|
|
|
|
|
|
آنـهـا بـا اين سخن نهايت ايمان و اعتماد خود را به ربوبيت پروردگار و صفات پاك او وهـم بـه وعـده هـائى كـه داده اسـت ، اظهار مى دارند، سخنى كه در آن هم ايمان به توحيد وصفات حق و عدالت او درج است و هم نبوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و معاد، وبه اين ترتيب اصول دين را در يك جمله جمع مى كنند. بـاز بـراى تـاكـيـد بـيشتر در تاثير آن آيات الهى و اين سجده عاشقانه در آيه بعد مىگويد: (آنها با تمام صورت بر خاك مى افتند، اشكشان جارى مى شود، و خشوعشان دربرابر پروردگار افزون مى گردد) (و يخرون للاءذقان يبكون و يزيدهم خشوعا) تكرار جمله (يخرون للاذقان ) هم دليل بر تاءكيد است ، هم استمرار. همچنين استفاده از فعل مضارع (يبكون ) دليل بر ادامه گريه هاى عاشقانه آنها است . و نيز به كار بردن فعلمـضـارع در (يـزيـدهـم خـشـوعـا) (خـشـوع آنـهـا افـزون مـى شـود)دليـل ديـگـرى بـر ايـن اسـت كـه هرگز در يك حال متوقف نمى مانند و هميشه به سوى قلهتـكـامل پيش مى روند، و هر زمان خشوع آنها افزون مى گردد (خشوع حالت تواضع و ادبجسمى و روحى است كه انسان در مقابل شخص و يا حقيقتى داشته باشد). نكته ها: 1 - برنامه ريزى براى تعليم و تربيت - يكى از درسهاى مهم كه آيات فوق به ما مىآمـوزد لزوم بـرنـامـه ريـزى بـراى هر گونه انقلاب فرهنگى و فكرى و اجتماعى ، و هرگـونـه بـرنـامـه تـربـيتى است ، چرا كه اگر چنين برنامه اى تنظيم نگردد و در مقاطعمـخـتـلف هـر كـدام بـه مـوقـع خود پياده نشود شكست قطعى است ، حتى قرآن مجيد يكجا برپـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل نشد، هر چند در علم خدا يكجا بود و يكبار درشـب قـدر مـجـمـوعـا بـر پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) عـرضـه شـد، امـانزول اجرائى آن در طول 23 سال در مقطعهاى مختلف زمانى و با برنامه ريزى دقيق بود. جـائى كـه خدا با آن قدرت و علم بى پايانش چنين كند تكليف انسانها روشن است . اصولاايـن يـك قـانـون و سـنـت الهـى اسـت كـه نـه تـنـهـا در عـالم (تـشريع ) بلكه در عالم(تكوين ) نيز عينيت دارد، هرگز شنيده ايد كودكى از مادر يك شبه متولد شود؟ و يا ميوهاى بـر درخـت يـك سـاعته شيرين و رسيده گردد؟ بنابراين چگونه مى توان انتظار داشتكـه مـخـصـوصـا در مـرحـله سـازنـدگـى يـك جامعه از نظر فكرى و فرهنگى و يا از نظراقتصادى و سياسى يكشبه همه چيز اصلاح شود. ايـن سـخـن بـدين معنى نيز هست كه اگر از تلاشهاى خود در كوتاه مدت نتيجه نگرفتيم ،هـرگـز نـبايد ياس و نوميدى به خود راه دهيم ، و دست از ادامه تلاش و كوشش برداريم .تـوجـه داشـتـه بـاشـيـم كـه غـالبـا پـيـروزيـهـاى نـهـائى وكامل در دراز مدت است . 2 - رابطه علم و ايمان - درس ديگرى كه از آيات فوق به وضوح مى توان فرا گرفت، رابـطـه عـلم و ايـمـان اسـت ، مـى گـويد: شما چه به اين آيات الهى ايمان بياوريد چهنياوريد، (عالمان ) نه تنها به آن ايمان مى آورند بلكه آنچنان عشق به (الله ) در وجودشان شعله مى كشد كه بى اختيار در برابر آن به سجده مى افتندو سيلاب اشك بر رخسارشان جارى مى شود، و هر زمان خضوع و خشوعشان بيشتر و ادب واحترامشان نسبت به اين آيات فزونتر مى گردد!. تـنـهـا فـرومـايـگـان جاهل هستند كه در برخورد با حقائق گاه با بى اعتنائى و گاهى باسـخريه و استهزاء از كنار آن مى گذرند، و اگر اين گونه افراد احيانا جذب به سوىايمان بشوند ايمانى ضعيف و ناپايدار و خالى از عشق و شور و حرارت خواهند داشت . بـعـلاوه ايـن تـاكـيـد مـجـددى اسـت بـر ابـطـالفـرضـيـه پـوچ آنـهـا كـه خـيـال مـى كـنـنـد ديـن رابـطـه ى بـاجـهـل بـشـر دارد، قرآن مجيد بر ضد اين ادعا در موارد مختلف تاكيد مى كند كه علم و ايمانهـمـه جـا بـا هـم هـسـتـنـد، ايـمـان عـميق و پابرجا جز در سايه علم ممكن نيست ، و علم نيز درمراحل عاليتر و بالاتر از ايمان كمك مى گيرد (دقت كنيد). آيه و ترجمه
قـل ادعـوا الله او ادعـوا الرحـمـن ايا ما تدعوا فله الاسماء الحسنى و لا تجهر بصلاتك و لاتخافت بها و ابتغ بين ذلك سبيلا(110) و قـل الحـمـد لله الذى لم يـتـخـذ ولدا و لم يـكـن له شـريك فى الملك و لم يكن له ولى منالذل و كبره تكبيرا(111)
|
ترجمه :
110 - بـگـو (الله ) را بـخـوانـيـد، يا (رحمن ) را، هر كدام را بخوانيد (ذات پاكشيكى است و) براى او نامهاى نيك است ، و نمازت را زياد بلند يا آهسته مخوان و در ميان ايندو راهى (معتدل ) انتخاب كن . 111 - و بگو ستايش براى خداوندى است كه نه فرزندى براى خود انتخاب كرده ، و نهشريكى در حكومت دارد و نه ولى (و حامى ) به خاطر ضعف و ذلت ، و او را بسيار بزرگبشمر. شاءن نزول : مـفـسـران در شـاءن نـزول نـخـسـتـيـن آيـه فـوق از (ابـن عـبـاس ) چـنـيـننـقـل كـرده انـد كـه پيامبر يك شب در مكه در حال سجده بود و خدا را به نام يا رحمان و يارحـيـم مـى خـواند، مشركان بهانه جو از فرصت استفاده كرده و گفتند ببينيد اين مرد (ما راسـرزنـش مـى كـند كه چرا چند خدائى هستيم اما) خودش دو خدا را پرستش مى كند، در حالىكـه مـى پـنـدارد مـوحـد اسـت و يـك مـعـبـود بـيـشـتـر نـدارد، آيـه فـوقنازل شد و به آنها پاسخ گفت (كه اين اسمهاى متعدد از يك ذات پاك خبر مى دهد). تفسير: آخرين بهانه ها بـه دنـبـال ايـرادهـاى سـست و بى اساسى كه در آيات گذشته از زبان مشركان مطرح وپاسخ داده شد، در اين سلسله آيات به آخرين بهانه هاى آنها مى رسيم ، و آن اينكه : آنهامـى گفتند چرا پيامبر، خدا را به نامهاى متعددى مى خواند با اينكه مدعى توحيد است قرآندر پاسخ آنها مى گويد: (بـگـو شـمـا او را بـه نـام (الله ) بـخوانيد و يا به نام رحمان هر كدام را بخوانيدفـرق نـمـى كـنـد بـراى او نـامـهـاى مـتـعـدد نـيـك اسـت )(قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن اياما تدعوا فله الاسماء الحسنى ). ايـن كـوردلان حـتـى از زنـدگى روزمره خود غافل بودند كه گاه براى يك شخص ، يا يكمكان و مانند آن اسمهاى مختلفى مى گذارند كه هر كدام معرف از زواياى وجود او بود. آيـا بـا ايـن حـالتـعـجـب دارد خـدائى كه وجودش از هر نظر بى نهايت است و منبع و سرچشمه همه كمالات ،هـمـه نـعـمـتـهـا و تـمـام نـيكيها است و گرداننده اصلى همه چرخهاى اين جهان مى باشد بهتـنـاسـب هـر كـارى كـه انجام مى دهد و هر كمالى كه ذات مقدسش دارد نام مخصوص داشتهباشد؟!. اصـولا خـدا را بـا يـك نـام نـمى توان خواند، و نمى توان شناخت ، بلكه نامهاى او بايدهـمـچـون صـفـاتـش بـى پـايـان باشد، تا بتواند بيانگر آن ذات شود، ولى از آنجا كهالفاظ ما، مانند همه چيزمان ، محدود است نمى توانيم جز نامهاى محدودى براى او پيدا كنيمو لذا معرفت و شناخت ما هم هر چه باشد محدود است ، حتى پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) با آن وسعت روح مى فرمايد: (ما عرفناك حقمعرفتك ). ولى ايـن دليـل بـر آن نيست كه به اندازه عقل و درايت خويش او را نشناسيم ، به خصوصكـه او خودش در شناخت ذاتش به ما كمك بسيار فرموده و با نامهاى گوناگون در كتابشاز خـود يـاد كـرده اسـت ، و در بـيـانـات اولياء دينش به نامهاى بيشترى كه به هزار نامبالغ مى شود برخورد مى كنيم . بـديـهـى اسـت همه اينها اسم است ، و يك معنى اسم ، علامت و نشانه است ، همه اينها نشانههـائى از ذات پـاك او مـى بـاشـد، و تـمـام ايـن خـطـوط بـه يـك نـقـطه منتهى مى گردد، وبهيچوجه از توحيد ذات و صفات او نمى كاهد. از مـيـان ايـنهمه اسماء قسمتى اهميت و عظمت بيشترى دارد، زيرا معرفت و آگاهى فزونترىبه ما مى دهد كه از آن به اسماء حسنى در قرآن و روايات اسلامى تعبير شده است ، و طبقروايـت معروفى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : (خداوند نود و نهاسم دارد هر كس آنها را شماره كند داخل بهشت خواهد شد)! دربـاره مـعـنى اسماء حسنى و اين 99 اسم به طور مشروح در جلد هفتم صفحه 25 به بعدذيل آيه 180 سوره اعراف (و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها) بحث مشروحى آورده ايم . امـا مهم آن است كه بدانيم معنى شمارش اين اسماء اين نيست كه تنها اين نامها را بر زبانجارى كنيم و خدا را به آن بخوانيم تا بهشتى شويم يا مستجاب الدعوة . بـلكـه هـدف (تـخـلق ) به اين اسماء و پياده كردن پرتوى از نامهاى عالم و رحمان ورحـيـم و جـواد و كـريم ... در وجودمان مى باشد تا هم بهشتى مان كند و هم دعايمان در همهحال مستجاب ! در حـديـثـى كـه مـرحـوم صـدوق در كـتـاب (تـوحـيـد) از (هـشـام بـن حـكـم )نـقـل كـرده چـنـيـن مى خوانيم : هشام مى گويد: از امام (عليه السلام ) پيرامون نامهاى خدا ومبداء اشـتـقـاق ايـن نـامـهـا (يـعـنـى اصـلى كـه ايـن نـام از آن گـرفـتـه شـده ) سـؤال كردم ، و گفتم آيا (الله ) از چه چيز مشتق است ؟. امام (عليه السلام ) فرمود: اى هشام ! از (اله ) (كه به معنى تحير است ) گرفته شدهو اله مفهومش اين است كه ماءلوهى داشته باشد (كسى كه حيران و سرگردان در شناخت عمقذات او است ). ولى اى هـشـام ! اين را بايد بدانى كه (اسم ) غير از (مسمى ) است ، كسى كه تنهااسم را پرستش كند بدون معنى و محتوا كافر است ، و در حقيقت چيزى را نپرستيده ، و كسىكه اسم و مسمى را هر دو پرستش كند او هم كافر است زيرا دوگانه پرست است !. امـا كـسـى كـه تـنـهـا مـسـمـى را بپرستد نه اسم را (بلكه اسم را نشانه و علامتى براىرسيدن به آن معنى بداند) اين حقيقت توحيد راستين است - فهميدى اى هشام ؟! او مى گويد: عرض كردم كمى بيشتر برايم توضيح دهيد. فـرمـود: خـداونـد بـزرگ 99 اسم ، دارد اگر هر اسمى مسمائى داشت بايد 99 خدا داشتهبـاشـيـم ، ولى (الله ) نـامـى اسـت كـه بـه هـمـه ايـن صـفات اشاره مى كند، و به هرحال همه نامهاى او غير از ذات او است . اى هـشـام ! نـان نـام خـوردنـى است ، و آب نام نوشيدنى ، و لباس نام پوشيدنى است ، وآتش نام آن ماده سوزنده است (اما همه اينها نام است ، آنچه را ما مى خوريم ، مى نوشيم ، مىپوشيم و از سوزش آن مى هراسيم نام نيست ، بلكه همان عينيت خارجى است ). از ايـن بـحـث بگذريم : در ذيل آيه مورد بحث نظر به گفتگوى مشركان در مكه در رابطهبا نماز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اينكه مى گفتند: او نماز خود را بلند مىخواند و مـا را نـاراحـت مـى كند، اين چه عبادتى است ؟ اين چه برنامه اى است ؟ به پيامبر (صلىاللّه عـليـه و آله و سـلّم ) دسـتـور مـى دهـد: (نـمازت را زياد بلند مخوان ، زياد هم آهستهمخوان ، بلكه ميان اين دو راه اعتدال را انتخاب كن ) (و لا تجهر بصلاتك و لا تخافت بهاو ابتغ بين ذلك سبيلا). بـنابراين آيه فوق كارى به مساله نمازهاى (جهريه ) و (اخفاتيه ) به اصطلاحمـعـروف فـقـهـى ندارد، بلكه ناظر به افراط و تفريط در بلند خواندن و آهسته خواندناسـت ، مـى گـويـد نه بيش از حد بلند بخوان و فرياد بزن ، و نه بيش از حد آهسته كهتنها حركت لبها مشخص شود و صدائى به گوش نرسد. شـاءن نـزولى را كـه بـسـيـارى از مـفـسـران از ابـن عـبـاسنقل كرده اند نيز مويد همين معنى است . روايـات مـتـعـددى كـه از طـرق اهـلبـيـت از امـام بـاقـر و امـام صـادق (عـليـه السـلام ) درذيل اين آيه آمده است نيز اشاره به همين تفسير مى كند. بـنـابراين تفسيرهاى ديگرى كه براى اين آيه ذكر شده است همگى بيگانه از مطلب بهنظر مى رسد. امـا ايـنـكـه حـد اعـتـدال در ايـنـجـا چگونه است ، و جهر و اخفاتى كه از آن نهى شده چه مىباشد؟ ظاهر اين است كه (جهر) به معنى فرياد كشيدن ، و (اخفات ) به معنى آهستهخواندن آنچنان كه خود انسان هم نشنود مى باشد. در تـفـسـيـر (عـلى بـن ابـراهـيـم ) از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) چـنـيـننقل شد كه در تفسير آيه فرمود: الجهر بها رفع الصوت ، و التخافت بها مالم تسمعنفسك ، و اقراء بين ذلك : (جهر اين است كه زياد صدا را بلند كنى ، و اخفات آن است كهحتى خودت نشنوى ، هيچيك از اين دو را انجام نده ، بلكه حد وسط ميان آن دو را انتخاب كن ). و اما (اخفات ) و (جهر) در نمازهاى روزانه ، و شبانه - همانگونه كه در بالا اشارهكـرديـم - حـكـم ديـگـرى اسـت ، بـا مـفـهـوم ديـگـر، كـهدلائل جداگانه دارد، و فقهاى ما (رضوان الله عليهم ) مدارك آن را در (كتاب الصلوة )آورده اند. نكته : اين حكم اسلامى يعنى اعتدال در جهر و اخفات از دو نظر به ما ديد و درك مى بخشد: نـخـسـت از ايـن نـظـر كـه مـى گويد: عبادات خود را آنچنان انجام ندهيد كه بهانه به دستدشمنان بدهد، آنها را به استهزاء و ايرادگيرى وادارد، چه بهتر كه توام با متانت و آرامشو ادب باشد كه نه تنها نتوانند بر آن خرده گيرى كنند بلكه نمونه اى از شكوه و ادباسلامى و ابهت و عظمت عبادات گردد. آنها كه سعى دارند در مواقعى كه مردم استراحت كرده اند با صداهاى گوشخراشى كه ازبلندگوهاى پرغوغا راه مى اندازند موجوديت جلسات خود را نشان دهند و به پندار خود باايـن عـمـل صـداى اسـلام را به گوش ديگران برسانند، اين نه تنها صداى اسلام نيست ،بلكه باعث پراكندگى مردم از اسلام و در نتيجه ضربه اى است به تبليغات دينى . ديـگـر ايـنـكـه : ايـن بـايـد الگـوئى بـاشـد بـراى هـمـهاعـمال ما و تمام برنامه هاى اجتماعى و سياسى و اقتصادى ، بايد همه اينها دور از افراطكـاريـهـا و تـنـدرويـهـا، و تـفـريـطـكـارى و مـسـامـحـه وسـهل انگارى باشد، و اصل اساسى (و ابتغ بين ذلك سبيلا) كه در آيه فوق آمده همهجا رعايت گردد. سـرانـجـام بـه آخـريـن آيـه اين سوره (سوره اسراء) مى رسيم آيه اى كه با حمد خداوندسـوره را پـايـان مـى دهـد هـمانگونه كه با تسبيح ذات پاك او سوره آغاز شده بود، و درحـقـيـقـت ايـن آيـه نـتـيـجه اى است بر كل بحثهاى توحيدى اين سوره و محتواى همه آن مفاهيمتوحيدى . روى سـخـن را بـه پـيامبر كرده ، چنين مى گويد: (بگو حمد و سپاس مخصوص خداوندىاست كه نه فرزندى براى خود انتخاب كرده و نه شريكى در حكومت و مالكيت جهان دارد، ونـه سـرپـرسـتـى بـراى حـمـايـت در بـرابـر ذلت و نـاتـوانـى ) (وقـل الحـمـد لله الذى لم يـتـخـذ ولدا و لم يـكـن له شـريـك فـى المـلك و لم يكن له ولى منالذل ). و چنين خدائى با چنان صفات از هر چه فكر كنى برتر و بالاتر است (بنابراين او رابزرگ دار و به عظمت بى انتهايش آشنا شو) (و كبره تكبيرا). نكته ها: 1 - تـنـاسـب صـفات سه گانه - در آيه فوق به سه قسمت از صفات خدا اشاره شده كهبا توجه به فرمان ذيل آيه به چهار صفت تكميل مى شود: نـخـسـت نـفـى فـرزنـد اسـت ، چـرا كـه داشـتـن فـرزنـد هـمدليل بر نياز، و هم جسمانى بودن ، و هم شبيه و نظير داشتن است ، و خداوند نه جسم استو نه نياز دارد و نه شبيه و نظير!. و دومـى نـفـى شـريـك اسـت چـرا كـه وجـود شـريـكدليل بر محدوديت قدرت و حكومت ، و يا عجز و ناتوانى ، و يا وجود شبيه و نظير است ، ومـى دانـيـم خـدا از هـمـه اين صفات پاك است ، قدرتش همچون حكومتش نامحدود و هيچ شبيهىبراى او نيست . و سومى نفى ولى و حامى در برابر مشكلات و شكستها است ، كه نفى اين صفت نيز از خداوند بزرگ و بى نهايت بديهى است . و بـه تـعـبـير ديگر اين آيه هر گونه كمككار و شبيه را از خداوند نفى مى كند، چه آنكسكه پائينتر باشد (همچون فرزند) و آن كس كه همسان باشد (همچون شريك ) و آنكس كهبرتر باشد (همچون ولى ). مـرحـوم (طـبـرسـى ) در (مجمع البيان ) از بعضى از مفسران كه نامشان را صريحاذكـر نـكـرده چـنـيـن نـقل مى كند كه اين آيه ناظر به نفى اعتقاد انحرافى سه گروه است :نـخست مسيحيان و يهود كه براى خدا فرزند قائل بودند، و ديگر مشركان عرب كه براىاو شريكى مى پنداشتند، و لذا در مراسم صبح مى گفتند: لبيك لا شريك لك ، الا شريكاهـو لك ! و ديـگـر سـتـاره پـرسـتـان و مـجـوس ، چـرا كـه آنـهـا بـراى خـدا ولى و حـامـىقائل بودند. 2 - تـكـبـيـر چـيـست ؟ - اينكه قرآن در اينجا به پيامبر به طور موكد دستور مى دهد خدا رابـزرگ بـشـمار مسلما مفهومش اعتقاد به بزرگى پروردگار است نه تنها با زبان گفتن(الله اكبر). ايـن نـكـتـه نـيـز شـايان توجه است كه معنى اعتقاد به بزرگى خدا اين نيست كه او را درمقايسه با موجودات ديگر برتر و بالاتر بدانيم بلكه چنين مقايسه اى اصلا غلط است ،مـا بـايـد او را بـرتـر از آن بـدانـيـم كـه بـا چـيـزىقابل مقايسه باشد چنانكه امام صادق (عليه السلام ) در گفتار كوتاه و پرمعنى خود بهما تعليم فرموده است آنجا كه در حديث مى خوانيم : كسى نزد آنحضرت گفت : الله اكبر! امام فرمود: خدا از چه چيز بزرگتر است ؟ عرض كرد: از همه چيز! امام فرمود: با اين سخن خدا را محدود كردى (چون او را مقايسه با موجودات ديگر نمودى ، و برتر از آنها شمردى ). آن مرد پرسيد: پس چه بگويم ؟ فرمود: بگو الله اكبر من ان يوصف : (خدا برتر از آن است كه به وصف درآيد).
اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم |
و از آنچه ديده ايم و نوشتيم و خوانده ايم |
مـجـلس تـمـام گـشـت و بـه آخـر رسـيـد عـمـر |
مـا هـمـچـنـان در اول وصف تو مانده ايم |
جـالب ايـنـكـه در حـديـث ديـگـرى كـه از هـمـان امـام (عـليـه السـلام )نقل شده است مى خوانيم : هنگامى كه يكى از اصحاب عرض كرد منظور بزرگتر بودن خدااز هـمـه چيز است ، امام فرمود: و كان ثم شى ء فيكون اكبر منه : (آيا اصولا در برابرذات خدا وجودى هست كه او برتر از آن باشد)؟ آن مرد صحابى از امام مى پرسد: پس چه بگويم ؟ فرمود: بگو: اكبر من ان يوصف !. 3 - پـاسـخ بـه يك سؤ ال - در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه چگونه حمد خداوند در آيهفوق در برابر صفات سلبيه قرار داده شده ، در حالى كه مى دانيم (حمد) ستايش دربـرابـر صـفـات ثـبـوتـيـه مـانـند علم و قدرت است ، و اما صفاتى همچون نفى فرزند وشريك و ولى با تسبيح سازگار است ، نه با حمد. در پاسخ اين سؤ ال مى توان گفت : هر چند قلمرو صفات ثبوتيه و سلبيه از هم جدا استو يـكـى مـتـنـاسـب تـسـبيح و ديگرى متناسب با حمد است ، ولى در عينيت خارجى اين دو لازم ومـلزوم يـكـديگرند، نفى جهل از خدا حتما همراه با اثبات علم است ، همانگونه كه اثبات علمبراى ذات پاك او هماهنگ با نفى جهل است . روى اين حساب مانعى ندارد كه گاهى به لازم بپردازد، و گاهى به ملزوم ، هـمـانگونه كه در آغاز اين سوره تسبيح بر يك امر اثباتى شده است (سبحان الذى اسرىبـعـبـده ليـلا مـن المـسـجـد الحرام الى المسجد الاقصى ) منزه است خداوندى كه پيامبرش راشبانه از مسجدالحرام به مسجد اقصى برد). پروردگارا! قلب ما را از نور علم و ايمان سرشار كن تا در برابر عظمتت همواره خاضعبـاشـيـم ، به وعده هايت مومن و به دستوراتت گردن نهيم . جز تو را نپرستيم و به غيرتو تكيه نكنيم . بـار الهـا! بـمـا تـوفـيـق ده كـه هـرگـز در زنـدگـى خـود از مـرزاعتدال بيرون نرويم و از هر گونه افراط و تفريط بپرهيزيم . خـداونـدا! مـا تـو را سـپـاس مـى گـوئيـم ، تـو را يـگانه مى دانيم ، بزرگ مى شمريم ،بزرگتر از آنچه به وصف آيد، تو نيز ما را ببخش و گامهايمان را در راهت استوار دار، وبر دشمنان كه از داخل و خارج ما را احاطه كرده اند پيروز گردان . و پـيـروزيـهـاى مـا را بـه پـيـروزى نـهـائى قـيـام مـهـدى مـوعـود ارواحـنـا فـداهمتصل گردان و توفيق تكميل اين تفسير را آنچنان كه مورد رضايت و خشنودى تو است بهما مرحمت كن . (پايان سوره اسراء) سوم محرم الحرام 1402 مطابق 9 آبان ماه 1360
مقدمه ايـن سـوره 110 آيـه اسـت كـه تـمـام آن - بـجـز يـك آيـه - (آيـه 28) در مـكـهنازل شده است فضيلت سوره كهف در فـضـيـلت ايـن سوره روايات بسيارى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمهاهلبيت نقل شده كه اهميت فوق العاده محتواى آن را بيان مى كند از جمله : 1 - پـيـامـبـر فـرمـود: آيا سوره اى را به شما معرفى كنم كه هفتاد هزار فرشته بهنگامنـزولش آنـرا بـدرقه كردند و عظمتش آسمان و زمين را پر كرد ياران عرض كردند آرى ؟فـرمـود: آن سـوره كـهف است هر كس آنرا روز جمعه بخواند خداوند تا جمعه ديگر او را مىآمـرزد (و طبق روايتى او را از گناه حفظ مى كند)... و به او نورى مى بخشد كه به آسمانمى تابد و از فتنه دجال محفوظ خواهد ماند. 2 - در حـديـث ديـگـرى از پـيـامـبـر مـى خـوانـيـم : هـر كـس 10 آيـه ازاول سـوره كـهـف را حـفـظ كـنـد (دجـال ) به او زيانى نمى رساند و كسى كه آيات آخرسوره را حفظ كند نور و روشنائى براى او در قيامت خواهد بود. 3 - از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : كـسى كه در هر شب جمعه سوره كهف رابـخـوانـد شـهـيد از دنيا مى رود، و با شهداء مبعوث مى شود و در روز قيامت در صف شهداءقرار مى گيرد. بـارها گفته ايم عظمت سوره هاى قرآن و آثار معنوى و بركات اخلاقيش بخاطر محتواى آنيعنى ايمان و عمل به آن است . و از آنجا كه يكى از مهمترين بخشهاى اين سوره داستان قيام جمعى از جوانان با شخصيت ،بـر ضـد طـاغـوت و دجـال زمان خود بود، قيامى كه جان آنها را بخطر افكند و تا سر حدمرگ پيش رفتند، اما خدا آنها را حفظ كرد، توجه به اين واقعيت مى تواند نور ايمان را دردلهـاى آمـاده شـعـله ور سـازد و او را در بـرابـر گـنـاهـان و وسـوسـه دجـالان وحل شدن در محيط فاسد حفظ كند. تـوصـيـفـهـاى تكان دهنده اى كه از مجازاتهاى دوزخ در آيات اين سوره بچشم مى خورد، وهـمـچـنين سرنوشت شومى كه در انتظار مستكبران است . و در آيات اين سوره انعكاس وسيعيـافـتـه ، و تـوجـه بـه عـلم بـى پـايـان خـدا كـه در ضـمـنمـثـال جـالبـى در ايـن سـوره مـنـعـكـس اسـت هـمـگـى مـى تـوانـد ايـن اثـر راتكميل نمايد. انسان را از فتنه هاى شياطين حفظ كند، نور پاكى و عصمت در قلب او بيفشاند و سرانجامبا شهدايش محشور كند. محتواى سوره كهف ايـن سـوره بـا حـمـد و سـتـايـش خـداونـد آغـاز مـى شـود، و بـا تـوحـيـد و ايـمـان وعمل صالح پايان مى يابد. مـحـتـواى اين سوره همچون ساير سوره هاى (مكى ) بيشتر بيان مبدء و معاد و بشارت وانـذار اسـت ، و نيز به مساله مهمى كه مسلمانان در آن روزها سخت به آن نياز داشتند اشارهمى كند، و آن اينكه يك اقليت هر چند كوچك باشد، در برابر يك اكثريت هر چند ظاهرا قوىو نـيـرومـنـد بـاشـنـد نـبـايـد تـسـليـم گـردد، و در فـسـاد مـحـيـطحل شود، بلكه همچون گروه كوچك اصحاب كهف بايد حساب خودشان را از محيط فاسد جداكنند، و بر ضد آن قيام نمايند. آن روز كه توانائى دارند به مبارزه ادامه دهند و در صورت عدم توانائى ، هجرت نمايند. همچنين از جمله داستانهاى اين سوره ، داستان دو نفر است كه يكى بسيار ثروتمند و مرفهامـا بـى ايمان و ديگرى فقير و تهيدست اما مومن بود، ولى او هرگز عزت و شرف خود رادر برابر آن فرد بى ايمان از دست نداد، و تا آنجا كه مى توانست او را نصيحت و ارشادكرد و سرانجام اعلام بيزارى نمود و پيروزى هم با او بود. تـا مـؤ منان در شرائطى همچون آغاز دعوت پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بداننداگـر ثـروتـمـندان بى ايمان جنب و جوشى دارند موقت است و خاموش شدنى همانند فقر وتنگدستى افراد باايمان . بخش ديگرى از اين سوره به داستان موسى و خضر (هر چند نام خضر در اين سوره نيامدهاسـت ) اشـاره مـى كـنـد كه چگونه موسى (عليه السلام ) در برابر كارهائى كه ظاهر آنزنـنـده بـود امـا بـاطـنـش پـر مـصـلحـت