بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستان عارفان, کاظم مقدم   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     AREF0001 -
     AREF0002 -
     AREF0003 -
     AREF0004 -
     AREF0005 -
     AREF0006 -
     AREF0007 -
     AREF0008 -
     AREF0009 -
     AREF0010 -
     AREF0011 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

شراب وصل  

بزرگى گويد: وقتى درويشى خانقاه آمد و از من حلوا خواست ، آنحال بر من پوشيده شد و فراموش كردم . شبانهرسول صلى الله عليه و آله را ديدم با سيصد و سيزده پيغمبرمرسل ، هر يكى طبقى بر دست . پرسيدم كه كجا مى روند؟ گفتند: به نزديك آن درويشكه حلوا خواسته است ، كه دوستى است از دوستان حق . گفت : از خواب در جستم و درحال حلوا كردم (562) و پيش درويش نهادم . درويش سر به زانو نهاده بود. سربرداشت و گفت : هر گاه درويشى را آرزويى دردل آيد سيصد و سيزده پيغمبر مرسل از كجا آرد تا شفيع سازد. اين بگفت و قدم از خانقاهبيرون نهاد. درويش چندان قدح شراب محبت نوشيده بود كه به حلوايشميل نمانده بود. بيت :

مردان رهش ميل به هستى نكنند
خود بينى و خويشتن پرستى نكنند
هر نيم شبى كه در خرابات آيند
خم خانه تهى كنند و مستى نكنند


در صفت و فضيلت امت حضرت محمد(ص ) 
آزاد شدگان شرمسار 

آورده اند كه روزى جبرئيل به نزديك حضرترسول صلى الله عليه و آله آمد نه بر وقتى كه عادت بودى آمدن وى با حزن و اندوه هرچه تمامتر.
خواجه صلى الله عليه و آله فرمود: اى جبرئيل ! چه حادث شده است ؟ گفت : يارسول الله ! در اين وقت كه آمدم حق تعالى فرمود تا آتش دوزخ را افروخته ترگردانيدند. پيغمبر گفت : اى جبرئيل ! مرا صفت دوزخ كن تا چگونه است ؟ گفت : يارسول الله ! حق تعالى فرمود تا آتش دوزخ را برافروختند هزارسال تا سرخ شد و هزار سال تا سفيد شد و هزارسال تا سياه شد و امروز دوزخ سياه است چون شب تاريك و حق تعالى آن را هفت طبقهگردانيده است و هر يكى را از براى قومى معين كرده : لها سبعة ابوابلكل باب منهم جزء مقسوم (563). فرمود: ياجبرئيل ! خبر ده مرا تا ساكنان اين دركات (564) كه باشند؟جبرئيل از طبقه آخرين در گرفت و بيان مى كرد تا به طبقه اولين رسيد، بايستاد. خواجهصلى الله عليه و آله گفت : اى جبرئيل ساكنان اين طبقه كه باشند؟ گفت : يارسول الله ! عذاب اين طبقه سهل تر و آسان تر باشد. گفت : بگو تا آن جاى كيست ؟گفت : اين جاى امتان عاصى تو باشد. رسول گفت : از امت من كسى در دوزخ رود؟ گفت :آرى آنان كه گناه كبيره دارند و بى توبه از دنيا بيرون شده اند. حضرترسول صلى الله عليه و آله به گريه درآمد و سه شبانه روز مى گريست و با هيچ كسسخن نمى گفت و به مسجد مى آمد و نماز مى گزارد و به خانه مى شد و مى گريست و ازياران هيچ كس را قوت آن نبود كه بپرسد چه اتفاق افتاده است . و اميرالمؤمنين عليهالسلام حاضر نبود، سلمان به خانه حضرت فاطمه عليه السلام شد و گفت : اى سيدهزنان عالميان ! سه روز است كه پدرت مى گريد و با كس سخن نمى گويد و ما نمىدانيم كه چه بوده است ؟ فاطمه عليهاالسلام گفت :جبرئيل مرا خبر داده كه در طبقه اول از دوزخ جاى امتان عاصى من باشد. اين است كه مرا مىگرياند. گفت : اى پدر! پرسيدى كه عاصيان را چگونه به دوزخ برند؟ گفت : مردانرا محاسنشان گيرند و زنان را ذؤ ابه ها(565) و به دوزخشان كشند. چون به كناردوزخ رسند مالك دوزخ را بينند، فرياد بر آورند، واويلاه ، واثبوراه (566) گفتنگيرند. مالك را گويند: ما را دستورى ده تا بر خود بگرييم . گويد: چه نيكو بودىاين گريه اگر در دار دنيا بودى از ترس امروز. اى عاصيان ! اى گناهكاران ! ناله كنيدو زار زار بگرييد.

الهى .جرنى من عذابك اننى
اءسير ذليل خائف لك اءخضع
الهى لئن عذبتنى اءلف حجة
فحبل رجائى منك لا يتقطع
الهى اءذقنى طعم عفوك يوم لا
بنون و لا مال هنالك ينفع (567)
پس مالك دوزخ ، عاصيان (568) را در دوزخ اندازد. ايشان را در آن وقت به يك بار آوازبر آرند و گويند كه : لا اله الا الله . آتش از ايشان دور شود. مالكبانگ بر آتش زند كه يا نار خذيهم ؛ اى آتش ايشان را بگير. آتش گويد؛چگونه بگيرم ، ايشان كلمه لا اله الا الله بر زبان مى رانند. مالكگويد: بگير ايشان را كه خداى تعالى مى فرمايد: و رويهاى ايشان را مسوزان كه مراسجده كرده اند و دلهاى ايشان را مسوزان كه در ماه رمضان تشنگى كشيده اند. پس در دوزخبمانند آن مقدارى كه حق تعالى خواهد.
آنگه پادشاه عالم جبرئيل را گويد كه حال عاصيان امت محمد به كجا رسيده است ؟ گويد:خداوندا! داناى بر حقيقت تويى . گويد: من مى دانم . برو و تو نيز بنگر.جبرئيل به كنار دوزخ آيد و مالك را گويد: طبقه بردار تا بنگرم كهحال عاصيان امت محمد به چه رسيده است ؟ مالك طبقه بردارد. چون عاصيان بنگرند،جبرئيل را با صورت خوب ببينند، گويند: اين كيست كه صورت خوب دارد؟ گويند:جبرئيل است كه وحى به محمد آوردى . ايشان چون نام محمد صلى الله عليه و آله شنوندبه يكبار فرياد بر آورند كه اى جبرئيل ! محمد را از ما سلام برسان و بگو كه عاصيانامت تو به عذاب گرفتارند باشد كه ما را شفاعت كند.جبرئيل محمد صلى الله عليه و آله را خبر دهد. خواجه صلى الله عليه و آله به روى درافتد. گويد: خدايا! عاصيان امت محمد در دوزخ ‌اند، ايشان را به من بخش و از جرم آنگنهكاران بييچاره در گذر. خطاب عزت در رسد كه اى محمد! ايشان را به تو بخشيدم ولباس مغفرت در ايشان پوشيدم . خواجه صلى الله عليه و آله ايشان را از دوزخ بيرونآرد. بعد از آنكه چو انگشتى شده باشند و ايشان را به چشمه اى برند كه آن را عينالحيوان خوانند. از آن چشمه آب باز خورند و بر خود ريزند، علت (569) ظاهر وباطن ايشان برود و پاك و پاكيزه شوند و صورتهاشان نيكو شود. اما بر پيشانىايشان نوشته آيد كه عتقاء الرحمن من النار ؛ آزادكردگان خدايند از آتشدوزخ . ايشان را به بهشت فرمايند. اهل بهشت ايشان را به يكديگر نمايند كه اينها را ازدوزخ بيرون آورده اند. ايشان گويند: خداوندا! چون بر ما رحمت كردى ، اين نشان نيز ازپيشانى ما زايل گردان . حق تالى آن را به كرم وفضل خود زايل گرداند. چون مسلمانان را از دوزخ خلاص دهند، كافران و منافقان گوينددر دوزخ : كاشكى ما مسلمان مى بوديم ؛ ربما يود الذين كفروا لو كانوامسلمين (570)؛ همچنين آنان كه از امت محمد صلى الله عليه و آله نبوده باشند،گويند: كاشكى ما از امت محمد مى بوديم .

آرزوى حضرت موسى عليه السلام  

آورده اند كه موسى پيغمبر عليه السلام گفت : خداوندا! در الواح (571) تورات نظركردم امتنانى را مى يابم كه ايشان را شفاعت دهند،ايشان را از امت من گردان .
پادشاه عالم گويد: ايشان امت محمداند. گفت : خداوندا امتنانى مى يابم كه در شبانه روزنماز به پاى دارند و ماه رمضان روزه دارند.ايشان راامت من گردان گفت : ايشان امتمحمداند.گفت : خداوندا!امتانى مى يابم كه زكات به درويشان دهند و درويشان ايشان راروا بود زكات خوردن . ايشان را امت من گردان گفت : ايشان امت محمداند.گفت :خداوندا!امتانى مى يابم كه هفتاد هزار ازايشان بى حساب به بهشت روند. ايشان را امت منگردان . گفت : ايشان امت محمداند.موسى عليه السلام تمنا كرد كه از امت محمد باشد.گفت: خداوندا!مرا از امت محمد صلى اللّه عليه و آله گردان .


دعاى حضرت خضر عليه السلام  

آورده اند كه روزى ترسايى به حضرت رسالت عليه السلام آمد و گفت : يارسول الله ! سلام بر من عرضه كن كه مسلمان مى شوم . خواجه صلى اللّه عليه و آلهگفت : چه چيز ترا راغب گردانيد به اسلام آوردن ؟ گفت : يارسول الله ! دوش در خواب ديدم كه قيامت بر خواسته و مردمان در زحمتى هر چهتمامترند. ناگاه جماعتى را ديدم سفيدرويان و سفيددست و پايان ، كه در آمدند و برصراط بگذشتند. كالبرق الخاطب و الريح العاصف (572)
گفتم : اينها پيغمبرانند؟ گفتند: پيغمبران نيستند. گفتم : اوصياى پيغمبرانند؟ گفتند:اوصياى پيغمبران نيستند. اينها امت محمدند. بدين سبب مرا رغبت افتاد در اسلام آوردن .خواجه صلى اللّه عليه و آله ، اسلام بر وى عرضه كرد. مسلمان شد.
آنگه خواجه صلى اللّه عليه و آله روى به صحرا نهاد با جمعى ياران به در غاررسيدند.
آوازى از آن غار بيرون آمد كه يكى مى گفت : خداوندا!مرا از امت محمد گردان كه بر ايشانرحمت كرده اى . خواجه صلى اللّه عليه و آله يكى از ياران را گفت : برو و در نگر كهكيست ؟ چون در رفت ، شخصى را ديد روى در خاك نهاده و مى گفت : مرا از امت محمد گردان .گفت : بر وى سلام كردم و گفتم : تو كيستى ؟
گفت : رسول خدا را از من سلام برسان و بگو برادرت خضر است ، از حق تعالى مى خواهدكه او را از امت تو گرداند.


گروه رستگار 

آورده اند كه روزى رسول صلى الله عليه و آله بر جانب راست و چپ خود خطهايى بركشيد و گفت : اين راههايى است كه بر هر راهى شيطانى است كه با خود دعوت مى كند.بدين راهها مرويد و در پيش خود خطى بكشيد و گفت : اين راه راست است . بدين راه من است وراه خداى من است : و ان هذا صراطى مستقيما و لا تتبعوا السبل (573). وگفت :: امت برادرم موسى به هفتاد و يك گروه شدند: يكى ناجى بود و ديگران هالك . وامت برادرم عيسى به هفتاد و دو فرقه شدند: يكى ناجى بود و باقى هالك . فرمود: و ستفترق امتى على ثلاث و سبعين فرقة الناجى منهم واحد و الباقى هالك. زود بود كه امتان من به هفتاد و سه گروه شوند. يكى ناجى باشد و ديگرانهالك . اميرالمؤمنين على عليه السلام حاضر بود، گفت : يارسول الله ! ناجى از ايشان كدام گروه باشند؟ قال : انت و شيعتك . تو و شيعه تو. انت و شيعتك هم المفلحون و انت وشيعتك هم الفائزون (574). يعنى : تو و شيعه تو از جمله رستگاران وفيروزى (575) يابندگانيد؛ و چون روز قيامت باشد هر قومى را با امام وى دعوت وحشر خواهند كرد كه : يوم ندعوا كل اناس ‍ بامامهم (576) هر كه تولابر اهل بيت رسول صلى الله عليه و آله كرده باشد و بر سنت و طريقه ايشان رفته ،فردا حشرش با ايشان بود. هيچ شكى نيست كه هر كه را حشر با ايشان باشد، ناجى ورستگار باشد.


خوان رمضان  

آورده اند كه رسول صلى الله عليه و آله گفت : خداوندا! امت عيسى را مايده (577)فرستادى ، امت مرا چه فرستادى ؟ خطاب آمد كه : اى محمد! امت عيسى شكم پرست بوند وامت تو خدا پرست ؛ اياشن را خوان نان فرستاديم و امت تو را خوان (578) ماه رمضان ؛بر آن خوان سه قرص نان بود، بر خوان رمضان سه دهه است كه اولش رحمت است وميانه اش ‍ مغفرت و آخرش آزادى از آتش دوزخ ؛ بر آن خوانعسل بود، بر اين خوان حلاوت كه : للصائم فرحتان ؛ فرحة عند الافطار وفرحة عند لقاء الملك الجبار (579). بر آن خوان ماهى بريان بود، بر اينخوان دل بريان روزه داران است ؛ بر آن خوان سركه بود، بر اين خوان سركه انابت(580) تايبان (581) است و شكستن نفس نافرمان .


بر دار عشق على عليه السلام  

آورده اند كه شاه مردان با جماعت ياران در كوفه مى رفت . به خرماستانى (582)رسيدند. در زير درخت بنشستند و خرما مى خوردند. رشيد هجرى گفت : نيكوخرمايى است ! شاه مردان گفت : يا رشيد! تو را بر چوب اين درخت بر دار كنند.
رشيد گفت : بعد از وفات اميرالمؤمنين عليه السلام هر روز مى رفتم و آن درخت راغمخوارى مى كردم . روزى به آنجا شدم . درخت پژمرده شده بود. گفتم : اجلم نزديك آمده .روزى ديگر برفتم نيمى از آن درخت بريده بودند و ستون چرخ چاهى كرده . ديگر روزيكى بيامد كه امير عبيدالله تو را مى خواند. برفتم . چون به در كوشك (583) رسيدم، آن ديگر نيمه درخت ديدم آنجا افكنده ، پاى فرا وى زدم و گفتم : مرا براى تو آوردهاند. پس مرا پيش پسر زياد بردند. آن ملعون گفت : بيا و (از) آن دروغهاى صاحبت بگو.گفتم : به خداى كه وى هرگز دروغ نگفته است . مرا خبر داده كه تو دست و پاى و زبانمببرى و بردار كنى . گفت : وى را دروغ زن گردانم . دست و پايت ببرم و زبانت بگذارم. پس بفرمود تا دست و پايش ببريدند و وى را بر دار كردند. رشيد حديثهاى عظيم روايتمى كرد در حق اهل البيت عليه السلام و دوستان و دشمنان ايشان و مى گفت : بنويسيد اينحديثها را پيش از آنكه زبانم ببرند كه مولاى من خبر داده است . يكى پيش پسر زيادملعون شد، و وى را خبر داد. (زياد) گفت : زبانش ببرند. بيامدند كه زبانش ببرند.(رشيد) گفت : دعوى كرد آن ملعون كه صاحبم را دروغزن كند. زبان برون كرد. زبانشبريدند.


كشتگان ايثار 

آورده اند كه چون رسول صلى الله عليه و آله از جنگ احد فارغ شد، جابر بنعبدالله پدر خود را مى جست . گفتند: وى را در حربگاه ديديم . جابر كوزه اى آب برگرفت و در ميان كشتگان مى گشت و پدر خود را مى جست . از جايى آواز بر آمد كه :العطش ! العطش ! جابر گفت : اول اين تشنه مجروح را آب دهم و بعد از آن پدر خود را بازجويم . كوزه آب به وى داد. آن تشنه مجروح خواست كه آب بياشامد كه از جانب ديگر آوازآمد كه : العطش ، العطش . بدان جانب اشارت كرد كهاول آب به وى دهيد. شايد او از من تشنه تر باشد. آب پيش وى بردم . وى نيز خواست كهآب بياشامد كه از جانب ديگر آواز بر آمد كه : العطش ! العطش ! وى را نيز بدان جانباشارت كرد همچنين تا به بالين هفت تشنه مجروح رسيدم كه هر يكى به ديگرى اشارتكرد و آب نمى آشاميد. چون به بالين تشنه اولين باز آمد، جان به حق تسليم كرده بود.همچنين تا به بالين هر هفت (نفر) بازگشتم ، جان به جان آفرين سپرده بودند و هيچكدام آب بياشاميدند.


ولايت اميرالمؤمنين و دودمانش و صفت و فضيلت شيعه او آيه تطهير 

روايت است از ام سلمه كه گفت : روزىرسول صلى الله عليه و آله در خانه من بود. فاطمه - صلوات الله عليها- بيامد و طعامىبراى رسول صلى الله عليه و آله بياورد.رسول صلى الله عليه و آله گفت : على و حسن و حسين را بخوانيد. بخواندند.رسول صلى الله عليه و آله با ايشان طعام تناول كرد. چون فارغ شدند،رسول بر سر گليمى خيبرى نشسته بود، آن را بر ايشان افكند و گفت : اللهمهؤ لاء اهل بيتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطيهرا (584). خداوندا! اينهااهل بيت من اند، رجس از ايشان ببر و ايشان را پاك گردان .
ام سلمه گفت كه من بر در بودم . گفتم : يارسول الله ! من از ايشانم ؟ گفت : تو با خيرى امااهل بيت من ايشانند. در حال جبرئيل آمد و اين آيت آورد كه :
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا(585)
و خود را در ميان ايشان تعبيه كرد و گفت : يارسول الله ! من نيز از شمايم از آن روز بازجبرئيل خود را از آل عبا مى شمارد.


پنج سجده پياپى ! 

(عبدالله بن عباس ) گفت : روزى با رسول صلى الله عليه و آله در سفر بوديم .رسول صلى الله عليه و آله فرود آمد و پنج سجده پى در پى كرد. گفتم : يارسول الله ! اين سجده ها را سبب چه بود؟ گفت :جبرئيل آمد و گفت : خدايت سلام مى رساند و مى گويد كه من على عليه السلام را دوست مىدارم . شكر آن را سجده كردم . ديگر گفت : كه فاطمه عليهاالسلام را دوست مى دارم . شكرآن را سجده كردم . چون سر بر آوردم گفت : مى گويد كه حسن و حسين عليهماالسلام رادوست مى دارم ، سجده ديگر كردم . چون سر بر آوردم گفت : دوستان ايشان را دوست مىدارم ، سجده ديگر كردم .


دوست دوستان  

آورده اند كه مردى صالح گفت : در خواب ديدم كه قيامت برخاسته است و خلقان را در موقفسياست بداشته اند. فرشته اى را ديدم صحيفه اى در دست . گفتم : اين چيست ؟ گفت : نامدوستان (على عليه السلام را) در اينجا نوشته اند. گفتم : به من نماى تا نام من در اينجاهست . چون نمود نام خود نديدم . گفتم : مرا پايه آن نيست كه نام من ميان دوستان او بود امادر اين آخر بنويس كه من دوستان او را دوست مى دارم . خطاب عزت رسيد بدان فرشته كهنام او را در اول صحيفه بنويس كه از جمله دوستان ماست .


آيت خلافت  

زيد بن ارقم گفت : رسول صلى الله عليه و آله هفت سنگريزه بر كف دست نهاد.آن سنگريزه ها در كف وى تسبيح مى كردند. در دست اميرالمؤمنين على عليه السلام نهاد،تسبيح مى كردند. بر دست حسن و حسين عليهماالسلام نهاد، همچنان تسبيح مى كردند.جماعتى صحابه حاضر بودند، بر دست ايشان مى نهادند، هيچ تسبيح نمى شنيدند. عمرگفت : يا رسول الله ! چگونه است كه بر دست بعضى تسبيح مى كنند و بر دست بعضىتسبيح نمى كنند. رسول صلى الله عليه و آله گفت : ايشان بر دست پيغمبرى تسبيح مىكنند يا بر دست وصى پيغمبر و عترت پيغمبر. معجزات جز انبيا و اوصيا كسى ديگر رانباشد، ايشان عترت من اند اوصياى من اند، خلفاى من اند.


ترس ترسايان  

قصه مباهله آن است كه ترسايان نجران كه احبار و رؤ ساى ايشان را عاقب و سيد وعبدالمسيح مى گفتند، پيش رسول صلى الله عليه و آله آمدند و ايشان سى تن بودند.گفتند: يا محمد! ما تقول فى عيسى ؟ قال : عبد اصطفيه الله . چهگويى در حق عيسى ؟ گفت : بنده اى بود كه حق تعالى وى را برگزيده بود. گفتند:پدر او كه بود؟ گفت : حق تعالى او را بى پدر بيافريد. گفتند: هيچ مخلوقى را ديدىكه او را پدر نباشد؟ حق تعالى اين آيه فرستاد كه : انمثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب (586). اين عجب نباشد كه عيسى راپدر نباشد كه آدم را پدر و مادر نبود. حق تعالى او را از خاك آفريد.مثل عيسى نزديك حق تعالى ، مثل آدم است . گفتند: ما اينقبول نكنيم و ترا باور عيسى نزديك حق تعالى ،مثل آدم است . گفتند: ما اين قبول نكنيم و ترا باور نداريم . حق تعالى آيه فرستاد كه : فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلمفقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثمنبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين (587). اى محمد! هر كه خصومت كند باتو در كار عيسى پس از آنكه علم اليقين به تو آمد، بگو بيايد تا ما پسران خود رابخوانيم و شاه پسران خود را، و ما زنان خود را، شما زنان خود را، و ما نفسهاى خود را وشما نفسهاى خود را. (يعنى : كسانى را كه حكم ايشان حكم نفس ما بود و اين كنايت است ازغايت اختصاص و محبت چنانكه دو دوست در غايت دوستى به جايى رسيده باشند كه ايشانمتحد شده باشند، اگر چه به صورت دواند، به معنى يكى اند. شعر:

انا من اهوى و من اهوى انا
نحن روحان حللنا بدنا
فاذا ابصرتنى ابصرته
و اذا ابصرته اءبصرتنا(588)
ثم نبتهل :) پس خداى را به تضرع و زارى بخوانيم و لعنت كنيم دروغزن را از ما و شما،هر كه دروغزن باشد عذاب به وى آيد. پس چون بر اين مقرر كردند كه هر دو طايفه باقوم خود ديگر روز به صحرا روند و مباهله كنند. اسقف ترسايان قوم خود را گفت : اگرفردا محمد با عامه صحابه بيرون آيد با وى مباهله كنيد و هيچ انديشه مداريد كه وى برحق نيست و اگر با خاصان خود
آيد مباهله مكنيد و مصالحه كنيد. پس ديگر روز صحابه بر در مسجد جمع شدند، هر يكىبه طمع آنكه رسول وى را با خود ببرد. خواجه صلى الله عليه و آله گفت : حق تعالىمرا فرموده است كه با خاصان خود روم . على عليه السلام را بر دست راست خود بداشت وحسن و حسين عليهماالسلام را در پيش خود و فاطمه عليهاالسلام را در پس سر خود و روىبه صحرا نهاد و گفت : نخواهم كه يكى از صحابه با من بيايد.
اسقف چون از دور ايشان را بديد، گفت : آنان كيستند كه با محمد مى آيند؟ گفتند: آنكه بردست راست وى است داماد و پسر عم وى است . آنكه در پس سر او است دختر او است و آن دوكودك دو نواده اويند. اسقف گفت : زنهار كه مباهله مكنيد و مصالحه كنيد كه من رويهاى مىبينم كه اگر از حق تعالى در خواهند كه كوهها رازايل كند، مستجاب شود و يك ترسا بر روى زمين نماند. جمله پيشرسول آمدند و صلح كردند، (بر آنكه هر سال هزار حله بدهند و سى زره پسنديده تسليممسلمانان نمايند. بدين منوال صلحنامه اى نوشته بهمنازل خود بازگشتند.) و پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه اگر صلح نكردندى ومباهليه كردى ، (خداى تعالى ايشان را مسخ گردانيده ) آتشى بيامدى و همه را بسوختى وبر روى زمين يك ترسا نماندى (589)

عمودى از نور 

آورده اند كه ام سلمه كه حرم (590)رسول صلى الله عليه و آله بود، زنى بود تورات وانجيل خوانده و اوصياى پيغمبران را دانسته ، پيش ‍رسول صلى الله عليه و آله آمد و گفت : يا رسول الله ! هر پيغمبرى را دو خليفه بوده :يكى در حال حيات و يكى بعد از وفات . خليفه موسى درحال حيات هارون بود و بعد از وفات يوشع بن نون ، و خليفه عيسى درحال حيات كالب بن يوحنا و در حال ممات شمعون بن حمون بود. و چنين خوانده ام كه تو رايك وصى و خليفه بيش نبود، در حال حيات و بعد از وفات . مرا بيان فرماى كه وصىتو كيست ؟ گفت : سنگ پاره اى به من ده . ام سلمه سنگ پاره اى بهرسول صلى الله عليه و آله داد. بر كف دست نهاد و بماليد. همچون آرد كرد و آن راسرشت و همچون ياقوت سرخ گردانيد و انگشترى بر وى نهاد. نقش پديد آمد. دست راستبر سقف خانه زد و دست چپ بر زمين بى آنكه پشت دو تا كند. گفت : هر كه چنين تواندكرد، وصى من است در حال حيات و در حال ممات . گفت : سلمان مرا به على عليه السلاماشارت كرد و من صفت وى در انجيل خوانده بودم و از آن فرزندان وى . پيش وى رفتم وگفتم : تو وصى رسولى ؟ گفت : آرى پاره اى سنگ بيار. پاره اى سنگ به وى دادم . بركف نهاد و بماليد و آرد كرد و بسرشت و ياقوت سرخ گردانيد. و انگشترى بر وى نهاد،نق پديد آمد و يك دست بر زمين زد و يك دست در سقف خانه بى آنكه پشت دو تا كند. امسلمه گفت : حسن عليه السلام را ديدم در پيش وى ايستاده ، او كودك بود. گفتم ، وصىپدر تو كيست ؟ گفت : سنگ پاره اى به من ده . بدادم . او نيز چنان كرد. به حسين عليهالسلام دادم : او نيز چنان كرد. گفت : ديگر چه مى خواهى ؟ گفتم : معجزه اى به من نماى .برخاست و دست راست برداشت . من عمودى ديدم از نور در هوا برداشته شد. بيفتادم وبيهوش شدم . وى شاخ مورد(591) بر بينى من داشت ، با هوش آمدم و آن مورد خشك نشدهاست و پژمرده نگرديده وصيت كرده ام كه آن را در كفن من نهند و حق تعالى مرا عمر داد تازين العابدين عليه السلام را دريافتم . او نيز دو معجزه به من نمود. بصيرت و يقينمزيادت شد و دوستى ايشان با گوشت و خونم آميخته شد.


انوار شيعيان  

(آورده اند) كه پادشاه عالم چون ملكوت آسمان به ابراهيم نمود، ابراهيم به جانب عرشنگريست ، نورى عظيم ديد، گفت : خداوندا! اين نور چيست ؟ گفت : صفوت (592) وبرگزيده من محمد است . گفت : در پهلوى آن نور، نورى ديگر مى بينم . گفت : آن نوربرادر او و وصى او، على بن ابى طالب است . گفت : خداوندا! نورى ديگر مى بينمنزديك هر دو نور. گفت : نور فاطمه است ، دختر محمد كه به نزديك پدر و شوهر است .دوستان خود را از آتش جدا كند، چنانكه مادر فرزند را از شير جدا. و از براى اين است كهوى را فاطمه نام نهاده است . گفت : خداوندا! دو نور ديگر از گرد ايشان مى بينم . گفت :آن دو نور فرزند ايشان حسن و حسين اند. گفت : پادشاها! نه نور ديگر از گرد ايشان مىبينم . گفت : آن نور امامان است از فرزندان حسين كه حجت من اند در زمين . گفت : خداوندا!نورهاى بسيار مى بينم از گرد ايشان در آمده . گفت : آن شيعه و محبان على اند و شيعهفرزندان او. گفت : پادشاها! ايشان را به چه چيز شناسند؟ گفت : به پنجاه و يك ركعتنماز كردن و انگشترى در دست راست كردن و بسم الله الرحمن الرحيم در نماز بلند گفتنو پيش از ركوع قنوت خواندن و سجده شكر كردن . ابراهيم گفت : خداوندا! مرا از شيعهعلى و فرزندان او گردان .(593)
حق تعالى ، رسول صلى الله عليه و آله را خبر داد و در قرآن اين آيت فرو فرستاد كه : و ان من شيعته لابراهيم اذ جاء ربه بقلب سليم (594). زهىبزرگى و بزرگوارى على عليه السلام بيت :

دل نگيرد بوى ايمان تا نباشد نام او
لب نيابد طعم جنت تا نباشد خوان او


امام شناسى  

آورده اند كه روزى جگر گوشه مصطفى صلى الله عليه و آله - على بن موسى الرضاعليه السلام حاضران را گفت كه امروز على بن ابى حمزد النطاهى وفات كرد و اينساعت وى را دفن كردند. فرشتگان گور، از وى سؤال كردند كه خداى تو كيست ؟ گفت : الله ، گفتند: پيغمبر تو كيست ؟ گفت : محمدرسول الله . گفتند: ولى تو كيست ؟ گفت : على ولى الله . گفتند: بعد از وى كيست ؟ گفتحسن و حسين و زين العابدين و محمد باقر و جعفر صادق و موسى كاظم . گفتند: بعد ازموسى كاظم كيست ؟ فرو ماند. چند كرت (595) سؤال كردند، ندانست . مقمعى (596) آتشين بر سرش زدند. آتش در وى افتاد و گور وىپر آتش شد و تا و تا قيامت پر آتش باشد. تا بدانى كه اگر يكى از اين امامان را)نشناسى چنان باشد كه هيچكدام را نشناخته باشى .


فرزند درياى نيل  

در حديث آمده است كه رسول صلى الله عليه و آله گفت : مردى را شهيد كردند در راه حق .فرشتگان كه بر وى موكل (597) بودند، گفتند: عجب شهيدى بود اين مرد كه از براىروح وى در بهشت را نگشادند و حوران استقبال وى نكردند. حق تعالى بدان فرشتگانوحى فرستاد كه بنگريد. چون نگريستند روى زمين را ديدند پر از طاعت و خيرات وى . آنفرشتگان كه بر طاعت و خيرات او موكل بودند، گفتند: خداوندا! چرا در آسمان بگشايند وايشان را براى عملهاى وى ؟ پادشاه عالم فرمود تا در آسمان بگشايند و ايشان را گفت :برداريد اين عملها اگر مى توانيد. پادشاه عالم گويد كه طاعت و عبادت بنده را مركبىاست تا آن مركب نباشد، به محل قبول نرسد و آن تولاى على است و فرزندان وى ، و تبرااز دشمنان ايشان .
فرشتگان بنگرند. وى را مركب نباشد. گويند: خداوندا! او را اين مركب نيست . گويد:شما اين عملها بگذاريد و به مقام خود باز رويد. ايشان بروند. زبانيه (598) رافرمايد آن عملهاى وى به دوزخ اندازند و آن بنده را به دوزخ برند.(599)


ابليس و شفاعت اهل بيت عليه السلام  

از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه زنى بود از جنيان نام وى عفرا، نزدحضرت رسالت آمد و شد كردى و علم آموخت ، (و جنيان را) تعليم دادى . دو سه روزىنيامد. رسول صلى الله عليه و آله حال وى ازجبرئيل پرسيد. گفت : خواهرش در بحرا خضر وفات كرده است ، بدانجا شده است . بعداز آنكه عفرا بيامد، خواجه صلى الله عليه و آله گفت : از عجايبها چه ديدى ؟ گفت : يارسول الله ! ابليس را ديدم كه در بحرا خضر بر سنگى سفيد ايستاده و دست برداشته ومى گفت : خداوندا! تو سوگند خورده اى كه مرا در دوزخ كنى . من صبر كنم تا سوگندخود را راست كنى . بعد از آن گويم كه خداوندا! به حق محمد و على و فاطمه عليهاالسلامو حسن و حسين عليهماالسلام كه مرا از دوزخ خلاص ده . دانم كه خلاص دهى .
ابليس را گفتم : اين چه دعاست ؟ گفت : بيش از آدم به هفت هزارسال اين نامها را ديدم بر ساق عرش ، دانستم كه گرامى ترين خلقانند نزد خداىعزوجل ، هر كه ايشان را به شفيع آرد، حق تعالى حاجت او روا كند، هر كه پناه با ايشاندهد از عذاب خلاص و نجات يابد.


دوستى پايدار 

آورده اند كه بعد از وفات حضرت (اميرالمؤمنين عليه السلام )، معاويه ملعون مى خواستكه دوستان او را از دوستى او بگرداند. هر كسى را تحفه اى و هديه اى مى فرستاد.روزى ابوالاسودالدئلى را انواع حلواها فرستاد. (و ميان آن شهد مزعفر.)
ابوالاسود دختركى داشت پنج شش ساله ، بدويد و از آن شهد پاره اى در دهن نهاد. پدرشگفت : دور انداز كه آن زهر است . گفت : اى پدر! مزعفر چگونه زهر باشد؟ گفت : نمىدانى كه پسر هند فرستاده است تا ما را از دوستى شاه مردان بگرداند. دخترك آن شهد رااز دهان بيفكند.


محنت اهل بيت عليه السلام  

اميرالمؤمنين على عليه السلام گفت : روزى رسول صلى الله عليه و آله به حجره ما درآمد. ما طعامى ساخته بوديم . در پيش وى نهاديم . چون از طعام فارغ شد در ما نگريست وبگريست .
گفتم : يا رسول الله ! چه چيز تو را بگريانيد؟
(گفت ): آنچه بعد از من به شما خواهند كرد. گوييا مى نگرم به آن ضربت كه بر فرقتو زنند و محاسن تو را از خون سر تو خضاب كنند و بدان شهيد شوى و پسرم حسن راطعنه بر ران زنند و بعد از آن زهرش دهند تا جگر وى پاره پاره شود و حسينم را درصحراى كربلا غريب و تنها (بگذارند بعد از آنكه فرزندان و خويشان وى را) بكشتهباشند به خوارى و زارى و حرم او را به غارت برند و حرمت من نگاه ندارند. واى برظالمان طاغيان از عذاب خداى تعالى و خداى از ايشان بيزار است و من از ايشان بيزارم وجاى ايشان در دوزخ ، درك الاسفل (600)باشد كه هرگز از آن نجات و خلاص نيابند. وگفت : هر كه زيارت شما كند و (بر مصيبت شما بگريد يا شعرى بگويد كه ديگرى رابگرياند،) فردا در قيامت دستش بگيرم و از احوال قيامتش بيرون آرم و به نعيم مقيمش(601) برسانم .


آيت شفاعت  

آورده اند كه روزى شاه مردان اهل كوفه را گفت : شما كهاهل عراقيد مى گوييد كه اميدوارترين آيتى از قرآن اين است كه : قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله (602).
گفتند: بلى ، يا اميرالمؤمنين . گفت : ما كه اهل بيتيم مى گوييم : اميدوارترين آيت اين است: و لسوف يعطيك ربك فترضى (603)
زيرا كه مراد به اين شفاعت است و رسول صلى الله عليه و آله هرگز راضى نباشد كهيك كس از امت وى در دوزخ باشد.


آيات عظمت  

جماعتى از مشركان به حضرت رسالت آمدند و گفتند: اى محمد! دعوى كردى كه از جملهپيغمبرانى و از پيغمبران ديگر فاضلترى ، و گفتى كه نوح را طوفان بود كه قومشهلاك شدند مگر آنان كه در كشتى بودند و ابراهيم را آتش بر وى سرد و سلامتگردانيدند و موسى را كوه طور بر بالاى سر قومش بداشتند تا تكليفقبول كردند و عيسى خبر مى داد از آنچه مى خوردند و ذخيره مى نهادند. مى خواهيم كه ماننداين آيات (604) براى ما ظاهر گردانى تا بدانيم كه تو پيغمبرى .
جبرئيل آمد و گفت : يا رسول الله ! حق تعالى مى فرمايد كه من اين آيات براى تو ظاهرگردانم . گو هر كسى را اختيار كند آنچه مى خواهد. ايشان چهار گروه شدند: گروهىطوفان نوح عليه السلام اختيار كردند، گروهى آيت ابراهيم عليه السلام ، گروهى آيتموسى عليه السلام ، گروهى آيت عيسى عليه السلام . آنان كه آيت نوح اختيار كردندخواجه صلى الله عليه و آله فرمود ايشان را كه در پس كوه ابوقبيس شويد كه آنجا آيتنوح را مشاهده كنيد و آنان كه آيت ابراهيم اختيار كردند، گفت : بيرون مكه رويد بهصحرا، و آنان كه آيت موسى اختيار كردند، گفت : پيرامن (605) خانه كعبه رويد وبنشينيد و انان كه آيت عيسى اختيار كردند، سرور ايشان ابوجهل بود، رسول صلى الله عليه و آله گفت : شما پيش من باشيد. پس آن سه طايفهبرفتند.
چون ساعتى بر آمد، آنان كه آيت نوح اختيار كرده بودندى آمدند. به آواز بلند كلمهشهادت بر كشيدند و از روى اخلاص مسلمان شدند و مى گريستند و گفتند: يارسول الله ! ما چون در پس كوه ابوقبيس شديم ، آب ديديم كه از زمين بر آمد و از آسمانفرود آمد. ما بر سر كوه شديم ، آب بر سر كوه آمد نزديك بود كه غرق شويم . على راديديم بر روى آب ، دو كودك با وى بودند. گفتند: اگر نجات مى طلبيد، دست در مازنيد. ما دست در ايشان زديم . ما را از ميان آب بيرون آوردند و خلاصى يافتيم . خواجهصلى الله عليه و آله گفت : اهل بيت مى كشتى نجاتند، هر كه پناه به ايشان دهد، در دنيااز بلا خلاص يابد و در عقبى از آتش دوزخ .

آل النبى سرات اصناف الورى
و لمن يلوذ بهم اعز مآل
فهم السفينة و الحوادث لجة
و حياتك الدنيا كلمعة آل
و كانما قال النبى مخاطبا
لك فاتعظ بنصيحتى و مقالى
يا ايها لالمغرور لا تك راغبا
بغرور مالك عن محبة ال (606)
پس آن قوم كه آيت ابراهيم خواسته بودندى ، به آواز بلند كلمه شهادت بركشيدند ومسلمان شدند و گفتند: يا رسول الله ! ما بيرون مكه به صحرا شديم كه شعله هاى آتشاز زمين بر آمد و از هوا فرود آمد و گرد بر گرد ما همه صحرا پر آتش شد و نزديك بودكه ما بسوزيم . در هوا صورت زنى پيدا شد. سرپوش فرو گذاشت . گفت : اگر نجاتمى طلبيد دست در اينجا زنيد. ما دست در آنجا زديم و ما را از آتش بيرون آورد. خواجه صلىالله عليه و آله گفت : آن دختر من بود، فاطمه ؛ فرداى قيامت دوستان خود را از آتشبيرون آورد. خواجه صلى الله عليه و آله گفت : آن دختر من بود، فاطمه ؛ فرداى قيامتدوستان خود را از آتش دوزخ جدا كند و از اينجاست كه او را فاطمه نام كرده اند. در اينبودند كه آن جماعت كه آيت موسى خواسته بودند، آمدند. ايشان نيز مسلمان شدند.
گفتند: يا رسول الله ! ما پيراهن كعبه بنشستيم ، خانه را ديديم كه از جاى برخاست وبر بالاى سر ما داشته شد. ما پنداشتيم كه بر سر ما خواهد افتاد. حمزه را ديديم كه آمدو نيزه اى در دست . سر نيزه بر خانه نهاد تا به جاى خود رفت . خواجه صلى الله عليهو آله گفت : از دوستى حمزه ، محمد و آلش را، حق تعالى فرداى قيامت او را اين كرامت دهد تادوستان خود را از دوزخ دور كند.
خواجه ، ابوجهل را گفت : مسلمان مى شوى ؟ گفت : مرا معلوم نيست كه آيا به تحقيق ديدهاند يا نه ، در خيال ايشان آمده است ؟ مرا آيت عيسى خبر ده . خواجه صلى الله عليه و آلهگفت : خبر دهم . تو امروز مرغ بريان در پيش داشتى تا وى برفت و اكنون مرغ نيمخورده در خانه ات نهاده است و ده هزار دينار امانت مردمان در پيش تو است و تو انديشهخيانت كرده اى . گفت : از اين هيچ نيست . جبرئيل حاضر بود.رسول صلى الله عليه و آله جبرئيل را گفت تا آن مرغ بريان و مالهاى مردم بيار.بياورد، سيصد دينار از آن ابوجهل بود. خواجه خداوندان مالها را طلب كرد ومال ايشان را بديشان داد و دست در آن مرغ بريان نهاد و گفت : به فرماى خداى زنده شو.آن مرغ زنده شد و تصديق قول رسول صلى الله عليه و آله كرد، هر آنچه گفته بود.پس رسول صلى الله عليه و آله ابوجهل را گفت : مسلمان شو تا اين سيصد دينار به تودهم . آن ملعون گفت : مسلمان نشوم و مال خود برگيرم . خواست كه آن صره (607) زربر دارد. آن مرغ ، آن زر را در ربود و بر بام سراى برد. خواجه صلى الله عليه و آلهفرمود تا به درويشان صرف كردند. ابوجهل لعين ، خايب و خاسر برخاست و برفت - واين معجزات از خواجه كاينات ، عجيب و غريب نيست .(608)

