بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سلوک علوی (راهبردهای امام علی (ع) در تربیت فرزندان ), سید حسین اسحاقى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     SOLOOK01 -
     SOLOOK02 -
     SOLOOK03 -
     SOLOOK04 -
     SOLOOK05 -
     SOLOOK06 -
     SOLOOK07 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

روش محبت  
استفاده از محبت ، از مؤثرترين و كارامدترين شيوه هاى تربيتى است . محبت جاذبه مىآفريند، انگيزه خلق مى كند، انسان هاى پرتلاطم و مضطرب را آرامش مى بخشد وفرزندان نابهنجار و ناسازگار را رام مى كند. محبت ، شيوه اى است كه به مرحله اىخاص از تربيت اختصاص ندارد، اما كودكان و نونهالان بيشتر به آن نيازمندند. حضرتعلى عليه السلام مى فرمايند:
هر كه فرزند خود را ببوسد، براى او پاداش و حسنه خواهد بود و هر كه فرزند خود راشاد كند، خداوند در روز قيامت او را شاد خواهد فرمود. (125)
اگر انسان ، به ويژه در دوره كودكى از محبت سيراب نشود، در بزرگ سالى معمولا باناهنجارى هايى مواجه مى شود، لذا پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) فرموده اند:
به كودكان و نوباوگان محبت نماييد و رحمت خود راشامل حال آن ها گردانيد. (126)
به نظر بسيارى از دانشمندان كمبود محبت و منشاء بسيارى از عقده هاى روانى مى شود. بههمين سبب در مكتب تربيتى اسلام به عامل تربيتى محبت تاءكيد بسيار زيادى شده است . دربرخى روايات آن قدر روى اهميت آن تاءكيد شده كه محبت را مساوى دين معرفى كرده اند.(127)
حضرت على عليه السلام در مواجهه با فرزندان خود از جملاتى محبت آميز و پرجاذبهبهره مى گرفتند. ايشان در نامه تربيتى به امام حسن عليه السلام مى فرمايند:
فرزندم ! تو جزئى از وجود و بلكه همه وجود منى ، به طورى كه اگر به تو بلايىرسد، به من رسيده است و اگر مرگ ، تو را در كام گيرد، مرا در كام گرفته است . آنچهاز وضع و حال تو مورد توجه من قرار گرفته است ، همان وضع وحال خود من است كه برايم اهميت بسيار دارد. (128)
از اساسى ترين روش هاى تربيت ، روش محبت است كه با فطرت و سرشت آدمى بسيارسازگار است . با توجه به ميدان گسترده تاءثير محبت ، اولياى الهى از آن بهره هاىبسيار گرفته اند و آن را محور تربيت قرار داده اند. انسان به هر چه علاقه پيدا كند،بدو متمايل مى شود و سعى در همسانى مى نمايد. اميرمؤمنان مى فرمايند:
من اءحب شيئا لهج بذكره ؛ (129)
هر كه چيزى را دوست بدارد به ياد آن حريص مى شود.
آنچه موجبات پيوند را فراهم مى آورد و زمينه تربيت را مهيا مى سازد محبت است و اين روشدقيقا مورد عنايت حضرت قرار گرفته است ؛ زيرا محبت چنان انسان رامتحول مى سازد كه هيچ چيز ديگر با آن برابرى نمى كند. از سوى ديگر، محبت حقيقىبه پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله ) و خاندان آن حضرت ، بهترينعامل براى اصلاح و انصاف به كمالات است .اميرمؤمنان (عليه السلام ) مى فرمايند:
من اءحبنا فليعمل بعملنا و ليتجلبب الورع ؛ (130)
هر كه ما را دوست دارد بايد به عمل ما عمل كند و به خويشتن دارى ، خود را پوشش دهد.
انسان در سايه دوستى اهلبيت به نيكبختى مى رسد. حضرت در اين باره مى فرمايند:
اءسعد الناس من عرف فضلنا و تقرب الى الله بنا، و اءخلص حبنا، وعمل بما اليه ندبنا، و انتهى عما عنه نهينا فذاك منا، و هو فى دار المقامه معنا ؛(131)
نيكبخت ترين مردمان كسى است كه برترى جايگاه ما را بشناسد و به وسيله ما به خدانزديك شود و محبت ما را در خود خالص گرداند و بدان چه او را فراخوانده ايمعمل كند و از آنچه او را نهى كرده ايم باز ايستد، پس چنين كسى از ما است و در خانه آخرتهمراه ما است .
ويژگى هاى روش محبت  
محبت ستون و ركن دين  
اساسا ستون هاى دين الهى بر دوستى حق استوار شده است و از اين راه تاءثيرپذيرىانسان چند برابر مى شود. حضرت على (عليه السلام ) در ضمن خطبه اى مى فرمايند:
ثم ان هذا الاسلام دين الله الذى اصطفاه لنفسه ، واصطنعه على عينه ، و اءصفاه خيرهخلقه ، و اءدقام دعائمه على محبته ؛ (132)
ديگر اين كه اين اسلام ، دين خدا است كه آن را براى خود برگزيد و به ديده عنايتخويش پروريد و بهترين آفريدگان خود را مخصوص رساندن آن گردانيد و ستون آن رابر دوستى خود استوار نمود.
ايشان مى فرمايند از رسول گرامى اسلام درباره سنت آن حضرت پرسيدم ، آن حضرتفرمودند:
والحب اءساسى ؛ (133)
محبت ، بنياد و اساس من است .
اظهار محبت  
در سيره معصومين عليهم السلام چشاندن طعم شيرين محبت به راه هاى مختلف ديده مى شود.اين اظهار محبت در گره گشايى روانى ، مادى و... ديده مى شود. آنان آب حيات محبت را برديگران ايثار مى كردند و از اين راه زمينه هدايت افراد را فراهم مى كردند. اظهار محبت بهفرزندان و بزرگ - سالان از دستورهاى اكيد ايشان است . از وصيت هاى حضرت امير(عليه السلام ) است كه :
و ارحم من اءهلك الصغير، و وقر منهم الكبير ؛ (134)
با كودكان مهربانى كن و احترام بزرگان را نگه دار.
اين محبت بايد در تبسم و حتى در آهنگ محبت آميز والدين جلوه نمايد، هيچ گاه نبايد محبت راازفرزندان دريغ كرد. فرزندان در دوران نوجوانى و جوانى هم ، به محبت هاى پدر و مادرشديدا نيازمندند.
محبت افراطى  
محبت به فرزندان و ديگران به اين معنا نيست كه بدى هاى آنان ناديده انگاشته و ازتربيتشان غفلت شود. بايد حساب دوستى به فرزندان رااز حساب تربيت و سازندگىجدا كرد. بعضى از پدران و مادران با محبت هاى بى جاى خود، در لباس دوستى ، بزرگترين خيانت ها رادر حق فرزندان خود مرتكب مى شوند. بايد توجه داشت همان طور كهكمبود محبت زيان آور است ، زياده روى در محبت نيز فرزندان رااز خودراضى و كم مقاومت بهبار مى آورد و در مقابل مشكلات زندگى دچار احساس حقارت شده و آسيب پذير مى شوند.انسان ها، در بستر مناسب و متعادل رشد شخصيت مى يابند. در شرايط خاص و دشوار،انسان با مقاومت آبديده و مقاوم بار مى آيد و توانايى مواجهه با مشكلات را مى يابد.حضرت امير (عليه السلام ) مى فرمايند:
من كلف بالاءدب قلت مساويه ؛ (135)
هر كسى سختى تاءديب را تحمل كند، بدى هايش كم خواهد شد.
بنابراين ، نبايد در اثر افراط در محبت و تعريف و تمجيدهاى آن چنانى ، فرزندانى باشخصيت كذايى رشد بيابند كه براى خود شخصيت و مقامى بالاتر از انتظار تصور كنندو عيوب خود را نيز كمال پنداشته و به بيمارى خودپسندى مبتلا شوند. حضرت على(عليه السلام ) مى فرمايند:
من رضى عن نفسه ظهرت عليه المعايب ؛ (136)
هر كس از خود راضى باشد، عيوبى در او پديدار خواهد شد.
از سوى ديگر، چنين شخصى از ديگران توقع دارد كه شخصيت كاذب اورا بپذيرند و ازاو ستايش كنند. در نتيجه ، افراد چاپلوس و تملق گو در اطراف او جمع مى شوند؛ ولىواقع گويان و انتقادكنندگان را نمى پذيرد. خودپسندان نه تنها نمى توانند محبتديگران را به سوى خويش جلب كنند، بلكه همواره منفور و مطرود ديگران خواهند بود.چنانچه حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايند:
من رضى نفسه كثر الساخط عليه ؛ (137)
هر كس از خود راضى باشد، خشم گيرندگان بر او بسيار خواهند شد.
روش تذكر (138) 
پيام آوران الهى ، در تربيت از روش تذكر نعمت ها و رحمت هاى الهى بهره مى گرفتند واز اين راه به اصلاح مردم همت مى گماردند. حضرت امير (عليه السلام ) مى فرمايند:
فبعث فيهم رسله ، و واتر اليهم اءنبياءه ليستاد و هم ميثاق فطرته ، و يذكر و هممنسى نعمته ؛ (139)
پس هراز چندگاه ، پيامبرانى فرستاد و به وسيله آنان به بندگان هشدار داد تا حق ميثاقفطرت بگزارند و نعمت فراموش كرده را به ياد آرند.
مسلما هر چه انسان در مراتب كمال اوج مى گيرد، تذكر او نسبت به هستى و خالق آن بيشترمى شود وبه مرتبه اى مى رسد كه در نسبت با هر چيزى ، تذكر در او به وجود مى آيد.به بيان امام على (عليه السلام ):
المؤمن دائم الذكر ؛ (140)
مؤمن ، پيوسته در ياد خدا است .
ويژگى هاى متذكران  
ياد خدا  
حضرت در وصف انسان خداترس و پرواپيشه مى فرمايند:
يصبح و همه الذكر يبيت حذرا و يصبح فرحا ؛ (141)
بامداد مى كند ذكرگويان ، شب رابه سر مى برد ترسان و روز مى كند شادمان .
پيشواى موحدان در توصيف احوالاهل ذكر و آنان كه به اهداف تربيت ربانى واصل شده اند مى فرمايند:
و همانا ياد خدا از آن مردمانى است كه آن ياد را جايگزين جهان فانى كرده اند، نه كسب وكار، سرگرمشان ساخته و نه خريد و فروش ، ياد خدا را ازدل آنان انداخته . روزهاى زندگى را بدان مى گذرانند و نهى و منع خدا را به گوش بىخبران مى خوانند. به داد فرمان مى دهند و خود نيز از روى داد دنيا را سپرى كرده و بهآخرت در آمده اند و آنچه از پس دنيا است ديده اند و بر نهان برزخيان آگاهند كه چهمدتى است در آن به سر مى برند و قيامت وعده هايش را براى آنان محقق داشته است و آنانبراى مردم دنيا از آن پرده برداشته اند. گويى مى بينند آن راكه مردم نمى بينند و مىشنوند آن راكه مردم نمى شنوند. (142)
هوشيارى  
دلفريبى هاى دنيا، غفلت آفرين است و انسان رااز ياد حق باز مى دارد و به خودمشغول مى سازد، هر چه اين غفلت و وابستگى بيشتر باشد، انسان را از مقصد تربيتدورتر مى سازد. در اين ميان تذكر و يادآورىصيقل بخش ‍ روح و روان آدمى است و اورا به حقيقت خويش بازمى گرداند. حضرت امير(عليه السلام ) داروى غفلت را، ياد هميشگى خداوند مى دانند و مى فرمايند:
بدوام ذكر الله تنجاب الغفله ؛ (143)
به سبب ياد دايمى خدا، غفلت زايل مى شود.
تذكر، در تربيت نقش كليدى و حساس دارد؛ زيرا انسان را ازدل مشغولى ها و دگر مشغولى ها رهانيده و به سوىاصل و فطرتش باز مى گرداند. مولاى بيداردلان درباره نقش سازنده تذكر مى فرمايند:
ان الله سبحانه جعل الذكر جلاء للقلوب تسمع به بعد الوقره ، و تبصر به بعدالعشوه ، و تنقاد به بعد المعانده ؛ (144)
همانا خداى سبحان ياد خود را روشنى بخش دل ها قرار داده است ،دل ها بدين وسيله از پس كرى ، شنوا و از پس نابينايى ، بينا و از پس سركشى ، رام مىگردند.
ذكر مداوم  
اگر ذكر دايمى باشد، انسان به جز فرمان محبوب و راه او نمى خواهد. طاعت خدا را مىپذيرد و به ياد او انس مى گيرد. امام على (عليه السلام ) در نامه خود به حارث همدانىاو را بدين روش به تربيت فراخوانده است :
و عظم اسم الله اءن تذكره الا على حق ، واءكثر ذكر الموت و ما بعد الموت ؛(145)
نام خدا را بزرگ شمارو آن را جز براى حق بر زبان ميار، مرگ و پس از مرگ را فراوانياد كن .
نيكوترين تذكر براى انسان ، ياد خداى مهربان و رحمت هاى بى كران او است كه درساماندهى تربيت ، نقشى بسيار تعيين كننده دارد. اميرمؤمنان على (عليه السلام ) مردم رابه اين روش نيكو فراخوانده اند:
افيضوا فى ذكر الله ؛ فانه اءحسن الذكر ؛ (146)
در بستر ياد خدا روان شويد كه نيكوترين ياد، ياد خدااست .
ياد خدا، انسان را از فرو غلطيدن در پستى ها تباهى ها باز مى دارد و انسان را به راهراست رهنمون مى شود. با ياد خدا و توكل بر او سخت ترين كارهاسهل و آسان مى شود.
خير ما استنجحت به الاءمور ذكر الله سبحانه ؛ (147)
بهترين چيزى كه بدان كارها برآورده مى شود ياد خدا است .
اساسى ترين اصلاح ، اصلاح قلب است و اساس اصلاح قلب ، ياد خدا است . اميرمؤمنان(عليه السلام ) مى فرمايند:
اءصل صلاح القلب ، اشتغاله بذكر الله ؛ (148)
اساس صلاح قلب در اشتغال به ياد خدا است .
هم چنين مى فرمايند:
من صلح مع الله سبحانه لم يفسد مع اءحد ؛ (149)
هر كه رابطه خود را با خداى سبحان اصلاح كند، رابطه اش با هيچ كس تباه نشود.
به يادآوردن نعمت ها و خداوندى كه سراسر رحمت است ، آدمى را از غفلت بيدار ساخته و درهمه ابعاد زندگى اش تحول ايجاد مى كند و انسان را مستعد دريافت كمالات مى سازد. درپرتو ياد حق ، انسان از زندان دنيا آزاد مى شود و به مرتبه صدق و راستى مى رسد،نشاط حقيقى مى يابد و به گلزارى از كمالات وفضايل اخلاقى مبدل مى شود. ظاهر و باطن انسان دگرگون مى شود و از چاه تاريكطبيعت به سوى حقيقت و ملكوت سفر مى كند.
ياد مرگ  
در روش تذكر، ياد مرگ جايگاه ويژه اى دارد. غفلت از مرگ بزرگ ترينعامل عصيان و نسيان است . حضرت على (عليه السلام ) در ضمن خطبه اى مى فرمايند:
اءوصيكم بذكر الموت ، و اقلالالغفله عنه ، و كيف غفلتكم عما ليس ‍ يغفلكم و طمعكم فيمن ليس يمهلكم ! فكفى واعظابموتى عاينتموهم حملوا الى قبورهم غير راكبين ، و اءنزلوا فيها غير نازلين ، فكاءنهملم يكونوا للدنيا عمارا، و كاءن الآخره لم تزل لهم دارا ...؛ (150)
شما را به ياد مرگ و كاستن بى خبرى تان از آن سفارش مى كنم . چگونه از چيزىغافليد كه شما را رها نمى كند و از شما غافل نيست ؟ چگونه از كسى كه مهلت نمى دهد(ملك الموت ) مهلت مى طلبيد؟ براى پنددادن به شما، مردگان بسنده اند كه آنان را ديدهايد بر دوش ها به گورهاشان بردند نه خود سوار بودند؛ در گورهايشان فرودآوردند نه خود فرود آمدند. گويى آنان آبادكننده دنيا نبودند و گويى هميشه ، آخرتخانه هايشان بود.
ياد مرگ ، انسان را از فرورفتن در دام دنيا باز مى دارد و سركشى را مهار مى كند. دستتعدى و تطاول نمى گشايد و براى خويشتن خويش مرزبانى دقيق مى شود. اگر انسانبداند كه مرگ فقط براى ديگران نيست و روزى هم به سراغ او خواهد آمد، اين فرمايشمولا على (عليه السلام ) را آويزه گوش ‍ خود مى سازد كه :
اءذكرا انقطاع اللذات ، و بقاء التبعات ؛ (151)
به ياد داريد كه لذت ها تمام شدنى است و پايان ناگوار آن بر جاى مى ماند. ياد مرگ، راه نجات آدمى از خود خواهى و دنياطلبى است ؛ زيرا:
من اءكثر من ذكر الموت نجا من خداع الدنيا ؛ (152)
هر كه مرگ را بسيار ياد كند، از نيرنگ هاى دنيا نجات مى يابد.
از ديدگاه حضرت ، فراموشى مرگ ، عاملى است كه انسان را از بهره گيرى فرصت ها وفراهم كردن توشه آخرت باز مى دارد؛ اما انسان آگاه مى داند كه مسافرى است كه بايداز سرمايه عمر، ره توشه آخرت مهيا بدارد. حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايند:
يا عبادالله ، ان الموت ليس منه فوت ، فاحذروهقبل وقوعه ، و اءعدواله عدته ؛ فانكم طرد الموت ان اءقمتم له اءخذكم ، و ان فررتم منهاءدر ككم ، و هو اءكرم لكم من ظلكم ؛ (153)
اى بندگان خدا! همانا از مرگ گريزى نيست . پسقبل از آن كه شما را دريابد، از آن بيم داريد و سازوبرگ آن را فراهم سازيد؛ زيرا درهر حال شما شكار مرگيد، اگر در جاى خود بمانيد، به سراغتان آيد و اگر از آنبگريزيد، شما را دريابد و اين مرگ از سايه شما با شما همراه تر است .
اگر آدمى خود را مسافر بداند، فرصت را كوتاه ببيند و به حسابرسى يقين داشتهباشد، از فرصت ها به بهترين وجه ممكن بهره مى گيرد و در انجام دادن كارهاى نيكشتاب مى ورزد:
من تذكر بعد السفر استعد ؛ (154)
هر كه دورى سفر را به ياد آورد، خويشتن را آماده نمايد.
من راقب اءجله اغتنم مهله ؛ (155)
هر كه منتظر مرگ خويش باشد، از مهلت هايى كه در اختيار دارد بهره مى برد.
من ترقب الموت سارع الى الخيرات ؛ (156)
هر كه انتظار مرگ را كشد، در انجام دادن كارهاى نيك شتاب مى ورزد.
و خوشا به حال آنان كه با ياد مرگ و ذكر معاد، خود را مى سازند، فرصت ها را غنيمت مىشمارند و به اعمال نيك مى پردازند:
طوبى لمن ذكر المعاد، و عمل للحساب ، و قنع بالكفاف ، و رضى عن الله ؛(157)
خوشا به حال كسى كه معاد را از ياد نبرد، براى حساب كار كرد و به گذران روز قناعتنمود و از خدا راضى بود.
روش عبرت  
عبرت از عبور و به معناى نفوذكردن و گذشتن از ميان چيزى است . چنان كه مىگويند: عبرت النهر عبورا ؛ (158) يعنى از رودخانه گذشتم . عبرتحالتى است كه انسان را از امور مشهود به امور نامشهود راه مى برد و از شناخت چيزى كهديده شده است ، به شناخت چيزى كه در گذشته رخ داده و ديده نشده است ، مى رساند.(159) بنابراين ، عبرت ، گذشتن از محسوسات به معقولات ، از مشهودات بهنامشهودات ، از ظواهر به بواطن ، از بدى ها به خوبى ها و از زشتى ها به زيبايى هااست . انسان ها از ديدن رويدادهاى روزگار از بدى به خوبى و از زشتى به زيبايىگذر مى كنند. حضرت امير (عليه السلام ) همگان را به عبرت آموزى فراخوانده اند:
فاتعظوا بالعبر، واعتبروا بالغير، وانتفعوا بالنذر ؛ (160)
پس ، از آنچه مايه عبرت است ، پند بگيريد و از گردش روزگار عبرت بپذيريد و ازبيم دهندگان سود برگيريد.
عبرت آموزى ، انسان را بينا مى سازد و در حقيقت اين روش اثرى گرانبها در تربيت آدمىدارد؛ چرا كه انسان را از غفلت به بصيرت و از غرور به شعور مى رساند. اميرمؤمنانعلى (عليه السلام ) در تاءثير اين روش مى فرمايند:
الاعتبار منذر ناصح ، من تفكر اعتبر، و من اعتبراعتزل و من اعتزل سلم ؛ (161)
عبرت بيم دهنده اى خيرخواه است . هر كه بينديشد، عبرت گيرد و هر كه عبرت گيرد، خودرا دور نگه دارد.
ايشان عبرت را راهى نيكو براى كسب بصيرت مى دانند:
من اعتبر اءبصر، و من اءبصر فهم ، و من فهم علم ؛ (162)
هر كه عبرت گرفت بينا شد و آن كه بينا شد، فهميد و آن كه فهميد دانش ‍ ورزيد.
عبرت زمينه رشد و تعالى انسان را فراهم مى سازد:
الاعتبار يقود الى الرشد ؛ (163)
عبرت گرفتن (انسان را) به سوى رشد (راه راست ) مى كشاند.
بهره مندى از اين روش ، لغزش ها و اشتباهات آدمى را مى كاهد و انسان را در حاشيه امنقرار مى دهد:
من كثر اعتباره قل عثاره ؛ (164)
هر كه عبرت آموزى اش بسيار باشد، لغزشش اندك باشد.
ويژگى هاى روش عبرت  
تاريخ ، آينه عبرت  
اگر انسان عبرت پذير شود و بياموزد كه به حوادث روزگار و آنچه بر ديگران رفتهاست به ديده عبرت بنگرد، مى تواند به بصيرتى راهگشا در زندگى دست يابد وبهترين زمينه را براى تربيت خود فراهم كند. بيان امام على (عليه السلام ) گوياى اينمطلب است :
ولو اعترت بما مضى ، حفظت ما بقى ؛ (165)
اگر از آنچه گذشته است عبرت بگيرى ، آنچه را مانده است حفظ مى كنى . اميرمؤمنانحضرت على (عليه السلام ) صحنه هاى گوناگونى را تصوير نموده و ما را به كسبعبرت فرا مى خوانند. تاريخ آيينه اى روشن و روشنگراست تا آدمى دراحوال گذشتگان و فراز و فرودهاى آنان خود را دريابد. به راستى گردن كشان وخودكامگان پيشين كجا رفتند؟ چگونه عزت و بزرگى هاى موهومشان به ذلت و خوارىتبديل شد؟
پس عبرت گيريد از آنچه به مستكبران پيش از شما رسيد از عذاب خدا، سختگيرى هاى اوو خوارى و كيفرهاى او. عبرت گيريد از تيره خاكى كه رخساره هايشان را بر آن نهاده استو زمين هاى غمناك كه پهلويشان بر آن افتاده است و به خدا پناه بريد از كبر كه در سينهها زايد، چنان كه بدو پناه مى بريد از بلاهاى روزگار كه پيش آيد. (166)
سير در نيك و بد احوال گذشتگان و دريافتنعوامل خوشبختى و بدبختى و فهم اسباب عزت و ذلت آنان ، راهى نيكو براى تربيت است. دقت در علل عظمت و انحطاط جوامع و ظهور و سقوط تمدن ها، مانع بسيارى از اشتباهاتخواهد بود. اميرمؤمنان ما را به اين حقيقت توجه داده اند:
همانا در روزگاران گذشته براى شما عبرت است . كجايند عمالقه (167) و فرزندانآنان ؟ كجايند فراعنه و فرزندان آنان ؟ كجايند مردمانى كه در شهرهاى رس (168)بودند؟ آنان كه پيامبران را كشتند و سنت فرستادگان خدا را از بين برده و سيرت جبارانرا زنده كردند؟ كجايند آنان كه با سپاهيان به راه افتادند و هزاران تن را شكست دادند؟آنان كه سپاه ها به راه انداختند و شهرها ساختند. (169)
دنيا سراى عبرت است و كسانى مى توانند در آزمون هاى آن سرافراز بيرون بيايند كهدر تحولات و تطورات آن با ديده عبرت بنگرند و از فراز و نشيب ها، سختى و آسايشهاى آن درس بياموزند. امام على (عليه السلام ) مى فرمايند:
فى تصريف الدنيا اعتبار ؛ (170)
در دگرگونى هاى دنيا (براى بينايان ) عبرت است

هان ، اى دل عبرت بين ! از ديده نظر كن
ايوان مدائن را آيينه عبرت دان
يك ره زلب دجله منزل به مدائن كن
وز ديده دوم دجله بر خاك مدائن ران
دندانه هر قصدى پندت دهد نونو
پند سر دندانه بشنو زبن دندان
اين هست همان ايوان كز نقش رخ مردم
خاك در او بودى ديوار نگارستان
چندين تن جباران كاين خاك فرو خورده است
اين گرسنه چشمه آخر هم سير نشد زايشان
اين بحر بصيرت بين بى شربت از او مگذر
كز شط چنين بحرى ، لب تشنه شدن نتوان (171)
عبرت بسيار است و راه هاى كسب آن فراوان ؛ اما كجايند آنان كه ديده عبرت بين بگشايند وبهره گيرند.
ما اءكثر العبر و اءقل الاعتبار ؛ (172)
عبرت ها چه بسيار است و عبرت گرفتن چه اندك !
خداوند وسايل عبرت آموزى را در اختيار انسان قرار داد. قلبى فراگير، زبانى داد درخور تعبير و ديده اى نگرنده و بصير. اين انسان است كه بايد در ظواهر امور توقف نكندو راه تفكر و تدبر در پيش بگيرد. حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايند:
رحم الله امرءا تفكر فاعتبر واعتبر فاءبصر ؛ (173)
خدا رحمت كند انسانى را كه بينديشد و عبرت گيرد و عبرت گيرد و بپذيرد. و بهدرستى كه :
وانما ينظر المؤمن الى الدنيا بعين الاعتبار ؛ (174)
همانا انسان با ايمان با ديده عبرت به جهان مى نگرد.
روش موعظه  
موعظه در اصل به معناى منعى است كه با بيم دادن همراه است . (175) هم چنينگفته اند: موعظه ، يادآورى قلب است نسبت به خوبى ها در آنچه موجب رقت قلب مى شود.(176) بنابراين ، موعظه قلب را رقت مى بخشد و انسان را به سوى نيكى ها سوق مىدهد. موعظه يكى از روش هاى تعليم و تربيت است كه هيچ كس از آن بى نياز نيست .حضرت امير (عليه السلام ) به يكى از اصحابش فرمودند: عظنى مرا موعظه كن. موعظه براى نفس انسان ضرورت دارد. در نفس انسان ، پاره اى از انگيزه هاى فطرىاست كه هميشه به ارشاد و تهذيب نياز دارند و اين كار جز با موعظه ميسر نمى شود. تاآن جا كه خداوند، رسالت اصلى پيامبر را تذكر دانسته است . (177) لقمان حكيم درموعظه به فرزندش مى فرمايد:
پسر عزيزم ! نخستين سفارش من به تو اين است كه چيزى را شريك خدا قرار ندهى ؛ چونشرك ظلم بزرگى است . (178)
قرآن مجيد، حسنه بودن موعظه را اعتقاد حقيقى واعظ به آنچه مى گويد وعمل به آنچه بيان مى كند، معرفى كرده است . حضرت على (عليه السلام ) بهترينموعظه را قرآن دانسته و مى فرمايد:
خداوند هيچ كسى را با چيزى مثل قرآن پند و موعظه نكرده است . (179)
در شنيدن ، اثرى است كه در دانستن نيست و آدمى به گونه اى آفريده شده است كه ارشادرا بهتر از امر و نهى مى پذيرد، بر اين اساس بايد همواره افرادى صالح ، مردم را باموعظه متوجه خدا سازند و آنان را از غفلت بيرون آورند. قرآن كريم به اين امر تاءكيدمى ورزد كه :
و اءدع الى سبيل ربك بالحكمه والموعظه الحسنه ؛ (180)
مردم را با حكمت و موعظه نيكو به راه خدا بخوان .
البته بايد موعظه ، نيكو، سازنده و سودمند باشد تا مقاومتدل را در برابر كلام حق در هم شكند و به آن ، حالت نرمى و تسليم ببخشد. در سخنانعلى (عليه السلام ) آمده است :
الموعظه النافع ما ردع ؛ (181)
موعظه سودمند آن است كه باز دارد.
مواعظ جان بخش دل را صفا مى دهد و زمينه پذيرش كمالات را فراهم مى سازد، با توجهبه اين مهم است كه حضرت على (عليه السلام ) در نامه تربيتى به فرزندش امام حسن(عليه السلام ) مى فرمايند:
اءحى قلبك بالموعظه ؛ (182)
دلت را به موعظه زنده دار.
هم چنين ايشان موارد زير را از فوايد موعظه برمى شمارد:
المواعظ حياه القلوب ؛ (183)
موعظه ، مايه حيات دل ها است .
بالمواعظ تنجلى الغفله ؛ (184)
به سبب موعظه ، غفلت زدوده مى شود.
ثمره الوعظ الانتباه ؛ (185)
نتيجه موعظه بيدارى است .
المواعظ صقال النفوس ، و جلاء القلوب ؛ (186)
موعظه ، صيقل نفس ها و روشنى بخش دل ها است .
على (عليه السلام ) در موارد مكرر تصريح كرده اند كه موعظه منحصر به زبان نيست ،بلكه اگر كسى داراى فكر و انديشه باشد و از زيركى خاصى برخوردار باشد، همهاشيا و حوادث جهان براى او نقش واعظ را ايفا مى كنند:
ان فى كل شى ء موعظه و غيره لذوى اللب و الاعتبار ...؛ (187)
همانا در هر چيزى موعظه و برداشتهاى ديگر براى صاحبعقل و بصيرت وجود دارد.
اشيا به انسان مى فهماند كه بر اين چند روز دنيا و امكانات اندك آن مغرور مشو، چونفرداى ديگرى نيز وجود دارد كه بايد پاسخ گوى گفتار و كردارت باشى .
از آن جا كه موعظه مايه بيدارى ، هشيارى و سلامتدل است و هر كس در هر مرتبه اى بدان محتاج است ، امام خمينى (ره ) مى فرمايد:
انسان بايد هم خودش را موعظه كند و هم در معرض موعظه واقع بشود. هيچ انسانى نيستكه محتاج به موعظه نباشد، منتها انسان هاى بالا واعظشان خدا است و انسان هاى بعدواعظشان آن ها هستند تا برسد به آخر، تا برسد به ما. (188)
اميرمؤمنان على (عليه السلام ) خود نيز در تربيت مردم به اين روشعمل كرده و زنگارها از زدوده اند. ايشان مى فرمايند:
اءيها الناس انى قد بثثت لكم المواعظ التى وعظ الاءنبياء بها اءممهم ، و اءديتاليكم ما اءدت الاءوصياء الى من بعدهم ؛ (189)
اى مردم ! من موعظه هايى را در ميان شما نشر دادم كه پيامبران به وسيله آن امت هايشان راموعظه كردند و آن چيزى را درباره شما به جاى آوردم كه اوصياى پيامبران پس از ايشانبه جا مى آورند.
ويژگى هاى روش موعظه  
عامل بودن موعظه گر  
انسان ها با سختى با يكديگر مبادله مى كنند. اطلاعاتى كه به هم مى دهند روى آن هاتاءثير مى گذارد و جان انسان هر ساعت به لحاظ نيازها و هواها، غبار و كدورت مىگيرد، پند خيرخواهانه به منزله آبى است كه غبار را شست و شو مى دهدو مانند نورىاست كه تاريكى قلب را زايل مى سازد؛ اما موعظه ، زمانى تاءثيرگذار و سودمند استكه مبتنى بر آدابى صورت پذيرد. اركان موعظه عبارت است از موعظه كننده ، موعظه وموعظه شونده ، موعظه كننده بايد عامل به گفتار خود باشد؛ در غير اين صورت ارتباطلازم در امر موعظه حاصل نمى شود؛ زيرا سخنى كه ازدل برآيد بر دل مى نشيند، حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايند:
اذا خرج الكلام من القلب وقع فى القلب و اذا خرج من اللسان لم يتجاوز الاذان ؛ (190)
اگر سخن از دل برآيد بر دل نشيند و اگر از زبان برآيد، از گوش ها فراتر نرود.اگر موعظه از خلوص و يكرنگى برخوردار باشد، كاراتر است . فردى كه موعظه مىكند، بايد نمونه و الگوى عملى باشد. بايد دانست موعظه اى رقت قلب ايجاد مى كند كهاز قلبى رقيق برخيزد:
اءيها الناس استصبحوا من شعله مصباح واعظ متعظ، وامتاحوا من صفو عين قد روقت منالكدر ؛ (191)
اى مردم ! روشنى از شعله چراغ وجود واعظى طلبيد كه موعظه خود را به كار بندد و اززلال چشمه اى آب بركشيد كه از تيرگى پالوده بود.
رسا، بليغ و منطقى بودن موعظه  
موعظه بايد چنان باشد كه در جسم و جان اثر گذارد. موعظه بايد رسا، بليغ ، لطيف ورقيق باشد تا پيام خود را به گوش جان ها برساند. ابن ابى الحديد مى نويسد:
به آنچه همه ملت ها به آن سوگند ياد مى كنند، سوگند ياد مى كنم كه از پنجاهسال پيش تاكنون بيش از هزار بار اين خطبه را خوانده ام و هرگز نشده است كه آن رابخوانم ، مگر اين كه در درونم لرزش و ترس و موعظه اى تازه پيدا شود. اين سخنان دردلم به شدت تاءثير گذاشته است و اعضا و جوارحم را به لرزه افكنده است . نشده استكه در آن تاءمل كنم ، مگر آن كه به ياد مرگ خانواده ، نزديكان و دوستانم افتاده ام وچنان تصور نموده ام كه گويا من آن كسى هستم كه امام (عليه السلام ) حالش را توصيفكرده است . (192)
موعظه بايد متناسب با حال و مقام مخاطب باشد و با توجه به توانايى فهم طرفموعظه باشد. موعظه بايد موزون ، لطيف ، زيبا،معقول و منطقى باشد و با زبانى نرم و گويا بيان شود. بسيارى از موعظه هاى طولانىو تكرارى ، ملال آور و خسته كننده و كم تاءثير است . حضرت در اين باره مى فرمايند:
اءبلغ البلاغه ما سهلفى الصواب مجازه ، و حسن ايجازه ؛ (193)
رساترين سخن شيوا، سخنى است كه فهم درست آن آسان باشد و اختصارى نيكو داشتهباشد.
پذيرشگرى موعظه شونده  
البته بايد موعظه شونده ، آماده و خواهان پذيرش باشد. چه آن كه اگر دريچه قلبخود را به روى حقيقت و تربيت بسته باشد، هيچ موعظه اى در او تاءثير نمى گذارد.مادام كه موعظه ، حجاب ها را پاره نكند و به گوش شنوا وارد نشود سودى نخواهدبخشيد.
انك لا تسمع الموتى و لا تسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرين ؛ (194) مسلماتو نمى توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى و نمى توانى كران را هنگامى كهروى برمى گردانند و پشت مى كنند، فراخوانى .
اگر انسان خواهان موعظه باشد، موعظه بسيار است . بنابراين ، بايد زمينه قلبىمناسبى در شنونده وجود داشته باشد. اگر چنين زمينه مساعد قلبى وجود نداشته باشد وشعله هاى فطرت اخلاقى او بسيار كم نور بوده و به سوى تاريكى گرايش پيدا كنددر اين صورت موعظه اثر نمى كند. حضرت مى فرمايند:
فيا لها اءمثالا صائبه ، و مواعظ شافيه لو صادفت قلوبا زاكيه ، و اءسماعا و اعيه ،و آراء عازمه ، و اءلبابا حازمه ؛ (195)
وه ، كه چه مثال هاى به جا و چه موعظه هاى رسا، اگر دردل هاى پاك نشيند و در گوش هاى شنوا جاى گزيند و انديشه هاى مصمم يابد و خردهاىبا تدبير آن را برتابد.
به راستى كه موعظه هاى رسا و شيوا از جانب واعظى جان بخش براى موعظه پذيران ،ظلمت زدا و روح افزا و روشى نيكو در تربيت است .
حضرت مى فرمايند:
من لم يجعل له من نفسه واعظا، فان مواعظ الناس لن تغنى عنه شيئا ؛ (196)
كسى كه واعظى از نفس خود نداشته باشد، مواعظ مردم او را كفايت نمى كند.
پس تا زمانى كه زمينه پذيرش موعظه در انسان وجود نداشته باشد، مهم ترين وشيواترين مواعظ هم بر او بى تاءثير خواهد بود. در حقيقت ، موعظه رسا به همراهآمادگى موعظه شونده است كه ره صدساله را به يك باره طى مى كند.
طولانى نبودن موعظه  
يكى ديگر از شرايط تاءثير موعظه آن است كه زياد طولانى نباشد؛ چون طولانى شدنآن باعث خستگى شنونده و كم شدن تاءثير موعظه مى شود. حضرت به اين مسئله توجهويژه اى دارند و مى فرمايند:
اذا وعظت فاءوجز ؛ (197)
زمانى كه موعظه مى كنى كوتاه و مختصر باشد.
سرى و مخفى بودن موعظه  
يكى از ويژگى هاى موعظه آن است كه بايد حالت سرى و مخفى داشته باشد؛ يعنىواعظ، در ميان جمع ، خطاها و تخلف هاى فرد خاطى را بيان نكند؛ چون اينعمل باعث تحقير شخصيت او مى شود، به همين خاطر موعظه اثر نمى كند و حتى ممكن استاثر و پيامد منفى هم داشته باشد و در پاره اى موارد او را به عكسالعمل منفى وادار كند. اما اگر اين عمل به مورت مخفيانه انجام شوداحتمال پذيرش وعظ، بسيار بالا خواهد بود. حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايند:
من وعظ اءخاه سرا فقد زانه و من وعظ علانيه فقد شانه ؛ (198)
هر كس برادرش را مخفيانه موعظه كند، اورا زينت بخشيده و هر كس ‍ آشكارا او را موعظهكند، او را پست و بى ارزش كرده است .
روش توبه  
توبه در لغت به معناى رجوع و بازگشتن است . (199) در توبه دو بازگشت وجوددارد؛ يكى بازگشت خداى مهربان به سوى بنده ، از سر لطف و رحمت تابنده توفيقاستغفار و توبه و ديگر بازگشت دوباره خدا به بنده ، در اين كه او را بپذيرد وتوبه اش را قبول كند. (200)
محبت در رحمت خداى متعال به بندگان ، به صورت توبه جلوه مى كند و راهى براىجداشدن آنان از بدى ها و پستى ها و سلوك به سوى خدا فراهم مى آيد. البته تا زمانىكه در توبه گشوده است انسان بايد فرصت را از دست ندهد. حضرت امير (عليه السلام) نيز به اين امر توجه داده اند:
فاعملوا و اءنتم فى نفس البقاء و الصحف منشوره ، والتوبه مبسوطه ، و المدبريدعى ، والمسى ء يرجى قبل اءن يخمد العمل ، وينقطعالمهل ، و ينقضى الاءجل ، ويسد باب التوبه ، و تصعد الملائكه ؛ (201)
به كار برخيزيد! اكنون كه زندگى به ساز، دفترها گشوده و در توبه باز است ،رويگرداننده را خوانده اند و گناه كار را اميدوار گردانده اند، پيش از آن كه چراغعمل خاموش شود و فرصت از دست برود و در توبه را ببندند و فرشتگان به آسمانبالا روند.
زندگى آدمى در مرتبه طبيعت وجود، به ظلمت و غفلت آميخته است و نفسانيت ، پيوسته او رابه عصيان و نافرمانى مى كشاند و انسان را از سرمنزل كرامت و سعادت حقيقى دور مى سازد. در اين ميان تنها راه چاره توبه حقيقى است .حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايند:
ولا شفيع اءنجح من التوبه ؛ (202)
هيچ شفيعى رهاننده تر از توبه نيست .
توبه در گشايش رحمت الهى است . به وسيله آن مى توان گذشته را جبران كرده و مسيرآينده را سامان بخشيد به بيان امام على (عليه السلام ):
التوبه تستنزل الرحمه ؛ (203)
توبه ، رحمت را فرود مى آورد.
التوبه تطهر القلوب ، و تغسل الذنوب ؛ (204)
توبه دل ها را پاك مى سازد و گناهان را مى شويد.
توبه ، انسان را از صورت و سيرت شيطانى بيرون مى آورد و به او توفيق زندگىانسانى مى دهد. بدون توبه جبران گذشته و اصلاح آينده ناممكن است . اميرمؤمنان على(عليه السلام ) درباره نقش بى بديل توبه در زندگى خاكى مى فرمايند:
ولاخير فى الدنيا الا لرجلين : رجل اءذنب ذنوبا فهو يتدار كها بالتوبه ، ورجل يسارع فى الخيرات ؛ (205)
در دنيا، جز دوكس را خيرى نبود: يكى آن كه گناهانى ورزيد و به توبه ، آن گناهان رادررسيد (جبران كرد) و ديگرى آن كه در كارهاى نيك شتاب كرد.
ويژگى هاى روش توبه  
توبه ، انقلاب درونى  
البته آن توبه اى اصلاح گر است كه از حقيقت توبه برخوردار باشد. حقيقت توبه ،انقلابى درونى است كه به همه چيز انسان سرايت مى كند، او را مى شويد و از مرتبهپايين قبلى به مرتبه بلند و پاك و اصل مى كند.
حقيقت توبه ، انقلابى است كه در نتيجه آن ، قواى خير آدمى بر قواى شر چيره مى گرددو مرتبه خير و كمال حقيقى باز مى آيد.
من بمردم يك ره و باز آمدم
مى چشيدم تلخى مرگ و عدم
توبه اى كردم حقيقت با خدا
نشكنم تا جان شدن از تن جدا (206)
اميرمؤمنان على (عليه السلام ) همگان را به چنين توبه اى فرا خوانده است :
پس بنده بايد پرواى پروردگار داشته باشد، خيرخواه خود باشد و پيش از رسيدنمرگ توبه آرد. بر شهوت چيره شود - و رهايش نگذارد - چه اين كه مرگ او پوشيده استو آرزوى دراز، وى را فريبنده و شيطان بر او نگهبان و هر لحظه گمراهى اش را خواهاناست ، گناه را در ديده او مى آرايد، تا خويش را بدان بيالايد كه : بكن و از آن توبهنما! و اگر امروز نشد فردا؛ تا آن كه مرگ او سر بر آرد و او غفلت ، خود رااز انديشهآن فارغ دارد. (207)
اركان توبه  
توبه صحيح دو ركن دارد: پشيمانى از گناهان گذشته تصميم بر انجام ندادن آنگناهان براى هميشه . حضرت امير (عليه السلام ) مى فرمايند:
التوبه ندم بالقلب ، واستغفار باللسان ، وترك بالجوارح ، واضمار اءن لايعود ؛ (208)
توبه عبارت است از پشيمانى قلبى و درخواست آمرزش زبانى و ترك عملى و عزمبربازنگشتن به گناه .
شتاب در توبه  
اگر آدمى توبه را با بهانه هاى واهى و آرزوهاى خيالى به تاءخير اندازد، شايدهرگز فرصت توبه نيابد. اميرمؤمنان على (عليه السلام ) به مردى كه از او خواستتا پندش دهد، فرمودند:
لا تكن ممن يرجو الاخره بغير العمل ، و يرجى التوبهبطول الاءمل ... ان عرضت له شهوه اءسلف المعصيه ، و سوف التوبه ؛ (209)
از آنانى مباش كه به آخرت اميدوار است بى آن كه كارى سازد و به آرزوى دراز، توبهرا واپس اندازد... چون شهوت بر او دست يابد، گناه را مقدم سازد و توبه را واپساندازد.
داستان مردم ، در تاءخير انداختن توبه و دست نكشيدن از گناهان به اميد روزى كه از آنها دست بكشند، داستان كسى است كه در راه اين و آن ، بوته خار مى كاشت و آن بوته هاىخار گزنده و مزاحم راكه لباس هاى مردم را پاره مى كرد و پاى بينوايان برهنه رامجروح مى ساخت از ريشه نمى كند و چون فرمان مى يافت كه آن ها را بكند، وعده هاى دورمى داد.
هر روز كه سپرى مى شد آن بوته هاى خار، ريشه دارتر و قوى تر مى شد و صاحببوته هاى خار، پيرتر و ناتوان تر.
مراحل توبه  
از شرايط اساسى توبه اين است كه انسان زود به خود آيد و با آدابكامل ، توبه را پيشه خود سازد. امام على (عليه السلام ) در بيانمراحل توبه مى فرمايند:
استغفار، مقام بلند مرتبگان است و آن يك كلمه است ، اما شش مرحله دارد: نخست ، پشيمانىبر آنچه گذشت ؛ دوم ، عزم بر ترك هميشگى بازگشت ؛ سوم ، آن كه حقوق ضايع شدهمردم را به آنان بازگردانى ، چنان كه خدا را پاك ديدار كنى و خود را از گناه تهىسازى ؛ چهارم ، اين كه حق هر واجبى را كه ضايع ساخته اى اداكنى ؛ پنجم ، اين كهگوشتى را كه از حرام روييده است با اندوه ها آب كنى ، چندان كه پوست به استخوانبچسبد و ميان آن دوگوشتى تازه رويد و ششم ، آن كه درد طاعت را به تن بچشانى چنانكه شيرينى معصيت را چشاندى . (210)
امام خمينى (ره ) در شرح سخنان حضرت امير (عليه السلام ) مى فرمايد:
اين حديث شريف مشتمل است اولا بر دو ركن توبه كه پشيمانى و عزم بر عدم عود است وپس از آن بر دو شرط مهم قبول آن كه رد حق مخلوق و رد حقوق خالق انسان است ، انسانبه مجرد آن كه گفت توبه كردم از او پذيرفته نمى شود. انسان تائب آن است كه هرچه از مردم به ناحق برده ، به آن ها ردكند و اگر حقوق ديگرى از آن ها در عهده او است وممكن است تاءديه يا صاحبش را راضى نمايد، به آن قيام كند و هر چه از فرايض الهيهترك كرده قضاكند يا تاءديه نمايد و اگر تمام آن ها ممكنش نيست به مقدار امكان قيامكند.بداند كه اين ها حقوقى است كه از براى هر يك از آن ها، مطالبى است و در نشئهديگر از او به سق احوال (مطالبه ) مى كنند و در آن عالم راهى براى تاءديه آن ها ندارد،جز آن كه بار گناهان ديگران را حمل كند و اعمال حسنه خود را رد نمايد، پس در آن وقتبيچاره و بدبخت مى شود و راهى براى خلوص و چاره اى براى استخلاص ندارد.
اى عزيز! مبادا شيطان و نفس اماره وارد شوند بر تو و وسوسه نمايند و مطلب را بزرگنمايش دهند و تو را از توبه منصرف كنند و كار تو را يكسره نمايند. بدان كه در اينامور هر قدر، ولو به مقدار كمى نيز باشد، اقدام بهتر است ، اگر نمازهاى فوت شده وروزه ها كفارات و حقوق خدايى بسيار است و حقوق مردم بى شمار است گناهان متراكم است وخطايا متزاحم ، از لطف خداوند ماءيوس مشو و از رحمت حق ، نااميد مباش كه حق تعالى ، اگرتو، به مقدار مقدور اقدام كنى ، راه را بر توسهل مى كند و راه نجات را به تو نشان مى دهد. بدان كه ياءس از رحمت حق ، بزرگترينگناهى است كه گمان نمى كنم هيچ گناهى بدتر و بيشتر از آن در نفس تاءثير نمايد.انسان ماءيوس از رحمت ، چنان ظلمتى قلبش را فرابگيرد و چنان افسارش گسيخته شودكه باهيچ چيز اصلاحش نمى توان نمود. مبادا از رحمت حقغافل شوى و گناهان و تبعات آن در نظرت بزرگ آيد، رحمت حق از همه چيز بزرگ تر وبه هر چيز شامل است .
و اما آن دو امر ديگر، كه جناب امير المؤمنين (عليه السلام ) فرموده است ، از شرايطكمال توبه و توبه كامله است ، نه آن كه توبه بدون آن ها تحقق پيدا نمى كند ياقبول نمى شود، بلكه توبه بدون آن ها كامل نيست . پس اين دو مقام از متممات و مكلماتمنزل توبه است و البته انسان كه در مرحله اولى مى خواهد واردمنزل توبه شود، گمان نكند آخر مراتب را از او خواستند و به نظرش راه صعب ومنزل پرزحمت آيد و يكسره ترك آن كند. هر مقدارى كهحال سالك طريق آخرت اقتضا مى كند، همان اندازه مطلوب و مرغوب است . پس از آن كه واردطريق شد، راه را خداى تعالى بر او آسان مى كند، پس نبايد سختى راه ، انسان را ازاصل مقصد باز دارد؛ زيرا كه مقصد خيلى بزرگ و مهم است . اگر عظمت مقصد را بفهميم ،هر زحمتى در راه آن آسان مى شود. آيا چه مقصدى از نجات ابدى و روح و ريحان هميشگىبالاتر است و چه خطرى از شقاوت سرمدى و هلاكت دايمى عظيم تر است ؟ با ترك توبهو تسويف و تاءخير آن ممكن است انسان به شقاوت ابدى و عذاب خالد و هلاكت دايم برسد وبا دخول در اين منزل ممكن است انسان ، سعيد مطلق شود و محبوب حق گردد، پس وقتى مقصدبدين عظمت است از زحمت چند روزه چه باك است .
و بدان كه اقدام به قدر مقدور، هر چه هم كم باشد مفيد است . مقايسه كن امور آخرتى رابه امور دنيايى كه عقلا (اگر) نتوانستند به مقصد عالى خود برسند از مقصد كوچك دستبرنمى دارند. و اگر مطلوب كامل را نتوانستندتحصيل كنند از مطلوب ناقص صرف نظر نمى كنند. تو نيز اگر بهكمال آن نمى توانى نايل شوى از اصل مقصد و از صرف حقيقت آن بازنمان و هر مقدارىممكن است در تحصيل آن اقدام كن . (211)

next page

fehrest page

back page