|
|
|
|
|
|
در ايـنـجا اين سؤ ال به ذهن مى رسد كه اگر اين بيانات گوناگون نتيجه معكوس دارد،ذكر آنها چه فائده اى خواهد داشت ؟! پاسخ اين سؤ ال روشن است و آن اينكه قرآن براى يك فرد يا يك گروه خـاص نـازل نـشـده بـلكـه بـراى كـل جـامـعه انسانى است ، و مسلما همه انسانها اين گونهنـيـسـتـنـد، بـلكـه بـسـيـارند كسانى كه اين دلائل مختلف را مى شنوند و راه حق را باز مىيـابـنـد، هر دسته اى از اين تشنگان حقيقت از يك نوع بيان قرآن بهره مى گيرند و بيدارمى شوند، و همين اثر، براى نزول اين آيات ، كافى است ، هر چند كوردلانى از آن نتيجهمعكوس بگيرند. به علاوه اين گروه متعصب لجوج گر چه راهشان خطا است و خود بدبختند، ولى حق طلبانمى توانند در مقايسه كردن خويش با آنها راه حق را بهتر بيابند كه در مقابله نور و ظلمتارزش نور بيشتر معلوم مى شود و ادب را حتى از بى ادبان مى توان آموخت . ضمنا از اين آيه اين درس را در زمينه مسائل تربيتى و تبليغى مى توان فرا گرفت كهبايد براى رسيدن به هدفهاى عالى تربيتى ، تنها از يك طريق استفاده نكرد، بلكه ازطـرق گـونـاگـون و وسـائل مـخـتـلف بهره گرفت ، كه مردم ذوقها و استعدادهاى مختلفىدارند، و براى نفوذ در هر يك بايد از راهى وارد شد و يكى از فنون بلاغت نيز همين است . دليل تمانع آيـه بـعـد بـه يـكى از دلائل توحيد، اشاره مى كند كه در لسان دانشمندان و فلاسفه بهعنوان (دليل تمانع ) معروف شده است ، مى گويد: اى پـيـامـبـر (بـه آنـهـا بـگـو اگـر بـا خـداونـد قـادرمـتـعـال ، خـدايـان ديـگـرى بود - آنچنان كه آنها مى پندارند - اين خدايان سعى مى كردندراهـى بـه خـداونـد بـزرگ صـاحـب عـرش پـيـدا كـنـنـد و بـر او غـالب شـونـد)(قل لو كان معه الهة كما يقولون اذا لابتغوا الى ذى العرش سبيلا). گر چه جمله (اذا لابتغوا الى ذى العرش سبيلا) مفهومش اين است كه آنها راهـى بـه سوى صاحب عرش پيدا مى كردند، ولى طرز سخن نشان مى دهد كه منظور پيداكردن راهى براى غلبه بر او، مخصوصا تعبير به (ذى العرش ) به جاى (الله )اشـاره بـه همين مطلب مى كند يعنى آنها هم مى خواستند (مالك عرش اعلا) شوند، و برپهنه جهان هستى حكومت كنند و به همين جهت به مبارزه با او برمى خاستند. به هر حال طبيعى است كه هر صاحب قدرتى مى خواهد قدرت خود را كاملتر و قلمرو حكومتخويش را بيشتر كند و اگر راستى خدايانى وجود داشت اين تنازع و تمانع بر سر قدرتو گسترش حكومت در ميان آنها در مى گرفت . در ايـنـجـا ممكن است گفته شود چه مانعى دارد كه خدايان متعدد با همكارى يكديگر بر اينعالم حكومت كنند؟ و چه لزومى دارد كه به تنازع برخيزند؟!. در پـاسـخ ايـن سؤ ال بايد به اين واقعيت توجه داشت كه قطع نظر از اينكه علاقه بهتـكـامـل و تـوسـعه قدرت براى هر موجودى طبيعى ، و قطع نظر از اينكه خدايانى را كهمشركان به آن اعتقاد داشتند داراى بسيارى از صفات بشرى بودند كه يكى از روشنترينآنـهـا عـلاقـه بـه حـكـومـت و قدرت بيشتر است ، قطع نظر از همه اينها اصولا لازمه تعددوجـود، اخـتـلاف اسـت ، چـرا كـه اگـر هيچگونه اختلافى در رويه و برنامه و جهات ديگرنباشد، تعدد معنى نخواهد داشت بلكه هر دو يك چيز خواهند بود (دقت كنيد). نظير اين بحث در آيه 22 سوره انبياء نيز آمده است آنجا كه مى گويد: لو كان فيهما الهةالا الله لفسدتا: (اگر در زمين و آسمان خدايان ديگرى جز (الله ) وجود داشتند نظام جهان به هم مى ريخت ). اشـتـبـاه نـشـود، ايـن دو بـيـان گـر چـه از پـاره اى جـهـات شـبـيـهـنـد ولى اشـاره بـه دودليـل مـخـتـلف مى كنند كه يكى بازگشت به (فساد نظم جهان ) بر اثر تعدد خداياناست ، و ديگرى قطع نظر از نظم جهان از وجود تمانع و تنازع در ميان خدايان متعدد سخنمى گويد (در ذيل آيه 22 سوره انبياء نيز در اين زمينه به خواست خدا سخن خواهيم گفت ). و از آنـجـا كـه در تـعـبـيـرات مـشـركـان ، خـداونـد بـزرگ تـا سـرحـد يـك طـرف نـزاعتـنـزل كـرده اسـت ، در آيـه بعد بلافاصله مى گويد: (خداوند از آنچه آنها مى گويندپاك و منزه است و از آنچه مى انديشند بسيار برتر و بالاتر است ) (سبحانه و تعالىعما يقولون علوا كبيرا). در واقـع در ايـن جـمـله كـوتـاه بـا چـهار تعبير مختلف ، پاكى دامان كبريائيش از اينگونهنسبتهاى ناروا بيان شده است : 1 - :(خداوند از اين نقائص و نسبتهاى ناروا منزه است ) (سبحانه ). 2 - (او برتر از آنست كه اينها مى گويند) (و تعالى عما يقولون ). 3 - بـا ذكـر كلمه (علوا) كه مفعول مطلق است و براى تاءكيد آمده اين گفتار را تاءكيدنموده است . 4 - سرانجام با تعبير به (كبيرا) تاكيد جديدى بر آن مى افزايد. قـابـل توجه اينكه جمله (عما يقولون ) (از آنچه آنها مى گويند) معنى وسيعى دارد كههـمـه نـسـبـتـهـاى نـارواى آنـان و لوازمـى را كـه در بـرداردشامل مى شود (دقت كنيد). سـپـس بـراى اثـبـات عـظـمـت مـقـام پـروردگـار و ايـنـكـه او بـرتـر ازخيال و قياس و گـمـان و وهـم مـشـركـان اسـت ، بـه بـيـان تـسـبيح موجودات جهان در برابر ذات مقدسشپرداخته ، مى گويد: (آسمانهاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند همگى تسبيحخدا مى گويند) (تسبح له السماوات السبع و الارض و من فيهن ). نه تنها آسمانها و زمين ، بلكه (هيچ موجودى نيست مگر اينكه تسبيح و حمد خدا مى گويدولى شـما تسبيح آنها را درك نمى كنيد) (و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهونتسبيحهم ). با اين حال او (حليم و غفور است ) (انه كان حليما غفورا). شـمـا را به خاطر شرك و كفرتان فورا مواخذه نمى كند، بلكه به مقدار كافى مهلت مىدهد و درهاى توبه را به روى شما باز مى گذارد تا اتمام حجت شود. بـه تـعـبـيـر ديـگر شما اين توانائى را داريد كه زمزمه تسبيح موجودات را از درون همهذرات جـهـان بـشـنـويـد، و بـه خـداونـد يـگـانـه قـادرمتعال پى بريد، ولى كوتاهى مى كنيد، خداوند همه شما را به اين كوتاهى فورا مواخذهو مـجـازات نـمـى كـنـد، بـلكـه بـراى شـمـا حـد اكـثـرمجال و فرصت را در راه شناخت توحيد و ترك شرك مى دهد. تسبيح و حمد عمومى موجودات جهان . در آيات مختلف قرآن ، سخن از تسبيح و حمد موجودات عالم هستى در برابر خداوند بزرگبـه مـيـان آمده كه شايد از همه صريحتر آيه مورد بحث باشد كه بدون هيچگونه استثناءهـمـه مـوجـودات عـالم هـسـتـى ، زمـين و آسمان ، ستارگان و كهكشانها، انسانها و حيوانات وبرگهاى درختان و حتى دانه هاى كوچك اتم را در اين تسبيح و حمد عمومى شريك مى داند. قـرآن مى گويد: عالم هستى يكپارچه زمزمه و غوغا است ، هر موجودى به نوعى به حمد وثناى حق مشغول است ، و غلغله اى خاموش در پهنه عالم هستى طـنـيـن افـكـنـده كـه بـى خـبـران تـوانائى شنيدن آنرا ندارند، اما انديشمندانى كه قلب وجـانشان به نور ايمان زنده و روشن است ، اين صدا را از هر سو به خوبى به گوش وجان مى شنوند و به گفته شاعر:
گر تو را از غيب چشمى باز شد |
نـطـق آب و نـطـق خـاك و نـطـق گـل |
هـسـت مـحـسـوس حـواس اهل دل ! |
با تو مى گويند روزان و شبان |
ما سميعيم و بصير و باهشيم |
با شما نامحرمان ما خامشيم |
از جمادى سوى جان جان شويد |
ولى در تفسير حقيقت اين حمد و تسبيح در ميان دانشمندان و فلاسفه و مفسران بسيار گفتگواست : بـعـضـى آنـرا حـمد و تسبيح حالى دانسته اند، و بعضى (قالى ) كه خلاصه نظراتآنها را با آنچه مورد قبول ما است ذيلا مى خوانيد: 1 - جـمـعـى مـعـتـقـدنـد كـه هـمـه ذرات مـوجـودات ايـن جـهـان اعـم از آنـچـه مـا آنـراعـاقـل مـى شـمـاريـم يا بيجان و غير عاقل همه داراى يكنوع درك و شعورند، و در عالم خودتسبيح و حمد خدا مى گويند، هر چند ما قادر نيستيم به نحوه درك و احساس آنها پى بريمو زمزمه حمد و تسبيح آنها را بشنويم . آيـاتـى مـانـند و ان منها لما يهبط من خشية الله : (بعضى از سنگها از ترس خدا از فرازكوهها به پائين مى افتند) (سوره بقره آيه 74). مانند فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين : (خداوند به آسمان و زمين فرمود از روى اطاعت يا كراهت به فرمان من آئيد، آنها گفتند مااز در اطـاعـت مـى آئيـم ) (سـوره فـصـلت آيه 11)... و مانند آن را مى توان گواه بر اينعقيده گرفت . 2 - بـسـيـارى مـعـتـقـدنـد كـه ايـن تـسـبـيـح و حـمـد، هـمـان چـيـزى اسـت كـه مـا آنـرا(زبـانـحـال ) مـى نـامـيـم ، حـقـيـقـى اسـت نـه مـجـازى ، ولى بـه زبـانحال است نه قال (دقت كنيد). توضيح اينكه : بسيار مى شود به كسى كه آثار ناراحتى و درد و رنج و بى خوابى درچـهـره و چـشم او نمايان است مى گوئيم : هر چند تو از ناراحتيت سخن نمى گوئى اما چشمتو مى گويد كه ديشب به خواب نرفتى ، و چهره ات گواهى مى دهد كه از درد و ناراحتىجانكاهى رنج مى برى ! ايـن (زبـانـحـال ) گـاهـى آنـقـدر قـوى و نـيـرومـنـد اسـت كـه (زبـانقال ) را تحت الشعاع خود قرار مى دهد و به تكذيب آن برمى خيزد و به گفته شاعر:
ايـن هـمـان چـيزى است كه على (عليه السلام ) در گفتار معروفش مى فرمايد: ما اضمر احدشـيـئا الا ظـهـر فـى فـلتـات لسـانـه و صـفـحـات وجـهـه : (هـرگـز كـسـى رازى را دردل نـهـان نـمـى كـنـد مـگـر ايـنـكـه در لابلاى سخنان ناآگاه و صفحه صورتش آشكار مىگردد). از سـوى ديـگـر آيـا مـى تـوان انـكـار كـرد كه يك تابلو بسيار زيبا كه شاهكارى از هنرراستين است گواهى بر ذوق و مهارت نقاش مى دهد و او را مدح و ثنا مى گويد؟ آيـا مـى تـوان انـكـار كـرد كـه ديـوان شـعر شعراى بزرگ و نامدار از قريحه عالى آنهاحكايت مى كند؟ و دائما آنها را مى ستايد؟ آيـا مـى تـوان مـنـكـر شـد كـه سـاخـتـمانهاى عظيم و كارخانه هاى بزرگ و مغزهاى پيچيدهالكـتـرونـيـك و امـثـال آنـهـا، بـا زبـان بيزبانى از سازنده و مخترع و مبتكر خود سخن مىگويند، و هر يك در حد خود از آنها ستايش مى كنند؟ بـنـابـرايـن بـايد قبول كرد كه عالم شگرف هستى با آن نظام عجيبش ، با آنهمه رازها واسـرار، بـا آن عـظـمـت خـيـره كـنـنده اش و با آن ريزه كاريهاى حيرت زا همگى (تسبيح وحمد) خدا مى گويند. مگر (تسبيح ) جز به معنى پاك و منزه شمردن از عيوب مى باشد؟ ساختمان و نظم اينعالم هستى مى گويد خالق آن از هر گونه نقص و عيبى مبرا است . مـگـر (حـمـد) چـيـزى جـز بـيـان صـفـات كـمال مى باشد؟ نظام جهان آفرينش از صفاتكـمـال خـدا، از عـلم بـى پـايـان و قـدرت بـى انـتـها و حكمت وسيع و فراگير او سخن مىگويد. مـخـصـوصـا بـا پـيشرفت علم و دانش بشر، و پرده برداشتن از گوشه هائى از اسرار ورازهاى اين عالم پهناور، اين حمد و تسبيح عمومى موجودات آشكارتر شده است . اگـر يـك روز آن شـاعـر نـكـتـه پـرداز هر برگى از برگهاى درختان سبز را دفترى ازمـعـرفـت كردگار مى دانست ، دانشمندان گياهشناس امروز درباره اين برگها نه يك دفتربـلكـه كـتـابـهـا نـوشـته اند، و از ساختمان اسرار آميز كوچكترين اجزاى آن يعنى سلولهاگـرفته تا طبقات هفتگانه برگ ، و دستگاه تنفسى آن ، و رشته هاى آبيارى و تغذيه وساير مشخصات بسيار پيچيده برگها در اين كتابها، بحثها كرده اند. بنابراين هر برگى شب و روز نغمه توحيد سر مى دهد و آواز رساى تسبيحش را در درونبـاغ و جـنـگـل ، بـر فراز كوهها، در خميدگى درهها پخش مى كند، اما بيخبران چيزى از آننمى فهمند، خاموشش مى شمارند و زبان بسته ! ايـن مـعـنـى بـراى تـسـبـيـح و حـمـد عـمـومـى مـوجـودات كـامـلاقـابـل درك اسـت و نـيـاز بـه آن نـدارد كـه مـا بـراى هـمـه ذرات عـالم هـسـتى درك و شعورقـائل شـويـم چـرا كـه دليـل قـاطـعـى بـراى آن در دسـت نـيـسـت و آيـات گـذشته نيز بهاحتمال زياد همان زبان حال را بيان مى كند. پاسخ به يك سؤ ال ولى در اينجا يك سؤ ال باقى مى ماند و آن اينكه اگر منظور از تسبيح و حمد حكايت نظامآفرينش از پاكى و عظمت و قدرت خدا است ، و (صفات سلبيه ) و (ثبوتيه ) او راشرح مى دهد پس چرا قرآن مى گويد شما حمد و تسبيح آنها را نمى فهميد؟ اگر بعضىنفهمند حداقل دانشمندان كه مى فهمند. ولى اين سؤ ال دو پاسخ دارد: نخست اينكه روى سخن با اكثريت مردم نادان و مخصوصا مشركان است و دانشمندان باايمانكه در اقليت قرار دارند از اين عموم ، مستثنا هستند كه هر عامى استثنائى دارد. ديگر اينكه آنچه ما از اسرار اين عالم مى دانيم در برابر آنچه نمى دانيم همانند قطره اىاست در برابر دريا و ذره كاهى است در مقابل يك كوه عظيم ، كه اگر درست بينديشيم حتىنام علم و دانش نمى توان بر آن گذاشت .