در صفت و احوال مرگ ، قبر و قيامت  
ترنج مرگ  

آورده اند كه موسى پيغمبر عليه السلام روزى ملك الموت را ديد، گفت : به چه كار آمدهاى ، به زيارت يا به قبض روح ؟ گفت : به قبض روح . گفت : چندان امانم ده كه (مادر و)عيال را وداع كنم . گفت : مهلت نيست . گفت : چندان كه خداى را سجده كنم . دستورى يافت .در سجده گفت : خداوندا! ملك الموت . را بگو كه چندان مهلتم دهد كه مادر وعيال را وداع كنم . ندا آمد كه مهلت دهد. موسى عليه السلام به در خانه مادر آمد. (گفت : اىجان مادر!) سفر دورم در پيش است . گفت : اى فرزند چه سفر است ؟ گفت : سفر قيامت . مادربه گريه آمد. به در خانه عيال و اطفال آمد و ايشان را وداع كرد. كودكى خرد داشت دستزد و دامن موسى گرفت و مى گريست . موسى نيز به گريه در آمد. خطاب عزت رسيدكه اى موسى ! به درگاه ما مى آيى ، اين گريه و زارى (از بهر) چيست ؟ گفت : خداوندا!بر اين كودكانم رحم مى آيد. ندا آمد كه اى موسى !دل فارغ دار كه من ايشان را نيكو دارم (و به نيات حسنه شان بپرورم .)
موسى با ملك الموت گفت : از كدام عضو جان بيرون خواهى كرد؟ (گفت : از دهان .) گفت :از دهانى كه بى واسطه با خداى سخن گفته ام يا (از دستى كه بدان الواح توراتگرفته ام يا) از پايى كه بدان به طور به مناجات رفته ام ؟
ملك الموت ترنجى به وى داد تا ببوييد و به يك بوييدن روح وى را قبض كرد.
فرشتگان گفتند: يا اءهون الاءنبياء موتا كيف و جدت الموت ؟قال : كشاة تسلخ و هى حية . (يعنى : اى آنكه در ميان پيامبران آسانترين مرگرا داشته اى ! مرگ را چگونه يافتى ؟ گفت : همچون گوسفندى كه پوست از (بدن ) آنبر كنند در حالى كه زنده باشد).


رشك پس از مرگ  

آورده اند كه عيسى عليه السلام با مادر در كوه بودند و روزه مى داشتند و از گياه كوهافطار مى كردند. عيسى عليه السلام شبى در طلب گياه رفت . مريم براى نماز برخاست. ملك الموت بر وى سلام كرد. گفت : تو گيستى كه در اين شب تاريك بر من سلام مىكنى (كه دلم از تو ترسيد؟) گفت : ملك الموتم . گفت : به چه كار آمده اى ؟ گفت : بهقبض روح تو. گفت : چندانم مهلت ده كه پسرم عيسى عليه السلام باز آيد. (گفت : مهلتنيست . گفت : چندان مهلت ده كه ماه بر آيد تا خود را ديگر باره به روشناى ماه ببينم .)گفت : مهلت نيست . روح وى را قبض كرد. عيسى باز آمد. مادر را ديد افتاده . پنداشت كهخفته است . بر بالين او بنشست تا وقت افطار بگذشت . آواز داد كه اى مادر برخيز تاروزه بگشاييم .
از بالاى سر خود آوازى شنيد كه اى عيسى ! با مرده سخن مى گويى ؟ خدايت مزددهاد(609) به مرگ مادر. عيسى عليه السلام به كار وى قيام كرد. چون وى را دفن كردبر سر خاك مادر بنشست و مى گريست . از بالاى سر خود آوازى شنيد. نگاه كرد، مادر راديد در بهشت (در) كوشكى (610) از ياقوت سرخ بر تختى از زمرد سبز. گفت : اىمادر سخت اندوهگينم از ناديدن تو گفت : اى فرزند! مونس خود خداى رادان تا هرگز غمناكنگردى . گفت : اى مادر! روزه ناگشاده از دنيا برون شدى . گفت : خداى تعالى مرا روزهگشادنى (اى ) فرستاد كه بر خاطر هيچ آدمى نگذرد. گفت : اى مادر! هيچ آرزويى دارى .گفت : آرى . آرزوى من آن است كه ديگر بار به دنيا آيم تا يك روز روزه دارم و يك شبنماز بپاى دارم .
اى پسر! اكنون كه مى توانى و زمام اختيار در دست تو است ،عمل كن پيش از آنكه به چنگال مرگ گرفتار شوى .


شربتى تلخ ! 

آورده اند كه پيغمبرى از پيغمبران پيشين با طايفه اى از زهاد و عباد امت به گورستانگذر كرد، آن جماعت خود در خواستند كه دعا كن كه حق تعالى يكى را زنده گرداند تا مارا از كيفيت مرارت مرگ خبر دهد. آن پيغمبر دوگانه اى بگزارد و دعا كرد. مردى سياه سراز گور برآورد، به آواز فصيح (611) مى گفت : يا هذا و الله لقد مت منذتسعين سنه فما ذهبت مراره الموت من حلقى . نودسال است كه مرده ام ، هنوز تلخى جان كندن از حلقم بيرون نشده است . (بنگر كه چهشربتى است شربت مرگ كه تلخى او) نود سال بمانده است . اگر مى خواهى سكراتمرگ بر تو آسان شود، از گناهان توبه كن ، از طغيان دور باش .


همه مى روند 

نقل است كه چون اسكندر ذوالقرنين از ظلمات (612) بيرون آمد، وفاتش ‍ نزديك رسيد.آن كه با خود داشت به مادر خود فرستاد و در نامه ياد كرد كه چون اين نامه ومال به تو رسد دعوتى عام بسازى و خلايق را جمع كنى . چون بر طعام نشينند آواز دردهكه هر كه كسى از او مرده است برخيزد و طعام نخورد. چون آواز داد همه برخاستند و هيچكس ننشست و ديگر در نامه نوشته بود كه دنيا با ما نباشد. بدان كه مرگ حكمى است برهمه واجب . كس از دست او نرست (613). هم ملك و هم مهتر مى رود و هم كهتر و خواجه و همچاكر، هم درويش و هم توانگر، هم غمگين و هم شاكر. نه فدا (614) پذيرد و نه شفيع(615)، نه هديه ستاند نه ارمغان . من رفتم و با خود هيچ نبردم و جان به جهان آفرينسپردم و روى فرا خانه غريبان كردم و هر چه داشتم از طاعت و معصيت با خود بردم . فردابا هم رسيم . اگر صبر كنى يا نكنى ، من رفتم و تو از من بازماندى . مرا به جزع(616) به تو باز ندهند.
اگر فدا پذيرفتى مال داشتم و اگر به جنگ بودى ، لشگر داشتم . پس ‍ وفاتكرد.


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation