بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 9, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     Almiza01 -
     Almiza02 -
     Almiza03 -
     Almiza04 -
     Almiza05 -
     Almiza06 -
     Almiza07 -
     Almiza08 -
     Almiza09 -
     Almiza10 -
     Almiza11 -
     Almiza12 -
     Almiza13 -
     Almiza14 -
     Almiza15 -
     Almiza16 -
     Almiza17 -
     Almiza18 -
     Almiza19 -
     Almiza20 -
     Almiza21 -
     Almiza22 -
     Almiza23 -
     Almiza24 -
     Almiza25 -
     Almiza26 -
     Almiza27 -
     Almiza28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

چهارم اينكه از ظاهر تعليل آيه اولى به فقه و آيه دومى به صبر با در نظر داشتناينكه مؤ منين مجاهد در هر دو آيه مقيد به صبر شده اند استفاده مى شود كه صبر، يك نفررا در قوت روح برابر دو نفر مثل خود مى سازد و فقه يك نفر برابر پنج نفرمثل خود، و اگر كسى هم فقه داشت و هم صبر قهرا او به تنهائى برابر ده نفرمثل خود مى شود، و البته هيچ وقت صبر بدون فقه تحقق پيدا نمى كند به خلاف فقه كهممكن است بدون صبر يافت شود.
پنجم اينكه به هر حال در قتال صبر واجب است .
بحث روايتى
در تفسير بيضاوى در ذيل آيه (الذين عاهدت منهم ثم ينقضون عهدهم فىكل مرة ) گفته است : منظور يهوديان بنى قريظه است كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) با ايشان معاهده بست به اينكه دشمنانش را كمك نكنند،و آنان اين معاهده را نقض كرده و مشركين را با دادن اسلحه كمك كردند، و وقتى به ايشاناعتراض شد گفتند: ما اين معاهده را فراموش كرده بوديم . و آنگاه چيزى نگذشت كه بازدر جنگ خندق مشركين را يارى كردند و كعب بن اشرف از ميان بنى قريظه به مكه رفت وبا مشركين معاهده بست .
مؤ لف : اين روايت از ابن عباس و مجاهد نقل شده و از سعيد بن جبير نيز روايت شده كهگفته است : اين آيه در باره شش طائفه از يهودنازل شده كه يكى از آنان طايفه ابن تابوت است . و روشن شدن نقض عهدى كه آيهشريفه به آن اشاره مى كند محتاج به اين است كه در وقايع و حوادثى كه بعد از هجرتبه مدينه در مدت هفت سال ميان آنحضرت و يهوديان جريان يافت بطوراجمال سير كرد:
سير اجمالى در حوادث و وقايعى كه بعد ازهجرترسول الله (ص ) به مدينه در مدت هفتسال بين آن حضرت و طوائف يهود جريان يافت
بايد دانست كه طوايفى از يهود از دير زمانى از سرزمينهاى خود به حجاز آمده و در آناقامت گزيده بودند و در آنجا قلعه ها و دژهائى ساخته و به تدريج افراد و اموالشانزياد شده ، و موقعيت مهمى به دست آورده بودند.- و ما در جلداول اين كتاب در ذيل آيه (و لما جاءهم كتاب من عند الله مصدق لما معهم و كانوا منقبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به فلعنه الله على الكافرين) رواياتى درباره اينكه يهوديان در چه زمانى به حجاز هجرت كرده و چطور شد كهاطراف مدينه را اشغال كردند، و اينكه مردم مدينه را بشارت مى دادند به آمدنرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ايراد كرديم .
و بعد ازآنكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به مدينه تشريف آورد و همين يهوديانرا به اسلام دعوت كرد از پذيرفتن دعوتش ‍ سرباز زدند، ناگزيررسول خدا (صلى الله عليه و آله ) با ايشان كه سه طايفه بودند بنام (بنى قينقاع)، (بنى النضير) و (بنى قريظه ) و در اطراف مدينه سكونت داشتند معاهده كردو ليكن هر سه طايفه عهد خود را شكستند.
اما بنى قينقاع - اين طايفه در جنگ بدر عهد خود را نقض كردند، ورسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در نيمه شوالسال دوم هجرت بعد از بيست و چند روز از واقعه بدر به سوى آنان لشكر كشيد و ايشانبه قلعه هاى خود پناهنده شدند، و همچنان تا پانزده روز در محاصره بودند تا آنكهناچار شدند به حكم آن حضرت تن در دهند، و او هر حكمى در باره جان ومال و زن و فرزند ايشان كرد بپذيرند. رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هم دستور دادتا همه را كت بسته حاضر كنند، و ليكن عبد الله بن ابى بنسلول كه هم سوگند آنان بود وساطت كرد، و در وساطتش اصرار ورزيد و در نتيجهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) دستور داد تا مدينه و اطراف آنرا تخليه كنند، بنىقينقاع به حكم آن حضرت بيرون شده و با زن و فرزندان خود به سرزمين (اذرعات )شام كوچ كردند، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اموالشان را به عنوان غنيمت جنگىگرفت . و نفراتشان كه همگى از شجاع ترين دلاوران يهود بودند به ششصد نفر مىرسيد.
و اما بنى النضير - اين طايفه نيز با آنحضرت خدعه كردند و آنجناب بعد از چند ماهكه از جنگ بدر گذشت با عده اى از يارانش به ميان آنان رفت ، و فرمود: بايد او را درگرفتن خون بهاى يك و يا دو نفر از كلابى ها كه بدست عمرو بن اميه ضمرى كشتهشده بودند ياريش كنند. گفتند: ياريت مى كنيم اى ابو القاسم اينجا باش تا حاجتت رابرآريم . آنگاه با يكديگر خلوت كرده و قرار گذاشتند كه آن حضرت را بهقتل برسانند، و براى اين كار عمرو بن حجاش را انتخاب كردند، كه او يك سنگ آسياببرداشته و آنرا از بلندى به سر آنحضرت بيندازد و او را خرد كند. سلام بن مشكمايشان را ترساند و گفت : چنين كارى نكنيد كه به خدا سوگند او از آنچه تصميمبگيريد آگاه است ، علاوه بر اينكه اين كار، شكستن عهدى است كه ميان ما و او استوار شده.
در اين ميان از آسمان وحى رسيد و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از آنچه بنىالنضير تصميم گرفته بودند خبردار شده از آنجا برخاسته به سرعت به طرف مدينهرفت ، اصحابش از دنبال به او رسيده و از سبب برخاستن و رهسپار شدنش به سوىمدينه پرسيدند، و آنحضرت جريان تصميم بنى النضير را برايشان گفت . آنگاه ازمدينه براى آنها پيغام فرستاد كه بايد تا چند روز ديگر از سرزمين مدينه كوچ كنيد ودر آنجا سكونت نكنيد، و من اين چند روزه را به شما مهلت دادم اگر بعد از اين چند روزكسى از شما را در آنجا ببينم گردنش را مى زنم . بنى النضير بعد از اين پيغام آمادهخروج مى شدند كه منافق معروف عبد الله بن ابى براى آنان پيغام فرستاد كه از خانهو زندگى خود كوچ نكنيد كه من خود دو هزار نفر شمشيرزن دارم همگى را به قلعه هاىشما مى فرستم و تا پاى جان از شما دفاع مى كنند. علاوه بر اين ، بنى قريظه و همسوگندتان از بنى غطفان نيز شما را يارى مى كنند، و با اين وعده ها آنان را راضىكرد.
لذا رئيس آنها حى بن اخطب كسى نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرستاد و گفت :ما از ديار خود كوچ نمى كنيم تو نيز هر چه از دستت مى آيد بكن .رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تكبير گفت و اصحابش همه تكبير گفتند. آنگاه على(عليه السلام ) را ماءمور كرد تا پرچم برافراشته و با اصحاب خيمه بيرون زده بنىالنضير را محاصره كنند، على (عليه السلام ) قلعه هاى بنى النضير را محاصره كرد، وعبد الله بن ابى آنها را كمك نكرد، و همچنين بنى قريظه و هم سوگندانشان از غطفانبيارى ايشان نيامدند. رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) دستور داده بود نخلستان بنىالنضير را قطع نموده و آتش بزنند، و اين مطلب بنى النضير را سخت مضطرب كردناچار پيغام دادند كه نخلستان را قطع مكن و اگر آنرا حق خودت مى دانى ضبط كن و ملكخودت قرار ده و اگر آنرا ملك ما مى دانى براى ما بگذار. سپس بعد از چند روز اضافهكردند: اى محمد (صلى الله عليه و آله ) ما حاضريم از ديار خود كوچ كنيم بشرطى كهتو اموال ما را بما بدهى . حضرت فرمود: نه ، بلكه بيرون برويد و هر يك بقدر يكبار شتر از اموال خود ببريد. بنى النضير قبول نكردند، و چند روز ديگر ماندند تاسرانجام راضى شده و همان پيشنهاد آنحضرت را درخواست نمودند. حضرت فرمود: نه ،ديگر حق نداريد چيزى با خود برداريد و اگر ما با يكى از شما چيزى ببينيم او را خواهيمكشت ، لذا بناچار بيرون رفته عده اى از ايشان به فدك و وادى القرى رفتند و عده اىديگر به سرزمين شام كوچ كردند، و اموالشان ملك خدا ورسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شد و چيزى از آن نصيب لشكر اسلام نشد. و اينداستان در سوره حشر آمده . از جمله كيدهائى كه بنى النضير عليهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كردند اين بود كه احزابى از قريش و غطفان و سايرقبايل را عليه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برانگيختند.
و اما بنى قريظه - اين قبيله در آغاز با اسلام در صلح و صفا بودند تا آنكه جنگ خندقروى داد، و حى بن اخطب سوار شده به مكه رفت و قريش را عليهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تحريك كرد و طوائف عرب را برانگيخت ، از آن جملهبه ميان بنى قريظه رفت ، و مرتب افراد را وسوسه و تحريك كرده پافشارى مىنمود، و با رئيسشان كعب بن اسد در اين باره صحبت كرد تا سرانجام آنها را راضى كردكه نقض عهد كرده و با پيغمبر بجنگند بشرطى كه او نيز به ياريشان آمده و بقلعهشان درآيد و با ايشان كشته شود. حى بن اخطبقبول كرد و به قلعه درآمد، بنى قريظه عهد خود را شكسته و با كمك احزابى كه مدينهرا محاصره كرده بودند براه افتادند، و شروع كردند به دشنام دادنرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و شكاف ديگرى ايجاد كردن .
از آن سو بعد از آنكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از جنگ احزاب فارغ شدجبرئيل با وحيى از خدا نازل شد كه در آن پيامبر ماءمور شده بود كه بر بنى قريظهلشكر بكشد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) لشكرى ترتيب داد. و پرچم لشكر بهعلى (عليه السلام ) سپرد، و تا قلعه هاى بنى قريظه براند و آنها را بيست و پنج روزمحاصره كرد وقتى كار محاصره بر آنان سخت شد رئيسشان كعب بن اسد پيشنهاد كرد كهيكى از سه كار را بكنند: يا اسلام آورده و دين محمد (صلى الله عليه و آله ) را بپذيريم، يا فرزندان خود را به دست خود كشته و شمشيرها را برداشته و از جان خود دست شستهو از قلعه ها بيرون شويم و با لشكر اسلام مصاف شويم تا يا بر او دست يافته و ياتا آخرين نفر كشته شويم ، و يا اينكه در روز شنبه كه ايشان يعنى مسلمين از جنگ نكردنما خاطر جمعند بر آنان حمله بريم .
و ليكن بنى قريظه حاضر نشدند هيچيك از اين سه پيشنهاد راقبول كنند، بلكه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پيغام فرستادند كه ابالبابه بن عبد المنذر را به سوى ما بفرست تا با او در كار خود مشورت كنيم ، و اين ابالبابه همواره خيرخواه بنى قريظه بود، چون همسر و فرزند و اموالش در ميان آنانبودند.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابا لبابه را به ميان آنان فرستاد وقتى او راديدند شروع كردند به گريه و گفتند: چه صلاح ميدانى آيا ما به حكم محمد تن در دهيم. ابا لبابه به زبان گفت : آرى ، و ليكن با دست اشاره به گلويش كرد و فهماند كهاگر به حكم او تن در دهيد تمام افراد شما را خواهد كشت . ابو لبابه خودش بعدها گفتهبود كه به خدا سوگند قدم از قدم برنداشتم مگر آنكه فهميدم به خدا و رسولش خيانتكرده ام . خداى تعالى داستان او را به وسيله وحى به پيغمبرش خبر داد.
ابو لبابه از اين كار پشيمان شد و يكسره به مسجد رفته خود را به يكى از ستونهاىمسجد بست و سوگند ياد كرد كه خود را رها نكند تا آنكهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) او را باز كند و يا آنكه همانجا بميرد. داستان توبهاو را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) رساندند، حضرت فرمود: او را رها كنيد تاخدا توبه اش را بپذيرد، و پس از مدتى خداوند توبه اش را پذيرفت و آيه اى درقبول توبه اش نازل كرد و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) او را با دست خود ازستون مسجد باز كرد.
سپس بنى قريظه به حكم رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تن در دادند، و چون باقبيله اوس رابطه دوستى داشتند اوسيان در باره ايشان نزدرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شفاعت كردند و كارشان به اينجا كشيد كه سعد بنمعاذ اوسى در امرشان بهر چه خواست حكم كند، هم ايشان بدين معنا راضى شدند و همرسول خدا (صلى الله عليه و آله )، لذا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) سعد بن معاذرا با اينكه مجروح بود حاضر كرد.
وقتى سعد بن معاذ در باره ايشان صحبت كرد حضرت فرمود: براى سعد موقعيتى پيش آمدهكه در راه خدا از ملامت هيچ ملامت كننده اى نترسد. سعد حكم كرد به اينكه مردان بنىقريظه كشته شوند و زنان و فرزندانشان اسير گشته و اموالشان مصادره شود.رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) حكم سعد را در باره آنان اجراء كرد و تا آخريننفرشان را كه ششصد و يا هفتصد نفر و بهقول بعضى بيشتر بودند گردن زد و جز عده كمى از ايشان كه قبلا ايمان آورده بودندكسى نجات نيافت . تنها عمر بن سعدى جان به سلامت برد آنهم در قضيه شكستن عهدداخل نبود و وقتى اوضاع را دگرگون يافت پا بفرار گذاشت ، و از زنان جز يك زن كهسنگ آسياب را بر سر خلاد بن سويد بن صامت كوفته و او را كشته بود و در نتيجهخودش هم اعدام شد بقيه اسير شدند.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بعد از آنكه از كار يهوديان بنى قريظه فراغيافت هر چه يهودى در مدينه بود بيرون كرد و سپس به جانب خيبر لشكر كشيد، چونيهوديان خيبر در مقام دشمنى برآمده و در تحريك احزاب و جمع آورىقبايل عرب عليه آنحضرت فعاليتها كرده بودند.رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در اطراف قلعه هاى خيبر بار بينداخت ، و پس از چندروز ابو بكر را با عده اى از ياران خود به جنگ ايشان فرستاد، و ابو بكر كارىصورت نداد و شكست خورد، روز ديگر عمر را با جمعى روانه كرد او نيز شكست خورد.
در اين هنگام بود كه فرمود: (من فردا پرچم جنگ را به دست مردى مى دهم كه خدا ورسول را دوست مى دارد؛ و خدا و رسول نيز او را دوست مى دارند، به مردى مى دهم كه حملههايش پى در پى است ، سابقه فرار ندارد، و برنمى گردد تا آنكه خداوند اين قلعه هارا به دستش فتح كند) و چون فردا شد پرچم جنگ را به على (عليه السلام ) سپرد و اورا به سوى پيكار با يهوديان روانه ساخت . على (عليه السلام ) برابر لشكر دشمنرفت و (مرحب ) را كه جنگجوى معروفى بود بهقتل رسانيده و لشكر دشمن را شكست داد. لشكر كفار به درون قلعه گريخته و در رابروى خود بستند، على (عليه السلام ) در قلعه را از جاى كند و خداوند قلعه خيبر را بهدست او به روى لشكر اسلام گشود، و اين واقعه بعد از داستان صلح حديبيه در محرمال هفتم هجرت اتفاق افتاد.
آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) يهوديانى را كه باقى مانده بودند نيز ازمدينه و از اطراف آن بيرون كرد، و هر قبيله اى را كه بيرون مى كرد، قبلا از درخيرخواهى مى فرمود اموالشان را بفروشند و بهاى آنها را دريافت نموده (سبك بار روانهشوند) اين بود خلاصه داستان يهود با رسول خدا (صلى الله عليه و آله ).
و در تفسير عياشى از جابر روايت كرده كه درذيل آيه (ان شر الدواب عند الله ...) گفته است : اين آيه در باره بنى اميهنازل شده كه بدترين خلق خدايند. آرى ، بنى اميه كسانى بودند كه از نظر باطن قرآنكافر بوده و كسانى بودند كه ايمان نياوردند.
مؤ لف : نظير اين روايت را قمى از ابى حمره از آنحضرت روايت كرده ، و اين معنا از باطنقرآن است نه از ظاهر آن چنانكه در روايت تصريح شده .
و در كافى بسند خود از سهل بن زياد از بعضى اصحابش از عبد الله بن سنان از امامصادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود سه چيز است كه در هر كس يافت شود او منافقاست هر چند روزه بدارد و نماز بخواند، و خود را مسلمان بپندارد. يكى اينكه وقتى امين دركارى شد خيانت كند، و اگر سخن گفت دروغ بگويد، و اگر وعده داد خلف وعده كند،
و خداى تعالى به اين سه مطلب در قرآن كريم اشاره كرده ، و در باره خيانت مى فرمايد:(ان الله لا يحب الخائنين خدا خائنان را دوست نمى دارد) و درباره دروغگويان مىفرمايد: (ان لعنه الله على الكاذبين لعنت خدا بر دروغگويان باد). و در باره وفاىبه وعده مى فرمايد: (و اذكر فى الكتاب اسماعيل انه كان صادق الوعد و كان رسولانبيا بياد آر اسماعيل را در كتاب كه او صادق الوعد ورسول و نبى بود).
رواياتى در تفسير آيه : (واعدوا لهم ما استطعتم من قوه ...)
و در تفسير قمى در ذيل آيه (و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه ...) گفته است كه امام(عليه السلام ) فرموده : مقصود فراهم كردن اسلحه است .
و در تفسير عياشى از محمد بن عيسى از كسى كه نامش را ذكر كرده از امام صادق (عليهالسلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه مزبور فرمود: مقصود شمشير و سپر است .
و در كتاب فقيه از امام صادق (عليه السلام ) بدون سند روايت كرده كه درذيل همين آيه فرمود: يكى از وسائل نيرومندى خضاب بستن به رنگ سياه است .
و در كافى بسند خود از جابر از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت :قومى بر امام حسين بن على (عليهماالسلام ) درآمدند و ديدند كه آن جناب به رنگ سياهخضاب كرده از سبب آن پرسيدند حضرت دست خود را به ريش خود كشيد و آنگاه فرمود:رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در يكى از جنگهائى كه كرد دستور داد لشكريان بهرنگ سياه خضاب كنند تا در برابر مشركين قوى شوند.
و در تفسير عياشى از جابر انصارى روايت كرده كه گفت :رسول خدا فرمود: (و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة ) و مرادش تيراندازى بود.
مؤ لف : اين روايت را كافى هم بسند خود از عبد الله بن مغيره و او بدون ذكر سند ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت كرده است . زمخشرى هم در ربيع الابرار از عقبهبن عامر و سيوطى در الدر المنثور از احمد، مسلم ، ابى داود، ابن ماجه ، ابن جرير، ابنمنذر، ابن ابى حاتم ، ابو الشيخ و ابى يعقوب اسحاق بن ابراهيم و همچنين بيهقى ازعقبه بن عامر جهنى از آنجناب روايت كرده اند.
و در الدر المنثور است كه ابو داود، ترمذى ، ابن ماجه و حاكم - وى سند را صحيحدانسته - و بيهقى از عقبه بن عامر جهنى روايت كرده اند كه گفت : من ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شنيدم كه فرمود: خداوند بوسيله يك تيركمان سهطايفه را به بهشت مى برد، يكى سازنده آنرا به شرطى كه از ساختن آن غرض خيرداشته باشد، و يكى آن كسى را كه با آن تير خود را در راه خدا مسلح مى كند، و يكى آنكسى را كه آن تير را در راه خدا به كار مى برد.
و نيز مى فرمود: تيراندازى كنيد و سوارى بياموزيد، البته اگر تيرانداز (قابلى )شويد از فن سواره نظامى بهتر است . و نيز فرمود: هر چيزى كه بنى نوع بشر با آنبازى كند حرام است مگر سه چيز: يكى تمرين تيراندازى و آموختن اينكه چگونه تير رااز كمان خود بيرون كند، دوم تربيت اسب خود و تمرين اسب سوارى ، و سوم بازى كردنبا همسران ، چون اينها بازى نيست بلكه حق است . و كسى كه تيراندازى بياموزد و سپسآنرا ترك كند در حقيقت نعمتى را كفران كرده است .
مؤ لف : و در اين معانى روايات ديگرى است ، و مخصوصا درباره اسب سوارى وتيراندازى و به هر حال اين روايات نمى خواهند شاننزول آيه را بيان كنند بلكه صرف مصداق آنرا اسم مى برند.
و در الدر المنثور است كه سعد، حارث بن ابى اسامه ، ابو يعلى ، ابن منذر، ابن ابىحاتم و ابن قانع در معجم خود و طبرانى ، ابو الشيخ ، ابن منده و رويانى در مسندش وابن مردويه و ابن عساكر همگى از يزيد بن عبد الله غريب از پدرش از جدش ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت كرده اند كه درذيل آيه (و آخرين من دونهم لا تعلمونهم الله يعلمهم ) فرمود: مقصود طائفه جن است وشيطان عقل هيچ كسى را كه اسب فربه در خانه نگه دارد فاسد و خام نمى كند.
مؤ لف : در اين معنا روايات ديگرى نيز هست ، و خلاصه اين روايات اين است كه مى خواهدميان جمله (و آخرين من دونهم لا تعلمونهم الله يعلمهم ) با جمله و من رباطالخيل ارتباط برقرار كند، و اين از قبيل تطبيق مصداق با عموم است نه از باب تفسير، ومنظور از عدو در آيه ، دشمنان انسى از قبيل كفار و منافقين است .
دستور پذيرش صلح در: (و ان جنحوا للسلم فاجنح لها) موقت بوده ونسخگرديده است
و نيز در همان كتابست كه ابن مردويه از عبد الرحمن بن ابزى روايت كرده كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آيه را (و ان جنحواللسلم ) قرائت مى فرمود.
و نيز دارد كه ابو عبيد، ابن منذر، ابن ابى حاتم و ابن مردويه از ابن عباس روايت كردهاند كه در ذيل جمله (و ان جنحوا للسلم فاجنح لها) گفته است : اين آيه را آيه(قاتلوا الذين لا يومنون بالله و لا باليوم الاخر... صاغرون ) نسخ كرده است .
مؤ لف : نسخ آيه مزبور به آيه سوره برائت كه مى فرمايد: (اقتلوا المشركين حيثوجدتموهم بكشيد مشركين را هر جا يافتيد شان ) نيز روايت شده ، و خود آيه هم خالى ازاشاره به اين معنا نيست كه حكم آن اعتبارش تا مدتى است و هميشگى نيست ؛ براى اينكه مىفرمايد: (و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توكل على الله انه هو السميع العليم ).
و در كافى به سند خود از حلبى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه درذيل همين آيه يعنى آيه (و ان جنحوا للسلم فاجنح لها) از حضرتش پرسيدم معناى سلمچيست ؟ فرمود: معنايش پذيرفتن و داخل شدن در امر ماست . و در روايت ديگرى فرمود:داخل شدن در امر تو است (در آن امرى كه توداخل شدى يعنى ولايت ائمه (عليهم السلام ) - مترجم ).
مؤ لف : اين روايت از باب تطبيق كلى بر مصداق است . و در الدر المنثور است كه ابنعساكر از ابى هريره روايت كرده كه گفت : بر عرش خدا نوشته شده : (لا اله الا اناوحدى لا شريك لى محمد عبدى و رسولى ايدته بعلى معبودى نيست غير من به تنهائى ، ومرا شريكى نيست ، محمد بنده و فرستاده من است ، كه او را به وسيله على (عليه السلام )تاييد نمودم ) و اين همان معنائى است كه آيه (هو الذى ايدك بنصره و بالمومنين )متعرض آنست .
مؤ لف : اين روايت را صدوق هم در كتاب خود معانى الاخبار به سند خود از ابى - هريره، و نيز ابو نعيم در كتاب حليه الاولياء به سند خود از همان مرد روايت كرده اند، و همچنينابن شهراشوب آنرا با ذكر سند از انس از رسول خدا (صلى الله عليه و آله )نقل كرده است .
و در تفسير برهان از شرف الدين نجفى نقل كرده كه گفته است :تاويل اين آيه را ابو نعيم در حليه الاولياء بسند خود از ابى هريره آورده و گفته است :اين آيه در حق على بن ابى طالب (عليه السلام )نازل شده و مقصود از كلمه (مؤ منين ) آنحضرت است .
مؤ لف : لفظ آيه مساعد با اين تاويل نيست ، مگر اينكه بگوئيم منظور از اتباع در جمله(و من اتبعك من المومنين ) پيروى به تمام معنا باشد بطورى كه آن شخص پيرو در هيچشانى از شؤ ون از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تخلف نداشته باشد، و كلمه(من ) بيانيه نباشد بلكه تبعيض را برساند، كه در اين صورت ممكن است گفته شودمقصود از آن شخص مؤ من ، على (عليه السلام ) است ، و ليكن تازه معلوم نيست كه با سياقآيه وفق دهد.
چند روايت درباره مراد از (من اتبعك ) در آيه شريفه : (يا ايها النبى حسبك اللهومن اتبعك من المؤ منين )
و در الدر المنثور است كه بزار از ابن عباس روايت كرده كه گفت : بعد از آنكه عمر مسلمانشد مشركين گفتند: مسلمانان امروز از ما انتقامشان را گرفتند و خداوند اين آيه رانازل كرد: (يا ايها النبى حسبك الله و من اتبعك من المومنين ).
مؤ لف : اين معنا در روايت ديگرى نيز آمده ، و ليكن باعقل درست درنمى آيد براى اينكه آن روزهائى كه عمر مسلمان شد وضعرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) طورى نبود كه مصحح چنين خطابى از خداى تعالىباشد. آرى ، آن ايام ، ايام فتنه و مشقت اسلام بوده ، و تا چندسال بعد از آن هم آن شدت و عسرت ادامه داشته است ، ورسول خدا (صلى الله عليه وله ) قدرت جنگيدن و مبارزه علنى نداشته تا محتاج ياورىباشد. علاوه ، در اين روايات دارد: (عمر چهلمين نفر و ياچهل و چهارمين نفر بوده كه مسلمان شده ) و حال آنكه از ظاهر آيه استفاده مى شود كه درمدينه در ضمن آيات سوره انفال نازل شده ، و معلوم است كه عده مسلمين در مدينه از صدهانفر متجاوز بوده است .
و نيز در همان كتابست كه ابن اسحاق و ابن ابى حاتم از زهرى روايت كرده اند كه درتفسير آيه (يا ايها النبى حسبك الله و من اتبعك من المومنين ) گفته است : اين آيه درباره انصار نازل شده .
مؤ لف : اين روايت در نامساعد بودن با سياق آيه مانند دو روايت قبلى است ، مگر اينكهمقصود اين باشد كه اين آيه در روزى كه انصار به آنحضرت ايمان آوردند و يا درروزى كه از آنجناب پيروى كردند نازل شده است . علاوه بر اينكه ، از ظاهر سياق برمىآيد كه مقصود از آيه دلخوش ساختن رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است به وجودگروندگان به او چه مهاجر و چه انصار؛ چون مقصود از آن زمينه چينى براى آيه بعدىاست كه مى فرمايد: (مؤ منين را بر كارزار تحريك كن ).
و در تفسير قمى مى گويد: معصوم (عليه السلام ) فرموده : حكم خدا دراوايل بعثت در باره مسلمانان اين بود كه يك نفر از ايشان مى بايستى در برابر ده نفركافر مقاومت كند و اگر فرار مى كرد مرتكب يكى از گناهان كبيره - يعنى فرار از زحف- شده بود، و بر اين حساب صد نفر از ايشان مى بايستى در برابر هزار نفر مقاومت مىكردند. سپس وقتى خداوند معلوم كرد كه به خاطر ضعفى كه دارند نمى توانند به اينتكليف عمل كنند لذا اين آيه را فرستاد: (الان خفف الله عنكم و علم ان فيكم ضعفا فان يكنمنكم ماه صابره يغلبوا ماتين ) و بر آنان واجب كرد كه كمترين مرد آنان با دو مرد ازكفار مقابله كند و اگر فرار كند مرتكب گناه فرار از زحف شده است ، به خلاف اينكهكفار سه نفر باشند كه اگر يك فرد مسلمان از برابر آنان فرار كند مرتكب اين گناهنشده .
مؤ لف : در تفسير عياشى از حسين بن صالح از امام صادق از امير المؤ منين (عليه السلام )قريب به اين مضمون روايت شده ، و همچنين در اين معنا روايتى در الدر المنثور به چندطريق از ابن عباس و غير او روايت شده است .
و در الدر المنثور است كه شيرازى در كتاب القاب و ابن عدى و حاكم - وى سند راصحيح دانسته - از ابن عمر روايت كرده اند كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كلمه (ضعف ) را در آيه (الان خفف الله عنكم و علمان فيكم ضعفا) - با رفع - قرائت كردند.
سوره انفال ، آيات 67 - 71
آيات 71 - 67 سوره انفال


ما كان لنبى ان يكون له اسرى حتى يثخن فى الارض تريدون عرض الدنيا و اللهيريد الاخره و الله عزيز حكيم (67)
لو لا كتب من الله سبق لمسكم فيما اخذتم عذاب عظيم(68)
فكلوا مما غنمتم حللا طيبا و اتقوا الله ان الله غفور رحيم (69)
يايها النبىقل لمن فى ايديكم من الاسرى ان يعلم الله فى قلوبكم خيرا يوتكم خيرا مما اخذ منكم ويغفر لكم و الله غفور رحيم (70)
و ان يريدوا خيانتك فقد خانوا الله منقبل فامكن منهم و الله عليم حكيم (71)



ترجمه آيات
هيچ پيغمبر را نمى سزد و روا نيست كه برايش اسيرانى باشد تا آن زمانى كه (دينش )در زمين مستقر گردد، شما سود (مادى ) دنيا را در نظر داريد (ولى ) خدا آخرت را مى خواهدو خداوند مقتدرى است شايسته كار (67)
اگر آن قضائى كه خداوند قبلا رانده است نبود هر آينه در آنچه گرفتيد عذاب بزرگىبشما مى رسيد (68)
پس بخوريد (و تصرف كنيد) در آنچه غنيمت برده ايدحلال و طيب ، و از خدا بپرهيزيد كه خدا آمرزنده رحيم است (69)
هان اى پيغمبر بگو به آن اسيرانى كه در دست تو (اسير) اند: اگر خداوند در دلهاىشما خير را سراغ مى داشت بهتر از آنچه (مسلمانان ) از شما گرفتند به شما مى داد وشما را مى آمرزيد و خداوند آمرزنده رحيم است (.7)
و اگر بنا دارند به تو خيانت كنند (تازگى ندارد) قبلا هم خدا را خيانت كرده بودندبرايشان مسلط كرد و خداوند داناى شايسته كار است (71)
بيان آيات
خداوند در اين آيات مسلمانانى را كه در جنگ بدر شركت داشتند بدين جهت مورد عتاب قرارداده كه از كفار اسيرانى گرفتند و آنگاه ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) درخواست كردند كه بهقتل آنان فرمان ندهد، و در عوض خونبها از آنان بگيرد و آزادشان سازد تا بدين وسيلهنيروى مالى آنان عليه كفار تقويت يافته و نواقص خود را اصلاح كنند. هر چند خداوندبشدت مسلمانان را عتاب كرد ولى پيشنهادشان را پذيرفت و تصرف در غنيمت را كهشامل خونبها نيز مى شود برايشان مباح كرد.
و در آخر آيات بيانيست كه گويا كفار را تطميع نموده و در صورتى كه مسلمان شوندوعده نيك مى دهد؛ و اگر بخواهند به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خيانت كنندخداوند از آنان بى نياز است .


و ما كان لنبى ان يكون له اسرى حتى يثخن فى الارض ...



كلمه (اءسر) بطورى كه گفته اند به معناى اين است كه مرد جنگى حريف خود رادستگير كرده و ببندد، و شخص مشدود (بسته ) شده را (اسير) گويند و جمعش(اءسرى ) و (اءسراء) و (اءسارى ) و (اسارى ) مى آيد. و بعضى گفته اندكلمه (اءسارى ) جمع جمع است . و بنابراين كلمه (السبى ) موردش عمومى تر ازكلمه (الاسر) است براى اينكه سبى شامل دستگير كردناطفال دشمن نيز مى شود بخلاف (اسر) كه چون دستگير كردناطفال احتياجى به بستن ندارد شامل آن نمى شود.
كلمه (ثخن ) - به كسر اول و فتح دوم - به معناى غلظت و بى رحمى است ، و اينكهمى گويند: (اثخنته الجراح و اثخنه المرض ) به همين معنا است . راغب در مفردات مىگويد: (ثخن الشى ء فهو ثخين ) معنايش اين است كه فلان چيز غليظ شد بطوريكهروان و جارى نشد، و نتوانست به رفتن ادامه دهد، و لذا درباره كسى كه با زدن و يا توهينكردن از ادامه كارش بازداشته اى بطور كنايه مى گوئى : (اثخنته ضربا واستخفافا)، و از همين باب است كه خداى تعالى فرموده : (ما كان لنبى ان يكون لهاسرى حتى يثخن فى الارض ) و نيز فرموده : (حتى اذا اثخنتموهم فشدوا الوثاق )كه در آيه اولى منظور از (اثخان ) رسول (صلى الله عليه و آله ) در زمين اين است كهدينش در بين مردم بطورى مستقر شود كه گوئى چيزى است كه از شدت غليظى منجمد شدهو بعد از دورانى كه رقيق و روان بود و بخاطر روان بودنش هر آن خوف زوالش مى رفتماسيده و پا بر جا شده است .
كلمه (عرض ) به معناى چيزى است كه بر چيز ديگرى عارض شود، و زود هم از بينبرود، و از همين جهت است كه لذائذ دنيائى را (عرض ) ناميده اند، چون زود از بين مىرود. و كلمه (حلال ) وصفى است از ماده (حل ) كهمقابل (عقد) و (حرمت ) است و از اين جهت حلال راحلال مى گويند كه قبل از حلال شدنش گويا گره خورده بود و مردم از او محروم بودندبعدا كه حلال شد گويا در حقيقت گره اش گشوده شد. و اما كلمه (طيب ) قبلا گذشتكه به معناى سازگارى با طبع است .
اختلاف مفسرين در تفسير آياتى كه به جهت اسير گرفتن كفار در جنگ بدر، مؤ منينرامورد عتاب قرار داده
مفسرين در تفسير اين آيات اختلاف كرده اند، ليكن همه اتفاق دارند بر اينكه نزولشانبعد از واقعه بدر اتفاق افتاده ، و شركت كنندگان در جنگ بدر را مورد عتاب قرار داده وغنيمت را براى آنان مباح مى كند.
و اما جهت اختلاف ايشان و مايه اختلافشان روايات مختلفى است كه در سببنزول و معانى جملات آيات مذكور وارد شده ، و اگرقائل شويم به اينكه سند همه روايات صحيح است آنگاه در مضمون آنهاتاءمل كنيم خواهيم فهميد كه چه بى بند و بارى عجيبى درنقل روايات به معنا بكار رفته ، تا آنجا كه مى بينيم دو روايت آنقدر با هم اختلافمضمون دارند كه گوئى دو خبر متعارضند.
و بخاطر اختلاف همين روايات است كه تفسير آيات مختلف شده ، يكى ظهور در اين دارد كهعتاب و تهديد آيات متوجه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و مؤ منين هر دو است ،ديگرى در اينكه متوجه آنحضرت و مؤ منين بغير از عمر است ، و يا به غير از عمر و سعدبن معاذ است و يا متوجه تنها مؤ منين است به غيررسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و يا متوجه يكنفر معين و يا اشخاصى است كه درمشورتى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) با ايشان كرد راى دادند به اينكه ازاسيران فديه گرفته شود.
و بعضى ديگر قائل شده اند به اينكه عتاب در آيات راجع به اين است كه چرا فديهگرفتند، و يا چرا غنيمت را قبل از آنكه از جانب خدا مباح شودحلال شمردند، و در اين صورت پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) نيز مورد عتاب خواهدبود، چون ايشان ابتداء كرد به اينكه با مردم در باره فديه مشورت كند، و اين حرفدرست نيست براى اينكه مسلمين بعد از نزول اين آيات فديه گرفتند نه پيش از آن تامستوجب عتاب شوند، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هماءجل از اين است كه در باره اش احتمال رود كه چيزى راقبل از اذن خدا و وحى آسمانى حلال كند، و حاشا بر ساحت مقدس خداى سبحان كه پيغمبرشرا به عذابى عظيم تهديد كند، چون در شان او نيست كه بدون جرم عذاب بفرستد، درحاليكه او خودش پيغمبرش را معصوم از گناهان كرده ، و معلوم است كه عذاب عظيم جز برگناه عظيم نازل نمى شود. و اينكه بعضى گفته اند مقصود از اين گناه گناهان صغيرهاست درست نيست .
آنچه سزاوار است در تفسير آيات مذكوره گفته شود
پس آنچه سزاوار است كه در تفسير اين آيات گفته شود اين است كه : سنت جارى درانبياى گذشته اين بوده كه وقتى با دشمنان مى جنگيدند و بر دشمن دست مى يافتند،آنها را مى كشتند و با كشتن آنان از ديگران زهر چشم مى گرفتند تا كسىخيال جنگ با خدا و رسولش را در سر نپروراند. و رسم آنان نبود كه از دشمن اسيربگيرند و سپس بر اسيران منت نهاده و يا پول گرفته و آزادشان سازند، مگر بعد ازآنكه دينشان در ميان مردم پايگير مى شد كه در اين صورت اسير را نمى كشتند و با منتنهادن و يا گرفتن بهاء آزاد مى كردند؛ همچنانكه درخلال آياتى كه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وحى مى شد بعد از آنكه كاراسلام بالا گرفت و حكومتش در حجاز و يمن مستقر گرديد اين آيهنازل شد: (فاذا لقيتم الذين كفروا فضرب الرقاب حتى اذا اثخنتموهم فشدوا الوثاقفاما منا بعد و اما فداء) و گرفتن اسير و آزاد كردنش را تجويز كرد.
و بطورى كه از سياق كلام در آيه اولى از آيات مورد بحث برمى آيد عقاب در آن راجعبه گرفتن اسير است . همچنانكه جمله (لمسكم فيما اخذتم عذاب عظيم ) كه در آيهدومى است نيز شاهد اين معنا است ، چون مى فرمايد: (عذاب عظيم براى گرفتن شما است) و آنچه مسلمين در موقع نزول اين آيات گرفته بودند اسير بود، نه بهاى اسير. پساينكه بعضى احتمال داده اند عقاب راجع به مباح شمردن بهاء و يا گرفتن آن باشدصحيح نيست .
بلكه جمله بعديش كه مى فرمايد: (فكلوا مما غنمتم حلالا طيبا و اتقوا الله ان الله غفوررحيم ) از آنجائى كه ابتداء شده است به فاء تفريع و فاء تفريع مى رساند كه اينجمله متفرع بر جمله قبلى است ، خود شهادت مى دهد بر اينكه منظور از (غنيمت ) معنائىاست عمومى تر از بهاى اسير؛ و دلالت دارد بر اينكه مسلمين ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) درخواست كرده بودند اسيران را نكشد، و در عوض ازايشان بهاء دريافت بدارد، همچنانكه در آيه اول سوره از آنحضرت ازانفال پرسيده و يا درخواست كرده بودند كهانفال را به ايشان بدهد، و با اين حال چطور تصور مى شود مسلمانان از آنحضرتانفال بخواهند و در عين حال درخواست گرفتن بهاء نكنند، با اينكه بطورى كه از رواياتبرمى آيد بهاى اسيران بالغ بر دويست و هشتاد هزار درهم مى شد.
بنابراين شواهد، يقينا مسلمانان از آنحضرت درخواست كرده اند كه غنيمت جنگى را بهايشان بدهد و اسيران را هم در مقابل گرفتن بهاء آزاد سازد، و خداوند نخست ايشان را دراصل گرفتن اسير عتاب و ملامت نمود و در آخر آنچه را كه بدان منظور اسير گرفتند كههمان فديه باشد براى ايشان مباح گردانيد، نه اينكهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در مباح شمردن فديه با آنان شركت كرده باشد، ويا در كشتن اسير و آزاد كردن و فديه گرفتن با مسلمين مشورت كرده باشد، تا در نتيجهآن جناب نيز مورد عتاب واقع شده باشد.
از جمله شواهدى كه در الفاظ آيه است و دلالت دارد بر اينكهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مورد اين عتاب نيست ، اين است كه عتاب در آيه مربوطبه گرفتن اسير است ، و هيچ اشاره اى به اين معنا ندارد كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) با مسلمين مشورت كرده و يا در گرفتن اسير راضىبوده ، و در هيچ روايتى هم نيامده كه آن حضرتقبل از جنگ سفارش كرده باشد به اينكه اسير بگيرند، و يا دلالت داشته باشد براينكه آنحضرت به اين امر راضى بوده ، بلكه گرفتن اسير خود يكى از قواعد جنگىمهاجرين و انصار بوده ، كه وقتى بر دشمن ظفر مى يافتند از ايشان اسير گرفته واسيران را برده خود مى كردند و يا فديه گرفته و آزادشان مى ساختند، حتى در تاريخآمده كه مهاجر و انصار خيلى سعى داشتند در اينكه اسير بيشترى به چنگ آورند، حتى اسيرخود را مى گرفتند و محافظت مى كردند از اينكه مبادا يك مسلمان ديگرى به او آسيبىبرساند و در نتيجه از قيمتش كاسته گردد، جز على بن ابى طالب (عليه السلام ) كهدر اين جنگ بسيارى را كشت و هيچ اسير نگرفت .
معناى آيات مورد بحث با توجه به آنچه گذشت
بنابراين ، معناى آيات مورد بحث اين مى شود كه : (ما كان لنبى ) در سنتى كه خداونددر ميان پيغمبرانش جارى كرده سابقه ندارد (ان يكون له اسرى ) كه پيغمبر اسيرىگرفته باشد، و حق داشته باشد كه با گرفتن اسير مالى به دست آورد (حتى يثخن) مگر بعد از آنكه آئينش (فى الارض ) در زمين پايگير شده باشد (تريدون )آرى شما گروه مسلمانان كه در واقعه بدر حاضر شده ايد - اگر خطاب بطور عموم آمدهبراى اين است كه اكثر شركت كنندگان در اين جنگ در پيشنهاد فديه گرفتن شركت داشتهاند - منظورتان (عرض الدنيا) متاع پشيز و ناپايدار دنيا است ، (و الله يريدالاخره ) و منظور خدا آخرت است كه دينى تشريع كرده و بهقتال با كفار امر فرموده (و الله ) خداوند در اين سنتى كه در كلامش از آن خبر داد(عزيز) غالبى است كه هرگز مغلوب نمى شود (حكيم ) و در احكامى كه تشريعمى كند بيهوده گرى نمى كند.
(لو لا كتاب من الله سبق ) اگر نبود آن قضائى كه از ناحيه خدا رانده شده كه شما رابه عذاب هلاك نكند - اگر در اينجا بيان نكرد كه آن قضاء چه بوده براى اين است كهدر مقام عتاب ، مبهم گوئى مناسب تر است چون باعث مى شود ذهن شنوندهاحتمال هر گونه خطرى را بدهد، بخلاف وقتى كه بطور روشن تهديد كند و عذاب رااسم ببرد، كه در اين صورت شنونده نسبت به آن بى اعتنائى خواهد كرد - (لمسكمفيما اخذتم ) يعنى در اسير گرفتنتان ؛ چونقبل از نزول اين آيات فديه و غنيمت نگرفته بودند، و ازحلال بودن آن صحبتى به ميان نيامده بود (عذاب عظيم ). اين تعبير همانطور كهگفتيم دلالت دارد بر بزرگى گناه ، چون گناه بزرگ است كه مستلزم عذاب بزرگ مىشود. (فكلوا مما غنمتم ) از آنچه غنيمت گرفته ايد بخوريد و در آن تصرف كنيد چهآن اموالى كه از مشركين به دستتان آمده و چه آن فديه اى كه از ايشان مى گيريد (حلالاطيبا) در حاليكه حلال و پاكيره است ، چون خدا مباحش ‍ كرده . (و اتقوا الله ان اللهغفور رحيم ) اين جمله بيان علت جمله (فكلوا مما غنمتم ...) است و معنايش اين است كه ازآنچه غنيمت گرفته ايد بخوريد كه ما شما را آمرزيديم و به شما ترحم كرديم . ممكن همهست بيان علت همه مطالب گذشته باشد، و در نتيجهحاصل معنا اين باشد كه : نه تنها خدا شما را عذاب نكرد بلكه آنرا برايتان مباح هم نمودچون او آمرزنده رحيم است .
(يا ايها النبى قل لمن فى ايديكم من الاسرى ...)
تعبير از اسير به آنچه در دست هاى شما است تعبير استعاره اى است ، و كنايه است ازتمام تسلطى كه شخص بر برده خود دارد، چون بردهمثل چيزيست كه در دست انسان باشد كه آنرا به هر طرف بخواهد مى چرخاند.
(ان يعلم الله فى قلوبكم خيرا) - اين جمله كنايه است از ايمان و يا پيروى حق كهايمان ملازم آن است ، چون خداوند در اين آيه وعده مغفرت به كفار مى دهد، و معلوم است كهمغفرت با كفر نمى سازد همچنانكه فرموده : (ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء)
بنابراين ، معناى آيه اين مى شود كه : اى پيغمبر بگو به آن كسانى كه در دست شمايندو آن اسيرانى كه شما بر آنان تسلط يافته ايد و از ايشان فديه گرفته ايد اگرچنانچه در دلهايتان ايمان به خدا وجود مى داشت ، و خداوند اين معنا را از شما معلوم كردهبود - هر چيزى كه براى او معلوم باشد قطعا وجود دارد - بشما چيرهائى ميداد كه ازآن فديه كه مسلمانان از شما گرفته اند بهتر بود، و شما را مى آمرزيد كه خدا آمرزندهرحيم است .


و ان يريدوا خيانتك فقد خانوا الله من قبل فامكن منهم ...



وقتى گفته مى شود: (امكنه منه ) معنايش اين است كه او را بر فلانى مسلط كرد وقدرت داد، و اگر در بار اول فرمود: (اگر بخواهند تو را خيانت كنند) و در بار دومفرمود: (خدا را قبلا خيانت كرده بودند) جهتش اين است كه اگر مقصود كفار از فديهدادن و آزاد شدن اين باشد كه زنده بمانند و بار ديگر دست بدست يكديگر دهند و عليهاسلام قيام كنند پس در حقيقت به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خيانت كرده اند، و اماخيانتى كه قبلا به خدا كرده اند مقصود از آن همان كفرى است كه مى ورزيده اند و سعى وكوشش و كيدو مكرى است كه در خاموش كردن نور خدا به كار مى برده اند.
بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود: اگر به خدا ايمان آورند و ايمان به خدا در دلهايشانجايگير شود خداوند، نعمتى به آنان مى دهد كه از آنچه مسلمين از ايشان گرفته اند بهتراست و ايشان را مى آمرزد، و اگر مى خواهند بتو خيانت كنند، و دوباره به همان عناد و مفسدهجوئى سابقشان برگردند تازگى ندارد، براى اينكه قبلا هم نسبت به خدا خيانت مىورزيدند، و خداوند تو را بر ايشان مسلط كرد، و او باز هم قادر است بر اينكه بار ديگرتو را بر ايشان ظفر دهد و خدا داناى به خيانت ايشان است اگر خيانت كنند، و در مسلطكردن تو بر ايشان حكيم است .
بحث روايتى
(رواياتى در مورد اسيرگرفتن ، مشركين در جنگ بدر و فديه گرفتن از آنها،درذيل آيات مربوطه )
در مجمع البيان در ذيل آيه (ما كان لنبى ان يكون له اسرى ...)، مى گويد: كشتهشدگان از مشركين در روز جنگ بدر هفتاد نفر بودند، از اين هفتاد نفر بيست و هفت نفر را اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به قتل رسانيد. اسيران اين جنگ نيز هفتاد نفر بودند، و از يارانرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) يك نفر هم اسير نشد. مسلمانان اسيران را جمع آورىنموده و همه را با يك طناب بستند و پياده به راه انداختند. و از يارانرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نه نفر كشته شدند كه يكى از آنها سعد بن خيثمهبود كه از نقباء اوس ‍ بود.
و از محمد بن اسحاق روايت مى كند كه گفت : از مسلمانان در روز جنگ بدر يازده نفر بدرجهشهادت رسيدند، چهار نفر از قريش و هفت نفر از انصار، و بعضى گفته اند هشت نفر ازانصار، و از لشكر كفار چهل و چند نفر به قتل رسيدند.
و از ابن عباس نقل كرده كه گفت : بعد از آنكه روز بدر بپايان رسيدرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در حاليكه اسيران در بند بودند دراوايل شب (كه همه لشكريانش بخواب رفتند خودش ) بخواب نرفت ، سبب را پرسيدند،فرمود: ناله عمويم عباس را كه در بند است مى شنوم (لذا خواب بچشمانم نمى رود).مسلمين عباس را از بند آزاد كردند، او ساكت شد ورسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بخواب رفت .
و از عبيده سلمانى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت كرده كه در روز بدر درباره اسيران به اصحاب خود فرمود: اگر مى خواهيد ايشان را بهقتل برسانيد، و اگر ميل داريد مى توانيد از ايشان فديه بگيريد و در عوض به عددنفرات ايشان از شما كشته شوند، و عده نفرات اسيران هفتاد نفر بودند. اصحاب عرضكردند فديه مى گيريم و با آن زندگى مى كنيم و خود را براى مقابله با دشمنانمجهزتر مى سازيم هر چند به عدد نفرات آنان از ما كشته شوند. عبيده راوى حديث مىگويد: آرى اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هر دو خير را خواستند (هم خيردنيا و هم خير آخرت را و همانطور كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پيش ‍ بينى كردهبود) در جنگ احد از مسلمانان هفتاد نفر كشته شدند.
و از كتاب على بن ابراهيم نقل مى كند كه : وقتىرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به قتل نضر بن حارث و عقبه بن ابى معيط فرمان دادانصار ترسيدند از اينكه آن حضرت همه اسيران را بهقتل برساند. عرض كردند يا رسول الله ما هفتاد نفر از ايشان را كه همهفاميل تو بودند كشتيم آيا مى خواهى به كلى نسبشان را قطع كنى ؟ آنگاه با اينكه غنيمتهائى را كه از لشكر قريش به دست آورده بودند همه را گرفته بودند پيشنهاد كردندكه از اسيران فديه گرفته شود، لذا اين آيهنازل شد: (ما كان لنبى ان يكون له اسرى ...)، ورسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پيشنهادشان را امضاء فرمود.
در اين جنگ فديه اسيران اكثرش چهار هزار درهم و اقلش هزار درهم بود، لذا قريش هر كدامقدرت مالى بيشترى داشت فديه بيشترى براى آزاد كردن اسير خود فرستاد و هر كهكمتر داشت كمتر. از جمله كسانى كه براى آزادى اسير خود فديه فرستاد زينب دختررسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و همسر ابى العاص بن ربيع بود كه براى آزادشدن شوهرش قلاده هاى خود را فرستاد و اين قلاده ها جزو جهيزيه ئى بود كه مادرشخديجه كبرى (عليهاالسلام ) به او داده بود، و از طرفى ابو العاص خواهرزاده خديجهبود، لذا وقتى چشم رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به آن قلاده ها افتاد فرمود: خدارحمت كند خديجه را اين قلاده ها را او به عنوان جهيزيه به زينب داده بود، آنگاه دستور دادابو العاص را آزاد كردند به شرطى كه همسرش زينب را نزد آنحضرت بفرستد و باآمدنش به نزد آن جناب مخالفت نكند، ابو العاص عهد بست كه چنين كند و به عهد خود وفاكرد.
و نيز مى گويد: روايت شده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله )ميل نداشت فديه بگيرد، بحدى كه سعد بن معاذ آثار كراهت را از رخساره آن حضرت مشاهدهكرد، و به عرض رسانيد كه اين اولين جنگى است كه ما با گروه مشركين كرده ايم و منچنين مصلحت مى دانم كه يك نفر از ايشان را زنده نگذاريم و با كشتن آنان مشركين را ضعيفسازيم ، عمر نيز همين را پيشنهاد كرد و گفت : يارسول الله اينها بودند كه تو را در مكه تكذيب مى كردند، و از آن شهر بيرونت نمودند،همه را پيش بخوان و گردنهايشان را بزن ، به على (عليه السلام ) اجازه ده تا گردنبرادرش عقيل را بزند، و به من اجازه ده تا گردن فلانى را بزنم ، چون اينها از سرانكفار و پيشوايان كفرند. در مقابل ابو بكر گفت : اينها قوم وفاميل تو هستند از كشتنشان دست نگهدار و زنده شان بگذار و در عوض از ايشان فديهبگير، تا در نتيجه در برابر كفار نيرومندتر شويم . اين زيد مى گويد:رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: اگر بنا شود عذابى از آسمان بيايد غير ازعمر و سعد بن معاذ احدى از شما نجات نمى يابد.
و از ابى جعفر امام باقر (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: فداء اسيران در روز بدراز هر مرد مشركى چهل (اوقيه ) بود - و هر اوقيهچهل مثقال است -؛ بجز عباس كه فداء او صد اوقيه بود، و از اين مبلغ بيست اوقيه را درموقعى كه اسيرش كردند از او گرفته بودند ورسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: آن بيست اوقيه جزو غنيمت است (نه فديه ) لذابايد براى خودت و دو برادرزاده هايت نوفل وعقيل فديه بدهى ، عباس گفت فعلا چيزى ندارم . حضرت فرمود: آن طلائى كه به امالفضل سپردى و گفتى اگر حادثه اى برايم رخ داد و كشته شدم اين طلا از آن تو وفضل و عبد الله و قثم باشد، كجاست ؟ عباس گفت : چه كسى تو را از اين جريان مطلعكرده ؟ فرمود: خداى تعالى . عباس بلا درنگ گفت : (اشهد انكرسول الله ) و به خدا قسم از اين جريان جز خداى تعالى هيچ كس اطلاع نداشت .
مؤ لف : روايات وارده در اين معانى از طريق شيعه و سنى بسيار است ، و ما به منظوراختصار از نقل همه آنها خوددارى كرديم .

next page

fehrest page

back page