|
|
|
|
|
|
ملاحظه مى كنيد كه در اين آيه مؤ من را زنده به حياتى داراى نور دانسته ، و كافر را بااينكه جان دارد مرده و فاقد آن نور مى داند، پس معلوم مى شود مؤ من روحى دارد كه كافرآن را ندارد، و روح مؤ من اثرى دارد كه در روح كافر نيست . از اينجا معلوم مى شود روح مراتب مختلفى دارد، يك مرحله از روح آن مرحله اى است كه درگياهان سبز هست ، و اثرش اين است كه گياه و درخت را رشد مى دهد، و آيات داله بر اينكهزمين مرده بود، و ما آن را زنده كرديم درباره اين روح سخن مى گويد. مرحله اى ديگر از روح آن روحى است كه به وسيله آن انبيا تاءييد مى شوند، و جمله (وايدناه بروح القدس ) از آن خبر مى دهد، و سياق آيات دلالت دارد بر اينكه اين روحشريف تر است و مرتبه اى عالى تر از روح انسان دارد. و اما آيه (يلقى الروح من امره على من يشاء من عباده لينذر يوم التلاق )، و آيه (وكذلك اوحينا اليك روحا من امرنا)، هم مى تواند باروح ايمان تطبيق شود، و هم با روحالقدس . و خدا داناتر است . اين را هم يادآورى كنيم كه ما در تفسير هر يك از اين آيات كريمه مطالبى در باره روحگذرانديم كه به درد اينجا مى خورد.
كلمه (ذلك ) اشاره است به (يوم الفصل ) كه در اين سوره ذكر شد، و در ضمنآياتى توصيف گر ديد، و اين جمله در حقيقت خاتمه كلام و معطوف به ابتداى سوره ومطالب بعد از آن است و آيه بعدى كه مى فرمايد: (فمن شاء اتخذ الى ربه مابا...)تفريع بيشترى از بيان سابق است . و اگر اشاره را با لفظ (ذلك ) آورد كه مخصوص اشاره به دور است ، براى اينبوده كه به عظمت مساءله دلالت كند، و مراد از (حق بودن آن روز) ثبوت حتمى و راندهشدن قضاى آن ، و تخلف ناپذيرى وقوع آن است .
فمن شاء اتخذ الى ربه مابا
|
يعنى هر كس بخواهد مى تواند به سوى پروردگار خود مرجعى بگيرد، كه به وسيله آنبه ثواب متقين برسد، و از عذاب طاغيان نجات يابد، و اين جمله همانطور كه اشارهكرديم تفريعى است بر اخبارى كه در سابق از يومالفصل داده و بر آن احتجاج نموده و آن را توصيف كرده بود، و معنايش اين است كهحال كه وضع بدين منوال است پس هر كس بخواهد مى تواند به سوى پروردگارشبرگردد.
انا انذرناكم عذابا قريبا...
|
مراد از اين (عذاب ) عذاب آخرت است ، و نزديك بودن آن به اعتبار حق بودن ، و بدونشك ، حق بودن ، وقوع آن است چون هر چه آمدنى باشد نزديك است . علاوه بر اين ، وقتى قيامت عبارت باشد از تجسماعمال آدمى ، و جزا ديدن انسان در برابر اعمال ، ايناعمال همواره با آدمى هست ، و از هر چيز ديگرى به انسان نزديكتر است .
يوم ينظر المرء ما قدمت يداه
|
- يعنى روزى كه انسان منتظر ديدن جزاى اعمالى استكه در زندگى دنيا انجام داده ، و از پيش فرستاده است . بعضى گفته اند. معنايش ايناست كه در آن روز انسان به اعمال خود نظر مى كند، چون همهاعمال خود را نزد خود حاضر مى بيند همچنان كه در جاى ديگر همين مطلب را خاطر نشاننموده ، فرموده است : (يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء). (و يقولالكافر يا ليتنى كنت ترابا) - يعنى كافر در آن روز از شدت آن روز آرزو مى كنداى كاش خاكى بود فاقد شعور و اراده ، و در نتيجه آنچه كرده نكرده بود، و جزا داده نمىشد. بحث روايتى رواياتى درباره معناى (احقاب )، مراد از (روح )، و... درذيل آيات گذشته در تفسير قمى در ذيل (جمله وفتحت السماء فكانت ابوابا) امام فرموده : يعنى ابواببهشت باز مى شود. و در معناى آيه (و سيرتالجبال فكانت سرابا) فرمود: كوهها چون سراب مى شود، كه در بيابان از دور برقمى زند. و نيز در همان كتاب در معناى آيه (لابثين فيها احقابا) فرموده احقاب به معناى سالها،و (حقب ) به معناى يك سال است ، و يك سال ، سيصد و شصت روز است ، و يك روز قيامتبرابر هزار سال از سالهاى دنيا است كه شما مى شماريد). و در مجمع البيان است كه نافع از ابن عمر روايت كرده كه گفت :رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: كسى كهداخل آتش شود از آن خارج نمى شود، تا آنكه احقابى در آن بماند، و حقب عبارت است ازشصت و اندى سال ، و سال سيصد و شصت روز است ، و هر روز قيامت برابر هزارسال از سالهايى است كه شما مى شماريد، پس كسى اين دلگرمى را نداشته باشد كهبه اين زوديها از آتش خارج شود. مؤ لف : سيوطى هم اين روايت را در الدر المنثور با عبارتى ديگر آورده ، و در آن به جاىشصت ، عدد هشتاد آمده . و ابن عمر در آن روايت گفته : احدى دلگرم نباشد... و نيز روايتىديگر از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )نقل كرده كه فرموده : حقب چهل سال است . و نيز در مجمع البيان آمده كه عياشى به سند خود از حمران روايت كرده كه گفت : از امامباقر (عليه السلام ) معناى اين آيه را پرسيدم ، فرمود: اين آيه در باره كسانى است كهاز آتش خارج مى شوند، و نظير اين روايت را ازاحول نقل كرده . و در تفسير قمى در ذيل آيه (ان للمتقين مفازا) آمده كه متقيان در آن روز رستگار مىشوند، و جمله (كواعب اترابا) به معناى كنيزانى شبيه به هم است ، كه در خدمتاهل بهشتند، و در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) در معناى جمله (انللمتقين مفازا) آمده كه امام فرمود: متقين كراماتى دارند، و در معناى (كواعب اترابا)فرمود: يعنى دختر نورس . و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم ، و ابو الشيخ (در كتاب العظمه ) و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود:روح ، لشكرى است از لشكريان خدا، كه از ملائكه نيستند، و داراى سر و دست و پايند،آنگاه اين آيه را خواندند (يوم يقوم الروح و الملئكه صفا) و سپس فرمود: اينهالشكريانى ، و اينها لشكريانى ديگر هستند. مؤ لف : اين روايت در ذيل آيات كه مشتمل بر مساءله روح است ، از ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) نقل شد، و در آن آمده بود كه روح خلقى است ازجبرئيل و ميكائيل عظيم تر، و ما اين روايت را كه از على (عليه السلام ) همنقل شده بود آورديم ، و در آن آمده بود كه روح غير ملائكه است ، واستدلال شده بود به آيه شريفه (ينزل الملئكه بالروح من امره على من يشاء من عباده...) بله ، در روايت قمى كه از حمران نقل كرده آمده كه روح فرشته اى است بزرگتر ازجبرئيل و ميكائيل ، و او همواره با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و با ائمه(عليهم السلام ) بوده و هست ، و شايد مراد از فرشته مطلق موجود آسمانى بوده . و يا اينقسمت اضافه اى است كه بعضى از راويان به تو هم خود و درنقل به معناى حديث آورده اند، دليلى هم نداريم كه موجودات امرى و آسمانى منحصر درفرشتگان باشد، بلكه دليل بر خلاف آن داريم ، همچنان كه از كلام خداى تعالى باابليس وقتى كه از سجود بر آدم امتناع ورزيد، و ملائكه براى او سجده كردند استفاده مىشود، در آن كلام فرموده : (يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدى استكبرت ام كنت منالعالين )، كه توضيحش در تفسير همين آيه گذشت . ما هستيم آنها كه در قيامت اجازه سخن داشته شفاعت مى كنيم و در اصول كافى به سند خود از محمد بنفضيل از ابى الحسن ماضى (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : از آن جناب از آيه(يوم يقوم الروح و الملئكه صفا لا يتكلمون ...) پرسيدم ، فرمود به خدا سوگندماييم آنهايى كه در قيامت اذن دارند و صواب مى گويند. پرسيدم : وقتى به سخن آييدچه مى گوييد فرمود: پروردگار خود را ثنا گفته و بر پيامبران درود مى فرستيم ، وبراى شيعيان خود شفاعت مى كنيم ، و پروردگار ما شفاعت ما را رد نمى كند (تا آخر حديث). مؤ لف : اين روايت را صاحب مجمع البيان هم از عياشىنقل كرده ، كه او بدون ذكر راويان وسط، از معاويه بن عمار از امام صادق (عليه السلام )نقل كرده است . و اين روايت از باب ذكر بعضى از مصاديق است ، و گر نه در روز قيامت شفيعان ديگر نيزوجود دارند، مثل ملائكه و انبيا و مومنين ، البته آن مومنينى كه اجازه تكلم مى يابند، و بازشهدايى از امتهاى ديگر هستند كه آنان نيز به حكم نص قرآن كريم و احاديث اجازه سخنمى يابند. سوره نازعات مكى است و چهل و شش آيه دارد سوره نازعات آيات 41-1
بسم اللّه الرحمن الرحيم و النازعات غرقا (1) و الناشطات نشطا (2) و السابحات سبحا (3)فالسابقات سبقا (4) فالمدبرات امرا (5) يوم ترجف الراجفه (6) تتبعها الرادفه (7) قلوبيومئذ واجفه (8) ابصارها خاشعه (9) يقولون اءنا لمردودون فى الحافره (10) اذا كنا عظامانخره (11) قالوا تلك اذا كره خاسره (12) فانما هى زجره واحده (13) فاذا هم بالساهره (14)هل اتيك حديث موسى (15) اذ نادئه ربه بالواد المقدس طوى (16) اذهب الى فرعون انه طغى (17) فقل هل لك الى ان تزكى (18) و اهديك الى ربك فتخشى (19) فاريه الايه الكبرى (20)فكذب و عصى (21) ثم ادبر يسعى (22) فحشر فنادى (23)فقال انا ربكم الاعلى (24) فاخذه اللّه نكال الاخره و الاولى (25) ان فى ذلك لعبره لمنيخشى (26) ءانتم اشد خلقا ام السماء بنيها (27) رفع سمكها فسويها (28) و اغطش ليلها واخرج ضحيها (29) و الارض بعد ذلك دحيها (30) اخرج منها ماءها ومرعيها (31) والجبال ارسيها (32) متاعا لكم و لانعمكم (33) فاذا جاءت الطامه الكبرى (34) يوم يتذكرالانسان ما سعى (35) و برزت الجحيم لمن يرى (36) فاما من طغى (37) و اثر الحيوه الدنيا (38)فان الجحيم هى الماوى (39) و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى (40) فان الجنههى الماوى (41).
|
ترجمه آيات به نام خداوند بخشنده مهربان . به فرشتگانى سوگند كه ارواح مجرمان را به شدتاز بدنهايشان بر مى كشند (1) و فرشتگانى كه ارواح مؤ منان را با مدارا و نشاط جدا مى سازند (2). و سوگند به فرشتگانى كه در سراسر عالم شناورند (3). پس به خاطر زودتر به ماموريت رسيدن از يكديگر سبقت مى گيرند (4). و سپس به آنهايى سوگند كه امور را تدبير مى كنند (5). (كه به طور يقين مبعوث خواهيد شد) در آن روزى كه زلزله هاى وحشتناك همه چيز را بهلرزه در مى آورد (6). و از پس آن حادثه دومين (صيحه عظيم ) رخ مى دهد (7). دلهايى در آن روز سخت هراسان است (8). ديدگان صاحب آن دلها از شرم افتاده باشد (9). گويند چگونه ما را به حالاول با زمان مى آورند(10). بعد از آنكه استخوانهايى پوسيده شديم (11). و نيز گويند حقا اين بازگشتى زيان آميز است (12). آرى اين بازگشت تنها با يك صيحه عظيم واقع مى شود (13). كه ناگهان همه مردگان ، روى زمين قرار مى گيرند (14). آيا داستان موسى به تو رسيد؟ (15). وقتى پروردگارش از وادى مقدس طوى ندايش داد و گفت : (16). به سوى فرعون برو كه طغيان كرده است (17). بگو آيا مى خواهى پاك شوى ؟ (18). و من تو را به سوى پروردگارت هدايت كنم تا از او بترسى (19). موسى معجزه بزرگتر را نشانش داد (20). ولى او تكذيب و سرپيچى كرد (21). و سپس برگشت تا عليه موسى تلاش كند (22). منادى فرستاد تا همه جمع شدند (23). آنگاه گفت من پروردگار بزرگ شما هستم (24). در نتيجه اين بلند پروازى ، خداى تعالى او را به عذاب دنيا و آخرت بگرفت (25). و در اين سرگذشت عبرتى است براى مال انديشى كه از سوء عاقبت ترسان است (26). آيا خلقت شما سخت تر است يا آفرينش آسمان كه خدا بنايش كرده ؟! (27). و سقف آن را بالا برده و آن را منظم ساخته ؟ (28). شبش را تاريك و روزش را روشن كرده (29). و زمين را بعد از آن گسترده (30). آب و چراگاه در آن بيرون كرده (31). و كوهها را ريشه دار ساخته (32). كه همه اينها مايه برخوردارى شما و حيوانات شما است (33). پس وقتى آن حادثه بزرگ رخ دهد (34). در آن روزى كه انسان هر چه كرده به ياد مى آورد (35). و جهنم براى هر صاحب چشمى ظاهر مى شود (چه خواهيد كرد) (36). (در آن روز مردم دوطايفه اند) اما كسى كه طغيان كرده (37). و زندگى دنيا را ترجيح داد (38). دوزخ جايش است (39). و اما كسى كه از موقعيت پروردگارش ترسيده و از هواى نفس جلوگيرى كرده (40). بهشت جايگاه او است (41). بيان آيات در اين سوره خبرهاى موكدى از وقوع قيامت آمده ، و از طريق تدبير ربوبى كه نتيجه اشتقسيم شدن مردم به دو طايفه بهشتى و دوزخى است ، بر وقوع آناستدلال كرده ، و در آخر با اشاره به اينكه ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى پرسيدند كه قيامت چه وقت است ؟ و باپاسخ به اين سؤ ال سوره را ختم مى كند، و از سياق اين سوره بر مى آيد كه در مكهنازل شده است .
و النازعات غرقا و الناشطات نشطا و السابحات سبحا فالسابقات سبقافالمدبرات امرا
|
مفسرين در تفسير اين آيات پنجگانه اختلاف عجيبى به راه انداخته اند، ولى همه آناناتفاق دارند بر اينكه پنج سوگند است از خداى تعالى ، و بيشترشان گفته اند جوابقسم حذف شده ، و تقدير كلام اقسم بالنازعات و اقسم بالناشطات ... است ، و معنايشاين است كه من به اين نامبرده ها سوگند مى خورم كه شما بطور يقين مبعوث خواهيد شد. اقوال مختلف درباره مراد از پنج سوگند آغاز سوره نازعات : (و النازعاتغرقا والناشطات نشطا...) (و النازعات غرقا) - بعضى گفته اند: مراد از نازعات فرشتگانى هستند كه جانمردم را هنگام مردن نزع مى كنند و از اجساد بيرون مى كشند، و كلمه (غرقا) مصدرى استكه چون زوايدش حذف شده مطلب را بيشتر تاءكيد مى كند، و تقدير آن (و النازعاتاغراقا و تشديدا فى النزع ) است ، يعنى سوگند مى خورم به فرشتگانى كه دركندن جانها از بدنها اغراق مى كنند، و به سختى آن را مى كنند. بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن ، ملائكه اى هستند كه ارواح كفار را از بدنهايشان باشدت مى كنند. بعضى ديگر گفته اند: اصلا منظور از نازعات خود مرگ است ، چون مرگ است كه ارواحرا از بدنها بطور كامل بيرون مى كشد. بعضى هم گفته اند: مراد از نازعات ، ستارگان سيارى هستند كه از افقى كنده مى شوندو در افقى ديگر طلوع مى كنند، و معنايش اين است كه سوگند مى خورم به سيارگان كهاز مطلع خود طلوع نموده ، در مغربهاى خود غروب مى كنند. و بعضى گفته اند: مراد از آن ، كمان ها است كه تير را با كشيدن زه تا آنجا كه جا دارداز جاى خود كنده ، به طرف دشمن پرتاب مى كند. و بنابراين سوگند به تير و كمانمجاهدين در راه خدا، و يا به خود مجاهدين است . بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن ، وحشى ها هستند كه بسوى دشت هاى سبز مى روند. (و الناشطات نشطا) - كلمه (نشط) به معناى جذب ، و نيز خروج و اخراج بهملايمت و سهولت است ، و نيز به معناى گره گشايى است . بعضى از مفسرين گفته اند:مراد از (ناشطات ) ملائكه اى هستند كه ارواح را از اجساد بيرون مى كشند. بعضىديگر گفته اند: مراد ملائكه مخصوص هستند كه ماءمور گرفتن جانهاى مؤ منين از اجسادشانبه رفق و سهولتند، همچنان كه مراد از جمله قبلى ملائكه اى هستند كه جانهاى كفار را باشدت از اجساد آنان بيرون مى كشند. بعضى ديگر گفته اند: مراد ملائكه اى است كه ارواح كفار را از اجساد آنان نشط مى كنند ومى برند. و بعضى گفته اند: مراد از ناشطات ، ارواح خود مؤ منين است . و بعضى گفتهاند: ستارگانند، كه از افقى به افق ديگر نشط مى كنند و مى روند. و بعضى گفته اندتيرها هستند كه در جنگها از كمان بيرون مى روند. و بعضى گفته اند: مرگ است ، كهارواح را از اجساد بيرون مى برد. و بعضى گفته اند: وحشيانند كه از ناحيه اى به ناحيهديگر كوچ مى كنند. (و السابحات سبحا) - در معناى اين جمله نيز اقوالى است : بعضى گفته اند: ملائكه اند، كه ارواح را قبض نموده روح مؤ من را به سرعت بسوىبهشت ، و روح كافر را به سوى آتش مى برند، چون كلمه (سبح ) به معناى سرعتدر حركت است ، همچنان كه به اسب وقتى به سرعت مى دود سابح مى گويند. بعضىديگر گفته اند: منظور تنها آن فرشتگانى هستند كه ارواح مؤ منين را قبض نموده و بهملايمت و مدارا از بدنها بيرون كشيده ، رهايشان مى كنند تا استراحت كنند،مثل كسى كه چيزى را در آب شنا مى دهد بعد كنارش مى گذارد، ملائكه هم يك عمر جان را دربدن شنا مى دهند و بعد از مرگ رهايش مى كنند تا به استراحت بپردازد. بعضى گفتهاند: فرشتگانيند كه بسرعت از آسمان نازل مى شوند، و بعضى گفته اند: ستارگانىهستند كه به حكم آيه : (كل فى فلك يسبحون ) هر يك در مدار خود شناورند. بعضى ديگر گفته اند: مراد اسبان مجاهدين است ، كه در ميدان جنگ مى دوند. بعضى هم آنرا عبارت دانسته اند از مرگها كه در نفوس جانداران شناورند. و بعضى عبارت دانستهاند از: كشتى هاى شناور در درياها. و بعضى گفته اند: ابرها هستند. و بعضى گفته اند:حيوانات دريايند. (فالسابقات سبقا) - بعضى گفته اند: مراد از آن مطلق ملائكه است ، چون ملائكه در عمل خيرو ايمان و اعمال صالح از آدميان پيشى مى گيرند. و بعضى گفتهاند: مراد از آن ملائكه موت است ، كه روح مؤ من راقبل از آنكه روح كافر به آتش برسد به بهشت مى رسانند. و بعضى گفته اند: مراد ازآن تنها ملائكه ماءمور قبض روح مؤ من است كه آن راقبل از هر كار به بهشت مى رساند. و بعضى گفته اند: ملائكه وحى است ، كه در رساندنوحى به انبياء از شياطين سبقت مى گيرند. و بعضى گفته اند: ارواح مؤ منين است كه ازملائكه پيشى مى گيرند، و قبل از آنكه ايشان روحشان را قبض كنند، از شدت علاقه بهلقاى خدا، خود از كالبد بيرون مى شوند. و بعضى گفته اند ستارگانند كه در سير،از يكديگر پيشى مى گيرند. و بعضى گفته اند اسبان جنگجويان است ، كه در جنگ ازيكديگر پيشى مى گيرند. و بعضى ديگر گفته اند: مرگ و ميرها است ، كه از آرزوهاپيشى مى گيرند. (فالمدبرات امرا) - در اين باره نيز اقوالى است : بعضى گفته اند: مراد از آن مطلق ملائكه اند، كه امور را تدبير مى كنند، و اين نظريهبيشتر مفسران است ، حتى بعضى ادعاء كرده اند كه اينقول همه مفسرين است . و بعضى گفته اند: مراد از آن چهار فرشته ماءمور تدبير امردنيا، يعنى جبرئيل و ميكائيل و عزرائيل و اسرافيل است ، كهجبرئيل امر بادها و لشكريان و وحى را، و ميكائيل امر باران و گياهان را به عهده دارد، وعزرائيل موكل به قبض ارواح است ، و اسرافيل ماءمور رساندن دستورات الهى به آن سهفرشته و نيز ماءمور دميدن در صور است . و بعضى گفته اند: مدبرات امر، افلاكند، كهامر خدا در آنها واقع گشته ، و به وسيله آن افلاك قضاى الهى در دنيا جارى مى شود. البته قولديگرى در اينجا هست كه مى گويد: در همه اين سوگندها مضافى در تقدير است و تقديرآن : (رب النازعات ، و رب الناشطات ، و رب السابحات ، و رب السابقات ، و ربالمدبرات است ). نقد و بررسى اقوال فوق ولى خواننده محترم توجه دارد كه سياق آيات پنجگانه سياق واحدىمتصل و شبيه به هم است ، و با بيشتر اقوالى كه از نظر شما گذشت نمى سازد، چوناقوال مذكور معناى سوگند را در اين پنج مورد، مختلف دانسته سوگنداول را مربوط به ملائكه قبض روح كفار، و دومى را مربوط به وحشيان ، و سومى راراجع به كشتى هاى شناور، و چهارمى را مربوط به مرگ و ميرى كه از آرزوها سبقت مىگيرند، و پنجمى را مربوط به افلاك مى دانند. علاوه بر اين بيشتر آنها دليلى بر اثبات قول خود ندارند، نه از متن آيه ، و نه ازسياق ، دليلشان تنها اين است كه لفظ آيه از نظر لغت با فلان معنا مى سازد، و در آناستعمال شده ، حال يا بطور حقيقت و يا بطور مجاز. از اين هم كه بگذريم بيشتر آن اقوال ، با سياق آيات سوره كه سخن از روز قيامت دارد، وبر وقوع آن استدلال مى كند، مناسبت ندارد، با اينكه در سوره مرسلات ديديم كه همهسوگندهايش با مفاد سوره كه آن نيز درباره قيامت بود سازگارى داشت ، و درستسوگند با جوابش مناسب بود. بيان اينكه در اين پنج سوگند به ملائكه سوگند ياد شده است حال آنچه به نظر خود ما مى رسد و ممكن است درباره آن اظهار بداريم - و خدا داناتراست - اين است كه آنچه در اين آيات بدان سوگند ياد شده با صفاتى كه ملائكه درامتثالشان نسبت به اوامر صادره از ساحت مقدس الهى كه مربوط به تدبير امور عالم مادهنسبت به ايشان مى باشد، و سپس قيامشان به تدبير امور به اذن خداى تعالى ،قابل انطباق است . و آيات مذكور از نظر سياق شديدا شبيه به آيات آغاز سوره صافات است ، كه مىفرمايد: (و الصافات صفا فالزاجرات زجرا فالتاليات ذكرا)، و نيز بسيار شباهتدارد به آيات اول سوره مرسلات كه مى فرمايد: (و المرسلات عرفا فالعاصفاتعصفا و الناشرات نشرا فا لفارقات فرقا فالملقيات ذكرا)، كه ملائكه را درامتثال او امر الهى توصيف مى كند، چيزى كه هست آن آيات تنها ملائكه وحى را توصيف مىكرد، و آيات ابتداى اين سوره مطلق ملائكه را در تدبير امور عالم توصيف مى نمايد. از اينكه بگذريم در بين اين آيات پنجگانه آن صفتى كه در انطباقش با ملائكه روشنتراز ديگران است صفت (فالمدبرات امرا) است ، كه در آن مساءله تدبير بدون قيد وبطور مطلق آمده است ، پس مراد از آن تدبير همه عالم است ، و كلمه (امرا) يا تميز استو يا مفعول به براى كلمه (مدبرات )، و از سوى ديگر مطلق تدبير هم كار مطلقملائكه است ، پس قهرا مراد از مدبرات ، مطلق ملائكه خواهد بود. و از آنجايى كه در آغاز آيه (فالمدبرات امرا) فاء تفريع در آمده مى رساند كهمضمون اين آيه نتيجه آيه (فالسابقات سبقا) است ، و از آنجا كه آيه (فالسابقات...) هم با (فاء) تفريع آغاز شده ، مى رساند كه مضمون آن نتيجه اى است از آيه(و السابحات سبحا)، لذا نتيجه گرفته مى شود كه تدبير، فرع بر سبق ، و سبقفرع بر سبح است ، و اين به ما مى فهماند كه سنخيتى در معانى منظور نظر آيات سهگانه است ، پس مدلول اين سه آيه اين است كه ملائكه تدبير امر مى كنند، اما بعد ازآنكه بسوى آن سبقت جسته باشند، و به سوى آن سبقت مى جويند، اما بعد از آنكه هنگامنزول به سوى آن سرعت گرفته باشند. پس نتيجه مى گيريم مراد از سابحات وسابقات و مدبرات ، همان ملائكه هستند به اعتبار نزولشان بسوى تدبيرى كه بدانماءمور شده اند. پس آيات سه گانه همان معنايى را مى رساند كه آيه زير در مقام افاده آن مى فرمايد:(له معقبات من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امر الله ) كه توضيح معنايش در سورهرعد گذشت ، پس ملائكه با همه اشياء سر و كار دارند، با اينكه همه اشياء در احاطهاسباب است ، و اسباب در وجود و عدم و بقاء وزوال اشياء و در اختلاف احوال آنها با يكديگر نزاع دارند، پس آنچه خداى تعالى دربارهآن موجود حكم كرده ، و آن قضائى را كه خداوند درباره آن موجود مقرر داشته ، همانقضائى است كه فرشته ماءمور به تدبير آن موجود، بسوى آن مى شتابد، و به مسؤوليتى كه به عهده اش واگذار شده مى پردازد، و در پرداختن به آن از ديگران سبقت مىگيرد و سببى را كه مطابق قضاى الهى است تمام نموده ، در نتيجه آنچه را خدا اراده كردهواقع مى شود، (دقت فرماييد). و اما وقتى منظور از آيات سه گانه اشاره به سرعت گرفتن ملائكه باشد درنازل شدن براى انجام آنچه بدان ماءمور شده اند، و سبقت گرفتن به آن ، و تدبير امرآن ، بناچار بايد دو آيه ديگر يعنى (و النازعات غرقا و الناشطات نشطا) را همحمل كنيم بر انتزاع و خروجشان از موقف و مرتبه خطاب به موقف و مرتبه انجام ماموريت ،پس نزع ملائكه بطور غرق ، عبارت است از اينكه شروع بهنزول به طرف هدف كنند، آن هم نزول به شدت و جديت ، و نشط ملائكه عبارت است ازخروجشان از موقفى كه دارند به طرف آن هدف ، همچنان كه سبح آنان عبارت است ازشتافتن و سرعت گرفتن بعد از خروج ، و بهدنبال آن سبقت گرفته و امر آن موجود را به اذن خدا تدبير مى كنند. بنابر بيانى كه گذشت آيات پنجگانه ، سوگند به وظيفه اى است كه ملائكه دارند، ووضعى كه در هنگام انجام ماموريت به خود مى گيرند. از آن لحظه اى كه شروع بهنزول نموده تا آخرين وضعى كه در تدبير امرى از امور عالم ماده به خود مى گيرند. و در اين آيات اشاره است به نظمى كه تدبير ملكوتى در هنگام حدوث حوادث دارد،همچنان كه آيات بعدى مى فرمايد: (هل اتيك ...) اشاره است به تدبير ربوبى كه دراين عالم ظاهر مى شود. و در تدبير ملكوتى حجتى است بر مساءله جزاء و بعث ، همچنانكه تدبير امور دنياى مشهود نيز حجتى است بر آن ، كه ان شاءاللّه بيانش از نظرتانخواهد گذشت . اين بود آنچه با تدبر در سياق آيات كريمه به دست مى آيد، و رواياتى هم كه دربحث روايتى آينده ان شاء اللّه از نظر خواننده مى گذرد، تا حدودى آن را تاءييد مى كند. گفتارى پيرامون واسطه بودن ملائكه در تدبر (در ذيل آيه فالمدبرات امرا) بطورى كه از آيات قرآن كريم استفاده مى شود فرشتگان در ابداء موجودات از ناحيهخداى تعالى ، و برگشتن آنها به سوى او، بين خدا و خلق واسطه هستند، به اين معنا كهاسبابى هستند براى حدوث حوادث ، مافوق اسباب مادى و جارى در عالم ماده كه البتهكاربردشان تا وقتى است كه مرگ نرسيده و موجود به نشاه ديگرمنتقل نشده است ، چون بعد از مرگ و انتقال ، ديگر اسباب مادى سببيتى ندارند. اما وساطت ملائكه در مساءله (عود)، يعنى حال ظهور نشانه هاى مرگ و قبض روح واجراء سؤ ال و ثواب و عذاب قبر، و سپس ميراندن تمام انسانها در نفخه صور، و زندهكردن آنان در نفخه دوم ، و محشور كردن آنان ، و دادن نامهاعمال ، و وضع ميزانها، و رسيدگى به حساب ، و سوق به سوى بهشت و دوزخ ، كهبسيار واضح است ، و آيات دال بر اين وساطت بسيار زياد است ، و احتياجى به ايراد آنهانيست ، روايات وارده در اين مسائل از ناحيه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) وائمه اهل بيت (عليهم السلام ) هم بيش از آن است كه به شمار آيد. و همچنين وساطت ملائكه در مرحله تشريع دين يعنىنازل شدن ، و آوردن وحى ، و دفع شيطانها از مداخله در آن ، و پشت گرمى و يارى دادنبه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، و نيز تاءييد مومنين ، و پاك كردن آنان ازراه استغفار، و طلب مغفرت كردن از خدا براى آنان ، جاى ترديد و بحث نيست . و اما دليل وساطت آنان در تدبير امور اين عالم ، با اينكه هر امرى براى خود سببى مادىدارد، همين آيات اول سوره مورد بحث است ، كه بطور مطلق ملائكه را نازعات و ناشطات وسابحات و سابقات و مدبرات خوانده كه بيانش گذشت . و همچنين دليل ديگرش آيه زير است ، كه مى فرمايد:(جاعل الملائكه رسلا اولى اجنحه مثنى و ثلاث و رباع )، كه از آن به خاطر مطلقبودنش فهميده مى شود كه ملائكه خلق شده اند براى اينكه واسطه باشند ميان خدا و خلق، و براى ان فاذ امر او فرستاده مى شوند، همان امرى كه در آيه(بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون )، و آيه (يخافون ربهم منفوقهم و يفعلون ما يومرون )، از آن سخن گفته است كه توضيح بيشترش در تفسيرآيه سوره فاطر گذشت ، و گفتيم كه بال قرار دادن براى ملائكه اشاره به همين وساطتاست . پس ملائكه جز وساطت بين خداى تعالى و بين خلق او، و انفاذ دستورات او در بين خلق ،وظيفه و كارى ندارند، و اين بر اساس تصادف و اتفاق نيست ، كه مثلا خداى تعالىگاهى او امر خود را به دست ايشان جارى سازد، و گاهىمثل همان امر را بدون وساطت ملائكه خودش انجام دهد، چون در سنت خداى تعالى نه اختلافىهست ، و نه تخلفى ، همچنان كه فرمود: (ان ربى على صراط مستقيم )، و نيز فرموده :(فلن تجد لسنت اللّه تبديلا و لن تجد لسنت اللّه تحويلا). از جمله وساطت هاى ملائكه يكى اين است كه بعضى از آنان مقام بلندترى دارند، و امرخداى تعالى را گرفته به پائين تر خود مى رسانند و در تدبير بعضى امور پائينتر خود را ماءمور مى كنند، و اين در حقيقت توسطى است كه متبوع و دارنده مقام بلندتر بينخدا و بين تابع و دارنده مقام پائين تر آن دارد،مثل توسطى كه ملك الموت در مساءله قبض ارواح دارد، و پائين تر خود را ماءمور به آن مى كند، و خداى تعالى از خود آنان حكايت كرده كه گفتهاند: (و ما منا الا له مقام معلوم )، و نيز فرموده (مطاع ثم امين )، و نيز فرموده :(حتى اذا فزع عن قلوبهم قالوا ما ذا قال ربكم قالوا الحق ). عدم منافات بين واسطه بودن ملائكه و استناد حوادث به ايشان ، به استناد آنها بهخداى تعالى و به اسباب ظاهرى و اينكه خداى تعالى ملائكه را واسطه بين خدا و حوادث دانسته ، و يا به عبارتى ملائكهرا اسبابى معرفى كرده كه حوادث مستند به آنها است ، منافات با اين معنا ندارد كهحوادث مستند به اسباب قريب و مادى نيز باشد، براى اينكه اين دو استناد و اين دو جورسببيت در طول همند، نه در عرض هم ، به اين معنا كه سبب قريب علت پيدايش حادثه است وسبب بعيد علت پيدايش سبب قريب است همچنان كه منافات ندارد كه در عين اينكه حوادث را به آنان مستند مى كنيم به خداىتعالى هم مستند بسازيم ، و بگوييم تنها سبب در عالم خداى تعالى است چون تنها ربعالم او است ، براى اينكه گفتيم سببيت طولى است نه عرضى ، و استناد حوادث بهملائكه چيزى زائد بر استناد آنها به اسباب طبيعى و قريبه اش ندارد، و خداى تعالىاستناد حوادث به اسباب طبيعى و ظاهريش را تصديق كرده ، همانطور كه استناد آن بهملائكه را قبول دارد. و هيچ يك از اسباب در قبال خداى تعالى استقلال ندارند، تا رابطه خداى تعالى با مسببآن سبب قطع باشد، و باعث شود كه نتوانيم آن مسبب را مسبب خداى تعالى بدانيم ،همانطور كه وثنيت پنداشته و گفته اند: خداى تعالى تدبير امور عالم را به ملائكهمقرب واگذار كرده . آرى توحيد قرآنى استقلال از هر چيز را از هر جهت نفى كرده ، هيچموجودى نه مالك خودش است ، و نه مالك نفع و ضرر و مرگ و حيات و نشور خود. بنابراين مثل موجودات در استنادشان به اسباب مترتب يكى بر ديگرى ، از سبب قريبگرفته تا بعيد، و در انتها استنادشان به خداى سبحان تا حدودى و به وجهى بعيدمثل كتابت است ، كه انسان آن را با دست خود، و با قلم انجام مى دهد، و اينعمل يك استنادى به قلم ، و استناد ديگرى به دست ، و استناد ديگرى به انسان دارد، كهبا دست و قلم كتابت را انجام داده ، و هر چند سببمستقل و فاعل حقيقى اين عمل خود آدمى است ، و ليكن اين باعث نمى شود كه ما نتوانيم آن رابه دست و قلم نيز استناد دهيم ، هم مى گوييم فلانى چقدر خوب مى نويسد، و هم مىگوييم دست او چنين هنرى از خود نشان مى دهد، و هم خود او مى گويد: اين قلم خوب مىنويسد. و نيز منافات ندارد كه بنا به بيان گذشته ما، ملائكه واسطه در تدبير باشند، و ازسوى ديگر چنانچه از كلام خداى تعالى استفاده مى شود بعضى از ملائكه و يا همه آناندائما در حال عبادت و تسبيح و سجده باشند، مانند آيه (و من عنده لا يستكبرون عن عبادتهو لا يستحسرون يسبحون الليل و النهار لا يفترون )، و آيه (ان الذين عند ربك لايستكبرون عن عبادته و يسبحونه و له يسجدون ). براى اينكه ممكن است ملائكه در حين انجام ماموريت خداى تعالى و تدبير امور دنيا سجده وتسبيح را هم انجام بدهند، همچنان كه چه بسا اين عدم منافات از آيه زير استشمام مى شودو لله يسجد ما فى السموات و ما فى الارض من دابه و الملائكه و هم لا يستكبرون .
يوم ترجف الراجفه تتبعها الرادفه
|
معناى اينكه درباره قيامت فرمود: (يوم ترجف الراجفه تتبعها الرادفة ) كلمه (راجفه ) به صيحه هاى عظيمى تفسير شده كه در آن تردد و اضطرابى باشد،و كلمه (رادفه ) به صيحه متاخر تابع تفسير شده ، در نتيجه بنابراين تفسير، دوآيه مورد بحث با دو نفخه صور تطبيق مى شود، كه آيه زير هم بر آنها دلالت دارد، مىفرمايد: (و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض الا من شاء اللّهثم نفخ فيه اخرى فاذا هم قيام ينظرون ). ولى بعضى گفته اند: راجفه به معناى هر محركى است كه متحرك را به شدت تكان دهد،چون كلمه (رجف ) هم لازم و بدون مفعول استعمال مى شود، و معناى تحرك شديد را مىدهد، و هم متعدى استعمال شده معناى تحريك شديد را مى دهد، و مراد از (راجفه ) نيز هماننفخه اولى است ، كه زمين و كوهها را تكان مى دهد، و مراد از رادفه نفخه دوم است ، كهمتاخر و بعد از نفخه اول صورت مى گيرد. و بعضى گفته اند: مراد از راجفه ، زمين و از رادفه ، آسمانها و ستارگان است ، كه آنهانيز به حركت در آمده آسمان را مى شكافند، و ستارگان مضطرب و متلاشى مى شوند.ولى اين دو وجه و مخصوصا وجه اخير خالى از بعد نيست . و آنچه با سياق مناسب تر است ، به هر حال اين است كه جمله (يوم ترجف ...) ظرفباشد، براى جواب قسم كه در كلام نيامده ، تا بر فخامت و عظمت آن دلالت كند، وبفهماند آنقدر شديد است كه ناگفتنى است ، و آن جواب عبارت است از جمله (لتبعثن -حتما مبعوث خواهيد شد). بعضى ديگر گفته اند: كلمه (يوم ) از اين جهت منصوب شدهكه در معناى آيه (قلوب يومئذ واجفه يوم ترجف الراجفه ) مى باشد، ولى اين وجه همخالى از بعد نيست .
قلوب يومئذ واجفه ابصارها خاشعه
|
نكره و بدون الف و لام آوردن كلمه (قلوب ) براى افاده تنويع است ، و اين كلمه مبتداو خبرش كلمه (واجفه ) است ، و (وجيف ) به معناى اضطراب است ، و كلمه (يومئذ)ظرفى است متعلق به واجفه ، و جمله مورد بحث استينافى و بيانگر صفت آن روز است . و ضمير (ها) در كلمه (ابصارها) به قلوب بر مى گردد، و نسبت ابصار به قلوبو اضافه اش بر آن ، به خاطر اين بوده كه مراد از قلوب درامثال اين موارد كه صفات ادراكى از قبيل علم و خوف و رجاء و نظائر آن بدان نسبت داده مىشود، نفوس بشرى است كه قبلا هم به آن اشاره شد. و اگر خشوع را به ابصار نسبت داده با اينكه خشوع ازاحوال قلب است ، بخاطر آن بوده كه اثر ظاهرى خشوع در چشمها قوى تر از ساير اعضاءاست . حكايت سخن كفار در استبعاد معاد
يقولون ءانا لمردودون فى الحافره
|
اين آيه اخبار و حكايت گفتار آنان در دنيا است ، كه از در استبعاد مى گفتند: مگر ممكن استكه ما دوباره برگرديم ، مى خواهد اشاره كند به اينكه اينها كه در قيامت قلوبشاناضطراب و ديدگانشان خشوع دارد، همانهايند كه در دنيا بعث را منكر بودند، و تا در دنيابودند چنين و چنان مى گفتند. و كلمه (حافره ) - بطورى كه گفته اند: به معناىاول و ابتداى هر چيز است ، و استفهام در آيه انكارى است ، و منشا آن استبعاد است و معنايشاين است كه اين طايفه مى گويند: آيا ما راستى راستى بعد از مرگ به حالت اولمان كههمان حالت زندگى است بر مى گرديم ؟ و بعضى گفته اند: حافره به معناى محفورهاست ، و محفوره زمين قبر است ، و معناى جمله اين است كه : آيا ما بعد از مردن از قبورمان برمى گرديم و زنده مى شويم ؟!. بعضى هم گفته اند: اين آيه از اعتراف كفار به مساءله مبعوث شدن در قيامت خبر مى دهد،و كلام كلام كفار بعد از زنده شدن است ، و استفهامشان از روى تعجب است ، گويا وقتىزنده مى شوند و مى بينند آنچه را كه مى بينند، تعجب نموده صحنه را عجيب و غريبدانسته ، مى پرسند راستى اين مائيم كه بعد از مردن زنده شده ايم ، و اين معناى خوبىاست اگر با ظاهر سياق مخالف نباشد.
اين جمله تكرار همان استفهام و تاءكيد آن است ، وقتى زنده شدن بعد از مرگ عجيب باشد،با پوسيده شدن استخوانها و تفرق اجزاء عجيب تر است ، و كلمه (نخر) - به دوفتحه - به معناى پوسيده شدن و متلاشى گشتن است ، گفته مى شود: (نحر العظم -ينخر - نخرا) و اسم فاعل آن ،هم ناخر مى آيد و هم نخر.
كلمه (تلك ) اشاره است به معناى رجعتى كه از جمله (لمردودون فى الحافره )استفاده مى شود، و كلمه (كره ) هم به معناى رجعت و برگشتن است ، و اگر برگشتن راخاسره خوانده ، يا از باب مجازگويى است و خاسر حقيقى صاحب كره و برگشت است ، ويا اينكه كلمه (خاسره ) به معناى صاحب خسران است ، و به هرحال معناى عبارت ، اين است كه گفتند: اين رجعت - يعنى بر گشتن بعد از مرگ بسوىزندگى - رجعتى است كه براى صاحبش خسران آور است . ترجمه الميزان ج : 20 ص : 302 سخنانى باشد كه كفار در دنيا آن را به منظور استهزاء گفته باشند و بهمين جهت بودهكه قرآن كريم سياق را تغيير داده ، فرمود: (قالوا تلك اذا...)، چون قبلا فرمودهبود: مى گويند: (ءانا لمردودون ...، و اما بنابر اينكه جمله مزبور حكايت گفتارىباشد كه كفار در روز قيامت آن را مى گويند، در آن صورت انگيره شان اظهار حسرت ونفرت است .
فانما هى زجره واحده فاذا هم بالساهره
|
ضمير (هى ) به كلمه (كره ) بر مى گردد. و بعضى گفته اند: به كلمه(رادفه ) كه منظور از آن نفخه دوم است بر مى گردد، و كلمه (زجر) به معناى طردكردن كسى با آواز و نهيب است ، و اگر نفخه دوم را زجره خوانده ، از اين جهت بوده كهانسان با اين نهيب از نشاه مرگ به نشاه حيات ، و از باطن زمين به روى زمينمنتقل مى شود، و كلمه (اذا) فجائيه است ، يعنى معناى (ناگاه و ناگهان ) را مى دهد،و كلمه (ساهره ) به معناى زمين هموار، و يا زمين خالى از گياه است . و اين دو آيه در مقام جواب از استبعادى است كه از جمله (ءانا لمردودون ...) نسبت بهقيامت استفاده مى شود، و معناى آن اين است كه براى ما دشوار نيست كه ايشان را بعد ازمردن زنده كنيم ، و دوباره به زندگى برگردانيم ، براى اينكه برگشتن آنان - و يابه قول آن مفسر ديگر نفخه دوم - بيش از (زجره واحده ) موونه ندارد، به محضى كهآن زجره محقق شود، ناگهان همه زنده گشته و روى زمينى تخت و يا بى آب و علف قرارخواهند گرفت ، با اينكه لحظه قبل از آن مرده و در شكم زمين بودند. پس دو آيه مورد بحث در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: (و ما امر الساعه الا كلمحالبصر او هو اقرب ). داستان موسى (عليه السلام ) و فرعون و آنچه اشاره به اين داستان در اين مقام افادهمى كند
اين آيه تا پايان دوازده آيه اشاره اى است به خلاصه اى از داستان موسى (عليه السلام)، و فرستاده شدنش به سوى فرعون ، و اينكه فرعون دعوت آن جناب را رد نموده ، وخداى تعالى او را به عذاب دنيا و آخرت گرفتار ساخت . اين آيات در عين حال مشركين را كه منكر قيامتند و با اين انكار خود دعوت دينى اسلام را ردكردند - چون بدون معاد، تشريع دين معنا ندارد - اندرز مى دهد، و موعظه مى كند، و اينآيات در عين حال تسليتى براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و تهديدىبراى كفار نيز هست ، مويد اين معنا اين است كه در اين آياترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را مورد خطاب قرار مى دهد، و مى فرمايد:(هل اتيك ). و در اين داستان علاوه بر همه نكات گذشتهاستدلال بر وقوع قيامت و جزاء نيز هست ، چون هلاكت فرعون و لشكريانش با آن وضعهراسناك دليل روشنى است بر حقانيت رسالت موسى از جانب خداى تعالى بسوى مردم ، واين رسالت از جانب خدا تمام نمى شود مگر با ربوبيت خداى تعالى نسبت به مردم ، واين بر خلاف پندار غلطى است كه مشركين دارند، و معتقدند خداى تعالى تنها خالق است وربوبيتى براى مردم ندارد، و ارباب مردم كسانى ديگرند و خدا رب آن ارباب است . پس اينكه فرمود: (هل اتيك حديث موسى ) هر چند استفهام است ، اما منظور از آن ترغيبشنونده است به اينكه اين داستان را خوب گوش بدهد،(مثل اينكه خود ما وقتى مى خواهيم خبر مهمى به طرفمقابل خود بدهيم و او خوب گوش بدهد، در آغاز مى گوييم : هيچ خبر دارى ؟) و اين خطاببه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) تسليت خاطر آن جناب و انذار منكرين است ،چون در آن ، سخن از عذاب هم رفته ، و نيز اتمام حجت است ، به آن بيانى كه گذشت . و اين نوع از استفهام منافاتى با اطلاع قبلى شنونده از داستان ندارد، براى اينكه منظوراين نيست كه به راستى و حقيقتا داستان را به اطلاع شنونده برساند، بلكه منظور ايناست كه او را متوجه آن بسازد و به يادش بيندازد، پس ممكن است اولا آيات اين سوره اوليننوبتى باشد كه قرآن كريم داستان موسى را شرح داده و شنونده هيچ اطلاعى قبلى از آننداشته باشد، و در ثانى ممكن است اگر هم اطلاع داشته ، و مثلا سورهمزمل را و داستان موسى را در آن سوره كه قبل از نازعاتنازل شده شنيده باشد ولى بطور اجمال شنيده ، چون درمزمل تنها اجمالى از آن آمده ، همچنان كه در سوره اعراف و طه و غير آن دو بهتفصيل آمده .
اذ ناديه ربه بالواد المقدس طوى
|
كلمه (اذ) ظرف است براى قصه و اين نداء مربوط به اولين بارى است كه خداىتعالى به موسى وحى نموده ، و مسؤ وليت رسالت را به عهده اش انداخته ، و كلمه(طوى ) اسمى است براى وادى مقدس .
اين جمله نداى در آيه قبل را تفسير مى كند، كه آن نداء چه بوده .و بعضى گفته اند: دراين كلام قولى در تقدير است ، و تقدير كلام (قائلا اذهب ...) بوده ، و يا كلمه (ان) تفسيرى در تقدير است ، و تقدير آن : (ان اذهب ...) است ، و اشكالى كه به اين دوقول وارد است اين است كه هيچ احتياجى به اين تقديرها نيست ، و جمله (انه طغى )دستور (اذهب ) را تعليل مى كند. معناى (هل لك الى ان تزكى و اهديك الى ربك فتخشى ) كه موسى (عليه السلام )ماءمور شد به فرعون بگويد
كلمه (الى ) متعلق به محذوف است ، و تقدير كلام :(هل لك ميل الى ان تزكى - آيا ميل به اين دارى كه پاك شوى ؟) و يا چيزىمثل اين است ، و مراد از (تزكى ) پاك شدن از قذارت طغيان است .
عطف است بر جمله (تزكى )، و منظورش از هدايت وى به سوى پروردگارش -بطورى كه گفته اند - معرفى خداى تعالى براى او، و ارشاد او به معرفت خداست ،كه ترس از خدا نتيجه اين معرفت و دست بردارى از طغيان و تعدى از طور و حقيقت عبوديتنتيجه آن ترس است ، همچنان كه فرمود: (انما يخشى اللّه من عباده العلماء). حال ببينيم مراد از تزكى چيست ؟ اگر مراد پاك شدن از طغيان از راه توبه و برگشتبه خداى تعالى باشد، آن وقت خشيت اثر مترتب بر آن است ، و مراد از خشيت همان ترسىاست كه هميشه ملازم با ايمان به خداست ، و انسان مؤ من را وادار مى كند به اطاعت از او وترك معصيتش ، و اگر مراد از آن پاك شدن بوسيله اطاعت و ترك معصيت باشد، جمله (واهديك الى ربك فتخشى ) مفسر ما قبل خود، و عطفش به ماقبل عطف تفسيرى خواهد بود.
(فاء) در اين جمله فصيحه است ، و مى فهماند چيرهايى در وسط كلام حذف شده ، چوناحتياج به ذكر آنها نبوده ، و تقدير كلام (فاتاه و دعاه فاراه ...)، بوده يعنى پسموسى به نزد فرعون رفت ، و او را دعوت كرد، و آيت كبرايى نشانش داد). ولى بعضى گفته اند: منظور تمام معجزاتى است كه به فرعون و درباريانش نشان داده. ولى اين احتمال بعيد است .
يعنى فرعون موسى و رسالت او را تكذيب نموده ، ساحرش خواند و نافرمانيش كرد.
كلمه (ادبار) به معناى پشت كردن ، و كلمه (سعى ) به معناى جد و كوشش است ، مىفرمايد فرعون پشت كرد در حالى كه تصميم گرفته بود دعوت موسى راباطل نموده ، با او به معارضه برخيزد.
حشر به معناى جمع كردن مردم به زور و جبر است ، مى فرمايد به همين منظور مردم را ازاطراف مملكت جمع كرد، دليل اينكه از همه جا جمع كرد، جمله بعدى از كلام او است ، كه بهمردم گفت : پروردگار بزرگتر شما منم . چون فرعون در مصر ادعاى ربوبيت داشت ، ومعلوم است كه خود را رب تمام مردم مملكت مى دانسته ، نه يك طائفه خاصى از ايشان . بعضى گفته اند مراد از حشر، جمع كردن همه مردم نيست ، بلكه تنها جمع آورى ساحراناست ، چون در جاى ديگر آمده : (فارسل فرعون فى المدائن حاشرين )، و نيز در جاىديگر فرموده : (فتولى فرعون فجمع كيده ثم اتى )، ولى اين ،دليل نمى شود كه مراد از حشر در سوره شعراء عين حشر در سوره مورد بحث است ، و مراددر هر دو آيه يك چيز است . مراد فرعون از اينكه خطاب به مردم مصر گفت : (انا ربكم الاعلى )
فرعون در اين جمله ادعاى ربوبيت مى كند، و ظاهرش اين است كه خود را رب اعلا مىپنداشته يعنى از ساير ارباب كه مورد پرستش مصريان بودند بلند مرتبه تر مىدانسته . و بعيد نيست منظورش از اين برترى با اينكه خودش هم بت پرست بوده ، و به حكايتقرآن درباريانش براى تحريكش مى گفتند: (آيا موسى را آزاد مى گذارى تا در زمينفساد نموده ، تو را و خدايانت را تباه كند)، اين بوده كه بگويد: من از همه خدايان بهشما نزديك ترم ، براى اينكه ارزاق شما به دست من تاءمين مى شود، و شوون زندگى وشرافت و آقائيتان به همت من حفظ مى شود، ولى ساير خدايان داراى اين صفت نيستند. بعضى گفته اند: مرادش اين بوده كه خود را بر همه كسانى كه متولى امور مردمندبرترى بدهد، نه اينكه ادعاى خدايى كند، وحاصل دعوتش اين است كه من سلطان شما، و مافوق ساير اولياى امور مملكت شمايم ،مافوق حكام و عمال مملكتم . پس آيه مورد بحث در معناى آيه ديگرى است كه در آن كلامفرعون را حكايت نموده ، مى فرمايد: (و نادى فرعون فى قومهقال : يا قوم اليس لى ملك مصر...) ليكن اين قول با ظاهر كلام مخالف است ، چون فرعون در ضمن سخنانش با قوم تصريحبه الهيت خود كرده ، مى گويد: (يا ايها الملا ما علمت لكم من اله غيرى )، و نيز بهموسى گفت : (لئن اتخذت الها غيرى لاجعلنك من المسجونين ). چند وجه در معناى (فاخذه الله نكال الاخره و الاولى )
فاخذه اللّه نكال الاخره و الاولى
|
كلمه (اخذ) كنايه است از تعذيب ، همچنان كه كلمه(نكال ) هم به معناى تعذيبى است كه هر كس آن را ببيند، و يا بشنود از ارتكابمثل آن خوددارى مى كند، و عذاب آخرت از اين جهتنكال خوانده شده كه يكى از آثارش اين است كه هر كس آن را بشنود از هر عملى كه وى رابدان گرفتار سازد خوددارى مى كند، همچنان كه عذاباستيصال و انقراض در دنيا هم به همين جهت نكال خوانده مى شود. و معناى آيه اين است كه : خدا فرعون را بگرفت ، يعنى به عذاب دنيا و آخرت بگرفت ،در دنيا او و لشكرش را غرق كرد، و در آخرت بعد از مردن به آتش دوزخ گرفتارشساخت ، پس مراد از اولى و آخره دنيا و آخرت است . ولى بعضى گفته اند: مراد از آخرت و اولى دو گفتارى است كه فرعون گفته بود، كلمهاولش اين بود كه گفته بود: (ما علمت لكم من اله غيرى )، و كلمه آخرش اين بود كهگفته بود: (انا ربكم الاعلى )، و خدا او را به خاطر اين دو كلمه اخذ و عذاب كرد، ليكناين معنا خالى از بعد نيست . بعضى ديگر گفته اند: مراد از اولى تكذيب آيات خدا و نافرمانى او است ، كه دراول قصه نقل شده ، و مراد از آخرت جمله (انا ربكم الاعلى ) است ، كه در آخر قصهنقل شده ، اين وجه هم مثل قبلى اش بعيد است بعضى ديگر گفته اند (اولى ) اولين معصيت ، و (آخره ) آخرين معصيت او است ، ومعناى آيه اين است كه : خداى تعالى او را به جرم همه گناهانش بگرفت . اين وجه همخالى از خفاء نيست .
|
|
|
|
|
|
|
|