بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حکمت هنر اسلامی,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - حكمت هنر اسلامى
     02 - حكمت هنر اسلامى
     03 - حكمت هنر اسلامى
     04 - حكمت هنر اسلامى
     05 - حكمت هنر اسلامى
     06 - حكمت هنر اسلامى
     07 - حكمت هنر اسلامى
     08 - حكمت هنر اسلامى
     09 - حكمت هنر اسلامى
     10 - حكمت هنر اسلامى
     11 - حكمت هنر اسلامى
     12 - حكمت هنر اسلامى
     13 - حكمت هنر اسلامى
     14 - حكمت هنر اسلامى
     15 - حكمت هنر اسلامى
     16 - حكمت هنر اسلامى
     17 - حكمت هنر اسلامى
     18 - حكمت هنر اسلامى
     fehrest - حكمت هنر اسلامى
 

 

 
 

مميزات هنر اسلامى

كريستين پرايس در كتاب تاريخ هنر اسلامى درباره آغاز هنر اسلامى چنين مى‏نويسد:

«داستان هنر اسلامى با چكاچاك شمشير و آواى سم ستوران در بيابانها و بانگ بلندپيروزى الله اكبر آغاز مى‏شود» (1) .كلمات پايانى سخن كريستين پرايس در واقع بيان‏حقيقت و باطن هنر اسلامى(الله اكبر)است.جهادى كه در آغاز كلمات آمده است مقام‏نفى كننده تفكر اسلامى را نسبت‏به صورت نوعى شرك آميز هنر ملل و نحل بيگانه بيان‏مى‏كند.اين دو ساحت ظاهرى و باطنى در همه صور هنرى عالم اسلامى كم و بيش متجلى‏شده و تا آنجايى غالب گشته كه چون‏«روحى كلى‏»در هنر اسلامى به نمايش در مى‏آيد وبه تعبير حافظ از يك‏«حقيقت مطلق‏»نقشهاى گوناگون در آيينه اوهام افتاده است و ازجلوه چنين حقيقتى است كه با وجود صور مختلف هنرى در هنر اسلامى و تاليفاتى كه از هنرهاى ملل و نحل قديم در حكم ماده براى صورت،بهره گرفته شده،هنرهاى اسلامى‏به وضوح قابل تشخيص است.خاور شناس فرانسوى‏«ژرژمارسه‏»كه از هنرشناسان وپژوهشگران هنر اسلامى است در مقدمه كتابى كه درباره اين مبحث نوشته است‏خواننده‏را به آزمايشى آموزنده دعوت مى‏نمايد.وى مى‏گويد:«فرض كنيم شما در هنگام فراغت‏مجموعه‏هاى مختلفى از عكسهاى هنرهاى بسيار گوناگون را كه در اختيار داريد بدون‏نظم و ترتيب خاص تماشا مى‏كنيد.در ميان اين عكسها تنديسهاى يونانى و نقاشيهاى مقابر مصرى و تجيرهاى منقوش ژاپنى و نيم برجسته‏هاى هندى ديده مى‏شود.ضمن اين‏بررسى و تماشا به تناوب به آثارى چون تصوير يك قطعه گچ‏برى متعلق به مسجد قرطبه وسپس صفحه‏اى از يك قرآن تزيين شده مصرى و آنگاه به يك ظرف مسين قلمزده كارايران برخورد مى‏كنيد.در اين هنگام هر چند نا آشنا به عالم هنر باشيد با اين همه بلافاصله‏ميان اين سه اثر اخير«وجوه مشتركى‏»مى‏يابيد كه آنها رابه يكديگر پيوسته مى‏سازد وهمين عبارت است از«روح هنر اسلامى‏» (2) .

مطالب فوق مؤيد اين حقيقت است كه تعاليم و عقايد اسلامى بر كل شئون و صورهنرى رايج در تمدن اسلامى تاثير گذاشته است و صورتى وحدانى به اين هنر داده وحتى هنرهاى باطل نيز نمى‏توانسته‏اند خود را از اين حقيقت متجلى بر كنار دارند.بنابراين‏همه آثار هنرى در تمدن اسلامى به نحوى مهر اسلام خورده‏اند.همچنانكه اشتراك دردين باعث‏شده تا اختلافات و تعلقات نژادى و سنن باستانى اقوام مختلف در ذيل علايق‏و تعلقات دينى و معنوى قرار گيرد و همه صبغه دينى را بپذيرند.وجود زبان دينى‏مشترك نيز به اين امر قوتمى‏داده است.

غلبه وحدت دينى در هنر اسلامى تا آنجا پيش آمده كه تباين هنر دينى و هنرغير دينى را بر داشته است،و تباينى كه بين هنر مقدس و غير مقدس در مسيحيت‏به وضوح‏مشاهده مى‏شود در اينجا از بين رفته است.گرچه مساجد به جهاتى شكل و صورت‏معمارى خاصى پيدا كرده‏اند ولى بسيارى از اصول معمارى و نيز تزئينات آنها درست‏مطابق قواعد و اصولى بوده كه در مورد ابنيه غير دينى هم رعايت‏شده است.از اين روروحانيت هنر اسلامى نه در تزئين قرآن يا معمارى مساجد بلكه در تمام شئون حيات‏هنرى مسلمين تسرى پيدا كرده و هر يكبنابر قرب و بعد به حق صورت روحانى‏تر يامادى‏ترى يافته‏اند.

