بلال ، خزانه دار پيامبر بيت المال مسلمين را در اختيار داشتن و خطا نكردن و سوء استفاده ننمودن ،دليل تقواى مالى انسان و نشان تعهد و خداترسى اوست . بلال ، در مدينه خزانه دار پيامبر هم بود. (77) پولهائى كه از خمساموال و غنائم جنگى و يا پولهايى ديگر كه بدست پيامبر مى رسيد، در اختياربلال قرار مى گرفت . هر فقير و نيازمندى كه به پيامبر مراجعه مى كرد، آنحضرت اورا به بلال ارجاع مى داد تا براى او طعام و لباس تهيه كند. بلال ، محتاجان را هرگز رد نمى كرد، حتى اگر در صندوق ، پولى نبود، از جاى ديگرقرض مى كرد و حوائج آنان را برطرف مى كرد. هيچگاه فقيرى را رد نكرد. (78) به دستور پيامبر، هرگز ثروتى را ذخيره نمى كرد بلكه در راه رفع احتياجات مردممصرف مى كرد يك بار، پيامبر وارد شد و پيشبلال ، كيسه اى از خرما ديد. پرسيد: اين چيست ؟ بلال پاسخ داد: براى تو و مهمانت نگه داشته ام . حضرت فرمود: آيا نمى ترسى كه شعله هاى آتش باشد؟ آنرا در راه خدا انفاق كن ونترس . خداوند چيز كم را بركت و افزايش مى دهد و به پاداش زياد مى پذيرد.(79) بلال ، وكيل خرج پيامبر و ماءمور خريد خانه آنحضرت هم بود و به همين خاطر به خانه پيامبر، رفت و آمد زيادى داشت و به خدمتگزارى به خاندانپيامبر، خصوصا حضرت زهرا (ع ) علاقه بسيار داشت . حتى يكبار كه پيامبر و مسلمين در مسجد نشسته و منتظر اذانبلال بودند تا نماز بخوانند، علت دير آمدنش را پيامبر پرسيد.بلال پاسخ داد: به خانه فاطمه (ع ) رفتم ، اومشغول دستاس كردن بود و حسن گريه مى كرد. گفتم :اى دختر پيامبر! اجازه بده دستاسكنم يا حسن را نگه دارم تا شما گندم را آسياب كنيد. فرمود: من به نگهدارى فرزندمسزاوارترم . او حسن را برداشت تا آرام كند و منمشغول دستاس كردن شدم و بهمين جهت تاءخير پيش آمد. پيامبر فرمود: به او مهربانى كردى ، خدا هم با تو مهربانى فرمايد.(80) بلال ، در فتح مكه به دستور پيامبر، مسلمانان براى حركت به سوى مكه و پاك كردن اين محيط توحيد ازمظاهر شرك و وجود مشركين ، بسيج شدند. هزاران مسلمان مسلح و داوطلب ، راه مدينه تا مكهرا طى چند روز پيمودند. اينك به سوى مكه اى مى روند كه قبله گاه نمازشان كعبه درآنجاست . مكه اى كه در آن ، چه آزارها از دست مشركان ديده اند، مكه اى كه بر تعدادى ازافراد، سراسر خاطره از سالهاى آغاز دعوت اسلام بود، خاطراتى از شكنجه ها، مقاومت ها،سختى ها و... مهاجرين ، كه خود، اهل اين شهر بودند، بيشتر اشتياق ديدن مجدد مكه را داشتند. آنروز كههجرت كردند، در نهايت ضعف و محدوديت و فشار بودند، امروز با عزت و شكوه وسرافرازى ، ميخواهند وارد مكه شوند و اين پايگاه عظيم را به تصرف خود درآورند. كسانى هم در طولمسير، به اين كاروان پيوسته بودند. سرانجام ... پيامبر و مسلمانان ، فاتحانه وارد مكه شدند و بدون خونريزى ، مكه تسليمشد و جز دو سه مورد كوچك ، مقاومتى از كسى ديده نشد. اين پيروزى و فتح بزرگ بدونكشتار، موفقيت بزرگى براى قواى اسلام بود. مسلمانان به اطراف خانه كعبه رسيدند. بلال به فرمان پيامبر رفت و كليدكعبه را از عثمان بن طلحه گرفت (81) و درب كعبه گشوده شد. پيامبر (ص )و على (ع ) به درون كعبه رفته ، بت ها را يكايك واژگون كردند. مشركين كه شاهد درهمشكستن بتها بودند، حيرت زده و ترسان ، به حقارت و ناتوانى بت ها نگاه مى كردند. لااله الاالله ... الله اكبر... اينك شعار فتح بزرگ در مكه پيچيده است و دست تواناى خدا، بالاى همه دست ها و توانها، جلوه گر است . رسول خدا به بلال فرمود: به بالاى كعبه برو و اذان بگو. بلال ، به سرعت ، خود را بر بام كعبه رساند.(82) مشركين از جراءت و شهامت اوشگفت زده شده بودند، كه صداى دلنشين و قاطعبلال ، به الله اكبر بلند شد و همهمه ها خوابيد. نام خدا و اذان اسلام ، براى بسيارى از گوشهاىاهل مكه ، تازگى داشت و مسحور و شيفته جاذبه اين طنين ملكوتى شده بودند كهبلال ، اين غلام سياه حبشى ، به نمايندگى از سوى پيامبر و امت او، بر فراز كعبه سرمى داد. الله اكبر.... اشهد ان لا اله الا الله .... در آستان وفات پيامبر (ص ) فتح مكه گذشت ، مسلمين به مدينه بازگشتند. در آخرين سال حيات پيامبر، آنحضرت همواره با بيش از صدهزار نفر از مسلمانان ، بهزيارت خانه خدا رفت . در بازگشت از اين آخرين حج (حجه الوداع ) بود كه پيامبر، از سوى خداوند فرمان يافتكه مسئله ولايت و رهبرى امت را پس از خود، براى مردم بيان كند و امامت و جانشينى على (ع )را در حضور همه حاضرين ، اعلام نمايد. البته خلافت و وصايت و جانشينى ، مسئله اى تازه نبود،آنحضرت ، ازاوائل بعثت در مكه ، تا آخرين روزهاى حيات خود، به مناسبت هاى گوناگون ، خليفه ووصى خود را (كه على (ع )باشد) به امت معرفى كرده بود ولى اين بار، فرمان اكيدخداوند، نسبت به طرح و ابلاغ آن ، وى را به ابلاغ صريح و قاطع پيام ، ملزم ساخت .(83) (آيه 67 مائده : يا ايهاالرسول بلغ ...) صداى بلال ، در آن وادى پيچيد و همه را متوجه امر مهم و خطيرى كرد كه رسولخدا مىخواست بيان كند. بلال ، به دستور پيامبر، ندا در داد و همه جمع شدند. وادى غدير خم مملو از مسلمانانى شد كه از گوشه و كنار كشور پهناور اسلام ،امسال در آخرين حج پيامبر، در ركاب وى حضور داشتند و پيامبر اسلام ، على (ع ) رابعنوان خليفه و جانشين خود، به مردم معرفى و منصوب كرد. (84) پس از بازگشت از سفر حج ، پيامبر در مدينه بيمار شدند و بسترى گشتند. كسالتآنحضرت روز به روز بيشتر مى شد. در عينحال ، اذان بلال و حضور پيامبر براى نماز جماعت در مسجد، مدينه را گرم و مسجد راباصفا مى ساخت . بلال ، پس از اذان ، معمولا حضور پيامبر مى رسيد تا به نماز بروند. اين برنامه درايام بيمارى آنحضرت هم ادامه داشت . يك روز، بلال طبق معمول پس از اذان به در خانه پيامبر رفت و در انتظار خروج آنحضرتبود كه اطلاع يافت حال غير مساعد پيامبر، امكان شركت او را در نماز نمى دهد. در اينجابود كه جريان امامت جماعت ابوبكر در آخرين روزهاى حيات رسولخدا پيش آمد. او بدون اطلاع پيامبر به مسجد رفته و به امامت جماعت ايستاد، پيامبر كه از اين موضوعآگاه شد با آنكه نمى توانست از بستر برخيزد، ولى باتحمل مشقت به مسجد آمده ، ابوبكر را كنار زد و خود به نماز ايستاد. (85) ديگر بلال الله اكبر بر نياورد امام صادق (ع ): خدا رحمت كند بلال را، كه دوستداراهل بيت بود و بنده اى نيكوكار، و بعد از پيامبر براى هيچ كس اذان نگفت . (86) بلال ، مؤ ذن پيامبر بود و اذان او نيز به حرمت رسولخدا بود. بلال ، صداى اذان خويش را در دوره اى سر مى داد كه حاكم مسلمين ، پيامبر بود و مردمبراى نماز جماعت و اقتدا به حضرت محمد (ص ) در مسجد، جمع مى شدند.بلال ، حريم رسالت را نگه داشت و قداست مؤ ذن پيامبر بودن را بهمسائل سياسى حكومت خواهان نيالود. اين بود كه پس از وفات پيامبر، بلال ديگر براى كسى اذان نگفت و آن آهنگجانبخش و نواى توحيد را مردم ديگر نشنيدند. بعد از تو، اى محمود احمد، اى محمد (ص ) ما همچنان در انتظارى تلخ مانديم ديگر بلال ، الله اكبر بر نياورد. جبرئيل از سوى خدا ديگر نيامد بعد از تو، امت در غمت صاحب عزا بود بعد از تو، خاطرهايمان هرگز نياسود... روزى ، پس از رحلت پيامبر، حضرت زهرا (ع ) اظهار علاقه نمود كه يكبار ديگر، صداىمؤ ذن پدرش را بشنود. چون بلال خبردار شد، در اولين فرصت نماز، بر بام مسجد رفتو شروع به اذان گفتن كرد. الله اكبر، الله اكبر... مردم با شنيدن صداى بلال ، به ياد دوران حيات پيامبر افتادند و آن خاطره ها در ذهنهايشان زنده شد. سينه هاى غم آلود امت ، به ياد پيامبر،سخت به درد آمده و گريه كردند. حضرت زهرا (ع ) نيز كه به ياد روزگار پدر افتاد، گريه سر داد. اشهد ان محمدا رسول الله با اين جمله از اذان ، مدينه غرق در شيون و ناله شد، بطورى كه در مدينه چنان گريه اىكم سابقه بود. زهراى عزيز كه شديدا متاءثر و نالان شده بود، بى تاب شد و ناله اى جانسوز سر دادو بيهوش بر زمين افتاد. به بلال گفتند: بلال ! خاموش باش ، كه دختر پيامبر ازدنيا رفت بلال ، كه بر جان زهرا (ع ) بيمناك شده بود، اذان را نيمه كاره رها كرد واز بام مسجد به زير آمد چون حضرت زهرا (ع ) به هوش آمد، فرمود: اذان را تمام كن. بلال گفت : اى دختر رسول خدا، مرا معذور دار، كه بر جان تو ترسناكم و مىترسم خود را هلاك كنى (87) تبعيد بلال اذان نگفتن بلال پس از رحلت پيامبر، نوعى به رسميت نشناختن خلافت بحساب مى آمد وبلال نمى خواست با اذانش ، حاكميت كسى را تاءييد كند. او عهد بسته بود كه فقط براىپيامبر اذان بگويد يا براى على (ع ) اگر جانشين آنحضرت شود. امتناع بلال از اذان گفتن ، براى خليفه گران تمام مى شد. اين بود كه بالاءخره او رابه شام تبعيد كرد و تا آخر عمر در آنجا بود. (88) در ايامى كه بلال در شام به سر مى برد، يك بار رسولخدا را در خواب ديد كه به اوفرمود: بلال ! چقدر درباره من جفا مى كنى ؟ چرا به زيارتم نمى آيى ؟ بلال كه از خواب بيدار شد، به شدت اندوهگين شد و تصميم گرفت به زيارت مرقدپيامبر برود. عازم مدينه شد. همينكه وارد شهر گشت ، يكسره به طرف قبررسول الله آمد و گريه كنان خود را بر قبر آنحضرت افكند. امام حسن و امام حسين(عليهماالسلام ) با خوشحالى از خبر ورود بلال ، بهاستقبال او شتافتند. بلال وقتى آن دو يادگار پيامبر را ديد آنها را در آغوش كشيد وبوسيد (89) و به ياد ايامى افتاد كه پيامبر، اين دو فرزند گرامى را در آغوش مىگرفت و از آينده آنان خبرها مى داد و مى ديد كهاهل بيت پيامبر چگونه پس از وفاتش تنها شده و مورد بى مهرى امت قرار گرفته اند. بلالچند روزى در مدينه ماند و پس از زيارت قبر پيامبر (ص ) و ديدار بااهل بيت عصمت ، دوباره عازم تبعيد گاهش شام شد. بلال ، راوى سخنان پيامبر (ص ) بلال ، از آنجا كه ساليان درازى در حضور پيامبر و از ياران نزديك آنحضرت بود، طبعاسخنان زيادى از آنحضرت به ياد داشت و باعمل و گفته هاى پيامبر، آشنائى فراوانى داشت . از اين رو، آنچه را اين صحابى بزرگاز پيامبر نقل و روايت مى كرد، سندى معتبر و كلامىقابل استناد به حساب مى آمد. بلال ، ايامى را كه در شام به سر مى برد، بانقل احاديث پيامبر و خاطراتى از آنحضرت ، به تعليم و تربيت مسلمانان مى پرداخت وسخنانش براى مردم ، حجت بود. مرحوم علامه مجلسى ، گفتگو و نقل تاجرى را ذكر كرده است كه در سفر تجارتى خود،با بلال آشنا شده و از او، سخنان پيامبر را شنيده است . خوب است كه ماجرا را از زبانخود (راوى عبدالله بن على ) بشنويم : كالائى را از بصره به مصر مى بردم . در مصر، يكى از روزها در راه به پيرمردى بلندبالا و سبزه رو و سفيد مو برخوردم كه دو قطعه پارچه ، سياه و سفيد، (بعنوان لباس )بر تن داشت . پرسيدم او كيست ؟ گفتند: بلال ، مؤ ذن رسول الله . لوح هاى خود را برداشته براى نوشتن سخنان پيامبر از زبان او پيش وى رفتم .سلام گفتم . بلال جوابم را داد. گفتم : رحمت خدا بر تو باد، از آنچه از پيامبر شنيده اى برايم حديث كن . گفت : چه مى دانى من كيستم ؟ گفتم : تو بلال ، اذان گوى پيامبر هستى . بلال ، با شنيدن نام پيامبر گريه كرد، من هم گريستم . مردم جمع شدند و همه گريانشديم . آنگاه بلال از من پرسيد: اهل كدام شهر هستى ؟ گفتم : اهل عراقم . گفت : به به . آفرين آنگاه مدتى سكوت كرد سپس گفت : اى برادر عراقى بنويس : بسم الله الرحمن الرحيم اذان گويان ، امين هاى مؤ منين اند، بر نماز و روزه هاشان و بر جسم و جانشان . از خدا چيزى نمى خواهند مگر آنكه عطايشان كند و درباه چيزى شفاعت نمى كنند مگر آنكهشفاعتشان پذيرفته مى شود. گفتم : رحمت خدا بر تو باد، بيشتر بگو. گفت : بنويس : بنام خداوند. از پيامبر شنيدم كه فرمود: هر كس چهلسال ، براى خدا و به حساب او اذان گويد، خداوند در قيامت او را برمى انگيزاند، درحاليكه براى او، عمل چهل صديق پارسا را كهمقبول درگاه حق باشد منظور نمايد. گفتم : بيشتر بگو گفت : بنام خدا، از پيامبر شنيدم كه : هر كس بيستسال اذان گويد خداوند در حالى او را مبعوث مى كند كه همچون نور آسمان ، او راروشنائى باشد.
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد
|
بالله كز آفتاب فلك ، خوبتر شوى
| گفتم : خداى رحمتت كند، باز هم بگو گفت : پيامبر فرمود: هر كس ده سال اذان بگويد خداوند او را در بارگاه و درجه ابراهيممحشور مى كند. گفتم : باز هم بيفزاى گفت : پيامبر فرمود: هر كس يكسال اذان بگويد خداوند در قيامت او را برمى انگيزد، درحاليكه تمام گناهانش بخشيده شده باشد، هر چند همپاى كوه احد باشد. گفتم : باز هم بگو. گفت : خوب ، پس حفظ كن و عمل نما و حساب كن ، از پيامبر شنيدم كه فرمود: هر كس در راه خدا و از روى ايمان و به حساب خدا و به منظور تقرب به پروردگار،براى يك نماز اذان بگويد خداوند، گناهان گذشته اش را مى آمرزد و از خطاهاى آيندهمصونش مى دارد و در بهشت او را با شهيدان قرار مى دهد. گفتم : رحمت خدا بر تو. برايم بهترين چيزى را كه شنيدى بگو. گفت : واى بر تو، اى جوان !بند دلم را بريدى !... و گريه كرد . من هم گريستم . تا آنجا كه دلم برايش سوخت سپس گفت : بنويس : بنام خدا. از پيامبر شنيدم كه فرمود: در روز رستاخيز، چون خداوندهمه را در يكجا گرد آورد، خداوند فرشتگانى را با پرچم ها و نشانه هائى همه از نور،بسوى اذان گويان مى فرستد، با مركب هائى زبرجد نشان و عطر آگين ، كه مؤ ذن هابر آنها سوار مى شوند و شكوهمندانه بر آن مركب ها ايستاده و با رساترين صدا، اذانسر مى دهند. دوباره بلال را گريه اى سخت ، فرا گرفت ، كه من هم با او همناله شدم . وقتى آرامشد گفتم گريه ات براى چيست ؟ گفت : مرا به ياد سخنانى انداختى كه از دوستم محمد (ص ) شنيده ام كه درباره اذان وپاداش اذان گويان و جايشان در بهشت عنبرين فرموده است . آنگاه بلال به من نگاه كرد و گفت : اگر بتوانى كه اذان گو باشى و درحال مرگ ، مؤ ذن باشى و از دنيا بروى چنين كن ... (90) سخنان بلال براى آن مرد، طولانى است و همه درباره اوصاف بهشت و چگونگى نعمت هاىپروردگار براى بندگانش در آخرت ، كه ما بهنقل همين مقدار، اكتفا مى كنيم .
وفات بلال ، آغاز حيات جاودان
|
چون بلال ، از ضعف شد همچون هلال
| بلال ، كه رخت هجرت به شام كشيده بود، تا زنده بود، هرسال به مدينه مى آمد، قبر رسولخدا (ص ) و دخترش زهراى اطهر (س ) را زيارت مى كردو را اهلبيت پيامبر، ديدارى تازه مى كرد. در سالهاى 19 20 هجرت ، بلال ، به مرض طاعون از دنيا رفت . در آن هنگام ، از عمر بلال 63 سال گذشته بود. پس از وفات ، در محلى بنام باب الصغير كه قبرستان معروفى است ، در كنارجمعى ديگر از اصحاب ، به خاك سپرده شد. (91) اينك ، بر قبر بلال ، قبه اى است و بنائى ساخته شده ، كه مزاراهل معرفت است و مسافران شام ، در نزديكيهاى دمشق ، براى عرض ادب و تكريم مقامپرجلال بلال ، به آنجا مى روند. رحمت خدا بر بلال باد، كه پاك زيست و متعهدانهعمل كرد و تا آخرين روز حيات ، در راه دين خدا استوار ماند. و امروز، نامش الهام بخش ماست و زندگيش ، الگو و اسوه اى براى كسانى كه در مسيرخودسازى و ايمان در راه خدا، گام بر مى دارند.
|