نـتـوانـسـت صـبر و حوصله بخرج دهد، ولى پس ازتوضيحات خضر به عمق مسائل كاملا آگاه شد و از بيتابى خود پشيمان گشت . اين نيز درسى است براى همه ، تا به ظواهر حوادث و رويدادها ننگرند، و بدانند در زيراين ظواهر باطنى است بسيار عميق و پر معنى . بخش ديگرى از اين سوره ماجراى ذوالقرنين را شرح مى دهد كه چگونه شرق و غرب عالمرا پـيـمـود، و با اقوام گوناگونى كه سنن و آداب بسيار متفاوتى داشتند روبرو شد، وسـرانـجـام بـا كـمـك گـروهـى از مـردم بـه مـقابله با توطئه (ياجوج ) و (ماجوج )بـرخـاسـت و سـدى آهـنـيـن بـر سـر راه آنـهـا كـشـيـد، و نـفـوذشـان را قـطـع كـرد (شـرحكـامـل هـمـه اينها به خواست خدا بعدا خواهد آمد) تا مسلمانان با بينش وسيعتر خود را براىنـفوذ در شرق و غرب جهان آماده سازند و براى مبارزه با (ياءجوجها) و (ماءجوجها)دست اتحاد بهم دهند!. جالب اينكه در اين سوره به سه داستان اشاره شده (داستان اصحاب كهف داستان موسى وخـضـر و داسـتـان ذوالقـرنـيـن ) كـه بر خلاف غالب داستانهاى قرآن در هيچ جاى ديگر ازقـرآن سـخنى از اينها به ميان نيامده است (تنها در سوره انبياء آيه 96 به مسئله ياجوج وماجوج بدون ذكر نام ذوالقرنين اشاره شده است ) و اين يكى از ويژگيهاى اين سوره است . و بـه هـر حـالمحتوايش از هر نظر پر بار، و تربيت كننده مى باشد. آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله الذى انزل على عبده الكتاب و لم يجعل له عوجا(1) قـيـمـا ليـنـذر بـاسـا شـديـدا مـن لدنه و يبشر المومنين الذين يعملون الصلحت ان لهم اجراحسنا(2) ماكثين فيه ابدا(3) و ينذر الذين قالوا اتخذ الله ولدا(4) ما لهم به من علم و لا لابائهم كبرت كلمة تخرج من افواههم ان يقولون الا كذبا(5)
|
ترجمه :
به نام خداوند بخشنده بخشايگر 1 - حـمـد مـخـصـوص خـدائى اسـت كـه ايـن كـتاب (آسمانى ) را بر بنده (برگزيده اش )نازل كرد و هيچگونه كژى در آن قرار ندارد. 2 - كتابى كه ثابت و مستقيم و نگاهبان كتب ديگر است ، تا (بدكاران را) از عذاب شديد اوبترساند، و مؤ منان را كه عمل صالح انجام مى دهند بشارت دهد كه پاداش نيكوئى براىآنهاست . 3 - (همان بهشت برين كه ) جاودانه در آن خواهند ماند. 4 - و (نيز) آنها را كه گفتند خداوند فرزندى (براى خود) انتخاب كرده انذار كند. 5 - نـه آنها (هرگز) به اين سخن يقين دارند و نه پدرانشان ، سخن بزرگى از دهانشانخارج مى شود، آنها مسلما دروغ مى گويند. تفسير: آغاز با نام خدا و قرآن سوره كهف همچون بعضى ديگر از سوره هاى قرآن با حمد و ستايش خداوند آغاز شده است ،و از آنجا كه حمد و ستايش بخاطر كار يا صفت مهم و شايسته اى است در اينجا ستايش رادر بـرابـر نـزول قـرآن كـه خـالى از هـر گـونه اعوجاج و كژى است بيان مى كند، و مىگويد: (حـمـد خـدائيـرا كـه ايـن كـتـاب آسـمـانـى را بـر بـنـده اشنـازل كـرد، و هـيـچـگـونـه اعـوجـاج و كـژى در آن قـرار نـداد) (الحـمـد لله الذىانزل على عبده الكتاب و لم يجعل له عوجا). (كـتـابـى كـه ثـابـت و پـابـرجـا، مـعـتـدل و مـستقيم ، و هم برپا دارنده جامعه انسانى وپاسدار ساير كتب آسمانى است ) (قيما). (تا بدكاران و تيره دلان را از عذاب شديدى كه از ناحيه خدا است بترساند) (لينذر باءسا شديدا من لدنه ). و مؤ منان راستين را كه پيوسته عمل صالح انجام مى دهند بشارت دهد كه پاداش بزرگ ونيكوئى در انتظار آنها است (و يبشر المؤ منين الذين يعملون الصالحات ان لهم اجرا حسنا). اجر و پاداشى كه جاودانى است و تا ابد در آن خواهند ماند (ماكثين فيه ابدا). سـپـس بـيكى از انحرافات عمومى مخالفان ، اعم از نصارا و يهود و مشركان ، اشاره كردهمى گويد: ديگر از هدفهاى اين كتاب آسمانى آن است كه پيامبر بوسيله آن كسانى را كهبراى خدا فرزند قائل شدند انذار كند (و ينذر الذين قالوا اتخذ الله ولدا). هـم مـسـيـحيان را بخاطر اعتقاد به اينكه مسيح فرزند خدا است ، و هم يهود را بخاطر اعتقادبـه فـرزنـدى عزير و هم مشركان را بخاطر اينكه فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتندهشدار دهد. سـپـس به يك اصل اساسى براى ابطال اينگونه ادعاهاى پوچ و بى اساس پرداخته مىگـويد: آنها هيچگونه علم و يقين به اين سخن ندارند، و اگر از پدرانشان تقليد مى كنندآنها نيز چنين بودند (ما لهم به من علم و لا لابائهم ) اما سخن بسيار بزرگ و وحشتناكى ازدهان آنها خارج ميشود. (كبرت كلمة تخرج من افواههم ). خدا و جسم بودن ؟ خدا و فرزند داشتن ؟ خدا و نيازهاى مادى ؟ و بالاخره خدا و محدود بودن؟ چه سخنان وحشتناكى ؟! ... آرى اينها فقط دروغ مى گويند (ان يقولون الا كذبا) نكته ها: 1 - آغاز سوره با حمد خدا. پـنـج سـوره از سـوره هـاى قـرآن بـا الحـمد لله شروع شده ، و در اين پنج سوره پس ازسـتـايـش خـداونـد مـسـئله آفـريـنـش آسمانها و زمين (يا مالكيت آسمانها و زمين ) و يا تربيتجـهـانـيـان آمـده اسـت ، جـز در سـوره مـورد بـحـث كـهنـزول قـرآن بـر پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) دردنبال اين ستايش قرار گرفته است . در حـقيقت در آن چهار سوره (سوره انعام - سبا - فاطر - حمد) سخن از كتاب تكوين به ميانآمـده ولى در سـوره كـهف كه مورد بحث است سخن از كتاب تدوين است ، و مى دانيم هر يك ازايـن دو كـتـاب يـعـنـى قرآن و جهان آفرينش مكمل ديگرى است ، و اين تعبير نيز بيانگر آناست كه قرآن وزنى دارد همچون وزن مجموعه آفرينش و نعمتى است همسان نعمت جهان هستى! و اصـولا مـسـاله تربيت جهانيان كه در جمله الحمد لله رب العالمين آمده است بدون بهرهگيرى از اين كتاب بزرگ آسمانى ممكن نيست . 