بنابراين در واقع ما تسبيح و حمد اين موجودات را هر چند دانشمند باشيم نمى شنويم چراكـه آنـچـه را مى شنويم تنها يك كلمه است از يك كتاب بزرگ و روى اين حساب مى توانبـه صـورت يـك حـكم عمومى خطاب به همه جهانيان گفت شما تسبيح و حمد موجودات عالمهستى را كه به زبانحال دارند درك نمى كنيد، زيرا آنچه درك مى كنيد بقدرى ناچيز استكه به حساب نمى آيد. 3 - بـعـضـى از مـفـسـران نـيـز احـتـمـال داده انـد كه حمد و تسبيح عمومى موجودات در اينجاتـركـيـبـى از زبـان (حـال ) و (قـال ) يا به تعبير ديگر (تسبيح تكوينى ) و(تشريعى ) باشد، چرا كه بسيارى از انسانها و همه فرشتگان از روى درك و شعور حمد و ثناى او مى گويند و همگى ذرات موجودات نيز با زبانحالشان از عظمت وبزرگى خالق بحث مى كنند. گـر چـه ايـن دو نـوع حـمد و تسبيح با هم متفاوت است ولى در قدر جامع يعنى مفهوم وسيعكلمه حمد و تسبيح ، مشترك مى باشند. ولى چنانكه پيدا است تفسير دوم با آن شرح كه بيان كرديم از همه دلچسب تر است . گوشه اى از روايات اهلبيت در روايـاتـى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه اهلبيت (عليهم السلام )رسيده تعبيرات جالبى در اين زمينه ديده مى شود، از جمله : يكى از ياران امام صادق (عليه السلام ) مى گويد: از تفسير آيه و ان من شى ء الا يسبحبـحـمـده سـؤ ال كـردم ، امـام (عـليـه السـلام ) فـرمـود:كل شى ء يسبح بحمده و انا لنرى ان ينقض الجدار و هو تسبيحها: (آرى هر چيز تسبيح وحـمـد خـدا مى گويد حتى هنگامى كه ديوار مى شكافد و صدائى از آن به گوش مى رسدآن نيز تسبيح است )! از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده كـه فـرمـود: نـهـىرسـول الله عـن ان تـوسـم البـهـائم فى وجوهها، و ان تضرب وجوهها لانها تسبح بحمدربـهـا: (پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: علامت داغ در صورت حيواناتنگذاريد و تازيانه به صورت آنها نزنيد، زيرا آنها حمد و ثناى خدا مى گويند). و نيز از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده : ما من طير يصاد فى بر و لا بحر و لا شى ءيصاد من الوحش الا بتضييعه التسبيح : (هيچ پرنده اى در صحرا و دريا صيد نمى شودو هيچ حيوان وحشى به دام صياد نمى افتد مگر به خاطر ترك تسبيح )! امام باقر (عليه السلام ) صداى گنجشكانى را شنيد، فرمود: مى دانيد اينها چه مـى گـويـنـد، ابـوحـمـزه ثـمـالى كه از ياران خاص امام بود مى گويد عرض كردم نه ،فـرمـود: يـسـبحن ربهن عز و جل و يسئلن قوت يومهن : (اينها تسبيح خداوند بزرگ را مىگويند و روزى خود را از او مى خواهند). در حـديث ديگرى مى خوانيم كه يك روز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نزد عايشهآمـد، فـرمـود: اين دو لباس مرا بشوى عرض كرد: اى رسولخدا ديروز شستم ، فرمود: اماعـلمـت ان الثوب يسبحن فاذا اتسخ انقطع تسبيحه (آيا نمى دانى كه لباس انسان نيزتسبيح خدا مى گويد و هنگامى كه چرك و آلوده شود تسبيح آن قطع مى شود)! در حـديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: للدابة على صاحبهاستة حقوق لا يحملها فوق طاقتها، و لا يتخذ ظهرها مجلسا يتحدث عليها، و يبدء بعلفها اذانزل ، و لا يسمها فى وجهها، و لا يضربها فانها تسبح و يعرض عليها الماء اذا مربها: (حيوان بر صاحبش ، شش حق دارد: بيش از توانائيش بر او بار نكند، پشت او را مجلسىبراى سخن گفتن قرار ندهد (بلكه هنگامى كه به ديگرى مى رسد و مى خواهد با او سخنبـگـويـد پـيـاده شـود و پـس از اتمام سخن سوار شود)، در هر منزلى وارد مى شود، نخستعـلف او را آمـاده كـنـد، علامت داغ در صورت او نگذارد، و او را نزند، چرا كه تسبيح خدا مىگويد و هنگامى كه بر چشمه آب و مانند آن مى گذرد، او را به كنار آب برد) (تا اگرتشنه است بنوشد). مجموعه اين روايات كه بعضى از آنها معانى دقيق و باريكى دارد نشان مى دهد كه اين حكمعمومى تسبيح موجودات ، همه چيز را بدون استثناء در بر مى گيرد و همه اينها با آنچه درتفسير دوم (تسبيح به معنى زبانحال و تكوين ) گفتيم كـامـلا سـازگـار است ، و اينكه در اين روايات خوانديم هنگامى كه لباس آلوده و كثيف مىشـود، تسبيح آن قطع مى گردد، ممكن است اشاره به اين باشد كه موجودات تا چهره پاكطـبـيـعـى دارند، انسان را به ياد خدا مى اندازند، اما هنگامى كه چهره پاك طبيعى خود را ازدست دادند ديگر آن يادآورى از بين مى رود. آيه و ترجمه
و اذا قرات القران جعلنا بينك و بين الذين لا يؤ منون بالاخرة حجابا مستورا(45) و جـعـلنـا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه و فى اذانهم وقرا و اذا ذكرت ربك فى القران وحدهولوا على ادبرهم نفورا(46) نـحـن اعـلم بـمـا يـسـتـمـعـون بـه اذ يـسـتـمـعـون اليـك و اذ هـم نـجـوى اذيقول الظلمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا(47) انظر كيف ضربوا لك الا مثال فضلوا فلا يستطيعون سبيلا(48)
|
ترجمه :
45 - و هـنـگـامـى كـه قـرآن مـى خـوانـى مـيان تو و آنها كه ايمان به آخرت ندارند حجابناپيدائى قرار مى دهيم ! 46 - و بـر دلهـاى آنـهـا پـوشـشـهـائى ، تا آن را نفهمند، و در گوشهايشان سنگينى ، وهنگامى كه پروردگارت را در قرآن به يگانگى ياد ميكنى پشت مى كنند برمى گردانند. 