بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سلمان و بلال, جواد محدثى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     SALMAN01 -
     SALMAN02 -
     SALMAN03 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

وفات سلمان 
پايان زندگى هر كس به مرگ اوست
جز مرد حق ، كه مرگ وى ، آغاز دفتر است
از جمله بعضى از خصوصيات انسان هاى كامل و اولياء مقرب درگاه خداوند، اينست كهگاهى از غيبت مطلع مى شوند و از نزديك شدناجل ، حتى روز و ساعت مرگ خويش باخبر مى گردند.
سلمان ، اين مسلمان نمونه يكى از اين چهره هاست .
وقتى سلمان در مدائن مريض شد، روز بروز بيمارى اش شدت مى يافت . كم كم اطمينانمى كرد كه فرصت هاى آخر زندگى اش است .
از مولايش و حبيبش رسول الله (ص ) شنيده بود كه هر گاه اجلش فرا رسد، مردگان بااو صحبت و گفتگو مى كنند.
از اين رو درخواست كرد كه تابوتى فراهم كرده او را در آن قرار دهند و به قبرستانببرند تا يقين كند كه آيا مرگش فرا رسيده يا نه .
چنان كردند كه درخواست كرد و در تابوت ، رو به قبله و با اموات به سخن پرداخت وبر آنان سلام فرستاد: سلام بر شما كه با خاك ، هم آغوش گشته و از دنيا چشمپوشيده ايد... سلام بر شما كه خوراكتان مرگ ، و لباستان زمين شده است . شما را بهخدا و رسول سوگند مى دهم كه با من صحبت كنيد، من سلمان فارسى ، آزاد كردهرسول خدايم ...
مرحوم علامه مجلسى در بيان حالات سلمان ، ضمننقل مطلب فوق ، گفتگوى مفصل و طولانى اى رانقل مى كند كه ميان سلمان فارسى و يكى از ارواح مردگان آن قبرستان انجام گرفتهاست و آن صدائى كه از يك قبر، به پاسخگوئى سلمان پرداخت ، از علت بهشت رفتن ،نحوه جان كندن خود، علت تفضل و رحمت خدا، خصلت ها و كارهائى كه در دنيا مى كرده ،سؤ الاتى كه پس از قبض روح از او شده ، عوالم شباول قبر، عالم برزخ و بسيارى مطالب ديگر با سلمان گفتگو مى كرد... (47)
اين گفتگوى سلمان با اموات ، نشانه اى بود بر اينكه سلمان رفتنى است واجل او فرا رسيده و لحظه ديدار، نزديك است .
به خانه برگشت . اينك آماده هجرت بزرگ به سوى پروردگار است . آماده است تاوديعه و امانت جان را به خداى جان آفرين باز گرداند.
سلمان در بستر مرگ است . در آخرين لحظات ، و در آستانه جدائى جان از تن ، كسى بهعيادتش مى آيد. سلمان مى گريد. آن شخص مى پرسد: چرا گريه مى كنى ، درصورتيكه پيامبر، هنگام وفات ، از تو راضى بود؟
سلمان جواب مى دهد: بخدا سوگند گريه ام از ترس مرگ يا طمع به دنيا نيست بلكهبخاطر توصيه پيامبر است كه ميفرمود: بايد نصيب هر يك از شما از دنيا، همچون رهتوشهيك مسافر باشد. اينك من در حالى از دنيا مى روم كه اينهمهوسائل ، پيرامون من هست (در حاليكه در كنارش فقط آفتابه اى بود و كاسه اى ...!).
آن مرد از سلمان مى خواهد كه او را نصيحتى كند.
سلمان مى گويد: در هر حكمى كه مى كنى ، در هر تصميمى كه مى گيرى ، و هنگامدست دراز كردن براى هر تقسيمى ، خدا را بياور... (48)
بامداد است و چيزى نمانده كه مرغ جانش از قفس تن پرواز كند.
همسرش را صدا مى زند كه : آن امانت نهفته اى را كه گفته بودم پنهان كنى ،بياور.
امانت را مى آورد. امانت بسته اى است كه كيسه مشكى معطر در آن قرار دارد و سلمان آنرا درروز فتح جلولاء بدست آورده است و براى روز مرگ خويش نگهداشته كه خود را با آنخوشبو و معطر سازد.
كاسه اى آب مى طلبد و مشك را در آن مى ريزد و با دست ، بهم مى زند و به همسرش مىدهد كه به اطراف بسترش بپاشد و مى گويد: مخلوقاتى نزد من مى آيند كه غذا نمىخورند ولى بوى خوش را دوست مى دارند.
همسرش چنان مى كند كه او مى گويد. آنگاه مى گويد: در را ببند و در كنارى بشين. زن به دستورش عمل مى كند.
زاذان كه در خدمت سلمان است مى گويد:
چه كسى شما را غسل مى دهد؟
سلمان : آنكس كه پيامبر را غسل داد.
- او در مدينه است و شما در مدائن ، چگونه ممكن است شما راغسل دهد؟
سلمان : همينكه چانه ام را بستى صداى پاى او را مى شنوى . مرارسول الله (ص ) از اين مطلب ، آگاه كرده است .
زاذان مى گويد: همينكه روح پاكش از اين جهان رخت بربست و چانه اش را بستم و جلوى درآمدم ، ديدم اميرالمؤ منين (ع ) با قنبر پياده شدند. حضرت پرسيد:
سلمان وفات كرد؟
- آرى .
حضرت ، روپوش از روى سلمان برداشت . سلمان ، لبخندى بر سيماى امام زد.
امام - خوشا به حالت ،اى اباعبدالله (كنيه سلمان ) هنگاميكه حضور پيامبر رسيدى به اوبگو كه با من چه كردند!...
حضرت ، سلمان را آماده دفن نمود و پس از كفن ، بر او نماز خواند، با تكبيرى بلند. وهمراهش دو نفر ديگر هم بودند، كه يكى جعفر بن ابيطالب ، برادر آنحضرت ، و ديگرىحضرت خضر بود و با هر يك از اين دو هفتاد صف از فرشتگان بودند كه در هرصفى هزاران ملائكه حضور داشتند.(49)
در آخرين لحظه اى كه على (ع ) با سلمان وداع مى كرد، هديه بزرگ خويش ‍ را بصورتاين دو بيت شعر زير، كه بسى پر مفهوم و زيبا است ، تقديم داشت و بر كفن سلمان نوشت:

وفدت على الكريم بغير زاد
من الحسنات و القلب السليم
و حمل الزاد اقبح كل شى ء
اذا كان على الكريم
يعنى :
بدون رهتوشه اى از حسنات و قلب سليم ، برخداى كريم وارد شدم .
و... هنگامى كه ورود، بر كريم باشد، برداشتن توشه راه ، زشت ترين چيزهاست .
اينگونه حيات پربار سلمان محمدى پايان مى پذيرد و به سوى پروردگار خويش ،باز مى گردد.
سخنانى از سلمان 
مردى به سلمان از بى توفيقى خود براى برخاستن جهت نماز شب ، شكايت كرد. سلمانگفت : در روز گناه مكن . (50)
سلمان ، در مقام مجاهده با نفس و تهذيب خود، نفس خويش را مورد خطاب قرار مى داد و مىگفت : سلمان ! بمير. (51)
سلمان ، قبل از عبدالله بن سلام از دنيا رفت . عبدالله ، شبى سلمان را در خواب ديد.پرسيد: حالت چگونه است ؟ سلمان گفت : خوب است .
پرسيد: كداميك از اعمال را برتر يافتى ؟
سلمان : توكل را چيز عجيبى يافتم (52)
هر گاه گناهى را در پنهانى مرتكب شدى ، كار خير را هم در خفا انجام بده ، و چنانچهلغزش آشكارى داشتى ، عمل خير را هم آشكارا انجام بده تا آن گناه آشكار را جبران كند.(53)
زيارت سلمان 
مقام والا و روح بلند سلمان ، همچنانكه در حال حيات ، آموزنده و الهام بخش بود، پس ازوفات هم براى پويندگان راه معنى و جويندگان حقيقت و راستى ، الگو و درس آموز است. بعضى از اين درس ها را در سايه و به بركت زيارت مى توان آموخت .
قبر سلمان ، در مدائن ، در كرانه شرقى رود دجله است . زيارت سلمان در اين مكان ، پيوندروحى و معنوى با سلمان است و ارزش گذارى به فضيلت هاى اوست و الهام گرفتن از علمو تقوا و انسانيت و كمالات اين مرد بزرگ ، از عجم ، كه دركمال و رتبه به جائى رسيد كه از خاندان نبوت محسوب شد و به سلمان محمدى معروف گشت و مدال افتخارآميز سلمان منا اهل البيت را از حضرترسول ، دريافت نمود.
مرحوم محدث قمى در مفاتيح الجنان ، براى سلمان زيارتىنقل مى كند كه براى استفاده بيشتر، عينا در اينجا آورده مى شود:
زيارت جناب سلمان ره 
السلام على رسول الله محمد بن عبدالله خاتم النبيين السلام على امير المؤ منين سيدالوصيين السلام على الائمه المعصومين الراشدين السلام على الملائكه المقربين السلامعليك يا صاحب رسول الله الامين السلام عليك يا ولى امير المؤ منين السلام عليك يا مودعاسرار الساده الميامين السلام عليك يا بقيه الله من البرره الماضين السلام عليك يااباعبدالله و رحمه الله و بركاته اشهد انك اطعت الله كما امرك و اتبعتالرسول كما ندبك و توليت خليفه كما الزمك و دعوت الى الاهتمام بذريته كما وقفك و علمتالحق يقينا و اعتمدته كما امرك اشهد انك باب وصى المصطفى و طريق حجه اللهالمرتضى و امين الله فيما استودعت من علوم الاصفيا اشهد انك مناهل بيت النبى النجباء المختارين لنصره الوصى اشهد انك صاحب العاشره و البراهينوالدلائل القاهره و اقمت الصلوه و اتيت الزكوه و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و اديتالامانه و نصحت لله و لرسوله و صبرت على الاذى فى جنبه حتى اتيك اليقين لعن الله منجحدك حقك و حط من قدرك لعن الله من اذاك فى مواليك لعن الله من اعنتك فىاهل بيتك لعن الله من لامك فى سادات لعن الله عدوال محمد من الجن والانس من الاولين و الاخرين و ضاعف عليهم العذاب الاليم صلى الله عليكيا ابا عبدالله صلى الله عليك يا صاحب رسول الله صلى الله عليه و اله و عليك يامولى امير المؤ منين و صلى الله على روحك الطيبه و جسدك الطاهر و الحقنا بمنه و رافتهاذا توفانابك و بحمل الساده الميامين و جمعنا معهم بجوارهم فى جنات النعيم صلى اللهعليك يا ابا عبدالله و صلى الله على اخوانك الشيعه البرره من السلف الميامين و الحقنا واياهم بمن تولاه من العتره الطاهرين و عليك و عليهم السلام و رحمه الله و بركاته .
سلام و تحيت بر رسولخدا حضرت محمد بن عبدالله خاتم پيغمبران ؛ سلام بر حضرتعلى اميرالمؤ منين سيد اوصياء پيغمبران ؛ سلام بر امامان صاحب مقام عصمت و پيشواىارشاد خلق ؛ سلام بر فرشتگان مقرب حق ؛ سلام بر تواى همصحبت و صاحب (سر)رسول خدا امين وحى اللهى ؛ سلام بر تواى ولى (خدا و) دوست حقيقى خاص امير المؤ منين ؛سلام بر تواى مخزن ودايع و اسرار على (ع ) بزرگاهل خير و سعادت ؛ سلام بر تواى باقيمانده از نيكويان عالم در همه ادوار گذشته سلامبر تواى عبدالله (اى سلمان محمدى )؛ سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد. گواهى مىدهم كه تو، بدان سان كه مامور بودى ، خدا را اطاعت كردى و بدان سان كهرسول خدا تو را دعوت كرد، او را اجابت كردى و پيروى نمودى و خليفه پيغمبر خدا ( علىمرتضى (ع ) ) را آنسان كه بر تو فرض و لازم گردانيد يارى كردى و امت را چنانكهدانستى (و توانستى ) با همت و احترام ذريه پيغمبر دعوت (و ارشاد) نمودى ، و طريق حق راچنانكه خدا امر فرمود بطور يقين دانستى و بر آن استوار بودى . گواهى مى دهم كه تودرگاه (علم ) وصى حضرت محمد مصطفى (ص ) و طريق حجت خدا، حضرت على مرتضائىو در آنچه به تو وديعه سپردند از علوم و اسرار خاصان ، حق امانت خدا را نگاه داشتى وگواهى مى دهم كه تو از اهل بيت برگزيده با شرافت پيغمبر بودى كه براى يارىوصى او مهيا بودند و نيز گواهى مى دهم كه تو صاحب عاشره هستى (صاحب مقام و همايمان كه آخرين رتبه است يا از عشره مبشره هستى ) و صاحب ادله و براهين بسيار محكم وروشن و قاهر (بر افكار خلق ) و تو اركان نماز را به پا داشتى و زكات به مستحقاندادى و امر بمعروف و نهى از منكر نمودى و امانت الهى را ادا كردى و براى خدا ورسول امت را ناصح و خيرخواه بودى و براى طرفدارى دين خدا همه عمر صبر بر آزار(دشمنان و ج ) كردى هم هنگام مرگ و رحلت بكرم و رافتش ج ملحق گرداند و در آن جايگاه(بهشت عدن ) كه بزرگان اهل خير و سعادت را ملحق سازد و ما را در بهشت هاى پر نعمت بهجوار آنان با آنها جمع فرمايد. درود و رحمت خدا بر تو باد اى ابا عبدالله (اى سلمان ) ورحمت و تحيت خدا بر برادران تو از شيعيان نيكوكار واهل يمن و سعادت گذشته باد و روح و نشاط و خشنودى بر آيندگاناهل ايمان وارد سازد و ما و آنها را همه به آنان كه دوست شان مى داريم كه عترت پاكپيغمبرند ملحق فرمايد. سلام و رحمت و بركات خدا بر تو و بر همه آنان باد.
بلال فرياد بلند اسلام 
بلال 
نام بلال ، همراه است با ايمان و عقيده و استوارى در راههدف . ياد بلال ، يادآور صبر و مقاومت در برابر دشمن است .
و خاطره بلال، ثبات قدم و تحمل شكنجه در راه خدا را به ياد مى آورد.
و بالاءخره ...، بلال ، نامى است خاطره انگيز، و يادآور مساوات اسلامى ، مؤ ذنپيامبر، كعبه و فتح مكه ، تقوا به عنوان ملاك برترى ، ارزش انسانى مؤ من و... بسيارىمسائل ديگر.
در فتح مكه ، پيامبر اسلام بلال حبشى را ماءمور كرد تا برفراز كعبهرفته و با نداى بلند، اذان بگويد.
اين عمل ، هم طنين افكن ساختن نداى توحيد از نقطه و در محلى است كه قبله گاه مسلمين است ،و هم اعلام برابرى انسان ها از هر نژاد و رنگ و مليت و زبان . و خط بطلانى است برپندارهاى موهوم اشراف ، كه برترى ها را در قبيله و رنگ و ثروت و امتيازات طبقاتى وعناوين تشريفاتى مى دانستند.
طبيعى است كه اذان گفتن بلال بر بام كعبه ، براى خيلى از مشركين گران بود.
برده تحقير شده و غلام سياه پوست ديروز، امروز سخنگوى نهضت اسلام و مؤ ذن پيامبرشده و در اسلام ، مقام و منزلتى خاص يافته است .
عيبجوئى و استهزاء برخى از مشركين را در اين مورد، اين آيه قرآن پاسخ داد كه :
اى مردم !... ما همه شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را گروه گروه وقبائل گوناگون قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد. همانا گرامى ترين شما نزدخداوند، با تقواترين شماست و خداوند، دانا و آگاه است (54)
نزول اين آيه ، در شاءن بلال و در رد ملاك هاى غلط و افكار موهوم كافران بود و مرتبهو مقام بلال را دو چندان بالا برد.

بلال شكنجه شده ديروزى ، اينك در سايه اسلام ، عزيز و گرامى است .
برده آزار ديده عصر جاهليت ، در پناه دين ، امروز محترم است .
بلال ، در تمام مدت حيات پيامبر، اذان گوى آنحضرت بود و بانگ جانبخش ‍ او در دعوتمردم به نماز، تا آخرين روز زندگى رسول خدا ، طنين افكن بود.
اما... پس از رحلت پيامبر، بلال ديگر اذان نگفت . زيرا آنكس را كهبلال ، به پيشوائى و امامتش براى مسلمانان عقيده داشت ، با مسلمين نماز نمى خواند. كسانديگرى بودند كه بلال نمى خواست مؤ ذن آنان باشد.
از اينجهت ، رخت سفر به شام بست و تا پايان عمر، در همانجا ماند و ملت اسلام را براىهميشه ، در انتظار شنيدن اذان بلال گذاشت .
در اين نوشته ، با ترسيمى از چهره الهام بخش و مصممبلال آشنا مى شويم تا شايد از رهگذر اين شناخت و معرفت ، از اسوه اى ديگرتاءسى بجوئيم و از الگوئى ديگر كه تربيت شده دامان اسلام است ، الهام بگيريم .
انسان نمونه اى كه :
در راه دين و در ره ايمان و اعتقاد
كوهى است استوار
هرگز نكرده است براى كسى سجود
جز بر خداى دادگر و آفريدگار
آرى ... بلال ، اسوه ايمان و زندگى است
نام و وفا و عشق و فداكارى بلال
صبر بلال و همت و جانبازى بلال ،
جاويد و زنده است .
از ما درود پاك بر آن قهرمان صبر
در آستان اسلام 
بلال ، فرزند رباح حبشى ، از اصل و تبار مردم حبشه در آفريقاى سياه بود كهسال ولادت او را، دهمين سال پس از عام الفيل (55) دانسته اند. پدر و مادربلال برده بودند و بلال ، دوران نوجوانى و جوانى خود را همزمان با اوج فسادها وتباهى هاى قريش سپرى كرد.
قريش ، اهل ستم و فساد و گناه بودند، حتى گاهى مجالس عشرت و لهب و لعب خود را دركنار خانه خدا بر پا مى كردند.
بلال ، بخاطر فطرت پاكش ، از فسادهاى قريش ، رنجيده خاطر مى شد و خود عملا مىكوشيد تا به فساد كشيده نشود.
صداقت و پاكى بلال باعث شده بود، با اينكه برده اى سياه بود، مورد توجه قرارگيرد و به او احترام قائل شده و كارهاى بزرگ به او بسپارند. گر چهبلال ، در محروميت و تحقير، همچون ديگر بردگان بود ولى به خاطر خصلت هاى نيكش ،نسبت به بردگان ديگر از موقعيت بهترى برخوردار بود.

در عين حال ، نفرتى كه از مشركان و اربابان داشت ، سر جاى خود محفوظ بود و باگذشت سالها، نفرت و بيزارى او از فسادهاى اربابان عياش و سودجو و ظالم بيشتر مىشد و در پى چاره و فرصتى بود كه بتواند روح پاكش را تعالى بخشد و از بند آنبندگان شهوت و قدرت و صاحبان زر و زور نجات بخشد.
وقتى خورشيد اسلام در مكه درخشيد و حضرت محمد (ص ) به پيامبرى و نجات انسانهامبعوث شد، بلال ، در حدود سى سال داشت .
بعلت رفت و آمدهايش به شهر، خبر دعوت جديد محمد (ص ) را شنيد. روح تشنه اش بهدنبال اخبارى تازه و آگاهى دقيق تر از پيام دعوت اين پيام آور بود. كم و بيش بعضى ازآيات قرآن هم به گوشش خورده بود.
يك شب پس از انجام كارهايش ، فرصتى پيدا كرد و خود را به حضرترسول (ص ) رساند و از زبان مباركش آيات قرآن را شنيد. اشك شوق در چشمانبلال ، حلقه زد. او گمشده اى را پس از ساليان دراز يافته بود و اينك ، متواضعانه ،خود را بر قدم هاى آن پيامبر افكند و اسلام را پذيرفت . گر چهبلال مى دانست بخاطر مسلمان شدنش ، شكنجه ها و آزارهائى را در پيش ‍ خواهد داشت ، ليكنعشق او به حق و دلباختگى اش به پيامبر و آئين او، او را براىتحمل هر گونه شكنجه و سختى در راه ايمان ، آماده ساخته بود.
دور از چشم اربابانش و براى مصون ماندن از اذيت آنان ، هر شب مخفيانه به ديدار پيامبرمى رفت و جان شيفته خود را در زمزم كلام آن پيامبر پاك ، طراوتى تازه مى بخشيد.
رفت و آمدهاى او به حضور پيامبر، كم كم آشكار شده بود.
روزى در مسجدالحرام در حال طواف به دور كعبه بود. وقتى به بت ها رسيد به آنهاپرخاش و اهانت كرد و به يكى از آنها آب دهان انداخت . بى خبر از اينكه يكى از مشركين ،تمام رفتار او را زير نظر دارد. خبر به اميه بن خلف ، صاحببلال رسيد. (56)
اميه ، كه از سرسخت ترين دشمنان اسلام ورسول خدا (ص ) بود و هرگز باورش نمى شد كه برده اى از بردگانش به اسلامبگرود، بشدت خشمگين شد و گفت : بلائى بر سر او بياورم كه ديگر كسى هوس مسلمانشدن نكند.
بلال هم آمادگى براى تحمل شكنجه را داشت . صحبت هاى اميه با او، هرگزنتوانست او راقانع كند كه دست از پيامبر و دين او بكشد. از اين رو تصميم گرفت كه با خشونت رفتاركند.
شكنجه در راه خدا 
اينك درون مكه ، خبرهاى تازه اى است
در گوشه و كنار،
از قدرت و شكيب غلامى خداپرست
بحث است و گفتگوست
اينك بلال ، زير شكنجه است ،
- بى دفاع !
در زير آفتاب
جان در گلو، نداى زبانش : احد، احد،
با پيكرى كبود و سيه فام و زخمدار
در راه فكر و ايده خود مى كشد عذاب
جسم نحيف و لاغر اين برده سياه
مى سوزد از حرارت و گرماى آفتاب در زير تازيانه ارباب زور و زر
ديگر نمانده پيكر او را توان و تاب .
صبحى اميد بخش ، پس از اين شب سياه
افكنده است در دل او آتش يقين
پاينده نيست ظلمت شب ،
- صبح مى دمد!
ديرى نمى كشد كه صداى اذان او
خواهد فكند، در دل اين آسمان ، طنين
بر بام كعبه ، بانگ اذانش چنان رساست ،
كز صولتش به لرزه فتد قلب مشركين
الله اكبرش بدمد روح انقلاب ،
در جان مسلمين ...
برنامه شكنجه ، آنهم در ملاء عام و در برابر چشم ديگران ، رسمى بود كه سران شركبراى زهر چشم گرفتن از ديگران ، به آن مى پرداختند، بعلاوه اين را نوعى تفريح وسرگرمى هم به حساب مى آوردند.
اينك طبق اعلام در شهر، مردم زيادى به تماشاى صحنه شكنجه و آزاربلال ، غلام اميه بن خلف جمع شده بودند. مردم ، هم سرسختى اميه را در دشمنى با اسلاممى دانستند و هم اشتياق زائدالوصف بلال را به دين محمد (ص ) و منتظر بودند ببينند برسر اين برده سياه چه خواهد آمد.
برخلاف انتظار اميه ، صحنه آزار بلال ، نه تنها مانع از گرايش افراد به اسلام نمىشد، بلكه ميزان مقاومت و استوارى مسلمين را هم در راه آئين خود، بيشتر مى كرد و مقاومتمردانه بلال در زير شكنجه ها، عده اى را به اسلام ، جذب مى كرد.بلال يكى از هفت نفرى بود كه اسلام خود را آشكارا كرده بود.
خاندان ياسر هم (ياسر، سميه و پسرشان عمار) از اين گروه بودند كه بخاطر دينشانمورد شكنجه هاى سخت قرار گرفتند و ياسر و سميه اولين شهداى راه اسلام بودند كهقامت استوارشان درهم شكست و به شهادت رسيدند ولى ايمان و اراده شان درهم نشكست .
بلال هم از اين جمع بود و به همين جهت هم شديدا مورد شكنجه قرار گرفت و به دستوراميه ، در مقابل ديدگان مردم ، با دست ها و پاهائى بسته ، در زير آفتاب سوزان حجاز،روى زمين داغ خوابانده مى شد و سنگى بزرگ بر روى سينه او نهاده مى شد تا بدنشبه زمين داغ چسبيده و گوشت پيكرش و پوست بدنش بسوزد. (57)
بلال ، دل به خدا سپرده بود و بدون ناله و افغان ،تحمل مى كرد و فقط نداى احد، احد سر مى دادم
يادى از ناله جانسوز بلال
كه در اين دشت پر از خوف و گزند به احد بود بلند...
بلال ، در برابر خواسته اميه كه اصرار داشت تا از آئين محمد دست بردارد يا آنقدر دراين حالت بماند تا بميرد، جواب مى گفت :
اى اميه ! همچنانكه قبلا گفته ام . ايمان به رسالت محمد (ص ) از روى هوى و هوسنبوده كه گاهى به آن دل بندم و ساعتى از آندل بركنم . تو مرا از عذاب و رنج مى ترسانى ؟ يقين بدان كه در زير شديدترين رنجها، جز شهادت بر وحدانيت خدا و رسالت محمد (ص ) سخنى از زبانم نخواهى شنيد
(58)
شكنجه ها ادامه مى يافت ، سنگهاى گداخته بر پوست بدنش مى چسبيد و آنرا مى سوزاند،و گاهى پوست بدن كنده مى شد. بعضى از تماشاچيان از ديدن اين صحنه رقت انگيز،چشم خود را مى بستند و به سوى ديگر نگاه مى كردند ولىابوجهل و اميه و ديگر دشمنان پيامبر، از تماشاى عذاببلال ، لذت مى بردند و قهقهه سر مى دادند و شادى مى كردند.
بلال ، با قدرت ايمان و اراده آهنينش ، پايمردى و استوارى نشان مى داد اميه به ستوه مىآمد و فكر مى كرد بلال ، ديگر دست از پيامبر و خدا مى كشد، وقتى به نزديك او مى رفت، مى ديد كه بلال با رمق اندك و نفس هاى ضعيف ، همچنان احد، احد مى گويد و خدارابه يگانگى مى خواند.
اميه بيشتر خشمگين مى شد و دوباره آزار و شكنجه را از سر مى گرفت .
بلال ، قلبش به درياى توكل و صبر متصل بود و با ياد خدا، مرهمى از ذكرالله بر زخمهاى بدن خويش مى نهاد و حماسه اى شگفت ، از پايدارى و استقامت در راهعقيده مى آفريد. صبر و تحمل بلال ، به راستى اربابانش را به زانو در مى آورد، وآنان با همه قدرت و تسلط، عاجز و درمانده مى شدند. رهايش مى كردند تا زخمهايش خوبشود و براى شكنجه اى ديگر آماده گردد.
اميه ، فردايش به بلال مى گفت :
من ديروز تو را زياد شكنجه نكردم تا شايد برگردى و به تو رحم كردم . اگر ازعقيده ات دست برندارى ، امروز كارى مى كنم كه رفتار ديروز، پيش آن كوچك باشد.
بلال :
اميه !فكر نكن كه با شكنجه و تهديد بتوانى عقيده ام رامتزلزل ، يا دگرگون سازى .
اميه ! مردن در راه اسلام ، برايم بسيار شيرين و گواراست .
فرداى آنروز، مردم دوباره براى تماشاى مقاومت سياه حبشى درمقابل شكنجه ها، جمع شدند.
به دستور اميه ، بلال را آوردند. زخمهاى ديروزش هنوز خوب نشده بود. ريسمانى بلندبه دستهايش بستند. پاهايش نيز بسته بود به ميدان آوردند و دو سر طناب را چند نفرگرفته و شروع به دويدن كردند. (59)
بلال دست و پاى بسته ، با اولين حركت آنان ، نقش زمين شد و آنان او را روى زمين ، برپستى و بلندى مى كشيدند و بلال صدمه بيشترى مى ديد و چنان مجروح مى شد كه اميدزنده ماندنش نبود. در عين حال ، لبهايش ‍ همچنان شعار مقدس و توحيدى احد، احد راتكرار مى كرد.
گاهى هم بر بدن لخت او، لباس داغ و بافته شده از آهن پوشانده و او را زير آفتابسوزان بيرون مكه رها مى كردند. (60)
تكرار اينگونه شكنجه ها، تنها مقاومت و ايمانبلال را بيشتر مى كرد و كوچكترين تاءثيرى درمتزلزل ساختن ارده استوار او نداشت . صبر بزرگ وتحمل عظيم بلال ، همه را تحت تاءثير قرار مى داد و همه افراد، دوست و دشمن ، مؤ من ومشرك او را تحسين مى كردند.
حتى يك عالم مسيحى كه آنروزها مورد احترام همه بود، روزى هنگام عبور از كناربلال ، با ديدن اين صحنه ها و مقاومت بلال ، گفت : ثبات و بردبارىبلال و ايمان او به آئين يكتاپرستى مرا مجذوب خود ساخته است . به خدا سوگند، اگراين غلام ، در اين راه شهيد شود من قبر او را زيارتگاه قرار داده و به عنوان بركت يافتن ،قبرش را زيارت مى كنم . (61)
گاهى افراد، از روى خيرخواهى و نصيحت ، ازبلال مى خواستند كه تقيه كند و براى حفظ جانش آنچه را مى خواهند بگويد، ولى عشقبه خدا و رسول و ايمان سرشار او، مانع از آن مى شد كه چنين كند وتحمل سختى در راه ايمان را بيشتر دوست مى داشت .
جلال الدين مولوى ، در مثنوى خود، به شرح اين ماجرا پرداخته است . براى علاقه مندانبه شعر و ادب ، قسمتى از بيان مولوى را در اين بارهنقل مى كنيم :
تن فداى خار مى كرد آن بلال
خواجه اش مى زد براى گوشمال
كه چرا تو ياد احمد مى كنى
بنده بد منكر دين منى
مى زد اندر آفتابش او به خار
اواحد مى گفت بهر افتخار
باز پندش داد. باز او توبه كرد
عشق آمد توبه او را بخورد
توبه كردن زين نمط بسيار شد
عاقبت از توبه او بيزار شد
فاش كرد، اسپرد تن را در بلا
كاى محمد،اى عدو توبه ها
اى تن من ، وى رگ من پر ز تو
توبه را گنجا كجا باشد درو
توبه را زين پس ز دل بيرون كنم
از حيات خلد، توبه چون كنم ؟
عشق ، قهار است و من مقهور عشق
چون شكر شيرين شدم از شور عشق
برگ كاهم پيش او اى گردباد
من چه دانم كه كجا خواهم رفت
گر هلالم ، گر بلالم ، مى دوم
مقتدى بر آفتابت مى شوم
عشقان بر سيل تند افتاده اند
بر قضاى عشق ، دل بنهاده اند
همچو سنگ آسيا اندر مدار
روز و شب گردان و نالان بى قرار
گر ز زخم خار، تن غربال شد
جان و جسمم گلشن اقبال شد
بوى جانى سوى جانم مى رسد
بوى يار مهربانم مى رسد
پيش مشرق ، چارميخش مى كنند
تن برهنه ، شاخ خارش مى زنند
از تنش صدجاى ، خون برمى جهد
او احد مى گويد و سر مى نهد (62)
آزادى بلال 
رسول خدا (ص ) كه غمخوار ملت بود، بيش از همه رنج روحى مى كشيد و از شكنجه شدنياران مسلمانش در ناراحتى بود و همواره در فكر مسلمانان زير شكنجه بود و از حالشانخبر مى گرفت و به آن سركشى مى كرد و به صبر و پايدارى دعوتشان مى كرد و بهآنان ، بخاطر اين استقامت در راه دين و وفادارى به آئين خدا، نويد بهشت مى داد.
شكنجه بلال به اوج رسيده ، توان بدنى او بشدت رو به ضعف نهاده و امكان شهادتشبسيار بود.
رسول خدا (ص ) پيشنهاد كرد كه براى خلاصىبلال از اين شكنجه ها، از صاحبش خريدارى شده و در راه خدا آزاد گردد.
اميه بن خلف هم از مقاومت بلال به ستوه آمد و از طرفى مى ديد كهبلال ،ديگر خدمتگزار او نخواهد بود و اگر هم او را بكشد مايه سرافكندگى است ، باپيشنهاد پيامبر موافقت كرد و بدينصورت ، نام افتخارآميزبلال ، در كنار ديگر بردگانى كه آزاد شده بدست پيامبر بودند قرار گرفت . (63)
بلال ، پس از بهبودى ، تلاش گسترده اى را در راه اسلام آغاز كرد و عاشقانه در راه دينخدا فداكارى نمود و در تمام لحظه ها و ايام پرخطر و دشوار، در كنار حبيبش محمد (ص )بود و دوران گرسنگى و سختى شعب ابيطالب را هم در كنار مسلمانان بود. آوازهايمان و صبر بلال ، همه جا پيچيده و به او عظمتى كم نظير و نفوذ كلامى فراوانبخشيده بود و تا زمان هجرت به مدينه با بيان شيرين خود همواره به تبليغ و ترويجاسلام مى پرداخت .
هجرت به مدينه 
بلال ، يكى از آن دسته از مسلمانانى بود كه پيش از هجرت پيامبر به مدينه (يثرب )عزيمت كرده بود، بلال ، كه قلبى شيفته محمد داشت و دورى از او را به سختىتحمل مى كرد، با اينكه تب شديدى داشت (64) در عينحال ، روزها بر سر راه مكه مى نشست و در زير آفتاب ، چشم انتظار آمدن پيامبر به مدينهبود. تا اينكه دوران انتظار به سر آمد، هنگام ورود آنحضرت به مدينه ،بلال ، همراه عده قابل توجهى از مردم كه به پيامبر ايمان داشتند ولى او را نديده بودندبا شور و شوقى زائدالوصف به استقبال پيامبر شتافتند و مقدم پيامبر را بر دياريثرب گرامى داشتند.
با ورود پيامبر به مدينه ، كارهاى جديد و سروسامان دادن به وضع مردم وتشكيل حكومت بر اساس اسلام شروع شد.
پيامبر اسلام ، در آغاز ورود به مدينه ، با همكارى مسلمانان مسجدى را جهت عبادت واجتماعات مسلمين بنا كرد و براى تحكيم رشته هاى پيوند مسلمين ، عقد اخوت و پيمانبرادرى بين مسلمانان ايجاد كردند. در اين ميان ،بلال هم با عبيده بن حارث بن عبدالمطلب برادر شد. عبيده از مسلمانان فداكارىبود كه بعدا در جنگ بدر، در كنار پيامبر و على (ع ) جهاد كرد و مجروح شد و چند روزبعد، در بين راه ، هنگام بازگشت پيامبر از جنگ بدر، وفات كرد. (65)
اولين مؤ ذن 
در همان روزهاى نخست هجرت به مدينه ، ضرورت ايجاد مى كرد كه براى خبردادن بهمردم جهت حضور در نماز جماعت و شركت در مسجد، يك وسيله و شعار اعلان وجود داشتهباشد.
اذان ، از سوى خداوند به صورت وحى بر پيامبرنازل شد و پيامبر (ص ) به حضرت على (ع ) فرمود كه اذان را بهبلال تعليم دهد. (66)
بدينگونه بود كه بلال ، عنوان افتخارآميز اولين مؤ ذن را در اسلام ، دريافت كرد،بلال ، گر چه يك سياه حبشى و غلام آزاد شده اى بود، ولى اينك به عنوان مؤ ذن پيامبر وسخنگوى رسمى دين خدا از طرف پيامبر انتخاب شده است و اين امتياز، بخاطر تقوا و تعهدو تقرب او به خداست . گر چه در آن روزگار، كسانى كه صوتى دلنشين تر و لهجهاى فصيحتر از بلال داشتند فراوان بودند ولى پاكدلى و ايمان و خلوصبلال ، او را تا آن پايه و حد بالا برد و فضيلت يافت .
از آن پس ، بلال همواره همراه پيامبر بود، در سفر و حضر، در مسافرت ها و جنگ ها، مؤ ذنرسول الله (ص ) بود و نداى او به تكبير كه بلند مى شد، خداجويان و حق پرستان ازهر سو به مسجد روى مى آوردند تا در نيايش ‍ دسته جمعى نماز، به پيامبر اقتدا كنند.
بلال ، پس از هر اذانى كه براى نماز مى گفت ، به در خانه پيامبر مى آمد و مى گفت :حى على الصلاه ، حى على الفلاح يا رسول الله و با دين پيامبر، شروع بهاقامه گفتن مى كرد تا آنكه نماز شروع شود. (67)
بلال ، مؤ ذنى وقت شناس و دقيق بود، پيامبر مى فرمود: روزه هايتان را با اذانبلال ، شروع و ختم كنيد كه دقيق است . (68)
بارها پيامبر خدا، به بلال مى فرمود: ارحنا يابلال (69) يعنى : اى بلال ، با اذان گفتنت به ما روح و نشاط ببخش ، اذان بگوتا به نماز بايستيم .
بلال ، شب ها هنگام سحر به مسجد مى آمد و كنار ديوار مى نشست ، لحظاتى به آسماننگاه مى كرد و در عظمت آفرينش خدا مى انديشيد وقبل از اذان ، با خداى خود نيايش مى كردم
سخن پيامبر به بلال در مورد اذان ، نشانه خلوصدل و قلب سرشار از ايمان و صفاى باطن آن مسلمان روشن ضمير است .
جان كمال است و نداى او كمال
مصطفى گويان ، ارحنا يا بلال
اى بلال ، افراز بانگ سلسلت
زاندمى كاندر دميدم در دلت
اى بلال اى گلبنت را جان سپار
خيز و بلبل وار، جان مى كن نثار
زان دمى كادم از آن مدهوش شد
هوش اهل آسمان بيهوش شد.(70)
ازدواج 
بلال ، در سفرى كه به همراه برادرش به يمن داشت تصميم به ازدواج گرفت. هنگام خواستگارى خود را اينگونه معرفى كرد:
من بلال ، و اين مرد برادرم ، هر دو غلامى از حبشه بوديم ، گمراه بوديم ، كه خداوندهدايتمان كرد، برده بوديم كه خداى كريم ، آزادمان كرد. اگر به ما دخترانتان را بدهيد،الحمدالله ، خدا را سپاس ، و اگر ندهيد، الله اكبر، خدا بزرگ است .
قبل از آنكه جواب قطعى به بلال بدهند، پيش پيامبر آمده و با گفتن جريان ، از آنحضرتنظر خواستند. حضرت سه بار بلال را به آنان پيشنهاد كرد و فرمود: چه كسى رامى خواهيد بهتر از او، كه مردى از اهل بهشت است ... (71)
نوع خواستگارى بلال ، و نيز كيفيت پاسخ دادن پيامبر به مشورت بستگان دختر، راهنماىخوبى در جهت يك ازدواج اسلامى است و ملاك ها و معيارهاى ارزش را در اسلام بيان مى كند.
بلال ، در ميدان هاى جنگ 
حضور بلال در صحنه هاى كارزار و ميدان هاى جهاد، نشانه آنست كه او، اسلام را در همهابعاد، شناخته و پذيرفته و عمل كرده بود. تنهااهل نماز و اذان نبود، بلكه قهرمان نبرد و مرد جنگ هم بود.
بلال تقريبا در همه جنگ ها شركت داشت . (72) در جنگ بدر، كه به پيروزى اسلام وشكست مسلمين انجاميد، هنگام جمع آورى اسرا، يكى از مسلمانان هم اميه و پسرش راگرفته و به سوى اردوگاه مسلمين مى آورد. تا چشمبلال به آن دو افتاد و اميه ، اين دشمن ديرين اسلام و شكنجه گر معروف را شناخت ، بهانصار بانگ زد كه : اين اميه ، رئيس ‍ كفر است . آنگاه گفت : والله ما نجوت اننجوت : بخدا سوگند، نجات نيابم اگر بگذارم كه تو نجات يابى !
انصار كه از اميه و اذيت هاى او نسبت به مسلمانان در مكه ، جريانات زيادى شنيده بودند،با صداى بلال ، به كمك او شتافتند و اميه بن خلف و پسرش ‍ را از پاى درآوردند.(73)
بدينصورت ، اميه ، كه يكى از سران شكنجه نسبت به مسلمانان ، بخصوص ‍ در موردبلال بود، به دست همين برده سياه مسلمان ، به كيفر دنيوى آنهمه ستم هايش رسيد.
در جنگ هاى ديگر هم كه بلال ، حضور داشت ، يكى از مسؤ ليت هايش ‍ ابلاغ پيام هاىرسول خدا به نيروهاى اسلام بود. در جنگ احد، كه به شكست مسلمين منتهى شد،بلال ، پيام پيامبر خدا را نسبت به بسيج دوباره نيروهاى اسلام و تعقيب دشمن در فرداىآنروز، اعلام كرد. (74) در جنگ احد با يهود بنى قريظه نيز، اعلان جنگ را ازطرف پيامبر، بلال بعهده گرفت . (75) در صحنه ها و ميدان هاى ديگر هم ، حضوربلال ، اين صحابى پاكباخته و روشندل و بصير، به خصوص در اوقات نماز و دعوتمسلمين به حضور دز نماز جماعت ، چشمگير بود.
در عين حال كه پيامبر، بلال را به شدت دوست مى داشت ، اشتباهاتش را به او تذكر مىداد. از جمله در جنگ خيبر، هنگامى كه بلال ، صفيه دختر حى بن اخطب رابه اتفاق يك زن ديگر به اسيرى گرفته و به حضور پيامبر آورد، آنها را از كنارجسدهاى كشته هايشان در ميدان جنگ عبور داد. صفيه از ديدن آن منظره بسيار ناراحت شد وصورت خراشيد و خاك بر سر ريخت و با صداى بلند گريه كرد، پيامبر وقتى ازواقعه باخبر شد به بلال فرمود: مگر رحم و عاطفه از تو رفته است كه زن اسير را ازكنار كشته ها عبور دادى ؟(76)
اين تنها بارى بود كه بلال ، مورد عطاب پيامبر قرار گرفت .
و اين درسى از انسانيت است كه پيامبر اسلام ، حتى در ميدان جنگ نسبت به اسير مى دهد.

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation