بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شناخت منافقین, على حسینى یکتا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     M-500001 -
     M-500002 -
     M-500003 -
     M-500004 -
     M-500005 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

6 - راحت طلبى  
در وصف اولياى خدا گفته اند: الا خوف عليهم و لا هم يحزنون (59) يعنى راحتحقيقى در مقام رضاست و خوشايند ولى الله همان است كه معبود بخواهد. اما منافق بهخيال خام خويش براى فرار از مسؤ وليت و راحت طلبى ، از دايره اطاعت خدا و رسولشخارج مى شود و حال آنكه از دايره حكومت الله توان فرار نيست - و لا يمكن الفرار منحكومتك - و از اينروست كه قرآن پس از بيان عهد شكنى و بازگشت منافقين از جهاد بهبهانه ايمن نبودن خانه هايشان مى فرمايد:
قل من ذاالذى يعصمكم من الله ان اراد بكم سوءا او اراد بكم رحمة و لا يجدون لهم مندون الله وليا و لا نصيرا (60) بگو كيست كه شما را از خدا، اگر بدى شمارا بخواهد نگاه دارد؟ و يا جلوى رحمت او را اگر رحمت شما را بخواهد، بگيرد؟ نه ، غير ازخدا ولى و ياورى براى خود نخواهد يافت .
سختى كشيدن در راه خدا، هديه اى است از جانب حضرت حق براى مومنين . اما همين محنت و رنج، جدا كننده اهل نفاق است از اهل ايمان و آنكه راهى به حقيقت نبسته است ، اين سختى را همچونعذابى از جانب خدا مى انگارد: و من الناس منيقول امنا فاذا اوذى فى الله جعل فتنة الناس كعذاب الله و لئن جاء نصر من ربكليقولن انا كنا معكم اوليس الله باعلم بما فى صدور العالمين . و ليعلمن الله الذينامنوا و ليعلمن المنافقين (61) و بعضى از مردمند كه مى گويند به خدا ايمانآورديم ، ولى همين كه به خاطر اذيت و آزارى مى بينند، شكنجه مردم را همسنگ عذاب خدا مىكنند و چون از طرف پروردگارت نصرتى برسد، مى گويند، ما هم با شما بوديم ،آيا خدا داناتر نيست به آنچه در سينه عالميان پنهان است ؟ و بايد خدا كسانى را كهايمان آوردند معين كند و كسانى را كه نفاق ورزيدند، مشخص سازد (62)
7 - تقدس مآبى  
خاك جهل و حماقت ، بسترى است كه در آن جز شجره زقوم نمى رويد. جلوه فروشى با دينو تقدس مآبى از ديگر ويژگيهاى منافقين است كه اگر با نادانى و غفلت مردم جمع شودمى تواند با قرآن بر سر نيزه ، جمع كثيرى را عليه حق بشوراند.رسول گرامى اسلام - صلى الله عليه وآله - مى فرمايد: بدترين چيزهايى كه برامتم مى ترسم ، سه چيز است : لغزش عالم ،استدلال منافق به قرآن و توجه به دنيايى كه گردنتان را خرد مى كند (63)شريعت اسلام ، ظاهرى دارد و باطنى و اين دوقابل انفكاك از يكديگر نيستند و شريعت بدون باطن حكيمانه اش ، مردارى را مى ماند كهبوى تعفنش ، اهل حق را مشمئز مى كند. شرح حال جد بن قيس نيز از اين قرار است .لشگر اسلام ، آماده رفتن به جنگ تبوك بود. در همين حين جد بن قيس بارسول خدا - صلى الله عليه وآله - برخورد كرد. حضرت از او پرسيد: اى پسر قيسآيا با ما به جنگ روميان نمى آيى ؟ جد بن قيس در اوج ترس از جهاد، جامهتقدس بر تن كرد و گفت : آيا مى شود به من اجازه بدهى كه نيايم و مرا به فتنهنياندازى ؟ و الله خويشان من مى دانند كه هيچ مردى به اندازه من در برابر زنان ذوق زدهنمى شود و من مى ترسم كه اگر چشمم به زنان بنى الاصغر بيفتد، نتوانم خودم رانگه دارم . و رسول خدا - صلى الله عليه وآله - با انزجار از اين پاسخ فرمود:آرى ، به تو اجازه مى دهم همين جا بمانى .
قرآن در بيان حال منافق مى فرمايد: و منهم منيقول ائذن لى و لا تفتنى الا فى الفتنة سقطوا و ان جهنم لمحيطة بالكافرين (64) و از جمله آنان كسى است كه مى گويد، به من اجازه بده و مرا به گناهنيانداز. بدانيد كه آنان به گناه افتاده اند و جهنم كافرين را احاطه كرده است .(65)
8 - دلبستگى به ثروت و اولاد  
در معارف دينى ، از ثروت با عنوان يارى كننده تقوا (66) و از اولاد به عنوان باقياتالصالحات ياد شده است . (67) اما در وجود انسان آنچنان لطايف و ظرايفى قرار دادهشده است كه آنچه موجب سعادت انسان مى شود، همان چيز مى تواند اسباب شقاوت او رافراهم كند و ثروت و اولاد نيز از اين قاعده مستثنا نيست .
محبت ، زنجيرى است كه هر كه بر دل افكند، لاجرم طوق اطاعت محبوب را به گردن انداختهاست و اگر سلسله اين زنجير در دست اولياى خدا باشد، اين اطاعت ، عين آزادى است وچنانچه سلسله جنبان آن عروس پر فريب دنيا باشد، عين رقيت و بندگى . حب ثروت نيزرهزن طريق حق است و محبت به همسر و فرزند نيز اگر از جرعه آن كاس الكرام كه برزمين افشانده اند، نباشد، فريب شيطان است . از اينرو قرآن كريم ، پس از بر شمردناوصاف منافقين ، مومنين را از دو صفت نفاق آور يعنى دلبستگى به ثروت و اولاد بر حذرمى دارد و مى فرمايد:
يا ايها الذين امنوا لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله و منيفعل ذلك فاولئك هم الخاسرون (68) اى كسانى كه ايمان آورده ايد،اموال و اولادتان شما را از ياد خدا مشغول ندارند كه هر كس چنين كند زيان كرده است .
و اين خسران از آنروست كه مالو فرزند زينت حيات دنيا هستند: المال و البنون زينة الحيوة الدنيا (69) واشتغال به اين زينت ، دل را از ذكر خدا غافل مى كند و بازتاب اين غفلت و فراموشى ، ازياد بردن عبد از جانب معبود است : نسوا الله فنسيهم (70) و اين خسران ازآنروست كه مال و فرزند زينت حيات دنيا هستند:المال و البنون زينة الحيوة الدنيا (71) واشتغال به اين زينت ، دل را از ذكر خدا غافل مى كند و بازتاب اين غفلت و فراموشى ، ازياد بردن عبد از جانب معبود است : نسوا الله فنسيهم (72) و اين نسيان است كهسبب خسران مى شود، همچنان كه قرآن در مذمت منافقين مى فرمايد: اولئك الذين اشترواالضلالة بالهدى فما ربحت تجارتهم (73) اينان كسانى هستند كه گمراهىرا با سرمايه هدايت خريدند، پس تجارتشان سود نكرد.
9- آراستگى ظاهر  
منافقين با زيبا سازى ظاهر خويش سعى در پنهان كردن باطن ناپاك خويش ‍ دارند. قرآنكريم با عنايت به اين موضوع مى فرمايد : و اذا رايتهم تعجبك اجسامهم و ان يقولواتسمع لقولهم .... (74) و چون آنان را ببينى ، كالبد جسمانى آنها تو را بهشگفت آورد و اگر سخن بگويند، به سخنانشان گوش مى دهى .
كار ابليس زينت دادن است و اين صفت را بر اعوان و انصار خود الهام مى كند. از اينرومنافقين نيز همواره سعى دارند ظاهر خود را بيارايند و فصيح و بليغ سخن بگويند ، بهطورى كه هر كس با آنان برخورد كند، از ظاهرشان خوشش مى آيد و از سخنان شمرده آنهالذت مى برد و از سكوت و آرامش و نگاههاى آرام آنان تعجب مى كند و تصور مى كند كهافراد صالحى هستند و دوست دارد به سخنانشان گوش فرا دهد. (75) درباره منافقانعصر رسالت ، همچون عبدالله بن ابى نيزنقل مى كنند كه افرادى بلند قامت و خوش چهره بودند. (76) اگر چه اين معيار، ملاكىكلى نيست ، اما مقصود تحذير از فريب خوردن از ظاهر اشخاص است .
10 - طعنه و تحقير  
حضرت باقر عليه السلام مى فرمايند: بئس العبد همزة لمزةيقبل بوجه و يدبر باخر چه بنده اى است ، آن كه عيب جو و هرزه زبان باشد. از يكسو به مردم رو مى آورد و خوشرفتارى مى كند و از سوى ديگر، روبرو مىگرداند.
طعنه و تحقير مومنين از سوى منافقين ريشه در عناداهل نفاق دارد. منافقين در كوچكترين فرصتى كه بيابند، به طعنه و تحقير مومنين مىپردازد و با تازيانه هاى كلام خويش بر اولياى حقنازل مى تازند.
نقل مى كنند كه در راه جنگ تبوك شتر پيامبر - صلى الله عليه وآله - گم شد و اصحاببه جستجوى آن پرداختند. يكى از منافقين گفت : اين مرد چگونه ادعا مى كند من علم غيبدارم و حال آنكه نمى داند شترش ‍ كجاست ؟ آن كسى كه به وحى برايش خبر مى آورد، چرابه او نمى گويد كه شترش كجاست ؟ در همان موقعجبرئيل نزد رسول خدا - صلى الله عليه وآله - آمد و گفتار آن منافق و نيزمحل شتر را به حضرت اطلاع داد. آن بزرگوار نيز اين خبر را به اصحابشان اطلاعدادند و فرمودند: خداى تعالى سخن آن منافق و نيزمحل شتر را به من اطلاع داد، شتر در فلان دره است و افسارش بر درختى گير كرده است. در پى اين سخن اصحاب رفتند و شتر را در همان مكان يافتند و آن منافق رسوا شد.(77)
خداوند متعال در قرآن كريم و در آيات ابتدايى سوره مباركه بقره به اين ويژگىمنافقين اشاره مى كند و مى فرمايد: و اذاقيل لهم امنوا كما امن الناس قالوا انومن كما امن السفاء الا انهم هم السفاء و لكن لا يعلمون (78) و چون به آنها گفته شود كه ايمان بياوريد، همانگونه كه مردم ايمانآورده اند، مى گويند آيا ايمان بياوريم ، همچنان كه بى خردان ايمان آوردند. بدانيد كهآنها خود بيخردند، ولى در نمى يابند.
11 - سستى در عبادت و ريا  
ان المنافقون يخادعون الله و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصلوة قاموا كسالى ، يراؤون الناس ، و لا يذكرون الله الا قليلا (79) منافقين با خدا خدعه مى كنند و خدابه آنان خدعه مى كند و چون براى نماز بر مى خيزند،كسل هستند و ريا مى كنند و خدا را ياد نمى كنند، مگر اندكى .
نماز معراج مومن است و او را اعلى عليين مى رساند. اما همين نماز منافق را بهاسفل السافلين دركات دوزخ مى كشاند. در تفسير نماز نفاق آميز نيز در روايتى ازرسول اكرم - صلى الله عليه وآله - آمده است كه :
مازاد خشوع الجسد على ما فى القلب فهو عندنا نفاق (80) در نزد مازيادتر بودن خشوع جسم نسبت به خشوع قلب ، نشانه نفاق است . نكته لازم بهتذكر آنست كه اگر چه در اين آيه تنها از نماز نام برده شده ، اما در قرآن در اغلب موارداز نماز به عنوان نشانه و سمبل ساير عبادات ياد شده است و توصيف منافقين به كسالتدر نماز و ريا كردن در آن ، حكايت از سستى آنها در مجموعه عبادات دارد.
اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايد: هيچ عملى باتقوا كوچك نيست و چگونه ممكن استچيزى كه مورد قبول درگاه الهى است ، كوچك بوده باشد. در روايتى ديگر آمده استكه حضرت مى فرمايد: كسى كه خداى عزوجل را در خلوت و نهانى ياد كند، خدا را بهذكر كثير ياد كرده است . (81) اين دو روايت در كنار آيه شريفه كه مى فرمايد:يراؤ ون الناس و لا يذكرون الله الا قليلا معناى لطيفى ازقليل را مى رساند كه جاى تامل دارد. جالب آنجاست كه منافق در رياكارى خود تا آنجاپيش مى رود كه جسم او نيز تحت تصرف روح نفاق آميز او مى شود، همچنانكه در حديثشريفى از رسول گرامى اسلام - صلى الله عليه وآله - داريم كه : المنافق يملكعينه ، يبكى كما يشاء (82) منافق بر چشمان خود مسلط است ، هر گونه كهبخواهد گريه مى كند.
12 - ذلت و خوارى  
كفر ورزيدن برابر است با پشت كردن به عزيز مقتدرى كه عزت و ذلت تمامى انسانهاتنها به دست اوست . بر پيشانى منافق نيز بواسطه جدا شدن او از منبع عزت و قدرتمهر ذلت و خوارى خورده است . قرآن در ضمن بيان داستانى به اين صفتاهل نفاق اشاره مى فرمايد:
و يقولون لئن رجعنا الى المدينه ليخرجن الاعز منهاالاذل و لله العزة و لرسوله و للمومنين و لكن المنافقين لا يعلمون (83) و آنهامى گويند، اگر به مدينه مراجعه كنيم ، بايد اربابان عزت ، مسلمانانذليل را از شهر بيرون كنند و حال آنكه عزت مخصوص خدا ورسول و اهل ايمان است ، ولى منافقان از اين حقيقت آگاه نيستند.
اين آيه در شان جريانى نازل شد كه به داستان سقايت معروف است . در غزوه بنىالمصطلق ، رسول خدا در كنار آبى لشگرگاه كرده بود، در همين مدت ، آبرسانانصار از يك طرف و آبرسان مهاجرين از سوى ديگر، كنار چاه آمدند تا آب بكشند.سنان جهنى آبرسان انصار و جهجاه بن عمر آبرسان مهاجرين ، به خاطراينكه دلوشان به هم پيچيد، به جان هم افتادند. جهنى فرياد زد، اى گروهانصار، و جهجاه فرياد برآورد كه اى گروه مهاجر كمك كنيد. مردى از مهاجرينبه نام جعال كه مرد بسيار تهى دستى بود به كمك جهجاه شتافت و آندو را از هم جدا كرد. جريان به گوش عبدالله بن ابى رسيد. بهجعال گفت : اى بى حياى هتاك ، چرا چنين كردى ؟ او گفت : چرا بايد نمى كردم ؟ سر وصدا بالا گرفت تا كار به خشونت كشيد . عبدالله گفت : به آن كسى كه بايد بهاحترام او سوگند خورد، چنان گرفتارت بكنم كه ديگر هوس چنين هتاكى را نكنى . و درحال خشم به خويشاوندانى كه نزديكش بودند، گفت : مهاجرين از ديارى ديگر به شهرما آمده اند، حالا مى خواهند ما را از شهرمان بيرون كنند. به خدا سوگندمثل ما و ايشان همانند مثلى است كه آن شخص گفت : سمن كلبك ياكلك سگت را چاقكن تا خودت را بخورد - آگاه ، باشيد اگر به مدينه برگرديم ، تكليفمان را يكسرهخواهيم كرد و آن كسى كه عزيزتر است ، ذليل تر را بيرون خواهد راند.
در ميان حاضران ، جوانى بود به نام زيد بن ارقم . او وقتى اين سخنان را شنيد،گفت : به خدا سوگند، ذليل تويى كه حتى قومت هم از تودل خوشى ندارند. سپس خدمت رسول خدا آمد و جريان را براى آن جنابنقل كرد حضرت هم شخصى را فرستاد تا عبدالله را حاضر كند.رسول خدا رو به عبدالله كرد و فرمود: اى عبدالله ، اين خبرها چيست كه از ناحيه توبه من مى رسد؟ عبدالله گفت : به خدايى كه كتاب را بر تونازل كرده است ، هيچ يك از اين حرفها حقيقت ندارد و زيد به شما دروغ گفته است .حاضرين از انصار هم گفتند: يا رسول الله او ريش سفيد و بزرگ ماست ، شما سخنانيك جوان را درباره او نپذير، ممكن است اين جوان سخنان عبدالله را اشتباه ملتفت شده باشد. رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز، عبدالله را معذور داشت و زيد از هر طرف ازناحيه انصار مورد ملامت قرار گرفت .
هنگامى كه پيامبر وارد مدينه شد، سوره منافقون در تصديق زيد و تكذيب عبدالله بنابى نازل شد. عبدالله در آن موقع در نزديكيهاى مدينه بود و هنوزداخل شهر نشده بود همين كه خواست وارد شود، پسرش سر راهش ‍ را گرفت و گفت :به خدا سوگند، جز با اذن رسول خدا نمى گذارمداخل شهر شوى ، تا بفهمى عزيزتر چه كسى است وذليل تر چه كسى و تا رسول خدا اجازه نداد عبدالله نتوانستداخل شهر شود. كه اين جريان دوبار ذلت را براى عبدالله بن ابى به بار آورد.اول سوگندى كه براى رسول خدا در رد گفته هاى زيد خورد و ديگرى وقتى كهفرزندش ورود او به مدينه را مشروط به اذنرسول الله صلى الله عليه و آله دانست . (84)
13 - حيرت و سرگردانى  
مذبذبين بين ذلك لا الى هولاء و لا الى هولاء و منيضلل الله فلن تجد له سبيلا (85) منافقين ميان دو گروه مومن و كافرسرگردانند. نه با آن گروهند و نه با اين گروه و هر كس كه خدا گمراهش كند، براىاو راهى نمى يابى . هدايت الهى ، نورى است كه جز به قلوب كسانى كه خدابخواهد، نمى تابد و هر كس كه از اين هدايت بى بهره باشد، دچار سرگردانى وحيرتى مى شود كه لحظه به لحظه بر ضلالتش مى افزايد و منافق از اين جمله است واگر خداوند متعال در وصف او فرموده مذبذبين بين ذلك و نفرمود متذبذبينبين ذلك به اين علت است كه اين حالت سرگشتگى را منافق خود اختيار نكرده است ،تا اختيارش ‍ تذبذب باشد، بلكه اين قهر الهى است كه او را بدون هيچ هدفى به اينسو و آن سو مى راند (86) و در اين صفت منافق همچون گوسفند لوچ است ، همچنانكهرسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:مثل منافق ، مثل گوسفند لوچى است كه در بين دو گوسفند قرار گرفته باشد. يكبار چشمش ‍ اين را مى بيند و به دنبالش مى رود و بار ديگر چشمش آن ديگرى را مى بيندو به دنبالش راه مى افتد و هيچ وقت نمى فهمد كهدنبال كداميك مى رود. (87)
حال اين نذبذب و حيرتى را كه قرآن در بيانحال منافقين ذكر مى كند را قياس كنيد با حال شعيب بن ربعى . او نخست ، موذنزنى بود به نام سجاع كه ادعاى پيامبرى كرده بود. سپس به ظاهر مسلمان شد.وقتى مسلمانان بر ضد عثمان خروج كردند، با آنان قيام كرد و در به هلاكت رساندنعثمان نقش ايفا كرد. هنگامى كه بيعت با اميرالمومنين عليه السلام پيش آمد و مردم به سوىآن حضرت رو آوردند، او نيز خود را در خيل اصحاب آن بزرگوار در آورد. سپس در جنگصفين و در پى شكل گيرى خوارج ، او نيز در كنار آنان عليه على عليه السلام سر بهشورش برداشت ، ولى پيش از جنگ نهروان ، با احساس خطر مرگ از اين گروه جدا شد وجزء توابين به سمت حضرت آمد. در روز عاشوراء هر چند خود به امام حسين عليه السلامنامه نوشته و ايشان را به كوفه دعوت كرده بود، ولىمقابل آن حضرت ايستاد. همين كه حادثه كربلا نفرت عمومى را در اذهان مردم پديد آورد،توبه نموده ، در كنار خونخواهان آن حضرت با مختار ثقفى بر ضد بنى اميهخروج كرد و به رياست شهربانى كوفه منصوب شد. ولى با قيام مصعب بنزبير و قدرتمند شدن وى ، بر مختار خروج كرد و جزء قاتلين او محسوبگرديد و سرانجام در سال هشتاد هجرى عمر او به پايان رسيد و بيش از اين فرصتنيافت تا به نفاق و دورويى خويش ادامه دهد. (88)
14 - خدعه  
فريب و نيرنگ از ديگر ويژگيهاى منافق است .حال آنكه خداوند اثر خدعه اهل نفاق را به خود ايشان باز مى گرداند: ان المنافقينيخادعون الله و هو يخاعهم همانا منافقين به خدا نيرنگ كردند، در حالى كه خدافريب دهنده آنهاست .
منافق ، كفر درونى خود را در پس ايمان پنهان داشته و قصد فريب مردم را دارد وحال آنكه حضرت حق با همين گشودن راه براى نيرنگهاى منافق ، او را عقاب كرده و خدعهمنافقين ، در حقيقت همان خدعه خداست به ايشان . (89)
از امام رضا عليه السلام در باب اين آيه شريفه پرسيدند كه معناى آن چيست ؟ حضرتفرمودند: خداوند برتر از آن است كه خدعه كند، ليكن سزايى به خدعه كاران مى دهدكه جزاى خدعه آنان باشد. (90) در روايت ديگرى آمده است كه شخصى ازرسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيد: نجات از عذاب فرداى قيامت چيست ؟پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: نجات در اين است كه با خدا نيرنگ نكنيد كه اونيز با شما نيرنگ مى كند چون هر كس با خداىمتعال خدعه كند، او نيز با وى خدعه مى كند و ايمان را ازدل او مى برد. پس در حقيقت او به خود خدعه مى كند. شخص ديگرى پرسيد: بندهچگونه به خداوند، خدعه مى كند؟ حضرت فرمود: اينگونه كه به دستور خداعمل كند، ولى منظورش غير خدا باشد كه چنين عملى ، شرك به خداى تعالى است .(91)
فصل سوم : جامعه شناسى نفاق 
1 - تغيير سنن اخلاقى  
اميرالمومنين على عليه السلام مى فرمايد: عادة المنافقين تهزيع (92) الاخلاق روش منافقين ، متزلزل ساختن بنيانهاى اخلاقى است . منافقين سعى در تغييرارزشهاى اخلاقى و پيش از آن ايجاد حس بى تفاوتى در جامعه نسبت به مبانى اعتقادىدارند و خواستار مصالحه بر روى اصول فكرى و دينى هستند. خداوندمتعال در سوره مباركه احزاب ، پيامبر را از اطاعت كفار و منافقين نهى مى كند و مى فرمايد: يا ايها النبى اتق الله و لا تطع الكافرين و المنافقين ، ان الله كان عليما حكيما (93) اى پيغمبر از خدا بترس و از كافرين اطاعت نكن كه خدا دانا و فرزانهاست . در اين آيه ، خدا بين كفار و منافقين جمع كرده و پيامبر را از اطاعت هر دو نهىفرموده و از اين جمع ، اين معنا استفاده مى شود كه كفار ازرسول خدا چيزى مى خواسته اند كه مورد رضاى خداى سبحان نبوده و منافقين كه درصفوف مسلمانان بودند، كفار را تاييد مى كرده اند، و از آن جناب به اصرار مى خواستهاند كه پيشنهاد كفار را بپذيرد. (94)
جريان از اين قرار بود كه تعدادى از بزرگان قريش از جمله ابوسفيان بن حرب، عكرمة بن ابى جهل و ابى الاعور سلمى ، پس از جنگ احد ازرسول خدا صلى الله عليه و آله امان گرفتند و در مدينه بر عبدالله بن ابى وارد شدند. سپس به وسيله ميزبان خود از رسول خدا صلى الله عليه و آله رخصتخواستند تا با آن جناب گفتگو كنند. بعد از كسب اجازه به همراه عبدالله بن ابى، عبدالله بن سعيد و طعمة بن ابيرق ، به خدمت آن جناب رفتند وگفتند: اى محمد ، تو دست از خدايان ما بردار و لات و عزى را ناسزا مگوو چون ما معتقد باش كه اين خدايان ، كسانى را كه آنها را مى پرستند، شفاعت مى كنند، مانيز دست از پروردگار تو برمى داريم .
اين سخن بررسول خدا صلى الله عليه و آله سخت گران آمد، اما چون به آنها امان داده بودند، دستوردادند تا از مدينه بيرونشان كنند. (95)
هر جامعه اى بر پايه يك سرى ارزشها و پايه هاى فكرى قوام پيدا مى كند كه اينارزشهاى مورد قبول ، آن جامعه را به سوى آرمانهاى ترسيم شده پيش ‍ مى برد و طبيعتااگر به اين ارزشهاى فرهنگى ضربه وارد شود، به تبع آن آرمانهاى فكرى هم مخدوشمى شود و مسير حركتى جامعه تغيير خواهد يافت . جريان نفاق ، سعى در استحاله مبانىفكرى اسلامى در فرهنگى معارض با آن دارد كه نتيجه اين استحاله ، رويكرد به آداب ورسوم فرهنگى ديگر و اضمحلال فرهنگ خودى است و اين خطرى است كه از درون ،حكومتهاى دينى را تهديد مى كند. زيرا بعد ازتشكيل حكومتها، آن چه موجوديت آنها را تهديد مى كند، خطر درونى است و نه خطر بيرونى، همچنانكه در تفسير آيه اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشونهم و اخشون (96) گفته اند كه پس از شكست دشمن بيرونى ، خطر از جانب درون جامعه وتحول انفسى مردم است . (97)
2 - قطع اميدها  
اميد رشته اى است كه وضع موجود را به مدينه آرمانى وجود پيوند مى دهد كه اگر اينرشته را قطع كنند، بشر در لجه عادات و تعلقات فرو مى رود. منافق نيز كه فطرتكمال جويش را زنگارهاى شك و شرك پوشانده ، از حقيقت نااميد است ، و به علت هميننااميدى و مقاصد موهومى كه دارد، سعى در قطع اميدها و جنب و جوش هاى حقيقت طلبانهانسانها دارد، آنچنان كه اميرالمومنين عليه السلام در وصف منفاقين مى فرمايد: مقنطوالرجاء (98) - رشته هاى اميد را مى برند -.
اين شيوه منافقين يعنى منقطع كردن اميدها، حركت رو به رشد نهضت هاى دينى را از ريشهمى زند. زيرا ايجاد و پيشبرد هر نهضت به دوعامل وابسته است : 1 - نارضايتى از وضع موجود 2 - آرمان يك وضع مطلوب . جريان نفاق، وضع موجود را نفى مى كند، اما در مقام اثبات ، متاعى را به ارمغان نمى آورد و اگر مىآورد، دستاوردش نامنطبق بر فطرت حقيقت طلب بشر است و اگر انسان از اين وضع اظهارنارضايتى كند، منافق او را رها كرده ، شيطان گونه فرياد انى برى منك سرمى دهد:
كمثل شيطان اذ قال للانسان اكفر فلما كفرقال انى برى منك ، انى اخاف الله رب العالمين . (99)مثل منافق ، مثل شيطان است ، هنگامى كه به انسان گفت كافر شو. و چون كافر شد،گفت من از تو بيزارم ، من از خدا مى ترسم كه او رب العالمين است .
3 - پيمان شكنى  
حضرت زين العابدين عليه السلام در توصيف منافقين مى فرمايند: ان حدثك كذبك وان ائتمنه خانك و ان غبت اغتابك و ان وعدك اخلفك (100) اگر خبرى براى تو آورد،دروغ مى گويد و اگر به او امانت دهى خيانت مى نمايد، در غياب تو از تو بدگويى مىكند و وعده هاى خود عملى نمى كند. سر چشمه تمامى تعهدات انسان آن عهد الست است كه انسان با خداى خود بسته و تا آن پيمان شكسته نشود، بشر عهود الهى را نمىشكند. دل نيز مامنى است ، پيمان شكسته نشود، بشر عهود الهى را نمى شكند.دل نيز مامنى است ، پيمانه آن پيمان ازلى . امادل منافق ، مطبوع و مهر خورده است و پيمان شكنى او نيز از آنروست كه آن عهد فطرىخويش را، با خداى خود شكسته است .
ثعلبة بن حاطب به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد: يارسول الله ، از خدا بخواه از مال دنيا به من روزى كند. حضرت فرمود: اى ثعلبه ،مال اندكى كه از عهد شكرش برآيى بهتر است ازمال فراوانى كه نتوانى شكرش را بجا آورى . مگر مسلمانها نبايد بهرسول خدا صلى الله عليه و آله تاسى بجويند و مگر خدا نفرموده : لقد كان لكمفى رسول الله اسوة حسنة (101)؛ پس چرا چنين تقاضايى مى كنى ؟ با اينكه منبه آن خدايى كه جانم به دست قدرت اوست ، اگر بخواهم اين كوهها برايم طلا و نقرهمى شود، ولى نمى خواهم .
با اين حال ثعلبه چند روز ديگر آمد و همان تقاضاى خود را مجددا تكرار كرد و بهرسول خدا قول داد كه : به آن خدايى كه تو را به حق مبعوث كرده ، اگر خدا چنينكند، من حق همه صاحبان حق را مى پردازم . حضرت نيز عرض كرد: بارالها،ثعلبه را از مال دنيا روزى بفرما. ثعلبه ،گوسفندى خريد و زاد ولد آن بسيارشد، به حدى كه مدينه براى چرانيدن آنها تنگ آمد و او مجبور شد گوسفندان خود رابيرون برده ، در بيابانى از بيابانهاى مدينه جاى دهد و بچراند. همچنان تعدادگوسفندهاى ثعلبه زيادتر مى شد و او از مدينه دورتر و به همين جهت از نماز جمعه وجماعت پيامبر باز ماند. رسول خدا صلى الله عليه و آله ، كارشناسى فرستاد تاگوسفندانش را شمرده ، زكاتش را بگيرد. ثعلبه با آنكهقول داده بود كه حق همه صاحبان حق را بپردازد،قبول نكرد و گفت :اين زكات ، در حقيقت همان باج دادن است . پس از اين جريان اينآيات در شان ثعلبه نازل شد: و منهم من عاهد الله لئن اتينا من فضله لنصدقن ولنكونن من الصالحين . فلما اتهم من فصله بخلوا به و تولوا و هم معرضون فاعقبهمنفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعده بما كانوا يكذبون .(102) بعضى از آنان ، با خدا عهد بستند كه اگر خدا از كرم خود به ما عطا كند،بطور قطع ما زكات مى دهيم و از صالحان خواهيم بود. پس چون خدا از كرم خود عطايشانكرد، بدان بخل ورزيده ، اعراض كنان روى برگردانيدند. پس خدا به سزاى آن خلفوعده اى كه كردند و اينكه دروغ گفتند، تا روزى كه ديدارش كنند، نفاق را در دلهايشانانداخت . (103) مساله جالبى كه هست ، منافقين تنها درمقابل مومنين خلف وعده نمى كنند، بلكه طبق آيات قرآن پيمانهايى كه با كافرين بستهاند را نيز مى شكنند: الم تر الى الذين نافقوا يقولون لاخوانهم الذين كفروا مناهل كتاب لئن اخرجتم لنخرجن معكم و لانطيع فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصركم و اللهيشهد انهم لكاذبون . لئن اخرجوا لا يخرجون معهم و لئن قوتلوا لا ينصرونهم و لئننصروهم ليولن الادبار ثم لا ينصرون (104)
آيا منافقان را نديدى ، كه به برادران خود، يعنى آنهايى كه ازاهل كتاب كافر شدند، مى گويند، اگر مسلمانان شما را از ديارتان بيرون كنند، ما نيزمطمئنا با شما بيرون خواهيم آمد و درباره شما احدى را ابدا اطاعت نخواهيم كرد و اگر شماوارد جنگ شويد، يقينا ياريتان خواهيم نمود و خدا شهادت مى دهد كه ايشان دروغگويند. ومسلما اگر آنها (يهوديان بنى النضير ) از ديارشان بيرون شوند، اين منافقين با آنهابيرون نخواهند رفت و اگر با ايشان بجنگند، ياريشان نخواهند نمود و اگر هم ياريشانكنند، در ميانه كارزار فرار خواهند كرد و آن هنگام خودشان هم ياورى نخواهند داشت .
4 - امر به منكر و نهى از معروف  
المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض يامرون بالمنكر و ينهون عن المعروف.... (105) مردان و زنان منافق بعضى از بعضى ديگرند، مردم را به كارهاىزشت امر مى كنند و از كارهاى نيك باز مى دارند. يكى ديگر از شاخصه هاى اجتماعىمنافقين ، امر به منكر و نهى از معروف است . اماقبل از آنكه منافقين به اين مرحله ، قدم گذارند، بايد يك مرحله ديگر را ابتدائا پشت سربگذارند و آن معروف است . البته اگر منافقين ، يكسره وارد مرحله دوم شوند، ممكن است باهمراهى عده اى بيمار دل كه در قرآن آنها را همرديف منافقين ذكر كرده مواجه شوند. درواقع اين گروه مريض القلب ، وسيله پيشبرد اهداف منافقين هستند.
نكته اى كه لازم به ذكر است تفاوت و تشابه منافقان و بيمار دلان است . در فرهنگقرآنى ، بيمار دل به كسى اطلاق مى شود كه استقامت فطرى خود را از دست داده و دچارنوعى ترديد و اضطراب نسبت به ايمان به خدا شده است و در اثر اين شك ، قلب اوآميخته به شرك شده و لذا در مرحله خلق و خوى ،احوال و اخلاقى متناسب با كفر از او ظاهر مى شود و در اثر اين ترديد و دو دلى به پركاهى مى ماند كه هر لحظه دستخوش نسيم ها شده ، به اين سو و آن سو مى رود. اما منافقبه زبان اظهار ايمان مى كند و در باطن كافر است . البته اگر در مواضعى ، قرآن ازبيمار دلان تعبير به منافقين كرده ، به جهت شباهتى است كه اين گروه به هم دارند و آننداشتن ايمان مستقر است و در حقيقت ، نفاق سير از بيمار دلى ( شك درباره حق )، به سوىانكار حق است . (106)
در جاى ديگرى از قرآن ، در تبين امر به منكر و نهى از معروف منافقين مى فرمايد: همالذين يقولون لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا و لله خزائن السماوات والارض و لكن المنافقين لا يفقهون (107) اينها مى گويند به اصحابرسول خدا صلى الله عليه و آله انفاق نكنيد تا از گردش پراكنده شوند، در صورتىكه گنجينه هاى آسمانها و زمين براى خداست ولى منافقين در نمى يابند.
عبدالله بن ابى رئيس منافقان مدينه ، براى آنكه ياران پيامبر صلى الله عليهو آله را از اطراف ايشان پراكنده سازد، دو نقشه زير را طرح نمود و از هواداران خودخواست كه به آنها عمل كنند:
1 - هر نوع معامله با مهاجرين و يا با كسانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله را يارىكنند، ممنوع شود تا بر اثر سختى معيشت از طرف ايشان پراكنده شوند.
2 - مردم مدينه كه اراضى آنجا متعلق به آنهاست ، مهاجران را از سرزمين خود برانند تارسول خدا صلى الله عليه و آله نيز سرزمين آنها را ترك كند.
او اين نقشه را در زمانى ريخت كه در جريان غزوه بنى المصطلق (108) زمينه پذيرشاين دو طرح در گروهى بوجود آمده بود. اما خداوندمتعال با نزول اين آيه او را رسوا ساخت . (109)
5 - انتظار بلا براى مومنين  
خصوصيت ديگر منافقان ، انتظار بلا و معصيت براى مومنين و ناراحتى از پيروزى وگشايش در كارهاى آنهاست .
ان تصبك حسنة تسوهم و ان تصبك مصيبة يقولوا قد اخذنا امرنا منقبل و يتولوا و هم فرحون (110) اگر تو را خيرى رسد، منافقين غمگين مى شوند وچنانچه مصيبتى به تو برسد، مى گويند، ما از پيش احتياط كرديم و با خوشحالى برمى گردند.
البته مومنين نيز در انتظار نابودى منافقين هستند، زيرا عزت اسلام جز با ذلت نفاق محققنمى شود، همان طور كه در دعاى افتتاح مى خوانيم : اللهم انا نرغب اليك فى دولةكريمة تعز بها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله (111) - خدايا ما رغبت داريمبه سوى تو، براى دولتى كه بدان اسلام را عزيز كنى و نفاق راذليل بدارى - اما ميان اين انتظار تا آن انتظار، تفاوت بسيار است . زيرا براى آنانكهبه مقام رضا رسيده اند، ميان خير و مصيبت ، از آنرو كه هر دو از جانب خدايند، تفاوتىنيست و در اين مقام مصيبت نيز خير است و اين همان معناى حسنيين در آيه زير است :
قلتربصون بنا الا احدى الحسنيين و نحن نتربص بكم ان يصيبكم الله بعذاب من عنده اوبايدينا فتربصوا انا معكم متربصون (112)
گو براى جز وقوع يكى از دو نيكى را انتظار مى بريد؟ ولى ما انتظار داريم كه خدابه وسيله عذابى از جانب خود و يا به دست ما شما را عذاب كند، پس ‍ منتظر باشيد كه مانيز منتظريم . (113)
مومن در هر سختى به خداى خود توكل مى كند و مى داند كه به او چيزى نمى رسد، مگرآنكه در لوح محفوظ نقش بسته باشد، حال آنكه درمقابل ، منافق پشتيبانى ندارد تا به او پناه ببرد.
6 - فتنه سازى  
در فضاى تشويق و اضطراب ، حق مى ماند وباطل خود را حق مى نمايد. منافقين نيز اگر بخواهنداعمال خود را موجه جلوه دهند، بايد جو جامعه را مسموم سازند و با بحران سازى و شايعهپراكنى ايجاد تفرقه كنند و بواسطه فتنه سازيهاى مختلف تشخيص حق را ازباطل مشكل سازند و اين فتنه اعم از فتنه نظامى و فرهنگى است و اين دومى خطرناكتراست .
در فتنه فرهنگى ، منافقين مشغول ايجاد شبهه مى شوند. شك و ترديد نيز گرچه ازسويى مقدمه يقين است ، اما از سوى ديگر پرتگاه شيطان مى باشد.اهل نفاق با دور كردن انسانها از توحد و انداختنشان در دام شكاكيت هايى كه خود در آنغرقه اند، فتنه اى به مراتب بزرگتر از فتنه نظامى مى آفرينند. چرا كه از سويىاثرات اين فتنه در جامعه ماندگارتر است و از سويى ديگر به طور تدريجى و بازيركى و اغفال همراه است كه اين فتنه آفرينى ، حكايت از تسلط شيطان بر منافقين و ملهمبودن نفس خبيثشان از ابليس دارد.
استحود عليهم الشيطان فانسيهم ذكر الله اولئك حزب الشيطان ، الا ان حزبالشيطان هم الخاسرون (114) شيطان بر آنان مسلط شده و ياد خدا را ازدلهايشان برده است . اينان حزب شيطانند و آگاه باشيد كه حزب شيطانزيانكارانند.
7 - بى فايدگى براى جامعه  
و اذا رايتهم تعجبك اجسامهم و ان يقولوا تسمع لقلوبهم كانهم خشب مسندة ...(115)چون ظاهر منافقين را مشاهده كنى ، تو را به شگفت مى آورند و اگر سخن بگويند، بهسخنانشان گوش فرا خواهى داد، گويى كه چوبى خشكند كه بر ديوار تكيه داده شدهاند.
منافق با آنكه در ظاهر با شعارهاى پر فريب و جلوه فروشى كاذب ، ديگران را به خودجذب مى كند اما در باطن بى ارزش و بى فايده است و هيچ بارى را از روى دوش جامعهبرنمى دارد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در وصف اين صفت منافق مى فرمايند:منافق ، مانند تنه درخت خرماست كه صاحب آن بخواهد در قسمتى از بنايش از آن بهرهمند شود و در آنجا كه بخواهد به كار ببرد بواسطه كجى قرار نگيرد، پس آن را بهجاى ديگر ببرد و در آنجا قرار دهد و باز سودى نكند و سرانجام آن را در آتشبسوزاند.
(116) تشبيه منافق به خشب مسندة - چوبهاى تكيه داده شده برديوار - شايد از آنرو باشد كه خشب در لغت عرب به چوب خشك غيرقابل انعطاف گويند و قلب منافق نيز كمترين انعطافى نمى پذيرد تا سخن حق در آنكارگر افتد.
8 - پرهيز از جهاد  
جهاد از جمله عرصه هايى است كه صفات درونى منافقين را آشكار مى سازد. قرآن درافشاى اين ويژگى منافقين مى فرمايد: هنا لك ابتلى المومنين و زلزلوا زلزالاشديدا و اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض ما وعدنا الله و رسوله الا غرورا(117) در آن هنگام ( جنگ احزاب ) بود كه مومنين آزمايش شدند و سختمتزلزل گشتند و منافقين و بيمار دلان گفتند، خدا و رسولش جز فريبى به ما وعدهنداند.
جهاد بابى از ابواب بهشت است كه براى اولياى خاص خدا گشوده مى شود و ميزبانىبراى تميز مومن از غير مومن . و در اين عرصه بنگريد مقايسه اى را كه قرآن مى كند ميانمنافقينى كه در جنگ تبوك از فرمان جهاد سرپيچى كردند و كسانى كه به خاطر نداشتناسباب و لوازم جنگى اشك حسرت ريختند. آيه زير در توصيف گروهاول است : فرح المخلفون بمقعدهم خلافرسول الله و كرهوا ان يجاهدوا باموالهم و انفسهم فىسبيل الله .... (118) سرپيچى كنندگان ازرسول الله ، از تخلف كردن خود شادمان شدند و كراهت داشتند كه با مالها و جانهاىخويش در راه خدا جهاد كنند. و اين آيه ناظرحال گروه دوم :
و لا على الذين اذا اتوك لتحملهم قلت لا اجد ما احملكم عليه ، تولوا و اعينهم تفيض منالدمع حزنا الا يجدوا ما ينفقون (119) و ملالتى نيست بر كسانى كه پيش تو آمدندتا مركبشان دهى و تو گفتى چيزى ندارم كه شما را بر آن سوار كنم و ايشان باديدگانى پر اشك برگشتند كه چرا چيزى براى خريدن ( لوازم جهاد ) نمى يابند.
9- دوستى با كفار  
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايند: محكم ترين و مورد اعتمادتريندستاويز ايمان ، حب در راه خدا و بغض در راه خداست . حب بدون بغض دروغى بيشنيست ، همانطور كه تولى بدون تبرى معنا نمى يابد و صرف داشتن جاذبه ، جز بامنفعت طلبى و نفاق محقق نمى شود. همانگونه كه در حديث شريفى از امير مومنان عليهالسلام آمده است كه : كثرة الوفاق نفاق (120) موافقت شخص با همگاننشانه نفاق اوست .
اگر چه اسلام دين محبت است : و ما ارسلناك الا ژ للعالمين ؛ اما محبت ، گوهرى استكه با حقيقت صيقل مى خورد و درخشش آن خيرخواهى است كه لزوما محبت طرفمقابل را جذب نمى كند. از اينروست كه با وجود اينكه يك نگاه محبت آميز فرزند بهوالدين ، ثواب يك حج كامل را دارد،(121) و از صله رحم با عنوان يكى از بالاتريندرجه خير ياد شده است (122) اما آنجا كه اين محبت و اطاعت ، انسان را به معصيت الهى مىكشاند و موجب غضب خداوند مى شود، قرآن دستور به عدم اطاعت از والدين و قطع روابطخويشاوندى مى دهد: لا تجدوا قوما يومنون بالله و اليوم الآخر يوادون من حادالله ورسوله و لو كان ابائهم او ابنائهم او اخوانهم او عشيرتهم ..... (123) هيچ قومى رانخواهى يافت كه ايمان به خدا و روز قيامت داشته باشد و در عينحال دوستى كنند با كسانى كه با خدا و رسولش ‍ دشمنى مى كنند، هر چند آنها پدران ويا فرزندان و يا برادران و يا قوم و قبيله شان باشند.
و اين تاييد الهى است كه مومن را يارى مى كند و قلب او را همچون قلعه محكمى مى دارد كههر حب و بغضى در او داخل نمى شود و مصداق اين كلام شريف مى دارد كه : قلب المومنمدينة الحصينة - قلب مومن شهرى برج و بارو دار است - اما منافق كه خدا او را درظلمات ضلالت رها كرده ، چه يار و ياورى دارد كه به او دست بيازد. و از اينرو ذلتمنافق او را به دوستى با كفار مى كشاند تا مگر عزت را در نزد آنان بيابد وحال آنكه خدا هر كه را بخواهد عزيز مى كند و هر كه را بخواهدذليل مى سازد.
الذين يتخذون الكافرين اولياء من دون المومنين ، ايبتغون عندهم العزة ، فان العزةلله جميعا (124) آيا كسانى كه مومنين را دوست خود نگرفتند و كافرين رااولياى خود كردند، در نزد آنها عزت مى جويند، در حاليى كه عزت تنها براى خداست.
10 - ادعاى ايجاد امنيت و جلب رضايت  
رضايتمندى جامعه و امنيت عمومى دو عامل اساسى براى مقبوليت در نزد مردم است . شايدبه همين سبب باشد كه قرآن بر هوشيارى براى مقابله با اين دو حربه منافقين تاكيد مىكند. اين آيه شريفه به مورد اول اشاره نموده و مى فرمايد: و يحلفون الله لكمليرضونكم و الله و رسوله احق ان يرضوة ، ان كان مومنين (125) برايتانبه خدا سوگند مى خوردند كه شما را راضى مى كنند . اگر ايمان داشتند، سزاوارتر آنبود كه خدا و رسول او راضى مى كردند.
منافقين تظاهر مى كنند كه قصد جلب رضايت مومنين را دارند وحال آنكه كسى كه با خدا و رسول دشمنى دارد، هر گاه به قدرت برسد، در اولين گاممومنين را از پيش رو بر مى دارد و از اينرو قرآن در مورد اين قضيه هشدار مى دهد. همچنين درجايى ديگر از داعيه دارى منافقين براى ايجاد امنيت خبر مى دهد و مى فرمايد: سيجدونقوما آخرين يريدون ان يامنوكم و يامنوا قومهم ، كلما ردوا الى الفتنة اركسوا فيها....(126) چيزى نخواهد گذشت كه به مردمى ديگر برمى خوريد كه مى خواهند همبراى شما امنيت ايجاد كنند و هم قوم خود را ايمن سازند، ولى وقتى به سوى فتنه كشاندهمى شوند، با سر در آن مى افتند.
در واقع دو داعيه ايجاد امنيت و جلب رضايت ، پوششى هستند براى آنكه منافقين ، در آرامشبه فعاليتهاى خود بپردازند و مومنين بايد مراقب محتواى اين ادعاها باشند.
11 - خيانت  
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: منافق سه نشانه دارد: وقتى سخنبگويد، دروغ مى گويد و چون قرارى بگذارد، خلف وعده مى كند و اگر امينش شمارند،خيانت مى كند.(127) خيانت در آنجا معنا مى يابد كه كسى مورد اعتماد باشد و سپسخلاف اطمينانى كه به او شده عمل كند و اين خيانت چنانچه در لحظاتى حساس انجام شود،مى تواند زيان هاى بسيارى را به بار آورد. درطول تاريخ اسلام نيز بسيارى از نهضت هاى اسلامى در اثر خود فروختگى تعدادى ازعناصر داخلى و خيانت آنها به شكست كشيده شده اند.
البته اين خيانت لزوما خيانت نظامى نيست . بلكه آنچه در عصر حاضر، خيانت بزرگىبراى حكومتهاى اسلامى محسوب مى شود، خيانت فكرى است و اين نوع خيانت به اينگونهاست كه نخبگان فكرى و خواص علمى جامعه كهمحل رجوع در مسائل فكرى هستند، در انجام رسالت خويش ‍ خيانت كنند و منافقانه فرهنگدينى مردم را از درون متلاشى كنند تا سرانجام دينى كه داعيه دار حكومت جهانى است تا حديك احساس و تجربه شخصى تنزل يابد و به صورت پوسته اى بى محتوا در آيد.

next page

fehrest page

back page