بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 9, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     Almiza01 -
     Almiza02 -
     Almiza03 -
     Almiza04 -
     Almiza05 -
     Almiza06 -
     Almiza07 -
     Almiza08 -
     Almiza09 -
     Almiza10 -
     Almiza11 -
     Almiza12 -
     Almiza13 -
     Almiza14 -
     Almiza15 -
     Almiza16 -
     Almiza17 -
     Almiza18 -
     Almiza19 -
     Almiza20 -
     Almiza21 -
     Almiza22 -
     Almiza23 -
     Almiza24 -
     Almiza25 -
     Almiza26 -
     Almiza27 -
     Almiza28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

آيه مورد بحث بمنزله بيان علت مطلبى است كه در اولين آيه از آيات مورد بحث يعنىآيه (الذين لا يومنون بالله و لا باليوم الآخر) بيان شده بود، زيرا گرفتن اله و ياآلهه بجاى خداى سبحان ، با ايمان به او و ايمان به روز جزا كه در آن ملكى جز ملك خدانيست جمع نمى شود.
لطافت تعبير از حالاهل كتاب به :( يريدون ان يطفؤ وا نور الله بافواههم )


يريدون ان يطفوا نور الله بافواههم ...



كلمه (اطفاء) به معناى خاموش كردن آتش و يا نور است ، و حرف (باء) در كلمه(بافواههم ) براى آلت و يا سببيت است .
و اگر فرموده : (با دهن هايشان ) براى اين است كه معمولا چراغ را با دهن خاموش مىكنند. در مجمع البيان در اين باره گفته است : اين تعبير از تعبيرات عجيب است ، زيرا باهمه كوتاهيش هم مطلب را رسانده ، و هم شان اهل كتاب را تحقير و نقشه هاى آنان را كور وضعيف معرفى كرده است ، چون دهن ها تنها حريف خاموش كردن چراغ ها و نورهاى ضعيفند،نه نورهاى بزرگ همچون آفتاب ، و نورهاى بزرگتر از آن .
زمخشرى نيز در تفسير كشاف خود گفته : اين آيهحال اهل كتاب را در باطل كردن نبوت خاتم الانبياء بوسيله تكذيبمثل زده به حال كسى كه مى خواهد نور عظيمى را كه همه آفاق را فرا گرفته ، و خدا هماراده كرده كه روز به روز پرتوش بيشتر شود تا در اشراق و پرتو افكنى به نهايتدرجه برسد، با فوت دهنش خاموش كند) و ما اضافه مى كنيم اين معنا را كه آيه شريفههم حال دعوت اسلامى را بيان مى كند، و آن را نورى عالم آرا معرفى مى نمايد، و هم اينكهوعده و نويد مى دهد به اينكه خداى تعالى بزودى نور خود را به حد كمالش مى رساند.
اراده الهى بر انتشار دين اسلام در عالم بشريت تعلق گرفته است .


هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كرهالمشركون



(هدى ) به معناى هدايت الهيى است كه رسول خود را با آن مقارن و همراه داشت ، و منظوراز (دين حق ) دين اسلام و عقايد و احكام آنست كه با واقع و حق انطباق دارد.
معناى آيه اين است كه : خدا آن كسى است كهرسول خود محمد (صلى الله عليه و آله ) را با هدايت - و يا با آيات و معجزات - و بادينى فرستاد كه با فطرت و حقيقت آفرينش منطبق است ، فرستاد تا آن را بر سايراديان غلبه دهد هر چند مشركان نخواهند و ناراحت شوند.
از اين معنا بخوبى بدست مى آيد، ضميرى كه در (ليظهره ) است به دين حق بر مىگردد، و متبادر از سياق آيه هم همين است ، پس اينكه بعضىاحتمال داده اند كه ضمير مذكور به رسول برگردد، و معناى آيه اين باشد كه : (تاوى را بر دشمنان غلبه دهد، و همه معالم دين را به وى بياموزد)احتمال بس بعيدى است .
اين دو آيه مؤ منين را تحريض بر قتال با اهل كتاب كرده ، و اشاره اى كه به وجوب وضرورت اين قتال نموده بر كسى پوشيده نيست ، براى اينكه اين دو آيه دلالت دارند براينكه خداى تعالى خواسته است دين اسلام در عالم بشريت انتشار يابد، و معلوم است كهچنين امرى به سعى و مجاهده نيازمند است ، و چوناهل كتاب سد راه پيشرفت اسلام شده و مى خواستند با دهن هاى خود اين نور را خاموش كنند،لذا هيچ چاره اى جز قتال با آنان نبود؛ مخالفين خواسته خدا يا بايد از بين بروند، و يازير دست حكومت مسلمين باشند و جزيه دهند. و نيز از آنجائى كه خداى تعالى خواسته استاين دين بر ساير اديان غالب آيد لذا مسلمانان بايد بدانند كه هر فتنه اى بپا شود -به مشيت خدا - به نفع ايشان و به ضرر دشمنان ايشان تمام خواهد شد و بااينحال ديگر سزاوار نيست كه سستى و نگرانى به خود راه داده و در امرقتال كوتاه بيايند، زيرا بايد بدانند كه اگر ايمان داشته باشند خدا خواسته دست بالاقرار گيرند.


يا ايها الذين آمنوا ان كثيرا من الاحبار و الرهبان لياكلوناموال الناس بالباطل و يصدون عن سبيل الله



ظاهرا اين آيه اشاره است به توضيح جمله اى كه دراول آيات مورد بحث بود و مى فرمود: (و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينوندين الحق ) و آن را تا حدى تشريع مى كند، همچنانكه آيه مورد بحث به منزله توضيحاست براى جمله (الذين لا يومنون بالله و لا باليوم الاخر).
اشاره به اهميت اقتصاديات در نظام بشرى و وجه اينكه از ميان گناهان احبار ورهبان(اكل مال به باطل ) ذكر شده است
و جمله (و لا يحرمون ...) را آيه (ان كثيرا من الاحبار و الرهبان لياكلوناموال الناس بالباطل ) نيز توضيح مى دهد، و آن را به روشن ترين مصداقش ومهمترين آنها از نظر تاثيردر تباهى مجتمع بشرى وابطال غرض و هدفى كه دين در بشر دارد بيان مى كند.
پس ، قرآن كريم هر چند در سوره بقره ، نساء، مائده و غير آن ، براىاهل كتاب و مخصوصا براى يهود جرائم و گناهان بسيارى بطورمفصل برشمرده ، و ليكن در اين آيه متعرض جرائم و تعديات مالى آنان شده ، چون اولاتعدى به حقوق مالى مردم در ميان گناهان اهميت خاصى دارد، و ثانيا در مقامى كه گفتگواز تباه كارى هاى ايشان نسبت به مجتمع بشرى صالح است ذكر اينگونه جرائم از ايشانمناسبت دارد؛ زيرا با نشان دادن تعديات آنان به خوبى ثابت مى شود كه اگر زمامحكومت بشر به دست اهل كتاب بيفتد، چه بر سر بشر خواهد آمد. آرى ، هيچ جرم و گناهىبقدر تعدى به حقوق مردم ، جامعه را فاسد نمى سازد.
زيرا مهم ترين چيزى كه جامعه انسانى را بر اساس خود پايدار مى دارد، اقتصادياتجامعه است كه خدا آن را مايه قوام اجتماعى قرار داده ؛ و ما اگر انواع گناهان و جرائم وجنايات و تعديات و مظالم را دقيقا آمارگيرى كنيم و به جستجوى علت آن بپردازيم خواهيمديد كه علت بروز تمامى آنها يكى از دو چيز است : يا فقر مفرطى است كه انسان را بهاختلاس اموال مردم از راه سرقت ، راهزنى ، آدم كشى ، گرانفروشى ، كم فروشى ، غصب وساير تعديات وادار مى كند، و يا ثروت بى حساب است كه انسان را به اسراف وول خرجى در خوردن ، نوشيدن ، پوشيدن ، تهيه سكنى و همسر، و بى بند و بارى درشهوات ، هتك حرمتها، شكستن قرقها و تجاوز در جان ،مال و ناموس ديگران وامى دارد.
و همه اين مفاسد كه از اين دو ناحيه ناشى مى شود هر يك به اندازه خود تاثيرمستقيمى دراختلال نظام بشرى دارد، نظامى كه بايد حيازتاموال و جمع آورى ثروت و احكام مجعول براىتعديل جهات مملكت و جدا ساختن آن از خوردن مال بهباطل را ضمانت كند، وقتى اين نظام مختل گردد و هر كس به خود حق دهد كه هرچه بدستشمى رسد تصاحب كند، و از هر راهى كه برايش ممكن باشد ثروت جمع نمايد قهرا سنخفكرش چنين مى شود كه از هر راهى كه ممكن شد بايدمال جمع آورى كرد چه مشروع و چه نامشروع ، و بهر وسيله شده بايد غريره جنسى رااقناع و اشباع كرد چه مشروع و چه نامشروع ، و هر چند به جاهاى باريك هم بكشد.
و پر واضح است كه وقتى كار بدينجا بكشد شيوع فساد و انحطاطهاى اخلاقى چهبلائى بر سر اجتماع بشرى درمى آورد، محيط انسانى را به صورت يك محيط حيوانىپستى در مى آورد كه جز شكم و شهوت هيچ همى در آن يافت نمى شود، و به هيچ سياستو تربيتى و با هيچ كلمه حكمت آميز و موعظه اى نمى شود افراد راكنترل نمود.
و شايد همين جهت باعث بوده كه در آيه مورد بحث از ميان همه گناهان تنها مسالهاكل مال به باطل آنهم از ناحيه احبار و رهبان كه خود را مربى امت و مصلح اجتماع قلمداد مىكنند ذكر شود.
مواردى از تعديات مالى كشيشان
بعضى از خود مسيحيان مواردى چند از تعديات كشيشان را برشمرده اند از آن جمله : پيشكشهائى را كه مريدها، بخاطر ظاهر عابد، و زاهدنماى ايشان تقديم مى دارند، رباخوارى ومصادره اموال مخالفين ، رشوه خوارى در قضا و داورى ، فروختن قباله هاى مغفرت و بهشتو امثال آن .
و ظاهرا مقصودش از كلمه (و امثال ) آن امثال رشوه خوارى در قضاوت است همچنانكه درداستان رشوه خوارى ايشان در تفسير آيه (يا ايهاالرسول لا يحزنك الذين يسارعون فى الكفر...) در جلد پنجم اين كتاب نيز گذشت . واگر هيچ يك از تعديات فوق را نداشته باشند، تنها فروختن قباله هاى مغفرت براىرسوائى و ملامت ايشان كافى است .
و اما اينكه گفتند: مريدها بخاطر تظاهرى كه كشيشان در زهد و عبادت دارند به آنانعلاقه و محبت پيدا مى كنند، و آنگاه پيشكشهائى تقديم مى دارند و به موقوفات و وصيتها و خيرات و مبرات عمومى ختصاصشان مى دهند، اين گونه موارد جزواكل مال به باطل نيست ، و همچنين مساله رباخوارى ، زيرا رباخوارى اختصاص به كشيشهاندارد، بلكه قرآن كريم آن را به عموم مسيحيان نسبت مى دهد، و مى فرمايد: (و اخذهمالربا و قد نهوا عنه ) و نيز مى فرمايد: (سماعون للكذب اكالون للسحت ).
در آيه مورد بحث گفتگو از انحرافات عموم مسيحيت نيست ، بلكه آيه شريفه تنها آنتعدياتى را متعرض است كه مخصوص به كشيشان است .
چيزى كه هست حق مطلب اين است كه زعماى يك امت دينى مربيانشان در اينكه چگونه بايدبه امر عبوديت بپردازند و خلاصه آن افراد انگشت شمارى كه مدعى اصلاح دلها و عملهاىمردمند و خود را نگهبانانى مى دانند كه هر وقت مردم از راه حق به سوىباطل منحرف شدند دوباره به راه حق سوقشان دهند، چون بنا حق اين ادعا را كردند لذاآنچه كه از اين راه به جيب زدند و جمع آورى كردند همه سحت و حرام بوده نه هيچ دينى آنرا مباح و مشروع مى داند و نه هيچ عقلى .
و اما اينكه گفتيم جمله (و يصدون عن سبيل الله ) توضيح جمله (و لا يدينون دين الحق) است ، و آن نكته اين بود كه گفتيم اين اوصاف در مقام بيان اين جهت است كه صفات واعمال احبار و رهبانان مايه فساد جامعه انسانى است ، و سد راه حكومت عادله دينى است ، ونمى گذارد آن حكومت بغرض و هدفش كه همانا اصلاح مردم و بوجود آوردن جامعه زندهفعال و رسانيدن افراد آن به سعادت فطريشان استنائل شود.
و به همين جهت از ميان همه مفاسدى كه متدين نبودن ايشان به دين حق داشت ، تنها آن مفسدهاى را بيان كرد كه در تباهى اجتماع صالح از همه مهم تر بود، و آن ، جلوگيرى ايشاناز راه خدا و بازداشتن مردم از پيروى آن بود، زيرا ايشان با تمام امكانات و قدرت خودچه علنى و چه پنهانى درباره دين حق و راه خدا كارشكنى مى كردند، و دائما در اينعمل اصرار و پا فشارى مى نمودند، و اين نه تنها در عهدرسول اسلام بود، بلكه از آن روز تاكنون كار ايشان نقشه ريزى عليه اسلام بوده وهست .


و الذين يكنزون الذهب و الفضه و لا ينفقونها فىسبيل الله فبشرهم بعذاب اليم )



راغب در مفردات مى گويد: كلمه (كنز) به معناى روى هم نهادنمال و نگهدارى آن است و در اصل از كنز خرما گرفته شده و زمان كنز، آن فصلى است كهدر آن خرما ذخيره مى شود، و (ناقة كناز) آن شترى است كه گوشت بدنش روى همانباشته شده ، و به عبارت ساده تر چاق باشد، و (يكنزون ) در جمله (و الذينيكنزون الذهب و الفضه ) به معناى انباشتن و ذخيره كردن است .
پس در همه موارد استعمال اين كلمه ، يك معنا نهفته است ، و آن نگهدارى و ذخيرهمال و خوددارى از اين است كه در ميان مردم جريان پيدا كند و زيادتر شود، و انتفاع از آنعمومى تر گردد، يكى از آن با دادنش منتفع شود، و ديگرى با گرفتن آن و سومى باعمل كردن روى آن . و اين عمل يعنى كنز و ذخيره كردنمال ، در سابق به صورت دفينه كردن آن صورت مى گرفته چون بانك و مخازن عمومىدر كار نبوده ، ناگزير مى شدند براى آنكه سوء قصدى بدان نشود آن را در زمين دفنكنند.
حكم حرمت كنز و احتكار ذهب و فضه مخصوصبهاهل كتاب نيست و معناى انفاق در راه خدا انفاق در مصالح و ضروريات دينى واجتماعى است
اين آيه هر چند از جهت نظم لفظى با آيات قبل كهاهل كتاب را مذمت مى كرد و احبار و رهبان ايشان را در خوردنمال مردم به باطل و جلوگيرى از راه خدا توبيخ مى نمودمتصل مى باشد، الا اينكه در لفظ و ظاهر آن هيچ دليلى نيست كه دلالت كند بر اينكه درخصوص اهل كتاب نازل شده باشد.
پس نمى توان گفت كه آيه شريفه فقط دربارهاهل كتاب نازل شده ، و تنها احتكار پول و حبس آن را بر ايشان حرام كرده ، و اما مسلمانانمى توانند طلا و نقره ها را رويهم انباشته نموده و هر طور كه بخواهند دراموال خود رفتار نمايند.
بلكه آيه شريفه عموم احتكار كنندگان را به عذاب شديدى تهديد مى كند، و در جمله (ولا ينفقونها فى سبيل الله ) كنز و احتكار را توضيح مى دهد و مى فهماند آن احتكارىمبغوض خدا است كه مستلزم خوددارى از انفاق در راه او باشد، و در مواردى كه وظيفه انفاقآن مال در راه خدا است ، انسان را از انجام آن منع كند.
و بطورى كه از كلام خود خداى تعالى برمى آيد انفاق در راه خدا عبارتست از آن انفاقىكه قوام دين بر آن است ، بطورى كه اگر در آن مورد انفاق نشود بر اساس دين لطمهوارد مى آيد، مانند انفاق در جهاد و در جميع مصالح دينى كه حفظش واجب است ، و همچنين آنشوون اجتماعى مسلمين كه با زمين ماندنش شيرازه اجتماع از هم گسيخته مى گردد، و نيزحقوق مالى واجبى كه دين آن را به منظور تحكيم اساس اجتماع تشريع كرده ، پس اگركسى با وجود احتياج اجتماع بهزينه ، در باره حوايج ضروريش سرمايه و نقدينه رااحتكار و حبس كند او نيز از كسانى است كه در راه خدا انفاق نكرده و بايد منتظر عذابىدردناك باشد؛ چون او خود را بر خدايش مقدم داشته ، و احتياج موهوم و احتمالى خود وفرزندانش را بر احتياج قطعى و ضرورى اجتماع دينى برترى داده است .
اين معنا از نكته اى كه در آيه بعدى است استفاده مى شود، زيرا در آنجا مى فرمايد: (هذاما كنزتم لانفسكم اين عذاب همان پولهائى است كه براى خود گنجينه كرده بوديد) و ازاين تعبير به خوبى برمى آيد كه توجه عذاب و عتاب بر آنان بخاطر اين است كه خودرا در حوايجى كه از آن بيمناك بودند بر خدا و راه او كه همان حيات جامعه انسانى در دنياو آخرت است مقدم داشتند.
علاوه بر اينكه به مصالح حيات اجتماع لطمه زده اند، به خدا ورسول هم خيانت كرده اند، زيرا مال را از نظر زمامدار اجتماع پنهان نموده اند، در نتيجه دريك گوشه اجتماع مال فراوانى دفن و روى هم انباشته شده ، در حالى كه در گوشه هاىديگر اجتماع احتياج ضرورى به پول ، حيات اجتماع را تهديد مى كند.
و اگر صاحب مال ، ثروت خود را از نظر حاكم و زمامدار پنهان نمى داشت و در دست افرادبه گردش و جريان مى انداخت در چنين موقع حساسى كه يگانه راه علاج و تنها وسيلهحاجت پول است زمامدار آن پول را مى گرفت و حاجت اجتماع را برمى آورد، پس او با اينعمل خود به خدا و رسول نيز خيانت كرده است .
پس نهى آيه شريفه نهى از داشتن پول نيست بلكه نهى از حبس آن است ، چون اسلاممالكيت اشخاص را از حيث كميت محدود نكرده و حتى اگر شخص مفروض هزارها برابر آندفينه ثروت مى داشت ولى آن را حبس نمى كرد، بلكه آن را در معرض جريان قرار مىداد، اسلام هيچ عتابى به او نداشت .
چون با جريان ثروت او، هم خود او استفاده مى كرد و هم ديگران از آن بهره مند مى شدند،و در عين اينكه در راه خدا انفاق نمى كرد خائن به خدا ورسول بشمار نمى رفت ، زيرا ثروت خود را در مراى و منظر همه قرار داده بود بطورىكه اگر زمامدار مسلمين احتياج ضرورى پيدا مى كرد مى توانست به او بگويد فلان مقداردر راه خدا انفاق كن .
پس معلوم شد كه آيه شريفه ناظر است به آن گنجى كه صاحبش را از انفاق در حقوقماليه واجب باز بدارد. البته همانطور كه گفتيم منظور از انفاق تنها دادن زكات نيستبلكه معناى اعمى است كه هم زكات را شامل مى شود و هم حوايج ضرورى جامعه را ازقبيل جهاد و دفاع و حفظ جانها از هلاكت و امثال آن .
و اما انفاقهاى مستحب از قبيل توسعه بر خانواده و دادن بيش از حد ضرورت به فقراء وامثال آن ، هر چند ممكن است از نظر ما انفاق در راه خدا شمرده شود ليكن از خود ادله اى كهاستحباب اين گونه انفاقات را اثبات مى كند برمى آيد كه اينگونه انفاقها انفاق در راهخدا كه مورد نظر آيه مورد بحث است نيست ، و وقتى اين انفاق ، انفاق در راه خدا نباشدترك آن و جمع كردن مال در صورت نبودن موارد ضرورى انفاق ، كنز شمرده نمى شود، ونيز مورد نهى آيه شريفه نخواهد بود، پس منحصرا كنز ممنوع و مورد نهى عبارت مى شوداز خرج نكردن در موارد ضرورت .
اين بود آنچه كه آيه شريفه بر آن دلالت داشت ، و چونمشتمل است بر پاره اى از مسائل كلامى لذا مفسرين در اين آيه مشاجره هائى بس طولانىكرده اند كه ما آنها را به زودى (بعد از بحث روايتى آيات مورد بحث ) در يكفصل جداگانه اى ايراد خواهيم نمود - ان شاء الله . و جمله (فبشرهم بعذاب اليم )كه وعده عذابست به حرمت شديد كنز دلالت مى كند.


يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم ...



كلمه (احماء) به معناى داغ كردن هر چيز است بطورى كه حس آدمى از احساس آن ناراحتشود، و اگر با (على ) متعدى شده و گفته شود: (يحمى عليها) اين معنا را مى دهدكه آتش بر آن چيز افروخته مى شود تا داغ گردد. و كلمه (كى ) - كه كلمه(تكوى ) مشتق از آن است - عبارت است از الصاق چيز داغ به بدن (كه در فارسى آنرا داغ نهادن مى گويند).
پس معناى آيه اين است كه : اين عذابى كه ما دفينه كنندگان ثروت را از آن بيم داديم وبر آن تهديدشان كرديم ، وقوعش در روزى است كه در آتش جهنم بر آن پولهاى دفينهشده دميده مى شود تا سرخ گردد، آنگاه با همانها پيشانيها و پشت و پهلوى ايشان را داغمى كنند، و در آن موقع به ايشان گفته مى شود (اين همان پولهائى است كه براى روزمباداى خود جمع كرده بوديد، اينك همانها را بچشيد، زيرا اينها همانها است كه امروز بهصورت عذاب درآمده و شما را شكنجه مى دهد).
و بعيد نيست علت اينكه از ميان همه اعضاء، پيشانى و پشت و پهلو را نام برد اين باشدكه اينان در برابر پول خضوع مى نموده آن را سجده مى كردند، و سجده با پيشانىصورت مى گيرد، و پول را پشت و پناه و مايه دلگرمى خود مى دانستند، و پناه بردنبه چيزى با پهلو انجام مى شود؛ و بر آن تكيه مى كردند، و اتكاء با پشت صورت مىگيرد؛ البته مفسرين ديگر در اين باره نكته هاى ديگرى ذكر كرده اند و خدا داناتر است .
بحث روايتى
رواياتى در مورد قتال با اهل كتاب و رواياتى در مورد اينكهمجوساهل كتاب هستند
در كافى به سند خود از حفص بن غياث از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه درحديث شمشيرها كه از پدر بزرگوارش نقل كرده فرموده : و اما شمشيرهاى سه گانه اىكه كشيده شده يكى شمشيرى است كه عليه مشركين عرب بكار مى رود، ودليل لزوم بكار بردنش آيه (اقتلوا المشركين حيث وجدتموهم ) است .
فرمود: شمشير دوم شمشيرى است كه عليه اهل ذمه بكار مى رود، ودليل لزوم بكار بردن آن آيه (قاتلوا الذين لا يومنون بالله و لا باليوم الاخر و لايحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتى يعطواالجزيه عن يد و هم صاغرون ) است كه ناسخ آيه (و قولوا للناس حسنا) مى باشد،پس از اهل كتاب هر كس كه در كشور اسلامى باشد از او پذيرفته نيست مگر جزيه دادن ويا كشته شدن ، و در صورت قتال ، اموالشان غنيمت مسلمين ، و زن و بچه هايشان اسراىآنان خواهد بود و اگر چنانچه حاضر به پرداخت جزيه شدند البته در آن صورت برما مسلمين حرام است كه اموالشان را بگيريم و ايشان را اسير خود كنيم ، و نيز مى توانيمزنان ايشان را همسران خود سازيم .
و هر كس از اهل كتاب كه در كشورهائى باشند كه با ما سر جنگ دارند، هم مى توانيماسيرشان كنيم و هم اموالشان را بگيريم ، ولى نمى توانيم با زنان ايشان وصلتنمائيم ، و ايشان بين سه چيز اختيار دارند، يا به كشورهاى اسلامى كوچ كنند و يا جزيهبپردازند و يا آنكه كشته شوند.
و نيز به سند خود از طلحه بن زيد از امام صادق روايت كرده كه فرمود: سنت پيغمبر براين جارى شده كه مسلمانان از مبتلايان به اختلال حواس و ديوانگان اسير نگيرند.
و نيز در آن كتاب به سند خود از ابى يحيى واسطى از بعضى راويان شيعه روايت كردهكه گفت : شخصى از امام صادق (عليه السلام ) پرسيد آيا مجوسيان صاحب كتابند؟فرمود: آرى ، مگر نامه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بهاهل مكه به گوشت نخورده كه به ايشان نوشت : يا اسلام بياوريد و يا آنكه به جنگ باشما برمى خيزم . مردم مكه در جواب آن حضرت نوشتند: از ما جزيه بگير و ما را به بتپرستيمان واگذار. رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نوشت من جزيه نمى گيرم مگر ازاهل كتاب .
مجددا مردم مكه نامه نوشتند - و مقصودشان از اين نوشته تكذيب آن حضرت بود -:چطور مى گوئى من جزيه نمى گيرم مگر از اهل كتاب وحال آنكه از مجوسيان هجر جزيه گرفته اى ؟رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در پاسخشان نوشت مجوسيان پيغمبرى داشتند و او راكشتند و كتابى داشتند كه آن را آتش زدند، پيغمبر ايشان كتابى براى آنان آورد كه درپوست دوازده هزار گاو نوشته شده بود.
مؤ لف : در اين معانى روايات ديگرى در جوامع حديث ضبط شده و چون بحث واقع درپيرامون جزيه و ماليات و غير آن دو مربوط به فقه است لذا متعرض آن نمى شويم .
و در الدر المنثور است كه ابن عساكر از ابى امامه ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت كرده كه فرمود:قتال دو مورد است : يكى قتال با مشركين تا آنكه ايمان بياورند، و يا زير بار ذلت ودادن جزيه بروند، و ديگرى قتال با ياغيان است تا زمانى كه اطاعت خدا را گردن نهند،پس وقتى كه حاضر شدند خدا را اطاعت كنند آن وقت با آنان به عدالت رفتار مى شود.
و نيز در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابوالشيخ و بيهقى در سنن خود همگى از مجاهد روايت كرده اند كه در تفسير جمله (قاتلواالذين لا يومنون بالله ...)، گفته است : اين آيه وقتىنازل شد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و يارانش ماءمور شده بودند به جنگتبوك بروند.
مؤ لف : در سابق در تفسير آيه مباهله گذشت كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بر مسيحيان نجران جزيه مقرر فرمود، و اين مطلببطورى كه از روايات معتبرتر استفاده مى شود درسال ششم از هجرت اتفاق افتاد كه جنگ تبوك سالها بعد از آن رخ داد، و همچنين نامه هائىكه آن جناب به امپراطور روم و پادشاه مصر و ايران كه همهاهل كتاب بودند نوشت در همين سال بود (پس روايت بالا به نظر درست نمى رسد).
و نيز از ابن ابى شيبه از زهرى آورده كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از مجوسيان هجر و يهوديان و نصاراى يمن جزيهگرفت ، و جزيه آنان از هر بالغى يك دينار بود و نيز در همان كتاب آمده كه مالك وشافعى و ابو عبيد در كتاب اموال و ابن ابى شيبه از جعفر از پدرش روايت كرده اند كهگفت : عمر با مردم در باره جزيه گرفتن از مجوس مشورت كرد، عبد الرحمن بن عوف گفت: من از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شنيدم كه مى فرمود: با مجوسيان معاملهاهل كتاب كنيد.
و نيز در همان كتاب است كه عبد الرزاق در كتاب مصنف از على بن ابيطالب روايت كرده كهشخصى از او پرسيد جزيه گرفتن از مجوس چطور است ؟ فرمود: به خدا سوگند امروزدر روى زمين احدى نيست كه در اين باره از من داناتر باشد، مجوسياناهل كتابى بودند كه در ميان آنان معروف و شناخته شده بود، و علمى داشتند كه آن را درسمى دادند، ليكن روزى امير ايشان شراب خورده و مست شد، و درحال مستى با خواهر خود آميزش كرد و عده اى از متدينين به آن دين اينعمل را از او ديدند، وقتى صبح شد خواهرش به او گفت : تو ديشب با من چنين و چنان كردى، و عده اى از معتقدين هم كه در مجلس تو بودند اينعمل را ديدند، و آنان بطور مسلم مطلب را فاش خواهند كرد، امير مشتى مردمان طمع كار راكه در نظر داشت احضار نمود و گفت : شما همه مى دانيد كه آدم دخترانش را با پسرانشوصلت داد (گفتند: آرى . گفت : پس در اينجا باشيد و هر كس كه با اين حكم مخالفت كرداو را بكشيد).
اتفاقا ناظرانى كه روز قبل آن عمل را از وى ديده بودند وارد شدند و از در نكوهش گفتندواى بر دورترين مردم (از خدا و راه راست ) حدى خدائى بگردنت آمد كه بايد در باره اتاجراء شود. طمع كارانى كه حق و حساب گرفته بودند از جاى جسته و همه را كشتند،آنگاه زنى وارد شد و گفت : من نيز ديدم كه با خواهرت جمع شده بودى . گفت : بروفاحشه فلان قبيله ! زن در پاسخش گفت : آرى به خدا سوگند من همانطور كه تو مىگوئى فاحشه بودم ، ليكن توبه كرده ام . امير او را نيز بهقتل رسانيد، و از آن ببعد به جان مجوسيان افتاد و كتاب دينى شان را هر جا كه ديد ازبين برد و حتى يك نسخه هم باقى نگذاشت .
و در تفسير عياشى در ذيل جمله (و قالت اليهود عزيز ابن الله ...) از عطيه عوفى ازابى سعيد خدرى روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: غضبخدا بر يهود وقتى شدت گرفت كه گفتند عزير پسر خدا است ، و غضب او وقتى برنصارى شديد شد كه گفتند: مسيح پسر خدا است . و غضبش وقتى بر افرادى از اين امتشديد مى شود كه خون مرا بريزند و مرا در طرز رفتارشان با عترتم آزرده كنند.
و در الدر المنثور است كه بخارى در تاريخ خود از ابى سعيد خدرى روايت كرده كه گفت :وقتى جنگ احد شد و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پيشانيش مجروح گرديد ودندانهاى رباعيش شكست برخاست و دستهايش را به سوى آسمان بلند كرد و گفت : غضبخدا وقتى بر يهود شدت گرفت كه گفتند: عزيز پسر خدا است ، و وقتى بر نصارىشديد شد كه گفتند: مسيح پسر خدا است ، در اين امت بر افرادى شدت مى گيرد كه خونمرا بريزند، و مرا در عترتم آزرده سازند.
مؤ لف : در الدر المنثور و كتابهائى ديگر در قصه عزير رواياتى از ابن عباس و كعبالاحبار و سدى و ديگران آمده كه به جعليات اسرائيليان شبيه تر است ، و منخيال مى كنم همه آنها از جعليات كعب الاحبار است كه به ظاهر مسلمان شده بود.
و در احتجاج طبرسى از على (عليه السلام ) نقل شده كه در معناى جمله (قاتلهم الله انىيوفكون ) فرموده : يعنى خدا لعنتشان كند، كار تهمت و افك را بكجا رسانده اند. در اينآيه لعنت خدا را قتال خدا خوانده ، و همچنين در آيه(قتل الانسان ما اكفره ) كه معنايش اين است كه لعنت باد بر انسان چقدر كفر پيشه است .
مؤ لف : اين معنا از طرق اهل سنت از ابن عباس نيز روايت شده و بهرحال بفرضى كه اين روايات صحيح باشد تفسير به لازمه معناست ، نه اينكه معناىقتال لعنت باشد.
چند روايت در مورد معناى اينكه يهود و نصارا احبار و رهبان را اربابگرفتند
و در كافى به سند خود از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه گفت: من از آن جناب پرسيدم معناى آيه (اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله ) چيست؟ فرمود: به خدا قسم احبار و رهبان ، يهود و نصارى را به پرستش خود نمى خواندند وبفرضى هم كه مى خواندند يهود و نصارى هرگزقبول نمى كردند، و ليكن احبار و رهبان تعدادى از محرمات را برايشانحلال و تعدادى از حلالها را بر آنان حرام نمودند، و آنها هم پذيرفتند، پس يهود ونصارى بدون اينكه خودشان متوجه باشند احبار و رهبان خود را پرستيدند.
مؤ لف : اين معنا را برقى در محاسن خود و عياشى در تفسيرش از ابى بصير و نيز ازجابر از امام صادق (عليه السلام ) و از حذيفه روايت كرده اند، همچنانكه الدر المنثور هماز عده اى از صاحبان روايت از حذيفه نقل كرده است .
قمى در تفسير خود در ذيل آيه (اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله ) مىگويد: در روايتى از ابى الجارود از ابى جعفر (عليه السلام ) آمده كه فرمود: اما اينكهفرمود: (المسيح ابن مريم ) براى اين بود كه برخى از مسيحيان او را تعظيم نموده ودر دل آنقدر بزرگ مى دانستند كه خيال مى كردند او معبود و پسر خدا است . بعضى ديگراز ايشان گفته اند: او سومى سه خدا است . طائفه اى ديگر گفته اند: او خود خدا است .
آنگاه اضافه فرمود: و اما اين كه فرموده (اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا) از اين روبوده كه يهوديان و مسيحيان گوش به حرف احبار و رهبان خود مى دادند، و آنها راكوركورانه اطاعت نموده و گفته هاى ايشان را مانند وحىمنزل دانسته و با آن معامله دين مى كردند و آنچه اصلا به يادش نبودند اوامر خداى تعالىو كتابهاى آسمانى او و پيغمبران او بود كه بكلى پشت سر انداختند، پس در حقيقت بجاىاينكه خدا را رب خود بدانند احبار و رهبان را ارباب خود گرفتند...
و در تفسير برهان از مجمع البيان نقل كرده كه گفته ثعلبى به سند خود از عدى بنحاتم روايت كرد كه گفت : من (وقتى براى اولين بار) شرفياب حضوررسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شدم صليبى بگردنم آويزان بود، حضرت فرمود:عدى ! آن چيزى كه به گردنت آويخته اى دور بينداز.
چند روايت در ذيل جمله : (ليظهره على الدين كله ) و تفسير آن به ظهورحضرتمهدى (ع )
و در تفسير برهان از صدوق نقل كرده كه وى به سند خود از ابى بصير روايت كرده كهگفت : امام صادق (عليه السلام ) در تفسير آيه (هو الذىارسل رسوله بالهدى و دين الحق ...) فرمود: به خدا سوگند هنوزتاويل اين آيه نازل نشده و نخواهد شد تا آنكه قائم (عليه السلام ) خروج كند، وقتى اوخروج كرد ديگر هيچ كافر به خدا و منكر امامى باقى نمى ماند مگر اينكه از خروج آنجناب ناراحت مى شود (زيرا آن جناب عرصه را بر آنان چنان تنگ مى گيرد كه راهگريزى نمى يابند) حتى اگر كافرى در دل سنگى پنهان شود، آن سنگ مى گويد: اىمومن ! در دل من كافرى پنهان است مرا بشكن و او را بهقتل برسان .
مؤ لف : نظير اين روايت را عياشى از ابى المقدام از ابى جعفر (عليه السلام ) و نيز ازسماعه از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده و همچنين طبرسىمثل آن را از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده است . در تفسير قمى آمده كه اين آيه درباره قائم آل محمد (صلى الله عليه و آله ) نازل شده ، و معناى اينكه در باره آن جنابنازل شده اين است كه خروج آن جناب تاويل اين آيه است ، همچنانكه از روايت صدوق هماستفاده مى شد.
و در الدر المنثور است كه سعيد بن منصور و ابن منذر و بيهقى در سنن خود از جابر روايتكرده اند كه در تفسير آيه (ليظهره على الدين ) كله گفته است : معناى اين آيهصورت وقوع به خود نمى گيرد مگر وقتى كه هيچ يهودى و مسيحى و صاحب ملتى جزاسلام نماند، و نيز صورت نمى گيرد مگر وقتى كه گرگ و گوسفند، شير و گاو وانسان و مار با هم زندگى كنند و از يكديگر ايمن شوند، و نيز واقع نمى شود مگر وقتىكه هيچ موشى انبانى را سوراخ نكند و واقع نمى شود مگر وقتى كه جزيه بكلى لغوشود، و صليب ها شكسته و خوكها كشته شوند، و اين وقتى است كه عيسى بن مريم ازآسمان فرود آيد.
مؤ لف : منظور از لغو جزيه به قرينه صدر روايت اين است كه موضوعى براى جزيهباقى نمى ماند. و اين كه اين روايت دلالت داشت بر اينكه در آن روز كفر و شركى درروى زمين باقى نمى ماند معنائى است كه روايات ديگر نيز بر آن دلالت دارند. و همچنينروايات ديگرى هست كه آنها نيز دلالت دارند بر اينكه مهدى (عج ) بعد از ظهورش جزيهرا از اهل كتاب بر مى دارد.
و چه بسا آيه شريفه (و القينا بينهم العداوه و البغضاء الى يوم القيمه ) و آيه(فاغرينا بينهم العداوه و البغضاء الى يوم القيمه ) و آيات ديگرى كه در اين بارهدر مورد اهل كتاب نازل شده اين روايت را تاييد كند، زيرا خالى از ظهور در اين نيست كهاهل كتاب تا روز قيامت باقى خواهند ماند، هر چند مى توان گفت كه اين آيات كنايه از ايناست كه تا ابد محبت و مودت از ميان اين گروه برخواهد خاست و ما درذيل آيات مزبور اين احتمال را داده و در پيرامون آن مطالبى گذرانديم .
رواياتى در ذيل آيه :(والذين يكنزون تاذهب والفضة ...) و استناد مستمر ابوذربهاين آيه شريفه در برابر عثمان و معاويه و گنجينه داران
و نيز در الدر المنثور است كه ابن الضريس از علباء بن احمر روايت كرده كه عثمان بنعفان وقتى دستور داد قرآنهائى نوشته شود نويسندگان خواستند (واوى ) را كه درسوره برائت در آيه (و الذين يكنزون الذهب و الفضه ) هست بيندازند، ابى ذر گفت :(واو) را در جاى خود مى گذاريد يا شمشير بدوش بگيريم ، نويسندگان (واو) رادوباره به آيه ملحق كردند.
شيخ در امالى از جماعتى از ابى المفضل و از بقيهرجال سندش نقل كرده كه راوى گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بعد از آنكه آيه(و الذين يكنزون الذهب و الفضه و لا ينفقونها فىسبيل الله فبشرهم بعذاب اليم )) نازل گرديد فرمود: مالى كه زكاتش داده شود كنزشمرده نمى شود اگر چه در زير هفت طبقه زمين باشد، و مالى كه زكاتش را ندهند كنزاست هر چند در روى زمين باشد.
مؤ لف : در اين معنا روايت ديگرى در الدر المنثور از ابن عدى و خطيب از جابر ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و همچنين بطرق ديگرى از ابن عباس و ديگران آمدهاست .
و نيز در امالى به سند خود از امام صادق از پدرش امام باقر (عليه السلام ) روايت كردهكه شخصى از آنجناب از درهم و دينار و وظيفه اى كه مردم در باره آن دارند پرسش نمود،حضرت فرمود: درهم و دينار مهرهاى خدا است كه خدا آنها را براى مصلحت خلق خود درستكرده تا بوسيله آن ، شوون زندگى و خواسته هايشان تامين شود، پس هر كه را از آنبهره بيشترى داد و او حق خدا را رعايت نمود و زكات آن را داد، خواسته خدا را انجام داده ، وهر كه را خداوند بهره بيشترى از درهم و دينار داد و اوبخل ورزيد و حق خدا را نپرداخت و از آن خشت وگل روى هم گذاشت ، او از كسانى خواهد بود كه مستحق وعيد و تهديد حق تعالى ومشمول آيه (يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى به اجباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ماكنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون ) مى باشد.
مؤ لف : اين روايت آنچه را كه ما قبلا از خود آيه استفاده كرده بوديم تاييد مى كند.
و در تفسير قمى آمده كه ابو ذر غفارى در ايامى كه در شام بود همه روزه صبح به راهمى افتاد و در ميان مردم به صداى بلند فرياد مى زد: گنجينه داران بدانند كه روزىخواهد آمد كه آنقدر بر پيشانى و پشت و پهلوهايشان داغ مى گذارند كه درونهايشان ازسوز آن خبردار شود.
مؤ لف : طبرسى در مجمع البيان وجه و علت اين را كه چرا از ميان همه اعضا پيشانى وپشت و پهلو ذكر شده از اين روايت چنين استفاده كرده است كه : منظور از داغ نهادن اين استكه حرارت آتش را بجوف آنان برسانند، و بهمين جهت پيشانى ايشان را داغ مى گذارندتا مغز سرشان بسوزش درآيد، و پشت و پهلو را داغ مى گذارند تا اندرونشان بسوزد.
و ممكن است كه قولطبرسى را بدينصورت تكميل نمود: بطورى كه از اخبار و پاره اى آيات برمى آيدصورت گنجينه داران در آن روز به طرف پشت قرار گرفته و در نتيجه از آن طرفصورت و پشت و پهلوهايشان را داغ مى گذارند.
و در الدر المنثور است كه عبد الرزاق در كتاب مصنف از ابو ذر روايت كرده كه گفت :بشارت باد به گنجينه داران به داغ در پيشانى و پشت و پهلويشان .
و نيز در همان كتاب آمده كه ابن سعد و ابن ابى شيبه و بخارى و ابن ابى حاتم و ابوالشيخ و ابن مردويه از زيد بن وهب روايت كرده اند كه گفت : من در ربذه ابو ذر غفارى رازيارت كردم ، و از او پرسيدم چرا در اين سرزمينمنزل كرده اى ؟ فرمود: من در شام بودم و اين آيه را زياد مى خواندم (و الذين يكنزونالذهب و الفضه و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم ) معاويه مى گفت : اينآيه در باره ما مسلمانان نازل نشده ، بلكه دربارهاهل كتاب آمده است ؛ من گفتم : خير چنين نيست ، هم در باره ماست و هم در باره ايشان .
و باز در الدر المنثور است كه مسلم و ابن مردويه از احنف بن قيس روايت كرده اند كه گفت :ابو ذر وارد شد و گفت : بشارت باد بر گنجينه داران به روزى كه داغ بر پيشانيشانبگذارند، آنچنان كه از پس گردنشان بيرون آيد، و بر پشتشان بگذارند آنچنان كه ازپهلوهايشان سر درآورد. من پرسيدم اين چه تفسيرى است ؟ گفت : من نمى گويم مگر آنچهرا كه از پيغمبر ايشان شنيده ام .
و نيز در آن كتاب است كه احمد در كتاب زهد از ابى بكر بن منكدر روايت كرده كه گفت :حبيب بن سلمه در ايامى كه امير شام بود سيصد دينار براى ابو ذر فرستاد و پيغام داداين را در حوائج خود مصرف كن . ابو ذر گفت : آن را بردار و برگردان ، آيا او كسى رااز ما مغرورتر به خدا نيافت ؛ ما را سايه بانى كه در زير آن خود را از سرما و گرمابپوشانيم و سه تا گوسفند كه عصرها از صحرا بيايند و ما را از شير خود بهره مندسازند و كنيزى كه با خدمت خود بر ما منت گذارد بس است ، و من بدون تعارف از داشتنبيشتر از اين بيمناكم .
و نيز در همان كتاب است كه بخارى و مسلم از احنف بن قيس روايت كرده اند كه گفت : من درميان گروهى از قريش نشسته بودم كه ناگهان مردى ژنده پوش و ژوليده موى با قيافهاى خشن نزديك آمد و بالاى سر ايشان ايستاد، و پس از اداى سلام گفت :
بشارت باد گنجينه داران را به سنگى كه با آتش جهنم آنچنان سرخ شده باشد كهوقتى بر سر پستان ايشان بگذارند از غضروف كتف آنان سر درآورد، و اگر برغضروف كتف ايشان بگذارند از سر پستانها بيرون آيد پس بلرزه درآيند.
آنگاه از آن جمعيت رو برگردانيد و به كنارى رفت و نشست ، من بدنبالش رفته نزدشنشستم ، و هيچ معرفتى در حق وى نداشتم و نمى دانستم كيست ، گفتمخيال مى كنم اين مردم از گفتار تو ناراحت شدند؟ گفت : اينان نمى فهمند، خليلم به منفرمود - پرسيدم خليل شما كيست ؟ فرمود: نبى اكرم - اى ابا ذر! آيا اين كوه احد رامى بينى ؟ گفتم : آرى . گفت : من دوست ندارم كه بقدر اين احد طلا داشته باشم و همه راخرج كنم ، من دوست ندارم كه بيش از سه دينارپول داشته باشم اين مردم نمى فهمند كه آنچه را جمع مى كنند در دنيا مى ماند، و به خداسوگند من هرگز نه طمعى به دنياى آنان دارم و نه به دين ايشان ، نه از دنياى ايشاندرخواستى مى كنم و نه در امر دين نظريه اى مى خواهم ، تا خداى عز وجل را ملاقات كنم .
و در تاريخ طبرى از شعيب از سيف از محمد بن عوف از عكرمه از ابن عباس روايت شده كهگفت : وقتى ابو ذر وارد بر عثمان شد، كعب الاحبار هم نزد عثمان نشسته بود؛ ابو ذر بهعثمان گفت : شما از مردم تنها به اين مقدار راضى نشويد كه يكديگر را اذيت نكنند بلكهبايد وادار كنيد مردم را علاوه بر اين ، از يكديگر دستگيرى نيز بكنند، حتى از مودىزكات اكتفاء به دادن زكاتش نكنيد، بلكه زكات دهنده بايد علاوه بر زكات به همسايگانو برادران نيز احسان نموده و صله ارحام هم بكنند.
كعب الاحبار گفت : كسى كه واجبش را پرداخت ديگر چيزى بر او نيست ، ابو ذر عصاىسركجى كه همراه داشت برداشته و بر سر كعب كوبيد، ضربت ابو ذر سر كعب را شكست، عثمان خواهش كرد كه از ابو ذر بگذرد، او نيز درگذشت . آنگاه عثمان به ابى ذر گفت :از خدا بترس و دست و زبان را نگهدار؛ عثمان از اين نظر گفت دست و زبانت را نگهدار كهابو ذر وقتى كعب را بزد به او گفت : اى يهودى زاده تو را چه به اين حرفها؟!
بررسى موضع ابوذر و بيان اينكه گفتار او نتيجه اجتهادش نبوده بلكه ماءخوذازرسول الله (ص ) بوده است
مؤ لف : داستانهاى ابو ذر و اختلافى كه وى با عثمان و معاويه داشت معروف و همه در كتبتاريخ مضبوط است ، و دقت در احاديثى كه از وىنقل شده و در آنچه كه او به معاويه گفت ، و همچنين برخوردش با عثمان و كعب ، همهدلالت بر اين دارد كه او از آيه شريفه آن معنائى را فهميده كه ما فهميديم و گفتيم كهآيه شريفه تهديد از ترك انفاق در موارد واجب علاوه بر زكات است .
تجزيه و تحليل وضع زندگى مردم آن عصر اين معنا را تاييد مى كند، زيرا مى بينيممردم آن عصر دو طبقه بودند، يك طبقه از مردم كه اكثريت اجتماع راتشكيل مى دادند و قادر بر قوت روزانه و ستر عورت خود نبوده و در ضرورى ترينحوايج زندگى كميتشان لنگ بود. و يك طبقه ديگر كه افراد كمترى بودند و از بسيارىمال و منال و گنجينه هاى متجاوز از ميليارد كه يا جوايز خليفه و يا غنائم جنگى ومال خراج بود، مست شده بودند و نمى فهميدند چه كنند. براى اطلاع بر اين مطلب كافىاست كه خواننده محترم به تواريخى مراجعه كند كه در بارهاموال صحابه نوشته شده است ؛ چون با مراجعه به آنها به قلم هاى درشتى از نقدينه وبرده و املاك و كاخهاى رفيعى برمى خورد كه دچار حيرت مى شود، و خواهد ديد كهمعاويه و ساير بنى اميه وضعى در شام پديد آوردند كه دست كمى از دربار قيصرانروم و پادشاهان ايران نداشتند.
و اسلام راضى به هيچ يك از آنها نمى شود، نه به آن فقر اكثريت و نه به اين ثروتكلان از طبقه اى خاص ، و قطعا اگر طبقه دوم بحكم اسلام رفتار مى كردند نه خود بهاين ثروت مى رسيدند و نه اكثر مردم از فقر و فلاكت از بين مى رفتند.
بعضى ها گفته اند: نظريه اى كه ابو ذر به اجتهاد خود اتخاذ كرده بود اين بود كه هرچه زائد بر مقدار ضرورت و مخارج واجب از قبيل سد جوع و ستر عورت باشد، كنز است وبايد در راه خدا انفاق شود. و بعضى ديگر چنين فهميده اند كه او مردم را به زهد در دنيادعوت مى كرده است .
و ليكن پاره اى از كلمات خود او كه در روايات ديده مى شود اين نسبت ها را تكذيب مى كند،و در روايت سابق هم ديديم كه گفته خود را به اجتهاد خود نسبت نداد، بله به شنيده هاىخود از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) استناد داد، و گفت : (من به ايشان نگفتم مگرآنچه را از پيغمبرشان شنيدم ، و خليل من چنين و چنان گفت ). و در روايات صحيح از طرقشيعه و سنى بسيار آمده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در حق او فرمود: آسمانبر كسى سايه نينداخت و زمين حمل نكرد كسى را كه لهجه و گفتارش راست تر از ابو ذرباشد (از اين روايت كه احدى در آن انكار ندارد مى فهميم اينكه گفت : (من به ايشاننگفتم مگر آنچه را از پيغمبرشان شنيدم ) راست است ، پس به هيچ وجه نمى توانيمنسبت اجتهاد به او بدهيم ).
بيان فساد و ضعف دو روايتى كه در صدد مخدوش ساختن ابوذر است
از همينجا فساد گفته شداد بن اوس - كه ذيلانقل مى گردد - روشن مى شود، احمد و طبرانى از او روايت كرده اند كه گفته است :ابوذر از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) حكمى را واجب ، مى شنيد و به باديه خود مىرفت ، و در غيابش مردم از آنجناب در باره همان حكم ، حكم مستحبى را مى شنيدند و حفظ مىكردند، در حالى كه ابو ذر آن را نشنيده بود، در نتيجه ابو ذر همواره بهمان شنيده خوداستناد مى كرد غافل از اينكه دليل ديگرى نيز هست .
منظور شداد تنها اصلاح همين روايتى است كه در بالانقل كرديم كه ابوذر گفت : حرمت كنز مختص بهاهل كتاب نيست . بلكه مسلمين نيز مشمول آن هستند. و ليكن اين روايت مصداق گفته شداد نيستو همچنين آن روايت ديگرى كه ابو ذر گفت : (تنها دادن زكات كافى نيست ، و مردم نمىتوانند براى اينكه اموال را دفينه كنند بگويند ما زكات را داده ايم ) زيرا در حق ابىذر تصور نمى شود كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نشنيده باشد كه انفاق دوقسم است ، واجب و مستحب ، و مردى به آن عظمت نفهميده باشد كه بهترين مبين آيه كنز همانادله انفاقات مستحب است .
سست تر از روايت شداد، روايتى است كه طبرى در حاشيه تاريخ خود چنين آورده : (ازشعيب از سيف از عطيه از يزيد فقعسى روايت شده كه وقتى ابن السوداء (ابن سباىمعروف ) وارد شام شد، ابوذر را بديد و بدو گفت : اى ابا ذر آيا از معاويه تعجب نمىكنى كه مال مسلمانان را مال خدا خوانده و مى گويد همه چيز از خدا است ، و مى خواهد بهاين بهانه اموال را به خود اختصاص داده از مسلمين پنهان بدارد، و در نتيجه اسم مسلمانانرا محو كند.
ابوذر نزد معاويه رفت و پرسيد چه وادارت كرده كهمال مسلمانان را مال خدا بخوانى ؟ معاويه گفت : خدا تو را رحمت كند اى ابو ذر، مگر مابندگان خدا نيستيم ، و مگر مال ، مال خدا و خلق ، خلق خدا و همه اختيارات بدست خدا نيست ؟گفت : از اين ببعد اين حرف را مزن . معاويه گفت : من از اين ببعد نمى گويماموال مال خدا نيست ، و ليكن مى گويم مال مسلمانان است ).
آنگاه مى گويد: ابن السوداء نزد ابو درداء رفت ، وى پرسيد تو كى هستى من تو رابيش از يك يهودى نمى دانم ؟ سپس نزد عباده بن صامت رفت و با او به نزد معاويهرفتند؛ عباده بن صامت به معاويه گفت به خدا سوگند اين مرد است كه همواره ابو ذر راعليه تو تحريك مى كند و مى شوراند.
ابوذر در شام قيام كرد، و اين شعار را مرتب به مردم گوشزد مى نمود: (اى گروهتوانگران با تهى دستان مواسات كنيد، بشارت باد به كسانى كه طلا و نقره رااندوخته مى كنند، و آن را در راه خدا انفاق نمى نمايند به محلى از آتش كه در آن پيشانيهاو پشت و پهلوهايشان را داغ مى كنند...).
حاصل اين روايت اين است كه ابو ذر به تحريك ابن السوداء اقدام به چنين قيامى نموده ،و بر اين شعار پافشارى مى كرد. طبرى اين حديث را از اين دو نفر روايت كرده ، و بيشترداستانهائى كه در باره عثمان نقل شده نيز همه منتهى به اين دو نفر يعنى شعيب و سيف مىشود، و اين دو تن از دروغگويان و جعالين معروفند، و علماى حديث روايت آندو را بى اعتبارمى دانند.
و آنچه حديث كه از ابن السوداء نقل كرده اند با در نظر داشتن اينكه ابن السوداء همانكسى است كه اسمش را عبد الله بن سبا گذارده اند، و تمامى احاديث مربوط به داستانعبد الله ابن سبا نيز منتهى به اين دو نفر مى شود، همه و همه از احاديث مجعوله است ومحققين از علماى فن ، اخيرا به يقين رسيده اند كه داستان ابن السوداء ازاصل يك مطلب خرافى بوده و هيچ واقعيتى نداشته و مردى بدين نام وجود نداشته است .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از جابرنقل كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: هر صاحب دفينه اى كه حقآن دفينه را نداده باشد روز قيامت او را مى آورند و پيشانى و شقيقه اش را داغ مى كنند، وبه او گفته مى شود اين همان گنجى است كه از دادن حقشبخل ورزيدى ).
و در همان كتابست كه طبرانى در كتاب اوسط و ابو بكر شافعى در كتاب غيلانيات ازعلى (عليه السلام ) روايت كرده اند كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: خداوند بر اغنياء و مسلمانان دادن زكات راآنقدر واجب كرد كه فقراء را كفايت كند، و فقرا هرگز دچار گرسنگى و بره نگى نمىشوند مگر بهمان مقدارى كه توانگران از دادن زكات دريغ مى ورزند، و بايد بدانند كهخداوند به حساب سختى ، ايشان را محاسبه و به عذاب دردناكى معذب خواهد نمود.
و در همان كتاب آمده كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ولى ذهبى آن را ضعيف شمرده ) ازابى سعيد خدرى از بلال نقل كرده اند كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: اىبلال خدا را به حالت فقر ملاقات كن نه به حالت توانگرى . پرسيدم چطور خود رافقير كنم ؟ فرمود: وقتى خداوند به تو رزق ارزانى داشت پنهان مكن ، و اگر از تو ازآن مال چيزى خواستند دريغ مدار. پرسيدم : چگونه مى توانم چنين كنم ؟ فرمود: وظيفه ايناست و گرنه آتش است .
گفتارى در معناى كنز
شكى نيست كه قوام اجتماعى كه بشر بحسب طبع اولى خودتشكيل داده بر مبادله مال و عمل پايدار است ، و قطعا اگر چنين مبادله اى در كار نمى بودمجتمع انسان حتى يك چشم بر هم زدن قوام نمى داشت . راه بهره مندى انسان در اجتماعش غيراز اين نبوده كه امورى از مواد اوليه زمين گرفته و بقدر وسعش روى آنعمل نموده و از نتيجه عملش ما يحتاج خود را ذخيره مى كرده است و ما زاد بر احتياج خود از آنحاصل را به ديگران مى داده و در عوض ساير ما يحتاج خود را از آنچه كه در دستديگران بوده مى گرفته .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation