|
|
|
|
|
|
در يك جمع بندى چنين نتيجه مى گيريم كه معوقين (باز دارندگان ) منافقانى بودند بااين اوصاف : 1 - هرگز اهل جنگ نبودند جز به مقدار بسيار كم . 2 - آنها هيچگاه اهل ايثار و فداكارى از نظر جان ومال نبوده و تحمل كمترين ناراحتيها را نمى كردند. 3 - در لحظات طوفانى و بحرانى از شدت ترس ، خود را بكلى مى باختند. 4 - به هنگام پيروزى ، خود را وارث همه افتخارات مى پنداشتند! 5 - آنها افراد بى ايمانى بودند و اعمالشان نيز در پيشگاه خدا بى ارزش بود. و چنيناست راه و رسم منافقان در هر عصر و زمان ، و در هر جامعه و گروه . چه توصيف دقيقى قرآن از آنها كرده كه به وسيله آن مى توان همفكران آنها را شناخت ، وچقدر در عصر و زمان خود نمونه هاى بسيارى از آنها را با چشم مى بينيم ! آيه بعد ترسيم گوياترى از حالت جبن و ترس اين گروه است مى گويد: (آنها بهقدرى وحشت زده شده اند كه بعد از پراكنده شدن احزاب و لشكريان دشمن تصور مىكنند هنوز آنها نرفته اند)! (يحسبون الاحزاب لم يذهبوا). كابوس وحشتناكى بر فكر آنها سايه افكنده ، گوئى سربازان كفر مرتبا ازمقابل چشمانشان رژه مى روند، شمشيرها را برهنه كرده و نيزه ها را به آنها حواله مىكنند! اين جنگاوران ترسو، اين منافقان بزدل از سايه خود نيز وحشت دارند، هر صداى اسبىبشنوند، هر نعره شترى به گوششان رسد، از ترس به خود مى پيچند به گمان اينكهلشكريان احزاب برگشته اند!. سپس اضافه مى كند: (اگر بار ديگر احزاب برگردند آنها دوست مى دارند سر بهبيابان بگذارند و در ميان اعراب باديه نشين پراكنده و پنهان شوند) (و ان ياتالاحزاب يودوا لو انهم بادون فى الاعراب ). (آرى بروند و در آنجا بمانند و مرتبا از اخبار شما جويا باشند) (يسئلون عن انبائكم). لحظه به لحظه از هر مسافرى جوياى آخرين خبر شوند، مبادا احزاب به منطقه آنهانزديك شده باشند، و سايه آنها به ديوار خانه آنها بيفتد! و اين منت را بر سر شمابگذارند كه همواره جوياى حال و وضع شما بوديم ! و در آخرين جمله مى افزايد: (به فرض كه آنها فرار هم نمى كردند و در ميان شمابودند جز به مقدار كم نمى جنگيدند) (و لو كانوا فيكم ما قاتلوا الا قليلا). نه از رفتن آنها نگران باشيد، نه از وجودشانخوشحال ، كه افرادى بى ارزش و بى خاصيتند و نبودنشان از بودنشان بهتر! همين مقدار پيكار مختصر نيز براى خدا نيست . از ترس سرزنش و ملامت مردم و براى تظاهرو ريا كارى است ، چرا كه اگر براى خدا بود حد و مرزى نداشت ، و تا پاى جان در اينميدان ايستاده بودند. آيه و ترجمه
لقد كان لكم فى رسول الله اءسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر اللهكثيرا(21) و لما را المؤ منون الا حزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و مازادهم الا ايمانا و تسليما(22) من المؤ منين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و مابدلوا تبديلا(23) ليجزى الله الصادقين بصدقهم و يعذب المنافقين ان شاء اءو يتوب عليهم ان الله كانغفورا رحيما(24) و رد الله الذين كفروا بغيظهم لم ينالوا خيرا و كفى الله المؤ منينالقتال و كان الله قويا عزيزا(25)
|
ترجمه :
21 - براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكوئى بود، براى آنها كه اميد به رحمتخدا و روز رستاخيز دارند، و خدا را بسيار ياد مى كنند. 22 - هنگامى كه مؤ منان ، لشكر احزاب را ديدند، گفتند: اين همان است كه خدا و رسولشبه ما وعده فرموده و خدا و رسولش راست گفته اند، و اين موضوع جز بر ايمان وتسليم آنها چيزى نيفزود. 23 - در ميان مؤ منان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند صادقانه ايستادهاند، بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند) و بعضىديگر در انتظارند و هرگز تغيير و تبديلى در عهد و پيمان خود نداده اند. 24 - هدف اين است كه خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش دهد، و منافقان راهرگاه بخواهد عذاب كند يا (اگر توبه كنند) توبه آنها را بپذيرد، چرا كه خداوندغفور و رحيم است . 25 - خدا احزاب كافر را با دلى مملو از خشم باز گرداند بى آنكه نتيجه اى از كار خودگرفته باشند، و خداوند در اين ميدان مؤ منان را از جنگ بى نياز ساخت ، (و پيروزى رانصيبشان كرد) و خدا قوى و شكست ناپذير است !. تفسير: نقش مؤ منان راستين در جنگ احزاب تاكنون از گروههاى مختلف و برنامه هاى آنها در غزوه احزاب سخن به ميان آمده از جملهافراد ضعيف الايمان ، منافقين ، سران كفر و نفاق ، و باز دارندگان از جهاد. قرآن مجيد در پايان اين سخن از (مؤ منان راستين )، و روحيه عالى و پايمردى و استقامتو ساير ويژگيهاى آنان در اين جهاد بزرگ ، سخن مى گويد. و مقدمه اين بحث را از شخص پيامبر اسلام كه پيشوا و بزرگ و اسوه آنان بود شروع مىكند، مى گويد: (براى شما در زندگى رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وعملكرد او (در ميدان احزاب ) سرمشق نيكوئى بود براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيزدارند و خدا را بسيار ياد مى كنند) (لقد كان لكم فىرسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا). بهترين الگو براى شما نه تنها در اين ميدان كه در تمام زندگى ، شخص پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، روحيات عالى او، استقامت و شكيبائى او، هوشيارى ودرايت و اخلاص و توجه به خدا و تسلط او بر حوادث ، و زانو نزدن در برابر سختيها ومشكلات ، هر كدام مى تواند الگو و سرمشقى براى همه مسلمين باشد. اين ناخداى بزرگ به هنگامى كه سفينه اش گرفتار سختترين طوفانها، مى شودكمترين ضعف و سستى و دستپاچگى به خود راه نمى دهد، او هم ناخدا است هم لنگر مطمئناين كشتى ، هم چراغ هدايت است ، و هم مايه آرامش و راحت روح و جان سرنشينان . همراه ديگر مؤ منان ، كلنگ به دست مى گيرد، خندق مى كند، بابيل جمع آورى كرده و با ظرف از خندق بيرون مى برد، براى حفظ روحيه و خونسردىيارانش با آنها مزاح مى كند، و براى گرم كردندل و جان آنها را به خواندن اشعار حماسى تشويق مى نمايد، مرتبا آنان را به ياد خدامى اندازد و به آينده درخشان و فتوحات بزرگ نويد مى دهد. از توطئه منافقان بر حذر ميدارد و هوشيارى لازم را به آنها مى دهد. از آرايش جنگى صحيح و انتخاب بهترين روشهاى نظامى لحظهاىغافل نمى ماند، و در عين حال از راههاى مختلف براى ايجاد شكاف در ميان صفوف دشمن ازپاى نمى نشيند. آرى او بهترين مقتدا و اسوه مؤ منان در اين ميدان و در همه ميدانها است . (اسوة ) (بر وزن عروه ) در اصل به معنى آن حالتى است كه انسان به هنگام پيروى از ديگرى به خود مى گيرد و به تعبير ديگرى همان تاسى كردن واقتدا نمودن است ، بنابر اين معنى مصدرى دارد، نه معنى وصفى ، و جمله لقد كان لكمفى رسول الله اسوة حسنة مفهومش اين است كه براى شما در پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) تاسى و پيروى خوبى است ، مى توانيد با اقتدا كردن به او خطوط خود رااصلاح و در مسير (صراط مستقيم ) قرار گيريد. جالب اينكه : قرآن در آيه فوق اين اسوه حسنه را مخصوص كسانى مى داند كه داراى سهويژگى هستند، اميد به الله و اميد به روز قيامت دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند. در حقيقت ايمان به مبدء و معاد انگيزه اين حركت است ، و ذكر خداوند تداوم بخش آن ، زيرابدون شك كسى كه از چنين ايمانى قلبش سرشار نباشد، قادر به قدم گذاشتن در جاىقدمهاى پيامبر نيست و در ادامه اين راه نيز اگر پيوسته ذكر خدا نكند و شياطين را از خودنراند، قادر به ادامه تاسى و اقتدا نخواهد بود. اين نكته نيز قابل توجه است كه على (عليه السلام ) با آن شهامت و شجاعتش در همهميدانهاى جنگ كه يك نمونه زنده آن غزوه احزاب است و بعد اشاره خواهد شد در سخنى كهدر نهج البلاغه از آنحضرت نقل مى فرمايد كنا اذا احمر الباس اتقينابرسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فلم يكن احد منا اقرب الى العدو منه : (هرگاه آتش جنگ ، سخت شعله ور مى شد ما به رسول الله پناه مى برديم و هيچيك از ما بهدشمن نزديكتر از او نبود). بعد از ذكر اين مقدمه به بيان حال مؤ منان راستين پرداخته چنين مى گويد: (هنگامى كهمؤ منان ، لشگريان احزاب را ديدند، نه تنها تزلزلى بهدل راه ندادند بلكه گفتند اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده فرموده ، و طلايه آن آشكارگشته ، و خدا و رسولش راست گفته اند، و اين ماجرا جز بر ايمان و تسليم آنها چيزىنيفزود (و لما راء المؤ منون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله ورسوله و ما زادهم الا ايمانا و تسليما). اين كدام وعده بود كه خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وعده داده بود؟ بعضى گفته اند اين اشاره به سخنى است كه قبلا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) گفته بود كه به زودى قبائل عرب و دشمنان مختلف شما دست به دست هم مى دهند و بهسراغ شما مى آيند، اما بدانيد سرانجام پيروزى با شما است . مؤ منان هنگامى كه هجوم (احزاب ) را مشاهده كردند يقين پيدا كردند كه اين همان وعدهپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است گفتند: اكنون كه قسمتاول وعده به وقوع پيوسته قسمت دوم يعنى پيروزى نيز مسلما بهدنبال آن است ، لذا بر ايمان و تسليمشان افزود. ديگر اينكه خداوند در سوره بقره آيه 214 به مسلمانان فرموده بود كه آيا گمان مىكنيد به سادگى وارد بهشت خواهيد شد بى آنكه حوادثى همچون حوادث گذشتگان براىشما رخ دهد؟ همانها كه گرفتار ناراحتيهاى شديد شدند و آنچنان عرصه به آنان تنگشد كه گفتند: يارى خدا كجا است )؟ خلاصه اينكه به آنها گفته شده بود كه شما در بوته هاى آزمايش سختى آزموده خواهيدشد، و آنها با مشاهده احزاب متوجه صدق گفتار خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) شدند و بر ايمانشان افزود. البته اين دو تفسير با هم منافاتى ندارد، مخصوصا با توجه به اينكه يكى دراصل وعده خدا و ديگرى وعده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، و اين دو در آيهمورد بحث با هم آمده ، جمع ميان اين دو كاملا مناسب به نظر مى رسد. آيه بعد اشاره به گروه خاصى از مؤ منان است كه در تاسى به پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) از همه پيشگامتر بودند، و بر سر عهد و پيمانشان با خدا يعنى فداكارى تا آخرين نفس و آخرين قطره خون ايستادند، مى فرمايد: (در ميان مؤ منان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بسته اند ايستاده اند، بعضىاز آنها به عهد خود وفا كرده ، جان را به جان آفرين تسليم نمودند و در ميدان جهادشربت شهادت نوشيدند، و بعضى نيز در انتظارند) (من المؤ منينرجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر). (و هيچگونه تغيير و تبديل در عهد و پيمان خود ندادند و كمترين انحراف و تزلزلى دركار خود پيدا نكردند) (و ما بدلوا تبديلا). به عكس منافقان و يا مؤ منان ضعيف الايمان كه طوفان حوادث آنها را به اين طرف و آنطرف مى افكند، و هر روز فكر شوم و تازه اى در مغز ناتوان خود مى پروراندند، اينانهمچون كوه ، ثابت و استوار ايستادند، و اثبات كردند عهدى كه با او بستند هرگزگسستنى نيست )! واژه (نحب ) (بر وزن عهد) به معنى عهد و نذر و پيمان است ، و گاه به معنى مرگ و ياخطر و يا سرعت سير و يا گريه با صداى بلند نيز آمده . در ميان مفسران گفتگو است كه اين آيه به چه افرادى ناظر است ؟. دانشمند معروف اهل سنت ، (حاكم ابو القاسم حسكانى ) با سند از على (عليه السلام )نقل مى كند كه فرمود: فينا نزلت (رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه ،) فانا و اللهالمنتظر و ما بدلت تبديلا!: (آيه رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه در باره مانازل شده است ، و من به خدا همان كسى هستم كه انتظار (شهادت ) را مى كشم ، (و قبلامردانى از ما همچون حمزه سيد الشهدا (عليه السلام ) شربت شهادت نوشيدند) و من هرگز در روش خود تغيير نداده ، بر سر پيمانم ايستاده ام ). بعضىديگر گفته اند: جمله (من قضى نحبه ) اشاره به شهيدان بدر و احد است ، و جمله (ومنهم من ينتظر) اشاره به مسلمانان راستين ديگرى است كه در انتظار پيروزى يا شهادتبودند. از (انس بن مالك ) نيز نقل شده كه عمويش (انس بن نضر) در روز جنگ بدر حاضرنبود، بعدا كه آگاه شد، در حالى كه جنگ پايان يافته بود تاسف خورد كه چرا در اينجهاد شركت نداشت ، با خدا عهد و پيمان بست كه اگر نبرد ديگرى رخ دهد در آن شركتجويد و تا پاى جان بايستد، لذا در جنگ احد شركت كرد و به هنگامى كه گروهى فراركردند او فرار نكرد، آنقدر مقاومت نمود كه مجروح شد سپس به افتخار شهادتنائل گشت . و از ابن عباس نقل شده كه گفت : جمله (منهم من قضى نحبه ) اشاره به حمزة بنعبدالمطلب و بقيه شهيدان احد و انس بن نضر و ياران او است . در ميان اين تفسيرها هيچ منافاتى نيست ، چرا آيه مفهوم وسيعى دارد كه همه شهداى اسلامرا كه قبل از ماجراى جنگ (احزاب ) شربت شهادت نوشيده بودندشامل مى شود، و منتظران نيز تمام كسانى بودند كه در انتظار پيروزى و شهادت بهسر مى بردند، و افرادى همچون (حمزه سيد الشهدا) (عليه السلام ) و (على )(عليه السلام ) در راءس اين دو گروه قرار داشتند. لذا در تفسير (صافى ) چنين آمده است : ان اصحاب الحسين بكربلا كانواكل من اراد الخروج ودع الحسين (عليه السلام ) وقال : السلام عليك يا بن رسول الله ! فيجيبه : و عليك السلام و نحن خلفك ، و يقرء فمنهم من قضى نحبه و منهم منينتظر): (ياران امام حسين (عليه السلام ) در كربلا هر كدام كه مى خواستند به ميدانبروند با امام (عليه السلام ) وداع مى كردند و مى گفتند سلام بر تو اى پسررسولخدا (سلام وداع ) امام (عليه السلام ) نيز به آنها پاسخ مى گفت و سپس اين آيه راتلاوت مى فرمود: فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر. از كتب مقاتل استفاده مى شود كه امام حسين (عليه السلام ) اين آيه را بر كنار جنازه شهيدانديگرى همچون (مسلم بن عوسجه ) و به هنگامى كه خبر شهادت (عبد الله بن يقطر)به او رسيد نيز تلاوت فرمود. و از اينجا روشن مى شود كه آيه چنان مفهوم وسيعى دارد كه تمام مؤ منان راستين را در هرعصر و هر زمان شامل مى شود، چه آنها كه جامه شهادت در راه خدا بر تن پوشيدند و چهآنها كه بدون هيچگونه تزلزل بر سر عهد و پيمان با خداى خويش ايستادند و آماده جهادو شهادت بودند. آيه بعد نتيجه و هدف نهائى عملكردهاى مؤ منان و منافقان را در يك جمله كوتاه چنينبازگو مى كند: (هدف اين است كه خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش دهد، ومنافقان را هر گاه بخواهد عذاب كند و يا (اگر توبه كنند) ببخشد و توبه آنها رابپذيرد، چرا كه خداوند غفور و رحيم است ) (ليجزى الله الصادقين بصدقهم و يعذبالمنافقين ان شاء او يتوب عليهم ان الله كان غفورا رحيما). نه صدق و راستى و وفادارى مؤ منان مخلص بدون پاداش مى ماند، و نه سستيها وكارشكنيهاى منافقان بدون كيفر. منتها براى اينكه راه بازگشت حتى به روى اين منافقان لجوج بسته نشود با جمله (اويتوب عليهم ) درهاى توبه را به روى آنها مى گشايد و خود را با اوصاف (غفور ورحيم ) توصيف مى كند تا انگيزه حركت به سوى ايمان و صدق و راستى وعمل به تعهدات الهى را در آنها زنده كند. از آنجا كه اين جمله به عنوان نتيجه اى براى كارهاى زشت منافقان ذكر شده بعضى ازبزرگان مفسرين چنين استفاده كرده اند كه گاه ممكن است يك گناه بزرگ در دلهاى آمادهمنشا حركت و انقلاب و بازگشت به سوى حق و حقيقت شود و شرى باشد كه سرآغاز خيرىگردد!. آخرين آيه مورد بحث كه آخرين سخن را در باره جنگ احزاب مى گويد و به اين بحثخاتمه مى دهد در عباراتى كوتاه جمع بندى روشنى از اين ماجرا كرده در جملهاول مى گويد: (خداوند كافران را در حالى كه از خشم و غضب لبريز بودند و اندوهىعظيم بر قلبشان سايه افكنده بود باز گرداند در حالى كه به هيچيك از نتائجى كهدر نظر داشتند نرسيدند) (و رد الله الذين كفروا بغيظهم لم ينالوا خيرا). (غيظ) به معنى (خشم ) و گاه به معنى (غم ) آمده است ، و در اينجا آميزه اى از هردو مى باشد، لشكريان احزاب كه آخرين تلاش و كوشش خود را براى پيروزى برارتش اسلام به كار گرفته بودند و ناكام ماندند، غمگين و خشمگين به سرزمينهاى خودبازگشتند. منظور از (خير) در اينجا، پيروزى در جنگ است ، البته پيروزى لشكر كفر، هرگزخير نبود، بلكه شر بود، اما قرآن كه از دريچه فكر آنها سخن مى گويد از آن تعبيربه خير كرده اشاره به اينكه آنها به هيچ نوع پيروزى در اين ميدان نائل نشدند. بعضى نيز گفته اند منظور از خير در اينجا (مال ) است ، چرا كه اين كلمه در بعضىاز موارد ديگر نيز به مال اطلاق شده است (از جمله در آيه وصيت آيه 180 سوره بقره (انترك خيرا الوصية للوالدين ). چه اينكه يكى از انگيزه هاى اصلى لشكر كفر رسيدن به غنائم مدينه و غارت اينسرزمين بود، اصولا در عصر جاهليت ، مهمترين انگيزه جنگ ، همين انگيزه بود. ولى ما هيچ دليلى بر محدود كردن مفهوم خير بهمال در اينجا نداريم بلكه هر نوع پيروزى را كه آنها در نظر داشتندشامل مى شود، مال هم يكى از آنها بود كه از همه محروم ماندند. در جمله بعد مى افزايد: (خداوند در اين ميدان مؤ منان را از جنگ بى نياز ساخت ) (و كفىالله المؤ منين القتال ). آنچنان عواملى فراهم كرد كه بى آنكه احتياج به درگيرى وسيع و گسترده اى باشد ومؤ منان متحمل خسارات و ضايعات زيادى شوند جنگ پايان گرفت ، زيرا از يكسو طوفانشديد و سردى اوضاع مشركان را به هم ريخت ، و از سوى ديگر رعب و ترس و وحشت راكه آن هم از لشكرهاى نامرئى خدا است بر قلب آنها افكند، و از سوى سوم ضربه اىكه على بن ابى طالب (عليه السلام ) بر پيكر بزرگترين قهرمان دشمن عمرو بن عبدود وارد ساخت و او را به ديار عدم فرستاد، سبب فرو ريختن پايه هاى اميد آنها شد، دستو پاى خود را جمع كردند و محاصره مدينه را شكستند و ناكام بهقبائل خود باز گشتند. و در آخرين جمله مى فرمايد: (خداوند قوى و شكست ناپذير است) (و كان الله قويا عزيزا). ممكن است كسانى (قوى ) باشند اما (عزيز) و شكست ناپذير نباشند يعنى شخص قويترى بر آنان پيروز شود، ولى تنها (قوى شكست ناپذير) در عالم خدا است كهقوت و قدرتش بى انتها است ، هم او بود كه در چنين ميدان بسيار سخت و خطرناكى آنچنانپيروزى نصيب مؤ منان كرد كه حتى نياز به درگيرى و دادن تلفات هم پيدا نكردند! نكته ها: 1 - نكات مهمى از جنگ احزاب الف - جنگ احزاب چنانكه از نامش پيدا است نبردى بود كه در آن تمامقبائل و گروههاى مختلف دشمنان اسلام براى كوبيدن اسلام جوان متحد شده بودند. جنگ احزاب آخرين تلاش ، آخرين تير تركش كفر، و آخرين قدرتنمائى شرك بود، بههمين دليل هنگامى كه بزرگترين قهرمان دشمن يعنى (عمرو بن عبدود) در برابرافسر رشيد جهان اسلام (امير المؤ منين على بن ابى طالب ) (عليه السلام ) قرارگرفت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: برز الايمان كله الى الشرك كله :(تمام ايمان در برابر تمام كفر قرار گرفت ). چرا كه پيروزى يكى از اين دو نفر بر ديگرى پيروزى كفر بر ايمان يا ايمان بر كفربود، و به تعبير ديگر كارزارى بود سرنوشتساز كه آينده اسلام و شرك را مشخص مىكرد به همين دليل بعد از ناكامى دشمنان در اين پيكار عظيم ، ديگر كمر راست نكردند وابتكار عمل بعد از اين ، هميشه در دست مسلمانان بود. ستاره اقبال دشمن رو به افول گذاشت و پايه هاى قدرت آنها در هم شكست و لذا در حديثى مى خوانيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از پايان جنگاحزاب فرمود: الان نغز و هم و لا يغزوننا: (اكنون ديگر ما با آنها مى جنگيم و آنها قدرتجنگ نخواهند داشت ). ب - بعضى از مورخان نفرات سپاه كفر را بيش از ده هزار نفر نوشته اند، مقريزى درالامتاع مى گويد تنها قريش با چهار هزار سرباز و سيصد راءس اسب و هزار و پانصدشتر بر لب خندق اردو زد قبيله بنى سليم با هفتصد نفر در منطقه مرالظهران به آنهاپيوستند، قبيله بنى فزاره با هزار نفر، و قبائل بنى اشجع و بنى مره هر كدام باچهارصد نفر، و قبائل ديگر هر كدام نفراتى فرستادند كه مجموع آنها از ده هزار تنتجاوز مى كردند. در حالى كه عده مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمى كرد، آنها دامنه كوه سلع كه نقطهمرتفعى بود (در كنار مدينه ) را اردوگاه اصلى خود انتخاب كرده بودند كه بر خندقمشرف بود و مى توانستند بوسيله تيراندازان خود عبور و مرور از خندق راكنترل كنند. به هر حال لشكر كفر، مسلمانان را از هر سو محاصره كردند و اين محاصره به روايتىبيست روز و به روايت ديگر 25 روز و مطابق بعضى از روايات حدود يكماه بهطول انجاميد. و با اينكه دشمن از جهات مختلفى نسبت به مسلمانان برترى داشت ، سر انجام چنانكهگفتيم ناكام به ديار خود باز گشتند. ج - مساءله حفر خندق چنانكه مى دانيم به مشورت سلمان فارسى صورت گرفت اين مساله كه به عنوان يك وسيله دفاعى در كشور ايران در آن روزمعمول بود تا آن وقت در جزيره عربستان سابقه نداشت و پديده تازه اى محسوب مى شدو ايجاد آن در اطراف مدينه ، هم از لحاظ نظامى حائز اهميت بود و هم از نظر تضعيف روحيهدشمن و تقويت روانى مسلمين . از مشخصات خندق ، اطلاعات دقيقى ، در دست نيست ، مورخان نوشته اند پهناى آن بقدرىبود كه سواران دشمن نتوانند از آن با پرش بگذرند، عمق آن نيز حتما به اندازه اىبوده كه اگر كسى وارد آن مى شد به آسانى نمى توانست از طرفمقابل بيرون آيد. بعلاوه تسلط تيراندازان اسلام بر منطقه خندق به آنها امكان مى داد كه اگر كسى قصدعبور داشت او را در همان وسط خندق هدف قرار دهند. و اما از نظر طول بعضى با توجه به اين روايت معروف كه پيغمبر هر ده نفر را مامورحفر چهل ذراع (حدود 20 متر) از خندق كرده بود و با توجه به اينكه مطابق مشهور عددلشكر اسلام بالغ بر سه هزار نفر بود، طول مجموع آن را به دوازده هزار ذراع (6 هزارمتر) تخمين زده اند. و بايد اعتراف كرد كه با وسائل بسيار ابتدائى آن روز حفر چنين خندقى بسيار طاقتفرسا بوده است ، بخصوص اينكه مسلمانان از نظر آذوقه ووسائل ديگر نيز سخت در مضيقه بودند. مسلما حفر خندق مدت قابل توجهى به طول انجاميد و اين نشان مى دهد كه لشكر اسلام باهوشيارى كامل قبل از آنكه دشمن هجوم آورد پيش بينى هاى لازم را كرده بود به گونه اىكه سه روز قبل از رسيدن لشكر كفر به مدينه كار حفر خندق پايان يافته بود. د - ميدان بزرگ آزمايش جنگ احزاب ، محك آزمون عجيبى بود، براى همه مسلمانان و آنها كه دعوى اسلام داشتند، وهمچنين كسانى كه گاه ادعاى بى طرفى مى كردند و در باطن با دشمنان اسلام سر و سرداشتند و همكارى مى كردند. موضع گروههاى سه گانه (مؤ منان راستين ، مؤ منان ضعيف و منافقان ) در عملكردهاى آنهاكاملا مشخص شد، و ارزشهاى اسلامى كاملا آشكار گشت . هر يك از اين گروههاى سه گانه در كوره داغ جنگ احزاب ، سره و ناسره بودن خود رانشان دادند. طوفان حادثه بقدرى تند بود كه هيچكس نمى توانست آنچه را دردل دارد پنهان كند، و مطالبى كه شايد ساليان دراز در شرائط عادى براى كشف آن وقتلازم بود در مدتى كمتر از يكماه به ظهور و بروز پيوست ! اين نكته نيز قابل توجه است كه شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با مقاومتو ايستادگى سرسختانه خود و حفظ خونسردى وتوكل بر خدا و اعتماد به نفس ، و همچنين مواسات و همكارى با مسلمانان در حفر خندق وتحمل مشكلات جنگ ، نيز عملا ثابت كرد كه به آنچه در تعليماتش قبلا آورده است ، كاملامؤ من و وفادار مى باشد. و آنچه را به مردم مى گويدقبل از هر كس خود عمل مى كند. ه - پيكار تاريخى على (عليه السلام ) با عمرو بن عبدود از فرازهاى حساس و تاريخى اين جنگ ، مقابله ع با قهرمان بزرگ لشگر دشمن ، عمروبن عبدود است . در تواريخ آمده است كه لشگر احزاب زورمندترين دلاوران عرب را به همكارى در اين جنگدعوت كرده بود، از ميان آنها پنج نفر از همه مشهورتر بودند: (عمرو بن عبدود) و(عكرمة ابن ابى جهل ) و (هبيره ) و (نوفل ) و (ضرار). آنها در يكى از روزهاى جنگ ، براى نبرد تن به تن آماده شدند، لباس رزم در برپوشيدند و از نقطه باريكى از خندق كه از تير رس سپاهيان اسلام نسبتا دور بود بااسب خود، به جانب ديگر خندق پرش كردند، و در برابر لشكر اسلام حاضر شدند كهاز ميان اينها عمرو بن عبدود از همه نام آورتر بود. او كه مغزش از غرور خاصى لبريز بود، و سابقه زيادى در جنگ داشت جلو آمد و مبارزطلبيد، صداى خود را بلند كرد و نعره بر آورد. طنين فرياد (هل من مبارز) او در ميدان احزاب پيچيد، و چون كسى از مسلمانان آماده مقابلهبا او نشد جسورتر گشت ، و عقائد مسلمين را به سخريه كشيد و گفت : شما كه ميگوئيدكشتگانتان در بهشت هستند و مقتولين ما در دوزخ ، آيا يكى از شما نيست كه من او را بهبهشت بفرستم يا او مرا به دوزخ اعزام كند؟! و در اينجا اشعار معروفش را خواند. (بسكه فرياد كشيدم - در ميان جمعيت شما و مبارز طلبيدم صدايم گرفت ! من هم اكنون در جائى ايستاده ام كه شبه قهرمانان از ايستادن در موقف قهرمانان جنگجوترس دارند! آرى بزرگوارى و شجاعت در جوانمردان بهترين غرائز است )!0 در اينجا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمان داد يك نفر برخيزد و شر اين مردرا از سر مسلمانان كم كند، اما هيچكس جز على بن ابى طالب (عليه السلام ) آماده اين جنگنشد. پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او فرمود، اين عمرو بن عبدود است ، على (عليهالسلام ) عرض كرد من آماده ام هر چند عمرو باشد. پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او فرمود: نزديك بيا، عمامه بر سرش پيچيدو شمشير مخصوصش ذو الفقار را به او بخشيد، و براى او دعا كرد: اللهم احفظه من بينيديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله و من فوقه و من تحته : (خداوندا! او را از پيشرو و پشت سر و از راست و چپ ، و از بالا و پائين حفظ كن ). على (عليه السلام ) به سرعت به وسط ميدان آمد، در حالى كه اين اشعار را در پاسخاشعار عمرو مى خواند: (شتاب مكن كه پاسخگوى نيرومنددعوت تو فرا رسيد! آنكس كه نيتى پاك و بصيرتى شايسته و صداقتى كه نجات بخش هر انسان پيروز استدارد. من اميدوارم كه فرياد نوحهگران را بر كنار جنازه تو بلند كنم . از ضربه آشكارى كه صداى آن بعد از ميدانهاى جنگ باقى مى ماند و در همه جا مىپيچد)! و در اينجا بود كه پيامبر جمله معروف : (برز الايمان كله الى الشرك كله )را فرمود. امير مؤ منان على (عليه السلام ) نخست او را دعوت به اسلام كرد، او نپذيرفت ، سپسدعوت به ترك ميدان نمود، از آن هم ابا كرد و اين را براى خود ننگ و عار دانست ، سومينپيشنهادش اين بود از مركب پياده شود و جنگ تن به تن به صورت پياده انجام گيرد. عمرو خشمگين شد و گفت : من باور نمى كردم كسى از عرب چنين پيشنهادى به من كند، ازاسب پياده شد و با شمشير خود ضربه اى بر سر على (عليه السلام ) فرود آورد، اماامير مؤ منان (عليه السلام ) با چابكى مخصوص بوسيله سپر آن را دفع كرد، ولىشمشير از سپر گذشت و سر على (عليه السلام ) را آزرده ساخت . در اينجا على (عليه السلام ) از روش خاصى استفاده نمود، فرمود: تو مرد قهرمان عربهستى و من با تو جنگ تن به تن دارم ، اينها كه پشت سر تو هستند براى چه آمده اند، وتا عمرو نگاهى به پشت سر كرد، على (عليه السلام ) شمشير را در ساق پاى او جاىداد، اينجا بود كه قامت رشيد (عمرو) به روى زمين در غلطيد، گرد و غبارى سختفضاى معركه را فرا گرفته بوده ، جمعى از منافقان فكر مى كردند على (عليه السلام) به دست عمرو كشته شد اما هنگامى كه صداى تكبير را شنيدند پيروزى على (عليهالسلام ) مسجل گشت . ناگهان على (عليه السلام ) را ديدند در حالى كه خون از سرشمى چكيد آرام آرام به سوى لشگر گاه باز مى گردد و لبخند پيروزى بر لب دارد، وپيكر (عمرو) بى سر در گوشه اى از ميدان افتاده بود. كشته شدن قهرمان معروف عرب ضربه غيرقابل جبرانى بر لشكر احزاب و اميد و آرزوهاى آنان وارد ساخت ، ضربه اى بود كهروحيه آنان را سخت تضعيف كرد و آنها را از پيروزى مايوس ساخت ، و به هميندليل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در باره آن فرمود: لو وزن اليوم عملكبعمل جميع امة محمد لرجح عملك على عملهم و ذاك انه لم يبق بيت من المشركين الا و قددخل ذل بقتل عمرو و لم يبق بيت من المسلمين الا و قددخل عز بقتل عمرو!: (اگر اين كار تو را امروز بااعمال جميع امت محمد مقايسه كنند بر آنها برترى خواهد داشت چرا كه با كشته شدن عمروخانه اى از خانه هاى مشركان نماند مگر اينكه ذلتى در آنداخل شد، و خانه اى از خانه هاى مسلمين نماند مگر اينكه عزتى در آن وارد گشت )!. دانشمند معروف اهل سنت حاكم نيشابورى همين سخن را منتها با تعبير ديگرى آورده است :لمبارزة على بن ابى طالب لعمرو بن عبد ود يوم الخندقافضل من اعمال امتى الى يوم القيامة . فلسفه اين سخن پيدا است چرا كه در آن روز اسلام و قرآن ظاهرا بر لب پرتگاه قرارگرفته بود، و بحرانيترين لحظات خود را مى پيمود، كسى كه با فداكارى خودبيشترين فداكارى را بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين ميدان نشان داد،اسلام را از خطر حفظ كرد و تداوم آن را تا روز قيامت تضمين نمود و اسلام از بركتفداكارى او ريشه گرفت و شاخ و برگ بر سر جهانيان گسترد، بنابر اين عبادتهمگان مرهون او است . بعضى نوشته اند كه مشركان كسى را خدمت پيامبر فرستادند تا جنازه (عمرو) را بهده هزار درهم خريدارى كند (شايد تصور مى كردند مسلمانان با بدن عمرو همان خواهندكرد كه سنگدلان در جنگ احد با پيكر حمزه كردند) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )فرمود جنازه او براى شما، ما هرگز بهائى در برابر مردگان نخواهيم گرفت ! اين نكته نيز قابل توجه است كه وقتى خواهر عمرو بر كنار كشته برادر رسيد و زرهگرانقيمت او را ديد كه على (عليه السلام ) از تن او بيرون نياورده است گفت : ما قتله الاكفو كريم : (من اعتراف مى كنم كه هماورد و كشنده او مرد بزرگوارى بوده است )!. و - اقدامات نظامى و سياسى پيامبر در اين ميدان عوامل پيروزى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مسلمانان در ميدان احزاب ، علاوهبر تاييد الهى به وسيله باد و طوفان شديدى كه دستگاه احزاب را به هم ريخت ، ونيز علاوه بر لشگريان نامرئى پروردگار، مجموعه اى ازعوامل مختلف ، از روشهاى نظامى ، سياسى ، وعامل مهم اعتقادى و ايمانى بود: 1 - پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باقبول پيشنهاد حفر خندق ، عامل تازه اى را در جنگهاى عرب كه تا آن زمان وجود نداشت واردكرد كه در تقويت روحيه سپاه اسلام و تضعيف سپاه كفر بسيار مؤ ثر بود. 2 - مواضع حساب شده لشكر اسلام و تاكتيكهاى نظامى مناسب ،عامل مؤ ثرى براى عدم نفوذ دشمن به داخل مدينه بود. 3 - كشته شدن (عمرو بن عبدود) به دست قهرمان بزرگ اسلام على بن ابى طالب(عليه السلام )، و فرو ريختن اميدهاى لشكر احزاب با مرگ وى ،عامل ديگرى بود. 4 - ايمان به پروردگار و توكل بر ذات پاك او كه بذر آن در دلهاى مسلمانان بوسيلهپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )افشانده شده بود و مرتبا درطول جنگ وسيله تلاوت آيات قرآن و سخنان دلنشين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )آبيارى مى شد، نيز يك عامل بزرگ محسوب مى گرديد. 5 - روش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، روح بزرگ و اعتماد به نفس او بهمسلمانان ، قوت قلب و آرامش مى بخشيد. 6 - افزون بر اينها داستان (نعيم بن مسعود) يكعامل مؤ ثر براى ايجاد تفرقه در ميان لشكر احزاب و تضعيف آنان شد. ز - داستان نعيم بن مسعود و نفاق افكنى در لشكر دشمن ! (نعيم ) كه تازه مسلمان شده بود و قبيله اش طايفه (غطفان ) از اسلام او آگاهنبودند خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد و عرض كرد هر دستورى به منبدهيد براى پيروزى نهائى به كار مى بندم . فرمود: مثل تو در ميان ما يك نفر بيش نيست ، اگر مى توانى در ميان لشكر دشمن اختلافىبيفكن كه (جنگ مجموعه اى از نقشه هاى پنهانى است ). نعيم بن مسعود طرح جالبى ريخت ، به سراغ يهود (بنى قريظه ) آمد كه در جاهليتبا آنها دوستى داشت ، گفت : شما بنى قريظه مى دانيد كه من نسبت به شما علاقمندم ! گفتند راست مى گوئى ، ما هرگز تو را متهم نمى كنيم . گفت : طايفه (قريش ) و (غطفان ) مثل شما نيستند، اين شهر، شهر شما است ،اموال و فرزندان و زنان شما در اينجا هستند، و شما هرگز قادر نيستيد از اينجانقل مكان كنيد. (قريش ) و طايفه (غطفان ) براى جنگ با محمد و يارانش آمده اند و شما از آنها حمايتكرده ايد، در حالى كه شهرشان جاى ديگر است ، واموال و زنانشان در غير اين منطقه ، آنها اگر فرصتى دست دهد، غارتى مى كنند و با خودمى برند، و اگر مشكلى پيش آيد به شهرشان باز مى گردند و شما در اين شهر مىمانيد و محمد، و مسلما به تنهائى قادر به مقابله با او نيستيد، شما دست به اسلحه نبريدتا از قريش و غطفان وثيقه اى بگيريد، گروهى از اشراف خود را به شما بسپارند كهگروگان باشند تا در جنگ ، كوتاهى نكنند. يهود (بنى قريظه ) اين پيشنهاد را پسنديدند. نعيم مخفيانه به سراغ قريش آمد به (ابو سفيان ) و گروهى ازرجال قريش گفت : شما مراتب دوستى من را نسبت به خود به خوبى مى دانيد، مطلبى به گوش من رسيدهاست كه خود را مديون به ابلاغ آن مى دانم ، تا مراتب خير خواهى را انجام داده باشم ، اماخواهشم اين است كه از من نقل نكنيد!. گفتند: مطمئن باش ! گفت : آيا مى دانيد جماعت يهود، از ماجراى شما با محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )پشيمان شده اند، و رسولى نزد او فرستاده اند كه ما از كار خود پشيمانيم ، آيا كافىاست كه ما گروهى از اشراف قبيله قريش و غطفان را براى تو گروگان بگيريم ، دستبسته به تو بسپاريم تا گردن آنها را بزنى ، سپس در كنار تو خواهيم بود تا آنها راريشه كن كنيم ، محمد نيز با اين پيشنهاد موافقت كرده است ، بنابر اين اگر يهود بهسراغ شما بفرستند و گروگانهائى بخواهند، حتى يكنفر هم به آنها ندهيد كه خطر جدىاست !. سپس به سراغ طايفه (غطفان ) كه طايفه خود او بودند آمد، گفت : شمااصل و نسب مرا به خوبى مى دانيد، من به شما عشق مى ورزم و فكر نمى كنم كمترينترديدى در خلوص نيت من داشته باشيد. گفتند: راست مى گوئى ، حتما چنين است ! گفت : سخنى دارم به شما مى گويم اما از من نشنيده باشيد! گفتند: مطمئن باش ، حتما چنين خواهد بود، چه خبر؟ (نعيم ) همان مطلبى را كه براى قريش گفته بود دائر به پشيمانى يهود و تصميمبر گروگانگيرى مو به مو براى آنها شرح داد و آنها را از عاقبت اين كار بر حذر داشت. اتفاقا شب شنبه اى بود. (از ماه شوال سال 5 هجرى ) كه ابو سفيان و سران غطفانگروهى را نزد يهود بنى قريظه فرستادند و گفتند: حيوانات ما در اينجا دارند تلف مىشوند، و اينجا براى ما جاى توقف نيست ، فردا صبح حمله را بايد آغاز كنيم ، تا كار يكسره شود. يهود در پاسخ گفتند: فردا شنبه است ، و ما دست به هيچكارى نمى زنيم ، بعلاوه ما ازاين بيم داريم كه اگر جنگ به شما فشار آورده به شهرهاى خود باز گرديد و ما را دراينجا تنها بگذاريد، شرط همكارى ما آنست كه گروهى را به عنوان گروگان به دست مابسپاريد. هنگامى كه اين خبر به طايفه قريش و غطفان رسيد گفتند: به خدا سوگند معلوم مى شودنعيم بن مسعود راست مى گفت ، خبرى در كار است !. رسولانى به سوى يهود فرستادند و گفتند به خدا حتى يكنفر را هم به شما نخواهيم دادو اگر مايل به جنگ هستيد، بسم الله ! بنو قريظه هنگامى كه از اين خبر آگاه شدند گفتند كه راستى نعيم بن مسعود چه حرفحقى زد؟ اينها قصد جنگ ندارند، حيله اى در كار است ، مى خواهند غارتى كنند و به شهرهاىخود باز گردند و شما را در برابر محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تنها بگذارند،سپس پيام دادند كه حرف همان است كه گفتيم ، به خدا تا گروگان نسپاريد، جنگنخواهيم كرد، قريش و غطفان هم بر سر حرف خود اصرار ورزيدند و در ميان آنها اختلافافتاد، و در همان ايام بود كه شبانه طوفان سرد زمستانى در گرفت آنچنان كه خيمه هاىآنها را بهم ريخت ، و ديگها را از اجاق به روى زمين افكند. اين عوامل دست به دست هم داد و همگى دست و پا را جمع كردند و فرار را بر قرار ترجيحدادند، به گونه اى كه حتى يكنفر از آنها در ميدان جنگ باقى نماند. ح - داستان حذيفه در بسيارى از تواريخ آمده است (حذيفه يمانى ) مى گويد: ما در روز جنگ خندق آنقدرگرسنگى و خستگى و وحشت ديديم كه خدا مى داند، شبى از شبها (بعد از آنكه در ميانلشكر احزاب اختلاف افتاد) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: آيا كسى ازشما هست كه مخفيانه به لشكرگاه دشمن برود، و خبرى از آنان بياورد، تا رفيق من دربهشت باشد. حذيفه مى گويد: به خدا سوگند هيچكس به خاطر شدت وحشت و خستگى و گرسنگى ازجا برنخاست . هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين ديد مرا صدا زد، من خدمتش آمدمفرمود: برو، خبر اين گروه را براى من بياور، ولى هيچ كار ديگرى در آنجا انجام مده تابازگردى . من آمدم در حالى كه طوفان سختى مى وزيد و اين لشكر الهى آنها را در هم مى كوبيد،خيمه ها در برابر تند باد فرو مى ريخت ، و آتشها در بيابان پراكنده مى شد، وظرفهاى غذا واژگون مى گشت ، ناگهان شبح ابو سفيان را ديدم كه در ميان آن ظلمت وتاريكى فرياد مى زند اى قريش هر كدام دقت كند كنار دستى خود را بشناسد، بيگانه اىدر اينجا نباشد، من پيشدستى كردم و به كسى كه در كنارم بود گفتم : تو كيستى ؟ گفت: من فلانى هستم ، گفتم بسيار خوب . سپس ابو سفيان گفت : به خدا سوگند اينجا جاى توقف نيست ، شترها و اسبهاى ما از دسترفتند، يهود بنى قريظه پيمان خود را شكستند، و اين باد و طوفان چيزى براى مانگذاشت . سپس با سرعت به سراغ مركب خود رفت و آن را از زمين بلند كرد تا سوار شود بقدرىشتابزده بود كه مركب روى سه پاى خود ايستاد هنوزعقال از پاى ديگرش نگشوده بود من فكر كردم با يك تير حساب او را برسم تير رابچله كمان گذاردم ، همين كه خواستم رها كنم ، به ياد سخن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) افتادم كه فرمود: دست از پا خطا مكن و برگرد، و تنها خبر براى من بياور، من بازگشتم و ماجرا را عرض كردم . پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كرد: (اللهم انتمنزل الكتاب ، سريع الحساب ، اهزم الاحزاب اللهم اهزمهم و زلزلهم ) خداوندا تونازل كننده كتابى ، و سريع الحسابى ، خودت احزاب را نابود كن ، خداوندا آنها رانابود و متزلزل فرماى . ط - پيامدهاى جنگ احزاب جنگ احزاب نقطه عطفى در تاريخ اسلام بود و توازن نظامى و سياسى را براى هميشهبه نفع مسلمانان بهم زد، به طور خلاصه مى توان پيامدهاى پربار اين جنگ را در چندجمله بيان كرد: الف - ناكام ماندن آخرين تلاش دشمن و در هم شكسته شدن برترين قدرت نهائى آنها. ب - رو شدن دست منافقين و افشاگرى كاملدر مورد اين دشمنان خطرناك داخلى . ج - جبران خاطره دردناك شكست احد. د - ورزيدگى مسلمانان ، و افزايش هيبت آنان در قلوب دشمنان . ه - بالا رفتن سطح روحيه و معنويت مسلمين به خاطر معجزات بزرگى كه در آن ميدانمشاهده كردند. و - تثبيت موقعيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درداخل و خارج مدينه . ز - فراهم شدن زمينه براى تصفيه مدينه از شر يهود بنى قريظه . 2 - پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) (اسوه ) و (قدوه ) بود مى دانيم انتخاب فرستادگان خدا از ميان انسانها به خاطر آنست كه بتوانند سرمشق عملىبراى امتها باشند، چرا كه مهمترين و مؤ ثرترين بخش تبليغ و دعوت انبياء، دعوتهاىعملى آنها است ، و به همين دليل دانشمندان اسلام ، معصوم بودن را شرط قطعى مقام نبوتدانسته اند، و يكى از براهين آن ، همين است كه آنها بايد (اسوه ناس ) و (قدوه خلق) باشند قابل توجه اينكه تاسى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه در آيات موردبحث آمده به صورت مطلق ذكر شده كه تاسى در همه زمينه ها راشامل مى شود، هر چند شان نزول آن جنگ احزاب است ، و مى دانيم شان نزولها هرگز، مفاهيمآيات را محدود به خود نمى كند. و لذا در احاديث اسلامى مى بينيم كه در مساله تاسى ، (مهمترين ) و (ساده ترين )مسائل مطرح شده است . در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : ان الصبر على ولاة الامر مقروضلقول الله عز و جل لنبيه (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فاصبر كما صبر اولوا العزممن الرسل ، و ايجابه مثل ذلك على اوليائه واهل طاعته ، لقوله لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة : (صبر و شكيبائى برحاكمان اسلامى واجب است ، چرا كه خداوند به پيامبرش دستور مى دهد شكيبائى كن آنچنانكه پيامبران اولوا العزم شكيبائى كردند، و همين معنى را بر دوستان واهل طاعتش با دستور به تاسى جستن به پيامبر واجب فرموده است . در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه فرمود: پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) هنگامى كه نماز عشا را مى خواند، آب وضو و مسواكش را بالاى سرشمى گذاشت و سر آن را مى پوشانيد... سپس كيفيت نماز شب خواندن پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) را بيان مى فرمايد و در آخر آن مى گويد لقد كان فىرسول الله اسوة حسنة و به راستى اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در زندگى ما، اسوه باشد، درايمان و توكلش ، در اخلاص و شجاعتش ، در نظم و نظافتش ، و در زهد و تقوايش ، بهكلى برنامه هاى زندگى ما دگرگون خواهد شد و نور و روشنائى سراسر زندگى مارا فرا خواهد گرفت امروز بر همه مسلمانان ، مخصوصا جوانان با ايمان و پرجوش فرض است كه سيرهپيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مو به مو بخوانند و به خاطر بسپارند واو را در همه چيز قدوه و اسوه خود سازند، كه مهمترين وسيله سعادت و كليد فتح وپيروزى همين است . 3 - بسيار ياد خدا كنيد توصيه به ياد كردن خداوند و مخصوصا (ذكر كثير) كرارا در آيات قرآن وارد شدهاست ، و در اخبار اسلامى نيز اهميت فراوان به آن داده شده ، تا آنجا كه در حديثى ازابوذر مى خوانيم كه مى گويد: وارد مسجد شدم و به حضور پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) رسيدم ... به من فرمود: عليك بتلاوة كتاب الله و ذكر الله كثيرا فانه ذكرلك فى السماء و نور لك فى الارض !: (بر تو باد كه قرآن را تلاوت كنى و خدا رابسيار ياد نمائى كه اين سبب مى شود كه در آسمانها (فرشتگان ) ياد تو كنند و نورىاست براى تو در زمين ). در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) چنين آمده : اذا ذكر العبد ربه فى اليوم ماةمرة كان ذلك كثيرا: (هنگامى كه انسان خدا را در روز يكصد بار ياد كند، اين ذكر كثير محسوب مى شود). و نيز در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نقل شده كه به يارانش فرمود: الا اخبركم بخير اعمالكم و از كاها عند مليككم ، و ارفعهافى درجاتكم و خير لكم من الدينار و الدرهم ، و خير لكم من ان تلقوا عدوكم فتقتلونهم ويقتلونكم ؟ قالوا: بلى يا رسول الله ! قال : ذكر الله كثيرا: (آيا بهتريناعمال و پاكيزهترين كارهاى شما را نزد پروردگار به شما بگويم ؟، عملى كهبرترين درجه شما است ، و بهتر از دينار و درهم ، و حتى بهتر از جهاد و شهادت در راهخدا است ؟ عرض كردند: آرى ، فرمود: خدا را بسيار ياد كردن ). ولى هرگز نبايد تصور كرد كه منظور از ذكر پروردگار با اين همه فضيلت تنها ذكرزبانى است ، بلكه در روايات اسلامى تصريح شده كه منظور علاوه بر اين ذكر قلبىو عملى است ، يعنى هنگامى كه انسان در برابر كار حرامى قرار مى گيرد به ياد خدابيفتد و آن را ترك گويد. هدف اين است كه خدا در تمام زندگى انسان حضور داشته باشد و نور پروردگار تمامزندگى او را فرا گيرد، همواره به او بينديشد و فرمان او را نصب العين سازد. مجالس ذكر مجالسى نيست كه گروهى بيخبر گرد هم آيند و به عيش و نوش پردازند ودر ضمن مشتى اذكار اختراعى عنوان كنند و بدعتهائى را رواج دهند و اگر در حديث مىخوانيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: بادروا الى رياض الجنة ؟:(به سوى باغهاى بهشت بشتابيد). ياران عرض كردند: و ما رياض الجنة ؟: (باغهاى بهشت چيست )؟ فرمود (حلق الذكر) مجالس ذكر است . منظور جلساتى است كه در آن علوم اسلامى احيا شود و بحثهاى آموزنده و تربيت كنندهمطرح گردد، انسانها در آن ساخته شوند و گنهكاران پاك گردند و به راه خدا آيند آيه و ترجمه
و اءنزل الذين ظهروهم من اءهل الكتب من صياصيهم و قذف فى قلوبهم الرعب فريقا تقتلونو تاءسرون فريقا(26) و اءورثكم اءرضهم و ديرهم و اءمولهم و اءرضا لم تطوها و كان الله علىكل شى ء قديرا(27)
|
ترجمه :
26 - خداوند گروهى از اهل كتاب را كه از آنها (مشركان عرب ) حمايت كردند از قلعه هاىمحكمشان پائين كشيد، و در دلهاى آنها رعب افكند (كارشان به جائى رسيد كه ) گروهىرا به قتل مى رسانديد و گروهى را اسير مى كرديد. 27 - و زمينها و خانه هايشان را در اختيار شما گذاشت و (همچنين ) زمينى را كه هرگز در آنگام ننهاده بوديد و خداوند بر هر چيزى قادر است . تفسير: غزوه بنى قريظه يك پيروزى بزرگ ديگر در مدينه سه طايفه معروف از يهود زندگى مى كردند: (بنى قريظه )، (بنىالنضير) و (بنى قينقاع ) هر سه گروه با پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيمان بسته بودند كه بادشمنان او همكارى و به نفع آنها جاسوسى نكنند، و با مسلمانان همزيستى مسالمت آميزداشته باشند ولى طايفه (بنى قينقاع ) درسال دوم هجرت و طايفه (بنى نضير) در سال چهارم هجرت ، هر كدام به بهانهاى پيمان خود را شكستند و به مبارزه روياروى با پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دست زدند، سرانجام مقاومت آنها در هم شكست و از مدينهبيرون رانده شدند. بنى قينقاع به سوى (اذرعات ) شام رفتند، و (بنى نضير)، قسمتى به سوى(خيبر) و بخشى به سوى (شام ) رانده شدند.
|
|
|
|
|
|
|
|