بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 2, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
     ALMIZA33 -
     hs~ALMIZA01 -
     hs~ALMIZA02 -
     hs~ALMIZA10 -
     hs~ALMIZA12 -
     hs~ALMIZA14 -
     hs~ALMIZA15 -
     hs~ALMIZA16 -
     hs~ALMIZA17 -
     hs~ALMIZA18 -
     hs~ALMIZA19 -
     hs~ALMIZA20 -
     hs~ALMIZA21 -
     hs~ALMIZA22 -
     hs~ALMIZA23 -
     hs~ALMIZA24 -
     hs~ALMIZA25 -
     hs~ALMIZA26 -
     hs~ALMIZA27 -
     hs~ALMIZA28 -
     hs~ALMIZA29 -
     hs~ALMIZA30 -
     hs~ALMIZA31 -
     hs~ALMIZA32 -
     hs~ALMIZA33 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و در مجمع البيان در ذيل آيه شريفه : (الذين ينفقون اموالهمبالليل و النهار...) درباره شاءن نزول اين آيه گفته است بطوريكه از ابن عباسنقل شده ، اين آيه در شاءن على بن ابيطالبنازل شده است كه آن حضرت چهار درهم پول داشت ، يكى را در شب ، و يكى را در روزسومى را پنهانى و چهارمى را علنى صدقه داد، و بهدنبال آن اين آيه نازل شد كه : (كسانى كهاموال خود را شب و روز، سرى و علنى انفاق مى كنند....)
مرحوم طبرسى سپس مى گويد: اين روايت هم از امام باقر و هم از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است .
مؤ لف : اين معنا را عياشى نيز در تفسيرش و شيخ مفيد در اختصاص و شيخ صدوق درعيون آورده اند.
و در الدرالمنثور است كه عبد الرزاق و عبد بن حميد، و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابىحاتم و طبرانى و ابن عساكر از طريق عبد الوهاب بن مجاهد از پدرش مجاهد از ابن عباسروايت كرده اند كه در تفسير آيه : (الذين ينفقون اموالهمبالليل و النهار سرا و علانية ) گفته
است : اين آيه در شاءن على بن ابيطالب نازل شد، كه چهار درهم داشت يكى را در شب ودومى را در روز و سومى را پنهانى و چهارمى را علنى صدقه داد.
و در تفسير برهان از كتاب مناقب بن شهر اشوب از ابن عباس و سدى ، و مجاهد و كلبى ،و ابى صالح ، و واحدى ، و طوسى ، و ثعلبى ، طبرسى و ماوردى ، و قشيرى و شمالىو نقاش و فتال ، و عبد اللّه بن حسين ، و على بن حرب طائى ،نقل كرده كه همه نامبردگان در تفسيرهاى خود گفته اند: على بن ابيطالب چهار درهم نقرهداشت ، يكى را شبانه دومى را در روز، سومى را سرى و چهارمى را علنى صدقه داد، بهدنبال آن ، آيه : (الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانية )نازل شد، و در آن به تك تك درهم هاى آن جنابمال ناميده شده و او را به قبول صدقاتش بشارت داده است .
و در بعضى از تفاسير آمده است كه : اين آيه در شاءن ابى بكرنازل شده ، كه چهل هزار دينار داشت ، ده هزار دينار آنرا شبانه ، و ده هزار ديگر را درروز، ده هزار را سرى و ده هزار باقى را علنى صدقه داد.
آيه شريفه در حق ابى بكر نازل شده است 
مؤ لف : آلوسى در تفسير خود در ذيل اين حديث گفته : امام سيوطى بهدنبال نقل اين روايت گفته است كه جريان صدقه دادن ابى بكر را ابن عساكر در تاريخشاز عايشه نقل كرده ، و در آن روايت اين قسمت كه آيه در شاءن اونازل شده نيامده است ، و گويا آن كسى كه چنين ادعائى كرده ، آنرا از روايت ابن منذرفهميده ، زيرا ابن منذر از ابن اسحاق نقل كرده است كه وقتى مرگ ابى بكر نزديك شد وعمر را جانشين خود كرد، براى مردم خطابه اى ايراد نمود، بعد از حمد و ثنائى كه خدالايق آن است گفت : هان ! اى مردم ، طمع هرچه هم كم باشد فقر است ، و نوميدى ازمال مردم هر چه باشد به همان مقدار غنى است ، و شما جمع مى كنيد اموالى را كه خود نمىخوريد: و آرزو مى كنيد چيرهائى را كه به آن نمى رسيد، و بدانيد كهبخل هر چه هم كم باشد به همان مقدار نفاق است ، پس براى خود خير انفاق كنيد، كجاهستند اصحاب اين آيه ؟، آنگاه آيه را تلاوت كرد، و سيوطى در آخر مى گويد: خوانندهمى داند كه اين حديث هيچ دلالتى ندارد بر اينكه آيه شريفه در حق ابى بكرنازل شده باشد، اين بود گفتار آلوسى .
و در الدرالمنثور به چند طريق از ابى امامه و ابى الدرداء، و ابن عباس و غير ايشان روايتآورده كه گفته اند: اين آيه درباره اصحاب خيلنازل شده است .
مؤ لف : منظور از اصحاب خيل سپاهيان سواره اند كه شب و روز براى اسب هاپول خرج مى كنند ولى اين تعبير آيه كه مى فرمايد: (سرا و علانية ) با پرستارىاسبان نمى سازد، چون در مورد تهيه آذوقه اسبان معنا ندارد اينچنين مطلب را عموميت دهد وبفرمايد: هم در روز و هم در شب و هم در خفا و هم آشكارا انفاق مى كنند.
و نيز در الدر المنثور است كه ابن مسيب در ذيل آيه (الذين ينفقون ...) روايت كرده كههمه اين آيه درباره عبد الرحمان بن عوف و عثمان بن عفاننازل شده كه در لشگر معروف به جيش عسرت پولهائى را خرج كردند.
مؤ لف : اشكال اين روايت اين است كه مانند روايت قبلى با آيه شريفه تطبيق نمى شود.
آيات 281 275 بقره 


الذين ياكلون الربوا لا يقومون الا كما يقوم الّذى يتخبطه الشيطان من المس ذالك بانهمقالوا انما البيع مثل الربوا و احل اللّه البيع و حرم الربوا فمن جائه موعظه من ربهفانتهى فله ما سلف و امره الى اللّه و من عاد فاولئك اصاحب النارهم فيها خلدون (275)يمحق اللّه الربوا ويربى الصدقت و اللّه لا يحبكل كفار اثيم .(276) ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات و اقاموا الصلوة و آتوا الزكوة لهماجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون .(277) يايها الذين آمنوا اتقوا اللّه وذروا مابقى من الربواان كنتم مؤ منين .(278) فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من اللّه ورسوله وان تبتم فلكم رؤ س امولكم لا تظلمون و لا تظلمون .(279) و ان كان ذو عسرةفنظرة الى ميسرة و ان تصدقوا خيرلكم ان كنتم تعلمون .(280) واتقوا يوما ترجعونفيه الى اللّه ثم توفى كل نفس ما كسبت و هم لا يظلمون .(281)


