|
|
|
|
|
|
قـرآن مى گويد: اين جاى تعجب نيست خداوند از ارزش انسانى هر كس آگاه است و پيامبرانخود را از ميان همين توده مردم برگزيده و بعضى را بر بعضى فضيلت و برترى داده ،يكى را به عنوان خليل اللهى مفتخر ساخت ، ديگرى را كليم الله ، و ديگرى را روح اللهقرار داد، پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به عنوان حبيب الله برگزيد وخـلاصـه بـعضى را بر بعضى فضيلت بخشيد، طبق موازينى كه خودش مى داند و حكمتشاقتضا مى كند. و امـا ايـنـكـه چرا از ميان همه پيامبران ، سخن از (داود) و (زبور) به ميان آمده ، ممكناست به خاطر جهات زير باشد: 1 - زبـور داود از مـيـان كـتـب پـيـامـبران اين ويژگى را دارد كه تمام آن مناجات و نيايش وانـدرز اسـت و بـا قـول احـسـن و گـفـتـار نـيـكـو كـه در آيـاتقبل به آن دستور داده شد از همه متناسبتر مى باشد. 2 - در زبـور داود خبر از حكومت صالحان و نيكان داده شده هر چند ظاهرا مردمى تهى دست وفقير و يتيم باشند. و ايـن با دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان راستين كه غالبا در زمرهتهى دستان بودند كاملا هماهنگ است ، و پاسخى است به ايراد مشركان . 3 - بـا ايـنكه داود داراى حكومت عظيم و كشور پهناورى بود، خداوند اين را افتخار او قرارنـمـى دهد بلكه كتاب زبور را افتخار او مى شمرد تا مشركان بدانند عظمت يك انسان بهمـال و ثـروت و داشـتـن قـدرت و حـكـومـت ظـاهـرى نـيـسـت و يـتـيـم و بـىمال بودن دليلى بر تحقير نخواهد شد. 4 - بـعـضـى از يـهـود مـى گـفـتـنـد: بـعـد از مـوسـىنزول كتاب ديگرى ممكن نيست ، قرآن به آنها پاسخ مى گويد كه ما به داود زبور داديم، چـرا شـمـا از نـزول قـرآن تعجب مى كنيد؟ (البته كتاب داود كتاب احكام نبود بلكه كتاباخـلاق بـود، ولى هـر چـه بـود بـعـد از تـورات و از طـرف خـداونـدنازل شده بود). بـه هـر حـال هـيـچ مـانـعـى نـدارد كـه تـمـام جـهـات چـهـارگـانـه فـوقدليل بر انتخاب داود و زبور در اين جمله از ميان همه پيامبران و همه كتب آسمانى باشد. در آيـه بعد باز سخن از مشركان است و در تعقيب بحثهاى گذشته به پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) مى گويد (به آنها بگو معبودهائى را كه غير خدا شايسته پرستشمـى پـنـداريـد بـخـوانيد، آنها نه قدرت دارند مشكلات و گرفتاريها را از شما بر طرفسـازنـد و نـه دگـرگـونـى در آن ايـجـاد كـنـنـد)(قل ادعوا الذين زعمتم من دونه فلا يملكون كشف الضر عنكم و لا تحويلا). در حـقـيـقـت ايـن آيـه همانند بسيارى ديگر از آيات قرآن ، منطق و عقيده مشركان را از اين راهابطال مى كند كه پرستش و عبادت الهه يا به خاطر جلب مـنفعت است يا دفع زيان ، در حالى كه اينها قدرتى از خود ندارند كه مشكلى را بر طرفسـازنـد و نـه حـتـى مـشـكـلى را جـابـجـا كـنـنـد، يـعـنـى از درجـه شـديـدتـرلااقل به درجه خفيفتر تنزل دهند كه معلوم شود آنها از خود قدرتى دارند. بـنـابـرايـن ذكر جمله و لا تحويلا بعد از فلا يملكون كشف الضر اشاره به اين است كهآنـهـا نـه توانائى بر تاثير كامل در بر طرف ساختن مشكلات دارند و نه تاثير ناقصدر دگرگونى آنها. (زعـمـتـم ) از مـاده (زعم )، معمولا به پندار نادرست گفته مى شود، لذا از ابن عباسنـقـل شـده كه هر جا كلمه (زعم ) در قرآن به كار رفته به معنى دروغ و كذب (و عقيدهبى اساس ) است . (راغـب ) در كـتـاب مـفـردات مـيـگـويـد: الزعـم حـكـايـةقـول يـكـون مـظـنـة للكـذب ...: (زعـم بـه مـعـنـى نـقـل سـخـن (يـا عـقـيـده ) اى اسـت كـهاحـتـمـال دروغ در آن مـى رود، لذا در تمام مواردى كه در قرآن به كار رفته در مورد مذمت ونكوهش است ). كـلمه (كشف ) در اصل به معنى كنار زدن پرده يا لباس و مانند آن از روى چيزى است واگـر ايـن تـعـبـير (كشف ضردر مورد بر طرف ساختن غم و اندوه و بيمارى و ناراحتى نيزاطـلاق مـى شـود به خاطر آنست كه گوئى غم و اندوه و بيمارى همچون پرده اى بر چهرهجـان و تـن انـسـان مى افتند، چهره حقيقى را كه سلامت و آسايش و آرامش است ، مى پوشاند،بـه هـمـيـن جـهـت بـر طـرف ساختن اين اندوه و ناراحتى به عنوان (كشف ضر) تلقى مىشود. تـوجـه به اين نكته نيز لازم است كه تعبير به (الذين ) در اين آيه بيانگر آنست كهمـنـظـور هـمـه مـعبودهاى غير الله نيست ، بلكه معبودهائى همچون فرشتگان و حضرت مسيح(عـليـه السـلام ) و مـانـنـد آنـهـا اسـت (زيـرا (الذيـن ) مـعـمـولا بـراى جـمـععاقل گفته مى شود). آيـه بـعـد در حـقـيـقـت دليـلى اسـت بـراى آنـچـه در آيـهقـبـل گـفـته شد، اين آيه مى گويد: مى دانيد چرا آنها قادر نيستند مشكلى را از دوش شما،بـدون اذن پـروردگـار بـردارنـد، بـراى ايـنـكـه خـودشـان بـراىحل مشكلات به در خانه خدا مى روند، خودشان سعى دارند به ذات پاك او تقرب جويند وهر چه مى خواهند از او بخواهند: آنها كسانى هستند كه خدا را مى خوانند و براى تقرب بهاو به اطاعتش متوسل مى شوند (اولئك الذين يدعون يبتغون الى ربهم الوسيلة ) (و نزديكترين وسيله را مى طلبند) (ايهم اقرب ). (و به رحمت او اميدوارند) (و يرجون رحمته ). (و از عذاب او مى ترسند) (و يخافون عذابه ). (چـرا كـه عـذاب پـروردگارت چنان شديد است كه همه از آن پرهيز و وحشت دارند) (انعذاب ربك كان محذورا) در تفسير جمله (ايهم اقرب ) مفسران بزرگ اسلام ، تفسيرهاى گوناگونى دارند: جـمـعـى مـى گـويـنـد: ايـن جـمـله اشـاره بـه آنـسـت كـه هر يك از اين اولياء پروردگار ازفـرشـتگان و پيامبرانى كه معبود واقع شده اند هر كدام به خدا نزديكترند به درگاه اوبـيـشـتـر مـى رونـد، بنا بر اين آنها از خود چيزى ندارند هر چه دارند از خدا است و هر چهمقامشان بالا رود طاعت و بندگيشان فزونتر مى شود. بـعـضـى ديـگـر مـعـتـقـدنـد كـه مـفـهـوم جمله چنين است : آنها مى كوشند كه هر يك در تقربپـروردگـار بـر ديـگرى سبقت جويند، گوئى در مسير اطاعت پروردگار و قرب به ذاتپـاك او در يك مسابقه معنوى شركت جسته اند كه هر يك مى كوشد در اين ميدان بر ديگرىتقدم يابد، آيا كسانى كه چنين هستند مى توانند معبود، واقع شوند و استقلال داشته باشند؟. امـا ايـن تـفـسـيـر كـه آنـهـا بـه هـر وسـيـله اى كـه نـزديكتر است به خدا تقرب مى جوينداحـتـمـال بسيار بعيدى است ، زيرا ضمير هم در (ايهم ) كه معمولا براى جمع مذكر استبـا ايـن مـعنى سازگار نيست بلكه بايد (ايها) باشد به علاوه (ايهم اقرب ) بهصـورت مـبـتـدا و خـبـر اسـت در حـالى كـه طـبـق ايـن مـعـنـى بـايـد بـه صـورتمفعول يا بدل از مفعول به كار رود (دقت كنيد). (وسيله ) چيست ؟ اين كلمه در دو مورد در قرآن مجيد به كار رفته يكى در اينجا و ديگرى در آيه 35 سورهمائده و همانگونه كه در ذيل آيه 35 سوره مائده گفته ايم وسيله به معنى (تقرب جستن) و يـا چـيـزى اسـت كـه بـاعـث تـقـرب مـى شـود (و يـا نـتـيـجـه اى كـه از تـقـربحاصل مى گردد). و بـه ايـن تـرتـيـب (وسيله ) مفهوم بسيار وسيعى دارد كه هر كار نيك و شايسته اى راشـامـل مـى شـود و هـر صـفـت بـرجـسـته در مفهوم آن درج است ، چرا كه همه اينها موجب قربپروردگار است . در جـمـله هـاى بـسـيـار پـر مـغـزى كه از على (عليه السلام ) در خطبه 110 نهج البلاغهنقل شده مى خوانيم (بهترين وسيله اى كه بندگان با آن به درگاه خدا تقرب مى جويندايـمـان بـه خـدا، برپا داشتن نماز، اداء زكات ، روزه ماه رمضان ، حج و عمره ، صله رحم ،انـفـاق و بـخـشـش در راه خـدا در نـهـان و آشـكـار، و تـمـاماعمال نيكى است كه انسان را از سقوط و پستى نجات مى دهد). هـمـچـنـيـن شـفـاعت پيامبران و بندگان صالح خدا و مقربان درگاه او كه طبق صريح آياتقـرآن در پـيـشـگـاه او پـذيـرفـتـه مـى شـود، نـيـز يـكـى ازوسائل تقرب به او است . اشتباه نشود منظور از توسل به مقربان درگاه پروردگار اين نيست كه انسان چيزى را ازپـيـامـبـر يا امام ، مستقلا تقاضا كند و يا حل مشكلى را از او بخواهد، بلكه هدف آن است كهخـود را در خـط آنـان قـرار دهـد و هـمـاهـنـگ بـا بـرنامه هاى آنها شود و خدا را به مقام آنانبـخـوانـد تـا خـدا اجـازه شـفـاعـت در مورد آنان بدهد (براى توضيح بيشتر به جلد چهارمتفسير نمونه صفحه 363 به بعد مراجعه شود). آيه و ترجمه
و ان مـن قـريـة الا نحن مهلكوها قبل يوم القيمة او معذبوها عذابا شديدا كان ذلك فى الكتبمسطورا(58) و ما منعنا ان نرسل بالايت الا ان كذب بها الا ولون و اتينا ثمود الناقة مبصرة فظلموا بهاو ما نرسل بالايت الا تخويفا(59) و اذ قـلنـا لك ان ربـك احـاط بـالنـاس و مـا جـعـلنا الرءيا التى ارينك الا فتنة للناس والشجرة الملعونة فى القرءان و نخوفهم فما يزيدهم الا طغينا كبيرا(60)
|
ترجمه :
58 - هـر شـهـر و آبـادى را پيش از روز قيامت هلاك مى كنيم يا (اگر گناهكارند) به عذابشديدى گرفتارشان خواهيم ساخت ، اين در كتاب الهى (لوح محفوظ) ثبت است . 59 - هـيـچ چـيز مانع ما نبود كه اين معجزات (درخواستى بهانه جويان ) را بفرستيم ، جزايـنـكـه پـيـشـينيان (كه همين گونه درخواستها را داشتند و با ايشان هماهنگ بودند) آنها راتـكـذيـب كـردند (از جمله ) ما به (قوم ثمود ناقه داديم (معجزاتى ) كه روشنگر بود، اماآنها بر آن ستم كردند (و ناقه را به هلاكت رساندند) ما معجزات را فقط براى تخويف (و اتمام حجت ) مى فرستيم . 60 - بـه يـاد آور زمـانـى را كـه بـه تـو گـفـتـيـم پـروردگـارت احـاطـهكـامـل بـه مـردم دارد (و از وضعشان كاملا آگاه است ) ما آن رؤ يائى را به تو نشان داديمفقط براى آزمايش مردم بود، همچنين شجره ملعونه را كه در قرآن ذكر كرده ايم ، ما آنها راتخويف (و انذار) مى كنيم اما جز بر طغيانشان افزوده نمى شود. تفسير: تسليم بهانهجويان نشو! بـه دنـبـال بـحـثـهـائى كه با مشركان در زمينه توحيد و معاد در آيات گذشته خوانديم ،نـخـسـتين آيه مورد بحث آنها را با گفتار بيدار كننده اى اندرز مى دهد و پايان و فناء ايندنيا را در مقابل ديدگان عقلشان مجسم مى سازد تا بدانند اين سرا، سراى فانى است ، وسـراى بـقـا جـاى ديـگـر اسـت ، خـود را بـراى مـقـابله با نتائج اعمالشان آماده سازند مىگـويـد: (هـيـچ آبـادى در روى زمـيـن نـيـسـت مـگـر ايـنـكـه مـا آن راقبل از روز قيامت هلاك مى كنيم ، يا به عذاب شديدى گرفتار مى سازيم ) (و ان من قريةالا نحن مهلكوها قبل يوم القيامة او معذبوها عذابا شديدا). بـدكـاران سـتـمـگـر و طاغيان گردنكش را به وسيله عذاب نابود مى كنيم و ديگران را بامرگ طبيعى و يا حوادث معمولى . بـالاخـره ايـن جـهـان پـايـان مـى گـيـرد و هـمـه راه فـنـا را مـى پـيـمـايـنـد و ايـن يـكاصل مسلم و قطعى است كه در كتاب الهى ثبت است (كان ذلك فى الكتاب مسطورا). ايـن كـتاب همان لوح محفوظ، همان علم بى پايان پروردگار و همان مجموعه قوانين تخلفناپذير خداوند در جهان هستى است . با توجه به اين اصل قطعى و غير قابل تغيير، مشركان گمراه و ستمگران آلوده بايد ازهم اكنون حساب كار خويش را برسند كه اگر تا پايان اين جهان هم زنده بمانند باز عاقبتش فنا و سپس بازگشت به حساب و جزا است . در اينجا اين ايراد براى مشركان باقى مى ماند كه خوب ما بحثى نداريم ايمان بياوريم، امـا بـه ايـن شرط كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هر معجزهاى را كه ماپيشنهاد مى كنيم انجام دهد، و در واقع به بهانه جوئيهاى ما تن در دهد. قـرآن در پـاسـخ آنـهـا مـى گـويـد: (هـيـچ چـيـز مـانـع مـا نبود كه اين گونه معجزات رابـفـرسـتـيـم جـز ايـنـكـه پـيـشـيـنـيـان آن را تـكـذيـب كـردنـد) (و مـا مـنـعـنـا اننرسل بالايات الا ان كذب بها الاولون ). اشاره به اينكه : معجزاتى كه دليل صدق پيامبر است به قدر كافى فرستاده شده و امامعجزات اقتراحى و پيشنهادى شما، چيزى نيست كه با آن موافقت شود، چرا كه پس از مشاهدهبـاز ايـمـان نـخـواهـيـد آورد، اگـر بـپـرسـنـد بـه چـهدليل ؟ در پاسخ گفته مى شود به دليل اينكه امتهاى گذشته كه آنها هم شرائطى كاملامـشـابـه شـمـا داشـتـنـد نـيـز چـنـيـن پيشنهادهاى بهانه جويانهاى را كردند، بعدا هم ايماننياوردند. (سپس قرآن روى يك نمونه روشن از اين مساله انگشت گذارده مى گويد) (ما به قومثمود ناقه داديم كه روشنگر بود) (و آتينا ثمود الناقة مبصرة ). همان شترى كه به فرمان خدا از كوه سر برآورد، چرا كه تقاضاى چنين معجزهاى را كردهبودند، معجزهاى روشن و روشنگر! (ولى بـا ايـن حـال آنـهـا ايـمـان نـيـاوردنـد و بـه آن نـاقـه سـتـم كـردنـد و او را بـهقتل رساندند) (فظلموا بها). اصـولا برنامه ما اين نيست كه هر كسى معجزهاى پيشنهاد كند پيامبر تسليم او گردد (ماآيـات و مـعـجـزات را جـز بـراى تـخـويـف مـردم و اتـمـام حـجـت نـمـى فـرسـتـيـم ) (و مـانرسل بالايات الا تخويفا). پـيامبران ما افراد خارق العاده گر نيستند كه بنشينند و هر كسى پيشنهادى كند آنرا انجامدهـنـد، وظـيـفـه آنـهـا ابـلاغ دعـوت الهـى و تـعـليـم و تـربـيـت و بـر پـا نـمـودن حـكـومـتعـدل و داد است ، منتها بايد براى اثبات رابطه خود با خدا به اندازه كافى معجزه ارائهدهند، همين و بس . سـپس پيامبرش را در برابر سرسختى و لجاجت دشمنان دلدارى مى دهد و مى گويد: اگرآنـهـا در مـقـابـل سخنانت اين چنين لجاجت به خرج مى دهند و ايمان نمى آورند مطلب تازه اىنـيـسـت ، (بـه خـاطـر بـيـاور هنگامى را كه ما به تو گفتيم پروردگارت از وضع مردمبخوبى آگاه است و احاطه علمى به آنها دارد) (و اذ قلنا لك ان ربك احاط بالناس ). هميشه در برابر دعوت پيامبران ، گروهى پاكدلايـمـان آورده انـد و گـروهـى مـتـعـصـب و لجـوج بـه بـهـانـه جـوئى و كارشكنى و دشمنىبرخاسته اند، در گذشته چنين بوده ، امروز نيز چنين است . سپس اضافه مى كند: (ما رويائى را كه به تو نشان داديم تنها به عنوان آزمايش مردمبود) (و ما جعلنا الرويا التى اريناك الا فتنة للناس ). (هـمـچـنـيـن (شـجـره ملعونه ) را كه در قرآن به آن اشاره كرده ايم ، آن نيز آزمايشىبراى مردم است ). (و الشجرة الملعونة فى القرآن ). در مورد تفسير اين (رؤ يا) و همچنين (شجره ملعونه ) در نكات بحث خواهيم كرد. در پـايـان اضـافه مى كند ما اين كوردلان لجوج را از راههاى مختلف تخويف مى كنيم ولىبـرنامه هاى سازنده چيزى جز طغيان و سركشى بر آنها نمى افزايد) (و نخوفهم فمايزيدهم الا طغيانا كبيرا). چرا كه اگر دل و جان آدمى آماده پذيرش حق نباشد، نه تنها سخن حق در آن اثـر نـمـى گذارد، بلكه غالبا نتيجه معكوس مى دهد و به خاطر سرسختى و مقاومتمنفى بر گمراهى و لجاجتشان مى افزايد (دقت كنيد). نكته ها: 1 - روياى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و شجره ملعونه در تفسير اين (رؤ يا) ميان مفسران گفتگو بسيار است : الف : جـمـعـى از مـفـسـران گـفـته اند كه رؤ يا در اينجا به معنى خواب نيست بلكه مشاهدهواقعى چشم است و آن را اشاره به داستان معراج كه در آغاز همين سوره آمده دانسته اند. قـرآن طـبـق اين تفسير مى گويد: ماجراى معراج آزمايشى براى مردم بود به خاطر آن استكـه صـبـحگاهان كه پيامبر داستان معراج را بيان كرد، سر و صدا پيرامون آن برخاست ،دشـمـنـان آن را بـه بـاد مـسـخـره گـرفـتـند، افراد ضعيف الايمان با شك و ترديد به آننـگـريـستند، و مؤ منان راستين آنرا به طور كامل پذيرفتند، چرا كه در برابر قدرت خداهمه اين مسائل ، سهل است . تنها ايراد مهمى كه به اين تفسير متوجه مى شود اين است كه رويا معمولا به معنى خواباست نه مشاهده در بيدارى . ب : از ابـن عـبـاس نقل شده كه رويا اشاره به خوابى است كه پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) در سال (حديبيه ) (سال ششم هجرت ) در مدينه ديد و به مردم بشارت دادكـه شـما در آينده نزديكى بر قريش پيروز خواهيد شد و در نهايت آرامش وارد مسجدالحراممـى شـويـد، ولى مـى دانـيـم ايـن خـواب در آن سـال تـحـقـق نـيـافـت بـلكـه دوسال بعد يعنى در سال فتح مكه صورت پذيرفت ، ولى همين مقدار تاخير سبب شد كه مؤمـنـان در بـوته آزمايش قرار گيرند، آنها كه ايمان ضعيفى داشتند گرفتار شك و شبههشـدنـد، در حالى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) صريحا به آنها مى گفت : منبه شما نگفتم امسال به مكه مى رويد گفتم در آينده نزديك چنين خواهد شد (و چنين هم شد). ايـرادى كـه بـه ايـن تـفـسـيـر مـتـوجـه مـى شـود آنـسـت كـه سـوره بـنـىاسـرائيـل از سـوره هـاى مـكـى اسـت و مـاجـراى حـديـبـيـه ، درسال ششم هجرت واقع شده است ! ج : جمعى از مفسران شيعه و اهل تسنن نقل كرده اند كه اين خواب اشاره به جريان معروفىكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در خواب ديد ميمونهائى از منبر او بالا مى روندو پـائيـن مى آيند، بسيار از اين مساله غمگين شد، آنچنان كه بعد از آن كمتر مى خنديد (اينمـيـمونها را بنى اميه تفسير كرده اند كه يكى بعد از ديگرى بر جاى پيامبر (صلى اللّهعـليـه و آله و سـلّم ) نـشـسـتـنـد در حـالى كه از يكديگر تقليد مى كردند و افرادى فاقدشخصيت بودند و حكومت اسلامى و خلافت رسول الله را به فساد كشيدند). ايـن روايـت را (فـخـر رازى ) در تـفـسـيـر كـبـيـر، و (قـرطـبـى ) مـفـسـر مـعـروفاهـل تـسـنـن در تـفـسـيـر الجـامـع ، و (طـبـرسـى ) در مـجـمـع البـيـان و جـمـعـى ديـگـرنـقـل كـرده اند، و مرحوم فيض كاشانى در تفسير صافى مى گويد: اين روايت از رواياتمعروف در ميان عامه و خاصه است . البـتـه ايـن سـه تـفسير منافاتى با هم ندارند، ممكن است هر سه در معنى آيه جمع باشدولى همانگونه كه گفتيم تفسير دوم با مكى بودن سوره سازگار نيست . اما شجره ملعونه در اين مورد نيز با تفسيرهاى متعددى روبرو مى شويم : الف - (شـجـره ملعونه ) كه در قرآن از آن نام برده شده ، (شجره زقوم ) است و آندرخـتـى اسـت كـه طـبـق آيه 64 سوره صافات در بن جهنم مى رويد، و ثمره اى ناگوار ورنج آور دارد (انها شجرة تخرج فى اصل الجحيم ) اين شجره طبق آيات 46 تا 47 سورهدخـان خـوراك گـنـاهـكـاران است ، نه همچون طعامهاى اين دنيا بلكه همچون فلز گداخته دردل مى جوشد كه تفسير آن به طور كامل به خواست خدا در ذيل آيات سوره دخان خواهد آمد. بـدون شـك شـجـره زقـوم ، هـيـچ شـبـاهـتـى بـا درخـتـان ايـن دنـيـا نـدارد، و بـه هـمـيـندليـل از لابـلاى آتـش مـى رويـد، بـديـهـى اسـت مـا تـنـهـا از ايـن گـونـهمسائل كه مربوط به جهان ديگر است شبحى را درك مى كنيم . ولى مـشـركـان قـريـش ، ايـن تـعـبـيـر قـرآن را بـخـاطـرجـهل و نادانى به باد مسخره مى گرفتند، ابوجهل مى گفت : محمد (صلى اللّه عليه و آلهو سـلّم ) شـمـا را به آتشى تهديد مى كند كه سنگها را مى سوزاند، سپس چنين مى پنداردكه در دوزخ ، درخت مى رويد! و نـيز از ابوجهل نقل شده كه به عنوان سخريه ، خرما و كره ، حاضر مى كرد و مى خوردو بـه يـاران خـود مـى گـفـت از ايـن بـخـوريـد كـه (زقـوم ) هـمـين است ! (روح المعانىذيل آيه ) روى همين جهت ، قرآن در آيات مورد بحث ، اين شجره ملعونه را وسيله اى براى آزمايش مردممـعـرفـى مـى كـند، چرا كه مشركان لجوج آنرا به سخريه مى گيرند و مؤ منين راستين دربرابر آن تسليمند. ممكن است سؤ ال شود كه اين شجره در قرآن به عنوان (شجره ملعونه ) نيامده است ؟ در پاسخ مى گوئيم ممكن است منظور لعن خورندگان آن باشد، بعلاوه لعن چيزى جز بعداز رحمت خدا نيست ، و بديهى است چنين درختى ، از رحمت پروردگار بسيار دور است . ب - (شجره ملعونه ) قوم سركش يهود هستند، آنها همانند درختى هستند با شاخ و برگفراوان اما مطرود درگاه پروردگار. ج - در بـسـيـارى از تـفـسـيـرهـاى شـيـعـه و اهـل تـسـنـننقل شده كه (شجره ملعونه )، بنى اميه هستند. فخر رازى در تفسير خود روايتى در اين زمينه از ابن عباس مفسر معروف اسلامى نقل مى كند. اين تفسير متناسب روايتى است كه در بالا در رابطه با روياى پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سـلّم ) آورديـم ، و نـيـز مـتـنـاسـب بـا حـديـثـى اسـت كـه از عـايـشـهنـقـل شـده كـه رو بـه مـروان كرد و گفت : لعن الله اباك و انت فى صلبه فانت بعض منلعنه الله : (خدا پدر ترا لعنت كرد، در حالى كه تو در صلب او بودى ، بنابراين توبخشى هستى از كسى كه خدايش لعن كرده است )! بـاز در ايـنجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه در كجاى قرآن ، شجره خبيثه بنى اميه مورد لعنواقع شده است ؟ در پـاسـخ مـى گـوئيـم در سوره ابراهيم آيه 26 آنجا كه سخن از (شجره خبيثه ) بهميان آمده با توجه به مفهوم وسيعى كه شجره خبيثه دارد و با توجه به رواياتى كه درتـفـسـيـر آن وارد شـده و شـجره خبيثه را به بنى اميه تفسير نموده ، و نيز با توجه بهايـنـكـه (خـبـيثه ) از نظر معنى با (ملعونه )، متلازم است مى توان گفت كه در قرآنذكر شده است . قـابـل توجه اينكه بسيارى از اين تفسيرها، و يا همه آنها، منافاتى با هم ندارند، و ممكناسـت (شـجـره مـلعـونه ) در قرآن اشاره به هر گروه منافق و خبيث و مطرود درگاه خدا،مـخـصـوصـا گـروهـهـائى هـمـانـنـد بـنـى امـيـه و يـهـوديـانسـنـگدل و لجوج و همه كسانى كه در خط آنها گام برمى دارند، باشد، و شجره زقوم درقيامت تجسمى از وجود اين شجرات خبيثه در جهان ديگر است ، و همه اين شجرات خبيثه مايهآزمايش و امتحان مؤ منان راستين در اين جهان هستند. يـهـوديـانـى كـه امـروز بـر مـراكز حساس اسلامى غاصبانه مسلط شده اند، و هر ساعت درگوشه اى از جهان آتشى برمى افروزند و آنهمه جنايت و بيدادگرى دارنـد، هـمچنين منافقانى كه با آنها معاملات سياسى و غير سياسى كرده و مى كنند، و همهسـلطـه گـرانـى كـه خـط بـنـى امـيـه را در بـرابـر اسـلام دركـل كـشـورهـاى اسـلامـى تـعـقـيـب مـى نـمـايـنـد، و نـيكان را از صحنه اجتماع كنار مى زنند،فـرومـايـگـان را بـر گـرده مـردم مـسـلط مـى كـنند، دوستان حق و مجاهدان راستين را شهيد وبازماندگان دوران جاهليت را بر سر كار مى گمارند، همه اينها شاخ و برگ شجره خبيثهمعلونه هستند و آزمايشى براى مردم !. 2 - بهانه هاى منكران اعجاز مـى دانـيـم بـعـضـى از غافلان عصر ما اين نغمه را ساز كرده اند كه پيامبر اسلام (صلىاللّه عـليـه و آله و سـلّم ) اصلا معجزه اى (جز قرآن ) نداشته است ، آنها براى گفتار خودبـه هـر بـهـانـه اى تـوسـل مـى جـويـنـد، از جـمـله آيـه فـوق (و مـا مـنـعـنـا اننـرسل بالايات ...) را دليل بر اين گرفته اند كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آلهو سلّم ) بر خلاف پيامبران پيشين ، اقدام به معجزه نكرد. ولى تـعـجـب در ايـن اسـت كـه ايـنـهـا آغـاز آيـه را چـسـبيده اند و پايان آن را رها كرده اند،ذيـل هـمـيـن آيـه مـى گـويـد: و مـا نرسل بالايات الا تخويفا: (ما آيات را تنها به خاطرتخويف منكران مى فرستيم ). اين تعبير نشان مى دهد كه معجزات بر دو گونه است : دسته اول معجزاتى است كه براى اثبات صدق دعوت پيامبر و تشويق ايمان آورندگان وتخويف منكران ضرورت دارد. بـخـش دوم مـعجزاتى است كه جنبه اقتراحى يعنى (پيشنهاد بهانه جويانه ) دارد، و درتـاريـخ پـيـامـبـران ، نـمـونـه هـاى مـتـعددى از آن را مى بينيم كه در برابر منكران انجامگـرديـد، ولى آنـهـا هـرگـز ايـمـان نـيـاوردنـد و بـه هـمـيـندليـل بـه مـجـازاتهاى الهى گرفتار شدند (چرا كه اگر معجزات پيشنهادى انجام شد، وبا اين حال ، ايمان نياورند، استحقاق مجازات سريع را خواهند يافت ). بـنابراين آنچه را قرآن در آيه فوق در مورد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) نـفـى مـى كـنـد تـنـهـا بـخـش دوم از مـعـجـزات اسـت ، نـه بـخـشاول كه وجود آن از دعوى نبوت تفكيك ناپذير است . درسـت است كه قرآن به تنهائى يك معجزه روشن جاويدان است و هر گاه جز آن ، معجزه اىديـگر براى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نبود ما مى توانستيم به صدقدعـوت او پـى بـريـم ، ولى بدون شك قرآن يك معجزه روحانى و معنوى است و براى آنهاكـه اهـل فكر و انديشه اند بهترين گواه است ، اما نمى توان انكار كرد كه ضميمه كردنايـن مـعـجـزه بـا معجزات محسوس مادى براى افراد عادى و توده مردم نهايت اهميت را داشتهاسـت ، بخصوص اينكه قرآن مرتبا از اين گونه معجزات در مورد ساير پيامبران خبر مىدهـد و بـدون شـك ، ايـن سـبـب مـى شـود كـه مردم در خواست چنان معجزاتى از پيامبر اسلام(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بكنند، و بگويند تو چگونه ادعا مى كنى كه برترين وآخرين پيامبران الهى هستى و نمى توانى كوچكترين معجزات آنها را انجام دهى ؟. مـسـلمـا در بـرابر اين سؤ ال ، پاسخ قانع كننده اى جز اين وجود نداشت كه پيامبر اسلام(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نمونه اى از معجزات پيامبران سلف را ارائه دهد. تواريخ متواتر اسلامى نيز مى گويد پيامبر اسلام چنين معجزاتى را ارائه داده است . در آيـات مـتعددى از قرآن به نمونه هائى از اين معجزات ، مانند پيشگوئيهاى مختلف نسبتبه حوادث آينده ، و يا كمك فرشتگان به ارتش اسلام براى براندازى دشمنان ، و خارقعادات ديگرى كه مخصوصا در جنگهاى اسلامى به وقوع پيوست برخورد مى كنيم . 3 - انكار گذشتگان چه ارتباطى به آيندگان دارد؟! گـاهـى ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه قـرآن در آيـات فـوق مى گويد: چون گذشتگان ،معجزاتى را پيشنهاد كردند و پس از انجام آنها باز به تكذيب و انكار برخاستند، اين امرسبب شد كه ما به پيشنهادهاى شما در اين زمينه ترتيب اثر ندهيم . آيا تكذيب پيشينيان سبب محروميت نسلهاى بعد مى شود؟ پاسخ اين سؤ ال با توجه به آنچه در بالا گفتيم روشن است ، زيرا اين يك تعبير رائجاسـت كـه (مثلا) مى گوئيم ما نمى توانيم تسليم بهانه جوئيهاى تو شويم ، اگر طرفمـقـابـل بـپـرسـد چـرا؟ مى گوئيم اين كار سابقه زياد دارد كه ديگران چنين پيشنهادهائىكردند اما بعدا تسليم حق نشدند، شرائط و وضع شما نيز همانند آنهاست . از ايـن گـذشـتـه شـما روش آنها را تاءييد مى كنيد و با آن موافقت داريد، و عملا هم ثابتكـرده ايـد كـه در صـدد تـحـقـيـق و جـسـتـجوى حق نيستيد بلكه هدفتان بهانه جوئى و بهدنبال آن ، لجاجت و سرسختى و انكار همه چيز است ، بنابراين انجام پيشنهادهاى شما بىمعنى خواهد بود. و لذا هـمـيـن كـه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها خبر داد، دوزخيان از درختىبـه نـام زقـوم كـه در اعـمـاق جـهنم مى رويد و داراى اوصافى چنين و چنان است تغذيه مىكـنـنـد، فـورا - هـمـانـطـور كه قبلا گفتيم - به سخريه و استهزاء برخاستند، گاهى مىگـفـتـنـد: زقـوم چـيـزى جز خرما و كره نيست ! و بيائيد اين غذاى چرب و شيرين را به يادزقـوم بـخـوريـم ! و زمـانـى مـى گـفـتـنـد: دوزخـى كـه آتـشـش ازدل سـنـگ بـيـرون مـى آيـد چـگـونه درخت در آن مى رويد، در حالى كه روشن بود اين درختهمانند درختهاى اين جهان نيست . آيه و ترجمه
و اذ قـلنـا للمـلائكـة اسـجـدوا لادم فـسـجـدوا الا ابـليـسقال ء اسجد لمن خلقت طينا(61) قال اريتك هذا الذى كرمت على لئن اخرتن الى يوم القيمة لا حتنكن ذريته الا قليلا(62) قال اذهب فمن تبعك منهم فان جهنم جزاؤ كم جزاء موفورا(63) و اسـتـفـزز مـن اسـتـطـعـت مـنـهـم بـصـوتـك و اجـلب عـليـهـم بـخيلك و رجلك و شاركهم فىالاموال و الاولاد و عدهم و ما يعدهم الشيطان الا غرورا(64) ان عبادى ليس لك عليهم سلطان و كفى بربك وكيلا(65)
|
ترجمه :
61 - بـه يـاد آوريـد زمـانى را كه به فرشتگان گفتيم براى آدم سجده كنيد، آنها همگىسجده كردند جز ابليس كه گفت آيا براى كسى سجده كنم كه او را از خاك آفريده اى ؟! 62 - (سـپـس ) گـفـت ايـن كـسـى را كـه بـر مـن تـرجيح داده اى اگر تا روز قيامت مرا زندهبگذارى همه فرزندانش را جز عده كمى گمراه و ريشه كن خواهم ساخت !! 63 - فـرمـود: بـرو! هـر كـس از آنـان از تـو تـبـعـيت كند جهنم كيفر آنها است ، كيفرى استفراوان ! 64 - هـر كـدام از آنها را مى توانى با صداى خودت تحريك كن ، و لشكر سواره و پيادهات را بـر آنـهـا گـسـيل دار، و در ثروت و فرزندانشان شركت جوى ، و آنها را با وعده هاسرگرم كن ولى شيطان جز فريب و دروغ وعده اى نمى دهد. 65 - (اما بدان ) تو هرگز سلطه اى بر بندگان من پيدا نخواهى كرد (و آنها هيچگاه بهدام تو گرفتار نمى شوند همين قدر كافى است پروردگارت حافظ آنها باشد. تفسير: دامهاى ابليس ايـن آيـات به مساله سرپيچى ابليس از فرمان خدا به سجده براى آدم و سرنوشت شوماو به دنبال اين ماجرا اشاره مى كند. مطرح كردن اين ماجرا به دنبال بحثهاى گذشته پيرامون مشركان لجوج ، در واقع اشارهبـه اين است كه نمونه كامل استكبار و كفر و عصيان ، شيطان بود، ببينيد سرنوشتش بهكجا رسيد، شما پيروان او نيز همان سرنوشت را خواهيد داشت . بـه عـلاوه اگر اين كوردلان اينهمه در مسير مخالف حق پافشارى مى كنند جاى تعجب نيستچـرا كـه شـيـطـان طـبـق ايـن آيات از چندين طريق به اغوا و گمراهى آنها برخاسته ، و درواقـع گـفـتـار او كـه مـى گـفـت : (مـن اكـثر فرزندان آدم را جز مخلصان و مؤ منان راستينمنحرف خواهم ساخت ) به تحقق پيوسته است . نـخـسـت مـى گـويـد: (يـاد آور هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم براى آدم سجده كنيد وهمگى جز ابليس سجده كردند) (و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس ). همانگونه كه در گذشته نيز ذيلآيات مربوط به آفرينش آدم گفته ايم اين سجده يكنوع خضوع و تواضع به خاطر عظمتخـلقـت آدم و امـتـيـاز او بـر سـايـر موجودات و يا سجده اى بوده است به عنوان پرستش دربرابر خداوند به خاطر آفرينش چنين مخلوق شگرفى . و نـيـز گـفـتـيـم گـر چـه ابـليـس در اينجا به عنوان استثناء از فرشتگان آمده ، اما او بهشهادت قرآن هرگز جزء فرشتگان نبوده ، بلكه بر اثر بندگى خدا در صف آنها قرارداشت او از جن بود و خلقت مادى داشت . بـه هـر حـال ابـليـس كـه بـاد كـبـر و غـرور در سـر داشـت و خـودخـواهـى و خـودبينى برعـقـل و هـوشـش پـرده افـكـنـده بـود، بـه گـمـان ايـنـكـه خـاك وگـل ، كه منبع همه بركات و سرچشمه حيات است كم اهميتتر از آتش است به عنوان اعتراضبـه پـيـشـگـاه خـدا (چـنـيـن گـفـت : آيـا مـن بـراى مـوجـودى سـجـده كـنـم كـه او را ازگل آفريده اى ) (قال اءاءسجد لمن خلقت طينا). ولى هـنـگـامـى كـه ديـد بـر اثـر ايـن استكبار و سركشى در برابر فرمان خدا از درگاهمـقـدسـش بـراى هـميشه طرد شد: (عرض كرد هر گاه به من تا روز قيامت مهلت دهى ، اينموجودى را كه بر من مقدم و گرامى داشتى تمام فرزندانش را گمراه خواهم ساخت و آنها رااز بـيـخ و بـن بـر مـى كـنـم ، و بـه گـمـراهـى مـى كـشـانـم ، بـجـز عـده كـمـى )!(قال اءراءيتك هذا الذى كرمت على لئن اءخرتن الى يوم القيامة لاحتنكن ذريته الا قليلا) (احـتـنـكـن ) از مـاده (احـتناك ) به معنى از ريشه كندن چيزى است ، لذا هنگامى كه ملخزراعـت را بـه كلى بخورد عرب مى گويد: احتنك الجراد الزرع ، بنابراين گفتار مزبوراشاره به اين است كه من كل بنى آدم را جز عده كمى از جاده اطاعت تو برمى كنم . اين احتمال نيز وجود دارد كه (احتنكن ) از ماده (حنك ) به معنى زير گلو بوده باشد،هـنـگامى كه طناب و افسار به گردن حيوان مى افكنند عرب تعبير به (حنتك الدابه )مى كند در واقع شيطان مى خواهد بگويد من به گردن همه آنها ريسمان وسوسه مى افكنمو به جاده خطا مى كشانم . در ايـن هـنـگـام بـراى ايـنـكـه مـيـدان آزمـايـشى براى همگان تحقق يابد، و وسيله اى براىپـرورش مؤ منان راستين فراهم شود كه انسان همواره در كوره حوادث پخته مى شود، و دربرابر دشمن نيرومند، قوى و قهرمان مى گردد، به شيطان امكان بقاء و فعاليت داده شده: (فرمود: برو، كسانى از آنها كه از تو پيروى كنند جهنم كيفرشان خواهد بود، كيفرىاست كافى و وافر)! (قال اذهب فمن تبعك منهم فان جهنم جزاؤ كم جزاء موفورا). به اين وسيله اعلام آزمايش كرد و سرانجام پيروزى و شكست در اين آزمايش بزرگ الهى رابيان فرموده . سـپـس طـرق نـفـوذ شـيـطـان و اسـبـاب و وسـائلى را كـه در وسـوسـه هـاى خـود بـه آنمتوسل مى شود به شكل جالب و گويائى چنين شرح مى دهد: (هـر كـدام از آنـها را مى توانى با صداى خودت تحريك و وسوسه كن ) (و استفزز مناستطعت منهم بصوتك ). (و لشـگـر سـواره و پـيـاده ات را بـه سـوى آنـهـا بـا فـريـادتگسيل دار)! (و اجلب عليهم بخيلك و رجلك ). (و در امـوال و فـرزنـدان آنـهـا شـركـت جـوى )! (و شـاركـهـم فـىالاموال و الاولاد). (و با وعده هاى دروغينت آنها را بفريب )! (وعدهم ). سـپـس هـشـدار مـى دهـد كـه (شـيـطان جز فريب و نيرنگ و غرور، وعده اى نمى دهد) (و مايعدهم الشيطان الا غرورا). ولى بـدان كـه (سـلطـه اى بـر بـنـدگان من نخواهى داشت ) (ان عبادى ليس لك عليهمسلطان ). (همين قدر كافى است كه پروردگارت ولى و حافظ اين بندگان است ) (و كفى بربكوكيلا). نكته ها: 1 - معنى چند لغت (استفزز) از ماده (استفزاز) به معنى تحريك و برانگيختن است ، تحريكى سريع وسـاده ، ولى در اصـل به معنى قطع و بريدن چيزى است ، لذا هر گاه پارچه يا لباسىپاره شود، عرب مى گويد (تفزز الثوب ). و استعمال اين لغت در معنى تحريك و برانگيختن به خاطر بريدن كسى از حق و كشاندن اوبه سوى باطل است . (اجـلب ) از مـاده (اجـلاب ) در اصـل از (جـلبـه ) بـه مـعنى فرياد شديد است ، واجـلاب بـه مـعـنـى رانـدن و حـركـت دادن با نهيب و فرياد مى باشد، و اينكه در بعضى ازروايـات از (جلب ) نهى شده يا به معنى آن است كه مامور جمع آورى زكات به هنگامىكـه بـراى گـرفتن حق شرعى به چراگاهها مى آيد. نبايد فرياد بزند و چهارپايان رادر چـراگـاهـشان وحشتزده كند، و يا اشاره به مسابقه اسب سوارى است كه هيچيك از شركتكنندگان در مسابقه نبايد به مركب ديگرى فرياد زند تا خودش پيشروى كند. (خـيـل ) بـه دو مـعـنى آمده است به معنى (اسبها) و به معنى (اسب سواران ) اما دراينجا به معنى دوم است و اشاره به لشكر سواره مى كند. و (رجـل ) بـه عكس آن به معنى لشكر پياده است ، البته شيطان لشكر سواره و پيادهاى بـه آن معنى كه در ارتش است ندارد، ولى مى دانيم دستياران فراوانى از جنس خود و ازجـنـس آدمـيـان دارد كـه براى اغواى مردم به او كمك مى دهند، بعضى سريعتر و نيرومندترهمچون لشكر سواره اند، و بعضى آرامتر و ضعيفتر همچون لشكر پياده ! 2 - وسائل متنوع وسوسه گرى شيطان گر چه در آيات فوق ، مخاطب شيطان است و خداوند به عنوان يك فرمان تهديدآميز به اومـى گـويـد هـر چـه از دسـتـت سـاخـتـه اسـت بـكـن و بـاوسائل گوناگون به اغواى بنى آدم برخيز، ولى در واقع هشدارى است به همه انسانهاكه طرق نفوذ شيطان را دريابند و از تنوع وسائل وسوسه هاى او آگاه شوند. جـالب ايـنـكـه قـرآن در آيـه فـوق بـه چـهـار بـخـش مـهـم و اصـولى از ايـنوسائل ، اشاره مى كند و به انسانها مى گويد كه از چهار طرف مراقب خويش باشند: الف : بـرنـامـه هـاى تـبـليـغـاتى - جمله و استفزز من استطعت منهم بصوتك كه بعضى ازمـفـسـران آن را تـنها به معنى نغمه هاى هوس انگيز موسيقى و خوانندگى تفسير كرده اندمـعـنـى وسـيـعـى دارد كـه هـر گـونـه تـبـليـغـات گـمـراه كـنـنـده را كـه در آن ازوسائل صوتى و سمعى استفاده مى شود شامل مى گردد. بـه ايـن تـرتـيـب نـخـسـتـيـن بـرنـامـه شـيـطـان ، اسـتـفـاده از ايـنوسائل است . ايـن مـسـاله مـخـصوصا در دنياى امروز كه دنياى فرستنده هاى راديوئى و دنياى تبليغاتگـسـترده سمعى و بصرى است ، از هر زمانى روشنتر و آشكارتر است ، چرا كه شياطين واحـزاب آنـهـا در شـرق و غـرب جـهـان بـر ايـن وسيله موثر تكيه دارند، و بخش عظيمى ازسرمايه هاى خود را در اين راه مصرف مى كنند، تا بندگان خدا را استعمار كنند و از راه حقكه راه آزادى و استقلال و ايمان و تقوى است منحرف سازند و به صورت بردگانى بىاراده و ناتوان درآورند. ب : استفاده از نيروى نظامى - اين منحصر به عصر و زمان ما نيست كه شياطين براى يافتنمنطقه هاى نفوذ به قدرت نظامى متوسل مى شوند، هميشه بازوى نظامى يكى از بازوهاىمـهـم و خـطـرنـاك هـمـه جـباران و ستمگران جهان بوده است ، آنها ناگهان در يك لحظه بهنيروهاى مسلح خود فرياد مى زنند و به مناطقى كه ممكن است با مقاومت سرسختانه ، آزادىو استقلال خويش را بازيابند گسيل مـى دارنـد، و حـتـى در عـصـر خـود مـى بـيـنـيـم بـرنـامـهگسيل سريع كه درست همان مفهوم (اجلاب ) را دارد تنظيم كرده اند، به اين ترتيب كهپاره اى از قدرتهاى جهانخوار غرب نيروى ويژه اى ، آماده ساخته اند كه بتوانند آن را دركـوتـاهـتـريـن مدت در هر منطقه اى از جهان كه منافع نامشروع شيطانيشان به خطر بيفتداعزام كنند و هر جنبش حق طلبانه اى را در نطفه خفه نمايند. و قـبـل از وصـول ايـن لشـكر سريع ، زمينه را با جاسوسان ماهر خود كه در واقع لشكرپياده اند آماده مى سازند. غافل از اينكه خداوند به بندگان راستينش در همين آيات وعده داده است كه شيطان و لشكراو هرگز بر آنها سلطه نخواهند يافت ! ج : بـرنـامـه هـاى اقـتـصـادى و ظـاهـرا انـسـانـى - يـكـى ديـگـر ازوسـائل مـوثـر نفوذ شيطان از طريق شركت در اموال و نفوس است ، باز در اينجا مى بينيمبـعضى از مفسران شركت در اموال را منحصرا به معنى (ربا)، و شركت در اولاد را فقطبـه مـعـنـى فـرزنـدان نامشروع دانسته اند در حالى كه اين دو كلمه معنى بسيار وسيعترىدارد كـه هـمـه امـوال حـرام و فـرزنـدان نـامـشـروع و غـيـر آن راشامل مى شود. مثلا در عصر و زمان خود مى بينيم كه شياطين جهانخوار، مرتبا پيشنهاد سرمايه گذارى وتاسيس شركتها و ايجاد انواع كارخانه ها و مراكز توليدى در كشورهاى ضعيف مى كنند، وزيـر پـوشش اين شركتها انواع فعاليتهاى خطرناك و مضر را انجام مى دهند، جاسوسهاىخود را به نام كارشناس فنى يا مشاور اقـتـصـادى و مـهـنـدس و تـكـنـيـسـيـن بـه ايـن كـشـورهـا اعـزام مـى دارنـد، و بـا لطـائفالحـيـل آخـريـن رمـق آنـهـا را مـى مـكـنـد و از رشـد و نـمـو واستقلال اقتصادى آنها جلوگيرى مى كنند. و نـيـز از طـريـق تـاسـيس مدارس ، دانشگاهها، كتابخانه ها، بيمارستانها، و جهانگردى درفـرزنـدان آنـهـا شـركـت مـى جـويـنـد، جـمـعـى را از آنـهـا بـه سـوى خـودمـتـمايل مى سازند، حتى گاهى با كمكهاى سخاوتمندانه از طريق بورس تحصيلى كه دراخـتـيار جوانان مى گذارند آنها را به طور كامل به فرهنگ و برنامه خود جلب مى كنند، ودر افكار آنها شريك مى شوند. ايـجـاد مـراكـز فـساد تحت پوشش ساختن هتلهاى بين المللى و كلوپهاى تفريحات سالم وسينماها و فيلمهاى گمراه كننده و مانند آن يكى از رايجترين برنامه هاى مخرب اين شياطيناسـت كـه نـه تـنـهـا فـحـشـاء را از ايـن طـريـق تـرويـج مـى كـنـنـد وعـامـل فـزونـى فـرزنـدان نامشروع مى شوند، بلكه نسلى منحرف سست و بى اراده ، بىخـيـال و هوسباز از اين طريق پرورش مى دهند، هر اندازه ما در برنامه هاى آنها باريكتر ودقيقتر شويم به عمق خطرات اين وسوسه هاى شيطانى آشناتر خواهيم شد. د: بـرنـامه هاى مخرب روانى - استفاده از وعده هاى مغرور كننده و انواع فريبها و نيرنگهايـكـى ديـگـر از بـرنامه هاى شيطانها است ، آنها روانشناسان و روانكاوان ماهرى را براىاغـفـال و فـريـب مردم ساده دل و حتى هوشيار تربيت كرده اند، گاهى به نام اينكه دروازهتمدن بزرگ در چند قدمى آنها است ، و يا اينكه در آينده نزديكى در رديف اولين كشورهاىمـتـمـدن و پـيـشـرو قـرار خـواهـنـد گـرفـت ، و يـا ايـنـكـهنسل آنها نسل نمونه و بى نظيرى است كه مى تواند در پرتو برنامه هاى آنان به اوجعـظـمـت بـرسـد و امـثـال ايـن خـيالات و پندارها، آنها را سرگرم مى سازند كه همه در جمله(وعدهم ) خلاصه مى شود! و گاهى به عكس از طريق تحقير و تضعيف روحيه و اينكه آنها هرگز توانائى مبارزه باقـدرتـهـاى عـظـيـم جـهانى را ندارند و ميان تمدنشان با تمدن كشورهاى پيشرفته صدهاسال فاصله است آنان را از هر گونه تلاش و كوششى باز مى دارند. ايـن قـصـه سـر دراز دارد، و طرق نفوذ شيطان و لشكريان او يك راه و دو راه نيست ، اينجااست كه عباد الله و بندگان راستين خدا با دلگرمى كه از وعده قطعى او در اين آيات بهدست مى آورند به جنگ با اين شياطين برمى خيزند و كمترين وحشتى به خود راه نمى دهندو مى دانند سر و صداى شياطين هر قدر زياد باشد بى محتوا و تو خالى است و با قدرتايمان و توكل بر خدا بر همه آنها مى توان پيروز شد و نقشه هاشان را نقش بر آب كردچـنـانـكه قرآن مى گويد و كفى بربك وكيلا: (خداوند بهترين حافظ و نگاهبان و يار وياور آنها است ). 3 - در زمينه اينكه خدا چرا شيطان را آفريد در تفسير سوره بقره آيه 39 بحث كرده ايم. هـمـچـنين در مورد وسوسه هاى شيطان در لباسهاى مختلف ، و معنى شيطان در قرآن در جلدششم صفحه 115 و جلد اول صفحه 136 بحث شده است . آيه و ترجمه
ربكم الذى يزجى لكم الفلك فى البحر لتبتغوا من فضله انه كان بكم رحيما(66) و اذا مـسـكم الضر فى البحر ضل من تدعون الا اياه فلما نجكم الى البر اعرضتم و كانالانسان كفورا(67) افامنتم ان يخسف بكم جانب البر او يرسل عليكم حاصبا ثم لا تجدوا لكم وكيلا(68) ام امـنـتـم ان يـعيدكم فيه تارة اخرى فيرسل عليكم قاصفا من الريح فيغرقكم بما كفرتمثم لا تجدوا لكم علينا به تبيعا(69)
|
ترجمه :
66 - پـروردگارتان كسى است كه كشتى را در دريا براى شما به حركت در مى آورد تااز نعمت او بهره مند شويد، او نسبت به شما مهربان است . 67 - و هنگامى كه در دريا ناراحتى به شما برسد همه كس را جز او فراموش خواهيد كرد،اما هنگامى كه شما را به خشكى نجات دهد روى مى گردانيد، و انسان كفران كننده است !. 68 - آيا از اين ايمن هستيد كه در خشكى (با يك زلزله شديد) شما را در زمين فرو ببرد ياطـوفـانـى از سنگريزه بر شما بفرستد (و در آن مدفونتان كند) سپس حافظ (و ياورى )براى خود نيابيد؟! 69 - يا اينكه ايمن هستيد كه بار ديگر شما را به دريا بازگرداند و تندباد كوبنده اىبـر شـمـا بـفـرستد و شما را بخاطر كفرتان غرق كند، حتى كسى كه خونتان را مطالبهنمايد پيدا نكنيد. تفسير: با اينهمه نعمت اينهمه كفران چرا؟! ايـن آيـات بـحثهائى را كه در زمينه توحيد و مبارزه با شرك در گذشته داشتيم تعقيب مىكـنـد، و از دو راه مـخـتـلف (راه استدلال و برهان - و راه وجدان و درون ) در اين موضوع واردبحث مى شود. نـخـسـت بـه تـوحـيـد استدلالى اشاره كرده ، مى گويد: (پروردگار شما كسى است كهكـشـتى را در دريا به حركت در مى آورد، حركتى مداوم و مستمر)! (ربكم الذى يزجى لكمالفلك فى البحر). بـديـهـى اسـت بـراى حركت كشتيها در دريا، نظاماتى دست بدست هم داده تا اين امر فراهمگردد: از يكسو آب به صورت مركبى راهوار آفريده شده ، از سوى ديگر وزن مخصوصبعضى از اشياء سبكتر از آب است آنچنان كه روى آب بماند، و يا اگر سنگينتر است آنرابه شكلى مى توان ساخت كه عملا وزن مخصوصى كمتر از آب پيدا كند، بطورى كه طاقتتحمل بارهاى سنگين و انسانهاى فراوانى داشته باشد. از سـوى سـوم نـيـروى مـحركى لازم است ، كه در زمانهاى گذشته بادهاى منظمى بود كهبـر صـفـحه اقيانوسها با نظم خاصى مى وزيد، و آشنائى به زمان و مسير و سرعت اينبـادهـا بـه نـاخـدايـان امـكـان مى داد كه از نيروى عظيم آن براى حركت كشتيهاى بادبانىاسـتـفـاده كـنـند، ولى امروز از نيروى بخار كه برادر باد است براى حركت كشتيهاى عظيماستفاده مى شود. از سـوى چـهـارم نـياز به وسيله راهيابى است كه در گذشته خورشيد و ستارگان آسمانبودند و امروز قطب نماها و نقشه ها هستند. بـه هـر حـال اگر اين چهار موضوع دست به دست هم نمى دادند و براى حركت منظم كشتيهاهـم آهـنـگ نـمـى شـدنـد انـسـان از ايـن وسـيـله بـسـيـار مـهـمحمل و نقل و مركب سوارى راهوار محروم مى ماند. البـتـه مـى دانـيـد كـشتيها هميشه بزرگترين وسيله نقليه انسانها بوده و هستند، هم اكنونكشتيهاى غول پيكرى داريم كه به اندازه يك شهر كوچك وسعت و سرنشين دارند. سـپـس اضـافـه مـى كـنـد: (هـدف از ايـن بـرنـامـه آنـسـت كـه شـمـا ازفضل خدا بهره گيريد) (لتبتغوا من فضله ). بـراى مـسـافـرتـهـاى خـودتـان ، بـراى نـقـل و انـتـقـالمال التجاره ها، و براى آنچه به دين و دنياى شما كمك مى كند. (چرا كه خداوند نسبت به شما مهربان است ) (انه كان بكم رحيما). از ايـن تـوحـيـد اسـتـدلالى كـه گوشه كوچكى از نظام آفرينش را كه حاكى از مبدء علم وقـدرت و حـكـمـت آفـريـدگـار اسـت نـشـان مـى دهـد، بـهاستدلال فطرى منتقل مى شود و مى گويد: فراموش نكنيد: (هنگامى كه ناراحتيها در دريابـه شما برسد (و گرفتار طوفان و امواج كوبنده و وحشتناك شويد) تمام معبودهائى راكـه مـى خـوانـيـد جـز خـدا از نـظـر شـمـا گـم مـى شـود) (و اذا مـسكم الضر فى البحرضل من تدعون الا اياه ). و بايد گم شود چرا كه طوفان حوادث پرده هاى تقليد و تعصب را كه بر فطرت آدمىافـتـاده كـنـار مى زند، و نور فطرت كه نور توحيد و خداپرستى و يگانه پرستى استجلوه گر مى شود، آرى در چنين لحظاتى همه معبودهاى پندارى و خيالى كه نـيـروى تـوهم انسان به آنها قدرت بخشيده بود همچون برف در آفتاب تابستان آب مىشوند و از ذهن محو مى گردند و تنها نور الله در آن مى درخشد. ايـن يـك قانون عمومى است كه تقريبا هر كس آن را تجربه كرده است كه در گرفتاريهاهـنـگـامـى كـه كـارد بـه اسـتـخـوان مى رسد، موقعى كه اسباب ظاهرى از كار مى افتند، وكمكهاى مادى ناتوان مى گردند، انسان به ياد مبدء بزرگى از علم و قدرت مى افتد كهاو قادر بر حل سختترين مشكلات است . كار نداريم كه نام اين مبدء را چه بگذارند همينقدر مى دانيم روزنه اميدى به قلب گشودهمـى شـود و نور لطيف و نيرومندى در دل مى پاشد، اين يكى از نزديكترين راهها به سوىخدا است ، راهى از درون جان و سويداى قلب . سـپـس اضـافـه مـى كند: اما شما فراموشكاران (هنگامى كه دست قدرت الهى شما را بهسـوى خـشـكـى نجات داد به او پشت مى كنيد و رو مى گردانيد و اصولا انسان كفران كنندهاست ) (فلما نجاكم الى البر اعرضتم و كان الانسان كفورا). بار ديگر پرده هاى غرور و غفلت ، تقليد و تعصب ، اين نور الهى را مى پوشاند و گردو غبار عصيان و گناه و سرگرميهاى زندگى مادى ، چهره تابناك آن را پنهان مى سازد. ولى آيـا فـكـر مى كنيد خداوند در خشكى و قلب صحرا نمى تواند شما را به مجازاتهاىشديد مبتلا سازد؟: (آيا شما از اين ايمنيد كه به فرمان او زمين بشكافد و شما را در كامخود فرو ببرد)؟ (افامنتم ان يخسف بكم جانب البر). و (آيـا از اين ايمنيد كه طوفانى از سنگ بر شما ببارد و شما را در زير سنگها مدفونسازد (عذابى كه به مراتب از غرق در درياها سختتر است ) سپس حافظ و نگهبانى پيدا نكنيد؟!) (او يرسل عليكم حاصبا ثم لا تجدوا لكم وكيلا). بـيـابـانـگـردان كـه مـخـصـوصـا بـا ايـن مـسـاله آشـنـا بـودنـد كـه گـاهـى طـوفـان دردل بـيـابـانـهـا مـى وزيـد و تـوده اى از شـن و سـنـگـريـزه را بـا خـودحـمـل مـى كـرد و در نـقـطـه ديـگـر فـرود مـى آورد، و تـلى عـظـيـمتـشـكـيـل مـى داد به گونه اى كه گاهى قطار شتران در زير آن دفن مى شدند، اهميت اينتهديد را بيشتر درك مى كردند. سپس اضافه مى كند: اى فراموشكاران آيا گمان كرديد اين آخرين بار بود كه شما نيازبـه سـفـر دريا پيدا كرديد؟ (آيا از اين ايمن هستيد كه بار ديگر بر اثر ضرورتها ونيازها خداوند شما را به قلب دريا بفرستد، و در آنجا به تندبادهاى كوبنده فرمان دهدكـه شـما را به خاطر كفر و كفرانتان غرق كند و آنگاه حتى كسى كه خون شما را مطالبهكـنـد و بـگـويـد چـرا؟ وجـود نـداشـتـه بـاشـد)؟! (ام امـنـتـم ان يـعـيـدكم فيه تارة اخرىفيرسل عليكم قاصفا من الريح فيغرقكم بما كفرتم ثم لا تجدوا لكم علينا به تبيعا). نكته ها: 1 - انسانهاى كم ظرفيت ايـن حـالت كـه بـه هنگام ظهور مشكلات به ياد خدا بيفتند و در راحتى او را فراموش كنند،حالت بسيارى از مردم است ، در اين گونه افراد، طبيعت ثانوى ، فراموشكارى است و عدمتوجه به واقعيات زندگى . بـنـابراين توجه به خدا و واقعيات زندگى ، يك حالت استثنائى براى آنها محسوب مىشود كه نياز به عوامل فوق العاده دارد، مادام كه آن حالت فوق العاده مـوجـود اسـت بـه يـاد خـدا هستند، اما به محض اينكه بر طرف شد به طبيعت انحرافى خودباز مى گردند، و خدا را به دست فراموشى مى سپرند. خـلاصه كمتر كسى را مى توان پيدا كرد كه در مشكلات سخت و طاقتفرسا به پيشگاه باعـظـمـت خـدا سـر فـرود نـيـاورد ولى مـى دانيم اين بيدارى و (توجه اضطرارى )، بىارزش است . افراد باايمان و مسلمانان راستين ، آنها هستند كه در راحتى و بلا، در سلامت و بيمارى ، درفـراوانـى و قـحـطـى ، در زنـدان و بـر تـخـت قـدرت ، و خـلاصـه در هـمـهحـال بـه يـاد او مى باشند، و اصولا اين تغيير حالات به هيچوجه آنها را دگرگون نمىسازد. روحـشـان بـقـدرى بـزرگ اسـت كـه هـمـه ايـنـها را در خود هضم مى كند، همچون على (عليهالسـلام ) كـه عـبـادت و زهـد و رسـيـدگـيش به دردمندان ، بر تخت قدرت همان بود كه درگوشه انزوا. چنانكه خودش در صفات پرهيزكاران مى فرمايد: نزلت انفسهم منهم فى البلاء كالتىنزلت فى الرخاء: (حال آنها در بلا و راحتى يكسان است ).
|
|
|
|
|
|
|
|