بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 20, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

متذكّر شدن و (يا ليتنى ) گفتن انسان در قيامت  
(يومئذ يتذكر الانسان ) - يعنى در آن روز انسان به روشن ترين وجه متذكر مىشود، كه آنچه در دنيا به او دادند چه خيرش و چه شرش همه از باب امتحان بوده و او دركار خود كوتاهى كرده اين آن معنايى است كه سياق آيه مى دهد.
(و انى له الذكرى ) - يعنى از كجا مى تواند متذكر شود، و اين كنايه است از اينكهتذكرش در آن روز هيچ سودى به حالش ندارد، چون وقتى تذكر سودمند است كه بتواندبه وسيله توبه با عمل صالح آنچه را فوت شده جبران كند، و روز جزا جاى توبه وعمل نيست .


يقول يا ليتنى قدمت لحياتى



يعنى اى كاش در دنيا براى اين زندگيم كه زندگى آخرت است توشه اى فرستاده بودم، ممكن هم هست معنايش اين باشد كه اى كاش ‍ در دنيا براى اين زندگيم كه حقيقت زندگىاست توشه اى فرستاده بودم ، چون قرآن كريم زندگى دنيا را لهو و بازى يعنىسرگرمى بيهوده خوانده و فرموده : (و ان الدار الاخره لهى الحيوان لو كانوا يعلمون).
و مراد از تقديم در جمله (قدمت ) از پيش فرستادنعمل صالح است براى زندگى آخرت ، و مضمون آيه آرزويى است كه انسان در هنگامرسيدن به قيامت و متذكر شدن از ديدن حقايق آن از خود سر مى دهد، و به راى العين مىبيند كه تلاشش در دنيا سودى به حالش نمى دهد.


فيومئذ لا يعذب عذابه احد و لا يوثق وثاقه احد



ضمير در (عذابه ) و در (وثاقه ) به خداى تعالى بر مى گردد، و معناى آيه ايناست كه در امروز عذاب خدا آنچنان سخت است كه احدى از خلق كسى را آنطور عذاب نكرده ،و در بند كردنش آنچنان سخت است كه احدى از خلق كسى را آنطور در بند نكرده ، و اينتعبير كنايه است از شدت در تهديد.
بعضى از قاريان دو كلمه (لا يعذب ) و (لا يوثق ) را به فتحهذال و فتحه ثاء قرائت كرده اند و آن دو را صيغهمجهول دانسته اند كه بنابر اين قرائت دو ضمير در (عذابه ) و (وثاقه ) بهانسان بر مى گردد و معناى آيه چنين مى شود هيچ كس در امروز عذاب اين انسان وگرفتارى او را ندارد.
(نفس مطمئنة ) نفسى است كه با ايمان به پروردگار و ياد او سكونت يافته ، بهمقام رضا رسيده است و...


يا ايتها النفس المطمئنه



آنچه از سياق آيه يعنى مقابل قرار گرفتن اين نفس با اوصافى كه براى آن ذكر شدهبا انس انى كه قبل از اين آيه مورد سخن بود و اوصافش از جمله دلبستگى اش به دنيا وطغيان و فساد و كفرانش و سوء عاقبتش ذكر مى شد استفاده مى شود اين است كه نفس ‍مطمئنه ، نفسى است كه با علاقمندى و ياد پروردگارش سكونت يافته بدانچه او راضىاست رضايت مى دهد و در نتيجه خود را بنده اى مى بيند كه مالك هيچ خير و شرى و نفع وضررى براى خود نيست و نيز دنيا را يك زندگى مجازى و داشتن و نداشتن و نفع و ضررآن را امتحانى الهى مى داند و در نتيجه اگر غرق در نعمت دنيايى شود، به طغيان وگسترش دادن به فساد و به علو و استكبار، وادار نمى شود، و اگر دچار فقر و فقدانگردد اين تهى دستى و ناملايمات او را به كفر و ترك شكر وا نمى دارد، بلكه همچناندر عبوديت پاى برجا است و از صراط مستقيم منحرف نمى شود، نه به افراط و نه بهتفريط.


ارجعى الى ربك راضيه مرضيه



بعضى پنداشته اند كه اين خطاب بعد از حسابرسى نفوس مطمئنه به ايشان مى شود. وليكن به نظر ما ظرف اين خطاب از اول تا به آخر روز قيامت است ، يعنى از همان لحظهاى كه نفوس مطمئنه زنده مى شوند، تا لحظه اى كهداخل بهشت مى شوند بلكه از لحظه اى كه مرگشان مى رسد مورد اين خطاب هستند تاوقتى كه به جنت الخلد در مى آيند.
و اگر نفوس مطمئنه را به وصف (راضيه ) و (مرضيه ) توصيف كرده ، براى آناست كه اطمينان و سكونت يافتن دل به پروردگار مستلزم آن است كه از او راضى همباشد، و هر قضا و قدرى كه او برايش پيش مى آورد كمترين چون و چرايى نكند،حال چه آن قضا و قدر تكوينى باشد، و چه حكمى باشد كه او تشريع كرده باشد، پسهيچ سانحه به خشم آورنده اى او را به خشم نمى آورد، و هيچ معصيتىدل او را منحرف نمى كند، و وقتى بنده خدا از خدا راضى باشد، قهرا خداى تعالى هم ازاو راضى خواهد بود، چون هيچ عاملى به جز خروج بنده از زى بندگى خدا را به خشمنمى آورد، و بنده خدا وقتى ملازم طريق عبوديت باشد مستوجب رضاى خدا خواهد بود، و بههمين جهت دنبال جمله راضيه جمله مرضيه را آورد.


فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى



اين آيه به دليل اينكه حرف (فاء) در اولش در آمده نتيجه گيرى از جمله (ارجعىالى ربك ) است ، مى فرمايد: چون راضى و مرضى به سوى پروردگارت بر مىگردى پس در زمره بندگانم در آى و در بهشتمداخل شو، و اين فرمان دلالت دارد بر اينكه صاحب نفس مطمئنه در زمره بندگان خدا است ،و حائز مقام عبوديت است .
و بايد هم همينطور باشد، چون وقتى كسى مطمئن به پروردگار خود شد، و از ادعاىاستقلال منقطع گرديد، و بدانچه از ناحيه پروردگارش مى رسد بهدليل اينكه حق است راضى شد، قهرا ذات و صفات وافعال خود را ملك طلق پروردگارش مى داند، پس در آنچه او مقدر مى كند و قضايى كه اومى راند و امر و نهيى كه او مى كند هيچ خواستى از خود نشان نمى دهد، مگر آنچه را كهپروردگارش خواسته باشد، و اين همان ظهور عبوديت تامه در بنده است ، پس اينكهفرمود: (فادخلى فى عبادى ) در حقيقت امضاى عبوديت وى است و جمله (و ادخلى جنتى )منزلگاه او را معين مى كند، و منظور از اينكه كلمه (جنت ) را بر ضمير تكلم اضافهكرد و فرمود: داخل جنت من شو اين بوده است كه او را به تشريف خاصى مشرف كند، و دركلام خداى تعالى هيچ جا غير اين آيه جنت را به خود نسبت نداده است .
بحث روايتى  
(رواياتى درباره مراد از شفع و وتر، تسميه فرعون به ذى الاءوتاد، آورده شدنجهنم ، آمدن خدا، و...)
در مجمع البيان در تفسير آيه (و الشفع و الوتر) آمده كه بعضى گفته اند منظور ازشفع ، خلق است ، چون فرموده : (و خلقناكم ازواجا)، و منظور از كلمه (وتر)، خداىتعالى است ، نقل از ابن عباس و عطيه عوفى و ابى صالح و مجاهد و اين تفسير روايتابى سعيد خدرى است ، از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ). بعضى ديگر گفتهاند شفع و وتر هر دو نمازند، بعضى شفع و بعضى وترند، و اين روايت ابن حصين است، از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ).
بعضى ديگر گفته اند: شفع ، روز عيد قربان ، و وتر، روز عرفه است ،نقل از ابن عباس و عكرمه و ضحاك و (روايت جابرازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هم همين را مى گويد) و علت اينكه روز عيد راشفع خوانده اند اين است كه روز عرفه در حكم نظير ندارد، چون هيچ روزى ديگرمثل آن روز وقوف در عرفات واجب نيست ، ولى روز عيد در حكم ، كه همان كوچ كردن استنظير دارد. بعضى ديگر گفته اند شفع روز هشتم ذى الحجه يعنى روز ترويه است ، ووتر روز عرفه است ، و اين معنا از امام باقر و از امام صادق (عليهما السلام )نقل شده .
مؤ لف : سه روايت اول را كه صاحب مجمع البيان از طرقاهل سنت نقل كرده مى توان جمع كرد، و گفت منافاتى بين آنها نيست ، چون هر سه در مقاميادآورى بعضى از مصاديق شفع و وتر بوده اند.
شفع حسن و حسين (ع ) و وتر اميرالمؤ منين عليه السلام است  
و در تفسير قمى درباره (ليال عشر) آمده كه دهه ذى الحجه است ، و درباره (والشفع و الوتر) آمده كه دو ركعت شفع و يك ركعت وتر در نماز شب است ، و در حديثىآمده كه شفع ، حسن و حسين ، و وتر امير المؤ منين است ، و درباره (والليل اذا يسر) آمده كه منظور شب جمع است (يعنى شب عيد قربان كه از عرفات بهمشعر كوچ مى كنند).
و در همان كتاب در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) در معناى لذى حجر آمده: يعنى صاحب عقل .
و در كتاب علل به سند خود از ابان احمر روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليهالسلام ) معناى آيه و (فرعون ذى الاوتاد) را پرسيدم ، عرضه داشتم به چه مناسبتفرعون را صاحب ميخها خواندند؟ فرمود به اين جهت كه او هر گاه مى خواست مردى راشكنجه كند روى زمين مى خوابانيد و دست و پايش را از دو طرف مى كشيد و با چهار ميخبه زمين ميخكوب مى كرد، و بسا مى شد كه اين كار را روى تخته خوابيده انجام مى داد ودست و پاى محكوم را با چهار ميخ بدان مى كوبيد و سپس به همانحال رهايش مى كرد تا بميرد، و بدين جهت خداى تعالى او را صاحب ميخ ‌ها خواند.
و در مجمع البيان در ذيل آيه (ان ربك لبالمرصاد) آمده كه از على (عليه السلام )روايت شده كه فرمود: معنايش اين است كه پروردگار تو قادر است جزاى مردم نافرمان رابدهد.
مؤ لف : بناى روايت بر اين است كه عبارت آيه را استعاره تمثيلى بگيرد، و نيز در همانكتاب است كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: مرصاد پلى است برصراط كه هيچ بنده اى نمى تواند با داشتن مظلمه اى از ديگرى از آنپل بگذرد.
و از غوالى از امام صادق (عليه السلام ) حكايت شده كه در تفسير آيه (و ذالنون اذ ذهبمغاضبا فظن ان لن نقدر عليه ) فرمود: يونس ‍ يقين داشت بر اينكه خدا رزقش را تنگنمى گيرد، و كلمه (ظن ) در اين آيه به معناى يقين است ، و (قدر) به معناى تنگگرفتن رزق است ، مگر نشنيدى كلام خدا را كه فرمود: (و اما اذا ما ابتليه ققدر عليهرزقه )، كه در اينجا نيز معناى (قدر) تنگ گرفتن معيشت است .
و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه در تفسيرآيه (كلا اذادكت الارض دكا دكا)، فرمود يعنى وقتى كه زمين زلزله شود.
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از على بن ابى طالب روايت آورده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: آيا تفسير اين آيه را كه مى فرمايد:(كلا اذا دكت الارض ... و جى ء يومئذ بجهنم ) را مى دانيد؟ آنگاه فرمود: چون روز قيامتشود جهنم به وسيله هفتاد هزار زمام ، به دست هفتاد هزار ملك رانده مى شود، و او سركشىمى كند، و اگر خداى سبحان او را كنترل نكند آسمانها و زمين را مى سوزاند.
مؤ لف : اين حديث از ابى سعيد خدرى و ابن مسعود، و از طرق شيعه در امالى شيخ بهسندش از داوود بن سليمان از حضرت رضا از آباى گرامش از على (عليه السلام ) ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نيز روايت شده .
و در كتاب عيون در روايات وارده از حضرت رضا در باب توحيد به سند خود از على بنفضال از پدرش ، نقل شده كه گفت : از حضرت رضا (عليه السلام ) پرسيدم : معناىآيه (و جاء ربك و الملك صفا صفا) چيست ؟ فرمود: خداى تعالى به صفت آمدن و رفتنتوصيف نمى شود، چون خدا منزه است از انتقال ، منظور آيه از آمدن خدا آمدن امر خدا است .
حديثى از امام صادق (ع ) درباره خصوصيات قبض روح مؤ من درذيل (يا ايها النفس المطمئنه ...)
و در كافى به سند خود از سدير صيرفى روايت آورده كه گفت : به امام صادق (عليهالسلام ) عرضه داشتم : فدايت شوم ، يا بنرسول اللّه آيا مؤ من از مرگ و قبض روح خود كراهت مى دارد؟ فرمود: نه به خدا سوگند،وقتى فرشته مرگ نزدش مى آيد تا روحش را قبض كند، مؤ من به جزع در مى آيد، و ملكالموت به او مى گويد: جزع مكن ، اى ولى خدا، به آن خدايى كه محمد (صلى اللّه عليهو آله و سلم ) را به نبوت مبعوث كرده من نسبت به تو دلسوزتر و مهربانتر از پدرىمهربان هستم ، اگر پدرت اينجا بود بيش از من به تو مهر نمى ورزيد، چشم خودت راباز كن و ببين .
آنگاه فرمود: در آن هنگام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و امير المؤ منين وفاطمه و حسن و حسين و امامان از ذريه او در برابرشممثل مى شوند، و به وى گفته مى شود: اينرسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) است ، و اين امير المؤ منين و اين فاطمه ، و اينحسن و اين حسين و اينان امامان از ذريه اويند، كه همه رفقاى تو هستند.
فرمود: پس مؤ من چشم خود باز نموده حضرات را تماشا مى كند، در اين هنگام ندا كننده اىاز طرف رب العزه روح او را ندا مى كند و مى گويد: (يا ايتها النفس المطمئنه ...)، اىنفسى كه با ديدن محمد و اهل بيتش (عليهم السلام ) اطمينان يافتى ، به سوىپروردگارت بر گرد، در حالى كه به ولايت راضى و به ثواب مرضى هستى ، پسداخل در بندگان من شو، يعنى در زمزه محمد واهل بيتش در آى ، و داخل جنت شو، پس در آن هنگام هيچ چيزى در نظرش محبوب تر از مرگ وملحق شدن به منادى نيست .
سوره بلد مكى است و بيست آيه دارد
سوره بلد آيات 20-1  


بسم اللّه الرحمن الرحيم لا اقسم بهذا البلد (1) و انتحل بهذا البلد (2) و والد و ما ولد (3) لقد خلقنا الانسن فى كبد (4) ايحسب ان لن يقدر عليه احد5يقول اهلكت مالا لبدا (6) ايحسب ان لم يره احد (7) المنجعل له عينين (8) و لسانا و شفتين (9) و هديناه النجدين (10) فلا اقتحم العقبه (11) و ما ادرئكما العقبه (12) فك رقبه (13) او اطعام فى يوم ذى مسغبه (14) يتيما ذا مقربه (15) اومسكينا ذامتربه (16) ثم كان من الذين ءامنوا و تواصوا بالصبر و تواصوا بالمرحمة (17) اولئكاصاحب الميمنه (18) و الذين كفروا باياتناهم اصحاب المشمه (19) عليهم نار موصده (20)



ترجمه آيات
به نام خداى رحمان و رحيم ، گو اينكه حاجت به سوگند نيست ولى به اين شهر (مكه )سوگند مى خورم (1).
شهرى كه تو در آن ساكن هستى (2).
و سوگند به آن پدرى كه اين شهر را بنا نهاد و فرزندى كه پديد آورد (3).
كه ما انسان را در رنج آفريده ايم (4).
آيا گمان مى كند احدى بر او قدرت ندارد؟ (5).
نتيجه اين انكار معادلش اين شد كه وقتى اندك مالى بسيارى را از دست دادم (6).
آيا پنداشته كه احدى او (و انفاق او) را نمى بيند (7).
آيا براى او دو چشم قرار نداديم ؟ (8).
و يك زبان و دو لب ؟ (9).
و او را به خير و شرش هدايت نموديم (10).
پس چرا به مجاهده و كارهاى دشوار اقدام نكرد؟ (11).
و تو چه مى دانى كه منظور از كار دشوار چيست ؟ (12).
آزاد كردن برده (13).
و يا در روز قحطى سير كردن گرسنگان (14).
يتيمى از خويشاوندان را (15).
يا مسكينى خاك نشين را غذا دادن (16).
تا از آن كسانى شود كه ايمان آوردند و يكديگر را به صبر و ترحم سفارش كردند(17).
آنها اصحاب يمين هستند (18).
و كسانى كه آيه هاى ما را منكر شده اند اهل شئامت و نحوستند (19).
كه آتشى سرپوشيده بر آنان احاطه دارد (20).
بيان آيات
حقيقتى درباره خلقت انسان كه سوره مباركه بلد بيان مى كند صفحه  
اين سوره بيانگر اين حقيقت است كه خلقت انسان بر اساس رنج و مشقت است ، هيچ شانى ازشوون حيات را نخواهى ديد كه توام با تلخى ها و رنج ها و خستگى ها نباشد، از آن روزىكه در شكم مادر روح به كالبدش دميده شد، تا روزى كه از اين دنيا رخت بر مى بندد هيچراحتى و آسايشى كه خالى از تعب و مشقت باشد نمى بيند، و هيچ سعادتى را خالص ازشقاوت نمى يابد، تنها خانه آخرت است كه راحتى اش آميخته با تعب نيست .
بنا بر اين ، چه بهتر به جاى هر تلخى و ناكامى و رنج ، سنگينى تكاليف الهى راتحمل كند، در برابر آنها صبر نمايد صبر بر اطاعت و بر ترك معصيت ، و در گسترشدادن رحمت بر همه مبتلايان كوشا باشد، كسانى را ازقبيل ايتام و فقرا و بيماران و امثال آنها كه دچار مصائب شده اند مورد شفقت خود قرار دهد،تا جزو (اصحاب ميمنه ) شود، وگرنه آخرتش هممثل دنيايش خواهد شد، و در آخرت از (اصحاب مشئمه ) خواهد بود كه (نار موصده )مسلط بر آنان است
و سياق آيات اين سوره شبيه به سياق سوره هاى مكى است ، و همين سياق مكى بودن آن راتاءييد مى كند.
و اينكه بعضى آن را مدنى دانسته اند، با سياق آن نمى سازد.
بعضى اين احتمال را هم داده اند كه همه سوره به جز چهار آيهاول آن مدنى باشد، و به زودى تفصيل قول در بحث روايتى آينده خواهد آمد ان شاء اللّهتعالى .


لا اقسم بهذا البلد



مفسرين گفته اند منظور از (هذا البلد) مكه است ، مؤ يد ايناحتمال سياق سوره است كه گفتيم سياق سوره هاى مكى را دارد، و نيز آيه بعدى يعنى آيه(و والد و ما ولد) آن را تاءييد مى كند، البته بنا بر اينكه منظور از (والد)،ابراهيم (عليه السلام ) باشد، كه بيانش ‍ مى آيد.


وانت حل بهذا البلد



اين جمله حال است از كلمه (بلد) در آيه قبل ، و با اينكه مى توانست به آوردن ضمير آناكتفا نموده ، بفرمايد: (لا اقسم بهذا البلد و انتحل بها) چنين نكرد، و دوباره خود كلمه بلد را ذكر كرد، براى اين بود كه به عظمتشاءن آن ، و اعتنايى كه به امر آن دارد اشاره كرده باشد، چون بلد مذكور با ساير بلادفرق دارد، اين بلد حرام است ، و كلمه (حل ) مانند كلمه(حلول ) به معناى اقامت و استقرار در مكان است ، و مصدر در اينجا به معناى اسمفاعل (حلول كننده ) است .
و معناى دو آيه اين است كه (هر چند قسم لازم ندارد ولى ) سوگند مى خورم به اين شهر،شهرى كه تو در آن اقامت دارى ، و اين تعبير توجه مى دهد به اينكه مكه به خاطر اقامتآن جناب در آن و تولدش در آن شرافت يافته .
سه وحه در معناى آيه : (و انت حلّ بهذا البلد) 
بعضى گفته اند: جمله (و انت حل بهذا البلد) جمله اى است معترضه كه بين سوگند ومتعلق سوگند فاصله شده ، و مراد از كلمه حلحلول و اقامت نيست ، بلكه مراد كسى است كه مردم پاس حرمتش را نگه ندارند.
در تفسير كشاف گفته : جمله معترضه اى كه بين قسم و متعلق آن قرار گرفته (و انتحل بهذا البلد) مى باشد،
يعنى بعد از آنكه به شهر مكه سوگند خورد، به عنوان جمله معترضه مى فرمايد دردشمنى مشركين با تو همين بس كه مثل تو پيامبرى با عظمت و حرمتى كه دارى ، و مكه بهحرمت تو حرمت يافته ، و سكنه آن به خاطر آن حرمت ، صيد را شكار نمى كنند، و برگدرخت را براى چريدن حيوانات خود نمى ريزند در آن شهر حرمت ندارى ، شكار را حرام مىدانند، ولى بيرون كردن تو و كشتنت را حلال مى دانند،(نقل از شرحبيل راوى حديث ) و در اين جمله معترضه علاوه بر معرفى كه به كفار مكه شده، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را هم به ثبات قدم وا مى دارد، و آن جناب راتشويق مى كند به اينكه دشمنى هاى اهل مكه راتحمل كند، و هر شنونده را وادار مى كند به اينكه از شدت دشمنى آنان شگفتى كند.
آنگاه مى گويد: ممكن هم هست بگوييم : نخست با سوگند خوردن به مكه ، شهر ولادتپيامبر او را تسليت داده ، خاطرنشان ساخته كه هيچ انسانى خالى ازتحمل شدايد نيست ، و آنگاه به عنوان جمله معترضه و به منظورتكميل تسليت و تخفيف اندوه آن جناب فرموده : (و انتحل بهذا البلد) يعنى تو به زودى در اين شهررحل اقامت مى افكنى ، در حالى كه هر بلايى كه بخواهى بر سر دشمنان مى آورى ، هركه را بخواهى مى كشى ، و يا اسير مى كنى ، (تا آخر بيانى كه اين مفسر آورده )، وحاصلش اين است كه كلمه (حل ) را در مقابل (حرم ) بگيريم ، و چونحل به معناى اسم فاعل است ، قهرا معنايش (محل ) (با ضمه ميم و كسره حاء) درمقابل (محرم ) خواهد بود، و معنايش اين مى شود كه ما به زودى در فتح مكه اين بلدحرام را براى مدتى محل قرار مى دهيم ، تا بتوانى با كفار مقاتله نموده ، هر كه رابخواهى به قتل برسانى .
بيان اينكه سوگند (و والد و ما ولد) سوگند به ابراهيم واسمعيل (عليهما السّلام ) است


و والد و ما ولد



از آنجا كه از نظر ادبيت رعايت تناسب بين سوگند و بين چيزى كه مى خواهيم با سوگنداثبات كنيم لازم است ، لذا بايد بگوييم مراد از (والد و ما ولد) كسى است كه بين او وبين بلدى كه مورد سوگند واقع شده نسبت روشنى بوده ، و اين معنا با ابراهيمخليل (عليه السلام ) و فرزندش اسماعيل (عليه السلام ) منطبق است ، كه سبب اصلى دربناى اين شهر و بانيان خود بيت الحرام بودند، و خداى تعالى درباره آنان فرمود: (واذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسمعيل )، و ابراهيم (عليهماالسلام ) بود كه ازخداى تعالى درخواست كرد مكه را شهر امن قرار دهد: (و اذقال ابراهيم رب اجعل هذا البلد امنا).
و نكره آوردن كلمه (والد - پدرى ) به منظور تعظيم و بزرگداشت آن پدر بوده ، واگر نفرمود: (و والد و من ولد - و پدرى و فرزندى كه پديد آورد)، و به جايشفرمود: (و والد و ما ولد - و پدرى و آنچه پديد آورد)، براى اين بود كه آن فرزندرا مدح نموده ، بفهماند فرزندى عجيب بوده ، نظير آيه (و اللّه اعلم بما وضعت ) كهدر پاسخ به مادر مريم كه گفت من دختر زاييدم فرمود: خدا بهتر مى دانست كه چه زاييده ،با اينكه مى توانست بفرمايد: خدا بهتر مى داند كه دختر زاييده ، ولى عبارت چه زاييدهعظمت و اهميت آن طفل را مى رساند.
و معناى آيه مورد بحث هم اين است كه : سوگند مى خورم به پدرى عظيم الشان كهابراهيم باشد، و به آنچه برايش متولد شد، يعنى پسرى عجيب كه امرى شگفت آور واثرى مبارك داشت ، و آن اسماعيل پسرش بود، سوگند به اين دو تن كه بانيان اين شهربودند، در نتيجه مفاد آيات سه گانه سوگند به مكه معظمه و بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، كه در آن شهرى زيست ، و به ابراهيم واسماعيل است ، كه بنيانگذار آن شهر بودند.
چند قول ديگر درباره مراد از (والد و ما ولد)  
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (والد)، ابراهيم (عليه السلام ) و مراد از(ماولد) تمامى اولاد عرب او است ، ولى اين نظريه درست نيست ، براى اينكه بسياربعيد است كه خداى تعالى پيغمبر اسلام و ابراهيم (عليهما السلام ) را باامثال ابو لهب و ابو جهل و ساير پيشوايان كفر در سوگند خود جمع نموده ، در سياقىواحد به همه سوگند ياد كند، با اينكه خود ابراهيم (عليه السلام ) از كسانى كهپيرويش نكنند و دين توحيد را نپذيرند بيزارى جسته بود، و به حكايت قرآن كريم ازخداى تعالى درخواست كرده بود كه (و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام رب انهن اضللنكثيرا من الناس فمن تبعنى فانه منى و من عصانى فانك غفور رحيم ).
پس كسى كه منظور از (ماولد) را اولاد ابراهيم گرفته ناگزير است كلام خود راتخصيص بزند، و بگويد منظورم از اولاد ابراهيم خصوص مسلمانان از ايشان است ، همچنانكه خود ابراهيم و اسماعيل در دعايى كه هنگام ساختن كعبه كردند،
بنا به حكايت قرآن كريم گفتند: (ربنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امه مسلمه لك وارنا مناسكنا و تب علينا).
بعضى ديگر گفته اند: مراد از (والد و ماولد) آدم (عليه السلام ) و همه ذريه او استبه اين بيان كه اين آيات مى خواهد به خلقت انسان در رنج سوگند ياد كند، و خداىتعالى در ابقاى وجود اين نوع يعنى نوع انسانى سنت ولادت را مقرر فرموده ، در اينآيات به محصول اين سنت كه همان پدرى و فرزندى است سوگند خورده ، به اينكهانسان در تلاش و تعب و رنج است ، و اين مقتضاى نوع خلقت او از زمان ولادت تا روز مرگاست .
و اين وجه فى نفسه وجه بدى نيست ، و ليكن صاحب اين نظريه بايد به اينسوال پاسخ دهد كه مناسبت ميان سنت ولادت با شهر مكه چيست ؟ با اينكه تمامى مولودهاىعالم داخل در سوگند هستند؟ بعضى گفته اند: مراد آدم ، و صلحاى از ذريه او است ، وگويا اين هم خواسته همان نظر قبلى را بگويد، با اين تفاوت كهاشكال قبلى ما را هم رفع كرده باشد، كه گفتيم چگونه ممكن است خداى تعالى بهصالحان و صالحان يكجا سوگند ياد كند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن دو همه پدران و همه فرزندان است .
بعضى ديگر گفته اند: مراد از (والد)، متولد و از (ماولد) غير متولد است وقائل اين وجه كلمه (ما) را نافيه گرفته ، نه موصوله .
بعضى مراد از (والد) را رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مراد از(ماولد) را امت او دانسته اند، به اين دليل كه آن جناب به منزله پدر امت است ، ولى همهاين وجوه از نظر لفظ و سياق ، وجوه بعيدى است .
خلقت انسان در (كبد) و آميخته بودن حيات او با رنج و خستگى  


لقد خلقنا الانسان فى كبد



كلمه (كبد) به معناى رنج و خستگى است ، و جمله مورد بحث جواب قسم است ، و اينتعبير كه (خلقت انسان در كبد است ) به ما مى فهماند كه رنج و مشقت از هر سو و درتمامى شوون حيات بر انسان احاطه دارد، و اين معنا بر هيچ خردمندى پوشيده نيست ، كهانسان در پى به دست آوردن هيچ نعمتى بر نمى آيد، مگر آنكه خالص آن را مى خواهد،
خالص از هر نقمت و دردسر، و خالص در خوبى و پاكيزگى ، ولى هيچ نعمتى را بهدست نمى آورد مگر آميخته با ناملايماتى كه عيش ‍ او را منغص مى دارد، و نعمتى مقرون باجرعه هاى اندوه و رنج ، علاوه بر مصائب دهر كه حوادث ناگوارى كه چون شرنگىكشنده كام جانش را تلخ مى كند.


ايحسب ان لن يقدر عليه احد



اين آيه به منزله نتيجه حجتى است كه آيه قبل اقامه كرده بود، به اين بيان كه بعد ازآنكه گفتيم خلقت انسان بر پايه رنج است ، و ظرف وجودش تعب ، و تعب مظروف او استهيچ چيزى به دست نمى آورد مگر كمتر و ناقص تر و ناخالص تر از آنچه توقعش رادارد، و نتيجه گرفتيم كه پس انسان در اصل خلقتش طورى آفريده شده كه خواستشهمواره مغلوب و شكست خورده ، و همه امورش ‍ مقهور مقدرات است ، و آن كس كه اراده او راشكست مى دهد و از هر سو و در هر جهت از جهات و شوون زندگيشدخل و تصرف مى كند خداى سبحان است كه از هر جهت بر او قادر است ، پس او حق دارد كهدر انسان به هر نحو كه بخواهد تصرف كند، و هر وقت خواست او را به عذاب خودبگيرد.
پس انسان نمى تواند اين پندار را به خود راه دهد كه احدى بر او قادر نيست ، و اينپندار او را وادار كند به اينكه بر خدا تكبر بورزد، و از عبادت او عارش آيد، و يا دربعضى از دستوراتش اطاعتش بكند، مثلا در راه رضاى او انفاق بكند، ولى انفاق خود رازياد پنداشته ، بر خداى تعالى منت بگذارد، و يا عملى را كه در باطن به عنوان ريا وخودنمايى انجام داده به خيال خود خدا را فريب دهد و وانمود كند كه به خاطر رضاى خداانجام داده ، آنگاه بگويد: (اهلكت مالا لبدا - منمال بسيارى را نفله كردم ).
حكايت منت گذارى كسى كه مقدارى از مال خود را انفاق نموده ، مى گويد:مال هنگفتى را تلف كردم


يقول اهلكت مالا لبدا



كلمه (لبد) به معناى بسيار است ، سياق اين آيه و ساير آيات تا آخر سوره چنين مىرساند كه در آن روزها شخصى اظهار اسلام و ياتمايل به اسلام نموده ، مقدارى از مال خود را هم انفاق نموده و آن را بسيار دانسته ، و منتنهاده و گفته (اهلكت مالا لبدا)، و در پاسخ اين منت كه نهاده آيات مورد بحثنازل شده ، و سخن او را چنين رد كرده كه : رستگارى و رسيدن به حيات طيب و ميمون دستنمى دهد، مگر با تحمل سختى انفاق در راه خدا، ودخول در زمره كسانى كه به راستى ايمان آورده يكديگر را به صبر و مرحمت سفارش مىكنند، با اين بيان رواياتى كه ان شاء اللّه در بحث روايتى آينده مى آيد تاءييد مىشود.
رد و انكار لازمه سخن كسى كه انفاق از مال بر او گران آمده گفت : (اهلكت مالالبدا)


ايحسب ان لم يره احد



اين آيه انكار لازمه گفتار و پندار انسان است ،كه مى گويد: (اهلكت مالا لبدا)، و آن رابا لحن كنايه انكار مى كند، و حاصل معناى آن اين است كه : لازمه اينكه انسان مى گويدمالى بسيار نفله كردم ، اين است كه او خيال كرده باشد ما از انفاق اوغافل و جاهليم ، و او در اين خيال خطا كرده ، چون خداى سبحان آنچه را او انفاق كرده ديدهولى اين مقدار انفاق در رسيدن به آن رستگارى و به ميمنت حيات كافى نيست ، بلكه كسىكه چنين زندگى را طالب باشد، بايد از مشقت عبوديت بيش از آن راتحمل كند، و از گردنه هاى دشوارترى عبور كند و در مجاهداتى كه مؤ منين دارند گام بهگام با ايشان باشد.


الم نجعل له عينين و لسانا و شفتين و هديناه النجدين



كلمه (نجد) به معناى راهى است به سوى بلندى ، و مراد از (نجدين ) راه خير و راهشر است و اگر راه خير و شر را نجد خوانده ، براى اين بوده كه هر دو مستلزم رنج و مشقتاست .
ولى بعضى از مفسرين آن را به دو پستان مادر تفسير كرده اند، كه از ظاهر لفظ بهدور است .
(الم نجعل له عينين ) - يعنى آيا بدن او را مجهز به دو دستگاه عكاسى كه همه ديدنىها را ببيند نكرديم ؟ تا بدين وسيله آن علم به ديدنى ها با آن وسعت كه دارد برايشحاصل شود، (و لسانا و شفتين ) يعنى آيا ما برايش زبان و دو لب قرار نداديم ، تابه وسيله آنها تواناى بر سخن گفتن شود، آن هم با وسعت دامنه اى كه دارد و به وسيلهسخن گفتن هر يك بر باطن و ضمير ديگرى آگاه گردد، علم خود را به اومنتقل كند، و آن ديگرى از اين راه به امورى كه غايب از ديدگان است راه يابد.
(و هديناه النجدين ) - يعنى ما راه خير و شر را با الهامى از خود به او تعليم داديم، در نتيجه او به خودى خود و به الهام ما خير و شر را تشخيص مى دهد، پس آيه موردبحث در معناى آيه زير است كه مى فرمايد : (و نفس و ما سويها فالهمها فجورها وتقويها).
در خلال اين آيات سه گانه حجتى نهفته است بر اثبات مضمون آيه ايحسب ان لم يرهاحد)، و آن مضمون اين است كه خداى تعالىاعمال بندگان و ضمائر آنان را مى بينند، خير آن را از شرش ، و حسنه آن را از سيئه اشتشخيص مى دهد.
و حاصل حجت مذكور اين است كه خداى سبحان كسى است كه ديدنى ها را به وسيله دو چشم- يا به عبارتى دو عدسى - به انسانها نشان داد، و چگونه تصور مى شود كه هرديدنى را به انسان نشان بدهد، ولى خودش آنها را نبيند، و نيز خداى تعالى كسى استكه هر انسانى را از راه سخن گفتن به منويات انسانهاى ديگر آگاه مى كند، و چگونهتصور دارد كه خود او از باطن بندگانش آگاه نباشد، و چگونه ممكن است براىبندگانش پرده از اسرارى بردارد كه براى خودش مستور باشد، و خداىعزوجل كسى است كه با الهام خود به انسان تشخيص خير و شر را داده ، و آيا ممكن است بااين حال خود او خير و شر و حسنه و سيئه را تشخيص ندهد؟
معناى (عقبه ) و وجه تفسير آن به (فك رقبه ) و (اطعام در روز قحطى )


فلا اقتحم العقبه



كلمه (اقتحام ) به معناى داخل شدن به سرعت و با فشار و شدت در چيزى است ، و كلمه(عقبه ) به معناى راه سنگلاخى و دشوار است كه به طرف قله كوه منتهى مى شود، و(اقتحام عقبه ) اشاره است به انفاقهايى كه براى انفاقگر بسيار دشوار باشد، كهبعدا هم به اين معنا تصريح مى كند.
ولى بعضى گفته اند: (نمى خواهد بفرمايد انسان نامبرده راه دشوار انفاق را نمى رود،بلكه ) نفرين بر او است ، كه مى گفت : مال بسيارى را از دست دادم . ولى اين وجه درستىنيست .


و ما ادريك ما العقبه



تعبير اينكه تو نمى دانى ، كنايه است از عظمت شان عقبه ، همانطور كه اين تعبير در هرجا همين معنا را افاده مى كند.


فك رقبه



يعنى آزاد كردن برده ، ممكن هم هست تقدير كلام (هى (عقبه ) فك رقبه ) باشد، يعنىعقبه عبارت است از آزاد كردن برده ، پس ‍ مراد از عقبه ، خود آزاد كردن است كه عملى ازاعمال آدمى است ، و مراد از اقتحام اين عمل ، آوردن آن است ، و معلوم است كه آوردنعمل همان عمل است .
با اين بيان فساد گفتار بعضى از مفسرين روشن مى شود كه گفته اند: فك رقبه ،
اقتحام عقبه است ،نه خود عقبه ، پس بايد مضافى در اينجا حذف شده باشد، كه ضميرىبه آن برگردد، و خلاصه تقدير كلام (و ما ادريك ما اقتحام العقبه ، هو - اى الاقتحام- فك رقبه - و تو نمى دانى اقتحام عقبه چيست ، آن - يعنى اقتحام عقبه - عبارت ازبنده آزاد كردن است ) مى باشد.
و تفسير كردن (عقبه ) به (فك رقبه ) و (اطعام در روز قحطى ) جنبهمثال دارد، نه اينكه عقبه تنها اين دو باشد، بلكه اين دو به خاطر اهميتى كه دارداختصاص به ذكر يافته ، همچنان كه ذكر فك رقبهقبل از آن ديگرى ، باز به خاطر مهم تر بودن آن بوده ، چون خداى تعالى به اينعمل خير عنايت بيشترى دارد.


او اطعام فى يوم ذى مسغبه يتيما ذا مقربه او مسكينا ذا متربه



كلمه (مسغبه ) به معناى گرسنگى و قحطى است ، و كلمه (مقربه ) به معناىقرابت نسبى است ، و كلمه (متربه ) از ماده (تراب ) (خاك ) گرفته شده و معنايشخاك نشينى از شدت فقر است .
و معناى آيه اين است كه : انسان مورد بحث به هيچ عقبه اى قدم ننهاد، نه بنده اى آزاد كرد،و نه در روز قحطى طعامى داد، نه به يتيمى خويشاوند، و نه به مسكينى خاك نشين .


ثم كان من الذين امنوا و تواصوا بالصبر و تواصوا بالمرحمة



كلمه (مرحمة ) مصدر ميمى از ماده رحمت است ، و كلمه (تواصوا) از مصدر (تواصى) است ، و (تواصى به صبر) سفارش كردن اين به آن و آن به اين به صبر كردندر برابر اطاعت خدا است ، و نيز سفارش كردن يكديگر به ترحم كردن بر افراد فقيرو مسكين است .
و جمله (ثم كان ...) عطف است بر جمله (اقتحم )، و تقدير كلام (فلا اقتحم العقبهو لا كان من الذين امنوا... نه در عقبه اى قدم نهاد، و نه از كسانى بود كه ايمانآوردند...) است ، و مفسرين ديگر در باره اين جمله و اينكه به كجا عطف مى شود سخنانبى فايده اى گفته اند كه به همين جهت از نقلش خوددارى مى شود.


اولئك اصحاب الميمنه



كلمه (ميمنه ) از ماده يمن ، ضد شوم است ، و اشاره (اولئك ) به كسانى است كهسياق آيات قبل بر آنان دلالت دارد. و معناى آيه اين است كه : اينان كه به هر عقبهدشوارى قدم نهادند، و از كسانى بودند كه به خدا ايمان آورده ، يكديگر را به صبر ومرحمت سفارش كردند، مردمى صاحب يمن و شگونند، و ايمان واعمال صالحى كه از پيش براى آخرت خود مى فرستند چيزى به جز شگون و مباركى وزيبا و مرضى نمى دانند.
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (ميمنة ) طرف دست راست است ، و اصحاب دستراست كسانى هستند كه در قيامت نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود، ولى اينسخن درست نيست ، زيرا در مقابل اصحاب ميمنه به اين معنا اصحاب مشئمه قرار نمىگيرد.


و الذين كفروا باياتناهم اصحاب المشئمه



آيات موجود در خارج وجود انسان در پهناى جهان و آيات موجود درداخل ذات انسان آيات و ادله اى است كه بر يگانگى او در ربوبيت و الوهيت و لوازم اينيگانگى دلالت مى كند، و رد اين ادله كفر به آيات خدا و به خود خدا است ، و نيز كفر بهقرآن كريم و آيات شريفه آن است ، و نيز كفر به هر حكمى است كه از طريق رسالتنازل شده و ظاهرا مراد از آيات ، مطلق آيات است ، و (مشئمه ) ضد ميمنت است .


عليهم نار موصده



يعنى آتشى مستولى بر آنان است كه از هر سو احاطه شان مى كند.
بحث روايتى  
رواياتى درباره قسم به شهر مكه ، مراد از ( والد و ما ولد)  
در مجمع البيان در تفسير آيه (و انت حل بهذا البلد)نقل مى كند كه بعضى گفته اند معنايش اين است كه : تو در اين شهرمحل (به ضمه ميم در مقابل محرم ) هستى ، و مراد اين است كه براى توحلال است كه هر كس را كه از كفار بخواهى بهقتل برسانى ، و اين فرمان مربوط به روز فتح مكه است كه آن جناب ماءمور بهقتال با كفار بود، و خداى تعالى قتال و كشتن كفار را برايشحلال كرد، و خود آن حضرت فرمود: اين عمل براى احدىقبل از من حلال نبود، و براى احدى بعد از من نيزحلال نخواهد شد، و براى من نيز بيش از ساعتى از روزحلال نشده ، (نقل از ابن عباس و مجاهد و عطاء).
و نيز در ذيل همين آيه نقل كرده كه بعضى گفته اند: معناى آيه (لا اقسم بهذا البلد وانت حل بهذا البلد) اين است كه : من ديگر به اين شهر سوگند نمى خورم كه تو در آنحلال و بى حرمت شدى ، و با اينكه مردمش پاس حرمت عرض تو را نگه نداشتند، ديگراين شهر هم حرمتى ندارد، (نقل از ابى مسلم ). و نيز از امام صادق (عليه السلام ) روايتشده .
سپس مى گويد: قريش احترام مكه را رعايت مى كردند، ولى حرمت محمد (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) را پاس نمى داشتند، و بدين جهت بود كه خداى تعالى فرمود: (لا اقسمبهذا البلد و انت حل بهذا البلد)، و منظورش اين است كه مردم اين شهر تو را در اينشهر بى حرمت كردند، رسالتت را تكذيب نموده دشنامت گفتند، با اينكه اگر كسىپدرشان را مى كشت آن قاتل را تعقيب و دستگير نمى كردند، قاتلان شاخه اى از درختحرم را به گردن مى انداختند و از خطر انتقام ايمن مى شدند، و ليكنرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را (كه حرمت مكه بهطفيل وجود او بود)، بى احترامى مى كردند آن هم به نحوى كه با هيچ كس آنطور بىحرمتى روا نمى داشتند، و لذا خداى تعالى اين رفتار را بر آنان خرده گرفت .
باز در همان كتاب در تفسير آيه (و والد و ما ولد)نقل كرده كه بعضى گفته اند: منظور از والد حضرت آدم ، و از (ماولد) همه انبياء واوصياى انبياء و پيروان ايشان است ، (نقل از امام صادق (عليه السلام ).
مؤ لف : چند معنايى كه نقل شد از طرق اهل سنت هم در احاديثى موقوف روايت شده است .
و قمى هم دو معناى اخير را در احاديثى كه نه سند دارد و نه نام امام برده شده آورده است .
و نيز در تفسير قمى در ذيلآيه (يقول اهلكت مالا لبدا) گفته : كلمه (لبد) به معناى مجتمع است .
و در مجمع البيان در تفسير همين آيه از مجاهدنقل كرده كه گفته است : صاحب اين سخن حارث بننوفل بن عبد مناف بود، و قصه چنين بود كه گناهى را مرتكب شد و ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) راه چاره پرسيد، حضرت فرمود تا كفاره دهد.حارث گفت اى واى از روزى كه بدين محمد در آمدم همه اموالم در كفارات و انفاقات از بينرفت .
رواياتى در ذيل (هديناه النجدين ) و درباره اطعام مسكين و آزاد كردن برده  
و باز در مجمع البيان است كه شخصى به امير المؤ منين (عليه السلام ) عرضه داشتبعضى پنداشته اند كه منظور از كلمه (نجدين ) در آيه (و هديناه النجدين ) دوپستان مادر است فرمود: نه چنين نيست بلكه منظور خير و شر است .
و در اصول كافى به سند خود از حمزه بن محمد از امام صادق (عليه السلام ) روايت كردهكه از آن جناب پرسيدم : معناى (و هديناه النجدين ) چيست ؟ فرمود: راه خير و راه شر.
مؤ لف : در الدر المنثور هم اين معنا به چند طريق از على (عليه السلام ) و انس و ابىامامه و ديگران از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )نقل شده . و قمى هم آن را در تفسير خود آورده ، اما بدون سند و بدون ذكر امام .
و در كافى به سند خود از جعفربن خلاد روايت كرده كه گفت : امام ابو الحسن رضا (عليهالسلام ) را رسم چنين بود كه وقتى غذا مى خورد ظرفى در كنار سفره اش مى گذاشت ، ونخست از بهترين طعامى كه برايش آورده بودند بر مى داشت و در آن ظرف مى گذاشت ،آنگاه دستور مى داد آن را به مسكينان بدهند، بعد اين آيه را مى خواند: (فلا اقتحم العقبه).
و سپس مى فرمود: خداى عزوجل مى دانست كه همه مردم قادر بر بنده آزاد كردن نيستند، ولذا راه ديگرى به سوى بهشت برايشان باز كرد، و آن اطعام مسكين است .
و در مجمع البيان روايتى رسيده كه اوائل سندش ذكر نشده ، و آخر سندش براء بن عازباست كه گفته : مردى عرب نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شد و عرضهداشت : يا رسول اللّه مرا علمى بياموز كه داخل بهشتم كند. فرمود: اگر من كمتر سخنگفتم و منبر را زود ختم كردم تو در عوض مساءله خود را پرسيدى ، يا بنده اى را آزاد كنو يا رقبه اى را فك كن . عرضه داشت : مگر اين دو يكى نيستند؟ فرمود: نه ، عتق رقبه ايناست كه انسان همه بهاى آن را خودش به تنهايى بپردازد، و فك رقبه اين است كهديگرى را در پرداختن بهايش كمك كند. و سوم آشتى كردن با كسى كه از ارحام است و بهتو ستم كرده .
و اگر اين هم نشد گرسنه اى را سير و تشنه اى را سيراب كنى ، امر به معروف و نهىاز منكر كنى ، اگر اين را هم نتوانستى زبانت را باز بدارى مگر از خير.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (او مسكينا ذا متربه ) مى گويد: يعنى مسكينى كه جامهخوابى ندارد كه او را از آلودگى به خاك نگه بدارد.
سوره شمس مكى است و شانزده آيه دارد
سوره شمس آيات 16-1 


بسم اللّه الرحمن الرحيم و الشمس و ضحيها (1) و القمر اذا تليها (2) و النهار اذا جليها (3)و اليل اذا يغشيها (4) و السماء و ما بنيها (5) و الارض ‍ و ما طحيها (6) و نفس و ما سويها (7)فالهمها فجورها و تقويها (8) قد افلح من زكيها (9) و قد خاب من دسيها (10) كذبت ثمودبطغويها (11) اذ انبعث اشقيها (12) فقال لهم رسول اللّه ناقه اللّه وسقيها (13) فكذبوهفعقروها (14) فدمدم عليهم ربهم بذنبهم فسويها (15) و لا يخاف عقبيها (16)


ترجمه آيات
بنام خداى رحمان و رحيم سوگند به خورشيد و گسترش نور آن (1).
سوگند به ماه وقتى كه دنبال خورشيد مى رود (2).
و به روز سوگند وقتى كه همه جا را روشن مى سازد (3).
و به شب سوگند وقتى كه روى روز را مى پوشاند (4).
و سوگند به آسمان و كسى كه آن را بنا كرده (5).
و سوگند به زمين و آنكه آن را بگسترد (6).
و سوگند به جان آدمى و آن كس كه آن را با چنان نظامكامل بيافريد (7).
و در اثر داشتن چنان نظامى خير و شر آن را به آن الهام كرد (8).
(سوگند به اين آيات ) كه هر كس جان خود را از گناه پاك سازد رستگار مى شود (9).
و هر كس آلوده اش سازد زيانكار خواهد گشت (10).
طايفه ثمود از غرور و سركشى دعوت پيامبر خود صالح را تكذيب كردند (11).
هنگامى كه شقى ترين آنها برانگيخته شد (12).
و رسول خدا (صالح ) گفت : اين ناقه آيت خداست از خدا بترسيد و آن را سيراب كنيد(13).
آن قوم رسول را تكذيب و ناقه را پى كردند (14).
خدا هم آنان را به كيفر ظلم و گناهشان هلاك ساخت و شهرشان را با خاك يكسان نمود (15).
و از عاقبت هلاكتشان پروايى نكرد (16).
مضمون سوره شمس  
بيان آيات
حاصل مضمون اين سوره اين است كه : انسان - كه با الهام خدايى تقوا را از فجور وكار نيك را از كار زشت تميز مى دهد -،اگر بخواهد رستگار شود بايد باطن خود راتزكيه كند، و آن را با پرورشى صالح بپروراند و رشد دهد، با تقوا بيارايد، و اززشتى ها پاك كند، و گر نه از سعادت و رستگارى محروم مى ماند، هر قدر بيشتر آلودهاش كند، و كمتر بيارايد محروميتش بيشتر مى شود، و آنگاه به عنوان شاهد داستان ثمود راذكر مى كند كه به جرم اينكه پيامبرشان حضرت صالح را تكذيب كرده ، ناقه اى را كهماءمور به حمايت از آن بودند بكشتند، به عذاباستيصال و انقراض مبتلا شدند، و با نقل اين داستان بهاهل مكه تعريض و توبيخ مى كند، و سوره مورد بحث به شهادت زمينه اى كه دارد در مكهنازل شده .


و الشمس و ضحيها



راغب در مفردات گفته : كلمه (ضحى ) به معناى گستردگى نور آفتاب است ، ولىبعدها به معناى آن هنگامى استعمال شد كه آفتاب بعد از طلوع خورشيد گسترده مى شود،و روز بالا مى آيد.
و ضمير در (ضحيها) به كلمه (شمس ) بر مى گردد، در اين آيه به خورشيد وگستردگى نورش در زمين سوگند ياد شده .


و القمر اذا تليها



كلمه (قمر) عطف است به كلمه (الشمس )، و ضمير در اين آيه نيز به شمس بر مىگردد، و در اين آيه به قمر سوگند ياد شده ، در حالى كهدنبال شمس در حركت است ،
و مراد از دنبال روى قمر دو چيز مى تواند باشد: يكى اينكه از خورشيد كسب نور مى كند،كه در اين صورت حال (اذا تليها) حالى دائمى است ، چون قمر دائما از شمس كسب نورمى كند، و يكى اينكه طلوع قمر بعد از غروب خورشيد باشد، كه در اين صورت سوگنددائمى نيست ، بلكه در دو حال قمر است ، يكى ايامى كه قمر به صورتهلال در مى آيد، و يكى ايامى كه تمام قرص آن روشن مى شود.
چند وجه درباره مرجع ضمير در (والنّهار اذا جلّها) 


و النهار اذا جليها



كلمه (جلى ) از مصدر تجليه است ، كه به معناى اظهار و بر ملا كردن است ، و ضميرمونث (ها) به ارض بر مى گردد (البته كلمه ارض قبلا ذكر نشده بود، ولى ازفحواى كلام معلوم است كه روز زمين را ظاهر و آشكار مى كند).
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: ضمير فاعل در (جلى ) به كلمه (نهار) و ضميرمفعول (ها) به كلمه (شمس ) برمى گردد، و معنايش اين است كه : سوگند مى خورمبه روز كه خورشيد را نمايان مى كند، چون با بر آمدن روز خورشيد نمايان مى شود.ولى اين سخن با آيه قبل نمى سازد، چون در آيهقبل مى فرمود: خورشيد روز را روشن مى كند، و واقع هم همين است ، نه اينكه روز خورشيدرا روشن كند.
بعضى ديگر گفته اند: ضمير (ها) به دنيا بر مى گردد، و معنايش اين است كه : قسمبه خورشيد كه دنيا را روشن مى كند.
بعضى ديگر گفته اند: به ظلمت بر مى گردد.
بعضى ديگر گفته اند: فاعلفعل (جلى ) خداى سبحان و ضمير (ها)به كلمه (شمس ) بر مى گردد، و معنايشاين است كه : سوگند مى خورم به روز، آن هنگامى كه خدا خورشيد را ظاهر مى سازد، وليكن همه اين وجوه بعيد است .


و الليل اذا يغشيها



يعنى به شب سوگند در آن هنگام كه زمين را فرا مى گيرد، پس ضمير (ها) به ارضبر مى گردد، همچنان كه در (جليها) نيز گفتيم به آن بر مى گردد.
و بعضى گفته اند به كلمه (شمس ) بر مى گردد، و معنايش اين است كه : (به شبسوگند كه بر خورشيد احاطه مى يابد)، و اين معنا بعيد است ، چون شب به خورشيداحاطه ندارد، بلكه زمين و موجودات روى آن را فرا مى گيرد.
ترجمه الميزان ج : .2 ص : 498
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد، كه چرا در آيهقبل روشن شدن زمين را با صيغه ماضى تعبير كرد، و فرمود: (حليها) و در اين آيهمساءله فرا گرفتن شب در روى زمين را با صيغه مضارع تعبير كرده ، آنجا فرموده : (والنهار اذا جليها)، و اينجا مى فرمايد: (والليل اذا يغشيها)، با اينكه ممكن بود بفرمايد (والليل اذا غشيها)، و يا در آنجا بفرمايد : (و النهار اذا يجليها)؟.
پاسخ اين سؤ ال اين است كه : با اين تعبير خواست برحال حاضر دلالت كند، و اشاره كند به اينكه در ايامنزول آيه كه آغاز ظهور دعوت اسلامى بوده ، تاريكى فجور زمين را پوشانده بود، قبلاهم گفتيم كه بايد بين قسم و مطلبى كه برايش قسم مى خورند نوعى تناسب و ارتباطباشد، و اگر فرموده بود: (و الليل اذا غشيها) سخن از تاريكى رانده بود، ولى بهتاريكى جهل و فسق حال حاضر اشاره نشده بود، جواب ديگرى كه مى توان داد اين استكه به منظور رعايت فواصل فرمود : (يغشيها).
وجه اينكه در آيه : (والسّماء و ما بنيها) از بانى آسمانى تعبير به (ما) شدهاست


و السماء و ما بنيها و الارض و ما طحيها



كلمه (طحو) كه مصدر فعل (طحى ) است به معناى گستردن است ، و كلمه (ما) درجمله (و ما بنيها)، و در جمله (و ما طحيها) موصوله است ، وفاعل (بنيها) و (طحيها) خداى سبحان است ، و اگر از حضرتش تعبير به ما -چيزى كه كرد با اينكه بايد تعبير به (من - كسى كه ) كرده باشد، براى اين بودكه نكته اى مهم تر را افاده كند، و آن بزرگ جلوه دادن و شگفتى انگيختن است و معنايش ايناست كه سوگند مى خورم به آسمان و آن چيز قوى عجيبى كه آن را بنا كرده و سوگندمى خورم به زمين و آن چيز نيرومند و شگفت آور كه آن را گسترده .
ولى بعضى از مفسرين كلمه (ما) را مصدريه گرفته ، آيه را چنين معنا كرده اند.سوگند به آسمان و بناى آن ، و سوگند به زمين و گستردگيش . ليكن سياق آيات -با در نظر گرفتن اينكه آيه (و نفس و ما سويها فالهمها) در آن قرار دارد - با ايننظريه سازگار نيست .


و نفس و ما سويها



next page

fehrest page

back page