از مميزات هنر اسلامى كاهش تعينات و تشخصاتى است كه هنر مسيحى (3) بر اساسآن‏تكوين يافته است.«ارنست كونل‏»هنر شناس غربى درباره اين مميزه چنين مى‏گويد:

«تقوايى هراس آلود (4) مانع گرديد كه علاقه به واقعيات و گرايش به سوى كثرات بتواندموانع را از پيش پا بر دارد و اين موضوع باعث‏به كار بردن طرحهايى تزيينى گرديد كه خودملهم از واقعيت‏بود.مخالفت‏با گروندگان به سوى طبيعت آن چنان در طبع فرد فردمسلمانان رسوخ كرده بود كه حتى بدون تذكرات مؤكد پيامبر(ص)هم مى‏توانست پا بر جا بماند.به اين علت فعاليت استادان هنر اسلامى فقط محدود به كارهاى معمارى و صنايع‏مستظرفه مى‏شود و به علت فقدان نقاشى و مجسمه سازى آن طور كه در مراحل اوليه هنراروپايى قرار گرفته بود مورد توجه نشد يعنى صنايع مستظرفه پيشاپيش از نقشى كه در راه‏خدمت‏به عهده اشت‏بيرون كشيده شد و از نظرات ظرافت تكنيكى و فرم در جهت‏درخشانى پيش مى‏رفت (5) .

به هر تقدير دورى از طبيعت محسوس و رفتن به جهانى وراى آن با صور تمثيلى ازاشكال هندسى نباتى و اسليمى و خطايى و گره‏ها به وضوح به چشم مى‏آيد.وجود مرغان و حيوانات اساطيرى بر اين حالت ماوراء طبيعى در نقوش افزوده است.وجود چنين‏تزئيناتى با ديگر عناصر از نور و حجم و صورت،فضايى روحانى به هنر اسلامى‏مى‏بخشد.اين مميزه در حقيقت گاهى از صور خيالى قصص اسلامى به نقوش تسرى پيدا مى‏كند.اين صور كه وصف عالم و آدم و مبدا عالم و آدم مى‏كنند در قلمرو هنر اسلامى‏در آغاز در شعر و حكايات جلوه‏گر شده است، و حتى مشركين قرآن را در زمره اشعار وپيامبر را شاعرى از شاعران انگاشتند.بدينسان روح هنر اسلامى سير از ظاهر به باطن‏اشياء و امور است.هنرمندان اسلامى در نقش و نگارى كه در صورتهاى خيالى خويش ازعالم كثرت مى‏بينند،هر كدام جلوه حسن و جمال و جلال الهى را مى‏نمايند.بدين معنى‏هنرمند همه موجودات را چون مظهرى از اسماء الله مى‏بيند و براين اساس اثر هنرى اوبه مثابه محاكات و ابداع اسماء الله است.

هر نقش و نگارى كه مرا در نظر آيدحسنى و جمالى و جلالى بنمايد

جهان در تفكر اسلامى جلوه و مشكات انوار الهى است و حاصل فيض مقدس نقاش‏ازلى،و هر ذره‏اى و هر موجودى از موجودات جهان و هر نقش و نگارى مظهر اسمى ازاسماء الهيه استو در ميان موجودات،انسان مظهر جميع اسماء و صفات و گزيده عالم‏است.

هنرمند در پرتو چنين تفكرى،در مقام انسانى است كه به صورت و ديدار و حقيقت‏اشياء در وراى عوارض و ظواهر مى‏پردازد.او صنعتگرى است كه هم عابد است و هم‏زاير،او چون هنرمند طاغوتى با خيالاتى كه مظهر قهر و سخط الهى است،سر و كارندارد.وجودى كه با اثر اين هنرمند ابداع مى‏شود نه آن وجود طاغوتى هنر اساطيرى وخدايان ميتولوژى است و نه حتى خداى قهر و سخط يهوديان يعنى‏«يهوه‏»،بلكه وجودمطلق و متعالى حق عز شانه و اسماء الله الحسنى است كه با اين هنر به ظهور مى‏رسد.ازاينجا صورت خيالى هنر اسلامى متكفل محاكات و ابداع نور جمال ازلى حق تعالى است،نورى كه جهان در آن آشكار مى‏شود و حسنو جمال او را چون آيينه جلوه مى‏دهد.

در حقيقت‏بود اين جهانى،رجوع به اين حسن و جمال علوى دارد و عالم فانى در حدذاتخويش،نمودى و خيالى بيش نيست:

هستى عالم نمودى بيش نيستسر او جز در درون خويش نيست

در نظر هنرمند مسلمان به قول غزالى‏«عالم علوى حسن و جمال است و اصل حسن وجمال تناسب و هر چه متناسب است،نمودگارى است از جمال آن عالم،چه هر جمال وحسن وتناسب كه در اين عالم محسوس است،همه ثمرات جمال و حسن آن عالم است.

پس آواز خوش موزون وصورت زيباى متناسب هم شباهتى دارد از عجايب آن عالم‏» (6) .

پس او مجاز را واسطه حقيقت مى‏بيند و فانى را مظهر باقى،به عبارتى،او هرگز به جهان‏فانىالتفات ندارد،بلكه رخ اوست كه اين جهان را برايش خوش مى‏آرايد:

مرا به كار جهان هرگز التفات نبودرخ تو در نظر من چنين خوشش آراست

پس او با رخ حق و جلوه رخ حق در مجالى و مظاهر اعيان ثابته كه عكس تابش حقندو ديدار وجه الهى سر و كار پيدا مى‏كند.در اين مرتبه،صورت خيالى براى هنرمندمشاهده و مكاشفه شاهد غيبى و واسطه تقرب و حضور به اسم اعظم الهى و انس‏به حق تعالى است.بدين اعتبار او«لسان الغيب‏»و«ترجمان الاسرار»الهى مى‏گردد و قطع‏تعلق از ما سوى الله پيدا مى‏كند و به مقام و منزل حقيقى يعنى توحيد،كه مقام و منزل‏محمود انسانى است‏سير مى‏كند.هنرمند با سير و سلوك معنوى خويش بايد از جهان‏ظاهرى كه خيال اندر خيال و نمود بى‏بود و ظلالو سايه عكس است،بگذرد و به‏ذى عكس و ذى ظل برود و قرب بى‏واسطه به خدا پيدا بكند.

به هر تقدير جلوه‏گاه حقيقت در هنر،همچون تفكر اسلامى،عالم غيب و حق است.

به عبارت ديگر،حقيقت از عالم غيب براى هنرمند متجلى است و به همين جهت،هنراسلامى را عارى از خاصيت مادى طبيعت مى‏كند.او در نقوش قالى،كاشى،تذهيب وحتى نقاشى،كه به نحوى به جهت جاذبه خاص خود مانع حضور و قرب است،نمايش‏عالم ملكوت و مثال را كه عارى از خصوصيات زمان و مكان و فضاى طبيعى است‏مى‏بيند.در اين نمايش كوششى براى تجسم بعد سوم و پرسپكتيو ديد انسانى نيست.تكرارمضامين و صورتها،همان رفتن به اصل است.هنرمند در اين مضامين از الگويى ازلى نه ازصور محسوس بهره مى‏جويد،به نحوى كهگويا صور خيالى او به صور مثالى عالم ملكوت‏مى‏پيوندد.

نكته اساسى در هنر اسلامى كه بايد بدان توجه كرد عبارت است از توحيد.اولين آثاراين تلقى، تفكر تنزيهى (7) و توجه عميق به مراتب تجليات است كه آن را از ديگر هنرهاى‏دينى متمايزمى‏سازد.زيرا هنرمند مسلمان از كثرات مى‏گذرد تا به وحدت نايل آيد.

انتخاب نقوش هندسى و اسليمى و خطايى و كمترين استفاده از نقوش انسانى و وحدت‏ايننقوش در يك نقطه،تاكيدى بر اين اساس است:

نديم و مطرب و ساقى همه اوستخيال آب و گل در ره بهانه

طرحهاى هندسى كه به نحو بارزى وحدت در كثرت و كثرت در وحدت را نمايش‏مى‏دهد، همراه با نقوش اسليمى كه نقش ظاهرى گياهى دارند،آن قدر از طبيعت دورمى‏شوند،كه ثبات را در تغيير نشان مى‏دهند و فضاى معنوى خاصى را ابداع مى‏نمايند كه‏رجوع به عالم توحيد دارد.اين نقوش و طرحها كه فاقد تعينات نازل ذى‏جان هستند،آدمى را به واسطهصور تنزيهى به فقر ذاتى خويش آشنا مى‏كنند.

تفكر توحيدى چون ديگر تفكرهاى دينى و اساطيرى در معمارى مساجد،تجلى تام‏و تمام پيدا مى‏كند.معمارى مساجد (8) و تزيينات آن در گنبد،مناره‏ها،موزائيكها،كتيبه‏ها،نقوش و مقرنس كارى،فضايى را ابداع مى‏كند كه آدمى را به فضايى ملكوتى‏پيوند مى‏دهد و تا آنجا كهممكن است‏«اسقاط اضافات‏»و«افناى تعينات و تعلقات‏»دروجود او حاصل كند:

نشانى داده‏اند اهل خراباتكه التوحيد اسقاط الاضافات

معماران و نقاشان و خطاطان در تمدن اسلامى،پيشه‏ورانى مؤمن هستند كه اين فضا راابداع مى‏كنند.آنها در صدد تصوير و محاكات جهان خارج نيستند.از اينجا به طرح‏صورت رياضى و اقليدسى هنر يونانى-رومى نمى‏پردازند.بهره‏گيرى از طاقهاى ضربى‏و گنبدها،چون نشانه‏اى از آسمان و انحناها و فضاهاى چند سطحى و اين گونه تشبيهات و اشارات در هنر اسلامى، عالمى پر از راز و رمز را ايجاد مى‏كند كه با صور خيالى يونانى‏متباين است.فى الواقع مسلمين كه به جهت محدوديت در تصوير نقوش انسانى و حيوانى‏نمى‏توانند تلقى توحيدى و نگاهى را كه بر اساس آن،جهان،همه تجلى‏گاه و آيينه گردان‏حق تعالى است،در قالب توده‏هاى مادى و سنگ و فلز بريزند-كه حالتى كاملا تشبيهى‏دارد-با تحديد فضا و ايجاد احجام با تزييناتى شامل نقش و نگار و رنگ آميزيهاى تندو با ترسيمات اسليمى،اين جنبه را جبران و به نحوى نقش و نگارهاى عرشى را درصورت تنزيهى ابداع مى‏كنند.به قول‏«ا.ه.كريستى‏»در كتاب ميراث اسلام،اشيائى كه‏مسلمين چه براى مقاصد مذهبى و چه به جهت امور عادى مى‏سازند بى‏اندازه با نقش ونگار است كه انسان گاهى گمان مى‏كند.اين اجسام وراى ساختمان،داراىروح‏اسرار آميزى هستند.

با توجه به مقدمات فوق،معمارى نيز كه در هنر اسلامى شريفترين مقام را داراست،همين روح اسرار آميز را نمايش مى‏دهد.معماران در دوره اسلامى سعى مى‏كنند تا همه‏اجزاء بنا را به صورت مظاهرى از آيه‏هاى حق تعالى ابداع كنند،خصوصا در ايران،كه‏اين امر در دوره اسلامى به حد اعلاى خويش مى‏رسد.از اينجا در نقشه ساختمانى و نحوه‏آجر چينى و نقوشى كه به صورت كاشى كارى و گچ‏براى و آيينه كارى و...كار شده است،توحيد و مراتب تقرب به حق را به نمايش مى‏گذارند و بنا را چون مجموعه‏اى متحد وظرفى مطابق با تفكر تنزيهىدينى جلوه‏گر مى‏سازند:

حسن روى تو به يك جلوه كه در آينه كرد اين همه نقش در آيينه اوهام افتاد اين همه عكس مى‏و نقش نگارين كه نموديك فروغ رخ ساقى است كه در جام افتاد

از اين روست كه مى‏بينيم بهترين و جاودانه‏ترين آثار يا در مساجد و يا برگرد مزارامام معصوم با ولى‏اى از اولياى خدا متجلى مى‏گردد كه سرتاسر مزين به آيات الهى،اعم‏از نقش و خط است.نمونه‏هايى از آن مظاهر و تجليات را كه الهامات غيبى بر دل مؤمنان‏خداست‏ياد مى‏كنيم تا ببينيم چگونه بخشى از تاريخ تمدن بشرى ماده مى‏گردد تا صورت‏دينى به خودبگيرد.

معمارى اسلامى چون ديگر معماريهاى دينى به تضاد ميان فضاى داخل و خارج وحفظ مراتب توجه مى‏كند.هنگامى كه انسان وارد ساختمان مى‏شود،ميان درون و بيرون تفاوتى آشكار مشاهده مى‏كند.اين حالت در مساجد به كمال خويش مى‏رسد،به اين معنى‏كه آدمى با گشت ميان داخل و خارج،سير ميان وحدت و كثرت،و خلوت و جلوت‏مى‏كند.هر فضاى داخلى خلوتگاه و محل توجه به باطن،و هر فضاى خارجى جلوتگاه ومكان توجه به ظاهر، مى‏شود.بنابر اين،نمايش معمارى در عالم اسلام،نمى‏تواند همه‏امور را در صرف ظاهر بهتماميت رساند و از سير و سلوك در باطن تخلف كند.

به همين اعتبار هنر و هنرمندى به معنى عام،در تمدن اسلامى عبادت و بندگى و سيروسلوك از ظاهر به باطن است (9) .

وقتى صنعتگران و هنرمندان اسلامى به كار مشغول مى‏شوند با روشى خاص سر و كارپيدا مى‏كنند و به كار،روحانيتى دينى مى‏دهند.نمونه‏اى از روحانيت كار را در احوال‏صنعتگران در رساله چيت‏سازان مى‏يابيم،وقتى كه كار به صورت اسرار آميز و سمبليك‏چونان سير و سلوك در مقامات و منازل معنوى تلقى مى‏گردد و از مرحله گرفتن قالب وپختن رنگ تا شستن كار، همچنان كه از حضرت‏«لوط‏»پيامبر ياد گرفته‏اند تا در دنيانامدار و در قيامت رستگار باشند، معنويت و روحانيت كار به وضوح نمايان است،ياآنجا كه قالب را مظهر چهار ركن شريعت، طريقت،حقيقت و معرفت،و رنگ سياه رامظهر ذات حق مى‏گيرند،همه حكايت از احوالات روحانى هنرمند مى‏كند.تمثيل ورازگونگى كار هنرى به وضوح در اين مقام مشاهده مى‏شود:

سياهى گر بدانى عين ذات استكه تاريكى در او آب حيات است

اساسا هنرهاى دينى در يك امر مشتركند و آن جنبه سمبليك آنهاست،زيرا در همه‏آنها جهان سايه‏اى از حقيقتى متعالى از آن است.از اينجا در هنرها هرگز قيد به طبيعت كه‏در مرتبه سايه است وجود ندارد.به همين جهت،هر سمبلى،حقيقتى ماوراء اين جهان‏پيدا مى‏كند. سمبل اينجا در مقام ديدارى است كه از مرتبه خويش نزول كرده تا بيان‏معانى متعالى كند. اين معانى جز با اين سمبلها و تشبيهات به بيان نمى‏آيند،همچنان كه‏قرآن و ديگر كتب دينىبراى بيان حقايق معنوى به زبان رمز و اشاره سخن مى‏گويند.

در جلوه‏گاه معنى،معشوق رخ نموده دربارگاه صورت،تختش عيان نهاده از نيست هست كرده،از بهر جلوه خودوانگه نشان هستى بر بى‏نشان نهاده

از مميزات هر هنرى اين است كه هنرهاى گذشته را ماده خويش مى‏كند.به اين اعتبار،هنر اسلامى نيز صورت وحدانى جديدى است‏براى ماده‏اى كه خود از هنر بيزانسى،ايرانى،هندى و مغولى گرفته شده است.اين صورت نوعى وحدانى،به تلقى خاص اسلام‏از عالم و آدم و مبدا عالم و آدم و به حضور و شهود مشتركى كه حامل تجليات روح‏اسلامى است و همه هنرمندانمسلمان به معنى و صورت آن را دريافته‏اند،رجوع دارد.

در اين ميان در هنر اسلامى،بيشتر آن بخش از هنرهاى گذشته ماده قرار گرفته كه جنبه‏تجريدى و سمبليك داشته است،نظير اسليميها و نقوشى از اين قبيل در تذهيب كه ماده‏آنها از حجاريهاى دوران ساسانى است و در تمدن اسلامى صورت دينى اسلامى‏خوانده‏اند.

قدر مسلم اين است كه هنر اسلامى جلوه حسن و جمال الهى است و حقيقتى كه در اين‏هنر متحقق شده رجوع به ظهور و تجلى حق تعالى به اسم جمال دارد.از اينجا هنر اصيل‏اسلامى با ابليس و جهان ظلمانى اساطيرى و حتى مكاشفاتى كه مستلزم بيان صور قبيحه‏است،تا آنجا كه به حقيقت اسلام قرب و حضور پيدا مى‏كند (10) ،سر و كار ندارد.اما اين‏حسن و زيبايى و در مقابل آن قبح و زشتى،بنابر ادوار تاريخى،ملاكى غير از ملاك‏ديگر هنرها دارد.به اين اعتبار،با زيبايى در هنر جديد،كه غالبا با زيبايى هنر يونانى كه زيبايى اينجهانى است،متفاوت است.و باز اين معنى با ملاك زيبايى هنرهاى اساطيرى‏كه مظهر اسماء طاغوتى است،تفاوت مى‏كند(در حالى كه ملاك در هنرهاى اساطيرى‏عالم ظاهر و زيبايى مجازى نيست‏بلكهملاك،عالم باطن و زيبايى علوى است).

با توجه به مراتب فوق،بى‏وجه نيست كه وقتى بعضى مورخين هنر غربى به هنر اسلامى‏مى‏پردازند كمتر ملاكهاى زيباشناسى تاريخ جديد را در آن اعمال مى‏كنند،على الخصوص كه جمال و زيبايى هنر اسلامى با نفى شمايلهاى مقدس و نفى تجسم الهى‏در وجود آدمى و منع تقليد از فعل صانع با نقاشى و پيكرتراشى،حالتى خاص پيدا كرده‏است كه فاقد فضاى طبيعى سه بعدى،يعنى پرسپكتيو حسى،و همچنين فاقد سايه روشن وچهره‏هاى طبيعى است،هيچ‏گاه مظهر تام و تمام هنرهاى اسلامى و جدا از هنرهاى‏تجسمى مقدس نبوده و بالنتيجه هنرهاى اسلامى به سمبليسم و زيبايى سمبليك گرايش‏پيدا كرده است (11) و آنچه كه موجب اين امر شده همان تفكر تنزيهى-تشبيهى(جمال‏تشبيهى با توجه به باطن جلال تنزيهى)اسلامى است كه هنر تنزيهى-تشبيهى اسلامى رابه دنبال داشته است.با اين مميزه تنزيهى است كه هنر اسلامى از تفردى كه در هنر مسيحى(در وجود حضرت مسيح)وهنر جديد وجود دارد،دور مى‏شود.

به هر تقدير،با اين تنزيه در تفكر اسلامى و عدم تفرد و تمركز معنوى در وجود واحد،هنر اسلامى با«اسقاط اضافات‏»و تعلقات،صورتى ديگر پيدا مى‏كند(ضمن آن كه‏به مراتب توجه دارد).اين تفكر و تلقى در معمارى نيز بسط مى‏يابد.سخن بوركهارت دراين باب قابل تامل است او مى‏نويسد:«در حالى كه شبستان دراز و مستطيل شكل‏كليساهاى بزرگ اساسا راهى است كه انسان را از عالم خارج به سكوى مخصوص عبادت‏در كليسا هدايت مى‏كند،و گنبدهاى مسيحى يا به آسمان صعود مى‏كنند يا به سكوى‏عبادت در كليسا نزول مى‏نمايند و كل معمارى يك كليسا،براى مؤمن حاكى از اين معنى‏است كه حضور ربانى از اجراى مراسم عشاء ربانى،در سكوى عبادت فيضان مى‏يابد،درست مانند نورى كه در ميان تاريكى مى‏تابد، در نقطه مقابل،سراسر زمين براى مسلمانان جايگاه نماز مى‏شود و بعد هيچ بخشى از مسجد(محراب)نيز بر خلاف كليسا،كه در سكوى عبادت تمركز پيدا مى‏كند،فضيلتى بر ساير بخشها ندارد.خانه مسلمانان نيزمى‏تواند مسجد مؤمن باشد.به اين معنى،مؤمن حقيقى يا عارف مى‏تواند حضورحق تعالى را در همه جاى زمين احساس كند و اين طور نيست كه ظلمت همه جا را گرفته وفقط يك نقطه باشد كه حضور حق در آن احساس شود.»اينجاست كه يك مسلمان‏عارف،همچون‏«مغربى‏»،ناظر بر معنى روايت على(ع):«ما رايت‏شيئا و رايتالله قبله وبعده و معه‏»،مى‏گويد:

هر كجا مى‏نگرد ديده بدو مى‏نگرد هر چه مى‏بينم از او جمله بدو مى‏بينم تو زيك سوش نظر مى‏كنى و من همه سوتو زيك سو و منش از همه سو مى‏بينم

بنابر مبانى تمدن اسلامى،همچون بسيارى از تمدنهاى دينى،مراتب قرب و بعد درهنر بر خلاف هنر مسيحى به دو ساحت مقدس(ححزح‏چژ)و غير مقدس(حذچح‏رزت) قسمت‏نمى‏شود.از اينجا نفى هنر مقدس به معناى مسيحى لفظ،در تمدن اسلامى (12) ،وحدت دينى‏و روحانى را وسيعتر كرده تا آنجا كه هر فردى مى‏تواند روحانى شود و هر صنعتى وپيشه‏اى،چه در مسجد به كار رود و چه در خانه،مى‏تواند حامل روحانيت‏باشد و تنها هنركفر است كه هيچ بهره‏اى از روحانيت ندارد.اساسا در تمدن اسلامى،تنها مراتب قرب‏و بعد و روحانيت و شيطانيت در هنر وجود دارد،نه هنر مقدس و غير مقدس،در اينجا هنرو هنرمندى از قرب نوافل تا قرب فرايض سير مى‏كند.بدين معنى هنرمند مسلمان وقتى‏به كار مى‏پردازد،بنابر مراتب قرب،در مرتبه قرب نوافل است و گاه از اين مرتبه به قرب‏فرايض مى‏رود.در اين مقام است كه از هنر به معنى خاص مى‏گذرد و به مقام محمودولايت مى‏رسد. اگر بعد و كفر سراغ او بيايد،به يك معنى قرب و حضورش با اسم كفراست.چون صنعت و هنر جديد كه قربش در هر دو صورت به اصل آن،يعنى انسان و نفس‏اماره اوست (13) ،زيبايى وجمال متجلى در آن نيز در همين انسانيت كفر،تفسير مى‏شود.

حال آن كه در تمدنهاى دينى،هر اثر زمانى از حسن و كمال و جمال برخوردار است كه آينه وجودش بتواند صفات جمال حق را بنمايد.بدين معنى اساس هر هنرى در قرب وبعد سبت‏به جمال و جلال الهى متحقق مى‏شود،بر اين اساس،هنر در دوره جديد و يونان‏كمابيش در عصر اساطير،به جلال يعنى قهر و سخط حجاب الهى رجوع دارد.

همانطورى كه قبلا اشاره داشتيم،هنر به معنى عام و اصيل لفظ،حكمت معنوى است.

هنر دينى با از دست دادن اين حكمت معنوى و انسى متلاشى مى‏شود.اين حكمت معنوى‏است كه به هنر به معنى خاص آن،نظير نقاشى و موسيقى و معمارى و شعر و صنايع‏مستظرفه،روحانيت و معنويت و جان مى‏بخشدو آن‏گاه كه هنر مسيحى و اسلامى اين‏روحانيت را از دست مى‏دهند،به انحطاط كشيده مى‏شوند (14) .همين حكمت معنوى است كه‏در بى‏پيرايه‏ترين هنر اسلامى،يعنى خوشنويسى،به نمايش در مى‏آيد و حقيقت اسلام رامتجلى مى‏كند،در حالى كه هيچ كدام از هنرهاى تجسمى اسلامى مستقيما ظاهر كلمات‏قرآن را تصوير نمى‏كنند،فقط خط است كه كلمات خدا را مستقيما به نمايش در مى‏آوردو همين است كه آن را در كنار معمارى،عاليترين و شريفترين هنرهاى تجسمىاسلامى‏كرده است.

اما سر انجام هنر اسلامى نيز چون هنر مسيحى از سادگى نخستين به پيچيدگى گرايش‏مى‏يابد و به تدريج،حكمت معنوى خويش را،كه باطن آن است،از دست مى‏دهد وبه تقليدى صرف،تبديل مى‏شود،تقليدى كه در هنر اسلامى،به دليل فقدان الگوى مستقيم‏از قرآن(چنان كه هنر مسيحى به تصوير وقايع عهدين پرداخته و يا همان طورى كه هنرودايى و بودايى در معمارى و پيكر تراشى و نقاشى هندى-چينى تجلى پيدا كرده است)به اوج خود مى‏رسد.با بسط انقلاب رنسانس و جهانى شدن فرهنگ جديد غرب و رسيدن‏آن در قرن نوزده به امپراتورى عثمانى و شمال آفريقا و ايران و هند،هنر اسلامى كه مسخ‏شده است،به تدريج فرو مى‏پاشد و جايش را به هنرى بى‏ريشه مى‏دهد كه فاقد هر گونه‏تفكر اصيل دينى است.در حقيقت هنر ممسوخ غربى در صورتى منحط به سراغ مسلمين مى‏آيد و در صدر تاريخ جديد،هنر غربزده جهان اسلام،ذيل تاريخ هنر غربى واقع‏مى‏شود.غفلت از تفكر و رسوخ در مبادى هنر غربى و تكرار ظاهر،با الهام از نسيم‏شيطانى هواى هنرى غرب،وضعى غريب را مستقر مى‏كند كه حكايت از بحران مضاعف‏وهم زده دارد.در اينجا هنرمند،در جهانى دوگانه و اختلاطى گرفتار آمده كه نه در زمين‏ريشه دارد و نه در آسمان.او هنوز نيست انگارى عميق غربى را در وجود خويش‏دل آگاهانه و يا خود آگاهانه احساس نكرده تا اثرى از خود ابداع كند كه در مرتبه هنرغربى قرار گيرد،و نه در مقام تجربه معنوى دينى قديم است كه در هنرشجهانى متعالى‏ابداع شود.

در اين مرتبه،هنرمند مسلمان غربزده،كه هيچ تجربه‏اى ذيل تفكر تكنيكى ومحاسبه گرانه و هنر آن ندارد،ميان زمين و آسمان در خيالات و اوهام خويش به محاكات‏از محاكاتهاى اصيل(محاكات ناشى از تجربه معنوى جديد)مى‏پردازد و گاه به هنرانضمامى كلاسيك و رومانتيك و گاه به هنر انتزاعى و وهمى مدرن و پست مدرن گرايش‏پيدا مى‏كند.و عجيب آن كه در اين تجربيات ممسوخ،هنر وهمى خويش را كه برتكرار صرف صورت و نقش و نگار غربى(بدون حضور و درك معنى آن)مبتنى است،روحانى و دينى مى‏خواند.البته در عصر بحران متافيزيك جديد و هنر ابليسى آن،عده‏اى در جستجوى گذشت از صور و نقوش و زبان هنرى جديد هستند.تجربيات هنرى‏عصر انقلاب اسلامى نيز نشانه اين جستجوست،اما تا رسيدن به تحول معنوى،هنرمندان،خواسته و ناخواسته،اسير اين صور و نقوش هستند. هنرمندان ملحد غربزده ممالك‏اسلامى نيز حامل همان تجربه ممسوخ غربى هستند و در وهم خويش هنر اصيل غربى راتجربه مى‏كنند.اينان تمام همشان سير به سوى هنرى است كه پايان هنر غربى است،در حالى كه برخى از هنرمندان غربى در جستجوى راهى براىگذشت از هنر رسمى غرب‏تلاش مى‏كنند.

پى‏نوشت‏ها:

1)تاريخ هنر اسلامى،كريستين پرايس،ترجمه مسعود رجب نيا،تهران،علمى و فرهنگى،1364،ص 50

2)نقاشى ايرانى از كهنترين روزگار تا دوران صفويان،اكبر تجويدى،ص 61-62.

3)اساس هنر مسيحى تذكر خداوند بر روى زمين است و به عبارتى تجسم لاهوت در ناسوت، از اينجاتمام هم هنر مسيحى در تاكيد بر صورت مسيح و مريم و قديسين كه مظهر اينتجسم‏اند تماميت‏مى‏يابد.

4)به اصطلاح صحيح‏تر خوف اجلال كه مبناى تقوى و ورع الهى است و در برابر عظمت وجلال الهى‏كه اسقاط اضافات از آدمى مى‏كند،هر گونه تشبيه و خيال را از آدمى دور مى‏سازد.

5)هنر اسلامى،ارنست كونل،ص‏7.

6)غزالى،كيمياى سعادت،ص 358.

7)همين ويژگى تفكر اسلامى مانع از ايجاد هنرهاى تجسمى مقدس شده است.

8)ابن خلدون اغلب هنرها و صنايع را-از قبيل درودگرى،ظريف‏كارى،منبت‏كارى روى چوب، گچ‏برى،آرايش دادن روى ديوارها با تكه‏هاى مرمر،آجر يا سفال يا صدف،نقاشى تزيينى و حتى‏قاليبافى كه از هنرهاى ويژه عالم اسلام است-منسوب به معمارى مى‏داند.از اينجا حتى هنرخوشنويسى را نيز مى‏توان از اين گروه دانست و تنها مينياتور از اين محدوده خارجمى‏شود.

«مقدمه ابن خلدون‏»،ترجمه‏«محمد پروين گنابادى‏»،ج 2،صفحات‏9-806.

9)اساسا اسلام جمع ميان ظاهر و باطن است و تمام و كمال بودن ديانت اسلام به همين معناست،چنان كه‏«شهرستانى‏»در كتاب ملل و نحل در اين باب مى‏گويد:«آدم اختصاصى يافت‏به اسماء ونوح به معانى اين اسماء و ابراهيم به جمع بين آن دو،پس خاص شد موسى به تنزيل(كشف ظاهر وصور)،و عيسى به تاويل(رجوع به باطن و معنى)و مصطفى-صلوات الله عليه و عليهم اجمعين-به جمع بين آن دو كه تنزيل و تاويل است(«توضيح الملل‏»ترجمه‏«الملل و النحل‏»،جلد اول،صفحه‏16).چنين وضعى در اسلام و فرهنگ و تمدن اسلامى سبب مى‏شود كه هنر اسلامى بر خلاف‏هنر مسيحى صرفا بر باطن و عقبى تاكيد نكند و يا چون هنر يهودى تنها به دنيا نپردازد،بلكه جمع ميان‏دنيا و عقبى كند و در نهايت هردو جهان را عكس روى حق تلقى كند:

دو جهان از جمال او عكسى×عالم از روى او نمودارى است‏و ضمن آنكه اصالت‏به عقبى دربرابر دنيا دهد هر دو را فداى عشق حق بداند:

جهان فانى و باقى،فداى شاهد و ساقىكه سلطانى عالم را طفيل عشق مى‏گيرم

10)جدايى سياست‏خلفا و سلاطين عصر اسلامى از ديانت‏حقيقى اسلام،و كفر بالقوه و بالفعل درجامعه اسلامى،منشا پيدايش هنرى شد كه گرچه متاثر از روح اسلامى است،اما در حقيقت محاكات‏ظهورات نفس اماره هنرمندان است.اينجا مى‏توان شاهد دوگانگى هنر دينى و هنر غير دينى درعصر اسلامى بود.هنر دينى را در نهايت كمال،در شعر شاعران عارف و حكيمان انسى و كشف‏مخيل و تجربه معنويشان مشاهده مى‏كنيم.در واقع هنر و عرفان در وجود اهل معرفت در شعر و هنرانسى جمع مى‏شود و هنرمند عارف مى‏شود و عارف هنرمند.در مراتب نازل هنر دينى،هنرمندان ازانفاس قدسى اهل معرفت‏بهره‏مند و هنرشان ملهم از حضور عارفانه مى‏شود.در صنايع نيز اين اهل‏معرفت هستند كه با تاليف فتوت نامه‏ها و رساله‏هايى چون چيت‏سازان و آهنگران صورتى دينى‏به آن مى‏دهند و به هر كارى از منظر سير و سلوك معنوى نگاه مى‏كنند و در صنع بشرى،نحوى صنع‏الهى،كه از حسن و كمال بهره‏مند است مى‏بينند و آن را عين ذكر الله مى‏دانند.اما در مقابل اين‏وضع،وضعى است كه حاكى از محاكات وساوس و هواجس و خواطر نفسانى و شيطانى هنرمنداست.خمريات و زهديات و بزميات شاعرانه كه شرح فسق و فجور و الحاد نسبت‏به اسماء الحسنى‏و لا اباليگرى هنرمندان است،بالكل و بالتمام در مقابل هنر عرفانى اسلامى قرار دارد.در مراتب‏ديگر نيز اهل صنايع و هنرهاى تجسمى ملهم از اين احوالات و خطورات شيطانى هستند.بين اين دووضع بعضى هنرمندان حالتى بينابين دارند و گاه از حق مى‏گويند و گاه از باطل،كه در حقيقت اين‏نيز نشانه دو قطب متضاد هنر در عصر اسلامى در وجود هنرمندان است.نكته اساسى ديگرى كه‏نشانه دوگانگى هنر اسلامى است،غفلت از نقد معنى و حكمت هنر اسلامى در تاريخ ادبيات و علوم‏از حد«ارسطو»در فن شعر فراتر نرفتند.البته بعضى عرفا،از جمله عطار،از اين حكم مستثنى‏هستند و با اينان،رجوع به باطن هنر و معنى آن پيدايى شعر حكمى و عرفانى و نقد معنى اصيل‏اسلامى و گذشت از صورت آغاز شد،ولى هيچ‏گاه به صورت بحث نظرى و درسى در نيامد.لكن‏به هر تقدير مى‏توانست‏بر مبناى چهار حكمت نظرى كلام،تصوف،اشراق و مشاء،چهار حوزه‏نظرى در حكمت هنر اسلامى پديد آيد.

11)بيشتر سمبوليسم هنر اسلامى متاثر از قرآن،در متون عرفانى و اشراقى اعم از شعر و نثر جمع شده‏و به اين جهت متونى نيز در حكم فرهنگ اصطلاحات عرفانى و هيئت تاليفى رموزنوشته شده‏است،حال آن كه در هنرهاى تجسمى اين رموز بسيار كاهش پيدا مى‏كند.

12)يكى از معانى اسلام مقدس است.

13)اصل و فرع،فرض و نقل هنر جديد،انسان است.

14)«تيتوس بوركهارت‏»اساس هر هنرى را حكمت معنوى،صنعت(فن و مهارت)و علم(هندسه) مى‏داند.به عقيده او بناى هنر سنتى ممكن است‏يا از بالا(حكمت معنوى)فرو ريزد و يا از پايين(صنعت)ويران شود.براى تفصيل مطلب رجوع كنيد به كتاب هنر اسلامى،ترجمه‏«مسعودرجب نيا».

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation