بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 11, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

آنگاه با فهماندن اينكه وى چنين امتيازى دارد زمينه را آماده كرد براى اينكه وقتى با شاهروبرو مى شود از او درخواست كند كه او را امين براموال مملكت و خزينه هاى دولتى قرار دهد.
و از ظاهر اين آيه برمى آيد كه مقصود از ملك (پادشاه ) غير عزيز، همسر زليخا بوده كهدر جمله (و الفيا سيدها لدى الباب ) و جمله (وقال الذى اشتراه من مصر لامراته اكرمى مثواه ) سخن از او به ميان آمده .
اين نظريه ما بود درباره آيه مورد بحث و ليكن بعضى از مفسرين گفته اند كه : اينكلام و همچنين آيه بعد از آن تتمه گفتار همسر عزيز است كه با جمله (الان حصحص الحق) شروع شده بود، و ليكن بزودى اشكالى را كه بر آن وارد است ايراد خواهيم كردانشاء اللّه .


و ما ابرى ء نفسى ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربى ان ربى غفور رحيم


مفاد سخن يوسف (عليه السلام ) كه بعد از معلوم شدن بى گناهى اش گفت : (وماابرى نفسى انّ النّفس لاءمّارة بالسّوء...)
اين آيه تتمه گفتار يوسف (عليه السّلام ) است ، و آنرا بدين جهت اضافه كرد كه دركلام قبليش كه گفت : (من او را در غيابش خيانت نكردم ) بويى ازاستقلال و ادعاى حول و قوت مى آمد (يعنى اين من بودم كه دامن به چنين خيانتى نيالودم ) وچون آن جناب از انبياى مخلص و فرو رفته در توحيد و از كسانى بوده كه براى احدىجز خدا حول و قوتى قائل نبوده اند، لذا فورى و تا فوت نشده اضافه كرد كه آنچه منكردم و آن قدرتى كه از خود نشان دادم بحول و قوه خودم نبود، بلكه هرعمل صالح و هر صفت پسنديده كه دارم رحمتى است از ناحيه پروردگارم . و هيچ فرقىميان نفس خود با ساير نفوس كه بحسب طبع ، اماره بسوء ومايل به شهوات است نگذاشت ، بلكه گفت : من خود را تبرئه نمى كنم زيرا نفس ، بطوركلى آدمى را بسوى بدى ها و زشتيها وامى دارد مگر آنچه كه پروردگارم ترحم كند.
پس در حقيقت اين كلام يوسف نظير كلام شعيب است كه گفت : (ان اريد الا الاصلاح مااستطعت و ما توفيقى الا باللّه ).
پس اينكه گفت : (من نفس خود را تبرئه نمى كنم ) اشاره است به آن قسمت از كلامش كهگفت : (من او را در غيابش خيانت نكردم ) و منظور از آن اينست كه من اگر اين حرف را زدمبدين منظور نبود كه نفس خود را منزه و پاك جلوه دهم ، بلكه به اين منظور بود كه لطف ورحمت خداى را نسبت به خود حكايت كرده باشم ، آنگاه همين معنا راتعليل نموده فرمود: (زيرا نفس بسيار وادارنده به سوء و زشتى است ) و بالطبع ،انسان را بسوى مشتهياتش كه همان سيئات و گناهان بسيار و گوناگون است دعوت مىنمايد، پس اين خود از نادانى است كه انسان نفس را ازميل به شهوات و بديها تبرئه كند، و اگر انسان از دستورات و دعوت نفس ‍ بسوىزشتيها و شرور سرپيچى كند رحمت خدايى دستگيرش شده ، و او را از پليديها منصرف وبسوى عمل صالح موفق مى نمايد.
و از همينجا معلوم مى شود كه جمله (الا ما رحم ربى ) دو تا فايده در بردارد:
يكى اينكه اطلاق جمله (ان النفس لاماره بالسوء) را مقيد مى كند، و مى فهماند كه انجامكارهاى نيك هم كه گفتيم به توفيقى از ناحيه خداى سبحان است از كارهاى نفس مى باشد، و چنين نيست كه آدمى آنها را بطور اجبار و الجاء از ناحيه خداوند انجام دهد.
دوم اينكه اشاره مى كند كه اجتنابش از خيانت ، رحمتى از ناحيه پروردگارش بود. آنگاهرحمت خداى را هم تعليل نموده به اينكه : (ان ربى غفور رحيم - همانا پروردگارمبسيار بخشاينده و مهربان است ) و غفاريت خداى را هم بر رحمت او اضافه كرد، براىاينكه مغفرت ، نواقص و معايب را كه لازمه طبع بشرى است مستور مى كند، و رحمت نيكيها وصفات جميله را نمايان مى سازد.
آرى مغفرت خداى تعالى همچنانكه گناهان و آثار آن را محو مى كند، نقايص و آثار نقايصرا هم از بين مى برد، همچنانكه قرآن كريم فرمود: (فمن اضطر غير باغ و لا عاد فانربك غفور رحيم ) كه در اواخر جلد ششم اين كتاب در تفسير آن بيانى گذرانديم (كهحاصلش اين بود كه مغفرت در اينجا به محو نقيصه تعلق گرفته نه محو گناه ).
و از جمله اشارات لطيفى كه در كلام يوسف (عليه السّلام ) آمده يكى اين است كه از خداىتعالى تعبير كرده به (ربى - پروردگارم ) و اين تعبير را در سه جاى كلام خودتكرار نموده ، يكجا فرموده : (ان ربى بكيدهن عليم ) يكجا فرموده : (الا ما رحمربى ) در اينجا هم فرموده : (ان ربى غفور رحيم ) زيرا اين سه جمله اى كه كلمه(ربى ) در آنها بكار رفته هر كدام به نوعى متضمن انعامى از پروردگار يوسف نسبتبخصوص وى بوده ، و به همين جهت در ثناى بر او، او را بخودش نسبت داده و گفت :(پروردگار من ) تا مذهب خود را كه همان توحيد است تبليغ نموده بفهماند بر خلافمردم بت پرست آن روز، خداى تعالى را رب و معبود خود مى داند، و چون در جمله (و اناللّه لا يهدى كيد الخائنين ) چنين نسبتى نبود لذا بجاى كلمه (ربى ) كلمه (اللّه )را آورد.
سخن بعضى از مفسرين كه : (ذلك ليعلم ...) و (و ما ابرى نفسى ...)
و اما اينكه گفتيم بعضى از مفسرين دو آيه مورد بحث ، يعنى (ذلك ليعلم انى لم اخنه...)، را تتمه كلام همسر عزيز دانسته اند و وعده داديم كه بزودىاشكال آنرا ايراد كنيم اينك مى گوئيم : بنا به گفته ايشان معناى دو آيه مذكور چنين مىشود كه همسر عزيز بعد از آنكه به گناه خود اعتراف نموده به راستگويى يوسفگواهى داد و گفت : (ذلك ) اين اعترافم بر اينكه من او را مراوده كردم ، و اين شهادتمبر اينكه او از راستگويانست براى اين بود: (ليعلم ) تا يوسف وقتى اعتراف وشهادت مرا بشنود بداند كه من در غياب او به او خيانت نكردم ، بلكه اعتراف نمودم كهمساءله مراوده از ناحيه من بود، و او از راستگويانست و (ان اللّه لا يهدى كيد الخائنين )و خدا كيد خيانتكاران را هدايت نمى كند همچنانكه كيد مرا كه مراوده و به زندان افكندن اوبود هدايت نكرد، و سرانجام پس از چند سال زندانى شدن راستگويى و پاكدامنى او رابرملا، و خيانت مرا نزد پادشاه و درباريانش افشاء و مرا رسوا نمود، همچنانكه كيد سايرزنان اشراف را هم هدايت نكرد.
و من هرگز نفس خود را تبرئه نمى كنم ، زيرا اين من بودم كه او را بزندان افكندم تاشايد بدين وسيله او را مجبور كنم كه به خواسته من تن در دهد، آرى (ان النفس لامارهبالسوء الا ما رحم ربى ان ربى غفور رحيم ).
و اما وجه اشكال آن ، اين است كه : اين تفسير بسيار سخيف و نادرست است زيرا اولا اگركلام ، كلام همسر عزيز مى بود جا داشت كه در جمله (ذلك ليعلم انى لم اخنه بالغيب )بگويد: (و ليعلم انى لم اخنه بالغيب ) (به صيغه امر) زيرا اگر اين جمله عنوانشهادت و اعتراف زليخا باشد و به غير صورت امر گفته باشد معنايش اين مى شود:(ذلك ) يعنى اين اعتراف و شهادت من براى اين بود كه يوسف بداند من اعتراف نموده وبه پاكى او شهادت دادم ، پس بر خواننده پوشيده نيست كه اين كلام كلامى است خالى ازفايده .
بخلاف اينكه اگر مى گفت : (و ليعلم ) (به صيغه امر) يعنى بايد بداند كه من درغياب او به گناه خود اعتراف و به پاكى او شهادت دادم .
علاوه بر اين لازمه اين تفسير اين است كه معناى اعتراف و شهادتباطل شود، چون اعتراف و شهادت وقتى دليل بر واقع مى گردد، و طهارت واقعى يوسفرا مى رساند كه منظور از آن بيان حقيقت و اظهار حق باشد، نه اينكه يوسف بفهمد و ازرفتار او در غيابش ‍ خوشش آيد.
و اگر جمله مذكور عنوان شهادت و اعتراف نباشد بلكه عنوان اعمالى باشد كه همسرعزيز در طول مدت زندانى يوسف انجام داده ، و معنايش اين باشد كه من براى اين شهادتدادم و اعتراف كردم كه يوسف بداند در طول مدت زندانيش به او خيانت نكردم ، در اينصورت كلامى خواهد بود هم دروغ محض و هم بى ربط، زيرا او در اين مدت به وى خيانتكرده بود، چه خيانتى بالاتر از اين كه نقشه چينى كرد تا او را بدون هيچ گناهى بهزندان افكند علاوه بر اينكه شهادت و اعترافش به هيچ وجهى از وجوه دلالتى بر خيانتنكردنش ندارد، همچنانكه از نظر خواننده نيز پوشيده نيست .
ثانيا اگر آيه مورد بحث كلام همسر عزيز بود معنا نداشت به يوسف ياد دهد كه خدا كيدخائنان را رهبرى نمى كند، با اينكه يوسف اين معنا را در روزاول كه وى بناى مراوده را با او گذاشت خاطرنشانش كرده و گفته بود: (انه لا يفلحالظالمون ).
ثالثا در اين صورت جمله (و ما ابرى ء نفسى - من نفس خود را تبرئه نمى كنم -چون من او را با نقشه ها و كيد خودم به زندان افكندم ) - با جمله (لم اخنه بالغيب )منافات دارد، و اين نيز بر خواننده پوشيده نيست .
آيه (ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربى ان ربى غفور رحيم ) از آنجايى كهمشتمل بر معارف جليله اى از توحيد است احتمال نمى رود كلام زنى بت پرست ومالامال از هوى و هوس بوده باشد.
بعضى ديگر از مفسرين وجه ديگرى در معناى دو آيه مورد بحث گفته اند و آن اينكهضمير در (ليعلم ) و در (لم اخنه )، به عزيز كه همسر زليخا است برمى گردد،گويا زليخا پس از اعتراف خود و شهادتش به پاكى يوسف گفته است : اينها كه گفتمبراى اين بود كه همسرم بداند من در غياب او در خلوتهايى كه با يوسف داشتم خيانتىبه او نكردم ، و خلاصه عمل منافى با عفتى از من سر نزد، و تمامى ماجرا اين بود كه منبا يوسف معاشقه كردم او هم عصمت خود را حفظ كرد و از نزديكى با من امتناع ورزيد، و درنتيجه عرض و ناموس شوهر من محفوظ ماند، و من اگر يوسف را از گناه تبرئه كردم براىاين بود كه اين محفوظ ماندن ناموس من از ناحيه او بود نه از ناحيه من ، و من نفس خود راتبرئه نمى كنم زيرا نفس آدمى اماره به زشتيها است مگر آنكه پروردگار من رحم كند.
اشكال اين وجه هم اين است كه اگر كلام مورد بحث گفتار همسر عزيز بود، و منظور اينبود كه دل شوهرش را بدست آورد، و هر سوء ظن و ترديدى را ازدل او پاك سازد، با گفتن اين حرف نتيجه به عكس مى گرفت ، زيرا جمله (الان حصحصالحق انا راودته عن نفسه و انه لمن الصادقين ) در افاده اينكه او به يوسف عشق مىورزيده يقين آور است ، و ليكن گفتن اينكه يوسف امتناع ورزيد يقين آور نيست زيرا همسرشممكن است پيش خود خيال كند كه او اين حرف را براى دلخوشى من مى زند، و مى خواهد سوءظن مرا از بين ببرد، و حاصل آنكه اعتراف و شهادت اگر از همسر عزيز مى بود غرضشرفع سوء ظن شوهر بود، در صورتى كه نه تنها سوء ظن او را رفع نمى كند بلكه اورا دل چركين تر هم مى سازد.
بعلاوه ، بنابراين معناى جمله (و ما ابرى ء نفسى ...)، تكرار همان جمله (انا راودتهعن نفسه ) مى شود، و حال آنكه در ظاهر سياق خلاف آن استفاده مى شود. همه اينهاصرفنظر از اشكالاتى بود كه بر وجه قبلى وارد مى شد، زيرا همه آنها بر اين وجهنيزوارد است .


و قال الملك ائتونى به استخلصه لنفسى فلما كلمهقال انك اليوم لدينا مكين امين


معنى جمله (استخلصه لنفسى ) اين است كه : من او را از مقربان خود قرار مى دهم ، وكلمه (مكين ) به معناى صاحب مقام و منزلت است ، و در جمله (فلما كلمه ) حذف واضمار بكار رفته و تقديرش اين است كه وقتى يوسف را نزد شاه آوردند و او با وىگفتگو كرد گفت : تو ديگر از امروز نزد ما داراى مقام و منزلتى هستى . و اينكه حكم خودرا مقيد به امروز كرد براى اشاره به علّت حكم بود، و معنايش اين است كه تو از امروزكه من به مكارم اخلاق و اجتناب از زشتى و فحشاء و خيانت و ظلم ، و صبرت بر هر مكروهپى بردم ، و فهميدم يگانه مردى هستى كه بخاطر حفظ طهارت و پاكى نفست حاضرشدى خوار و ذليل شوى ، و مردى هستى كه خداوند به تاييدات غيبى خود اختصاصت داده ،و علم به تاءويل احاديث و راى صائب و حزم و حكمت وعقل را به تو ارزانى داشته ، داراى مقام و منزلت هستى ، و ما تو را امين خود مى دانيم : واز اينكه بطور مطلق گفت : (مكين امين ) فهمانيد كه اين مكانت و امانت تو عمومى است ، وخلاصه حكمى كه كرديم هيچ قيد و شرطى ندارد.
و معناى آيه اين است كه پادشاه گفت : يوسف را نزد من آريد تا خاص و خالص براى خودمقرارش دهم ، و چون او را آوردند، و شاه با او تكلم كرد گفت : تو امروز با آن كمالاتىكه ما در تو ديديم داراى مكانتى مطلق و امانتى بدون قيد و شرط هستى ، و در آنچهبخواهى آزاد و بر جميع شؤ ون مملكت امينى . و اين در حقيقت حكم و فرمان وزارت و صدارتيوسف بود.


قال اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم


بعد از آنكه شاه فرمان مكانت و امانت يوسف را بطور مطلق صادر كرد، يوسف از او درخواست نمود كه او را به وزارت ماليه و خزانه دارى منصوب كند، و امور مالى كشور وخزانه هاى زمين را كه مراد از آن همان سرزمين مصر بوده باشد به وىمحول نمايد.
و اگر اين درخواست را كرد به اين منظور بود كه امور مالى كشور و ارزاق را بهمباشرت خود اداره كند، و ارزاق را جمع آورى نموده براى سالهاى بعد كه قهرا سالهاىقحطى خواهد بود و مردم دچار گرانى و گرسنگى خواهند شد ذخيره نمايد، وخودش بادست خويش آن ذخيره ها را در ميان مردم تقسيم كند، و به هر يك آن مقدارى كه استحقاق داردبدهد، و از حيف و ميل جلوگيرى نمايد.
و خود درخواست خويش را چنين تعليل كرد كه من حفيظ و عليم هستم ، زيرا اين دو صفت ازصفاتيست كه متصدى آن مقامى كه وى درخواستش را كرده بود لازم دارد، و بدون آن دو نمىتواند چنان مقامى را تصدى كند، و از سياق آيات مورد بحث و آيات بعدش ‍ برمى آيد كهپيشنهاد پذيرفته شد، و دست بكار آنچه مى خواست گرديد.
عزت يافتن يوسف (عليه السلام ) به رحمت الهى ، بعد از آنكه براى ذلت اواسبابچينى كردند


و كذلك مكنا ليوسف فى الارض يتبوء منها حيث يشاء نصيب برحمتنا من نشاء و لا نضيع اجرالمحسنين


كلمه (تمكين ) به معناى قدرت دادن ، و كلمه (تبوء) به معناى جاى گرفتن است ، وكلمه (كذلك ) اشاره است به داستانى كه تا رسيدن يوسف به مقام عزيزى مصر بيانكرد، و آن عبارت بود از زندانى شدنش كه با وجود اينكه غرض همسر عزيز از آن ،تحقير و ذليل كردن يوسف بود مع ذلك خداوند همان را وسيله عزّتش قرار داد، و سايرامور زندگيش نيز بهمين منوال جريان داشت ، پدرش او را احترام كرد و برادران بر وىحسد برده در چاهش انداختند، و به بازرگانان فروختند تا بدين وسيله آن احترام رامبدّل به ذلت كنند، خداى سبحان هم همين مكر و حيله آنان را وسيله عزّت او در خانه عزيزمصر قرار داد، زنان مصر مخصوصا همسر عزيز با وى خدعه كردند، و بناى مراوده راگذاشتند تا او را به منجلاب فسق و فجور بكشانند، خداوند همين توطئه را وسيله بروزو ظهور عصمت و پاكى او قرار داد، و در آخر هم زندان را كه وسيله خوارى او بود باعثعزّتش قرار داد.
و خداوند متعال بهمين داستان زندانى شدن و محروميت يوسف (عليه السلام ) از اختلاط وآميزش آزادانه با مردم اشاره نموده و فرموده (و كذلك مكنا ليوسف فى الارض يتبوء منهاحيث يشاء) يعنى ما اين چنين زحمت زندان را كه از او سلب آزادى اراده كرده بود برداشتيم، و در نتيجه صاحب مشيتى مطلق و اراده اى نافذ گرديد، كه مى توانست در هر بقعه اى وقطعه اى از زمين كه بخواهد منزل بگزيند، پس اين جمله به وجهى محاذى جمله (و كذلكمكنا ليوسف فى الارض و لنعلمه من تاءويل الاحاديث و اللّه غالب على امره ) كه قبلادرباره وارد شدن يوسف به خانه عزيز فرموده بود قرار گرفته است .
و با اين مقايسه اين معنا روشن مى گردد كه جمله (نصيب برحمتنا من نشاء) در اينجا بهمعناى جمله (و اللّه غالب على امره ) در آنجا است ، و معلوم مى شود كه مراد اين است كهخداى سبحان وقتى بخواهد رحمت خود را به شخصى برساند، كسى در خواستن اومعارضه ندارد و هيچ مانعى نمى تواند او را از بكار بردن اراده و خواستش جلوگيرى كند.
و اگر سببى از اسباب ، مى توانست كه مشيت خدا را در مورد احدىباطل سازد هر آينه درباره يوسف اين كار را مى كرد، زيرا در خصوص او تمامى اسباب ،آن هم سببهايى كه هر كدام جداگانه در ذليل كردن وى كافى بود دست بدست هم دادند، ومع ذلك نتوانستند او را ذليل كنند، بلكه بر خلاف جريان اسباب ، خداوند او را بلند وعزيز كرد، آرى (حكم تنها از آن خداست ).
و اينكه فرموده (و لا نضيع اجر المحسنين ) اشاره است به اينكه اين تمكين اجرى بودهكه خداوند به يوسف داد، و وعده جميلى است كه به هر نيكوكارى مى دهد، تا بدانند اواجرشان را ضايع نمى كند.


و لاجر الاخرة خير للذين آمنوا و كانوا يتقون


يعنى اجر آخرت براى اولياى از بندگان اوست . پس در حقيقت اين جمله وعده جميلى است كهخداوند به خصوص اولياى خود كه يوسف يكى از ايشان است مى دهد.
دليل بر اينكه اين جمله وعده به عموم مؤ منين نيست جمله حاليه (و كانوا يتقون ) استكه دلالت دارد بر اينكه ايمان ايشان كه همان حقيقت ايمان است لا محاله مسبوق به تقواىاستمرارى ايشان بوده آنهم تقواى حقيقى ، و (معلوم است كه ) چنين تقوايى بدون ايمانتحقق نمى يابد، پس ايمان بعدى ، ايمان بعد از ايمان و تقواست ، و چنين ايمانى هماناجراى ولايت اللّه است كه درباره اش فرموده : (الا ان اولياء اللّه لا خوف عليهم و لا هميحزنون الذين آمنوا و كانوا يتقون لهم البشرى فى الحيوه الدنيا و فى الاخرة ).
بحث روايتى (رواياتى در ذيل آيات مربوط به رؤ ياى ملك مصر و تعبير آن بهوسيلهيوسف و اثبات بى گناهى آن حضرت و عزت يافتن او)
در تفسير قمى آمده كه : پادشاه ، خوابى ديد و به وزراى خود چنيننقل كرد كه : من در خواب ديدم هفت گاو چاق را كه هفت گاو لاغر آنها را مى خوردند، و نيزهفت سنبله سبز و سنبله هاى خشك ديگرى ديدم - امام صادق (عليه السّلام ) جمله سبعسنبلات را سبع سنابل قرائت نمودند. - آنگاه به وزراى خود گفت كه : اى بزرگانمملكت ! اگر از تعبير خواب سررشته داريد مرا در رويايم نظر دهيد، ليكن كسى معنا وتاءويل روياى او را ندانست .
(و قال الذى نجا منهما و ادكر بعد امه ) يكى از دو تن يار زندانى يوسف كه نجاتيافته بود و آن روز بالاى سر پادشاه ايستاده بود بعد از مدتى بياد روياى خود افتادكه در زندان ديده بود و گفت (انا انبئكم بتاءويله فارسلون ) من شما را از تعبير اينخواب خبر مى دهم اينك مرا بفرستيد، (او را مرخص كردند تا) به نزد يوسف آمد و گفت :(ايها الصديق افتنا فى سبع بقرات سمان ياكلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر واخر يابسات ) يوسف در پاسخش گفت : (تزرعون سبع سنين دابا فما حصدتم فذروهفى سنبله الا قليلا مما تاكلون ) يعنى هفت سال پى در پى بكاريد و آنچه درو كرديددر خوشه بگذاريد و مصرف نكنيد مگر اندكى كه مى خوريد خرمن كرده مى كوبيد، چوناگر همه را بكوبيد، تا هفت سال نمى ماند، بخلاف اينكه در سنبله بماند كه در اين مدتآفتى نمى بيند، آنگاه هفت سال ديگر بعد از آن مى رسد كه سالهاى سختى خواهد بود، ودر آن مدت آنچه كه براى ايشان در سالهاى گذشته ذخيره كرده ايد به مصرف مىرسانيد، امام صادق (عليه السّلام ) فرموده : آيه به جاى (ما قدمتم ) به صورت (ماقربتم ) نازل شده بود، سپس بعد از آن چندسال ، سالى فرا مى رسد كه مردم در آن يارى مى شوند، و در آن باران بر آنان مىبارد.
امام (عليه السّلام ) فرمود: مردى نزد على اميرالمومنين (عليه السّلام ) كلمه (يعصرون) را به بناى معلوم و مبنى بر فاعل قرائت كرد، حضرت فرمود: واى بر تو چه چيز رامى فشرند، آب انگور را براى شراب ؟ مرد عرض كرد: يا امير المومنين پس چگونه قرائتكنم ؟ فرمود: آيه بصورت (يعصرون ) به بناىمجهول و مبنى بر مفعول نازل شده ، و معنايش اين است كه در آنسال و بعد از سالهاى قحطى باران داده مى شوند، بهدليل اينكه در جاى ديگر قرآن فرموده : (و انزلنا من المعصرات ماء ثجاجا).
فرستاده يوسف نزد پادشاه برگشته پيغام و دستورالعمل را براى او باز گفت ، پادشاه گفت او را نزد من آريد، فرستاده اش نزد يوسف آمدهاز او خواست كه به دربار مصر بيايد، (يوسف ) گفت بسوى صاحبت برگرد و از اوبپرس داستان زنانى كه دستهاى خود را پاره كردند چه بود؟ كه همانا پروردگار منبه كيد ايشان عالم است .
پادشاه ، زنان نامبرده را در يكجا جمع كرده پرسيد جريان شما در آن روزها كه با يوسفو بر خلاف ميل او مراوده مى كرديد چگونه بود؟ گفتند خدا منزه است كه ما كمترين عيب وعمل زشتى از او نديديم . همسر عزيز گفت : الان حق روشن و برملا گرديد، آرى من با او وبرخلاف ميل او مراوده داشتم ، و او از راستگويان است ، و اين را بدان جهت گفتم كه اوبداند من در غيابش خيانتش نكردم ، و اينكه خدا كيد خيانتكاران را هدايت نمى كند - و معناىاين جمله از كلمات زليخا اين است كه اين اعتراف را بدان سبب كردم تا يوسف بداند اينبار مانند سابق بر عليه او دروغ نگفتم -، سپس اضافه كرد: من نفس خود را تبرئهنمى كنم زيرا نفس وادارنده به زشتيهاست ، مگر آنكه پروردگارم رحم كند.
آنگاه پادشاه گفت : او را نزد من آريد تا او را از نزديكان خود قرار دهم ، پس وقتى نگاهشبه يوسف افتاد گفت : تو امروز نزد ما داراى مكانت و منزلتى ، و نزد ما امين مى باشى ،هر حاجتى دارى بگو. يوسف گفت : مرا بر خزانه هاى زمين بگمار كه من نگهبان و دانايم ،يعنى مرا بر كندوها و انبارهاى آذوقه بگمار. او هم يوسف را مصدر آن كار كرد، و همين استمقصود از اينكه فرمود: (و كذلك مكنا ليوسف فى الارض يتبوء منها حيث يشاء).
مؤ لف : اينكه صاحب تفسير قمى گفتند كه امام صادق (سبعسنابل ) قرائت كرده منافى با روايت عياشى است كه از ابن ابى يعفور از آنجنابنقل كرده كه سبع سنبلات ، قرائت كرده اند البته اين به نقلى است كه تفسير برهان ازعياشى كرده ، و گرنه در نسخه چاپى خود عياشى نيز سبعسنابل آمده .
و اينكه گفت امام فرمود: آيه بصورت (ما قربتم )نازل شده مقصود اين است كه (ما قدمتم ) بحسبتنزيل به معناى تقريب است ، و اينكه فرمود: آيه بصورت (و فيه يعصرون )، بهبناى مجهول و مبنى بر مفعول نازل شده و معنايش اين است كه مردم در آنسال باران داده مى شوند، دلالت دارد بر اينكه آن جناب كلمه (يغاث ) را از ماده غوثبه معناى يارى گرفته نه از ماده غيث كه به معناى باران است ، و اين معنا را عياشى نيزدر تفسير خود از على ابن معمر از پدرش از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده است واينكه فرمود: معناى اين جمله از كلمات زليخا اين است كه اين اعتراف را بدان سبب كردم ...ظاهر اين است كه امام (عليه السّلام ) جمله (ذلك ليعلم انى لم اخنه بالغيب ... ان ربىغفور رحيم ) را از كلام همسر عزيز دانسته . و خواننده محترم بيانى را كه در اين خصوصگذرانديم بخاطر دارد.
دو روايت نبوى درباره يوسف (ع ) از طرقاهل سنت واشكال آندو
و در الدّرالمنثور است كه فاريابى و ابن جرير و ابن ابى حاتم و طبرانى و ابن مردويهبه چند طريق از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: من از صبر و بزرگوارى برادرميوسف در عجبم ، خدا او را بيامرزد، براى اينكه فرستادند نزد او تا درباره خوابپادشاه نظر دهد (و او هم بدون هيچ قيد و شرطى نظر داد) وحال آنكه اگر من جاى او بودم نظر نمى دادم مگر بشرطى كه مرا از زندان بيرونبياورند، و نيز از صبر و بزرگوارى او در عجبم از آنكه از ناحيه پادشاه آمدند تا اززندان بيرونش كنند باز هم بيرون نرفت تا آنكه بى گناهى خود را اثبات كرد، وحال آنكه اگر من بودم بى درنگ بسوى در زندان مى دويدم ، ولى او مى خواست بىگناهى خود را اثبات كند خدايش بيامرزد.
مؤ لف : اين معنا بطريق ديگرى نيز روايت شده ، و از طرقاهل بيت (عليهم السلام ) هم روايتى آمده كه عياشى آنرا در تفسير خود از ابان از محمد بنمسلم از يكى از دو امام - امام باقر و يا امام صادق (عليه السّلام )نقل كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود اگر من جاى يوسفبودم در آن موقع كه فرستاده پادشاه نزدش آمد تا خواب وى را تعبير كند تعبير نمىكردم مگر بشرطى كه مرا از زندان خلاص كند و من از صبر يوسف در برابر كيد همسرپادشاه در عجبم كه تا چه اندازه صبر كرد تا سرانجام خداوند بى گناهيش را ظاهرساخت .
مؤ لف : اين روايت نبوى - كه هم بطرق اهل سنت و هم بطرقاهل بيت (عليهم السلام ) نقل شده - خالى از اشكال نيست ، زيرا در آن يكى از دو محذور هست، يا طعن و عيبجويى از يوسف و يا طعن بر خودرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ).
طعن بر يوسف به اينكه بگوييم در توسل و چاره جويى براى نجات از زندان ، تدبيرخوبى بكار نبرده ، و حال آنكه بهترين تدبير همان تدبيرى بود كه او بكار برد، چونآن جناب هدفش صرف بيرون آمدن از زندان نبود، زيرا همسر عزيز و همچنين زنان اشرافمصر از خدا مى خواستند او نسبت به خواست و هواىدل آنان موافقت كند، و ايشان بى درنگ آزادش سازند، و اصلا اگر موافقت مى كرد بهزندان نمى افتاد، به زندانش انداختند تا مجبور به موافقتش كنند، و او در چنين محيطى ازخدا خواست تا به زندان بيفتد و گفت : (رب السجن احب الى مما يدعوننى اليه ) بلكهخواست او اين بود كه اگر بيرون مى آيد در جو و محيطى قرار گيرد كه ديگر آنپيشنهادهاى نامشروع به او نشود و نيز محيط بر بى گناهى او در زندانى شدنش واقفگردد، و در درجه سوم وقتى بيرون مى آيد باز بصورت يك غلام درنيايد، بلكه دررتبه اى قرار گيرد كه لايق شانش باشد.
و لذا نخست در همان زندان به دنبال روياى پادشاه وظيفه اى را كه يك نفر زمامدار نسبتبه ارزاق رعيت و حفظ و نگهدارى آن دارد بيان نمود، و بدين وسيله زمينه اى فراهم كردكه شاه بگويد (ائتونى به - او را نزد من آريد) و در درجه دوم وقتى آمدند و گفتندكه برخيز تا از زندان بيرون و به نزد پادشاه رويم ، امتناع ورزيد، و بيرون آمدن خودرا مشروط بر اين كرد كه شاه ميان او و زنان اشرافى مصر بهعدل و داد حكم كند، و با اين عمل زمينه اى چيد كه نتيجه اش آن شد كه شاه بگويد:(ائتونى به استخلصه لنفسى - او را نزد من آريد تا از مقربان خود قرارش دهم )حال آيا چنين تدبيرى قابل طعن است ؟ و يا آنكه بهترين تدبيرى است كه براى رسيدنبه عزّت ، و نجات از بردگى و رسيدن به مقام عزيزى مصر و گسترش دادنعدل و احسان در زمين ممكن است تصوّر شود؟ قطعا بهترين تدبير است كه علاوه بر آنآثار، اين نتيجه را هم داشت كه پادشاه وكرسى نشينان او درخلال اين آمد و شدها، به صبر و عزم آهنين و تحمّل طاقت فرساى او در راه حق و نيز بهعلم فراوان و حكم قاطع و محكم وى پى بردند.
و اما طعن بر رسول خدا به اينكه بگوييم آن جناب فرموده باشد اگر من جاى يوسفبودم بقدر او صبر نمى كردم . با اينكه گفتيم در اين صبر وحق با يوسف بود، و آيانسبت دادن چنين كلامى به آن جناب معنايش اعتراف به اين نيست كه يكى از خصوصياتپيغمبر اكرم اين است كه نمى توانست در مواردى كه صبر واجب و لازم است صبر كند؟! چرامعنايش همين است و حاشا بر آن جناب كه مردم را به چنين صبرى توصيه كند و خودش ازانجام آن عاجز باشد، و چگونه عاجز بود و حال آنكهقبل از هجرتش و همچنين بعد از آن در راه خدا و در برابر اذيت ها و شكنجه هاى مردم آنچنانصبر كرد كه خداى تعالى به مثل آيه (و انك لعلى خلق عظيم ) ثنا خوانيش كرد.
رواياتى در ذيل (ذلك ليعلم انى لم اخنه بالغيب )
و نيز در الدّرالمنثور است كه حاكم در تاريخ خود و ابن مردويه و ديلمى از انس روايتكرده اند كه گفت : رسول خدا آيه (ذلك ليعلم انى لم اخنه بالغيب ) را قرائت كرده وفرمودند: وقتى يوسف اين حرف را زد جبرئيل به او گفت : اى يوسف يادت مى آيد كه تونيز قصد زليخا را كردى ؟ يوسف گفت : (و ما ابرى ء نفسى ).
مؤ لف : اين معنا در روايات متعددى قريب بهمنقل شده ، از آن جمله روايت ابن عباس است كه وقتى يوسف اين حرف را زدجبرئيل به او طعنه زد و گفت : (آرى خيانت نكردى حتى آن موقعى كه قصد اورا كردى) و روايت حكيم بن جابر است كه دارد: جبرئيل گفت : (آرى خيانت نكردى حتى آن موقعىكه بند شلوار را باز كردى )، و همچنين نظير آن ، روايات ديگرى از مجاهد و قتاده وعكرمه و ضحاك و ابن زيد و سدى و حسن و ابن جريح و ابى صالح و غير ايشان آمده .
و ما در بيان سابق گذرانديم كه اين روايات از روايات جعلى است كه مخالف با صريحقرآن است ، آرى حاشا بر مقام يوسف صديق اينكه در گفتار (لم اخنه بالغيب ) دروغگفته و آنگاه بعد از طعنه جبرئيل دروغ خود را اصلاح كرده باشد.
زمخشرى در كشاف گفته : هرزه سرايان رواياتى جعلى بهم بافته و چنين پنداشته اندكه وقتى يوسف گفت : (لم اخنه بالغيب ) جبرئيل گفت : (آرى و نه آنوقت كه قصد اوكردى ) و خود زليخا گفت : آرى و نه آن موقع كه بند زير جامه ات را باز كردى . واين هرزه سرائيها بخاطر آن است كه اينان نه تنها از بهتان بستن بخدا و رسولش باكىندارند بلكه در اين عمل با يكديگر كورس و مسابقه مى گذاشتند.
و در تفسير عياشى از سماعه نقل كرده كه گفت : من از او سؤال كردم كه مقصود از (ربك ) در جمله (برگرد بسوى صاحب و خدايت ) كيست ؟فرمود: مقصود عزيز است .
روايتى از امام رضا (ع ) درباره جمع آورى آذوقه درهفتسال و تدبير مملكت توسط يوسف (ع )
مؤ لف : و در تفسير برهان از طبرسى در كتاب نبوت و او به سند خود از احمد بن محمدبن عيسى از حسن بن على بن الياس روايت كرده كه گفت : من از حضرت رضا (عليهالسّلام ) شنيدم كه مى فرمود: يوسف به جمع آورى آذوقه پرداخت ، و در آن هفتسال فراوانى ، طعامهاى اندوخته را انبار كرد، و چون اين چندسال سپرى شد و سالهاى قحطى فرا رسيد يوسف شروع كرد بفروختن طعام ، درسال اول در برابر نقدينه از درهم و دينار، و در مصر و اطراف آن هيچ درهم و دينارىنماند مگر آنكه همه ملك يوسف شد.
و در سال دوم در برابر زيورها و جواهرات ، و در نتيجه در مصر و اطرافش زيور وجواهرى هم نماند مگر آنكه به ملك يوسف درآمد، و درسال سوم طعام را در ازاى دامها و چارپايان فروخت ، و دام و چارپايى نماند مگر آنكه ملكاو شد، در سال چهارم آنرا در ازاى غلامان و كنيزان فروخت ، در نتيجه غلام و كنيزى هم درمصر و پيرامونش نماند مگر آنكه همه در ملك يوسف درآمدند، و درسال پنجم طعام را به قيمت خانه ها و عرضه ها فروخت و ديگر خانه و عرصه اى درمصر و پيرامونش نماند مگر آنكه آن نيز ملك وى شد، درسال ششم در ازاى مزرعه ها و نهرها فروخت ، و ديگر در مصر و پيرامونش مزرعه و نهرىنماند مگر آنكه ملك وى شد و در سال آخر كهسال هفتم بود چون براى مصريان چيزى نمانده بود ناگزير طعام را به ازاى خودخريدند، و تمامى سكنه مصر و پيرامون آن برده يوسف شدند.
و چون احرار و عبيد ايشان همه ملك يوسف شد گفتند ما هيچ ملك و سلطنتى مانند ملك وسلطنتى كه خدا به اين پادشاه داده نديده و نه ، شنيده ايم ، و هيچ پادشاهى سراغنداريم كه علم و حكمت و تدبير اين پادشاه را داشته باشد.
پس يوسف به پادشاه گفت حال نظرت درباره اين نعمت ها كه پروردگار من در مصر وپيرامونش به من ارزانى داشته چيست راى خود را بگو و بدان كه من ايشان را از گرسنگىنجات ندادم تا مالكشان شوم ، و اصلاحشان نكردم تا فاسدشان كنم و نجاتشان ندادم تاخود بلاى جان آنان باشم ، ليكن خداوند بدست من نجاتشان داد. پادشاه گفت راى براىتوست .
يوسف گفت : من خدا و تو را شاهد مى گيرم كه تمامىاهل مصر را آزاد كرده و اموال ايشان را به ايشان برگرداندم ، و همچنين اختيارات و سلطنت ومهر و تخت و تاج تو را نيز به تو برگرداندم ، بشرطى كه جز به سيرت من نروى ،و جز به حكم من حكم نكنى .
پادشاه گفت : اين خود، توبه و افتخار من است كه جز به سيرت تو سير نكنم و جز بهحكم تو حكمى نرانم و اگر تو نبودى امروز بر تو سلطنتى نداشته و در دوران چهاردهساله گذشته نمى توانستم مملكت را اداره كنم و اين تو بودى كه سلطنت مرا به بهترينوجهى كه تصوّر شود عزّت و آبرو دادى ، و اينك من شهادت مى دهم بر اينكه معبودى نيستجز خدايتعالى ، و او تنها و بدون شريك است ، و شهادت مى دهم كه تو فرستاده اويى ،و از تو تقاضا دارم كه بر وزارت خود باقى باشى كه تو نزد ما مكين و امينى .
مؤ لف : روايات در اين مقام بسيار است ، اما چون اغلب آنها ربطى به غرض تفسيرى ماندارند لذا از نقل آنها خوددارى مى كنيم .
رواياتى در ذيل (اجعلنى على خزائن الارض ...)
و در تفسير عياشى آمده كه سليمان از سفياننقل مى كند كه مى گويد به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم : آيا جايز نيست كهآدمى خود را تزكيه نمايد (و از خوبى خود تعريف كند)؟ فرمود: در صورتى كهناگزير شود جايز است ، مگر نشنيده اى گفتار يوسف را كه به پادشاه مصر گفت :(اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم ) و همچنين گفتار عبد صالح را كه گفت :(انى لكم ناصح امين )؟.
مؤ لف : ظاهرا مقصود آنجناب از عبد صالح همان هود پيغمبر است كه به قوم خود گفتهبود: (ابلغكم رسالات ربى و انا لكم ناصح امين ).
و در عيون به سند خود از عياشى روايت كرده كه گفته است : محمد بن نصر از حسن بنموسى روايت كرده كه گفت : اصحاب ما از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت كرده اندكه مردى به آنجناب عرض كرد: خدا اصلاحت كند، بفرما ببينم چگونه كار شما با مامونبدينجا بينجاميد؟ (و گويا سائل عمل آن جناب را با مامون عملى ناپسند مى پنداشته ) ولذا حضرت ابى الحسن رضا (عليه السّلام ) فرمود: بگو ببينم از پيغمبر و وصى كداميكاز ديگرى افضلند، مرد عرض كرد پيغمبر افضل از وصى است ، فرمود:حال بگو ببينم مشرك افضل است و يا مسلم ؟ عرض كرد البته مسلم .
فرمود: عزيز مصر مشرك ، و يوسف وزير او پيغمبر بود، و اين مامون مسلمان است و منوصى ، يوسف از عزيز خواست تا او را مسؤ ول امور مالى كند و گفت : (استعملنى علىخزائن الارض انى حفيظ عليم ) ولى من چنين تقاضايى كه نكردم هيچ ، بلكه مامون مرا درقبول اين ولايتعهدى مجبور كرد، آنگاه در معناى جمله (حفيظ عليم ) فرمود: يعنى حافظبر اموال ، و عالم به هر زبانم .
مؤ لف : اينكه فرمود: (استعملنى على خزائن الارض ) مقصود آن جنابنقل به معناى آيه است ، و اين روايت را عياشى نيز در تفسير خود آورده ، معانى الاخبار همآخر آنرا از فضل بن ابى قره از امام صادق (عليه السلام )نقل كرده است .
آيات 62 - 58 سوره يوسف


و جاء اخوه يوسف فدخلوا عليه فعرفهم و هم له منكرون (58)
ولما جهزهم بجهازهم قال ائتونى باخ لكم من ابيكم الا ترون انى اوفىالكيل و انا خير المنزلين (59)
فان لم تاتونى به فلا كيل لكم عندى و لا تقربون (.6)
قالوا سنراود عنه اباه و انا لفعلون (61)
و قال لفتيانه اجعلوا بضاعتهم فى رحالهم لعلّهم يعرفونها اذا انقلبوا الى اهلهم لعلهميرجعون (62)


ترجمه آيات
برادران يوسف آمدند و بر او وارد شدند، او ايشان را شناخت ولى آنها وى رانشناختند(58).
و هنگامى كه (يوسف ) بار آذوقه آنها را آماده كرد گفت : (دفعه آينده ) آن برادرى را كه ازپدر داريد نزد من آريد، آيا نمى بينيد كه من حق پيمانه را ادا مى كنم و من بهترينميزبانانم ؟(59).
و اگر او را نزد من نياوريد نه كيل (و پيمانه اى از غله ) نزد من خواهيد داشت و نه (اصلا)نزديك من شويد(.6).
گفتند ما با پدرش گفتگو خواهيم كرد (و سعى مى كنيم موافقتش را جلب نماييم ) و ما اينكار را خواهيم كرد(61).
سپس به كارگزاران و غلامان خويش گفت : آنچه را به عنوان قيمت پرداخته اند دربارهايشان بگذاريد تا شايد پس از مراجعت به خانواده خويش آن را بشناسند و شايدبرگردند(62).
بيان آيات
فصل ديگرى از داستان يوسف (عليه السّلام ) است كه در چند آيه خلاصه
عبارت از آمدن برادران يوسف نزد وى ، در خلال چندسال قحطى است تا از او جهت خاندان يعقوب طعام بخرند، و اين پيشامد - مقدمه اى شدكه يوسف بتواند برادر مادرى خود را از كنعان به مصر نزد خود بياورد،
و اين برادر، همان است كه با يوسف مورد حسادت برادران واقع شد و برادران در آغازداستان گفتند: (ليوسف و اخوه احب الى ابينا منا و نحن عصبه ) و بعد از آوردن او، خودرا به سايرين نيز معرفى نموده ، سرانجام يعقوب را هم از باديه كنعان به مصرمنتقل ساخت .
و اگر در ابتداى امر، خود را معرفى نكرد براى اين بود كه مى خواستاول برادر مادريش را احضار نمايد تا در موقعى كه خود را به برادران پدريش معرفىمى كند او نيز حاضر باشد و در نتيجه صنع خداى را نسبت به آن دو و پاداشى را كهخداوند به آن دو در اثر صبر و تقواشان ارزانى داشت مشاهده كنند و بعلاوه وسيله اىبراى احضار همه آنان باشد. و اين پنج آيه متضمن آمدن فرزندان يعقوب به مصر ونقشه اى است كه يوسف براى احضار برادر مادرى خود كشيد، كه اگر بار ديگر محتاجبه طعام شدند تا او را نياورند طعام نخواهند گرفت ، ايشان نيز پذيرفتند.
ورود برادران يوسف (ع ) و گفتگويشان با او


و جاء اخوه يوسف فدخلوا عليه فعرفهم و هم له منكرون


در اين جمله مطالب زيادى حذف شده ، و اگر متعرض آن نگشته براى اين بوده كه غرضمهمى بدان متعلق نمى شده ، غرض تنها بيان چگونگى پيوستن برادر مادرى يوسف بهوى و شركتش در نعمت ها و منت هاى الهى او و سپس شناختن برادران و پيوستن خاندانيعقوب به او بوده و اين قسمت ها كه مورد غرض بوده منتخبى است از داستان يوسف ووقايعى كه بعد از رسيدن به عزّت مصر رخ داده است .
برادرانى كه براى خريدن طعام به مصر آمدند همان برادران عصبه و قوى بودند (كهاو را به چاه انداختند) و برادر مادرى همراهشان نبود زيرا يعقوب بعد از واقعه يوسف بااو انس مى گرفت ، و هرگز او را از خود جدا نمى كرد و اين معانى از آيات زير بهخوبى استفاده مى شود.
و بين وارد شدن ايشان به مصر و بيرون آمدن يوسف از زندان و منصوب شدنش بهوزارت ماليه و خزانه دارى كل ، و رسيدنش به مقام عزيزى مصر بيشتر از هفتسال فاصله بوده ، زيرا برادران بطور مسلم در بعضى از سالهاى قحطى به مصرآمدند تا طعامى خريدارى كنند، و اين سالها بعد از هفتسال فراوانى اتفاق افتاده ، و ايشان از آن روزى كه يوسف را بعد از بيرون شدن از چاهبه دست مكاريان و كاروانى كه از كنار چاه عبور مى كردند سپردند ديگر اورا نديدند،
و يوسف آن روز، كودكى خردسال بود، و بعد از آن ، مدتى در خانه عزيز و چند سالى درزندان و بيشتر از هفت سال هم هست كه عهده دار امر وزارت است ، بعلاوه اينكه او روزى كهاز برادران جدا شد يك كودك بيش نبود و امروز در لباس وزارت و زى سلاطين درآمده ،ديگر چگونه ممكن بود كسى احتمال دهد كه او مردى عبرى و بيگانه از نژاد قبطى مصرباشد و خلاصه چگونه ممكن بود برادران حدس بزنند كه او برادر ايشان و همان يوسفخودشان است .
بخلاف يوسف ، كه برادران را در آن وضعى كه ديده بود الان نيز در همان وضع مىبيند و كياست و فراست نبوت هم كمكش مى كند و بى درنگ ايشان را مى شناسد همچنانكهفرمود: (و جاء اخوه يوسف فدخلوا عليه فعرفهم و هم له منكرون ).
درخواست آوردن برادر ابوينى خود از برادران پدرى با تشويق ، تهديد وتدبير


و لما جهزهم بجهازهم قال ائتونى باخ لكم من ابيكم الا ترون انى اوفىالكيل و انا خير المنزلين


راغب در مفردات خود گفته : (جهاز)، هر متاع و يا چيز ديگرى است كه قبلا تهيه شود، وتجهيز به معناى حمل اين متاع و يا فرستادن آن است . و بنا به گفته وى معنا اين مى شودكه بعد از آنكه متاع و يا طعامى كه جهت ايشان آماده كرده و به ايشان فروخته بود باركرد، دستورشان داد كه بايستى آن برادر ديگرى كه تنها برادر پدرى ايشان و برادرپدرى و مادرى يوسف است همراه بياورند، و گفت : (ائتونى باخ ....)
و معناى ايفاى به كيل در جمله (الا ترون انى اوفىالكيل ) اين است كه من به شما كم نفروختم ، و از قدرت خود سوء استفاده ننموده و بهاتكاى مقامى كه دارم به شما ظلم نكردم (و انا خير المنزلين ) يعنى من بهتر از هركسواردين به خود را اكرام و پذيرايى مى كنم و اين خود تحريك ايشان به برگشتن است ،و تشويق ايشان است تا در مراجعت ، برادر پدرى خود را همراه بياورند.
و اين تشويق در برابر تهديدى است كه در آيه بعدى : (فان لم تاتونى به فلاكيل لكم عندى و لا تقربون ) كرد، و گفت كه اگر او را نياوريد ديگر طعامى به شمانمى فروشم ، و ديگر مانند اين دفعه ، شخصا از شما پذيرايى نمى كنم ، اين را گفتتا هواى مخالفت و عصيان او را در سر نپرورانند، همچنانكه از گفتار ايشان در آيه آتيهكه گفتند: (سنراودها عنه اباه و انا لفاعلون - بزودى از پدرش ‍ اصرار مى كنيم وبهر نحو شده فرمان تو را انجام مى دهيم برمى آيد كه برادران يوسف فرمان او راپذيرفتند و با اين قول صريح خود، او را دلخوش ساختند.
اينهم معلوم است كه كلام يوسف كه در موقع برگشتن برادران به ايشان گفته : (كهبايد برادر پدرى خود را همراه بياوريد) آنهم با آن همه تاءكيد و تحريص و تهديدكه داشت ، كلامى ابتدايى نبوده ، و از شاءن يوسف هم بدور است كه ابتداء و بدون هيچمقدّمه اى اين حرف را زده باشد، زيرا اگر اينطور بود برادران حدس مى زدند كه شايداين مرد همان يوسف باشد كه اينقدر اصرار مى ورزد ما برادر پدرى خود را كه برادرپدر و مادرى اوست همراه بياوريم ، پس قطعا مقدماتى در كار بوده كه ذهن آنان را از چنينحدسى منصرف ساخته و نيز از احتمال و توهم اينكه وى قصد سويى نسبت به آنان داردبازشان داشته است .
و در اينكه بطور احتمال مى دانيم چنين مقدماتى در كار بوده حرفى نيست و ليكن آن كلماتو گفتگوهاى بسيارى كه مفسرين در اين مقام از اونقل كرده اند هيچ دليلى از قرآن بر آنها وجود ندارد و هيچ قرينه اى هم در سياق قصهبر آنهانيست ، و روايتى هم كه مورد اطمينان باشد به نظر نمى رسد.
كلام خداى تعالى هم خالى از تعرض به آن است ، تنها چيزى كه از كلام خداى تعالىاستفاده مى شود اين است كه يوسف از ايشان پرسيده كه به چه علّت به مصر آمده ايد؟ايشان هم جواب داده اند كه ده برادرند و يك برادر ديگر درمنزل نزد پدر جا گذاشته اند چون پدرشان قادر بر مفارقت او، و راضى به فراق اونمى شود حال چه مسافرت باشد و چه گردش و چه مانند آن ، يوسف هم اظهار علاقه كردكه دوست مى دارد او را ببيند و بايد بار ديگر او را همراه خود بياورند.


فان لم تاتونى به فلا كيل لكم عندى و لا تقربون


كيل به معناى مكيل (كشيدنى ) است كه مقصود از آن طعام است ، و اينكه فرمود: (و لاتقربون ) معنايش اين است كه حق نداريد به سرزمين من نزديك شده و نزد من حضور بهمرسانيد و طعام بخريد، و معناى آيه روشن است كه خواسته است برادران را تهديد كند و(همچنانكه گذشت ) از مخالفت امر خود زنهار دهد.


قالوا سنراود عنه اباه و انا لفاعلون


كلمه مراوده همانطور كه در سابق گذشت به معناى اين است كه انسان درباره امرى پشتسر هم و مكرر مراجعه نموده و اصرار بورزد و يا حيله بكار برد، پس اينكه به يوسفگفتند: (سنراود عنه اباه ) دليل بر اين است كه ايشان قبلا براى يوسف گفته بودندكه پدرشان به مفارقت برادرشان رضايت نمى دهد، و هرگز نمى گذارد او را از وى دوركنيم ، و اينكه گفتند: (پدرش )، و نگفتند پدرمان خود مؤ يّد اين معنا است .
و معناى اينكه گفتند: (و انا لفاعلون ) اين است كه ، آوردن او و يا اصرار به پدر ووادار نمودنش به دادن برادر را انجام مى دهيم ، و معناى آيه روشن است و پيداست كه بااين جمله خواسته اند يوسف را دلخوش ساخته قبولى خود را فى الجمله اعلام دارند.


و قال لفتيانه اجعلوا بضاعتهم فى رحالهم لعلهم يعرفونها اذا انقلبوا الى اهلهم لعلهميرجعون


(فتيان ) جمع (فتى ) به معناى پسر است ، راغب در مفردات در معناى بضاعت گفته :قطعه اى وافر و بسيار از مال است كه براى تجارت در نظر گرفته شده باشد، گفتهمى شود: (ابضع بضاعه و ابت ضعها) و خداوند فرموده : (هذه بضاعتنا ردت الينا)و نيز فرموده : (ببضاعه مزجاه ) و اصل اين كلمه (بضع ) - به فتحه باء -است ، كه به معناى پاره اى گوشت است كه قطع و بريده گردد، و نيز گفته است :عبارت معروف (فلان بضعه منى - فلانى بضعه اى از من است ) معنايش اين است كهفلانى از شدت نزديكى به من به منزله پاره اى از تن من است .
و نيز گفته : بضع به كسره باء به معناى قسمتى از عدد ده است ، و عدد ما بين سه و دهرا بضع مى گويند: بعضى گفته اند بضع بيشتر از پنج و كمتر از ده را گويند.
و كلمه (رحال ) جمع (رحل ) به معناى ظرف و اثاث است . و كلمه انقلاب به معناىمراجعت است .
و معناى آيه اين است كه يوسف به غلامان خود گفت : هر آنچه ايشان ازقبيل پول و كالا در برابر طعام داده اند در خرجين هايشان بگذاريد تا شايد وقتى بهمنزل مى روند و خرجين ها را باز مى كنند بشناسند كه كالا همان كالاى خود ايشان است ، ودر نتيجه دوباره نزد ما برگردند، و برادر خود را همراه بياورند، زيرا برگرداندنبها دلهاى ايشان را بيشتر متوجه ما مى كند، و بيشتر به طمعشان مى اندازد تا برگردندو باز هم از اكرام و احسان ما برخوردار شوند.
آيات 82 - 63 سوره يوسف


فلما رجعوا الى ابيهم قالوا يا ابانا منع منا الكيلفارسل معنا اخانا نكتل و انا له لحفظون (63)
قال هل ءامنكم عليه الا كما امنتكم على اخيه من قبل فاللّه خير حفظا و هو ارحم الرحمين (64)
و لما فتحوا متاعهم وجدوا بضعتهم ردت اليهم قالوا يا ابانا ما نبغى هذه بضعتنا ردتالينا و نمير اهلنا و نحفظ اخانا و نزداد كيل بعير ذلككيل يسير(65)
قال لن ارسله معكم حتى توتون موثقا من اللّه لتاتننى به الا ان يحاط بكم فلما ءاتوهموثقهم قال اللّه على ما نقول وكيل (66)
و قال يبنى لا تدخلوا من باب وحد و ادخلوا من ابواب متفرقه و ما اغنى عنكم من اللّه من شى ءان الحكم الا للّه عليه توكلت و عليه فليتوكل المتوكلون (67)
و لما دخلوا من حيث امرهم ابوهم ما كان يغنى عنهم من اللّه من شى ء الا حاجه فى نفس يعقوبقضيها و انه لذو علم لما علمناه و لكن اكثر الناس لا يعلمون (68)
و لما دخلوا على يوسف ءاوى اليه اخاه قال انى انا اخوك فلا تبتئس بما كانوا يعملون(69)
فلما جهزهم بجهازهم جعل السقايه فى رحل اخيه ثم اذن مؤ ذن ايتها العير انكم لسارقون(.7)
قالوا و اقبلوا عليهم ما ذا تفقدون (71)
قالوا نفقدوا صواع الملك و لمن جاء به حمل بعير و انا به زعيم (72)
قالوا تاللّه لقد علمتم ما جئنا لنفسد فى الارض و ما كنا سارقين (73)
قالوا فما جزاؤ ه ان كنتم كذبين (74)
قالوا جزاؤ ه من وجد فى رحله فهو جزاؤ ه كذلك نجزى الظالمين (75)
فبدا باوعيتهم قبل وعاء اخيه ثم استخرجها من وعاء اخيه كذلك كدنا ليوسف ما كان لياخذاخاه فى دين الملك الا ان يشاء اللّه نرفع درجت من نشاء و فوقكل ذى علم عليم (76)
قالوا ان يسرق فقد سرق اخ له من قبل فاسرها يوسف فى نفسه و لم يبدها لهمقال انتم شر مكانا و اللّه اعلم بما تصفون (77)
قالوا يا ايها العزيز ان له ابا شيخا كبيرا فخذ احدنا مكانه انا نريك من المحسنين (78)
قال معاذ اللّه ان ناخذ الا من وجدنا متاعنا عنده انا اذا لظالمون (79)
فلما استيسوا منه خلصوا نجيا قال كبيرهم الم تعلموا ان اباكم قد اخذ عليكم موثقا من اللّهو من قبل ما فرطتم فى يوسف فلن ابرح الارض حتى ياذن لى ابى او يحكم اللّه لى و هوخير الحاكمين (80)
ارجعوا الى ابيكم فقولوا يا ابانا ان ابنك سرق و ما شهدنا الا بما علمنا و ما كنا للغيبحافظين (81)
و اسئل القرية التى كنا فيها والعيرالتى اقبلنا فيها و انا لصادقون (82)



next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation