بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 4, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
     ALMIZA33 -
 

 

 
 
00" vlink="#00" alink="#FF0000">

 

next page

fehrest page

back page

بله آن چيزى كه هميشه و يا غالبا مورد كراهت زنان شوهر مرده بوده است محروميت ازازدواج و به ارث رفتن اموال آنان است ، و ظاهرا آيه شريفه مى خواهد از اين معنا نهى كند،و بفرمايد اين ارث چون با كراهت صاحب مال است درست نيست ، و اما ازدواج كردن با آنانبه ملاك ارث مطلبى است كه آيه اى ديگر كه بعدا مى آيد و مى فرمايد: (و لا تنكحواما نكح آباوكم من النساء) متعرض ‍ آن است ، و همچنين شوهر دادن آنان و خوردن ارثشانمطلبى است كه آيه شريفه : (و للنساء نصيب ممّا اكتسبن ) متعرض آن است ، آيهشريفه زير نيز به همه اين جهالت دلالت دارد: (فلا جناح عليكم فيما فعلن فىانفسهن من معروف ).
و اما اينكه بعد از كلمه (كرها) فرمود: (و لا تعضلوهن لتذهبوا...) منظور از اينعضل ، غير عضل از ازدواج براى خوردن مال او به عنوان ارث است ، براى اينكهدنبال اينكه فرمود: زنان را عضل _ منع _ مكنيد، مى فرمايد: (لتذهبوا ببعض ماآتيتموهن ) و آنان را از هيچ مقدارى كه به ايشان داده ايد محروم نكنيد، پس اين جمله دلالتمى كند بر اينكه مراد از عضل نامبرده ، ندادن مهريه اى است كه مرد بايد به زن بپردازد،نه خوردن مال او از طريقى غير طريق مهر و سخن كوتاه اين كه آيه شريفه مى خواهد نهىكند از وراثت اموال زنان با اين كه خودشان راضى نيستند، نه وراثت خود زنان ، پساضافه ارث به كلمه (نساء) به تقدير كلمه(اموال ) است ، و تقدير آن (ان ترثوا اموال النساء) است ، و ممكن هم هست كلمهاموال را در تقدير نگيريم ، و بگوئيم تعبير ارث بردن زنان مجازى عقلى است ، كه بازمعنايش ارث بردن اموال ايشان است .


و لاتعضلوهن لتذهبوا... مبينه


اين جمله كه واو عاطفه بر سر دارد يا معطوف است به جمله (ترثوا...) و تقدير كلام(ان ترثوا و لا ان تعضلوهن ...) است .
و يا نهيى است معطوف بر جمله : (لا يحل لكم ...) چون اين جمله نيز در معناى نهى است ،
و كلمه : (عضل ) به معناى منع و تنگ گرفتن و سختگيرى است و كلمه : (فاحشه ) بهمعناى طريقه بسيار زشت و روش بسيار ناپسند است ، كه البته بيشتر، استعمالش درعمل زنا است و كلمه (مبينه ) به معناى (متبينه ) است ، از سيبويه نيزنقل شده كه گفته است (ابان ) كه باب افعال و (استبان ) كه باباستفعال است ، و (بين ) كه باب تفعيل است ، و (تبين ) كه بابتفعل است ، همه به يك معنا است كه هم بطور متعدىاستعمال مى شود، و مفعول مى گيرد، و هم بطور لازم و بىمفعول بكار مى رود، هم بطور لازم گفته مى شود: (ابان المساءله ) مساءله روشن شد، و هم(استبان ) و هم (بين ) و هم (تبين )، همچنان كه بطور متعدى گفته مى شود: (ابنت المسئلهو استبنتها و بينتها و تبينتها) (كه در همه اين تعبيرها معنا اين است كه من مساءله را روشنكردم ).
اين آيه شريفه نهى مى كند از تنگ گرفتن بر زنان ،حال اين تنگ گرفتن به هر نحوى كه باشد، و بخواهند به وسيله سخت گيريها او راناچار كنند به اينكه چيزى از مهريه خود را ببخشد، تا عقد نكاحش را فسخ كنند، و ازتنگى معيشت نجاتش دهند، پس تنگ گرفتن به اين منظور بر شوهر حرام است ، مگر آنكهزن ، فاحشه مبينه و زنائى آشكار مرتكب شود، كه در اين صورت شوهر مى تواند بر اوتنگ بگيرد، تا به وسيله پول گرفتن طلاقش دهد.
و اين آيه با آيه ديگرى كه در باب بخشيدن مهريه مى فرمايد: (ولايحل لكم ان تاءخذوا ممّا اتيتموهن شيئا الا ان يخافا الا يقيما حدود اللّه ، فان خفتم الايقيما حدود اللّه فلا جناح عليهما فيما افتدت به )، منافات ندارد، چون اين آيه بطورعموم نهى مى كند از اينكه زن را به اجبار وادارند چيزى از مهريه اش را ببخشد، مگر آنكهاين بخشش با تراضى طرفين باشد، و اما آيه مورد بحث ، آيه سوره بقره را تخصيصمى زند، و يك مورد از موارد اجبار و اكراه را استثنا مى كند، و آن صورتى است كه زنمرتكب فاحشه شده باشد.
معناى معاشرت به وجه معروف با زنان در جمله (و عاشروهنّ بالمعروف)


و عاشروهن بالمعروف ...