ترجمه آيات
كسانى كه ربا مى خورند رفتار و كردارشان مانند شخص جن زده و فريب خورده شيطاناست و چون ربا خوران خوب و بد را تميز نمى دهند،
مى گويند خريد و فروش هم مثل ربا است ، با اينكه خدا خريد و فروش راحلال و ربا را حرام كرده پس ، بطور كلى هر كس موعظه اى از ناحيه پروردگارشدريافت بكند، و در اثر آن موعظه ، از معصيت خدا دست بردارد، گناهى كه قبلا كرده بودحكم گناه بعد از موعظه را ندارد، و امر آن به دست خدا است اما اگر باز هم آنعمل نهى شده را تكرار كند، چنين كسانى اهل آتش و در آن جاودانند.(275)
خدا ربا را (كه مردم به منظور زياد شدن مال مرتكب مى شوند) پيوسته نقصان مى دهد، وبه سوى نابوديش روانه مى كند، و در عوض صدقات را نمو مى دهد، و خدا هيچ كافرپيشه دل به گناه آلوده را دوست نمى دارد. (276)
محققا كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام مى دهند و نماز بپا داشته ، و زكات مىدهند، اجرشان نزد پروردگارشان است ، (چون دنيا ظرفيت اجر اينگونهاعمال را ندارد)، نه ترسى بر آنان هست و نه اندوهگين مى شوند.(277)
هان ! اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا پروا كنيد، و آن زيادىمال را كه در اثر ربا به دست آمده رها كنيد، اگر داراى ايمانيد. 278)
حال اگر نكنيد بايد بدانيد كه در حقيقت اعلان جنگ با خدا ورسول كرده ايد، و اگر توبه كنيد اصل سرمايه تانحلال است ، نه ظلم كرده ايد و نه به شما ظلمى شده است .(279)
و اگر بدهكار شما در تنگى و فشار است بايد مهلتش دهيد، تا هر وقت داشت بدهد البتهاگر تصدق كنيد برايتان بهتر است اگراهلعمل باشيد. (280)
و بترسيد از روزى كه در آن روز به سوى خدا بر مى گرديد، و آن وقت تمامىاعمالتان به شما بر گردانده مى شود، بدون اينكه به احدى ظلم شود. (281)
بيان آيات 
آيات 281 275 بقره 
اين آيات در مقام تاءكيد حرمت ربا و تشديد بر رباخواران است ، نه اينكه بخواهد ابتداءربا را حرام كند، چون لحن تشريع لحن ديگر است ، آن آيه اى كه مى توان گفت حرمت ربارا تشريع كرده آيه زير است كه مى فرمايد: (يا ايها الذين آمنوا لا تاكلواالربوااضعافا مضاعفه ، و اتقوا اللّه لعلكم تفلحون ).
آرى آيات مورد بحث مشتمل بر آيه اى نظير (يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللّه و ذروا ما بقىمن الربوا ان كنتم مؤ منين )، كه لحن تشريع دارد مى باشد، و از سياق آن بر مى آيدمسلمانان از آيه سوره آل عمران كه ايشان را نهى مى كرده منتهى نشده بودند و از رباخوارى دست بر نداشته بودند،
و بلكه تا اندازه اى همچنان در بينشان معمول بود، لذا خداى سبحان در اين سوره نيزبراى بار دوم به آنان دستور مى دهد كه از ربا خوارى دست بردارند، و آنچه از ربا كهدر ذمه بد هكاران مانده نگرفته و مطالبه ننمايند از همين جا روشن مى شود كه جمله(فمن جائه موعظه من ربه فانتهى فله ما سلف و امره الى اللّه ...) چه معنائى مى دهد،و تفصيلش خواهد آمد.
قبل از آنكه آيه سوره آل عمران نازل شود سوره رومنازل شده بود، چون سوره روم در مكه نازل شده ، در آنجا مى فرمايد: (و ما اتيتم منربا ليربوا فى اموال الناس فلا يربوا عند اللّه ، و ما آتيتم من زكوة تريدون وجهاللّه فاولئك هم المضعفون ) از اينجا اين معنا روشن مى شود كه مساله ربا خوارى ازهمان اوائل بعثت رسولخدا و قبل از هجرت عملى منفور بود، تا آنكه در آيه سورهآل عمران صريحا تحريم و سپس در آيه سوره بقره (يعنى همين آيات مورد بحث ) دربارهآن تشديد شده است ، چون همانطور كه گفتيم از سياق اين آيات كاملا استفاده مى شود كهقبلا درباره آن نهى شده بود، و نيز روشن مى شود كه آيات مورد بحث بعد از آياتسوره آل عمران نازل شده است . علاوه بر اينكه حرمت ربا بنا به حكايت قرآن كريم دربين يهود معروف بوده ، چون قرآن كريم مى فرمايد: (و اخذهم الربوا و قد نهوا عنه )و نيز آيه اى كه قرآن مجيد از يهوديان ، نقل مى كند كه مى گفتند: (ليس علينا فىالاميين سبيل ) اشاره اى به اين معنا دارد با در نظر گرفتن اينكه قرآن كريم كتاب يهودرا تصديق كرده و در مورد ربا نسخ روشنى ننموده ، دلالت دارد بر اينكه ربا در اسلامحرام بوده است .
و اين آيات يعنى آيات مورد بحث با آيات قبلش (كه درباره انفاق است ) بى ارتباط نيست، همچنانكه از جمله (يمحق اللّه الربوا و يربى الصدقات ) و جمله و (ان تصدقواخير لكم ) كه در ضمن اين آيات آمده ، اين ارتباط فهميده مى شود همچنانكه در سوره رومو آل عمران نيز مساءله ربا مقارن با مساءله انفاق و صدقه واقع شده است بعلاوه دقت درآيات نيز اين ارتباط را تاءييد مى كند زيرا ربا خوارى درست ضد ومقابل انفاق و صدقه است ، چون ربا خوار، پول بلا عوض مى گيرد، و انفاق گرپول بلاعوض مى دهد، و نيز آثار سوئى كه بر ربا خوارى بار مى شود درستمقابل آثار نيكى است كه از صدقه و انفاق به دست مى آيد آن ، اختلاف طبقاتى و دشمنىمى آورد،
و اين بر رحمت و محبت مى افزايد، آن خون مسكينان را به شيشه مى گيرد و اين باعث قوامزندگى محتاجان و مسكينان مى شود آن اختلاف در نظام و نا امنى مى آورد و اين انتظام درامور و امنيت .
در اسلام در باره هيچ يك از گناهان مانند ربا خوارى و حكومت دشمنان دين برجامعهاسلامى سخت گيرى و تشديد نشده است
خداى سبحان در اين آيات در امر ربا خوارى شدتى به كار برده كه درباره هيچ يك ازفروع دين اين شدت را به كار نبرده است مگر يك مورد كه سخت گيرى در آن نظير سختگيرى در امر ربا است ، وآن اين است كه : مسلمانان ، دشمنان دين را بر خود حاكم سازند،و اما بقيه گناهان كبيره هر چند قرآن كريم مخالفت خود را با آنها اعلام نموده و در امرآنها سخت گيرى هم كرده ، و ليكن لحن كلام خدا ملايم تر از مساءله ربا و حكومت دادندشمنان خدا بر جامعه اسلامى است و حتى لحن قرآن در مورد (زنا) و (شرب )(خمر) و (قمار) و (ظلم ) و گناهانى بزرگتر از اين ، چون كشتن افراد بىگناه ، ملايمتر از اين دو گناه است .
و اين نيست مگر براى اينكه فساد آن گناهان از يك نفر و يا چند نفر تجاوز نمى كند، وآثار شومش تنها به بعضى از ابعاد زندگانى را در بر مى گيرد و آن عبارت است ازفساد ظاهر اجتماع ، و اعمال ظاهرى افراد، به خلاف ربا و حكومت بى دينان كه آثارسوئش بنيان دين را منهدم مى سازد، و آثارش را به كلى از بين مى برد و نظام حيات راتباه مى سازد، و پرده اى بر روى فطرت انسانى مى افكند، و حكم فطرت را ساقط مىكند، و دين را به دست فراموشى مى سپارد، كه ان شاء اللّه توضيح اين معانى را تااندازه اى خواهيم داد.
جريان تاريخ نيز اين نظريه قرآن را تصديق كرده ، و شهادت مى دهد كه امت اسلام ازاوج عزت به پائين ترين درجه ذلت نيفتاد، و مجد و شرفش به غارت نرفت و فاقدمال و عرض و جان خود نشد، مگر وقتى كه در امر دين خودسهل انگارى كرد، و دشمنان دين را دوست خود گرفته ، زمام امر حكومت خود را به دستايشان سپرد و كارش به جائى رسيد كه نه مالك مرگ خود بود، و نه مالك زندگى اش، نه اجازه مى يافت تا بميرد و نه فرصت پيدا مى كرد تا از مواهب و نعمتهاى زندگانىبرخوردار گردد، لذا دين از ميان مسلمانان رخت بر بست ، وفضائل نفسانى از ميان آنان كوچ نمود.
رباخواران به جمع كردن اموال و انباشتن ثروت پرداختند و در راه به دست آوردن جاه ومقام با يكديگر مسابقه گذاشتند، و همين باعث به راه افتادن جنگهاى جهانى شد، و جمعيتدنيا به دو دسته تقسيم گرديده و رو بروى هم ايستادند، يك طرف ثروتمندان مرفه ، وطرف ديگر استثمار شدگان بدبختى كه همه چيزشان به غارت رفته بود، و اينجنگهاى جهانى بلائى شد كه كوهها را از جاى كند،
و زلزله در زمين افكند انسانيت را تهديد به فنا كرد، و دنيا را به ويرانه اىتبديل نمود، (ثم كان عاقبه الذين اساوا السوآى ) آرى عاقبت كسانى كه بد كردندهمان بدى بود.
و به زودى ان شاء اللّه براى خواننده روشن خواهد شد كه آنچه قرآن كريم در بابرباخوارى و سرپرستى دشمنان دين فرموده از پيشگوئى هاى قرآن است .
معناى (مخبط) شدن انسان و منحرف شدن او از راه مستقيم و نظام عقلائى زندگى 


الذين ياكلون الربوا، لا يقومون الا كما يقوم الّذى يتخبطه الشيطان من المس


كلمه خبط به معناى كج و معوج راه رفتن است ، وقتى مى گويند: (خبط البعير) معنايشاين است كه : راه رفتن اين شتر غير طبيعى و نامنظم است ، انسان هم در زندگيش راهىمستقيم دارد كه نبايد از آن منحرف شود، چون او نيز در طريق زندگيش و بر حسب محيطىكه در آن زندگى مى كند حركات و سكناتى دارد، كه داراى نظام مخصوصى است ، كه آننظام را بينش عقلائى انسان ها معين مى كند، و هر فردىافعال خود را (چه فردى چه اجتماعى ) با آن نظام تطبيق مى دهد.
انسان وقتى گرسنه شد تصميم مى گيرد تا غذا بخورد، و چون تشنه شد، در صددنوشيدن آب بر مى آيد، براى استراحتش بسترى فراهم مى كند، و چون شهوتش طغيانكرد ازدواج مى نمايد، و چون خسته شد استراحت مى كند، و چون گرمش شد، زير سايه مىرود، و براى اين منظور خانه مى سازد، و همچنين ساير حوائجى كه دارد بر مى آورد، و درمعاشرتش با ديگران در برابر پاره اى امورخوشحال ، و در برابر بعضى ديگر، گرفته خاطر مى شود، هر وقت مقصدى داشتهباشد كه نيازمند به مقدماتى است ، نخست مقدماتش را فراهم مى كند، و هر هدفى رادنبال مى كند كه نيازمند به سببى است ، نخست سبب آن را فراهم مى كند.
و همه اين افعالى كه در زندگيش دارد، گفتيم : ناشى از اعتقاداتى است كه همه به هممربوط، و به نحوى متحد و سازگار است و با يكديگر تناقض ندارند، و مجموع اينافعال را همان زندگى بشر مى ناميم .
و همانا انسان به واسطه نيروئى كه در او به وديعت نهاده شده (يعنى نيروئى كه با آن، خير و شر، نافع و مضر را تشخيص مى دهد) راه صحيح زندگى را يافته است و ماسابقا درباره اين نيرو، سخن گفته ايم .
اين وضع انسان معمولى است ، اما انسانى كه ممسوس شيطان شده ، يعنى شيطان با اوتماس گرفته و نيروى تميز او را مختل ساخته ، نمى تواند خوب و بد، نافع و مضروخير و شر را از يكديگر تميز دهد و حكم هر يك از اين موارد را در طرفمقابل آن جارى مى سازد،
(مثلا به جاى اينكه خير و نافع و خوب را بستايد، زشتى ها و شرور و مضرات را مىستايد، و يا به جاى اينكه ديگران را به سوى كارهاى خير و مفيد دعوت كند به سوىشرور مى خواند و اين به آن جهت نيست كه معناى خوبى و خير و نافع را فراموش كرده ونمى داند خوب و بد كدام است ، براى اينكه هر چه باشد انسان است ، و اراده و شعور داردو محال است كه از انسان ، افعال غير انسانى سر بزند بلكه از اين جهت است كه زشتى رازيبائى و حسن را قبح و خير و نافع را شر و مضر مى بيند، پس او در تطبيق احكام و تعيينموارد، دچار خبط و اشتباه شده است .
توضيح اينكه ربا خوار، مخبت ، و خارج از نظام صحيح زندگى است 
و چنين انسان مخبط، در عين اينكه مخبط است اينطور نيست كه هميشهعمل غير عادى را نمى بيند، براى اينكه لازمه اين فرض ، آن است كه صاحب آراء، وافكارى منظم باشد، عادى و غير عادى را تشخيص ‍ بدهد، و (مانند مستان مخمور كه درختسرو را نى و نى را سرو مى بيند)، اين را به جاى آن و آن را به جاى اين بگيرد، بلكهعادى و غير عادى براى او بهم مخلوط شده ، نمى تواند اين را از آن تشخيص دهد، عادى آنعملى است كه او عادى بداند، و غير عادى آن عملى است كه او غير عادى تشخيص دهد، پس درنظر او عادى و غير عادى يكى است ، اگر او عملى را كرد عادى است ، و گرنه غير عادى ،عينا مانند شترى كه در راه رفتن مى لنگد، او در عين اينكه خلاف عادى راه مى رود، عادى رامثل خلاف عادت مى پندارد، بدون اينكه اين در نظرش بر آن مزيتى داشته باشد، پس اوهيچوقت مشتاق آن نيست كه از خلاف عادت به حال عادى برگردد (دقت فرمائيد).
وضع ربا خوار عينا همينطور است ، چون او چيزى براى مدتى به ديگرى مى دهد، و درعوض همان را با مقدارى زيادتر مى گيرد، و اينعمل بر خلاف فطرت آدمى است ، چون فطرت كه پايه و اساس ‍ زندگانى اجتماعى بشررا تشكيل مى دهد حكم مى كند كه آنچه را كه آدمى دارد و از آن بى نياز است با آنچه كهديگران دارند و او به آن نيازمند است معاوضه كند (آن مقدار، كه ازمال خود مى دهد به همان مقدار از مال ديگران گرفته جاى خالى را پر كند، نه بيشتربگيرد و نه كمتر)
و اما اينكه مالى را بدهد، و عينا همان را بگيرد با چيزى زائد (از دو جهت غلط است ،اول اينكه مبادله اى صورت نگرفته ، ديگر اينكه زيادى گرفته )، و اين ، حكم فطرتو اساس اجتماع را تباه مى سازد، براى اينكه از طرف ربا خوار، منجر به اختلاس وربودن اموال بدهكاران مى شود و از طرف بدهكاران ، منتهى به تهى دستى و جمع شدناموالشان در دست ربا خوار مى گردد، پس ربا خوارى عبارت است از كاهش يافتن بنيهمالى يك عده ، و ضميمه شدن اموال آنان به اموال رباخوار.
و استدلالى قوى و بجا عليه ربا خواران با استفاده از سخن خودشان ، در آيهشريفه
اين كاهش و نقصان ، از يك طرف ، و تكاثر اموال از طرف ديگر، نيز منجر به اين مىشود كه به مرور زمان و روز به روز خرج بدهكار و مصرف او بيشتر مى شود، و بازياد شدن احتياج و مصرف ، و نبودن درآمدى كه آن را جبران كند روز به روز خرج بيشترمى شود، و ربا نيز تصاعد مى يابد و اين تصاعد از يك طرف ، و نبودن جبران از طرفديگر، زندگى بدهكار را منهدم مى سازد. و اين خود خبطى است كه رباخوار مبتلاى به آناست ، مانند خبطى كه جن زده مبتلاى به آن است ، براى اينكه معاملات ربوى او را در آخردچار اين خبط مى كند، كه فرقى ميان معامله مشروع يعنى خريد و فروش ، و معامله نامشروعيعنى ربا نگذارد، و وقتى به او بگويند: دست از ربا بردار و به خريد و فروشبپرداز، بگويد: چه فرق هست ميان ربا و بيع و چه مزيتى بيع بر ربا دارد تا من ربارا ترك كنم ، و به خريد و فروش بپردازم ، و لذا خداى تعالى به همين سخن رباخواران(كه چه فرق هست ميان بيع و ربا)بر خبط آنان كرده است .
و اين استدلالى است قوى و بجا، براى اينكه رباتعادل و موازنه ثروت را در جامعه به هم مى زند، و آن نظامى را كه فطرت الهى به آن، راهنمائى مى كند و بايد در جامعه حاكم باشد،مختل مى سازد.
پنج نكته در آيه (الذين ياءكلون الربا...) 
از اين بيان پنج نكته روشن مى گردد:
نكته اول اينكه : مراد از قيام در جمله (لا يقومون الا كما يقوم ...) مسلط بودن برزندگى و بر امر معيشت است ، چون اين معنا هم يكى از معانى قيام است ، كه در استعمالاتاهل زبان معنائى مشهور و شايع است و در قرآن كريم در موارد متعددى آمده از آن جمله مواردزير است :
(ليقوم الناس بالقسط) تا جامعه ، بر مبناىعدل استوار شود.
(ان تقوم السماء و الارض بامره ) (اينكه آسمان و زمين به امر او استوار شود).
(وان تقوموا لليتامى بالقسط) (تا درباره ايتام بهعدل قيام كنيد).
و اما قيام به معناى ايستادن كه مقابل نشستن است بدون شك مناسب با مورد آيه نيست و آيهشريفه با آن ، معناى درستى نمى دهد.
نكته دوم اينكه : مراد از (خبط ناشى از مس شيطان )، حركات نامنظم جن زدگان درحال بيهوشى و يا بعد از آن نيست ، و مفسرينى كه كلمه نامبرده را به اين معنا گرفتهاند اشتباه كرده اند، زيرا اين معنا با هدف آيه سازگار نيست ، چون غرض آيه اين استاعتقاد رباخوار را در اينكه فرقى ميان بيع و ربا نيست بفهماند وعمل او را كه بر اساس اين اعتقاد انجام مى دهد تخطئه كند، و حاصلش اين است كهافعال رباخوار، افعال اختيارى است كه از اعتقادى غلط سر مى زند، و اين چه ربطى بهجست و خيزهاى يك شخص مصروع و غش كرده دارد، پس برگشت معناى آيه به همان بيانىاست كه ما كرديم و گفتيم : مراد اين است كه رفتار رباخوار در مورد امر معاش و زندگىبه رفتار جن زده و ديوانه اى مى ماند كه خوب را از بد تميز نمى دهد.
آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه بعضى از ديوانگى ها بر اثر مس شيطان رخ مىدهد
نكته سوم اينكه : تشبيهى كه در آيه شده ، و رباخوار را به كسى تشبيه كرده كه دراثر مس شيطان ديوانه شده ، خالى از اين اشعار نيست كه چنين چيزى (يعنى ديوانه شدندر اثر مس شيطان ) امرى است ممكن ، چون هر چند آيه شريفه دلالت ندارد كه همهديوانگان در اثر مس شيطان ديوانه شده اند، ولى اينقدر دلالت دارد كه بعضى از جنونهادر اثر مس شيطان رخ مى دهد.
مطلب ديگرى كه از اين آيه استفاده مى شود اين است كه هر چند دلالت ندارد بر اينكه مسنامبرده به وسيله خود ابليس انجام مى شود چون كلمه (شيطان ) به معناى ابليس نيست ،بلكه به معناى شرور است ، چه از جن باشد و چه از انس ، و ليكن اين مقدار دلالت داردكه بعضى از ديوانگى ها در اثر مس جن كه ابليس هم فردى از جن است ، رخ مى دهد.
سخن بعضى از مفسرين مبنى بر عدم انكار ديوانه شدن با مس شيطان 
با اين بيان بطلان گفتار بعضى از مفسرين كه ذيلا از نظر خواننده مى گذرد روشن مىشود، كه گفته است : تشبيهى كه در آيه شريفه آمده از باب : (چونكه با كودك سر وكارت فتاد) مى باشد، زيرا مردم عقيده اى فاسد دارند و آن اين است كه ديوانگان دراثر آزار جن ، ديوانه مى شوند و چنين گفتارى از قرآن كريم هيچ عيبى ندارد، براى اينكهصرفا خواسته است رباخوار را تشبيه به جن زده كند.
و اما اينكه جن زدگى اعتقاد درستى است يا نادرست ، آيه از آن ساكت است ، پس حقيقت معناىآيه اين است كه رفتار اين رباخواران ، همانند رفتار ديوانگانى است كه شما مردم معتقديددر اثر آزار جن ديوانه شده اند، و اما آيا اين اعتقاد درست است يا نادرست ؟ بايد گفت :اعتقادى است نادرست ، و غير ممكن ، براى اينكه خداى تعالىعادل تر از آن است كه شيطان را بر عقل بنده مؤ منش مسلط فرمايد.
بيان نادرستى آن سخن و رد دلائل آن 
وجه نادرستى اين سخن اين است كه همانطور كه خداى تعالىعادل تر از آن است ، بزرگتر از اين هم هست كه گفتار خود را مستند به يك عقيده كودكانهباطل كند، ولو از باب آن مثل معروف باشد، مگر اينكه بعد از استناد و تشبيه بطلان آنعقيده را هم بيان كند، و دارنده چنان عقيده اى را تخطئه نمايد، چون خودش در كلام مجيدشفرموده : (لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه -باطل نه در عصر نزول به آن راه دارد، و نه در اعصار بعد).
و نيز فرموده : (انه لقولفصل ، و ما هو بالهزل - به يقين قرآن معيار جدا سازى حق ازباطل است ، نه شوخى ).
و اما اينكه گفت : تصرف شيطان در عقل بشر و تباه ساختنعقل او به وسيله شيطان از عدل خدا به دور است ، در پاسخ مى گوئيم ايناشكال عينا به خود او متوجه مى شود، كه تباهىعقل را مستند به عوامل طبيعى مى داند، چون اين نيز بالاخره به خدا منتهى مى شود، و خدااين رابطه تضاد را ميان عقل و آن عوامل قرار داده ، و اما اينكه چرا قرار داده ؟ هر پاسخىكه شما از اين اشكال بدهيد، پاسخ از اشكال خودتان نيز خواهد بود.
علاوه بر اينكه اشكال در اين نيست كه چرا خداى تعالىعقل آدمى را باطل مى كند، چون وقتى عقل نبود تكليف هم مرتفع مى شود، و موضوع تكليفمنتفى مى گردد، اشكال در اين است كه با بقاىعقل به حال خود، ادراك عقلى از مجراى حق بيرون رفته و از راه صحيح منحرف گردد، مثلايك انسان عاقل به خاطر دخل و تصرف شيطان خوب را زشت و زشت را زيبا ببيند، و يا حقرا باطل و باطل را حق بپندارد، اين است آن چيزى كه نمى شود به خدا نسبت داد.
و اما از بين رفتن عقل (يعنى نيروى تشخيص ) و منتفى شدن تكليف بهدنبال تباهى آن ، اين هيچ اشكالى ندارد، (نظير نابينا شدن و بى دندان شدن و بيمارگشتن ) كه همه اينها مستند به طبيعت و يا به شيطان (و در آخر هم مستند به خدا است ).
از اين هم كه بگذريم نسبت دادن جنون ديوانگان به شيطان ، بطوراستقلال و بدون واسطه نيست ، بلكه شيطان اگر كسى را ديوانه مى كند به وسيلهاسباب طبيعى است مثلا اختلالى در اعصاب او پديد مى آورد، و يا آفتى به مغز او وارد مىكند، هم چنانكه فرشتگان كه كرامات انبيا و اوليا مستند به ايشان است ، اسباب طبيعى راواسطه قرار مى دهند،
و نظير اين معنا در داستانى كه قرآن كريم از (ايوب ) (عليه السلام ) حكايت كرده آمده، عرضه مى دارد: (اذ نادى ربه انى مسنى الشيطان بنصب و عذاب - پروردگارا شيطانبا گرفتاريها و عذابى مرا مس ‍ كرد).
و نيز عرضه مى دارد: (انى مسنى الضر وانت ارحم الراحمين - پروردگارا بيم ارى مرامس نموده ، و تو ارحم الراحمينى ).
از يك طرف مى گويد شيطان با من مس كرده ، و از يك طرف اين مس را به خود بيمارىنسبت مى دهد، با اينكه مرض ، اسبابى طبيعى دارد.
و اين اشكال و امثال آن از افكارى مادى منشاء مى گيرد، كه به ذهن عده اى از دانشمندانرخنه يافته ، بطوريكه خود آنان توجهى به اين رخنه گرى ندارند، چون ماديين وقتىشنيدند كه خداپرستان حوادث را به خداى سبحان نسبت مى دهند، و ياعامل پاره اى از حوادث را به روح يا فرشته و يا شيطان مى دانند، دچار يك اشتباه شدند،و آن اين است كه گمان كردند خداپرستان منكرعلل طبيعى شده و همه آثار را از ماوراى طبيعت مى دانند، و خلاصه ماوراى طبيعت را جانشينطبيعت كرده اند، و غفلت كردند از اينكه خداپرستان ، هم خدا را مؤ ثر ميدانند، و همعوامل طبيعت را، و اگر حوادث را به هر دو منشا نسبت ميدهند، نسبت به هر يك درطول ديگرى است ، نه در عرض آن (ساده تر بگويم اگر مى گويند فلان حادثه كارخدا است ، و نيز مى گويند كار فلان عامل طبيعى است ، اين دوفاعل (خدا و طبيعت ) را دو فاعل طولى مى دانند، نه عرضى ،مثل شما كه نوشتن را هم به سر قلم نسبت دهيد، و هم به قلم ، و هم به انگشتان نويسنده ،و هم به دست او، و هم به خود او، و درست هم نسبت داده ايد. (مترجم ) و اين مطلب مكرر دراين تفسير خاطر نشان شده است .
نادرستى گفته برخى از مفسرين كه گفته اند تشبيه ربا خوار به جن زدهبيانحال ربا خواران در روز قيامت است
نكته پنجم : كه از بيان ما روشن مى شود فساد گفتار بعضى از مفسرين است ، كه گفتهاند : منظور از تشبيه رباخوار به جن زده ، بيانحال رباخواران در روز قيامت است ، مى خواهد بفرمايد: رباخواران به زودى در روز قيامتسر از قبر بر مى دارند، در حالى كه چون افراد غشى و مبتلا به جنون هستند (همچنانكهدر روايت هم چنين آمده ) وجه فساد اين تفسير اين است كه با ظاهر آيه سازگار نيست ،البته به آن بيانى كه ما براى آيه كرديم ، روايتى هم نمى خواهد و نمى تواند بهآيه ظهورى بدهد كه خود آيه آن ظهورى ندارد،
بلكه روايت مى خواهد در مقابل قرآن كه وضع دنيائى رباخواران را بيان كرده ، وضعآخرتى آنان را هم بيان كند.
سخن صاحب المنار در رد نظر آن مفسران 
تفسير المنار در ذيل آيه (الذين ياكلون الربوا لا يقومون ...) مى گويد.ابن عطيه درتفسير خود گفته : منظور از اين عبارت : تشبيه رباخوار در دنيا به كسى است كه در اثرعارضه غش از حال طبيعى خارج شده ، همچنانكه خود غشى را هم كه حركاتى غير طبيعىدارد تشبيه به جن زده كرده و مى گويند: فلانى جن زده شده .
آنگاه مى گويد: آنچه از آيه به ذهن مى رسد همين معنائى است كه ابن عطيه گفته : ليكنبيشتر مفسرين نظريه اى بر خلاف آن دارند، و گفته اند: مراد از قيام برخاستن از قبر درقيامت است ، و خداى سبحان اين را براى رباخواران در قيامت علامت قرار داده كه وقتى ازقبر برمى خيزند چون افراد غشى برخيزند.
اين مطلب را محدثين از ابن عباس و ابن مسعودنقل كرده اند، بلكه طبرانى هم اين قسمت از حديث را از عوف بن مالك (بدون اين كه سند رابه صحابه برساند) نقل كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ازگناهى كه نابخشودنى است دورى كن ، و آن عبارت است ازغلول (خيانت )، كه هر كس به هر مقدارى خيانت كند روز قيامت او را با خيانتش مى آورند، وزنهار! بپرهيز از رباخوارى ، كه خورنده ربا در قيامت ديوانه و مخبط محشور مى شود.
آنگاه مى گويد: آنچه از آيه به ذهن هر كسى مى رسد همان است كه ابن عطيه گفته ، چونهر جا كلمه (قيام ) ذكر شود معناى معروف (برخاستن ) به ذهن خطور مى كند كه آننيز به دو معنا است ، يكى ايستادن و يكى قبول تصدى يكعمل ، و در آيه شريفه هيچ دليلى كه دلالت كند بر اينكه مراد، سر از قبر برداشتن است، وجود ندارد، و رواياتى كه مى گويد راجع به قيامت است خالى ازاشكال نيستند، و وحى قطعى هم نيست كه نتوان ردش نمود، و بعضى از آنها هم كه سندشبه صحابه نمى رسد، نمى تواند مفسر آيه باشد.
دليل اينكه اين روايات قابل اعتماد نيست اين است كه احدى آيه را به غير آن معنائى كهابن عطيه گفته بود تفسير نمى كرد، بله ! اشخاصى چنين تفسير كرده اند، كه صحتگفتارشان حتى براى خودشان هم مسلم نشده است .
صاحب المنار سپس اضافه كرده كه بازرگانان حديث كه كارشانجعل روايت است ، براى تاءييد روايات جعلى خود به ظاهر بعضى آيات تمسك مى كنند،بعد كه مواجه با اشكال مى شوند،
روايتى ديگر جعل مى كنند تا با آن آيه نامبرده را تفسير كنند و بهمين جهت در رواياتىكه در تفسير قرآن وارد شده ، روايت صحيح خيلى كم است .
به خطا رفتن صاحب المنار در بيان معناى تشبيهى كه در آيه شده است 
و در تخطئه صاحبان آن تفسير خوب از عهده برآمده ، ولى خودش در بيان معناى تشبيهىكه در آيه شده خطا رفته ، مى گويد آنچه ابن عطيه گفته ، در جاى خود مطلبى روشناست براى اينكه رباخواران كسانى هستند كهمال دنيا آنها را فريفته و خود باخته شان كرده ، به حدى كهمال را مى پرستند، و در جمع آورى آن جان مى كند، ومال را هدف مى دانند نه وسيله ، و براى به دست آوردن آن تمامى كسب و كارهاى معمولى رارها كرده و از راه غير طبيعى كسب مى كنند، و دلهايشان از آن حالت اعتدالى كه بيشتر مردمدارند خارج شده ، اين بى اعتدالى از همه حركات و معاملاتشان كاملا هويدا است (همچنانكهاين دلدادگى در حركات معتادين به عمل قمار كاملا به چشم مى خورد و مى بينى كه دركار خود آنقدر نشاط دارند و آنقدر غرق در كار خويشند كه توجه ندارند چگونه دچار سبكسرى و سفاهت شده و حركات غير منظمى انجام مى دهند) كه همين حركات نامنظم و ديوانهوار وجه تشبيه رباخوار به ديوانگان است ، چون كلمه (تخبط) از ماده (خبط) است ،كه عبارت است از نوعى نامنظم بودن ، مانند خبط عشواء (شتر كور) اين بود گفتار صاحبالمنار در معناى تشبيهى كه در آيه شريفه آمده است .
و وجه نادرستى گفتارش اين است كه هر چند خروج رباخوار و قمارباز ازاعتدال و انتظام عمل ، حرف درستى است ليكن معلول ربا خوردن به تنهائى نيست و مقصودآيه هم از تشبيه اين نيست .
اما اينكه گفتيم : معلول ربا خوردن نيست براى اينكه علت عدماعتدال رباخوار و حركات ديوانه وارش بريدن از خدا و بندگى او و هدف قرار دادنلذائذ مادى است ، از آنجائى كه هدف و همت خود را لذائذ مادى قرار داده ، و علم و درك خودرا به هدفى والاتر از آن متوجه نساخته است و نتيجه اش اين شد كه عفت دينى و وقارنفسانى را از دست بدهد و چون لذائذ مادى (هر چند كه اندك باشد) در آنان اثر مى گذاردلذا حركاتشان مضطرب و ناموزون است حال چه اينكه اينگونه افراد ربا بخورند و چهنخورند پس حالات نامبرده ربطى به رباخوارى ندارد.
و اما اينكه گفتيم : (مقصود آيه هم از تشبيه ، اين نيست ) براى اين بود كه احتجاج واستدلالى كه در آيه شريفه آمده تا ثابت كند رباخواران دچار خبطند،
با تشبيه نامبرده نمى سازد براى اينكه خداى سبحاندليل خبط آنان در رفتارشان را اين دانسته كه مى گويند: خريد و فروش هممثل ربا است و اگر مقصود تشبيه به آن جهت بود جا داشت به هماناختلال و ناموزونى حركات استدلال فرموده باشد. پس وجه همان است كه ما بيان كرديم .
وجه تشبيه بيع به ربا، نه بلعكس در سخن رباخوارن : (قالو انماالبيعمثل الربا)


ذلك بانهم قالوا انما البيع مثل الربوا


در سابق گفتيم كه چرا خريد و فروش را تشبيه به ربا كرد و ربا را تشبيه به خريدو فروش نكرد و وعده داديم كه بيشتر توضيح دهيم .
توضيح : اين است كه رباخوار مبتلاى به خبط واختلال ، حالتى خارج از حالت عادى و سالم دارد براى او آنچه در نزد عقلا زشت و منكراست مفهومى ندارد، براى او زشت و زيبا، عمل معروف و منكر، يكى است و وقتى يك انسانعاقل به رباخوار مى گويد به جاى رباخوارى به خريد و فروش بپردازد در حقيقتحرف تازه اى زده كه بايد اثباتش كند و لذا او اگر بخواهد جواب بدهد قهرا بايدبگويد از نظر من آنچه را كه تو مى گوئى (از ربا بهتر) است با ربا هيچ فرقىندارد چون اگر به عكس اين بگويد يعنى بگويد: ربا در نظر من با خريد و فروشيكى است ، آنچه مرا از آن نهى مى كنى ، با آنچه كه مرا به آن امر مى كنى يكى استمردى عاقل خواهد بود و ادراكش مختل نخواهد شد، چون معناى اين كلامش اين مى شود كه منقبول دارم آنچه كه مرا به آن امر مى كنى مزيتى دارد ليكن به نظر من آنچه هم كه مرا ازآن نهى مى كنى مزيتى ديگر دارد و نمى خواهد مزيت را به كلى انكار كند و مانندديوانگان بگويد: اصلا مزيتى در خريد و فروش و ربا نمى بينم و رباخوار همين را مىگويد او به خاطر خبطى كه در درونش دارد مى گويد: خريد و فروش هممثل ربا است و اگر بگويد ربا هم مانند خريد و فروش است در حقيقت شريعت خدائى راانكار كرده ، نه اينكه چون جن زده ها سخن پرت و بى معنى گفته باشد.
و ظاهرا جمله : (ذلك بانهم قالوا انما البيعمثل الربوا) حكايت حال رباخواران است نه اينكه چنين سخنى را گفته باشند و اينگونهتعبيرات ، (حال اشخاص به لسان قال حكايت كردن ) معروف و بين مردممتداول است .
با اين بيان فساد گفتار بعضى از مفسرين روشن مى شود كه گفته اند، منظوررباخواران از اينكه گفتند: خريد و فروش هممثل ربا است و نگفتند ربا هم نظير خريد و فروش است ، مبالغه در درستى و صحت ربااست چون ربا را اصل و خريد و فروش را فرع گرفته اند، نظير كلام شاعر كه گفته :
و مهمه مغبرة ارجاوه ---- كان لون ارضه سماوه ، يعنى : بيابانى كه غبار آن را فراگرفته گوئى زمينش به رنگ آسمانش در آمده است . و منظور اين بوده كه گوئىآسمانش از شدت غبار به رنگ زمينش در آمده است .
و فساد گفتار بعضى ديگر نيز روشن مى شود كه گفته اند:احتمال مى رود كه عبارت ، مقلوب و پس و پيش نبوده و معناى جمله چنين باشد كه رباخوارانمنطقشان اين بوده : اگر خريد و فروش حلال است براى اينحلال است كه راه كسب معيشت است ، و اين علت در بيع موهوم و خيالى است چون نفع خريد وفروش صددرصد نيست و بعضى از خريد و فروش ها ضرر هم دارد ولى در رباصددرصد نفع است (و وجه اين دو تفسير از آنچه گذشت روشن مى شود).


واحل اللّه البيع و حرم الربوا


جمله اى است مستاءنفه و از نو، البته در صورتى جمله اى است از نو كه به خاطر نبودنكلمه (قد) در آغاز آن جمله حاليه نباشد چون جمله اى كه بافعل ماضى شروع مى شود اگر حاليه باشد واجب است كلمه (قد) بر سر آنفعل در آمده باشد مثل اينكه مى گوئيم : (جائنى زيد و قد ضرب عمروا) (زيد نزد من آمد،در حالى كه عمرو را زده بود) و جمله مورد بحث بخاطر اينكه اين كلمه را بر سر نداردنمى تواند حاليه باشد.
علاوه بر اينكه حال بودن آن با معنائى كه اول گفتار افاده مى كند نمى سازد، چونحال عبارت است از مقيد كردن زمان صاحب حال و ظرف تحقق آن و اگر اين جملهحال باشد معناى كلام چنين مى شود: خبطى كه رباخواران با گفتن : (انما البيعمثل الربوا) مرتكب شدند در حالى بود كه خدا (خريد و فروش ) راحلال و ربا را حرام كرده بود و اين معنا درست خلاف آن معنائى است كه آيه شريفه در مقامبيان آن است چون آيه مى فرمايد: رباخواران خطا كارند چهقبل از آمدن قانون حرمت ربا و چه بعد از آن و به اين جهت نيز نمى توانيم جمله نامبرده راحاليه بگيريم و همانطور كه گفتيم مستانفه است .
و اين جمله مستانفه ، به آن بيانى كه گذشت در مقام تشريع ابتدائى حرمت ربا نيست چوندر آنجا گفتيم : اين آيات ظهور در اين دارد كه قبلا ربا حرام شده بوده و در سورهآل عمران فرموده بود: (يا ايها الذين آمنوا لا تاكلوا الربوا اضعافا مضاعفه و اتقوااللّه لعلكم تفلحون ) و آيات مورد بحث و مخصوصا جمله (واحل اللّه البيع و حرم الربوا) دلالت بر انشاء حكم ندارد بلكه دلالت بر اخبار دارد،نمى خواهد بفرمايد از الان ربا حرام شد بلكه مى فرمايد: قبلا ربا را حرام كرده ،
خواهى پرسيد، با اينكه قبلا حرام شده بوده ديگر چه حاجتى به آوردن اين جمله بود درجواب مى گوئيم خواست تا با آوردن اين جمله زمينه را براى جمله : (فمن جاءه موعظه منربه ...) فراهم سازد اين آن نكاتى است كه از سياق و محتواى آيه به نظر مى رسد.
ولى بعضى از مفسرين گفته اند جمله : (و احلاللّه البيع و حرم الربوا) مى خواهد كلام رباخواران راباطل كند كه گفتند: بيع هم مثل ربا است و معنايش اين است كه اگر گفتار رباخواراندرست بود بايد حكم ربا و خريد و فروش نزد خداى احكم الحاكمين مختلف نبوده باشد بااينكه مى بينيم حكم او در اين مورد مختلف است ، يكى را حرام و يكى ديگر راحلال كرده است .
اشكالى كه بر اين تفسير وارد است اين است كه هر چند در جاى خود سخن درستى است ليكنبا لفظ آيه منطبق نيست چون بنابر آن جمله (واحل اللّه البيع ...) حاليه مى شود با اينكه ما ثابت كرديم كه حاليه نيست .
و از اين وجه ضعيف تر وجهى است كه بعضى ديگر گفته اند كه معناى آيه اين است :زيادى و فائده بيع مانند زيادى ربا نيست چون من بيع راحلال و ربا را حرام كرده ام امر هم امر من و خلق ، خلق من است اين من هستم كه در خلق خود بههر چه بخواهم حكم مى كنم و به آنچه اراده كرده باشم فرمان مى دهم احدى از خلق مرانرسد، كه در حكم من اعتراض كند.
حرمت ربا و حليت بيع و ساير احكام الهى تابع مصالح و مفاسد مى باشد 
اشكال اين وجه نيز همان اشكال وجه قبلى است اين نيز جمله را حاليه گرفته ، در حالىكه مستاءنفه است علاوه بر اينكه اين وقتى درست است كه ماقائل به تبعيت احكام از مصالح و مفاسد نبوده و ارتباط سببيت و مسببيت را منكر باشيم و بهعبارتى ديگر علت و معلوليت در بين اشياء را انكار نموده ، همه چيز را مستقيما و بدونواسطه مستند به خدا كنيم و ما نمى توانيم اين نظريه را بپذيريم زيرا بطلان آنبديهى و روشن است علاوه بر اينكه خلاف روش قرآن كريم مى باشد چون رسم و روشقرآن اين است كه احكام و شرايع خود را به مصالح خصوصى يا عمومىتعليل كند از اينهم كه بگذريم در ضمن خود اين آيات فرموده : (و ذروا ما بقى منالربوا ان كنتم مؤ منين ...)
ونيز فرموده : (لا تظلمون ...) و باز فرموده : (الذين ياكلون الربوا...) انماالبيع مثل الربوا) و همه اينها دلالت مى كند بر اينكه حرام بودن ربا وحلال بودن بيع علت دارد، و اگر بيع حلال شده براى اين بوده كه بر طبق سنت فطرتو خلقت است و اگر ربا حرام شده علتش اين بوده كه از روش صحيح زندگى خارج است ومنافى با ايمان به خدا و ناسازگار با آن است و نيز يكى از مصاديق ظلم است .


فمن جائه موعظه من ربه ...


اين جمله كه حرف (فاء) در اولش آمده تفريع و نتيجه گيرى از جمله :(احل اللّه البيع ...) است و مفهوم آن مقيد و مخصوص به ربا و رباخواران نيست بلكهحكمى است كلى كه در موردى جزئى به كار رفته تا دلالت كند بر اينكه آن مورد جزئىيكى از مصاديق و نمونه هاى حكم كلى است و حكم نامبردهشامل آن مورد نيز مى شود و معنايش اين است كه آنچه ما درباره ربا گفتيم ، موعظه اىبود كه از ناحيه پروردگارتان آمده و بطور كلى هر كس از ناحيه پروردگارش موعظتىبرايش بيايد چنين و چنان مى شود شما هم اگر دست از رباخوارى برداريد، گناه آنچهتاكنون كرده ايد بخشوده مى شود و امر شما با خدا است .
جمله : (فمن جائه موعظة من ربه ...) در بارههمهاعمال زشت قبل از ايمان و توبه است وشامل همه مسلمين در تمام اعصار مى باشد
از اينجا روشن مى شود كه مراد از آمدن موعظه خبردار شدن از حكمى است كه خداى تعالىتشريع كرده و منظور از (انتهاء) در آيه ، توبه و ترك عملى است كه از آن نهى شدهتا بنده از آن كار، (دست ) بردارد و منظور از اينكه فرمود: (فله ما سلف ). ايناست كه حكم حرمت ، شامل رباخواريهاى قبل از آمدن قانون حرمت ربا، نيست و منظور از اينكهفرمود: (و امره الى اللّه ) اين است كه افرادى كهقبل از نزول آيه ، مبتلا به رباخوارى بوده اند، آن عذاب ابدى كه ازذيل آيه ، يعنى جمله (و من عاد فاولئك اصحاب النار...) بدست مى آيد، برايشان نيست.
بلكه از آنچه كه تاكنون از راه ربا به دست آورده اند، مى توانند بهره مند گردند. وامرشان به دست خدا است ، چه بسا ممكن است خدارهايشان سازد و در بعضى احكام آزادشانبگذارد و چه بسا تكليفى برايشان مقرر بدارد كه باعمل به آن تكليف ، خطاى قبلى خود را جبران نمايند.
بايد دانست كه امر اين آيه بس عجيب است براى اينكه گفتيم جمله (فمن جائه موعظه...) و تسهيل و تشديدى كه دارد حكمى كلى را بيان مى كند و اختصاص به مورد رباندارد، شامل تمامى گناهان كبيره مى شود و درباره همه آنها مى فرمايد: كسى كهقبل از مسلمان شدن گناه كبيره اى كرده باشد در اسلام مؤ اخذه نمى شود ليكن متاءسفانهمفسرين آنرا مخصوص به ربا دانسته و آنگاه پيرامون آن بحث كرده اند كه رباهاىقبل از اسلام چنين و چنان است و امرش واگذار به خدا است و كسى كه در اسلام ، ربابخورد چنين و چنان مى شود با ا ينكه عموميت آيه بسيار روشن است .
بعد از آنكه به اين نكته توجه كردى كاملا برايت روشن مى شود كه جمله (فله ما سلفو امره الى اللّه ) بيش از يك معناى مبهم افاده نمى كند چيزى كه هست اين معناى مبهم درمورد هر معصيتى كه درباره اش ‍ موعظه اى رسيده متعين مى شود و معلوم است كه اين معناىمبهم بر حسب اختلاف آن مواعظ، مختلف مى شود.
پس معناى آيه شريفه اين است كه هر ك س در اثر موعظه اى دست از كار زشت خود برداردگناهان گذشته اش چه درباره حقوق خدا بوده يا در مورد حقوق مردم ، نسبت به عين آنگناهان مؤ اخذه نمى شود ولى چنان هم نيست كه از آثار وضعى ناگوار آن گناهان بهكلى رها شود، بلكه امر چنين كسى با خدا است اگر او بخواهد ممكن است وظائفى براىجبران آنچه فوت شده مقرر فرمايد مثلا قضاى روزه ها و نمازهاى فوت شده را بر اوواجب كند و اگر گناهان گذشته راجع به حدود است ، حد را براى او واجب سازد و يا اگرمورد تعزير و شلاق و حبس است اجراى آن احكام را در باره اش واجب كند و اگر حق الناساست و عين مال غصبى ياربوى نزدش مانده باشد رد نمودن آن را به صاحبش واجب كند واگر بخواهد او را عفو مى كند و بعد از توبه چيزى را بر او واجب نمى كند همچنانكه درمورد مشركين چنين كرده ، يعنى از حق اللّه و حق الناس هائى كه در زمان شرك مرتكب شدهبودند عفو فرموده است .
و نيز در مورد مسلمانانى كه گناهانشان تنها جنبه حق اللّه دارد مثلا شراب مى خورده و لهومرتكب مى شده و بعد توبه كرده ، خدا توبه اش را مى پذيرد بدون اينكه چيزى بر اوواجب سازد و مواردى ديگر نظير اين دو مورد، براى اينكه جمله ، (فمن جائه موعظه منربه فانتهى ...) همانطور كه گفتيم مطلق است و منحصر به رباخوار نيست همشامل او مى شود و هم شامل كفار و مؤ منين (چه مؤ منين صدر اسلام و چه ديگران از تابعين ومسلمانان اعصار بعد).
به اين جمله استناد كرده اند 
و اما جمله : (و من عاد فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ) به آن جهت كه كلمه عوددر آن آمده در مقابل كلمه انتهاء كه در جمله سابق آمده بود دلالت مى كند بر اينكه مراد ازكلمه عود معنائى است كه با ع دم انتها جمع مى شود، در نتيجه معناى و من عاد... اين است كههر كس كه از كار زشت خود دست بر ندارد چنين و چنان مى شود و اين ، ملازم است با اصراربر گناه و نپذيرفتن حكم خدا كه آنهم كفر به خدا و يا ارتداد درونى است هر چند كه اينكفر وارتداد را به زبان نياورند زيرا وقتى كسى به گناه قبلى خود برگردد و دست ازآن برندارد حتى به اين مقدار كه از آن پشيمان باشد چنين كسى در حقيقت تسليم حكمخدانگشته و تا ابد رستگار نخواهد شد پس ترديدى كه در آيه شده و فرموده : كسى كهچن ين كند چنان مى شود و كسى كه چنين كند چنان مى گردد در حقيقت مى خواهد بفرمايد كه :ترديد در تسليم حكم خدا شدن و سرپيچى از دستورات او و اصرار بر گناه ترجمه
الم يزان ج : 2 ص 642
غالبا ناشى از عدم تسليم است كه آن هم مستلزم خلود در آتش است .
از اينجا پاسخ يك استدلال نابجا روشن مى گردد و آناستدلال معتزله است كه گفته اند: آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه هر كس گناه كبيره اىمرتكب شود در عذاب دوزخ جاودان خواهد بود علت نابجائى آن اين است كه هر چند آيهدلالت دارد بر اينكه مرتكب گناه كبيره بلكه هر كس كه گناه كند در عذاب مخلد است ،ليكن دلالت ش منحصر در ارتكاب گناه با انكار حكم خدا است و البته چنين كسى كهتسليم حكم خدا نيست مسلمان نيست و بايد هميشه در عذاب باشد.
مفسرين در معناى جمله : (فله ما سلف ) و جمله (و امره الى اللّه ) و جمله : (و من عاد...) وجوهىاز معانى و احتمالات ذكر كرده اند كه اساس همه آنها همان معنائى است كه مفسرين از آيهفهميده اند و در سابق نقل شد و چون اساس آناحتمال ها فاسد بود، فائده اى در نقل آن احتمالات نديديم .
معناى جمله : (يمحق الله الربا و يربى الصدقات خدا ربا را نابود مى كند وصدقاترا نمو و زيادت مى دهد)


يمحق اللّه الربوا ويربى الصدقات ...


كلمه (محق ) به فتحه ميم و سكون حاء و قاف مصدرفعل (يمحق ) و به معناى نقصان پى درپى است بطوريكه آن چيزى كه محق مى شودتدريجا فانى شود و در مقابل كلمه ارباء كه مصدرفعل (يربى ) است به معناى نمو و رو به زيادت نهادن و كلمه (اثيم ) به معناىصاحب اثم است و در سابق ، معناى اثم گذشت .
در آيه شريفه ، (ارباء صدقات ) و (محق ربا) رامقابل يكديگر قرار داده ، در سابق هم گفتيم كه ارباء صدقات و نمو دادن آن مختص بهآخرت نيست بلكه اين خصيصه هم در دنيا هست و هم در آخرت در نتيجه از مقابله نامبرده مىفهميم كه محق ربا نيز هم در دنيا هست و هم در آخرت .
پس همچنانكه يكى از خصوصيات صدقات ، اين است كه نمو مى كند و اين نمو، لازمهقهرى صدقه است و از آن جدا شدنى نيست چون باعث جلب محبت و حسن تفاهم و جذب قلوباست و امنيت را گسترش داده و دلها را از اينكه به سوى غصب و دزدى و افساد و اختلاسبگرايد، باز مى دارد و نيز باعث اتحاد و مساعدت و معاونت گشته و اكثر راههاى فساد وفناى اموال را مى بندد و همه اينها باعث مى شود كهمال آدمى در دنيا هم زياد شود و چند برابر گردد.
همچنين يكى از خواص ربا كاهش مال و فناى تدريجى آن است چون ربا باعث قساوت قلب وخسارت مى شود و اين دو باعث بغض و عداوت و سوء ظن مى گردد و امنيت و مصونيت راسلب نموده ، نفوس را تحريك مى كند تا از هر راهى و وسيله اى كه ممكن باشد چه بازبان و چه با عمل ،

next page

fehrest page

back page