بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ ادیان و مذاهب جهان جلد دوم, عبداللّه مبلغى آبادانى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     TARIKH01 -
     TARIKH02 -
     TARIKH03 -
     TARIKH04 -
     TARIKH05 -
     TARIKH06 -
     TARIKH07 -
     TARIKH08 -
     TARIKH09 -
     TARIKH10 -
     TARIKH11 -
     TARIKH12 -
     TARIKH13 -
     TARIKH14 -
     TARIKH15 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

تكاليف دينى و وظيفه مذهبى مردم بابل و آشور
در تكاليف دينى و وظائف مذهبى از اعصار كهن و انسان بدوىماقبل تاريخ و آدميان عصر تاريخ يك سلسله دستورات و فرامين بعنوان دستور عملىوجود داشته كه مردم آن ازمنه را وادار به انجام آن دستورات مى كرده است . مردمبابل و آشور و نينوا نيز از اين قانون مستثنى نبوده اند.
بابليان و آشوريان سياستشان بر پايه حكومت روحانيان استوار و برقرار بود. قدرتاز خدا يا خدايان سرچشمه مى گرفت و پادشاه نماينده خدا در زمين بود و وظيفه اشنگاهدارى از خدايان بود.
در باور و اعتقاد مردم اين سرزمين اين بود كه خدايان موجوداتى توانا و جاويدان و داراىصفات بشرى و ساكن آسمانها و دور از دست آدميان ولى محتاج بعبادت و خدمت و ميزبانىمردم زمين هستند. و هدف خدايان از آفريدن آدميان هم همين بود. براى هر شهرى خدائى بودكه آن خدا با زن و فرزندش در آن جا سكونت داشت و مردم شهر او را بعنوان خداى شهرخود به رسميت مى شناختند. زيرا اگر آن خدا در آن شهر اقامت نمى داشت اثرى از آن شهرو مردمش باقى نمى ماند. نماينده خدا در زمين پادشاه بود كه تكليفش ساختن معبد وقربانى نمودن و كشورگشائى و بدست آوردن غنايم جهت تزيين معابد بود. جنگ ميان دوشهر جنگ ميان دو خدا تلقى مى گرديد و سربازان پيروز، خداى شهر مغلوب را با خودمى بردند و مدتى او را در اسارت نگاه مى داشتند. چنانكه خدائى از خدايانبابل در حدود يكهزار سال در كشور عيلام يا خوزستان اسير بود. سرانجام آن خداىزندانى گناه بندگان را عفو كرد و قواى كلده بر عيلام پيروز شدند و خداى خود را بهبابل بازگردانيدند.
يكى از تكاليف واجبه بر آدميان قربانى انسان در پيشگاه الهى براى جلب رضايت اوبود. گر چه گاهى هم بجاى آدميان گوسفندى را قربانى مى كردند.
ماسون اورسل مى نويسد كه قربانى كار اساسى آئين است . حيوان قربانى ،بدل و قائم مقام مؤ من است كه خدا آن حيوان را بجاى انسان مى خورد. در يكى از اشعارمذهبى آمده است كه بره جانشين و فديه آدمى است ؛ وى (آدمى ) بره اى را بجاى جان خودبخشيده است و سر بره را بجاى سر خود تقديم به پيشگاه خداى خود كرده است .
يكى ديگر از تكاليف دينى بابليان و كلا آدميان و ديگر اقوام آن اعصار ساختن معابدبود. زيرا خدايان هم به خانه و معبد محتاج بودند. پس شاه يا يكى از روحانيان خوابىمى ديد و به ساختن معبدى ماءمور مى شد.
زن دادن مردم به خدايان خود
و نيز يكى ديگر از تكاليف مردم آن اعصار اين بود كه خدايان خود را زن بدهند. غالبااين زنان از فرزندان و دختران پادشاهان بودند. مانند دختر سارگون پادشاه پرقدرتو نيرومند آشور كه او را به حباله نكاح يكى از خدايان درآوردند و آن دختر زيبا را درحجله ويژه اى بر محلى بسيار بلند خواباندند و بر اين باور بودند كه شب هنگام خدابه ملاقات همسر خود مى آيد. نبونيد از طرف خداى شهر ((اور)) (اين شهر زادگاهحضرت ابراهيم (عليه السلام ) است ) ماءمور شد كه زنى براى خداى شهر ((اور))فراهم نمايد. اين پادشاه در يكى از كتيبه هاى بدست آمده اينگونه مى گويد:
ابتداء در رابطه با دختران خاندان سلطنتى استخاره كردم بد آمد. بار دوم از خداىپرسيدم اگر يكى از دختران خودم را تقديم بدارم چگونه است ؟ در پاسخ آثار مساعدپديدار شد و جواب مثبت داده شد. پس دوشيزه را تقديم كردم و در بالاترين برج معروف((زيگورات )) حجله آماده شد.(85)
اديان و آئين هاى حتيان فروكيان و فنيقيان
آئين حتيان
قوم حتيان همانند سومريان عنوان و ارزش مهمى در تاريخ خود دارند. اينان در گذشتهبسيار دور پيش از تمدن فنيقيان امپراطورى پرقدرت و پرشهرتى را در آسياى غربىبويژه در ((كارپاس )) بوجود آورند. و گرچه هند و اروپائيان در آنجا مردم آسيا را كهامروز حتيان ابتدائى مى گويند زير سلطه خود درآوردند، ولى نام كشور را تغييرندادند. و اين امپراطورى در هزاره دوم پيش از ((م )) برقرار گرديد. در اين كشور (كشورحتيان ) بقايان ((كيش توتم )) رواجى فراوان داشت ... گاوهاى نر و مارهاى مقدس مورداحترام مردم بود و ((آرينا)) خداى اصلى رب النوع خورشيد ((ملكه )) حتيان اسم داشت وشوهرش طوفان خدا بود و قوم فروكيان وارث دينى حتيان شدند.
و اما آئين فروكى
اقوام فروكى در آغاز قرن دوازدهم پيش از ((م )) يعنى درسال 1180 پ .م . پس از تسخير ((تراوا)) در كشور ((حتيان )) حكومت را بدستگرفتند. قوم فروكيان از اروپا به آسيا آمدند و درمحل كنونى ((آنكارا)) براى خود حكومتى برپا نمودند و براى تسلّط بر شرق نزديكمدتى با قوم آشور و مردم مصر رقابت مى كردند. فروكيان در اين سرزمين تازه بدستآورده ((مادر خدائى )) بنام ((ما)) را بخدائى خود برگزيدند. اين نام را از روز نامكوه ((كوبلا)) بر وى نهادند و آن را بعنوان روح بزرگ زمين زراعت شده و نماينده همهنيروهاى مولد طبيعت مى پرستيدند و به زن خدا خدمت مى كردند و اين خدمت از رهگذر زنانمقدّس شناخته شده بود.
مادر خدا كه يك زن بود، همسرش آتيس يك مرد بود. مادر خدا آتيش را ناچار نمود كه براىتعظيم وى ((مادر خدا)) خود را از مردى بيندازد و خصى كند. و بهمين سبب بود كهروحانيان در مراسم عيد خونين خود را اخته مى كردند و عضو نرينگى خويش را مى بريدندو در برابر مجسمه ((مادر خدا)) مى انداختند. و آنگاه لباس زنانه در بر مى نمودند وحركات زنان را تقليد مى كردند.
و اما آئين فنيقيان در اعصار گذشته
كشور فنيق در حوالى شام و در كنار و دنبال فلسطين قرار گرفته بود. سرزمين اين قوم((فنيقيان )) در كنار درياى مديترانه و در شمال فلسطين بين كوه ((كاسيوس )) و((كارمل )) واقع شده بود. قوم فنيقى هرگز زير پرچم دولت واحدى نرفتند. بلكهباقتضاى طبيعت ساحلى به چندين شهر خودمختارمستقل منقسم گرديدند كه از شمال به جنوب از اين قرار بودند: شهر آراد و شهروبيبلوس و شهر بيروت و شهر صيدا و شهر صور و شهر آكر. در اواسط هزاره دومقبل از ((م )) بنا در فنيقيه از قبيل صور و صيدا و وبيبلوس رونقى فراوان داشتند. اما دراواخر قرن نهم قبل از ((م )) گروهى از اشراف شهر صورمحل سكونت خود را ترك نمودند و به ساحل آفريقا مهاجرت كردند و كارتاژ را بنانهادند. فنيقيان چون از فلسطين آمده بودند، دين آنان ارتباط مستقيم با همسايه جنوبىيعنى فلسطين داشت . اين ملت تاجر پيشه كه با استفاده و كامرانى و لذت فراوان اززندگى سرگرم بودند، از خود مذهب و آئينى نداشتند و خدايانشان بخدايان كلده شباهتداشت . مراسم دين مردم فنيقيه بيشتر از كلده با خون خواهى تواءم بود. زيرا در اينجاانسان را قربانى مى كردند و بعضى اوقات پادشاهان نيز فرزندان خود را قربانىمى نمودند. قربانيان را با شيپور و كرنا زنده در برابر خدا مى سوزاندند و مادر كودكبايد خود را به بهترين آرايش ها درآورد تا قتل فرزند خود را در ميان شعله هاى آتشمشاهده نمايد در موقع سوختن كودكان بانگ كوفتنطبل و آوازهاى وسائل موسيقى به اندازه اى بود كه فرياد كودكان را كه در دامان خدا مىسوختند به گوش نمى رسيد. و باين ترتيب كار قربانى كودك پايان مى پذيرفت .در ميان تيره هاى سامى كه در جنوب سوريه زندگى مى كردند عادات و آدابى شبيه بهآنچه در بالا گفتيم وجود داشت .
خلاصه اينكه خدايان فنيقيه بدو بخش نر ((بعل )) و ماده ((بعله )) تقسيم مى شدند.بعل و بعله يك جفت را تشكيل مى داند كه آميزش آنان فراوانى را در بر داشت .
هر شهرى بعل مخصوص بخود داشت و آن را بنام هاى گوناگون مى خواندند. مثلا بهبعل شهر صور ملكات گفته مى شد. اينان خدايان مرد بودند. و درمقابل اين خدايان خدايان زن نيز وجود داشت كه آنها را بعله يا ملكه يا آشتره مى ناميدند وبه آنان سنبل عشق و شهوت مى گفتند. ايشتارياميلتا دربابل بكارت دختران پرستنده خود را بعنوان هديه و قربانىقبول مى كرد. و گاهى زنان گيسوان خود را به وى تقديم مى داشتند يا خود را بهنخستين مرد بيگانه اى كه در معبد از آنان تقاضاى همخوابگى مى كرد، تسليم مى كردند.
يكى ديگر از خدايان فنيقيان - مولوخ - يعنى شاه بود. مولوخ خداى خطرناكى بود كهمردم فنيقى فرزندان خود را زنده زنده در برابر ضريح او بعنوان قربانى در آتشانداخته و مى سوزاندند. و يك بار كه شهر كارتاژ در محاصره دشمن بود (درسال 307 ق از م ) براى اين خداى خشمناك 200 پسر از بهترين خانواده هاى شهر را بهآتش انداختند.
در شهر ((كارتاژ)) خداى آنان از بعل و تانيتتشكيل مى شد و شايد اين اعتقاد از افريقاى شمالى به شهر كارتاژ راه پيدا كردهباشد. و نيز در كارتاژ اشمون خداى روئيدنيها و مرگ و تجديد زندگى بسيار مورداحترام و پرستش بود. در كارتاژ فحشاء مقدس وجود داشت كهعمل جادوئى آنان باعث فراوانى محصولات زمين و چهارپايان و مردم مى شد.
و در كلدانيان نيز بعضى از روزها را خوب و برخى را بد و شوم مى گفتند و اولين روزهفته روز ((تابو)) بود كه انجام كار در آن پليد و زشت بود و از اين رهگذر بود كه((يوم السبت )) بوجود آمد. روزهاى هفته داراى اسامى ستارگان مقدس بود. كه مردميونان و روم نيز اين روش را بكار گرفتند. دوشنبه روز ماه بود. سه شنبه روز مارس وچهارشنبه روز عطارد و پنجشنبه روز ژوپيتر و جمعه روز اورانوس بود. حالات خداوند درروى كودكانى كه در آن روز متولّد مى شدند مؤ ثر بود. كودكانى كه در روز شنبه متولدمى شدند، تحت تاءثير ماه قرار داشتند و بوالهوس مى شدند و كودكانى كه در روز سهشنبه بدنيا مى آمدند، مردانى جنگجو و سلحشور مى شدند.
علم تشريح و اختر شناسى
بابليان دو دانش را بوجود آوردند كه قبلا مردم آن عصر با آن دو علم آشنائى نداشتند.يكى علم تشريح و ديگرى علم اخترشناسى بود. روحانيان دين مردمبابل براى پيشگوئى و بدست آوردن اراده خدايانبابل گوسفندى را با انجام مراسم بسيار مذهبى درآغل مى بستند و پس از مدتى كه آماده مى شد آن را سر مى بريدند و در جگر آنتاءمل مى كردند و راز نهان را كشف مى نمودند. و معتقد بودند كه اسرار خلقت و آينده واراده الوهيت در آن ديده مى شود. از اين عمل و مراقبت در اعضاء حيوان ((علم تشريح )) راآدمى بدست آورد.
و از رهگذر وسائل پيشگوئى و دقت در مطالعه افلاك جوى ، علم نجوم و اخترشناسى راآدمى بدست آورد. از اين راه بود كه حساب خسوف و كسوف و ترتيب تقويم و تعيين روزشنبه براى تعطيل و ديگر احكام نجومى را بابليان با حركت سيارات و ثوابت بر بشرآن روز و امروز روشن و معلوم گردانيدند و با دقت نمودن در نجوم و ستارگان در آسماننتايج فراوانى درباره جبر طبيعت بدست آوردند و مقياس زمانى را بر خود آشكاركردند.(86)
موسى ؛ از آغاز تا آغاز
ولادت
اساطير مى گويند در يكى از روزها ستاره شناسى به حضور ((فرعون )) رسيد عرضكرد كه : من از طريق اخترشناسى بدست آورده ام كه كودكى از طبقه محروم و پائين جامعهبدنيا خواهد آمد و قبطيان (87) را سرنگون خواهد كرد.
((فرعون )) از شنيدن اين سخن ترسيد و گفت كه : ريشه بنىاسرائيل (88) را خواهم كند، و كوخ ‌هاى آنان را به آتش خواهم كشيد؛ دستور مى دهم كهشكم زنان باردار را پاره كنند و كودكان آنان را بكشند تانسل اسرائيليان از زمين چيده شود. روحانى بزرگ دربار گفته هاى منجم را تاءييد كرد.
فرعون در فكر چاره شد و از ((هامان )) كمك خواست . به ((هامان )) گفت كه : رئيسانتظامات را دستور بده تا او نيز چاره اى بينديشد، و در حفظ قدرت من بكوشد، به آناندستور بده كه هر بچه شيرخوارى را بكشند و هر نوزادى را زنده نگذارند. فرعوندستور داد تا زنان قابله بكار گيرند و سازمان جاسوسى گسترده اى تدارك بينند وبه معاينه زنان بنى اسرائيل پردازند. جاسوسان فرعون چنين كردند و از آن پس زنانبنى اسرائيل زير نظر بودند. زنان باردار تحت فشار و شكنجه قرار گرفتند تا سقطجنين كنند.(89) گويند تعداد زنان قابله و جاسوس فرعون كمتر از تعداد زنان بنىاسرائيل نبود، يعنى بر هر زن اسرائيلى ، يك زن جاسوس گمارده بودند. اگر زنىسقط جنين نمى كرد، پس از وضع حمل اگر نوزاد پسر بود، كشته مى شد. جاسوسانفرعون نوزاد پسر را در برابر چشمان پدر و مادر و بستگان سر مى بريدند.(90)
گويند كه قربانيان فرعون معاصر موسى به مراتب بيش از جنايات ديگر فراعنهمصر بوده است . مورّخان اسلامى نام فرعون معاصر موسى را وليد بن زياد(؟!) نوشتهاند.(91)
بنى اسرائيل وقتى چنين ديدند، چاره اى انديشيدند و آن خوددارى از زناشوئى بود تازنان حامله نشوند. براى اين كار نزد بزرگ خود ((عمران )) رفتند تا او وجه مذهبى اينكار را بيان كند، و از او خواستند كه خود نيز چنين كند. ((عمران )) در پاسخ آنان گفت :بايد كارهاى من طبق موازين شرع باشد. اگر چه شما از اعماق فرعون خسته شده ايد، اماپروردگار از رنج و مصيبت شما آگاه است و شما را نجات خواهد داد. ((عمران )) بهدعوت اعتصاب زناشوئى پاسخ منفى داد.(92)
بنا به درخواست منجّم دربار، فرعون از بنىاسرائيل خواست كه از زناشوئى بپرهيزند. او مردان را به زندان افكند.(93)
فرعون در اين انديشه بود كه شايد آن كودك موعود ازنسل او باشد، زيرا ((آسيه )) همسر فرعون از بنىاسرائيل بود و فرعون اميدوار بود كه اين كودك شايد از آسيه باشد و باعث قوت وقدرت فرعون گردد.
فرعون فرمان داد كه زنان و مردان بنى اسرائيل حق زناشوئى ندارند. عمران كه از بنىاسرائيل و از نگهبانان دربار فرعون بود، در شبى از شبها در نزديكى كاخ فرعون باهمسرش يوكابد بخفت .(94) و چنين بود كه آن كودك موعود پا به عرصه وجود گذاشت. در اين هنگام عمران هفتاد سال داشت .
گويند كه ولادت موسى روز سه شنبه هفتم ماه نهم پارسى بوده است . ولادت ومراحل آن از چشم درباريان و جاسوسان فرعون مخفى نگهداشته شد و يوكابد سه ماهموسى را شير داد. گويند كه قابله فرعون كه جاسوس ‍ بود، دلباخته سيماى نورانىموسى گرديد و به يوكابد قول داد كه آن راز را در سينه بدارد؛(95) لذا بهدژخيمان گفت كه : نه ! چيزى نيست ، اين زن لكه خونى ديده و خبرى نيست .(96)
مادر موسى كه براى نجات فرزند خود در انديشه بود، به فكرش رسيد كه او را درصندوقى گذاشته و به امواج نيل سپرد. در نزديكى خانه او مردى نجّار بود كه او را((حَزْقيلْ)) مى گفتند. نزد او رفت و از وى خواست تا برايش ‍ صندوقى به اندازهبسازد. نجار به فراست دريافت كه او را فرزند پسرى است . نجّار كه از طايفه قبطيانبود، به دربار شتافت تا گزارش دهد، اما به امر خداوندلال شد. درباريان او را مسخره اى يافتند كه داد و فرياد مى كند، لذا او را كتك زده ،بيرون انداختند. حزقيل چون از كاخ بيرون انداخته شد، زبانش باز شد و دانست كه در اينراز حكمتى است . لذا او نخستين كسى بود كه به موسى ايمان آورد و صندوق را بااخلاص بساخت و نزد مادر موسى برد.(97) منابع تاريخى مى گويند كه :
روايت اول :
((يوكابد)) تابوتى از نى براى وى تعبيه كرد و آن را قيراندود نمود و كودك را درآن نهاد و به نيل انداخت . امواج او را همى ببردند، دختر فرعون آن تابوت را بديد،كودك را عريان و بسيار زيبا يافت ، دلش بر او بسوخت . با خود گفت اين كودك از((عبرانيان )) است . دختر فرعون موسى را به دايه اى سپرد كه آن زن ، مادر موسىبود. او را ((موسى )) نام نهاد، يعنى ((از آب گرفته شده )). بدين سان ، موسى واردخانه فرعون شد و در آنجا رشد كرد و كم كم بهاصل شامى - اسرائيلى خود پى برد. روزى مردى قبطى (مصرى ) را ديد كه يك مردعبرانى را كه از قوم موسى بود، مى زد.
