بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 4, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
     ALMIZA33 -
 

 

 
 
00" vlink="#00" alink="#FF0000">

 

next page

fehrest page

back page

دوم وسايل مقاومت مسالمت آميز و سلبى ، نظير متحد شدن عليه فساد و دورى جستن از مفسدينو قطع روابط اقتصادى با آنان و همكارى نكردن با ستمكاران و شركت ننمودن دراعمال و حكومت آنان طرفداران اين نظريه توسل به زور و انتخاب جنگ وقتال را جايز نمى دانند، قرآن كريم هم (در برهه اى از زمان اين طريقه را پيموده است )،آيات :
(و لاتركنوا الى الّذين ظلموا فتمسكم النار و لا تتخذوا اليهود و النصارى اولياء)،به اين طريقه اشاره دارد كه البته در قرآن كريم از اين نوع آيات بسيار است و در ميانغير مسلمانان كسانى كه معروف به طرفدارى از اين رويه شده اند يكى پيامبر هندى ،يعنى بودا است و ديگر حضرت مسيح (عليه السلام ) است و سوم اديب روسى يعنىتولستوى و همچنين زعيم و رهبر روحى هند، گاندى است .
سوم قيام مسلحانه و جنگ است كه اسلام اين را نيز پيشنهاد كرده و در مواردى دستورش راصادر فرموده است .
پس اسلام هر سه روش را (هر كدام را در جاى خود و به موقع خودش ) صحيح دانسته وبتدريج بكار بسته است روش اول موعظه حسنه و دعوت سالم است ؛ اگر دشمن از اين راهتسليم نشد و دست از ستمكارى خود بر نداشت و همچنان به فساد انگيزى و استبداد خودداد طريقه دوم را به كار مى گيرد،
يعنى ادامه قطع رابطه ، آن هم به دو روش 1 _ يا بطور مسالمت آميز 2 _ و يابه نحو قهر و همكارى نكردن با دشمن ، و دشمن را به رفتار خود واگذار نمودن اگر ازاين راه به زانو در آمد و حاضر شد دست از ظلم و خيره سرى خود بردارد كه هيچ و اگرحاضر نشد، نوبت به طريق سوم مى رسد كه عبارت است از قيام مسلحانه ، چرا كهخداوند به هيچ وجه به ظلم ظالم رضايت نمى دهد و كسانى كه در برابر ظلم او ساكتمى نشينند شريك ظلم او هستند.
آرى اسلام عقيده است و اين اشتباه بزرگ و غلط آشكار است كه بعضى مرتكب شده و گفتهاند: (اسلام دعوت خود را با شمشير گسترش داده )!! زيرا عقيده و ايمان چيزى نيست كهبا زور و شمشير در دلها جايگير شود دلها تنها در برابر حجت و برهان خاضع مىشوند و قرآن كريم در آيات بسيارى به اين حقيقت اشاره مى كند، از آن جمله مى فرمايد:(لا اكراه فى الدين قد تبين الرّشد من الغى ) همانا راه هدايت از ضلالت و گمراهى برهمگان روشن و واضح گرديد).
آرى اگر اسلام دست به شمشير زده است تنها در برابر كسانى بوده است كه در خوددارىاز ظلم و فسادشان به آيات و براهين قانع نشده اند و پيوسته خواسته اند سنگ در سرراه دعوت به حق بيندازند اسلام در اينگونه موارد شمشير نمى كشيد كه آنان را به سوىدين بخواند بلكه مى خواست شر آنان را دفع كند.
اين قرآن كريم است كه با بانگ رسا اعلام مى دارد: (قاتلوهم حتى لا تكون فتنه )،(با كفار قتال كنيد تا از فتنه آنان جلوگيرى كرده باشيد) پسقتال با كفار براى دفع فتنه آنان بود نه به خاطر آنكه آنان به دين خدا معتقد شوند.
بنابراين اگر اسلام را به حال خود گذاشته بودند هرگز فرمان جنگى را صادر نمىكرد و اين همه جنگ هائى كه در اسلام واقع شد همه اشتحميل به اسلام بود و او را به اين واداشتند. و به همين جهت است كه اسلام حتى درحال جنگ نيز شريف ترين روش را طى كرد از تخريب خانه ها شديدا جلوگيرى نمود،همانطور كه در حال صلح جلوگيرى كرده بود و همچنين ازاعمال ناشايستى چون آتش سوزى راه انداختن و زهر در آب دشمن ريختن و آب را به روىدشمن بستن و زنان و اطفال و اسيران جنگى را كشتن و... جلوگيرى نموده و دستور اكيدصادر فرمود كه مسلمانان با اسراى جنگى به نرمى و ملاطفت رفتار كنند و به ايشاناحسان نمايند حتى به هر درجه اى از دشمنى و كينه كه رسيده باشند.
و نيز ترور كردن دشمن را ممنوع كرد چه در حال جنگ و چه درحال صلح و كشتن پير مردان و عاجزان و كسانى را كه به جنگ آغاز نكردند و هجوم شبانهبر دشمن را تحريم نموده و فرمود: (فانبذ اليهم على سواء) و نيز اجازه نداد كهمسلمانان كافرى را به صرف احتمال و تهمت بكشند و ياقبل از آنكه جرمى را مرتكب شود كيفر دهند و از هر كار ديگرى كه از قساوت و پستى ووحشى گرى انسان سرچشمه گرفته باشد و شرف انسانيت و جوانمردى آن را نپذيردمنع نمود.
شرف اسلام اجازه نمى دهد كه هيچيك از اين اعمال را درباره دشمن روا بدارند چنانچهديديم در هيچيك از معركه هاى جنگ (هر قدر هم كه سخت وهول انگيز بود) اجازه ارتكاب به چنين اعمالى را نداد ولى مردمى كه امروز خود را متمدنمى دانند به همه اين جنايات دست مى زنند هول انگيزترين و وحشت زاترين رفتار را بادشمن خود مى كنند آنهم در روزگارى كه خودشان (عصر نورش ) مى نامند.
آرى عصر نور! كشتن زنان و اطفال و پيرمردان و بيماران و شبيخون زدن و بمباران كردنشهرها و مردم بى سلاح و قتل عام دشمن را مباح كرده است !!
مگر اين آلمان نبود كه در جنگ بين المللى دوم بمب هاى خوشه اى خود را بر سر مردملندن ريخت و ساختمانها را ويران و زنان و اطفال و ساكنان شهر را نابود كرد؟ و مگر اينآلمان نبود كه هزاران اسير را به قتل رسانيد؟! و مگر ايندول متفق (آمريكا و انگلستان و شوروى ) نبودند كه هزاران هواپيماى جنگى را براىتخريب شهرهاى آلمان به پرواز در آوردند و آيا اين آمريكاى متمدن ! نبود كه بمب اتمىخود را بر سر مردم ژاپن ريخت (و هيروشيما را با ساكنانش خاكستر كرد؟!).
و اين اعمال در روزگارى بود كه تمدن آقايان ! به اختراعوسايل تخريبى خطرناكتر نرسيده بود حال كه دولتهاى متمدن ! مجهز به سلاحهاىجديد ويران كننده مانند: موشكها (ى مختلف ) بمبهاى اتمى و ئيدروژنى و... شده اند خدامى داند كه هنگام شروع جنگ جهانى سوم چه بر سر كره زمين خواهند آورد و چه عذابها وخرابيها و مصيبتها و دردها به بار خواهد آمد.
خداى تعالى بشريت را به سوى راه صواب و صراط مستقيم هدايت فرمايد.


و آتوا اليتامى اموالهم ...


اين آيه شريفه مسلمانان را امر فرموده است كهاموال يتيمان را به ايشان بدهند و اين دستور زمينه چينى اى است براى دو جمله بعدى كهمى فرمايد: (و لا تتبدلوا...) و يا به عبارت ديگر دو جمله نامبرده ، مفسر اين جمله اند،چيزى كه هست اينكه : تعليلى كه در آخر آيه آمده از آنجا كه راجع به دو جمله نامبرده و يابه جمله آخرى است اين احتمال را تاءييد مى كند كه جمله اولى مقصود اصلى نيست بلكهبراى اين آورده شده كه زمينه را براى نهى در دو جمله بعدى فراهم سازد.
و جمله اولى يعنى اصل نهى از تصرف زيان آور دراموال يتيمان به همان بيانى كه گذشت به منظور زمينه چينى براى مطالب بعد بوديعنى حكم تزويج كه در آيه بعدى آمده و احكام ارث كه بعد از آن مى آيد.
و اما جمله : (و لاتتبدّلوا الخبيث بالطّيّب ) معنايش اين است كهمال نامرغوب و بى ارزش خود را با مال مرغوب و بى عيب يتيم عوض نكنيد (چون گاهىپيش مى آيد كه مثلا گوسفندان امانتى يتيم ، بهتر از گوسفندان خود ما رشد مى كنند وشيطان انسان را وسوسه مى كند كه مال پست خود را بامال مرغوب و گوسفندان فربه يتيم معاوضه كند (مترجم ) ).
و نيز ممكن است منظور اين باشد كه : (مال خوردنىحلال را (بخاطر عجله و حرص به دنيا) با مال خوردنى حرام معاوضه نكنيد)، همانطوركه بعضى از مفسرين چنين معنا كرده اند (چون بسا مى شود كه مثلا مقدر بوده امروز فلانمقدار پول عايد من شود ولى من در اثر بى ايمانى همان مقدار را دزديدم و خوردم بعد معلومشد كه اگر تقوا به خرج مى دادم همان مقدار از راهحلال عايدم مى شده (مترجم ) ). ولى بايد گفت كه معناىاول روشن تر است چرا كه ظاهر دو جمله : (و لاتتبدّلوا...) و (ولاتاءكلوا...) اين استكه مى خواهد نوع خاصى از تصرف را كه جايز نيست بيان كند نه اينكه بفرمايد: (ازرزق حلال صرفنظر نكرده و رزق حرام را انتخاب مكن )، و جمله : (و آتوا اليتامى ...)زمينه چينى اى است براى بيان هر دو، و اما اينكه فرمود: (انه كان حوبا كبيرا)، معنايشاين است كه اين عمل گناهى است بزرگ چون كلمه (حوب ) به معناى گناه است .


و ان خفتم ان لا تقسطوا فى اليتامى فانكحوا ما طاب لكم من النساء


در مطالب گذشته به اين نكته اشاره شد كه در جاهليت عرب به خاطر اينكه هيچگاه جنگ وخونريزى و غارت و شبيخون و ترور قطع نمى شد و هميشه ادامه داشت يتيم زياد مى شدبزرگان و اقوياى عرب دختران پدر مرده را با هر چه كه داشتند مى گرفتند
و اموال آنها را با اموال خود مخلوط نموده و مى خوردند و در اينعمل نه تنها نمى كردند بلكه گاه مى شد كه بعد از تمام شدن اموالشان خود آنان راطلاق مى دادند و گرسنه و برهنه رهاشان مى كردند در حالى كه آن يتيمها نه خانه اىداشتند كه در آن سكنى گزينند و نه رزقى كه از آن ارتزاق نمايند و نه همسرى كه ازعرض آنان حمايت كند و نه كسى كه رغبت به ازدواج با آنان نمايد تا بدينوسيلهمخارجشان را تكفل كند. اينجا است كه قرآن كريم با شديدترين لحن از اين عادت زشت وخبيث و از اين ظلم فاحش ‍ نهى فرمود و در خصوص ظلم به ايتام و خوردنمال آنان نهى خود را شديدتر كرد و نهى از خوردناموال آنان را در آياتى ديگر تشديد و تاكيد نمود از آن جمله است اين آيات كه :
هشدار قرآن به مسلمانان از عواقب وخيم تصرفدراموال ايتام
(ان الّذين ياكلون اموال اليتامى ظلما انّما ياكلون فى بطونهم نارا و سيصلون سعيرا)،و نيز فرموده : (و آتوا اليتامى اموالهم و لا تتبدلوا الخبيث بالطّيّب و لاتاءكلوا اموالهمالى اموالكم انه كان حوبا كبيرا.
نتيجه اين تشديد آن شد كه بطورى كه گفته شده مسلمانان سخت در انديشه شوند و ازعواقب وخيم تصرف در اموال ايتام سخت بترسند و ايتام را از خانه هاى خود بيرون كنند تامبتلا به خوردن اموالشان نگردند و در رعايت حق آنان دچار كوتاهى نشوند و اگر هم كسىحاضر شود يتيمى را نزد خود نگه بدارد سهم آب و نان او را جدا كند بطورى كه اگر ازغذاى يتيم چيزى زياد آمد از ترس ‍ خداى تعالى نزديك آن نمى شدند تا فاسد مى شد درنتيجه از هر جهت به زحمت افتادند و شكايت نزدرسول (صلى اللّه عليه و آله ) برده و چاره خواستند كه اين آيهنازل شد:
(و يسئلونك عن اليتامى قل اصلاح لهم خير و ان تخالطوهم فاخوانكم و اللّه يعلم المفسدمن المصلح و لو شاء اللّه لاعنتكم ان اللّه عزيز حكيم ) و در اين آيه اجازه داد كه يتيم هارا نزد خود جاى دهند و از ايشان نگهدارى نموده و به وضع زندگيشان برسند و با آنانمخالطت و آميزش كنند چون يتيمان برادران ايشانند. با اين دستور گشايشى در كار مردمپديد آورده ، رفع دلواپسى از ايشان نمود.
خواننده محترم اگر در اين معنا دقت كند و آنگاه مجددا به مطالعه آيه زير بر گردد كه مىفرمايد:
(و ان خفتم الا تقسطوا فى اليتامى فانكحوا) آن وقت ارتباط آن را با آيه قبلش (وآتوا اليتامى اموالهم ) خوب مى فهمد و برايش ‍ روشن مى شود كه آن آيه در بين كلامجنبه ترقى را دارد و نهى در آيه قبلى را ترقى مى دهد و معناى مجموع دو آيه چنين مىشود: (درباره ايتام تقوا پيشه كنيد و خبيث را با طيب عوض ننمائيد واموال آنان را مخلوط با اموال خود مخوريد، حتى اگر ترسيديد كه در مورد دختران يتيمنتوانيد رعايت عدالت بكنيد و ترسيديد كه به اموالشان تجاوز كنيد و از ازدواج با آنهابه همين جهت دل چركين بوديد مى توانيد آنان را بهحال خود واگذار نموده و با زنانى ديگر ازدواج كنيد با يك نفر، دو نفر، سه نفر و چهارنفر.
بنابراين جمله شرطيه كه : (اگر ترسيديد كه در مورد يتيمان عدالت را رعايت نكنيدپس زنان ديگرى را به ازدواج خود در آوريد...) به منزله اين است كه فرموده باشد:(اگر از ازدواج با دختران بى پدر كراهت داريد، چون مى ترسيد درباره آنان نتوانيدعدالت را رعايت كنيد، با آنها ازدواج نكنيد و زنانى و دختران ديگرى را به عقد خوددرآوريد).
پس جمله (فانكحوا) در حقيقت در جاى جزاى حقيقى قرار گرفته در جاى (فلا تنكحوهن- پس با دختران بى پدر ازدواج مكنيد) واقع شده و جمله (ما طاب لكم ...) جملهاى است كه با بودن آن ديگر احتياجى باقى نمى ماند كه بفرمايد: (پس ‍ با چگونهزنانى ازدواج كنيد) (چون معلوم است وقتى از ازدواج با دختران يتيم كراهت دارند و بهايشان بفرمايد پس با هر كس كه دلتان مى خواهد ازدواج كنيد ديگر احتياجى باقى نمىماند به اين كه آن زنان را توصيف كند كه چگونه زنانى باشند (مترجم ) ).
نكته اى كه در اين تعبير هست به اين كه : به جاى اين كه بفرمايد: (فانكحوا من طابلكم ...) فرمود: (ما طاب لكم ) و اين بدين خاطر بود كه زمينه را براى بيان تعدادهمسران فراهم كند. توضيح اينكه اگر فرموده بود: (پس با هر كس دلتان مى خواهدازدواج كنيد)، ديگر جا براى گفتن : (يكى ، دوتا، سه تا چهارتا) باقى نمى ماند،لذا فرمود: (هر چه دلتان مى خواهد ازدواج كنيد، يكى ، دو تا، سه تا، چهار تا).
نكته ديگر اينكه به جاى اينكه بفرمايد: (ان لم تطب لكم الازدواج باليتامى )،فرمود: (ان خفتم الا تقسطوا فى اليتامى ) و اين ، از باب به كار بردن (سبب درجاى مسبب ) است و با (يك تير دو هدف زدن ) خواست بفهماند كه علت بى رغبت بودنشما به ازدواج با دختران يتيم چيست و نيز خواست كه علت جزا را هم بيان كرده باشد وبفهماند اينكه در جمله جزا گفتيم :
(فانكحوا ما طاب لكم ...) براى اين است كه در ساير زنان ترس از عدم قسط رانداريد.
گفتار مفسرين در معناى آيه مورد بحث
عده اى از مفسرين در معناى آيه مورد بحث امور ديگرى _ غير از آنچه كه ما ذكر كرديم- ياد آور شده اند كه خواننده محترم اگر علاقمند به آنها باشد بايد به تفاسيرمفصل و بسيار مراجعه كند.
از آن جمله گفته اند: عرب تا چهار و پنج و بيشتر زن مى گرفت و با خود مى گفت چرانگيرم مگر من از فلانى كمترم ؟! و وقتى كه افراد تحتتكفل و نان خورش زياد مى شد و مالش تمام مى گرديد بهاموال دختران يتيمى كه با مادرشان ازدواج كرده بود رو مى آورد از اين رو خداى تعالى دراين آيه دستور داد كه كسى حق ندارد بيش از چهار زن بگيرد و اين دستور براى آن بودكه آنان محتاج به اموال يتيمان نگشته و مرتكب ظلم در حق آنان نشوند. و نيز گفته اند كه: عرب بر يتيمان بسيار سخت مى گرفت و در امر زنان پدردار، اگر چه سخت گيرىنمى كرد ولى عده زيادى از آنان را مى گرفت و عدالت را در بى نشان جارى نمى نمودآيه شريفه فرمود: اگر مى ترسيد كه بر يتيمان ظلم روا بداريد در امر غير ايتام (زنانپدردار) هم بترسيد و بيش از چهار زن نگيريد، تا بتوانيد عدالت را رعايت كنيد.
و عده اى گفته اند: عرب از سرپرستى ايتام سخت كراهت داشت و از خوردناموال آنان پرهيز مى كرد خداى تعالى در اين آيه فرمود: اگر از اين كار پرهيز داريد اززنا هم پرهيز كنيد و به جاى زنا كردن با هر زنى كه دوست داريد ازدواج كنيد.
قول ديگر اينكه گفته اند: معناى آيه اين است كه اگر از هم غذا و هم خرج شدن با ايتامكراهت داريد از جمع بين چند همسر نيز خوددارى كنيد چرا كه ممكن است نتوانيد بين آنها بهعدالت رفتار نمائيد و از زنان ، تنها با كسانى ازدواج كنيد كه خود را نسبت به او ايمناز ظلم تشخيص مى دهيد.
بعضى ديگر گفته اند: معناى آيه اين است كه : اگر ترس آن داريد كه نسبت به دختريتيمى كه با مادرش ازدواج كرده ايد عدالت را رعايت نكنيد، پس با دو، تا سه تا، و چهارتا از خود دختران يتيم كه در ميان اقوام و خويشاوندانتان سراغ داريد ازدواج كنيد، اينهاوجوهى بود كه مفسرين در معناى آيه ذكر كرده اند و ليكن تو خواننده عزيز توجه دارىكه هيچيك از آنها با لفظ آيه آنطور كه بايد انطباق ندارد پس وجه صحيح همان بود كهقبلا گذشت .
معيار اسلام در مورد تعدد ازواج براى مردان


مثنى و ثلاث و رباع


كلمه (مثنى ) بر وزن مفعل است و كلمه (ثلاث ) و (رباع ) بر وزنفعال است ،
و اين دو وزن (مفعل و فعال ) در باب اعداد، دلالت بر تكرار ماده مى كند در نتيجه معناىمثنى (دوتا دوتا) و معناى ثلاث (سه تا سه تا) و معناى رباع (چهارتاچهارتا) است و چون خطاب در آيه به تمامى مردم است نه به يك نفر لذا هر يك از اينسه كلمه را با حرف واو از ديگرى جدا كرد تا تخيير را برساند و اين معنا را افاده كندكه هر يك از مؤ منين اختيار دارند در اينكه دو يا سه و يا چهار نفر همسر براى خود انتخابكنند، از آنجا كه كل مردم در اينجا مخاطب مى باشند عددهاى (دو)، (سه ) و (چهار)بايد در قالب كلماتى ادا شوند كه بيانگر تكرار است كه آن كلمات عبارتند از: (مثنى)، (ثلاث ) و (رباع ).
با اين بيان و با قرينه اى كه در آيه هست يعنى جمله : (و اگر ترسيديد نتوانيد رعايتعدالت كنيد يك زن بگيريد و يا به كنيزى كه داريد اكتفا كنيد) و همچنين به قرينه آيه(والمحصنات ) (كه آيه 24 همين سوره است ) ايناحتمال از بين مى رود كه آيه خواسته باشد بفرمايد: (شما مى توانيد با يك عقد دو ياسه و يا چهار زن را تزويج نمائيد) و يا ايناحتمال كه خواسته باشد بفرمايد: (مى توانيداول دو نفر را با هم بگيريد و سپس دو نفر ديگر را با هم به يك عقد بگيريد و همچنين دوتاى ديگر و...)، و يا بفرمايد: (مى توانيد سه تااول و سه تا بعدا يا چهارتا اول و چهارتا بعدا بگيريد)، و يا اينكه بفرمايد: (بيشاز يك مرد مى تواند در يك زن شركت داشته باشد)، اينها احتمالاتى است كه هيچگاه ازآيه شريفه استفاده نمى شود و اين آيه به هيچ وجهتحمل اين معنا را ندارد.
علاوه بر اينكه اين معنا ضرورى و بديهى است كه اسلام داشتن بيش از چهار همسر راتجويز نكرده و نيز هرگز اجازه نمى دهد كه دو نفر مرد با يكديگر مشتركا يك زن رابگيرند.
و نيز با بيان ما اين احتمال نيز دفع مى شود كه (واو) در آيه شريفه (مثنى (و)ثلاث (و) رباع ) (واو)) جمع باشد (نه واوتفصيل ) و خواسته باشد اين معنا را برساند كه جمع بين نه همسر _ كهحاصل جمع ميان عدد دو و سه و چهار مى باشد _ جايز است .
در تفسير مجمع البيان هم فرموده است كه جمع به اين معنا به هيچ وجهقابل قبول نيست ، زيرا كسى كه مى گويد: مردم دو به دو و سه به سه و چهار به چهاروارد شهر شدند، هيچ شنونده اى از كلام او استفاده چنين نمى كند كه پس مردم نه نفر نهنفر داخل شده اند زيرا اگر گوينده منظورش اين بود خود كلمه نه را به كار مى برد وچرا كلمه اى را كه براى عدد نه وضع شده (تسع ) رها كند و به جاى آن بگويد: مثنى وثلاث و رباع (دو به دو و سه به سه و چهار به چهار)؟ و قطعا اگر كسى چنين كارى رابكند به او مى گويند عجب مرد ابلهى است و كلام خداىعزوجل بزرگتر از آن است كه مرتكب چنين انحرافى بشود.


و ان خفتم الا تعدلوا فواحدة


يعنى اگر مى ترسيد نتوانيد بين چند همسر به عدالت رفتار كنيد تنها يك زن بگيريد ونه بيشتر، در اين جمله حكم مساءله را معلق به (خوف ) كرد نه (علم ) فرمود: اگرمى ترسيد بين چند همسر... و نفرمود: اگر (مى دانيد) كه نمى توانيد عدالت بر قراركنيد... و علتش اين است كه در اين امور _ كه وسوسه هاى شيطانى و هواهاى نفسانىاثر روشنى در آن دارد - غالبا علم براى كسىحاصل نمى شود و قهرا اگر خداى تعالى قيد علم را آورده بود مصلحت حكم فوت مى شد.


او ما ملكت ايمانكم


منظور از اين تعبير كنيزان زر خريد هستند، آيه مى فرمايد: آن كس كه مى ترسد بينهمسران خود به عدالت رفتار ننمايد با يك زن ازدواج كند و اگر خواست كه بيش از يكزن داشته باشد بايد كنيز بگيرد چرا كه خداوند تعالى تقسيم (عدالت ) را بر مردان دررابطه با كنيزان واجب نفرموده است .
و از اينجا واضح مى شود كه منظور از اين سفارش اين نيست كه بخواهد ظلم به كنيزان راتجويز كند (و بفرمايد: رعايت عدالت در ميان همسران آزاده لازم است ، اما در بين كنيزانلازم نيست و جايز است بين آنان به ظلم رفتار كنيد) چون در جاى ديگر فرموده كه :(خداوند ظالمان را دوست نمى دارد) و نيز فرموده : (ليس بظّلام للعبيد _ خدانسبت به بندگانش ظلم روا نمى دارد) بلكه منظور همين است كه چون تقسيم همخوابگىدر ميان كنيزان تشريع نشده ، رعايت عدالت در بين شاءن آسان تر است .
و به خاطر همين نكته بايد بگوئيم كه منظور از ذكر (ملك يمين ) (برده ) اين است كهمسلمانان به صرف اينكه كنيزان را بعنوان ملك يمين (و نه با نكاح ) اخذ كرده و با آنانجماع مى كنند، كافى است و اما مساءله ازدواج آنان تا چهار نفر يا بيشتر مطلب مورد نظردر اين آيه نيست بلكه آن نيز خود مطلب جداگانه اى است كه بزودى درذيل آيه : (و من لم يستطع منكم طولا) مى آيد و در آنجا متعرض اين مساءله خواهد شد.


ذلك ادنى الا تعولوا...


كلمه (عول ) مصدر فعل(تعولوا) و به معناى ميل و انحراف است يعنى اين طريقه به همين وجهى كه تشريعشده است شما را به منحرف نشدن از راه ميانه و حد وسط نزديك تر مى كند
و قهرا وقتى به اين طريقه عمل كرديد از انحراف دور و دورتر مى شويد و ديگر بهحقوق زنان تجاوز نمى كنيد.
بعضى گفته اند كه : كلمه (عول ) به معناى سنگينى است ، ليكن اين معنا، نه بالفظ آيه سازگار است و نه با معنايش .
جمله مورد بحث ، جمله اى است كه جنبه تعليل دارد، يعنى حكمت تشريع قبلى را بيان مىكند و دلالت بر اين مى كند كه اساس ‍ تشريع در احكام نكاح ، بر قسط و عدالت و ازبين بردن عول و انحراف و اجحاف در حقوق است .


و آتوا النساء صدقاتهن نحلة


(صدقه ) (به ضمه دال ) و (صدقه ) (به فتحدال ) و (صداق ) هر سه به معناى مهريه اى است كه به زنان مى دهند و كلمه (نحله) به معناى عطيه اى است مجانى كه در مقابل ثمن قرار نگرفته باشد.
حكم وجوب دادن مهريه به زنان يك حكم تاءسيسى نيست
و اگر مى بينيد كه كلمه (صدقات ) را به ضمير زنان (هن ) اضافه كرد، (به جهتبيان اين مطلب بود كه وجوب دادن مهر به زنان مساءله اى نيست ) كه فقط اسلام آن راتاءسيس كرده باشد بلكه مساءله اى است كه اساسا در بين مردم و در سنن ازدواجشانمتداول بوده است سنت خود بشر بر اين جارى بود و هست كه پولى و يا مالى را كه قيمتىداشته باشد به عنوان مهريه به زنان اختصاص دهند و كانه اينپول را عوض عصمت او قرار دهند، همانطور كه قيمت وپول كالا (در خريد و فروش ) در مقابل كالا قرار مى گيرد ومعمول و متداول در بين مردم اين است كه خريدارپول خود را برداشته و نزد فروشنده مى رود، همچنين در مساءله ازدواج هم طالب وخواستگار مرد است ، او است كه بايد پول خود را جهت تهيه اين حاجت خود برداشته و بهراه بيفتد و آن را در مقابل حاجتش ‍ بپردازد كه انشاءاللهتفصيل اين مساءله در بحث علمى آينده خواهد آمد و به هرحال پس آيه شريفه ، (همانطور كه گفته شد) دادن مهريه را تاءسيس نكرده ، بلكهروش معمولى و جارى مردم را امضا فرموده است و شايد براى دفع اين توهم كه :(شوهر نمى تواند در مهريه همسرش تصرف كند، حتى در آن صورتى كه خود همسرنيز راضى باشد) بود كه در دنباله جمله گذشته فرمود: (فان طبن لكم عن شى ءمنه نفسا، فكلوه هنيئا مريئا)، خواننده عزيز توجه دارد در اينكه : تصرف در مهريه رابه طيب نفس زن مشروط نمود هم تاكيد جمله قبل است كهمشتمل بر اصل حكم بود و هم مى فهماند كه حكم (بخوريد) حكم وصفى است نهتكليفى ، يعنى معناى (بخوريد) اين است كه خوردن آن جايز وحلال است ، نه اينكه بخواهد بفهماند خوردن مال همسر واجب است .
كلمه (هنيئا) صفت مشبهه از ماده (هناء) است و ماده (هناء) به معناى آسان هضم شدنغذا و نيز به معناى قبول طبع است اين لغت در خوراكيها و طعاماستعمال مى شود مثلا مى گويند: غذائى است گوارا و هنيى ء.
و كلمه (مريئا) به معناى همان حالت است اما در نوشيدنى ها، پس شربت مرى ء آننوشيدنى اى است كه در جهاز هاضمه به آسانى هضم شود و طبع انسان هم آن راقبول كند، پس (هنيى ء) هم در خوردنيها استعمال مى شود و هم در نوشيدنيها ولى(مرى ء) تنها در نوشيدنيها استعمال مى گردد بنابر اين وقتى كسى به شما مىگويد: (هنيئا مريئا) معنايش اين است كه طعامى كه خوردى و آبى كه نوشيدى گوارايتباد.


و لاتؤ توا السفهاء اموالكم الّتى جعل اللّه لكم قياما


كلمه (سفه ) به معناى سبكى عقل است (در فارسى مى گويند كه :عقل فلانى پارسنگ مى برد) و گويا در اصل به معناى مطلق سبكى و سستى چيزى استكه نبايد سست باشد و از اين باب است كه افسار سست را (زمام سفيه ) و جامه سستبافت را (ثوب سفيه ) مى نامند (ثوب سفيه ) يعنى جامه اى كه بافتش و پارچهاش پست است ولى بعدا بيشتر در سستى عقلاستعمال شده است و معنايش بر حسب اختلاف اغراض مختلف مى شود، مثلا به كسى كه دراداره امور دنيائيش قاصر و عاجز است سفيه مى گويند و به كسى هم كه در امور دنيائيشكمال هوشيارى را دارد ولى درباره امر آخرتيش كوتاهى نموده و مرتكب فسق مى شوديعنى در اين قسمت لاابالى است ، سفيه مى گويند.
مقصود از سفها در آيه شريفه سفيهان از ايتام است
و آنچه كه از ظاهر آيه شريفه فهميده مى شود اين است كه مى خواهد از زياده روى دراتفاق بر سفيهان نهى نموده و بفرمايد: (بيش از احتياج آنان ،مال در اختيارشان نگذاريد)، مطلب قابل توجه اينكه بحث آيه شريفه در زمينهاموال يتيمان است (كه دستور مى دهد اولياى يتيمان اداره امور آنان را به عهده بگيرند واموال آنان را رشد بدهند) همين معنا قرينه اى است بر اين كه مراد از كلمه (سفها) عمومسفيهان نيستند بلكه تنها سفيهان از ايتام مى باشند. و نيز مراد از كلمه : (اموالكم ) درحقيقت اموالى است كه به نوعى عنايت ، ارتباطى با اولياى ايتام دارد همچنانكه جمله : (وارزقوهم فيها و اكسوهم ...) نيز شاهد بر اين معنا است و اگر ناچار باشيم كه دلالتبر تكليف ساير اولياى سفها را نيز _ به گردن آيه شريفه بگذاريم ، ناگزيربايد بگوئيم كه : منظور از كلمه (سفها) عموم سفيهان است (چه يتيم و چه غير يتيم ) وليكن احتمال اول (كه منظور خصوص سفيهان ايتام باشد) احتمالى راجح و روشن است .
و به هر حالاگر مراد از (سفها) فقط سفيهان ايتام باشد پس مراد از جمله :
(اموالكم ...) خصوص اموال ايتام خواهد بود و از اينكهاموال ايتام را به اولياى ايتام (كه مخاطب اين آيه مى باشند) نسبت داده ، به اين عنايتبوده است كه مجموع اموال و ثروتى كه در روى كره زمين و زير آن و بالاخره در دنياوجود دارد متعلق به عموم ساكنان اين كره است و اگر بعضى از ايناموال مختص به بعضى از ساكنان زمين و بعضى ديگر متعلق به بعضى ديگر مى باشداز باب اصلاح وضع عمومى بشر است كه مبتنى است براصل مالكيت و اختصاص و چون چنين است لازم است مردم اين حقيقت را تحقق دهند و بدانند كهعموم بشر جامعه اى واحدند كه تمامى اموال دنيا متعلق به اين جامعه است و بر تك تكافراد بشر واجب است اين مال را حفظ نموده و از هدر رفتن آن جلوگيرى كنند، پس نبايد بهافراد سفيه اجازه دهند كه مال را اسراف و ريخت و پاش نمايند، خود افرادعاقل اداره امور سفيهان را مانند اطفال صغير و ديوانه به عهده بگيرند.
اين آيه شريفه از حيث اضافه اموال به ضمير مردم (كم ) نظير آيهذيل است كه مى فرمايد: (و من لم يستطع منكم طولا ان ينكح المحصنات المؤ منات فمن ماملكت ايمانكم من فتياتكم ) در اين آيه كنيزهاى مسلمانان را به همه مسلمانان نسبت داده چونمى دانيم كه منظور ازدواج فرد مسلمان با كنيز مورد نظر خودش نيست در نتيجه معنا چنيناست كه : هر يك از شما (جامعه مسلمانان ) توانائى ازدواج با دختران آزاد جامعه اسلامى راندارد، با كنيزان شما ازدواج كند.
دلالت آيه شريفه در حكم عمومى رعايت اقتصاد و حدوسط در ارتزاق
پس در آيه شريفه دلالتى است بر حكم عمومى كه متوجه جامعه اسلامى است و آن حكم ايناست كه جامعه براى خود شخصيتى واحد دارد كه اين شخصيت واحده مالك تمامىاموال روى زمين است و خداى تعالى زندگى اين شخصيت واحده را بوسيله ايناموال تاءمين كرده و آن را رزق وى ساخته است پس بر اين شخصيت لازم است كه امر آنمال را اداره نموده در معرض رشد و ترقيش قرار دهد و كارى كند كه روز به روز زيادترشود تا به همه و تك تك افراد وافى باشد، و به همين منظور بايد در ارتزاق بامال حد وسط و اقتصاد را پيش گيرد و آن را از ضايع شدن و فساد حفظ كند.
و يكى از فروع اين اصل اين است كه اوليا و سرپرستان جوامع بشرى بايد امور افرادسفيه را خود به دست بگيرند و اموال آنان را به دست خودشان ندهند كه آن را در غيرموردش مصرف كنند
بلكه بر آن سرپرستان لازم است اموال آنان را زير نظر گرفته و به اصلاح آنبپردازند و با در جريان انداختن آن در كسب و تجارت و هر وسيله بهره ورى ديگر،بيشترش كنند و خود صاحبان مال را كه دچار سفاهتند از منافع و در آمدمال (و نه از اصل مال ) حقوق روزمره بدهند تا در نتيجهاصل مال از بين نرود و كار صاحب مال به تدريج به مسكنت و تهيدستى و بدبختىنيانجامد.
از اينجا روشن مى شود كه مراد از جمله : (و ارزقوهم فيها و اكسوهم ) اين است كهارتزاقشان از خود سرمايه و اصل مال نباشد بلكه درمال باشد يعنى از در آمد مال ارتزاق كنند.
زمخشرى نيز درباره اينكه چرا نفرمود: (منها - ازمال ) و فرمود: (فيها _ در مال ) مى نويسد:
نكته اش اين است كه بفهماند ارتزاق سفيه بايد از در آمدمال باشد، نه از اصل آن . چرا كه اگر از اصلمال باشد لازمه اش اين است كه اصل مال او راكد بماند و به جريان نيفتد و او شروع كندبه خوردن آن تا سرانجام تمام شود اصل مال بايد محفوظ بماند و يتيم از درآمد آنارتزاق كند.
و بعيد نيست از آيه شريفه ، ولايت ولى ، نسبت به كليه امور محجورين استفاده شود، بهاين معنا كه بفهماند: خدا راضى نيست امور افراد سفيه و ديوانه و هر محجور ديگر باساير مردم فرق داشته باشد بلكه بر جامعه اسلامى است كه امور آنان را به عهدهبگيرد، حال اگر از طبقات اوليا از قبيل پدر و يا جد كسى موجود باشد او بايد بر امورمحجور عليه سرپرستى و مباشرت كند و اگر كسى از آنان نبود حكومت شرعيه اسلامىبايد اين كار را انجام دهد (و كسى را به عنوان ولايت بر امور محجور عليه بگمارد) واگر حكومت مسلمين شرعى نبود و طاغوت بر آنان حكومت كرد، بايد مؤ منين به انجام اينكار دست يازند. تفصيل مساءله در كتب فقه آمده است .
اموال دنيا به همه مردم تعلق دارد
اين مساءله (كه مالك حقيقى خداى تعالى است ) حقيقتى است قرآنى كه بسيارى از احكام وقوانين مهم اسلامى مبتنى بر آن مى باشد و در حقيقت نسبت به قسمت عمده اى از احكام اسلام ،
جنبه زير بنا را دارد خداى تعالى اموال را وسيله معاش و مايه قوام و بقاى جامعه انسانىقرار داده و براى شخصى معين وقف نكرده است تا تغيير وتبديل نپذيرد و نيز به كسى نبخشيده ، تا نتواند با قوانين دينيش دايره تصرفات آنشخص را محدود كند، ليكن به خاطر مصالحى كه ايجاب مى كرده اجازه داده تا اين نعمتىرا كه به مجموع بشر ارزانى داشته طبق مناسباتى چون (وراثت ) (حيازت )(تجارت )، و... (كه خودش تشريع كرده ) به اشخاصى اختصاص پيدا كند، اما بهشرط اينكه تصرف كننده داراى عقل و بلوغ و شرايطى ديگر از اينقبيل بوده باشد.
پس حاصل كلام اين شد كه آن اصل ثابت كه همواره بايد رعايت شده و فروعش به وسيلهآن اندازه گيرى شود، اين است كه اموال موجود در دنيا،مال همه است و تنها به خاطر مصالح خاصه (كه سود آن نيز عايد همه مى شود تا جائىكه مزاحم حق جميع نباشد) بعضى از آن مال به بعضى از افراد جامعه اختصاص مى يابدو اما در جائى كه مالكيت فردى و خصوصى به بعضى از آنمال مزاحم با حق جمع باشد و حقوق جمع را ضايع سازد بدون ترديد رعايت مصلحت جمعمقدم بر رعايت مصلحت فرد خواهد بود. و بسيارى از فروعات مهم ، از آن جمله : احكاممربوط به انفاق و قسمت عمده اى از احكام معاملات و... بر ايناصل اساسى مبتنى است خداى عزوجل اين اصلاصيل را در مواردى از كتابش تاءييد نموده است از آن جمله فرموده : (خلق لكم ما فىالارض جميعا) و ما مقدارى از مطالب مربوط به اين موضوع را در بحثى كه پيرامونآيات انفاق در سوره بقره داشتيم بررسى نموديم براى توضيح بيشتر بدانجا مراجعهشود.


و ارزقوهم فيها و اكسوهم و قولوا لهم قولا معروفا


بحث پيرامون مساءله رزق به طور مفصل در ذيل آيه : (و ترزق من تشاء بغير حساب )گذشت .
و جمله : (و ارزقوهم فيها و اكسوهم ...) نظير جمله : (و على المولود له رزقهن وكسوتهن است بنابراين گويا كه مراد از رزق همان غذائى است كه انسان مى خورد و جامهاى است كه مى پوشد تا خود را بوسيله آن از سرما و گرما حفظ نمايد ليكن لفظ رزق و
(كسوه ) در عرف قرآن همانند كلمه (كسوه ) و (نفقه ) است در زبان خود ما،كنايه و يا مثل كنايه اى است از مجموع هزينه زندگى و بودجه اى كه در بر آوردنحوائج مادى زندگى خرج مى شود كه بنابراين غير از غذا و لباس ساير مايحتاج آدمىاز قبيل مسكن و دارو و امثال آن نيز رزق خواهد بود همچنانكه كلمه :(اكل - خوردن ) نيز دو معنا دارد، يكى به حسباصل لغت است كه به معناى جويدن و فرو بردن طعام است و ديگرى كنائى است كه بهمعناى مطلق تصرفات است ، كه در آيه شريفه : (فان طبن لكم عن شى ء منه نفسافكلوه هنيئا مريئا...) به همان معناى كنائى آمده .
و اما جمله : (و قولوا لهم قولا معروفا) جمله اى است اخلاقى ، كه با رعايت آن امر ولايتاصلاح مى شود براى اينكه افراد سفيه هر چند كه محجور و ممنوع از تصرف دراموال خويشند، ليكن حيوان زبان بسته هم نيستند، كه سخن خوب را از بد تشخيص ندهند،بلكه انسانند و بايد با آنان معامله انسان بشود و اوليايشان با ايشان همانطور سخنبگويند كه با افراد معمولى انسان سخن مى گويند نه بطور ناشايست و همچنينمعاشرتشان با آنان معاشرت با يك انسان باشد.
از اين جا روشن مى شود كه ممكن است جمله مورد بحث را به معناى لغويش يعنى سخن گفتنبه تنهائى نگيريم ، بلكه به معناى كنائيش يعنى مطلق معاشرت گرفته و بگوئيم :معنايش اين است كه اولياى افراد سفيه بايد با آنان از هر جهت معامله يك انسان را بكنندچه در سخن گفتن و چه در نشست و برخاست كردن همچنانكه در جمله : (و قولوا للناسحسنا) گفتيم قول به معناى مطلق معاشرت است .


و ابتلوا اليتامى حتى اذا بلغوا النكاح فان آنستم منهم رشدا فادفعوا اليهم اموالهم


كلمه : (ابتلا) كه مصدر فعل امر (ابتلوا) است به معناى امتحان است و مراد از بلوغنكاح ، رسيدن فرد سفيه به سنين اوان ازدواج است ، پس در حقيقت تعبير از (رسيدن نكاح) مجازى است عقلى و فعل (آنستم ) از مصدر (ايناس ) گرفته شده و به معناىمشاهده اى است كه بوئى از الفت در معناى آن نهفته باشد چون ماده آن يعنى ثلاثىمجردش (انس ) است .
و كلمه : (رشد) به معناى پختگى و رسيده شدن ميوهعقل است ، بخلاف غى كه معناى خلاف آن را دارد.
و جمله : (فادفعوا...) كنايه است از اينكهمال يتيم را به دست خودش بدهيد و اگر به جاى (فاعطوا) كلمه (فادفعوا) را آوردبراى همين بود كه هم معناى تحويل دادن را برساند و هم كنايه از اين باشد كه : (زحمتو شر و مسؤ وليت او را از سر خودت رفع كن مالش را بده تا برود و از تو دور شود)،پس اين تعبير در عين اينكه تعبيرى است پيش پا افتاده كنايه اى لطيف هم دربر دارد.
و جمله (حتى اذا بلغوا النكاح ). متعلق به جمله : (و ابتلوا...) است و معنايش اين استكه يتيم سفيه را بيازمائيد و اين معنا را مى رساند كه اين آزمايش بايد از زمان تميز دادنهمچنان ادامه داشته باشد تا به سن ازدواج برسد، آنگاه اگر ديديد كه رشد عقلىيافته ، مالش را به دست خودش بدهيد. پس اين تعبير تا حدى دلالت بر استمرار آزمايشدارد و اين را مى رساند كه كودك يتيم وقتى كه مى خواهد به حد تميز وعقل برسد، يعنى به حدى برسد كه بشود مورد آزمايشش قرار داد او را مورد آزمايش قراربدهيد و اين آزمايش تا حد ازدواج و حد مرد شدن ادامه داشته باشد. طبع مساءله نيز ايناقتضا را دارد، چرا كه در يك آن و دو آن رشد كودك را نمى توان تشخيص داد. بلكه بايداين آزمايش تكرار بشود تا ايناس يعنى مشاهده رشد در كودكحاصل گردد، چون كودك بعد از حد تميز كم كم به حد (رهاق ) و سپس به حد(ازدواج ) و آنگاه به حد (رشد)) مى رسد.
در تصرفات مالى علاوه بر بلوغ ، رشد متصرف نيز شرط است
جمله : (فان آنستم ...) به خاطر اينكه حرف (فاء) بر سرش آمده تفريع و نتيجهگيرى از جمله : (و ابتلوا...) است همچنانكه جمله : (فادفعوا اليهم اموالهم ) تفريعبر جمله مورد بحث است و معناى مجموع جملات اين است كه يتيم را آزمايش كنيد و در نتيجهاگر رشد را از او مشاهده كرديد پس اموالشان را به دستشان بدهيد و اين طرز سخن به مامى فهماند كه رسيدن به حد ازدواج علت تامه ، دادنمال يتيم به يتيم نيست بلكه مقتضى آن است وقتى علت تامه مى شود و يتيم مى تواندمستقلا در مال خود دخل و تصرف نمايد كه به حد رشد هم رسيده باشد.
پس معلوم مى شود كه اسلام مساءله بلوغ را در همه جا به يك معنا نگرفته است در امرعبادات و امثال حدود و ديات بلوغ را عبارت دانسته است از: رسيدن به سن شرعى يعنىسن ازدواج و بس ، و اما نسبت به تصرفات مالى و اقرار وامثال آن شرط ديگرى را هم اضافه كرده و آن رسيدن به حد رشد است كهتفصيل اين مساءله در كتب فقهى آمده است .
و اين خود از لطائفى است كه اسلام در مرحله تشريع قوانين خود به كار برده است ، چراكه اگر مساءله رشد را شرط نمى كرد و در تصرفات مالى وامثال آن رشد را لغو مى ساخت ، نظام زندگى اجتماعى افرادى چون يتيممختل مى ماند و نفوذ تصرفاتش و اقرارهايش باعث آن مى شد
كه افراد ديگر از اين معنا سوء استفاده نموده و كلاه سر آنان بگذارند و با آسان ترينراه يعنى با چند كلمه چرب و نرم و وعده هاى دروغين ، تمامىوسايل زندگى را از دست ايتام بيرون آورند و با يك و يا چند معامله غررى يتيم را بهروز سياه بكشانند.
پس رشد شرطى است كه عقل اشتراط آن را در اينگونه امور واجب و لازم مى داند و اما درامثال عبادات ، بر همه روشن است كه هيچ حاجتى به رشد نيست و همچنين است درامثال حدود و ديات ، چون تشخيص و درك اين معنا كه زنا بد است و مرتكب آن محكوم بهحدود مى باشد و نيز زدن و كشتن مردم زشت و مرتكب آن محكوم به احكام ديات است احتياجىبه رشد ندارد و هر انسانى قبل از رسيدن به حد رشد نيز نيروى اين تشخيص را دارد ودركش نسبت به اين معانى قبل از رسيدن به رشد و بعد از آن تفاوت نمى كند.
معناى (اسراف ) و (بدار) و بيان دو قسم تصرف ممنوعدرمال يتيم


و لا تاءكلوها اسرافا و بدارا ان يكبروا...


كلمه : (اسراف ) به معناى تعدى و تجاوز از حداعتدال در عمل است و كلمه : (بدار) به معناى مبادرت و شتافتن در انجامعمل مى باشد و جمله (و بدارا ان يكبروا) در معناى اين است كه فرموده باشد: (زنهار!قبل از آنكه كبير شوند و حق خود را از حلق شما بيرون بكشند مالشان را بدهيد)، خواهيدگفت : پس بايد فرموده باشد: (و بدارا ان لا يكبروا) يعنى نگذاريد كبير شوند،بلكه قبل از آن اموالشان را به دستشان بدهيد در پاسخ مى گوييم حذف حرف نفى بعداز كلمه (اءن ) و كلمه (اءن ) بطورى كه علماى نحو گفته اند مرسوم و قياسى است، همچنانكه در آيه : (يبين اللّه لكم ان تضلوا) حذف شده است . بايد گفت كه اصلش(لئلا تضلوا) يا (حذر ان تضلوا) بوده است .
در آيه شريفه بين خوردن با اسراف و خوردن بعد از كبير شدن يتيم مقابله افتاده و اينمقابله مى فهماند كه بين آن دو فرق هست اولى(اكل و خوردن با اسراف ) تعدى به اموال ايتام است بدون اينكه حاجتى به خوردن آنباشد و بدون اينكه ولى يتيم خود را مستحق آنمال بداند بلكه فقط از باب اجحاف و بى مبالاتىمال يتيم را مى خورد، ولى دومى (برداشتن از مال يتيمقبل از بزرگ شدنش ) به اين معنا است كه ولى يتيم خود را مستحق اين خوردن بداند وبراى تصدى امور يتيم صاحب اجرت و حق العمل مى داند و مى خواهد اجرت زحمات خود رابردارد چيزى ، كه هست اسلام به او مى گويد:
زحمت بكشد و حال كه او به حد رشد رسيده احتياجى به تو ندارد و ممكن است خود او تو رااز تصرف در اموالش جلوگيرى كند پس قبل از آنكه او جلوى تو را بگيرد خودتمال او را به او بده .
پس هر دو قسم تصرف ممنوع است ، مگر آنكه ولى يتيم فقير باشد و چاره اى نداشتهباشد جز اينكه براى سد جوعش كار و كسبى بكند و يا براى يتيم كار كند و از اجرتكارش حوائج ضروريش را برآورد و اين در حقيقت به مزد گرفتن در تجارت و يا اگركار يتيم ساختمان كردن است به مزد گرفتن در بنائى وامثال آن بر مى گردد و همان است كه خداى عزوجل در كتابش خاطر نشان نموده و فرمود:(و من كان غنيا...) يعنى هر ولى و سرپرستى كه خودش توانگر و بى نياز است و درزندگيش حاجتى به گرفتن مال يتيم ندارد (فليستعفف ) يعنى طريق عفت را پيش گيردو ملازم آن شود و از مال يتيم چيزى را نگيرد، (و من كان فقيرافلياكل بالمعروف ) و اگر فقير است به طور شايسته ازمال يتيم بخورد.
بعضى از مفسرين گفته اند معناى آيه اين است كه : ازمال (خودش ) بطور شايسته بخورد نه ازمال (يتيم ) ولى اين معنا با تفصيل بين فقير و غنى نمى سازد اگر غنى هم ازمال خودش بخورد و فقير هم همينطور ديگر گفتن : (كسى كه غنى است چنين كند و كسىكه فقير است چنان كند) مورد ندارد.
تحويل دادن مال يتيم به او توسط ولىّ بايد در حضور شاهد باشد
و اما اينكه فرمود: (فاذا دفعتم اليهم اموالهم فاشهدوا عليهم )، متضمن يكى از موادقانونى اسلام است و آن اين است كه هنگام تحويل دادنمال يتيم به يتيم ، بايد ولى او اين عمل را در حضور شاهد انجام دهد، تا هم كار خود رامحكم كرده و هم از بروز اختلاف و غائله نزاع جلوگيرى نموده باشد زيرا ممكن است فردايتيم ادعا كند كه ولى من مال مرا به من نمى دهد با اينكه به حد نكاح و رشد رسيده ام ،خداى تعالى در ذيل كلامش جمله : (و كفى باللّه حسيبا) را آورد، تا حكم را به منشاءاصلى و اوليش ربط دهد يعنى بفهماند كه هر حكمى از احكام الهى يك منشاءى از اسما وصفات او دارد، اگر در مورد ايتام اين احكام را تشريع كرده براى اين است كه او حسيب استو احكام بندگانش را بدون حساب دقيق صادر نمى كند هر چه تشريع مى كند محكم و حسابشده است و نيز به اين منظور است كه تربيت دينى و اسلامى راتكميل كند، چون اسلام تربيت مردم را از اساس توحيد شروع مى كند و شاهد گرفتن درمعاملات و دادوستدها هر چند كه غالبا خلاف و نزاع را برطرف مى كند و ليكن سبب قوىمحكم اين رفع اختلاف امرى معنوى است و آن عبارت است از تقوا و ترس از خدائى كه درحسابكشى كافى است و بنابراين اگر ولىطفل يتيم و گواهان و خود طفل اين معنا را نصب العين خود داشته باشند، آنوقت رفع اختلافصددرصد و حتمى و نزاعى بوجود نخواهد آمد
(زيرا ممكن است يتيم با شاهدان وليش توطئه كنند و مساءلهتحويل اموال را به كلى حاشا نمايند (مترجم ) ).
بيان شيواى تمام مسائل ولايت در ضمن دو آيه
حال كه اين نكات را توجه كردى اينك بار ديگر به دقت در دو آيه شريفه نظر كن ، ببينبا چه بيانى بديع و بى نظير همه مسائل ولايت را بيان كرده است و ما مطالب آن را درسه قسمت خلاصه مى كنيم :
اول اينكه : مهمات و رؤ وس مسائل مربوط به سرپرستىاموال ايتام و هر محجور عليه ديگر را بيان كرده و فرموده است كه چگونه بايد آناموال را تحويل گرفت و حفظ كرد و در رشته اى از كسب و تجارت به كارش برد، تامنفعت و سود بدهد و چگونه در آن تصرف نموده و چگونه بهطفل تحويل داد و نيز در چه زمانى تحويل گرفت و در چه زمانىتحويل داد و علاوه بر اين با بيان مصلحت عمومى اين مساءله ، مبناى آن را تحكيم نموده وآن مصلحت عمومى اين است كه مال _ در همه دنيا _ براى بحركت در آوردن چرخزندگى بشر است (نه براى انباشتن و يا بر ديگران برترى كردن وامثال آن (مترجم )) ) كه بيانش گذشت .
دوم : يك اصل اخلاقى را در ضمن بياناتش گنجاند كه اگر بشر آنرا رعايت كند بر طبقشرايعى كه ذكر شده تربيت مى شود و آن جمله زير است كه مى فرمايد: (و قولوا لهمقولا معروفا)، حال كه شما سرپرست و مافوقطفل يتيم و يا ديوانه شده ايد بر او تفوق و درشتى نكنيد، بلكه رفتارتان با اوسرشار از مهر و محبت و ادب و رفتارى پسنديده باشد.
سوم اينكه : توحيد را زير بناى همه آن احكام قرار داده ، توحيدى كه به تنهائى درتمامى احكام عملى و اخلاقى قرآن حاكم است و به فرض اينكه احكام عملى و دستوراتاخلاقى از حيث تاءثير ضعيف شود، تاءثير آن همچنان و در همه موارد باقى است و اين معنارا در جمله : (و كفى باللّه حسيبا) بيان فرموده .
بحث روايتى (در ذيل آيات گذشته )
تفسير الدرالمنثور در تفسير آيه : (و آتوا اليتامى اموالهم ...) مى گويد: ابن ابىحاتم از سعيدبن جبير روايت كرده كه گفت : در غطفان مردىمال بسيار زيادى كه متعلق به برادرزاده يتيمش بود در تصرف داشت آنگاه كه برادرزادهاش به حد بلوغ رسيد مال خود را از عمويش مطالبه كرد و عمو ازتحويل آن خود دارى نمود و آن يتيم بناچار شكايت خود را نزدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) برد و در اين مورد بود كه آيه : (و آتوا اليتامىاموالهم ...) نازل شد (تا آخر حديث ).
و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:حلال نيست كه نطفه يك مرد در رحم بيش از چهار زن آزاد جارى شود.
و در كافى نيز از همان جناب روايت آورده كه فرمود: اگر مردى چهار زن داشته باشد ويكى از آنان را طلاق دهد قبل از تمام شدن عده او نمى تواند زن پنجمى را بگيرد.
مؤ لف قدس سره : روايات در اين باب بسيار زياد است .
و در كتاب علل به سند خود از محمد بن سنان روايت كرده كه گفت : حضرت رضا (عليهالسلام ) در پاسخ به مسائلى كه وى پرسيده بود نوشت : علت اينكه مرد مى تواندچهار زن بگيرد ولى زن نمى تواند بيش از يك شوهر داشته باشد اين است كه : مرد اگرچهار زن هم داشته باشد فرزندى كه هر يك از آنها بياورد فرزند او است ولى زن اگردو همسر و يا بيشتر داشته باشد فرزندى كه به دنيا مى آورد معلوم نمى شود از كدامشوهر است زيرا همه شوهران در همخوابگى با او شركت داشته اند و در نتيجه بديهىاست كه در چنين وضعى هم روابط نسبى بهم مى خورد و هم در مساءله ارثاشكال پديد مى آيد و سرانجام معارف را نيز تباه مى سازد.

next page

fehrest page

back page