|
|
|
|
|
|
نخستين آيه مورد بحث - به تناسب بحثى كه در آخرين آيه از آيات پيشين ، در بارهپيامبران گذشته بود - به يكى از مهمترين برنامه هاى عمومى انبياء اشاره كرده ، مىفرمايد: (پيامبران پيشين كسانى بودند كه تبليغ رسالتهاى الهى مى كردند و از اومى ترسيدند و از هيچكس جز خدا واهمه نداشتند) (الذين يبلغون رسالات الله و يخشونهو لا يخشون احدا الا الله ). تو نيز در تبليغ رسالتهاى پروردگار نبايد كمترين وحشتى از كسى داشته باشىهنگامى كه به تو دستور مى دهد يك سنت غلط جاهلى را در زمينه ازدواج با همسر مطلقهفرزند خوانده در هم بشكن و با زينب همسر مطلقه زيد ازدواج كن هرگز نبايد در انجام اينوظيفه كمترين نگرانى از ناحيه گفتگوى اين و آن به خود راه دهى كه اين سنت همگىپيامبران است اصولا كار پيامبران در بسيارى از مراحل شكستن اينگونه سنتها است و اگر بخواهندكمترين ترس و وحشتى به خود راه بدهند در انجام رسالت خود پيروز نخواهند شد قاطعانه بايد پيش روند، حرفهاى ناموزون بدگويان را به جانخريدار شوند و بى اعتنا به جوسازيها و غوغاى عوام و توطئه فاسدان و مفسدان بهبرنامه هاى خود ادامه دهند چرا كه همه حسابها به دست خدا است . لذا در پايان آيه مى فرمايد: (همين بس كه خداوند حافظاعمال بندگان و حسابگر و جزا دهنده آنها است ) (و كفى بالله حسيبا) هم حساب ايثار و فداكارى پيامبران را در اين راه نگه مى دارد و پاداش مى دهد و هم سخنانناموزن و ياوه سراى دشمنان را محاسبه و كيفر مى دهد. در حقيقت جمله (كفى بالله حسيبا) دليلى است براى اين موضوع كه رهبران الهى نبايددر ابلاغ رسالات خود وحشتى داشته باشند چون حسابگر زحمات آنها و پاداش دهنده خدااست . نكته ها: 1 - منظور از (تبليغ ) در اينجا همان (ابلاغ ) و رسانيدن است ، و هنگامى كهارتباط با (رسالات الله ) پيدا كند مفهومش اين مى شود كه آنچه را خدا به عنوان وحىبه پيامبران تعليم كرده به مردم تعليم كنند، و از طريقاستدلال و انذار و بشارت و موعظه و اندرز در دلها نفوذ دهند. 2 - (خشيت ) به معنى ترس تواءم با تعظيم و احترام است ، و از همين رو با خوف كهاين ويژگى در آن نيست متفاوت است ، و گاه به معنى مطلق ترس نيز به كار مى رود. در بعضى از مؤ لفات محقق طوسى سخنى در تفاوت اين دو واژه آمده است كه در حقيقت ناظربه معنى عرفانى آن مى باشد، نه معنى لغوى ، او مى گويد: (خشيت و خوف هر چند درلغت به يك معنى (يا نزديك به يك معنى ) مى باشند، ولى در عرف صاحبدلان در ميان ايندو فرقى است ، و آن اينكه : (خوف ) به معنى ناراحتى درونى از مجازاتى است كه انسان به خاطر ارتكاب گناهان يا تقصيردر طاعات انتظار آن را دارد، و اين حالت براى اكثر مردمحاصل مى شود، هر چند مراتب آن بسيار متفاوت است ، و مرتبه اعلاى آن جز براى گروهاندكى حاصل نمى شود. اما (خشيت ) حالتى است كه به هنگام درك عظمت خدا و هيبت او، و ترس از مهجور ماندن ازانوار فيض او براى انسانى حاصل مى شود، و اين حالتى است كه جز براى كسانى كهواقف به عظمت ذات پاك و مقام كبرياى او هستند و لذت قرب او را چشيده اندحاصل نمى گردد و لذا در قرآن اين حالت را مخصوص بندگان عالم و آگاه شمرده و مىفرمايد: انما يخش الله من عباده العلماء. 3 - پاسخ به يك سؤ ال - ممكن است گفته شود كه اين آيه با جمله اى كه در آياتقبل گذشت تضاد دارد چه اينكه در اينجا مى گويد: پيامبران الهى تنها از خدا مى ترسندو از غير او ترس و واهمه اى ندارند، ولى در آيات گذشته آمده بود: تو دردل خود چيزى را پنهان مى كردى كه خدا آشكار كرد، (و از مردم ترس داشتى در حالىكه بايد از خدا بترسى ) (و تخشى الناس و الله احق ان تخشاه ). ولى با توجه به دو نكته پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود: نخست اينكه : اگر پيغمبر ترس و وحشتى داشت به خاطر اين بود كه مبادا شكستن اين سنتبراى جمع زيادى قابل هضم و تحمل نباشد و به همين جهت در ايمان خود نسبت به مبانىاسلام متزلزل گردند، چنين خشيتى در حقيقت به (خشيت از خدا) باز مى گردد. ديگر اينكه پيامبران در تبليغ رسالت الهى هرگز گرفتار ترس و وحشت از كسى نمىشوند، اما در مسائل زندگى شخصى و خصوصى مانعى ندارد كه از يك موضوع خطرناك مانند زخم زبانهاى مردم بيم داشته باشند، و يا همچون موسى (عليهالسلام ) به هنگامى كه عصا را افكند و اژدها شد مطابق طبع بشرى ترسيد، اينگونهترس و وحشت اگر افراطى نباشد عيب و نقص نيست ، و حتى شجاعترين افراد در زندگىخود گاه با آن روبرو مى شوند، عيب و نقص آن است كه در زندگى اجتماعى در انجاموظيفه الهى بترسد. 4 - آيا پيامبران تقيه مى كنند؟ جمعى از آيه فوق استفاده كرده اند كه براى انبياء هرگز تقيه كردن در ابلاغ رسالتجائز نيست ، زيرا قرآن مى گويد: و لا يخشون احدا الا الله . ولى بايد توجه داشت (تقيه ) انواعى دارد، تنها يك نوع از آن (تقيه خوفى )است كه طبق آيه فوق در مورد دعوت انبياء و ابلاغ رسالت منتفى است . ولى تقيه اقسام ديگرى نيز دارد، از جمله (تقيه تحبيبى ) و (پوششى ) است . منظور از (تقيه تحبيبى ) آن است كه گاه انسان براى جلب محبت طرفمقابل عقيده خود را مكتوم مى دارد تا بتواند نظر او را براى همكارى در اهداف مشترك جلبكند. و منظور از (تقيه پوششى ) آن است كه گاه براى رسيدن به هدف بايد نقشه ها ومقدمات را كتمان كند، چرا كه اگر برملا گردد و دشمنان از آن آگاه شوند ممكن است آن راخنثى كنند. زندگى انبياء مخصوصا پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پر است ازاينگونه تقيه ها، زيرا مى دانيم در بسيارى از مواقع هنگامى كه حركت به سوى ميداننبرد مى كرد مقصد خود را مخفى مى داشت ، نقشه هاى جنگى او كاملا در خفا كشيده مى شد، واستتار كه نوعى از تقيه است در تمام مراحل اجرا مى گشت . گاه براى بيان حكمى از روش مرحله اى كه نوعى از تقيه است استفاده مى كرد. فى المثل مساله (تحريم ربا) يا (شرب خمر) در يك مرحله بيان نشد،بلكه به فرمان خدا در چندين مرحله صورت گرفت يعنى ازمراحل سبكتر شروع شد تا به حكم نهائى و اصلى رسيد. به هر حال تقيه معنى وسيعى دارد كه همان (پوشاندن واقعيتها براى پرهيز و اجتناب ازبه خطر افتادن هدفها است ) و اين چيزى است كه در ميان همه عقلاى جهان وجود دارد ورهبران الهى هم براى رسيدن به هدفهاى مقدسشان در پاره اى ازمراحل آن را انجام مى دهند، چنانكه در داستان حضرت (ابراهيم ) (عليه السلام ) قهرمانتوحيد مى خوانيم كه او مقصدش را از ماندن در شهر در آن روز كه بت پرستان براىمراسم عيد به خارج شهر مى رفتند مكتوم داشت ، تا از يك فرصت مناسب براى در همكوبيدن بتها استفاده كند. و نيز (مؤ من آل فرعون ) براى اينكه بتواند در مواقع حساس به موسى (عليهالسلام ) كمك كند و او را از قتل نجات دهد ايمان خود را مكتوم مى داشت . و به همين جهت قرآناز او نه عظمت ياد كرده ، به هر حال تنها تقيه خوفى است كه بر پيامبران مجاز نيستبه انواع ديگر تقيه . گر چه سخن در اين زمينه بسيار است اما با حديثى پر معنى و جامع از امام صادق (عليهالسلام ) اين بحث را پايان مى دهيم امام (عليه السلام ) فرمود: التقية دينى و دين آبائى، و لا دين لمن لا تقية له و التقية ترس الله فى الارض ، لان مؤ منآل فرعون لو اظهر الاسلام لقتل : (تقيه آئين من و آئين پدران من است ، كسى كه تقيهندارد دين ندارد، تقيه سپر نيرومند پروردگار در زمين است ، چرا كه اگر مؤ منآل فرعون ايمان خود را اظهار مى كرد مسلما كشته مى شد) (و رسالت او در حفظ آئينموسى به هنگام خطر انجام نمى شد). درباره تقيه بحث مشروحى در جلد يازدهم صفحه 423(ذيل آيه 106 سوره نحل ) داشته ايم . 5 - شرط پيروزى در تبليغات - آيه فوق دليل روشنى است بر اينكه شرط اساسىبراى پيشرفت در مسائل تبليغاتى قاطعيت و اخلاص و عدم وحشت از هيچكس جز از خدا است . آنها كه در برابر فرمانهاى الهى خواسته هاى اين و آن و تمايلات بى رويه گروهها وجمعيتها را در نظر مى گيرند، و با توجيهاتى حق و عدالت را تحت الشعاع آن قرار مىدهند، هرگز نتيجه اساسى نخواهند گرفت ، هيچ نعمتى برتر از نعمت هدايت نيست ، و هيچخدمتى برتر از اعطاء اين نعمت به انسانى نمى باشد، و به هميندليل پاداش اين كار برترين پاداشها است ، لذا در حديثى از امير مؤ منان مى خوانيم : كهمى فرمايد: (هنگامى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مرا به سوى يمنفرستاد فرمود با هيچكس پيكار مكن مگر آنكه قبلا او را دعوت به سوى حق كنى ، و ايمالله لئن يهدى الله على يديك رجلا خير مما طلعت الشمس و غربت : به خدا سوگند اگريك انسان به دست تو هدايت شود براى تو بهتر است از تمام آنچه خورشيد بر آن طلوعو غروب مى كند). و باز به همين دليل است كه مبلغان راستين بايد نيازى به مردم نداشته باشند و نهترسى از هيچ مقامى كه آن (نياز) و اين (ترس ) بر افكار و اراده آنها خواه وناخواه اثر مى گذارد. يك مبلغ الهى به مقتضاى : و كفى بالله حسيبا تنها به اين مى انديشد كه حسابگراعمال او خدا است ، و پاداشش به دست او است ، و همين آگاهى و عرفان به او در اين راه پرنشيب و فراز مدد مى دهد. آيه و ترجمه
ما كان محمد اءبا اءحد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبين و كان اللهبكل شى ء عليما(40)
|
ترجمه :
40 - محمد پدر هيچيك از مردان شما نبود، ولىرسول خدا و خاتم و آخرين پيامبران است و خداوند به هر چيز آگاه است . تفسير: مساله خاتميت اين آيه آخرين سخنى است كه خداوند در ارتباط با مساله ازدواج پيامبر (صلى اللّه عليهو آله و سلّم ) با همسر مطلقه زيد براى شكستن يك سنت غلط جاهلى ، بيان مى دارد، و جوابكوتاه و فشرده اى است به عنوان آخرين جواب ، و ضمنا حقيقت مهم ديگرى را كه مسالهخاتميت است به تناسب خاصى در ذيل آن بيان مى كند. نخست مى فرمايد: (محمد پدر هيچيك از مردان شما نبود) (ما كان محمد ابا احد من رجالكم). نه (زيد) و نه ديگرى ، و اگر يك روز نام پسر محمد بر او گذاردند اين تنها يكعادت و سنت بود كه با ورود اسلام و نزول قرآن بر چيده شد نه يك رابطه طبيعى وخويشاوندى . البته پيامبر فرزندان حقيقى به نام (قاسم ) و (طيب ) و (طاهر) و (ابراهيم) داشت ، ولى طبق نقل مورخان همه آنها قبل از بلوغ ، چشم از جهان بستند، و لذا نام(رجال ) (مردان ) بر آنها اطلاق نشد. امام حسن و امام حسين (عليه السلام ) كه آنها را فرزندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) مى خواندند، گرچه به سنين بالا رسيدند، ولى به هنگامنزول اين آيه هنوز كودك بودند، بنابر اين جمله ما كان محمد ابا احد من رجالكم كه بهصورت فعل ماضى آمده است بطور قاطع در آن هنگام در حق همه صادق بوده است . و اگر در بعضى از تعبيرات خود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم (اناو على ابوا هذه الامة ): (من و على پدران اين امتيم ) مسلما منظور پدر نسبى نبوده بلكهابوت ناشى از تعليم و تربيت و رهبرى بوده است . با اين حال ازدواج با همسر مطلقه زيد كه قرآن فلسفه آنرا صريحا شكستن سنتهاىنادرست ذكر كرده چيزى نبود كه باعث گفتگو در ميان اين و آن شود، و يا به خواهند آنرادستاويز براى مقاصد سوء خود كنند. سپس مى افزايد: ارتباط پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با شما تنها از ناحيهرسالت و خاتميت مى باشد (او رسول الله و خاتم النبيين است ) (و لكنرسول الله و خاتم النبيين ). بنابر اين صدر آيه ارتباط نسبى را بطور كلى قطع مى كند وذيل آيه ارتباط معنوى ناشى از رسالت و خاتميت را اثبات مى نمايد، و از اينجا پيوندصدر و ذيل روشن مى شود. از اين گذشته اشاره به اين حقيقت نيز دارد كه در عينحال علاقه او فوق علاقه يك پدر به فرزند است ، چرا كه علاقه او علاقهرسول به امت مى باشد، آنهم رسولى كه مى داند بعد از او پيامبر ديگرى نخواهد آمد، وبايد آنچه مورد نياز امت است تا دامنه قيامت براى آنها با دقت و با نهايت دلسوزى پيشبينى كند. و البته خداوند عالم و آگاه همه آنچه را در اين زمينه لازم بوده در اختيار او گذارده ، ازاصول و فروع و كليات و جزئيات در تمام زمينه ها، و لذا در پايان آيه مى فرمايد:(خداوند به هر چيز عالم و آگاه بوده و هست ) (و كان اللهبكل شى ء عليما). اين نكته نيز قابل توجه است كه خاتم انبياء بودن ، به معنى (خاتم المرسلين )بودن نيز هست ، و اينكه بعضى از دين سازان عصر ما براى مخدوش كردن مساله خاتميتبه اين معنى چسبيده اند كه قرآن پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را خاتمانبياء شمرده ، نه خاتم رسولان اين يك اشتباه بزرگ است ، چرا كه اگر كسى خاتمانبياء شد به طريق اولى (خاتم رسولان ) نيز هست ، زيرا مرحله (رسالت ) مرحلهاى است فراتر از مرحله (نبوت ) (دقت كنيد). اين سخن درست به اين مى ماند كه بگوئيم : فلان كس در سرزمين حجاز نيست ، چنين كسىمسلما در مكه نخواهد بود، اما اگر بگوئيم در مكه نيست ، ممكن است در نقطه ديگرى از حجازباشد، بنابر اين اگر پيامبر را (خاتم المرسلين ) مى ناميد ممكن بود (خاتمانبياء) نباشد، اما وقتى مى گويد او (خاتم انبياء) است ، مسلما (خاتم رسولان )نيز خواهد بود، و به تعبير مصطلح نسبت (نبى ) و(رسول ) نسبت (عموم و خصوص مطلق است ) (باز هم دقت كنيد) نكته ها: 1 - (خاتم ) چيست ؟ (خاتم ) (بر وزن حاتم ) آنگونه كه ارباب لغت گفته اند به معنى چيزى است كهبه وسيله آن پايان داده مى شود، و نيز به معنى چيزى آمده است كه با آن اوراق و مانند آنرا مهر مى كنند. در گذشته و امروز اين امر معمول بوده و هست كه وقتى مى خواهند در نامه يا ظرف يا خانهاى را ببندند و كسى آن را باز نكند روى در، يا روىقفل آن ماده چسبنده اى مى گذارند، و روى آن مهرى مى زنند كه امروز از آن تعبير به (لاكو مهر) مى شود. و اين به صورتى است كه براى گشودن آن حتما بايد مهر و آن شى ء چسبنده شكسته شود، مهرى را كه بر اينگونه اشياء مى زنند (خاتم ) مى گويند، و از آنجاكه در گذشته گاهى از گلهاى سفت و چسبنده براى اين مقصد استفاده مى كردند لذا درمتون بعضى از كتب معروف لغت در معنى خاتم مى خوانيم (ما يوضع على الطينة )(چيزى بر گل مى زنند). اينها همه به خاطر آن است كه اين كلمه از ريشه (ختم ) به معنى (پايان ) گرفتهشده ، و از آنجا كه اين كار (مهر زدن ) در خاتمه و پايان قرار مى گيرد نام (خاتم )بر وسيله آن گذارده شده است . و اگر مى بينيم يكى از معانى (خاتم ) انگشتر است آن نيز به خاطر همين است كه نقشمهرها را معمولا روى انگشترهايشان مى كندند، و به وسيله انگشتر نامه ها را مهر مىكردند، لذا در حالات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه هدى (عليهم السلام ) وشخصيتهاى ديگر از جمله مسائلى كه مطرح مى شود نقش خاتم آنها است . مرحوم (كلينى ) در (كافى ) از امام صادق (عليه السلام ) چنيننقل مى كند: ان خاتم رسول الله كان من فضة نقشه محمدرسول الله : (انگشتر پيامبر از نقره بود و نقش آن محمدرسول الله بود). در بعضى از تواريخ آمده است كه يكى از حوادثسال ششم هجرى اين بود كه پيامبر انگشتر نقش دارى براى خود انتخاب فرمود و اين بهخاطر آن بود كه به او عرض كردند پادشاهان نامه هاى بدون مهر را نمى خوانند. در كتاب (طبقات ) نيز آمده است هنگامى كه پيامبر گرامى اسلام تصميم گرفت دعوتخود را گسترش دهد، و به پادشاهان و سلاطين روى زمين نامه بنويسد دستور داد انگشترىبرايش ساختند كه روى آن محمد رسول الله حك شده بود، و نامه هاى خود را با آن مهر مى كرد. با اين بيان به خوبى روشن مى شود كه خاتم گر چه امروز به انگشتر تزيينى نيزاطلاق مى شود، ولى ريشه اصلى آن از ختم به معنى پايان گرفته شده است و در آنروز به انگشترهائى مى گفتند كه با آن نامه ها را مهر مى كردند. بعلاوه اين ماده در قرآن مجيد در موارد متعددى به كار، رفته ، و در همه جا به معنى پاياندادن و مهر نهادن است ، مانند اليوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم : (امروز - روزقيامت - مهر بر دهانشان مى نهيم و دستهاى آنها با ما سخن مى گويد) (يس - 65). ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة : (خداوند بر دلها وگوشهاى آنها (منافقان ) مهر نهاده (به گونه اى كه هيچ حقيقتى در آن نفوذ نمى كند) وبر چشمهاى آنها پرده اى است ) (بقره - 7). از اينجا معلوم مى شود آنها كه در دلالت آيه مورد بحث بر خاتميت پيامبر اسلام (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) و پايان گرفتن سلسله انبياء به وسيله او وسوسه كرده اندبه كلى از معنى اين واژه بى اطلاع بوده اند، و يا خود را به بى اطلاعى زده اند، وگرنه هر كس كمترين اطلاعى از ادبيات عرب داشته باشد مى داند كلمه (خاتم النبيين) به وضوح دلالت بر معنى خاتميت دارد. وانگهى اگر غير از اين تفسير براى آيه گفته شود مفهوم سبك و بچه گانه اى پيداخواهد كرد مثل اينكه بگوئيم پيامبر اسلام انگشتر پيامبران بود يعنى زينت پيامبرانمحسوب مى شد، زيرا مى دانيم انگشتر يك ابزار ساده براى انسان است و هرگز در رديفخود انسان نخواهد بود و اگر آيه را چنين تفسير كنيم مقام پيامبر اسلام (صلى اللّه عليهو آله و سلّم ) را فوق العاده تنزل داده ايم ، گذشته از اينكه با معنى لغوى سازگارنيست . لذا اين واژه در تمام قرآن (در 8 مورد) كه اين ماده به كار رفته همه جا به معنى (پايان دادن و مهر نهادن ) آمده است . 2 - دلائل خاتميت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آيه فوق گرچه براى اثبات اين مطلب كافى است ، ولىدليل خاتميت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) منحصر به آن نمى باشد، چهاينكه هم آيات ديگرى در قرآن مجيد به اين معنى اشاره مى كند، و هم روايات فراوانى دراين باره وارد شده است . از جمله در آيه 19 سوره انعام مى خوانيم : و اوحى الى هذا القرآن لا نذركم به و من بلغ :(اين قرآن بر من وحى شده تا شما و تمام كسانى را كه اين قرآن به آنها مى رسدانذار كنم ) (و به سوى خدا دعوت نمايم ). وسعت مفهوم تعبير و من بلغ (تمام كسانى كه اين سخن به آنها مى رسد) رسالت جهانىقرآن و پيامبر اسلام را از يكسو و مساله خاتميت را از سوى ديگر روشن مى سازد. آيات ديگرى كه عموميت دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را براىجهانيان اثبات مى كند مانند تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا:(جاويد و پر بركت است خداوندى كه قرآن را بر بنده اشنازل كرد تا تمام اهل جهان را انذار كند) (فرقان آيه 1). و مانند و ما ارسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا: (ما تو را جز براى عموم مردم بهعنوان بشارت و انذار نفرستاديم ) (توبه آيه 28). و آيه قل يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا: (بگو: اى مردم ! من فرستاده خدابه همه شما هستم ) (اعراف آيه 158). با توجه به وسعت مفهوم (عالمين ) و (ناس ) و (كافة ) نيز مؤ يد اين معنى استاز اين گذشته اجماع علماء اسلام از يكسو و ضرورى بودن اين مساله در ميان مسلمين ازسوى ديگر، و روايات فراوانى كه از پيامبر و ديگر پيشوايان اسلام رسيده از سوى سوم مطلب را روشنتر مى سازد كه به عنوان نمونه به ذكر چند روايت زيرقناعت مى كنيم ! 1 - در حديث معروفى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه فرمود:حلالى حلال الى يوم القيامة و حرامى حرام الى يوم القيامة :(حلال من تا روز قيامت حلال است و حرام من تا روز قيامت حرام ). اين تعبير بيانگر ادامه اين شريعت تا پايان جهان مى باشد. گاهى حديث فوق به صورت حلال محمد حلال ابدا الى يوم القيامة و حرامه حرام ابداالى يوم القيامة لا يكون غيره و لا يجى ء غيره نيزنقل شده است : (حلال محمد هميشه تا روز قيامتحلال است و حرام او هميشه تا قيامت حرام است ، غير آن نخواهد بود و غير او نخواهد آمد). 2 - حديث معروف (منزله ) كه در كتب مختلف شيعه واهل سنت در مورد على (عليه السلام ) و داستان ماندن او بجاى پيامبر در مدينه به هنگامرفتن رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، به سوى جنگ تبوك آمده نيز كاملا مسالهخاتميت را روشن مى كند، زيرا در اين حديث مى خوانيم : پيامبر به على (عليه السلام )فرمود: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى : (تو نسبت به من ، بهمنزله هارون نسبت به موسى هستى ، جز اينكه بعد از من پيامبرى نيست ) (بنابر اين توهمه منصبهاى هارون را نسبت به موسى دارى جز نبوت ). 3 - اين حديث نيز مشهور است و در بسيارى از منابعاهل سنت نقل شده كه فرمود: مثلى و مثل الانبياءكمثل رجل بنى بنيانا فاحسنه و اجمله ، فجعل الناس يطيفون به يقولون ما راءينا بنيانااحسن من هذا الا هذه اللبنة ، فكنت انا تلك اللبنة :(مثل من در مقايسه با انبياء پيشين همانند مردى است كه بنائى بسيار زيبا و جالببسازد، مردم گرد آن بگردند و بگويند بنائى زيباتر از اين نيست جز اينكه جاى يك خشتآن خالى است و من همان خشت آخرينم )! اين حديث در صحيح مسلم به عبارات مختلف و از روات متعددنقل شده ، حتى در يك مورد در ذيل آن اين جمله آمده است : و انا خاتم النبيين . و در حديث ديگرى در ذيل آن مى خوانيم : جئت فختمت الانبياء: (آمدم و پيامبران را پاياندادم ). و نيز در صحيح بخارى (كتاب المناقب ) و مسند احمدحنبل ، و صحيح ترمذى ، و نسائى و كتب ديگرنقل شده ، و از احاديث بسيار معروف و مشهور است و مفسران شيعه واهل سنت مانند طبرسى در مجمع البيان و قرطبى در تفسيرشذيل آيه مورد بحث آورده اند. 4 - در بسيارى از خطبه هاى نهج البلاغه نيز خاتميت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) صريحا آمده است از جمله در خطبه 173 در توصيف پيامبر اسلام (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) چنين مى خوانيم : امين وحيه و خاتم رسله و بشير رحمته و نذير نقمته :(او (محمد) امين وحى خدا، و خاتم پيامبران ، و بشارت دهنده رحمت و انذار كننده از عذاب اوبود). و در خطبه 133 چنين آمده است : ارسله على حين فترة منالرسل ، و تنازع من الالسن ، فقفى به الرسل و ختم به الوحى : (او را پس از يكدوران فترت بعد از پيامبران گذشته فرستاد به هنگامى كه ميان مذاهب مختلف نزاع در گرفتهبود به وسيله او سلسله نبوت را تكميل كرده و وحى را با او ختم نمود). و در خطبه نخستين نهج البلاغه بعد از شمردن برنامه هاى انبياء و پيامبران پيشين مىفرمايد: الى ان بعث الله سبحانه محمدا رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )لانجاز عدته و اتمام نبوته : (تا زمانى كه خداوند سبحان محمد (صلى اللّه عليه و آلهو سلّم ) رسولش را براى تحقق بخشيدن به وعده هايش و پايان دادن سلسله نبوت مبعوثفرمود. 5 - و در پايان خطبه حجة الوداع همان خطبه اى كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) در آخرين حج و آخرين سال عمر مباركش به عنوان يك وصيتنامه جامع براى مردمبيان كرد نيز مساله خاتميت صريحا آمده است آنجا كه مى فرمايد: الا فليبلغ شاهد كمغائبكم لا نبى بعدى و لا امة بعدكم : (حاضران به غائبان اين سخن را برسانند كه بعداز من پيامبرى نيست ، و بعد از شما امتى نخواهد بود، سپس دستهاى خود را به سوى آسمانبلند كرد آنچنان كه سفيدى زير بغلش نمايان گشت و عرضه داشت : اللهم اشهد انى قدبلغت : (خدايا گواه باش كه من آنچه را بايد بگويم گفتم ). 6 - در حديث ديگرى كه در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است چنين مىخوانيم : ان الله ختم بنبيكم النبيين فلا نبى بعده ابدا و ختم بكتابكم الكتب فلا كتاببعده ابدا: (خداوند با پيامبر شما سلسله انبياء را ختم كرد، بنابر اين هرگز بعد از اوپيامبرى نخواهد آمد و با كتاب آسمانى شما كتب آسمانى را پايان داد پس كتابى هرگزبعد از آن نازل نخواهد گشت ) حديث در اين زمينه در منابع اسلامى بسيار زياد است بطورى كه در كتاب معالم النبوة135 حديث از كتب علماء اسلام از شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وپيشوايان بزرگ اسلام در اين زمينه جمع آورى شده است . 3 - پاسخ چند سؤ ال 1 - خاتميت چگونه با سير تكاملى انسان سازگار است ؟ نخستين سؤ الى كه در اين بحث مطرح مى شود اين است كه مگر جامعه انسانيت ممكن استمتوقف شود؟ مگر سير تكاملى بشر حد و مرزى دارد؟ مگر با چشم خود نمى بينيم كهانسانهاى امروز در مرحله اى بالاتر از علم و دانش و فرهنگ نسبت به گذشته قرار دارند؟. با اين حال چگونه ممكن است دفتر نبوت به كلى بسته شود و انسان در اين سير تكامليشاز رهبرى پيامبران تازه اى محروم گردد؟ (پاسخ ) اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه : گاه انسان بهمرحله اى از بلوغ فكرى و فرهنگى مى رسد كه مى تواند با استفاده مستمر ازاصول و تعليماتى كه نبى خاتم به طور جامع در اختيار او گذارده راه را ادامه دهد بىآنكه احتياج به شريعت تازه اى داشته باشد. اين درست به آن مى ماند كه انسان در مقاطع مختلف تحصيلى در هر مقطع نياز به معلم ومربى جديد دارد تا دورانهاى مختلف را بگذراند، اما هنگامى كه به مرحله دكترا رسيد ومجتهد و صاحبنظر در علم يا علوم مختلفى گرديد در اينجا ديگر به تحصيلات خود نزداستاد جديدى ادامه نمى دهد، بلكه به اتكاء آنچه از محضر اساتيد پيشين و مخصوصااستاد اخير دريافته ، به بحث و تحقيق و مطالعه و بررسى مى پردازد، و مسير تكاملىخود را ادامه مى دهد، و به تعبير ديگر نيازها و مشكلات راه را با آناصول كلى كه از آخرين استاد در دست دارد حل مى كند بنابر اين لزومى ندارد كه با گذشت زمان همواره دين و آئين تازه اى پا به عرصهوجود بگذارد (دقت كنيد). و به تعبير ديگر انبياى پيشين براى اينكه انسان بتواند در اين راه پر نشيب و فرازىكه به سوى تكامل دارد پيش برود هر كدام قسمتى از نقشه اين مسير را در اختيار اوگذاردند، تا اين شايستگى را پيدا كرد كه نقشه كلى و جامع تمام راه را، به وسيلهآخرين پيامبر از سوى خداوند بزرگ ، در اختيار او بگذارد. بديهى است با دريافت نقشه كلى و جامع نيازى به نقشه ديگر نخواهد بود و اين درحقيقت بيان همان تعبيرى است كه در روايات خاتميت آمده و پيامبر اسلام را آخرين آجر ياگذارنده آخرين آجر كاخ زيبا و مستحكم رسالت شمرده است . اينها همه در مورد عدم نياز به دين و آئين جديد است اما مساله رهبرى و امامت كه همان نظارتكلى بر اجراى اين اصول و قوانين و دستگيرى از واماندگان در راه مى باشد، مسالهديگرى است كه انسان هيچ وقت از آن بى نياز نخواهد بود، به هميندليل پايان يافتن سلسله نبوت هرگز به معنى پايان يافتن سلسله امامت نخواهد بود،چرا كه (تبيين ) و (توضيح اين اصول ) و (عينيت بخشيدن و تحقق خارجى آنها)بدون استفاده از وجود يك رهبر معصوم الهى ممكن نيست . 2 - قوانين ثابت چگونه با نيازهاى متغير مى سازد؟ گذشته از مساله سير تكاملى بشر كه در سؤال اول مطرح بود سؤ ال ديگرى نيز در اينجا عنوان مى شود و آن اينكه مى دانيم مقتضيياتزمانها و مكانها متفاوتند و به تعبير ديگر نيازهاى انسان دائما در تغيير است ، در حالىكه شريعت خاتم قوانين ثابتى دارد، آيا اين قوانين ثابت مى تواند پاسخگوى نيازهاىمتغير انسان در طول زمان بوده باشد؟ اين سؤ ال را نيز با توجه به نكته زير مى توان به خوبى پاسخ گفت و آن اينكه : اگر تمام قوانين اسلام جنبه جزئى داشت و براى هر موضوعى حكم كاملا مشخص و جزئىتعيين كرده بود جاى اين سؤ ال بود، اما با توجه به اينكه در دستورات اسلام يكسلسله اصول كلى و بسيار وسيع و گسترده وجود دارد كه مى تواند بر نيازهاى متغيرمنطبق شود، و پاسخگوى آنها باشد، ديگر جائى براى اين ايراد نيست . فى المثل با گذشت زمان يك سلسله قراردادهاى جديد و روابط حقوقى در ميان انسانهاپيدا مى شود كه در عصر نزول قرآن هرگز وجود نداشت مثلا در آن زمان چيزى به نام(بيمه ) با شاخه هاى متعددش به هيچوجه موجود نبود و همچنين انواع شركتهائى كه درعصر و زمان ما بر حسب احتياجات روز به وجود آمده ، ولى بااينحال يك اصل كلى در اسلام داريم كه در آغاز سوره مائده به عنوان (لزوم وفاء بهعهد و عقد) (يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود - اى كسانى كه ايمان آورده ايد به قراردادهاى خود وفا كنيد) آمده است و همه اين قراردادهارا مى تواند زير پوشش خود قرار دهد، البته قيود و شروطى نيز به صورت كلىبراى اين اصل كلى در اسلام آمده است كه آنها را نيز بايد در نظر گرفت . بنابر اين قانون كلى در اين زمينه ثابت است ، هر چند مصداقهاى آن در تغييرند و هر روزممكن است مصداق جديدى براى آن پيدا شود. مثال ديگر اينكه ما قانون مسلمى در اسلام داريم به نام قانون لاضرر كه به وسيله آن مى توان هر حكمى را كه سرچشمه ضرر و زيانى در جامعه اسلامىگردد محدود ساخت ، و بسيارى از نيازها را از اين طريق بر طرف نمود. گذشته از اين مساله (لزوم حفظ نظام جامعه ) و (وجوب مقدمه واجب ) و مساله(تقديم اهم بر مهم ) نيز مى تواند در موارد بسيار گسترده اىحلال مشكلات گردد. علاوه بر همه اينها اختياراتى كه به حكومت اسلامى از طريق ولايت فقيه واگذار شده بهاو امكانات وسيعى براى گشودن مشكلها در چارچوباصول كلى اسلام مى دهد. البته بيان هر يك از اين امور مخصوصا با توجه به مفتوح بودن باب اجتهاد (اجتهاد بهمعنى استنباط احكام الهى از مدارك اسلامى ) نياز به بحث فراوانى دارد كه پرداختن به آنما را از هدف دور مى سازد، ولى با اينحال آنچه در اينجا به طور اشاره آورديم مى تواندپاسخگوى اشكال فوق باشد. 3 - چگونه انسانها از فيض ارتباط با عالم غيب محروم مى شوند؟ سؤ ال ديگر اين است كه نزول وحى و ارتباط با عالم غيب و ماوراء طبيعت علاوه بر اينكهموهبت و افتخارى است براى جهان بشريت ، روزنه اميدى براى همه مؤ منان راستين محسوبمى شود. آيا قطع شدن اين راه ارتباطى و بسته شدن اين روزنه اميد محروميت بزرگى براىانسانهائى كه بعد از رحلت پيامبر خاتم زندگى مى كنند محسوب نخواهد شد. پاسخ اين سؤ ال نيز با توجه به نكته زير روشن مى شود و آن اينكه : اولا: وحى و ارتباط با عالم غيب وسيله اى است براى درك حقايق هنگامى كه گفتنيها گفتهشد و همه نيازمنديها تا دامنه قيامت در اصول كلى و تعليمات جامع پيامبر خاتم بيانگرديد قطع اين راه ارتباطى ديگر مشكلى ايجاد نمى كند. ثانيا آنچه بعد از ختم نبوت براى هميشه قطع مى شود مسئله وحى براى شريعت تازه ويا تكميل شريعت سابق است ، نه هر گونه ارتباط با ماوراء جهان طبيعت ، زيرا هم امامانبا عالم غيب ارتباط دارند، و هم مؤ منان راستينى كه بر اثر تهذيب نفس حجابها را ازدل كنار زده اند و به مقام كشف و شهود نائل گشته اند. فيلسوف معروف صدر المتالهين شيرازى در (مفاتيح الغيب ) چنين مى گويد: وحى يعنىنزول فرشته بر گوش و دل به منظور ماموريت و پيامبرى هر چند منقطع شده است وفرشته اى بر كسى نازل نمى شود و او را مامور اجراى فرمانى نمى كند، زيرا به حكماكملت لكم دينكم : آنچه از اين راه بايد به بشر برسد رسيده است ، ولى باب الهام واشراق هرگز بسته نشده و نخواهد شد ممكن نيست اين راه مسدود گردد. اصولا اين ارتباط نتيجه ارتقاء نفس و پالايش روح و صفاى باطن است و ارتباطى بهمساله رسالت و نبوت ندارد، بنابر اين در هر زمان مقدمات و شرائط آنحاصل گردد اين رابطه معنوى بر قرار خواهد گشت و هيچگاه نوع بشر از اين فيضبزرگ محروم نبوده و نخواهد بود (دقت كنيد). آيه و ترجمه
يا اءيها الذين امنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا(41) و سبحوه بكرة و اءصيلا(42) هو الذى يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمؤ منينرحيما(43) تحيتهم يوم يلقونه سلام و اعدلهم اجرا كريما(44)
|
ترجمه :
41 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را بسيار ياد كنيد. 42 - و صبح و شام او را تسبيح نمائيد. 43 - او كسى است كه بر شما درود و رحمت مى فرستد و فرشتگان او (نيز براى شماتقاضاى رحمت مى كنند) تا شما را از ظلمات (جهل و شرك و گناه ) به سوى نور (ايمان وعلم و تقوى ) رهنمون گردد، او نسبت به مؤ منان مهربان است . 44 - تحيت آنان در روزى كه او را ديدار مى كنند سلام است ، و براى آنها پاداش پرارزشى فراهم ساخته است . تفسير: رحمت و درود خدا و فرشتگان راهگشاى مؤ منان از آنجا كه در آيات گذشته سخن از وظائف سنگين پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) در مقام تبليغ رسالت بود، در آيات مورد بحث براى فراهم آوردن زمينه اين تبليغو گسترش دامنه آن در تمام محيط بخشى از وظائف مؤ منان را بيان مى كند، روى سخن را به همه آنها كرده چنين مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را فراوان ياد كنيد) (يا ايها الذين امنوا اذكروا اللهذكرا كثيرا). (و صبح و شام او را تسبيح و تنزيه نمائيد) (و سبحوه بكرة و اصيلا) آرى چون عوامل غفلت در زندگى مادى بسيار فراوان و تيرهاى وسوسه شياطين از هر سوبه طرف انسان پرتاب مى گردد براى مبارزه با آن راهى جز (ذكر كثير) نيست .(ذكر كثير) به معنى واقعى كلمه يعنى (توجه با تمام وجود به خداوند) نه تنهابا زبان و لقلقه لسان . ذكر كثيرى كه در همه اعمال انسان پرتوافكن باشد، و نور و روشنائى بر آنها بپاشد. به اين ترتيب قرآن همه مؤ منان را در اين آيه موظف مى كند كه در همهحال به ياد خدا باشيد. به هنگام عبادت ياد او كنيد و حضور قلب و اخلاص داشته باشيد. به هنگام حضور صحنه هاى گناه ياد او كنيد و چشم بپوشيد، و يا اگر لغزشى رويدادتوبه كنيد و به راه حق باز گرديد. به هنگام نعمت ياد او كنيد و شكرگزار باشيد. و به هنگام بلا و مصيبت ياد او كنيد و صبور و شكيبا باشيد. خلاصه ياد او را كه در هر صحنه اى از صحنه هاى زندگى انگيزه واكنش مناسب و الهىاست ، فراموش ننمائيد. در حديثى كه در (صحيح ترمذى ) و (مسند احمد) از (ابو سعيد خدرى ) از پيامبرگرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نقل شده چنين مى خوانيم : كه از آن حضرت پرسيدند: اى العبادافضل درجة عند الله يوم القيامة : (كداميك از بندگان در روز قيامت مقامشان از همه برتر است )؟! فرمود: الذاكرون الله كثيرا: (آنها كه خدا را بسيار ياد مى كنند). ابو سعيد مى گويد: عرض كردم يا رسول الله ! و من الغازى فىسبيل الله ؟: (آيا چنين كسانى حتى از جنگجويان راه خدا والامقامترند)؟! فرمود: لو ضرب بسيفه فى الكفار و المشركين حتى ينكسر و يختضب دما لكان الذاكرونالله افضل درجه منه ! (اگر با شمشيرش آنقدر بر پيكر كفار و مشركين بزند كهشمشيرش بشكند و با خون رنگين شود آنها كه ياد خدا بسيار مى كنند از او برترند)!. چرا كه جهاد خالصانه نيز بدون ذكر كثير خداوند ممكن نيست . و از اينجا معلوم مى شود كه ذكر كثير معنى وسيعى دارد و اگر در بعضى از روايات بهتسبيح حضرت فاطمه زهرا عليها السلام (34 مرتبه الله اكبر و 33 مرتبه الحمد لله و33 مرتبه سبحان الله ) و در كلمات بعضى از مفسران به ذكر صفات عليا و اسماء حسنىو تنزيه پروردگار از آنچه شايسته او نيست يا مانند آن تفسير شده ، همه ازقبيل بيان ذكر مصداق روشن است ، نه محدود ساختن مفهوم آيه به خصوص اين مصاديق است. همانگونه كه از سياق آيات به خوبى بر مى آيد منظور از (تسبيح خداوند در هر صبحو شام ) همان دوام تسبيح است ، و ذكر خصوص اين دو وقت به عنوان آغاز و پايان روزمى باشد، و اينكه بعضى آن را به نماز صبح و عصر يا مانند آن تفسير كرده اند باز ازقبيل ذكر مصداق است . به اين ترتيب (ذكر كثير خداوند، و تسبيح او هر صبح و شام ) جز به تداوم توجهبه پروردگار و تنزيه و تقديس مداوم او از هر عيب و نقصحاصل نمى گردد، و مى دانيم كه ياد خدا براى روح و جان انسان همچون غذا و آب استبراى تن ، در آيه 28 سوره رعد آمده است الا بذكر الله تطمئن القلوب : (آگاه باشيد تنها با يادخدا دلها آرامش مى يابد)!. آرامش و اطمينان دل نيز نتيجه اش همان است كه در آيات 27 - 30 سوره فجر آمده است : ياايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى :(اى نفس مطمئن و آرام ! به سوى پروردگارت باز گرد، در حالى كه هم تو از اوخشنود هستى و هم او از تو خشنود است ، سپس در زمره بندگانم در آى ، و در بهشتم واردشو)! آيه بعد در حقيقت نتيجه و علت غائى ذكر و تسبيح مداوم است ، مى فرمايد: (او كسى استكه بر شما درود و رحمت مى فرستد، و فرشتگان او نيز براى شما تقاضاى رحمت مىكنند تا شما را از ظلمات جهل و شرك و كفر بيرون آورد و به سوى نور ايمان و علم وتقوا رهنمون شود) (هو الذى يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور). (چرا كه او نسبت به مؤ منان رحيم و مهربان است و به هميندليل هدايت و رهبرى آنها را بر عهده گرفته و فرشتگانش را نيز مامور امداد آنها نمودهاست ) (و كان بالمؤ منين رحيما). (يصلى ) از ماده (صلاة ) در اينجا به معنى توجه و عنايت مخصوص است ، اين عنايتدر مورد خداوند همان نزول رحمت است ، و در مورد فرشتگان استغفار و تقاضاى رحمت مىباشد، چنانكه در آيه 7 سوره غافر مى خوانيم : و يستغفرون للذين آمنوا: (حاملان عرشخدا براى مؤ منان استغفار مى كنند). به هر حال اين آيه بشارت بزرگ و نويد عظيمى براى مؤ منانى كه همواره به ياد خداهستند در بر دارد، چرا كه با صراحت مى گويد: آنها در سير خود به سوى الله تنهانيستند، بلكه به مقتضاى (يصلى ) كه فعل مضارع است ودليل بر استمرار مى باشد همواره زير پوشش رحمت خداوند و فرشتگان او قرار دارند، درسايه اين رحمت پرده هاى ظلمت شكافته مى شود، و نور علم و حكمت و ايمان و تقوا را برقلب و جان آنها مى پاشد. آرى اين آيه بشارتى است بزرگ براى همه سالكان راه حق و به آنها نويد مى دهد كه ازجانب معشوق كششى نيرومند است ، تا كوشش عاشق بيچاره بجائى برسد! اين آيه تضمينى است براى همه مجاهدان راه الله كه سوگند شيطان در زمينه اغواىفرزندان آدم دامان آنها را نمى گيرد، چرا كه در زمره خالصان و مخلصان قرار دارند، وشيطان از همان روز نخست از گمراه ساختن آنها اظهار عجز و ناتوانى كرده و گفته استفبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين : (به عزتت سوگند همه را گمراه مىكنم جز بندگان مخلصت )! (ص - 82 و 83). جمله و كان بالمؤ منين رحيما با توجه به اينكه (كان )فعل ماضى است و دليل بر اين است كه هميشه خداوند نسبت به مؤ منان رحمت خاصى داشته، تاكيد مجددى است بر آنچه در آغاز اين آيه آمده است . آرى اين رحمت خاص خدا است كه مؤ منان را از ظلمات اوهام و شهوات و وساوس شيطانىبيرون مى آورد، و به نور يقين و اطمينان و تسلط بر نفس رهنمون مى گردد كه اگر رحمتاو نبود اين راه پر پيچ و خم هرگز پيموده نمى شد. و در آخرين آيه مورد بحث مقام مؤ منان و پاداش آنها را به عاليترين وجه و در كوتاهترينعبارت ترسيم كرده مى گويد: (تحيت فرشتگان الهى به آنها در روز قيامت روزى كهاو را ديدار مى كنند سلام است ) (تحيتهم يوم يلقونه سلام ). (تحيت ) از ماده (حيات ) به معنى دعا كردن براى سلامت و حيات ديگرى است (براى توضيح بيشتر به جلد 4 صفحه 42 مراجعه فرمائيد). اين سلامى است كه نشانه سلامت از عذاب و از هر گونه درد و رنج و ناراحتى است ،سلامى است تواءم با آرامش و اطمينان . گر چه بعضى از مفسران معتقدند كه معنى (تحيتهم ) اشاره به درود و تحيت مؤ منانبه يكديگر مى باشد، ولى با توجه به آياتقبل كه در آن سخن از صلاة و رحمت الهى و ملائكه در اين جهان بود ظاهر اين است كه اينتحيت نيز از ناحيه فرشتگانش در آخرت است ، چنانكه در (آيه 23 سوره رعد) مىخوانيم : و الملائكة يدخلون عليهم من كل باب سلام عليكم بما صبرتم : آنروز فرشتگاناز هر درى بر مؤ منان وارد مى شوند، و به آنها مى گويند سلام بر شما به خاطر صبرو شكيبائيتان . از آنچه گفتيم ضمنا روشن شد كه مراد از جمله (يوم يلقونه ) همان روز قيامت است كه(روز لقاء الله ) ناميده شده ، و معمولا اين تعبير در آيات قرآن در همين معنى به كارمى رود. بعد از اين تحيت كه در حقيقت مربوط به آغاز كار است اشاره به پايان كار آنها كرده ،مى فرمايد: (خداوند براى آنها پاداش پر ارزشى فراهم ساخته است ) (و اعد لهم اجراكريما). جمله اى كه در عين اختصار همه چيز در آن جمع است و همه نعمتها و مواهب در آن نهفته است . نكته ها: 1 - ياد خدا در همه حال هنگامى كه نام خدا برده مى شود يك دنيا عظمت ، قدرت ، علم ، و حكمت در قلب انسان متجلىمى گردد، چرا كه او داراى اسماء حسنى و صفات عليا و صاحب تمام كمالات ، و منزه از هر گونه عيب و نقص است . توجه مداوم به چنين حقيقتى كه داراى چنان اوصافى است روح انسان را به نيكيها وپاكيها سوق مى دهد، و از بديها و زشتيها پيراسته مى دارد، و به تعبير ديگر بازتابصفات او در جان انسان تجلى مى كند. توجه به چنين معبود بزرگى موجب احساس حضور دائم در پيشگاه او است ، و با ايناحساس فاصله انسان از گناه و آلودگى بسيار زياد مى شود. ياد او ياد آورى مراقبت او است ، ياد حساب و جزاى او است ، ياد دادگاهعدل او و بهشت و دوزخ او است و چنين يادى است كه جان را صفا، ودل را نور و حيات مى بخشد. به همين دليل در روايات اسلامى آمده است كه هر چيز اندازه اى دارد جز ياد خدا كه هيچ حد ومرزى براى آن نيست ! امام صادق (عليه السلام ) طبق روايتى كه دراصول كافى آمده مى فرمايد: ما من شى ء الا و له حد ينتهى اليه الا الذكر، فليس له حدينتهى اليه !: (هر چيز حدى دارد كه وقتى به آن رسد پايان مى پذيرد جز ذكر خدا كهحدى كه با آن پايان گيرد ندارد). سپس مى افزايد: فرض الله عز و جل الفرائض فمن اداهن فهو حدهن ، و شهر رمضان فمنصامه فهو حده ، و الحج فمن حج حده ، الا الذكر، فان الله عز وجل لم يرض منه بالقليل و لم يجعل له حدا ينتهى اليه ، ثم تلا: يا ايها الذين آمنوااذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكرة و اصيلا: (خداوند نمازهاى فريضه را واجب كرده است ، هر كس آنها را ادا كند حد آن تامين شده ، ماهمبارك رمضان را هر كس روزه بگيرد حدش انجام گرديده و حج را هر كس (يكبار) بجا آوردهمان حد آن است ، جز ذكر الله كه خداوند به مقدارقليل آن راضى نشده و براى كثير آن نيز حدىقائل نگرديده ، سپس به عنوان شاهد اين سخن آيه (يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكراكثيرا...) را تلاوت فرمود. امام صادق (عليه السلام ) در ذيل همين روايت از پدرش امام باقر (عليه السلام )نقل مى كند كه او كثير الذكر بود، هر وقت با او راه مى رفتم ذكر خدا مى گفت ، و بههنگام غذا خوردن نيز به ذكر خدا مشغول بود، حتى هنگامى كه با مردم سخن مى گفت از ذكرخدا غافل نمى شد... و سرانجام با اين جمله پر معنى حديث فوق پايان مى گيرد: و البيت الذى يقراء فيهالقرآن ، و يذكر الله عز و جل فيه تكثر بركته ، و تحضره الملائكة ، و تهجر منهالشياطين ، و يضى ء لاهل السماء كما يضى ء الكوكب الدرىلاهل الارض : (خانه اى كه در آن تلاوت قرآن شود، و ياد خدا گردد، بركتش افزونخواهد شد، فرشتگان در آن حضور مى يابند، و شياطين از آن فرار مى كنند، و براىاهل آسمانها مى درخشد همانگونه كه ستاره درخشان براىاهل زمين (اما به عكس خانه اى كه در آن تلاوت قرآن و ذكر خدا نيست بركاتش كم خواهدبود، فرشتگان از آن هجرت مى كنند و شياطين در آن حضور دائم دارند). اين موضوع به قدرى اهميت دارد كه در حديثى ياد خدامعادل تمام خير دنيا و آخرت شمرده شده است چنانكه از رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) نقل شده : من اعطى لسانا ذاكرا فقد اعطى خير الدنيا و الاخرة : (آن كس كه خدازبانى به او داده كه به ذكر پروردگار مشغول است خير دنيا و آخرت به او داده شدهاست ). روايات در اهميت ياد خدا آن قدر زياد است كه اگر بخواهيم همه آنها را در اينجا بياوريماز وضع كتاب بيرون خواهيم رفت ، اين سخن را با حديث كوتاه و پر معنى ديگرى از امامصادق (عليه السلام ) پايان مى دهيم آنجا كه فرمود: من اكثر ذكر الله عز و جل اظله الله فى جنته : هر كس بسيار ياد خدا كند خدا او را در سايهلطف خود در بهشت برين جاى خواهد داد)!. (كسانى كه بخواهند آگاهى بيشترى در اين زمينه پيدا كنند به جلد دوماصول كافى ابوابى كه در باره ذكر الله است مراجعه نمايند، بخصوص بابى كه مىگويد: بسيارى از آفات و بلاها و مصائب دامن كسانى را كه ذكر خدا مى گويند نميگيرد). تاكيد بر اين مطلب را لازم نميدانيم كه اينهمه بركات و خيرات مسلما مربوط به ذكرلفظى و حركت زبان كه خالى از فكر و انديشه وعمل باشد نيست ، بلكه هدف ذكرى است كه سرچشمه فكر گردد، همان فكرى كهبازتاب گستردهاش در اعمال انسان آشكار شود. چنانكه در روايات به اين معنى تصريحمى كند. 2 - توضيحى در باره (لقاء الله ) گفتيم كه اين تعبير در قرآن مجيد معمولا اشاره به قيامت است و از آنجا كه ملاقات حسى درمورد پروردگار مفهوم ندارد، چرا كه او نه جسم است و نه داراى عوارض جسم ، بعضى ازمفسران ناچار شده اند به اصطلاح مضافى در اينجا در تقدير بگيرند و بگويند منظور(لقاء ثواب الله ) يا (ملاقات فرشتگان خدا) است . اما (لقاء) را مى توان در اينجا به معنى لقاى حقيقى و با چشمدل گرفت چرا كه در قيامت حجابها كنار ميرود و عظمت خدا و آيات او از هر زمان روشنترجلوه مى كند، انسان به مقام شهود باطنى و ديد قلبى مى رسد و هر كس به مقدار معرفت وعمل صالحش به مرحله عاليترى از اين شهودنائل ميگردد. فخر رازى در تفسيرش در اينجا بيان جالب ديگرى دارد كه با آنچه گفتيمقابل جمع است ، او مى گويد: انسان در اين دنيا به خاطر غرق شدن در امور مادى و تلاشبراى معاش غالبا از خدا غافل مى شود، ولى در قيامت كه همه اينشواغل فكرى بر طرف ميگردد انسان با تمام وجودش متوجه پروردگار عالم مى شود واين است معنى لقاء الله . ضمنا از آنچه گفتيم روشن شد كه گفتار بعضى از مفسران كه اين تعبير را اشاره بهلحظه مرگ و ملاقات با فرشته مرگ دانستهاند نه مناسب آيات مورد بحث است و نهتعبيرات مشابه آن در آيات ديگر قرآن ، به خصوص كه ضمير مفعولى در جمله يلقونهبه صورت مفرد آمده كه اشاره به ذات پاك خدا است ، در حالى كه فرشتگان قبض ارواحجمعند و كلمه ملائكة در آيه قبل نيز به صورت جمع آمده است (مگر اينكه كلمهاى در تقديرگرفته شود). 3 - پاداشهاى مؤ منان هم اكنون آماده است ! جمله اعدلهم اجرا كريما كه نشان مى دهد هم اكنون بهشت و نعمتهايش آفريده شده و درانتظار مؤ منان است اين سؤ ال را ممكن است برانگيزد كه آماده ساختن در مورد كسانىشايسته است كه قدرتشان محدود باشد و گاه نتوانند به هنگام نياز آنچه را مى خواهندفراهم سازند، ولى در برابر قدرت نامحدود پروردگار كه هر لحظه چيزى را اراده كندفرمان مى دهد موجود شو! آن نيز فورا موجود مى شودچنين نيازى احساس نميگردد، پستكيه روى آماده سازى در اين آيه و ساير آيات قرآن براى چه منظورى است ؟!
|
|
|
|
|
|
|
|