردد و از زبان گزندهعقيل در امان ماند. ليكن عقيل آگاه از اين سياست معاويه ، همواره - چنانكه در صفحات بعدخواهيم گفت - مترصد فرصت اداى تكليف بود.
چگونه كسى مانند معاويه و امثال او مى تواند در حضورعقيل به تفاخر پرداخته و فضيلت را بازيچه خود سازد، وحال آنكه او همان طور كه پدرانشان را مى شناخت مادرانشان را نيز مى شناخت . اينجاست كهبه ياد درخواست برادرش على - عليه السلام - از وى درباره يافتن زنى كه دلاوران اورا زاده باشند، پس از فقدان فاطمه بتول دخت گرامى پيامبر - صلى الله عليه و آله -مى افتيم .
همين آگاهى عميق نسبت به انساب و بزرگى جامعه شناسىعقيل است كه ريشه طيبه بنى هاشم و امتداد آن تا ابراهيمخليل - عليه السلام - را در برابر وى قرار مى دهد و شرف و مجد خود و خاندان خويش راكما هوحقه در مى يابد. او برگزيدگان روى زمين و منتسبين به بنى هاشم را خوب مىشناسد. همواست كه پسر عم خود محمد مصطفى - صلى الله عليه و آله - را درك مى كند.
مگر ابوطالب پدر عقيل نيست كه به عنوان حامى محمد - صلى الله عليه و آله - تعيين شدهاست و مكلف به حمايت از اوست ؟
مگر عقيل و برادرانش نديده اند كه چگونه پدرشان به اندازه علاقه به تمام فرزندانشبه تنهايى به محمد - صلى الله عليه و آله - عشق مى ورزد و با علاقه نمو او را نظارهمى كند؟
آرى ، عقيل محمد امين را از همان جوانى درك مى كند و شاهد است كه چگونه اين مجسمه انسانيتبراى كارى سترگ آماده مى گردد. او را درك مى كند و به رسالت او گواهى داده ،تصديقش مى كند. و بدينسان است كه آگاهى عقيل از همان آغاز وى را متعهد بهقبول حق و دفاع از آن در تمام مراحل زندگى مى كند و تسليم دعوت آزادى بخش پيامبر ازابتداى امر مى گردد.
عقيل به نفس خود اطمينان داشت ، از شخصيتى قوى و صراحت راءى برخوردار بود. حاضرجواب ، نترس و سليس بود. در پاسخگويى در نمى ماند و كسى نتوانست بر او عيبىبگيرد و يا نقصى را در او نشان دهد. اگر در او نقطه ضعفى مشاهده مى شد سر زبانهامى افتاد و بارها آن را به رخ وى كشيده سعى مى كردند از منزلت او بكاهند؛ بخصوصكه در آن زمان ارزشگذارى افراد براساس موضعگيريهاى آنان درقبال دعوت اسلامى صورت مى گرفت .
اگر در او نقطه تاريكى مى يافتند بر او تاخته ، به احتجاج با او مى پرداختند و ياتاخير از اسلام آوردن را بر او عيب مى گرفتند. با توجه به اين نكته كهعقيل نقش بسيار فعالى را در آن روزگار ايفا كرد و دشمنان زيادى براى خود به وجودآورد، دشمنانى كه مترصد ضربه زدن به او بودند و مى خواستند به هر شكلى به اوانگى بزنند. ليكن مى بينيم هيچ كس بر عقيل نقصى وارد نساخته است .
به هر حالعقيل از اسلام آورندگان اوليه و از سابقين در اسلام بوده است ليكن بخاطر شرايطامنيتى و جو عمومى كفر در مكه ، ايمان خود را مكتوم مى داشت .
عقيل از نزديكترين افراد به وحى آسمانى و از روشن ترين مردم نسبت به شخص پيامبراكرم - صلى الله عليه و آله - و منزلت وى بوده است . همچنانكه از زندگى وى بر مىآيد كه از اولى الالباب و از مصاديق آيه شريفهذيل بوده است :
قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون انما يتذكر اولوالالباب (16)
بگو (اى رسول خدا) آنانكه (مانند على (ع ) و شيعيان شاگرد مكتبش )اهل دانشند با مردم جاهل يكسانند (هرگز يكسان نيستند) منحصرا خردمندان عالم متذكر اينمطلبند (كه عالم و جاهل مساوى نيست ).
مجاهد پولادين
عقيل زير پرچم پيامبر و دوش بدوش برادرش على - عليه السلام - جنگاور واستوار رسالت و شمشير نبوت ، جنگيد، تا آنجا كه پيامبر اكرم صريحا از محبت مضاعفخود نسبت به عقيل خبر داد كه اين مطلب را در صفحات آينده - ان شاء الله - بيان خواهيمكرد.
در حالى كه عده اى دچار توهم شده معتقدند: عقيل و عباس دو عموى پيامبر - صلى الله عليهو آله - در جنگ بدر با مشركين بوده اند. اگر اين مطلب صحت هم داشته باشد، بايد آن راناشى از اجبار و اكراه مشركين دانست ؛ زيرا گفته شده است كه اين دو(عقيل و عباس ) مجبور به حضور در جنگ از طرف مشركين شده بودند. (17)
آشفتگى و اضطراب اين روايت و مانند آن را بيشتر درك مى كنيم كه مى خوانيم :عقيل و عباس تا فتح مكه از اعلان اسلام خود، ابا ورزيدند و بعد از فتح مكه عباس مسلمانگشت ، پس از آنكه ايمان خود را پنهان مى داشت .(18)
اما حقيقت مطلب آن است كه اين دو، مدتها قبل - حتى پيش از بدر، ايمان آورده بودند وبخاطر عدم امنيت ، ايمان خود را از مشركين كتمان مى كردند و حضور در بدر با مشركين -به فرض صحت خبر - ناشى از اجبار و اكراه بود.
عقيل - آن طور كه درباره جنگ حنين گفته اند - در حنين شجاعت و دليرى درخشانى در راه خدااز خود نشان داد؛ همان جنگى كه در آن چه بسيار مدعيان اسلام و منافقين گريختند و پيامبررا در ميان دشمن رها كردند و او را در اختيار شمشيرها، تيرها و نيزه هاى دشمن دست از جانشسته قرار دادند. جنگى كه اين آيه شريفه يكى از صحنه هاى آن را ترسيم مى كند:
و يوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئا و ضافت عليكم الارض بما رحبت ثموليتم مدبرين (19)
و ياد آوريد جنگ حنين را كه فزونى جمعيت ، شما را مغرور ساخت ، ليكن اين حجم و انبوهافراد سودى به شما نرساند و زمين با همه گستردگى ، بر شما تنگ گشت ، سپس روىگردانيديد و گريختيد.
در اين جنگ تنها افراد انگشت شمارى پايدارى نشان داده به گرد پيامبر حلقه زدند وستيزى جانكاه با دشمن آغاز كردند.
تاريخ نام و تعداد آنان را به دقت مشخص كرده است - غير از صاحب ذوالفقار على - عليهالسلام - و عباس - عقيل از جمله مدافعان پايدار آن روز بود و با شمشير خود جنگ سختى رابا افراد پست ، پيش برد، همان طور كه مورخين - مثلا بلاذرى (20) به حضور وپايدارى عقيل در حنين تصريح كرده و نامش را ثبت كرده اند.
به علاوه عقيل در جنگهاى ديگرى نيز همراه پيامبر - صلى الله عليه و آله - حضور داشت .منقول است كه وى در جنگ خيبر و موته بوده است و مرحوم مظفر محقق بزرگ به اين نكتهاشاره كرده است . (21)
عقيل على رغم نابينانى ، از جهاد باز نايستاد و بعد از شركت در جنگهاى زمانپيامبر و فعاليت در خط مقدم ، مى بينيم بدون هراس از مرگ ، كوشش ‍ مى كند در جنگهاىمتعدد عليه مخالفين با اسلام واقعى تحت رهبرى بزرگ پرچمدار عدالت و اسلام مجسم ،على - عليه السلام - شركت كند، با اين كه به جهت نابينايى وقت شركتش در جنگگذشته بود.
عقيل از مدينه نامه اى به امام - مى نويسد و از آمادگىكامل خود براى انجام دستورات خليفه حق ، على - عليه السلام - و مبارزه با امويان ، خبرمى دهد. (22) عقيل زمانى اين نامه را مى نويسد كه جامعه ، شرايط دشوارى راتحمل مى كند. و امت اسلامى دچار سختى شده است .
در هنگامى كه امام در صدد پى ريزى نظام اسلامى است ؛ گروهى از ياغيان در صدد شقعصاى مسلمين برآمده ، تحت رهبرى معاوية بن ابى سفيان به معارضه با امام و اسلامراستين برخاسته اند.
امام در پاسخ به برادرش براى قدردانى و تشكر از وى نامه اى برايش ‍ فرستاده او رامطمئن ساخته و خاطرش را آسوده مى كند و معذورش ‍ مى دارد و از راست همتى و موضع درستاو سپاسگزارى مى كند.(23)
اين پيوند اعتقادى بالنده ميان دو برادر، دشمنان كينه جو را متعجب نمى سازد، بلكه آنانرا برآن مى دارد تا اين پيوند را بر اساس منافع دنيوى و مادى كهعقيل آن را پنهان مى كند، بدانند. دشمنان اين استنباط را از عملكرد امام درقبال اموال بيت المال كه اجازه كمترين تصرف نابجايى را در آن نمى داد و درهمى را بهناحق به كسى نمى داد و از فقر نسبى عقيل و قضيه آهن گداخته كه امام آن را بهصورت او نزديك ساخت ، به دست آورده اند.
اين سرسختى امام در برابر بيت المال مسلمين است كه به معاويه فرصت مى دهد تا باپولهاى مردم افراد سست پيمان را بخرد و آنان را عبد هواى خود سازد.
اولين كسى كه پيوند دينى ميان امام و عقيل را چنين تفسير كرد و سعى در بدجلوه دادن اينرابطه برادرانه را داشت خود معاويه بود. او عدالتخواهى على - عليه السلام - را بهصورت بخل حتى نسبت به برادر جلوه داد و نيازعقيل و علاقه اش را به خود (معاويه ) ناشى از تنگدستى و دنياخواهىعقيل ، و برترى بخشيدن دنيا را بر دين - به گمان خودشان - جلوه داد و بدينسان بنياددروغ سازى ريخته شد و از اين مقدمات ، اكاذيب ديگرى زاده گشت . محب الدين طبرى مىگويد:
نقل كرده اند كه روزى معاويه در حضور عقيل گفت : اگرعقيل ما را بهتر از برادر خود نمى دانست نزد ما نمى ماند و برادرش را ترك نمى گفت .عقيل گفت : برادرم براى دين من بهتر است و تو براى دنياى من بهترى ، و من دنيايم راترجيح دادم ! (24)
اين سخنى است كه زيبنده يك فرد عاقل عادى نيست چه رسد به بزرگ مردى چونعقيل كه در جنگها و معركه هاى دشوار بنيادى جاهلى ، كه به صورت نوين در قالبامويان مجسم گشته بود، شركت داشت و پيكار مى نمود.
عقيل براى حضور در اين مواقف حساس پيشقراول و طلايه دار لشكر بود. چطور ممكن استچنين مردى را اين گونه ناجوانمردانه جلوه دهند و همين متهم داشت . ظاهرا جعالان ودروغپردازان كه عقيل را نخست تنگدست جلوه مى دهند و همين تنگدستى سبب رفتن او به نزددشمن اصلى اش معاويه مى شود، يك مطلب را فراموش كرده اند، آنها در خاطر ندارند كهعقيل عموى بخشنده ترين افراد جامعه آن روز و با كرامت ترين خاندان محمد - صلى اللهعليه و آله - مانند: حسن ، حسين و عبدالله بن جعفر مى باشد.
آوازه كرم و بنده نوازى اين بخشندگان در تمام جزيرة العرب پيچيده بود و نيازمندان ازهر سو به طرف آنان دست دراز كرده بيش از نياز خود دريافت مى كردند آنان ثروت خودرا با خداوند تقسيم كرده بودند.
آيا عقيل برادرزادگان خود را نمى شناخت ؟ چرا نزد آنان براى رفع حاجت خود نمى رفت ؟و چرا برادرزادگان ، عموى فقير خود را درنيابند. فراموش ‍ نكنيم -آنطور كه دروغپردازان فراموش كرده اند - عقيل درست همزمان و معاصر اين بخشندگاناهل بيت - عليهم السلام - بود نه قبل از آنان و نه بعد از ايشان .
همچنين دروغپردازان و مفتريان خواسته اند عقيل را به ضعف ايمان ، عدم احتياط در اتخاذموضع صحيح در صحنه هاى سياسى ، دوگانگى شخصيت ، عدمتعادل ، سهل انگارى نسبت به اصول اعتقادى ، سازشكارى سياسى و غيره متهم سازند. ووانمود كنند كه عقيل بدون حمايت معاويه از عهده مشكلات زندگى برنمى آمد.
اما آنچه كه بايد در اين مورد بگوييم آن است كه : تمام اين اوصاف و عيوب ، نواقصىبودند كه عقيل در زندگى خود قهرمان مبارزه با آنها محسوب مى گشت و متصفين به اينصفات را به نبرد فرا مى خواند تا آنها را از پاى درآورد. آرى ، بزرگ منشى و بلندطبعى بنى هاشم شايسته عقيل است و خوددارى ، جبلى او مى باشد و برجستگى و صفا ازصفات اوست .
عقيل جليل القدر بود و عزت نفس داشت ، بلند مرتبه و داراى منزلت والا بود تا جايى كهسمبل تفاخر و برترى محسوب مى گشت بخاطر ويژگيهاى برجسته مانند ديگر اقطاباعتقادى بنى هاشم ، نمونه والاى شخصيت شمرده مى شد و ديگران به او افتخار مىكردند؛ مثلا، حسان بن ثابت انصارى ، شاعر پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - دربزرگى او و ديگران بزرگان بنى هاشم چنين مى سرايد:

و ما زال فى الاسلام من آل هاشم
دعائم عز لاترام و مفخر
بها ليل منهم : جعفر وابن امه
على و منهم احمد المتخير
و حمزة و العباس منهم ، و منهم
عقيل ، و ماء العود من حيث يعصر (25)
اگر حسان چنين در مدح آنان مى سرايد ديگران را نيز شايسته است كه بخاطرانتساب به اين خاندان به آنان افتخار كنند.
قدامة بن موسى بن قدامة بن مضعون جمحى از خواهرزادگان بنى هاشم ، بهستايش دايى هاى خود پرداخته مى گويد:
و خالى بغاة الخير تعلم انه
جدير بقول الحق لايتوعر
و جدى على ذوالتقى وابن امه
عقيل و خالى ذوالجناحين جعفر
فنحن ولاة الخير فى كل موطن
اذا ماونى عنه رجال و قصروا
داى من جوينده خير بود و مى دانى كه شايسته سخن حق بود و در كلام در نمىماند.
جدم على صاحب تقواست و برادرش عقيل و دايى من جعفر ذوالجناحين است .
ما رهبران خير در همه جا هستيم در آنجايى كه مردان سستى كنند و كوتاهى ورزند.
و يا جعدة بن هبيره مخزومى فرزند ام هانى - خواهرعقيل - را مى بينم كه بحق چنين ترنم مى كند:
ابى من بنى مخزوم ان كنت سائلا
و من هاشم امى لخير قبيل
فمن ذا الذى يباى على بخاله
كخالى على ذوالعلا و عقيل
اگر بپرسى ، پدرم از بنى مخزوم است و مادرم از بنى هاشم كه بهترين قبيله است مىباشد.
چه كسى بر من به دائى خود افتخار مى كند؟ دايى هاى من كسانى مانند: على صاحبمقامات عاليه و عقيل هستند.
عقيل و دشمنانش
عقيل در كمين آزادشدگان فتح مكه و همپالكيهاى آنان مى نشست و عيوب آنان را آشكار مىكرد تا آنكه دشمنان با خدعه و نيرنگ امر را بر ديگران مشتبه نكنند وباطل را جاى حق ننشانند.
عقيل دشمنان و مشركين از قريش و سوابق آنان را يكايك معرفى مى كرد؛ زيرا به اجماعمورخين ، وى نسب شناس ترين افراد بود و مسئووليت بزرگ خود را در افشاى دشمن ،خوب حس مى كرد و از عهده انجام آن برمى آمد.
مورخين درباره او مى گويند: ... عقيل نسب شناس ترين شخص قريش بود، ليكن وىمبغوض قريشيان قرار گرفته بود؛ زيرا معايب آنان را برمى شمرد (26)
چرا عقيل دشمنان اسلام را رسوا نكند؟ مگر آنان نبودند كه بدون كمترين سازشى بااسلام جنگيدند، تا آنكه در نتيجه نصرت الهى پيامبر- صلى الله عليه و آله - مجبور بهواگذاشتن سلاحهاى خود گشتند و تسليم شدند. پيامبر مكه را بدون خونريزى فتح كردو دشمنان را امان داد، آنان هم ذليلانه تسليم شدند آنها بر زبان چيزى مى آوردند كه دردل نداشتند. به دروغ و نيرنگ اظهار اسلام كردند و با دين اسلام و پيامبر و خاندان پاكشبا كيد رفتار كردند؛ زيرا در صدد كسب قدرت و حكومت برآمدند. و اين كار را با غدر ونابكارى انجام دادند و معيار اصيل قرآن را مبنى بر تفاوت ذاتى مؤمن و فاسق را كنارنهادند كه : افمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا لايستوون (27)
آيا آن كس كه به خدا ايمان آورده (در قيامت ) مانند كسى است كه كافر بوده است ؟هرگز مؤمن و كافر يكسان نخواهند بود
در مقابل اين نابكاران ، عقيل وظيفه خود را انجام داد و نقش خويش را به خوبى ايفا كرد. نهفقط به اين دليل كه نسب شناس ترين شخص قريش بود و زير و بم خاندان ها را مىشناخت ، بلكه به خاطر توانايى هاى خدادادى خود بايستى اين موضعگيريها را داشتهباشد.
وى از مواهبى برخوردار بود كه او را در انجام تكليف خود كمك مى كرد.عقيل ، بديهه گو، حاضر جواب ، پاسخ استوار و تندزبان بود. علاوه بر آن ، وى ازبرترى شرافت خاندان و علو طبع و عزت نفس خود نسبت به طلقاء و دوستان آنها آگاهبود. لذا وى از دشمنان هراسان نشد و انديشناك نگشت و در پاسخ درمانده نشد واستدلال وى كاستى نپذيرفت .
جاحظ مى گويد: ... كسى را ياراى رقابت با او نبود.
و طبرى مى گويد: ... عقيل - رضى الله عنه - از همه حاضر جوابتر بود و در پاسخبليغ ، بر همگان پيشى گرفته بود(28)
به شهادت تاريخ ، عقيل برترين چهار عالم نسب شناس بود. وى از همه بيشتر بىپروا، سخت اراده ، قوى عزم ، دقيق الدرك و فانى در راه خدا بود.
صفدى مى گويد:
مرجع اختلافات مربوط به نسب و حجيت سخن از آن چهارتن ،عقيل بن ابى طالب ، مخرمة بن نوفل زهرى ، اباجهم بن حذيفة العدوى و حويطب بنعبدالعزى بود....
طلقا و فرصت طلبان قريش است - لذا كينه او را بهدل گرفتند و درباره او سخنان ناروا گفتند و او را به حماقت منسوب داشتند. و سخناندروغ بر او بستند
(29)
بنى اميه از اين اتهامات به طور نسبى نتيجه گرفتند؛ زيرا بر مقدرات امت اسلامىسلطه كامل داشتند و زمام قدرت را در اختيار خود درآورده بودند.
براى فرد عاقل خيلى ساده است كه تفاوت ميانعقيل و سه نسب شناس ‍ ديگر (زهرى ، عدوى و عزى ) را در ديدگاههاى انقلابىعقيل و حساسيت اهداف آسمانى وى براى كشف نقابهاى كفر از چهره جاهليت نوين - بخصوصدر حادترين دوره فعاليت خود در زمان بنى اميه - پيدا كند.
تفاوت عمده او با همانندان خود- دانشمندان نسب شناس معمولى و غيره انقلابى - حضور وىدر صحنه اعتقادى بود كه تمام اعضاى خاندان محمد - صلى الله عليه و آله - در اينصحنه جولان مى دادند.
امتياز عقيل بر همانندان خود دليل است كه ايشان در لبيك گويى به نداى ايمان ، امعانداشته است و نسب شناسى كه در خدمت طاغيان شقاوت پيشه و تحريفگران كلام خدا از جاىخود باشد، طرد و انكار مى كرده است .
براى عقيل گليمى در مسجد پيامبر خدا - صلى الله عليه و آله - مى گسترد و او بر آننماز مى خواند و مردم براى آگاهى از انساب و جنگهاى عرب به گرد او جمع مىشدند (30)
به تنهايى در اعماق جنگ كلامى اعتقادات فرو مى رفت به كار خود مطمئن و در جنگ نسب واصالت ، نيرومند بود. در هجوم عليه قريش كه كافر بهتنزيل ، مشرك به خدا و استهزاء كننده پيامبر بودند، جز خدا از هيچكس ‍ نمى هراسيد. وىهمچنان بدون هراس بر بنى اميه كه در وحى شك مى كردند، با على - عليه السلام - بهجنگ برمى خاستند. و تاءويل را بازيچه ساخته بودند، يورش مى برد.
طبيعى است كه چنين شخص پيكارگرى مورد بغض و كينه دشمنان انسانيت و اصالت قرارگيرد و به انحاى مختلف تهمت هاى ناروا بدو نسبت داده شود و دروغها بر او ببندند. ايناتهامات از سوى كسانى وارد مى شود كه بويى از فضيلت نبرده اند و از صفات يكانسان معمولى نيز بى بهره مى باشند.
عقيل نيروى مستقلى بود كه با اتكاى به معلومات خود كه مورد حمايت اسلام بود و مفاهيم وارزشهاى آن ، پيرامون شرافت و اصالت خانوادگى دور مى زد، مناقباهل حق را بيان مى كرد و اهل باطل را رسوا مى ساخت . واقعيت را چنان عيان مى كرد كه كسىرا ياراى انكار آن نبود.
عقيل براى انجام رسالت خود، مسجد پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - را انتخاب كردهبود و آن را مركز انجمنهاى عمومى و اعتقادى خود قرار داده بود.
وى از تشبه به نسب شناسان بى مسؤ وليت كه اين دانش را وسيلهتشكيل انجمنهاى افسانه سرايى و قصه گويى در شبهاى طولانى قرار داده بودند و نهخيرى را مى شناختند و نه حقى را اقامه يا باطلى را دفع مى كردند و از گفتن حتى يككلمه براى رفع شبهه و شايعه اى خوددارى مى كردند، بيزار بود و اين دانش را در جهتاهداف الهى به كار مى گرفت .
عقيل و معاويه
در اينجا مواردى را نقل مى كنيم كه ادعاهاى دنياپرستى ، گرايش وى به معاويه ومال خواهى اش از وى طى ديدارهاى مكه يا مدينه و يا دمشق - كه گفته شده است در آنجا نيزديدار كرده اند - را نفى مى كند.
اين موارد صراحتا ضديت عقيل را با معاويه نشان مى دهد. وى در اين رويارويى نظرات خودرا پيرامون معاويه و ساير بنى اميه در حضور اطرافيانش و مردم به شكلى واضح آشكارو بدون گوشه ، كنايه و اشاره بيان مى كند:
1 - زمانى معاويه در صدد برآمد شيوه سلوك و رفتار خاندان عصمت را زير سؤال ببرد و كنايه بزند ليكن در مخمصه افتاد.
معاويه به عقيل گفت : در شما بنى هاشم نرمشى مشاهده مى شود!
عقيل پاسخ داد: آرى ، ما نرمشى خالى از ضعف ، و عزت خالى از زور و خشونت داريم اما اىمعاويه ! نرمش شما نيرنگ و ايمانتان كفر است (و در روايت ديگرى : عزت شما كفر است ).معاويه ناراحت شد و خواست موضوع بحث را عوض كند، ليكنعقيل با خواندن اين بيت ضربه را كاريتر فرود آورد:
لذى الكب تقبل اليوم ما تقرع العصا
و ما علم الانسان الا ليعلما (31)
به آدم عاقل قبل از حادثه خبر نمى دهند و انسان را تعليم مى دهند تا بداند و به كاربندد.
2 - عقيل نابينا بود روزى معاويه به او گفت : شما اى بنى هاشم ، در اثر بيمارى ،چشمان خود را از دست مى دهيد.
عقيل بلافاصله پاسخ داد: و شما اى بنى اميه ، بصيرتهاى خود را از دست مىدهيد (32).
