بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 15, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
     TAFSIR16 -
     TAFSIR17 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

به هر حال سنت پروردگار اين است كه تا اتمام حجت نكند و مهلت كافى ندهد، هيچ قومىرا گـرفـتـار عـذاب نـخـواهـد كـرد، امـا بـه هـنگامى كه گفتنيها گفته شد و به مقدار لازمفرصت يافتند و به راه نيامدند، آنگاه مجازاتى دارد كه راه بازگشت در آن نيست .
ديـگـر ايـنـكـه : اگـر مـا سـاليان ديگرى آنها را از اين زندگى دنيا بهره مند سازيم ...(افرأ يت ان متعناهم سنين ).
سـپـس عـذابـى را كـه به آنها وعده داده مى شد دامانشان فرا گيرد ... (ثم جائهم ما كانوايوعدون ).
ايـن تـمـتـع و بـهـره گـيـرى از دنـيا براى آنها سودى نخواهد داشت (ما اغنى عنهم ما كانوايمتعون ).
بـه فـرض كـه به آنها مهلت جديدى داده شود - كه بعد از اتمام حجت داده نخواهد شد - وبه فرض كه ساليان ديگرى در اين جهان بمانند و غرق غرور و غفلت گردند، آيا كارىجـز تـمـتـع و بـهـره گيرى بيشتر از مواهب مادى خواهند داشت ؟ آيا آنها به جبران گذشتهخـواهـنـد پـرداخـت ؟ مـسـلمـا نـه ، آيـا ايـنـهـا مـى تـوانـد بـه هـنـگـامنزول مجدد عذاب گروهى از كار آنها بگشايد و يا تغييرى در سرنوشت آنها ايجاد كند؟
اين احتمال نيز در تفسير آيات فوق وجود دارد كه آنها تقاضاى مهلت براى بازگشت بهسـوى حق و جبران گذشته نمى كنند بلكه براى بهره گيرى بيشتر و تمتع فزونتر ازنـعمتهاى ناپايدار اين جهان است ، ولى اين تمتع سودى براى آنها نخواهد داشت و دير يازود بـايـد از ايـن سـراى نـاپـايـدار بـه سـراى جاويدان بشتابند و با نتائج اعمالشانروبرو شوند.
در ايـنـجـا سؤ ال يا سؤ الهائى پيش مى آيد كه آيات بعد به پاسخ آن مى پردازد و آناينكه : اصولا با توجه به علم خداوند به آينده هر قوم و گروه چه نيازى به مهلت است؟
بعلاوه با اينكه امتهاى گذشته پى در پى به تكذيب انبياء برخاستند، و به مقتضاى ماكـان اكـثـرهـم مـؤ مـنـين كه در پايان داستان بسيارى از آنها تكرار شده اكثريت آنها ايماننياوردند، باز چرا پيامبران پشت سر هم مى آيند و انذار
و تبليغ مى كنند؟
قـرآن در پاسخ مى گويد: اين سنت ما است ما هيچ شهر و ديارى را هلاك نكرديم مگر اينكهانـذاركـنـنـدگـانـى بـراى آنـهـا بـود و پيامبرانى به اتمام حجت و موعظه و اندرز كافىبرخاستند (و ما اهلكنا من قرية الا لها منذرون ).
تا متذكر شوند و بيدار گردند، و امكان براى بازگشت داشته باشند (ذكرى ).
و اگر بدون اتمام حجت وسيله بيم دهندگان الهى و بيدار باش رسولان پروردگار، آنهارا مـجـازات مى كرديم ، ظلم بود، در حالى كه ما هرگز ستمگر نبوديم و اصلا ظلم و ستمشايسته ما نيست (ما كنا ظالمين ).
اين ظلم است كه گروهى غير ظالمان را هلاك كنيم ، و يا ظالمان را بدون اتمام حجت كافى .
آنچه در اين آيات آمده است در حقيقت بيان همان قاعده عقلى معروف يعنى قاعده قبح عقاب بلابـيـان اسـت ، و شـبـيـه آن در آيـه 15 سـوره اسـراء نيز آمده است و ما كنا معذبين حتى نبعثرسولا: ما هرگز جمعيتى را عذاب نمى كنيم تا رسولى در ميان آنها برانگيزيم و حقايق رابازگو كنيم .
آرى مـجـازات بـدون بـيـان كـافـى قـبـيـح اسـت و ظـلم ، و خـداونـد حـكـيـم وعـادل هـرگـز چـنـيـن نـمـى كـنـد، و ايـن هـمـان اسـت كـه در عـلماصـول از آن تـعـبـيـر بـه اصـل بـرائت مـى كـنـنـد، يـعـنـى هـر حـكـمـى كـهدليل كافى بر ثبوت آن نباشد، بوسيله اين
اصـل ، نـفـى مـى شـود (بـراى تـوضـيـح بـيـشـتـر به جلد 12 تفسير نمونه صفحه 57ذيل آيه 15 سوره اسراء مراجعه فرمائيد).
سپس به پاسخ يكى ديگر از بهانه ها، يا تهمتهاى نارواى دشمنان قرآن مى پردازد كهمـى گـفـتـند: محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با فردى از جن ! مربوط است ، و او اينآيـات را تـعـليـمـش مـى دهـد! در حـالى كـه قـرآن تـاكـيـد مـى كـنـد ايـن آيـاتتنزيل رب العالمين است .
در ايـنـجـا اضـافـه مـى كـنـد: شـيـاطـيـن و جـنـيـان ايـن آيـات رانازل نكردند (و ما تنزلت به الشياطين ).
سـپس به بيان پاسخ اين تهمت واهى دشمنان پرداخته مى گويد: براى جنيان و شياطين ،هرگز سزاوار نيست كه چنين كتابى را نازل كنند (و ما ينبغى لهم ).
يـعنى محتواى اين كتاب بزرگ كه در مسير حق و دعوت به پاكى و عدالت و تقوى و نفىهـر گـونـه شـرك اسـت بـخـوبـى نشان مى دهد كه با افكار شيطانى و القائات شياطينهـيـچـگـونه شباهت ندارد، و شياطين جز شر و فساد كارى ندارند، و اين كتاب خير و صلاحاسـت بـنـابـرايـن بـررسـى مـحـتواى آن به تنهائى بيانگر اصالت آن است بعلاوه آنهاتوانائى بر چنين كارى ندارند (و ما يستطيعون ).
اگـر آنـهـا چـنـيـن قـدرتـى مـى داشـتـنـد بـايـد سـايـر كـسـانـى كـه در مـحـيـطنـزول قـرآن هـمـانـنـد كـاهـنـان بـا شـيـاطـيـن مـربـوط بـودنـد (يـالااقل مشركان ارتباطشان را مسلم مى دانستند) بتوانند همانند آن را بياورند، با اينكه همگىعاجز ماندند و با عجزشان ثابت كردند كه اين آيات مافوق توان آنها است .
بعلاوه كاهنان خود معترف بودند كه بعد از تولد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )،رابطه
شـيـاطـيـنى كه با آنها در ارتباط بودند از اخبار آسمانها قطع شد و آنها از شنيدن (اخبارآسمان ) معزول و بركنارند (انهم عن السمع لمعزولون ).
از سـايـر آيـات قـرآن بر مى آيد، شياطين قبلا به آسمانها مى رفتند و استراق سمع مىكـردنـد و مـطـالبـى را كـه در مـيـان فـرشـتـگـان مـنـعـكـس ‍ بـود احـيـانـا بـه دوستان خودمنتقل مى ساختند، اما با تولد و ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) استراقسـمع به كلى قطع شد و آن ارتباط خبرى از ميان رفت ، اين مطلب را خود مشركان نيز مىدانستند، و به فرض كه مشركان هم نمى دانستند، قرآن از آن خبر مى داد.
بـه هـمـيـن دليـل قـرآن در آيـات فـوق بـه عـنـوان يـكدليل روى آن تكيه كرده است .
و به اين ترتيب از سه طريق به اين اتهام پاسخ گفته شده است :
عـدم تناسب محتواى قرآن با القائات شيطانى - عدم قدرت شياطين بر چنين كار - و ممنوعبودن شياطين از استراق سمع !
آيه و ترجمه


فلا تدع مع الله إ لها ءاخر فتكون من المعذبين(213)
و اءنذر عشيرتك الا قربين(214)
و اخفض جناحك لمن اتبعك من المؤ منين(215)
فإ ن عصوك فقل إ نى برى ء مما تعملون(216)
و توكل على العزيز الرحيم(217)
الذى يرئك حين تقوم(218)
و تقلبك فى الساجدين(219)
إ نه هو السميع العليم(220)


ترجمه :

213 - هيچ معبودى را با خداوند مخوان كه از معذبين خواهى بود.
214 - خويشاوندان نزديكت را انذار كن .
215 - و بال و پر خود را براى مؤ منانى كه از تو پيروى مى كنند بگستر.
216 - اگر آنان نافرمانى تو كنند، بگو: من از كار شما بيزارم .
217 - و بر خداوند عزيز و رحيم توكل نما.
218 - همان كسى كه تو را به هنگامى كه (براى عبادت ) بر مى خيزى مى بيند.
219 - و حركت تو را در ميان سجده كنندگان مشاهده مى كند.
220 - او است خداى شنوا و دانا
تفسير:
اقوام نزديكت را به اسلام دعوت كن
در تـعـقـيـب بـحـثهائى كه در آيات گذشته در زمينه موضع گيريهاى مشركان در برابراسلام و قرآن آمد، خداوند در آيات مورد بحث ، برنامه و خط مشى پيامبر اسلام (صلى اللّهعـليـه و آله و سـلّم ) را در ضـمـن بـيـان پـنـج دسـتـور، درمقابل آنان مشخص مى كند.
قبل از هر چيز، شخص پيامبر را دعوت به اعتقاد هر چه راسختر به توحيد مى كند توحيدىكه ريشه و اساس همه دعوت پيامبران را تشكيل مى دهد، مى گويد: هيچ معبود ديگرى را باخداوند مخوان كه مجازات خواهى شد! (فلا تدع مع الله الها آخر فتكون من المعذبين ).
بـا ايـنـكـه مسلما پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) منادى توحيد بود، و هرگزانـحـراف از ايـن اصـل دربـاره او مـتـصـور نـبـود ولى اهـمـيـت ايـن مـسـاله بـقـدرى اسـت كـهقبل از هر چيز شخص او را در اين زمينه مخاطب مى سازد، تا ديگران حساب خويش را برسندبعلاوه ساختن ديگران بايد از طريق خودسازى شروع شود.
سپس به مرحله اى فراتر از آن پرداخته چنين دستور مى دهد: خويشاوندان نزديكت را انذاركن ، و از شرك و مخالفت فرمان پروردگار بترسان (و انذر عشيرتك الاقربين ).
بـدون شك براى دست زدن به يك برنامه انقلابى گسترده بايد از حلقه هاى كوچكتر وفـشـرده تـر شـروع كرد و چه بهتر اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نخستيندعوت
خـود را از بـسـتـگـانش شروع كند كه هم سوابق پاكى او را بهتر از همه مى شناسند و همپيوند محبت خويشاوندى نزديك ايجاب مى كند كه به سخنانش بيش از ديگران گوش فرادهند، و از حسادتها و كينه توزيها و انتخاب موضع خصمانه ، دورترند.
بـعـلاوه ايـن امر نشان مى دهد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هيچگونه مداهنه وسـازشـكـارى با هيچكس ندارد حتى بستگان مشرك خود را از دعوت به سوى توحيد و حق وعدالت استثنا نمى كند.
بـه هـنـگـامى كه اين آيه نازل شد، پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )بـراى اجـراى ايـن فـرمـان بـرنـامـه اى ترتيب داد كه شرح آن را در نكات همين آيات بهخواست خدا مى خوانيد.
در مـرحـله سـوم دايره وسيعترى مورد توجه قرار گرفته مى فرمايد: با محبت و تواضعاز مـؤ مـنـانـى كـه پـيـروى تـو مـى كـنـنـد اسـتـقـبـال كـن ، وبال و پر خود را براى آنها بگستر (و اخفض جناحك لمن اتبعك من المؤ منين ).
ايـن تـعـبـيـر زيـبـا كـنـايـه از تـواضـع توأ م با محبت و مهر و ملاطفت است ، همانگونه كهپـرنـدگـان هـنـگـامـى كـه مـى خـواهـنـد به جوجه هاى خود اظهار محبت كنند، بالهاى خود راگـسـتـرده و پـائيـن آورده و آنـان را زيـر بـال و پر مى گيرند، تا هم در برابر حوادثاحـتـمـالى مـصون مانند و هم از تشتت و پراكندگى حفظ شوند، پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سـلّم ) نـيـز مـامـور اسـت مـؤ مـنـان راسـتـيـن را زيـربال و پر خود بگيرد.
اين تعبير پر معنى دقايق مختلفى را در مورد محبت با مؤ منان بيان مى كند كه با كمى دقتروشن مى شود.
ضـمـنـا ذكـر اين جمله بعد از مساله انذار و بيم دادن بيانگر اين واقعيت است كه اگر يكجابه خاطر مسائل تربيتى تكيه بر خشونت و بيم شده است بلافاصله
تكيه بر محبت و مهر و عاطفه مى شود تا از اين دو معجون مناسبى فراهم گردد.
سـپـس بـه چـهـارمـيـن دستور پرداخته مى گويد: اگر آنان دعوت تو را نپذيرفتند و بهمـخـالفـت بـرخـاسـتـنـد نـگـران نـباش ولى به آنها بگو من از كار شما بيزارم و به اينتـرتـيـب مـوضـع خـويـش را در بـرابـر آنـان آشـكـار كـن (فـان عـصـوكفقل انى برى ء مما تعملون ).
ظاهر اين است كه ضمير در جمله عصوك به بستگان نزديك پيامبر (صلى اللّه عليه و آلهو سـلّم ) باز مى گردد، يعنى اگر پس از دعوت آنان به سوى حق در برابر تو تسليمنـشـدنـد، و بـه شـرك و مـخـالفـت ادامـه دادنـد، مـوضـع خـود را درمـقـابـل آنـان مـشـخـص كـن ، ايـن پـيش بينى قرآن چنانكه در بحث نكات خواهد آمد به وقوعپـيـوسـت و هـمـه آنـان جـز عـلى (عـليـه السـلام ) ازقـبـول دعـوت پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خوددارى كردند، بعضى با سكوتبرگزار كردند و بعضى از طريق سخريه و استهزاء مخالفت خود را آشكار ساختند.
سـرانـجـام در پـنـجـمـيـن دستور براى تكميل برنامه هاى گذشته به پيامبر (صلى اللّهعـليـه و آله و سـلّم ) چـنـيـن گـويـد: و بـر خـداونـد عـزيـز و رحـيـمتوكل نما (و توكل على العزيز الرحيم ).
ايـن مـخـالفـتـهـا هرگز تو را دلسرد نكند و كمى دوستان و پيروان در عزم آهنين تو اثرنـگـذارد، تـو تـنـهـا نـيـسـتـى ، تـكـيه گاهت خداوندى است شكست ناپذير و بسيار رحيم ومهربان .
هـمـان خـداونـدى كـه تـوصـيـف او را بـه عـزيز و رحيم در پايان سرگذشت انبياى پيشينشنيدى .
هـمـان خـداونـدى كه با قدرتش ، ظلم فرعونيان و غرور نمروديان و خودخواهى و كبر قومنوح و دنياپرستى قوم عاد و هوسبازى قوم لوط را در هم شكست ، و اين
انـبـيـاى بـزرگ و مـؤ مـنـانـى را كـه در اقـليـت قـرار گـرفـتـه بـودند، رهائى بخشيد ومشمول رحمتش ساخت .
همان خدائى كه تو را به هنگامى كه بر مى خيزى مى بيند (الذى يراك حين تقوم ).
و حركت تو را در ميان سجده كنندگان مشاهده مى كند (و تقلبك فى الساجدين ).
آرى او است خداى شنوا و دانا (انه هو السميع العليم ).
و به اين ترتيب بعد از توصيف خداوند به عزيز و رحيم ، سه وصف ديگر كه هر يك ازديـگـرى دلگـرم كـنـنـده تر، و اميدبخش تر است در اين آيات آمده است : خدائى كه زحماتپـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مى بيند، و از قيام و سجده و حركت و سكون اوبا خبر است .
خدائى كه صداى او را مى شنود.
و خدائى كه از خواسته ها و نيازهاى او آگاه است .
آرى بر چنين خدائى بايد تكيه كنى و زمام كار خويش را به او بسپارى .
نكته ها:
1 - تفسير تقلبك فى الساجدين
در ايـنـكـه مـنـظـور از دو جـمله الذى يراك حين تقوم و تقلبك فى الساجدين چيست ؟ مفسرانتفسيرهاى گوناگونى بيان كرده اند.
ظاهر آيه همان است كه بالا گفتيم : خداوند هنگامى كه تو قيام مى كنى
مى بيند و گردش و حركتت را در ميان سجده كنندگان مشاهده مى كند.