47 - ما مى دانيم آنها به چه منظورى به سخنان تو گوش فرا مى دهند، و هنگامى كه باهـم نـجـوا مـى كنند، در آن هنگام كه ستمگران مى گويند شما جز از انسانى كه سحر شدهاست پيروى نمى كنيد! 48 - ببين چگونه براى تو مثل مى زنند، و از همين رو گمراه شدند و قدرت پيدا كردن راه(حق ) را ندارند! شان نزول : جـمـعـى از مـفـسـران مـانـند طبرسى در مجمع البيان و فخر رازى در تفسير كبير و بعضىديـگـر در شـان نزول آيات فوق چنين گفته اند كه آيه نخست درباره گروهى از مشركاننـازل شـده كـه پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به هنگامى كه در شب تلاوتقرآن مى كرد و در كنار خانه كعبه نماز مى گذارد آزار مى دادند، و او را با سنگ مى زند ومانع دعوت مردم به اسلام مى شدند. خـداونـد بـه لطـفـش چـنـان كرد كه آنها نتوانند او را آزار كنند (و شايد اين از طريق رعب ووحشتى بود كه از پيامبر در دل آنها افكند). در روايـت ديـگـرى مـى خـوانيم هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرآن مىخـوانـد دو نـفـر از مـشركان در طرف راست و دو نفر در طرف چپ قرار مى گرفتند و كف مىزدنـد و سـوت مـى كـشـيدند و با صداى بلند اشعار مى خواندند تا صداى پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) به گوش مردم نرسد. (ابن عباس ) مى گويد: ابو سفيان و ابوجهل و غير آنها گاهى نزد پيامبر (صلى اللّهعـليه و آله و سلّم ) مى آمدند و به سخنان او گوش فرا مى دادند، روزى يكى از آنها بهديـگـران گـفت : اصلا من نمى فهمم محمد چه مى گويد؟ فقط مى بينم لبهاى او حركت مىكند! ولى ابـو سـفـيـان گـفـت : فـكـر مـى كـنـم بـعـضـى از سـخـنـانـش حـق اسـت ،ابـوجـهـل اظـهـار داشـت او ديـوانه است و ابولهب اضافه كرد او كاهن است ، ديگرى گفت اوشـاعـر اسـت و بـه دنـبـال ايـن سـخـنـان نـامـوزون و نـسـبـتـهـاى نـاروا آيـات فـوقنازل گشت . تفسير: بى خبران مغرور و موانع شناخت بـه دنـبـال آيـات گـذشـتـه ايـن سـؤ ال بـراى بسيارى پيش مى آيد كه با وضوح مسالهتـوحـيد به طورى كه همه موجودات جهان به آن گواهى مى دهند چرا مشركان اين واقعيت رانمى پذيرند؟ چرا آنها اين آيات گويا و رساى قرآن را مى شنوند و بيدار نمى شوند؟! آيـات مـورد بـحـث مـى تـوانـد اشـاره بـه پـاسـخ ايـن سـؤال باشد. نـخستين آيه مى گويد: (اى پيامبر! هنگامى كه قرآن مى خوانى ميان تو و آنها كه ايمانبـه آخـرت نـدارنـد، حجاب و پوششى قرار مى دهيم ) (و اذا قرات القرآن جعلنا بينك وبين الذين لا يؤ منون بالاخرة حجابا مستورا). ايـن حـجـاب و پـرده ، هـمـان لجـاجـت و تـعـصـب و خـودخـواهـى و غـرور وجـهـل و نـادانـى بـود كـه حـقـايـق قـرآن را از ديـدگـاه فـكـر وعـقل آنها مكتوم مى داشت و به آنها اجازه نمى داد حقايق روشنى همچون توحيد و معاد و صدقدعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مانند آنها را درك كنند. در اينكه مستور در اينجا صفت براى حجاب است ، يا براى شخص پيامبر (صلى اللّه عليهو آله و سـلّم )، و يـا حـقـايـق قـرآن ، بـحـثـى داريـم كه در نكات آخر مى خوانيد، همچنين درچگونگى نسبت دادن ايجاد اين حجاب به خداوند سخنى است كه در آنجا خواهد آمد. آيه بعد اضافه مى كند كه (ما بر دلهاى آنها پوششهائى قرار داده ايم تا قرآن را درك نـكـنـند و در گوشهايشان ثقل و سنگينى ) (و جعلنا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه وفى آذانهم وقرا). و لذا (هـنـگـامى كه پروردگارت را در قرآن به يگانگى ياد ميكنى آنها پشت مى كنند ورو بر مى گردانند) (و اذا ذكرت ربك فى القرآن وحده ولوا على ادبارهم نفورا). راسـتـى چـه عـجـيـب اسـت فـرار از حـق ، فرار از سعادت و نجات ، و فرار از خوشبختى وپيروزى و فهم و شعور. نـظير همين معنى در سوره (مدثر) آيات 50 و 51 آمده است : كانهم حمر مستنفرة فرت منقسورة : (گوئى آنها خران رم كننده اى هستند كه از شير ژيان مى گريزند! بـاز اضـافـه مـى كـند: (ما مى دانيم آنها به چه منظورى به سخنان تو گوش فرا مىدهند هنگامى كه نزد تو مى آيند و پاى سخنانت مى نشينند) (نحن اعلم بما يستمعون به اذيستمعون اليك ). و هنگامى كه آنها با هم نجوى مى كنند و سخنان در گوشى دارند (و اذ هم نجوى ). (هـنگامى كه ظالمان به مؤ منان مى گويند شما تنها از كسى پيروى مى كنيد كه مسحورشـده ، سـاحـران در عـقـل و هـوش او نـفـوذ كـرده ، و آنـرامختل ساخته اند) (اذ يقول الظالمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا). در حقيقت آنها به منظور درك حقيقت به سراغ تو نمى آيند و سخنانت را با گوش جان نمىشـنـوند، بلكه هدفشان آنست كه بيايند و اخلال كنند، وصله بچسبانند و مؤ منان را - اگربـتوانند - از راه بدر برند، اصولا كسى كه بر قلبش پوشش و در گوشش (در برابرشنيدن حق ) سنگينى است ، جز به چنين قصدهائى پاى سخن مردان حق نمى نشيند. در آخـريـن آيـه بـاز روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، ضمنعـبـارت كـوتـاهـى پـاسـخ دندانشكنى به اين گروه گمراه مى دهد و مى گويد: (بنگرچگونه براى تو مثل مى زنند (يكى ساحرت مى خواند ديگرى مسحور، يكى كاهن و ديگرىمـجـنـون ) و از هـمين رو آنها گمراه شده اند و قدرت پيدا كردن راه حق را ندارند (انظر كيفضربوا لك الامثال فضلوا فلا يستطيعون سبيلا ). نـه ايـنـكـه راه نـاپـيـدا بـاشـد و چـهـره حـق مـخـفـى گردد، بلكه آنها چشم بينا ندارند، وعقل و خرد خود را به خاطر بغض و جهل و تعصب و لجاج از كار انداخته اند. نكته ه : 1 - جمع بندى و مرورى بر اين آيات آيات فـوق ، ترسيم دقيقى از حال گمراهان و موانع شناخت مى كند، و به طور كلى مى گويد:آنـهـا سـه مـانـع بـزرگ شـنـاخـت دارنـد و گـرنـه ديـدن چـهـره حـق ،سهل و آسان است . نـخـسـت ايـنـكـه : مـيان تو و آنها حجابى افتاده است ، اين حجاب در حقيقت چيزى جز كينه ها،حـسـادتـهـا و بغض و عداوتها كه نسبت به تو دارند نيست ، اين امور سبب شده كه شخصيتوالاى تـو را نـبـيـنـنـد و عـظـمت گفتار و رفتار تو را درك نكنند، حتى خوبيها در نظرشانزشتى جلوه كند. ديـگـر ايـنـكـه مـنـهـاى كـيـنـه ها و حسادتى كه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )داشـتـنـد، اصـولا بر دلهاى آنها پرده جهل و تقليد كوركورانه افتاده بود به طورى كهحاضر نبودند سخن حق را از هيچكس بشنوند. بالاخره سومين مانع شناخت آنها اين بود كه حتى ابزار شناختشان ، مانند گوشها گوئى از سخن حق نفرت داشت و آنرا از خود بيرون مى افكند و (كر) مى شد،به عكس ، سخنان باطل كه با ذائقه هاشان سازگار بود و لذتبخش ، به سرعت در اعماقجانشان نفوذ مى كرد. مـخـصـوصـا بـه تـجـربـه ثـابـت شـده كـه انـسـان سـخـنـانـى را كـه بـه آنتـمـايـل نـدارد بـه سـختى مى شنود، و سخنانى كه مورد علاقه و عشق او است با سرعت وتـيـز گـوشـى مـخصوصى درك مى كند، گوئى تمايلات درونى در حواس ظاهرى انساننيز اثر مى گذارند، و آن را به رنگ خود درمى آورند. نـتـيـجـه ايـن مـوانـع سـه گـانـه آن بود كه اولا از شنيدن حق فرار مى كردند، مخصوصاهـنـگامى كه سخن از يگانگى خدا به ميان مى آمد كه با اساس همه معتقدات شرك آلودشانتـنـاقـض داشـت بـه سـرعـت مـى گـريـخـتـنـد، ثـانيا براى تقويت خط انحرافى خود بهتوجيهات غلط درباره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و سخنانش پرداخته ، هر كداماو را به چيزى متهم مى ساختند: ساحر، شاعر، مجنون و ديوانه ! و ايـن چـنين است سرنوشت همه دشمنان حق كه اعمال و صفات رذيله آنها حجابى است براىآنان . و اينجا است كه مى گوئيم : اگر كسى بخواهد صراط مستقيم حق را بپويد و از انحراف وگمراهى در امان بماند بايد قبل از هر چيز در اصلاح خويشتن بكوشد. دل را از بـغـض و كـيـنـه و حسد و عناد، و روح را از كبر و غرور و نخوت ، و خلاصه وجودخـود را از صـفـات رذيـله پـاك كـنـد، چـرا كـه آئيـنـه قـلب هـر گـاه از ايـنرذائل پـاك شـود و صـيـقـل يـابـد، هـمـه حـقـايـق در آن پـرتـوافـكـن خـواهـد بـود به هميندليـل گـاهى افراد بى سواد پاكدل ، حقايقى را مى فهمند كه دانشمند تهذيب نايافته ،قدرت درك آنرا ندارد. 2 - چرا اين حجابها به خدا نسبت داده شده ؟ اين آيات مانند بسيارى ديگر از آيات قرآن ، وجود اين حجابها را به خدا نسبت مى دهد و مىگـويـد: مـا بـر دلهـاى آنها پرده مى افكنيم ، ميان تو و ايشان حجاب قرار مى دهيم ، و درگوششان سنگينى . تعبيراتى كه افراد بى خبر ممكن است از آن استشمام مكتب جبر كنند، در حالى كه اينها همانآثار و خاصيتهاى اعمالشان است . در واقـع خود آنها هستند كه با گناهان و صفات زشتشان اين حجابها را مى آفرينند، ولىچـون خـاصـيـت هـر چـيـزى از نـاحـيـه خـدا اسـت و او اسـت كـه درعمل زشت و صفات رذيله اين اثر را آفريده به او نيز مى توان نسبت داد. در ايـن بـاره در بـحثهاى گذشته كرارا صحبت كرده ايم ، و شواهد فراوانى از قرآن نيزآورده ايم . 3 - حجاب مستور چيست ؟ در معنى (حجاب مستور) ميان مفسران گفتگو است : الف ـ (مستور) را صفت (حجاب ) مى دانند و مى گويند ظاهر تعبير قرآن اين است كهاين حجاب از ديده ها پنهان است ، در واقع حجاب كينه و عداوت و حسادت چيزى نيست كه باچـشـم ديـده شـود، ولى بـا ايـن حـال پـرده ضـخيمى ميان انسان و شخصى كه مورد كينه وحسادت او است ايجاد مى كند. ب - بـعـضـى ديـگـر مـسـتـور را بـه مـعـنـى (سـاتـر) دانـسـتـهـانـد (زيـرا اسـممـفـعـول گـاهـى بـه مـعنى فاعل مى آيد، همانگونه كه در همين سلسله آيات نيز بعضى ازمفسران (مسحور) را به معنى (ساحر) دانسته اند). ج - بـعـضـى ديـگر توصيف حجاب را به مستور يك توصيف مجازى مى دانند و مى گويندمـنظور اين نيست كه اين حجاب مستور است بلكه حقايقى كه ماوراء اين حجاب است مستور مىباشد (مانند شخصيت پيامبر و صدق دعوت او و عظمت سخنانش ). امـا دقـت در ايـن سـه تـفـسـيـر نـشـان مـى دهـد كـه تـفـسـيـراول با ظاهر آيه هماهنگتر است . در بعضى از روايات نيز مى خوانيم كه گاهى دشمنان سرسخت پيامبر (صلى اللّه عليهو آله و سـلّم ) بـه سـراغ او مـى آمـدنـد در حـالى كـه او بـا يـاران خـودمـشغول تلاوت قرآن بود اما او را نمى ديدند، گوئى عظمت خيره كننده پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) مانع مى شد كه اين كوردلان او را ببينند و بشناسند و آزار دهند. 4 - اكنه و وقر چيست ؟ (اكـنـه ) جـمـع (كـنـان ) (بـر وزن زيـان ) دراصل به معنى هر پوششى است كه چيزى را با آن مستور مى كنند، اما (كن ) (بر وزن جن) به معنى ظرفى است كه چيزى را در آن محفوظ مى دارند. و جمع كن ، اكنان است ، سپس اينمعنى توسعه يافته و به هر چيزى كه سبب مستور شدن است مانند پرده و خانه و اجسامىكه انسان در پشت آن خود را پنهان مى كند گفته شده است . (وقـر) (بـر وزن جـبـر) بـه معنى سنگينى است كه در گوش پديد مى آيد و وقر (بروزن رزق ) به معنى بار سنگين است . 5 - تفسير جمله (ما يستمعون ) بـه در مـعـنـى ايـن جمله ، دو تفسير ذكر كرده اند: بعضى مانند طبرسى در مجمع البيان وفخر رازى در تفسير كبير، آنرا به معنى (انگيزه استماع ) گرفته اند، يعنى ما مـى دانـيـم آنها به چه انگيزهاى به سخنان تو گوش فرا مى دهند، براى درك حق ، نه ،بـلكـه بـراى اسـتـهزاء و وصله چسباندن و توجيهات انحرافى و سرانجام گمراه شدن وگمراه كردن ديگران . بعضى ديگر (همچون علامه طباطبائى در الميزان ) آنرا به معنى (وسيله استماع گرفتهانـد، يعنى ما آگاهيم آنها به چه گوشهائى به سخنان تو گوش فرا مى دهند و آگاهيماز دلهاى آنها و از نجواهاى آنها (تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد). 6 - چرا نسبت مسحور به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى دادند؟ (مسحور) به معنى (سحر شده ) و ساحر به معنى سحر كننده است . تـوصـيف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مسحور از ناحيه دشمنان يا به خاطراين بوده است كه مى خواستند از اين طريق نسبت جنون به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسـلّم ) دهـنـد، و بگويند ساحران در فكر و عقل او نفوذ كرده ، و به وسيله ساحران - العياذبالله - اختلال حواس يافته . بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه مسحور به معنى ساحر باشد زيرا چنانكه گفتيماسم مفعول گاهى به معنى اسم فاعل مى آيد) به اين ترتيب نفوذ خارق العاده كلام پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در دلهاى آماده مردم حق طلب ، به سحر نسبت مى دادند كهخود، اين اعتراف ضمنى جالبى است بر نفوذ عجيب گفتار او. 7 - وحشت مشركان از نداى توحيد در آيـات بـالا خـوانـديـم كـه مـشركان مخصوصا از شنيدن نداى توحيد سخت به وحشت مىافـتـادنـد و پـا بـه فـرار مـى گـذاشتند چرا كه زير بناى همه زندگى آنها شرك و بتپرستى بود و همه نظامات حاكم بر جامعه آنها، نظامهاى شرك آلود. اگر پاى توحيد به ميان مى آمد، نه تنها عقائد مذهبيشان بلكه نظام اجتماعى ، اقتصادى وسياسى و فرهنگيشان كه از شرك مايه مى گرفت نيز به هم مى ريخت . حـكـومت از آن مستضعفان مى شد، و مستكبران سقوط مى كردند، استثمار كه از نتائج نظاماتشـرك آلود اسـت بـرچيده مى شد و نفى طبقات ( طبقه استثمار كننده و استثمار شونده ) برجاى آن مى نشست . لذا سـردمـداران شـرك سـخـت كوشش داشتند كه نداى توحيد به گوش كسى نرسد، ولىآنـهـا - هـمـانـگـونه كه آيات فوق اشاره مى كند - ظالمان و ستمگرانى بودند كه هم بهتوده هاى مستضعف ستم مى كردند و هم به خويشتن چرا كه هر ظالم و منحرفى گور خود رابا دست خود مى كند. جـالب ايـنـكـه : قـرآن مـى گـويد: مشركان براى اينكه مجوزى براى فجور و ادامه گناهبـيـابـنـد كـرارا مـى پـرسـيـدنـد كـى روز قـيـامـت بـر پـا مـى شـودبـل يـريـد الانـسـان ليـفجر امامه يسئل ايان يوم القيامة (سوره قيامت آيه 5 و 6 اشاره بهاينكه اينها هم بهانه جوئى براى فرار از زير بار مسئوليتها است . آيه و ترجمه
و قالوا اذا كنا عظما و رفتا انا لمبعوثون خلقا جديدا(49) قل كونوا حجارة او حديدا(50) او خـلقـا مـمـا يـكـبـر فـى صـدوركـم فـسـيـقـولون مـن يـعـيـدنـاقـل الذى فـطـركـم اول مـرة فـسـيـنـغـضـون اليـك روسـهـم و يـقـولون مـتـى هـوقل عسى ان يكون قريبا(51) يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده و تظنون ان لبثتم الا قليلا(52)
|
ترجمه :
49 - و گـفـتـنـد آيـا هـنـگـامـى كـه مـا استخوانهاى پوسيده و پراكنده اى شديم دگر بارآفرينش تازهاى خواهيم يافت ؟! 50 - بگو: شما سنگ و آهن باشيد. 51 - يـا هـر مخلوقى كه در نظر شما از اين هم سختتر است (و از حيات و زندگى دورتر،بـاز خـدا قـادر اسـت شـما را به زندگى مجدد بازگرداند) آنها به زودى مى گويند چهكسى ما را باز مى گرداند؟ بگو همان كسى كه روز نخست شما را آفريد، آنها سر خود را(از روى تـعجب و انكار) به سوى تو خم مى كنند و مى گويند: در چه زمانى خواهد بود؟!بگو شايد نزديك باشد. 52 - هـمـان روز كه شما را (از قبرهايتان ) فرا مى خواند، شما هم اجابت مى كنيد در حالىكه حمد او مى گوئيد و تصور مى كنيد تنها مدت كوتاهى (در جهان برزخ ) درنگ كرديد. تفسير: رستاخيز قطعى است در آيـات گـذشـتـه سـخـن از تـوحيد و مبارزه با شرك بود، اما در آيات مورد بحث سخن از(مـعـاد) كـه در هـمـه جـا مـكـمل مساله توحيد است به ميان آمده ، و همانگونه كه سابقا همگـفـتـه ايـم اسـاسـيـتـريـن اعـتـقـادات اسـلامـى را عـقـيـده بـه مـبـدء و مـعـادتـشـكيل مى دهد و اعتقاد به اين دو اصل است كه انسان را از نظر عملى و اخلاقى تربيت مىكـنـد، از آلودگـى و گـنـاه بـاز مـى دارد و بـه انجام وظيفه دعوت مى كند، و او را در مسيرتكامل به پيش مى برد. در ايـن آيـات بـه سه سؤ ال و يا سه ايراد منكران معاد پاسخ گفته شده است : نخست مىگـويـد: آنـهـا گـفـتـنـد هـنـگـامـى كـه مـا بـه اسـتـخـوانـهـائىتـبـديـل شـديـم و ايـن اسـتخوانها نيز پوسيده و متفرق شد، آيا باز آفرينش جديدى پيداخواهيم كرد؟! (و قالوا ء اذا كنا عظاما و رفاتا ء انا لمبعوثون خلقا جديدا). آيـا اصـلا ايـن امـكـان دارد كـه اسـتخوانهاى پوسيده و متلاشى شده كه هر ذره اى از آن دركنارى افتاده است از نو جمع آورى شود سپس لباس حيات بر آن بپوشانند؟ اسـتـخـوان پـوسـيـده مـتـلاشـى شـده كـجـا و يـك انـسـان زنـده و نـيـرومـنـد وعاقل كجا؟ ايـن تـعـبـيـر مـانـنـد بسيارى از تعبيرات ديگر قرآن در زمينه معاد نشان مى دهد كه پيامبر(صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) همواره در دعوت خود سخن از مساله (معاد جسمانى ) مىگـفـت كـه ايـن جـسـم بـعـد از متلاشى شدن بازميگردد، و گرنه هر گاه سخن تنها از معادروحانى بود اينگونه ايرادهاى مخالفان به هيچوجه معنى نداشت . قـرآن در پـاسـخ آنـهـا مـى گـويـد: بـگـو اسـتـخـوان پـوسـيـده و خـاك شـده كـهسـهـل اسـت (شـمـا سـنـگ و آهـن هـم كـه بـاشـيـد، باز خدا قادر است لباس حيات در تنتانبپوشاند) (قل كونوا حجارة او حديدا). (حـتـى اگر مخلوقى از سنگ و آهن سختتر و از حيات و از زندگى دورتر، و از اين جهت درنـظر شما بسيار بزرگ باشد باز خداوند مى تواند جامه حيات در تن آن كند) (او خلقامما يكبر فى صدوركم ). روشـن اسـت كه استخوانها بعد از پوسيدن تبديل به خاك مى شوند، و خاك هميشه آثارىاز حـيـات دارد، گـيـاهـان از خـاك مـى رويـنـد، مـوجـودات زنده در خاك پرورش مى يابند، واصل وجود آدمى نيز از خاك است ، كوتاه سخن اينكه خاك دروازه حيات و زندگى است . ولى سـنـگ و آهـن يـا مـوجـوداتـى از ايـنـها سختتر فاصله شان با حيات و زندگى بسياربـيـشتر است ، هرگز گياهى از دل سنگ و آهن برنمى خيزد، اما قرآن مى گويد در پيشگاهقدرت خدا اينها اهميت ندارد، هر چه باشيد و هر چه شويد باز امكان بازگشتتان به حياتو زندگى محفوظ است . سـنـگـهـا مـى پـوسـنـد و تـبـديـل بـه خـاك مـى شـونـد، و جـوانـه هـاى حـيـات ازدل خاك برمى خيزد. آهـنـهـا نـيـز مـى پوسند و متلاشى مى شوند و با موجودات ديگر اين كره خاكى تركيب مىيابند و مبداء حيات و زندگى مى شوند. هر موجودى را كه در اين زمين تصور كنيم از فلزات و شبه فلزات و مواد آلى در ساختمانبـدن انـسـانـهـا بـه كـار رفـتـه اسـت ، و ايـن نـشـان مـى دهـد كـه قـابـليـتتبديل به موجود زنده در همه موجودات اين عالم هست ، هر چند بعضى در يك مرحله نزديكتر قرار دارند همچون خاك ، و پارهاى دورترند همچون سنگ و آهن . دومـيـن ايـراد آنـهـا اين بود كه مى گفتند: بسيار خوب اگر بپذيريم كه اين استخوانهاىپـوسـيـده و مـتـلاشـى شـده قابل بازگشت به حيات است چه كسى قدرت انجام اين كار رادارد، چـرا كـه ايـن تـبـديـل را يـك امـر بـسـيـار پـيـچـيـده ومـشـكـل مـى دانـسـتـنـد (آنـهـا مـى گويند چه كسى ما را باز مى گرداند؟) (فسيقولون منيعيدنا). پـاسـخ ايـن سـؤ ال را قـرآن چـنـين مى گويد: (به آنها بگو همان كسى كه شما را روزاول آفريد) (قل الذى فطركم اول مرة ). اگـر در قـابـليـت (قـابـل ) شـك داريـد كـه شـمـا دراول خاك بوديد چه مانعى دارد بار ديگر خاك شويد و به زندگى بازگرديد. و اگـر در فاعليت (فاعل ) شك داريد همان خدائى كه در آغاز شما را از خاك آفريد مىتـوانـد بـار ديـگـر ايـن كـار را تـكـرار كـنـد كـه حـكـمالامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد. سرانجام به سومين ايراد آنها مى پردازد و مى گويد: (آنها سر خود را از روى تعجب وانـكـار تـكان مى دهند و مى گويند: چه زمانى اين معاد واقع مى شود؟) (فسينغضون اليكرؤ سهم و يقولون متى هو). (سـيـنـغـضـون ) از مـاده (انـغـاض ) بـه مـعـنـى حـركـت دادن سـر بـه سـوى طـرفمقابل از روى تعجب است . آنـهـا در حـقيقت با اين ايراد خود مى خواستند اين مطلب را منعكس كنند كه به فرض اين مادهخـاكـى قـابـل تـبـديـل بـه انـسـان بـاشـد، و قـدرت خـدا را نـيـزقبول كنيم ، اما اين يك وعده نسيه بيش نيست و معلوم نيست در چه زمانى واقع مى شود؟ اگردر هـزاران يـا مـيليونها سال بعد باشد چه تاثيرى در زندگى امروز ما مى كند، سخن ازنقد بگو و نسيه را رها كن . قرآن در پاسخشان مى گويد: (به آنها بگو شايد زمان آن نزديك باشد) (قل عسى ان يكون قريبا). و البـتـه نـزديك است چرا كه مجموعه عمر اين جهان هر چه باشد در برابر زندگى بىپايان در سراى ديگر لحظه زود گذرى بيش نيست . و از ايـن گـذشـتـه ، اگر قيامت در مقياسهاى كوچك و محدود ما دور به نظر برسد آستانهقيامت كه مرگ است به همه ما نزديك است چرا كه مرگ قيامت صغرى است ، (اذا مات الانسانقامت قيامته )، درست است كه مرگ ، قيامت كبرى نيست ولى ياد آور آنست . ضمنا تعبير به (عسى ) شايد اشاره به اين است كه هيچكس تاريخ قيام قيامت را دقيقانـمـى دانـد حـتـى شـخـص پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اين از علومى است كهمخصوص ذات پروردگار است و جز او كسى از آن آگاه نيست . در آيـه بـعـد بـى آنـكـه تـاريـخ دقيقى از قيامت ذكر كند بعضى از خصوصيات آنرا چنينبيان مى كند: (اين بازگشت به حيات روزى خواهد بود كه شما را از قبرهايتان فرا مىخـوانـد، و چـه بـخـواهـيـد و چـه نـخـواهـيـد دعوت او را اجابت مى كنيد و حمد خداگويان بهزندگى بازمى گرديد) (يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده ). و آن روز اسـت كـه فـاصـله مـرگ و رسـتاخيز يعنى دوران برزخ را كوتاه خواهيد شمرد وگـمـان مـى كـنـيـد كـه تـنـها مدت كمى در عالم برزخ درنگ كرديد (و تظنون ان لبثتم الاقليلا). آرى آن روز ايـن احـسـاس به انسان دست مى دهد كه دوران برزخ هر چند طولانى بوده ، دربرابر عمر بى نهايت در عالم بقاء، لحظات زود گذرى بيش نيست . بـعـضـى از مفسران اين احتمال را نيز داده اند كه منظور اشاره به توقف در دنيا است يعنىآن روز است كه مى دانيد زندگى دنيا چندان طولانى نبوده ، ساعاتى بوده كوتاه و بسيارزود گذر. آيه و ترجمه
و قـل لعـبـادى يـقـولوا التى هى احسن ان الشيطن ينزغ بينهم ان الشيطن كان للانسن عدوامبينا(53) ربكم اعلم بكم ان يشاء يرحمكم او ان يشاء يعذبكم و ما ارسلنك عليهم وكيلا(54) و ربك اعلم بمن فى السموت و الا رض و لقد فضلنا بعض النبين على بعض و اتينا داودزبورا(55) قل ادعوا الذين زعمتم من دونه فلا يملكون كشف الضر عنكم و لا تحويلا(56) اولئك الذيـن يـدعـون يـبـتـغون الى ربهم الوسيلة ايهم اقرب و يرجون رحمته و يخافونعذابه ان عذاب ربك كان محذورا(57)
|
ترجمه :
53 - بـه بـنـدگـانـم بـگـو سـخنى بگويند كه بهترين باشد چرا كه شيطان (بوسيلهسخنان ناموزون ) ميان آنها فتنه و فساد مى كند، هميشه شيطان دشمن آشكارى براى انسانبوده است . 54 - پـروردگـار شما ازنيات و اعمال ) شما آگاهتر است اگر بخواهد (و شايسته ببيند)شـمـا را مـشـمـول رحـمـت خـود مـى كـنـد و اگـر بـخـواهـد مـجـازات مـى كـنـد و مـا تـو راوكيل بر آنها نساخته ايم (كه ملزم باشى آنها اجبارا ايمان بياورند). 55 - پـروردگـار تو از حال همه كسانى كه در آسمانها و زمين هستند آگاهتر است و (اگرتـو را بـر ديـگران برترى داديم بخاطر شايستگى تو است ) ما بعضى از پيامبران رابر بعضى ديگر برترى داديم ، و به داود زبور بخشيديم . 56 - بـگـو كـسـانى را كه غير از خدا (معبود خود) مى پنداريد بخوانيد، آنها نمى توانندمشكلى را از شما بر طرف سازند و نه تغييرى در آن ايجاد كنند. 57 - آنـهـا كـسـانـى هـسـتند كه خودشان وسيله اى (براى تقرب ) به پروردگارشان مىطلبند، وسيله اى هر چه نزديكتر، و به رحمت او اميدوارند و از عذاب او مى ترسند چرا كههمه از عذاب پروردگارت پرهيز و وحشت دارند. تفسير: برخورد منطقى با همه مخالفان از آنجا كه در آيات پيشين سخن از مبدء و معاد و دلائلى بر اين دو مساله مهم اعتقادى در ميانبـود، در آيـات مـورد بحث ، روش گفتگو و استدلال با مخالفان مخصوصا مشركان را مىآمـوزد چـرا كـه مـكتب هر قدر عالى باشد و منطق قوى و نيرومند ولى اگر با روش صحيحبـحـث و مـجـادله تواءم نگردد و به جاى لطف و محبت ، خشونت بر آن حاكم گردد، بى اثرخواهد بود. لذا در نـخـسـتـيـن آيـه مـى گـويـد (بـه بندگان من بگو سخنى را بگويند كه بهترينباشد) (و قل لعبادى يقولوا التى هى احسن ). بـهـتـريـن از نـظر محتوى ، بهترين از نظر طرز بيان ، و بهترين از جهت تواءم بودن بافضائل اخلاقى و روشهاى انسانى . چرا كه اگر قول احسن را ترك گويند و به خشونت در كلام و مخاصمه و لجاج برخيزندشيطان در ميان آنها فساد و فتنه مى كند (ان الشيطان ينزغ بينهم ). و فـرامـوش نـكـنـيـد شـيـطـان در كـمـيـن نشسته و بيكار نيست (زيرا شيطان از آغاز دشمنآشكارى براى انسان بوده است ) (ان الشيطان كان للانسان عدوا مبينا) در اينكه منظور از (عباد) در اين آيه كيانند؟ دو عقيده متفاوت در ميان مفسران وجود دارد كههر يك با قرائنى تاييد مى شود: 1 - مـنـظـور از (عـبـاد) بـنـدگـان مشركند، گر چه آنها راه خطا را پيش گرفته اند اماخداوند براى تحريك عواطف انسانى آنها با تعبير به عبادى (بندگانم ) از آنها ياد كردهو آنـانـرا دعوت مى كند كه به سراغ (احسن ) يعنى كلمه توحيد و نفى شرك بروند ومـراقـب وسـوسـه هاى شيطان باشند، و به اين ترتيب هدف از بيان اين آيات بعد از ذكردلائل تـوحـيد و معاد نفوذ در دل مشركان است تا آنها كه آمادگى دارند، بيدار شوند و بهراه آيند. آيات بعد - چنانكه خواهد - آمد نيز متناسب با اين معنى است . مـكـى بـودن ايـن سـوره بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه در آن زمـان حـكـم جـهـادنازل نشده بود و تنها راه مبارزه ، مبارزه منطقى بود نيز اين معنى را تاييد مى كند. 2 - كـلمـه عـبادى اشاره به مؤ منان است ، و روش بحث با دشمنان را به آنها مى آموزد چراكـه گـاهـى مـؤ منان تازه كار طبق روشى كه از پيش داشتند با هر كس كه در عقيده با آنهامـخـالف بـود بـه خـشـونـت مـى پـرداخـتـنـد، و آنـهـا را صـريـحـااهـل جـهـنـم و عـذاب و شـقـى و گـمـراه مـى خـوانـدنـد، و خـود رااهل نجات ، و اين سبب ميشد كه مخالفان يك حالت منفى در برابر دعوت پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) به خود بگيرند. از ايـن گـذشـتـه تـعبيرات توهين آميز مخالفان نسبت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) كه بعضى از آنها در آيات پيشين گذشت مانند مسحور، مجنون ، كاهن ، شاعر، گاهىسبب مـى شـد كـه مؤ منان عنان اختيار را از دست بدهند و به مقابله با آنها در يك مشاجره لفظىخشن برخيزند و هر چه مى خواهند بگويند. (قـرآن ) مـؤ مـنـان را از ايـن كـار بـاز مـى دارد و دعـوت بـه نـرمش و لطافت در بيان وانتخاب بهترين كلمات را مى كند تا از فساد شيطان بپرهيزند. البته كلمه (بينهم ) (در ميان آنها) طبق اين تفسير مفهومش اين است كه شيطان ، سعى مىكـنـد مـيـان مـؤ مـنـان و مـخالفانشان فساد كند و يا سعى مى كند در دلهاى مؤ منان به طرزمـرمـوزى نـفـوذ كـنـد و آنـها را به فساد و افساد دعوت نمايد (زيرا ينزغ از ماده نزغ بهمعنى ورود در كارى به نيت افساد است ). ولى بـا تـوجـه بـه مجموع قرائن ، تفسير دوم با ظاهر آيه سازگارتر است چرا كه درقرآن كلمه عبادى معمولا براى مؤ منان ذكر مى شود. عـلاوه بـر ايـن در شـان نـزولى كـه بـعـضـى از مـفـسـراننـقـل كـرده انـد مـى خـوانيم مشركان در مكه ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) راآزار مى كردند، هنگامى كه آنها در فشار قرار مى گرفتند به پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سـلّم ) اصـرار مـى كردند كه به ما اجازه جهاد بده (يا اجازه خشونت در سخن و مبارزهبه مثل ) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فرمود هنوز چنين دستورهائى به من دادهنشده است : در اين هنگام آيات فوق نازل گشت (و به آنها دستور داد تنها به مبارزه منطقىادامه دهند). آيـه بـعـد اضـافـه مـى كـنـد: پـروردگـار شـمـا ازحـال شـمـا آگـاهـتـر اسـت ، اگـر بـخـواهـد شما را مشمول رحمت خويش قرار مى دهد، و اگربخواهد مجازاتتان خواهد كرد (ربكم اعلم بكم ان يشا يرحمكم او ان يشا يعذبكم ). در ارتـبـاط بـه دو تـفـسـيـر آيـه قـبل ، اين آيه نيز تاب دو تفسير دارد: نخست اينكه : اىمشركان و اى افراد بى ايمان ، خداى شما هم رحمت واسعه دارد و هـم مـجـازات دردنـاك و شـمـا را شـايـسـتـه هـر يـك بـبـيـنـد،مـشـمـول آن مـى سـازد، چـه بـهـتـر كـه دسـت بـه دامـن رحـمـت واسـعه او بزنيد و از عذابشبپرهيزيد. امـا طـبـق تـفـسـيـر دوم مـفـهـومـش چـنـيـن اسـت : گـمـان نـكـنـيـد كـه شـمـا مـؤ مـنـان تـنـهـااهـل نجاتيد و ديگران اهل دوزخند، خدا از اعمال شما و دلهاى شما آگاهتر است ، اگر بخواهدبـه گـنـاهـانـتـان شـمـا را مـجـازات مـى كـنـد و اگـر بـخـواهـدمـشـمـول رحـمـت مى سازد، كمى به حال خود بينديشيد و درباره خود و ديگران عادلانه ترقضاوت كنيد. به هر حال در پايان آيه روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده وبـه عـنـوان دلدارى و پـيـشگيرى از ناراحتى فوق العاده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسـلّم ) از عـدم ايـمـان مـشـركـان مـى فـرمـايـد: (مـا تـو راوكـيل بر آنها نساخته ايم كه ملزم باشى حتما آنها ايمان بياورند) (و ما ارسلناك عليهموكيلا). وظـيـفه تو ابلاغ آشكار و دعوت مجدانه به سوى حق است ، اگر ايمان آوردند چه بهتر وگرنه زيانى به تو نخواهد رسيد، تو وظيفه خود را انجام داده اى ! گـر چـه مخاطب در اين جمله شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، ولى بعيدنـيـسـت - مـانـند بسيارى ديگر از خطابهاى قرآن - هدف همه مؤ منان باشند، در اين صورتقـريـنـه ديـگـرى خـواهـد بـود بر تفسير دوم ، چرا كه قرآن مى گويد: وظيفه شما مسلميندعوت به حق است ، خواه ايمان بياورند يا نه ، بنابراين جوش و خروش بى حد كه موجبتوسل به خشونت در سخن ، و هتاكى و توهين شود دليلى ندارد. آيـه بـعـد سـخـن را از ايـن فـراتـر مـى بـرد و مـى گـويـد خـدا تـنـهـا آگـاه ازحـال شـمـا نـيـسـت بـلكـه : (پـروردگـارت نـسـبـت بـهحـال هـمه كسانى كه در آسمانها و زمين هستند، از همه آگاهتر است ) (و ربك اعلم بمن فىالسماوات و الارض ) سپس اضافه ميكند: (ما بعضى از پيامبران را بر بعض ديگرى فضيلت بخشيديم و بهداود كتاب زبور داديم ) (و لقد فضلنا بعض النبيين على بعض و آتينا داود زبورا). ايـن جمله در حقيقت پاسخ به يكى از ايرادات مشركان است ، كه با تعبير تحقير آميزى مىگفتند آيا خداوند شخص ديگرى را نداشت كه محمد يتيم را به نبوت انتخاب كرد؟ وانگهىچه شد كه او سرآمد همه پيامبران و خاتم آنها شد؟!.
|
|
|
|
|
|
|
|