بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 9, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     Almiza01 -
     Almiza02 -
     Almiza03 -
     Almiza04 -
     Almiza05 -
     Almiza06 -
     Almiza07 -
     Almiza08 -
     Almiza09 -
     Almiza10 -
     Almiza11 -
     Almiza12 -
     Almiza13 -
     Almiza14 -
     Almiza15 -
     Almiza16 -
     Almiza17 -
     Almiza18 -
     Almiza19 -
     Almiza20 -
     Almiza21 -
     Almiza22 -
     Almiza23 -
     Almiza24 -
     Almiza25 -
     Almiza26 -
     Almiza27 -
     Almiza28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و چيست ايشان را (چرا) خدا عذابشان نكند در حالى كه از مسجد الحرام باز مى دارند بااينكه صاحب اختيار آن نيستند، و صاحب اختيار آن نيست مگر پرهيزكاران و ليكن بيشترشاننمى دانند (34)
نماز خواندنشان نزد خانه جز صفير و كف زدن نيست پس بچشيد عذاب را بخاطر آن كفرىكه مى ورزيديد (35)
كسانى كه كافر شدند و اموال خود را خرج مى كنند تا از راه خدا جلوگيرىبعمل آورند، پس زود است بدهند آنها را و سپس حسرتى برايشان شود آنگاه شكستبخورند، و كسانى كه كافر شدند به سوى جهنم محشور مى شوند (36)
تا خداوند ناپاك را از پاك جدا نموده و ناپاك ها را پاره اى بر پاره اى نهاده و همه رايكجا جمع و انباشته كرده و در جهنم قرار دهد، ايشان ، آرى هم ايشانند زيانكار (37)
بگو به كسانى كه كافر شدند اگر دست بردارند گناهانى كه تاكنون كرده اندآمرزيده مى شود، و اگر از سر گيرند همانا گذشت شيوه پيشينيان (و به سرنوشت آناندچار مى شوند) (38)
و با آنان كارزار كنيد تا ديگر فتنه اى نباشد، و دين همه اش براى خدا شود،حال اگر دست برداشتند خداوند به آنچه مى كنند بينا است (39)
و اگر اعراض كردند پس بدانيد كه خدا ياور شما است و چه مولاى و چه ياور خوبى است(.4)
بيان آيات
اين آيات در سياق آيات قبلى قرار دارد و با آنهامتصل است ، و غير از آيه (و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق ...) و آيه اى كهدنبال آن است ما بقى آنها با آيات اول سوره ارتباط واتصال دارد، و اما آن دو آيه ظهور ارتباط و اتصالشان به پايه ظهور ساير آيات نمىرسد، و بزودى گفتار ما در اين باره خواهد آمد - ان شاء الله -


و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك ...



معناى (مكر) و تقسيم آن به مكر ممدوح و مكر مذموم
راغب مى گويد: كلمه مكر به معناى به كار بردن حيله براى منصرف كردن كسى ازمقصودش مى باشد، و اين به دو صورت است ، يكى ممدوح و يكى مذموم ، مكر ممدوح آناست كه به منظور عمل صحيح و پسنديده اى انجام شود. و بنا بر اين معنا، خداى تعالىفرموده : (و الله خير الماكرين ). و اما مكر مذموم آن مكرى است كه به منظورعمل قبيح و ناپسندى بكار رود، و در اين باره فرموده : (و لا يحيق المكر السيئى الا باهله) و نيز فرموده : (و اذ يمكر بك الذين كفروا) و فرموده : (فانظر كيف كان عاقبهمكرهم ) و درباره هر دو قسم آن فرموده : (و مكروا مكرا و مكرنا مكرا). و بعضى از علماگفته اند: از مكر خدا يكى اين است كه بنده را مهلت داده و او را از لذائذ دنيا برخوردار مىكند، و لذا امير المؤ منين (عليه السلام ) فرموده : كسى كه خداوند دنيا را بر او توسعهداده باشد و او نفهمد كه خدا با او مكر كرده از ناحيهعقل خود فريب خورده .
و در مجمع البيان گفته است : (اثبات ) به معناى حبس است ، گفته مى شود: (رماهفاثبته ) يعنى به او تير زد و او را در جاى خود حبس كرد (در جاى خود خشكانيد (مترجم)) و نيز گفته مى شود (اثبته فى الحرب ) يعنى در جنگ جراحت سنگينى بر او واردآورد.
و مقتضاى سياق آيات اين است كه جمله (و اذ يمكر بك الذين كفروا...) ، عطف بر جملهسابق يعنى (و اذ يعدكم الله احدى الطائفتين انها لكم ) بوده باشد، و بنا بر اين ،آيه شريفه در سياق بيان نعمتى است كه خداوند بر ايشان ارزانى داشته و آنان را بااحسان هايى كه به آنان كرد و خود آنان در آن نعمت ها دخالتى نداشتند تاييد فرمود.
و معناى آيه اين است كه : به ياد آر، و يا بايد به ياد آورند آن روزى كه كفار قريشبراى ابطال دعوتت به تو مكر كرده و خواستند تو را به يكى از امور سه گانه دچارسازند يا تو را حبس كنند و يا بكشند و يا بيرونت كنند، آنان مكر مى كنند و خداوند هم مكرمى كند و خدا بهترين مكر كنندگان است .
و ترديدى كه در آيه به منظور بيان و شرح مكر كفار ميان حبس ، كشتن و بيرون كردننموده خود دلالت مى كند بر اينكه كفار قريش در باره امررسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و خاموش كردن نور دعوتش كه يگانه آرزويشان بودبا هم مشورت كرده اند، و همين دلالت ، رواياتى را كه در شاننزول آيه وارد شده است تاييد مى كند، چون در آن روايات كه - ان شاء الله - بزودىدر بحث روايتى آينده خواهد آمد نيز دارد كه مشركين در (دارالندوه ) درباره امر آنجناببا يكديگر گفتگو مى كرده اند.


و اذا تتلى عليهم اياتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنامثل هذا...



كلمه (اساطير) به معناى احاديث و جمع (اسطوره ) است ، و بيشتر در اخبار خرافىاستعمال مى شود. جمله (قد سمعنا) و جمله (لو نشاء لقلنا) و همچنين تعبير به(مثل هذا) با اينكه مى بايست گفته باشندمثل هذه و يا مثلها همه حكايت كلام مشركين است ، كه اهانت ايشان را به آيات خدا و بىاعتنائى آنها را نسبت به مقام رسالت مى رساند، و نظير آن ، آيه (ان هذا الا اساطيرالاولين ) (نيست اين جز همان خرافات پيشينيان ) است .
و معناى آيه اين است كه : (و اذا تتلى عليهم آياتنا) وقتى آيات ما كه ترديدى در آننيست كه از ناحيه ما است ، بر ايشان تلاوت مى شود با اينكه به خوبى كشف مى كند ازآن دين حقى كه ما از ايشان خواسته ايم مع ذلك لجاجت و عناد به خرج داده و از در توهينبه امر آن ، و بى اعتنائى به امر رسالت ما گفتند: (قد سمعنا) خيلى خوب شنيديم ، وفهميديم كه اين حرفها كه براى ما مى خوانى هيچ حقيقتى ندارد، حقيقتش اين است كه ازهمان خرافات عهد قديم است ، (لو نشاء لقلنامثل هذا) اگر بخواهيم ما هم مى توانيم مثل آن را ببافيم ، اما، ما بهامثال اين گونه مطالب خرافى اعتنائى نداريم .


و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك ...



كلمه امطار به معناى نازل كردن چيزى است از بالا به پايين ، و ليكن بيشتر در قطراتباران استعمال مى شود، ممكن هم هست بگوييم در لغت به معناى همان باريدن باران است ،و ليكن در آمدن سنگ از آسمان بطور استعاره استعمال شده است ، و به هرحال اينكه گفتند: (امطر علينا حجاره من السماء) و به اسم آسمان تصريح كردند،براى دلالت بر اين است كه اين سنگ باريدن صرفا به نحو يك آيه از آيات آسمانىباشد، و مانند ساير آيات آسمانى هلاكت خدائى شمرده شود.
پس باريدن سنگ از آسمان بر سر ايشان كه درخواست آن را كرده بودند خود يكى ازاقسام عذاب است ، و ساير اقسام آن داخل در تحت جمله (او ائتنا بعذاب اليم ) مى باشد،و به همين منظور يعنى به منظور اينكه تمامى اقسام باقيمانده راشامل شود كلمه عذاب را نكره و بدون الف و لام آورد، و معنايش اين است : (يا عذابديگرى بر ما بفرست كه دردناك باشد).
و اگر در ميان همه اقسام عذاب اليم ، فقط سنگ باران را ذكر كردند براى اين بود كهدر اين قسم عذاب ، هم عذاب جسم است و هم عذاب روح ، عذاب جسم است براى اينكه بدن رامتالم مى سازد، و عذاب روح است براى اينكه متضمن ذلت و اهانت است .
بيان اينكه جمله :( ان كان هذا هو الحق ...) حكايت كلام مشركين نيست
و جمله (ان كان هذا هو الحق من عندك ) دلالت لفظى دارد بر اينكه آنچه را كه از آنجنابيا به لسان قال شنيده بودند و يا به لسانحال ، پى به دعوتش برده بودند اين بوده كه آنجناب مى خواسته است ادعا كند كه :(هذا هو الحق من عند الله ) دين حقى كه از ناحيه خدا است تنها و تنها اين است كه من آوردهام و در اين كلام معناى حصر نهفته است ، بخلاف اينكه اگر مى فرمود: هذا حق من عند الله- اين دين حق است و از ناحيه خدا است كه آن حصر را نمى رساند، و اين عبارت را بهكسى خطاب مى كنند كه اصلا بدين آسمانى و الهى معتقد وقائل نباشد مانند مشركين يعنى بت پرستان كه مى گفتند: (ماانزل الله على بشر من شى ء) خداوند بر هيچ بشرى هيچ دينىنازل نكرده . به خلاف عبارت اول ، كه با آن به كسى خطاب مى كنند كه معتقد باشد بهاينكه دين حقى از ناحيه خدا و رسالت الهيى كه آن دين حق را از طرف خدا تبليغ كند هست ،چيزى كه هست منكر اين باشد كه آورده هاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و يابعضى از آنها حق و از ناحيه خدا باشد، در مقابل چنين كسى است كه گفته مى شود: دينحقى كه از ناحيه خدا باشد تنها و تنها اين است كه من آورده ام ، لا غير و همچنين در مقامانكار چنين دعوائى است كه بطور شرطبندى گفته مى شود: (پروردگارا اگر اين هماندين حق است كه از ناحيه تو است پس از آسمان سنگ بر ما بباران و يا ما را به عذابدردناكى دچار كن ).
بنا بر اين ، بنظر نزديك تر مى رسد اينكه جمله بالا حكايت كلام بعضى از مشركيننباشد كه بخاطر اتفاق همه آنان در راى و يا بخاطر اينكه همه با اين حرف موافق بودهاند از طرف همه گفته شده باشد، بلكه به نظر مى رسد كه گويا حكايت كلام بعضىاز اهل رده يعنى از طرف كسانى باشد كه قبلا اسلام آورده و سپس مرتد شده اند، و ياحكايت كلام بعضى از اهل كتاب باشد كه به يك دين آسمانى حق معتقد بوده اند - دقتفرماييد -
آيه بعد از اين آيه كه مى فرمايد: (و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان اللهمعذبهم و هم يستغفرون ) اين احتمال را تاييد مى كند. و اما جمله (و ما كان الله ليعذبهمو انت فيهم ) اگر منظور اين باشد كه مادامى كه تو در مكه و در ميان كفار قريش هستىو هنوز هجرت نكرده اى خداوند ايشان را عذاب نمى كند در اين صورتمدلول آيه اين خواهد بود كه مانع از نزول عذاب در آن ايام وجودرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در ميان آنان بوده ، و نيز منظور از عذاب ، غير عذابىخواهد بود كه بدست رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بر سر ايشان آمد و ايشان راكشته و اسير كرد، چون آيات قبلى اين را نيز عذاب دانسته و در جاى ديگر هم نظاير آن راعذاب خوانده و فرموده : (قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنيين و نحن نتربص بكم انيصيبكم الله بعذاب من عنده او بايدينا) بلكه منظور از آن ، عذابى آسمانى و موجباستيصال آنان خواهد بود، مانند آن عذابهايى كه در امتهاى انبياى گذشته جريان داشت ، وليكن اين معنا (حمل آيه مورد بحث بر نفى عذاباستيصال ) صحيح نيست ، براى اينكه خداوند در آيات بسيارى مانند آيه (فان اعرضوافقل انذرتكم صاعقه مثل صاعقه عاد و ثمود) مشركين همين امت را به عذاباستيصال تهديد كرده ، با وجود چنين تهديدات چگونه ممكن است بگوييم جمله (و ما كانالله ليعذبهم و انت فيهم ) عذاب استيصال را از مشركين مكه مادام كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در مكه است نفى مى كند؟
اين در صورتى است كه مقصود از معذبين ، كفار قريش و مشركين عرب باشد، و اما اگرمقصود جميع عرب و يا همه امت باشد و منظور از جمله (و انت فيهم ) حيات داشتنرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) باشد، در اين صورت معناى آيه شريفه اين مى شودكه خداوند امت اسلام را مادام كه تو زنده اى به عذاباستيصال معذب نمى كند و چه بسا جمله بعديش كه مى فرمايد: (و ما كان الله معذبهم وهم يستغفرون ) اين معنا را تاييد كند، البته در اين صورت منظور نفى عذاب از جميع امتخواهد بود، و منافات با نزول عذاب بر بعض ايشان نخواهد داشت ، همچنانكه عذاب بهمعناى قتل و اسارت كه در آيات سابق گذشت بر سر بعضى از ايشان بيامد، و نيز بهمقتضاى روايات ، خداوند گروهى از ايشان را ازقبيل ابى لهب و آنهايى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را استهزاء مى كردند عذابنمود.
و بنابراين ، آيه شريفه شامل گويندگان (اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك ...)،نمى شود، مخصوصا با در نظر داشتن رواياتى كه مى گويدقائل اين حرف - به روايت صحيح بخارى - ابوجهل و به روايات ديگر نضر بن حارث بن كلده بوده ، چون عذاب بر اين دو تن حتمىبود، و در روز جنگ بدر هم كشته شدند، پس آيه مورد بحث نمى تواند مربوط بهصاحبان اين قول باشد، (چون وجود رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مانع ازنزول عذاب بر آنان نبود) و حال آنكه ظاهر سياق آيه اين است كه جواب ازقول همين قائلين است (و اين اشكالى است كه در آيه مورد بحث به نظر مى رسد).
و اين اشكال بنا به روايتى كه در شان نزول آيه وارد شده و چنين دارد كه قائلين وقتىگفتند: (اللهم ان كان هذا هو الحق ...)، خداوند در جوابشان آيه(سال سائل بعذاب واقع للكافرين ليس له دافع ) رانازل كرد، شديدتر مى شود، براى اينكه بنا بر اين روايات جواب قائلين به (اللهمان كان ...)، آيه شريفه (سال سائل ) است ، نه آيه (و ما كان الله ) وحال آنكه گفتيم سياق اين آيه سياق جواب از آن قائلين است ، و به زودى بحث درپيرامون اين روايت و روايات ديگرى كه در شاننزول اين آيه وارد شده در بحث روايتى آينده خواهد آمد - ان شاء الله -
مقتضاى اينكه پيغمبر (ص ) رحمة للعالمين است اين نيست كه مصلحت دين ناديدهگرفتهشود و مطلقا عذاب دنيوى براى ظالمين در كار نباشد
يك از مفسرين براى اينكه هم آن معنايى كه ما كرديم بكند و هم اشكالى وارد نيايد آيهشريفه را چنين توجيه كرده كه خداى تعالىرسول الله را فرستاده تا براى عالميان رحمت و براى خصوص اين امت نعمت بوده باشد،نه نقمت و عذاب .
و ليكن اشكال اين توجيه اين است كه مقتضاى (رحمه للعالمين ) بودن اين نيست كهمصلحت دين را ناديده گرفته و در برابر ظلم هاى ظالمان و لو به هر درجه و پايه كهبرسد سكوت كند، و براى اينكه نسبت به ظالمين نقمت نباشد صالحين را بدبخت نموده ونظام دين و دنيا را مختل سازد، همچنانكه خود خداى تعالى فرموده : (و رحمتى وسعتكل شى ء) (رحمت من تمامى موجودات را فرا گرفته ) و در عينحال اين سعه رحمتش مانع از حلول غضبش نشده ، به شهادت اينكه خودش در كلام خود بيانكرده كه در امتهاى گذشته چگونه غضب كرده ، و ايشان را از روى زمين برانداخته است .
علاوه بر اين ، خداى تعالى قتل و اسارتى را كه كفار قريش در جنگ بدر و ساير غزواتبدان دچار شدند عذاب ناميده ، و اين عذاب را منافى با رحمه للعالمين بودنرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ندانسته و در جمله (و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين) و همچنين در سوره هاى يونس ، اسراء، انبياء، قصص ، روم ، معارج و شورى و در ديگرسوره ها اين امت را به عذابى واقع شدنى تهديد نموده ، و خود اين مفسر آن را با رحمهللعالمين بودن رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) منافى نمى داند با اينحال چطور نزول عذاب را بر عده كمى كه گفتند: (ان كان هذا...)، منافى با آن مى داندبا اينكه يكى از مقتضيات رحمت همين است كه هر ذى حقى را به حقش ‍ رسانيده ، و براى هرمظلومى از ظالمش قصاصى گرفته و هر طغيانگرى به طغيانش گرفته شود؟.
و اما جمله (و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون ) ظاهرش نفى استقبالى است ، چون صفت(معذبهم ) و استمرارى كه جمله (يستغفرون ) مفيد آن است ظهور در نفى استقبالىدارد، و جمله (و هم يستغفرون ) حاليه است ، و معنايش اين است كه خداوند در آينده نيزعذاب نخواهد فرستاد مادام كه طلب آمرزش مى كنند.
اين جمله بهر معنايى كه گرفته شود با وضع مشركين مكه منطبق نمى شود، براى اينكهآنان مشرك و معاند بوده اند و در برابر حق خاضع نگشته و از هيچ ظلم و گناهى استغفارنمى كرده اند، رواياتى هم كه مى گويد مشركين بعد از آن حرفى كه زدند (اللهم انكان ...) پشيمان شده و در مقام استغفار برآمده و گفتند: (غفرانك اللهم )اشكال را حل نمى كند، براى اينكه صرفنظر از اينكه اين روايات اعتبارش ثابت نشدهخداى تعالى در كلام خودش به استغفار مشركين و مخصوصا بزرگان ايشان كهپيشوايان كفر بوده اند اعتنا نكرده و آن را لغو دانسته ، و معلوم است كه استغفار لغو هيچاثرى ندارد، و اگر استغفار مشركين لغو نبود، و مى توانست اثر اين جرمشان را كه گفتند(اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجاره من السماء...)، برطرف سازدديگر جا نداشت خداوند آنان را مذمت و سرزنش نموده و در سياق آياتى نظير آيه (و اذقالوا اللهم ان كان هذا هو الحق ) كه ايشان را مذمت و سرزنش مى كند و جرائم و مظالمىرا كه در باره رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و مؤ منين روا داشتند بر مى شمارد ذكرفرمايد.
علاوه ، اينكه بعد از دو آيه مى فرمايد: (و ما لهم ان لا يعذبهم الله و هم يصدون عنالمسجد الحرام ...) با نفى عذاب در دو آيه مورد بحث نمى سازد، براى اينكه ظاهر جملهمذكور اين است كه منظور از عذابى كه به آن تهديد كرده عذاب كشته شدن به دست مؤمنين است ، همچنانكه جمله بعديش كه مى فرمايد: (فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون )دلالت بر آن دارد.
حال كه آيه شريفه ظهور در اين معنا دارد، اگر گويندگان (اللهم ان كان هذا هو الحق...) مشركين قريش و يا برخى از آنان باشد، و منظور از عذابى هم كه نفى شده عذابآسمانى بوده باشد ديگر انكار وقوع عذاب به معناى كشته شدن وامثال آن برايشان معنا ندارد، براى اينكه برگشت معناى آيه در اين فرض به تشديدبوده و حاصلش اين است كه مشركين مستحق و سزاوار عذاب بودند، و علاوه بر شركشانجرم ديگرى داشتند و آن اين بود كه مؤ منين را از زيارت خانه خدا جلوگيرى مى كردند.
و اين نوع ترقى دادن مطلب با اثبات عذاب مناسبتر است ، نه با نفى آن .
و اگر منظور از عذابى كه نفى مى كند كشته شدن وامثال آن باشد ناسازگارى جمله (و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم ) و جمله(فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون ) با جمله (و ما كان الله ليعذبهم ...)، روشنتر و واضح تر مى شود.
و چه بسا بعضى از مفسرين كه آيه شريفه را به اين معنا گرفته و آن را توجيه كردهاند به اينكه منظور از جمله (و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم ) عذاباهل مكه در قبل از هجرت است و منظور از جمله (و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون )عذاب تمامى مردم بعد از هجرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به مدينه و ايمانآوردن و استغفار عده اى از ايشان است ، و لذا بعضى گفته اند: صدر آيهقبل از هجرت نازل شده و ذيل آن بعد از هجرت .
و اين توجيه فسادش روشن است ، براى اينكهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در روزهاىقبل از هجرت كه در مكه و در ميان مشركين قريش مى زيست عده اى از كسانى كه به خداايمان آورده و او را استغفار مى كردند با آن حضرت بودند، و در بعد از هجرت هم باز آنحضرت در ميان مردم بوده با اين حال چه معنا دارد كه صدر آيه را به جمله (و انت فيهم) اختصاص داده و ذيل آن را به جمله (و هم يستغفرون ) اختصاص دهيم ؟
و اگر هم فرض كنيم كه معناى آيه اين است كه خداوند اين امت را مادام كه تو در ميان آنانهستى به بركت وجود تو و بعد از درگذشت تو به بركت استغفار به عذاباستيصال عذاب نمى كند آنوقت علاوه بر اشكال قبلى با دو آيه بعدى كه مى فرمايد:(و ما لهم ان لا يعذبهم الله ...) جور درنمى آيد.
پس ، از همه مطالبى كه گذشت - و خيلى هم طولانى بود - به دست آمد كه اين دو آيهيعنى آيه (و اذ قالوا اللهم ) تا آخر آيه بعدش با آيات سابقه وحقه اش كه كلام درآنها عليه كفار قريش است در يك سياق نيست ، و خلاصه اين دو آيه با آياتقبل و بعدش ‍ نازل نشده .
آنچه كه قريب به ذهن مى رسد اينكه گفتار و جوابى را كه خداوند در آيه مورد بحثيعنى آيه (و ما كان الله ليعذبهم ) حكايت كرده مربوط به مشركين نباشد، و گوياكلامى است كه از برخى اهل كتاب و يا بعضى از كسانى كه ايمان آورده و سپس مرتد شدهاند صادر شده .
و با اين احتمال بعضى از رواياتى كه مى گويد(قائل اين كلام حارث بن نعمان فهرى است ) تاييد مى شود، و ما روايت را در سابق درذيل آيه شريفه (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ...) در جلد ششم اين كتاباز تفسير ثعلبى و از مجمع البيان نقل كرديم .
و بنا بر اين تقدير، منظور از عذاب كه در آيه نفى شده عذاب آسمانى موجباستيصال است ، كه اين امت را مانند عذاب ساير اممشامل مى شود، و خداوند سبحان در اين آيه اين چنين عذاب را از اين امت مادام كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) زنده و در ميان آنان است و همچنين بعد از درگذشتآنجناب مادام كه امت استغفار مى كنند نفى كرده است .
و از جمله (و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون )به ضميمه آياتى كه اين امت را وعده عذابى مى دهد كه ميانرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و امت حكم مى نمايد مانند آيات : (ولكل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون ) - تا آخرآيات - برمى آيد كه براى اين امت در آينده روزگارى است كه استغفار از آنان منقطعگشته و ديگر مؤ منى خدا ترس كه استغفار كند نمى ماند و در چنان روزگارى خداوندآنان را عذاب مى كند.


و ما لهم الا يعذبهم الله و هم يصدون عن المسجد الحرام و ما كانوا اوليائه ...



استفهام در اينجا در معناى انكار و يا تعجب است ، و ظرف (و ما لهم ) على در تقدير داردكه به آن تعلق مى گيرد و جمله (ان لا يعذبهم )مفعول آن فعل است و يا به اصطلاح از قبيل تضمين است ، و نظير آن قولى كه در آيه(هل لك الى ان تزكى ) گفته شده .
و به هر حال ، آن فعلى كه در تقدير است چيزى مانند: يثبت و يحق است و تقديرش ايناست كه : و آن چيست كه براى ايشان عذاب نكردن خدايشان را ثابت و محقق مى كند وحال آنكه ايشان از زيارت مسجد الحرام جلوگيرى نموده و نمى گذارند مؤ منينداخل آن شوند، اولياى مسجد هم كه نيستند. بنابراين ، جمله (و هم يصدون ...)حال از ضمير (يعذبهم ) است و جمله (و ما كانوا اوليائه )حال از ضمير (يصدون ) خواهد بود.
(ان اولياءه الا المتقون ) اين مفاد جمله (و ما كانوا اوليائه ) راتعليل مى كند و معنايش اين است كه ايشان نمى توانند اختياردار خانه خدا بوده و هر كه رابخواهند اجازه ورود داده و از ورود هر كه بخواهند جلوگيرى كنند، براى اينكه اين خانهبر اساس تقوا و ترس از خدا بنا شده و كسى جز پرهيزكاران اختياردار آن نيست .
پس جمله (ان اولياوه الا المتقون ) جمله خبريه اى است كه مطلب را به امر روشنى كههر صاحب عقلى آن را درك مى كند تعليل مى نمايد، نه اينكه جمله انشائيه باشد و بخواهدبراى پرهيزكاران جعل ولايت بكند، شاهد گفتار ما جمله (و لكن اكثرهم لا يعلمون ) استكه شهادتش بر گفتار ما پوشيده نيست .
و منظور از عذاب ، عذاب به كشته شدن و يا اعم از آن است ، و اين معنا را آيه شريفهبخاطر اتصالش به آيه بعدى افاده مى كند، قبلا هم گفتيم كه آيه شريفهمتصل به ما قبل خود نيست چون گفتيم آيه (و اذا قالوا اللهم ...) با آيه بعديش كه مىفرمايد: (و ما كان الله ليعذبهم ...) از سياق آياتقبل و بعد خود بيرونند، و لازمه اين معنى همان است كه ما گفتيم .
وجوهى كه در مجمع البيان در مورد اينكه در يك آيه عذاب از مشركين نفى ، و درآيهدوم اثبات شده است ، نقل شده و اشكال وارد بر آن وجوه
در مجمع البيان مى گويد: اگر در مقام سؤ ال گفته شود چگونه ميان اين دو آيه كه دراولى عذاب را از مشركين نفى و در دومى اثبات نموده جمع مى شود؟ در جواب مى گوييمبه سه وجه ممكن است :
اول اينكه منظور از عذاب در آيه اول ، عذاب استيصال و از سنخ آن عذابهايى است كه اممگذشته به وسيله آن منقرض شده اند، و منظور از آن در آيه دومى عذاب كشته شدن بهشمشير و اسارت و غير آن است كه مشركين بعد از مهاجرت و بيرون شدن مؤ منين از ميانآنان بدان گرفتار مى شوند.
دوم اينكه بگوييم مقصود خداى تعالى اين است كه عذاب آخرت را براى آنان اثبات نمودهو مى فرمايد: چرا خداوند در آخرت عذابشان نكند؟ و مقصودش در آيه اولى عذاب دنيا است ،و اين جواب از جبائى است .
جواب سوم اين است كه آيه اولى اثر و اقتضاى استغفار را بيان نموده و مقصود در آن ايناست كه خداوند ايشان را به عذاب آخرت معذب نمى كند تا زمانيكه استغفار كنند، و وقتىاستغفار در ميان ايشان متروك شد معذب مى شوند آنگاه بيان مى كند كه استحقاقشان براىعذاب بخاطر جلوگيريشان از زيارت مسجد الحرام است .
اشكالى كه در هر سه وجه هست اين است كه اصلا سؤال مزبور مورد ندارد تا به اين سه وجه جواب داده شود، زيرا وقتى آن سؤال و اشكال مورد دارد كه اين دو آيه با هم متصل باشند، و ما گفتيم كه آيهاول و آيه قبل از آن با آيات قبل و بعدشان متصل نيستند - ايناشكال اجمالى .
و اما اشكال تفصيلى - اشكالى كه متوجه وجهاول است اين است كه به بيانى كه گذشت سياق آيه - آيه دوم در بيان مجمع - سياقتشدد و ترقى دادن مطلب است و اين با نفى عذاب در آيه قبليش نمى سازد، هر چند عذابنفى شده در آن غير از عذابى باشد كه در دومى اثبات كرده .
و اشكال وجه دوم اين است كه سياق آيه (و ما لهم ان لا يعذبهم الله ) منافات دارد بااينكه منظور از عذاب در آن عذاب اخروى باشد، مخصوصا از نظر اينكه در آيه بعدش -كه با آيه اول در يك سياق است - مى فرمايد: (فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون ).
و اما وجه سوم - اشكال اين وجه اين است كه بدون شك مخالف با ظاهر آيه است ، چونظاهر آيه اين است كه مى خواهد استغفار را به نحو حالت استمرارى براى ايشان اثباتكند، نه اصل اقتضاى آن را.


وما كان صلوتهم عند البيت الا مكاء و تصديه فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون



كلمه (مكاء) - به ضم ميم - به معناى صفير (سوت ) است و (مكاء) - با تشديدكاف - كه بر وزن صيغه مبالغه است ، مرغى است در حجاز كه داراى صفير شديدى است، و مثل معروف عرب كه مى گويند: (بنيك حمرى و مكئكينى ). نيز به اين معنا است ، وكلمه (تصدية ) به معناى كف زدن است .
ضمير (هم ) در جمله (و ما كان صلوتهم ) به مانعين از زيارت مسجد الحرام كه درآيه قبلى ذكر شدند برمى گردد، و آنان عبارت بودند از مشركين قريش . و جمله(فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون ) به قرينه فاء تفريعى كه بر سر آن است وعدهعذاب را منجز مى كند.
اشاره به اينكه متروك ماندن خانه كعبه ، مؤ اخذه و عذاب الهى در پى دارد
و از همين جا است كه احتمال اينكه اين آيه و آيه قبليشمتصل و كلام واحدى باشند تاييد مى شود، و با در نظر داشتن اينكه جمله (و ما كان ...)جمله اى است حاليه معناى هر دو آيه چنين مى شود: (چرا خداوند عذابشان نكند وحال آنكه همينهايند كه بندگان مؤ من را از مسجد الحرام جلوگيرى مى كنند، نمازخواندنشان در خانه خدا جز ملعبه اى از سوت كشيدن و دست زدن نبود، پس چون چنين بوداينك بايد عذاب را به كيفر اينكه كفر مى ورزيدند بچشند). التفات از غيبت (كانصلوتهم ) به خطاب (فذوقوا) به منظور رسا ساختن تشديد بكار رفته است .
از اين دو آيه استفاده مى شود كه خانه محترم كعبه هر وقت به خاطر جلوگيرى اشخاصىمتروك بماند مواخذه و عذاب الهى را به بار مى آورد، على (عليه السلام ) هم در يكى ازوصيتهايش فرموده : (الله الله فى بيت ربكم فانه ان ترك لم تنظروا).


ان الذين كفروا ينفقون اموالهم ليصدوا عنسبيل الله ...



اين آيه حال كفار را بيان مى كند كه چطور مساعيشان درباطل كردن دعوت خدا و جلوگيرى از سلوك رهروان طريق خدا خنثى و بى اثر است ، و اينمعنا را جمله (فسينفقونها ثم تكون عليهم حسره ثم يغلبون ...) شرح مى دهد. و بهاين سياق ظاهر مى شود كه جمله (و الذين كفروا الى جهنم يحشرون ) به منزلهتعليل است ، و حاصل معناى آيه اين است كه : كفر مشركين - بحسب سنتى كه خداوند دراسباب دارد - بزودى وادارشان مى كند به اينكه در راهابطال دعوت و براى جلوگيرى از راه حق فعاليت كنند، و اموالشان را در راه اين غرضهاىآلوده و فاسد خرج كنند، غافل از اينكه ظلم و فسق و هر فساد ديگرى كسى را به سوىرستگارى و گرفتن نتيجه رهبرى نمى كند، پس در نتيجه اموالى كه در اين راه خرج كردهاند هدر رفته و ضايع شدن اموال باعث حسرتشان مى شود، آنگاه مغلوب شده و ازاموالشان سودى نمى برند، براى اينكه كفار سر از قبر به سوى دوزخ برمى دارند، واعمال دنيايى آنان از قبيل اجتماع بر شر و خروج براى جنگ با خدا و رسولش در ازاءحشر به سوى جهنم قرار مى گيرد.
و جمله (فسينفقونها ثم تكون عليهم حسره ثم يغلبون ...) از پيشگوئيها و خبرهاىغيبى قرآن است ، توضيح اينكه ، سوره انفال - كه اين آيه در آن واقع شده - بعد ازجنگ بدر نازل شده ، پس گويا در اين آيه به جنگهايى كه به فاصله كمى رخ مى دهديعنى جنگ احد و يا احد و غير آن اشاره مى كند، در جمله (فسينفقونها ثم تكون عليهم حسره) از جنگ احد و يا احد و غير آن خبر داده و در جمله (ثم يغلبون ) از فتح مكه خبر مىدهد، و در جمله (و الذين كفروا الى جهنم يحشرون ) ازحال كسانى كه از قريش موفق به دين اسلام نمى شوند پيشگوئى مى كند.


ليميز الله الخبيث من الطيب و يجعل الخبيث بعضه على بعض فيركمه جميعا فيجعله فىجهنم اولئك هم الخاسرون



(خبيث ) و (طيب ) - ناپاك و پاك - دو معناىمقابل يكديگرند، و شرحشان گذشت .
و (تمييز) به معناى بيرون كردن چيزى از ميان مخالف آن و پيوستنش به موافق آناست ، پيوستنى كه آن را از مخالفش جدا سازد. و كلمه (ركم ) به معناى جمع كردن وقرار دادن چيزى است بر روى چيزى ديگر؛ ابر پر پشت را هم از همين جهت (سحاب مركوم) مى گويند كه قطعات آن روى هم قرار دارد، پس (سحاب مركوم ) يعنى مجتمع ابرو مجموع آن ، و تراكم اشياء به معناى روى هم قرار گرفتن آنها است .
توضيح معناى آيه شريفه :(ليميز الله الخبيث من الطيب ...)
اين آيه در موضع تعليل و بيان علت پيشگوئيهايى است كه در آيه سابق بر حسب سنتطبيعى از حال كفار كرده بود، و آن اين بود كه كفار با تمام امكانات و قدرتى كه دارندنمى توانند نور خدا را خاموش نموده و از راه خدا جلوگيرى كنند، آرى در اين راه و بدينمنظور اموال خود را خرج نموده و مساعى خود را به كار مى برند، و ليكن به مقصدنامشروع خود راه نبرده و به آرزوى خود نمى رسند، بلكه اموالشان هدر رفته ، واعمالشان بى اثر مى شود، و وقتى مى بينند كه كوششهايشان به نتيجه نمى رسدحسرت برده و شكست مى خورند.
و اين بدان علت است كه چنين اعمال و تقلب ها در سير خود محكوم سنت الهى است و متوجهغايت و نتيجه اى است كه پروردگار در عالم تكوين قرار داده ، و آن سنت اين است كه دراين نظام جارى ، خير و شر و خبيث و طيب از يكديگر جدا مى گردد، خبيثها روى هم قرارگرفته و وقتى مجتمع و متراكمى از شر تشكيل مى يابد آن را در جهنم قرار مى دهد، آرىآن غايت و هدفى كه قافله شر به سوى آن است جهنم است ، و بدون استثناء تمامى خبيثهابه آن دار البوار خواهند رفت همچنانكه غايت و نهايت خير و طيب بهشت است ، آن دسته همهزيانكار و اين دسته همه رابح و رستگارند.
از اينجا معلوم مى شود كه جمله (ليميز الله الخبيث من الطيب ...) قريب به مضمون آيهاى است كه خداوند در آن براى حق و باطل مثل زده و فرموده :(انزل من السماء ماء فسالت اوديه بقدرهافاحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه فى النار ابتغاء حليه او متاع زبد مثلهكذلك يضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فىالارض ) و اين آيه به يك قانون كلى الهى اشاره مى كند، و آن اين است كه بطور كلىفرع هر چيزى به اصل خودش ملحق مى شود.


قل للذين كفروا ان ينتهوا يغفر لهم ما قد سلف ...



كلمه (انتهاء) به معناى ترك و صرفنظر كردن از عملى است به خاطر نهى از آن ، وكلمه سلوف به معناى تقدم است ، و سنت طريقه و روش را گويند.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در اين آيه ماءمور شده كه آن را بر كفار قريش قرائتنموده و ابلاغ بدارد، و در معناى آن هم تطميع هست و هم تهديد، و حقيقتش دعوت به اين استكه جنگ و فتنه انگيزى را ترك كنند تا خداوند بخاطر آن از ايشان آنقتل و آزارى را كه در باره مؤ منين روا داشته بودند بيامرزد و اگر از آنچه نهى شده انددست برندارند، همان سنت خدا كه در باره نياكان ايشان جريان يافت ، و نياكان آنان راهلاك و منقرض ساخت و كوششهايشان را هدر داد در حق ايشان نيز جريان مى يابد.
معناى آيه شريفه : (و قاتلوهم حتى لاتكون فتنة و يكون الدين كله لله...)


و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه و يكون الدين كله لله فان انتهوا فان الله بما يعملونبصير...



اين آيه و آيه بعدش مشتمل است بر تكليف مؤ منين به وظيفه اى ، درقبال آن وظيفه اى كه كفار در آيه قبلى مكلف به آن بودند، به اين معنا كه در آيهقبل فرموده بود: (به كفار بگو اگر از دشمنى خدا و رسولش دست بردارند جرائمگذشته شان آمرزيده مى شود، و اگر آن خرابكاريها را تكرار كنند خوب مى دانند كهبر نياكانشان چه گذشت )، آنگاه در اين آيه مى فرمايد به آنان چنين بگو: و اما تو و مؤمنين زنهار كه در مهم خود كه همان اقامه دين و تصفيه كردن و صالح ساختن محيط براى مؤمنين است كوتاهى و سستى نكنيد، و به قتال كفار بپردازيد تا اين فتنه ها كه هر روز بهراه مى اندازند خاتمه پذيرد و ديگر هواى فتنه انگيزى در سر نپرورانند، اگر دستبردارند كه خداوند به پاداش اعمالى كه از ايشان ببيند جزاى خيرشان مى دهد، و اگرسرپيچى كنند و همچنان فتنه و جنگ به راه اندازند، شما نيز جنگ را ادامه دهيد كه خداوندياور شما است ، بايد اين را بدانيد و سستى و ترس به خود راه ندهيد.
(فتنه ) به معناى هر چيزى است كه نفوس به آن آزمايش شوند، و قهرا چيزى بايدباشد كه بر نفوس گران آيد، و ليكن بيشتر در پيش آمدهاى جنگى و ناامنى ها و شكستنپيمانهاى صلح استعمال مى شود. كفار قريش گروندگان بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را قبل از هجرت آنجناب و تا مدتى بعد از آن در مكهمى گرفتند و شكنجه مى دادند و به ترك اسلام و برگشت به كفر مجبور مى كردند، واين خود فتنه ناميده مى شد.
و از معناى سابق كه سياق آن را افاده مى كرد برمى آيد كه جمله (و قاتلوهم حتى لاتكون فتنه ) كنايه از اين است كه با جنگ تضعيف شده و ديگر به كفر خود مغرورنشوند، و ديگر فتنه اى كه مؤ منين را مفتون سازد برنينگيزند، و در نتيجه دين همه اش ازخدا باشد، و كسى مردم را به خلاف آن دعوت نكند. و نيز برمى آيد كه منظور از(انتهاء) در جمله (فان انتهوا فان الله بما يعملون بصير) انتهاى ازقتال باشد، و به همين جهت جمله (فان الله بما يعملون بصير) را مرادف (فانانتهوا) قرار داد يعنى در اين هنگام است كه خداوند در بين آنان حكم مى كند به آنچه كهمناسب با اعمالشان باشد، و او به اعمالشان بصير است .
و نيز برمى آيد كه منظور از جمله (و ان تولوا...)، اين است كه اگر از اطاعت اين نهىسرباز زدند و از جنگ دست بر نداشته و همچنان به فتنه انگيزى ادامه دادند بايد شمابدانيد كه خداوند سرپرست و ياور شما است و با وثوق به يارى خدا با آنان مصافشويد كه او نيكو سرپرست و نيكو ياور است .
پس اين معنا هم روشن شد كه جمله (و يكون الدين كله لله ) منافاتى با باقى گذاردناهل كتاب به دين خود در صورتى كه به ذمه اسلام درآمده و جزيه دهند ندارد، پس بين اينآيه و آيه (حتى يعطوا الجزيه عن يد و هم صاغرون ) نسبت ناسخيت و منسوخيت در كارنيست .
بعضى از مفسرين در معناى (انتهاء) و (مغفرت ) و غير آن از مقررات آيات سه گانهمورد بحث وجوهى دارند كه چون تعرض ‍ به آنها فايده زيادى ندارد از نقلش خوددارى مىنماييم .
در بعضى از روايات دارد كه : (نعم المولى و نعم النصير) از اسماء حسناى خدا است ،و در اين صورت مسلما منظور از اسم ، اسم به معناى مصطلح نخواهد بود، چون اسممصطلح مفرد است و نعم المولى (و نعم النصير) دو جمله هستند بلكه منظور از آنلفظى است كه به پاره اى از مصاديق اختصاص دارد، همچنانكه نظيرش درباره جمله (لاتاخذه سنه و لا نوم ) وارد شده كه از اسماء حسنا است ، و بحث در اسماء حسنا درذيل آيه (و لله الاسماء الحسنى ) در جلد هشتم اين كتاب گذشت .
بحث روايتى
رواياتى در ذيل آيه شريفه : (و اذ يمكر بك الذين كفروا...) در موردتوطئه قتل پيامبر (ص ) در مكه ، و هجرت آن حضرت به مدينه
در تفسير قمى در ذيل آيه (و اذ يمكر بك الذين كفروا...) گفته است : اين آيه در مكه وقبل از هجرت نازل شده .
و در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابو الشيخ از ابن جريح روايت كرده اند كه گفت :آيه (و اذ يمكر بك الذين كفروا) مكى است .
مؤ لف : اين معنا از ظاهر آن روايتى كه نيز الدر المنثور از عبد بن حميد از معاويه بن قرهنقل مى كند استفاده مى شود، ليكن خواننده محترم بخاطر دارد كه گفتيم سياق آيات مساعدبا اين معنا نيست .
و نيز در الدر المنثور است كه عبد الرزاق ، احمد، عبد بن حميد، ابن منذر، طبرانى ، ابوالشيخ ، ابن مردويه و ابو نعيم در كتاب دلائل و خطيب همگى از ابن عباس (رضى اللهعنهما) روايت كرده اند كه در باره آيه (و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك ) گفته است: قريش شبى در مكه مجلس شور تشكيل داده برخى از ايشان گفتند: وقتى صبح شد او راگرفته و در بند كنيد - مقصودشان رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بود - بعضىديگر گفتند: بلكه او را بكشيد، و عده اى راى دادند كه بايد او را از مكه بيرون كنيد.خداوند رسول گرامى خود را از تصميم ايشان آگاه كرد، و آن شب على (رضى الله عنه )در بستر پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) خوابيد، ورسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شبانه از شهر خارج شد تا به غار رسيد، مشركيناطراف خانه را محاصره كرده و على (عليه السلام ) را بهخيال اينكه پيغمبر است تحت نظر گرفتند، صبح كه شد يكباره به درون خانه يورشبرده و وقتى با على (رضى الله عنه ) روبرو شدند فهميدند كه خداوند نقشه ايشان راخنثى كرده ، از على (عليه السلام ) پرسيدند، رفيقت كجا است ؟ فرمود: نمى دانم ، ناچاراثر پاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را گرفته و همچنان پيش مى رفتند تا بهكوه رسيدند، در آنجا اثر را گم كرده و ناگزير به بالاى كوه رفته و به در غاررسيدند، ديدند عنكبوت به در غار تار تنيده با خود گفتند: اگر وارد اين غار شده باشدمعقول نيست كه عنكبوت به در آن تار تنيده باشد، به ناچار برگشتند. ورسول خدا (صلى الله عليه و آله ) سه شب در آنجا توقف كرد.
و در تفسير قمى مى گويد: سبب نزول اين آيه آن بود كه وقتىرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در مكه دعوت خود را علنى كرد دو قبيله اوس و خزرجنزد او آمدند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به ايشان فرمودند: آيا حاضريد از مندفاع كنيد و صاحب جوار من باشيد، و من هم كتاب خدا را بر شما تلاوت كنم و ثواب شمادر نزد خدا بهشت بوده باشد ؟ گفتند: آرى ، از ما براى خودت و براى پروردگارت هرپيمانى كه خواهى بگير، فرمود: قرار ملاقات بعدى شب نيمه ايام تشريق ، ومحل ملاقات عقبه ، اوس و خزرج از آنجناب جدا شده و به انجام مناسك حج پرداختند آنگاهبه منى برگشتند، و آن سال با ايشان جمع بسيارى نيز به حج آمده بودند.
روز دوم از ايام تشريق كه شد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به ايشان فرمود:وقتى شب شد همه در خانه عبد المطلب در عقبه حاضر شويد، و مواظب باشيد كسى بيدارنشود، و نيز رعايت كنيد كه تك تك وارد شويد، آن شب هفتاد نفر از اوس و خزرج در آنخانه گرد آمدند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به ايشان فرمود: آيا حاضريد ازمن دفاع كنيد و مرا در جوار خود بپذيريد تا من كتاب پروردگارم را بر شما بخوانم وپاداش شما بهشتى باشد كه خداوند ضامن شده ؟.
از آن ميان اسعد بن زراره و براء بن معرور و عبد الله بن حزام گفتند: آرى ، يارسول الله ، هر چه مى خواهى براى پروردگارت و براى خودت شرط كن . حضرتفرمود: اما آن شرطى كه براى پروردگارم مى كنم اين است كه فقط او را پرستش كنيد،و چيزى را شريك او نگيريد، و آن شرطى كه براى خودم مى كنم اين است كه از من واهل بيت من به همان نحوى كه از خود و اهل و اولاد خود دفاع مى كنيد، دفاع كنيد. گفتند:پاداش ما در مقابل اين خدمت چه خواهد بود؟ فرمود: بهشت خواهد بود در آخرت ، و در دنياپاداشتان اين است كه مالك عرب مى شويد و عجم هم به دين شما درمى آيند، و در هشتپادشاه خواهيد بود. گفتند: اينك راضى هستيم .
حضرت فرمود: دوازده نفر نقيب را از ميان خود انتخاب كنيد تا بر اين معنا گواه شماباشند، همچنانكه موسى از بنى اسرائيل دوازده نقيب گرفت . به اشارهجبرئيل كه مى گفت : اين نقيب ، اين نقيب ، دوازده نفر تعيين شدند، نه نفر از خزرج ، و سهنفر از اوس ، از خزرج اسعد بن زراره ، براء بن معرور، عبد الله بن حزام (پدر جابر بنعبد الله )، رافع بن مالك ، سعد بن عباده ، منذر بن عمر، و عبدالله بن رواحه ، سعد بنربيع و عباده بن صامت و از اوس ابو الهيثم بن تيهان كه ازاهل يمن بود، اسيد بن حصين و سعد بن خيثمه تعيين گرديدند.
وقتى اين مراسم به پايان رسيد و همگى بارسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بيعت كردند، ابليس در ميان قريش و طوايف ديگر عرببانگ برداشت كه اى گروه قريش و اى مردم عرب ! اين محمد است و اين بى دينان مدينهاند كه در محل جمره عقبه با وى براى محاربه با شما بيعت مى كنند، و فريادش چنانبود كه همه اهل منى آن را شنيدند، قريش به هيجان آمده و با اسلحه به طرف آن حضرتروى آوردند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هم اين صدا را شنيد، و به انصار دستورداد تا متفرق شوند، انصار گفتند: يا رسول الله ، اگر دستور فرمايى با شمشيرهاىخود در برابرشان ايستادگى كنيم ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: من بهچنين چيزى ماءمور نشده ام ، و خداوند اذنم نداده كه با ايشان بجنگم ، گفتند: آيا تو هم باما به مدينه مى آئى ؟ فرمود: من منتظر امر خدايم .
در اين ميان قريش همگى با اسلحه روى آوردند، حمره و امير المؤ منين (عليه السلام ) درحالى كه شمشيرهايشان همراهشان بود بيرون شده و در كنار عقبه راه را بر قريشگرفتند، وقتى چشم قريشيان به آن دو نفر افتاد گفتند: براى چه اجتماع كرده بوديد؟حمره گفت : ما اجتماع نكرديم و اينجا كسى نيست ، و اين را هم بدانيد كه به خدا سوگنداحدى از اين عقبه نمى گذرد مگر اينكه من به شمشير خود او را از پا درمى آورم .
قريش اين را كه ديدند به مكه برگشته و با خود گفتند: ايمن از اين نيستيم كه يكى ازبزرگان قريش به دين محمد درآمده و او و پيروانش به همين بهانه در دار الندوه اجتماعكنند، و در نتيجه مرام ما تباه گردد - و قانون قريشيان چنين بود كه كسىداخل دار الندوه نمى شد مگر اينكه چهل سال از عمرش گذشته باشد - لذا به منظورپيشگيرى از چنين پيشامدى بى درنگ در دار الندوه مجلس ‍تشكيل داده و چهل نفر از سران قريش گرد هم جمع شدند، و ابليس به صورت پيرىسالخورده در انجمن ايشان درآمد، دربان پرسيد تو كيستى ؟ گفت : من پيرى ازاهل نجدم كه هيچ گاه راى صائبم را از شما دريغ نداشته ام و چون شنيده ام كه در بارهاين مرد انجمن كرده ايد آمده ام تا شما را كمك فكرى كنم . دربان گفت : اينك در آى ، ابليسداخل شد.
بعد از آنكه جلسه وارد شور شد ابو جهل گفت : اى گروه قريش ! همه مى دانند كه هيچطايفه از عرب به پايه عزت ما نمى رسد، ما خانواده خدائيم ، همه طوائف عرب سالى دوبار به سوى ما كوچ مى كنند، و ما را احترام مى گذارند، علاوه ، ما در حرم خدا قرار داريمكسى را جرات آن نيست كه به ما طمع ببندد ما چنين بوده ايم تا اينكه محمد بن عبد الله درميان ما پيدا شد، و چون او را مردى صالح و بى سر و صدا و راستگو يافتيم به لقبامين او را ملقب كرديم ، تا آنكه رسيد به آنجا كه رسيده ، ما همچنان پاس حرمتش را داشتيم، ولى از اين رفتار سوء استفاده كرد و ادعا كرد كه فرستاده خدا است ، و اخبار آسمان رابرايش مى آورند، عقايد ما را خرافى دانست ، و خدايان ما را ناسزا گفت و جوانانمان را ازراه بيرون كرد، و ميان جماعت هاى ما تفرقه انداخت ، هيچ لطمه اى بزرگتر از اين نبود كهپدران و نياكان ما را دوزخى خواند و من اينك فكرى در باره او كرده ام ، گفتند: چه فكرىكرده اى ؟ گفت : من صلاح مى بينم مردى از ميان خود انتخاب كنيم تا او را بكشد، اگربنى هاشم به خون خواهى او برخاستند به جاى يك خونبها ده خونبها به ايشان مىپردازيم .
خبيث (ابليس ) گفت : اين راى ناپسند و نادرستى است ، گفتند: چطور؟ گفت : براى اينكهقاتل محمد را خواهند كشت ، و آن كداميك از شما است كه خود را به كشتن دهد ؟، آرى اگرمحمد كشته شود بنى هاشم و هم سوگندان خزاعى ايشان به تعصب درآمده و هرگز راضىنمى شوند كه قاتل محمد آزادانه روى زمين راه برود، و قهرا ميان شما و ايشان جنگ واقعخواهد شد و در حرمتان به كشت و كشتار وادار مى گرديد.
يكى ديگر از ايشان گفت : من راى ديگرى دارم ، ابليس گفت : راى تو چيست ؟ گفت : او رادر خانه اى زندانى كنيم و قوت و غذايش ‍ دهيم تا مرگش برسد، و مانند زهير و نابغه وامرء القيس بميرد. ابليس گفت : اين از راى ابوجهل نكوهيده تر و خبيث تر است . گفتند: چطور؟ گفت : براى اينكه بنى هاشم به اينپيشنهاد رضايت نمى دهند، و در يكى از موسم ها كه همه اعراب به مكه مى آيند نزد اعراباستغاثه برده و به كمك ايشان محمد را از زندان بيرون مى آورند.
يكى ديگر از ايشان گفت : نه ، و ليكن او را از شهر و ديار خود بيرون نموده و خود بهفراغت بتهايمان را پرستش مى كنيم . ابليس گفت : اين از آن دو راى نكوهيده تر است .گفتند: چطور؟ گفت : براى اينكه شما زيباترين و زبان آورترين و فصيح ترين مردم رااز شهر و ديار خود بيرون مى كنيد، و او را بدست خود به اقطار عرب راه مى دهيد، و اوهمه را فريفته و به زبان خود مسحور مى كند، يك وقت خبردار مى شويد كه سواره وپياده عرب مكه را پر كرده متحير و سرگردان مى مانيد.
بناچار همگى به ابليس گفتند: پس تو اى پيرمرد بگو كه راى چيست ؟ ابليس گفت : جزيك پيشنهاد هيچ علاج ديگرى در كار او نيست ، پرسيدند آن پيشنهاد چيست ؟ گفت : آن ايناست كه از هر قبيله اى از قبائل و طوائف عرب يك نفر انتخاب شود، حتى يك نفر هم از بنىهاشم ، و اين عده هر كدام يك كارد و يا آهن و يا شمشيرى برداشته و نا بهنگام بر سرشريخته همگى دفعتا بر او ضربه اى وارد آورند، تا معلوم نشود به ضربه كداميك كشتهشده ، و در نتيجه خونش در ميان قريش متفرق و گم شود، و بنى هاشم نتوانند به خونخواهى او قيام كنند، چون يك نفر از خود ايشان شريك بوده ، و اگر بناچار مطالبهخونبها كردند شما مى توانيد سه برابر آن را هم بدهيد، گفتند: آرى ، ده برابر مى دهيم، آنگاه همگى راى پيرمرد نجدى را پسنديده و بر آن متفق شدند، و از بنى هاشم ابو لهبعموى پيغمبر داوطلب شد.
از طرفى جبرئيل به رسول الله (صلى الله عليه و آله )نازل شد و براى وى خبر آورد كه قريش در دار الندوه اجتماع نموده و عليه تو توطئهمى كنند، خداوند اين آيه را نازل كرد: (و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك اويخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين ).
آن شبى كه قريشيان مى خواستند آن حضرت را بهقتل برسانند اجتماع كرده به مسجد الحرام درآمدند، و شروع كردند به سوت زدن و كفزدن و دور خانه طواف كردن ، خداوند در اين باره آيه (و ما كان صلوتهم عند البيت الامكاء و تصديه ) را نازل كرد، كه منظور از (مكاء) سوت زدن و منظور از (تصديه) كف زدن است ، و اين آيه بدنبال آيه (و اذ يمكر بك الذين كفروا)نازل شده ، هر چند بعد از آيات بسيارى در قرآن نوشته شده است .

next page

fehrest page

back page