موسى به خشم آمد و آن را قبطى را بكشت . روزى ديگر نيز چنين كرد اما قبطى را نكشت .وقتى فرعون شنيد كه موسى قبطى را كشته است ، دستورقتل او را صادر كرد. موسى از مصر گريخت و به شبه جزيره ((سينا)) رفت و از آنجابه شهر ((مدين )) درآمد و به خانه ((شعيب )) پناه برد. ((شعيب )) او را به مدت دهسال شبان رمه خويش كرد و يكى از دختران خود را به نام ((صفورا)) به ازدواج اودرآورد. پس از پايان قرارداد، موسى با زن و فرزند خود به طرف مصر حركت كرد. چونبه كوه ((حوريب )) كه آن را ((جبل الله )) گويند رسيد، فرشته پروردگار در شعلهاى آتش از ميان بوته يا درختى بر وى آشكار شد و به او گفت : ((كفش از پاى درآر كهدر سرزمينى مقدسى قرار گرفته اى .)) من ((يَهْوَه )) پروردگار پدرانت هستم . خداونداو را دستور داد تا به مصر برود و قوم بنىاسرائيل را نجات دهد.
روايت دوم :
در اين هنگام ((انيسا)) دختر فرعون سالها بود كه به بيمارى ((بَرْص )) مبتلا شدهبود و پزشكان از علاج آن عاجز بودند و جادوگران نيز درمانده ، تا كه جادوگرى گفتكه بايد صبح روز شنبه به هنگام طلوع آفتاب ، موجودى شبيه انسان در ميان رودنيل ديده شود. اگر آب دهان اين حيوان به برص ‍ اين دختر برسد، بيماريش خوب خواهدشد. انيسا جهت رفع مرض خود به ساحل رود نيل رفت . فرعون و آسيه او را همراهى مىكردند. ((انيسا)) چشمش به صندوقى افتاد كه در آبنيل شناور بود. انيسا فرياد كشيد كه : آه ! مادر! انسان دريائى آمد و دواى درد مرا با خودآورد. آسيه گفت : نه دخترم ، اين هديه الهى و مائده الهى است كه پروردگار براى مافرستاده است .
فرعون مى گويد كه : نه ، آن يك بليه است عليه من . لذا دستور مى دهد كه محافظانوى آن صندوق را گرفته نزد او آورند.(98) انيسا مى گويد: نه ، اين صندوق حاوىدواى مرض من است ، بايد گرفته شود تا از آن حفاظت كنم .(99)
محافظان و غوّاصان فرعون به نيل پريدند، صندوق را گرفته نزد فرعون آوردند. درصندوق كودكى زيبا روى بود. او را خفته يافتند. همه را مجذوب خود ساخت . انيسا گفت :مادر! اين دواى درد من است .
انيسا بوسيله آب دهان موسى شفا يافت .(100)
ابتدا فرعون قصد كشتن كودك را كرد و بعد منصرف شد. كودك را به كاخ آوردند و اززنان دربار براى شيردادن بهره جستند؛ ولى كودك از گرفتن پستان زنان دربارخوددارى مى كرد و هم چنان گرسنه بود. مريم دختر عمران ، خواهر كودك وارد خانهفرعون شد و برادرش را ديد كه در دامن انيسا است .
مريم پيش انيسا آمد و گفت : من زن شيرده خوب و سالمى را مى شناسم ، اگر اجازه دهى اورا نزد شما آورم ؟
هامان گفت : گمان مى كنم بين اين كودك و دختر قرابتى باشد، او را بگيريد.(101)آسيه گفت : فعلا وقت اين كار نيست ، بايد كودك را از گرسنگى نجات داد. آسيه بهمريم گفت : هر چه زودتر آن زن را پيش ما بياور. مريم با شتاب به خانه رفت و بهمادرش يوكابد گفت : مادر! آسيه در كاخ منتظر شما است . يوكابد از عمران اجازه خواست .عمران اجازه داد و سفارش كرد از غذاى فرعون نخورد.(102) يوكابد در كاخ فرعون ،فرزندش را در دامن آسيه ديد. آسيه به وى گفت : بيا اين كودك را شير ده ، او تا كنونپستان هيچ زنى را نگرفته است . تا با تو چه كند؟ وقتى آسيه سر و وضع يوكابد راديد گفت : اى بيچاره تو لايق دربار ما نيستى از همان راهى كه آمده اى برگرد.(103)يوكابد در جواب گفت : اين درست ، اما اجازه دهيد پستان در دهان كودك گذارم ، تا ببينم اوچه عكس العملى نشان مى دهد. يوكابد كودك را دربغل گرفت و گفت : اى موسى ! جانم به قربانت . و او را به سينه چسبانيد.
فرعون گفت : اين زن از قوم بنى اسرائيل است و اين بچه از آن او است و بايد هر دوكشته شوند. آسيه مانع شد و فرعون از كشتن مادر و فرزند چشم پوشيد.(104)
موسى پستان مادر را گرفت و شير نوشيد. آسيه و انيساخوشحال شدند. سرانجام قرار شد يوكابد موسى را شير دهد و او را با خود به خانهببرد و هر چند روز يك بار كودك را نزد آسيه و انيسا آورد.
موسى تا دو سالگى در خانه پدر و مادرش بود و با خواهرش بازى مى كرد. در اين سنبود كه آسيه دستور داد تا موسى را به كاخ آورند. ماءموران موسى را با تشريفاتنزد آسيه بردند.(105)
روزى موسى در دامان فرعون عطسه زد و گفت : سپاس خداى عالميان را.(106)
فرعون به غضب درآمد. موسى بر او سيلى زد و چند تار موى ريش بلند فرعون را كند وخنديد.(107) فرعون اين را به فال بد گرفت . بياد حرفهاى منجم افتاد. گفت كهاين همان كودك است . لذا تصميم گرفت او را فورا بكشد. آسيه گفت : طفلان شيرخواررشد عقلى ندارند و اشتباهات آنان قابل گذشت است ، اگر باور ندارى او را بيازماى .فرعون گفت : چگونه ؟! آسيه گفت : يك ظرف از آتش و يك ظرف از ياقوت سرخ و يكظرف خرما حاضر كنيد. اگر دست به خرما و ياقوت برد، او داراىعقل و خرد است و بايد او را كشت . سفارشات آسيه انجام يافت . موسى را در ميان ظرفهاىآتش و ياقوت و خرما گذاشتند، موسى در ابتدا به سوى ياقوت رفت ، ولىجبرئيل دست او را گرفت و به سوى آتش كشاند، انگشت موسى سوخت و آن را بر دهانگذاشت ؛ زبانش نيز سوخت . از اين جهت بود كه در تلفظ حرف سين او فتورى روى داد.و در آنجا كه مى گويد پروردگارا! برادرم هارون از من فصيح تر و بليغ ‌تر است ،به همين خاطر است .
فرعون از مشاهده اين عمل از كشتن موسى چشم پوشيد و او را به فرزندى پذيرفت.(108)
موسى پس از اين آزمون ، امنيت جانى مطلق يافت و كارش بالا گرفت ؛ تا آنجا كهمصريان او را فرزند فرعون صدا مى زدند. موسى به مدتچهل سال از پذيرايى فرعون و آسيه بهره گرفت و در طى اين مدت بر همه اسرار ورموز كاخ مطلع گشت . او وقتى ده سال داشت ، چهارصد غلام زير ركاب داشت و تا سىسالگى با غلامان بسيار رابطه داشت . موسى به بهانه گردش ‍ از كاخ بيرون مىرفت تا از حال مردم جويا شود. در يكى از روزها ناله مردى را شنيد كه از ستم و قساوت وجنايات فرعون زمان خود مى ناليد: كودكان شيرخواره ام را كشته اند، از فقر وگرسنگى درمانده ام و... اى خداى ابراهيم ! موساى خود را بفرست ، پشتيبان فقيران رابفرست ، مرد مبارز خود را اعزام دار، اى خداى موسى بن عمران ! درياى كرامت تو بىپايان است .
موسى از شنيدن اين راز و نياز و ناله مرد اسرائيلى اندوهگين شد و به كاخ بازگشت . اوبار ديگر از كاخ و سپس از شهر خارج شد و سر به بيابان نهاد تا باز ازحال و احوال زار مردم فرعون گزيده زمان خود مطلع شود. گروهى را در تاريكى شب ديدكه گردهم آمده اند و يك نفر در ميان آنان مى گويد: بزودى رهبر ما، موساى كليم قيام مىكند و همه بيچارگان را از زير ستم فرعون مى رهاند. اين موسى ، فرزند عمران است .او داراى قدى بلند و صورتى گندمگون است . او مردى ضعيف نواز و مهربان است.(109)
موسى در جمع آنان شركت كرد و گفت : من موسى بن عمران هستم . آنان از شنيدن نام موسى، خوشحال شدند و او را در آغوش گرفتند. موسى به كاخ بازگشت . فرعون در انديشهبود كه براى او همسرى اختيار كند. دختران زيبا روى امراء و وزرا برايش توصيف شدند.موسى در سن سى سالگى ازدواج كرد. او با دختر دلخواه خود ازدواج كرد و دخترهاىپيشنهادى درباريان را رد كرد. تا وقتى از مصر فرار كردن دو فرزند داشت .(110)
انديشه قيام در ذهن موسى از دير باز جولان داشت . او زمينه سازى قيام را مى كرد. روزى((قانون )) نانواى فرعون را ديد كه به استخدام گروهى از بنىاسرائيل پرداخته و از آنان بهره كشى مى كند و شلاق شان مى زند.
موسى از مشاهده اين منظره اختيار از دست داد. ابتدا او را اندرز داد؛ اما چون از ستم دستبرنداشت ، با مشتى به حيات ظالمانه اش پايان داد.
موسى در عين حال از اين كار پشيمان شد و در محضر خداوند اعتراف كرد و تقاضاى عفونمود.(111) روزى ديگر يكى از قبطيان را ديد كه به يك سامرى زور مى گويد.سامرى كمك خواست ، موسى جلو رفت ، قبطى گفت : اى موسى مى خواهى مرا مانند قبطىديروز بكشى . موسى خود را كنار كشيد و به كاخ بازگشت . جريانقتل قانون نانواى فرعون گروهى را شادمان ساخته بود، ولى فرعون از اين بابتنگران بود. او تصميم به قتل موسى گرفت .((حزقيل )) مومن آل فرعون كه در كاخ رفت و آمد داشت ، از تصميم فرعون آگاه شد. اوهمان نجارى بود كه مادر موسى از او صندوقى خواسته بود.حزقيل تصميم فرعون را به موسى گفت . موسى از ((مصر)) خارج شد و راهى مدينگرديد.(112)
موسى پابرهنه و بدون توشه سِفْرِ به سوى مدين رفت ، پاى او مجروح شد و طاقتشتمام گرديد. او هفت شبانه روز راه طى كرد تا به مدين رسيد. او از علف بيابان تغذيهمى كرد. گويند كه آنقدر از علف بيابان خورد كه پوست بدنش رنگ عوض كرد. برخىمدت مسافرت او را سه تا ده روز نوشته اند.(113)
موسى در مدخل شهر مدين ، مردمى را مشاهده كرد كه از چاه آبى ، آب برمى داشتند. موسىزير درختى پر شاخ و برگ كه در نزديك چاه قرار داشت ، نشست . چوپانان براىگوسفندان خود از چاه آب مى كشيدند. موسى ديد كه دو دختر با تعدادى گوسفند از راهرسيدند و در گوشه اى نگران ايستادند. چوپانان پس از اين كه گوسفندان خود را آبدادند، سر چاه را با سنگ بزرگى بستند و راه آبادى را پيش گرفتند.
موسى جلو آمده و به آن دختران گفت : چرا مظلومانه ايستاده ايد؟ دختران گفتند: پدر ما پيراست و برادرى هم نداريم ، هفت خواهر هستيم ، بايد هر روز در كنارى بايستيم تا مردمگوسفندان خود را آب دهند و ما از باقى مانده آب ، گوسفندان خود را آب دهيم .
موسى بر سر چاه آمد و سنگ را برداشت و با دلوى كه ده نفر با هم از چاه آب بالا مىكشيدند، به تنهايى آب بالا كشيد. دختران از قدرت خارق العاده او در شگفت شدند.گوسفندان آب گوارائى نوشيدند. زيرا هر روز باقى مانده آبگل آلودى را مى نوشيدند.
موسى پس از آب دادن گوسفندان زير درخت بازگشت و نشست .(114) دختران شعيبگوسفندان خود را بر خلاف روزهاى پيشين ، زودتر به خانه آوردند. شعيب علت راپرسيد. دختران جريان را به پدر گفتند.(115) شعيب دختر بزرگ خود صفورا را نزدموسى فرستاد تا او را به خانه راهنمائى كند. صفورا پيش موسى آمد و گفت : پدرم ازتو دعوت كرده تا مزد آب كشى تو را بدهد. موسى اين دعوت را پذيرفت و راهى خانهشعيب گرديد.
موسى بر شعيب وارد شد(116) و خود را اين گونه معرف كرد: من موسى پسر عمران ،اهل مصر هستم ، مادرم مرا پس از ولادت در رودنيل انداخت و آب مرا به خانه فرعون برد، و سالها در خانه فرعون زندگى كردم . منيكى از ستمگران آنان را كشتم . و چون فرعون قصد كشتن مرا داشت ، از مصر فرار كردمتا به اينجا رسيدم . و بعد جريان ورود به شهر و ديدن دختران او را شرح داد و افزودكه من اين كار را براى رضايت خداوند نمودم و اجر و مزدى نمى خواهم . شعيب دستور دادتا سفره غذا را تدارك بينند. موسى از خوردن طعام امتناع كرد. شعيب گفت : اين غذا مزد كارتو نيست ، بلكه عادت ما بر اين است كه هر كس بهمنزل ما وارد مى شود، با غذا از او پذيرايى مى كنيم . موسى غذا خورد و با خاطرى آسودهاستراحت كرد. يكى از دختران شعيب (صفورا) به پدرش پيشنهاد كرد كه او را بهكارگرى استخدام كند؛ چرا كه او را مردى پرقدرت و زورمند و انسانى امانت دار و امينيافته است .(117) شعيب به موسى پيشنهاد كرد كه : يكى از اين دخترانم را كه مىپسندى ، به نكاح تو در مى آورم و مهريه او اين باشد كه تو هشتسال براى ما كاركنى و اگر ده سال كار كردى ، از بزرگى خودت سرچشمه گرفتهاست . موسى پيشنهاد او را قبول كرد و ((صفورا)) را برگزيد و كارگر شعيب شد و دهسال در خدمت شعيب بود.(118)
موسى تصميم به بازگشت به مصر گرفت . وى عصا در مشت راهى مصر شد. در منابعاسلامى آمده است كه او از ميان هفتاد عصاى پيامبران گذشته كه همه در نزد شعيب بهوديعه بود، عصاى نوح و ابراهيم را برداشت .(119) در راه بازگشت ، صفورا كه حاملهبود، او را درد زائيدن گرفت ؛ و موسى در بيابان راه مصر را گم كرده بود. به خاطرسردى هوا خواست آتش افروزد تا خود و صفورا را گرم كند. اما نمى توانست آتش روشنكند، زيرا سنگ چخماق جرقه نمى زد. ناگهان آتشى توجه او را به خود جلب كرد، آتشاز سوى كوه طور سوسو مى زد. به همسرش صفورا گفت : تو در اينجا درنگ كن تا من ازآن آتشى كه مى بينم ، قبسى بياورم .(120)
موسى به سوى آتش رفت . به او چنين الهام شد كه : نگران مباش ! من پروردگار توهستم ، نعلين از پاى درآور كه در سرزمين مقدس طور گام مى گذارى . ناگاه موسى همهچيز را فراموش كرد. زن باردار خود و گوسفندانش را نزد شعيب فرستاد. روايتى مىگويد كه خود اين كار را كرد. موسى ماءمور شد تا مردم مصر را هدايت كند. موسى درپاسخ خداوند گفت كه : من يك قبطى را كشته ام و ممكن است مرا بكشند و لذا مى ترسم .بهتر است هارون برادرم را كه از من فصيح تر سخن مى گويد و تواناتر است ، با منهمراه كنى تا در اين هدف مقدس مرا يارى كند، زيرا مى ترسم كه مردم مصر مرا تكذيبكنند. پروردگار گفت : تقاضاى تو را قبول كرديم و با يارى برادرت تو را نيرومند وپرقدرت نموديم و هرگز دشمن بر شما دست نخواهد يافت . خداوند به موسى فرمان دادكه : به سوى فرعون شتاب كه او طغيان كرده است . و موسى تقاضا كرد كه : خداوندا!به من شرح صدر و قول استوار عطا كن و برادرم هارون را همراه و كمك كارم قرار ده .خداوند قبول كرد كه چنين كند. و آنگاه خطاب به موسى و برادرش دوباره فرمان داد كهبه سوى فرعون روند كه طغيان كرده است .(121) موسى و برادرش هارون وارد مصرشدند و به هدايت فرعون و قبطيان پرداختند. سرانجام ، فرعون و فرعونيان در درياغرق شدند.
موسى ، فرزند عِمران يا عمرام ، فرزند يهر، فرزند قاهب ، فرزند لاوى ، فرزنديعقوب ، فرزند اسحاق ، فرزند ابراهيم ، فرزند تارخ .
ابراهيم از مردم شهر ((اُور)) از شهرهاى ((بابل )) درسال 2115 ق .م مهاجرت كرد. مهاجرت ابراهيم بخشى از مهاجرت جمعى مردمبابل است كه پس از اشغال توسط پادشاه خوزستان ، صورت گرفت . ابراهيم وخانواده اش به ((فلسطين )) مهاجرت كردند. مسير حركت ابراهيم از اور به فلسطين چنيناست كه از ((اور)) به ((حرّان ))، و از آنجا به ((كنعان )) و مصر و جزيرة العرب وحجاز بوده است .(122) ابراهيم در كهولت صاحب دو فرزند شد؛((اسماعيل )) از ((هاجر)) و ((اسحاق )) از ((سارا)) بود. نژاد پيامبر اسلام ازاسماعيل شروع شده و نژاد موسى از اسحاق مى باشد. ((ابراهيم )) در مصر مردم را به((يهوه )) خداى يكتا دعوت نمود. ابراهيم با خرافات وجهل مردم مصر مبارزه كرد. او با قربانى كردن فرزندان براى خدايان كه در ميانقبائل رايج بود، مخالفت نمود. بنا به روايات تورات و آيات قرآن ،(123) ابراهيمبه قوم خود گفت : پروردگار فرمان مى دهد كه يگانه فرزندم را قربانى كنم . او اينمساءله را به مدت سه روز در ميان مردم تبليغ كرد و وقتى احساسات قومش را برانگيخت ،در روز سوم بنا به روايت تورات اسحاق را و بنا به روايات اسلامى ،اسماعيل را به قربانگاه آورد تا قربانى كند. در اين هنگام گوسفندى ظاهر شد و ندارسيد كه خداوند قربانى كردن انسان را دوست ندارد. و اين كار باعث گرديد تا بهتدريج قربانى كردن فرزندان كنار گذاشته شود. پس از رحلت ابراهيم ، رياستموحدان قوم يهود به اسحاق بن ابراهيم رسيد و پس از اسحاق به فرزندش يعقوبرسيد. در زمان يعقوب اين قوم در بيابانها و در اطراف كنعان و فلسطين زندگى مىكردند. بطور كلى شيوخ قبائل عبرى و يهودقبل از موسى و بعد از او، تا زمان داود و سليمان (قرن دهمقبل از ميلاد)، پيشوايان مذهبى و سياسى قوم خود بوده اند. از اين رو در تورات از آنان((نبى )) ياد شده است . اما موسى يكى از رسولان اولوالعزم (صاحب رسالت ) مىباشد، صاحب كتاب است و كتاب او تورات نام دارد. توراتشامل بخشهائى است كه از اسفار خمسه يعنى سِفْر خروج ، سِفْر اعداد و... و...تشكيل شده است . برخى گويند كه سرگذشت موسى سيصد يا چهارصدسال بعد از دوران رسالت او نوشته شده است .(124)
قوم يهود در گذشته و حال نام هاى گوناگونى داشته است كه از همه مشهورتر، نامعبرى است (عبرى يا عبرانى ). اين كلمه از ريشه عبور و عبر گرفته شده است . وجهتسميه اين است كه گويند: ابراهيم جد اعلاى اين قوم كه از شهر خود مهاجرت كرد، چوناز رودخانه فرات عبور كرد، اين قوم عبرى يا عبورى نام يافتند.(!!!)(125)
در تاريخ انبياء اولوالعزم آمده است : عبرانى از كلمه عابر گرفته شد كه نام يكى ازاجداد ابراهيم خليل است و يا به معناى گذر از نهر يا مكانى است .(126)
قوم اسرائيل(قبل از سكونت در فلسطين ) را عبرانيان قبل از زمان موسى مى نامند. عقايد و آداب و عاداتآنان به اعراب قبل از اسلام شباهت كامل داشت . عبرانيانقبل از موسى مردمى خانه بدوش و آواره بودند كه در بيابانها زندگى مى كردند و بهپرورش حيوان سرگرم بودند. اين قوم به قبائل فراوانى تقسيم مى شدند و هر قبيلهدارياى ((كلان ))هاى متعدد بود.
((كلان ))ها از خانواده ها تشكيل مى شد. ارتباط نَسَبْ ابتدا از طريق زنان بود. كودكاندر ((كلان )) مادران وارد مى شدند. مادران قرون متوالى از حق انتخاب نام فرزندانبرخوردار بودند. زن در نزد والدين خود مى ماند و شوهر موقتا به ديدن وى مى آمد. چادربه زن تعلق داشت . مرد حق داشت در نزد زن اقامت كند.(127)
زن سالارى كم كم جاى خود را به مرد سالارى داد و زن جزء ثروت مرد به حساب مى آمد.پدر مى توانست فرزندان خود را محكوم و يا اعدام كند و يا به عنوان غلام و كنيزبفروشد. در ميان اين اقوام ، آئين نفسائى رواج داشت . اين اقوام معتقد بودند كه در درختاننفوسى منزل و ماءوى دارند؛ و چشمه سارها نيز جايگاه نفوس است . اين اشياء و امكنهبراى چادرنشينان بسيار مقدس بود. كوه آتشفشان نيز براى آنان قداست بسيارى داشت .در ميان اين اقوام سحر و جادو رواج داشت .
آنان به چشم زخم و لعن و تعويذهاى جادوگرانه و اكسير محبت و شراب مهر و عشق باورتام داشتند. در نظر آنان مردگان در دنياى شهئول زندگى مى كنند و در سرنوشت اعقاب و اخلاف خود مؤ ثراند. گذشتگان به دفناموات خود طبق همين باور سخت مى كوشيدند و براى آنان خوردنى و نوشيدنى و سلاحقرار مى دادند تا كينه زندگان را به دل نگيرند. زيرا به گمان آنها، مردگان داراىقدرت فوق العاده اى هستند.
در اين عصر كه بوميان فلسطين ((بعل )) را مى پرستيدند، نياكان يهوديان چادرنشين((الوهيم )) را مى پرستيدند.
آداب و رسوم پرستش آنان عبارت از حركاتى بود كه تا دوره ((عصر تاريخى ))باقى ماند. آنان وقتى با كوه آتشفشان روبرو مى شدند، صورتشان را مى پوشاندندكه مبادا يكى از ((الوهيم ))ها بميرد.(128) جان ناس و فليسين شاله بر اين نكتهتاءكيد بسيار دارند كه تحول در عقايد اين اقوام از پرستش ارواح و ايمان به قواىطبيعى آغاز شد و به تعدد خدايان كشيده شد و سرانجام به توحيد و يكتاپرستى انجاميد.هر يك از اين اعتقادات در مراحل بعدى اثرى از خود بجاى گذاشت . احترام به سنگها درابتدا باور عمومى داشته است . وضع فيزيكى احجار در طبيعت درشكل عقايدشان نقش داشته است . برخى سنگهاى عظيم در روان آنان ايجاد ترس مى كرده ونسبت به آن احترام بيشترى قائل مى شدند؛ تقسيم خدايان موجود در طبيعت به نر و ماده ،خوب و بد و... از نتايج همين تاءثير است . افرادى كه در ريگزارها زندگى مى كردند،براى چاه ها، درهّها، چشمه ها و رودخانه ها چنين اعتقاد و احترامىقائل بودند. منتهى اين پديده هاى طبيعى بجاىهول و هراس ، ايجاد آرامش و رحمت در آنان مى كرد. درختان سبز جايگاه ارواح غيبى بود وجنگلها اماكن مقدسى بودند. اما اگر حيوانات درنده و وحشى در اين بيشه زارها ديده مىشدند، مراكز شر و پليدى بحساب مى آمدند. وزش باد در درختان اصوات الهى بود كهگوش را نوازش مى داد. البته اين عقايد از آن جادوگران بود. جانواران درنده و مارهاىگزنده مورد احترام بودند. اين جانوران داراى روح شيطانى بودند. عبريان اين جانورانرا ((سرافيم )) يعنى خدايان سوزنده لقب داده بودند. بطور كلى حيوانات درنده دررديف خدايان اهريمنى قرار داشتند، پرندگان شكارى نيز در همين رديف قرار داشتند.عبريان كه از نژاد سامى هستند، در بيابانهاىشمال عربستان پرورش يافته و قرن ها در آن دشت ها در حركت بودند. اينان واحه نشينانبدوى جزيرة العرب بودند و زندگى قبائلى داشتند. نظام حاكم بر قبيله بر آنان حاكمبود؛ يعنى هر قبيله يك شيخ داشت . افراد قبيله در شادى و غم يكديگر شريكبودند.(129)
((عبريان )) افراد كلان خود را هم خون مى دانستند و خود را برادر يكديگر مى خواندند.براى پاك نگاه داشتن خون و نژاد ارزش فراوانىقائل بودند. شرط دخول در كلان ، ختنه بود تا جوان صلاحيت ازدواج پيدا كند. بنا بهروايت تورات در سِفْرِ پيدايش باب چهارم : پسران يعقوب اين مراسم را به شاهزادهكنعانى كه مى خواست با خواهرشان ازدواج كند،تحميل كردند. ختنه در سن بلوغ و هنگام ازدواج انجام مى شد، ولى بعدها در هنگام كودكىعملى مى گرديد. ختنه يكى از آئين هاى بسيار قديمى و مربوط بهقبل از عصر برنز بود. عبرانيان براى انجام آن از چاقوهاى سنگى استفاده مى كردند.ظاهرا عبريان اين كار را از قبطيان آموختند تا مورد تحقير مصريان قرار نگيرند. و اينعمل كم كم به صورت يك قاعده درآمد.(130)
يك محقّق ايرانى مى نويسد: عبرانيان در حدود هزار و چهارصدسال قبل از ميلاد مسيح پس از بيابان گردى هاى فراوان ، از رود اردن عبور كرده ، بهسرزمين فلسطين وارد شدند. معناى كلمه عبرانى بر خلاف پندارمعمول از ريشه عبر (عبور از آب يا رود فرات يا رود اردن ) نيست . بنا به تحقيقات اخيردانشمندان ، كلمه عبرى و عربى هر دو از يك ريشه و به معناى بدوى و بيابانى است وجهتسميه عبرى همان بدويت اين قوم است كه از صحراى حجاز به فلسطين روى آوردند. دركتيبه هاى مكشوفه ((تل العمارنه )) مصر كه مربوط به هزار و چهارصدسال قبل از ميلاد است ، از قبايل ((عبيرى )) يا ((هبيرى )) كه فلسطين را تسخير كردهاند، ياد شده است . در همين كتيبه ها به عقايد اين قوم اشاره شده كه خدايان متعدّد را مىپرستيدند و به قواى طبيعى و حيوانات درنده و پرندگان و احجار و اشجار اعتقادخاصى داشتند.(131) نام دوم اين قوم ((اسرائيلى )) يا ((بنىاسرائيل )) است ، اين نام از ((يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم )) گرفته شده كه لقب او((اسرائيل )) بوده است . در قرآن و روايات اسلامى اين قوم به هر دو نام ((يهود)) و((بنى اسرائيل )) ياد شده است .
اسرائيل به معناى عبدالله است ، ((اسرا)) در لغت عبرى يعنى ((عبد)) و((ئيل )) به معناى ((الله )) است . بر كليه پيروان موسى بنىاسرائيل اطلاق مى شود كه در قرآن فقط يك قوم خاص يعنىقبائل دوازده گانه از پيروان موسى را شامل مى شود.(132)
در اساطير مذهبى آمده است كه يعقوب پسر اسحاق پسر ابراهيم به((اسرائيل )) ملقب بوده است . ((اسرائيل )) يعنى ((اسير خدا)). و يعقوب دوازدهفرزند پسر داشته كه هر كدام قبيله اى را بوجود آوردند. آن دوازده قبيله را ((اسباطدوازده گانه )) گويند.
((موسى و هارون )) از يكى از اين دوازده قبيله اند؛ يعنى از فرزندان ((لاوى )). اعقاب((لاوى )) غالبا رياست احبار و كهنه را بر عهده داشتند. و يهودا (سبط ديگرى از اسباط)امارت و حكومت را در اختيار داشت .(133) نام ((يهود)) از ((يهودا)) گرفته شده است .((يهودا)) يكى ديگر از فرزندان ((يعقوب )) بوده است . نام معروف اين قوم در جهانامروز همين ((يهود)) است . اما در قرآن فقط به پيروان دوازده گانه موسى اطلاق مىشود.
يكى از مفسران اسلامى در وجه تسميه يهود گفته است كه : ((يهود)) به معناى ((هدايتيافته )) است و علت آن توبه قوم موسى از گوساله پرستى است . و يا كه به علتانتساب به ((يهودا)) فرزند بزرگ يعقوب ، ((يهود)) ناميده شدند. يهود معرب هوداست و لذا نقطه آن حذف گرديده است . و يا: چون يهوديان به هنگام قرائت تورات خود راتكان و حركت مى داده انند، به آنان يهود گفته اند.(134)
برخى واژه يهود را عربى نمى دانند، بلكه آن را عبرى دانسته كه از ((يهوه ))گرفته شده است . برخى ديگر آن را عربى دانسه و يهود را به معناى : ((هادالرجل اذا رجع و تاب )) گرفته اند.(135)
يك خاورشناس آلمانى معتقد است كه اقوام سامى عبارتند از: بابلى ها، آشوريها، كنعانىها (آمورى ها، عموئى ها، عبرى ها، آرامى ها، عربها) كه تا چهار هزارسال قبل از ميلاد در جزيرة العرب با هم مى زيستند و به شبانىمشغول بودند. جزيرة العرب در آن زمان سرزمينى باران خيز بوده است . بر اثرتغييرات جوى و جغرافياى طبيعى ، مهاجرت از آن سرزمين آغاز شد. عبرى ها به سوىفلسطين روى آوردند. بنابراين زبان كليه اينقبائل عربى بوده است كه پس از مهاجرت تحول و تغيير يافته است .
اين قوم كه به يهود معروف است ، پس از سرگردانى بسيار بهسواحل مديترانه رسيدند، جائى كه امروز فلسطين ناميده مى شود؛ و در آنجا اقامتگزيدند. ساكنان اصلى و بومى فلسطين سامى نژاد نبودند. آنان ازسواحل درياى اژه به فلسطين آمده بودند. در واقع ، فلسطين توسط يهودياناشغال شد.(136) محقّقان بر اين نكته تاءكيد دارند كه سرزمين اوليه نژاد سامى شبهجزيره عربستان بوده . و هجرت قبائل از آنجا آغاز شده است . روايات تورات نشان مىدهد كه هجرت يهوديان از قرن هشتم قبل از ميلاد آغاز شد. تورات آغاز موجوديت يهود را پساز طوفان نوح و بعد از بناى شهر بابل مى داند. منابع تاريخى پيشينه تاريخى اينقوم را بيشتر در بى خانمانى و پراكندگى و بيابان گردى و... نشان مى دهند و براىهجرت و پراكندگى شان علل مختلف و افسانه اى ذكر كرده اند.(137)

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation