بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 4, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
     ALMIZA33 -
 

 

 
 
00" vlink="#00" alink="#FF0000">

 

fehrest page

back page

به طورى كه ملاحظه مى كنيد اين آيات در مقايسه با آياتقبل به منزله ذى المقدمه نسبت به مقدمه است . ساده تر بگويم آن آيات سخن از اطاعت خداو رسول و اولى الامر داشت تا در اين آيات غرض از آن اطاعت را كه صبر درمقابل جهاد در راه خدا است بيان كند، و معلوم است كه تحريك مؤ منين بسوى جهاد جز اين كهمردم مطيع خدا و رسول و اولى الامر باشند، به نتيجه نمى رسد مخصوصا در ايامى كهاين آيات نازل مى شده مؤ منين در محنتى شديد قرار داشتند، چوننزول اين آيات در ربع دوم از مدت اقامت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در مدينهبوده ، كه دشمنان دين از هر طرف هجوم آوردند، تا نور خدا را خاموش سازند، و بنيان دينرا كه در حال بالا رفتن بود براندازند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از يك طرفبا مشركين مكه و طاغوت هاى قريش ‍ مى جنگيد، و از سوى ديگر سريه (لشكر كوچك )هابه اطراف شبه جزيره عربستان گسيل مى داشت ، و از سوى ديگر سرگرم استوار ساختنپايه هاى دين در بين مؤ منين بود، و از سوى ديگر درداخل با جمعيت منافقين كه مردمى نيرومند و پولدار و صاحب نفوذ بودند رو به رو بود،جمعيتى كه در روز جنگ احد معلوم شد عددشان از نصف مسلمانان خيلى كمتر نبوده (در سابقكه روايات جنگ احد را نقل كرديم گذشت ، كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در روز جنگ احد با هزار نفر سرباز از شهر بيرونرفت
و از اين عده سيصد نفر با عبداللّه بن ابى برگشتند، و هفتصد نفر بارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) ماندند).
و اين منافقين دائما چوب لاى چرخ اسلام مى گذاشتند و امور را عليهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) واژگونه مى كردند، و همواره در انتظار بلايىبراى آن جناب بودند، و مؤ منين را كه بعضى از آنان بيماردل بودند و از منافقين شنوايى داشتند، از عمل به دستورات آن جناب مانع مى شدند، و ازسوى ديگر اطراف شهر مدينه و پيرامون ، و مسلمانان آن جا، قبايلى از يهود بودند، كهدائما براى مؤ منين دردسر ايجاد مى كردند، و با آنان مى جنگ يدند و اتفاقا عرب مدينه ازعهد قديم به چشم احترام به آنها نگاه مى كردند. و امر آنان را _ و يا بگو تمدن وشيوه زندگى آنان را - عظيم مى شمردند، و يهود سخنانباطل و ضد دين در ذهن مسلمانان القا مى كردند و احاديث گمراه كننده اى كه باعث بطلاناراده صادق آنان بود تلقين مى نمودند، و به اين وسيله تصميم جدى آنان را سست مىكردند، و همين يهوديان و منافقين ، مشركين را عليه مسلمانان تشجيع مى كردند، و در مقاومتعليه مسلمين دلخوش ‍ مى ساختند و در بقا و ادامه بر كفر و جمود خود تشويق نموده ، ووادارشان مى كردند تا بيشتر به آزار مسلمانانى كه در مكه بودند بپردازند.
بنابراين مى توان گفت كه اين آيات مثل اين كه در همين مقام است ، كه كيد يهوديان عليهمسلمين را خنثى كند، و آثار القائات آنان بر مؤ منين را از بين ببرد، و اگر در ضمنسخنى از منافقين به ميان آورده ، نظير تتميم ارشاد مؤ منين وتكميل بيدار باش آنان است ، تا وضع حاضر خود را بشناسند، و در امر خود بصيرتىداشته باشند، و از دردى كه بى خبر از خود آنان در درون دلهايشان پنهان شده بر حذرباشند، دردى كه در جمع آنان نفوذ كرده است ، و آن درد خوش باورى نسبت به يهوديان وشيفتگى نسبت به تمدن و مال و ثروت آنان است ، تا به اين بيدار باش كيد دشمنانخارج از محيطشان كه به آنان احاطه دارند راباطل كند، و دلهاى مؤ منين را كه از شدت محنت به گلوگاهشان رسيده دوباره به درونسينه هاشان برگرداند، و خلاصه كلام نور دين را در درخشندگيش تمام نمايد همچنان كهخودش در جاى ديگر فرمود: (و اللّه متمّ نوره و لو كره الكافرون )، و نيز فرمود:(ليظهره على الدين كلّه و لو كره المشركون ).


يا ايها الّذين آمنوا خذوا حذركم فانفروا ثبات او انفروا جميعا


كلمه (حذر) به كسره حا و سكون ذال به معناى آلت بر حذر شدن است ،
و آلت بر حذر شدن همان اسلحه است ، و چه بسا دانشمندانى كه گفته اند: اين كلمه اسمآلت نيست بلكه مانند كلمه (حذر) به فتحه حا وذال هر دو مصدر است ، و كلمه : (نفر) به معناى كوچ كردن به سوى هدفى است كه موردنظر باشد، و اصل اين كلمه به معناى فزع بود، پس كوچ كردن از يكمحل در حقيقت فزع از آن محل است ، و فزع به محلى است كه مورد نظر است و كلمه (ثبات )جمع كلمه (ثبه ) است و ثبه به معناى جماعت هاى متفرق است ، پس ثبات به معناى جماعتىبعد از جماعت است ، به طورى كه جماعت دوم با جماعتاول فاصله داشته باشد، و جماعت سوم از دوم جدا باشد، مؤ يد اين معنا آن است كه اينكلمه در مقابل كلمه جميع قرار گرفته ، و فرموده : (فانفروا ثبات او انفروا جميعا).
در اين آيه شريفه با آمدن حرف (فا) بر سر جمله : (فانفروا ثبات ...) اين جملهمتفرع شده است بر جمله : (خذوا حذركم ...)، و اين تفريع و نتيجه گيرى به ظاهرشاين احتمال را تاءييد مى كند، كه منظور از كلمه (حذر) معناى مصدرى نباشد، بلكه همانمعناى آلت و سلاح باشد، و جمله كنايه باشد از اين كه مؤ منين آمادگى تمام داشتهباشند براى خروج به سوى جهاد، و در نتيجه معناى آيه چنين مى شود: اسلحه خود را برگيريد يعنى آماده بيرون رفتن به سوى دشمنان خود شويد، يا فرقه فرقه (كه از آنتعبير مى شود به سريه سريه )، و يا به طور دسته جمعى كه از آن تعبير مى شودبه لشگر.
و معلوم است كه آماده شدن براى جنگ به اختلاف عده دشمن و نيروى او مختلف مى شود، پسترديد در جمله (يا دسته دسته برويد و يا دسته جمعى ) ترديد تخيير نيست ، و نمىخواهد بفرمايد در كيفيت بيرون رفتن ، اختيار با خود شما است ، بلكه ترديد به خاطراختلاف وضع دشمن است ، مى خواهد بفرمايد اگر عدد نفرات دشمن كم است ، به طور ثبهيعنى دسته دسته برويد، و اگر زياد است دسته جمعى برويد.
در نتيجه برگشت معناى آيه و مخصوصا با در نظر گرفتن آيه بعدى كه مى فرمايد:(و ان منكم لمن ليبطئن ...) به اين مى شود كه : اسلحه خود را زمين نگذاريد، و ازتلاش و بذل جهد در امر جهاد باز نايستيد، كه اگر چنين كنيد عزمتان مى ميرد، و نشاطتاندر اقامه پرچم حق مبدل به كسالت و سستى مى شود، در نتيجه يك عده تبطوء يعنى امروزو فردا خواهند كرد، و يك عده ديگر مانع حركت ديگران مى گردند، و نمى گذارندسايرين به قتال دشمنان خدا و تطهير زمين از لوث وجود آنان اقدام كنند.


و ان منكم لمن ليبطئن ...


بعضى گفته اند: حرف لام در كلمه (من ) لام ابتدا است ، براى اين كه كلمه (من ) اسم استبراى كلمه (ان )،
كه در واقع مبتدا است ، و لام دوم كه بر سر كلمه (يبطئن ) آمده لام سوگند است ، چون برسر خبر (ان ) در آمده ، و اين خبر جمله فعليه اى است كه با نون تاءكيد تشديددارتاءكيد شده و مصدر (تبطئه ) كه مصدر بابتفعيل است ، و فعل (يبطئن ) از آن مشتق شده است ، و همچنين مصدر بابافعال اين ماده ، يعنى كلمه (ابطاء) به معناى تاءخير درعمل است .
كسانى كه به هنگام جنگ و جهاد سستى و امروز و فردا ميكردند از ميان خود مؤمنينبودند
و جمله : (و ان منكم ...) دلالت دارد بر اين كه اين مؤ منينى كه در آيه روى سخن بهايشان است جزء همان مؤ منينى هستند كه در صدر آيه با خطاب (يا ايها الّذين آمنوا...)مورد خطاب قرار گرفته اند، چون ظاهر كلمه (منكم ) همين است ، همچنان كه آيه بعد هممى فرمايد: (الم تر الى الّذين قيل لهم كفّوا ايديكم ...)، بر اين معنا دلالت دارد،براى اين كه از ظاهر آن برمى آيد كه اين اشخاص كه به آنان گفته شد دست برداريد،نيز از مؤ منين بوده اند، و همچنين جمله هاى بعد كه از نظر خواننده مى گذرد، همه بهقرينه اتصال آيات دلالت دارند بر اين كه در صدد تحريك مؤ منينى هستند كه در بينآنان اين اشخاص مبطى و امروز و فردا كن هستند، توجه بفرماييد: (فلمّا كتب عليهمالقتال اذا فريق منهم يخشون النّاس )، (همين كهقتال بر آنان واجب شد، ناگهان طايفه اى را مى بينى كه از مردم مى ترسند)، (و انتصبهم حسنه ، فليقاتل فى سبيل اللّه الّذين ...)، (و ما لكم لا تقاتلون فىسبيل اللّه ...) (الّذين آمنوا يقاتلون فى سبيل اللّه ...).
از همه اين قرينه هاى گذشته در اين آيات چيزى كه به ظاهرش دلالت كند بر اين افرادامروز و فردا كن جزء منافقين بوده اند، كه جز به زبان ايمان نياورده اند، وجود ندارد،علاوه بر اين بعضى از كلماتى كه خداى تعالى از آنان حكايت كرده ، دلالت دارد بر اينكه فى الجمله ايمانى داشته اند، مانند جمله : (فان اصابت كم مصيبهقال قد انعم اللّه على )، و جمله (ربّنا لم كتبت عليناالقتال )، كه از اين دو جمله معلوم مى شود تا اندازه اى به اللّه تعالى و به ربمتعال ايمان داشته اند.
بله مفسرين گفته اند مراد از جمله : (و ان منكم لمن ...)، منافقين نيستند، و معناى اين كهفرمود: (بعضى از شما _ با اين كه منافقين از مؤ منين نيستند) اين است كه ، بعضى ازآنهائى كه خود را در شمار شما مى دانند، و يا بعضى از آنهايى كه با شما مؤ منينخويشاوندى دارند، ولى منافقند، و يا بعضى از آنها كه در ظاهر و به حكم شريعت جزءشما مؤ منين هستند، يعنى مثل شما خونشان محفوظ است ، و از خويشاوند مسلمانشان ارث مىبرند و ساير احكام اسلام در حقشان جارى است ، چون به اقرار به شهادتين تظاهر مىكنند،
اسم است براى كلمه (ان )، توجه فرمود كه اين گونه تفسيرها در حقيقتدخل و تصرف بى جا در ظاهر قرآن كريم است .
چيزى كه مفسرين نامبرده را واداشته كه آيه شريفه را اين طور معنا كنند حسن ظنى است كهبه مسلمانان صدر اسلام دارند، و معتقدند هر كسى كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را ديده باشد و به آن جناب ايمان آورده باشد مسلماناست ، در حالى كه بحث تحليلى پيرامون رفتار و سيره اى كه اين افراد در زندگى خودچه در حيات رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و چه بعد از آن داشتند اين حسن ظن راضعيف مى سازد،و خطابهاى حاد و كوبنده اى كه قرآن كريم در خصوص آنان دارد، اينمعيار را معيارى سست و غلط مى سازد.
و دنيا تاكنون هيچ امتى و جمعيتى را نشان نداده كه همه افراد آن پاك باشد، و در نتيجهامتى طاهر به طورى كه حتى يك نفر غير طاهر و داراى لغزش و گناه در آن نباشد، الا يكامت هفتاد و دو نفرى ، يعنى ياران حسين بن على بن ابيطالب (صلوات اللّه عليهما) كههمگى پاك بودند، از اين امت كوچك كه بگذريم همه جمعيت ها و حتى مؤ منين صدر اسلاممركب بوده اند از مؤ منين واقعى ، و منافق ، و بيماردل ، و پيرو هواى نفس .
تنها امتيازى كه مسلمانان صدر اول با ساير مسلمين داشته اند اين بوده كه مجتمع آنانمجتمعى فاضل بود، كه زمام امرشان به دسترسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) بود، و معلوم است كه اجتماعى كه سرپرست آن چنينشخص شريفى باشد، نور ايمان آن اجتماع را فرا مى گيرد، و سيطره دين در آن حكومت مىكند، البته اين حال مجتمع آنان از حيث مجتمع بود، و منافات ندارد كه تك تك افراد آن ازنظر عمل بعضى صالح و بعضى طالح و از نظر اخلاق ، بعضى داراىفضايل اخلاقى ، و بعضى مبتلا به رذايل اخلاقى باشند، و در آن مجتمع هر رنگى ازرنگهاى اخلاق و ملكات يافت شود.
و همين وضع را قرآن كريم از مجتمع مسلمانان صدراول و از صفاتى كه در افراد آن مجتمع ديده مى شد يادآور شده ، از آن جمله در آيه زيردر عين اين كه صفات و فضايل اجتماعى آنان را به طور مطلق ذكر مى كند، در آخر كهسخن از مغفرت و اجر به ميان مى آورد، آن را به طور مشروط وعده مى دهد، با اين كهصفاتشان را به طور مطلق ذكر كرد مى فرمايد: (محمدرسول اللّه و الّذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تريهم ركعا سجدا يبتغون فضلامن اللّه و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اثر السجود) _ تا آنجا كه مى فرمايد:_ (وعد اللّه الّذين آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفره و اجرا عظيما).


فان اصابتكم مصيبة ...


اگر به شما مصيبتى برسد مثلا كشته و يا زخمى شويد(قال قد انعم اللّه على اذ لم اكن معهم شهيدا)، مى گويند خداى تعالى چه رحمى به منكرد، كه با آنان نبودم ، و گرنه من نيز با آنها ناظر آن مصائب مى شدم و به همانمصائب مبتلا مى گشتم .


و لئن اصابكم فضل من اللّه ...


و اگر فضلى از ناحيه خدا به شما برسد، مثلا دشمن را تار و مار كرده غنيمتى بهدستتان آيد، (ليقولن كان لم تكن بينكم و بينه موده ، يا ليتنى كنت معهم )،مثل كسى كه خود را از شما بيگانه بداند، ومثل اين كه اصلا بين او و شما مودتى نبوده ، خواهد گفت اى كاش ‍ من نيز با آنان مى بودم، و به آن غنيمت ها مى رسيدم ، در اين جمله حال اين گونه افراد را تشبيه مى كند، و مجسممى سازد، مى فرمايد با اين كه مؤ من بودند، و مسلمانان همه با هم يك دست راتشكيل مى دهند، و بين آنان قوى ترين روابط هست ، كه همانا ايمان به خدا و آيات او است، ايمانى كه تمامى روابط ديگر از قبيل پدر فرزندى ، و خويشاوندى ، و ولايت و بيعت ،و مودت ، و غيره را تحت الشعاع قرار مى دهد، با اين همه اينها به خاطر ضعفى كه درايمانشان هست كمترين رابطه اى بين خود و شما نمى بينند، و با چنين ديدى آرزو مى كننداى كاش ما نيز با مؤ منين بوديم ، و در جهاد شركت مى كرديم ، عينا مانند آرزويى كه يكبيگانه دارد، مى گويند، (اى كاش من با ايشان بودم ، و به رستگارى عظيمىنائل مى شدم )، و يكى از علائم ضعف ايمان آنان ، همين است كه به دست آمدن غنيمت را امرىبسيار مهم مى پندارند، خيال مى كنند آن مسلمانى كه پشيزى غنيمت به دستش آمده ، همهسعادت ها را به دست آورده است ، آن را رستگارى عظيم به حساب مى آورد، و نيز هرمصيبتى كه به مؤ منين برسد از قبيل كشته و زخمى شدن در راه خدا، وتحمل مشقت را نقمت و عذاب مى پندارند.


فليقاتل فى سبيل اللّه الّذين يشرون ...


در مجمع البيان است كه وقتى گفته مى شود: (شريت ) معناى فروختم را مى دهد، وچون گفته شود: (اشتريت ) معناى خريدم را افاده مى كند.
(و شايد دليلش اين باشد كه خريدن ، قبولعمل بايع است ، و پذيرفتن صيغه ايجابى او است ، كه مى گويد، بعتك كذا، و ياشريتك كذا من فلان متاع را به تو فروختم ، و خريدار مى گويدقبول كردم ، و باب افتعال هم براى قبول فعل ساخته شده ، پس اشتراء به معناىقبول شراء، و يا بگو قبول بيع است ، كه به تعبيرى ديگر آن را خريدن مى خوانيم )پس مراد از اين كه فرمود: (يشرون الحيوه الدنيا بالاخرة )، اين است كه زندگىدنيايى خود را مى فروشند، در عوض آخرت را مى گيرند.
سرانجام رزمنده مؤ من ، يا شهادت است يا پيروزى ...
در آغاز اين آيه شريفه حرف (فا) آمده تا مضمون آيه را تفريع بر ماقبل كند، و بفهماند مابعد آن نتيجه ماقبل آن است ، در ماقبل ، مسلمانان را به سوى جهاد تحريك مى كرد، و كسانى كه از آن كراهت داشته براىبيرون رفتن به سوى جهاد امروز و فردا مى كردند مذمت مى كرد، و در اين آيه مجددا مردمرا براى تحريك براى قتال در راه خدا هشدار مى دهد، كه همه آنها مؤ منند، و با اسلام خودو تسليم شدنشان در برابر خداى تعالى آخرت را با زندگى دنيا خريده اند، همچنانكه در جاى ديگر همين معنا را تذكر داده ، مى فرمايد: (ان اللّه اشترى من المؤ منين انفسهمو اموالهم ، بان لهم الجنة )، آنگاه به فايدهقتال - البته قتال به وجه حسن - كه به هرحال اجرى عظيم است تصريح نموده ، مى فرمايد: (و منيقاتل فى سبيل اللّه ...) با اين كلام خود بيان كرد كه امر رزمنده در راه خدا منتهى بهيكى از دو سرانجام محمود و پسنديده مى شود، يا منتهى به اين مى شود كه در راه خداكشته شود، و يا به اين كه بر دشمن خدا غلبه پيدا كند، و او به هرحال اجرى عظيم خواهد داشت ، و اگر شق سوم سرنوشت جنگ كه عبارت از فرار كردن كهنه كشتن است و نه كشته شدن را ذكر نكرد، براى اين بود كه اشاره كند به اين كهرزمنده در راه خدا فرار نمى كند.
و اگر از ميان دو سرنوشت محتمل ، اول سرنوشت كشته شدن را نام برد، و بعدا سرنوشتغلبه را، براى اين بود كه ثواب كشته شدن بيشتر، و پايدارتر است ، چون رزمندهغالب و كسى كه دشمن خدا را شكست مى دهد، هر چند كه اجر عظيم برايش نوشته شده ، الااين كه اين اجر عظيم در خطر حبط شدن قرار دارد، چون وقتى آدمى بر دشمن خود پيروزشد ممكن است (غرور ناشى از پيروزى و هوسهاى ناشى از نداشتن دلواپسى به گناهوادارش ساخته ) در اثر ارتكاب گناه آن اجر عظيمى را كه داشت از دست بدهد، چونبعضى از كارها هست كه اجر اعمال صالحه را حبط مى كند، يعنى خنثى مى سازد، بهخلاف كشته شدن در راه خدا،
كه بعد از آن حياتى جز حيات آخرت نيست ، تا در آن حيات گناهى از او سر بزند، وثواب شهادتش را خنثى سازد، پس كشته راه خدا اجر عظيم خود را حتما دريافت مى دارد،ولى غلبه و پيروزى بر دشمن هر چند كه غلبه اش در راه خدا بوده ، ليكن امرش دراستيفاى اجرش مراعى و پا در هوا است .
شما را چه شده كه در راه خدا و مردم مستضعف پيكار نمى كنيد؟!


و ما لكم لاتقاتلون فى سبيل اللّه و المستضعفين ...


كلمه ، (مستضعفين ) عطف شده بر موضع لفظ (اللّه )، و به آيه اين معنا را مى دهد: كه چرادر راه خدا نمى رزميد و چرا در راه نجات مستضعفين نمى جنگيد، و اين آيه شريفه نيزتحريكى ديگر است بر قتال ، كه با تعبير استفهام انجام شده ، استفهامى كه به يادشنونده مى آورد كه قتالشان قتال در راه خدا است ، و فراموش نكنند، كه در چنين قتالىهدف زندگى سعيدشان تاءمين مى شود، چون در زندگى سعيده هيچ آرزو و هدفى جزرضوان خدا، و هيچ سعادتى پرمحتواتر از قرب به خدا نيست ، و به ياد داشته باشندكه قتالشان قتال در راه مردم و زنان و كودكانى است كه به دست غداران روزگار بهاستضعاف كشيده شده اند.
و بنابراين در اين آيه شريفه تحريك و تهييجى است براى تمامى مومنين ، چه آنهايىكه ايمانشان خالص است و چه آنهايى كه ايمانشان ضعيف و ناخالص است ، اما آنهايى كهايمانشان خالص و دلهايشان پاك است ، براى به حركت درآمدنشان به سوىقتال همان ياد خداى عزوجل كافى است ، تا براى اقامه حق ، و لبيك گفتن به نداىپروردگارشان ، و اجابت دعوت داعى او، به پا خيزند، و اما آنهايى كه ايمانشانناخالص است ، اگر ياد خدا تكانشان داد كه هيچ ، و اگر ياد خدا كافى نبود اين معناتكانشان مى دهد كه اولا اين قتالشان قتال در راه خدا است ، و ثانياقتال در راه نجات مشتى مردم ناتوان است ، كه به دست كفار استضعاف شده اند، وخلاصه كلام اين كه آيه شريفه به اين دسته از مردم مى فرمايد اگر ايمان به خدايتانضعيف است ، حداقل غيرت و تعصب داريد، و همين غيرت و تعصب اقتضا مى كند از جاىبرخيزيد و شر دشمن را از سر يك مشت زن و بچه و مردان ضعيف كوتاه كنيد.
آرى اسلام هر چند كه هر سبب و نسبى را در برابر ايمان هيچ و پوچ دانسته ، ليكن در عينحال همين هيچ و پوچ را در ظرف ايمان معتبر شمرده ، بنابراين بر هر فرد مسلمان واجباست كه به خاطر برادران مسلمانش كه سبب ايمان بين وى و آنان برادرى برقرار ساخته، و نيز به خاطر برادران تنى و ساير خويشاوندانش از زن و مرد و ذرارى _ درصورتى كه مسلمان باشند _ فداكارى كند، و غيرت به خرج دهد، كه اگر چين كندمستضعفين از خويشاوندان خود را نجات دهد، همينعمل نيز بالاخره سبيل اللّه خواهد شد، نه اين كه درمقابل سبيل اللّه عنوانى سعيد بن جبير آورده .
و در آيه اين مستضعفين بعضى از مؤ منين و پاره اى از آنها فرض شده اند، چون همان طوركه قبلا خاطرنشان ساختيم كسانى هستند كه اللّه و ربوبيت او راقبول دارند، و مى گويند: (ربّنا اخرجنا من هذه القريه ...)، و علاوه بر اين كه مؤ منندمظلوم و بيچاره و معذبند و داد مظلومى سر مى دهند استغاثه و التماس مى كنند،(پروردگارا ما را از اين شهرى كه اهلش ستمكارند نجات بده ...)، در اين جا با اين كهممكن بود بفرمايد: (الظالم اهلها على انفسهم ) (كه اهلش ستمكار بر نفس خويشند)،مساءله ستم را مطلق آورد، تا اشاره اى باشد به اين كه تنها به نفس خود ظلم نمىكردند، بلكه به اين طايفه مستضعف نيز انواع ظلم و شكنجه را روا مى داشتند، و واقعيت همهمين طور بود.
و نيز در تعبير از استغاثه طايفه مستضعف ، با اين كه مى توانست بفرمايد: فرياد مىزدند، كه هان اى مردم بامروت ، و يا اى قوم ، و يا اى بستگان ، و يا اى كسانى كه خودرا مرد مى دانيد، آخر به فرياد ما برسيد، چنين نفرمود بلكه زيباترين لفظ و بهترينعبارت را آورد، و آن اين است كه از آنان حكايت كرد كه به جاى مردم پروردگار خود راخواندند، و به درگاه مولاى حقيقيشان پناه بردند، و عرضه داشتند: پروردگارا ما را ازاين قريه كه اهلش ستمكارند بيرون كن آنگاه به طور اشاره عرض كردند، خدايا به دسترسولت و مؤ منين به وى كه در راه تو جهاد مى كنند ما را نجات بده : (واجعل لنا من لدنك وليا و اجعل لنا من لدنك نصيرا)، و از اين مناجاتشان فهميده مى شود،از خدا تمناى ولى و ياورى كرده اند، اما راضى نشدند خود آن ولى را صدا بزنند، بلكهاز پروردگارشان خواسته اند ولى و نصيرى به ياريشان بفرستد.
گفتارى كوتاه پيرامون غيرت و تعصب
در آيه اى كه گذشت همان طور كه اشاره كرديم همه مؤ منين يعنى آنهايى كه واقعا مؤ منندو آنهايى كه ايمانى مستعار دارند را تحريك مى كرد براىقتال با دشمنان ، و غيرت و تعصب آنان را به هيجان مى آورد، و اين كارى است كه هرمربى و رهبرى با مردم خود مى كند، و ليكن خواننده محترم اگر آيه شريفه را به دقت درنظر بگيرد و آنگاه رفتارى كه خود ما به عنوان يك موجود طبيعى و به حكم آن چه طبيعتاقتضا مى كند عمل مى كنيم مقايسه كند، آن وقت ادبى از قرآن مى بيند كه به راستى شگفتآور است .
توضيح اين كه جاى هيچ ترديدى نيست كه در ساختمان بدنى و روحى انسان چيزى بهكار رفته ،
كه آدمى را در مواقعى كه احساس كند ديگران به منافع او تجاوز مى كنند، و رعايت احتراممقدسات (مثلا اطفال و ناموس ) او را نمى كنند، و يا در صددند آبروى او را بريزند، وخاندان او را هتك نمايند، و يا كارى ديگر از اينقبيل بكنند وادار به دفاع مى سازد، و اين لزوم دفاع از خود و از متعلقات خود حكمى استكه فطرت به گردن بشر انداخته ، و به وى الهام كرده ، چيزى كه هست بكار بردن ايننيرو، و يا بگو اطاعت از اين حكم فطرت دو جور انجام مى شود، يكى به نحو شايسته وآن اين است كه هم بكار بستنت به نحو شايسته و حق باشد و هم براى حفظ حق خود باشد،نه حفظ باطلت ، و ديگرى بنحو ناشايست و مذموم و آن اين است كه هم بكار بستنت بهنحو باطل باشد، و هم براى حفظ باطل شد، كه معلوم است در اين صورت چه فساد وشقاوتى در پى دارد، و چقدر نظام امور زندگى را به هم مى زند.
اسلام مساءله غيرت و تعصب را باطل معرفى نكرده بلكهاصل آن را حفظ نموده ، زيرا غيرت ريشه در فطرت انسان دارد، و اسلام هم دين فطرتاست ، ولى در جزئيات آن دخالت كرده است ، و فرموده آن قدر از غيرت و تعصب كه مطابقبا فطرت است ، حق است ، و شاخ و برگى كه اقوام به آن داده اند،باطل است ، اين اولا، و در ثانى همين وديعه فطرى را يعنى غيرت و تعصب را از هرسويى به سوى خداى تعالى برگردانيده ، و سپس موارد بسيارى كه دارد همه را در يكقالب ريخت ، و آن قالب عبارت است از توحيد، مثلا يكى از موارد تعصب ، تعصب دربارهمردان است ، كه زنان درباره آنان تعصب مى ورزند، يكى ديگر درباره زنان است ، كهمردان نسبت به آنان غيرت و تعصب به خرج مى دهند، يكى ديگر دربارهاطفال و كودكان ، و به طور كلى فرزندان است ، كه پدران و مادران درباره آنان تعصبمى ورزند، همه اينها را رنگ توحيد داد، به اين معنا كه هر جا تعصب ورزيدن ، خداپسندباشد، بايد تعصب ورزيد، هر جا نباشد نبايداعمال كرد، پس اسلام اصل تعصب و غيرت را كه حكمى است فطرى تاءييد مى كند، ولىدر عين حال آن را از شوائب هوا و هوس ها، و اهداف فاسد و شيطانى پاك ، و در همه مواردصاف مى كند، و همه را به صورت يك شريعت انسانى در مى آورد، تا انسان ها هم راهفطرتشان را رفته باشند، و هم دچار ظلمت تناقض و يك بام و دو هوايى نگشته مواردشبا يكديگر توافق و تسالم داشته باشند، پس آنچه اسلام بشر را به سوى آن مىخواند، و آن را مشروع مى داند، در بين موارد و اطرافش ‍ تناقض و تضادى نيست ، بلكههمه در اين جهت مشتركند، كه از شؤ ون توحيد به شمار مى روند، و همه مواردش اين عنوانرا دارند، كه پيروى حق و متابعت از آنند، در نتيجه همه احكام آن قوانينى كلى و دائمى وثابت شده اند، (به طورى كه از هر مسلمان آگاه بپرسى تعصب ورزيدن نسبت بهخويشاوندان كافر و دشمن دين چطور است ؟
جوابش منفى ، و از هر كس بپرسى تعصب ورزيدن نسبت به مسلمانى بيگانه ولى پيروحق چگونه است ؟ جوابش مثبت است ، از هر مسلمانى بپرسى غيرت ورزيدن نسبت به رفتارداماد با دخترت ، و نسبت به رفتار پسرت با همسرش چطور است ، جواب مى دهد در هر دومورد اگر غيرت ورزيدن مايه خشنودى خدا است صحيح است ، و اگر پيروى هواى نفس استباطل است ).


الّذين آمنوا يقاتلون فى سبيل اللّه ... الطاغوت


در اين آيه شريفه بين (الّذين آمنوا) و بين (الّذين كفروا) از نظر چگونهقتال كردن مقايسه شده است ، كه مؤ منين چه جورقتال مى كنند، و كفار چگونه ؟ و به عبارتى ديگر از جهت نيت هر يك از دو طايفه درقتال كردنشان مقايسه شده است ، تا با اين بيان شرافت و ف ضيلت مؤ منين بر كفار درطريقه زندگيشان معلوم شود، و روشن گردد كه طريقه مؤ منين ، به خداى سبحان منتهىمى گردد، و تكيه مؤ منين بر جناب او است ، ولى راه كفار به طاغوت منتهى مى شود، و درنتيجه اين روشنگرى ، مؤ منين به سوى قتال با كفار تحريك مى شوند.


فقاتلوا اولياء الشيطان انّ كيد الشيطان كان ضعيفا


آنهايى كه راه كفر را پيش گرفته اند، بدان جهت كه در راه طاغوت قرار گرفته اند، ازولايت خداى تعالى خارج شده اند، و در نتيجه ديگر مولايى ندارند، ولى آنان همان ولىشرك و پرستش غير خداى تعالى است ، و او شيطان است ، پس ولى كفار شيطان است ، وايشان نيز اولياى اويند.
و اين كه در آخر آيه فرمود: كيد شيطان ضعيف است ، دليلش اين است كه روش طاغوت كههمان كيد شيطان باشد، چيزى جز ضعف نيست ، و به همين جهت است كه مؤ منين را به بيانضعف روش كفار تشويق و بر قتال كفار تشجيع مى كند، و بر كسى پوشيده نيست كهضعف كيد شيطان نسبت به راه خدا با قوت آن نسبت به افراد هواپرست منافاتى ندارد.
بحث روايتى
(ذيل آيه يا ايّها الّذين آمنوا خذوا حذركم ...)
در مجمع البيان در ذيل آيه : (يا ايها الّذين آمنوا خذوا حذركم ...) مى گويد: اگر دراين آيه اسلحه را حذر خوانده از اين جهت بوده كه اسلحه وسيله و آلت حذر است ، آنگاهاضافه كرده كه اين معنا از امام ابو جعفر (عليه السلام ) روايت شده ، و نيز گفته است :
از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: مراد از ثبات ، سريه ها، و بهاصطلاح امروز گردان و يا هنگ ها و مراد از جميع ، لشگر است .
و در تفسير عياشى از سليمان بن خالد از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كهفرمود: خداى تعالى كسانى كه گفتند: خداى چه رحمى به ما كرد كه بارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نبوديم ، و آسيب نديديم را مؤ من خوانده و فرموده :(يا ايها الّذين آمنوا خذوا حذركم فانفروا ثبات او انفروا جميعا)، تا آنجا كه (اگرمصيبتى به شما برسد مى گويند خدا به ما انعام كرد، كه با شما نبوديم ...).
و چنين به نظر مى رسد كه به راستى مؤ منند در حالى كه مؤ من نيستند كه هيچ ، بلكههيچ كرامتى هم ندارند (ولى چون جزء جمعيت مؤ منين وداخل آنانند) فرموده : (يا ايها الّذين آمنوا)، چون اگر فرضااهل آسمان و زمين چنين سخنى بگويند، يعنى بگويند: (خدا چه انعامى به ما كرد كه بارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نبوديم )، به همين خاطر مشرك مى شدند، پس افرادىكه قرآن كريم اين گفتار را از ايشان حكايت مى كند مشرك بودند (چون بهقول معروف هم خدا را مى خواستند و هم خرما را)، وقتى مصيبتى به مسلمانان مى رسيد چنينمى گفتند، و وقتى مسلمانان به غنيمتى مى رسيدند، مى گفتند اى كاش ما نيز با آنانبوديم و به رستگارى عظيمى رستگار مى شديم ، يعنى در راه خدا جنگ مى كرديم (و غنيمتمى برديم ).
مؤ لف قدس سره : اين معنا را طبرسى در مجمع و قمى در تفسير خود از آن جناب روايتكرده اند و منظور آن جناب از شرك ، شرك معنوى است نه ظاهرى كه باعث كفر بشود، وظاهر احكام اسلام را از صاحبش سلب كند، كه بيانش گذشت .
و در همان كتاب از حمران از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير آيه : (والمستضعفين من الرجال ...) فرموده : ماييم آنها.
مؤ لف قدس سره : اين روايت را از سماعه از امام صادق (عليه السلام ) نيزنقل كرده ،
اما با اين عبارت كه فرمود: اما جمله : (مستضعفين ...) فرموده : ماييم آنان ، (تا آخرحديث ) و اين دو روايت در مقام تطبيق آيه شريفه بر ائمه (عليهم السلام )اند و امام در مقامشكوا، از ظلم ظالمان اين امت چنين فرموده ، و خود را مستضعف خوانده ، نه اين كه خواستهباشد آيه را تفسير كند.
و در الدرالمنثور است كه ابو داود در كتاب ناسخش ، و ابن منذر، و ابن ابى حاتم ، بيهقىدر كتاب سننش ، از طريق عطا از ابن عباس ‍ روايت كرده اند كه گفت : آيه سوره نساء كهمى گويد: (خذوا حذركم فانفروا ثبات او انفروا جميعا) به وسيله آيه : (و ما كانالمؤ منين لينفروا كافه ...) نسخ شده .
مؤ لف قدس سره : اين دو آيه با هم منافاتى ندارند تا بگوئيم اولى به وسيله دومىنسخ شده ، و اين روشن است ، بلكه به فرضى هم كه منافاتى بود، تازه از باب عام وخاص است ، كه تنافيش ابتدايى است و بعد از تخصيص تنافى به كلى از بين مى رود،يا از باب مطلق و مقيد است ، نه از باب ناسخ و منسوخ ، (و الحمدلله رب العالمين )در تاريخ سوم فروردين ماه هزار و سيصد و شصت و دو شمسى پايان پذيرفت وانشاءاللّه در همين تاريخ جلد نهم را آغاز نموده ، از خداىعزوجل مسئلت دارم توفيق به اتمام رساندن اين دوره تفسير يعنى جلد نهم و دهم و نوزدهمو بيستم را مرحمت بفرمايد، تا طبق سفارش و تاءكيد مرحوم مؤ لف قدس سره همهچهل جلد به يك قلم ترجمه شده باشد، و نيز از خداى تبارك و تعالى درخواست مى كنمپاداش اين خدمت را در نامه عمل والد بزرگوارم حجة الاسلام و المسلمين مرحوم سيد هادىكروسى المولد و همدانى المسكن و مرحومه والده ام درج فرمايد (سيد محمد باقر موسوىهمدانى ).

fehrest page

back page