كلمه (معروف ) به معناى هر امرى است كه مردم در مجتمع خود آن را بشناسند، و آنرا انكارنكنند، و بدان جاهل نباشند، و چون دستور به معاشرت كردن با زنان را مقيد فرمود بهقيد (معروف ) قهرا معناى امر به معاشرت با زنان معاشرتى است كه در بين ماءمورين بهاين امر يعنى مسلمانان معروف باشد.
و معاشرتى كه از نظر مردان معروف و شناخته شده ، و در بين آنها متعارف است ،
اين است كه يك فرد از جامعه ، جزئى باشد مقوم جامعه ، يعنى درتشكيل جامعه دخيل باشد، و دخالتش مساوى باشد با دخالتى كه ساير اعضا دارند، و درنتيجه تاءثيرش در بدست آمدن غرض تعاون و همكارى عمومى به مقدار تاءثير سايرافراد باشد، و بالاخره همه افراد مورد اين تكليف قرار گيرند كه هر يك كارى را كه دروسع و طاقت دارد و جامعه نيازمند محصول آن كار است انجام دهند، و آنچه ازمحصول كارش مورد نياز خودش است ، به خود اختصاص دهد، و مازاد را در اختيار سايرافراد جامعه قرار داده ، در مقابل از مازاد محصول كار ديگران آنچه لازم دارد بگيرد، اين آنمعاشرتى است كه در نظر افراد جامعه معروف است ، و اما اگر يك فرد از جامعه غير اينرفتار كند - و معلوم است كه غير اين تنها يك فرض دارد _ و آن اين است كهديگران به او ستم كنند و استقلال او در جزئيت براى جامعه راباطل نموده ، تابع و غير مستقل سازند، به اين معنا كه ديگران ازحاصل كار او بهره مند بشوند، ولى او از حاصل كار ديگران بهره اى نبرد، و شخص او رامورد استثنا قرار دهند.
اختصاص بعضى طبقات و افراد به بعض مختصات ، با وحدت ريشه انسانىآنهامنافات دارد
و خداى تعالى در كتاب كريمش بيان كرده كه مردم همگى و بدون استثنا چه مردان و چهزنان شاخه هائى از يك تنه درختند، و اجزا و ابعاضى هستند براى طبيعت واحده بشريت ، ومجتمع در تشكيل يافتن ، محتاج به همه اين اجزا است ، همان مقدار كه محتاج جنس ‍ مردان است ،محتاج جنس زنان خواهد بود، همچنان كه فرمود: (بعضكم من بعض ) (همه از هميد). و اينحكم عمومى منافات با اين معنا ندارد، كه هر يك از دو طايفه زن و مرد خصلتى مختص بهخود داشته باشد، مثلا نوع مردان داراى شدت و قوت باشند، و نوع زنان طبيعتا داراى رقتو عاطفه باشند، چون طبيعت انسانيت هم در حيات تكوينى و هم اجتماعيش نيازمند به ابرازشدت و اظهار قوت است ، و هم محتاج به اظهار مودت و رحمت است ، همچنانكه نيازمند به آناست كه ديگران نسبت به او اظهار شدت و قوت كنند و هم اظهار محبت و رحمت نمايند، و ايندو خصلت دو مظهر از مظاهر جذب و دفع عمومى در مجتمع بشرى است .
روى اين حساب دو طايفه مرد و زن از نظر و زن و از نظر اثر وجودى با هم متعادلند، همچنانكه افراد طايفه مردان با همه اختلافى كه در شؤ ون طبيعى و اجتماعى دارند، بعضىقوى و عالم و زيرك و بزرگ و رئيس و مخدوم و شريف ، و بعضى ديگر ضعيف وجاهل و كودن و مرئوس و خادم و پست اند، و همچنين تفاوتهائى ديگر از اينقبيل دارند، در عين حال از نظر وزن و تاءثيرى كه در ساختمان اين مجتمع بشرى دارندمتعادلند.
پس مى توان گفت و بلكه بايد گفت كه اين است آن حكمى كه از ذوق مجتمع سالم و دوراز افراط و تفريط منبعث مى شود، از ذوق مجتمعى كه طبق سنت فطرتتشكيل شده و عمل مى كند و از آن منحرف نمى شود،
اسلام نيز در آيه مورد بحث و دستورات ديگر خواسته است انحراف جامعه را برطرفنموده ، به طرف همان سنت فطرت بكشاند، بنابراين براى چنين جامعه اى هيچ چاره اىجز اين نيست كه حكم تسويه در معاشرت در آن جارى شود، و اين همان است كه به عبارتديگر از آن به حريت اجتماعى و آزادى زنان و مردان تعبير مى كنيم ، و حقيقت آن اين است كهانسان بدان جهت كه انسان است داراى فكر و اراده است ، و نيز داراى اختيار است ، مى تواندآنچه برايش سودمند است از آنچه مضر است انتخاب كند، و در اين اختيارشاستقلال دارد، و همين انسان وقتى وارد اجتماع مى شود، در آنحال نيز اختيار دارد، و ليكن در حدودى كه مزاحم با سعادت مجتمع انسانى نباشد، در اينچهار ديوارى استقلال در انتخاب را دارد، و هيچ مانعى نمى تواند از اختيار او جلو بگيرد، ويا او را در انتخاب و اختيار تابع بى چون و چراى غير سازد.
اين معنا نيز منافات ندارد با اينكه بعضى از طبقات و يا بعضى از افراد از يك طبقه بهخاطر مصالحى از پاره اى مزايا برخوردار و يا از پاره اى امتيازات محروم باشند. مثلامردان در اسلام بتوانند قاضى و حاكم شوند، و به جهاد بروند، و بر آنها واجب باشدنفقه زنان را بدهند، و احكامى ديگر از اين قبيل خاص آنان باشد، و زنان از آنها محرومباشند، و نيز كودكان نابالغ اقرارشان نافذ نباشد، و نتوانند مستقلا معامله كنند، و مكلفبه تكاليف اسلام نباشند، و امثال اين احكام كه در باب حجر (و افرادى كه از تصرفاتمالى محجورند) در كتب فقهى ذكر شده است .
پس همه اين تفاوتها خصوصيات احكامى است كه متوجه طبقات و اشخاصى از مجتمع مىشود، و علتش اختلافى است كه در وزن اجتماعى آنان است ، در عين اينكه همه دراصل داشتن وزن انسانى و اجتماعى شريكند، چون ملاك در داشتناصل وزن انسان بودن و داراى فكر و اراده بودن است ، كه در همه هست .
البته اين را هم بگوئيم كه اين احكام اختصاصى مختص به شريعت مقدسه اسلام نيست ،بلكه در تمامى قوانين مدنى و حتى در همه اجتماعاتى كه براى خود سنتى دارند كم وبيش يافت مى شود، هر چند كه قانون نداشته باشند، و زندگيشان جنگلى باشد، و با درنظر گرفتن اين مطالب اگر بخواهيم همه را در يك عبارت كوتاه بگنجانيم جامع ترينآن عبارات جمله مورد بحث است كه مى فرمايد: (و عاشروهن بالمعروف ) كه بيانشگذشت .
و اما جمله : (فان كرهتموهن فعسى ان تكرهوا شيئا ويجعل اللّه فيه خيرا كثيرا) از قبيل اظهار يك امر مسلم و معلوم ، به صورت امرى مشكوك ومحتمل است ، تا غريزه تعصب را در شنونده تحريك نكند،
نظير آيه زير كه مى فرمايد: (قل من يرزقكم من السّموات و الارضقل اللّه و انا او اياكم لعلى هدى او فى ضلال مبين ،قل لا تسئلون عمااجرمنا و لا نسئل عما تعملون ).
خواهى پرسيد چرا قرآن با تعبير ملايم خواست رسوم و تعصبات مخاطب را تحريك نكند؟جوابش اين است كه مجتمع بشرى در آن روز يعنى در عصرنزول قرآن زن را در جايگاه و موقعيتى كه در متن واقع دارد، جاى نمى داد، و از اينكه زن راجزء اجتماع بشرى بداند كراهت داشت ، و حاضر نبود او را مانند طبقه مردان جزء مقومبشمارد، بلكه مجتمعاتى كه در آن عصر روى پاى خود ايستاده بودند، يا مجتمعى بود كهزن را موجودى طفيلى و خارج از جامعه انسانى و ملحق بدان مى دانست ، ملحق دانستنش از بابناچارى بود، چون مى خواست از وجودش استفاده كند، و يا مجتمعى بود كه او را انسان مىدانست ، ولى انسانى ناقص در انسانيت ، نظير كودكان و ديوانگان ، با اين تفاوت كهكودكان بالاخره روزى بالغ مى شوند، و داخل انسانهاى تمام عيار مى شوند، و ديوانگاننيز احتمالا روزى بهبودى مى يافتند، ولى زنان براى هميشه به انسانيتكامل نمى رسيدند، در نتيجه بايد براى هميشه در تحت استيلاى مردان زندگى كنند، وشايد اين كه در جمله : (فان كرهتموهن ...) كراهت را به خود زنان نسبت داد، و فرمود:(اگر از زنان كراهت داشتيد) و نفرمود: (اگر از ازدواج با زنان كراهت داشتيد)، به خاطراين بوده كه به اين معنا اشاره كرده باشد.


و ان اردتم استبدال زوج مكان زوج ...


كلمه (استبدال ) از ماده (ب د ل ) و از باب استفعال است ، واستبدال زوجى به جاى زوجى ديگر گويا به معناى قائم مقام كردن همسر دومى ، در جاىهمسر اولى است ، و يا از قبيل تضمين يعنى گنجاندن معنائى است در لفظى كه ظاهرشبه آن معنا نيست .
بنابراين جمله قائم مقام كردن زنى در جاى زن اولى ، عوض كردن اين به آن است ، و بههمين جهت است كه هم جمله (اردتم - خواستيد) را آورد، و هم تعبير به(استبدال ) را كه خواستن در آن نيز هست ، و اگراستبدال به همان معناى لغويش بود، ديگر احتياجى نبود كه جمله : (اردتم ) را بياورد،معلوم مى شود همانطور كه گفتيم منظور از استبدال طلببدل نيست ، بلكه جايگزين كردن همسرى به جاى همسر اولى است و بنابراين معناى جملهاين مى شود:
(و اگر خواستيد جايگزين كنيد همسرى را در جاى همسرى ديگر برسبيل استبدال ، چنين و چنان كنيد).
كلمه (بهتان ) به معناى هر سخنى و هر عملى است كه شنونده و بيننده را مبهوت و متحيركند، و بيشتر در مورد دروغ زبانى استعمال مى شود،كلمه بهتان دراصل مصدر است ، و در آيه شريفه در معناى فعلاستعمال شده ، يعنى گرفتن بيجا و تجاوزگرانه از مهريه زن ، و اين كلمه و همچنينكلمه (اثما) در آيه شريفه از نظر موقعيت ادبىحال است از جمله : (اتاخذونه ) و استفهام در آيه انكارى است .
معناى آيه اين است كه اگر خواستيد بعضى از زنان خود را طلاق دهيد، و با زنى ديگربه جاى او ازدواج كنيد، از مهريه اى كه به همسر طلاقى خود در هنگام ازدواجش داده بوديدچيزى پس نگيريد هر چند كه آن مهريه مال بسيار زيادى باشد، و آنچه مى خواهيد بدونرضايتش بگيريد نسبت به آنچه داده ايد، بسيار اندك باشد.


و كيف تاخذونه و قد افضى بعضكم الى بعض ...


استفهام در اين جمله به منظور شگفت انگيزى در ديگران است ، و مصدر (افضاء) كهفعل ماضى (افضى ) از آن گرفته شده ، به معناىاتصال به طور چسبيدن است ، و اصل آن يعنى ثلاثى مجردش فضا است كه به معناىوسعت است .
و از آنجائى كه گرفتن مهريه بدون رضايت زن بغى و ظلم است ، و مورد آن مورداتصال و اتحاد است ، اين معنا باعث شد كه تعجب كردن از آن صحيح باشد، چون اينشوهر با زنى كه طلاقش داده به وسيله ازدواجى كه باهم كرده بودند، و به خاطرنزديكى و وصلتى كه داشتند، مثل شخص واحد شده بودند و آيا ظلم كردن اين شوهر بهآن همسر كه در حقيقت ظلم كردن به خودش است ، ومثل اين است كه بخود آسيب برساند، جاى تعجب نيست ؟ قطعا هست ، و لذا از در تعجب مىپرسد چطور حق او را از او مى گيرى ، با اينكه تو و او يك روح در دو بدن بوديد، و يابه عبارتى ديگر از نظر پيوند دو روح در يك بدن بوديد؟
و اما اينكه فرمود: (و اخذن منكم ميثاقا غليظا) ظاهرش اين است كه مراد از ميثاق غليظ،همان علقه ايست كه عقد ازدواج و امثال آن در بين آن دو محكم كرده بود. و از لوازم اين ميثاقمساءله صداق بود، كه در هنگام عقد معين مى شود، و زن آنرا از شوهر طلبكار مى گردد.
و اى بسا گفته باشند كه : مراد از ميثاق غليظ عهدى است كه در هنگام عقد از مرد براى زنگرفته مى شود كه مثلا او را بطور شايسته نگه بدارد،بطور شايسته طلاق بدهد(همان دستورى كه خود خداى تعالى در اين باره داده و) فرموده : (فامساك بمعروف اوتسريح باحسان ).
و چه بسا بعضى ديگر گفته باشند: مراد از اين ميثاق ، حكم حليتى است كه بعد از عقدنكاح شرعا تشريع شده ، ولى دورى اين دو وجه از ظاهر عبارت آيه بر كسى پوشيدهنيست .
بحث روايتى
(در ذيل آيات مربوط به ارث رفتن زن و ازدواج با زن پدر)
در تفسير عياشى از هاشم بن عبداللّه _ روايت آمده كه گفت : من به سرى بجلى گفتم: معناى آيه : (و لا تعضلوهن لتذهبوا ببعض ما آتيتموهن ) چيست ؟ مى گويد: او از كسىسخنى نقل كرد و سپس گفت منظور نهى از آن سنتى است كه نبطى ها داشتند، وقتى كسىمى مرد شخصى جامه خود را بر سر زن او مى انداخت آن زن ديگر نمى توانست با ديگرىازدواج كند، و اين سنت در عرب دوره جاهليت جارى بود.
و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه در معناى آيه: (يا ايها الّذين آمنوا لا يحل لكم ان ترثوا النساء كرها) فرموده : در جاهليت و دراوائلى كه قبائل عرب اسلام آوردند رسم چنين بود كه وقتى شخصى دوستش مى مرد، وزنى از او مى ماند، او جامه خود را بر سر آن زن مى انداخت و همين باعث مى شد ازدواج باآن زن را به ارث ببرد، به اين معنا كه اين ازدواج ديگر مهريه نمى خواست ، با همانمهريه اى كه رفيقش او را همسر خود كرده بود همسر وى مى شد، همانطورى كه اگر اينشخص ‍ پسر متوفى بود هم نكاح زن پدر را ارث مى برد و هممال پدر را، مثلا وقتى كه ابو قيس بن اسلت از دنيا رفت ، پسرش محصن بن ابى قيس ،جامه خود را بر سر همسر پدرش كبيشه دختر معمر بن معبد انداخت ، و در نتيجه با مهريهاى كه پدر به او داده بود وارث نكاحش شد و سپس او را بلاتكليف رها كرد، نه با وىهمخوابگى كرد، و نه نفقه اش را داد، كبيشه نزدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شكايت برد، كه يارسول اللّه شوهرم ابو قيس بن اسلت از دنيا رفت ، و پسرش محصن وارث نكاح من شد،نه با من همخوابگى دارد، و نه نفقه ام را مى دهد، و نه رهايم مى كند كه به خانواده و اهلمبپيوندم .
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: تو فعلا به خانه ات برگرد تا اگر خداىتعالى درباره مساءله ات حكمى نازل كرد خبرت كنم ، در اين ميان آيه شريفه :
(و لا تنكحوا ما نكح آباوكم من النساء الا ما قد سلف انه كان فاحشه و مقتا و ساءسبيلا) نازل شد و كبيشه به اهل خودش پيوست ، اين تنها كبيشه نبود كه چنين شد، درمدينه زنانى ديگر بودند كه نكاحشان به ارث رفته بود، چيزى كه هست نكاح كبيشه راپسر شوهر ارث برده بود، كه خداى تعالى اين آيه رانازل كرد كه : (يا ايها الّذين آمنوا لايحل لكم ان ترثوا النساء كرها).
مؤ لف قدس سره : آخر روايت خالى از اضطراب در معنا نيست ، و اين داستان و اينكه آياتمورد بحث درباره آن نازل شده در عده اى از رواياتاهل سنت نيز آمده است ، چيزى كه هست ، همه و يا بيشتر اين روايات در اين مورد وارد شده ،كه آيه شريفه : (يا ايها الّذين آمنوا لايحل لكم ان ترثوا النساء...) درباره اين قصهنازل شده ، و خواننده محترم توجه كرد كه در بيان قبلى گفتيم : سياق آيات با اين معناسازگار نيست .
و با اين حال در اينكه چنين سنتى در جاهليت وجود داشته ، و در اينكه آيات قرآنى موردبحث به وجهى ارتباط با آن و با عادت جاريه در بين عرب آن روز كه آياتنازل مى شده داشته . كم و بيش شكى نيست ، پس آنچه در اين باب مورد اعتماد است همانبيان سابق ، است و بس .
و در مجمع البيان در تفسير آيه : (الا ان ياتين بفاحشه مبينه ...) مى گويد: بهتر آناست كه آيه را حمل كنيم بر همه گناهان ، نه تنها زنا و سپس اضافه كرده كه همين معنا ازامام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت شده است .
و در تفسير برهان از شيبانى نقل شده كه گفته است كلمه : (فاحشه ) به معناىعمل زنا است ، و مساءله چنين است كه اگر مردى مطلع شد كه همسرش زنا داده ، مى تواند ازاو فديه بگيرد، و اين معنا از امام ابى جعفر امام باقر (عليه السلام ) روايت شده است .
و در الدرالمنثور است كه ابن جرير از جابر روايت آورده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: در مورد زنان از خدا بترسيد، چون شما آنانرا به عنوان امانت خدا گرفته ايد، و آلت تناسليشان را با كلام خدا براى خودحلال كرده ايد، بر زنان نيز لازم است كه هيچ مرد اجنبى را كه شما مردان دوستش نمىداريد به خانه شما راه ندهند، و اگر چنين كردند ايشان را بزنيد، اما نه به حدى كه ازخانه و زندگى بيزار شوند، و بر مردان لازم است كه خوراك و پوشاك زنان را بطورشايسته بدهند.
و در همان كتاب است كه ابن جرير از ابن عمر روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: ايها النّاس زنان نزد شما، زمين لگد خوردهاند و شما آنان را به امانت خدا گرفته ايد، و با كلمه خدا آلت تناسليشان را براى خودحلال كرده ايد، البته شما به گردن آنان حقوقى داريد، كه يكى از آنها اين است كهاحدى را در بستر زناشوئى شما راه ندهند، و در هيچ كار پسنديده نافرمانى تان نكنند،كه اگر چنين كردند رزقشان و لباسشان را بطور شايسته مى برند.
مؤ لف قدس سره : در سابق بيانى كه معناى اين روايات را روشن سازد گذشت . و دركافى و تفسير عياشى از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت آمده كه در معناى جمله : (واخذن منكم ميثاقا غليظا) فرموده : منظور از ميثاق ، همان جملاتى است كه با آن عقد نكاح رامى بندند، تا آخر روايت .
و در تفسير مجمع البيان است كه منظور از ميثاق غليظ همان عقد و پيمانى است كه در حينعقد ازدواج از شوهر مى گيرند، كه همسرش را به خوبى و خوشى نگه دارد، و يا بهخوبى و خوشى طلاق دهد، آنگاه مى گويد اين معنا از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايتشده است .
مؤ لف قدس سره : اين معنا از جمعى از مفسرين قديم چون ابن عباس و قتاده و ابى مليكهنيز نقل شده ، و آيه شريفه آنرا رد نمى كند، زيرا اين تعهدى كه كسان عروس از داماد مىگيرند كه با او چنين و چنان رفتار كند چيزى است كه مى توان ميثاق غليظش ناميد هر چندكه ظاهرتر از اين آن است كه مراد از ميثاق غليظ همان عقد باشد كه هنگام ازدواج جارى مىسازد.
درماندگى عمر در برابر گفتار يك زن
و در الدرالمنثور است كه زبير بن بكار در كتاب موفقيات از عبداللّه بن مصعب روايت كردهكه گفت : عمر - بن خطاب - دستور داد زنان را بيش ازچهل اوقيه مهر نكنيد، كه هر كس از اين پس بيش از اين مهر معين كند زائد برچهل را به بيت المال مى اندازم ، زنى كه در مجلس بود _ گفت : تو اى عمر چنين حقىندارى ، عمر پرسيد: چرا؟ گفت براى اينكه خداى تعالى مى فرمايد: (و اگر به زنىيك قنطار _ پوستى از گاو پر از طلا _ مهريه داديد حق نداريد چيزى از آن راپس بگيريد)
عمر گفت : زنى در تشخيص حكم خدا به واقع رسيد و مردى به خطا رفت .
مؤ لف اين معنا را الدرالمنثور از عبدالرزاق ، و ابن منذر از عبد الرحمان سلمى نيزنقل كرده اند، و همچنين از سعيد بن منصور و ابى يعلى به سندى خوب از مسروق روايتكرده ، و در آن به جاى چهل اوقيه چهارصد درهم آمده ، و نيز از سعيد بن منصور، و عبد بنحميد، از بكربن عبداللّه مزنى آن را نقل كرده ، و اين روايات از نظر معنا نزديك به همند.
و نيز در آن كتاب آمده كه ابن جرير از عكرمه روايت كرده كه درباره آيه : (و لاتنكحوا مانكح آباوكم من النساء) گفته است : اين آيه درباره ابى قيس پسر اسلتنازل شده ، كه بعد از مردن پدرش اسلت همسر او امّعبيد دختر ضمره را ارث برد، و نيزدرباره اسود بن خلف نازل شده كه همسر پدرش خلف ، يعنى دختر ابى طلحه بنعبدالعزى بن عثمان بن _ عبدالدار را بعد از مرگ پدرش ‍ ارث برد، و نيز در موردصفوان بن اميه نازل شده ، كه همسر پدرش ، اميه بن خلف يعنى فاخته دختر اسود بنمطلب بن اسد را بعد از مرگ پدر ارث برد، و همچنين در مورد منظور بن رباب كه همسرپدرش رباب بن سيار يعنى مليكه دختر خارجه را بعد از مرگ پدر به ارث برد.
و نيز در همان كتاب است كه ابن سعد، از محمد بن كعب قرظى روايت كرده كه گفت : درجاهليت رسم چنين بود كه وقتى مردى از دنيا مى رفت ، و زنى از خود به جاى مى گذاشت ،پسرش از هر كس ديگرى مقدم بود بر اينكه با همسر پدر ازدواج كند، _ البته ،اگر مى خواست خودش با او ازدواج مى كرد، و اگر مى خواست به ديگرى شوهرش مى داد- . اين در مورد زن پدر بود، نه زنى كه پسر از او متولد شده ، در همين دوره بودكه ابو قيس پسر اسلت از دنيا رفت ، و پسرش محصن به جايش نشست ، و با همسر پدرازدواج كرد، نه به او نفقه داد، و نه چيزى از ارث پدر، آن زن بعد از طلوع اسلام نزدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شرفياب شد، و جريان را به عرض آن جنابرسانيد، حضرت فرمود: فعلا برگرد و شايد خداى تعالى درباره مساءله ات چيزىنازل كند، و چيزى نگذشت كه آيه : (و لا تنكحوا ما نكح آباوكم من النساء...)نازل گرديد، و نيز آيه شريفه : (لايحل لكم ان ترثوا النساء كرها)نازل شد.
مؤ لف قدس سره : در سابق رواياتى از طرق شيعهنقل شد، كه بر اين داستان دلالت مى كرد.
و در همان كتاب آمده : ابن جرير و ابن منذر از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت :اهل جاهليت آنچه را كه خدا حرام كرده بود حرام مى دانستند، به جز زن پدر، و جمع بين دوخواهر را، و در اسلام درباره اولى آيه : (و لاتنكحوا ما نكح آباوكم من النساء)، ودرباره دومى جمله : (و ان تجمعوا بين الاختين )نازل شد.
مؤ لف قدس سره : در معناى اين روايت رواياتى ديگر نيز هست .
سوره نساء، آيات 23 _ 28


حرّمت عليكم امهتكم و بناتكم و اخوتكم و عمتكم و خلتكم و بنات الاخ و بنات الاخت وامهتكم التى ارضعنكم و اخوتكم من الرضعه و امهت نسائكم و ربئبكم الّتى فى حجوركممن نسائكم التى دخلتم بهن فان لم تكونوا دخلتم بهن فلا جناح عليكم وحلئل ابنائكم الّذين من اصلبكم و ان تجمعوا بين الاختين الا ما قد سلف انّ اللّه كان غفورارحيما23
و المحصنت من النساء الا ما ملكت ايمنكم كتب اللّه عليكم و احلّ لكم ما وراء ذلكم ان تبتغواباموالكم محصنين غير مسفحين فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فريضه و لا جناحعليكم فيما ترضيتم به من بعد الفريضه ان اللّه كان عليما حكيما24
و من لم يستطع منكم طولا ان ينكح المحصنت المؤ منات فمن ما ملكت ايمنكم من فتيتكم المؤ مناتو اللّه اعلم بايمنكم بعضكم من بعض فانكحوهن باذن اهلهن و ءاتوهن اجورهن بالمعروفمحصنت غير مسفحت و لامتخذت اخدان فاذا احصن فان اتين بفحشه فعليهن نصف ما علىالمحصنت من العذاب ذلك لمن خشى العنت منكم و ان تصبروا خير لكم و اللّه غفور رحيم 25
يريد اللّه ليبين لكم و يهديكم سنن الّذين من قبلكم و يتوب عليكم و اللّه عليم حكيم 26
و اللّه يريد ان يتوب عليكم و يريد الّذين يتبعون الشهوت ان تميلوا ميلا عظيما27
يريد اللّه ان يخفف عنكم و خلق الانسان ضعيفا28


ترجمه آيات
ازدواج با افراد زير بر شما حرام شده است ، مادرانتان ، و دخترانتان ، و خواهرانتان ، وعمه هايتان ، و خاله هايتان ، و دختران برادر، و دختران خواهر، و مادرانى كه شما را شيرداده اند، و خواهرى كه با او شير مادرش را مكيده اى ، و مادر زنان شما، و دختر زنان شما،كه با مادرش ازدواج كرده ايد، و عمل زناشوئى هم انجام داده ايد، و اما اگر اينعمل را انجام نداده ايد مى توانيد مادر را طلاق گفته با ربيبه خود ازدواج كنيد، و نيزعروسهايتان ، يعنى همسر پسرانتان ، البته پسرانى كه ازنسل خود شما باشند، و نيز اينكه بين دو خواهر جمع كنيد، مگر دو خواهرانى كه در دورهجاهليت گرفته ايد، كه خدا آمرزنده رحيم است (23).
و زنان شوهردار مگر كنيزانى از شما كه شوهر دارند، _ كه مى توانيد آنان را بعداز استبرا به خود اختصاص دهيد، _ پس حكمى را كه خدا بر شما كرده ملازم باشيد، واما غير از آنچه برشمرديم ، بر شما حلال شده اند، تا به اموالى كه داريد زنان پاك وعفيف بگيريد، نه زناكار، و اگر زنى را متعه كرديد _ يعنى با او قرارداد كرديد درفلان مدت از او كام گرفته و فلان مقدار اجرت (به او) بدهيد، _ واجب است اجرتشانرا بپردازيد، و بعد از معين شدن مهر، اگر به كمتر يا زيادتر توافق كنيد گناهى برشما نيست ، كه خدا دانايى فرزانه است (24).
و كسى كه از شما توانائى مالى براى ازدواج زنان آزاد و عفيف و مؤ من ندارد _ نمىتواند از عهده پرداخت مهريه و نفقه برآيد، _ مى تواند با كنيزان به ظاهر مؤ منهاى كه ساير مؤ منين دارند ازدواج كند، و خدا به ايمان واقعى شما داناتر است ، و از اينگونه ازدواج ننگ نداشته باشيد، كه مؤ منين همه از همند، و فرقى بين آزاد و كنيزشاننيست ، پس با كنيزان عفيف و نه زناكار و رفيق گير البته با اجازه مولايشان ازدواج كنيد،و كابين آنان را بطور پسنديده بپردازيد، و كنيزان بعد از آن كه شوهردار شدند اگرمرتكب زنا شدند عقوبتشان نصف عقوبت زنان آزاده است ، اين سفارش مخصوص كسانى ازشما است كه ترس آن دارند اگر با كنيز ازدواج نكنند به زناكارى مبتلا شوند، و امااگر مى توانيد صبر كنيد و دامن خود به زنا آلوده نسازيد، براى شما بهتر است ، _چون مستلزم نوعى جهاد با نفس است ، _ و خدا آمرزگارى رحيم است (25).
خدا مى خواهد روشهاى كسانى كه پيش از شما بودند براى شما بيان كند، و شما را بدانهدايت فرمايد، و شما را ببخشد. و خدا دانائى فرزانه است (26).
خدا مى خواهد با بيان حقيقت و تشريع احكام به سوى شما برگردد، و پيروان شهواتمى خواهند شما از راه حقيقت منحرف شويد، و دچار لغزشى بزرگ بگرديد (27).
خدا مى خواهد با تجويز سه نوع نكاحى كه گذشت بار شما را سبك كند، چون انسانضعيف خلق شده است (28).
بيان آيات
آيات محكمه اى است كه محرمات در باب ازدواج و آنچه را كه در اين بابحلال است بر مى شمارد.
آيه قبل از اين كه حرمت ازدواج با زن پدر را بيان مى كرد، هر چند به حسب مضمون جزءاين آيات بود، الا اينكه چون از ظاهر سياقش برمى آيد كه تتمه آيات سابق است ، لذا ماآنرا جزء آن دسته آيات مورد بحث قرار داديم ، علاوه بر اينكه از نظر معنا نيز ملحق بهآن آيات بود.
و به هر حال آيات مورد بحث همانطور كه گفتيم در مقام بيان تمامى اقسام ازدواجهاى حراماست ، و در حرام بودن آنها هيچ تخصيصى و يا تقيدى نياورده ، ظاهر جمله :(واحل لكم ماوراء ذلكم ) (جز اينها كه برشمرديم همه برايتانحلال است )، كه بعد از شمردن محرمات آمده ، نيز همين است ، كه محرمات نامبرده بدون هيچقيدى حرامند، و در هيچ حالى حلال نمى شوند.
و به همين جهت است كه مى بينيم اهل علم هم در استدلال به آيه نامبرده بر حرمت ازدواج بادخترى كه پسرزاده و يا دخترزاده انسان است ، و نيز حرمت ازدواج با مادر پدر و يا مادرمادر، و نيز در استدلال به آيه : (و لاتنكحوا ما نكح آباوكم ...) بر حرمت ازدواج باهمسر جد، هيچ اختلافى نكرده اند معلوم مى شود حرمت زنان نامبرده در آيه هيچ قيد و شرطىندارد، و با همين اطلاق است كه نظر قرآن كريم در مورد تشخيص پسران و دختران استفادهمى شود، و معلوم مى شود از نظر تشريع پسران انسان و دخترانش چه كسانى هستند؟ كهانشاءاللّه بيانش خواهد آمد.
بيان آيات مربوط به ازدواجهاى ممنوع و...


حرمت عليكم امهاتكم و بناتكم و اخواتكم و عماتكم و خالاتكم و بنات الاخ و بناتالاخت


اين چند زنى كه در اين آيه اصنافشان ذكر شده است زنانى هستند كه بر حسب نسب ازدواجبا آنها، حرام است ، و اين محرمات نسبى هفت صنفند: 1_ مادران . 2_ دختران .
3- خواهران 4- عمه ها 5_ خاله ها 6_ دختران برادر 7_ دخترانخواهر.
اما صنف اول : يعنى مادران عبارتند از زنانى كه ولادت انسان به آنان منتهى مى شود، ونسب آدمى از راه ولادت به آنان متصل مى گردد،حال چه اين كه آن زن آدمى را بدون واسطه زائيده باشد، و يا با واسطه ، مانند مادرپدر،كه اول پدر را به دنيا آورد، و سپس ‍ ما از آن پدر متولد شديم و يا مادر مادر، كهاول مادر ما را به دنيا آورد سپس مادر ما، ما را بدنيا آورد و يا با چند واسطه مانند مادرانىكه جد، از آنان متولد شده اند.
و اما صنف دوم : يعنى دختران ، عبارتند از هر دخترى كه تولد خودش و يا پدر و مادرش ويا تولد جد و جده اش از ما باشد.
و اما صنف سوم : يعنى خواهران عبارتند از دختران و زنانى كه نسبتشان از جهت ولادتمتصل به ما باشد، به اين معنا كه تولدشان از پدر و مادر ما باشد، و يا تنها از پدر ماباشد، هر چند مادرش مادر ما نباشد، و يا تولدش از مادر ما باشد، هر چند كه پدرش ،پدر ما نباشد.
و اما صنف چهارم : يعنى عمه ، عبارت است از خواهر پدر، و خواهر جد، چه اينكه اين خواهر وبرادرى آن دو از پدر و مادر هر دو باشد، و چه اينكه تنها از پدر باشد، و چه اينكهتنها از مادر، خواهر و برادر باشند.
و اما صنف پنجم : يعنى خاله ، عبارت است از زنى كه با مادر ما و يا با جده ما از يك پدرو مادر متولد شده باشند، و يا تنها از يك پدر و يا تنها از يك مادر به دنيا آمده باشند.
و همچنين صنف ششم و هفتم :، يعنى دختر برادر و دختر خواهر، كه آن دو نيز منحصر دربرادر و خواهر پدر و مادرى نيستند، بلكه دختر برادر و دختر خواهرى كه تنها از پدر، ويا تنها از مادر ما باشند برادرزاده و خواهرزاده اند.
و منظور از اينكه فرمود: حرام شده است بر شما مادران و دختران و... اين است كه ازدواجشما با آنها حرام شده ، چون بطور كلى وقتى اينگونه تعبيرها را در قرآن مى بينم ،مناسبت حكم با موضوعش معلوم مى سازد كه موضوع حكم چيست ، در آيه مورد بحث مى دانيمكه موضوع حرمت خوردن مادر و دختر و... نيست ، چون كسى چنين كارى را نمى كرده ، تااسلام آن را حرام كند، همچنان كه در آيه : (حرمت عليكم الميته و الدم ...) با اين كهموضوع حرمت را نام نبرده از مناسبت حكم با موضوع مى فهميم موضوع حرمت خوردن ميته وخون است ، و در آيه شريفه (فانها محرمه عليهم )،
كه از همين راه مى فهميم منظور سكونت گزيدن در آن زمين است ، و اين نوع تعبيرها را مجازعقلى مى نامند، و در محاورات شايع است .
و ليكن اين معنا با جمله : (الا ما ملكت ايمانكم ) نمى سازد براى اينكه مى دانيم ايناستثنا، استثناى از عمل هم خوابگى است ، نه از علقه زوجيت و ازدواج ، كه بيانش به زودىمى آيد، و همچنين با جمله : (ان تبتغوا باموالكم محصنين غير مسافحين ) به بيانى كهآن نيز به زودى مى آيد.
پس حق اين است كه موضوع حكم حرمت كه در آيه ذكر نشده ، و در تقدير گرفته شده استعلقه نكاح نيست ، بلكه كلمه (وطى ) و يا كلماتى ديگر كه مفيد معناى آن است ، مى باشد،و اگر قرآن به نام آن تصريح نكرد به منظور رعايت ادب در گفتار بوده ، چون عادتقرآن همين است كه عفت كلام را رعايت كند.
و اگر در آيه مورد بحث خطاب را متوجه خصوص مردان نموده ، فرموده بر شما مردانحرام شده است مادران و دخترانتان و... با اينكه ممكن بود همين خطاب را متوجه زنان نموده ،بفرمايد: بر شما زنان حرام است كه به فرزندان و پدرانتان شوهر كنيد، و يا بطوركلى و بدون خطاب بفرمايد بين زن و فرزندش و پدرش نكاح نيست ، براى اين بوده كه(به آن بيانى كه در تفسير آيه شريفه : (الرجال قوامون على النساء) گذشت )خواستگارى و اقدام به ازدواج و توليد نسل بر حسب طبع ، كار مردان است ، و تنها مردانهستند (و نر هر حيوانى است ) كه به طلب جفت مى روند، (و تاكنون ديده نشده كه ماده ازحيوانى به طلب نر برود، و يا زنى براى انتخاب شوهر اين خانه و آن خانه رابكوبد).
و اما اينكه خطاب را در آيه متوجه جمع كرده و فرموده : (عليكم _ بر شما) و نيز حرمترا متعلق به جمع از هر هفت طايفه كرده ، و فرموده : (مادرانتان و دخترانتان ...) براى اينبوده كه كلام استغراق در توزيع را برساند، ساده تر بگويمشامل همه مردها و عموم مادران و دختران و... بشود، و اين معنا را برساند كه بر هر فرد ازمردان شما حرام شده ازدواج با مادرش و دخترش ...، چون تحريم عموم افراد هفت طايفه برعموم مردان معنا ندارد، و همچنين تحريم تمامى افراد هفت طايفه از يك نفرها بر همه يكنفرها سخنى بى معنا است ، چون اگر فرضا مادر و دختر و خواهر و عمه و خاله و دختربرادر و دختر خواهر من بر تمامى يك نفرهاى مسلمانان حرام باشد، معنايش اين است كه پسدر اسلام اصلا ازدواج حرام است ، چون هر مسلمانى هر زنى را كه بگيرد يا مادر كسى استيا دختر كسى و يا خواهر كسى ،
و بنابراين برگشت معناى آيه (همانطور كه گفتيم ) به اين است كه بر هر فرد ازمردان مسلمان حرام است كه با مادر و دختر و خواهر و... خودش ازدواج كند.
محرمات سببى چه كسانى هستند؟


و امهاتكم اللاتى ارضعنكم و اخواتكم من الرضاعه و امهات نسائكم


از اينجا شروع شده است به شمردن محرمات سببى ، (يعنى زنانى كه با خواستگارشاناشتراك در خون ندارند، بلكه به خاطر وصلت و پيوند خويشاوندى با آنان مرتبط شدهاند)، و اين محرمات نيز هفت طايفه اند كه شش طايفه آنها در اين آيه ذكر شده ، و هفتمىآنها در آيه : (و لا تنكحوا ما نكح آباوكم من النساء...) آمده است .
و اين آيه با سياقى كه دارد دلالت مى كند بر اينكه شارع اسلام حكم مادرى و فرزندىرا بين يك دختر و زنى كه او را شير داده برقرار كرده است ، يعنى زن شيرده را مادر آندختر و دختر را فرزند آن زن دانسته ، و همچنين حكم برادرى را بين يك پسر و خواهرشيريش برقرار ساخته ، چون اين مادر فرزندى و اين برادر خواهرى را امرى مسلمگرفته است ، پس مساءله رضاع و شير دادن و شير نوشيدن به حسب تشريع ، روابطنسبى را ايجاد مى كند، و اين معنا به بيانى كه به زودى مى آيد از مختصات شريعتاسلامى است .
از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هم در رواياتى كه از دو طريق شيعه و سنىنقل شده آمده ، كه فرموده : خداى تعالى از روابط شير خوردن همان را حرام كرده كه ازروابط نسبى حرام كرده است ، (مثلا اگر از روابط نسبى مادر را محرم فرزند كرده ، مادرشيرده را نيز بر فرزند شير خوارش حرام كرده است )، و لازمه اين فرمايش اين است كهبه وسيله شير حرمت به تمامى افرادى كه (اگر نسبى بودند محرم بودند) منتشرگردد، يعنى وقتى كودك من شير زنى را خورد آن زن ، مادرش و كودك من فرزندش ، وكودك آن زن خواهرش ، و خواهر آن زن خاله اش ، و خواهر شوهر آن زن عمه اش ، وفرزندان كودك آن زن برادرزاده و يا خواهرزاده اش شوند، و همه به وى محرم باشند.
و اما اينكه چه مقدار شير خوردن باعث تحقق اين محرميت مى شود، و چه شرايطى از حيث مقدارو كيفيت و مدت دارد، و چه احكامى ديگر مترتب بر آن مى شود، مطالبى است كهپاسخگويش كتب فقهى است ، و بحث در پيرامون آن از وضع اين كتاب خارج است .
و اما اين كه فرمود: (و اخواتكم من الرضاعه ) مراد از آن دخترى نيست كه من شير مادرشرا خورده ام ، بلكه آن دخترى است كه او شير مادر مرا خورده باشد، البته شيرى كه ازناحيه پدر من در پستانش آمده باشد، و اما اگر از شوهرى ديگر شير در پستان داشته ، وبعد با پدر من ازدواج نموده و سپس به من حامله شده ، و در ايامحمل دخترى را شير داده ،
آن دختر خواهر من نمى شود، و همچنين ساير افرادى كه به وسيله شير محرم مى شوند دروقتى است كه شير متعلق به پدر طفل باشد.
(و امهات نسائكم ) (مادر زنان شما) چه اينكه با دختر او يعنى همسرت همخوابگى كردهباشى ، و چه نكرده باشى ، در هر دو صورت نمى توانى مادر زن خود را براى خود عقدكنى ، و علت اين بى تفاوتى اين است كه كلمه (نساء) وقتى اضافه شود و نسبت دادهشود به رجال ، دلالت بر همه همسران مى كند، بهدليل اينكه چنين تعبيرى تقييدپذير است ، و مى بينيم در جمله بعدى كه در مورد دختر زناناست مى فرمايد: (من نسائكم اللاتى دخلتم بهن فان لم تكونوا دخلتم بهن ...)(ربيبه هائى كه از زنان هم خوابى شده شما هستند بر شما حرامند، و اما اگر با مادرشانهم خوابى نكرده ايد، مى توانيد با آنان ازدواج كنيد).


و ربائبكم اللاتى فى حجوركم ... فلا جناح عليكم


كلمه (ربائب ) جمع ربيبه است ، كه به معناى دختر زن آدمى است ، دخترى كه از شوهرىديگر آورده و به اين مناسبت او را ربوبه ناميده اند كه تدبير مادر او _ كه همسرآدمى است - و هر كسى كه با آن مادر به خانه ما آمده به دست ما است ، و اين ما هستيمكه غالبا تربيت دختران همسرمان را به عهده مى گيريم ، هر چند كه اين معنا دائمىنباشد.
بحث پيرامون (فى حجوركم ) در آيه شريفه
قيد (فى حجوركم ) نيز قيدى است غالبى ، نه دائمى ، غالبا چنين است كه بچه هاىهمسر ما، در دامن ما رشد كنند، نه دائما (چه ممكن است همسر ما دختر جدازاى خود را به كسانخود و يا كسان فرزندش سپرده باشد پس آيه شريفه نمى خواهد بفرمايد تنها آنربيبه اى بر شما حرام است كه در دامان شما پرورش يافته باشد) و به همين جهت گفتهاند: ازدواج انسان با ربيبه اش حرام است ، چه در دامان آدمى پرورش يافته باشد و چهدر دامان ديگرى ، بنابراين قيد (فى حجوركم ) قيد توضيحى است ، نه به اصطلاحقيد احترازى ، (تا از آن برآيد كه ازدواج با ربيبه اى كه در دامان ناپدرى پرورشنيافته با آن ناپدرى حلال است ).
البته اين احتمال هم هست كه جمله : (اللاتى فى حجوركم ...)، اشاره باشد به حكمتىكه در تشريع احكام مورد بحث وجود دارد، يعنى بفهماند چرا ازدواج با افرادى از زنانبه خاطر نسب و افرادى به خاطر سبب حرام شده است ، كه توضيح بحثش انشاءالله مىآيد، و آن حكمت عبارت است از آميزشى كه بين مرد و بين اين اصناف از زنان واقع مى شود،و مصاحبتى كه به طور غالب با اين اصناف در خانه ها و در زير يك سقف وجود دارد، واگر حكم حرمت ابدى نبود ممكن نبود مردان با اصناف نامبرده از زنان به فحشا نيفتند، وصرف اينكه در آياتى ديگر زنا تحريم شده ، براى اجتناب از اين فحشا كافى نبود(كه انشاءاللّه بيانش مى آيد).
بنابراين جمله : (اللاتى فى حجوركم )، به اين معنا اشاره مى كند كه ربيبه ها ازآنجائى كه غالبا در دامن خود شما بزرگ مى شوند، و غالبا نزد شمايند، همان حكمت وملاكى كه در تحريم مادران و خواهران بود، در آنان نيز هست ، (و به همان جهت كه زناىبا خصوص آن اصناف را نام برديم زناى با ربيبه را نيز نام برديم .
و به هر حال مى خواهيم بگوئيم قيد (فى حجوركم ) احترازى نيست ، و نمى خواهد بفرمايدتنها آن ربيبه اى حرام است كه در دامن شما و در خانه شما است ، و اما اگر در خانه غير ويا دختر بزرگى باشد كه در دامن شما پرورش نيافته مى توانيد با او ازدواج كنيد، هممادرش را داشته باشيد و هم او را.
دليل بر اين مدعا و اين مفهومى كه ما از آيه بدست آورده ايم اين است كه در جمله : (فانلم تكونوا دخلتم بهن فلا جناح عليكم )، به همين تصريح نموده ، مى فرمايد: درصورتى كه با مادر ربيبه دخولى صورت نگرفته ، مى توانيد با خود ربيبه ازدواجكنيد، معلوم مى شود دخول در مادر دخالت دارد در تحريم ازدواج با دختر، خوب : اگر قيد(فى حجوركم ) هم مانند قيد دخول احترازى بود همانطور كه حكم فرض نبودندخول را بيان كرد بايد حكم فرض نبودن در حجور را هم بيان كند، و بفرمايد: (و اگرربيبه شما در دامن شما پرورش نيافته ، مى توانيد با او ازدواج كنيد، و همين كه مىبينيم ذكر نكرده مى فهميم بين اين دو قيد فرق هست ، قيددخول احترازى و قيد فى حجوركم توضيحى است ).
و در جمله (فلا جناح عليكم ) جمله : (فى ان تنكحوهن ) به منظور كوتاه گويىحذف شده ، چون زمينه كلام بر آن دلالت داشت ، (و هر كسى مى فهميد معناى جمله نامبردهاين است كه در ازدواج شما با آنان حرجى بر شما نيست ).


و حلائل ابنائكم الّذين من اصلابكم


كلمه (حلائل )، جمع حليله است ، در مجمع البيان آمده كه :حلائل جمع حليله و به معناى محلله _ حلال شده _ است ، و اين كلمه از كلمهحلال مشتق شده ، و مذكر آن حليل و جمع مذكرش احله است ، مانند عزيز كه جمعش اعزه مىآيد، و اگر زن حلال را حليله و مرد حلال را حليل ناميده اند به اين مناسبت است كهنزديكى و همخوابگى با اين براى آن و با آن براى اين جايز وحلال است ، و بعضى گفته اند: كلمه نامبرده مشتق از مصدرحلول - وارد شدن - است ، چون زن حلال بر رختخواب مرد، و مردحلال ، در رختخواب زن وارد مى شود، و هر دو در يك بسترداخل مى شوند اين بود گفتار صاحب مجمع البيان .
و مراد از كلمه (ابناء) هر انسانى است كه از راه ولادت به انسانمتصل باشد چه بى واسطه مثل فرزند خود آدمى ،
و چه با واسطه مثل فرزند فرزند آدمى ، و چه اينكه آن واسطه پسر ما باشد و يا دخترما، و اگر (ابناء _ فرزندان ) را مقيد كرد بقيد (الّذين من اصلابكم )، براى اينبود كه در آن روزها در عرب فرزند خوانده ها را نيز فرزند مى دانستند، قرآن كريمخواست بفهماند ازدواج با همسر اولاد صلبى حرام است ، نه اولادهاى فرضى و ادعائى .


و ان تجمعوا بين الاختين الا ما قد سلف


مراد از اين جمله ، بيان تحريم ازدواج با خواهر زن با بقاء همسرى زن و زنده بودن اواست ، و بنابراين عبارت آيه در رساندن اين مطلب زيباترين و كوتاه ترين عبارت است ،البته اين عبارت اطلاقش منصرف است به جائيكه انسان بخواهد در يك زمان دو خواهر رابگيرد، و بنابراين شامل آن مورد نمى شود كه شخصىاول يك خواهر را بگيرد و بعد از طلاق دادن او و يا مردنش خواهر ديگر را نكاح كند، سيرهقطعى جارى در بين مسلمين نيز دليل بر جواز آن است ، چون اين سيره از زمانرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) برقرار بوده است .
ازدواج با زن پدر و با دو خواهر در جاهليت مرسوم بوده است .
و اما جمله (الا ما قد سلف ) مانند نظيرش كه در آيه (22) بود و مى فرمود: (و لاتنكحوا ما نكح آباوكم من النساء الا ما قد سلف ) ناظر است به آنچه در بين عرب جاهليتمعمول بوده ، هم زن پدر خود را بعد از پدر مى گرفتند، و هم بين دو خواهر جمع مىكردند و در اين دو مورد مى فرمايد، آنچه در زمان جاهليت وقبل از نزول اين آيات انجام داده ايد مورد عفو الهى قرار گرفته ، و اما اگر فرض ‍ كنيمدر جاهليت دو خواهر براى يك مرد نامزد شده باشند، و آن مرد خواسته باشد بعد ازنزول اين آيه آن دو را به خانه بياورد، و با آنها عروسى كند جمله مورد بحث اين فرضرا استثنا نكرده ، بلكه آيه شريفه دلالت دارد بر منع از آن ، زيرا اين جمع عملى بين دوخواهر است ، همچنان كه روايات گذشته در تفسير آيه : (و لا تنكحوا ما نكح آباوكم...) نيز بر اين منع دلالت دارد، چون در آن روايات ديديم كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بين زنان و فرزندان شوهر از دنيا رفته آنان جدائىانداخت ، با اينكه پسر متوفى زن پدر خود راقبل از نزول اين آيه همسر خود كرده بود.
و حرام نبودن ازدواج با دو خواهر و يا با زن پدر در زمان جاهليت با اينكه زمانى استگذشته و امروز ديگر مورد ابتلاى مردم نيست ، و بخشودن آن نكاحها از اين جهت كه عملىاست گذشته هر چند حكمى است لغو، و اثرى بر آن مترتب نمى شود، و ليكن از جهت آثارعملى كه امروز از آن ازدواجها باقى مانده ، خالى از فائده نيست ، و به عبارتى ساده تراينگونه ازدواجها كه قبل از اسلام انجام شده از جهتاصل عمل ديگر مورد ابتلا نيست ، هر چه بوده چهحلال و چه حرام واقع شده ، ولى از اين جهت كه آيا مثلا فرزند متولد از چنين بسترهائىحكم حلالزاده را دارند يا حكم حرامزاده را،
و آيا احكام قرابت بر اينگونه خويشاوندان مترتب هست يا نه ، مساءله اى است مورد ابتلاء.
باز به عبارتى ديگر اين صحيح نيست و معنا ندارد كه اسلام حرمت و حليت را متوجهازدواجهاى قبل از خود كند، مثلا ازدواجهائى كه در جاهليت به صورت جمع بين دو خواهرانجام شده را حلال و يا حرام كند، با اينكه مثلا دو خواهر و يا يكى از آن دو مرده و يا هر دوو يا يكى از آن دو مطلقه شده باشند، و ليكنحلال كردن و لغو ندانستن آن ازدواجها در امروز اين اثر را دارد كه فرزندان متولد از چنينازدواجهائى محكوم به طهارت مولد و حلالزادگى مى شوند، و از خويشاوندان خود ارث مىبرند، و خويشاوندان از آنان ارث مى برند، و ازدواجشان با محارم از خويشاوندان حرام ،و ازدواج محارمشان با آنان حرام خواهد بود، و همچنين هر اثر و حكمى كه در قرابت هست بينآنان و قرابتشان بار مى شود.
و بنابراين پس اين كه فرمود: (الا ما قد سلف ) استثنايى است از حكم ، نه به اعتباراينكه مربوط و متعلق به اعمال گذشته قبل از تشريع است ، بلكه به اعتبار آثارشرعيه اى كه از آن اعمال گذشته هنوز باقى است و با اين بيان معلوم شد كه استثناىنامبرده ، استثنايى است متصل نه منقطع ، كه مفسرين پنداشته اند.

next page

fehrest page

back page