ايـن قـيـام مـمـكـن اسـت قيام براى نماز باشد، يا قيام از خواب براى عبادت ، و يا قيام بهمعنى نماز فرادى در برابر تقلبك فى الساجدين كه اشاره به نماز جماعت است و يا همهاينها.
تـقـلب بـه مـعـنـى گـردش و حـركـت و از حـالى بـه حـالىمنتقل شدن است ، اين تعبير ممكن است اشاره به سجده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در ميان سجده كنندگان در حال نماز باشد، و يا گردش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسـلّم ) در مـيـان يـارانـش كـه مـشـغـول عـبـادت بـودنـد و ازحال آنها جستجو مى كرد.
و در مـجـمـوع اشاره به اين است كه هيچ حالى از حالات تو، و هيچ تلاشى از تلاشهايت ،چـه آنـهـا كـه جنبه فردى دارد، و چه آنها كه همراه ساير مؤ منان به صورت جمعى براىسـامـان بـخـشـيدن به امور بندگان و نشر آئين حق انجام مى گيرد، بر خداوند مخفى نيست(تـوجـه داشـتـه بـاشـيـد كـه فـعـلهـائى كـه در آيـه آمـده مـضـارع اسـت و مـعـنـىحال و آينده را مى رساند).
ولى در ايـنـجا دو تفسير ديگر نيز ذكر شده كه با ظاهر آيه چندان هماهنگ نيست و ممكن استاز بطون آيه باشد.
نـخـست نگاههاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به نمازگزارانى كه پشت سر اوقرار مى گرفتند به خاطر اينكه آن حضرت همانگونه كه از پيش رو مى توانست اجسام رابـبـيند، از پشت سر نيز توانائى ديد اشخاص و موجودات را داشت ، چنانكه در حديثى آمدهاسـت كـه فـرمـود: لا تـرفعوا قبلى و لا تضعوا قبلى ، فانى اراكم من خلفى كما اراكم منامـامـى !: پـيـش از مـن سـر از سـجـده بـرنـداريـد، وقبل از من به سجده نرويد كه من شما را از پشت سر مى بينم همانگونه كه از پيش رو مىبـيـنـم ، سـپـس پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آيه فوق را به عنوان شاهد سخنتلاوت فرمود.
ديـگـر ايـنـكـه مـنـظـور، نـقـل و انتقال رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در صلبپيامبران از آدم تا عبدالله همه تحت نظر لطف پروردگار صورت گرفته ، يعنى هنگامىكـه نـطـفـه پـاك تـو از پـيـامـبـر مـوحـد و سـاجـدى بـه پـيـامـبـر ديـگـرىمنتقل مى شد، خدا از همه آگاه بود.
در تـفـسـيـر عـلى بـن ابـراهـيـم از امـام باقر (عليه السلام ) در تفسير جمله و تقلبك فىالساجدين چنين آمده است : فى اصلاب النبيين صلوات الله عليهم يعنى در صلب پيامبرانكه درود خدا بر آنها باد.
و در تـفـسـير مجمع البيان در توضيح همين جمله از امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق(عـليـه السـلام ) چـنـين آمده است : فى اصلاب النبيين نبى بعد نبى ، حتى اخرجه من صلبابيه عن نكاح غير سفاح من لدن آدم : يعنى در صلب پيامبران قرار داشت ، پيامبرى بعد ازپيامبر ديگر، تا اينكه خداوند او را از صلب پدرش از ازدواجى پاك ، و دور از هر گونهناپاكى از زمان آدم به بعد، بيرون فرستاد.
البـتـه قطع نظر از آيات فوق و تفسير آن دلائلى در دست داريم كه نشان مى دهد پدر واجـداد پـيامبران خدا هرگز مشرك نبودند و در محيطى پاك از آلودگيهاى شرك و بى عفتىتـولد يـافـتـنـد (بـراى تـوضـيـح بـيـشـتـر بـه جـلد 5 تـفـسـيـر نـمـونـه صـفـحه 305ذيل آيه 74 سوره انعام مراجعه فرمائيد) ولى تفسيرهاى فوق جزء بطون آيه است .
2 - انذار بستگان نزديك (حديث يوم الدار).
بـر اسـاس آنـچـه در تـواريـخ اسـلامـى آمـده ، پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درسـال سـوم بـعـثـت مـامـور ابـلاغ ايـن دعـوت شد زيرا تا آن زمان ، دعوت مخفيانه انجام مىگرفت ،
و تعداد كمى اسلام را پذيرا شده بودند، امام هنگامى كه آيه و انذر عشيرتك الاقربين - وآيـه - فـاصـدع بـمـا تـؤ مـروا عـرض عـن المـشـركـيـن (سـوره حـج آيـه 94)نازل گرديد پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مامور شد دعوت خود را آشكار سازد،و نخست از خويشاوندان شروع كند.
امـا كـيـفـيت اين ابلاغ و انذار به طور اجمال چنين بوده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسـلّم ) بـسـتـگـان نـزديـكـش را بـه خـانـه ابـوطـالب دعـوت كـرد، آنـهـا در آن روز حـدودچـهـل نـفـر بودند، و از عموهاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ابوطالب و حمزه وابولهب حضور داشتند، پس از صرف غذا هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )مـى خـواسـت وظـيـفه خود را ابلاغ كند، ابولهب با گفته هاى خود زمينه را از ميان برد، لذافرداى همان روز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها را دعوت ديگرى به غذا كرد.
بعد از صرف غذا چنين فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب ! من به خدا سوگند هيچ جوانى رادر عـرب نـمى شناسم كه براى قومش ‍ چيزى بهتر از آنچه من آورده ام آورده باشد، من خيردنـيا و آخرت را براى شما آورده ام ، و خداوند به من دستور داده است كه شما را دعوت بهايـن آئيـن كـنـم ، كـدامـيـك از شـمـا مرا در اين كار يارى خواهيد كرد، تا برادر من و وصى وجانشين من باشيد؟.
جـمـعـيـت هـمـگـى سر باز زدند جز على (عليه السلام ) كه از همه كوچكتر بود برخاست وعرض كرد: اى پيامبر خدا! من در اين راه يار و ياور توام ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسـلّم ) دسـت بـر گردن على (عليه السلام ) نهاد و فرمود: ان هذا اخى و وصيى و خليفتىفـيـكـم فـاسـمـعـوا له و اطـيـعوه : اين برادر و وصى و جانشين من در شما است ، سخن او رابشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد.
جـمـعيت از جا برخاستند در حالى كه خنده تمسخرآميزى بر لب داشتند و به ابوطالب مىگفتند: به تو دستور مى دهد كه گوش به فرمان پسرت كنى ، و از وى
اطاعت نمائى !
ايـن حـديث را بسيارى از دانشمندان اهل سنت ، همچون ابن ابى جرير و ابن ابى حاتم و ابنمـردويـه و ابـو نـعـيـم و بـيـهـقـى و ثـعـلبـى و طـبـرىنقل كرده اند، و ابن اثير در جلد دوم كتاب كامل اين سخن را آورده است ، همچنين ابوالفداء درجلد اول تاريخش و گروهى ديگر.
اين حديث نشان مى دهد تا چه اندازه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آن روز تنهابـود، و چـگـونه در پاسخ دعوتش جز استهزاء و سخريه عكس العملى نداشتند، و چگونهعلى (عليه السلام ) از نخستين روزهاى دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه ازتنهائى ، سخت رنج مى برد در كنار حضرتش ايستاد و مدافع او بود.
در حـديـث ديـگـرى آمـده اسـت كـه پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يك ، يك از طوائفقريش را صدا زد، و آنها را از آتش الهى بر حذر داشت گاه مى فرمود: يا بنى كعب انقذواانفسكم من النار: اى طائفه بنى كعب خود را از آتش رهائى بخشيد.
و گـاه هـمـيـن خـطـاب را بـه طـائفـه بـنـى عبدالشمس و بنى عبدمناف و بنى هاشم و بنىعـبدالمطلب مى كرد و مى فرمود انقذوا انفسكم من النار! خويشتن را از آتش الهى نجات دهيدكه من قادر بر دفاع از شما در صورت كفر نيستم
آيه و ترجمه


هل أ نبئكم على من تنزل الشياطين(221)
تنزل على كل أ فاك أ ثيم(222)
يلقون السمع و أ كثرهم كذبون(223)
و الشعراء يتبعهم الغاون(224)
اءلم تر أ نهم فى كل واد يهيمون(225)
و اءنهم يقولون ما لا يفعلون(226)
إ لا الذيـن ءامنوا و عملوا الصالحات و ذكروا الله كثيرا و انتصروا من بعد ما ظلموا و سيعلمالذين ظلموا أ ى منقلب ينقلبون(227)


ترجمه :

221 - آيـا بـه شـمـا خـبـر بـدهـم ، شـيـاطـيـن بـر چـه كـسـىنازل مى شوند؟
222 - بر هر دروغگوى گنهكار نازل مى گردند.
223 - آنها آنچه را مى شنوند (به ديگران ) القا مى كنند و اكثرشان دروغگو هستند.
224 - (پيامبر شاعر نيست ) شعرا كسانى هستند كه گمراهان از آنان پيروى مى كنند!
225 - آيا نمى بينى آنها در هر وادى سر گردانند.
226 - و سخنانى مى گويند كه عمل نمى كنند!
227 - مگر كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام مى دهند و ياد خدا بسيار مى كنندو به هنگامى كه مورد ستم واقع مى شوند به دفاع از خويشتن (و مؤ منان ) بر مى خيزند(و از ذوق شـعـرى خـود كـمـك مـى گـيـرنـد) و بـزودى آنـهـا كـه سـتـم كردند مى دانند كهبازگشتشان به كجاست .
تفسير:
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شاعر نيست
آيـات فـوق كـه آخـريـن آيـات سـوره شـعـراء اسـت ، بـار ديـگـر بـه بـحـث آيـاتقـبل پيرامون تهمت دشمنان به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره اينكه قرآنالقـائات شـياطين است باز مى گردد و با بيانى رسا و كوبنده مجددا به آنها پاسخ مىدهد.
مـى گـويـد: آيـا بـه شـمـا خـبـر بـدهـم شـيـاطـيـن بـر چـه كـسـىنازل مى شوند؟! (هل انبئكم على من تنزل الشياطين ).
آنـهـا بـر هـر دروغـگـوى گـنـهـكـار نـازل مـى گـردنـد؟(تنزل على كل افاك اثيم ).
شـيـاطين آنچه را مى شنوند توأ م با دروغهاى بسيار به دوستان خود القاء مى كردند، واكثرشان دروغگو هستند (يلقون السمع و اكثرهم كاذبون ).
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه القائات شيطانى ، نشانه هاى روشنى دارد كه با آن نشانه ها مىتوان آن را بازشناخت ، شيطان وجودى است ويرانگر و موذى و مخرب
و القـائات او در مـسـيـر فساد و تخريب است و مشتريان او دروغگويان گنهكارند، هيچيك ازاين امور بر قرآن و آورنده آن تطبيق نمى كند، و كمترين شباهتى با آن ندارد.
مـردم آن مـحيط راه و رسم محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در صدق و امانت و صلاحشـنـاخته بودند محتواى قرآن نيز چيزى جز دعوت به توحيد و حق و عدالت ، و اصلاح درتمام زمينه ها ندارد، بنابراين شما چگونه آن را متهم به القائات شيطان مى كنيد.
مـنـظـور از افـاك اثيم همان كاهنانى بودند كه با شياطين ارتباط داشتند و شياطين گاه ازطـريـق اسـتـراق سـمـع سـخـنـان حـقـى از فـرشـتـگـان مـى شـنـيـدنـد، و بـاابـاطيل فراوانى مى آميختند، و به كاهنان منتقل مى ساختند، آنها نيز دروغهائى بر آن نهادهو به مردم مى گفتند و در كنار يك سخن راست ، دهها دروغ مى بافتند!
مـخـصـوصـا بـعـد از نـزول وحى و محروم گشتن ، شياطين از صعود به آسمانها و استراقسـمـع ، آنـچـه را بـه كـاهـنـان القـاء مـى كـردنـد، مـشـتـى دروغ و اراجـيـف بـود، بـا ايـنحـال چـگونه مى شد محتواى قرآن را با آن مقايسه كرد؟، و پيامبر امين راستگو را با مشتىكاهنان كذاب افاك سنجيد؟!
براى جمله يلقون السمع تفسيرهاى گوناگونى كرده اند:
نـخـست اينكه ضميرى كه در آن است به شياطين باز مى گردد، و سمع به معنى مسموعاتاسـت يعنى شياطين ، مسموعات خود را به دوستان خويش القا مى كردند و اكثر آنها كاذبند(و دروغ فراوانى بر آن مى نهند).
ديـگـر ايـنـكـه ضـمـيـر آن به دروغگويان گنهكارى باز مى گردد كه گوش به سخنانشياطين مى دادند و يا آنچه را از شياطين شنيده بودند به توده مردم القا مى كردند.
ولى تفسير اولصحيحتر به نظر مى رسد.
در چـهارمين آيه مورد بحث به پاسخ يكى ديگر از تهمتهاى كفار به پيامبر اسلام (صلىاللّه عـليـه و آله و سـلّم ) كـه او را شـاعر مى خواندند مى پردازد، زيرا همانگونه كه درآيـه 5 سـوره انـبـيـاء آمـده اسـت ، گـاه مـى گـفـتـنـد:بـل هـو شاعر (او شاعر است ) و حتى گاهى شاعر مجنونش مى خواندند، چنانكه در آيه 36سوره صافات آمده : و يقولون ء انا لتاركوا الهتنا لشاعر مجنون : آنها مى گويند آيا ماخدايان خود را به خاطر شاعر ديوانه اى رها كنيم ؟!
قـرآن در آيـه مـورد بـحث با بيانى بسيار منطقى مى گويد: خط مشى پيامبر از خط شعراجـدا اسـت ، شـعـرا در عـالم خـيـال و پـنـدار حركت مى كنند و او در عالمى مملو از واقع بينىبراى نظام بخشيدن به جهان انسانى .
شـعـراء غـالبـا طـالب عـيـش و نـوشـنـد، و در بـنـد زلف وخال يار (مخصوصا شاعرانى كه در آن عصر و در محيط حجاز مى زيستند چنانكه از نمونهاشعارشان پيدا است ).
بـه هـمـين دليل شعرا كسانى هستند كه گمراهان از آنها پيروى مى كنند (و الشعراء يتبهمالغاوون ).
سـپـس بـه دنـبـال آن ايـن جـمـله را اضـافـه مـى كـنـنـد آيـا نـديـدى كـه آنـهـا در هـر وادىسرگردانند؟! (الم تر انهم فى كل واد يهيمون ).
آنها غرق پندارها و تشبيهات شاعرانه خويشند حتى هنگامى كه قافيه ها
آنها را به اين سمت و آن سمت بكشاند، در هر وادى سرگردان مى شوند
آنـهـا غـالبا در بند منطق و استدلال نيستند، و اشعارشان از هيجاناتشان تراوش مى كند، واين هيجانات و جهشهاى خيالى هر زمان ، آنان را به وادى ديگرى سوق مى دهد.
هـنگامى كه از كسى راضى و خشنود شوند او را با مدائح خود به اوج آسمانها مى برند،هـر چـنـد مـسـتحق قعر زمين باشد، و از او فرشته زيبائى مى سازند هر چند شيطان لعينىباشد!
و هـنـگـامـى كـه از كـسـى بـرنجند چنان به هجو او مى پردازند كه گوئى مى خواهند بهاسفل السافلينش بكشانند، هر چند موجودى آسمانى و پاك باشد.
آيـا مـحـتـواى حساب شده قرآن با زمينه هاى فكرى شاعران مخصوصا با شاعران آن محيطكـه كـارى جـز وصـف شراب و جمال معشوق و خط يار و مدح قبيله هاى مورد نظر و ذم و هجودشمنان نداشتند، هيچ شباهتى دارد.
بـعـلاوه شـاعـران مـعـمـولا مـردان بـزمـنـد نـه جـنـگـاوران رزم ،اهـل سـخـنـنـد نه عمل ، لذا در آيه بعد اضافه مى كند: آيا نمى بينى كه آنها سخنانى مىگويند كه عمل نمى كنند (و انهم يقولون ما لا يفعلون ).
امـا پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) سـر تـا پـاعـمل است ، و حتى دشمنان او وى را به عزم راسخ و استقامت عجيبش و اهميت دادن به جنبه هاىعملى مسائل مى ستايند شاعر كجا و پيامبر اسلام كجا؟
از جـمع بندى بيانات فوق چنين استفاده مى شود كه قرآن سه نشانه براى اين گروه ازشعراء بيان كرده است :
نخست اينكه پيروان آنها گروه گمراهانند، و با الگوهاى پندارى و خيالى از واقعيتها مىگريزند.
ديـگـر آنكه آنها مردمى بى هدفند و خط فكرى آنها به زودى دگرگون مى شود، و تحتتاثير هيجانها به آسانى تغيير مى پذيرند.
سـوم ايـنـكـه آنـهـا سـخـنـانـى مـى گـويـنـد كـه بـه آنعـمـل نـمـى كـنـنـد، حـتـى در آنـجـا كـه واقـعـيـتـى را بـيـان مـى دارنـد خـود مـردعمل نيستند.
اما هيچيك از اين اوصاف سه گانه بر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تطبيقنمى كند، او درست نقطه مقابل اين حرفها است .
ولى از آنـجـا كـه در مـيـان شـاعـران افـراد پـاك و هـدفـدارى پـيـدا مـى شـونـد كـهاهل عمل و حقيقتند، و دعوت كننده به راستى و پاكى (هر چند از اين قماش شاعران در آن محيطكـمـتـر يـافـت مـى شـد) قـرآن براى اينكه حق اين هنرمندان با ايمان و تلاشگران صادق ،ضايع نگردد، با يك استثناء صف آنها را از ديگران جدا كرده ، مى گويد: مگر كسانى كهايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند (الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات ).
شاعرانى كه هدف آنها تنها شعر نيست ، بلكه در شعر، هدفهاى الهى انسانى مى جويند،شـاعرانى كه غرق در اشعار نمى شوند و غافل از خدا، بلكه خدا را بسيار ياد مى كنند واشعارشان مردم را به ياد خدا وا مى دارد (و ذكروا الله كثيرا).
و بـه هنگامى كه مورد ستم قرار مى گيرند، از اين ذوق خويش ، براى دفاع از خويشتن ومؤ منان به پا مى خيزند (و انتصروا من بعد ما ظلموا).
و اگـر بـه هـجو و ذم گروهى با اشعارشان مى پردازند، به خاطر اين است كه از حق دربرابر حمله و هجوم شعرى آنان دفاع مى كنند.
و بـه ايـن تـرتـيـب چـهـار صـفـت بـراى ايـن شـاعـران بـا هـدف بـيـان كـرده : ايـمـان ،عـمـل صـالح بـسـيـار بـه ياد خدا بودن و در برابر ستمها بپا خواستن و از نيروى شعربراى دفع آن كمك گرفتن است .
و از آنـجـا كه بيشتر آيات اين سوره دلدارى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ومـؤ منان اندك آن روز در برابر انبوه دشمنان است ، و نيز از آنجا كه بسيارى از آيات اينسـوره در مـقـام دفـاع از پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابر تهمتهاى ناروانـازل شـده ، سـوره را با يك جمله پر معنى تهديدآميز به اين دشمنان لجوج پايان داده ،مـى گـويـد: بـه زودى آنـهـا كـه سـتـم كـردنـد مـى دانـند كه بازگشتشان به كجا است وسرنوشتشان چگونه است ؟! (و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون ).
گـر چـه بـعـضـى از مـفسران ، خواسته اند اين بازگشت و سرنوشت را منحصرا همان آتشدوزخ ، معرفى كنند، ولى هيچگونه دليلى براى محدود ساختن آن نداريم ، بلكه ممكن استشكستهاى پى در پى كه در جنگهاى بدر و مانند آن دامن آنها را گرفت و ضعف و ذلتى كهسرانجام در اين دنيا نصيبشان شد علاوه بر شكست آخرت در مفهوم اين تهديد جمع باشد.
نكته ها:
1 - چرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را متهم به شعر مى كردند؟
چـنـانـكـه گـفـتـيم از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه يكى از تهمتهاى رايج كه بهپيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى بستند، شعر و شاعرى بود و آيات فوقنيز پاسخى بود به چنين اتهامى .
آنها به خوبى مى دانستند كه قرآن كمترين شباهت به شعر ندارد، نه از نظر ظاهر يعنىنظم و وزن و قافيه شعرى ، و نه از نظر محتوا، تشبيهات و تخيلات و تغزلات شاعرانه.
ولى آنها چون جاذبه فوق العاده قرآن را در افكار مردم مى ديدند، و آهنگ دلنشين آن را دردرون جان خويش احساس مى كردند، براى پرده افكندن بر اين
نـور الهـى گاه آن را سحر مى ناميدند، چرا كه نفوذ مرموز در افكار داشت و گاه شعر مىخـوانـدنـد، چـرا كـه دلها را تكان مى داد و به همراه خود مى برد آنها در حقيقت مى خواستندمذمت كنند، اما با اين سخن مدح مى كردند و اين گفتارشان سند زنده اى بود بر نفوذ خارقالعاده قرآن در افكار و دلها.
قرآن درباره پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فرمايد: و ما علمناه الشعر ومـا يـنـبغى له ان هو الا ذكر و قرآن مبين لينذر من كان حيا: ما شعر به او نياموختيم و شعر وشـاعـرى شـايسته او نيست ، بلكه اين ذكر و بيدارى است و قرآنى است آشكار تا افرادىكه روح حيات در كالبدشان است انذار كند (يس - 69).
2 - شعر و شاعرى در اسلام
بـدون شـك ذوق شـعـر، و هـنـر شـاعـرى مانند همه سرمايه هاى وجودى انسان در صورتىارزشـمـنـد اسـت كـه در يـك مـسـير صحيح به كار افتد و از آن بهره گيرى مثبت و سازندهشـود، امـا اگر به عنوان يك وسيله مخرب براى ويران كردن بنيان اعتقاد و اخلاق جامعه وتشويق به فساد و بى بند و بارى مورد استفاده واقع شود، و يا انسانها را به پوچى وبيهودگى و خيال پرورى سوق دهد، يا تنها يك سرگرمى بى محتوى تلقى گردد، بىارزش و حتى زيانبار است .
و بـا ايـن جـمله پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود كه بالاخره از آيات فوق چنين مى فهميمكـه شاعر بودن خوبست يا بد؟ زشت است يا زيبا؟ و اسلام با شعر موافق است يا مخالف؟.
پـاسخ اين سخن آن است كه ارزيابى اسلام در اين زمينه روى هدفها و جهتگيريها و نتيجهها است ، به گفته امير مؤ منان على (عليه السلام ) هنگامى كه گروهى از يارانش در يكىاز شـبـهـاى مـاه مـبـارك رمـضان به هنگام افطار، سخن به شعر و شاعران كشيدند، آنها رامخاطب ساخته فرمود: اعلموا ان ملاك امركم
الديـن ، و عـصـمتكم التقوى ، و زينتكم الادب ، و حصون اعراضكم الحلم : بدانيد ملاك كارشما دين است ، و مايه حفظ شما تقوى است زينت شما ادب و دژهاى محكم آبروى شما، حلم وبردبارى است .
اشاره به اينكه شعر وسيله اى است و معيار ارزيابى آن هدفى است كه شعر در راه آن بهكار گرفته مى شود.
امـا مـتاسفانه در طول تاريخ ادبيات اقوام و ملل جهان ، از شعر سوء استفاده فراوان شدهاست ، و اين ذوق لطيف الهى در محيطهاى آلوده آنچنان به ننگ كشيده شده است كه گاه از مؤثـرتـريـن عـوامـل فساد و تخريب بوده است ، مخصوصا در عصر جاهليت كه دوران انحطاطفكرى و اخلاقى قوم عرب بود، شعر و شراب و غارت همواره در كنار هم قرار داشتند!
ولى چـه كـسـى مـى تـوانـد ايـن حـقـيـقـت را انـكـار كـنـد كـه اشـعـار سـازنـده و هـدفدار درطـول تـاريـخ حماسه هاى فراوان آفريده است ، و گاه قوم و ملتى را در برابر دشمنانخـونخوار و ستمگر آنچنان بسيج كرده كه بى پروا از همه چيز بر صف دشمن زده و قلباو را شكافته اند.
در دورانـى كـه شـاهـد و نـاظر بارور شدن انقلاب اسلامى بوديم با چشم خود ديديم كهاشعار موزون و شعارهائى كه در قالب شعر ريخته مى شد چه شور و هيجان و جنبشى مىآفريد و چگونه خونها را در رگها به جوش مى آورد، و صفوف انسانها را به خروش ‍ وامـى داشـت ، و چـگـونـه اين اشعار كوتاه و ساده ، اما حماسى و هيجان انگيز لرزه بر اندامدشمن مى انداخت ، و پايه هاى كاخشان را متزلزل مى ساخت .
و نـيـز چـه كسى مى تواند انكار كند كه گاه يك شعر اخلاقى آنچنان در اعماق جان انساننفوذ مى كند كه يك كتاب بزرگ و پر محتوا كار آنرا انجام نمى دهد.
آرى همانگونه كه در حديث معروف از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نقل شده :
ان مـن الشـعـر لحـكمة ، و ان من البيان لسحرا: بعضى از اشعار، حكمت است ، و پاره اى ازسخنان ، سحر! گاهى اشعار غوغا به پا مى كند.
گاه كلمات موزون شاعرانه ، برندگى شمشير، و نفوذ تير را در قلب دشمن دارد، چنانكهدر حديثى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم در مورد چنين اشعارىفـرمـود: و الذى نـفـس مـحـمـد بـيـده فـكـانـمـا تـنـضـهـونـهـمبالنيل !: به آن كسى كه جان محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در دست قدرت او است ،با اين اشعار گوئى تيرهائى به سوى آنها پرتاب مى كنيد!.
ايـن سـخـن را آنـجـا فـرمـود: كـه دشـمن با اشعار هجوآميزش براى تضعيف روحيه مسلمانانتلاش مى كرد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد كه در مذمت آنان و تقويتروحيه مؤ منين ، شعر بسرايند.
و در مـورد يـكـى از شـعـراى مـدافـع اسـلام فـرمـود: اهـجـهـم فـانجبرئيل معك !: آنها را هجو كن كه جبرئيل با تو است
مخصوصا هنگامى كه كعب بن مالك شاعر با ايمانى كه در تقويت اسلام شعر مى سرود ازپـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) پـرسـيـد يـارسول الله درباره شعر، اين آيات مذمت آميز نازل شده ، چه كنم ؟ فرمود: ان المؤ من يجاهدبنفسه و سيفه و لسانه : مؤ من با جان و شمشير و زبانش در راه خدا جهاد مى كند.
از ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) نيز توصيف فراوانى درباره اشعار و شعراى با هدف ، ودعـا در حـق آنـان ، و جـايـزه فـراوان بـه آنـهـا، رسـيـده اسـت كـه اگـر بـخـواهـيـم بـهنقل
آنها بپردازيم سخن به درازا مى كشد.
ولى افـسـوس كـه در طـول تاريخ گروهى اين هنر بزرگ و ذوق لطيف ملكوتى را كه اززيـبـاتـريـن مـظـاهـر آفـريـنـش اسـت آلوده كـرده اند، و از اوج آسمان به حضيض ماديگرىسـقـوطـش دادنـد، آنـقـدر دروغ گـفـتـند كه ضرب المثل معروف احسنه اكذبه (بهترين شعردروغترين آن است ) به وجود آمد.
گـاه آن را در خـدمـت ظـالمـان و جـبـاران درآوردنـد و بـه خاطر صله ناچيزى آنچنان تملق وچـاپـلوسى كردند كه نه كرسى فلك را انديشه آنان به زير پاى نهاد تا بوسه برركاب قزل ارسلان زند!
و گـاه در وصـف عـيـش و شـراب و رسوائى و ننگ آنقدر پيش رفتند كه قلم از ذكر آن شرمدارد.
گاه آتش جنگهائى با اشعار خود برافروختند، و انسانها را براى غارت و كشتار به جانهم انداختند و صفحه زمين را از خون بى گناهان رنگين ساختند
ولى در مـقـابـل ، شـعـراى با ايمان و پر همتى بودند كه باج به فلك نمى دادند، و اينقـريـحـه مـلكـوتـى را در طـريـق آزادگـى انـسـانـهـا و پاكى و تقوا، و مبارزه با دزدان وغارتگران و جباران به كار گرفتند و به اوج افتخار رسيدند.
گاهى در دفاع از حق ، اشعارى گفتند كه با هر بيتى ، بيتى در جنت براى خود خريدند
و گاه در دورانهاى خفقان بارى كه حكام بيدادگر همچون بنى اميه و بنى عباس ، نفسها رادر سـيـنـه ها حبس كرده بودند با گفتن قصيده اى همچون قصيده مدارس آيات قلبها را جلادادند، و پرده هاى دروغ و تزوير را كنار
زدند، گوئى روح القدس اين اشعار را بر زبان آنها جارى مى ساخت .
و گـاه بـراى ايـجـاد حركت در توده هاى رنجديده كه احساس حقارت مى كردند اشعارى مىسرودند و شور و حماسه و هيجان مى آفريدند.
و قـرآن دربـاره ايـنـهـا مى گويد: الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و ذكروا الله كثيرا وانتصروا من بعد ما ظلموا.
جـالب ايـنـكـه ايـن گـروه از شـاعـران ، گـاهـى چنان آثار جاودانه اى از خود به يادگارگذاشتند كه پيشوايان بزرگ اسلام طبق بعضى از روايات ، مردم را به حفظ اشعار آنهاتـوصـيـه مـيـفـرمـودنـدچـنـانـكـه دربـاره اشـعـار عـبـدى از امـام صـادق (عـليـه السـلام )نقل شده كه فرمود: يا معشر الشيعة علموا اولادكم شعر العبدى ، فانه على دين الله : بهفرزندان خود، اشعار عبدى را بياموزيد كه او بر دين خدا است .
ايـن بـحـث را بـا يـكـى از اشعار معروف عبدى كه در زمينه خلافت و جانشينى پيامبر اسلام(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سروده پايان مى دهيم :
و قالوا رسول الله ما اختار بعده
اماما و لكنا لا نفسنا اخترنا!
اقـمـنـا امـامـا ان اقـام عـلى الهـدى
اطـعـنـا، و ان ضل الهداية قومنا!

فقلنا اذا انتم امام امامكم
بحمد من الرحمن تهتم و لا تهمنا
و لكننا اخترنا الذى اختار ربنا

لنا يوم خم ما اعتدينا و لا حلنا!

و نحن على نور من الله واضح
فيارب زدنا منك نورا و ثبتنا!

: آنـهـا گـفـتـنـد رسـولخـدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى بعد از خود كسى را بهعنوان امام انتخاب نكرده است ولى ما خود انتخاب مى كنيم .
مـا امـامـى بـر مـى گـزيـنـيـم اگـر بر طريق هدايت بود اطاعتش مى كنيم ، و اگر از طريقگمراهى رفت او را صاف مى كنيم ! (و يا كنار مى گذاريم ).
ما به آنها گفتيم در اين صورت شما امام خود هستيد، شما سرگردان شديد و ما سرگرداننيستيم .
ولى مـا هـمـان را برگزيديم كه پروردگار ما براى ما روز غدير خم برگزيده و از آنكمترين انحراف و عدولى نخواهيم داشت .
ما بر نور واضح الهى هستيم ، پروردگارا بر نورانيت ما بيفزا و ما را ثابت قدم بدار.
3 - ذكر خدا
در آيـات فوق خوانديم كه يكى از ويژگيهاى شاعران با هدف اين است كه خدا را بسيارياد مى كنند.
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: مراد از ذكر كثير تسبيحفاطمه زهرا (سلام الله عليها) است (كه مشتمل بر تكبير و حمد و تسبيح است ).
و در حـديـث ديـگرى از همان امام (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: يكى از سختترين ومـهـمـتـريـن امـورى كـه خدا بر خلق ، فرض ‍ كرده است ، ذكر كثير خدا است ، سپس فرمود:مـنـظـورم اين نيست كه سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر بگويند، اگرچـه ايـن هـم جـزئى از آن اسـت ، و لكـن : ذكـر الله عـنـد مـااحـل و حـرم ، فـان كان طاعة عمل بها، و ان كان معصية تركها: منظور ياد كردن خدا است بههـنـگـامـى كه انسان با حلال و حرام مواجه مى شود، اگر اطاعت خدا باشد آن را انجام دهد واگر معصيت باشد ترك گويد.
پـروردگـارا! قلب ما را از ياد خودت سرشار كن تا در هر جريانى آنچه رضاى تو استبرگزينيم و از آنچه موجب خشم و غضب تو است چشم بپوشيم .
خداوندا: زبان ما را گويا، قلم ما را توانا، و قلب ما را پر اخلاص گردان ، تا همه را درراه تو، و براى رضاى تو به كار گيريم - آمين رب العالمين .


سوره نمل


مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده ، و عدد آيات آن 93 است
محتواى سوره نمل
ايـن سـوره - چـنـانـكـه گـفـتيم - در مكه نازل شده ، و معروف اين است بعد از سوره شعراءبوده است .
مـحـتـواى ايـن سـوره از نـظر كلى همان محتواى سوره هاى مكى است ، از نظر اعتقادى بيشترروى مـبـدء و مـعـاد تـكـيـه مـى كـنـد، و از قـرآن و وحى و نشانه هاى خدا در عالم آفرينش وچـگـونـگـى مـعـاد و رسـتـاخـيـز، سـخـن مـى گـويـد و از نـظـرمـسـائل عملى و اخلاقى ، بخش قابل ملاحظه اى از سرگذشت پنج پيامبر بزرگ الهى ، ومـبـارزات آنـهـا بـا اقوام منحرف بحث مى كند، تا هم دلدارى و تسلى خاطر براى مؤ منانىبـاشـد كـه مـخـصوصا در آن روز در مكه در اقليت شديد قرار داشتند، و هم هشدارى باشدبـراى مـشـركـان لجـوج و بـيـدادگر كه سرانجام كار خويش را در صفحه تاريخ طاغيانگذشته ببينند، شايد بيدار شوند و به خود آيند.
يـكـى از امـتـيـازات ايـن سوره بيان بخش مهمى از داستان سليمان و ملكه سباء و چگونگىايـمـان آوردن او بـه تـوحـيـد، و سـخن گفتن پرندگانى ، همچون هدهد، و حشراتى همچونمورچه ، با سليمان است .
اين سوره به خاطر همين معنى ، سوره نمل (مورچه ) ناميده شده ، و عجب اينكه در بعضى ازروايـات بـه نـام سـوره سـليمان آمده است ، (گاه سوره سليمان و گاه مورچه !) و چنانكهخـواهيم ديد اين نامگذاريها بسيار حساب شده است ، اين نامگذاريها كه از تعليمات پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سرچشمه مى گرفته ، گاهى بيانگر واقعيات مهمى استكه در شرايط عادى ، مردم از آن غافلند.
ضمنا اين سوره از علم بى پايان پروردگار، و نظارت او بر همه چيز در عالم هستى ، وحـاكـميت او در ميان بندگان كه توجه به آن ، اثر تربيتى فوق العاده اى در انسان داردسخن مى گويد.
ايـن سـوره بـا بشارت شروع مى شود، و با تهديد پايان مى يابد، بشارتى كه قرآنبـراى مـؤ مـنـان آورده ، و تـهـديـد بـه ايـنـكـه خـداونـد ازاعمال شما بندگان غافل نيست .
فضيلت سوره نمل
در حـديـثـى از پـيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين آمده است : من قرءطـس سـليـمـان كـان له من الاجر عشر حسنات ، بعدد من صدق سليمان ، و كذب به ، و هود وشعيب و صالح و ابراهيم و يخرج من قبره و هو ينادى لا اله الا الله :
هر كس سوره طس سليمان (سوره نمل ) را بخواند خداوند به تعداد كسانى كه سليمان راتصديق و يا تكذيب كردند، و همچنين هود و شعيب و صالح و ابراهيم را، ده حسنه به او مىدهد، و به هنگام رستاخيز كه از قبرش بيرون مى آيد نداى لا اله الا الله سر مى دهد.
هر چند در اين سوره ، سخن از موسى و سليمان و داود و صالح و لوط است و سخنى از هودو شـعـيـب و ابـراهيم به ميان نيامده ، ولى از اين جهت كه همه انبياء از نظر دعوت يكسانند،اين تعبير جاى تعجب نيست .
در حـديـث ديـگـرى از امـام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : هر كس طواسين ثلاث (سورهشـعـراء و نمل و قصص كه همه با طس ‍ شروع شده اند) را در شب جمعه بخواند از اولياءالله خواهد بود، و در جوار او و سايه لطف و حمايتش قرار مى گيرد.
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


طس تلك ءايت القرءان و كتاب مبين(1)
هدى و بشرى للمؤ منين(2)
الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة و هم بالاخرة هم يوقنون(3)
إ ن الذين لا يؤ منون بالاخرة زينا لهم أ عمالهم فهم يعمهون(4)
أ ولئك الذين لهم سوء العذاب و هم فى الاخرة هم الا خسرون(5)
و إ نك لتلقى القرءان من لدن حكيم عليم(6)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - طس ، اين آيات قرآن ، و كتاب مبين است .
2 - وسيله هدايت و بشارت براى مؤ منان است .
3 - هـمـان كـسـانـى كـه نـمـاز را بـر پا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و به آخرت يقيندارند.
4 - كـسـانى كه ايمان به آخرت ندارند اعمال (سوء) آنها را براى آنان زينت مى دهيم بهطورى كه آنها سرگردان مى شوند.
5 - آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه عـذاب بـد (و دردنـاك ) بـراى آنـهـا اسـت و آنـهـا در آخـرتزيانكارترين مردمند.
6 - و بطور مسلم اين قرآن از سوى حكيم و دانائى بر تو القا مى شود.
تفسير:
قرآن از سوى حكيم دانائى است
بـاز در آغـاز ايـن سـوره به حروف مقطعه قرآن برخورد مى كنيم ، و با توجه به اينكهبـلافـاصله بعد از آن از عظمت قرآن سخن مى گويد به نظر مى رسد كه يكى از اسرارآن ايـن بـاشـد كـه ايـن كـتـاب بـزرگ و آيـات مـبـيـن از حـروف سـاده الفـبـاءتـشكيل يافته ، و زيبنده ستايش آن آفريدگارى است كه چنين اثر بديعى را از چنان موادسـاده اى بـه وجـود آورده ، و مـا در ايـن زمـيـنـه بـحـثـهـاى مـشـروحـى در آغاز سوره بقره وآل عمران و اعراف داشته ايم ، (به جلد اول و دوم و ششم تفسير نمونه مراجعه كنيد).
سپس مى افزايد: اين آيات قرآن و كتاب مبين است (تلك آيات القرآن و كتاب مبين ).
اشـاره بـه دور (با لفظ تلك ) براى بيان عظمت اين آيات آسمانى است و تعبير به مبينتاكيدى است بر اينكه قرآن ، هم آشكار است و هم آشكار
كننده حقايق .
گـر چـه بـعـضـى از مـفسران احتمال داده اند كه تعبير به قرآن و كتاب مبين اشاره به دومـعنى جداگانه باشد، و دومى لوح محفوظ را بيان مى كند ولى ظاهر آيه نشان مى دهد كههر دو بيان يك واقعيت است يكى در لباس الفاظ و تلاوت ، و ديگرى در لباس نوشتن وكتابت .
در دومين آيه مورد بحث ، دو توصيف ديگر براى قرآن بيان شده قرآنى كه مايه هدايت ، ووسيله بشارت براى مؤ منان است (هدى و بشرى للمؤ منين ).
هـمـان كـسـانـى كـه نماز را بر پا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و به آخرت يقين دارند(الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة و بالاخرة هم يوقنون ).
و به اين ترتيب ، هم اعتقاد آنها به مبدء و معاد محكم است ، و هم پيوندشان با خدا و خلق ،بنابراين اوصاف فوق اشاره اى به اعتقاد كامل و برنامه عملى جامع آنها است .
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه اگر اين گروه از مؤ منان ، هم از نظر مبانى اعتقادى وهم عملى راه صاف را برگزيده اند ديگر چه نيازى است كه قرآن براى هدايت آنها بيايد.
ولى با توجه به اينكه هدايت داراى مراحل مختلف است كه هر مرحله اى مقدمه اى است براىبالاتر، و بالاتر، پاسخ اين سؤ ال ، روشن مى شود.
بعلاوه تداوم هدايت خود مساله مهمى است و همان چيزى است كه ما شب
و روز در نـمـازهـاى خـود بـا گفتن اهدنا الصراط المستقيم از خدا مى خواهيم كه ما را در اينمسير ثابت دارد و تداوم بخشد كه بى لطف او اين تداوم ممكن نيست .
از اين گذشته ، استفاده از آيات قرآن و كتاب مبين ، تنها براى كسانى ميسر است كه روححـقـيـقـت طـلبـى و حـق جـوئى در آنـهـا بـاشـد، هـر چـنـد هـنـوز بـه هـدايـتكامل نرسيده باشند، و اگر مى بينيم در يكجا قرآن مايه هدايت پرهيزگاران معرفى شده(بـقـره آيـه 2) و در جـاى ديـگـر مـايـه هـدايـت مـسـلمـيـن (سـورهنـحـل آيـه 102) و در ايـنـجـا مـايـه هـدايـت مـؤ مـنـيـن ، يـك دليـلش هـمـيـن اسـت كـهلااقـل تـا مـرحـله اى از تـقـوى و تـسـليـم و ايـمـان بـه واقـعـيـتـهـا دردل انـسـان نـبـاشـد بـه دنـبـال حق نمى رود، و از نور اين كتاب مبين ، بهره نمى گيرد كهقابليت محل نيز شرط است .
از همه اينها گذشته ، هدايت و بشارت توأ م با يكديگر تنها براى مؤ منان است و ديگرانرا چنين بشارتى نيست .
و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود كـه اگـر در بـعضى از آيات قرآن ، هدايت به طور وسيع وگسترده براى عموم مردم شمرده است (هدى للناس ) (بقره - 185) منظور همه كسانى استكه زمينه مساعدى براى پذيرش حق دارند، و گرنه لجوجان متعصب و سرسخت ، كوردلانىهـسـتـنـد كـه اگر بجاى يك خورشيد هزاران آفتاب بر آنها بتابد، كمترين بهره اى از آننمى گيرند.
سـپـس بـه بـيـان حـال گـروهـى كـه در نقطه مقابل مؤ منان قرار دارند پرداخته و يكى ازخـطـرنـاكـتـريـن حـالاتـشـان را چـنـيـن بازگو مى كند: كسانى كه ايمان به آخرت ندارنداعـمـال سـوئشـان را بـراى آنـهـا زيـنت مى دهيم و در طريق زندگى حيران و سرگردان مىشوند (ان الذين لا يؤ منون بالاخرة زينا لهم اعمالهم فهم يعمهون ).
آلودگـى در نـظر آنها پاكى ، زشتيها نزد آنها زيبا، پستيها افتخار، و بدبختيها و سيهروزيها سعادت و پيروزى محسوب مى شود.
آرى چنين است حال كسانى كه در طريق غلط گام مى نهند و بر آن ادامه مى دهند، واضح استوقـتـى انـسـان كـار زشـت و نـادرستى را انجام داد تدريجا قبح و زشتيش در نظر او كم مىشـود، و بـه آن عادت مى كند، پس از مدتى كه به آن خو گرفت توجيهاتى براى آن مىتراشد، كم كم به صورت زيبا و حتى به عنوان يك وظيفه در نظرش جلوه مى كند، و چهبـسـيـارنـد افـراد جـنـايـتـكـار و آلوده اى كـه بـه راسـتـى بـهاعمال خود افتخار مى كنند و آن را نقطه مثبتى مى شمرند.
ايـن دگـرگـونـى ارزشها، و بهم ريختن معيارها در نظر انسان ، كه نتيجه اش سرگردانشدن در بيراهه هاى زندگى است از بدترين حالاتى است كه به يك انسان دست مى دهد.
جالب اينكه در آيه مورد بحث و يكى ديگر از آيات قرآن (انعام - 108) اين تزيين به خدانـسـبـت داده شـده اسـت ، در حـالى كـه در هـشـت مـورد بـه شيطان ، و در ده مورد به صورتفعل مجهول (زين ) آمده است ، و اگر درست بينديشيم همه بيانگر يك واقعيت است .

next page

fehrest page

back page