2 - كتابى پابرجا و مستقيم و نگاهبان قـيـم (بـر وزن سـيـد) از مـاده قـيـام گـرفـته شده و در اينجا به معنى پابرجا و ثابت واسـتـوار اسـت ، و عـلاوه بـر آن بـرپـادارنـده و حـافظ و پاسدار كتب ديگر است . و در عينحال معنى اعتدال و استقامت و خالى بودن از هر گونه اعوجاج و كژى را نيز مى رساند. اين كلمه كه به عنوان وصفى براى قرآن ، بعد از توصيف به عدم اعوجاج در آيـات فـوق آمـده اسـت هـم تـاكـيـدى اسـت بـر اسـتـقـامـت واعـتـدال قـرآن و خـالى بـودن از هـر گونه ضد و نقيض ، و هم اشاره اى است به جاودانىبودن اين كتاب بزرگ آسمانى و هم الگو بودن براى حفظ اصالتها و اصلاح كژيها وپاسدارى از احكام خداوند و عدالت و فضيلت بشر. ايـن صـفـت (قـيـم ) در واقـع اشـتـقـاقـى است از صفت قيوميت پروردگار كه به مقتضاى آنخـداونـد حـافـظ و نـگـاهبان همه موجودات و اشياء جهان است ، ما به تو قائم چو تو قائمبذات ! قرآن كه كلام خدا است نيز همين حال را دارد. قابل توجه اينكه توصيف به قيم در آيات قرآن كرارا در مورد آئين اسلام آمده است و حتىبـه پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داده شده است كه خود را هماهنگ با دينقيم و صاف و مستقيم سازد (فاقم وجهك للدين القيم ) (آيه 43 روم ). آنچه در بالا در تفسير قيم گفته شد معنى جامعى است كه تفسيرهاى مختلفى را كه مفسرانگـفته اند همه را در برمى گيرد: چه اينكه بعضى آنرا به معنى كتابى كه هرگز نسخنـمـيـشـود تـفـسـيـر كـرده انـد، و بـعـضـى به معنى حافظ كتب پيشين ، و بعضى به معنىبـرپادارنده امور دين ، و بعضى به معنى كتابى كه در آن اختلاف و تناقض نيست ، ولىهمه اين معانى در آن مفهوم جامع كه گفتيم جمع است . بـعـضـى از مفسران جمله لم يجعل له عوجا را به معنى فصاحت الفاظ قرآن دانسته اند، درحـالى كـه قـيـمـا را بـه مـعـنـى بـلاغـت و اسـتـقـامـت مـحـتـواى آن گـرفـتـه انـد ولىدليـل روشـنى بر اين تفاوت در دست نيست ، و بيشتر به نظر مى رسد كه اين دو، تاكيديـكـديـگـر بـاشـد، بـا ايـن تفاوت كه قيم مفهوم گسترده ترى دارد يعنى علاوه بر مفهوماستقامت ذاتى مفهوم پاسدارى و اصلاح و نگهدارى ديگران را نيز دربرمى گيرد. 3 - در آيـات فـوق پـس از ذكـر مـسـئله انذار بطور وسيع و مطلق ، انذار نسبت به كسانىبـيـان شـده كـه مـخـصـوصـا بـراى خـدا فـرزندى قائل شده اند، اين نشان مى دهد كه اينانحراف اهميت خاصى دارد. ايـن انـحـراف اعـتـقادى همان طورى كه در بالا گفتيم مخصوص مسيحيان نيست بلكه يهود ومـشـركـان هـم در آن شـريـك بـودنـد، و تـقـريـبـا يـك اعـتـقـاد عـمـومـى در مـحـيـطنـزول قـرآن بـه شـمـار مـى رفت ، و مى دانيم چنين عقدهاى روح توحيد را بكلى از ميان مىبـرد، خـدا را در سـرحـد مـوجـودات مادى و جسمانى قرار مى دهد، و داراى عواطف و احساساتبـشـرى ، و بـراى او شـبـيـه و شـريك قائل مى شود، و او را نيازمند مى شمرد، و به هميندليل مخصوصا روى اين مطلب انگشت گذارده شده است . در سـوره يـونـس آيـه 68 مـيـخـوانـيـم قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه هو الغنى آنها گفتندخداوند براى خود فرزندى انتخاب كرده در حالى كه او غنى و بى - نياز است . و در سـوره مـريـم آيه 88 تا 91 ميخوانيم : و قالوا اتخذ الرحمن ولدا لقد جئتم شيئا ادا،تـكـاد السـمـوات يـتـفـطـرن مـنـه و تـنـشـق الارض و تـخـرالجـبـال هـدا ان دعـوا للرحـمـن ولدا: آنـهـا گـفـتند خداوند فرزندى انتخاب كرده است ، شماسخنى بسيار ناموزون و سخت و سنگين آورده ايد. نزديك است آسمانها از هم بشكافد و زمينپـاره شـود و كـوهـهـا فـرو ريـزنـد، چـرا كـه بـراى خـدا فـرزنـدىقائل شده اند . اين تعبير فوق العاده شديد دليل بر آن است كه عواقب شوم اين اعتقاد ناموزون بـسـيـار وسـيـع و گـسـتـرده مى باشد، و در واقع چنين است چرا كه نتيجه آن خدا را از اوجعظمتش فرود آوردن و در سرحد موجودات پست مادى قرار دادن است . 4 - ادعـاى بدون دليل - بررسى اعتقادات انحرافى نشان مى دهد كه غالب آنها از ادعاهاىبـى دليل سرچشمه گرفته كه گاهى به صورت يك شعار كاذب از ناحيه كسى ابرازمـيـشـد و ديـگـران دنـبـال آنـرا مـى گـرفـتـنـد، و يـا به صورت سنت نياكان از نسلى بهنـسـل ديـگـر انـتـقـال مـى يـافـت ، قـرآن ضـمـنـا بـه مـا مـى آمـوزد كـه در هـمـهحال از ادعاهاى بى دليل جدا به پرهيزيم از هر كس و مربوط به هر كس باشد. در آيـات فـوق خـداونـد چـنين كارى را بزرگ و وحشتناك شمرده ، و آن را سرچشمه كذب ودروغ معرفى كرده است . ايـن اصـلى اسـت كـه اگـر مـسـلمـانـان در هـمـه زنـدگـى خود از آن پيروى كنند يعنى بىدليـل چـيـزى نگويند، بى دليل چيزى نپذيرند، و اعتنائى به شايعات و ادعاهاى عارى ازدليل نكنند بسيارى از نابسامانيهاشان سامان مى يابد. 5 - عـمـل صـالح يـك بـرنـامه مستمر - در آيات فوق هنگامى كه سخن از مؤ منان مى گويدعـمـل صـالح را بـه عـنـوان يـك بـرنـامـه مـسـتـمـر آنـهـا بـيـان مى كند، زيرا جمله يعملونالصـالحـات فـعـل مـضـارع اسـت و مـى دانـيـم فـعـل مـضـارعدليل بر استمرار است . در حـقـيـقـت بـايـد چـنـيـن بـاشـد، زيـرا انـجام يك يا چند كار خير ممكن است تصادفا يا بهعـلل خـاصـى از هـر كـس صـورت گـيـرد، و هـرگـزدليل بر ايمان راستين نـيـسـت ، آنـچـه دليـل ايـمـان راسـتـيـن اسـت اسـتـمـرار درعمل صالح است . 6 - آخـريـن سـخـن در ايـنـجـا ايـنـكـه قـرآن در آيـات فـوق وقـتـى مـى خـواهـدنـزول ايـن كـتاب آسمانى را بيان كند مى گويد شكر خدائى را كه اين كتاب را بر بندهاش نـازل كـرد و اين دليل بر آن است كه تعبير به بنده پرافتخارترين و باشكوهترينتوصيفى است كه ممكن است از يك انسان شود، انسانى كه راستى بنده خدا باشد، همه چيزخود را متعلق به او بداند، چشم بر امر و گوش بر فرمانش دارد، به غير او نينديشد وجز راه او را نرود، و افتخارش اين باشد كه بنده پاكباز او است . آيه و ترجمه
فلعلك باخع نفسك على ءاثارهم إ ن لم يؤ منوا بهذا الحديث أ سفا(6) إ نا جعلنا ما على الا رض زينة لها لنبلوهم أ يهم أ حسن عملا(7) و إ نا لجاعلون ما عليها صعيدا جرزا(8)
|
ترجمه :
6 - گـوئى مـى خـواهـى خـود را از غـم و انـدوه بـخـاطـراعمال آنها هلاك كنى ، اگر آنها به اين گفتار ايمان نياورند. 7 - مـا آنـچـه را روى زمـيـن اسـت زينت آن قرار داديم ، تا آنها را بيازمائيم كدامينشان بهترعمل مى كنند؟ 8 - (ولى ايـن زرق و بـرقـهـا پـايـدار نـيـسـت و مـا (سرانجام ) قشر روى زمين را خاك بىگياهى قرار مى دهيم . تفسير: غصه مخور جهان ميدان آزمايش است از آنـجـا كـه در آيـات گـذشته سخن از رسالت و رهبرى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسـلّم ) بـود، در نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحـث بـه يـكـى از مـهمترين شرائط رهبرى كه هماندلسـوزى نـسـبـت به امت است اشاره كرده مى گويد: گوئى تو مى خواهى جان خود را بربـاد دهـى و خـويـشـتـن را از شدت اندوه هلاك كنى كه چرا آنها به اين كتاب آسمانى ايماننمى آورند؟ (فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤ منوا بهذا الحديث اسفا) در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد: 1 - بـاخـع از مـاده بخع (بر وزن نخل ) به معنى هلاك كردن خويشتن از شدت غم و اندوه وبه تعبير ديگر دقمرگ نمودن است . 2 - كلمه اسفا كه شدت غم و اندوه را ميرساند تاكيدى است بر اين موضوع . 3 - آثـار جمع اثر در اصل به معنى جاى پا است ، ولى به هر علامتى از چيزى باقى مىماند اثر گفته مى شود. انـتـخاب اين تعبير در آيات فوق ، اشاره به نكته لطيفى است و آن اينكه گاهى انسان ازجـائى مـى رود، چـون مـاجـرا تـازه اسـت آثـار او بـاقـى مـى مـانـد ولى هـنـگـامـى كـهطـول كـشيد، آثار هم محو مى شود، يعنى تو آنقدر از عدم ايمان آنها ناراحتى كه حتى پيشاز محو شدن آثار آنها مى خواهى خود را از غصه هلاك كنى . اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از آثار، اعمال و رفتار آنها بوده باشد. 4 - تعبير به حديث در مورد قرآن ، اشاره به نوآوريهاى اين كتاب بزرگ آسمانى است ،يعنى آنها حداقل اين مقدار به خود زحمت نمى دادند كه اين كتاب تازه را با محتواى جديدىكـه داشـت مـورد بـررسى قرار دهند، و اين دليل بر نهايت بيخبرى است كه انسان از كنارچنين موضوع مهم تازهاى بى تفاوت بگذرد. 5 - دلسوزى فوق العاده رهبران الهى از آيات قرآن و تواريخ به خوبى استفاده مى شود كه رهبران الهى بيش از آنچه تصورشود از گمراهى مردم رنج مى بردند، به ايمان آنها عشق مى ورزيدند، از اينكه مى ديدندتـشـنـه كـامـانـى در كـنـار چـشـمه آب زلال نشسته اند و از تشنگى فرياد مى كشند ناراحتبودند اشك مى ريختند، دعا مى كردند، شب و روز تلاش و كوشش داشـتند، در نهان و آشكار تبليغ مى كردند، در خلوت و اجتماع فرياد مى زدند، و از اينكهمردم راه روشن و راست را گذارده ، به بيراهه مى رفتند غصه مى خوردند، غصهاى جانكاهكه گاهى آنها را تا سرحد مرگ پيش مى برد! و راسـتـى تـا چـنـيـن نـبـاشـد رهبرى در مفهوم عميقش پياده نخواهد شد! گاه اين حالت اندوهبـقدرى شديد مى شد كه جان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خطر مى افتاد وخدا او را دلدارى مى داد. در سـوره شـعـراء آيـه 3 و 4 مـى خـوانـيـم لعـلك بـاخـع نـفـسـك الا يـكونوا مؤ منين ان نشانـنـزل عليهم من السماء آية فظلت اعناقهم لها خاضعين : گوئى ميخواهى خود را هلاك كنىكه چرا اينها ايمان نمى آورند، غم مخور ما آنها را آزاد قرار داده ايم و اگر بخواهيم آيهاىاز آسمان فرو مى فرستيم كه گردنهايشان بى اختيار در برابر آن فرود آيد. آيـه بـعـد تـرسـيـمـى از وضـع ايـن جـهـان بـه عـنـوان يك ميدان آزمايش براى انسانها، وتوضيحى براى خط سير انسان در اين مسير است . نـخـسـت مـى گـويـد: ما آنچه را روى زمين است زينت آن قرار داديم (انا جعلنا ما على الارضزينة لها). جـهـانـى پـر زرق و بـرق سـاخـتـيـم كـه هـر گـوشـهـاى از آندل مى برد، ديدگانرا به خود مشغول مى دارد، و انگيزههاى مختلف را در درون آدمى بيدارمـى كـنـد، تـا در كـشـاكـش ايـن انـگـيزهها و درخشش اين زرق و برقها و چهرههاى دلانگيز ودلربا، انسان بر كرسى آزمايش قرار گيرد و ميزان قدرت ايمان و نيروى اراده و معنويتو فضيلت خود را به نمايش بگذارد. لذا بـلافـاصـله اضـافـه مـى كـنـد تـا آنـهـا را بـيـازمـائيـم كـدامـيـنـشـان بـهـتـرعمل مى كنند؟ (لنبلوهم ايهم احسن عملا) . بـعـضى از مفسرين خواسته اند مفهوم ما على الارض را محدود به علماء و يا خصوص مردانكـنـند و بگويند زينت زمين اينها هستند، در صورتى كه اين كلمه مفهوم وسيعى دارد كه همهموجودات روى زمين را شامل مى شود. جالب اينكه تعبير به احسن عملا شده ، نه اكثر عملا، اشاره به اينكه آنچه در پيشگاه خداارزش دارد حسن عمل و كيفيت عالى آن است ، نه فزونى و كثرت و كميت و تعداد آن . بـه هـر حـال ايـن هشدارى است به همه انسانها و همه مسلمانها كه در اين ميدان آزمايش الهىفريب زرق و برقها را نخورند. و بجاى آنكه به اين مظاهر فريبنده دلبستگى پيدا كنندبه حسن عمل بينديشند. سپس مى گويد: اينها پايدار نيست و سرانجام محو و نابود خواهد شد، ما همه آنچه را روىزمـيـن اسـت از مـيـان خـواهـيـم بـرد و صـفحه زمين را، خاك بى گياهى قرار خواهيم داد (و انالجاعلون ما عليها صعيدا جرزا). صـعـيـد از مـاده صـعـود در ايـنجا به معنى صفحه روى زمين است ، صفحه اى كه در آن خاككاملا نمايان باشد. و جرز به معنى زمينى است كه گياهى در آن نمى رويد گوئى گياهان خود را مى خورد، وبـه تـعـبـيـر ديگر جرز به سرزمينى گفته مى شود كه بخاطر خشكسالى و كمى بارانتمام گياهانش از ميان بروند آرى ايـن مـنـظـره زيبا و دلانگيزى را كه در فصل بهار در دامان صحرا و كوهسار مى بينيمگـلهـا مـى خندند، گياهان مى رقصند، برگها نجوا مى كنند، و جويبارها زمزمه شادى سرداده انـد، امـا بـه هـمـيـن حـال بـاقى نمى ماند فصل خزان فرا مى رسد، شاخهها عريان مىشوند، جويبارها خاموش ، غنچه ها مى خشكند، برگها پژمرده مى شوند و آواى حيات بخاموشى مى گرايد. زندگى پر زرق و برق انسانها نيز همين گونه است ، اين كاخهاى سر به آسمان كشيده، ايـن لبـاسـهـاى رنگارنگ ، اين نعمتهاى گوناگون ، اين انسانهاى آماده به خدمت ، و اينپستها و مقامها و مانند آن نيز جاودانى نيستند، روزى فرا مى رسد كه جز يك قبرستان خشكو خاموش از اين جامعه ها بيش باقى نمى ماند و اين درس بزرگ عبرتى است . آيه و ترجمه
أ م حسبت أ ن أ صحاب الكهف و الرقيم كانوا من ءاياتنا عجبا(9) إ ذ أ وى الفتية إ لى الكهف فقالوا ربنا ءاتنا من لدنك رحمة و هيئ لنا من أ مرنا رشدا(10) فضربنا على ءاذانهم فى الكهف سنين عددا(11) ثم بعثناهم لنعلم أ ى الحزبين أ حصى لما لبثوا أ مدا(12)
|
ترجمه :
9 - آيا گمان كردى اصحاب كهف و رقيم از آيات عجيب ما بودند؟! 10 - زمـانـى را بـخـاطـر بـيـاور كـه ايـن گـروه جـوانـان بـه غـار پناه بردند، و گفتندپروردگارا ما را از سوى خودت رحمتى عطا كن ، و راه نجاتى براى ما فراهم ساز!. 11 - مـا (پـرده خـواب را) بـر گـوشـشان زديم و سالها در خواب فرو رفتند. 12 - سپسآنـهـا را بـرانگيختيم تا آشكار گردد كداميك از آن دو گروه بهتر مدت خواب خود را حسابكرده اند. شان نزول : مـفـسـران بـراى آيـات فـوق شان نزولى نقل كرده اند كه خلاصه اش چنين است : جمعى ازسـران قـريـش ، دو نـفـر از ياران خود را براى تحقيق در باره دعوت پيامبر اسلام (صلىاللّه عـليـه و آله و سـلّم ) به سوى دانشمندان يهود در مدينه فرستادند، تا ببينند آيا دركتب پيشين چيزى در اين زمينه يافت مى شود؟ آنها به مدينه آمدند و با علماى يهود تماس گرفتند و گفتار قريش را بازگو كردند. عـلمـاء يـهـود به آنها گفتند شما سه مساله را از محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سؤال كـنـيـد، اگـر هـمـه را پـاسـخ كـافـى گـفت پيامبرى است از سوى خدا (و طبق بعضى ازروايـات اگـر دو سـؤ ال از آنـرا پـاسـخ كـافـى و يـك سـؤال را سـربـسـته جواب داد پيامبر است ) و گرنه مرد كذابى است كه شما هر تصميمى درباره او مى توانيد بگيريد. نـخـسـت از او سؤ ال كنيد داستان آن گروهى از جوانان كه در گذشته دور، از قوم خود جداشدند چه بود؟ زيرا آنها سرگذشت عجيبى داشتند! و نيز از او سؤ ال كنيد مردى كه زمين را طواف كرد و به شرق و غرب جهان رسيد كه بودو داستانش چه بود؟. و نيز سؤ ال كنيد حقيقت روح چيست ؟. آنـهـا حـركـت كردند و به مكه بازگشتند و سران قريش را ملاقات كردند و گفتند ما معيارسنجش صدق و كذب محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را پيدا كرديم ، سپس سرگذشتخود را بازگو كردند، بعد خدمت پيامبر رسيدند و سؤ الات خود را مطرح كردند. پيامبر فرمود فردا به شما پاسخ خواهم گفت - ولى انشاء الله نفرمود - پانزده شبانهروز گـذشـت كـه وحـى از نـاحـيـه خـدا بـر پـيـامـبـرنـازل نـشـد، و جـبـرئيـل بـه سـراغـش نـيـامـد، هـمـيـن امـر مـوجـب شـد كـهاهـل مـكه شايعاتى بسازند و مطالب ناموزونى نسبت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) بگويند. ايـن امـر بـر پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) گـران آمـد، ولى سـرانـجـامجـبـرئيـل فـرا رسـيـد و سـوره كـهـف را از سـوى خـداوند آورد كه در آن داستان آن گروه ازجوانان و همچنين آن مرد دنياگرد بود، بعلاوه آيه يسئلونك عن الروح ... را نيز بر پيامبرنازل كرد پيامبر به جبرئيل فرمود چرا اينقدر تاخير كردى ؟ گفت من جز به فرمان پروردگارت نازل نمى شوم ، اجازه نداشتم ! (لازم به تذكر است كه دو بخش از پاسخسـؤ الات سـه گـانـه در ايـن سـوره آمـده امـا آيـه مـربـوط بـه روح ، در سـوره بـنـىاسـرائيـل گـذشـت ، و ايـن مـطـلب در قـرآن كـم نـظـيـر نـيـسـت كـه آيـهـاى بـه مـنـاسـبـتـىنـازل شـود و آنـرا بـه دسـتـور پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در لابلاى سورهخاصى جاى دهند). تفسير: آغاز ماجراى اصحاب كهف در آيـات گـذشـته ترسيمى از زندگى اين جهان ، و چگونگى اين ميدان آزمايش انسانها ومـسـيـر زنـدگـى آنـان ، از نـظـر گـذشـت ، از آنـجـا كـه قـرآنمـسـائل كلى حساس را غالبا در ضمن مثال و يا مثالها و يا نمونه هائى از تاريخ گذشتهمـجـسـم مـى سازد، در اينجا نيز نخست به بيان داستان اصحاب كهف پرداخته و از آنها بهعنوان يك الگو و اسوه ياد مى كند. گـروهـى از جوانان با هوش و با ايمان كه در يك زندگى پر زرق و برق در ميان انواعنـاز و نـعـمت به سر مى بردند، براى حفظ عقيده خود و مبارزه با طاغوت عصر خويش بههـمـه ايـنها پشتپا زدند، و به غارى از كوه كه از همه چيز تهى بود پناه بردند، و از اينراه استقامت و پايمردى خود را در راه ايمان نشان دادند. جـالب ايـنـكـه قـرآن در ايـنـجـا بـا بـه كـار گـرفـتـن يـكـى ازاصـول فـن فـصـاحـت و بـلاغـت نـخـسـت سـرگـذشـت ايـن گـروه را بـطـوراجـمـال ، بـراى آمـادگـى ذهـن شـنـونـدگـان ضـمـن چـهـار آيـهنقل كرده ، سپس به تفصيل آن در ضمن چهارده آيه مى پردازد نخست مى گويد: آيا گمان كردى اصحاب كهف و رقيم از آيات عجيب ما بودند؟! (ام حسبت اناصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا). مـا آيـات عـجـيـبـتـرى در آسـمـان و زمـيـن داريـم كـه هـر يك از آنها نمونه اى است از عظمت وبـزرگـى آفـريـنـش ، و نيز در زندگى تو اسرار عجيبى وجود دارد كه هر يك نشانه اىاست از حقانيت دعوتت ، و همچنين در اين كتاب بزرگ آسمانى تو آيات عجيب فراوان است ، ومسلما داستان اصحاب كهف از آنها شگفتانگيزتر نيست . ايـنـكـه نـام ايـن گروه ، اصحاب كهف (ياران غار) گذارده شده به خاطر همان است كه آنهابراى نجات جان خود به غارى پناهنده شدند چنانكه در شرح حالاتشان خواهد آمد. و امـا رقـيـم در اصـل از مـاده رقـم بـه مـعـنـى نـوشتن است و به عقيده غالب مفسران اين نامديگرى است ، براى اصحاب كهف ، چرا كه سرانجام نام آنها را بر لوحهاى نوشته و بردر غار نصب كردند. بعضى نيز آن را نام كوهى مى دانند كه غار در آن واقع شده بود. و بعضى آنرا نام سرزمينى مى دانند كه آن كوه در آن بوده . و بـعـضـى نـام شـهـر و ديـارى كـه اصـحـاب كـهـف از آن بـيـرون آمـدنـد، ولى مـعـنـىاول صحيحتر به نظر مى رسد. اما اينكه بعضى احتمال داده اند اصحاب رقيم گروه ديگرى غير از اصحاب كهف بوده اند،و در بـعـضـى از اخبار داستانى براى آنها نقل شده است با ظاهر آيه هماهنگ نيست ، چرا كهظـاهر آيه فوق اين است كه اصحاب كهف و رقيم يك گروه بودند و لذا بعد از ذكر اين دوعـنـوان تـنها به بيان داستان اصحاب كهف مى پردازد و مطلقا سخنى از غير آنها به مياننمى آورد، و اين خود دليل وحدت است . در روايـات مـعـرفـى كـه در تـفـسـيـر نـورالثـقـليـن درذيل اين آيه پيرامون سه نفر كه در غارى گرفتار شدند ذكر شده ، كه هر يك خدا را بهعـمل خالصى كه انجام داده بودند خواندند و از آن تنگنا رهائى يافتند بهيچ وجه سخنىاز عنوان اصحاب رقيم در آن نيست ، هر چند در بعضى از كتب تفسير اين عنوان آمده است . بـه هـر حـالتـرديـد نـبـايـد كـرد كـه ايـن دو (اصـحـاب كهف و رقيم ) اشاره به يك گروه است و شاننزول آيات نيز اين حقيقت را تاييد مى كند. سپس مى گويد: به خاطر بياور زمانى را كه اين گروه جوانان به غار پناه بردند (اذ أوى الفتية الى الكهف ). دسـتـشان از همه جا كوتاه شده ، رو به درگاه خدا آوردند: و عرض كردند پروردگارا! مارا از رحـمـتـت بـهـره مند كن (فقالوا ربنا آتنا من لدنك رحمة ) و راه نجاتى براى ما فراهمساز (و هيى ء لنا من امرنا رشدا). راهـى كـه ما را از اين تنگنا برهاند، به رضايت و خشنودى تو نزديك سازد، راهى كه درآن خير و سعادت و انجام وظيفه بوده باشد. مـا دعاى آنها را به اجابت رسانديم ، پرده هاى خواب را بر گوش آنها افكنديم و سالهادر غار به خواب فرو رفتند (فضربنا على آذانهم فى الكهف سنين عددا). سپس آنها را برانگيختيم و بيدار نموديم ، تا ببينيم كدام گروه از آنان مدت خواب خود رابهتر حساب كرده اند (ثم بعثناهم لنعلم اى الحزبين احصى لما لبثوا امدا). نكته ها: 1 - جـمـله اوى الفـتية از ماده ماوى گرفته شده كه به معنى جايگاه امن و امان است ، اشارهبـه ايـنـكـه ايـن جـوانـان فـرارى از محيط فاسد هنگامى كه به غار رسيدند احساس آرامشكردند.
|
|
|
|
|
|
|
|