3 - امويان شايع كرده بودند كه بنى هاشم به زياده روى جنسى شهوت بسيار مبتلا مىباشند، خود معاويه اين شايعه را قوت داده ، به بنى هاشم كنايه مى زد و طبقمعمول ، خودش رسوا مى شد. ليكن عبرت نمى گرفت .
روزى معاويه طبق عادت خود، تظاهر كرد كه باعقيل شوخى مى كند و گفت : اى بنى هاشم چقدر تندروى جنسى در ميان مردان شما آشكاراست .
عقيل فورا پاسخ داد: وليكن در ميان زنان شما اى بنى اميه ، اين خصيصه چقدر آشكارمى باشد (33)
معاويه درمانده گشت و مبهوت شد... آيا اين عقيل نيست كه مادران را خوب مى شناسد؟
4 - معاويه مى خواست عقيل را مسخره كند از اين رو كه عموى او ابولهب است ! (34) بااينكه مى دانست ابولهب عموى پيامبر - صلى الله عليه و آله - نيز مى باشد.تجاهل مى كرد كه همسر ابولهب عمه خود معاويه و خواهر دلسوز ابوسفيان است و كسىاست كه در مكه براى اذيت پيامبر اكرم با ابوسفيان همكارى مى كرد.
روزى عقيل نزد معاويه آمد، معاويه به عمرو عاص گفت : الآنعقيل را مسخره مى كنم و تو را مى خندانم ! همين كهعقيل وارد شد او به خوشامدگويى پرداخته گفت : مرحبا! مرحبا! به كسى كه عمويشابولهب است .
عقيل اين خوشامدگويى را چنين پاسخ داد: واهلا به كسى كه عمه اش ‍ حمالة الحطب است و در گردنش طنابى از ليف خرماست ... معاويه ننگ و عار عمه اش را به روىخودنياورده ، شروع به پرسش كرد:
درباره عمويت ابولهب چه گمان دارى ؟
عقيل بدون درنگ گفت : هنگامى كه داخل دوزخ شدى به شدت به سمت چپ خود نگاه - كنابولهب را خواهى يافت كه با عمه ات حمالة الحطب درآميخته است (35)
5 - مسعودى نقل مى كند: روزى معاويه از عقيل پرسيد: چگونه على را ترك كردى ؟ (يعنىخلافت او را تا پايان عمرش چگونه ديدى ؟)
عقيل با صراحت پاسخى به حق داد: او را ترك كردم در حالى كه خدا و رسولش دوستشداشتند و تو را مورد كراهت خدا و رسولش يافتم (36)
6 - عقيل از ايمان لشكريان و مردان امام على - عليه السلام - سخن مى گفت و دورىلشكريان معاويه را از ايمان بيان مى كرد. زمانى معاويه با طنز به او گفت : ازلشكر من و برادرت برايم بگو.
عقيل سؤ ال طنز آلود او را پاسخى جدى و استوار داد و گفت : بر لشكر برادرم گذركردم ، شبى ديدم چون يكى از شبهاى رسول خدا و روزى چونان روز پيامبر اكرم جز آنكه پيامبر در ميان لشكريان نبود و كسى را نديدم مگر آن كه درحال نماز بود، يا قرآن تلاوت مى كرد و به لشكر تو گذر كردم ، عده اى از منافقين درمقابلم قرار گرفتند، از همانها كه در ليلة العقبه شتر پيامبر را رمدادند...(37)
كسى از معاويه درخواست كمك مادى مى كند، چنين وى را مورد خطاب قرار نمى دهد و حقايقدندانشكن را چنين بى پروا ادا نمى كند و حق وباطل را اين گونه از يكديگر متمايز نمى سازد.
معاويه بهتر از هر كس ثبات و استوارى شخصيتعقيل را مى داند. او به مجد و عظمت و استوارى اين شخصيت اعتراف مى كند و پس ازگفتگويى ، به او مى گويد: تو چنان هستى كه شاعر مى گويد:
واذ عددت فخار آل محرق
فالمجد فيهم فى بنى عتاب
افتخارات آل محرق را بايستى در ميان بنى عتاب جست ؛ زيرا تمام مجد و عظمتآل محرق در اين خاندان است (مجد و عظمت بنى هاشم با شخصيت تو گره خورده است وگذشت روز و شب تو را دگرگون نساخته است ).
از اين اعتراف ، استوارى و مذبذب نبودن عقيل را در مواقف دشوار در مى يابيم و مى بينيمگذشت ايام در او تاءثيرى نداشته است . پاسخهاى وى قاطع اللجاج وفصل الخطاب است . در برخوردى با معاويه با صراحت مى گويد:
اصبر لحرب انت جانيها
لابد ان تصلى بحاميها
آتش جنگى را كه برافروخته اى بچش و منتظر عواقب دردناك آن باش .
معاويه به روى خود نمى آورد و مى گويد: براى اين تو را نخواسته ام ، بلكه مىخواهم برايم از ياران على سخن بگويى ؛ زيرا تو نسبت به آنان معرفت و شناخت دارى.
عقيل فرصت را براى ابراز حقايق مناسب دانسته ، آمادگى خود را براى پاسخ اعلام مىدارد و با اطمينان مى گويد: هر چه مى خواهى بپرس .
معاويه مى گويد: ياران على را برايم توصيف نما و ازآل صوحان آغاز كن ؛ زيرا آنان خداوندان سخن مى باشند.
عقيل شروع به توصيف كسانى مى كند كه دشمن را طى جنگهاى سخت اعتقادى بخصوصجنگ صفين دهشت زده و متعجب ساخته بودند:
اما صعصعه (ابن صوحان ) والامقام ، داراى زبانى برنده ، پيشواى سواران و جنگآوران ، كشنده حريفان . كم نظير و اهل حل و عقد بود. و اما زيد و عبدالله دو رودجارى بودند كه اضطراب و اندوه را مى زدودند و شهرها را سيراب مى ساختند. مردانىجدى كه آنان را با سستى و بازى ، كارى نبود. و اما بنى صوحان مصداق اينشعر هستند كه :
اذا نزل العدو فان عندى
اسودا تخلس الاءسد النفوسا(38)
اگر دشمن به سراغ من آيد، شيرانى دارم كه دلاوران شير صفت را از پا درمىآورند
. كسى كه خواستار عطاياى سلطان باشد از دشمنان اصلى او تعريف نمى كندبلكه از خود سلطان و لشكريانش ياد كرده ، آنان را به بزرگى متصف مى دارد تا آنكه بتواند اندوخته بسيارى به دست آورد .
ليكن اين جا مطلب برعكس است و عقيل در تمام ملاقات ها به نقض ‍ معاويه و يارانش مىپردازد. پس دليل مادى بودن اين ديدار و دنيوى بودن اين ارتباطات چيست ؟!
ماجراى ذيل را با هم بخوانيم :
معاويه يكصدهزار درهم ، بدون اينكه عقيل خواسته باشد به او داد ومثل آن كه بخواهد بر او منت گذارد گفت : به خدا قسم ! على حق تو را رعايت نكرده است، خويشاوندى خود را با تو قطع كرده ، نه صله رحم مى كند و نه براى تو كارى انجاممى دهد.
منطق فريبكارى و تحريف حقايق را در اين سخنان معاويه - و هم پالكيهى هاى او -بنگريد.
عقيل به شديدترين وجهى سخنان وى را پاسخ داد و با توبيخ و زشت شمردن سخنانمعاويه چنين گفت :
به خدا قسم ! كه على بهترين و بزرگترين عطاها را بخشيد و صله رحم را بهنيكويى بجا آورد، و گمان وى به خدا نيكو بود و تو، به او بدگمانى . امانت را حفظكرد، رعيت را اصلاح نمود، كارها را درست كرد و شما خيانت و فاسد كرديد. اى بى پدر!از اين سخنان دست بردار كه على از اين اتهامات بدور است .
سپس متوجه حضار مجلس معاويه - كه همه از شاميان بودند - گشته در جهت افشاى بيشترحقايق ، بدون درنگ (با صداى بلند) گفت :
اى اهل شام ! برادرم را ديدم كه دين خود را بر دنيا ترجيح داده بود. از خداوند بر خودبيمناك بود. در راه خدا از هيچ ملامتى انديشه نمى كرد. ليكن معاويه را ديدم كه دنيا رابر دين رجحان داده ، بر مركب گمراهى سوار شده از هواهاى نفسانى تبعيت مى كند. به منچيزى مى دهد كه در راه كسب آن نه عرق جبين ريخته و نه رنج بازو ديده است ؛ رزقى كهخداوند بر دست او جارى نموده است به من مى دهد. و بر اين رزق مورد محاسبه قرار خواهدگرفت بدون اينكه از او سپاسگزارى گردد و يا ستوده شود.
سپس عقيل متوجه معاويه كه در حركت فريبكارانه خود شكست خورده ، سر به گريبانفرو برده بود گشته سخنانى گفت كه موقعيت خلافت غاصبانه و حكومت وى را تماما خردكند. او گفت :
آگاه باش به خداى اى پسر هند! هميشه از توافعال و كردارى سر زده است كه فكر نمى كنم همين كارها تو را از پا درآورده و آنچه ازآن مى ترسى بر سرت بيايد...
معاويه از كوره در رفت و سخنان تندى ميان او وعقيل رد و بدل شد. عقيل صله يكصد هزار درهمى را پرت كرده مجلس شاهانه را ترك نمود.معاويه از اين پيشامد پشيمان شده در صدد دلجويىعقيل برآمد؛ زيرا از خطر زبان عقيل ايمن نبود و فكر مى كرد اگرعقيل را با همين حال غضب ترك كند او را رسوا خواهد ساخت لذا نامه اى به او نوشت كه :
اما بعد اى بنى عبدالمطلب به خدا سوگند! شما فرع و نتيجه قصى و عصاره عبدمناف و برگزيده هاشم هستيد. بخشش زيبا، شما را زيبنده است . بردبارى شما ريشه دارو خردهايتان پابرجاست . امور را حفظ مى كنيد و عشيره ها را دوست مى داريد. شما را دوخصيصه است : بخشش ‍ زيبا، و گذشت بزرگ كه با شرف نبوت و عزت رسالت ، همراهو قرين مى باشند... به خدا قسم ! از آنچه پيش آمد ناراحت گشتم و هرگز مانند آن راتكرار نخواهم كرد تا آن كه در خاك فرو روم .
عقيل از بازگشت ، خوددارى كرد و به نوشتن نامه اى و اظهار عدم رجوع در آن اكتفا ورزيدليكن معاويه در نامه دوم ، مجددا خواسته خود را با اصرار و الحاح تكرار كردعقيل درخواست او را نپذيرفته ، به نزد وى آمد. هنگامى كه آن بزرگ مرد بنى هاشم بااستوارى و مواضع روشن در مقابل معاويه قرار گرفت ، به اين بيت مترنم بود:
و انى امرؤ من التكرم شيمة
اذا صاحبى يوما على الهون اضمرا
اگر دوستم روزى در انديشه پستى باشد، من آن بزرگ مرد كريم هستم كه بر اوخواهم بخشود؛ زيرا بخشش ، خلق و خوى من است .
و با سوگند، چنين سخن آغاز كرد:
به خدا قسم اى معاويه ! اگر دنيا گستردنيهاى خود را براى تو بگسترد و هر چهدارد بر تو سايه فكن سازد (در نقل ديگرى : و سراپرده هاى خود را بر تو سايه فكنسازد) و سلطنت تمام جوانب آن در اختيار تو قرار گيرد، هيچ كدام باعث نمى شود كه رغبتمن به تو افزايش يابد...(39)
آيا اين موارد و شواهد است كه جعالان را بر آن داشته است كه ثبات اعتقادىعقيل را تباه و از آنها مردد بودن و تساهل مذهبىعقيل را استفاده كنند؟! آيا اين برخوردها دليل دلبستگىعقيل به دنيا و پيوند وى با معاويه و جدايى او از برادرش مى باشد؟
حقيقتا عقيل عارفى بود پرهيزكار و پايبند ديانت بود. وى وظايف خود را چه در ميدان جنگ وچه در صحنه اعتقادى به خوبى انجام مى داد و در اين راه از آگاهى وسيع و احاطه برمعارف گوناگون كمك مى گرفت .
محقق بزرگوار مرحوم مظفر، در اين باره مى گويد:عقيل را دستى در حديث ، فقه و تفسير بود (40)
وى نمى خواست مانند نسب شناسان ديگر، آشناى به وظايف انقلابى خود نباشد يا ازوظايف انقلابى خود شانه خالى كند و اين دانش را در خدمت شب نشينى هاى كذايى به كارگيرد.
پيامبر عظيم الشاءن - صلى الله عليه و آله - درباره اين گونه استفاده از علم نسب ، واين گونه نسب شناسان بى مسؤ وليت مى فرمايد:
... ذاك علم لاينفع من علمه ولايضر من حهله انما العلم ثلاثه :آية محكمة و فريضةقائمة و سنة متبعة و ما خلاهن فهو فضل (41).
... اين دانشى است كه هر كه آن بداند سودى از آن نبرده است و هر كه بدانجهل داشته باشد زيانى نخواهد كرد. بدرستى كه علم سه گونه است : آيه محكمه،فريضه برپا و قائم و سنت مورد اتباع و هر چه از اين سه دسته بيرون باشدفضل (فضيلت و زيادى ) است .
و اگر ما زندگى عملى عقيل را مورد تتبع قرار دهيم مى بينم به مبارزه با بازيچه قراردادن تاءويل مى پردازد،از سنت تبعيت كرده ملازم امام همام على - عليه السلام - است كه بهتبعيت از سنت و براى دفع بدعت ها،اقامه واجبات الهى ،و حمايت ازتاءويل حقيقى ،به جنگهاى پياپى برمى خيزد همچنانكه براى اقامهتنزيل در زمان پيامبر مى جنگيد.
عقيل در همه عمر ملازم امام بود و علوم خود را از وى كسب مى كرد. سيره خود را طبق اين علومماءخوذ از امام قرار مى داد و از خلال اين علوم بود كه از حقايق سنت و قرآن دفاع مى نمود.
و اين راز محبت پيامبر عظيم الشاءن - صلى الله عليه وآله - نسبت بهعقيل است - آن طور كه در آينده خواهيم گفت - ودليل اعتراف معاويه به قوت شخصيت وى است . همانطور كه گذشت .
معاويه به اين مرد نستوه مى گويد:گذشت ايام تو را دگرگون نساخته است .لذا مى بينم عقيل با مواضع استوار و ثابت زيست و در تماممراحل ،ثبات قدم از خود نشان داد.
يثبت الله الذين امنوا بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة ويضل الله الظالمين و يفعل الله مايشاء (42)
خداوند آنانكه ايمان آورده اند با كلام ثابت در دنيا و آخرت تثبيت خواهد كرد و خداوندظالمين را گمراه خواهد ساخت و خداوند هر آنچه اراده كند انجام مى دهد.

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation