فهرست مطالب سلمان از زبان خودش فضيلت هاى برجسته سلمان علم ولايت زهد عبادت كرامات سلمان منا اهل البيت نقش سلمان در جنگ ها شجاعت سلمان در جنگ ابتكارات نظامى سلمان سلمان و حكومت مدائن وفات سلمان سخنانى از سلمان زيارت سلمان زيارت جناب سلمان ره بلال فرياد بلند اسلام بلال در آستان اسلام شكنجه در راه خدا آزادى بلال هجرت به مدينه اولين مؤ ذن ازدواج بلال ، در ميدان هاى جنگ بلال ، خزانه دار پيامبر بلال ، در فتح مكه در آستان وفات پيامبر (ص ) ديگر بلال الله اكبر بر نياورد تبعيد بلال بلال ، راوى سخنان پيامبر (ص ) وفات بلال ، آغاز حيات جاودان مقدمه : سلمان كيست ؟ دراين نوشته با چهره پر فروغش و شخصيت استثنايى اش آشنا خواهيم شد. اما...بهصورت خلاصه اينكه : سلمان ، جوياى حق و طالب يقينى از ايران بود. پس از فراز و نشيب هاى گوناگون در زندگى حقجويانه اش و پيمودن راههايى طولانىو سفرهايى پر ماجرا، بالاءخره به حق رسيد و خدا را شناخت و مزد آنهمه تلاش را براىرسيدن به راه درست و مكتب الهى ، دراسلام يافت .
آنكه در راه طلب خسته نگردد هرگز
|
پاى پر آبله و باديه پيماى من است
| در راه حق طلبى ، حتى به بردگى هم گرفتار شد ولى در نهايت ، به هدف رسيد و دراسلام مقامى بس والا يافت و مدال افتخارآفرين سلمان ،از خانواده من است (1) رااز جانب پيامبر دريافت نمود. در دوران شكوفايى نهضت اسلام ، خدمات ارزنده اى نمود و از ياران بسيار نزديك و مقربپيامبر شد و پس از رحلت آن حضرت ، همواره در راه حق ، استوار و ثابت قدم ماند. در زهد و تقوا، زبانزد خاص و عام بود. در عبادت و جهاد، نمونه بشارت مى رفت . در علم و ايمان ، سرآمد روزگار خود بود. تواضع و فروتنى اش ، ايمان و اخلاصش نسبت به اهلبيت ، پايدارى اش در راه حق واستوارى اش در خط ولايت ، خضوع و خشوعش ، عدالت و كمالش ، همه و همه ،الگو و اسوه اى براى طالبان راه در ميان آنهمه بيراهه و انحراف بود. سلمان ، به افتخار اسلام نايل گشت ، توسط پيامبر آزاد شد، مدتى حاكم مداينبود، و در همه حال ، گامى از راه دين كنار نرفت . سلمان ، اين عصاره فضيلت ها و كمالات ، در سال 35هجرى ، در حاليكه350سال از عمرش مى گذشت ، با فرجامى نيك و عاقبتى خداپسند، به ديدار حق شتافت . اين ، اجمالى بود از چهره اين صحابى بزرگ و شخصيت بى نظير عالم اسلام كه در اينمقدمه اشاره شد. صفحات اين نوشته ، ما را با سيماى الهام بخش سلمان ، اين مسلمان واقعى بيشتر آشناخواهد ساخت ، تا از اين اسوه ، سرمشق بگيريم و به اين الگو،تاءسى بجوييم. اينك ، پا به پاى تاريخ ، همراه باسلمان : سلمان از زبان خودش سلمان را بى واسطه از زبان خودش بشناسيم . در حديثى طولانى ، سلمان زندگى وتاريخچه حيات پيش از اسلام خود را اينگونه بيان كرده است : در روستاى جى اصفهان (2) دهقان زاده اى بودم كه پدرم در زمين خودكشاورزى مى كرد و به من علاقه زيادى داشت . در آيين مجوس (3) خيلى زحمت كشيدم ، هميشه مواظب آتشى بودم كه مى افروختيم و نمىگذاشتم كه خاموش شود. پدرم باغى داشت ، روزى مرا به آنجا فرستاد. در راه به كليساى مسيحيان رسيديم .صداى نماز و نيايش آنها، مرا مجذوب ساخت . براى كسب خبر بيشتر به درون صومعه رفتم . با ديدن مراسم نيايش آنان ، با خودگفتم ، اين دين بهتر از آيين ماست . تا غروب همانجا ماندم و به باغ پدرم نرفتم تااينكه كسى را به دنبال من فرستاد. بدنبال اين رغبت و علاقه ، از مركز دين آنان پرسيدم ؛ گفتند: در شام است . چون پيش پدرم برگشتم مشاهدات خود و علاقه خويش را نسبت به معبد و آيين آنان ابرازكردم . پدرم با من در اين باره بحث كرد و گفتگوهايمان به مشاجره كشيد تا اينكه مرازندانى ساخت و بر پاهايم زنجير بست . به مسيحيان پيغام دادم كه من دين آنان را برگزيده ام . هر گاه قافله اى از شام بر آنانوارد شود مرا باخبر سازند تا همراهشان به شام بروم . و چنين كردم . از بند پدرگريخته و همراه كاروان به شام رفتم و به حضور اسقف ، كه رئيس كليسا و عالمبزرگشان بود رفته ، داستان خويش را برايشنقل كردم ، پيش او بودم و به عبادت و درس مى پرداختم . پس از فوت آن اسقف كه مردى دنيا دوست بود، جانشين وى را كه به امور آخرت راغب تر ودر دين كوشاتر بود، بيشتر دوست داشتم . محبت شديد من نسبت به او، ديرى نپائيد، زيرامرگ او هم فرا رسيد.قبل از فوتش از او راهنمائى خواستم و پرسيدم كه پس از خود، مرابه خدمت چه كسى توصيه مى كنى ؟ و او مرا به مردى درموصل راهنمائى كرد. پس از مدتى كه درموصل بودم ، با فوت او، براى آينده امور دين خود، سراغ عابدى در نصيبين رفتم و پس از وى هم ، آهنگ سفر به عموريه - يكى از شهرهاى روم - كردم وضمن استفاده از محضر اسقف آنجا، براى امرار معاش خود چند گاو و گوسفند خريدم . به آن شخص گفتم : پس از خود، مرا به التزام و خدمت چه كسى سفارش مى كنى ؟ گفتمن كسى را كه مثل خودم باشد سراغ ندارم . ولى تو در عصرى زندگى مى كنى كه بعثتپيامبرى بر اساس آئين حق ابراهيم (ع ) نزديك است . آن پيامبر به سرزمينى داراىنخلستان كه بين دو بيابان سنگلاخ واقع شده هجرت مى كند. اگر توانستى خود را بهاو برسان . از نشانه هاى آن پيامبر اينست كه : صدقه نمى خورد، ولى هديهقبول مى كند و ميان دو كتف او نشانه نبوت نقش بسته است ، اگر او را ببينى حتما مىشناسى . روزى همراه قافله اى كه از جزيرة العرب بود به سوى آن ديار روان شدم .آنها از روى ستم ، مرا در وادى القرى به يك يهودى فروختند. مدتى بهخيال اينكه اين محل پر درخت ، همان سرزمين موعود است بسربردم ولى آنجا نبود. روزى يكيهودى مرا از آن مرد خريد و بهمراه خود برد تا اينكه به شهر مدينه رسيديم . در مدينه ، در باغ خرماى آن شخص كار مى كردم . مدتى گذشت . خداوند آن پيامبر را برانگيخت و... بالاءخره پس از سالهائى چند كه ازبعثت مى گذشت به مدينه هجرت كرد و در قبا ميان طايفه بنى عمروبن عوف فرود آمد. از گفتگوى مالك خود با يكى از عموزادگانش پى بردم كه آن پيامبر كهدر جستجويش هستم هموست . شبانه بصورت مخفى از خانه آن شخص بيرون آمده خود را بهقبا رساندم . خدمت پيامبر رسيدم . چند نفر هم در حضورش بودند. گفتم : شما در اينجاغريب و مسافريد. من مقدارى غذا همراه دارم كه نذر كرده ام صدقه بدهم . و چه كسى از شماسزاوارتر... پيامبر به اصحاب خود فرمود: بخوريد به نام خدا. ولى خودش دست به غذانزد. پيش خود گفتم : اين نخستين نشانه ، كه پيامبر صدقه نخورد. فرداى آنروز، مجددا همراه با غذائى خدمتش رسيدم و از روى احترام ، بعنوان هديه تقديمشكردم . به اصحابش فرمود: بخوريد به نام خدا. و خودش نيز با آنانميل فرمود. گفتم : اين نشانه دوم . او هديه را پذيرفت . در جستجوى نشانه سوم بودم . پس از چند روز او را همراه اصحابش در قبرستان بقيع ديدم . دو عبا در بر داشت . يكى را پوشيده و يكى را به شانه انداخته بود. پشتسرش قرار گرفتم تا مهر نبوت را ببينم . همينكه متوجه مقصود من شد عبا را از دوش خودبرداشت و من آن علامت و مهر نبوت را، آنگونه كه توصيفش را شنيده بودم ديدم . خود راروى پايش انداخته و بر آن بوسه زدم و گريه كردم . از من ماجرا را پرسيد و من داستان و سرگذشت خويش را براى آنحضرت بازگو كردم . ازآن پس ، مسلمان شدم ولى چون برده بودم از شركت در جنگ بدر واحدمحروم ماندم . ولى به پيشنهاد پيامبر با صاحب و مالك خود مكاتبه (4) نمودم و با يارى وكمك مسلمين و عنايت خداوند آزاد گرديدم و اينك بعنوان يك مسلمان آزاد، زندگى مى كنم و درجنگ خندق و ساير جنگها شركت كرده ام . (5)
در دير بود جايم به حرم رسيد پايم
|
به هزار زدم تا، در كبريا زدم من
|
قدم شهود بر بارگه قدم نهادم
|
علم وجود در پيشگه خدا زدم من
| فضيلت هاى برجسته سلمان سلمان ، كه الگوى يك مسلمان كمال جو و پاك و وارسته و خود ساخته است ،ارزشهاىمتعالى بسيارى را در وجود خويش ، جمع كرده بود و فضيلت هاى گوناگونى را دارابود.به برخى از اين فضائل ، كه نمود و جلوه بيشترى دارد اشاره مى كنيم : علم پيامبر اسلام (ص ) فرموده است : اگر دين در ثريا بود، سلمان به آندسترسى پيدا مى كرد. (6) اين ، اندازه تلاش اين مرد را در راه حقجوئى ميرساند. درميان صحابه پيامبر، كسى در علم و دانش به پاى سلمان نرسيده است . سلمان ، درطول عمر سيصدو پنجاه ساله اش ، (7) بصورت مداوم در راه كسب آگاهى و معرفت مىكوشيد و بهمين منظور هم ساليانى دراز، در خدمترجال بزرگ مسيحيت بود و پيش از اسلام ، از اوصياء حضرت عيسى (ع ) بشمار مى رفت . پس از مسلمان شدن هم ، از ياران ويژه پيامبر بود و در اوقات خاصى با آنحضرت خلوتمى كرد و از آنحضرت ، كسب علم مى كرد. (8) بى جهت نيست كه در روايات ، او را نمونهلقمان حكيم ياد كرده اند. وسعت و عمق آگاهيهاى سلمان ، به حدى بود كه براى هر كسقابل هضم نيست . انسان ها به اندازه ظرفيت وجودى خويش مى توانندحامل علم باشند. سلمان در يكى از سخنانش از مقام علمى خود اينگونه تعبير كردهاست : اى مردم ! اگر من از آنچه ميدانستم شما را مطلع مى كردم ، مى گفتيد سلمان ديوانه است، يا بر قاتل سلمان درود مى فرستاديد.(9) سلمان ، داراى علم بلايا و منايا (آگاهى از حوادث آينده ...) بود و همچنين از متوسمين(قيافه شناس ) و محدثين بود (محدث كسى است كه از غيب به او خبر ميرسد). جايگاه علمىسلمان چنان بود كه امام صادق (ع ) درباره اش فرموده است : در اسلام ، مردى كه فقيه تر از همه مردم باشد، همچون سلمان ، آفريده نشده است.(10) حضرت على (ع ) و ديگر پيشوايان معصوم ، از سلمان بعنوان دانا به علوم گذشتگان وآيندگان ياد كرده اند. هنگامى كه اميرالمومنين (ع )احوال ياران رسولخدا را بيان مى كند، وقتى به نام سلمان مى رسد، مى فرمايد: به به ، سلمان از ما خانواده است ، شما همانند سلمان را كجا مى يابيد؟ او همچونلقمان حكيم است و علم اول و آخر را مى داند، سلمان دريائى بيكران است ... (11) سلمان ، گنجينه علوم محمدى بود. در يك شرفيابى كه سلمان خدمت پيامبر رسيد، ضمنتكريم و احترامى كه پيامبر از او كرد و كنار خود نشاند، فرمود: سلمان ! تو شب را به صبح آوردى در حاليكه علوم و اسرار ما را در صندوقچه سينهخود محفوظ داشتى ، به آنچه ما امر و نهى كرديم دانائى ، تو آموزگار مسلمانانى ، مردم بايد آداب و دستورات دين را از تو بياموزند. سلمان ! بهخدا سوگند، تو گذرگاه دانش اهلبيت من هستى ، هر كه علمتاءويل و تنزيل و رموز و اسرار ما را بخواهد، بايد از تو پيروى كند. دانش سلمان ، به معارف فكرى منحصر نمى شد.آگاهيهاى فنى او هم در حد بالائىبود.در جنگ خندق ، طرح كندن خندق را سلمان خدمت پيامبر پيشنهاد كرد و عملى شد.همچنين درجنگ طائف ، براى در هم كوبيدن قلعه هاى مشركين ، طرح ساختن منجنيق ، از ابتكاراتى استكه به سلمان نسبت داده شده است ، كه بعداً به اين دو نمونه اشاره خواهيم كرد. ولايت منظور از ولايت ، آن شناخت و معرفت و محبتى است كه انسان را نسبت به امام بر حق ، مطيع مى سازد. ولايت ، پذيرش و اعتقاد به رهبرى اميرالمؤ منين و امامانشيعه است و يك فلسفه سياسى ، اعتقادى و اجتماعى سرنوشت ساز براى مسلمين است . سلمان ، درباره حضرت على (ع ) عقيده و معرفت خاصى داشت و مقام او را مى دانست و او رابه عنوان امام و خليفه پيامبر و وارث علوم انبياء مى شناخت و پس از وفات پيامبر هم ، درخط صحيح و صراط مستقيم ولايت ، ثابت و استوار باقى ماند و يكى از دوازده نفرى بودكه در مسجد و در حضور همه ، با يادآورى سفارشها و توصيه هاى پيامبر، از حق على (ع)، كه حق امت بود، دفاع كرد. سلمان دومين نفرى بود كه در حضور خليفه وقت ، بپا خاست وچنين گفت : كرديد و نكرديد و ندانيد چه كرديد (12)... اى ابوبكر هنگامى كه براى توجريانى پيش آيد كه حكم آنرا ندانى ، به چه چيز تكيه خواهى كرد؟ هنگامى كه از توسؤ ال شود چيزى كه نمى دانى به چه كس پناه خواهى برد؟ چه عذرى دارى كه خود رابر داناتر از خود و نزديكترين افراد به پيامبر و دانا بهتاءويل كتاب خدا و سنت پيامبر مقدم مى دارى ؟ كسى كه پيامبر او را در زمان حياتش مقدمداشته و هنگام وفاتش ، شما را درباره او توصيه كرده است . شما كسانى هستيد كهفرمان پيامبر را فراموش كرده و وصيت او را از ياد برديد و وعده او را مخالفت كرديدو... (13) سخنان سلمان طولانى است و بطور عمده در دفاع از حقى است كه پس از پيامبر ناديدهگرفته شد و بناى اختلاف و شكاف بين مسلمين از همان روز و بخاطر همان حوادث نهادهگشت . آنچه در حوادث و پيشامدها براى يك مسلمان مهم است ، گم نكردن راه و مفتون نشدن بهجاذبه هائى كه برفتنه ها و تزويرها استوار است . پاى بندى به ولايت دقيقاهمين حركت در خط رهبرى صحيح ائمه و اطاعت از فرمان خدا ورسول در مورد امام است و سلمان ، چهره درخشان معتقدين به اين ولايت بود. سلمان ، در خطبه اى كه پيرامون ولايت دارد، گفته است : آگاه باشيد!... اگر از نخست ، ولايت امر را به على عليه السلام واگذاشته بوديد ازآسمان و زمين و از بالاى سر و زير پا مى خورديد،...پس منتظر بلا باشيد، من رابطهولاء خود را با شما قطع مى كنم آگاه باشيد اگر وظيفه من ، دفع ستم و قيام به وظيفه ويارى دين باشد، شمشير خود را بر دوش نهاده ، قدم به قدم شمشير مى زنم و مى شكافمو پيش مى روم . اى مردم !... هرگاه فتنه ها را ديديد كه همچون پاره هاى ظلمت در شب تار بسراغ شما مىآيد و قصد نابودى تان را دارد و حتى تكسواران و سخنوران و پيشگامان را هم از آنايمنى نيست ، پس ملازم آل محمد باشيد كه آنان قافله سالاران بهشتند. و بر شماباد ملازمت على (ع ). بخدا سوگند ما در زمان پيامبر، بر او بعنوان ولايت سلامداديم . آگاه باشيد... كه من امر خود را آشكارا بيان كردم ، و بخداوند ايمان آورده و تسليمپيامبر هستم و به تبعيت از مولاى خودم كه مولاى هر مسلمان است ، افتخار مى كنم .(14) روزى اميرالمؤ منين عليه السلام سوار بر اسب ، از نزديك سلمان كه با جمعى نشستهبود، گذشت . سلمان به همراهان خود گفت : چرا برنمى خيزيد تا دامان او را گرفته واز وى مسئله بپرسيم ؟ سوگند به خداوند، جز او كسى ديگرى شما را به راه انبياء هدايتنمى كند. او عالم ربانى روى زمين و تنها تكيه گاه مردم است . با از دست دادن وى ، علم رااز دست مى دهيد. آنوقت است كه منكرات در بين مردم شايع مى گردد. ابن عباس ، سلمان را در خواب ديد و از او پرسيد: در بهشت ، پس از ايمان به خدا ورسول ، چه چيز برتر است ؟ سلمان پاسخ داد: پس از ايمان به خدا و پيامبر، هيچ چيزبا ارزش تر و برتر از دوستى و ولايت على ابن ابيطالب (ع ) و پيروى از او نيست .(15) گر چه پيشواى شايسته و خط صحيح رهبرى ، در نظر سلمان ، همان على ابن ابيطالب وامامت او بود و هميشه در بيان فضائل آنحضرت ، زبان سلمان گويا بود، ولى در عينحال ، براى حفظ وحدت مسلمين ، با خليفه بيعت كرد و مانع از بروز اختلافى به نفعدشمنان اسلام گرديد. زهد دل نبستن به حيات دنيوى و آزاد بودن از تعلقات و وابستگيها به دنيا، اسير نشدن دربرابر جاذبه هاى فريبنده زندگى ، گذرا و بى ارزش دانستن دنيا در برابرآخرت و سعادت جاودانه و معنويت و... مجموعا ارزشى است كه مى توان نام زهد رابر آن گذاشت . سلمان در زهد و پارسائى هم به مقام بلندى رسيده بود كه الگو و نمونه شناخته مىشد و به زهدش مثل مى زدند و در ستايش از كسى كه به اوج تقوا و پارسائى رسيدهباشد بعنوان سلمان عصر، ياد مى كنند.
همچو سلمان در مسلمانى بكوش
|
اى مسلمان ، تا كه سلمانت كنند
| زهد و وارستگى سلمان ، از ايمان عميق و زياد او سر چشمه مى گرفت . چرا كه هر كسايمانى قوى داشته باشد از مدار جاذبه هاى دنيوى آزادتر است و چه كس مؤ من تر ازسلمان ؟ امام صادق (ع ) فرموده است : ايمان ، ده درجه دارد، مقداد در درجه هشتم و ابوذر در درجه نهم و سلمان در درجه دهمايمان است (16) سلمان ، خانه نداشت و هرگز دل به خانه سازى نمى داد، شخصى از او خواست تابرايش خانه اى بسازد ولى سلمان راضى نمى شد. با اصرار آن شخص براى ساختنخانه اى كوچك كه هنگام ايستادن ، سر به سقف بخورد و هنگام خوابيدن ، پا به ديواربرسد، اجازه داد. (17) دو نفر از دوستان سلمان به خانه او رفتند. او براى پذيرائى ، مقدارى نان و نمك برسفره گذاشت و گفت : اگر نبود دستور پيامبر كه از تكلف و خود را به زحمت افكندنبراى مهمان نهى كرده است ، براى شما غذاى بهترى تهيه مى كردم . يكى از آن دو نفر گفت : اگر با اين نمك قدرى سبزى هم بود، بهتر مى شد. سلمان ،آفتابه خود را گرو گذاشت و مقدارى سبزى خريد. پس از صرف غذا، آن ميهمان در مقام شكر خدا، گفت : خدا را حمد مى كنم كه ما را به آنچهداده ، قانع گردانيده است . سلمان گفت : اگر قانع بودى آفتابه من به گرو نمى رفت!...(18) سلمان پارسا، حتى حقوق اندك سالانه خود را هم از بيتالمال (حدود 4 تا 6 هزار درهم در سال ) به فقرا و نيازمندان مى داد و بسيار اندك ، براىخود بر مى داشت . در مورد يك درهمى كه برمى داشت ، مى گفت : يك درهم مى دهم وبرگ خرما مى خرم . با آن زنبيل درست كرده ، به سه درهم مى فروشم . از اين دو درهمسود، يك درهم براى همسر و خانواده ام خرج مى كنم و درهم ديگر را در راه خدا صدقه مىدهم ... (19) عبادت عبادت سلمان هم ، همچون زهد و تقوايش در حد اعلا بود. آنچه به عبادت سلمان ارزشبيشترى مى داد، علم و آگاهى او بود. چرا كه عبادت آگاهانه و پرستش از روى بصيرت وفهم عميق دين ، به مراتب ارزشمندتر از عبادت سطحى و ظاهرى است و ارزش عبادت هر كسبه اندازه شعور و فهمش است . به روايت امام صادق (ع ) روزى پيامبر اسلام به ياران خود فرمود: كداميك از شما تمامروزها را روزه مى دارد؟ سلمان گفت : من ، يا رسول الله . پيامبر پرسيد: كداميك از شما تمام شبها را به عبادت مى گذراند؟ سلمان گفت : من ، يا رسول الله . پيامبر پرسيد: آيا كسى از شما هست كه روزى يك ختم قرآن كند؟ سلمان گفت : من ، يا رسول الله . يكى از حاضرين كه از جواب هاى سلمان ناراحت شده بود و آنرا بر خود ستائى وفخرفروشى سلمان عجمى حمل مى كرد، براى رد سخنان سلمان ، گفت : اكثر روزها ديده امكه سلمان روزه نيست و بيشتر شب را هم مى خوابد و بيشتر روز را هم به سكوت مىگذراند. پس چگونه هميشه روزه است و هر شب به نيانش خدا بيدار ميماند و روزى يك ختم قرآن مىكند؟! پيامبر فرمود ساكت باش ، تو را با مثل لقمان چه كار؟ اگر مى خواهى چگونگى اش رااز خودش بپرس تا خبر دهد. سلمان در توضيح ادعاى خود، اظهار كرد: در ماه ، سه روز روزه مى گيرم و خداوند فرمودهاست : هر كس عمل نيكى انجام دهد پاداش ده برابر دارد بنابراين ، چنان است كهسى روز روزه گرفته ام . از طرف ديگر، روز آخر شعبان را روزه گرفته و آنرا بهروزه رمضان متصل مى كنم ، و هر كه چنين كند، پاداش روزه هميشه را دارد، از رسولخدا همشنيدم كه فرمود: هر كس با طهارت بخوابد، در ثواب ، چنان است كه تمام شب را عبادتكرده باشد. و اما ختم قرآن ، از رسولخدا درباره على ابن ابيطالب شنيدم كه به اوفرمود: مثل تو، همچون سوره قل هوالله است ، هر كه يكبار آنرا بخواند پاداش يك سوم را دارد و هر كه دو بار بخواند مثل آن است كه دو ثلث قرآن را خوانده و هر كهسه بار بخواند، گويا كه يك ختم قرآن كرده است . يا على ! هر كس هم تو را با زباندوست بدارد يك سوم ايمانش كامل شده ، هر كه بادل و زبان دوستت بدارد، دو ثلث ، و هر كه بادل و زبانش دوست بدارد و با دست هم يارى تو كند تمام ايمان را بدست آورده است... (20) كرامات كارهاى شگفت و اعمال خارق العاده و آگاهيهاى خاصى كه در بعضى از بندگان خالصخدا يافت مى شود و نشانه پيوند معنوى يك انسان با خداست ، كرامت ناميده مى شود. سلمان، بخاطر ايمان فراوان و تقوا و قرب و عبادتش ، از كرامت هم برخوردار بود. كراماتىكه در مورد سلمان نقل شده است ، يا به صورت پيشگوئى از حوادث آينده و مقدرات افراداست ، يا دعاهائى كه به استجابت مى رسيده يا بروز كارهائى اعجازگونه ، كه همهنشانه تعالى روح سلمان است و اعطاى اين كرامت ها در سايه قابليت و استعداد خاصىاست كه داشته و به بركت همنشينى و استفاده هائى است كه از پيامبر و على (ع ) برده است . به چند نمونه از اينگونه فوق العادگى ها توجهكنيد: هنگامى كه سلمان به مدائن مى رفت ، جمعى هم همراهش بودند. يكى از همراهان مى گويد:به سرزمين (كربلا كه رسيديم ، سلمان پرسيد: نام اين سرزمين چيست ؟ گفتيم :كربلا. گفت : آرى ! محل كشته شدن برادران من . اينجا جاى خيمه ها و باراندازهاى آنان واينجا محل خوابيدن شتران آنهاست ، در اينجا خون هابيشان را مى ريزند، بهترين پيشينياندر اينجا كشته شده اند و بهترين آيندگان نيز در اينجا كشته مى شوند. چون به نزديكى كوفه رسيدند، پرسيد: اينجا را چه مى نامند؟ گفته شد: حروراء. فرمود: آرى ! اينجاست كه بدترين امت هاى گذشته خروج كرده اند وبدترين افراد اين امت هم از اينجا خروج مى كنند (اشاره به خوارج نهروان كه بر ضدعلى (ع ) شورش كردند) چون به كوفه رسيد پرسيد: اينجا كوفه است ؟ گفتند: آرى .فرمود: اينجا نشانه اسلام است . (21) كوفه و نجف دو مركز اسلامى بوده است . نمونه ديگر: زهير بن قين (كه در راه كربلا به كاروان امام حسين (ع ) ملحق شد) مى گويد: ما، همزمانبا بيرون آمدن امام حسين (ع ) از مكه به طرف كوفه مى آمديم و نمى خواستيم كه باكاروان امام ، در يك منزلگاه توقف كنيم . هر وقت امام حركت مى كرد ما مى ايستاديم و هر جاكه او منزل مى كرد، ما به راه ادامه مى داديم . در يكى از منزلگاهها بين حجاز و عراقمشغول صرف غذا بوديم كه ناگهان فرستاده امام حسين ، وارد شد و سلام كرد و رو بهزهير گفت : امام تو را طلبيده است . زهير، اندكى تاءمل كرد. زنش به وى گفت : سبحان الله ، اى زهير، درمقابل دعوت فرزند پيامبر، درنگ مى كنى ؟ زهير برخاست و رفت و پس از مدتى شاد و خندان برگشت و گفت : در صف ياران حسين (ع )قرار گرفتم !... - در توضيح اين موضع گيرى جديد، گفت : به جنگ با روميان كه رفته بوديم ، غنائم بسيارى بدستمان رسيد. سلمان كه با من بودپرسيد: آيا از اين غنيمت ها خشنودى ؟ گفتم چطور؟ گفت : پس چقدر خوشحال خواهى شد آنگاه كه سيد جوانانآل محمد - امام حسين - (ع ) را درك كنى و در ركابش جهاد كنى ؟ نبرد در ركاب او، سعادتدنيا و آخرت است ! آنگاه ، زهير از اطرافيان و خانواده اش جدا شد و بسوى امام حسين (ع ) براى جنگ در ركابششتافت . (22) سلمان ، با بصيرت و آگاهى خود، آينده را مى ديد كه اين پيشگوئى را كرد كه سعادتجهاد در راه خدا و دفاع از اسلام ، آنهم در ركاب سالار شهيدان ، حسين بن على (ع ) نصيبزهير خواهد شد و زهير، در صف شهداى والامقام كربلا قرار خواهد گرفت . نمونه اى هم از دعاى مستجاب سلمان : روزى سلمان بر جماعتى از يهود مى گذشت كه او را گرفتند و با شلاق بجانش افتادندو بسيار او را زدند. در مقابل اصرار آنان كه مى گفتند: از خدايت بخواه تا تو را از دستما نجات دهد، فقط از خداوند اين را مى خواست كه : خدايا، بر بلا صابرم گردان. گفتند: پس دعا كن كه خدا بر ما عذاب نازل كند. سلمان دعا نكرد و گفت : شايد در ميان شماكسى باشد كه بعدا مسلمان شود. گفتند پس دعا كن عذاب بر كسانىنازل شود كه قابل هدايت نيستند. سلمان از خداوند عذابشان را طلبيد. تازيانه هايشان افعى شد و آنان را بلعيد. همزمانبا اين ماجرا، پيامبر با جمعى در مجلسى نشسته بود، فرمود: اى مسلمانان ! خداوند در همينساعت ، برادرتان سلمان را بر بيست نفر از يهوديان پيروز كرد، برخيزيد تا بهديدارش برويم ... پس از ديدار سلمان و ماجراى هلاكت دشمنان ، پيامبر فرمود: خدا را سپاس ، كه در ميان امت منكسى را قرار داده است كه در صبر و در دعا همچون حضرت نوح است . آنگاه خطاب بهسلمان فرمود: تو از برادران دينى خاص ما هستى ، تو محبوب فرشتگان مقربى ،فضيلت تو در ملكوت آسمانها و نزد عرشيان و كروبيان ، روشن تر از خورشيد، در روزروشن و صاف است . تو از صاحب فضيلت هائى هستى كه در قرآن ، با تعبير الذينيؤ منون بالغيب ستايش شده اند. (23) سلمان منا اهل البيت خداوند، سلمان را دوست دارد و با خشمناك شدنش ، خشمگين مى شود. (24). سلمان ، سلمان اسلام است ، سلمان دين است ، سلمان محمدى است . اختصاص به قوم خاص وقبيله خاصى ندارد. هنگام كندن خندق در جنگ احزاب ، انصار مى گفتند سلمان از ماست ، چون جزو مهاجرين از مكهنبوده است ، و مهاجرين مى گفتند: از ماست ، چوناهل مدينه نبوده است . پيامبر با شنيدن اين گفتگو، آنان را صدا زد و فرمود: سلمان ، از ما اهلبيت است . (25) سلمان بيش از اينكه به نژاد عرب يا عجم وابسته باشد به اسلام منتسب است . از اين روبه سلمان محمدى معروف گشته است . سلمان از كسانى است كه پيامبر با او قرارداد بهشت بسته است . (26) پيوند مكتبى سلمان با اسلام و پيامبر در حد قوى و استوار است كه او را نسبت به اهلبيت ،از بسيارى كسان ديگر، نزديك تر و خودى تر ساخته است و همين ، مايه آنهمه ارجگذارى و تكريم سلمان ، از سوى رسولخدا است . در عهدنامه اى كه پيامبر اسلام ، به درخواست سلمان ، براى سلمان و خاندانش نوشته ،راز اين احترام و تجليل مشهود است . در اين نامه ،رسول خدا ضمن بيان نكاتى پيرامون شريعت توحيدى اسلام و گوشه اى از جهانبينىالهى ، مرقوم فرموده است : اين نامه اى است كه براى خاندان سلمان نوشته شده ، جان ومال آنان در هر نقطه اى كه باشند در پناه خدا ورسول ، محفوظ است . كسى بر آنها ستم نكند و سخت نگيرد. از آنان جانبدارى و حمايت كنيد. تراشيدن موى جلوىسر و جزيه و خمس و ماليات يك دهم و هر گونه ماليات را از آنان برداشتيم . اگر ازشما چيزى خواستند بدهيد، اگر يارى خواستند يارى و پناهشان دهيد، اگر بدى كردند، ازآنان درگذريد، اگر در حق آنان بدى شد از آنان دفاع كنيد و از بيتالمال مسلمين ساليانه 200 جامه به آنان بدهيد. سلمان به اين جهت شايسته اين اكرام از جانب ماست كه بر بيشتر مؤ منين برترى دارد واشتياق بهشت به قدوم سلمان ، بيش از شوق سلمان به بهشت است . او مورد اطمينان من وخيرخواه مسلمين است . سلمان از خاندان ماست . كسى با اين فرمان نبايد مخالفت كند. تاوقتى كه مسلمانند از نيكى و مراقبتشان كوتاهى نكنيد. لعنت خدا بر كسى كه با اينعهدنامه مخالفت كند. احترام سلمان احترام من است و آزار او آزار من . و من در قيامت دشمن كسىهستم كه سلمان را آزرده باشد و جهنم جايگاه اوست . والسلام . (27) از على (ع ) درباره سلمان پرسيدند. حضرت پاسخ داد: سلمان كسى است كه از سرشتوطينت و روح ما آفريده شده و خداوند او را به آغاز و انجام و آشكار و نهان علوم ،مخصوص ساخته است . آنگاه حضرت اين واقعه را نقل مى كند كه : من و سلمان در حضور پيامبر بوديم مردىباديه نشين وارد شد و سلمان را كنار زد و در جاى او نشست . پيامبر كه از اين برخورد،بشدت رنجيد، به آن مرد گفت : اى مرد! آيا كسى را كنار مى زنى كه خداوند در آسمان و پيامبر خدا در زمين دوستش مىدارد؟ كسى كه جبرئيل از سوى خداوند ماءمورم مى كرده كه سلامش دهم . سلمان از من است ،هر كس به او جفا و آزار كند مرا آزرده است . هر كه او را دور كند مرا دور كرده ، هر كه او رانزديك سازد، مرا نزديك ساخته است . اى اعرابى ! درباره سلمان خطانكن ، هماناپروردگار ماءمورم ساخته كه به او علم بلايا و منايا (پيشگوئى از آينده و مقدرات مردم) و تعبير خواب و نسب شناسى بياموزم . آن مرد گفت : يارسول الله ، فكر نمى كردم كه سلمان بدين پايه باشد كه فرمودى . مگر نه اينكهيك مجوسى بود و مسلمان شد؟ حضرت فرمود: من از سوى خدا سخن مى گويم و تو با من گفتگو مى كنى ؟ سلمانمجوسى نبود، گرچه ظاهرش داراى يك شرك بود ولى ايمان باطنى داشت . آنگاه ، حضرت با تلاوت آياتى كه مضمونش تسليم و پذيرش در برابر رسولخدااست ، فرمود: اى اعرابى ! آنچه را گفتم ، بگير و درياب و از سپاسگزاران باش و انكارمكن كه از معذبين گردى . سخن پيامبر را بپذير، تا از ايمنان باشى . (28) در اهميت مقام سلمان نزد پيامبر، همين بس كه شبها، پيامبر براى سلمان درس خصوصىداشت . (29) پيامبر فرمود: پروردگارم مرا خبر داده كه چهار نفر از اصحابم را دوستدارد و مرا هم به محبت آنان فرمان داده است . گفتند: يارسول الله آنها چه كسانى هستند؟ هر كدام از ما دوست داريم كه از آنان باشيم : فرمود: على (ع ) از آنهاست . و...سكوت كرد. دوباره و سه باره ، پس از سكوت ، فرمود: آگاه باشيد كه : على ازآنان است . و بقيه ؛ ابوذر و سلمان و مقداد هستند. (30) قلب آگاه سلمان و استعداد انديشه و افزونى ايمانش سبب شده بود كهفضائل بسيارى را بخود اختصاص دهد و مورد توجه رسولخدا و اميرالمومنين باشد. نامهحكمت آميزى كه على (ع ) خطاب به سلمان نوشته است ، گوياى آمادگى خاص سلمانبراى درك معارف دين است . در اين نامه ، حضرت ، پس از ستايش خدا و درود بر پيامبر،فرموده است : دنيا همچون مارى است نرم ، كه سم آن كشنده است . از فريبائيهاى دنيا اجتناب كن ، كهدوستى اش با تو بسيار اندك است . غم دنيا را رها كن ، كه آنرا وداع خواهى كرد و اوضاعآن دگرگون خواهد شد. هر وقت كه به دنيا بيشتر علاقه پيدا كردى ، از آن بيشتر وحشت كن ، زيرا شيفته دنيا،به همان اندازه كه به شادى اطمينان پيدا مى كند به گرفتاريهاى بيشتر كشانده مىشود و هر چه به دنيا بيشتر انس مى گيرد، به ترس ، نزديك تر مى شود. والسلام. (31) در جاى ديگر فرموده است : (خطاب به ابوذر) اى ابوذر! اگر سلمان آنچه را ميداند با تو بگويد به كشنده او رحمت خواهىفرستاد! اى ابوذر! سلمان ، باب الله در روى زمين است . مؤ من كسى است كه او را بشناسد و هر كه او را انكار كند و نشناسد كافر است . سلمان ازما خاندان است . (32) همچنين در زبان على (ع )، سلمان به لقمان حكيم تشبيه شده است كه سلمان از مااهل بيت است و شما همچون سلمان را كه مثل لقمان حكيم است ، كجا مى يابيد؟ (33) سلمان ، گرچه در مدائن به سر مى برد ولى دردل مسلمانان مدينه جاى داشت و مورد توجه و عنايت خاص اميرالمؤ منين (ع ) بود. تا آنجا كههنگام وفات سلمان ، حضرت امير (ع ) به اعجاز، خود را براى تدفين سلمان ، به مدائنرساند. جابر بن عبدالله انصارى نقل مى كند: امير المؤ منين نماز صبح را با ما خواند، آنگاه رو به ما كرد و فرمود: اى مردم ! پاداششما از جانب خدا، در سوگ درگذشت برادرتان سلمان ، افزون باد!... آنگاه عمامه و لباس هاى پيامبر را پوشيد و تازيانه و شمشير او را برگرفت و برشتر پيامبر سوار شد و در معيت و همراهى قنبر بطرف مدائن حركت كرد و پس از چند لحظهاى در مدائن ، جلو خانه سلمان پياده شدند (34) همچنانكه گفتيم ، سلمان جزو خانواده رسالت و از پروردگان خانه وحى محسوب مى شد ودر تمام لحظات ، از حضور پيامبر و على و حتى حضرت زهرا(س ) بهره هاى معنوى مىبرد. از جمله فيض هائى كه سلمان از حضرت زهرا(س ) آموخته بود، دعاى نور بود.دعاى نور را كه حضرت فاطمه از پدرش رسولخدا فرا گرفته بود و هر صبح و شاممى خواند. به سلمان هم آموخت . سلمان مى گويد: بخدا قسم من اين دعا را به بيش از هزار نفر ازاهل مكه و مدينه كه مبتلا به تب بودند، ياد دادم و همه آنها شفا يافتند. مناسب است كه دعاى نور را با ترجمه اش در اينجا بياوريم : دعاى نور بسم الله الرحمن الرحيم . بسم الله النور، بسم الله نور النور، بسم الله نورعلى نور، بسم الله الذى هو مدبر الامور، بسم الله الذى خلق النور من النور، الحمدللهالذى خلق النور من النور و انزل النور الى الطور فى كتاب مسطور فى رق منشور بقدرمقدور على نبى محبور. الحمدلله الذى هو بالعز مذكور و بالفخر مشهور و على السراء والضراء مشكور. وصلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين (مفاتيح الجنان ص 208). ترجمه : بنام خداوند بخشنده مهربان . بنام خداوند نور. بنام خداوند نور نور، نور بالاى نور، خداوندى كه تدبير كننده كارهاست . بنام خدائى كه نور را از نور آفريد. ستايش خدائى را كه نور را از نور آفريد و نوررا به كوه طور در كتابى نوشته شده و صحيفه اى گشوده و به اندازه اى معين ، برپيامبر دانشمند خويش فرو فرستاد. حمد، خدائى را كه به عزت ياد مى شود و به فخر مشهور است و در خوشى و گرفتارى، سپاسگزارى مى شود. درود خدا بر سرورمان محمد و خاندان پاكش باد. نقش سلمان در جنگ ها فوق العادگى هاى سلمان ، حتى در ميدان هاى جنگ هم به شكلهاى گوناگون بروز مىكرد و الهام بخش و چاره ساز بود. اصل حضور سلمان در ميدان جنگ ، تقويت روحى براىرزمندگان اسلام و الهام دهنده شور و حركت براى آنان بود. علاوه بر اينكه سلمان ، باسخنان حكمت آميز و دعوت حكيمانه خود، گاهى دشمنان را هم به راه حق مى آورد. طرح هاىنظامى و شيوه هاى خاص و ابتكارات او در صحنه نبرد هم جاى خود دارد كه بعدا خواهيمگفت . يكى از مواردى كه سخنان سلمان ، سبب تسليم دشمن بدون درگيرى شد، در فتح مدائنبود. در سايه همين شيوه رفتار، دو شهر از شهرهاى هفتگانه مدائن و چند مورد ديگر بدونجنگ ، با دعوت سلمان ، تسليم شد. همچنين با دعوت و تبليغات سلمان ، حدود چهار هزارنفر از سپاهيان ايران كه تحت فرماندهى رستم فرخ زاد بودند، از سپاه او جداشده و به مسلمانان پيوستند. اين عده ، جزء جند شهنشاه و به اصطلاح امروزىنيروى ويژه بودند. (35) دعوت سلمان براى اسلام آوردن دشمنان در فتح مدائن بدين صورت بود: همانا اصل و نصب من از شما ايرانيان مى باشد و من خير خواه شما هستم در سه چيز، وصلاح شما هم در آنهاست : 1- اگر اسلام بياوريد، برادر ما هستيد و در اموال ما شريك بوده و بر شماست همانتكليفى كه بر ماست . 2- تسليم شويد و به مسلمين جزيه بدهيد (جزيه مالى است كه غير مسلمانان تحت حكومتاسلامى مى پردازند). 3- در غير اين دو صورت ، با شما مى جنگيم . همانا خدا، خائنين را دوست ندارد. سلمان در عين حال كه دشمنان را به اسلام دعوت مى كرد از سربازان اسلام و جبههداخل نيز غافل نبود. چنانچه بعد از فتح مدائن ، در ايوان مدائن براى آنان تفسير سورهيوسف مى گفت تا به آنان درس امانت دارى و صداقت و پاكدامنى بدهد. چراكه از طرفىوضع ثروت ممالك فتح شده ، رغبت انگيز و اشتهاخيز بوده و از طرفى ، خود عرب ها باآن سابقه فقر و تهيدستى در عربستان ، ممكن بود آنها را به خيانت بكشاند. (36) نقش معنوى ديگر سلمان ، بالا بردن سطح معنويات و روحيه خداجوئى سربازان در ميدانو تعليم دعا و برنامه هاى عبادى براى سپاه قرآن بود. تشويق و ترغيب سلمان به اهميت نماز و تكاليف الهى و راز و نياز در جبهه ، كه الهامگرفته از آموزشهاى پيامبر اسلام بود، نقش زيادى در ايجاد زمينه براى امدادهاى غيبىخداوند بود. چرا كه نصرت هاى الهى هميشه به فراخور استعداد و لياقت هاىفداكارانى است كه براى دفاع از اسلام آماده شده اند. شجاعت سلمان در جنگ سلمان ، اضافه بر معنويات سطح بالا و دانش و عبادت و عرفان ، در صحنه كارزار همشجاعانه وارد عمل مى شد و روحيه مى داد. در يكى از جنگ ها كه لشكريان اسلام مى بايست از رود دجله عبور كنند، ابتدا يك گروهشصت نفرى با اسب به آب زدند و با نصرت الهى ، شناكنان اسبهاشان از رود، گذشت .سلمان كه در كنار فرمانده لشكر بود به او گفت : مردم ، تازه مسلمان شده اند و بهگناه ، آلوده نيستند. از اين رو آب و دريا برايشان رام شده است . چنانچه خشكى . سوگندبه خدائى كه جان سلمان در دست اوست ، همه از اين رود دسته دسته خواهند گذشت . خود سلمان ، پيشاپيش گروههائى بود كه با اسب از رودخانه گذشتند. و با سخنان خودبه سربازان اسلام ، دلگرمى و اميد و اطمينان قلب مى بخشيد. ابتكارات نظامى سلمان فكر خلاق سلمان در امور نظامى ، از شيوه هاى ابتكارى او در جنگ طائف و جنگ خندق ، بهخوبى روشن مى گردد. در جنگ طائف ، قلعه هاى دشمنان كه در محاصره نيروهاى اسلام قرار گرفته و محاصره ،بدون رسيدن به نتيجه ، طول كشيده بود، سرانجام با پيشنهاد سلمان ، منجنيقى ساختهشد كه استفاده از آن به پيروزى مسلمين كمك كرد (37) با منجنيق ، كه در بيرون قلعهپرتاب كنند، و مثل توپ و خمپاره امروزى بوده و بهشكل منحنى حركت مى كرده است . در جنگ خندق (احزاب ) نيز كه مسلمانان در مقابل خطر هجوم مشركين سازمان يافته به درونمدينه قرار گرفته بودند نظر سلمان كارساز شد و در نظرخواهى پيامبر از مسلمانان درشيوه دفاعى مورد استفاده از شهر، در نهايت به راءى سلمانعمل شد. مورخين مى نويسند: مرد بلند قامتى با موهاى پرپشت و انبوه ، كه بسيار مورد علاقه پيامبر بود، از جابرخاست و از بالاى تپه بلندى نگاه دقيق و كنجكاوانه اى به شهر مدينه انداخت و مشاهدهكرد كه مدينه در ميان حصارى از كوههاى بلند واقع شده و صخره هاى اطراف ، شهر رااحاطه كرده است ، فقط در ميان آنها گذرگاه وسيع و هموارى وجود دارد كه سپاه دشمن ،به آسانى مى تواند از آنجا به حريم مدينه حمله كند. سلمان در ايران ، بسيارى ازابزار و نقشه هاى جنگى را ديده بود و از آنها اطلاع داشت . بنابراين ، پيشنهاد تازه اىكه به خدمت پيامبر عرضه داشت در جنگ هاى عرب ، سابقه نداشت و مردم عرب ، تاآنروز، با چنين تاكتيكى آشنا نبودند. پيشنهاد سلمان ، حفر خندق در آن منطقه باز وبلامانع بود تا اطراف مدينه را حفظ كند. اگر آن طرح و پيشنهاد، اجرا نمى شد. معلومنبود كه وضعيت و سرنوشت مسلمين چه مى شد. (38) هنگام حفر خندق ، سلمان بر كارها نظارت داشت و در قسمتى از خندق كه كم عرض تر حفرشده بود گفت تا عرض آنجا را بيشتر كنند كه اسب هاى قريش نتوانند از آنجا عبور كنند.(39) سلمان و حكومت مدائن مدائن ، يكى از شهرهاى سرسبز و خرم و افسانه اى و پايتخت ساسانيان در ايران بودكه بدست مسلمانان فتح شد. خليفه دوم ، با مشورت حضرت على (ع ) سلمان را - پس از حذيفه بن يمان - حاكممدائن قرار داد. شايد دليل اين انتخاب ، همزبانى سلمان با مردم مدائن بود كه مردمپارسى زبان آن شهر، با يك حاكم ايرانى الاصل و همزبان ، بهتر مى توانستند كاركنند. نام سلمان ، براى ايرانيان ، تا اندازه اى آشنا بود. وقتى خبر يافتند كه سلمان ، بهحكمرانى مدائن منصوب شده و قرار است به آن ديار بيايد، براىاستقبال از والى جديد، در بيرون شهر تجمع كردند. مردم ، بر اساس ذهنيت خود نسبت به حكمرانان و زمامداران ، مى پنداشتند كه على القاعدهوالى جديد، با همراهيانى بسيار و جلال وشكوه و كبكبه و دم و دستگاهى خواهد آمد و برمركبى آراسته خواهد نشست و با تشريفاتى خاص ، به مقر حكومت خود وارد خواهد شد. چشم ها به افق ، در انتظار رسيدن سلمان ، بعنوان حاكم جديد شهر، دوخته شده بود.ديدند: سوارى از دور مى آيد. وقتى نزديك شد ديدند پيرمردى است با محاسن سفيد،سوار بر الاغى شده و سفره اى نان و كوزه اى آب به همراه ، بطرف آنان مى آيد. از او سراغ سلمان را گرفتند. - سلمان ، من هستم . براى اهالى مدائن ، تعجب آور و باور نكردنى بود، كه چگونه اين پيرمرد از كار افتاده ،شهرى با عظمت همچون مدائن را با آن سابقه حكومت هاى قدرتمند و دستگاههاى عريض وطويل ، اداره خواهد كرد؟! لابد فاسدان هم فكر مى كردند در سايه حكومت ناتوانى چون او، مى توانند بهچپاول و سوء استفاده هاى خود بپردازند. سلمان ، نه بر اسب ويژه سوار شد و نه به كاخ سلطنتى رفت ، بلكه يكسره به طرفخانه كوچكى در كنار مسجد رفت و آنجا را اقامتگاه خويش ساخت و به اداره امور پرداخت . سلمان در ايام حكومت خود، بيت المال را صرف مردم مى كرد و حتى حقوق شخصى خويش رانيز به نفع جامعه و نيازمندان خرج مى كرد. زندگى ساده و روش مردمى سلمان ، بر محبوبيت او مى افزود و اينگونه رفتار، طبيعتاانتقادى غير مستقيم از شيوه كسانى بود كه در حكومت ، به سود شخصى مى انديشيدند ودر سايه امكانات بدست آمده از بيت المال ، به وضع خود سر و سامان بخشيده ، وزندگى جدا از مردم براى خود فراهم مى كردند. خليفه دوم از برخى اعمال سلمان - كه همان روش سادگى و مردمى بود - ناراحت شد. وبه او نامه نوشت علاوه به سلمان ماءموريت داد كه نسبت به وضع زندگى حذيفه بنيمان ، يكى از اصحاب پيامبر تحقيق و بررسى كند.
سلمان ، در پاسخ خواسته هاى خليفه و اعتراض هايش ، نامه اى به اين مضمون نوشت ،كه گوياى بسيارى از حقايق است : بنام خدا. از سلمان ، آزاد شده پيامبر، به عمر بن خطاب . نامه سرزنش كننده و ملامت بار تو، به من رسيد. نوشته بودى كه مرا امير مردم مدائن كرده اى و دستور داده اى كه در تحقيق از كارها ورفتار حذيفه باشم و كارهاى نيك و بدش را گزارش دهم . در حاليكه خداوند دركتاب خود، آنجا كه از تجسس و غيبت نهى مى كند و به اجتناب از بسيارى از گمانهادستور مى دهد (40) مرا از اين كار نهى كرده است . بنابراين در كار حذيفه ، با اطاعتاز دستور تو خدا را نافرمانى نمى كنم ! و اما اينكه از حصير بافى و نان جو خوردن من ، ايراد گرفته بودى ، اين چيزى نيست كهيك مؤ من ، بخاطر آن ملامت شود. سوگند به خدا، نان جو خوردن و حصير بافتن و از مردمبى نياز بودن و چشم به سفره ديگران ندوختن ، نزد خداوند محبوب تر و به تقوانزديكتر است (41) من پيامبر را ديدم كه وقتى نان جوين مى يافت ، مى خورد و ناراحت همنبود. اما اينكه از عطاى من نوشته بودى ، من براى روز نياز و تهيدستى ام (آخرت ) آنرا از پيشمى فرستم . به خدا سوگند، آنچه را كه دندانم بتواند نرم كند تا از گلو فرو رود، از نظر منيكسان است كه نان گندم و مغز گوسفند باشد يا آرد جو. اما اينكه گفته اى : با رفتارم حكومت را ضعيف و خوار كرده و خود را زبون ساخته ام تاآنجا كه اهل مدائن از فرمانروائى من بى خبرند و مرا همچون پلى براى عبور، يا باربرىبراى كشيدن بارهاشان قرار داده اند و اين موجب سستى و خوارى حكومت الهى است ، پسبدان كه : خوارى در مسير طاعت خدا، محبوب تر از عزت در نافرمانى خدا است . ميدانى كهپيامبر هم با مردم نزديك بود و با آنان انس و الفت داشت و در عينحال كه پيامبر و زمامدار بود مردم با او بسيار نزديك بودند. مگر نه اينكه پيامبر غذاىساده مى خورد و لباس خشن مى پوشيد و همه طبقات مردم نزد او از مساوات دينى برخوردار بودند؟ اى عمر! مگر پيامبر نفرموده است كه : هر كس سرپرست هفت نفر از مسلمانان شود وعدالت نكند با خشم خدا روبرو خواهد شد. كاش من ، با اين خوارى و ضعفى كه توگفته اى ، از حكومت مدائن بسلامت بگذرم . من كه از حكومت بر يك شهر ترسانمحال آنكس كه پس از پيامبر بر تمام امت حكومت مى كند چگونه خواهد بود؟! خداوند فرمودهاست : خانه آخرت از آن كسانى است كه در روى زمين ، قصد سركشى و فساد ندارند وعاقبت براى متقيان است . (42) بدان كه حكومت من براى اقامه حدود خدا در ميان مردماست و اين به راهنمائى يك دانا و راهنماست (منظور: على عليه السلام ) و من بر اساسشيوه و روش او عمل مى كنم ... (43) هدف از نقل اين نامه مفصل ، نشان دادن روحيات خاص و شيوه مردمى سلمان در ايام حاكميتاست كه هرگز قدرت و رياست ، او را از مسير تواضع و حق گرائى دور نكرد و قدرت ،غرور نياورد و سلمان ، در ايامى كه امير بود، فراموش نكرد كه عبد است . منتهى ، عبد خدا. سلمان ، در حكومت هم ، چون خدا را در نظر داشت ، هرگز از موقعيت اميرى ، براى دنياىخويش ، ذخيره اى نيندوخت . نقل شده است كه : يك بار كه بر اثر طغيان رود دجله ،سيل ، خانه هاى اطراف دجله را فرا گرفته و بسيارى را ويران كرده بود، همين كه آببه نزديكى خانه سلمان رسيد، سلمان پوستين و شمشير و قلم خود را برداشت و روىتپه اى جاى گرفت . با اين عمل ، اين درس بزرگ اخلاقى و سازنده را به مردم داد كه درقيامت هم ، كه روز حساب و مؤ اخذه و گرفتارى است ، سبكباران ، رستگارند!... سلمان ، با الهام از شيوه پيامبر، مسجد را خانه تعليم و تربيت و تزكيه و هدايت ، وپايگاه فعاليت هاى اجتماعى ساخته بود و خود در مسجد، براى مردم ، سوره يوسف راتفسير مى كرد، تا در سايه آن ، مردم با درسهاى عفت و صداقت و حكومت آشنا شوند. يك بار مردم از او خواستند كه برايشان درس قرائت قرآن بگذارد. فرمود: من فارس هستم، برويد يك عرب را پيدا كنيد. مردم رفتند شخص عرب زبانى را يافتند كه به آنانقرائت مى آموخت . سلمان هم به عنوان ناظر، خطاهاى او را اصلاح مى كرد. (44) رفتار سلمان ، چنان متواضعانه ، و زندگيش چنان ساده بود كه غريبه ها، هرگز نمىشناختند كه او حاكم شهر است . روشى همچون پيامبر، سيره اى همسان على (ع ). اين ماجرا، يكى از نمونه هاى اين گونه رفتار است : سلمان ، در راه مى رفت ، مردى را ديد كه از شام مى آيد و بار خرما و انجير به دوش دارد.مرد شامى ، كه از بدوش كشيدن بار سنگين ، خسته شده بود، با ديدن سلمان ، كه ظاهرىساده و فقيرانه داشت ، بخيال اينكه او باربرى نيازمند است ، او را صدا كرد تا دررساندن بار به مقصد، كمك كند و اجرتى بگيرد. سلمان بار را به دوش گرفت و همراه مرد شامى به راه افتاد. مردم در برخورد با سلمانسلام مى كردند و از او به عنوان امير ياد مى كردند و عده اى به سرعت به طرف سلمانآمدند تا بار را از او بگيرند. مرد غريب شامى ، كه تازه فهميده بود اين عابر و رهگذر،امير مدائن سلمان فارسى است ، با وحشت و خجالت ، با هراس و عذرخواهى فراوان براىگرفتن بار از امير، پيش آمد. ولى سلمان ، قبول نكرد و گفت : بايد بار را تا مقصدبرسانم !... (45)
نظر كردن به درويشان ، بزرگى كم نگرداند
|
سليمان با همه حشمت ، نظرها داشت با موران
| روزى هم ، سلمان خادم خويش را در پى كارى فرستاد و در غياب او، كارهايش را خود انجامداد. وقتى علتش را از او پرسيدند، گفت : دوست ندارم دو كار بر يك نفرتحميل شود. (46) همين برخوردها و اينگونه اخلاقيات سلمان بود كه او را محبوب دلها ساخته بود و سلمانبر قلوب ، حكومت مى كرد، نه بر جمجمه ها! از همين رو، در هنگام بيمارى سلمان هم ، كه به وفاتش انجاميد، مردم بشدت ناراحت وافسرده بودند و دسته دسته به عيادتش مى رفتند و از صميم قلب ، براى بهبوديش دعامى كردند. ولى ... سلمان ، دل به دلدار ديگرى داده بود و عشق برترى در قلبش بود. از اين رودنيا و حكومت ، برايش جاذبه نداشت و نتوانست از مسير خدا، ذره اى و لحظه اى جدايش كند. وقتى از سلمان پرسيدند: چه چيز باعث نفرت تو از رياست گرديد؟ پاسخ داد: شيرينى دوران شيرخوارگى و تلخى جدا گشتن از آن . يعنى وقتى رياست هم ، در نهايت ، فانى است و ناپايدار، پس نمى توان به امر گذرا وناپايدار دل بست . آنكه به رياست دل مى بندد، همانند طفلى كه از شير جدايش مى كنند،براى از دست دادن رياست هم احساس تلخى مى كند. بايد دل به چيزى بست كه پايدار باشد...
|