بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 9, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     Almiza01 -
     Almiza02 -
     Almiza03 -
     Almiza04 -
     Almiza05 -
     Almiza06 -
     Almiza07 -
     Almiza08 -
     Almiza09 -
     Almiza10 -
     Almiza11 -
     Almiza12 -
     Almiza13 -
     Almiza14 -
     Almiza15 -
     Almiza16 -
     Almiza17 -
     Almiza18 -
     Almiza19 -
     Almiza20 -
     Almiza21 -
     Almiza22 -
     Almiza23 -
     Almiza24 -
     Almiza25 -
     Almiza26 -
     Almiza27 -
     Almiza28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

وقتى خواستند بر آن حضرت درآمده و به قتلش برسانند، ابو لهب گفت : من نمى گذارمشبانه به خانه او درآييد، براى اينكه در خانه زن و بچه هست ، و ما ايمن نيستيم از اينكهدست خيانت كارى به آنان نرسد، لذا او را تا صبح تحت نظر مى گيريم وقتى صبح شدوارد شده و كار خود را مى كنيم ، به همين منظور آن شب تا صبح اطراف خانهرسول خدا (صلى الله عليه و) خوابيدند.
از طرفى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود تا بسترش را بگستردند، آنگاه بهعلى بن ابى طالب (عليه السلام ) فرمود: جانت را فداى من كن ، عرض كرد: چشم يارسول الله ، فرمود: در بستر من بخواب و پتوى مرا به سر بكش ، على (عليه السلام )در بستر پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) خوابيد و پتوى آن حضرت را بر سر كشيد.
آنگاه جبرئيل آمد و دست رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را گرفت و ازمنزل بيرون برد، و از ميان قريشيان كه همه در خواب بودند عبور داد، و اين در حالى بودكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آيه (و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدافاغشيناهم فهم لا يبصرون ) را مى خواند. جبرئيل گفت : راه ثور را پيش گير، و ثوركوهى است بر سر راه منى و از اين جهت ثور (گاو) ناميده اند كه كوهانى نظير كوهانگاو دارد، و رسول خدا صلى الله عليه وآله ) وارد غار ثور شده و در آنجا چه شد بماند.
وقتى صبح شد قريش به درون خانه ريخته و يكسره به طرف بستر رفتند، على (عليهالسلام ) از رختخواب پريد و در برابرشان ايستاد و گفت : چكار داريد؟ گفتند: محمد كجااست ؟ گفت : مگر او را به من سپرده بوديد؟ شما خودتان مى گفتيد: او را از شهر و ديارخود بيرون مى كنيم ، او هم (قبل از اينكه شما بيرونش كنيد) خودش بيرون رفت ، قريشرو به ابى لهب آورده و او را به باد كتك گرفته و گفتند: اين نقشه تو بود كه از سرشب ما را به آن فريب دادى .
به ناچار راه كوه ها را پيش گرفته و هر يك به طرفى رهسپار شدند، در ميان آنان مردىبود از قبيله خزاعه به نام (ابوكرز) كه جاى پاى اشخاص را خوب تشخيص مى داد،قريشيان به او گفتند: امروز روزى است كه تو بايد هنرنمائى كنى ، ابو كرز به درخانه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمد و به قريشيان جاى پاىرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را نشان داد و گفت : به خدا سوگند اين جاى پا مانندجاى پائى است كه در مقام است - منظور جاى پاى ابراهيم (عليه السلام ) است . مترجم -و چون آن شب ابو بكر به طرف منزل رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مى آمد وحضرت او را برگردانيد و با خود به غار برد ابوكرز گفت : اين جاى پا مسلما جاىپاى ابى بكر و يا جاى پاى پدر او است ، آنگاه گفت شخص ديگرى غير از ابى بكرنيز همراه او بوده ، و همچنان جلو مى رفت و اثر پاى آن حضرت و همراهش را نشان مى دادتا به در غار رسيد.
آنگاه گفت از اينجا رد نشده اند، يا به آسمان رفته و يا به زمين فرو شده اند، چوناحتمال نمى داد وارد غار شده باشند، زيرا خداوند عنكبوت را ماءمور كرد تا دهنه ورودىغار را با تار خود بپوشاند، علاوه سواره اى از ملائكه در ميان قريشيان گفت : در غاركسى نيست ، لذا قريشيان در دره هاى اطراف پراكنده شدند، و خداوند بدين وسيله ايشانرا از فرستاده خود دفع كه ، آنگاه به رسول گرامى خود اجازه داد تا مهاجرت كند.
مؤ لف : روايتى قريب به اين مضمون بطور خلاصه الدر المنثور از ابن اسحاق و ابنجرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابى نعيم و بيهقى با هم دردلائل از ابن عباس روايت كرده ، و ليكن مطالبى كه در آن روايت به پيرمردى نجدى نسبتداده بود به ابى جهل نسبت داده و گفته است كه پيرمرد نجدى ابوجهل را در حرفهايش تصديق مى كرده ، و در نتيجه قريشيان همه گفتار او را پسنديدند.
و مساله درآمدن ابليس در آن انجمن به صورت پيرمردى ازاهل نجد در روايات از طرق شيعه و سنى آمده .
و اما اينكه داشت (ابو كرز بعد از آنكه جاى پاىرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را پيدا كرد گفت : اين جاى پاى محمد و اين جاى پاىپسر ابى قحافه است ، و در اينجا غير از پسر ابى قحافه شخصى ديگر هم بوده )در بعضى از روايات دارد آن شخص ديگر هند پسر ابى هاله ربيبرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بوده كه مادرش خديجه دختر خويلد (رضى الله عنها)است .
شيخ در امالى به سند خود از ابى عبيده بن محمد بن عماربن ياسر از پدرش و همچنين عبيدالله بن ابى رافع همگى از عمار بن ياسر، و همچنين از ابى رافع و از سنان بن ابىسنان از پسر هند بن ابى هاله حديث مفصلى راجع به هجرترسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت كرده ، ولى روايت عمار و روايات ابى رافع وروايت هند در اين حديث مخلوط بهم شده ، و در آن دارد: ابو بكر و هند بن ابى هاله خواستندهمراه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) باشند، حضرت دستور داد تا قبلا در فلاننقطه از راه غار كه برايشان معلوم كرده بود بروند، و در آنجا بنشينند تا آن حضرتبرسد، و خودش با على (عليه السلام ) در منزل ماند و او را امر به صبر مى كرد تانماز مغرب و عشا را خواند، آنگاه در تاريكىاوايل شب بيرون آمد در حالى كه قريشيان در كمينش بودند و اطراف خانه اش قدم مى زدندو منتظر بودند تا نصف شب شود و مردم بخواب روند، او در چنين وضعى بيرون شد درحالى كه مى خواند: (و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لايبصرون ) و كفى خاك در دست داشت ، آن را به سر قريشيان پاشيد، و در نتيجه هيچ يكاز ايشان او را نديدند و او همچنان پيش مى رفت تا به هند و ابى بكر رسيد، آن دو تننيز برخاسته در خدمتش به راه افتادند تا به غار رسيدند، و هند به دستور آن حضرتبه مكه برگشت ، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و ابو بكر وارد غار شدند.
و بعد از ادامه داستان آن شب مى گويد: تا آنكه از شب بعد يك ثلث گذشت او يعنى على(عليه السلام ) و هند بن ابى هاله به راه افتاده و در غاررسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را ديدار كردند، حضرت به هند دستور داد تا دو شتربراى او و همراهش خريدارى كند. ابو بكر عرض كرد: من دو راحله تهيه ديده ام كه با آنبه يثرب برويم ، فرمود: من آنها را نمى گيرم مگر اينكه قيمتش را از من بستانى ،عرض كرد: به قيمت برداريد، حضرت به على (عليه السلام ) فرمود: قيمت مركب هاىابو بكر را به او بده ، او نيز پرداخت ، آنگاه به على (عليه السلام ) در باره بدهى هاو تعهداتى كه از مردم مكه به عهده داشت و امانت هايى كه به وى سپرده بودندسفارشاتى كرد.
آرى ، قريشيان در ايام جاهليت ، محمد (صلى الله عليه و آله ) را امين مى ناميدند، و به وىامانت مى سپردند، و او را حافظ اموال و متاعهاى خود مى دانستند، و همچنين اعرابى كه ازاطراف در موسم حج به مكه مى آمدند، و اين معنا همچنان تا ايام رسالت آن حضرت ادامهداشت ، و در هنگام هجرت امانتهايى نزد آن حضرت گرد آمده بود و لذا به على (عليهالسلام ) فرمود تا همه روزه صبح و شام در مسيل مكه جار بزند كه : هر كس در نزد محمدامانتى و يا طلبى دارد بيايد تا من امانتش را به او بدهم .
سپس اضافه كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: يا على مردم مكهبه تو آسيبى نمى رسانند تا به مدينه نزد من آئى پس امانتهاى مرا در جلو انظار مردمبه صاحبانش برسان ، و من فاطمه دخترم را به تو و تو و او را به خدا مى سپارم ، واز او مى خواهم كه شما را حفظ كند، سپس فرمود: براى خودت و براى فاطمه ها و براىهر كس كه بخواهد با تو هجرت كند راحله و مركب خريدارى كن .
ابو عبيده مى گويد: من به عبيد الله يعنى ابن ابى رافع گفتم : مگررسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آن روز پولى كه بتواند اينطور خرج كند داشت ؟گفت : من نيز همين سؤ ال را از پدرم در موقعى كه اين حديث را برايم مى گفت پرسيدم ، اودر جوابم گفت : مگر از ثروت خديجه (عليهاالسلام ) غافلى .
عبيد الله بن ابى رافع مى گويد: على (عليه السلام ) به ياد آن شبى كه در بستررسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خوابيد و به ياد آن سه شبى كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در غار بود اين اشعار را مى سرود:

وقيت بنفسى خيرمن وطى ء الحصا


و من طاف بالبيت العتيق و بالحجر


محمد لما خاف ان يمكروا به


فوقاه ربى ذو الجلال من المكر


و بت اراعيهم متى ينشروننى


و قد وطنت نفسى على القتل و الاسر


و بات رسول الله فى الغار آمنا


هناك و فى حفظ الاله و فى ستر


اقام ثلاثا ثم زمت قلائص


قلائص يفرين الحصا اينما تفرى و


الدر المنثور همين ابيات را با مختصر تفاوتى از حاكم از على بن الحسين (عليهماالسلام )نقل كرده است .
در تفسير عياشى از زراره و حمران از ابى جعفر و ابى عبد الله (عليه السلام ) روايتكرده كه در ذيل جمله (خير الماكرين ) فرمود:رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از قومش بلا و ستم فراوانى ديد، حتى كار را بهاينجا رساندند كه در حال سجده رحم گوسفندى را بر روى او انداختند، دخترش نزد او آمدو او همچنان در سجده بود و آن رحم را از روى آنجناب برداشت ، و كثافات را از او پاككرد.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اين ستمها راتحمل نمود تا آنكه خداوند او را به آرزوها و آنچه كه دوست مى داشت رسانيد، آرى ، درجنگ بدر همراه او از سوارگان بيش از يك سوار نبود، ولى در فتح مكه دوازده هزار نفر درركابش بودند، حتى ابو سفيان و ساير مشركين آن روز به استغاثه درآمدند...
و در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن ابى حاتم از سدى روايت كرده اند كه گفت :نضر بن حارث هميشه به حيره رفت و آمد داشت ، و زبان مردم آنجا را كه به سجع تكلممى كردند شنيده بود ، وقتى به مكه آمد و كلامرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و قرآن به گوشش خورد گف ت : (قد سمعنا لونشاء لقلنا مثل هذا ان هذا الا اساطير الاولين ).
مؤ لف : در اينجابعضى روايات ديگر هست كه آنها نيز گوينده اين جمله را نضر بنحارث دانسته اند، و اين نضر در جنگ بدر بهقتل صبر كشته شد.
رواياتى در شاءن نزول و معناى آيه : (اللهم ان كان هذا هو الحق ...) و (ماكانالله معذبهم )
و نيز در الدر المنثور است كه بخارى و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ و ابن مردويه وبيهقى در دلائل از انس بن مالك روايت كرده اند كه گفت :ابوجهل بن هشام گفته بود: بار الها اگر اين حق است و از ناحيه تو است سنگى از آسمانبر ما بباران و يا عذاب دردناكى به سوى ما بفرست ، در پاسخش اين آيهنازل شد: (و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون )
مؤ لف : اين معنا را قمى در تفسيرش و سيوطى در الدر المنثو ر از ابن جرير طبرى و ابنابى حاتم از سعيد بن جبير، و نيز از ابن جرير از عطاءنقل كرده اند كه گفته است : گوينده اين گفتار (اللهم ان كان هذا هو الحق )، نضربنحارث بوده ، و در بيان سابق ما گذشت كه سياق آيه چه اقتضاء دارد.
و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير از يزيد بن رومان و محمد بن قيس روايت كرده كهگفتند: قريشيان برخى به برخى ديگر گفتند: آيا خداوند از ميان همه ما محمد را گرامىداشته ؟ بار الها اگر اين معنا حق و از ناحيه تو است سنگى از آسمان بر ما فرو آور.ليكن چون شب شد از گفته خود پشيمان شده و گفتند: خدايا ما را ببخش ، لذا خداى تعالىاين آيه را نازل كرد: (و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون ... لا يع لمون ).
و نيز در آن كتابست كه ابن جرير و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ از ابن ابزى روايت كردهاند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در مكه بود كه خداوند آيه (و ما كانالله ليعذبهم و انت فيهم ) را نازل كرد و بعد از آنكه به مدينه مهاجرت فرمود جمله(و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون ) رانازل كرد، و بعد از آنكه بر اى جنگ بدر از مكه بيرون آمدند آيه (و ما لهم ان لايعذبهم الله ...)، را فرستاد و به دنبالش اجازه فتح مكه را داد، و همين شكستخوردنشان در فتح مكه عذابى بود كه خداوند به ايشان وعده داد.
و نيز در همان كتاب از عبد بن حميد، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم و ابو الشيخ ازعطيه (رضى الله عنه ) نقل كرده كه گفت : معناى آيه (و ما كان الله ليعذبهم و انتفيهم ) اين است كه خداوند مشركين را عذاب نمى كند تا تو را از ميان ايشان بيرون برد.و معناى جمله (و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون ) اين است كه خداوند مؤ منين را عذابنمى كند مادام كه استغفار كنند، آنگاه دوباره در باره مشركين فرموده : (و مالهم ان لايعذبهم الله و هم يصدون عن المسجد الحرام ).
و نيز در آن كتاب از ابن ابى حاتم از سدى نقل كرده كه گفته است خداوند در آيه (و ماكان الله معذبهم و هم يستغفرون ) مى خواهد بفرمايد كه اگر استغفار كنند و به گناهانخود اعتراف نمايند مؤ من خواهند بود و در آيه (و ما لهم ان لا يعذبهم الله و هم يصدون عنالمسجد الحرام ) مى فرمايد: چگونه عذابشان نكنم وحال آنكه استغفار نمى كنند. و نيز از عبد بن حميد و ابن جرير و ابن منذر و ابو الشيخ ازمجاهد روايت كرده كه در ذيل آيه (و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم ) گفته است :يعنى در ميان ايشان ، و در ذيل : (و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون ) يعنى مسلمان مىشوند.
و نيز از عبد بن حميد و ابن جرير از ابى مالكنقل كرده كه گفت : (و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم ) يعنىاهل مكه ، و از جمله (و ما كان الله معذبهم ) نيز منظوراهل مكه است ، و معنايش اين است كه خداوند اهل مكه را عذاب نمى كند در حالى كه مؤ منين درميان ايشان باشند و استغفار كنند.
و نيز مى گويد: ابن جرير و ابن ابى حاتم از عكرمه و حسن روايت كرده اند كه درذيل آيه (و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون ) گفته اند: اين آيه را آيه بعدى كه مىفرمايد (و ما لهم ان لا يعذبهم الله ) نسخ كرده و لذا در مكه به مقاتله و گرسنگى وحصر دچار شدند.
مؤ لف : ناسازگارى اين روايت با ظاهر آيه و مخصوصا با در نظر داشتن سياق آن خيلىروشن است ، صاحبان اين اقوال به اين جهت دچار چنين تكلفات شده اند كه خواسته اندميان اين آيه و آيه قبلش و آيات قبل از آن اتصال را حفظ كنند، و از حرفهاى عجيبى كه دراين باره زده اند اين است عذاب مذكور در آيه را به فتح مكه تفسير كرده اند، وحال آنكه فتح مكه هم براى مشركين و هم براى مؤ منين جز رحمت چيز ديگرى نبوده است .
و نيز مى گويد: ترمذى از ابى موسى اشعرى روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: خداوند براى امت من دو اماننازل كرد، يكى در جمله (و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم ) است و يكى ديگر در جمله(و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون ) است ، و وقتى من از ميان امتم بروم يك امانبراى ايشان تا روز قيامت باقى مى ماند، و آن استغفار است .
مؤ لف : مضمون اين روايت از خود آيه هم استفاده مى شود، و در معناى آن از ابى هريره وابن عباس از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نيز روايت آمده و مرحوم سيد رضى همينمعنا را در نهج البلاغه از على (عليه السلام )نقل كرده است .
و در ذيل اين روايت اشكالى است ، و آن اين است كه با بيان سابق ما كه گفتيم (خداوند درقرآن امت اسلام را وعده عذابى داده كه قبل از روز قيامت واقع خواهد شد) نمى سازد، مگراينكه بگوييم قبل از روز قيامت روزگارى بر اين امت خواهد آمد كه مردم استغفار را به كلىترك مى كنند.
و نيز مى گويد: احمد از فضاله بن عبيد از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايتكرده كه فرمود: بنده از عذاب خدا ايمن است تا وقتى كه استغفار كند.
و در كافى از على بن ابراهيم از پدرش از حنان بن سدير از پدرش از ابى جعفر (عليهالسلام ) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: بودن من درميان شما براى شما خير است ، چون خداوند مى فرمايد: (و ما كان الله ليعذبهم و انتفيهم )، و رفتن من از ميان شما نيز براى شما خير است . گفتند: يارسول الله ! با اينكه فرمودى بودنت در ميان ما خير است چطور ممكن است رفتنت از ميان مابراى ما خير باشد؟ فرمود: اما رفتنم از ميان شما بدان جهت براى شما خير است كهاعمال شما در هر پنج شنبه و دوشنبه بر من عرضه مى شود، هرعمل نيكى كه در نامه عمل شما ببينم خدا را حمد مى كنم ، و هر گناهى ببينم براى شما طلبمغفرت مى كنم .
مؤ لف : اين معنا را عياشى در تفسير خود و همچنين شيخ در امالى خود از حنان بن سدير ازپدرش از آن حضرت روايت كرده اند، و در روايت اين دو بزرگوار دارد كه اين سؤال را جابر بن عبد الله انصارى (رضى الله عنه ) ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كرد، و كافى نيز اين روايت را به سند خود از محمدبن ابى حمره و از عده اى ديگر، از امام صادق (عليه السلام )نقل كرده است .
رواياتى در معناى : (و ما كان صلاتهم عندالبيت الا مكاء و تصديه ) وشاءننزول آن
و در الدر المنثور است كه عبد بن حميد و ابن جرير از سعيد بن جبير روايت كرده اند كهگفت : قريش در طواف به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برمى خوردند و آن حضرترا استهزاء نموده و سوت و كف مى زدند، و در اين مقام آيه (و ما كان صلوتهم عند البيتالا مكاء و تصديه ) نازل گرديد.
و نيز مى نويسد ابو الشيخ از نبيط كه يكى از صحابه بوده روايت كرده كه در تفسيرآيه (و ما كان صلوتهم عند البيت الا مكاء و تصديه ) گفته : اين آيه در اين بارهنازل شد كه قريش در طواف خانه كعبه سوت مى زدند.
و نيز مى نويسد: طستى از ابن عباس (رضى الله عنه ) روايت كرده كه نافع بن ازرقبه وى گفت : مرا خبر ده از معناى آيه (الا مكاء و تصديه ) و او در جوابش گفت(مكاء) آواز قنبره و (تصديه ) آواز (بال ) گنجشكان است كه (تصفيق ) هم گفتهمى شود، و داستان مورد نظر آيه اين بود كه وقتىرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در مكه در ميان حجراسماعيل و ركن يمانى به نماز مى ايستاد دو نفر از بنى سهم يكى طرف راست و يكىطرف چپ آن حضرت مى ايستادند، آن يكى آواز قنبره درمى آورد، و آن ديگرى با دستهايشصداى بال گنجشكان را، تا شايد بدين وسيله نماز آن حضرت را بر هم زنند.
و در تفسير عياشى از ابراهيم بن عمر يمانى از آنكس كه او نامبرده از امام صادق (عليهالسلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه (و هم يصدون عن المسجد الحرام و ما كانوا اوليائه) فرمود: يعنى مشركين سرپرست و متولى خانه نيستند، (ان اوليائه الا المتقون )چون پرهيزگاران از مشركين سزاوارترند، (و ما كان صلوتهم عند البيت الا مكاء وتصديه ) يعنى سوت زدن و كف زدن .
چند روايت در ذيل آيه شريفه : (ان الذين ينفقون اموالهم ليصدواعنسبيل الله ...)
و در الدر المنثور است كه ابن اسحاق و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و بيهقى دركتاب دلائل همگى از طريق او (محمد بن اسحاق ) روايت كرده اند كه گفت : زهرى و محمد بنيحيى بن حيان و عاصم بن عمر بن قتاده و حصين بن عبد الرحمان بن عمر، برايمنقل كردند كه بعد از آنكه قريش در روز بدر شكست خورد، و فراريهاى آنها به مكهبرگشتند، و از آن طرف ابوسفيان هم با مال التجاره اش به مكه برگشت عبد الله بنربيعه و عكرمه بن ابى جهل و صفوان بن اميه به اتفاق عده اى از مردان قريش به سروقت يك يك افرادى كه مال التجاره داشتند رفته و گفتند: اى گروه قريش ! محمد شما رابى كس كرد و نيكان شما را بكشت ، بيائيد و با ايناموال ما را عليه او يارى كنيد باشد كه ما از او تلافى نموده و انتقام بگيريم ، صاحباناموال نيز پذيرفتند، و به گفته ابن عباس آيه (ان الذين كفروا ينفقون اموالهم ليصدواعن سبيل الله ... و الذين كفروا الى جهنم يحشرون ) در اين بارهنازل شد.
و نيز مى نويسد: ابن مردويه از ابن عباس (رضى الله عنه ) روايت كرده كه درذيل آيه (ان الذين كفروا ينفقون اموالهم ليصدوا عنسبيل الله ) گفته است : اين آيه درباره ابو سفيان بن حربنازل شد.
و نيز از ابن سعد، عبد بن حميد، ابن جرير، ابن ابى حاتم ، ابوالشيخ و ابن عساكر ازسعيد بن جبير نقل كرده كه در ذيل آيه (ان الذين كفروا ينفقون اموالهم ليصدوا عنسبيل الله ) گفته است : اين آيه درباره ابى سفيان بن حربنازل شده كه در جنگ احد غير از لشكريانى كه از عرب فراهم كرده بود دو هزار نفر ازقبايل متفرقه بنى كنانه را هم اجير كرد تا با آنان بارسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بجنگد، لذا خداوند اين آيه را در حقشنازل كرد، و اين قبايل متفرقه همانهايند كه كعب بن مالك در باره شان ابيات زير راسروده :
و جئنا الى موج من البحر وسطه


احابيش منهم حاسر و مقنع


ثلاثه آلاف و نحن نصيه


ثلاث مئين ان كثرن فاربع و


مؤ لف : صاحب الدر المنثور خلاصه اين روايت را از ابن اسحاق و ابن ابى حاتم از عبادبن عبد الله بن زبير نيز روايت كرده است .
و در مجمع البيان در ذيل آيه (و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه و يكون الدين كله لله )گفته است : زراره و غير او از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت كرده اند كه فرمود:هنوز تاويل اين آيه تحقق نيافته ، وقتى قائم ما (صلوات الله عليه ) قيام نمايد آنهايىكه او را درك مى كنند خيلى زود تاويل اين آيه را خواهند ديد، و البته دين محمد (صلىالله عليه و آله ) به مرحله اى خواهد رسيد كه شبى برسد و مشركى بر روى زمين باقىنماند.
مؤ لف : اين روايت را عياشى در تفسير خود از زراره از آن جنابنقل كرده ، و در معناى آن روايتى است كه كافى به سند خود از محمد بن مسلم از ابى جعفر(عليه السلام ) نقل كرده و نيز نظير آن را عياشى از عبد الاعلى حلبى از ابى جعفر (عليهالسلام ) در ضمن روايت طولانى نقل نموده است .
در سابق هم در تفسير آيه (ليميز الله الخبيث من الطيب ...) حديث ابراهيم ليثى و پارهاى مطالب راجع به آن در ذيل آيه (كما بداكم تعودون ) در جلد ششم اين كتاب گذشت.
آيات 54 - 41 سوره انفال 115


و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه وللرسول و لذى القربى و اليتمى و المسكين و ابنالسبيل ان كنتم آمنتم بالله و ما انزلنا على عبدنا يوم الفرقان يوم التقى الجمعان والله على كل شى ء قدير( 41)
اذ انتم بالعدوه الدنيا و هم بالعدوه القصوى و الركباسفل منكم و لو تواعدتم لاختلفتم فى الميعد و لكن ليقضى الله امرا كان مفعولا ليهلك منهلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه و ان الله لسميع عليم (42)
اذ يريكهم الله فى منامكقليلا و لو ارئكهم كثيرا لفشلتم و لتنزعتم فى الامر و لكن الله سلم انه عليم بذاتالصدور( 43)
و اذ يريكموهم اذ التقيتم فى اعينكم قليلا و يقللكم فى اعينهم ليقضىالله امرا كان مفعولا و الى الله ترجع الامور( 44)
يايها الذين آمنوا اذا لقيتم فئه فاثبتواو اذكروا الله كثيرا لعلكم تفلحون (45)
و اطيعوا الله و رسوله و لا تنزعوا فتفشلوا وتذهب ريحكم و اصبروا ان الله مع الصبرين (46)B و لا تكونوا كالذين خرجوا من ديرهمبطرا و رئاء الناس و يصدون عن سبيل الله و الله بما يعملون محيط (47)
و اذ زين لهمالشيطن اعملهم و قال لا غالب لكم اليوم من الناس و انى جار لكم فلما تراءت الفئتاننكص على عقبيه و قال انى برى ء منكم انى ارى ما لا ترون انى اخاف الله و الله شديدالعقاب (48)
اذ يقول المنفقون و الذين فى قلوبهم مرض غر هولاء دينهم و منيتوكل على الله فان الله عزيز حكيم (49)
و لوترى اذ يتوفى الذين كفروا الملئكهيضربون وجوههم و ادبرهم و ذوقوا عذاب الحريق (50)
ذلك بما قدمت ايديكم و ان اللهليس بظلم للعبيد( 51)
كداب آل فرعون و الذين من قبلهم كفروا بايت الله فاخذهم اللهبذنوبهم ان الله قوى شديد العقاب (52)
ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمه انعمها علىقوم حتى يغيروا ما بانفسهم و ان الله سميع عليم (53)
كدابآل فرعون و الذين من قبلهم كذبوا بايت ربهم فاهلكنهم بذنوبهم و اغرقناآل فرعون و كل كانوا ظالمين (54)



ترجمه آيات
و بدانيد آنچه را كه سود مى بريد براى خدا است پنج يك آن و براىرسول و خويشاوند او و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان ، اگر به خدا و آنچه را كه درروز فرقان روزى كه دو گروه يكديگر را ملاقات كردند بر بنده ماننازل كرديم ايمان آورده ايد، و خداوند بر هر چيز توانا است (41)
آن روزى كه شما در نقطه مرتفع نزديك ترى و ايشان در بلندى دورترى قرار داشتند،و قافله پائين تر از شما بودند، و اگر برخورد به اين صورت را قبلا قرار داد مىكرديد اختلاف مى كرديد (باز به اين وجه صورت نمى گرفت ) و ليكن خدا (چنين پيشآورد) تا بگذارند آن امرى را كه شدنى بود، براى اينكه هلاك شود هر كه هلاك مى شوداز روى بينش و زنده گردد هر كه زنده مى شود از روى بينش و همانا خدا شنواى دانا است(42)
هنگامى كه خداوند ايشان را به تو در خوابت اندك نماياند و اگر بسيار نشان مى داد هرآينه در كار اختلاف مى كرديد، ليكن خداوند (شما را) سلامت داشت كه او دانا است به آنچهدر سينه ها است (43)
و هنگامى كه نماياند ايشان را به شما هنگام تلاقى شما با ايشان اندك در چشم شما واندك نمود شما را در چشم ايشان تا خداوند به كرسى بنشاند امرى را كه شدنى بود وبه سوى خدا است مرجع همه امور (44)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد وقتى برخورديد به گروهى (از دشمن ) پس پايدارى كنيدو خدا را زياد به خاطر آوريد بلكه رستگار شويد (45)
و فرمانبرى كنيد خدا و فرستاده اش را و نزاع مكنيد كه سست شويد، و در نتيجه نيرويتانتحليل رود و خويشتن دارى كنيد كه خدا با خويشتن داران است (46)
و مانند مشركين و آن كسانى مباشيد كه با غرور و خودنمائى از ديار خود خارج شدند وباز مى داشتند از راه خدا و خدا به آنچه مى كنيد محيط است (47)
هنگامى كه شيطان اعمال (زشت ) ايشان را (در نظرشان ) بياراست و گفت : امروز از مردمكسى نيست كه بتواند بر شما غلبه يابد، و من پناه شمايم تا گاهى كه دو سپاههمديگر را ديدند (در آن موقع ) برگشت و عقب گرد كرد و گفت من از شما بيزارم چون منچيرها مى بينم كه شما نمى بينيد من از خدا مى ترسم خدا شديد العقاب است (48)
هنگامى كه منافقان و آنهايى كه در دلهايشان مرض بود گفتند: اين قوم را فريب داددينشان ، و حال آنكه هر كه به خدا توكل كند خداوند مقتدرى است شايسته كار (49)
و اگر (كاش ) مى ديدى هنگامى را كه فرشتگان دريابند گروه كافران را و بزنندرويها و پشت هايشان را (و بگويند) بچشيد عذاب سوزان را(.5)
اين بخاطر آن (رفتاريست ) كه به دست خود پيش فرستاديد، كه خدا ستمگر بر بندگاننمى باشد (51)
مانند شيوه خاندان فرعون و آنانكه پيش ازايشان بودند (كه ) به آيات خدا كفرورزيدند، پس خدا به گناهانشان بگرفت كه خدا نيرومندى است شديد العقاب (52)
(و) اين بدانست كه خدا تغيير دهنده نعمتى كه به قومى ارزانى داشته نيست تا آنكه خودايشان تغيير دهند آنچه را كه در خودشان است (با علم به اينكه ) خدا شنواى دانا است(53)
(و) مانند شيوه دودمان فرعون و آنان كه قبل از ايشان بودند (كه ) تكذيب كردند آياتپروردگارشان را، پس ما بخاطر گناهانشان هلاكشان كرده و خاندان فرعون را غرقنموديم ، همه شان ستمگران بودند (54)
بيان آيات
اين آيات مشتمل است بر بيان وجوب دادن خمس غنيمت ، و استقامت در برابر دشمن ، و اندرزآنان و بيان پاره اى از نكبتها كه خداوند دشمنان دين را بدان مبتلا كرده ، و بيچارهشدنشان به مكر الهى ، و اينكه خداوند در بين آنان همان سنتى رامعمول داشته كه در ميان قوم فرعون و كسانى كه پيش از ايشان بودند بخاطر تكذيبآيات و جلوگيرى از راه او معمول داشته است .


و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه وللرسول ...



توضيح و تفسير مفردات و جملات آيه شريفه مربوط به خمس : (واعملوا انماغنمتممن شى ء فان لله خمسه و للرسول ...)
كلمه (غنم ) و (غنيمت ) به معناى رسيدن به در آمد از راه تجارت و يا صنعت و ياجنگ است ، و ليكن در اين آيه بملاحظه مورد نزولش تنها با غنيمت جنگى منطبق است . راغبمى گويد: (غنم ) - به دو فتحه - معنايش معروف است ، خداى تعالى فرموده : (ومن البقر و الغنم حرمنا عليهم شحومهما) (و از گاو و گوسفند پيه آن دو را بر ايشانحرام كرديم )و (غنم ) - به ضمه حرفاول و سكون حرف دوم - به معناى رسيدن و دست يافتن به فائده است ، و ليكن در هردرآمدى كه از راه جنگ و از ناحيه دشمنان و غير ايشان به دست آيداستعمال شده ، و به اين معنا است آيه (و اعلموا انما غنمتم من شى ء و آيه فكلوا مما غنمتمحلالا طيبا). و كلمه (مغنم ) به معناى هر چيزى است كه به غنيمت درآيد و جمع آن(مغانم ) مى باشد ، مانند: (فعند الله مغانم كثيره )
و كلمه (ذو القربى ) به معناى نزديكان و خويشاوندان است و در اين آيه منظور از آن ،نزديكان رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و يا بطورى كه از روايات قطعى استفادهمى شود خصوص اشخاص معينى از ايشان است . و كلمه (يتيم ) به معناى انسانى استكه پدرش در حال خردسالى اش مرده باشد، و مى گويند كه در همه انواع حيوانات يتيمآن حيوانى است كه مادر خود را از دست داده باشد، تنها انسان است كه يتيم بودنش ازناحيه پدر است .
(فان لله خمسه ...) كلمه (ان ) به فتح همره قرائت شده ، و اين ممكن است بخاطرتقدير گرفتن حرف جر بوده و تقدير آن چنين باشد: (و اعلموا انما غنمتم من شى ءفعلى ان لله خمسه ) (بدانيد كه هر آنچه را كه به غنيمت مى گيريد بر اين اساساست كه پنج يك آن ، از آن خدا است ).
و يا (فاء) براى استشمام معنى شرط بوده باشد، چون برگشت معناى آيه به اينبوده كه (اگر چيزى را به غنيمت برديد پس خمس ‍ آن براى خدا است ) و چون معناى شرطاز آن استشمام مى شود فاء به كار رفته تا جمله معناى جزاء شرط را بدهد، و اگر حرف(ان ) تكرار شده صرفا به منظور تاكيد بوده ، واصل آن (و اعلموا انما غنمتم من شى ء ان خمسه لله ...) بوده ، و آن اصلى كه ماده علمتعلق به آن گرفته عبارت است از جمله (ما غنمتم من شى ء خمسه لله وللرسول ...)، و لفظ جلاله را براى تعظيم مقدم بررسول ذكر نمود.
و جمله (ان كنتم آمنتم بالله ) قيد آن امرى است كه صدر آيه دلالت بر آن دارد و آنعبارت است از امر (بدهيد خمس آن را). پس معناى جمله مذكور اين مى شود: (بدهيد خمس آنرا اگر به خدا و به آنچه كه بر بنده ماننازل كرده ايم ايمان آورده ايد). و چه بسا گفته شده است كه جمله مزبورمتصل به جمله (فاعلموا ان الله هو مولاكم ) است كه در آيه قبلى بود، البته اين راگفته اند، و ليكن سياق كلام بواسطه فاصله شدن جمله (و اعلموا انما غنمتم ) با اينتوجيه وفق نمى دهد.
(ما انزلنا على عبدنا يوم الفرقان ) - ظاهر اين است كه منظور از (ما انزلنا)قرآن است ، به قرينه اينكه انزال آن را اختصاص بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) داده ، و اگر منظور از آن ملائكه نازله در جنگ بدربود جا داشت اولا بجاى (ما انزلنا) بفرمايد (من انزلنا) و يا تعبير ديگرى كه اينمعنا را برساند، و ثانيا بجاى (على عبدنا) بفرمايد: (عليكم ) زيرا همانطور كهملائكه در آن روز براى يارى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرستاده شده بودندهمچنين مؤ منين ملازمين ركاب آن حضرت را هم يارى كردند، همچنانكه آيه (فاستجاب لكمانى ممدكم بالف من الملائكه مردفين ) و آيه (اذ يوحى ربك الى الملائكه انى معكمفثبتوا الذين آمنوا) بر آن دلالت دارند، و نظير آن دو در معنا، آيه (اذتقول للمؤ منين الن يكفيكم ان يمدكم ربكم بثلاثه آلاف من الملائكه منزلين ، بلى انتصبروا و تتقوا و ياتوكم من فورهم هذا يمددكم ربكم بخمسه آلاف من الملائكه مسومين )مى باشد.
و در التفات از غيبت به تكلم كه در جمله (ان كنتم آمنتم بالله و ما انزلنا على عبدنا)بكار رفته اشاره است به بسط لطف الهى بررسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و ممتاز شدنش به قرب خدا، و اين اشاره بر كسىپوشيده نيست .
و از دقت در بحثى كه در اول سوره در ذيل آيه (يسئلونك عنالانفال قل الانفال لله و الرسول ...) گذشت به دست مى آيد كه منظور از جمله (و ماانزلنا على عبدنا يوم الفرقان ) حليت تصرف در غنيمت است كه در آخر سوره در ضمنسياق آياتى در باره آن فرمود: (فكلوا مما غنمتم حلالا طيبا).
و منظور از يوم الفرقان روز بدر است به شهادت اينكه دنبالش فرمود: (يوم التقىالجمعان )، زيرا آن روزى كه خداوند حق و باطل را روبروى هم قرار داد و آن دو را از همجدا كرد و به تصرف خود حق را احقاق و با يارى نكردنش ازباطل آن را ابطال نمود همان روز بدر بود. و جمله (و الله علىكل شى ء قدير) به منزله تعليل است براى جمله (يوم الفرقان ) نظر به دلالتىكه دارد بر اينكه خداوند حق را از باطل جدا كرد،مثل اينكه گفته شده باشد: خدا بر هر چيزى قادر است ، و به هميندليل مى تواند حق و باطل را از هم جدا سازد.
بنابراين ، معناى آيه - و خدا داناتر است - اين مى شود: بدانيد كه آنچه شما غنيمت مىبريد هر چه باشد يك پنجم آن از آن خدا و رسول و خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و ابنالسبيل است و آن را به اهلش برگردانيد اگر به خدا و به آنچه كه بر بنده اش محمد(صلى الله عليه و آله ) در جنگ بدر نازل كرده ايمان داريد و در روز بدر اين معنا رانازل كرده بود كه ان فال و غنيمت هاى جنگى از آن خدا ورسول او است ، و احدى را در آن سهمى نيست ، و اينك همان خدايى كه امروز تصرف درچهار سهم آن را بر شما حلال و مباح گردانيده دستورتان مى دهد كه يك سهم آن را بهاهلش برگردانيد.
و از ظاهر آيه برمى آيد كه تشريع در آن مانند ساير تشريعات قرآنى ابدى و دائمىاست ، و نيز استفاده مى شود كه حكم مورد نظر آيه مربوط به هر چيزى است كه غنيمتشمرده شود، هر چند غنيمت جنگى ماخوذ از كفار نباشد، مانند استفاده هاى كسبى ومرواريدهايى كه با غوص از دريا گرفته مى شود و كشتى رانى و استخراج معادن وگنج ، آرى ، گو اينكه مورد نزول آيه غنيمت جنگى است ، و ليكن مورد مخصص نيست .
و همچنين از ظاهر مصارفى كه برشم رده و فرموده : (لله خمسه وللرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين و ابنالسبيل ) برمى آيد كه مصارف خمس منحصر در آنها است ، و براى هر يك از آنها سهمىاست ، به اين معنا كه هر كدام مستقل در گرفتن سهم خود مى باشند، همچنانكه نظير آن ازآيه زكات استفاده مى شود، نه اينكه منظور از ذكر مصارف ازقبيل ذكر مثال باشد.
هر يك از اين مطالب كه گفتيم از ظاهر آيه استفاده مى شود شكى نيست در اينكه از آيه بهذهن تبادر مى كند، و بر طبق آن رواياتى هم از طريق شيعه و ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) وارد شده . و ليكن مفسريناهل سنت درباره آن و اينكه تفسير آيه چيست اختلاف كرده اند، و ما - ان شاء الله - بهزودى در بحث روايتى آينده متعرض اقوال آنان مى شويم .
ياد آورى امدادهاى غيبى الهى در جنگ بدر كه موجب پيروزى مسلمين گرديد


اذ انتم بالعدوه الدنيا و هم بالعدوه القصوى و الركباسفل منكم و لو تواعدتم لاختلفتم فى الميعاد و لكن ليقضى الله امرا كان مفعولا...



كلمه (عدوه ) - به ضم عين ، و گاهى به كسر آن - به معناى طرف بلند بياباناست ، و (دنيا) مونث (ادنى ) است همچنانكه (قصوى ) كه گاهى آن را (قصيا)هم مى گويند مونث (اقصى ) است ؛ و منظور از (ركب ) بطورى كه گفته شده آنقافله مال التجاره اى بود كه ابو سفيان سرپرستيش را بر عهده داشته است .
ظرف (اذ) در جمله (اذ انتم بالعدوة ) بيان ثانوى يوم الفرقانى است كه در آيهقبلى بود، همچنانكه ظرف (يوم ) در جمله (يوم التقى الجمعان ) بياناول آن و متعلق به (انزلنا على عبدنا) بود. و اما اينكه بعضى گفته اند كه ظرف(اذ) بيان جمله (و الله على كل شى ء قدير) است ، و مى خواهد با ذكر مورد، قدرتخدا را برساند و معنايش اين است كه خدا بر يارى شما قادر است با ذلت و زبونى كهداشتيد وقتى كه شما در بلندى نزديك بيابان فرود آمده بوديد وجهى بعيد و تكلف داراست .
سياق جملات قبل از جمله (ولو تواعدتم لاختلفتم فى الميعاد) كه مساله برخورد دولشكر و خصوصيات آن را مى رساند، و اينكه قافله پائين تر از مسلمين بودند، و اينكهخداوند به قدرتش كه هر چيزى را مقهور كرده حق وباطل را از هم جدا كرده و حق را تاييد و باطل را مغلوب ساخت و همچنين اينكه فرمود: (ولكن ليقضى الله امرا كان مفعولا) همه شواهدى هستند بر اينكه منظور از جمله مورد بحثهم كه فرمود: (و لو تواعدتم لاختلفتم فى الميعاد) بيان همين است كه برخورد بهاين صورت جز مشيت خاصه خداى سبحان نبوده ، چون مشركين با اينكه داراى عده و عدهبودند در قسمت بلندى بيابان در جايى كه آب در دسترسشان و زمين زير پايشان سفت ومحكم بود فرود آمدند و مؤ منين با كمى عدد و ضعف نيرويشان در قسمت پائين بيابان درزمينى ريگزار و بى آب اردوگاه داير كرده بودند و به قافله ابو سفيان هم نتوانستنددست پيدا كنند و او قافله را از يك نقطه ساحلى پائين اردوگاه مؤ منين پيش ‍ مى راند، و مؤمنين در شرايطى قرار گرفته بودند كه از نظر نداشتن پايگاه چاره اى جز جنگيدننداشتند، و برخورد مؤ منين در چنين شرايط و پيروزيشان بر مشركين را نمى توان امرىعادى دانست ، و جز مشيت خاص الهى و قدرت نمائيش بر نصرت و تاييد مؤ منين چيز ديگرنمى تواند باشد.
پس جمله (و لو تواعدتم لاختلفتم فى الميعاد) بيان اين معنا است كه فرود آمدن مؤ منيندر اينجا و مشركين در آنجا روى قرار قبلى و يا مشورت صورت نگرفته و لذابدنبال اين جمله فرمود: (و لكن ليقضى الله امرا كان مفعولا) چون اين جمله بخاطركلمه (و لكن ) استدراك از مطالب قبل است .
و جمله (ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه )تعليل آن قضائى است كه خداوند در امر مفعول رانده ، و معنايش اين است كه خداوند اگراين قضا را راند كه شما با كفار اينطور تلاقى و برخورد كنيد، و در چنين شرايطى شمامؤ منين را تاييد نمود و كفار را بيچاره كرد همه براى اين بود كه خوددليل روشنى بر حقانيت حق و بطلان باطل باشد تا هر كس هلاك مى شود با داشتندليل و تشخيص راه از چاه هلاك شده باشد و هر كس هم زنده مى شود بادليل روشن زنده شده باشد.
و به اين بيان روشن مى شود كه منظور از هلاكت و زنده شدن ، هدايت و ضلالت است ،چون ظاهرا چيزى كه مرتبط با وجود بينه ودليل روشن باشد همين هدايت و ضلالت است .
جمله (و ان الله لسميع عليم ) نيز تعليل است ، و عطف است بر جمله (ليهلك من هلك عنبينه ...) و معنايش اين است كه و (اگر خدا اين قضا را راند و كرد آنچه را كرد براىاين بود كه او شنوا است و دعاى شما را مى شنود، دانا است و آنچه در دلهاى شما هست مىداند) و در اين بيان اشاره است به آنچه كه در صدر آيات راجع به اين داستان ذكركرده و فرموده بود: (اذ تستغيثون ربكم فاستجاب لكم ...)
و بر طبق همين سياق است (يعنى براى بيان اينكه مرجع امر اين واقعه قضاى خاص الهىاست نه اسباب عادى ) آيه بعدى كه مى فرمايد: (اذ يريكهم الله فى منامك قليلا...)و همچنين چند آيه بعد كه مى فرمايد: (و اذ زين لهم الشيطان اعمالهم ...) و آيه بعد ازآن كه مى فرمايد: (اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض غر هولاء دينهم ...)
و معناى آيه اين است كه روز فرقان آن روزى بود كه شما در قسمت پائين وادى اردو دايركرده بوديد و كفار در قسمت بالاى آن اطراق كرده بودند و پياده شدن شما در پائين وكفار در بالا با هم جور درآمد بطورى كه اگر مى خواستيد قبلا با كفار قرار داد كنيد كهشما اينجا و آنان آنجا را لشكرگاه كنند قطعا اختلافتان مى شد، و هرگز موفق نمىشديد كه به اين نحو جبهه سازى كنيد. پس قرار گرفتن شما و ايشان به اين نحو نهاز ناحيه و به فكر شما بود و نه از ناحيه و به فكر كفار، بلكه امر شدنى بود كهخداوند بر آن قضا راند، و اگر اينچنين قضا راند براى اين بود كه با ارائه يك معجزهو دليل روشن حجت خود را تمام كند، و نيز براى اين بود كه دعاى سابق شما را و آناستغاثه اى را كه از شما شنيد، و آن حاجتى را كه از سويداىدل شما خبر داشت مستجاب و برآورده كند.


اذ يريكهم الله فى منامك قليلا...



كلمه (فشل ) به معناى ضعف توام با اضطراب است ، و (تنازع ) به معناى اختلافو از ماده (نزع ) است كه نوعى كندن را گويند، و اختلاف را از اين باب تنازع مىگويند كه در حقيقت طرفين نزاع هر كدام مى خواهند ديگرى را از آنچه كه دارد بركند. وكلمه (تسليم ) به معناى نجات دادن است .
و كلام در اين آيه به تقدير كلمه (اذكر) معنايش اين است (كه بياد آر آن موقعى راكه خداوند دشمنان تو را در خواب در نظرت اندك وانمود) و اندك نشان داد نشان براىاين بود كه دلهايتان را استوار نموده و درونتان را آرامش بخشد، چون اگر نفرات ايشان رادر نظرت زياد جلوه مى داد و تو مؤ منين را از نيروى ايشان خبر مى دادى قهرا از ضعف وكمى عده خود دچار سستى و اضطراب مى شدند، و در اينكه آيا در چنين شرايطى با لشكرانبوه كفار مصاف شوند يا نه اختلاف مى كردند، و ليكن خداى تعالى با اندك نشان دادنايشان شما را از سستى و اختلاف نجاتتان داد، چون او به ذات الصدور يعنى به دلهاآگاه است ، و خوب مى داند كه براى اطمينان يافتن و استوارى و نيرومند شدن دلها چهچيز شايسته است .
اين آيه دلالت دارد بر اينكه خداى سبحان بهرسول خود در عالم رويا بشارت به فتح داده ، و آنجناب در خواب ديد كه همانطورى كهخداوند در بيدارى وعده داده بود بر يكى از دو طائفه ، قافله و يا لشكر قريش پيروزخواهد شد، و خداوند در آن خواب لشكر قريش ‍ را اندك و غيرقابل اعتناء به آن حضرت وانمود كرده و رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) هم آنچه راكه در خواب ديده بود براى مؤ منين بازگو كرد و به آنان وعده صريح و بشارت دادهبود و به همين جهت همه آماده جنگ با ايشان شدند، بهدليل اينكه فرمود: (و لو اراكهم كثيرا لفشلتم ...) و دلالت اين جمله بر آن چه مااستظهار كرديم روشن است .


و اذ يريكموهم اذ التقيتم فى اعينكم قليلا ويقلل كم فى اعينهم ...



معناى اين آيه روشن است ، و ميان آن و آيه (قد كان لكم آيه فى فئتين التقتا فئهتقاتل فى سبيل الله و اخرى كافره يرونهم مثليهم راى العين و الله يويد بنصره منيشاء) بنابر اينكه اشاره باشد به واقعه بدر هيچ منافاتى وجود ندارد. براى اينكهاندك نشان دادنى كه در آيه مورد بحث است مقيد شده به جمله (اذ التقيتم ) و با همينقيد تنافى برداشته شده ، گويا خداى سبحان مؤ منين را در اولين برخورد به نظرمشركين اندك نشان داده ، تا مغرور شده و ايشان را غيرقابل اعتناء تلقى كنند و همين معنا ايشان را بر پياده شدن و جنگيدن دلير كند، ولى وقتىدست به كار جنگ شده و در هم آميختند خداوند همان مؤ منين را كه تا آن موقع به نظرشاناندك مى آمد در نظرهايشان بسيار و دو برابر وانمود، و همين معنا باعث شد كه عزيمتهايشان سست گشته و دل از دست داده و در نتيجه شكست خوردند.
پس آيه مورد بحث ناظر به اول داستان است ، و آيهآل عمران ناظر به بعد از انتقال و اختلاط است (ليقضى الله امرا كان مفعولا و الى اللهترجع الامور) اين جمله متعلق است به جمله (يريكموهم ) و آن راتعليل مى كند.
شش دستور جنگى به سربازان اسلام


يا ايها الذين امنوا اذا لقيتم فئه فاثبتوا و اذكروا الله كثيرا لعلكم تفلحون ...



راغب در مفردات مى گويد: ثبات - به فتح ثاء - ضدزوال است . و بنا به گفته او در مورد آيه شريفه به معناى ضد فرار از دشمن است ، واين كلمه به حسب معنايش اعم از كلمه صبرى است كه در جمله (و اصبروا ان الله معالصابرين ) به آن امر فرموده ، چون صبر يك نحوه ثبات خاصى است ، و آن عبارتاست از ثبات در مقابل مكروه هم به قلب ، بدين صورت كه دچار ضعف نگردد و جزع وفزع نكند، و هم به بدن ، به اينكه كسالت وسهل انگارى ننموده ، و از جا در نرود، و در مواردى كه عجله پسنديده نيست شتاب نكند.
كلمه (ريح ) بطورى كه گفته شده به معناى عزت و دولت است ، راغب نيز گفته استكه : كلمه (ريح ) در آيه بطور استعاره به معناى غلبه است ، و وجه اين استعاره وتشبيه اين است كه باد به هر چه بوزد آن را به حركت درآورده و از جاى مى كند و با خودمى برد، غلبه بر دشمن هم همين خاصيت را دارد.
راغب در باره كلمه (بطر) گفته : اين كلمه به معناى غفلت و سبك مغزى است كه در اثرسوء استفاده از نعمت و قيام ننمودن به حق آن و مصرف كردن آن در غير مورد به آدمى دستمى دهد، خداى تعالى در يكجا فرموده : (بطرا و رئاء الناس ) و در جاى ديگر فرموده: (بطرت معيشتها) يعنى اهل ده در معيشت شان بطر به خرج دادند و در نتيجه از كار بازمانده و به رنج افتادند، و بطر همان طرب است و طرب خفت و سبكيى است ناشى از فرح. و گاهى اين كلمه در شدت حزن و اندوه استعمال مى شود، و كلمه (بيطره ) به معناىدامپزشكى است . و كلمه رئاء به معناى اين است كه آدمى خود را به غير آنچه كه هست نشاندهد.
جمله (فاثبتوا) امر مطلق ايستادگى در برابر دشمن و فرار نكردن است ، و بنابراينامر به صبر در جمله (و اصبروا) همانطورى كه در سابق اشاره كرديم تكرار آن امرنيست .
ذكر خدا در جمله (و اذكروا الله كثيرا) به معناى ياد خدا دردل و در زبان است ، چون اين هر دو قسم ، ذكر است و معلوم است كه آن چيزى كه مقاصدآدمى را از يكديگر مشخص و جدا مى كند آن حالات درونى و قلبى انسان است ،حال چه اينكه لفظ هم با آن حالت مطابق باشد،مثل كلمه (ياغنى ) از فقيرى كه از فقر خود به خدا پناهنده مى شود، و يا كلمه(ياشافى ) از مريضى كه از مرض خود به خدا پناه مى برد، و يا مطابق نباشد،مثل اينكه همان فقير و مريض بجاى آن دو كلمه بگويند (اى خدا) چون همين (اى خدا)از فقير به معناى (اى بى نياز) و از مريض به معناى (اى شفادهنده ) است ، چونمقتضاى حال و آن احتياجى كه اين دو را به استغاثه وادار كرده شاهد اين است كهمقصودشان از (اى خدا) جز اين نيست ، و اين خيلى روشن است .

next page

fehrest page

back page