بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 9, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     Almiza01 -
     Almiza02 -
     Almiza03 -
     Almiza04 -
     Almiza05 -
     Almiza06 -
     Almiza07 -
     Almiza08 -
     Almiza09 -
     Almiza10 -
     Almiza11 -
     Almiza12 -
     Almiza13 -
     Almiza14 -
     Almiza15 -
     Almiza16 -
     Almiza17 -
     Almiza18 -
     Almiza19 -
     Almiza20 -
     Almiza21 -
     Almiza22 -
     Almiza23 -
     Almiza24 -
     Almiza25 -
     Almiza26 -
     Almiza27 -
     Almiza28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عاصم بن عوف عجلانى و مالك بن دخشم را كه ازقبيله بنى عمرو بن عوف بود فرستاد و به ايشان فرمود: به اين مسجدى كه مردمى ظالمآنجا را ساختهاند برويد، و خرابش نموده آن را آتش بزنيد. و در روايت ديگرى آمده كهعمار ياسر و وحشى را فرستاد و آندو آن مسجد را آتش زدند، و دستور داد تا جاى آن راخاكروبه دان نموده ، كثافات محل را در آنجا بريزند.
مؤ لف : و در روايت قمى آمده كه : آن جناب مالك بن دخشم خزاعى ، و عامر بن عدى از قبيلهبنى عمرو بن عوف را فرستاد، و مالك بدانجا شده به عامر گفت : صبر كن تا من ازمنزل آتشى بياورم ، پس به درون خانه خويش شده آتشى بياورد و به سقف مسجد كه ازشاخ و برگ خرما پوشيده بود افكند، همچنين سوختنيهاىداخل مسجد را آتش بزد و مردم آن مسجد متفرق شدند، و زيد بن حارثه همچنان نشست تا مسجدبه كلى بسوخت ، آنگاه دستور داد تا چهار ديوارش را خراب كردند.
و اين قصه به طرق بسيارى از طرق اهل سنت وارد شده ، و روايات همه ، مضمونشان قريببه هم نقل شده ، جز اينكه در اسامى افرادى كه ماءمور به تخريب مسجد شدهاند اختلافدارند.
و در الدر المنثور است كه ابن منذر و ابن ابى حاتم از ابن اسحاق روايت كرده اند كه گفت: اشخاصى كه مسجد ضرار را ساختند دوازده نفر بودند به نامه اى : 1 - خذام بن خالدبن عبيد بن زيد 2 - ثعلبة بن حاطب 3 - هلال بن اميه 4 - معتب بن قشير 5 - ابوحبيبة بن ازعر 6 - عباد بن حنيف 7 - جارية بن عامر 8 و 9 - و دو پسرانش مجمع و زيد10 - نبتل بن حارث 11- بخدج بن عثمان 12 - وديعة بن ثابت .
و در مجمع البيان در تفسير جمله (و ارصادا لمن حارب الله و رسوله ) گفته است : اينجمله در شان ابو عامر راهب است ، و از جمله داستانش اين بوده كه وى در ايام جاهليت بهرهبانيت درآمده ، لباس خشن به تن مى كرد، و چون در مدينه خدمترسول خدا (صلى الله عليه و آله ) رسيد نسبت به وضع آن جناب حسد برد و شروع كردعليه آنحضرت تحريك كردن ، و آنگاه بعد از فتح مكه به سوى طائف گريخت و پس ازآنكه اهل طائف مسلمان شدند به شام گريخت و از آنجا به روم رفت و به كيش نصرانيتدرآمد، و اين مرد پدر حنظله غسيل الملائكه است ، كه در جنگ احد در حالى كه جنب بود درركاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شهيد شد و ملائكه او راغسل دادند.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابو عامر را فاسق ناميد، او از شام به منافقين پيغامفرستاده بود كه خود را آماده كنند، و مسجدى بسازند كه من نزد قيصر ميروم و از اولشكرى گرفته به سوى شما خواهم آمد و محمد را از مدينه بيرون خواهيم كرد، به همينجهت اين عده از منافقين منتظر آمدن ابو عامر بودند، ولى اوقبل از رفتن نزد قيصر مرد.
مؤ لف : در اين معنا چند روايت آمده است .
در كافى به سند خود از حلبى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : من ازآنحضرت پرسيدم آن مسجدى كه بر اساس ‍ تقوى بنا نهاده شده كدام مسجد بود، حضرتفرمود: مسجد قبا بود.
مؤ لف : اين روايت را عياشى در تفسير خود آورده ، و نيز در كافى به سند خود از معاويةبن عمار از امام صادق (عليه السلام ) در اين معنا روايتى آمده است . و در الدر المنثور بهچند طريق از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت كرده كه فرموده (مقصود از آنمسجد اين مسجد من است ) و ليكن اين حرف مخالف با ظاهر آيه و مخصوصا با جمله (فيهرجال ...) است ؛ براى اينكه گفتار در اين آيه در مقايسه ميان دو مسجد قبا و ضرار، وقياس ميان اهالى آندو است ، وقتى زمينه كلام اين باشد، آيه چه ربطى مى تواند با مسجدالرسول داشته باشد.
و در تفسير عياشى از حلبى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : من ازقول خداى تعالى كه فرموده : (فيه رجال يحبون ان يتطهروا) پرسش نمودم كه آنهاچه كسانى هستند؟ فرمود كسانيند كه با آب استنجاء مى كنند، آنگاه فرمود: اين آيهدرباره اهل قبا نازل شده است .
و در مجمع البيان در تفسير آيه مورد بحث گفته است : دوست مى دارند كه مخرجبول و غائط خود را با آب شستشو كنند، و اين معنا از دو سيد بزرگوار امام باقر و امامصادق (عليه السلام ) روايت شده . و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت شدهكه آنحضرت از مردم محله قبا پرسيدند مگر شما در طهارت خود چه مى كنيد كه خداىتعالى طهارت شما را ستوده ؟ گفتند: ما اثر غائط را با آب شستشو مى دهيم . فرمود:خداوند درباره شما فرموده : (و الله يحب المطهرين ).
و نيز در مجمع البيان درباره قرائت جمله (الا ان تقطع قلوبهم ) گفته است : يعقوب وسهل (الى ان ) قرائت كرده اند كه در اين صورت (الى ) را حرف جر دانسته اند، واين قرائت حسن ، قتاده ، جحدرى و جماعتى ديگر است ، و برقى اين قرائت را از امام صادق(عليه السلام ) روايت كرده است .
آيات 123 - 111 سوره توبه


ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و امولهم بان لهم الجنة يقتلون فىسبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى التورئة والانجيل و القرآن و من اوفى بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به و ذلك هوالفوز العظيم (111)
التئبون العبدون الحمدون السئحون الركعون السجدون الامرونبالمعروف و الناهون عن المنكر و الحفظون لحدود الله و بشر المؤ منين (112)
ما كانللنبى و الذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين و لو كانوا اولى قربى من بعد ما تبين لهمانهم اصحب الجحيم (113)
و ما كان استغفار ابرهيم لابيه الا عن موعدة وعدها اياه فلما تبينله انه عدو لله تبرا منه ان ابرهيم لاوه حليم (114)
و ما كان اللهليضل قوما بعد اذ هديهم حتى يبين لهم ما يتقون ان اللهبكل شى ء عليم (115)
ان الله له ملك السموت و الارض يحى و يميت و ما لكم من دونالله من ولى و لا نصير( 116)
لقد تاب الله على النبى و المهجرين و الانصار الذيناتبعوه فى ساعة العسرة من بعد ما كاد يزيغ قلوب فريق منهم ثم تاب عليهم انه بهمرؤ ف رحيم (117)
و على الثلثة الذين خلفوا حتى اذا ضاقت عليهم الارض بما رحبت وضاقت عليهم انفسهم و ظنوا ان لا ملجا من الله الا اليه ثم تاب عليهم ليتوبوا ان الله هوالتواب الرحيم (118)
ياايها الذين امنوا اتقوا الله و كونوا مع الصدقين (119)
ما كانلاهل المدينة و من حولهم من الاعراب ان يتخلفوا عنرسول الله و لا يرغبوا بانفسهم عن نفسه ذلك بانهم لا يصيبهم ظما و لا نصب و لا مخمصةفى سبيل الله و لا يطؤ ن موطا يغيظ الكفار و لا ينالون من عدو نيلا الا كتب لهم بهعمل صلح ان الله لا يضيع اجر المحسنين (120)
و لا ينفقون نفقة صغيرة و لا كبيرة و لايقطعون واديا الا كتب لهم ليجزيهم الله احسن ما كانوا يعملون (121)
و ما كان المؤ منونلينفروا كافة فلو لا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذارجعوا اليهم لعلهم يحذرون (122)
يايها الذين آمنوا قتلوا الذين يلونكم من الكفار وليجدوا فيكم غلظة و اعلموا ان الله مع المتقين (123)



ترجمه آيات
خدا از مؤ منان جانها و مالهايشان را خريده به اين (بهاء) كه بهشت از آن آنها باشد (درعوض ) در راه خدا كارزار كنند، بكشند و كشته شوند، اين وعده حقى است بر او كه درتورات و انجيل و قرآن ذكر فرموده ، و كيست كه به پيمان خويش از خدا وفادارترباشد؟ به معامله پر سود خويش كه انجام داده ايد شادمان باشيد، كه اين كاميابى بزرگاست (111)
(مؤ منان كسانى هستند كه ) توبه كنندگان و عبادتكاران و سپاسگويان و سياحت كنندگانو ركوع كنندگان و سجده آوران و آمران به معروف و نهى كنندگان از منكر و حافظانحدود الهى و بشارت ده (به اين چنين ) مؤ منان (112)
پيغمبر و كسانى كه ايمان آورده اند نبايد براى مشركين پس از آنكه معلومشان شد كهاهل جهنمند آمرزش بخواهند، اگر چه خويشاوند باشند (113)
و آمرزش خواستن ابراهيم براى پدرش نبود مگر به اقتضاى وعده اى كه به وى داده بود،و چون برايش آشكار شد كه پدرش دشمن خداست از او بيزارى جست ، آرى ، ابراهيم خداترس و بردبار بود (114)
چنين نبوده كه خداوند، گروهى را پس از هدايتشان گمراه كند، مگر آنكه چيزهائى را كهبايد از آن بترسند براى ايشان بيان كنند، كه خدا به همه چيز داناست (115)
خدا، ملك آسمانها و زمين خاص اوست ، زنده مى كند و مى ميراند، و شما را جز خدا سرپرستو ياورى نيست (116)
خدا پيغمبر و مهاجران و انصار را بخشيد، همان كسانى كه در موقع سختى از او پيروىكردند، پس از آنكه نزديك بود دلهاى گروهى از ايشان از حق منحرف گردد سپس آنها راببخشيد كه خدا با آنان مهربان و رحيم است (117)
و نيز آن سه تن را كه بازماندند، تا وقتى كه زمين با همه فراخى بر آنان تنگ شد، واز خويش به تنگ آمدند و بدانستند كه از خدا جز به سوى او پناهى نيست ببخشيد و بهآنها توفيق توبه بداد تا توبه كنند كه خدا توبه پذير و رحيم است (118)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا بترسيد و قرين راستگويان باشيد (119)
مردم مدينه و باديه نشينان اطرافشان نمى بايست از پيغمبر خدا تخلف كنند، و نه جانخويش از جان وى عزيزتر دارند، اين بخاطر آن است كه در راه خدا تشنگى و رنج وگرسنگى به آنان نميرسد، و در جائى كه كافران را به خشم آورد قدم نمى گذارند، وضربه اى از دشمن نمى خورند، مگر آنكه به عوض آن براى ايشانعمل صالحى نويسند، كه خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند (120)
هيچ خرجى كم و زياد نكنند، و هيچ دره اى نپيمايند، مگر براى آنان نوشته شود، تا خدابهتر از آنچه عمل مى كردند به آنان پاداش ‍ دهد (121)
مؤ منان همگى نتوانند سفر كنند، چرا از هر گروه از ايشان دسته اى سفر نكنند تا در كاردين ، دانش اندوزند، و چون بازگشتند قوم خويش را بيم دهند، شايد آنان بترسند (122)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد با آن كسانى كه از كفار مجاور شمايند كارزار كنيد، وبايد در شما خشونتى ببينند، و بدانيد كه خدا يار پرهيزكاران است (123).
بيان آيات
اين آيات در باره مطالب گوناگونى است كه يك غرض واحدى ، همه را به هم مرتبط وبه آن غرضى كه آيات قبلى در مقام بيان آن بود مربوط مى سازد، زيرا اين آيات درپيرامون جنگ و جهاد است . بعضى از آنها مؤ منين مجاهد را مدح نموده و وعدهجميل داده است . و بعضى از آنها از محبت و دوستى با مشركين و طلب مغفرت جهت ايشان نهىمى كند. بعضى ديگر از آنها دلالت بر گذشت خداى تعالى از آن سه نفرى دارد كه درجنگ تبوك تخلف ورزيدند، بعضى ديگر اهل مدينه و اطراف آن را ماءمور مى كند به اينكهبا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هر جا كه خواست براىقتال بيرون رود بيرون روند، و از آنجناب تخلف نكنند. بعضى ديگر مردم را دستور مىدهد كه از هر طائفه عده اى بكار تفقه در دين و آموختن معارف آن پرداخته ، پس از مراجعتبه سوى قوم خود در ميان آنان به تبليغ دين بپردازند. و بعضى از آنها حكم ميكند بهاينكه بايد با كفار همجوار كارزار كنند.
وعده قطعى بهشت به كسانى كه در راه خدا با جانومال خود جهاد مى كنند (ان الله اشترى )


ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة ...



كلمه (اشتراء) به معناى قبول آن جنسى است كه در خريد و فروش در برابر پرداختقيمت به انسان منتقل مى شود.
خداى سبحان در اين آيه به كسانى كه در راه خدا با جان ومال خود جهاد مى كنند وعده قطعى بهشت مى دهد و مى فرمايد كه اين وعده را در تورات وانجيل هم داده ، همانطور كه در قرآن مى دهد.
خداوند اين وعده را در قالب تمثيل بيان نموده و آن را به خريد و فروش تشبيه كرده است، يعنى خود را خريدار و مؤ منين را فروشنده و جان ومال ايشان را كالاى مورد معامله و بهشت را قيمت و بهاء و تورات وانجيل و قرآن را سند آن خوانده است ، و چه تمثيل لطيفى بكار برده است ؛ و در آخر مؤ منينرا به اين معامله بشارت داده و به رستگارى عظيمى تهنيت گفته است .


التائبون العابدون الحامدون السائحون ...



وضع و وصف فردى و اجتماعى مؤ منين
اين جمله مؤ منين را به نيكوترين صفاتشان توصيف مى كند. و اينكه همه اوصاف ايشان رابا صداى پيش آورده ، براى اين است كه خبر آنها مبتدائى محذوف و تقدير آن : (المؤمنون هم التائبون العابدون ...) است ، يعنى مؤ منين بخاطر اينكه از غير خدا به سوىخدا بازگشت كردند تائبان ، و چون او را ميپرستند عابدان ، و چون با زبان ، حمد وسپاس او گويند حامدان ، و چون با قدمهاى خود از اين معبد به آن معبد مى روند سائحان ،و بخاطر ركوع و سجودشان راكعان و ساجدانند.
اين وضع ايشان در حال انفراد است ، اما وضعشان نسبت بهحال اجتماع ، آنها مانند ديدبانانى هستند كه اجتماع خود را به سوى خير سوق مى دهند،يعنى امر به معروف و نهى از منكر نموده ، حدود خدائى را حفظ مى نمايند، نه درحال انفراد، نه در حال اجتماع ، نه در خلوت و نه در ظاهر از آن حدود تجاوز نمى كنند.آنگاه با اينكه خداوند در آيه قبل ، خودش بشارتشان داده بود اينك به رسولش ‍ دستورمى دهد به اينكه ايشان را بشارت دهد، و اين خود تاكيد را مى رساند، آنهم تاكيد بليغىكه نمى توان حد و مرزى برايش قايل شد.
از آنچه گذشت معلوم شد كه اولا چه نكتهاى در ترتيب اوصاف مذكور از مؤ منين بوده ، واگر اول توبه و عبادت و گردش و ركوع و سجود ايشان را آورده ، براى اين است كه ايناوصاف ، اوصاف فردى آنان است ، لذا اول آنها را ذكر كرده ، بعدا اوصاف اجتماع ايشانرا كه ناشى از ايمان آنان است ذكر نموده ، و آن اين است كه مؤ منين با امر به معروف ونهى از منكر اجتماع صالحى بوجود مى آورند، آنگاه در خاتمه وصف پسنديده و جميلى راكه ايشان در هر دو حال يعنى هم در حال انفراد و هم درحال اجتماع دارند ذكر كرده ، و آن اين است كه ايشان حافظ حدود خدايند، و اگر تعبير به(حافظ) كرد براى اين است كه بفهماند مؤ منين ، هم خودشان از حدود خدا تجاوز نمىكنند، و هم نسبت به آن اهتمام و مراقبت دارند.
و ثانيا معلوم شد كه مقصود از (سياحت ) - كه در لغت به معناى سير و گردش درزمين است - در اينجا آن معنائى كه با سياق ترتيب مناسب تر است سير و رفت و آمد درجايگاههاى عبادت و مساجد است ، نه آن معنائى كه بعضى گفته اند كه منظور از آن روزهگرفتن و يا سياحت در زمين به منظور تفكر در عجائب قدرت خدا و ديدن آثار و ديار امتهاىگذشته و عبرت گرفتن از سرنوشت آنان ، و يا منظور از آن ، مسافرت جهت طلب علم و ياطلب خصوص احاديث باشد، زيرا اين احتمالات و وجوه با سياق آيه تناسب ندارد.
اما در مورد وجه اول بايد گفت كه از جهت الفاظ آيه ، هيچ دليلى بر آن نيست ، بقيه وجوههم گو اينكه در آيات ديگر سفارش به آن شده ، مثلا درباره سير و تفكر در سرنوشتامم گذشته فرموده : (افلم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم )و درباره سير و سفر براى آموختن علم دين فرموده : (فلو لا نفر منكل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين )؛ الا اينكه اگر منظور از (سائحون ) يكىاز دو وجه فوق باشد آن لطفى را كه در ترتيب صفات رديف شده هست از بين مى برد.
و ثالثا بدست آمد كه اين صفات شريفه ، صفاتى است كه ايمان مؤ من با آنها تمام وكامل مى شود و مؤ من با داشتن آنها مستوجب وعده قطعى خدا به بهشت و آن بشارت كه خدا ورسول (صلى الله عليه و آله ) دادند مى گردد، و بدين جهت مستوجب ميشود كه داشتن اينصفات ، ملازم با قيام به حق خدا باشد، و قيام به حق خدا هم باعث مى شود كه خداىتعالى درباره چنين مؤ منى ، حقى را كه بر خود واجب كرده و به وعده هائى كه به او دادهوفا كند.


ما كان للنبى و الذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين و لو كانوا اولى قربى ... لاواهحليم



سبب عدم جواز استغفار براى مشركين لغو بودن استغفار براى آنان است
معناى آيه روشن است ، ليكن اين نكته را بايد در نظر داشت كه چون در آيه دومى بعد ازبيان سبب استغفار ابراهيم براى پدرش ‍ مى فرمايد (وقتى كه فهميد او دشمن خدا است ،از او بيزارى جست ) و با اين بيان معلوم كرد كه مشركين دشمنان خدا و جهنمى هستند، و درنتيجه نبايد براى آنان استغفار كرد، اينكه در اين آيه مى فرمايدحال كه اين معنا براى پيغمبر و پيروانش معلوم شد بايد از اين مطلب ضرورى و روشنغفلت نورزند، كه استغفار براى مشركين از اين جهت جائز نيست كه لغو است ، و خضوعايمان مانع است از اينكه بنده خدا با ساحت كبرياى او بازى نموده ، كارى لغو بكند.
چون از يكى از دو صورت بيرون نيست ، يا خداوند بخاطر تقصيرى كه از بنده اشسرزده با او دشمن و از او خشمگين است ، و يا بنده با خداى تعالى دشمن است ؛ اگرفرضا خدا با بندهاش دشمن باشد ولى بنده اش با او دشمن نباشد و بلكه اظهارتذلل و خوارى كند، در اينصورت جاى اين هست كه بخاطر سعه رحمت او آدمى براى آنبنده طلب مغفرت كند، و از خداوند بخواهد كه بهحال آن بنده اش ترحم كند. اما اگر بنده با خدا سر دشمنى داشته باشد مانند مشركينمعاند - و خود را بالاتر از آن بداند كه به درگاه خدا سر فرود بياورد، در چنينصورتى عقل صريح حكم مى كند به اينكه شفاعت و يا استغفار معنا ندارد، مگر بعد از آنكه آن بنده عناد را كنار گذاشته ، به سوى خدا توبه و بازگشت كند و به لباستذلل و مسكنت درآيد.
و گر نه چه معنا دارد كه انسان براى كسى كه اصلا رحمت و مغفرت راقبول ندارد و زير بار عبوديت او نمى رود، استغفار نموده ، از خدا بخواهد كه از اودرگذرد. آرى ، اين درخواست و شفاعت استهزاء به مقام ربوبيت و بازى كردن با مقامعبوديت است ، كه به حكم فطرت عملى است ناپسند و غير جائز.
و خداوند اين جائز نبودن را به حق نداشتن تعبير كرده و فرموده : (ما كان للنبى والذين آمنوا) يعنى پيغمبر و آنان كه ايمان آورده اند حق ندارند استغفار كنند بعد از آنكهبراى آنها معلوم شد كه ...، و ما در تفسير آيه (ما كان للمشركين ان يعمروا مساجد الله) گفتيم كه حكم جواز در شرع بعد از جعل حق است .
پس ، معناى آيه چنين مى شود: رسول الله و كسانى كه ايمان آورده اند بعد از آنكه بابيان خداوندى براى آنها ظاهر شد كه مشركين دشمنان خدايند و مخلد در آتشند، ديگر حقندارند براى آنان استغفار كنند هر چند از نزديكانشان باشند، و اگر ابراهيم براى پدرمشركش استغفار كرد براى اين بود كه در آغازخيال ميكرد پدرش هر چند مشرك است ولى با خدا دشمنى و عناد ندارد، و چون قبلا به اووعده استغفار داده بود لا جرم براى او طلب مغفرت كرد، ولى وقتى فهميد كه او دشمنخداست و بر شرك و ضلالت خود اصرار مى ورزد، از او بيزارى جست .
(ان ابراهيم لاواه حليم ) اين جمله وعده ابراهيم و استغفار او را براى پدرشتعليل مى كند، به اينكه او جفاى پدرش را تحمل نمود، و او را وعده نيكى داد، چون اومردى بردبار بود، و برايش طلب مغفرت كرد، چون مردى (اواه ) بود، و اواه كسى راگويند كه از ترس خدا و به طمع و اميد به خيرات او خيلى آه بكشد.


و ما كان الله ليضل قوما بعد اذ هديهم حتى يبين لهم ما يتقون ... من ولى و لا نصير



اين دو آيه ، متصلبه دو آيه قبلى است ، كه از استغفار براى مشركين نهى مى كرد. و اين دو آيه يكى مؤ منينرا تهديد مى كند به اينكه اگر از آن كارهائى كه خداوند بيان كرده پرهيز نكنند، بعداز هدايت گمراهشان خواهد كرد، و در ميان همه كارهائى كه خداوند از آنها نهى نموده ، آنكارى كه با مورد آيه تطبيق دارد همان استغفار كردن براى مشركين و محبت به ايشان است ،كه مؤ منين بايد از آن بپرهيزند، و الا بعد از هدايت دچار ضلالت مى شوند.
و خواننده محترم براى روشن شدن بيشتر آيه مورد بحث بايد به مطالبى كه ما درتفسير آيه (اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون ) در جلد پنجم اينكتاب و همچنين در تفسير آيات راجع به ولايت مشركين واهل كتاب در سوره هاى گذشته گذرانديم مراجعه نمايد.
و اين آيه به يك اعتبار در معناى آيه (ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قومحتى يغيروا ما بانفسهم ) و آيات ديگرى در اين معنا است كه همه بر اين معنا گويا هستندكه يكى از سنتهاى الهى اين است كه نعمت و هدايت خود را بر بنده اش مستمر بگرداند و ازاو سلب نكند، تا خود بنده بخاطر كفران و تعديش موجبات تغيير آن را فراهم آورد، آنوقتاست كه خداى تعالى نعمت و هدايت خود را از او مى گيرد.
علت وجوب تبرى از دشمنان خدا، و اشاره به عموميت اين حكم
آيه دومى يعنى آيه (ان الله له ملك السموات و الارض يحيى و يميت و ما لكم من دونالله من ولى و لا نصير) در ذيلش حكمى را كه آيه قبلى بر آن دلالت مى كرد چنينتعليل مى كند كه اگر از دوستى با دشمنان خدا نهى نموده و گفتيم كه بايد از آنانبيزارى بجوئيد، براى اين است كه جز خداى سبحان كسى ولى و ياور حقيقى نيست ، و اينمعنا براى مؤ منين وجدانى شده ، پس وجدان و ايمان خود آنان بايد ايشان را بر آن بداردكه تنها نسبت به او و يا وليى از اولياى او كه خود او اجازه داده باشد تولى داشتهباشند، و بغير ايشان به هيچ يك از دشمنان او هر كه خواهد باشد دوستى و تولىنورزند.
اين مفاد ذيل آيه دومى بود، و اما مفاد صدر آن بيان سبب اين سبب و علت اين علت است ،يعنى بيان مى كند كه چرا ولى و ناصرى جز خدا نيست ، و مى فرمايد: جهتش اين است كهتنها كسى كه مالك همه چيز است و مرگ و حيات بدست اوست ، خداست و معلوم است كه غيراز چنين خدائى كه يگانه مالك و مدبر عالم است ولى و ناصرى نيست .
از همين بيان عمومى و علت عمومى كه در چهار آيه مورد بحث آمده بخوبى روشن گرديدكه حكم مورد بحث اين آيات نيز عمومى است ، يعنى اگر در اين آيات حكم به وجوب تبرىاز دشمنان خدا و حرمت دوستى با آنان نموده ، اين حكم اختصاص به يك نحو دوستى و يادوستى با يك عده معينى ندارد، بلكه همه انحاء دوستى راشامل مى شود، خواه تولى به سبب استغفار باشد يا به غير آن و خواه دشمن ، مشرك ياكافر و يا منافق و يا غير آنها از قبيل اهل بدعتى كه منكر آيات خدا هستند باشد و يا نسبتبه پاره اى از گناهان كبيره از قبيل محاربه با خدا ورسول اصرار داشته باشد.


لقد تاب الله على النبى و المهاجرين و الانصار الذين ... هو التواب الرحيم



كلمه (الساعة ) به معناى مقدارى از زمان است ، و (ساعت عسرت ) آن مقدار زمانى استكه زندگى بخاطر ابتلاء به گرفتاريها ازقبيل گرسنگى و تشنگى و يا حرارت شديد، وامثال آن دشوار شود، و كلمه (زيغ ) به معناى بيرون شدن از راه حق وميل به طرف بيراهه و باطل است ، و اضافه (زيغ ) به (قلوب )، و ذكر ساعتعسرة و ساير قرينه هائى كه از سياق كلام استفاده مى شود، همه شاهد بر آنند كه منظوراز (زيغ ) استنكاف و شانه خالى كردن ازامتثال امر پيغمبر، و بيرون شدن از اطاعت او، به سبب سرپيچى از رفتن به جهاد، و يابرگشتن به وطن است بخاطر عسرت و مشقتى كه در راه با آن مواجهند.
و كلمه (تخليف ) - بطورى كه در مجمع البيان گفته - به معناى تاخير و جاىماندن از كسى است كه رفته ، و اما بجاى ماندن كسى در مكان ، بعد از رفتن تو تخليفنيست ، و اشتقاق آن از (خلف ) است كه به معناى پشت سر ومقابل جهت روبرو است ؛ وقتى مى گويند (فلان خلف فلانا) معنايش اين است كهفلانى فلان كس را جانشين و خليفه خود كرد، و خود او را (مخلف ) مى گويند و كلمه(رحب ) به معناى وسعت و مقابل ضيق است ، و حرف (ما) در جمله (بما رحبت )مصدريه است كه جمله را به تاويل مصدر مى برد و معنايش (برحبها) مى شود.
وجه اينكه توبه (بازگشت ) خدا به پيامبر (ص ) و مهاجرينانصار،قبل از ذكر توبه خدا به سه نفرى كه از جنگ تبوك تخلف كردند درآيه وارد شده وبيان مراد از توبه خدا در اين موارد
و اين دو آيه ، هر يك از آنها ناظر است به جهتى ، غير آن جهتى كه ديگرى ناظر بدان است- آيه اولى گذشت خدا از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و مهاجرين و انصار رابيان نموده و آيه دومى ، گذشت از سه تن متخلف از جنگ را بيان داشته است ، با اينتفاوت كه در آيه اول ، گذشت از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و بعضى ديگر،گذشت از معصيت نبوده ، چون اهل معصيت نبودند، و در آيه دوم ، گذشت ، گذشت از معصيتبوده است .
و كوتاه سخن ، هر چند اين دو آيه از نظر غرض ومدلول مختلف هستند، الا اينكه از سياق آنها برمى آيد كه مى خواهند يك غرض را رسانيده ،و هر دو بهم متصلند، و كلام واحدى است كه گذشت خدا ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و مهاجرين و انصار و سه تن متخلف را بيان مى كند،به دليل اينكه در صدر آيه دومى كلمه (على ) عطف شده بر (على ) كه در آيهاولى بود، و در نتيجه جمله (و على الثلاثة ) را بر (لقد تاب الله على النبى )عطف ميكند، هر چند در معنا از آن مستقل است ، و همين عطف ، ما را وادار مى كند كه بگوئيم هر دوبا هم و به منظور غرض خاصى نازل شده اند.
و شايد غرض اصلى بيان گذشت خدا از آن سه تن متخلف بوده ، و گذشت از مهاجر وانصار و حتى گذشت از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) صرفا به منظور ازدلخوشى همان سه نفر ذكر شده ، تا از آميزش و خلط با مردم خجالت نكشند و احساسنكنند كه فرقى ميان آنان و ساير مردم نيست ، و ايشان و همه مردم در يك جهت شركت دارند،و آن جهت اين است كه خدا به رحمت خود از همه آنان در گذشته و در اين معنا ايشان كمتر ازسايرين و سايرين ، بالاتر از ايشان نيستند.
از همين جا معلوم مى شود كه نكته تكرار كلمه توبه ، در دو آيه چيست ؛ چرا كه خداىتعالى نخست توبه و گذشت از پيغمبر و مهاجرين و انصار را يادآور شده ، آنگاه مىفرمايد (پس ، از ايشان درگذشت ) و از آن سه نفرى كه تخلف كرده بودند درگذشت، آنگاه بار ديگر مى فرمايد: (پس ، از ايشان درگذشت تا ديگر اينكار را نكنند) واين تكرار جهتى ندارد مگر همينكه گفتار در آيه برسبيل اجمال و تفصيل بوده ، اول گذشت از همه را بطوراجمال ذكر كرده ، بعدا بطور تفصيل به حال هر كدام از دو فريق جداگانه اشاره فرموده، و در اين اشاره ، گذشت خود را از خصوص آن سه نفر بيان داشته است .
و اگر هر يك از اين دو آيه غرض جداگانه و مستقلى مى داشتند و يك غرض جامعى درمجموع آن دو وجود نداشت ، در اين تكرار هيچ نكته و فائده اى تصور نمى شد.
علاوه بر اينكه در آيه اولى بطور وضوح دلالت مى كند بر اينكهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در اين داستان گناه و انحرافى نداشته ، و حتى نيتانحراف هم نكرده ، چون آيه شريفه مهاجرين و انصار را مدح مى كند به اينكه ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پيروى و به وى اقتداء كردند، و اگر خود آنحضرتمنحرف مى شد و يا خيال انحراف را مى كرد كه ديگر معنى نداشت مقتدى و امام ايشان قرارگيرد، و پيروانش مدح و ستايش شوند، و اگر نكته اى كه ما گفتيم در كار نبود، هيچ جهتنداشت كه آن جناب را با مهاجرين و انصار ذكر كند.
پس ، برگشت معناى آيه به اين است كه : خداوند قسم خورده به اينكه به رحمت خود بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و مهاجرين و انصار و آن سه كس كه تخلف كردهبودند بازگشت كند، اما بازگشتنش بر مهاجرين و انصار براى اين بود كه ايشان درساعت عسرت دست از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برنداشتند، و مقصود از ساعتعسرت همان ايامى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به سوى تبوك حركت مىكرد. در ابتدا دل بعضى از مهاجرين و انصار دچار كمى لغزش گرديد، و از حق گريزانشد، و چون دنباله آن لغزش را نگرفته و به هواى نفس گوش نداده ، حركت كردند،خداوند از ايشان گذشت ، كه او به ايشان رؤ وف و مهربان است .
و اما بازگشت خدا به آن سه نفر، از اين قرار بود كه وقتى كارشان به سختى كشيد وزمين با همه وسعتش برايشان تنگ شد، و ديدند كه احدى از مردم با ايشان حرف نمى زنندو سلام و عليك نمى كنند، و حتى زن و فرزندشان هم با ايشان حرف نمى زنند، و خلاصهيك نفر انسان كه با آنها انس بگيرد وجود ندارد، و هر كه هست ماءمور به خوددارى از سلامو كلام است ، آن وقت تعيين كردند كه جز خدا و توبه به درگاه او ديگر پناهگاهى نيست ،و چون چنين شد، خداوند نيز با رحمت خود به ايشان بازگشت فرمود، تا ايشان توبهكنند و او قبول فرمايد كه او كه همانا او تواب - بسيار به بندگانش بازگشت مى كندتا به ايشان ترحم نموده ، براى توبه كردن هدايت نموده و براى توبه توفيقشانمى دهد، و آنگاه توبه شان را مى پذيرد - و نسبت به مؤ منين رحيم و مهربان است .
بيان مقصود از توبه در هر يك از مواردى كه در آيات مورد بحث تكرار شده
از اين معنائى كه ما كرديم روشن شد كه اولا مقصود از توبه بررسول خدا (صلى الله عليه و آله ) صرف بازگشت خدا به سوى اوست برحمت خودش ، ومقصود از بازگشت نمودن به رحمت ، بازگشت به امت اوست به رحمت ، پس در حقيقت توبهبر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) توبه بر امت او است ، و او واسطه درنازل شدن رحمت خدا و خيرات و بركات به سوى امتش است .
و نيز از فضل و كرمى كه نسبت به رسول گراميش دارد اين است كه هر وقت اسم امت و ياصحابه اش به خير برده شود، اول اسم شريف او را در صدر كلام قرار مى دهد هر چندمطلب راجع به امت باشد، مانند آيه (آمن الرسول بماانزل اليه من ربه و المؤ منون ...) و آيه (ثمانزل الله سكينته على رسوله و على المؤ منين و آيه لكنالرسول و الذين آمنوا معه جاهدوا...) و همچنين آيات و موارد ديگر.
و ثانيا منظور از توبه اى كه بار دوم و سوم ذكر كرد، و در هر دو مورد فرمود: (ثمتاب عليهم )، تفصيل همان اجمالى است كه قبلا در جمله (لقد تاب الله ) خاطرنشانساخته بود.
و ثالثا منظور از توبه در جمله (ثم تاب عليهم ) در هر دو مورد بازگشت خدا بهسوى اوست ، به هدايت به سوى خير و توفيق انجام آن ، كه ما مكرر اين معنا را در مباحثقبلى خود در اين كتاب خاطرنشان ساخته ايم ، كه توبه عبد هميشه در ميان دو توبه ازخداى تعالى قرار دارد، يكى رجوع پروردگار به او، به اينكه به او توفيق و هدايتارزانى دهد، و بدين وسيله بنده موفق به استغفار كه توبه اوست بگردد، و دوم رجوعديگر خدا به او، به اينكه گناهان او را بيامرزد، و اين توبه دوم خداى تعالى است .
و دليل بر اينكه مقصود از توبه در دو آيه ، توبه اولى خداست ، اين است كه در مورداول گناهى از مهاجرين و انصار ذكر نكرده و همچنين استغفارى از ايشاننقل ننموده ، پس منظور از آن ، توبه بنده نيست ، و توبه دوم خدا هم نيست ، چون گفتيمتوبه دوم عبارت است از قبول توبه عبد، و در آيه ذكرى از توبه مهاجر و انصار بهميان نياورده ، بلكه تنها فرموده : نزديك بوددل بعضى از ايشان از حق منحرف شود. پس توبه در مورداول با توبه اول خدا تناسب دارد، و همچنين در مورد دوم . زيرا از اينكه در جمله(ليتوبوا) كه بعد از آن قرار دارد استغفار ايشان را نتيجه آن توبه دانسته مىفهميم كه توبه مزبور قبل از توبه ايشان بوده ، و اين جز با توبه اولى خدا تطبيقنمى كند.
و اى بسا جمله (انه بهم رؤ ف رحيم ) كه در مقام بيان علت است گفته ما را تاييد كند،زيرا در اين جمله نيز هيچ يك از اسماء خدا كه دلالت كند برقبول توبه ذكر نشده ، همچنانكه قبلا هم استغفارى از ايشاننقل نكرده بود.
و رابعا منظور از جمله (ليتوبوا) در آيه دوم ، توبه آن سه نفرى است كه تخلفكردند، كه بعنوان نتيجه براى توبه اولى خداى تعالى ذكر شده ، و معنايش اين استكه : خداوند بر آن سه نفر توبه ترحم كرد، و توفيقشان داد براى اينكه توبه كنندو خدا برايشان توبه ترحم كند، و ايشان را بيامرزد كه او توبه كننده رحيم است .
خواهى گفت اينطور كه شما مى گوئيد آيه شريفه دلالت نمى كند بر اينكه خدا توبهايشان را پذيرفته است ، و حال آنكه بطور مسلم توبه ايشان را پذيرفته است ، و اينگفتار با رواياتى كه مى گويند اين آيه به منظور بشارت برقبول توبه آنان نازل شده مخالفت دارد.
در جواب مى گوئيم درست است كه از نظر دليل نقلى يعنى روايات ، خداوند توبه آنسه نفر را پذيرفته و ليكن در خود الفاظ آيه چنين دلالتى نيست ؛ بله ، از سياق آن اينمعنا استفاده مى شود، چون همانطور كه گفتيم خداى تعالىاول بطور اجمال فرموده : (لقد تاب الله )، و اين بيان به اطلاقش ، هم توبه بهمعناى توفيق را شامل مى شود و هم توبه به معناىقبول را كه هر دو، توبه خداست و همچنين جمله بعدى كه مى فرمايد: (ان الله هوالتواب الرحيم ).
و مخصوصا با در نظر داشتن حصرى كه در آن است و ناظر به جمله قبلى است كه فرمودهبود: (و ظنوا ان لا ملجا من الله الا اليه ) دلالت برقبول توبه آنان دارد، زيرا از آن بر مى آيد كه به اين منظور توبه كردند كه ملجاىدر نزد خدا بدست بياورند، و در آن ملجا و پناهگاه از عذاب خدا ايمن شوند، و خداوند هم بهسوى توبه هدايتشان كرد؛ از اين بطور قطع مى فهميم كه با اينحال ديگر محال است كه خدا توبه شان را قبول نكرده باشد، زيرا او تواب و رحيم است ،و خودش فرموده : (انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون منقريب فاولئك يتوب الله عليهم ).
بعضى گفته اند، معناى (ثم تاب عليهم ليتوبوا) اين است كه (پس آنگاه خداوندتوبه را براى آنان آسان كرد، تا بتوانند توبه كنند) و اين حرف بسيار سخيف و غلطاست ، از آن سخيفتر تفسير آن ديگرى است كه گفته (منظور از توبه در جمله(ليتوبوا) برگشت به حالت قبل از معصيت است ). از اين هم سخيفتر گفتار عده اىديگر است كه گفته اند (ضمير در (ليتوبوا) به مؤ منين برمى گردد، و معناى آيهاين است كه خدا بر آن سه كس توبه كرد، و مژده توبه بر آنان را بر پيغمبرشنازل نمود تا مؤ منين از گناهان خود توبه كنند، و بدانند كه خدا توبه ايشان را مانندتوبه آن سه نفر مى پذيرد).
و خامسا معلوم شد كه هر چند كلمه (ظن ) در لغت به معناى پندار است نه به معناى علم ،و ليكن در خصوص مورد اين آيه به معناى علم آمده است .


يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين



معناى اينكه فرمود: با صادقين باشيد (...و كونوا مع الصادقين )
كلمه (صدق ) در اصل به معناى اين است كه گفتار و يا خبرى كه داده مى شود باخارج مطابق باشد، و آدمى را كه خبرش مطابق با واقع و خارج باشد (صادق ) مىگويند. و ليكن از آنجائى كه بطور استعاره و مجاز اعتقاد و عزم و اراده را همقول ناميده اند در نتيجه صدق را در آنها نيزاستعمال كرده ، انسانى را هم كه عملش مطابق با اعتقادش باشد و يا كارى كه مى كند بااراده و تصميمش مطابق باشد، و شوخى نباشد، صادق ناميده اند.
و اطلاق امر به تقوى و اطلاق كلمه (صادقين ) و همچنين اينكه بطور مطلق فرموده : باصادقين باشيد - با اينكه معيت و با كسى بودن به معناى همكارى كردن و پيروى نمودناست - همه قرينه هائى هستند كه دلالت مى كنند بر اينكه مقصود از صدق ، معناى مجازىو وسيع آن است ، نه معناى لغوى و خاص آن .
بنابراين ، آيه شريفه مؤ منين را دستور مى دهد به اينكه تقوا پيشه نموده ، صادقين رادر گفتار و كردارشان پيروى كنند، و اين غير از آن است كه بفرمايد (شما نيز مانندصادقين متصف به وصف صدق باشيد) زيرا اگر آن بود، مى بايستى بفرمايد (و ازصادقين باشيد) نه اينكه بفرمايد (و با صادقين باشيد)، و اين پر واضح است واحتياج به توضيح ندارد.


ما كان لاهل المدينة و من حولهم من الاعراب ... ما كانوا يعملون



كلمه (رغبت ) ميل خاصى است از تمايلات نفسانى ، و رغبت در هر چيزميل كردن به طرف آن به منظور طلب نفع است ، و رغبت از هر چيز به معناى دورى و بىميلى از آن و ترك آن است ، و حرف (باء) در (بانفسهم عن نفسه ) براى سببيت است ،و معناى جمله را چنين مى كند (و ايشان را حقى نيست كه بخاطراشتغال به خود از آن جناب صرفنظر نموده ، در مواقع خطر در جنگها و در سختيهاى سفرتركش گويند، و خود سرگرم لذائذ زندگى گردند).
كلمه (ظما) به معناى عطش ، و كلمه (نصب ) به معناى تعب ، و كلمه (مخمصة )به معناى گرسنگى ، و (غيظ) به معناى شدت غضب ، و (مؤ طاء) به معناى زمينىاست كه مسير راه باشد و بر آن بگذرند.
اين آيه حق تخلف از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را ازاهل مدينه و اعرابى كه در اطراف آن هستند سلب نموده ، سپس ‍ خاطرنشان مى سازد كهخداوند در مقابل اين سلب حق ، براى ايشان در برابر مصيبتى كه در جهاد ببينند ازقبيل گرسنگى و عطش و تعب و در برابر هر سرزمينى كه بپيمايند و بدان وسيله كفار رابه شدت خشم دچار سازند، و يا هر بلائى كه بسر آنان بياورند، يكعمل صالح در نامه عملشان مى نويسد، چون در اين صورت نيكوكارند و خدا اجر محسنين راضايع نمى سازد، اين معناى (ذلك بانهم لا يصيبهم ظما) است .
آنگاه مى فرمايد: هزينه اى كه در اين راه خرج مى كنند، چه كم و چه زياد، و همچنين هروادى كه طى مى نمايند، براى آنان نوشته مى شود و نزد خدا محفوظ مى ماند، تا بهبهترين پاداش جزا داده شوند.
پاداش مجاهدان ، و مراد از جمله : (ليجزيهم الله احسن ما كانوا يعملون )
و جمله (ليجزيهم الله احسن ما كانوا يعملون ) غايت و نتيجه اى است كه بر جمله (كتبلهم ) مترتب شده ، و معنايش اين است كه (نتيجه اين نوشتن اين است كه خداوند جزاىبهترين اعمالشان را بدهد) و اگر تنها جزاى نيكوترين اعمالشان را ذكر كرد، براىاين است كه بيشتر رغبت صاحب عمل متوجه آنگونهاعمال است . ممكن هم هست از اين جهت باشد كه پاداش بهتريناعمال مستلزم پاداش ساير اعمال نيز هست . و نيز ممكن است منظور از (احسناعمال ) جهاد در راه خدا باشد؛ براى اينكه جهاد از همهاعمال نيك ديگر سخت تر و نيز مهم تر است ، زيرا قيام امر دين بدان بستگى دارد.
البته در اين ميان معناى ديگرى نيز هست ، و آن اين است كه جزاىعمل در حقيقت همان خود عمل است كه به سوى پروردگار رفته است ، و بهترين جزا همانبهترين اعمال است ، پس ، در نتيجه جزا دادن به احسناعمال معنايش جزا دادن به احسن جزاء است . معناى ديگرى نيز هست ، و آن اين است كه خداىسبحان گناهان ايشان را كه مختلط به اعمال نيك ايشان شده مى آمرزد و جهات نقصاعمال آنان را مى زدايد، و مى پوشاند، و بدين وسيلهعمل ايشان را بعد از آنكه عمل نيك بود به صورتعمل نيكوتر درمى آورد و آنگاه به آن عمل نيكوتر پاداش مى دهد، و ممكن هم هست اين وجه باوجه قبلى به يك معنا برگردد - دقت بفرمائيد -.


و ما كان المؤ منون لينفروا كافة فلو لا نفر منكل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين )



سياق آيه دلالت مى كند بر اينكه منظور از جمله (لينفروا كافة ) بيرون شدن همگىبراى جهاد است ، و ضمير در (فرقة منهم ) به مؤ منين برمى گردد، كه نبايد همگيشانبيرون روند، و لازمه آن اين است كه مقصود از (نفر) كوچ كردن به سوىرسول خدا باشد.
بنابراين ، آيه شريفه در اين مقام است كه مؤ منين ساير شهرها را نهى كند از اينكهتماميشان به جهاد بروند، بلكه بايد يك عده از ايشان به مدينةالرسول آمده ، احكام را از آن جناب بياموزند، و عده ديگرى به جهاد بروند.
و بنابراين معنا، مناسبتر آنست كه ضمير مستتر در (رجعوا) به آن طائفه اى برگرددكه براى آموختن احكام دين بيرون مى شوند، و ضمير در (اليهم ) به قوم واهل شهر ايشان راجع باشد، و منظور از آيه اين باشد كه وقتى اين عده احكام دين را يادگرفتند به شهر خود و به ميان اهل ولايت خود برگشته ، ايشان را انذار كنند. ولى ممكنهم هست عكس اين ترتيب باشد، يعنى ضمير در (رجعوا) بهاهل شهر برگردد كه به جهاد رفته اند، و ضمير در (اليهم ) به آموزندگان دينبرگشت كند، و معنا چنين باشد: (و قوم خود را كه به جهاد رفته اند وقتى كه از جهادبه سوى ايشان برگشتند انذار كنند).
توضيح آيه نفر (فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ...) و بيان آنچه كه ازآناستنباط مى شود
و معناى آيه اين است كه : براى مؤ منين ساير شهرستانهاى غير مدينه جايز نيست كه همگىبه جهاد بروند، چرا از هر شهرى يك عده به سوى مدينةالرسول كوچ نمى كنند تا در آنجا احكام دين را ياد گرفته وعمل كنند، و در مراجعت هموطنان خود را با نشر معارف دين انذار نموده ، آثار مخالفت بااصول و فروع دين را گوشزد ايشان بكنند، تا شايد بترسند، و به تقوا بگرايند.
از اينجا معلوم مى شود كه :
اولا مقصود از تفقه در دين فهميدن همه معارف دينى ازاصول و فروع آن است ، نه خصوص احكام عملى ، كه فعلا در لسان علماى دين كلمه فقهاصطلاح در آن شده ، بدليل اينكه مى فرمايد: (و لينذروا قومهم و قوم خود را انذاركنند)، و معلوم است كه انذار با بيان فقه اصطلاحى ، يعنى با گفتنمسائل عملى صورت نمى گيرد، بلكه احتياج به بياناصول عقايد دارد.
و ثانيا معلوم مى شود كه وظيفه كوچ كردن براى جهاد، از طلبه علوم دينى برداشتهشده ، و آيه شريفه به خوبى بر اين معنا دلالت دارد.
و ثالثا معانى ديگرى كه مفسرين احتمال داده اند - و ذيلا پاره اى از آنهانقل مى شود - از سياق آيه دور است ؛ مثلا بعضى گفته اند: مقصود از اينكه فرمود:نبايد همه كوچ كنند اين است كه نبايد همه براى آموختن احكام دين به مدينه بيايند.بعضى ديگر گفته اند مقصود از كوچ كردن در جمله (فلو لا نفر) كوچ كردن براىجهاد، و مقصود از (ليتفقهوا) در شهر ماندن عده اى ديگر است ، تا وقتى آن مجاهدين بهشهر برگشتند اين عده آنان را انذار كنند. اينها و همچنين معانى ديگرى كهاحتمال داده اند از سياق دور است ، و ما متعرضنقل و بحث در آنها نمى شويم .


يا ايها الذين آمنوا قاتلوا الذين يلونكم من الكفار و ليجدوا فيكم غلظة و اعلموا ان اللهمع المتقين



در اين آيه شريفه دستور جهاد عمومى داده شده تا از هر طرف در دنيا، اسلام گسترشيابد، چون وقتى مى فرمايد: هر طائفه از مؤ منين بايد با كفار هم جوار خود كارزار كنندمعنايش همان گسترش دادن اسلام و برقرار كردن سلطنت اسلام است بر دنيا، و بر تمامىساكنين ربع مسكون .
معناى (غلظة ) در جمله (و ليجدوا فيكم غلظة ) شدت و سرسختى نشان دادن بخاطرخداست ، و معنايش اين نيست كه با كفار خشونت و سنگدلى و بد اخلاقى و قساوت قلب وجفا و بى مهرى نشان دهيد، زيرا اين معنا با هيچ يك ازاصول دين اسلام سازگار نيست ، و معارف اسلامى همه آن را مذمت و تقبيح كرده اند، و آياتمربوط به جهاد هم از هر تعدى و ظلم و جفائى نهى كرده ، كه شرحش در سوره بقرهگذشت .
و جمله (و اعلموا ان الله مع المتقين ) وعده اى است الهى به اينكه اگر تقوا پيشه كنيدخداوند ياريتان ميكند، و برگشت معناى آن به ارشاد مسلمين است ، به اينكه همواره مراقبخود باشند، و مقام پروردگار خود را نسبت به خود از ياد نبرند، و متوجه باشند كه خدابا ايشان و مولاى ايشان است ، كه اگر چنين كنند و تقوا بخرج دهند خدا وعده داده كه دستبالا و ما فوق همه عالميان قرار خواهند گرفت .
بحث روايتى
(رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته )
در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم و ابن مردويه از جابر بن عبد الله روايت كرده اندكه گفت : آيه (ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم ) وقتىنازل شد كه رسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) در مسجد بود، و مردم در مسجد همهتكبير گفتند، آنگاه مردى از انصار كه دو طرف رداى خود را به شانه هاى خود انداختهبود نزديك آمد و پرسيد: يا رسول الله ! اين آيهنازل شده ؟ فرمود: آرى .
انصارى گفت : معامله پر سودى است ، و ما هرگز اين معامله را پس نمى دهيم و از خدا خواهشنمى كنيم كه خريدارى خود را پس ‍ دهد.
و در كافى به سند خود از سماعه از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:عباد بصرى ، على بن الحسين (عليهم السلام ) را در راه مكه ديد و عرض كرد: اى على بنالحسين ! چرا جهاد را كه سخت است رها كردى و زيارت حج را كه آسان است اختيار نمودى ؟حضرت فرمود: اگر برخورد كنيم به كسانى كه اين صفات را داشته باشند البته جهادكردن در معيت آنان از حج بهتر است .
مؤ لف : مقصود آن جناب (صلوات الله عليه ) صفاتى است كه در آيه (التائبونالعابدون ) براى مؤ منين شمرده .
و از رسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) نقل شده كه فرمود: سياحت امت من در مساجد است .
مؤ لف : و از ابو هريره از رسولخدا (صلى الله و عليه و آله ) روايت شده كه فرمود: مقصود از (سائحون ) روزه داراناست ، و از ابى امامه از آن جناب روايت شده كه فرمود: سياحت امت من جهاد در راه خداست ، كهقبلا درباره آن بحث شد.
و در مجمع البيان گفته : همه صفاتى كه در آيه مذكور آمده با (ياء) يعنى (تائبينو عابدين و...) خوانده ميشود، و اين قرائت را از امام باقر و امام صادق (عليه السلام )نقل كرده .
و در الدر المنثور در تفسير آيه (ما كان للنبى و الذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين )مى گويد: ابن ابى شيبه ، احمد، بخارى ، مسلم ، نسائى ، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابىحاتم ، ابو الشيخ ، ابن مردويه و بيهقى - در كتابدلائل - از سعيد بن مسيب از پدرش روايت كرده اند كه گفت : وقتى ابو طالب مى خواستاز دنيا برود رسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) به بالينش آمد در حالى كه ابوجهل و عبد الله بن ابى اميه نيز آنجا بودند، حضرت فرمود: عموجان بگو (لا اله الاالله ) تا با آن نزد خداى تعالى برايت احتجاج كنم ، ابوجهل و عبد الله بن ابى اميه گفتند: اى ابو طالب آيا مى خواهى دست از دين عبد المطلببردارى ؟ و همچنين رسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) كلمه توحيد را به او عرضه مىكرد، و آن دو وى را با اين حرف مورد سرزنش قرار مى دادند، و سرانجام آخرين حرفىكه ابو طالب زد اين بود كه به ايشان گفت : بر دين عبد المطلب ، و حاضر نشدبگويد: لا اله الا الله .
رسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) در جوابش فرمود: اگر خدا مرا نهى نكند برايتاستغفار مى كنم ، ولى چيزى نگذشت كه اين آيهنازل شد: (ما كان للنبى و الذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين ...) و نيز درباره ابوطالب خطاب به رسول خدا (صلى الله و عليه و آله )نازل شد: (انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء).
مؤ لف : و در اين معنا روايات ديگرى از طرقاهل سنت رسيده كه در بعضى از آنها دارد: مسلمين وقتى ديدندرسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) براى عمويش با اينكه مشرك بود استغفار مى كند،ايشان نيز براى پدران مشرك خود استغفار كردند، و بدين جهت آيه مورد بحثنازل گرديد.
و ليكن روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) همه متفقند بر اينكه ابو طالب اسلامآورد، ولى براى اينكه بتواند از رسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) حمايت كند اسلامخود را اظهار نمى كرد، و در اشعارى هم كه بهنقل صحيح از آن جناب روايت شده شواهد و ادله بسيارى هست ، كه وى به دين توحيد و باتصديق نبوت خاتم انبياء از دنيا رفته است ، و ما پاره اى از اشعار او را قبلانقل كرديم .
و در كافى به سند خود از زراره از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:كلمه (اواه ) به معناى كسى است كه زياد دعا مى كند.
و در مجمع البيان در تفسير آيه (و ما كان اللهليضل قوما...) گفته است : بعضى گفته اند كه شاننزول اين آيه چنين بوده كه عده اى از مسلمانانقبل از آنكه واجبات دين نازل شده باشد از دنيا رفتند، و مسلمانان بهرسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) عرض كردند: يارسول الله ! اين عده از برادران ما، قبل از اينكه اين فرائض را انجام داده باشند از دنيارفتند، وضع ايشان نزد پروردگار چگونه است ؟ در جواب ايشان اين آيهنازل شد: (و ما كان الله ليضل قوما...) -نقل از حسن .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation