|
|
|
|
|
|
(تقوم ادنى من ثلثى الليل و نصفه و ثلثه ) - كلمه (ادنى ) اسمتفضيل از مصدر (دنو) است ، كه به معناى نزديكى است ، ولى در عرفاستعمال اين ماده در موردى شايع شده كه علاوه بر نزديك بودنش به چيزى كمتر از آن همباشد، مثلا عدد (نه ) و عدد (يازده ) هر دو به عدد ده نزديكند، اما كلمه (ادنى منعشره ) را تنها در پايين تر از ده مثلا (نه )استعمال مى كنند، نه در بالاتر از آن مثلا (يازده )، پس معناى جمله (ادنى من ثلثىالليل ) كمى كمتر از دو ثلث شب است . واوعاطفه در جمله (و نصفه و ثلثه ) صرفا براى مطلق جمع است ، و مى خواهدبفرمايد خداى تعالى مى داند كه تو در بعضى از شبها كمتر از دو ثلث شب ، و دربعضى از شبها نصف شب ، و در بعضى ثلث شب را به نماز مى ايستى . و مراد از (معيت ) در جمله و (طائفه من الذين معك ) معيت در ايمان است ، و حرف (من )براى تبعيض است ، و بنابر اين ، آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه بعضى از مؤ منيننماز شب مى خواندند، همانطور كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى خواند.ولى بعضى از مفسرين حرف (من ) را بيانيه گرفته اند، كه مى دانيد درست نيست . و جمله (و اللّه يقدر الليل و النهار) در مقامتعليل براى جمله (ان ربك يعلم ) است ، و معناى مجموع آن دو اين است كه چگونه خدانداند با اينكه خدا آن كسى است كه خلقت و تدبير منتهى به او است . در اينتعليل مى بينيم تقدير، يعنى تعيين مقدار شب و روز و ثلث و نصف و دو ثلث آنها را بهاللّه نسبت داده ، نه به نام (رب )، يا نام ديگر، و اين براى آن است كه اندازه گيرىمخلوق از شوون خلقت است ، و خلقت مستند به اللّه است ، كه هر چيزى به او منتهى مى شود. (علم ان لن تحصوه فتاب عليكم فاقروا ما تيسر من القران ) - كلمه (احصاء) كهمصدر فعل (تحصوه ) است ، به معناى به دست آوردن و احاطه يافتن به مقدار هر چيز،و تعداد آن است و ضمير در (لن تحصوه ) به تقدير مستفاد از (يقدرالليل ...)، و يا به قيام مستفاد از (تقوم ادنى ...) بر مى گردد، مى فرمايد: همهشما نمى توانيد يك سوم و يك دوم و دو سوم شبهاىسال را به خاطر كوتاهى و بلندى آن در ايامسال اندازه گيرى بكنيد، و مخصوصا دشوارى اين اندازه گيرى وقتى بيشتر مى شود كهكسى بخواهد اول شب بخوابد، و درست در يك دوم و يا يك سوم و يا دو سوم شب از خواب برخيزد، مگر اينكه از باباحتياط همه شب را بيدار بماند تا يقين كند آن مقدارى كه مى خواسته بيدار باشد، بيداربوده است ، و يا چاره اى ديگر بينديشد. پس مراد از اينكه فرمود: (خدا دانست كه شما نمى توانيد اين مقادير را به دست آوريد)اين است كه اين احاطه براى عموم شما مكلفين ميسر نيست ، نه اينكه حتى هيچ فردى نمىتواند چنين احاطه اى پيدا كند. و مراد از اينكه فرمود: (به همين جهت بر شما توبه كرد) اين است كه به رحمت الهيهاش به طرف شما توجه و رجوع كرد و تكليف شما را در اين باب تخفيف داد، بنابر اين ،خداى تعالى بر بندگان خود توبه و رجوعى دارد، و آن اين است كه رحمت خود را برآنان بسط دهد، و اثر اين توبه خدا آن است كه بندگان ، موفق به توبه و رجوع بهوى شوند.و يا اين است كه موفق به هر اطاعتى گردند. و يا اين است كه بعضى ازتكاليف دشوار را به كلى بر دارد، و يا در آن تخفيفى بدهد، كه قرآن كريم در بارهاولين اثر كه براى توبه خدا شمرديم فرموده : (ثم تاب عليهم ليتوبوا) . علاوه بر آن توبه ، خداوند يك توبه ديگرى دارد، و آن بعد از توبه بندگان است ، واثرش اين است كه توبه آنان را قبول نموده ، گناهانشان را مى آمرزد، و ما در سابق همبه اين معنا اشاره كرده بوديم . آيه شريفه مربوط به حكم شب زنده دارى مفاد آياتاوّل سوره را نسخ نمى كند بلكه تخفيف مى دهد و منظور از اينكه فرمود: (پس از قرآن هر چه برايتان ميسور بود بخوانيد)، اين استكه در وظيفه شب زنده دارى و مقدار آن براى عموم تخفيف دهد،و اگر حرف (فاء) را برسر جمله آورد، و فرمود: (فاقروا)، براى اين بود كه بفهماند اين تخفيف نتيجه علمخدا به دشوارى آن اندازه گيريها براى مكلفين است . و لازمه اين تخفيف توسعه يافتن تكليف براى عموم مكلفين ، و برخوردارى همه از نعمتشب زنده دارى است ، هر كس به مقدار وسعش ، نه اينكه خواسته باشد حكم ثلث و نصف وكمتر از دو ثلث را حتى براى آن فردى كه قدرت احصاى آن را دارد نسخ كند، و بفرمايد:از اين به بعد اين عمل بدعت و حرام است ، براى اينكه گفتيم اينعمل براى غالب مردم دشوار است نه براى همه ، و اگر براى همه غير ميسر بود، و حتىيك نفر هم قادر به انجام آن نبود از اول تشريع نمى شد، چون خداى تعالى هيچ فردىرا تكليف به غير ميسور نمى كند (لا يكلف اللّه نفسا الاوسعها) . علاوه بر اين ، در آيه شريفه پيغمبر خود و طايفه اى از مؤ منين را تصديق كرده كه ثلثو يا نصف و يا كمتر از دو ثلث را شب زنده دارى مى كردند، و مى توانستند اين اندازه ها رارعايت كنند، و ميسر نبودن آن را به جميع مردم نسبت داده ، و معلوم است كه جميع مردمعبارتند از آنها كه اين كار را مى كردند، و آنهايى كه نمى كردند، پس حكم شب زندهدارى شاق بر مجموع من حيث المجموع است ، نه شاق بر تك تك عموم مسلمانان ، و چون چنيناست تكليف را طورى تخفيف داد كه هم اصل تكليف براى افرادى كه قادر بر اندازه گيرىهستند بماند، و هم آسانتر آن براى همه ميسور شود، و فرمود: (فاقروا ما تيسر منالقران )، و حكم شب زنده دارى چه حداكثرش يعنى ثلث و دو ثلث و نصف و چه حداقلشيعنى خواندن مقدار ميسور از قرآن براى عموم مؤ منين مستحب است . مفسرين در اينكه منظور از (قيام ليل ) چيست اختلاف كرده اند، آيا قرائت قرآن در خارجنماز است و يا خود نماز خواندن در شب است ؟ و بنا بر اينكه منظور نماز باشد، اختلافكرده اند در اينكه آيا اين نماز بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و همه مؤ منين واجباست ، و يا براى همه مستحب است ، و يا بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) واجبو بر سايرين مستحب است ؟ و نيز اختلاف كرده اند در اينكه آيا آيه مربوط به قيامليل به وسيله آيه مورد بحث نسخ شده ؟ و آيا حكم نماز شبمبدل به قرائت قرآن به قدر ميسور شده ؟ و ايناقوال كثير چيزى نيست كه تعرض به آنها فايده داشته باشد. (علم ان سيكون منكم مرضى و اخرون يضربون فى الارض يبتغون منفضل اللّه و اخرون يقاتلون فى سبيل اللّه ) - اين قسمت از آيه به مصلحت ديگرى كهباعث تخفيف در امر به قيام در ثلث و نصف و كمتر از دو ثلث شد اشاره مى كند، مىفرمايد: علاوه بر اينكه حكم ياد شده بر عامه مكلفين دشوار است ، اين دشوارى در بارهبيماران و مسافران و بيشتر رزمندگان است ، و مراد از ضرب فى الارض ، مسافرت ، ومراد از (ابتغاء من فضل الله ) طلب روزى از راه مسافرت به نواحى زمين براىتجارت است . (فاقروا ما تيسر منه و اقيموا الصلوه و اتوا الزكوه و اقرضوا اللّه قرضا حسنا) -در اين قسمت از آيه حكم تخفيف را تكرار مى كند تا مطلب تاءكيد شود، و ضمير (منه )به قرآن بر مى گردد، و مراد از خواندن از قرآن به مقدارى كه ميسور باشد، نمازخواندن به مقدارى است مناسب ، با وسعت زمانى كه شب زنده دارى كرده اند. و مراد از (نمازى كه مامور شده اند به جاى آورند) نمازهاى واجب است ، بنابر اين ،اگر آيه را مدنى بدانيم منظور همين نمازهاى واجب پنجگانه خواهد بود، و اگر مكى باشدبايد بگوييم منظور نمازهايى است كه قبل از هجرت واجب بوده ، و مراد از (زكات )زكات واجب است ، و منظور از (قرض دادن آن به خداى تعالى )، انفاقهاى غير زكات وصدقات مالى است كه در راه خدا داده مى شود. و عطف امر به اقامه نماز و دادن زكات وقرض دادن به خدا به مساءله تخفيف ، براى اشاره به اين معنا بوده كه تكاليف دينىهمچنان به وجوب و اهميت خود باقى است ، و خداى تعالى همچنان به امر آن اعتنا دارد، پسكسى خيال نكند كه تخفيف از شب زنده دارى به ساير وظائف سرايت كرده ، در حقيقت آيهمورد بحث از اين نظر شبيه به آيه نجوى است ، كه وقتى (به منظور تخفيف ) حكم صدقهدادن قبل از نجواى با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را بر مى دارد،بلافاصله مساءله وجوب نماز و زكات و اطاعت خدا و رسولش را خاطرنشان مى سازد و مىفرمايد: (فاذ لم تفعلوا و تاب اللّه عليكم فاقيموا الصلوه و اتوا الزكوه و اطيعوااللّه و رسوله ) . (و ما تقدموا لانفسكم من خير تجدوه عند اللّه هو خيرا و اعظم اجرا) - كلمه (من خير)بيان (ما) است ، و مراد از (خير مطلق )، اطاعت است ، چه واجب و چه مستحب ، و كلمه هويا ضمير فصل است ، و يا تاءكيد ضمير در (تجدوه ) است . و معناى آيه اين است كه :هر اطاعتى كه به نفع خود از پيش بفرستيد - يعنى براى اينكه با آن زندگى آخرتىخود را تاءمين كنيد - نزد خدا آن را خواهيد ديد، يعنى در روز لقاء اللّه آن را بهتر از همهكارهاى نيك كه مى كرديد، و يا بهتر از هر چيزى كه در دنيا باقى مى گذاريد، و پراجرتر از آن خواهيد يافت . (و استغفروا اللّه ان اللّه غفور رحيم ) - سوره مورد بحث را با امر به استغفار ختمنمود، و در اينكه فرمود: (به درستى خدا غفور و رحيم است ) اشعارى به وعده مغفرت ورحمت هم دارد، و بعيد نيست مراد از (استغفار) انجام مطلق طاعات باشد، چون طاعاتوسائلى هستند كه با آن مغفرت خدا شامل حال آدمى مى شود، پس مى توان گفت : هر طاعتىاستغفار است . بحث روايتى (روايتى درباره تخفيف تهجّد شبانه ، قرائت قرآن ، تجارت ، قرض به خدا، و...) در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه در تفسير آيه(ان ربك يعلم انك تقوم ادنى من ثلثى الليل و نصفه و ثلثه ) فرمود:رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اينعمل را انجام داد، و مردم را به آن بشارت داد، ولى بر آنان دشوار آمد و (علم ان لنتحصوه ) ، و خداى تعالى دانست كه ضبط يك سوم و نصف و دو سوم براى مردم دشواراست ، يك مسلمان نيمه شب از خواب برمى خيزد، در حالى كه نمى داند (شب در اينفصل )، چه ساعتى نصف يا ثلثان مى شود، و چه بسا براى درك آن ساعتهاى معين تا بهصبح بيدار بماند. لذا خداى تعالى اين آيه رانازل كرد: (ان ربك يعلم انك تقوم ... علم ان لن تحصوه ) و فرمود: خدا مى داند كهشما نمى توانيد نصف و ثلث را به دست بياوريد. ولذا اين آيه شريفه آن حكم را نسخكرد، (فاقروا ما تيسر من القران ) و بدانيد كه هيچ پيغمبرى نيامده مگر اينكه نمازشب را در خلوت مى خواند، و هيچ پيغمبرى اين نماز شب را دراول شب بجا نمى آورد. مؤ لف : حاصل روايت اين است كه صدر سوره نماز شب را واجب كرده ، و ذيلش آن را نسخكرده . البته قريب به اين معنا از طرق اهل سنت هم از ابن عباس و غيره روايت شده كه ما دربيان سابقمان درباره نسخ صحبت كرديم . و در مجمع البيان است كه حاكم ابو القاسم ابراهيم حسكانى ، به سند خود از كلبى ازابى صالح از ابن عباس روايت كرده كه در مورد جمله (و طائفه من الذين معك ) گفتهاست . منظور على و ابوذر است . و در همان كتاب است كه در ذيل جمله (فاقروا ما تيسر من القران ) گفته : از حضرترضا از پدرش از جدش (عليهم السلام ) روايت شده كه فرمود:حداقل چيزى كه در قرائت قرآن براى شما ميسر است خشوع قلب و صفاى باطن است . و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم و طبرانى و ابن مردويه ، از ابن عباس ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت كرده اند كه درزيل (فاقروا ما تيسر من القران ) فرمود:حداقل صد آيه است . و در همان كتاب است كه ابن مردويه از عبد اللّه بن مسعود روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: هيچ كاسبى نيست كه طعامى را از جايىبه سوى شهرى از شهرهاى مسلمين وارد كند، و آن كالا را به نرخ روز در آن شهر بهفروش برساند، مگر آنكه نزد خدا منزلت شهيد را دارد، آنگاهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) اين آيه را تلاوت كردند: (و اخرون يضربونفى الارض يبتغون من فضل اللّه و اخرون يقاتلون فىسبيل الله ) . و در تفسير قمى به سند خود از زرعه از سماعه روايت كرده كه گفت : من از آن جناب(ظاهرا امام صادق (عليه السلام ) است ) از جمله (و اقرضوا اللّه قرضا حسنا) پرسيدم، فرمود: منظور غير زكات است . و در خصال از امير المؤ منين (عليه السلام ) آمده كه در حديث (اربعه مائه ) فرمود:بسيار استغفار كنيد تا رزق را جلب كرده باشيد، و تا مى توانيد امروزعمل خير انجام دهيد تا فردا آن را بيابيد. مؤ لف : ذيل اين حديث از جمله (و ما تقدموا لانفسكم من خير تجدوه عند اللّه هو خيرا و اعظماجرا) استفاده شده سوره مدثر مكى است و پنجاه و شش آيه دارد سوره مدثّر آيات 7-1
بسم اللّه االرحمن الرحيم يا ايها المدثر (1) قم فانذر (2) و ربك فكبر (3) و ثيابكفطهر (4) و الرجز فاهجر (5) و لا تمنن تستكثر (6) و لربك فاصبر (7)
|
ترجمه آيات به نام خداوندى كه در دنيا رحمتى عام براى همه و در آخرت رحمتى خاص براى مؤ منيندارد. هان اى روپوش به خود پى چيده (1). برخيز و انذار كن (2). و پروردگارت را تكبير گوى (3). و جامه ات را از هر آلودگى پاك بدار (4). و از پليديها دورى نما (5). و در برابر احسانت نه منت بگذار و نه آن را بسيار و بزرگ بدان (6). و به خاطر پروردگارت صبر كن (7). بيان آيات اين سوره مشتمل بر مطالب زير است : اول اينكهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را دستور مى دهد به اينكه مردم را انذار كند، واين دستور را با لحنى و در سياقى كرده كه از آن پيداست جزو دستورهاىاوائل بعثت است . دوم اينكه اشاره مى كند به عظمت شان قرآن وجلالت قدرش . سوم اينكه كسانى را كهمنكر قرآن شوند و نسبت سحر به آن دهند تهديد، و كسانى را كه از دعوت قرآن سربتابند مذمت كرده است . جمع بين روايات مختلف درباره زمان نزول سوره مباركه مدثّر و اين سوره از اولين سوره هاى نازل در اوائل بعثت و ظهور دعوت اسلامى است . حتىبعضى گفته اند اولين سوره اى است كه از قرآننازل شده . هر چند كه خود آياتش اين قول را تكذيب مى كند، چون مى رساندرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) قبل از اين سوره قرآن را بر مردم مى خوانده ، ومردم تكذيبش مى كردند و از آن اعراض مى نمودند و نسبت سحر به آن مى دادند. و به همين جهت بعضى از مفسرين متمايل به اينقول شده اند كه اولين آياتى كه از قرآن نازل شد، هفت آيه ازاول همين سوره بوده ، و لازمه اين قول آن است كه سوره مورد بحث يكبارهنازل نشده باشد. و اين قول هر چند از نظر متن آيات هفتگانه بعيد نيست ، ليكن سياقاول سوره علق آن را دفع مى كند، چون ظاهر آن اين است كه آياتاول سوره علق اولين آيات نازله از قرآن است . بعضى هم احتمال داده اند سوره مورد بحث اولين سوره اى باشد كه بعد از ماءمور شدن آنجناب به دعوت علنى نازل شده باشد، و سوره علق اولين سوره نازله از قرآن باشد،چون رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بعد از بعثت ونزول سوره علق مدتها دعوتش پنهانى بود، در نتيجه سوره مورد بحث به منزله آيه(فاصدع بما تومر و اعرض عن المشركين ) است ، كه دعوت علنى را اعلام مى كند، باهمين نكته بين سه دسته از روايات را جمع كرده :اول آنهايى كه مى گويد سوره مدثر اولين سوره قرآن است ، دوم آنهايى كه مى گويدسوره مدثر بعد از سوره علق نازل شده ، و سوم آنهايى كه مى گويد سورهمزمل و مدثر با هم نازل شده اند. ليكن اين قول قدمى ازاحتمال فراتر نگذاشته . و به هر حال آنچه يقينى و مسلم است اين است كه اين سوره دراوائل بعثت نازل شده و جزو اولين سوره هاى قرآنى است ، و آيات هفتگانه اى كه در اينفصل آورديم متضمن امر به انذار و ساير لوازم انذار است ، كه خداى تعالى به آنسفارش فرموده .
معناى خطاب (يا ايهّا المدثّر) كلمه (مدثر) - با تشديد دال و تشديد ثاء - دراصل (متدثر) بوده ، كه از مصدر تدثر مشتق شده ، و معنايش پيچيدن جامه و پتو و امثال آن به خود در هنگام خواب است ، و خطاب در اين جملهبه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، كه در چنين حالى بوده ، و لذا بههمان حالى كه داشته يعنى پتو به خود پيچيده مورد خطاب قرار گرفته ، تا ملاطفت رابرساند، نظير جمله (يا ايها المزمل ) كه اين انس و ملاطفت را مى رساند. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (تدثر) جامه نبوت به تن پوشيدن آن جناب است، نه جامه ظاهرى ، و در حقيقت در اين تعبير نبوت تشبيه به لباس شده ، كه صاحبش رامى آرايد و زينت مى دهد. بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن گوشه گيرى و غيبت آن جناب از انظار مردم است ، چوندر ايامى كه مورد اين خطاب قرار مى گرفت در غار حرا زندگى مى كرد. بعضى ديگرگفته اند: مراد از آن استراحت و فراغت است ، گويا به آن جناب خطاب فرموده : هان اىكسى كه فارغ و بى خيال استراحت كرده اى ! زمان فراغت و راحت تمام شد، و اينك زماندشواريهاى تكاليف و رنج هدايت مردم رسيده است . اينها كه ذكر شد وجوهى است كه هر چند در جاى خود درست و بىاشكال است ، اما آنچه از عبارت مورد بحث به ذهن مى آيد همان معناىاول است .
ظاهرا مراد تنها اين است كه آن جناب را امر به انذار كند، بدون اينكه نظرى داشته باشدبه اينكه چه كسى را انذار كند، پس در حقيقت معناى جمله اين است كه به وظيفه انذار قيامكن . ولى بعضى گفته اند: (اين دستور به كسانى كه بايد انذار شوند نيز ) نظردارد، چيزى كه هست مفعول جمله يعنى انذار شونده از كلام حذف شده ، و تقدير كلام (قمفانذر عشيرتك الاقربين ) است ، يعنى برخيز و خويشاوندان نزديكت را انذار كن ، چونانذار در ابتداى دعوت با همان نزديكان مناسبت دارد، همچنان كه در سوره شعراء همهمينطور آمده . بعضى ديگر گفته اند: انذار شونده كه مفعول جمله (فانذر) است و در كلام حذف شده، عموم مردم است ، چون در جاى ديگر فرموده : (و ما ارسلناك الا كافه للناس ) . در مقام مورد بحث تنها انذار را آورد، و تبشير را ذكر نكرد، و نفرمود: (قم فانذر و بشر،با اينكه تماميت دعوت هر دو را لازم دارد، و اين بدان جهت بود كه سوره مورد بحث از سورههاى ابتداى دعوت است ، و در ابتداى دعوت بيشتر انذار كاربرد دارد.
يعنى هم در باطن دل و مرحله اعتقاد، و هم در مرحلهعمل و هم به زبان پروردگار خود را به عظمت و كبريا منسوب كن ، و او را از اينكهمعادل و يا مافوقى داشته باشد منزه بدار، چون چيزى نيست كه شريك او و يا غالب براو و يا مانع سر راه او باشد، و نقصى عارض بر او نمى شود، و هيچ وصفى از اوصاف، او را تحديد نمى كند، معناى تكبير و فرق آن با تسبيح و لذا از ائمه معصومين (عليهم السلام ) وارد شده كه معناى تكبير (اللّه اكبر ) اين است كهخدا از اينكه در وصف بگنجد بزرگتر است ، پس خداى تعالى از هر وصفى كه ما با آنتوصيفش كنيم ، و حتى از خود اين وصف بزرگتر است ، و همين معنا با توحيد اسلامىمناسب است ، چون توحيدى كه اسلام پيشنهاد كرده از هر توحيد ديگرى كه در سايرشرايع دينى سراغ داريم بالاتر و مهم تر است . و اين معنايى كه ما براى تكبير ذكر كرديم فارق ميان دو كلمه تكبير و تسبيح (اللّه كبرو سبحان اللّه ) است ، سبحان اللّه منزه داشتن خدا از هر صفت عدمى است ، كه چون مرگ وعجز و جهل و غيره نقص شمرده شود، و اما اللّه كبر منزه دانستن خداى تعالى است از هروصفى كه ما برايش ذكر كنيم ، چه وجودى و چه عدمى ، و حتى منزه بودنش از اين تنزيهما، براى اينكه هر صفتى كه ما براى خدا ذكر كنيم ، محدود در چارچوبه خودش است ، وشامل مفاهيم ديگر نمى شود، و خداى تعالى اين چنين نيست ، چون به هيچ حدى محدود نمىگردد - دقت بفرماييد. بعضى از مفسرين گفته اند: منظور، امر به تكبير در نماز است و تعبير از خداى تعالى به (ربك ) خالى از اين اشعار نيست كه توحيد خداى تعالىدر آن روزها كه اوائل بعثت بوده ، اختصاص بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) داشته ، كسى غير آن جناب يكتاپرست نبوده است. در تفسير كشاف در معناى جمله فكبر گفته : حرف فاء بدين جهت بر سر كلمه آمده كهمعناى شرط در آن خوابيده بوده ، گويا فرموده : هر طور كه باشد پس تكبير او را تركمكن .
اقوال مختلف درباره مراد از تطهير جامه ها (و ثيابك فطهّر) بعضى از مفسرين گفته اند: اين عبارت كنايه است از اصلاحعمل . و سخن اين مفسر بى وجه نيست ، براى اينكهعمل آدمى به منزله جامه اى است براى جان آدمى كهحامل عقائد او است ، چون ظاهر، عنوان و معرف باطن است ، و در كلام عرب بسيار ديده مىشود كه از طهارت باطن و صلاح عمل به طهارت جامه كنايه مى آورند. بعضى گفته اند: اين تعبير كنايه است از تزكيه نفس ، و پاك نگه داشتن آن از لكه هاىگناهان و زشتى ها، بعضى ديگر گفته اند: مراد از پاك داشتن جامه كوتاه كردن آن است ،تا از نجاست (هاى روى زمين ) پاك بماند، چون وقتى دامن جامه بلند بود، به زمين مىسايد، و ايمن از آلوده شدن به نجاست نمى ماند. بعضى ديگر گفته اند: منظور از تطهير جامه ، پاك نگه داشتن همسران از كفر و معاصىاست ، چون قرآن كريم فرموده : (هن لباس لكم - آنها لباس شما هستند) . و بعضى گفته اند: منظور همان معناى ظاهرى كلام ، يعنى پاك كردن جامه از نجاساتبراى نماز است . و اگر اين معنا منظور باشد مناسب تر آن است كه بگوييم : منظور ازتكبير براى پروردگار هم همان تكبير نماز است ، و در نتيجه دو آيه مورد بحث در صددتشريع اصل نماز دوش به دوش و هم زمان با فرمان دعوت خواهد بود. ممكن است كسى ايراد كند - همچنان كه كرده اند - كهنزول اين آيات در زمانى اتفاق افتاده كه اصلا نماز واجب نشده بود؟ در پاسخ مىگوييم : هر چند تشريع نمازهاى واجب يوميه با اين خصوصياتى كه امروز دارد در شبمعراج اتفاق افتاده ، و جمعا ده ركعت يعنى پنج تا دو ركعت بوده ، و سپس هفت ركعت بر آنافزوده شده است ، الا اينكه اصل نماز از هماناوائل بعثت تشريع شده بود، به شهادت اينكه در سوره علق اولين سوره اى كهنازل شده و نيز در سوره مزمل در باره آن سخن رفته است . و علاوه بر آن ، روايات همبر اين معنا دلالت دارد. بعضى ديگر گفته اند: مراد از تطهير جامه ها تخلق به اخلاق حميده و ملكات فاضله است. و در معناى تطهير ثياب اقوالى ديگر هست كه ما ازنقل آنها اغماض كرديم ، چون مى توان آنها را به يكى از وجوهنقل شده ارجاع داد، و از همه آن وجوه بهتر وجهاول و پنجم است .
بعضى گفته اند: كلمه (رجز) - به ضمه راء و كسره آن و سكون جيم - به معناىعذاب است ، و مراد از (دورى كردن از عذاب ) دورى كردن از سبب آن يعنى گناهان وزشتى ها است . و معناى آيه اين است كه : (از گناهان و نافرمانيها دورى كن ). بعضىديگر گفته اند: كلمه (رجز) اسم است براى هر قبيح و هرعمل و اخلاقى كه طبع سليم آن را پليد بداند، و امر از دورى از رجز، امر به اجتناب ازخصوص اخلاق و عقيده اى است كه خدا را خوش نيايد، و يا امر به اجتناب از خصوص اخلاقزشت است . اين احتمال دوم بنابر آن وجهى است كه در باره آيه (و ثيابك فطهر)نقل كرده گفتيم : منظور ترك گناهان و زشتى ها است ، در نتيجه آيه گذشته در بارهعمل و آيه مورد بحث در باره اخلاق مى شود. بعضى هم گفته اند: كلمه (رجز) به معناى صنم است ، و آيه شريفه دستور مى دهدبه اينكه عبادت و پرستش بتها را ترك كند (و به آنها نزديك نشود).
آنچه از سياق بر مى آيد و با سياق هم تناسب دارد، اين است كه مراد از (منت گذارى )اين است كه شخص احسانگر آنقدر احسان خود را به رخ احسان شده بكشد كه نعمتش مكدرشود، و از نظر وى بيفتد كما اينكه فرموده : (و لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى ) ونيز فرموده : (يمنون عليك ان اسلموا) و مراد از (استكثار) اين است كه آدمى چيزى را كه مى دهد به چشمش زياد آيد، آيهشريفه مى فرمايد: وقتى صدقه اى مى دهى و يا كار نيكى مى كنى ، به رخ طرف مكش ،و كار نيكت در نظرت بزرگ نيايد، البته كلمه (استكثار) به معناى زياده طلبى همهست ، ولى در اينجا آن معنا منظور نيست . و معناى آيه مورد بحث اين است كه وقتى اين اوامر راامتثال كردى ، يعنى قوم خود را انذار و پروردگار خود را تكبير، و جامه ات را تطهيركردى ، و از پليديها دورى نمودى ، بر كسى منت مگذار، در حالى كه اطاعت خود را بزرگو بسيار ببينى ، و نسبت به آن عجب بورزى ، (براى اينكه تو بنده اى هستى كه از خودتمالك چيزى نيستى ، آنچه دارى خدا به تو داده ، و تو را بر آن توانا كرده ، و آنچه دارىمالكش خداى تعالى است ، و او خودش بر آنچه تو را بر آن قدرت داده قادر است ). چند وجه در معناى آيه : (و لا تمنن تستكثر) و (و لربّك فاصْبر) مفسرين در معنا و تفسير آيه وجوهى ديگر ذكر كرده اند كه با سياق آنطور كه بايدسازگار نيست ، مثلا گفته اند: معنايش اين است كه آنچه مى دهى به اين منظور مده كهبيشتر از آن را به تو بدهند. و يا گفته اند: نعمت نبوت و قرآنى را كه خدا به تو دادهبر مردم منت مگذار، تا با منت نهادن اجر بيشترى از آنان بگيرى . و يا گفته اند: ابلاغرسالت را بر امت خود منت منه . و يا گفته اند: بهخيال اينكه طاعاتت بسيار است و به اين بهانه ، در انجام وظيفه سست مشو. و يا گفته اند:وقتى به مردم چيزى عطا مى كنى نه بر آنان منت بگذار و نه عطيه خود را بسيار بدان .و يا گفته اند: وقتى عطايى مى كنى به خاطر پروردگارت بكن ، و صبر كن تا پاداشدهنده ات او باشد. و يا گفته اند: اين آيه از ربا خوارى نهى كرده ، مى فرمايد: اگر بهكسى قرضى مى دهى براى اين مده كه بيشتر از آن را مطالبه كنى .
يعنى به خاطر پروردگارت (صبر) كن ، و چون كلمه صبر مطلق آمده ،شامل همه اقسام آن يعنى صبر در هنگام مصيبت و صبر بر اطاعت و صبر بر ترك معصيت مىشود. و معناى آيه اين است كه : به خاطر پروردگارت در هنگام مصيبت و آزار مردمى كهتو انذارشان مى كنى ، و در برابر امتثال اين او امر، و در برابر اطاعت خدا و تركمعصيتش صبر كن . و اين معناى جامعى است براى مطالب متفرقه اى كه در تفسير آيه گفته اند،مثل اينكه بعضى گفته اند: اين جمله امر به خودفعل است و نظرى به متعلق آن ندارد، فقط مى خواهد بفرمايد صبر كن ، اما در برابر چهصبر كند ساكت است . و يا بعضى گفته اند: منظور صبر در برابر اذيت و آزار مشركيناست . و يا بعضى گفته اند: منظور صبر بر اداى فرائض است . و بعضى ديگر وجوهى ديگر ذكر كرده اند. بحث روايتى (رواياتى درباره نزول سوره مدثّر و بعضى آيات نخست آن ) در الدر المنثور است كه طيالسى ، عبد الرزاق ، احمد، عبد بن حميد، بخارى ، مسلم ، ترمذى، ابن الضريس ، ابن جرير، ابن منذر، ابن مردويه ، و ابن الانبارى در كتاب (مصاحف )از يحيى بن ابى كثير روايت كرده اند كه گفت : من از ابو سلمه بن عبد الرحمان از اولينسوره اى كه از قرآن نازل شده پرسيدم ، گفت سوره (يا ايها المدثر) است . گفتم :آخر مى گويند اولين سوره (اقرا باسم ربك الذى خلق ) بوده ؟ ابو سلمه گفت : خودمن از جابر بن عبد اللّه از اين معنا سؤ ال كردم ، همين را كه به شما گفتم پاسخ داد واضافه كرد: من به تو نمى گويم مگر همان را كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) براى ما فرمود. رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: من مجاور در غار حرا بودم ، همين كه اياماقامتم در حرا به پايان رسيد، صدايى شنيدم كه مرا مى خواند، سمت راست خود را نظركردم كسى را نيافتم ، سمت چپم را نظر كردم كسى را نيافتم ، پشت سرم را نظر كردمچيزى نديدم ، بالاى سرم را نظر كردم فرشته اى را كه قبلا در حرا نزدم آمده بود ديدم ،كه بين زمين و آسمان بر كرسى نشسته بود، از ديدنش دچار رعب شده به خانه برگشتم، و گفتم مرا بپيچيد، در اين هنگام اين آيات نازل شد: (يا ايها المدثر قم فانذر. .. والرجز فاهجر). مؤ لف : اين حديث معارض است با احاديث ديگر كه دلالت دارد بر اينكه اولين سوره ،سوره علق بوده ، بيان آيات (اقرء) هم مويد اين احاديث است ، علاوه بر اين جمله(فرشته اى را كه قبلا در حرا نزدم آمده بود ديدم )، در خود اين حديث اشعار دارد براينكه قبل از اين سوره هم وحى بر آن جناب نازل مى شده . و در همان كتاب است كه اين مردويه از ابو هريره روايت كرده كه گفت : بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عرضه داشتيم : وقتى مى خواهيمداخل در نماز شويم چه بگوييم ؟ در پاسخ اين سؤال خداى تعالى آيه (و ربك فكبر) را نازل كرد،رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) هم به ما دستور داد نماز را با تكبير افتتاحكنيم . مؤ لف : در اين روايت شبهه اى است ، براى اينكه ابو هريره از كسانى است كه مدتبسيارى بعد از هجرت مسلمان شد، و اين سورهقبل از هجرت و در اوائل بعثت نازل شده ، ابو هريره و بلكه همه صحابه آن روز كجابوده اند؟ و در خصال از امير المؤ منين (عليه السلام ) روايت كرده كه در حديث اربعه مائه (چار صدبند) فرمود: جمع كردن جامه ، طهارت آن است ، كه خداى تعالى مى فرمايد: (و ثيابكفطهر) يعنى دامن جامه ات را جمع كن . مؤ لف : و در اين معنا عده اى از اخبار در كافى و مجمع البيان از امام باقر و امام صادق وامام ابى الحسن (عليه السلام ) روايت شده . و در الدر المنثور است كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) و ابن مردويه از جابر روايتكرده اند كه گفت : از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شنيدم كه كلمه (رجز)در آيه (و الرجز فاهجر) را به ضمه راء مى خواند، و گفت منظور از رجز، بتها است . مؤ لف : اينكه فرموده : (منظور از رجز، بتها است كلام جابر و يا شخصى ديگر است ،كه در سلسله سند قرار داشته . و در تفسير قمى در ذيل آيه (و لا تمنن تستكثر) است كه در روايت ابى الجارود آمده كههيچ وقت چيزى عطا مكن كه چشم داشت بيشتر از آن را داشته باشى . آيات 31-8 سوره مدثّر
فاذا نقر فى الناقور (8) فذلك يومئذ يوم عسير (9) على الكافرين غير يسير (10) ذرنى ومن خلقت وحيدا (11) و جعلت له مالا ممدودا (12) و بنين شهودا (13) و مهدت له تمهيدا (14) ثم يطمعان ازيد (15) كلا انه كان لاياتنا عنيدا (16) سارهقه صعودا (17) انه فكر و قدر (18)فقتل كيف قدر (19) ثم قتل كيف قدر (20) ثم نظر (21) ثم عبس و بسر (22) ثم ادبر و استكبر (23)فقال ان هذا الا سحر يوثر (24) ان هذا الا قول البشر (25) ساصليه سقر (26) و ما ادرئك ماسقر27 لا تبقى و لا تذر (28) لواحه للبشر (29) عليها تسعه عشر (30) و ما جعلنا اصحابالنار الا ملئكه و ما جعلنا عدتهم الا فتنه للذين كفروا ليستيقن الذين اوتوا الكتاب ويزداد الذين امنوا ايمانا و لا يرتاب الذين اوتوا الكتاب و المومنون وليقول الذين فى قلوبهم مرض و الكافرون ما ذا اراد اللّه بهذا مثلا كذلكيضل اللّه من يشاء و يهدى من يشاء و ما يعلم جنود ربك الا هو و ما هى الا ذكرى للبشر (31)
|
ترجمه آيات وقتى فرمان كوبنده حق صادر مى شود (و در صور دميده مى شود و مردگان زنده مىگردند) (8). آن روز كه روز بازگشت خلائق به سوى خدا است روزى است سخت (9) و بر كافران روزى ناهموار است (10). مرابا آن كسى كه در خلقتش از كسى كمك نگرفتم واگذار (11). همان كسى كه براى او اموالى عريض و طويل قرار دادم (12). و فرزندانى كه همه برايش مانده اند (13). و همه وسائل را برايش فراهم و منظم كردم (14). و او تازه از من طمع دارد كه بيشترش دهم (15). ولى نه ، بيشتر كه نمى دهم هيچ ، بلكه به زودى از هر سو دچار گرفتاريش مى كنم ،چون او نسبت به آيات ما عناد ورزيد (16). به زودى او را مجبور مى كنم كه از قله زندگى بالا رود (سپس او را به زير مى افكنم )(17). (وقتى همفكرانش در باره قرآن از او داورى خواستند) فكرى كرد و اندازه اى گرفت (18). مرگ بر او باد با آن اندازه اى كه گرفت (19). و باز هم مرگ بر او باد با آن اندازه گيريش (20). آنگاه نظرى كرد (21). و سپس چهره در هم كشيد و رويى ترش نمود (22). پس پشت كرد و كبر ورزيد (23). و در آخر گفت اين قرآن نمى تواند چيزى به جز سحرهاى قديمى باشد (24). اين نيست مگر سخن بشر (25). و من به زودى او را به دوزخ در مى آورم (26). و تو چه مى دانى كه دوزخ چيست (27). نه چيزى باقى مى گذارد و نه فردى را از قلم مى اندازد (28). سياه كننده بشره پوست است (29). و نوزده فرشته بر آن موكل است (30). و خازنان آتش را جز ملائكه قرار نداده و عدد آنها را جز به منظور آزمايش كفار نياورديمتا كسانى كه اهل كتابند به يقين در آيند و آنها كه ايمان دارند با ايمان آوردناهل كتاب ايمانشان بيشتر شود و اهل كتاب و مؤ منين شكى برايشان باقى نماند، و كفار وبيماردلان بگويند منظور خدا از توصيف (عدد نوزده ) چيست . آرى خدا اين چنين گمراه مىكند هر كه را بخواهد و هدايت مى كند هر كه را بخواهد و عدد جنود پروردگار تو را كسىجز خود او نمى داند و اين جز براى تذكر بشر نيست (31). بيان آيات در اين آيات شريفه به طعنه زنندگان به قرآن كه آن را سحر مى خواندند و بعضى ازحقائق آن را استهزاء مى كردند، تهديد شديدى شده است .
كلمه (نقر) به معناى كوبيدن ، و كلمه (ناقور) به معناى هر چيزى است كه به آنمى كوبند تا صدا كند، و جمله (نقر در ناقور) نظير جمله (نفخ درصور) كنايه اززنده كردن مردگان در قيامت و احضار آنان براى حساب رسى است ، و جمله مورد بحثشرطى است ، و جزاى آن جمله (فذلك ...) است . تركيب نحوى آيه : (فذالك يومئذ يوم عسير على الكافرون غير يسير)
فذلك يومئذ يوم عسير على الكافرين غير يسير
|
اشاره (ذلك ) به زمان نقر در ناقور است ، و بعيد نيست كه مراد از كلمه (يومئذ)روزى باشد كه خلائق براى حساب و جزا به سوى خدا بر مى گردند. يا ممكن استمنظور روزى باشد كه به سوى خدا بر مى گردند، در نتيجه كلمه (يوم ) ظرف مىشود براى روزى كه در ناقور نقر مى شود. و بنا بر اين در آيه مورد بحث كلمه(روز) ظرف واقع شده براى (روز)، پس مى شود قطعه اى از زمان ظرف شودبراى قطعه اى ديگر، هم چنان كه سال را ظرف مى گيريم براى ماه ، و ماه را ظرف مىگيريم براى روز، و اين نوعى از عنايت است كه زمان را دو چيز مختلف مى گيرند، بهخاطر اختلافى كه در صفات و حوادث واقعه در آن دارند، آنگاه به اعتبار بعضى ازصفات ظرف مى شود براى خودش به اعتبار بعضى صفات ديگرش . و در صورتى كه كلمه (يومئذ) را قيد بگيريم براى كلمه (فذلك )، معناى آيهچنين مى شود: (پس زمان نقر ناقور كه در روز رجوع خلائق به خدا واقع مى شود،زمانى بس دشوار بر كافران است ) و اگر كلمه مذكور را قيد بگيريم براى كلمه(يوم )، معنا چنين مى شود: (زمان نقر ناقور زمانى بس دشوار بر كافران است ، درروزى كه خلائق به سوى خدا بر مى گردند). و در تفسير كشاف گفته : اگر بپرسى كلمه (اذا) با چه عاملى منصوب شده ، وچگونه ممكن است (يومئذ) ظرف شود براى (يوم عسير)؟، در پاسخ مى گويم :عامل نصب (اذا) چيزى است كه جزا بر آن دلالت مى كند، چون جمله مورد بحث به يكقضيه شرطيه منحل مى شود، و چنين معنا مى دهد: زمانى كه در ناقور كوبيده مى شود، امربر كافران سخت مى گردد. و همين جزاى (سخت مى گردد)عامل نصب در (اذا) است ، و اما علتى كه تجويز كرده كلمه (يومئذ) ظرف شود براى(يوم عسير) اين است كه باز جمله به جمله اى ديگرمنحل مى شود، و معناى آن اين است كه : وقوع اين وقت نقر در روز سخت است ، چون روز قيامتدر حينى مى آيد و واقع مى شود كه مشغول نقر در ناقورند. و نيز (در همان كتاب ) گفته : ممكن است كلمه (يومئذ) را در تقدير مرفوع بگيريم تابدل باشد از كلمه (ذلك ) و كلمه (يوم عسير) خبر آن باشد گويا فرموده : روزنقر، روزى است سخت . و جمله (غير يسير) صفت ديگرى است براى كلمه (يوم )، و عسر آن را تاءكيد نمودهمى فهماندد سختى آن روز از يك جهت و دو جهت نيست ، بلكه از هر جهت است .
اين جمله كلمه تهديد است ، و روايات بسيار زيادى وارد شده كه اين جمله تا تمام بيستآيه بعدش همه در باره وليد بن مغيره نازل شده ، كه داستانش در بحث روايتى آينده انشاء اللّه مى آيد. كلمه (وحيدا) حال از فاعل (خلقت ) است ، وحاصل معنايش اين است كه : مرا با آن كس كه خلقش كردم واگذار، با آن كس كه در حالىخلقش كردم كه احدى با من در خلقت وى شركت نداشت ، و بعد از خلقت به بهترين وجهىتدبيرش كردم ، مرا با او واگذار، و بين من و اوحائل مشو كه من او را كافى خواهم بود. احتمال هم دارد كلمه (وحيدا) حال از مفعول (ذرنى ) باشد. بعضى هم آن راحال از مفعول (خلقت ) كه حذف شده گرفته اند، و آنمفعول ضميرى است كه به موصول (من ) بر مى گردد، وحاصل معنا اين است كه : مرا با كسى كه خلقش كردم در حالى كه او تنها بود نه مالىداشت و نه فرزندانى واگذار. بعضى هم احتمال داده اند كلمه (وحيدا) اصلاحال نباشد، بلكه منصوب به فعل تقديرى (اذم - مذمت مى كنم ) باشد. ولى از همه اينوجوه بهتر همان وجه اول است .
يعنى من براى او مالى ممدود يعنى گسترده و يا ممدود به مدد نتايج و فايده قرار دادم .
يعنى برايش پسرانى قرار دادم حاضر كه آنها را پيش روى خود مى بيند كه مى خرامند واز آنان در رسيدن به هدفهاى خود كمك مى گيرد، اين جمله عطف است بر كلمه مالا.
كلمه (تمهيد) به معناى تهيه است ، كه به طور مجاز در مورد گستردگىمال و جاه و رو به راهى زندگى استعمال مى شود.
ثم يطمع ان ازيد كلا انه كان لاياتنا عنيدا
|
يعنى سپس همين شخص طمع دارد كه مال و فرزندانى را كه به او داده ام زيادتر كنم ، وزندگيش را بيش از پيش رو به راه سازم . كلمه (كلا) او را در اين طمع و توقع رد مى كند، و جمله (انه كان ) علت اين ردع رابيان نموده مى فهماند براى اين گفتيم (كلا) كه او به آيات ما عناد مى ورزد. كلمه(عنيد) به معناى معاندى است كه به عناد خود و آنچه دارد مباهات هم مى كند. بعضى گفته اند: وليد بن مغيره بعد از نزول اين آيات رفته رفتهمال و اولاد خود را از دست داد تا در آخر خودش هم هلاك شد.
كلمه (ارهاق ) كه مصدر (ارهق ) است به معناى فراگيرى به زور است و كلمهصعود به معناى گردنه صعب العبور كوه است . در اين جمله جزاى سوء و عذاب تلخى راكه وى به زودى مى چشد به گرفتار شدن در دره اى صعب العبور تشبيه شده . وصف حال وليد بن مغيره و تكذيب نمودن او، اخبار از درانداختنش به دوزخ
انه فكر و قدر فقتل كيف قدر ثم قتل كيف قدر
|
(تفكير) كه مصدر (فكر) است به معناى انديشيدن است ، و (تقدير) كه مصدرقدر است به معناى اندازه گيرى و سنجيدن است ، و (تقدير از روى تفكير) به معناىآن است كه چند معنا و چند وصف را در ذهن بچينى ، يعنى آنها را در ذهن جابجا كنى ، يكى رابگذارى و ديگرى را بردارى تا از رديف شدن آنها غرض مطلوب خود را نتيجه بگيرى ،وليد بن مغيره هم در اين انديشه بود كه چيزى بگويد كه با آن گفته ، دعوت اسلام راباطل كند، و مردم معاند مثل خودش آن گفته را بپسندند، پيش خود فكر كرد آيا بگويد اينقرآن شعر است ، يا بگويد كهانت و جادوگرى است ؟ آيا بگويد هذيان ناشى از جنوناست ، يا بگويد از اسطوره ها و افسانه هاى قديمى است ؟ بعد از آنكه همه فكرهايش راكرد اينطور اندازه گيرى كرد كه بگويد: قرآن سحرى از كلام بشر است ، چون بين زنو شوهر و پدر و فرزند جدايى مى اندازد. (فقتل كيف قدر) - اين جمله - به طورى كه از سياق بر مى آيد - نفرينى است براو، نظير جمله (قاتلهم اللّه نى يوفكون ) و جمله (ثمقتل كيف قدر) تكرار همان نفرين و تاءكيد آن است .
ثم نظر ثم عبس و بسر ثم ادبر و استكبرفقال ان هذا الا سحر يوثران هذا الا قول البشر
|
اين آيات حال وليد را كه بعد از تفكير و تقدير به خود گرفته بودممثل مى سازد، و با لطيف ترين و در عين حال رساترين تمثيلى مجسم مى كند، چون معناىاينكه فرموده (ثم نظر) به طورى كه از سياق استفاده مى شود - اين است كه : وىبعد از تفكير و تقدير مثل كسى نظر كرد كه مى خواهد درباره امرى كه از او نظريهخواسته باشند، نظريه بدهد. (ثم عبس و بسر) - فعل (عبس ) از ماده عبوس است كه به معناى تقطيب چهره است ،در مجمع البيان مى گويد: عبوس كردن چهره و تقطيب و تكليح آن در معنا نظير همند، وجامع همه ، ترش كردن رو، و گرفتگى صورت است درمقابل طلاقت و بشاشت كه به معناى گشاده رويى است . وفعل (بسر) از مصدر (بسور) است ، كه به معناى بى ميلى و كراهت نمايان از چهرهاست . پس معناى جمله اين است كه وليد بعد از نظر كردن ، چهره خود را گرفت و اظهاركراهت نمود. (ثم ادبر و استكبر) - (ادبار از هر چيزى ) به معناى اعراض از آن است ، واستكبار به معناى امتناع ورزيدن از در كبر و طغيان است ، و اين دو يعنى ادبار و استكبار ازاحوالات روحى و درونى است ، و اگر آن را فرع و نتيجهتمثيل بر نظر و عبوس و بسور كه از احوالات ظاهر و محسوس آدمى است گرفته ، از اينجهت است كه اثر ادبار و استكبار وليد در ظاهر حالش هم اثر گذاشته ، و آن اثر راقرآن كريم نقل كرده كه گفت : (ان هذا الا سحر...)، و به همين جهت اين جمله را با فاىتفريع و نتيجه گيرى عطف كرده ، فرمود: (ثم ادبر و استكبرفقال ان هذا...) وگرنه مى توانست اين را هم با كلمه (ثم ) عطف كند. (فقال ان هذا الا سحر يوثر) - يعنى در نتيجه ادبار و استكبار، باطن خود را اينطوراظهار كرد كه (ان هذا) نيست اين - يعنى قرآن - (الا سحر يوثر)، مگر سحرىكه از قديم روايت شده و هم اكنون نيز دانايان آن به نادانان تعليم مى دهند. (ان هذا الا قول البشر) - يعنى اين قرآن آنطور كه محمد (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) ادعا مى كند كلام خدا نيست ، بلكه كلام بشر است . بعضى گفته اند: اين آيه بهمنزله تاءكيد آيه قبلى است ، هر چند دو معناى مختلف دارند، ولى مقصود از هر دو اين استكه قرآن كلام خدا نيست و چون هر دو يك معنا را مى رساندند، جمله دوم را با و او به جملهاول عطف نكرد.
ساصليه سقر و ما ادريك ما سقر لا تبقى و لا تذر لواحه للبشر عليها تسعه عشر
|
يعنى به زودى او را داخل سقر مى كنم ، و (سقر) در عرف قرآن يكى از نامهاى جهنم ويا دركه اى از دركات آن است ، و جمله (ساصليه سقر) يا بيان (سارهقه صعودا)است ، و يا بدل از آن است و جمله و (ما ادريك ما سقر) به اين منظور آورده شده كهبفهماند سقر بسيار مهم و هراس آور است . مقصود از توصيف سقر به اينكه (لا تبقى و لا تذر...) و در جمله (لا تبقى و لا تذر) به خاطر اينكه نفى مطلق است ، و مقيد نكرده كه چه چيزىرا باقى نمى گذارد و رها نمى كند، اقتضا دارد كه مراد از آن را اين بگيريم كه سقر هيچچيزى از آنچه او به دست آورده باقى نمى گذارد و همه را مى سوزاند و احدى را هم ازآنهايى كه در آن مى افتند از قلم نينداخته همه راشامل مى شود، به خلاف آتش دنيا كه بسيار مى شود بعضى از چيرها كه در آن مى افتدنمى سوزاند، و اگر مثلا انسانى در آن بيفتد پوست ظاهرى و صفات جسميش را مىسوزاند، و به روح او و صفات روحيش نمى رسد اما سقر احدى از كسانى كه در آن مىافتند باقى نمى گذارد بلكه همه را فرا مى گيرد، زيرا خداوند فرموده : (تدعوا منادبر و تولى ) و وقتى آنها را فرا گرفت چيزى از روح و جسمشان را باقى نمىگذارد بلكه همه را مى سوزاند همچنان كه فرموده : (نار اللّه لموقده التى تطلع علىالافئده ). ممكن هم هست منظور اين باشد كه احدى را زنده نمى گذارد، و احدى را نمى ميراند، در اينصورت در معناى آيه زير خواهد بود كه مى فرمايد: (الذى يصلى النار الكبرى ثم لايموت فيها و لا يحيى ). بعضى هم گفته اند: معناى جمله (لا تبقى ) اين است كه سقر چيزى را كه در آن بيفتدباقى نمى گذارد، مگر آنكه هلاكش مى كند وقتى هلاك شد به حالت هلاكت هم رهايش نمىكند، بلكه دوباره زنده اش مى كند تا باز شكنجه شود. بعضى ديگر گفته اند: معناى (لا تبقى ) اين است كه براى آنان گوشتى باقى نمىگذارد و (و لا تذر) يعنى و استخوانى باقى نمى گذارد. و بعضى ديگر معانىديگرى ذكر كرده اند. ) لواحه للبشر) كلمه (لواحه ) از مصدر تلويح است كه به معناى دگرگون كردن رنگ چيزى بهسياهى است . و بعضى گفته اند به سرخى . و كلمه (بشر) جمع بشره است ، كه بهمعناى ظاهر پوست بدن است . مى فرمايد: يكى ديگر از خصوصيات سقر اين است كه رنگبشره بدنها را دگرگون مى سازد. مراد از نوزده نفر موكّلان بر جهنّم و ابنكه فرمود: (و جعلنا عدّتهم الّا فتنة ...)
يعنى بر آن - سقر - نوزده نفر موكلند، كه عهده دار عذاب دادن به مجرمينند. و هر چندمطلب را مبهم گذاشته و نفرموده كه از فرشتگانند و يا غير فرشته اند، ليكن از آياتقيامت و مخصوصا تصريح آيات بعدى استفاده مى شود كه از ملائكه اند. بعضى از مفسرين گفته اند: ظاهر اين عبارت آن است كه مميز (در اصطلاح نحو معدود هرعددى را مميز مى نامند) عدد (تسعه عشر) كلمه (ملكا) باشد، آنگاه گفته :دليل اين معنا همين است كه عربهاى فصيح از اين عبارت چنين فهميده اند، چون از ابن عباسروايت شده كه گفت : وقتى جمله (عليها تسعه عشر)نازل شد ابوجهل به قريش گفت مادرانتان به عزايتان بنشينند، مى شنوم پسر ابىكبشه (رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به شما خبر داده كه خازنان آتش نوزدهنفرند و شما كه جمعيت انبوهى هستيد آيا عاجزيد از اينكه هر ده نفرتان بر سر يكى از آنمردان موكل بر آتش بتازيد، در آن جمع ، ابو اسد بن اسيد بن كلده جمحى كه مردى سختدلاور بود گفت : من يك تنه حريف هفده نفر آنان هستم ، شما همگى كار دو نفر ديگر رابسازيد. خواننده عزيز توجه دارد كه مفسر نامبرده هيچ دليلى بر مدعاى خود نياورده ، علاوه براينكه حديث ، خازنان دوزخ را رجل (مرد) خوانده و كلمهرجل به هيچ وجه بر فرشته اطلاق نمى شود، مخصوصا در عرف مشركين كه بهنقل قرآن كريم در آيه (و جعلوا الملئكه الذين هم عباد الرحمن اناثا)، ملائكه را بهطور كلى از جنس زن مى دانستند.
و ما جعلنا اصحاب النار الا ملئكه ...
|
سياق آيه شهادت مى دهد بر اينكه مردم بعد از شنيدن آيه قبلى كه در باره عدد خازناندوزخ بود در باره خازنان بگو مگو كرده اند، در نتيجه اين آيهنازل شد. با اين استظهار روايات وارده در شاءننزول آيه تاءييد مى شود كه ان شاء اللّه در بحث روايتى آينده از نظر خواننده خواهدگذشت . (و ما جعلنا اصحاب النار الا ملئكه ) - مراد از (اصحاب النار) همان خازنانموكل بر دوزخند كه عهده دار شكنجه دادن به مجرمينند، و اين معنا هم از جمله (عليها تسعهعشر) استفاده مى شود و هم جمله (و ما جعلنا عدتهم الافتنه ...) به آن شهادت مى دهد.
|
|
|
|
|
|
|
|